0

مدافع حرم

 
magam4u
magam4u
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 976
محل سکونت : اصفهان

مدافع حرم

 

مدافع حرم

 

 

مدافع حرم

 

یه روز که از خواب پا شدم ، دیدم بابام رفته سفر

گفتم مامان بِهِش بِگو ، بَرگرد بیا مَنَم بِبَر

مامان جونم گفت پسرم ، بابای مهربونِ تو

رفته به جنگ با دشمنا ، گفت که بدم به تو خبر

 


گفتم چرا نگفته بود ، خدافِظی نکرد و رفت ؟

نگفت که من دلگیر میشم ، میشم آتیش تو ظرفِ نفت

حالا با دوریش چه کنم ، طاقت میارم دوریشو ؟

خدا کُنه زودی بیاد ، ساعت گذشته از رو هفت

 


مامان بِهم گفت عزیزم ، بابا شاید که دیر بیاد

تو دیگه مَرد شدی پسر ، گریه به چشمات نمیاد

اگر یه روز بابا نبود ، تو میشی مَردِ این خونه

رو تو حساب کرده مامان ، نه خیلی کم بلکه زیاد

 


گفتم مامان یعنی بابا ، رو من شاید نبینمش ؟

زَبونَم و گاز میگیرم ، خدایا من ندیدمش

مامان دیگه نگو به من ، از این جدایی و فراق

ممکنه من سِکته کُنم ، با دوری و نبودَنش

 


گفتم مامان بگو به من ، بابا کجا رفته به جنگ

که من رو هم نَدید و رفت ، اینقدْر سریع و بی درنگ

گفت پسرم به سوریه ، شاید الان عراق باشه

رفته به جنگِ با سِتم ، به جنگِ کُفر و کین و نَنگ

 


میگفت میخواد بِره سفر ، مدافعِ حرم باشه

شنیده بود داعشیا ، میخوان که اسلام نباشه

گفت که میرم به جَنگِشون ، حرم رو از بین نَبَرَن

با جون و دل میجنگم و نمیذارم دشمن پاشه

 


اگه بابا نرفته بود ، به سوریه یا لبنان

الان باید میجنگیدیم  ، با دشمنا تو ایران

خدا رو شُکر که داریم ، رهبری با درایت ...

با رَهنِمودِ ایشان ، ایران نمیشه ویران

 


بابا می گفت بِگم به تو ، بِمونی با ولایت

گوش کُنی حرفِ رهبر و با عشق و با بصیرت

میگفت بِگم به تو اَگه ، شهید شدم نیومدم

راهِ من و بِری گُلم ، به شوقِ این شهادت

 

 

 

شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی

پنج شنبه 25 خرداد 1396  7:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها