دل من باز روضه مي خواند ، روضه ي غربت شقايق را
روضه ي حرمت و شكستن را ، روضه ي گريه هاي صادق را
روضه اي را كه باز مي خواهند، پر پروانه را بسوزانند
اصلاً انگار شيوه ي خصم است ، نيمه شب خانه را بسوزانند
وحشيانه هجوم آوردند ، دشمنت داشت خنده سر مي داد
با طنابي كه بست دست تو را ، تا كشيدند عمامه ات افتاد
نه عبايي به روي دوشت بود ، پا برهنه زِ خانه ات بردند
اي محاسن سفيد شهر رسول ! خون دل اهل خانه ات خوردند
بين آن كوچه اي كه باريك است چه غم گريه آوري داري
از زمين خوردن تو فهميدم چقَدَر ارث مادري داري
ارث آن مادري كه در كوچه صورتش در هجوم سيلي بود
بعد از آن ضربه، سخت پا مي شد پلك هايي كه شد سياه و كبود
ولي آقا خيالتان راحت ، بين آن كوچه ظلم باطل شد
معجر مادر زمين خورده ، بين صورت وَ دست حائل شد
گرچه بردند وحشيانه تو را تازيانه نخورد همسر تو
خانه ات را اگرچه سوزاندند ، زخم خاري نديد دختر تو
گرچه بردند وحشيانه تو را خواهرت بين كوچه ديده نشد
از عقب بي هوا به پنجه ي باد ، موي طفلت دگر كشيده نشد
شاعر:حمید رمی