0

اشعار وفات حضرت خدیجه (س)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار وفات حضرت خدیجه (س)

حراء چشم تو هر روز قامتش می دید
خراب و خسته ی این راه های نا هموار
به دوش عاطفه اش سفره ای ز نان و رطب
میان کام عطش ناک او سرود بهار
حراء چشم تو هر روز می پرستیدش
میان آن همه احساس ناب یک رنگی
دمی که آبله پا، بی قرار می پوئید
هزار باره رهِ پر تلاطم سنگی
حراء چشم تو امیدوار می دیدش
که باز قصد تماشای آسمان دارد
نشد که یک سحر از خستگی اش، بی لبخند
قدم به خلوت ماه منیر بگذارد   
شاعر:حامد اهور

 
 
دوشنبه 15 خرداد 1396  1:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار وفات حضرت خدیجه (س)

هنوز چهرۀ مکه غبار ماتم داشت

هنوز داغ ابوطالب آتش غم داشت

دل لطیف پیمبر غمین زهرا بود

به سینه درد و غم و غصه های عالم داشت

 

سخن ز رحلت بانوی با کرامت بود

کسی که حُسن کمال چهار مریم داشت

چه بانویی که خدایش سلام می فرمود

که نامۀ عملش مُهر مِهر خاتم داشت

یگانه بانوی مردی که از عدالت خود

تمام عالم و آدم به زیر پرچم داشت

سخای حاتم طایی کجا و این سفره

که درب خانۀ جودش هزار حاتم داشت

برای حضرت ام الائمه این یک بس

که نور فاطمه بر دامن مکرم داشت

خدیجه مادر ما اولین مسلمانی ست

که با ولای علی عهد خویش محکم داشت

در آخرین نفسش با اشاره می فرمود

همیشه فاطمه ام غربتی دمادم داشت

فدای دختر مظلومه ام که در آن شعب

به روی گونه چو گلبرگ، یاس شبنم داشت

به اهل بیت بگو تا ملازمش باشند

به هر زمان که به مادر نیاز مبرم داشت

کسی به صورت او لطمه بعد من نزند

شنیده ام که فلانی دو دست محکم داشت

پس از وصیت ام الائمه پیغمبر

خدیجه را به عبایش ز خود مقدم داشت

در آن دمی که کفن از بهشت آوردند

هوای رحلت او روضۀ محرم داشت

محمود ژولیده

 
 
دوشنبه 15 خرداد 1396  1:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار وفات حضرت خدیجه (س)

کیستم من بانوی اسلام، ام‌المؤمنینم

مادر کوثر، امید رحمۀ للعالمینم

آسمان معرفت، بر روی دامان زمینم

بانوی باغ جنان، محبوبۀ جان‌آفرینم

 

مثل زهرا دخترم آئینۀ حق الیقینم

بـارها از حق سلام آورده جبریـل امینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

پیشتر از روز بعثت مصطفا را همسرم من

از نزول وحی، تنها حامی پیغمبرم من

همسرش نه، ‌همدمش نه، ‌بهترین همسنگرم من

مؤمنین را، بلکه ایمان را گرامی ‌مادرم من

بحر ایثار و وفا و معرفت را گوهرم من

در جلالت هـاجر و حـوا و مریم را قرینم

من خدیجه همسر و همگام ختم‌المرسلینم

پیشتر از بودنم دل برد از دستم محمد

در حقیقت روشنی بخش وجودم بود احمد

گشته بودم همچنان مشتاق آن روح مجرد

بی خبر بودم که از لطف خدای حی سرمد

روزی آن یار تمام خلق با من یار گردد

می‌کندحق با نخستین شخص خلقت همنشینم

من خـدیجه همسر و همگـام ختم‌المرسلینم

دختری دارم که خورشید ومه‌وگردون هلالش

شوهری‌دارم که قرآن‌گشته نازل درکمالش

دختری دارم که می‌آید سلام از ذوالجلالش

حیدری گردیده دامادم که نبوَد کس مثالش

حجره‌ای دارم که جبریل امین روبد به بالش

نی عجب گرچرخ گردون سجده آرد بر زمینم

من خـدیجه همسر و همگـام ختم‌المرسلینم

گرچه هستم زن ولی مردانه حق را یاورم من

مصطفی را در شهامت بعد حیدر، حیدرم من

در دل یک شهر دشمن حامی پیغمبرم من

زن، ولی مردانه با ختم رسل همسنگرم من

اولین بانوی خلقت را یگانه مادرم من

بلکـه مـام یـازده عیسـای عیسـا آفرینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

گرچه در ثروت کلید گنج‌ها بودی به دستم

گشت تقدیم محمد روز اول بود و هستم

جز محمد از خلایق رشتۀ الفت گسستم

جان به کف بگرفتم و دل بر رسول الله بستم

هم به عالم هم به جانم پشت دشمن را شکستم

آری آری دسـت پیغمبـر بـوَد در آستینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

من تمام هست خود دادم به راه حی ذوالمن

تاخدا هم ازکرامت هست‌خود بخشیدبرمن

ریخت دامن دامنم گل، دست لطف‌حق به دامن

بُضعـۀ ختم رُسل، زهرا مرا شد پارۀ تـن

با جمال روی آن گل جان من گردیـد گلشن

بود حتی در رحم همصحبت و یار و معینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

می‌دهد تاریخ درهرعصر در عالم شهادت

من خدا را کرده‌ام پیش از شب بعثت، عبادت

داشتم بر خواجۀ «لولاک» از اول، ارادت

با وصال عقل اول یافتم از نو ولادت

در همه زن‌های عالم شد نصیبم این سعادت

تـا سـر دستم گـل رخسار زهرا را ببینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

من خروشان بحرعصمت مادر فُلک نجاتم

در کنار خضر رحمت روح را عین‌الحیاتم

فاطمی خو مرتضا توحیدم و احمد صفاتم

دین حق شد متکی بر همت و صبرو ثباتم

سال عام‌الحزن شد بر مصطفی سال وفاتم

ریخت بـر خـاک لحد اشک امیرالمؤمنینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

الغرض تا زنده بودم، مصطفی را یار بودم

بهر حفظ جان او شب تا سحر بیدار بودم

جانِ جانِ آفرینش را زجان غمخوار بودم

لحظه لحظه بین مردم مورد آزار بودم

با جنایت پیشگان پیوسته در پیکار بودم

نظم «میثم» شاهـدی باشد ز عزم آهنینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

شاعر:حاج غلامرضا سازگار

 
 
دوشنبه 15 خرداد 1396  1:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار وفات حضرت خدیجه (س)

همسنگر بی مثل و مانندم خدیجه

بر عشق تو یک عمر پابندم خدیجه

ای در تمام عرصه هاسنگ صبورم

ای یاور دیرینه ام کوه غرورم

 

ای تکیه گاه شانه زخمی احمد

ای هرقدم تصدیق تو یار محمد

شد پشت گرمی ام همیشه همت تو

ترویج دین آغاز شد با ثروت تو

سرمایه اصلی آئین پیمبر

مال حلالت بوده و شمشیر حیدر

تو اولین زن دردیار مسلمینی

منصوب حق برنام ام المومنینی

تو پابه پایم درد و محنت می کشیدی

بار رسالت را به دوشت می کشیدی

تو آبروی سرزمین های حجازی

هم سفره ی من بوده ای درعشق بازی

تو حامی زحمت کش دین خدائی

تنها پرستار مناجات حرائی

در مهربانی و وفا غوغا تو هستی

الگوی همسرداری زهرا تو هستی

حالا دگر گیسو سپید و قد کمانی

در هر نوائی اشهدخود را بخوانی

دستان پر مهر تو دیگر پینه بسته

گرد غریبی بر سر و رویت نشسته

هی پلک های بسته را وا میکنی تو

رخسار زهرا را تماشا می کنی تو

دراین دیار بی کسی جان می سپاری

سر روی خاک سرد قبرستان گذاری

تو واسطه کردی به سویم دخترت را

تا بین پیراهن بپیچم پیکرت را

برآبرویت حق در رحمت گشوده

از آسمان بهرت کفن نازل نموده

اماکجائی تا ببینی نور دیده

درکربلایک پیکری را سربریده

جزگیسوی زینب پریشان را نفهمد

هرگز کسی معنای عریان را نفهمد

 شاعر:قاسم نعمتی
 

 
 
دوشنبه 15 خرداد 1396  1:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار وفات حضرت خدیجه (س)

شب گذشته کمی خوب شد سخن می گفت
برایم از خودش از حال خویشتن می گفت
از اینکه سنگ گرفته به معجرش به سرش
و یک به یک همه اش را برای من می گفت

به اهل بیت پیمبر چقدر ایمان داشت
کنار ما سه تن از پنج تن می گفت
برایم از همه اموال و مال داشتنش
برایم از کفنی هم نداشتن می گفت
درست مثل کسی که خودش خبر دارد
فقط حسین حسین و حسن حسن می گفت
کفن رسید به دستش ولی نشد خوشحال
برایم از پسرم " شاه بی کفن" می گفت
بباف دختر من پیرهن برای غریب
به فاطمه ز حسین و ز پیرهن می گفت

شاعر:علی اکبر لطیفیان

 
 
دوشنبه 15 خرداد 1396  1:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار وفات حضرت خدیجه (س)

شد بی کفن بودن در این عالم نشان تو

وقت سفر نام حسین ورد زبان تو


ای بی کفن صاحب کفن از آسمان گشتی

پوشیده شد در نور حق قد کمان تو

 


آمد کفنهایی که قد پنج تن باشد

شد اولینش مادر زهرا از آن تو


گوید حسین در عالم معنا که ای مادر

سهم من عریان و خونین نوش جان تو


جسم مرا در بوریایی جمع می سازند

این بی کفن بودن شد ارث خاندان تو


تو بانوی اسلامی و تاج سرم هستی

کوری چشم دشمنانت مادرم هستی



بیچاره دستی که در این شبها فقیرت نیست

یعنی دخیل دست های دستگیرت نیست


باید برای خانه تو زیر پایی شد

بیچاره بال جبریلی که حصیرت نیست


هرگز نمی خواهم ببینم آن شبی را که

در سفره ی افطار ما نان و پنیرت نیست


قربانی نامت شدن عین حیات ماست

مرده تر از مرده است هرکس که بمیرت نیست


تو منت دین خدا بر گردنم هستی

آری تو ام المومنینی و نظیرت نیست


تو بانوی اسلامی و تاج سرم هستی

کوری چشم دشمنانت مادرم هستی


ای همسر شایسته پیغمبر مکه

ای جده ی شهر مدینه مادر مکه


ای که برایت حاجیان احرام می بندند

قبر شریفت قبله گاه دیگر مکه


تو مادری ات نیز بوی نوکری می داد

می خواستی باشی کنیز دختر مکه


تو زینب پیغمبری و سالهای سال

سینه سپر کردی برای رهبر مکه


هرجا که پیغمبر به جنگ فتنه ها می رفت

تو یک تنه بودی برایش لشگر مکه


مکه مدینه نیست در آتش نمی افتی

کاری ندارد با تو دیوار و در مکه


تو بانوی اسلامی و تاج سرم هستی

کوری چشم دشمنانت مادرم هستی


علی اکبر لطیفیان

 
 
دوشنبه 15 خرداد 1396  1:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار وفات حضرت خدیجه (س)

شد بی کفن بودن در این عالم نشان تو

وقت سفر نام حسین ورد زبان تو


ای بی کفن صاحب کفن از آسمان گشتی

پوشیده شد در نور حق قد کمان تو

 


آمد کفنهایی که قد پنج تن باشد

شد اولینش مادر زهرا از آن تو


گوید حسین در عالم معنا که ای مادر

سهم من عریان و خونین نوش جان تو


جسم مرا در بوریایی جمع می سازند

این بی کفن بودن شد ارث خاندان تو


تو بانوی اسلامی و تاج سرم هستی

کوری چشم دشمنانت مادرم هستی



بیچاره دستی که در این شبها فقیرت نیست

یعنی دخیل دست های دستگیرت نیست


باید برای خانه تو زیر پایی شد

بیچاره بال جبریلی که حصیرت نیست


هرگز نمی خواهم ببینم آن شبی را که

در سفره ی افطار ما نان و پنیرت نیست


قربانی نامت شدن عین حیات ماست

مرده تر از مرده است هرکس که بمیرت نیست


تو منت دین خدا بر گردنم هستی

آری تو ام المومنینی و نظیرت نیست


تو بانوی اسلامی و تاج سرم هستی

کوری چشم دشمنانت مادرم هستی


ای همسر شایسته پیغمبر مکه

ای جده ی شهر مدینه مادر مکه


ای که برایت حاجیان احرام می بندند

قبر شریفت قبله گاه دیگر مکه


تو مادری ات نیز بوی نوکری می داد

می خواستی باشی کنیز دختر مکه


تو زینب پیغمبری و سالهای سال

سینه سپر کردی برای رهبر مکه


هرجا که پیغمبر به جنگ فتنه ها می رفت

تو یک تنه بودی برایش لشگر مکه


مکه مدینه نیست در آتش نمی افتی

کاری ندارد با تو دیوار و در مکه


تو بانوی اسلامی و تاج سرم هستی

کوری چشم دشمنانت مادرم هستی


علی اکبر لطیفیان

 
 
دوشنبه 15 خرداد 1396  1:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار وفات حضرت خدیجه (س)

دارد برای همسر خود گریه می کند

با گریه های کوثر خود گریه می کند

 

همسر فقط نبود خدیجه برای او

او در فراق یاور خود گریه می کند

 


 
دیروز بر عمویش و حالا به همسرش

فردا برای دختر خود گریه می کند

 

روزی که شعله می شود اجر رسالتش

آنجا به یاس پرپر خود گریه می کند

 

روزی که با جراحت پهلوی خود کسی

بر حال و روز شوهر خود گریه می کند

 

طفلی در امتداد مصیبات کوچه بر

آثار درد مادر خود گریه می کند

 

یک روز می رسد که زنی بین قتلگاه

بر کشته های بی سر خود گریه می کند

 

وقت نزول آیۀ سنگین کعب نی

بر پیکر برادر خود گریه می کند

 

…یا ایها الرسول ببین رأس روی نی

دارد به حال خواهر خود گریه می کند

 

عباس را بگو که دل زخم دختری

دارد برای معجر خود گریه می کند

 
 
دوشنبه 15 خرداد 1396  1:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار وفات حضرت خدیجه (س)

شکر خدا که تحت لوای خدیجه ایم
بعد از هزار سال گدای خدیجه ایم

مهرش نتیجه ی دهه اول من است
ما یک دهه تمام برای خدیجه ایم

ده شب فقط به خاطر او گریه می کنیم
ما پیش واز روز عزای خدیجه ایم

اصلاً به ما چه مردم دنیا پیِ چه اند؟
ماها که در پی نوه های خدیجه ایم

بی مهر او عبادت عالم قبول نیست
ما با خدیجه، عبد خدای خدیجه ایم

مهر خدیجه را به سر شانه می برم
شکر خدا که مادر زهراست، مادرم

در لحظه ی شکسته شدن پا شدن خوش است
در خشک سال، عاشق دریا شدن خوش است

دلداده ها معامله با یار می کنند
بهر رسول این همه تنها شدن خوش است

قبل از غدیر گفت: علی رهبر من است
قبل از غدیر شیعه مولا شدن خوش است

دنبال مال نیست اسیر نگارها
بانوی ما به مادر زهرا شدن خوش است

سختی بکش محله محله که عاقبت
مادر بزرگ طایفه ی ما شدن خوش است

بد نیست سنگ کوچه به پیشانی ات خورد
گاهی شبیه زینب کبری شدن خوش است

آن قدر سنگ خوردی و بال و پرت شکست
ای مادرم ،سرم به فدایت، سرت شکست
***علی اکبر لطیفیان***

 
 
دوشنبه 15 خرداد 1396  1:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار وفات حضرت خدیجه (س)

لحظاتي كه نشستي بغل بستر من

اين قَدَر گريه نكن فاطمه جان در بر من

 

ديدن اشك تو والله برايم سخت است

پس عذابم نده در اين نفس آخر من

 

 
تو اجازه نده تنها بشود پيغمبر

بعد من باش كنار پدرت دختر من

 

صَرف دين پدرت شد لحظات عمرم

وقف شد دار و ندارم به ره همسر من

 

همه‌ي زندگي‌ام خرجيِ اسلام شده

جان من نيز فداي سر پيغمبر من

 

از همه ثروت من كه به هواي دين رفت

يك كفن نيست بپيچند بر اين پيكر من

 

اين همه سال غمي در دل من راه نيافت

ولي امشب غم فرداي تو آمد سر من

 

مي‌روم زود ز پيش تو دليلش اين است

كه نبينم چه مي‌آيد به سر كوثر من

 

مي‌روم تا كه نبينم كه به ضرب سيلي

چه مي‌آرند به روز گل نيلوفر من

 

پدرت گفته كه پهلوي تو را مي‌شكنند

واي از صدمه‌ي مسمار و گل پرپر من

 

وسط هجمه‌ي مردم تو صدا خواهي زد:

محسنم كشته شد اي واي بيا مادر من

 

علي صالحي

 
 
دوشنبه 15 خرداد 1396  1:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار وفات حضرت خدیجه (س)

سر لوحه ایمان و امان است خدیجه

سرمشق ره حق طلبان است خدیجه

بانوی حرم خانه وحی نبوی اوست

در چشم نبی گوهر جان است خدیجه

 

گنجینه پُر گوهر تقوا و شرافت

آئینه توحید نشان است خدیجه

سرچشمه فضل و كرم و بخشش و احسان

بر جمله ایثارگران است خدیجه

سرسبزترین سرو سرافراز فضیلت

در فصل بهاران و خزان است خدیجه

در گلشن ارزنده توحید پرستی

چون كوثر جوشنده روان است خدیجه

گر فاطمه اش بانوی زن های بهشتی است

نور دل گل های جنان است خدیجه

پیداست شبِ آخرِ عمرش، ز نگاهش

بر فاطمهٔ خود نگران است خدیجه

در حسرت بی مادری فاطمه خویش  

آزرده دل و اشك فشان است خدیجه

آمد كفن از سوی خداوند برایش

محبوب خداوند جهان است خدیجه

قدرش به خدا هیچ نیاید ز «وفائی»

زیرا كه فراتر ز بیان است خدیجه

سیدهاشم وفایی

 
 
دوشنبه 15 خرداد 1396  1:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار وفات حضرت خدیجه (س)

ای ز صد هاجرت درود و سلام
كرده مریم به محضر تو قیام

همسر مصطفی درود، درود
مادر فاطمه سلام، سلام

 

همتت وقف مكتب توحید
ثروتت پشتوانة اسلام

هم سلام تو را رسانده خدا
هم به تو فخر كرده خیر الانام

پانهادی فراتر از مریم
در جلال و كمال و قدر و مقام

از سر عالمی كشیدی دست
با رسول خدا شدی همگام

دخترت كوثر رسول خدا
پسرانت به جن و انس امام

با ادب باید از تو گفتن مدح
با وضو باید از تو بردن نام

چشم دین بر جمال تو روشن
دل احمد به وصل تو آرام

مؤمنین را یگانه مامی تو
مادر یازده امامی تو

تو به اسلام مادری كردی
تو به توحید یاوری كردی

عصمت از دامنت چنان جوشید
كه به مریم برابری كردی

با محمد ، محمدی گشتی
بر پیمبر، پیمبری كردی

بین طوفان و موج حادثه ها
فلك دین را تو لنگری كردی

تویی آن شیر زن كه مردانه
ایستادی و حیدری كردی

تا كنی دلبری زپیغمبر
اول از خلق دل، بری كردی

با محمد ز هست و بود جهان
دست شستی و همسری كردی

دخت طاها ام ابیها را
این تو بودی كه مادری كردی

مشرق یازده ستاره شدی
بلكه خورشید پروری كردی

صلوات خدا به اولادت
جان عالم فدای دامادت

تو صدف، فاطمه است گوهر تو
گوهر تو نه بلكه كوثر تو

بود بر یاری رسول خدا
كوه و صحرا و خانه سنگر تو

هستی ات را به مصطفی دادی
هست خود بر تو داد داور تو

خالق لم یزل سلام تو را
می فرستاد بهر شوهر تو

پیشتر از شب ولادت خود
هم كلام تو بود دختر تو

یار احمد شدی چه بهتر از این
كه خدا گشت یار و یاور تو

به محمد زدند سنگ ولی
بود دردش درون پیكر تو

گشت دُر یتیم عبدالله
از دو عالم یگانه گوهر تو

تك و تنها شدی، زنان قریش
ایستادند در برابر تو

غم مخور گر زنان مكه دگر
ننهادند رو به محضر تو

«این دغل دوستان كه می بینی
مگسانند دور شیرینی»

سخنانم اگر چه گوهر بود
وصف تو از سخن فراتر بود

برتو در یاری رسول خدا
نه غم جان نه بیم از سربود

بر محمد وجود همچو تویی
مثل زهرا برای حیدر بود

در هجوم تمام حادثه ها
دست هایت رسول پرور بود

بود یك ركن مصطفی حیدر
همسری تو ركن دیگر بود

حَرَمت قلب دخترت زهرا
كفنت جامة پیمبر بود

كفن دیگرت زجبراییل
خلعت ذات حی داور بود

پدر و مادرم فدایت باد
كه جهادت جهاد اكبر بود

افتخار ائمه بر زهرا
فخر زهرا به چون تو مادر بود

خوانده ای با محمد از آغاز
پیشتر از نزول وحی نماز

تو گل از باغ معرفت چیدی
در رسول خدا، خدا دیدی

آنچه نادیده بود چشم كسی
دیدی و گل شدی و خندیدی

شهد اقرء زدست پیغمبر
وحی نازل نگشته نوشیدی

با محمد نماز می خواندی
در كنار علی درخشیدی

سجدة آفتاب بر خاكت
ماه احمد شدی و تابیدی

در بهشت نبوت و توحید
مام ام الائمه گردیدی

نخل طوبای آرزوی نبی
باغ سبز همیشه جاویدی

هر كجا بر نبی جسارت شد
مثل شیر خدا خروشیدی

سال شد بر رسول عام الحزن
تا تو صورت به خاك پوشیدی

شهر مكه است شهر غربت تو
اشك "میثم" نثار تربت تو

 

 

شاعر:حاج غلامرضا سازگار

 
 
دوشنبه 15 خرداد 1396  1:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار وفات حضرت خدیجه (س)

سلام ما به تو ای مادر بهشت رسول
 که پرورش به روی دامن تو یافت بتول
 
ملائک‌اند به مدحت در آسمان مشغول
 امین وحی حقت کرده بر سلام نزول

 

سـلام ذات خـداوند و چارده معصوم
 به تو که بوده مقامت همیشه نامعلوم
 
 درود باد به روح و سلام بر تن تو
 حجاب نور و دعای رسول، جوشن تو
 
بهشت وحی خداوندگار، گلشن تو
 محیط پرورش فاطمه است دامن تو
 
به جز تو در غم و اندوه، یار احمد کیست؟
 به غیـر تـو صـدف گوهـر محمّد کیست؟
 
خدای را به خدا لایق درودی تو
 به یاری نبی آغوش خود گشودی تو
 
دل از رسول خدا همچنان ربودی تو
 تمام لشکر ختم رسل تو بودی تو
 
تو سینه را سپر سنگ دشمنان کردی
 به حفظ جـان محمّد نثار جان کردی
 
تو بهترین زن روی زمینی ای مادر
 تو در جلال، جلال‌آفرینی ای مادر
 
تو مام همسر حبل‌المتینی‌ ای مادر
 تو مادر هم? مؤمنینی ای مادر
 
گل رسول خدایی و گل کجا تو کجا؟
 زنـان دیگـر ختم رسل کجا تو کجا؟
 
تو آسمان فروزان یازده قمری
 تو از زنان همه انبیا به رتبه‌ سری
 
هرآنچه وصف تو خوبان کنند خوب‌تری
 زنان ختم رسل دیگرند و تو دگری
 
مگـر نگفت نبـی بیـن همسـرانش بسـی
 که بهر من چو خدیجه نبود و نیست کسی
 
سلام بر تو و روح بلند ایمانت
 درود بر تو و ایثار و عهد و پیمانت
 
بهار سبز گل عصمت است دامانت
 سلاله و پدر و مادرم به قربانت
 
به جز خدا و نبی مدح تو نشاید گفت
 تـو را چـو فاطمـه ام‌الائمه باید گفت
 
تو مادر همه سادات عالمی بانو!
تو نور چشم رسول مکرمی بانو!
 
تو به ز هاجر و سارا و مریمی بانو!
 دوازده گهر نور را یمی بانو!
 
خدای را به دعا و نیاز می‌خواندی
 نزول وحی نبود و نماز می‌خواندی
 
سلام بر تو و اشک و دعا و زمزمه‌ات
 سلام بر تو و روح بلند فاطمه‌ات
 
فروغ وحی عیان بود از مکالمه‌ات
 هزار عایشه کم از کنیز خادمه‌ات
 
همیشه شیفت? خصلت و صفاتت بود
 که سال حزن رسول خدا وفاتت بود

هنوز بوی خدا می‌دمد ز پیرهنت
 دمی که روح تو پرواز کرد از بدنت
 
زهی جلال سلام خدا به جان و تنت
 که از بهشت فرستاد ذات حق، کفنت
 
گرفتـم آنکـه ز کوثـر دهـان خود شویم
 مرا چه زهره که اوصاف چون تو را گویم

وفات تو نبود کم ز صبح میلادت
 سلام بر تو و آباء پاک و اولادت
 
به شأن تو که بود رتب? خدادادت
 همین بس است که مولا علی‌ست دامادت
 
امین وحی، سلامت به احمد آورده
 که جز تو فاطمه را بر محمد آورده؟
 
که جز تو آورد از بهر مصطفی زهرا؟
 که جز تو دختر او هست زینب‌کبری؟
 
که جز تو قابله‌اش بوده مریم عذرا؟
 که جز تو شد سپر جان خواج? دوسرا؟
 
تویی که در رحمت فاطمه سخن می‌گفت
 سخـن ز سـر خداونـد ذوالمنـن می‌گفت

 به آن خدا که جهان وجود را آراست
 به آن علی که پس از مصطفی به ما مولاست
 
به فاطمه که به غیر از خدا ندید و نخواست
که زائر تو همان زائر رسول خداست
 
چو در ثنای تو گیرد به دست خویش، قلم
ز خـود گذشتـه و پـرواز می‌کند «میثم»
***استاد حاج غلامرضا سازگار***

 
 
دوشنبه 15 خرداد 1396  1:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار وفات حضرت خدیجه (س)

لحظاتی که نشستی بغل بستر من

این قَدَر گریه نکن فاطمه جان در بر من

 دیدن اشک تو والله برایم سخت است

 پس عذابم نده در این نفس آخر من

 

 تو اجازه نده تنها بشود پیغمبر

بعد من باش کنار پدرت دختر من

صَرف دین پدرت شد لحظات عمرم

وقف شد دار و ندارم به ره همسر من

همه‌ی زندگی‌ام خرجیِ اسلام شده

جان من نیز فدای سر پیغمبر من

از همه ثروت من که به هوای دین رفت

یک کفن نیست بپیچند بر این پیکر من

این همه سال غمی در دل من راه نیافت

ولی امشب غم فردای تو آمد سر من

می‌روم زود ز پیش تو دلیلش این است

که نبینم چه می‌آید به سر کوثر من

می‌روم تا که نبینم که به ضرب سیلی

چه می‌آرند به روز گل نیلوفر من

پدرت گفته که پهلوی تو را می‌شکنند

وای از صدمه‌ی مسمار و گل پرپر من

وسط هجمه‌ی مردم تو صدا خواهی زد:

محسنم کشته شد ای وای بیا مادر من

علی صالحی

 

 
 
دوشنبه 15 خرداد 1396  1:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار وفات حضرت خدیجه (س)

خبر پیک اجل مادر کوثر شده بود

 

 صحبت از رفتن غم خوار پیمبر شده بود

 مالک الموت برایش پر و بال آورده

 مادر حضرت صدیقه کبوتر شده بود

 

 وقف اسلام شد و وقف خدا و قرآن

 عاشقانه چقدر حامی رهبر شده بود

 اصلاً از برکت او هست اگر اسلام است

 این چنین بود که او از همه برتر شده بود

 تا چه حد است مقامش که کنار زهرا

 نام او وارد ادعیه ی دفتر شده بود؟

 بار بست همدم و دلدار پیمبر حالا

 نوبت ام ابیهایی دختر شده بود

 **

 دختری ماند از او ، دختری هم چون خود او

 دختری که سپر و حامی همسر شده بود

 چه قدر غصه ی کج راهی مردم را خورد

 چقدر آه شد و دیده ی او تر شده بود

 علت بوی خوش شهر مدینه از اوست

 عود آتش زده اند – شهر معطر شده بود !

 ***

 دختری ماند از او دختری هم چون خود او

 زینبی که همه عمر وقف برادر شده بود

 عزت و هیبت او هیمنه ی دشمن ریخت

 خطبه خواند، کوفه و می دید که حیدر شده بود

 یک تنه خود یه سپاه است، بترسد دشمن

 چه کسی گفت که او لحظه ای مضطر شده بود

 مضطر هم دیده اگر شد به خدا علت داشت

 در پی پوشیه و چادر و معجر شده بود

 به کجا ختم شد این شعر چرا این گونه؟

 قافیه ها همگی مادر و دختر شده بود

 
 
دوشنبه 15 خرداد 1396  1:54 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها