0

اشعار شب های قدر

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شب های قدر

یا رب مرا به ساکن کرب و بلا ببخش
بر خاک پاک صاحب کوی شفا ببخش
یا رب به جمعه های پر از ندبه ی بتول
بر گریه های حضرت زهرا مرا ببخش
یا رب مرا به لحظه ی جان دادن حسین
بر قامتی که از غم او گشته تا ببخش
یا رب مرا به بی کسی خیمه های او
در لحظه ی هجوم همه اشقیا ببخش
یا رب مرا به حال پریشان زینبش
در لحظه ی جسارت آن بی حیا ببخش
یا رب مرا به پیکر مانده به قتلگاه
بر آنکه ذکر او شده هردم شفا ببخش
یا رب مرا به رأس ز پهلو به نی شده
بر دستهای حضرت صاحب لوا ببخش
یا رب مرا به حنجر شش ماهه ی حسین
آن باب حاجتی که شده مبتلا ببخش

شاعر : حسین معصومی

 
 
دوشنبه 22 خرداد 1396  1:52 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شب های قدر


ای عزیز خدا،امام زمان
صاحب روضه ها،امام زمان
شب تودیع حیدر است امشب
جان زهرابیا ،امام زمان
بر سر و سینه می زنی ای وای!
فرق او شد دو تا امام زمان
بین ما هستی و چه تنهایی!
می زنی ضجّه ها امام زمان
از سر شب به یادتان هستم
می کنی یاد ما؟امام زمان
کم ما و کرامتت مولا
نظری بر گدا امام زمان
پرده های گناه باعث شد
از تو هستم جدا امام زمان
می شوم لایق زیارت تو
گر نمایی دعا امام زمان
کاش احیا کنیم یک شب قدر
در کنار شما امام زمان
تو جوادی و من بخیل آقا
جود بی انتها ،امام زمان
امشبی را بیا و بد گذران
سحری با گدا امام زمان
شب قدر است روزیم گردان
عرفه،کربلا، امام زمان
شاعر: محمدمهدی عبدالهی

 

 
 
دوشنبه 22 خرداد 1396  1:52 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شب های قدر

میاید اخر سر سرت چیزی نمانده
تا جان بگیرد دخترت چیزی نمانده
با چادر گلدار و سنجاقی و معجر
میاد اینجا مادرت چیزی نمانده
خورشید ویرانه قدم رنجه نمودی
دیر امدی از دخترت چیزی نمانده
من خواب دیدم که در اغوش تو هستم
حالا ولی از پیکرت چیزی نمانده
داری نگاهم میکنی با چشم بسته
از پلک چشمان ترت چیزی نمانده
زیبایی ام را شامیان از من گرفتند
از گیسوان دخترت چیزی نمانده
زخم مرا با تکه های معجرش بست
از روسری خواهرت چیزی نمانده
سنگ و تنور و نعل و نیزه علت این هاست
که ای پدر از ظاهرت چیزی نمانده
لعنت به شمر و خنجر کندش خدایا
بابای من از حنجرت چیزی نمانده
======================
با سر افتادم زمین انقدر رم کرد ناقه اخر افتادم زمین
دست هایم بسته بود سعی کردم که نیفتم بدتر افتادم زمین
درد من اینها نبود درد من این است که بی معجر افتادم زمین
گیسویم اتش گرفت بین ان اتش شبیه مادر افتادم زمین
وای از بزم شراب .....
وای از لعل لبت تا که چشمم خورد بر چوب تر افتادم بر زمین
چرا رنگ لبت چون ارغوان است
گمانم جای چوب خیزران است

شاعر : حاج محمود کریمی

 
 
دوشنبه 22 خرداد 1396  1:52 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شب های قدر

بجلال وقدر خدا قسم نروم زكوي تو يا علي
كه حيات هستي من بود باميد روي تو ياعلي
چوروان من رود از بدن نرود به سير گل وچمن
كه فتاد طاير جان من بكمند موي تو يا علي
من اگر بروي تو مايلم شده نقد عشق تو حاصلم
بخدا كه زنده شود دلم شنود چه بوي تو يا علي
تو مه سپهر ولايتي  مه آسمان زتو آيتي
چه شود اگر كه اقامتي بكنم بكوي تو يا علي
 علي اي حقيقت عارفان ، تو مشو زديده ما نهان
كه روان خسته عاشقان بگرفته خوي تو يا علي
همه شب بخلوت ودر خفا بنشينم .كنم التجا
كه عيان بديده شود خدا زرخ نكوي تو يا علي
من دل شكسته بينوا آن گرامي مبتلا
كه روانه گشته دلم شها بنجف بسوي تو ياعلي

 
 
دوشنبه 22 خرداد 1396  1:57 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شب های قدر

آن شب به شهر کوفه غوغایی به پا بود
شوری به پا از ماتم شیر خدا بود
مرد مریضی در خرابه داد می زد
داد از نشان مرگ استمداد می زد
میگفت یا رب یار وغمخوارم نیامد
مرهم گذار قلب بیمارم نیامد
دیگر مرا در سینه یارای نفس نیست
سر تا به پا فریادم وفریاد رس نیست
هر شب که می امد به یاری در بر من
دست نوازش می کشید بر سر من
از دیده بودم کور واو بود دیده ی من
بودی توان بر این تن رنجیده ی من
اینک توان از پیکر من رخت بسته
بر دیده ی من هاله ای از غم نشسته
اینک سه شب باشد که بوی گل نیامد
بر دیدن جغد دلم بلبل نیامد
بی او دل ویرانه را شور وصفا نیست
خون جگر در سفره ام هست وغذا نیست
اما از ان سو کوفه ما لا مال غم بود
ان شب شب خرسندی ظلم وستم بود
ان شب اجل در کوفه فتح باب می کرد
بر بام شهر علم دق الباب می کرد
ان شب علی با فرق تا ابرو شکسته
می خواند شعر همسر پهلو شکسته
از فرط غم در حال اغما بود ان شب
مشتاق وصل روی زهرا بود ان شب
ان شب پدر بهر پسر چشمان تر داشت
گویی خبر از طشت و از لخت جگر داشت
ان شب سخن از هر دری می گفت مولا
از قطعه قطعه پیکری می گفت مولا
ان شب حکایت از یزید وملک ری بود
صحبت زقران خواندن سر روی نی بود
ان شب علی با زینبش رازی مگو داشت
گویی سخن از بوسه و زیر گلو داشت
ان شب پدر می گفت و دختر گوش می داد
کلثوم خود را از عنایت نوش می داد
ان شب حسینش تشنه ی جام بلا بود
هنگامه ی قالو بلای کربلا بود
ان شب علی بوسید چشم مست عباس
دست حسینش را سپردی دست عباس
ان شب به عباسش علی از اب می گفت
از تشنگی واز دل بی تاب می گفت
با سوز دل می گفت ای نور دو عینم
تا زنده ای جان تو وجان حسینم
ای نور دیده گر پدر را دوست داری
باید که دست از دامن او بر نداری
اری علی را عقده در نای گلو بود
راوی در گیری اب و ابرو بود
با سوز دل از تشنگی و اب می گفت
هر دم سخن زان گوهر نایاب می گفت
با چشم تر می کرد یاد گاهواره
میداد شرح تیر وحلق شیر خواره
نا گه کشیدی اه ومولا رفت از هوش
یعنی چراغ قلب زهرا گشت خا موش

 

شاعر : حمید کریمی

 
 
دوشنبه 22 خرداد 1396  1:57 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شب های قدر

کوفه این روزها چرا سرد است
گشته بدتر شبیه یک درد است
می رسد از میان هر کوچه
گریه ای که ازآن یک مرد است
آنقدر روح سبزه ها مرده ست
که بهار هم به باغ آن زرد است
زیر لب مرد قصه ها می گفت
چقدر شهر کوفه نا مرد است
هم سخن گشته بود با چاهی
داغ زهرا چها بر او کرد است؟!
چاه من ، یاد کوچه می دانی
که به روز علی چه آورد است؟
مگر امشب خدا کند یاری
که به پایان رسد عزاداری
مثل هر شب به دوش خود نانی
می شود راهی ِ به مهمانی
کیسه ای را به دوش خود می برد
بهر دل سیری یتیمانی
جای زخم فشار آن کیسه
مانده بر شانه های بی جانی
از در خانه ها که رد می شد
می شنید عقده های پنهانی
پچ پچ حرف مادری این بود
تو کجا این خلیفه! می دانی!
زیر لب با خدا چنین می گفت:
داد ما از علی بگیر ، آنی
غربت مرتضی چه غوغا بود
همچنان او به فکر زهرا بود
کوچه کوچه که بی صدا می شد
ناله ای در فضا رها می شد
از خروش صدای او کوفه
خالی از غیرت و حیا می شد
گریه ای مثل گریه ی بچه
آشنای غم فضا می شد
تازه وقتی که شهر می خوابید
چشم حیدر به گریه وا می شد
تکیه می زد به پشت دیواری
خیره بر خاک کوچه ها می شد
کس نفهمید این همه غصه
در دل او چگونه جا می شد
کوفه لبریز کینه ی مولاست
کوفه از ریشه های عاشوراست
از میان دو کوچه تا رد شد
حال مولا گرفته شد بد شد
زانویش بی دلیل می لرزید
تپش قلب مرد ممتد شد
اشک چشمش دوباره شد جاری
صحنه ای از مقابلش رد شد
کوچه ای در مدینه را می دید
ناگهان پر ز رفت و آمد شد
ناگهان طفل و مادرش را دید
مرد پستی به راهشان سد شد
گوشواره شکسته و خونی
از همان ضربه ای که او زد ، شد
دست مادر به دست کودک بود
ولی در زنده بودنش شک بود
گاهی از غصه چشم او تر بود
بر لبش آیه های مضطر بود
بین کوفه قدم زنان می گشت
در سرش فکر روز دیگر بود
چشم خود را به بام ها می دوخت
غصه اش ضرب سنگ بر سر بود
بین بازار کوفه او می دید
صحنه هایی که درد آور بود
لحظه ای مثل کوه آتش شد
گوییا فکر کشف معجر بود
نیزه از پشت نیزه ها می رفت
روی نیزه سری منور بود
آتش کربلا زبانه کشید
مردکی عکس تازیانه کشید

شاعر : علی کاوند

 
 
دوشنبه 22 خرداد 1396  1:57 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شب های قدر

ساقیا یک جرعه از عشق علی پیمانه ام کن / یکدم از خود بیخودم کن در علی دیوانه ام کن
عشق بر مولا علی خود عشق باشد بر خدا / پس خدایا در جهان آل علی جانانه ام کن
مسجد کوفه چرا روی وفایت خود نبود / پس فلک از کوفیان بی وفا بیگانه ام کن
ای عدو کاش تیغ جهلت می شکست / که شکستی فرق مولا ، تیر غم نشانه ام کن
شمع جانم بی علی بی نور است / پس خدایا گرد خاک پاک او پروانه ام کن
رفت آن شیر خدا و گشته بی بابا یتیمان / سیل اشکم سوی بحر عشق او روانه ام کن
 یوسفی آذین نما شعر و سخن با یا علی / ای خدا نام علی نور دل و کاشانه ام کن

 
 
دوشنبه 22 خرداد 1396  1:58 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شب های قدر

خداجون دل من شكسته
 به چشام اشك غم نشسته
شب قدر اومدم خدا جون
با يه قلبِ سياه و خسته
خداجون دردم ودوا كن اي خدا
خدا جون به دلم نگا كن اي خدا
الهي العفو ـ الهي العفو ـ الهي العفو ـ الهي العفو
مي‌دونم يه روزي مي‌ميرم
زير خاكا خونه مي‌گيرم
مي‌دونم شبِ اوّل قبر
گناهام مي‌كنه اسيرم
غير تو كسي رو ندارم اي خدا
دلم و پيش  تو مي‌آرم اي خدا
الهي العفو ـ الهي العفو ـ الهي العفو ـ الهي العفو
خداجون دل من سياهه
مي‌دونم كه غرقِ گناهه
توبه‌ي آخره خداجون
دل من خيلي بي پناهه
اومدم بنده رو ببخشي اي خدا
من شرمنده رو ببخشي اي خدا

 
 
دوشنبه 22 خرداد 1396  1:58 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شب های قدر

چشم های به رنگ خون ات را

بر پرستار خود کمی وا کن

دلِ من شور می زند بابا

گریه های مرا تماشا کن

 

**

گر چه بستم شکاف زخمت را

خونِ تازه دوباره می ریزد

گر چه بر معجرم گره زده ام

لخته خون، پاره پاره می ریزد

**

بعد لبخند قاتلت بر من

تو چرا خنده می کنی بابا

شب بی مادریِ ما را باز

این چنین زنده می کنی بابا

**

 واژه هایی که خاطرات من است

باز تکرار می کنی هر بار

کوچه ی تنگ، خنده و هیزم

میخ در، دود، آتش و دیوار

**

مُردم از روضه خوانی ات امشب

سوختم پایِ هر وصیت تو

سرِ شب از شکاف در دیدم

حال عباس را ز نیت تو  

**

دست او را گرفتی و گفتی

رو سپیدم کن ای رشید علی

پیش زهرا کن آبرو داری

آبرویم بخر، امید علی

**

جان تو، جان خواهرت زینب

ای علمدار کاروان حسین

حیدر بی مثال عاشورا

جان تو، جان دخترانِ حسین

 **

نکند کودکی شود تشنه

نکند دختری زمین بخورد

نشود با تو خیمه ای بی تاب

نکند مادری زمین بخورد

**

دست هایت اگر زمین افتاد

نام زهرا به لب ببر، جان گیر

بدنت را سپر کن و بشتاب

خم شو و مشک را به دندان گیر

**

تشنه لب مشک آب را  به لبِ

 کودک بی زبان بگیر عباس

تیر وقتی به چشم هایت خورد

مدد از زانوان بگیر عباس

**

دست وقتی که نیست با صورت

از سرِ زین به خاک می افتی

غرق در تیر، ای کمان ابرو

به زمین چاک چاک می افتی

**

مادری می رسد به بالینت

دست دارد به روی پهلویش

کاش چشمت نبیندش وقتی

جای یک دست مانده بر رویش

 

حسن لطفی

 

 
 
دوشنبه 22 خرداد 1396  1:58 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شب های قدر

چه شب هایی که پرپر شد چه روزانی که شب کردم

نه عبرت را فراخواندم نه غفلت را ادب کردم


برات من شبی آمد که در آیینه لرزیدم

شب قدرم همان شب شد که در زلف تو تب کردم

 


شب تنهایی دل بود، چرخیدم، غزل گفتم

شب افتادن جان بود رقصیدم، طرب کردم


تمام من همین دل بود دل را خون دل دادم

تمام من همین جان بود جان را جان به لب کردم


دعایی بود و تحسینی، درودی بود و آمینی

اگر دستی بر آوردم، اگر چیزی طلب کردم


تو بودی هر چه اوتادم اگر از پیر دل کندم

تو بودی هر چه اسبابم اگر ترک سبب کردم


نظر برداشتن از خویش بود و خویش او بودن

اگر چیزی به چشم از علم انساب و نسب کردم


الهی عشق در من چلچراغی تازه روشن کن

 ببخشا گر خطا رفتم، ببخشا گر غضب کردم

 

 

شاعر:علیرضاقزوه

 
 
دوشنبه 22 خرداد 1396  1:58 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شب های قدر

امشب ای خالق یکتا همه را می بخشی

در شب قدر،خدایا همه را می بخشی

ای کریمی که همه ریزه خورخوان توأند

سفره ات هست مهیّا همه را می بخشی

 

گر چه ما غرق گناهیم ولی از سر لطف

می کنی باز مدارا همه را می بخشی

به علی،احمد و زهرا،به حسین و به حسن

تو،به این حُرمت اَسما همه را می بخشی

مِهر و کینه دو پر و بال عروج دل ماست

به تولّی و تبرّی همه را می بخشی

شیعه ی حیدر و آتش ... چقدَر بی معناست

مطمئنّم که به مولا همه را می بخشی

دست خالی نرود هیچ کسی از این جا

تو در این لیله ی احیا همه را می بخشی

آن قدر لطف و عنایت به همه داری که

نه فقط اهل دعا را همه را می بخشی

یک نفر گر که دعایش به اجابت برسد

شک ندارم که تو یکجا همه را می بخشی

به خدایی تو سوگند که در وقت سحر

وسط گریه و نجوا همه را می بخشی

پر توبه بده تا سوی تو پرواز کنم ...

... تا ببینم که چه زیبا همه را می بخشی

من زمین خورده ام امّا نه شبیه عبّاس

به زمین خوردن سقّا همه را می بخشی

 

 

شاعر:محمدفردوسی

 
 
دوشنبه 22 خرداد 1396  1:59 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شب های قدر

گرچه پرم وا میشود با ذکر استغفارها
پرواز دشوار است با سنگینی این بارها
گرچه تو خوبی من بدم هربار گفتی آمدم
توفیق پیدا کردم از فیض نگاه یارها

 

صد بار گفتم عاقبت یک بار تویه میکنم
آخر نمی آید چرا یک بار، این یک بارها
من هرکجا که رو زدم رویم خریداری نداشت
پس بعد از این دیگر بس است رفتن سوی بازارها
دل مرده گشتم از گناه دل خسته ام از اشتباه
دیگر نمی لرزد دلم از دوری دلدارها
وقتم کم و راهم دراز با این گدا قدری بساز
هر جا روم سد میکند راه مرا دیوارها
سودی نمی بخشد اگر شب زنده داری ها من
پس خوش به حال لذت خوابیدن هشیارها
گاهی ادا گاهی قضا گاهی خدا گاهی خطا
خسته شدم جان خودم از این همه تکرارها
گیرم مددکاری برای کار من پیدا نشد
نام علی وا میکند آخر گره از کارها
ذکر و دعای بی علی مثل غذای بی نمک
از برکت نام علی شیرین شود گفتارها
من سال ها دیوانه ی ایوان طلای حیدرم
عشق است با نام علی سرها رود بر دارها
گفتم مرا یک کربلا مهمان کن و جانم بگیر
بس کن برایم ناز را در پای این اسرارها
 
**
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب بیست و یکم ماه رمضان

 
 
دوشنبه 22 خرداد 1396  1:59 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شب های قدر

در این شب احیا فقط وردم همین است

ذکر امیرالمومنین حصن حصین است

دیگر نمی آید ز کوفه آن اذانش

امشب عزای مرتضی مولای دین است

 

من آمدم آلوده و با دست خالی

امّا خدایم رحمتٌ لِلعالمین است

در منجلاب معصیت افتاده ام من

ای چاره ساز من ببین شیطان کمین است

قرآن به سر کردم،مقرّب در سرایت

از بس خطا کردم دل آقا غمین است

با یاد روز واقعه اشکم چو زمزم

بر گونه هایم جاری و حکمت در این است

دیدم کنار علقمه دستی جدا شد

زهرا کنار پیکرش، مادر غمین است

یک لحظه یاد آورده ام در ظهر عاشور

عرش خدا گویی فتاده بر زمین است

وقتی که شمر روسیاه آمد به مقتل

در دل ز بغض مرتضی،دنیای کین است

دیدم غروب و خیمه و آتشفشانی

در هر طرف یک دامنی پر آتشین است

دیدم سه ساله در خرابه آرمیده

این زجر ملعون در پی طفل حزین است

سالار زینب را ببین شیب الخضیب است

افضل ترین ذکر شب قدرم همین است

بعد از تمام روضه ها ،(عَجِّل فَرَج) گو

زیرا اجابت در دعای آخرین است

 

 

شاعر:محمدمهدی عبدالهی

 
 
دوشنبه 22 خرداد 1396  2:00 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شب های قدر

ای کاش می شد با تو قرآن سر بگیرم

در آسمانی نگاهت پر بگیرم

ای کاش می شد امشب ای قرآن ناطق

دست شما را جای قرآن سر بگیرم

 

ای کاش می شد لااقل یک بار در خواب

با دست آغوشم تو را در بر بگیرم

ای کاش پایم واشود در خیمه اش تا

یک لقمه نان و عشق از دلبر بگیرم

ای کاش در تقدیر من امشب نویسند

پای تو را یک شب به چشم تر بگیرم

ای کاش می شد تا برای سجده از تو

مهری زخاک تربت مادر بگیرم

تقدیرم ای کاش این شود با تو محرم

ده روز روضه بر تن بی سر بگیرم

من عاشقم خرده ز ای کاشم مگیرید

ای کاش ها را کاش ازاین در بگیرم

شاعر:موسوی علیمردانی

 
 
دوشنبه 22 خرداد 1396  2:00 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شب های قدر

روزه هایم اگرچه معیوب است

رمضان است و حال من خوب است

رمضان است و من زلالم باز

صاحب روزی حلالم باز

 

می زند موج بی کران در من

پهنه در پهنه آسمان در من

چشم هایم ندیدنی را دید

رمضان است و من پر از خورشید

الفتی پاک با سحر دارم

تشنه ی لحظه های افطارم

رمضان است و گفتنم هوس است

راز از تو شنفتنم هوس است

از تو ای با من آشنا! از تو

از تو ای مهربان خدا! از تو

ای خدایی که جود آوردی

از عدم در وجود آوردی

ای خدایی که هستی ام دادی

حرمت حق پرستی ام دادی

ای سئوال مرا همیشه جواب

ای سبب! ای مسبب! ای اسباب!

پیش پایم همیشه روشن باش

با توام من، تو نیز با من باش

در نگاهم گناه می جوشد

تو نپوشی کسی نمی پوشد

با من ای مهربان، مدارا کن

گره از کار بسته ام وا کن

رمضان است و زنده ام، هستم

گفتگو با تو دارم و مستم

مستم از شربت و شرابی ناب

صمغ خورشید و شیره ی مهتاب

از شرابی که قسمت من بود

مثل من بود، صاف و روشن بود

از شرابی شبیه آزادی

لطف کردی خودت فرستادی

از شرابی که درد می افزود

نه زمینی، نه آسمانی بود

رمضان است و ماه نیمه ی بدر

شب تقسیم زندگی، شب قدر

شب قدر است و من همان تنها

دورم از هی هی و هیاهوها

نیست قرآن برابرم امشب

دست مولاست بر سرم امشب

ای خدای بزرگ بنده نواز

خالق خلسه های راز و نیاز

اولین اشتیاق شوق انگیز

آخرین شوق اشتیاق آمیز

می چکد شور تو در آوایم

می زنی موج در دعاهایم

هایِ تو هویِ من مرا دریاب

خسته ام، خسته، ای خدا دریاب

شب قدر است و می کنی تقسیم

برسان سهم دوستان یتیم

سهم من چیست؟ بندگی کردن

پاک و پاکیزه زندگی کردن

بار من ای یگانه سنگین است

سبُکم کن که سهمِ من این است

شب احیا تو با منی آری

من بخوابم اگر، تو بیداری

لطف داری به دست کوتاهم

می دهی آنچه را که می خواهم

ای خدا ای خدای پنهان، فاش

هم در اینجا تو را ببینم کاش

تا بمیرم زلال و دل بیدار

مرگ من را بدست من بسپار

بسپارش به من به آگاهی

تا بمیرم چنان که می خواهی

بعد یک عمر خون دل خوردن

مطلع کن مرا شب مردن

ای خدا ای خدای نومیدان

زنده ی تا همیشه جاویدان

ای سزاوار گریه و خنده

مهربان هماره بخشنده

پاکبازم اگر چه گمراهم

از تو غیر از تو را نمی خواهم

بار تشویش از دلم بردار

وَ قِنا ربّنا عذاب النّار

شب قدر است و من چنین بی تاب

اِفتَتِح یا مفتّح الابواب...

 
 
دوشنبه 22 خرداد 1396  2:01 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها