رفتم به باغ نارگیل
رفتم به باغ نارگیل
اومد صدای یک فیل
دیدم صداش بلنده
خوش حال و می خنده
می گفت که خاله میمون
می آد به خونه اون
میمون و همسایه هاش
هدیه می آرن براش
فیله تولدش بود
مهمونی خودش بود
چند تا سبد باهاش بود
به فکر مهموناش بود
برای مهموناش، فیل
می خواست بچینه نارگیل
گُرُم گُرُم گُرُم گوم
زد به درخت با خرطوم
از شاخه، نارگیل افتاد
روی سرِ فیل افتاد
تا فیل اومد بجنبه
شد رو سرش قلنبه
نارگیل دونه دونه
فیله دوید تا خونه
- تبیان
شاعر: افسانه شعبان نژاد
سه شنبه 17 مرداد 1396 12:22 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
ravabet_rasekhoon
mosabeghat_ravabet