0

طوطی، توتی

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

طوطی، توتی

 

طوطی نفهمید چه قدر توی آسمان چرخید. یک مرتبه یک درخت دید پر از توت. 

 

طوطی، توتی

 

با خودش گفت: وای چه قدر توت!

طوطی نشست روی شاخه و گفت: توتی توتی، مال منی.

بعد هم با منقار کجش یک توت کند. خواست بخورد، اما نخورد توت را از توی دهانش انداخت بیرون و گفت: تلخی توتی!

یک مرتبه درخت توت به حرف افتاد و گفت: توت هایم وقتی شیرین می شوند که همه بیایند فهمیدی طوطی؟

طوطی هم فهمید و رفت. درخت توت تنها ماند.

روز اول طوطی نیامد، روز دوم طوطی نیامد، اما روز سوم با یک عالمه طوطی آمد.

روی درخت توت پر شد از طوطی، آن ها با نوک کجشان تیت تیت، توت توتِ توت خوردند.

ملچ و ملوچ کردند. طوطی هم توت خوردو توت خورد و توت خورد. همه خواندند: توتی، توتی، چه شیرینه توتی!

دهان طوطی شیرین شد. منقارشان مثل پسته خندان شد. بعد هم خوش حال و شاد پریدند.

طوطی هم پرید و رفت. درخت توت به خودش گفت: من هم توتی، تو هم طوطی.

و صدا زد: باز هم پیشم بیا. طوطی!

 

طوطی، توتی

سه شنبه 10 مرداد 1396  8:20 AM
تشکرات از این پست
zahra_53
دسترسی سریع به انجمن ها