مثل دلتنگی یک رود که تنها می رفت
او فقط داشت به پابوسی دریا می رفت
داشت خورشید هم از طوس نگاهش می کرد
زائر آینه با شوق تماشا می رفت
صبح روزی که قدم بر سر این خاک گذاشت
آفتاب از قدمش بود که بالا می رفت
توی این دشت فقط یک گل مجنون روئید
آن هم آن بود که در حسرت لیلا می رفت
" اشهد ان رضا " را سر هر ماذنه برد
اینچنین عشق به هر گوشه دنیا می رفت
وقتی از زمزمه آمدنش می گفتند :
به خداوند خراسان دل مولا می رفت
چهارده مرتبه تکرار شد و فاطمه شد
و از آن پس همه گفتند: که زهرا می رفت..
***
آنقدر رفت که در ثانیه ها هم گم شد
بعد آنسوی زمان پنجره ای در قم شد
و همین زائره سبز زیارتگاهش
در پرواز به سمت حرم هشتم شد
گوشه چادر او روی سر قم افتاد
کآفتاب آمد و تاریکی شیطان گم شد
خاک قم عطر گل یاس گرفت و آنگاه
قم مدینه شد و او فاطمه دوم شد
یازده کعبه به همسایگی اش آمده اند
یازده مرتبه اینجا حرم مردم شد
جمع بودند در اینجا همگی تا اینکه
جمکران آمد و همسایه این خانم شد
**
لطف همسایگی اش بود؛ که احسان می ریخت
بر سر سفره او این همه مهمان می ریخت
بر لب حوض برای همه ماهی ها
مثل یک حوریه با دست خودش نان می ریخت
مثل ابری که پر از مرحمت زهرا بود
بر دل تشنه این باغچه باران می ریخت
از دل مشرقی ای او چه بگوئیم که تا-
پلک می زد همه جا صبح خراسان می ریخت
یا بگویییم که با یک نگه زهرایش
دور تا دور علی این همه سلمان می ریخت
یا سحرگاه که آیات خدا را می خواند
در صفوف حرمش سوره انسان می ریخت
**
دختری را که پدر هم به فدایش بشود
آمده بود فدایی رضایش بشود
آمده بود کمی بار بلا بردارد
زینب قافله ی کرب و بلایش بشود
آمده بود که زینب سر مقتل برسد
آمده بود که این بار فدایش بشود
رحمان نوازنی