پاسخ به:سخنی از جبران خلیل جبران
انسانها بر دو گونه اند: يكي، او كه در تاريكي بيدار است و ديگري، او كه در روشنايي خواب است.
ما دو چيز را ميتوانيم براي فرزندانمان به ارث بگذاريم: نخست، ريشههايي كه آنها را بر زمين پابرجا نگه دارد و دوم، بالهايي كه آنها را در آسمان به پرواز دربياورد.
گنجي كه در اعماق نامحدود شما حبس شده است، در لحظه اي كه خود نمي دانيد، كشف خواهد شد.
شادماني، اسطوره اي است كه در جستجويش هستيم.
آرامش گهواره اي است بر دامن خاك و سنگ پله هايي به جانب افلاك.
همه آنچه در خلقت است، در درون شماست و هر آنچه درون شماست، در خلقت است.
هر زيبايي و شكوه در اين دنيا، تنها با انديشه يا عاطفه ي درون يك انسان پديد مي ايد. هر آنچه امروز مي بينيم و نسلهاي گذشته آن را ساخته اند، پيش از پديد آمدن، يك انديشه در ذهن مردي يا يك انگيزه در قلب زني بوده است.
هنر، زماني شكوفا ميشود كه بينش نهاني هنرمند و روشني طبيعت در يافتن شكلهاي تازه با هم سازگار باشند.
سخت است زندگي، براي كسي كه آرزوي مرگ دارد، ولي بهر دلبندانش ميزيد.
شگفتا كه از مرگ ميهراسيم، ولي آرزوي خفتن و روياهاي زيبا را داريم.
مرگ در زير شاخههاي فروشكننده از طوفان، خوشتر از جان دادن بر بازوان پيري است.
هيچ چيز را زشت مخوان! مگر هراس روح را در برابر يادبودهاي گذشتهاش.
هدف روح در دل نهفته است و از نماهاي بيروني نميتوان دربارهاش داوري كرد.
تبه كار را براي آن دوست دارم كه بديهايش از روح پست و فرومايهي او سرچشمه نگرفته، بلكه از ناتواني روح و نااميدي اوست.
روح بايد چون گُل از خاك، نازكي و بوي خوش برگيرد، از زندگي فرزانگي يابد و با پيروزي بر دنيا، از بند آن برهد.