پاسخ به:سخنی از جبران خلیل جبران
شايد بتوانيد دست و پاي مرا به غل و زنجير بكشيد و يا مرا به زنداني تاريك بيافكنيد، اما افكار مرا كه آزاد است نمي توانيد به اسارت در آوريد.
زماني مردم را درست مي ببيني كه در بلنديهاي سر به آسمان كشيده حضور داشته باشي و نيز در منزلگاههاي دور.
هيچ كس نمي تواند چيزي را به شما بياموزد، جز آنچه كه در افق ديد و خرد شما وجود داشته و شما از آن بيخبر بوده ايد.
مردم هرگز نمي دانند پيشوا جز سرشت بزرگ آنها كه به سوي آسمان سير مي كند، شكاري ندارد.
زندگي روزانه شما پرستشگاه شما و دين شماست. آنگاه كه به درون آن پاي مي نهيد، همه هستي خويش را همراه داشته باشيد.
بسياري از دين ها به شيشه پنجره مي مانند؛ راستي را از پس آنها مي بينيم، اما ما را از راستي جدا مي كنند.
بخشش زودگذر توانگران بر تهيدستان تلخ است و همدردي نيرومندان با ناتوانان، بي ارزش؛ چرا كه يادآور برتري آنان است.
كنار يكديگر بايستيد، اما نه چندان نزديك؛ چنان كه ستون هاي معبد از هم جدا مي ايستند و درختان سرو و بلوط در سايه يكديگر نمي بالند.
چه بسيارند گلهايي كه از زمان زاده شدن، بويي برنياورده اند! و چه بسيارند ابرهاي ستروني كه در آسمان گرد هم آمده، اما هيچ دُري نمي افشانند.
شما دل به يار خود بسپاريد، اما نه براي نگهداري آن؛ زيرا تنها گرمي زندگي است كه مي تواند دلها را حفظ كند.
دوستي همواره يك مسئوليت شيرين است، نه يك فرصت.
چه ناچيز است زندگي كسي كه با دستهايش چهره خود را از جهان جدا ساخته و چيزي نمي بيند جز خطوط باريك انگشتانش را.
كاملترين پاداش براي انسان، بخششي است كه بتواند اميال هستي اش را تغيير دهد و خواستهاي دو لب خشكيده از عطش او را دگرگون سازد و تمام زندگي اش را به چشمه هاي هميشه جوشان و ابدي تبديل كند.
چه حقير و كوچك است، زندگي آن كه دستانش را ميان ديده و دنيا قرار داده و هيچ نمي بيند، جز خطوط باريك دستانش. در خانه ناداني، آينه اي نيست كه روح خود را در آن به تماشا بنشيند.
از يك خود كامه، يك بدكار، يك گستاخ و يا كسي كه سرفرازي دروني اش را رها كرده، چشم نيك انديش نداشته باش.