جان چیقار
گر توتسا حالیمدان خبر قوری آغاچدان قان چیقار
انسان شراریمدان اثر تاپسا تنیمدن جان چیقار
قارون ادر مالین ادا یوز جان ارر بولسا فدا
گون بولیب شمعیدن جدا نورین قوییوپ پنهان چیقار
* * *
بیر گوشه ده بولسام مقیم کؤنگله گتیرسم قدرسیم
هرگوشۀ ویرانادان صد گنج بی پایان چیقار
کؤنگلومگه گلگن نقشلر گؤزلرگه پیدا بولساگر
دوشسه گوزی نادانلر ، کامل بولوپ مردان چیقار
* * *
هیچ آنگمایان زیر و زبر , بی دن الیف دن بی خبر
الف ده ن بی ده ن بی خبر هر دمده بیر قرآن چیقار
جبر اتسه جمشید جانینا یتگه ی دی معدن کانینا
یوزیئل اوقیب پایا نینا نه زال و نه لقمان چیقار
* * *
من هم فراغی اول قدر عقلیمنی قیلدیم در به در
تابسا خبر بیر با هنر پر با غلایپ آسمان چیقار
مختومقلی آزایله سؤز فانی بولار دریا دنگیز
گر دولسا قومدان اوشبو گؤز حقدان ینه فرمان چیقار
* * *
جان فواره می زند
از چوب خشک خون چکد , گر جوید از حالم خبر
جان ز تن انسان رود گریابد از سوزم اثر
قارون کند مالش ادا صد جان شود بهرم فدا
خورشیداز انوارش جدا پنهان درآید بی شرر
* * *
گر گوشه ای روی آورم برسیم وز دل بسپرم
از هر بر ویرانه ام صد گنج ناب آید بدر
نقشی که بر دل شد روان بر دیده اگر میشد عیان
نادان چومیدید عین آن دانا بشد در یک نظر
* * *
آنکس که از زیر و زبر هم از الفبای بی خبر
گر یابد از جذبم اثر یک دم کند قرآن زبر
جمشید اگر جانها کند , معدن بسی پیدا کند
لقمان کجا پایان برد , صد سال هم خواند اگر
* * *
من هم فراغی آنقدر عقلم نمودم در بدر
گر شد خبر یک با هنر بر آسمان بگشاید پر
کم کن فراغی این سخن یابد فنا در یادمن
پر شد زخاک ار چشم من فرمان رسد بار دگر