پاسخ به:سخنی از جبران خلیل جبران
روح من! زندگي چونان گذشتن از شب است، هر چند تندتر روي، زودتر به سپيدهدم ميرسي.
روح غمگين، در تنهايي آرام ميگيرد و از انسانها ميهراسد؛ چون آهويي زخمي كه گله را به جا نهاده و به زندگي غار رو ميآورد تا بهبود يافته يا بميرد.
شما نميتوانيد آواز بخوانيد، مگر آنكه از رود سكوت بنوشيد و نيز نميتوانيد به قله برسيد، مگر آنكه از كوه بالا رويد.
جغدي كه چشمان خود را تنها در تاريكي ميگشايد، در روز نابيناست.
سرود آزادي از ميان ميلههاي زندان بيرون نميآيد.
حقيقت پشيماني، ابري تيره است كه بر انديشه سايه ميافكند.
من نميتوانم چگونه نيايش كردن با الفاظ را به شما بياموزم. زيرا خداوند به اينگونه نيايشها گوش فرا نميدهد، مگر آنكه با دهان و زبان شما سخن بگويد.
اگر براي ديگران وارد پرستشگاه شويد، دعاهايتان برآورده نخواهد شد.
آن كه نيك است از برهنگان نميپرسد: "جامههايتان كجاست؟" و نه از غريبهها: "خانههايتان كجاست؟"
اي كاش آهوان ميتوانستند شتاب و چابكي را به لاكپشتهاي كُندرو بياموزند!
مبادا از روي دلسوزي، در برابر آنان كه ميلنگند بلنگيد!
اگر از دوست جدا شديد، اندوهگين نباشيد، زيرا عشق شما نسبت به او بيش از خود او است.
كوه در نزد كوهنورد، بزرگتر و بهتر آشكار ميشود تا اينكه آن را از دشتي دور ببيند.
موسيقيدان ميتواند زيباترين سرودهها و نغمههاي جهان را برايتان بنوازد، ولي نميتواند گوشي [به شما] ببخشد تا بتوانيد با آن بشنويد.
ستارهشناس ميتواند چيزي از دانستنيهايش دربارهي نظم آسماني بگويد، ولي نميتواند آگاهياش را به شما دهد.