در فراق یار
حیف آن نان که ز الطاف شما من خوردم
من دلت را چقَدَر با عملم آزردم
ظاهرم وجه خدا بود ولی کو باطن ...
آبروی همه ی اهل خدا را بردم
من رها نیستم از بند خودم آقاجان
من دلم را به کسی غیر شما بسپردم
یک نگه بار دگر بر دل بیمارم کن
بی خیالم به خدا تو خودت اجبارم کن
سالها از کرمت خوب و بهاری بودم
بر در میکده ات غرق خماری بودم
ناگهان زندگیم رو به سراشیبی رفت
کاش می مردم و چون سنگ مزاری بودم
مَرکب این دل من بود گنه بعد از تو
روی این مرکب بد مست سواری بودم
که دوباره تو رسیدی و گِلم آدم شد
گرچه یکباره نشد از کرمت کم کم شد
سروده جعفر ابوالفتحی