پاسخ به:سخنی از جبران خلیل جبران
اگر يكي از شما بخواهد با نام دادگري بر درخت بدي تيشه زند، در آغاز بايد نگاهي به ريشهي آن بيندازد.
دربارهي آن كه جاني بكُشد، درحالي كه مردم جان او را هزار باز كشتهاند، چه مجازاتي خواهيد نوشت؟
چگونه ميتوانيد آنان كه عذاب وجدانشان بيش از گناهانشان است را مجازات كنيد؟
شمايي كه با باد سفر ميكنيد! كدامين بادنما ميتواند شما را رهنمون سازد؟ كدامين قانون بشري ميتواند برايتان سودمند باشد؟ درحالي كه بندهاي زندانتان را نشكستهايد؟
نميتوانيد آزاده باشيد، مگر آنكه براي به دست آوردن آزادي بكوشيد.
چگونه ستمگر ميتواند بر آزادمردان حُكم براند، مگر آنكه ستم، بنيان آزادي و ننگ، پايهي بزرگيشان باشد؟
اگر بخواهيد ترسي را از خويش برانيد، بدانيد كه جايگاه ترس در دلتان ريشه دارد و نه در كساني كه از آنها ميترسيد.
خرد و عشق، سكان و بادبان روح اند و در درياي جهان در حال تكاپو هستند.
تاسف، ابر سياهي است كه آسمان ذهن آدمي را تيره مي سازد، در حالي كه تاثير جرايم را از بين نمي برد.
رنجديده! اگر بكوشي تا چيزي از مال خود را به مردم ببخشي، بي ترديد رستگار هستي.
با سالخوردگان و افراد با تجربه مشورت كنيد كه چشمهايشان، چهره سالها را ديده و گوشهايشان، نواي زندگي را شنيده است.
رابطه قلبي دو دوست نياز به بيان الفاظ و عبارات ندارد.
به فرزند عشق خود توانيد داد، اما انديشه تان را هرگز، كه وي را افكاري ديگر به سر است؛ تفكراتي از آن خويشتن.
طبيعت با آغوشي باز و دستاني گرم از ما استقبال كرده و مي خواهد كه از زيبايي اش لذت ببريم. چرا انسان بايد آنچه را كه در طبيعت ساخته شده است، از بين ببرد؟
عشق زماني كه شما را مي پرورد، شاخ و برگ فاسد شده را هرس مي كند.