روزي ملانصرالدين در کنار رودخانه ايستاده بود و آه مي کشيد. يکي از دوستان به او رسيد و از او علت ناراحتي اش را پرسيد. ملا با ناراحتي گفت: چند سال پيش زن اولم موقع آبتني توي رودخانه غرق شد و مرد. دوستش گفت: ملا جان ناشکر نباش، الان که زن قشنگ و مالداري نصيبت شده ديگر نبايد ناراحت باشي. ملا گفت: ناراحتي من از اينست که اين زنم برعکس اولي اصلا ميلي به آبتني کردن ندارد.
------------------------------------------
رخت شويي
ملانصرالدين هميشه لباسهاي کثيف مي پوشيد. دوستش روزي به او گفت: ملا چرا لباسهايت را نمي شويي. ملا گفت: براي اينکه دوباره کثيف مي شود. مرد گفت: اين که ايرادي ندارد باز هم آن را مي شويي. ملا با عصبانيت گفت: مگر من براي رخت شويي خلق شده ام. من کارهاي واجب ديگري هم دارم.
-------------------------------------------------
حاضر جوابي
وقتي که ملا بچه بود و به مکتب مي رفت روزي ملاي آنها از او پرسيد: نصرالدين بگو ببينم نصر چه کلمه اي است؟ نصرالدين گفت: مصدر است. ملا گفت: چرا درست را خوب جواب نمي دهي. ملانصرالدين گفت: آخر نصر فعل است و فعل اقسام مختلفي همچون ماضي و مضارع و امر دارد بنابراين گفتم مصدر است و اينطوري هم خودم را راحت کردم و هم شما را.