پاسخ به:سخنی از گوته
تو چون مُشكي كه از هر كجا بگذري، از خود نشاني گذاري
گويند: خود ستودن خطاست، اما كسي را نتوان گفت كه كار نكو كند و خرسند نباشد
آنجا كه آتش فروزان است، ظلمت شب را ياراي بقا نيست
اگر خواهي هميشه خرسند باشي هميشه راضي باش
اگر آب و زمين را چنانكه بايد پاك نگهداريد، خورشيدِ آسمان با شوق و صفا بر آن خواهد تافت
حافظا هيچ كلامي را دو بار در قافيه نياورم، مگر آنكه با ظاهري يكسان، معنايي جدا داشته باشد
جرقه اي براي آتش زدن و سوختن شهر امپراتوران كافي است
هر كه خود و ديگران را بشناسد ناچار بدين نكته پي بَرَد كه از اين پس، شرق و غرب جدا نمي توانند زيست
تا راز اين نكته را درنيابي كه: "بمير تا زنده شوي"، ميهمان گمنامي در سرزمين ظلمت بيش نخواهي بود
مي خواهم زبان به ستايش آن كَس گشايم كه در پي آتشي است تا خويشتن را پروانه وار در آن بسوزاند
رنج و شادي؛ اين سخن مرا جز با عاقلان مگوييد، زيرا مردم عوام جز نيشخند كاري نمي توانند كرد
اي پير زنده دل، از گذشت عمر افسرده مشو؛ هر چند زمانه نيز موي تو را سپيد كرده، اما هنوز نيروي عشق كه زاينده ي جواني است از دلت بيرون نرفته است
زياده روي در گفتار براي زنان خيلي طبيعي تر از راستگويي استزياده روي در گفتار براي زنان خيلي طبيعي تر از راستگويي است
مرد عمل وجدان ندارد؛ تنها مرد انديشه است كه با وجدان است
كسي كه داراي عزمي راسخ است، جهان را مطابق ميل خويش عوض مي كند