موضوع آگاهی در دوران کودکی مسئله ای کاملا ایستا و به نوعی یک قطعه و یکپارچه است . کودک در این ایام خودش را خوب و یا بد می داند و باورش این است که درسش را خوب خوانده است و یا غذایش را خوب نخورده و آگاهی که درباره ی خودش دارد و در همین حد و مرحله می ماند و حال آنکه وقتی وارد دوران نوجوانی می شود موضوع آگاهی برای او جنبه ها و جلوه های تازه ای پیدا میکند که تفاوت بارز و آشکاری بین این نوع آگاهی و خودآگاهی و خبر داشتن از وجود هستی خود نسبت به دوران کودکی وجود دارد.
تفاوت آگاهی در دوران کودکی و نوجوانی
ما با شناخت و آگاهی توانایی آن را پیدا میکنیم که فرزندان خودمان را بهتر بشناسیم و برخورد درستی که مورد نظر ما است اعمال کنیم.
کودک در این ایام به خاطر نقش هایی که انتخاب می کند و عضویتی که به حساب خود در گروه های مختلف پیدا میکند و یا از برخی دسته ها خودش را دور نگه می دارد ، درباره ی خودش دست به یک نوع شناخت و خودشناسی میزند و اینجاست که زمینه ها و جنبه های مختلف وجود خودش را مورد ارزیابی و قضاوت قرار می دهد و برمبنای آن به نتایجی می رسد و آن را در چارچوب هویت و شخصیت خودش قرار می دهد.
مورد اول : موضوع اصلی و اساسی در این ایام جنبه ی تجریدی و جنبه آرمانی است که کودک درباره شناخت خودش پیدا میکند. بچه ای که قبلا از او می پرسیدید : کیستی ؟ به شما می گفت : (( هشت سالمه )) ، (( کلاس دومم)) اما امروز احتمالا به شما خواهد گفت : یک انسان مهربانی هستم که هدفم این است که بتوانم به دیگران خدمت کنم و موجب افتخار خانواده و پدر و مادرم باشم.
بنابراین شما تغییر اساسی و بنیادی را در نگاهی که به خودش می کند ، میتوانید در او ببینید که به هیچ وجه در دوران کودکی برای او معنا و مفهومی نداشته است.
مورد دوم : تفکیکی است که میان نقش های خودش قائل میشود و همچنان خودش را ایفا کننده ی این نقش ها می داند. یعنی خواهد گفت : من با وجود اینکه دختر کوچک خانواده هستم ، اما برای دوستانم مشاوری بسیار آگاه و مهربان هستم و با وجود اینکه کوشش میکنم ورزش کنم اما علاقه چندانی به ورزش ندارم ، بنابراین شما می بینید که متوجه تغییر نقش و تفاوتی میشود که در نقش های خودش دارد که آنها را از هم تفکیک میکند.
مورد سوم : همین نقش ها را در زمان و مکان کاملا متفاوت می بیند.
بنابراین با وجود اینکه خودش را در خانه دختر خوب و مطیعی می داند ، در میان دوستانش باورش چنین است که گوش به حرف کسی نمی دهد و رهبری در میان دوستان ، از آن او است.
در نتیجه باور او چنین است که در خانه و در بین دوستان و یا محیط آموزشی به صورت متفاوتی حرکت می کند و یا روابطی را که در اینجا و آنجا پیدا میکند کاملا متفاوت است.
یعنی فردی کاملا سازگار است و در جای دیگری ممکن است سازش کار باشد و یا با موضوع ، مخالفت و کینه ای داشته باشد و با مسائل و مشکلات به صورتی برخورد کند که نقش های متفاوتی را از خودش نشان بدهد.
در برخی از موارد نقش هایی را انتخاب می کند که کاملا با هم متضاد و متناقض هستند. به این معنا ، با وجودی که خودش را موجودی مردمی و متواضع می بیند اما به ظاهر و لباس خودش اهمیت بسیاری می دهد و یا با وجود آن که خودش را بسیار حساس و مهربان می داند بر این باور است که میتواند به راحتی خشمگین و عصبانی شود.
با توجه به این که یک چنین صفاتی ممکن است کنار هم قرار بگیرند ، در واقع خشم و عصبانیت ، با مهربانی ، سازگاری ندارد گرچه کاملا با موضوع حساس بودن میتواند مرتبط باشد.
از طرف دیگر فرزند ما میتواند برخی از نقش ها را به صورت واقعی داشته باشد ولی همچنان نقش ایده آلی را برای خودش قائل باشد. به این معنا که ، هر چند تنبل است اما دلش می خواهد و مایل است دکتر بسیار معروف و معتبری شود.
بنابراین از یک طرف به واقعیت وجود خودش آگاهی دارد و از طرف دیگر احتمالا به دنبال زمینه های ایده آل خودش حرکت میکند. به همین دلیل برخی اوقات این وجود واقعی با جنبه ی ایده آلی آنچنان در تضاد یا فاصله و تفاوتی قرار می گیرند که فرزند ما را نگران می کند.
فرزندی که خودش را در حد پایینی به صورت واقعی میبیند اما انتظاری که از خودش دارد یا فرض میکند که دیگران از او انتظار دارند را در حد و سطح بسیار بالایی می بیند ، میتواند با احساس گناه و با احساس خشم و قهر با خودش دست به کارهایی بزند و رفتار و روابطی داشته باشد که نه تنها برای خود بلکه برای دیگران نیز مشکلاتی را به وجود بیاورد و به همین علت بین تصویر و تصوری که از خود واقعیش و خود ایده آلش دارد اختلاف زیادی وجود دارد که این مسئله اصلی و اساسی افسردگی در نوجوانان است.
همچنین در مقابل نقش هایی که انتخاب می کنند و یا نظری که راجع به خودش دارد میتواند جنبه ی متظاهر و دروغین داشته باشد. این تفاوت میان رفتاری که فرزند ما دارد و یا نظری که راجع به خودش پیدا میکند تا آنجا میتواند پیش رود که گرچه در میان دوستانش ادب و آداب را رعایت نمی کند و برخی مواقع کلمات زشت و نامناسب را استفاده میکند ، اما وقتی که به دوستانش یا کسی بزرگتر از جنس مخالف برخورد می کند به یک باره مُبادی آداب می شود و کلماتی را به کار می برد و رفتار و حالاتی را از خودش نشان می دهد که اگر دوستانش شاهد و ناظر آن باشند خنده یشان می گیرد و باعث تعجب آن ها می شود که دوستشان یک چنین توانایی هایی را دارد در حالی که شاید آن بچه ها چنین فرصت و امکانی را در خودشان نمی بینند و یا آن را دروغین و غیرواقعی و پر از احتمالا توطعه و یا نقشه و برنامه می بینند.
منبع : کتاب پرورش ، تعلیم و تربیت 13 تا 19 سالگی