0

اشعار اوحدی مراغه ای

 
ma1393
ma1393
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : شهریور 1393 
تعداد پست ها : 1942
محل سکونت : اصفهان

اشعار اوحدی مراغه ای

 

نه  بی یادت برآید یکدم از من

نه بی رویت جدا گردد غم از من

بزن بر جانم  آن زخمی که دانی

بشرط آنکه گویی مرهم از من

دلم را خون تو میریزی و ترسم

که خواهی خونبهای دل هم از من

مرا از هرکه دیدی بیش کشتی

مگر کس را نمی بینی کم از من؟

اگر آهی برآرم زین دل تنگ

به تنگ آیند خلق عالم از من

چنان رسوا شدم در عالم این بار

که گویی پر شده ست این عالم از من

بسان "اوحدی" دور از تو بیم است

که فریادی برآید هردم از من

اوحدی مراغه ای

 

 

چهارشنبه 25 مرداد 1396  5:31 PM
تشکرات از این پست
ma1393
ma1393
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : شهریور 1393 
تعداد پست ها : 1942
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار اوحدی مراغه ای

 

برون کردی مرا از دل چو دل با دیگری داری

کجا یاد آوری از من؟ که از من بهتری داری

چه محتاجی به آرایش؟ که پیش نقش روی تو

کس از حیرت نمیداند که بر تن زیوری داری

اوحدی مراغه ای

 

 

 

چهارشنبه 25 مرداد 1396  5:31 PM
تشکرات از این پست
ma1393
ma1393
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : شهریور 1393 
تعداد پست ها : 1942
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار اوحدی مراغه ای

 

با دگری به رغم من عهد وصال بسته ای

ورنه به روی من چرا در همه سال بسته ای؟

از دهن تو بوسه ای داشتم آرزو ولی

چون طلبم؟ که بر لبم جای سوال بسته ای

اوحدی مراغه ای

 

 

چهارشنبه 25 مرداد 1396  5:32 PM
تشکرات از این پست
ma1393
ma1393
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : شهریور 1393 
تعداد پست ها : 1942
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار اوحدی مراغه ای

 

چو دل در دیگری بستی نگاهش دار من رفتم

چو رفتی از پی دشمن مرا بگذار من رفتم

کشیدم جور و میگفتم ز وصلت برخورم روزی

چو از وصل تو دشمن بود برخوردار من رفتم

چو دل پیش تو میماند گواهی چند برگیرم

کزین پس با دل گمره ندارم کار من رفتم

ترا چندین که با من بود یاری بندگی کردم

چو دانستم که غیر از من گرفتی یار من رفتم

مرا گفتی که غمخوار تو خواهم شد به دلداری

نگارا بعد از اینم گر تویی غمخوار من رفتم

ندارد "اوحدی" با من سر رفتن ز کوی تو

تو اورا یادگار من نگه میدار من رفتم

اوحدی مراغه ای
 

 

 

چهارشنبه 25 مرداد 1396  5:32 PM
تشکرات از این پست
ma1393
ma1393
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : شهریور 1393 
تعداد پست ها : 1942
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار اوحدی مراغه ای

 

ما در غم هجران تو گر زآنکه بمیریم

 

بر وصل تو یکروز ببینی که امیریم

 

ای سرو که اسباب جوانی همه داری

 

با ما به جفا پنجه مینداز که پیریم

 

در شهر طبیبی ست که داند همه رنجی

 

او نیز ندانست که مجروح چه تیریم؟

 

با روی تو این سختی پیوند که ماراست

 

بعد از تو روا باشد اگر دوست نگیریم

 

هر تلخ که خواهی تو بگو تا بنیوشیم

 

هر زهر که داری تو بده تا بپذیریم

 

این نامه پراکنده از آنست که بی تو

 

چون "اوحدی" امروزپراکنده ضمیریم


اوحدی مراغه ای

 

 

چهارشنبه 25 مرداد 1396  5:33 PM
تشکرات از این پست
ma1393
ma1393
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : شهریور 1393 
تعداد پست ها : 1942
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار اوحدی مراغه ای

 

جانا دلم ز درد فراق تو کم نسوخت

آخر چه شد که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟

نزد تو نامه ای ننوشتم که سوز دل

صدبار نامه در کف من با قلم نسوخت

بر من گذر نکرده شبی کاشتیاق تو

جان مرا به آتش ده گونه غم نسوخت

در روزگار حسن تو یک دل نشان که داد؟

کو لحظه لحظه خون نشد و دم به دم نسوخت

گفتی: در آتش غم خود سوختم تو را

خو آتش غم تو کرا؟ ای صنم نسوخت

کو در جهان دلی که نگشت از غم تو زار

یا سینه ای کز آن سر زلف یخم نسوخت؟


اوحدی مراغه ای

 

 

 

چهارشنبه 25 مرداد 1396  5:33 PM
تشکرات از این پست
ma1393
ma1393
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : شهریور 1393 
تعداد پست ها : 1942
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار اوحدی مراغه ای

 

ای سفر کرده دلم بی تو بفرسود بیا

غمت از خاک درت بیشترم سود بیا

سود من جمله ز هجر تو زیان خواهد شد

گر زیانست درین آمدن از سود بیا 

مایه ی راحت و آسایش دل بودی تو

تا برفتی تو دلم هیچ نیاسود بیا

ز اشتیاق تو در افتاد به جانم آتش

وز فراق تو درآمد به سرم دود بیا

ریختم در طلبت هرچه دلم داشت مرو

باختم درهوست هرچه مرا بود بیا

گر ز بهر دل دشمن نکنی چاره ی من

دشمنم بر دل بیچاره ببخشود بیا

زود برگشتی و دیر آمده بودی به کفم

دیر گشت آمدنت دیر مکن زود بیا

کم شود مهر ز دوری دگران را لیکن

کم نشد مهر من از دوری و افزود بیا

اوحدی مراغه ای

 

 

چهارشنبه 25 مرداد 1396  5:33 PM
تشکرات از این پست
ma1393
ma1393
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : شهریور 1393 
تعداد پست ها : 1942
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار اوحدی مراغه ای

 

روز وداع گریه نه در حد دیده بود

توفان اشک به گریبان رسیده بود

نزدیک بود کز غم من ناله برکشد

از دور هر که ناله ی زارم شنیده بود

دیدی که چون به خون دلم تیغ بر کشید

آنکس که جان به خون دلش پروریده بود

آن سست عهد سرکش بد مهر سنگدل

ما را به هیچ داد که ارزان خریده بود

چون مرغ وحشی از قفس تن رمیده شد

آن دل که در پناه رخش آرمیده بود

زآن دردمند شد تن مسکین، که مدتی

دل درد آن دو نرگس بیمار چیده بود

روز وداع، دل بشد از دست و حیف نیست

کان روز اوحدی طمع از جان بریده بود


اوحدی مراغه ای

 

 

چهارشنبه 25 مرداد 1396  5:34 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها