"... من تمام هستيم را دامني ميکنم تا تو سرت را بر آن بنهي! تمام روحم را آغوشي ميسازم تا تو در آن از هراس بياسايي، تمام نيرويي را که در دوست داشتن دارم دستي ميکنم تا چهره و گيسويت را نوازش کند، تمام «بودنِ» خود را زانويي ميکنم تا بر آن به خواب روي، خود را، تمام خود را به تو ميسپارم تا هر چه بخواهي از آن بياشامي، از آن برگيري، هر چه بخواهي از آن بسازي، هر گونه بخواهي، باشم..."