0

مورچه به خانه بر می گردد

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

مورچه به خانه بر می گردد

 

موچی مورچه از سفر بر می گشت که یک حلزون دید. جلو رفت. سلام کرد و گفت: خوش به حالت، آقای حلزون!

 

مورچه به خانه بر می گردد

حلزون خندید و گفت: چرا خوش به حال من؟

موچی مورچه گفت: برای این که  هم خانه داری و هم ماشین داری.

حلزوون گفت: چه مورچه با مزه ای هستی! بیا تو را به خانه ات برسانم.

موچی مورچه خوش حال شد و پشت حلزون سوار شد.

حلزون آرام راه می رفت. موچی مورچه حوصله اش سر رفت و گفت: 

آقای حلزون خیلی آهسته می روی. این جوری تا شب هم نمی رسم. حلزون گفت: نکند می خواهی من پرواز کنم؟

یک عنکبوت روی درخت تار می بافت. موچی مورچه گفت: برویم از او بپرسیم که چه کار کنیم.

موچی مورچه خواست سئوالش را بپرسد که عنکبوت گفت: خودم شنیدم چه گفتی. تو باید یک پرنده پیدا کنی تا تو را به خانه ات برساند.

آن ها رفتند و رفتند تا به یک گنجشک رسیدند.

موچی مورچه به گنجشک گفت: می توانی ما را ببری وسط جنگل؟

گنجشک گفت: من فقط می توانم یکی از شما را پشتم سوار کنم.

حلزون گفت: پس من پشت تو سوار می شوم. موچی هم پشت من سوار می شود.

گنجشک پرواز کرد و به وسط جنگل رسید.

حلزون از پشت گنجشک پیاده شد. موچی مورچه از پشت حلزون پایین آمد.

یک دفعه فیل آمد. پایش را روی موچی مورچه گذاشت و رفت.

حلزون ترسید، اما موچی مورچه از جایش بلند شد و گفت: آخیش! خستگی ام در رفت.

 

منبع: ماهنامه رشد کودک 

دوشنبه 23 مرداد 1396  2:41 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
دسترسی سریع به انجمن ها