محمد سهرابی:
زبس خاک نجف نزد خداوند آبرو دارد
تیمم با غبار معبرش شان وضو دارد
......جوهر کرده تیغش از شراب ناب
لحد را گر شکافی عبدود در کف سبو دارد
ثواب مومنان چرکی است بر روح شریف اینجا
نجف شیرخدا حوضی برای شستشو دارد
زهی کوی کسی کز خون بود آب خیابانش
ز سرهای عزیزان چیده گلدان گرد میدانش
به خورشید قیامت می شود منجر به هر جلوه
تشرف های آئینه به صحن شبنمستانش
زهی بانوی جعفر پاسبان حمزه دربانی
که صد چشمی نگه دار است اورا مرد مردانش
زکاتی داشت خونم گیج تحلیلش شدم دیدم
که حتی میرود عید سعید فطر، قربانش
به شأن خویش دارد إلتجی از فرط آگاهی
اگر دستی بگیرد در خرامیدن به دامانش
کدامین نعره از سجاده حیدر را سفارش کرد
که می پوشد نعم یا سیدی شمشیر عریانش
دچار رنگ تیغ جلوه اش هم بهت مقبول است
شهید آید به محشر هرکه جان بازد به بهتانش
چنان وقت کرم از شش جهت بر تاخت می آید
که از پیراهن خود نیز رد گردد به طوفانش
زکوران نیز در ستر تجلی گشته او پنهان
که ممکن بود دیدارش دهد چشمی به کورانش
اگر میلش به اطعام تجلی می کشد حیف است
سر ما شاعران را خود نسازد آب گردانش
گناهانم فدای عصمت محضی چنین یا رب
که یوسف می شود با دیدن او گرگ کنعانش
اگر سر زیر پر پنهان کند عالم شود پنهان
عدم سازد وجود محض را یک لحظه فقدانش
چنان معصوم بگذشته است از همسایه اش کزذوق
بکارت می برد مریم هنوز از چشم جیرانش
اگر از ناز عزت پشت پلکی می کند نازک
همان کیفیت لطف است افتاده به مژگانش
به نفی و ثبت جایی هست کانجا پلکانش نیست
مدارج برنمی دارد بلوغ کفر و ایمانش
زنان در عالم تمثیل گردن بند مردانند
برای فاطمه عقدی است حیدر شیر یزدانش
به جمع پنج تن از چهار سو در هشت چشم آید
علی موسی الرضا پیدا شد از آئینه بندانش
به قم به چادرش افتاده جمعی یارضا گویان
گروهی حضرت معصومه گویان در خراسانش
قدمگاه قناعت نیست جز فرش حصیر او
تشرف خانه ی زهد است نان خالی خوانش
گدایان در ش در پیرسالی تازه دل گردند
تکامل می دمد از مردمان رو به نقصانش
چنین شأنی که من میبینم از حیث أحد کامل
ندارم شک که در خلوت پرستیدست شیطانش
حدیث کامل لولاک شرح کاملی دارد
و لولای در جنت بچرخد تحت فرمانش
عبور از شام ظلمانی است شرط مردن روشن
کلید برق هستی مانده در آنسوی دالانش
به دربار زنی کز غیر خود رو در حجاب آرد
نظر دارد به الله الصمد نقاش ایوانش
به شهر قم به چشمم از دهانی شادباش امد
کدامین پسته خندیدست به بادام سوهانش
به امکان کسی دلداده ام کز شدت اعجاز
جمل را در ته سوزن کند با بار کوهانش
بضاعت لاغر افتاده اسو او فربه طلب دارد
نشد اندازه عفوش کنم یک روز کتمانش
مگو گستاخ شیون بوده این نو شاعرالکن
به قدر وسع خود کرده است معنی تازه کتمانش