0

تابستان آمد…

 
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

تابستان آمد…

 

تابستان تابستان آمد...

 

 

فصل تابستان است
سایه ای می جویم
سایه ای پر الفت
کوچه ها گرم کلام
خانه ها گرم سخن

Summer came تابستان آمد...

 

ظهر تابستان 

دشت هایی چه فراخ 
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ، ریگی ، لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود که صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه کسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار ، بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوه ها را کندم و نشستم پاها در آب
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ، سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ می چرد گاوی
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست ،
سیب هست ،
ایمان هست…

“سهراب سپهری”

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

شنبه 3 تیر 1396  3:48 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها