یکی از دشمنان حضرت با سلاحی زهر آلود که در توبره خود پنهان کرده بود نزد امام رضا (علیه السلام) آمد و تصمیم داشت چنان که پاسخ قانع کننده ای در برابرسوالش از امام دریافت نکرد با همان سلاح امام را به قتل برساند.
![پاسخ قانع کننده پاسخ قانع کننده](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
پس همین که در محضر مبارک امام رضا علیه السلام نشست حضرت به او فرمود: سو ال تو را به این شرط پاســخ مى گویم که چنان چه جواب صحیحى دریافت کردى و قانع و راضى شدى ، آنچه در توبره خود پنهان کرده اى ، درآورى و آن را بشکنى و دور بیندازى. .
آن شخص متحیّر شد و آن چه در توبره نهاده بود، بیرون آورد و شکست؛ و گفت: یا ابن رسول اللّه ! با این که مى دانى مأمون طاغى و ظالم است، چرا داخل در امور او شدى و ولای تعهدى او را پذیرفتى، با این که آن ها کافرند؟!
امام رضا علیه السلام فرمود: آیا کفر این ها بدتر است ، یا کفر پادشاه مصر و درباریانش؟ آیا این ها به ظاهر مسلمان نیستند و معتقد به وحدانیّت خدا نمى باشند؟
و سپس فرمود: حضرت یوسف علیه السلام با این که پیغمبر و پسر پیغمبر و نوه پیغمبر بود، از پادشاه مصر تقاضا کرد تا وزیر دارائى و خزینه دار اموال و دیگر امور مملکت مصر گردد و حتّى در جاى فرعون مى نشست، در حالى که مى دانست او کافر محض مى باشد.
و من نیز یکى از فرزندان رسول اللّه صلى الله علیه و آله هستم و تقاضاى دخالت در امور حکومت را نداشتم؛ بلکه آنان مرا بر چنین امرى مجبور کردند و به ناچار و بدون رضایت قلبى در چنین موقعیّتى قرار گرفتم .
آن شخص جواب حضرت را پسندید و تشکّر و قدردانى کرد؛ و از گمان باطل خود بازگشت.
- منبع: سایت عموروحانی