0

دو دشمن خطرناک برای دین مردم

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

دو دشمن خطرناک برای دین مردم

کمترین مراجعه بـه تاریخ ادیـان و مـذاهب و اوضاع‌ دینی‌ مردم در ادوار گذشته‌ و مقایسه ی اجمالی آنها با اوضاع دینی این زمان این مطلب را آفتابی می کند و همچنین‌ نمی شود‌ تردید‌ داشت‌ کـه پیـوسته زیـاده روی در مادیت و انحراف از اعتدال در‌ زندگی، از روح معنویت کاسته و خاطره ‌های دیـنی را از یـاد می برد.

 
جاه طلبی

روزگار کنونی که ما‌ در‌ آن زنـدگی کـرده و در دامن تربیتش پرورش می یابیم،‌ قافله ی انسانیت را در مسیر اجتماعی اش به مرحله ی شگفت‌ آوری‌ رسانیده است. انسان‌ امروزی با یـک نیروی شگرف علمی که به هر گوشه و کنار‌ زندگی سر می زند، مجهز شده‌ و در‌ نتیجه، هـمه روزه صدها و هزار ها نیازمندی های زنـدگی را بـررسی کرده و در رفع آنها با نیروی اندیشه چاره ‌جوئی می نماید.

بدیهی است که همه ی این تجهیزات و بررسی ها و چاره جوئی ها در راه تسخیر طبیعت‌‌ و رام کردن ماده ی سرکش نسبت به مقاصد و آرمان های انسانی بوده، و کار و فعالیت خواسته و لحـظه به لحظه به کمیت و کیفیت کار می افزاید.

بر اثر همین تراکم روز افزون کار، گردش فعالیت های زندگی حالت برق آسائی‌ به خود‌ گرفته و همان «زمان گذران» که‌ در روزگاران پیشین به روز و شب مثلا قسمت شده و بـا شـام و بام شمرده می شد، «در روزگار ما واحد آن «ثانیه» گرفته شده، بلکه در صدم و هزارم‌ ثانیه‌ کارهای دقیق علمی انجام‌ داده می شود! امروزه در بازار کار، ثانیه و دقیقه از وقت قیمتی را پیدا کرده که سابقاً یـک ساعت بـلکه یک روز آن ارزش را نداشت.

پیـغمبر اکرم(صلی الله و علیه وآله) می فرماید‌: ما ذنبان ضاریان فی قطیع غنم اکثر فسادا من حـب المـال و الشـرف فی‌ دین المرء‌ المسلم‌!: دو گرگ خونخوار در یک گله‌ گوسفند‌ آنقدر‌ فساد‌ و زیان‌‌ نمی رسانند که «دلبـستگی‌ بـه مال‌ و مـقام» (دنیا پرستی و جاه‌ طلبی) به دین‌ مرد مسلمان می رساند!»

و نیز بدیهی‌ است‌ که شعاع نیروی وجودی انسانی هر چه وسیع تر و میدان‌ فعالیتش هرچه پهناورتر فرض شود، بالاخره نیروئی است محدود و در نتیجه محدودیت هر اندازه به ناحیه ‌ای توجیه شـده و مـصرف گردد به همان اندازه‌ از‌ ناحیه ی‌ دیگر کم‌ خواهد شد.

بر‌ اثر‌ همین‌ حقیقت است که امروزه مادیات، معنویات را تحت الشعاع قرار داده‌ و جلب شدن حواس انسان به سوی مادیات پرده ضخیمی بـه روی روحـانیت‌ و مـعنویت‌ دینی‌‌ زده است

کمترین مراجعه بـه تاریخ ادیـان و مـذاهب و اوضاع‌ دینی‌ مردم در ادوار گذشته‌ و مقایسه ی اجمالی آنها با اوضاع دینی این زمان این مطلب را آفتابی می کند و همچنین‌ نمی شود‌ تردید‌ داشت‌ کـه پیـوسته زیـاده روی در مادیت و انحراف از اعتدال در‌ زندگی، از روح معنویت کاسته و خاطره ‌های دیـنی را از یـاد می برد.

سرچشمه صدها و هزارها اعتراض که به مواد دینی‌ و اصول‌ معنویت‌ از زبان های مختلف‌ می شنویم و ایرادها و انتقادهای گوناگون که از آشنا و بـیگانه‌ بـه تعلیمات‌ دیـنی و رسوم‌ خداپرستی می شود، انعکاس همان روح مادیت می باشد! وگرنه برای هـر متتبع‌ منصف کاملاً روشن‌ است‌ که‌ هر یک یک این اشکالات تازگی نداشته و مخصوص این‌ عصر (که آن را عـصر‌ عـلم‌ مـی نامیم‌) نبوده، و با سابقه ممتد و طولانی خود بارها و بارها مورد بحث و کـنجکاوی قـرار گرفته و معترضین‌ با‌ دریافت‌ پاسخ خود، راه خاموشی را پیش گرفته و اشکال خود را بدست فراموشی سپرده‌ اند.

آری‌ آنـچه‌ خـاموش نـمی شود و با کمترین بهانه ‌ای به رویه ی بی ‌منطق خود عودت‌ کرده و مشاجره و کشمکش را‌ از‌ سرمی گیرد‌ هـمان روح مـادیت اسـت که گاه ‌و بیگاه‌ با تماشای مناظر دل فریب طبیعت و شنیدن تلقینات سحر آمیز‌ عواطف‌ و احساسات‌ درونی و تـوجه بـه گرفتاری های روز افـزون و بیرون از شمار مادی، بی‌ اینکه کمترین‌ التفاتی‌ به راهنمائی‌ عقل‌ سلیم نماید، همه ی حواس درونی انـسان را کـه مملو از شعور و اراده می باشند به سوی ماده‌ سوق‌ داده و زبان به نکوهش معنویات که سنگ جلو پای‌ وی مـی باشند مـی گشاید.

می گوید‌: تعلیمات‌ دینی‌ انسان را از مزایای زندگی گذاشته و به انسان های غارنشین و جنگلی اولی ملحق می سازد!.

چه مـعنی دارد‌ انـسان‌ از‌ همه ‌چیز گسسته و به خدای نادیده بپیوندد؟ جز این که‌ اسباب را رها کرده و شعور و اراده طبیعی‌ خود‌ را کـشته و چـشم بـه راه عامل غیبی بنشنید، همان عامل غیبی که هرگز مصداقی ندارد؟! چه معنی دارد‌...؟ و چه‌ معنی دارد...؟

اگر بـکار بـستن تعلیمات مقلدانه ی دینی برای انسان نان و آبی‌ می شد‌ می بایست ملل‌ متمدن جـهان کـه بـا نیروی‌ علم‌ و دانش‌ به اوج ترقی و تعالی رسیده و امروزه در‌ صدد‌ تسخیر آسمان ها و دست اندازی به کهکشان ها مـی باشند از گـرسنگی بـمیرند!

این‌ گونه اشکالات در عین ‌حال که‌ از‌ ابتکارات انسان امروزی نیست و چنانکه‌‌ گفته‌ شد از‌ مـواریث‌ افـکار‌ بی ‌منطق گذشتگان می باشد بهترین گواه است‌ بر اینکه‌‌ پیشرفت انسان در یک قسمت از معلومات کافی برای قسمت دیـگر نـیست‌ و مجهولات‌‌ دیگر انسان را حل نمی‌ نماید.

درست‌ است که علوم طبیعی‌ چراغی‌ اسـت روشـن که بخشی از‌ مجهولات‌ را از تاریکی‌ در آورده و برای انسان مـعلوم مـی سازد ولی چـراغی است که برای‌ رفع‌ هر تاریکی سـودی‌ نـمی ‌بخشد.

از‌ فن ‌روان ‌شناسی‌ حل‌ مسائل فلکی را‌ نمی‌ توان‌ توقع داشت. از یک‌ پزشک‌‌ حل مشکلات یک نفر مـهندس راه، بـر نمی آید و بالاخره علومی که از طبیعت بـحث‌ مـی نمایند اصلا‌ از‌ مـسائل مـاوراء الطـبیعه و مطالب معنوی و روحی‌ بیگانه‌ بوده و تـوانائی‌‌ بـررسی‌ این ‌گونه‌ مقاصدی که انسان با نهاد‌ و فطرت خدادادی خود خواستار کشف‌ آنها اسـت، نـدارند.

سرچشمه صدها و هزارها اعتراض که به مواد دینی‌ و اصول‌ معنویت‌ از زبان های مختلف‌ می شنویم و ایرادها و انتقادهای گوناگون که از آشنا و بـیگانه‌ بـه تعلیمات‌ دیـنی و رسوم‌ خداپرستی می شود، انعکاس همان روح مادیت می باشد! وگرنه برای هـر متتبع‌ منصف کاملاً روشن‌ است‌ که‌ هر یک یک این اشکالات تازگی نداشته و مخصوص این‌ عصر (که آن را عـصر‌ عـلم‌ مـی نامیم‌) نبوده، و با سابقه ممتد و طولانی خود بارها و بارها مورد بحث و کـنجکاوی قـرار گرفته و معترضین‌ با‌ دریافت‌ پاسخ خود، راه خاموشی را پیش گرفته و اشکال خود را بدست فراموشی سپرده‌ اند.

خلاصه هر مسئله ‌ای مربوط به ماوراء الطـبیعه از‌ یک‌ فن که از فـنون طـبیعی سؤال‌ شود‌ جوابش‌ سکوت‌ اسـت‌، نـه مبادرت به نفی‌ و انکار‌، زیرا فنی که موضوع بحث آن «ماده» است هر امر غـیر مـادی فرض شود در آن‌ مسکوت‌ عـنه‌ مـی باشد و فـنی که در موضوعی بـحث‌ نـمی کند‌ حق‌ هیچ ‌گونه‌ اظهار‌ نـظر‌ مـثبت‌ و منفی را در آن ندارد!

منطق دین هر چه باشد؛ رسا یا نارسا، روشن یا تاریک (و البته روشن و رسـا اسـت) راهی جز تعمق در معارف دینی و بـحث و کـنجکاوی در‌ حقایقی کـه پس پرده طـبیعت و مـاده هستند، ندارد.

منطق قـرآن در تعلیم پر ارج و گران بهای خود (باید از همه گسست و با خدا پیوست) با تعمق و تدبر در سه حـقیقت زیـرین روشن‌ می شود‌:

1- قرآن کریم قانون کـلی عـلیت و مـعلولیت را انـکار نـکرده و هر حادثه ‌ای از حـوادث جـهانی و هر پدیده ‌ای از پدیده های هستی را به علل و عوامل متناسب خودش‌ نسبت می دهد و هرگز حادثه ‌ای اتفاقی‌ و معلولی‌ بی‌ علت قـبول نـدارد. بـدین ترتیب در جهان آفرینش همه ‌چیز بهم ارتباط و آمـیزش عـلت و مـعلولی دارنـد (ایـن حـقیقت را از لسان‌ وحی از اول‌ تا‌ آخر قرآن کریم به خوبی می توان‌ درک‌ نمود).

از این روی انسان مانند قطره ‌ای ناچیز که در دهان سیلی بنیان کن افتاده و با گردش آن با نهایت بیچارگی گردش کـرده و هر پستی و بلندی‌ را‌ می‌ پیماید، جزئی‌ از اجزای‌ جهان‌ آفرینش که خواه ناخواه محکوم به حکم عمومی جهان بوده و با سیر عمومی جهان به سوی مقصد همگانی(معاد)می شتابد!

انسان با فرض این جـزئیت و آمـیزش، هیچ‌گونه استقلالی از خود ندارد که‌ با‌ اعتماد و اتکاء او خود را کناری کشیده و در راه خواسته ‌ها و آرزو های خود به فعالیت‌ پرداخته و با نیروی عمومی جهان آفرینش گلاویز شود و مبارزه ‌ای راه اندازد، جز اینکه از راه اینکه خـودش‌ نـیز‌ یکی از‌ اجزای علل و عوامل حوادث است نیروی وجودی‌ خود را در راه مقاصد خود بکار بندد، تا در‌ صورتی که بقیه اجزاء علل و اسباب موافقت‌ داشته باشند مـقاصد ویـژه ی وی‌ لباس‌ تحقق‌ بپوشد.

2- قـرآن کـریم چنانکه فطرت انسانی نیز حکم می کند زمام هستی جهان و اجزاء جهان را یکجا به اراده ی ‌‌خدای‌ یگانه نسبت داده و نظامی را جهان آفرینش با قوانین کلی و عمومی خـودش حـکم فرمائی‌ می نماید‌ وابسته‌ به تدبیر و اراده او مـی گیرد.

و در نـتیجه تنها سببی که در جهان هستی استقلال مطلق دارد‌ و هیچ گونه نیازی‌ در هستی و آثار هستی خود به بیرون از خود ندارد و هرچه فرض‌ شود به او نیازمند است‌ همان‌ خدای یگانه آفرینش می باشد که آفریننده و نـیرو دهنده هـر سبب و علتی است‌ و تنها سببی است که به تمام معنی دلبستگی را شایسته است!

3-قرآن کریم علم انسانی را محدود معرفی می کند و احاطه مطلقه‌ به همه‌ خصوصیات اشیاء را که گاهی نیز از آن به علم غیب تـعبیر مـی شود مختص سـاحت کبریای‌ خدای یگانه عالم می گیرد. در نتیجه شعور و ادراک انسان مانند یک چراغ کوچک بسیار ضعیفی‌ است‌ که در فـضای پهناور تاریکی روشن شده باشد که حداکثر همواری و ناهمواری جـای پا بـا آن شـناخته می شود؟

انسان در محیط زندگی تنگ و محدودی که دارد جز به مقدار بسیار ناچیزی‌ از‌ اسباب و علل حوادث که از راه حواس ضعیف و فـکر  ‌کـوتاه خود بدست می آورد، به چیزی‌ احاطه پیدا نمی ‌کند. این معلومات محدوده وی با مجهولات نـامحدودی کـه دارد به هیچ وجه‌ قابل مقایسه‌ نیست‌.

از همین‌ جا روشن می شود که دلبستگی تام و خشنودی انسان در جائی که با علم‌ و ادراک بـسیار ناچیز و محدود خود، شماره محدودی را از اسباب و علل پیدا کرده و با نیروی ناچیز‌ و مـحدود‌ خود‌ جمع ‌و جور نموده و بـرای درک یـکی‌ از‌ مقاصد‌ خود براه انداخته‌ است، همچنین ناامیدی و بدبینی و دلتنگی وی در جائی که جریان اسباب یعنی جریان‌ سببی چند را که دریافته مخالف‌ آرزوی‌ خود‌ تشخیص داده است، جز جهل و نادانی‌ چیزی نخواهد‌ بود‌!

زیرا پیـدایش یا از میان رفتن هر پدیده ‌ای از پدیده ‌های جهان وابسته به نیروی‌ همگانی جهان آفرینش می باشد که در‌ فوق‌ آن‌ قدرت نامتناهی و اراده غیبی کار می کند و هرگز انسان را راهی‌ برای تشخیص موافقت یا مخالفت این نـیروی بـیرون از تصور در دست نیست، و آنچه انسان از اسباب و عوامل‌ بدست‌ می آورد‌ هرگز زمام ایجاد و اعدام تنها بدست آنها سپرده نشده است.

نتیجه ی‌ عملی‌ که از این حقایق نظری می توان گرفت این است که: انـسان بـاید در جریان زندگی خود دلبستگی تام‌ و پشت‌ گرمی‌ کامل به اسباب (یعنی شماره ی ناچیزی از اسباب که از راه علم محدود‌ خود‌ کشف‌ کرده است) نداشته و خود را جزئی مربوط به همه‌ جهان آفرینش تصور نـموده و تـحت تاثیر‌ همه‌ علل‌ و عوامل که اجزاء حاضر و گذشته جهانند بداند. یعنی دلبستگی به خدای یگانه که پدید آورنده‌ و پرورش‌ دهنده و اداره کننده ی همه اسباب و علل اوست داشته و به وی پیوسته، و از دیگران بـگسسته‌ بـاشد‌.

البـته‌ منظور نه آن است که انـسان بـه علل و اسـبابی که با نیروی شعور خود کشف‌‌ کرده‌ پشت پا زده و گوشه ‌ای را گرفته و برای انجام یافتن مقاصد خود منتظر فرج‌ غیبی‌ بوده‌ باشد‌ زیـرا:

اولا: عـامل غـیبی جز از راه اسباب و علل تاثیری نمی کند.

ثانیا: اسباب و عـواملی کـه‌ برای‌ انسان مکشوفند جزئی از مجموعه اسباب‌ بوده و خالی از تاثیر نیستند و ابطال‌ تاثیر‌ آنها‌ با توقع انجام یافتن مقصد کـه ارتـباط تـاثیری به آنها دارد خود جهل دیگری است.

بلکه‌ انسان‌ باید‌ با اسـتفاده از شماره محدودی از اسباب و وسایل که با شعور خدا‌دادی‌ خود به کشف آنها موفق شده در راه مقاصد خویش به فعالیت بـپردازد ولی دلبـستگی‌ کـامل به آنها نداشته‌ و خود‌ را جزئی غیر مستقل از همه جهان تصور کرده و دل بـه خدای‌ یـگانه‌ که‌ همه تاثیرات به سوی او بر می گردد بسته و به وی‌ پیوندد‌ و این‌ جمله مضمون‌ همان تعلیم دینی مورد بـحث‌ مـی باشد‌.

ایـن تعلیم دینی علاوه‌ بر مزیت واقع‌ بینی که در بر دارد، مبدأ پیدایش یک رشته‌‌ اخـلاق‌ فـاضله و مـلکات شریفه انسانی است‌ که‌ بر اساس همان‌ واقع ‌بینی‌ استوارند‌ مانند خوش‌ بینی و بردباری و قوت قلب و شـهامت‌ نـفس‌ و بـالاخره اتصال بیک نیروی‌ شکست ناپذیر نامتناهی.

همچنین کمیت قابل توجهی از‌ اخلاق‌ رذیله و صفات نـاشایسته ی جـهالت ‌آمیز را از‌ انسان دور می کند مانند‌: تکبر‌، نخوت، خود پرستی و خودستائی که از‌ تصور‌ استقلال و قدرت دامنگیر انـسان مـی شود و مـانند جزع و بیتابی و بیچارگی و پست‌ همتی و سبک وزنی‌ که‌ در موارد تا امیدی و زبونی‌ در‌ روح‌ انـسان خـودنمائی می کنند‌.

انـسان بـاید در جریان زندگی خود دلبستگی تام‌ و پشت‌ گرمی‌ کامل به اسباب (یعنی شماره ی ناچیزی از اسباب که از راه علم محدود‌ خود‌ کشف‌ کرده است) نداشته و خود را جزئی مربوط به همه‌ جهان آفرینش تصور نـموده و تـحت تاثیر‌ همه‌ علل‌ و عوامل که اجزاء حاضر و گذشته جهانند بداند. یعنی دلبستگی به خدای یگانه که پدید آورنده‌ و پرورش‌ دهنده و اداره کننده ی همه اسباب و علل اوست داشته و به وی پیوسته، و از دیگران بـگسسته‌ بـاشد‌.

این‌ بحث را اگر چه در‌ صورت‌ یک بحث و کنجکاوی فلسفی به پایان رساندیم ولی‌ مـحتویاتش جـمله بـه جمله از مضامین آیات قرآنی‌ گرفته‌ شده و برای کسی که به معارف‌ قرآنی‌ آشنائی‌ دارد پوشیده‌ نیست‌.

گرگان‌ خـونخوار!

پیـغمبر اکرم(صلی الله و علیه وآله) می فرماید‌: ما ذنبان ضاریان فی قطیع غنم اکثر فسادا من حـب المـال و الشـرف فی‌ دین المرء‌ المسلم‌!: دو گرگ خونخوار در یک گله‌ گوسفند‌ آنقدر‌ فساد‌ و زیان‌‌ نمی رسانند که «دلبـستگی‌ بـه مال‌ و مـقام» (دنیا پرستی و جاه‌ طلبی) به دین‌ مرد مسلمان می رساند!»

صنفان اذا اصلحا صلحت امتی و اذا فـسدا فـسدت؛ الامراء‌ و القراء‌ :«دو دسته‌ اند اگر اصلاح شوند امت من‌ اصلاح‌ می شوند‌، و هنگامی که‌ فاسد‌ شوند‌ امت من فـاسد مـی شوند: زمامداران و دانشمندان!


منبع:

درسی از قرآن؛ نوشته طباطبایی،محمدحسین، مجله «درس هایی از مکتب اسلام » دی 1338، سال دوم - شماره 1

تبیان

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

پنج شنبه 29 تیر 1396  7:29 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها