پاسخ به:سخنی از جان ماکسول
مردم متوحش مردم سخت گيرند.
اگر بنا باشد كه جهان از فاجعه هايي كه آن را تهديد مي كنند جان به در برد مردمان بايد بياموزند كه دامنه ي همدردي شان را گسترده تر سازند.
فلسفه نبايد از زندگاني شخصي بكاهد، بلكه بايد بر آن بيفزايد.
ما متوجه خواهيم شد كه محكمترين و تعصب آميزترين باورهاي ما آنهايي هستند كه كمترين دليل ها براي درستي شان در دست است.
فلسفه بايد خطاپذيري ذهن بشر را به ما بفهماند.
انگيزه هايي كه مردمان را به فلسفه كشانده گوناگون است. با حرمت ترين انگيزه ها ميل به شناختن جهان بوده است.
گرچه تقليد محض هميشه مردود است، از آشنايي با نثر خوب، ثمره ي بسياري به دست مي آيد؛ به ويژه در پروراندن زيبايي وزن نثر.
راستش را بخواهيد هر تقليدي خطرناك است.
حاضر نيستم در راه باورهايم كشته شوم، چون ممكن است برخطا باشم.
ترس از عشق، ترس از زندگي است و آنان كه از عشق دوري مي كنند مردگاني بيش نيستند.
احساس وظيفه در كار، نيكو و در روابط، آزاردهنده است. انسان ها تشنه محبت اند نه مراقبت.
اگر تمامي ما قدرت جادويي خواندن افكار يكديگر را داشتيم، نخستين چيزي كه در دنيا از بين مي رفت عشق بود.
از بين ده زن، نه زن پيش از به کار بردن تازيانه، آن را از دست مردان مي گيرند.
زندگي كردن بدون برخي از چيزهايي كه ميخواهيد، بخش ضروري شادماني است.
گرفتاري اين دنيا از اين است كه نادان از كار خود اطمينان دارد و دانا از كار خود مطمئن نيست.