0

ساعت غرغرو

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

ساعت غرغرو

 

یک ساعت بود که چند روزی می شد که عقربه هایش تکا ن نمی خورد. شماره های ساعت چپ و راست شده بود. برای همین ساعت نمی فهمید.کی شبه کی روزه؟ کی ظهره؟ کی صبحه؟

 

ساعت غرغرو

 

ساعت کلافه شده بود. ساعت هی توی دلش غر می زد: آخه چرا من این جوری شدم. اون جوری شدم. این دیگه چه بلاییه که سرم اومده؟

یک روز ساعت در آمد و گفت: اهای پرده. یک ذره خودت رو بکش اون  کنارتا ببینم شبه یا صبحه.

پرده یک نگاه به ساعت غر غرو کرد. خودش را جمع و جور کرد اما ساعت را بیرون ببیند.

ساعت بیش تر عصبانی شد.  به خانه نگاه کرد و گفت: تو درت را باز کن ببینم روزه یا شب؟

خانه گفت: داد نزن ساعت. الان در را باز می کنم.

خانه تا در را باز کرد، باد یه هویی هو هو کرد و دوید تو. 

باد، پرده را یک تکان محکم داد و کجش کرد.

باد عقربه هاب پنجره را هم چرخاند. عدد هایش را این ور و آن ور کرد. آخر سر هم هم باد هوهویی محکم کرد و بیرون رفت.

باد که رفت، ساعت دنگ دنگ دنگ زنگ زد. عقربه های ساعت راه افتادند. 

ساعت خوشحال شد. ساعت دیگر غرغر نکرد اما صدای غرغر دیگری می آمد. 

پرده کج شده بود. حالا پرده باید چی کار می کرد؟

پنج شنبه 25 خرداد 1396  11:44 AM
تشکرات از این پست
zahra_53
دسترسی سریع به انجمن ها