یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. یک پوله بود که نمی دانست مال چه کسی است؟ داد زد: من مال کی ام؟
![عروسک لپ قرمزی عروسک لپ قرمزی](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
گاو صندوق گفت: مال منی. و دنبالش گرد.
قلک گفت: جیرینگ، مال منی. و دنبالش کرد.
دزد گفت: مال منی و اون هم تند تند دنبالش کرد.
پول فرار کرد و رفت و رفت و رفت تا که رسید به یک مغازه اسباب بازی فروشی.
یک دختر کوچولو پشت مغازه ایستاده بود و به یک عروسک گنده ی لب قرمزی نگاه کرد.
دختر کوچولو دوست داشت عروسک لپ قرمزی را بخرد و عروسک لپ قرمزی هم دوست داشت تو بغل دختره بپرد.
دختره نازش کند، توی بغلش تکان تکانش بدهد. برایش لالایی بخواند و با هم بازی کنند.
پوله گفت: آهان فهمیدم پس من مال توام. و پرید توی دست های دختره.
دختره بدو بدو رفت توی مغازه. پل را داد به آقای اسباب بازی فروش و عروسک راخرید. بعد عروسک را بغل کرد و رفت طرف خانه اش.