پاسخ به:مناجات با امام زمان حضرت مهدی (عج)
مثل همیشه منتظرم آه می کشم چون انتظار یوسف از این چاه می کشم در عالم خیال،مسیر عبور را در امتداد سبز همین راه می کشم
نادیده عاشقت شده ام مثل کودکان عکس تو را شبیه به یک ماه می کشم آقا بیا که فصل غریبی است نازنین آقا بیا ز غصه تو را آه می کشم جای گلایه نیست که دوری گزیده ای هرچه کشیدم از دل گمراه می کشم *** مهدی صفی یاری ***
نه به سینه نفسی مانده نه به تن جانی خسته شد پایم از این فاصله طولانی بی هدف می روم و از تو کمک می خواهم تا نجاتم دهی از اینهمه سرگردانی
موج ها ساحل دیدار تو را می پویند شده دریای نگاهم ز غمت طوفانی از پس سینه دلم را به سویت پر دادم برسد کاش به تو نامه ی این زندانی باز با دعوت تو سینه زنان جمع شدند صاحب خانه ولی نیت در این مهمانی
تو می آیی و دست های مرا پر از عطریاس و سحر می کنی تو می آیی و لحظه های مرا از احساس گل تازه تر می کنی
تو می آیی و چشم های مرا برای شکفتن خبر می کنی اگر خسته باشم از این انتظار به این خسته آخر نظر می کنی تو می آیی و با غزل های سبز بهار جوان را صدا می زنی به «انسانیت» بال و پر می دهی به زخم «حقیقت» دوا می زنی تو می آیی و مرهم آشتی به سرتاسر کینه ها می زنی تو می آیی و با طلوعی لطیف چه نقشی به آینه ها می زنی! نسیرین صمصامی
صدای بال ملائک ز دور می آید مسافری مگر از شهر نور می آید؟ دوباره عطر مناجات با فضا آمیخت مگر که موسی عمران زطور می آید؟
ستاره ای شبی از آسمان فرود آمد و مژده داد که صبح ظهور می آید چقدر شانه غم بار شهر حوصله کرد به شوق آن که پگاه سرور می آید به زخم های شقایق قسم هنوز از باغ شمیم سبز بهارحضور می آید مگر پگاه ظهور سپیده نزدیک است؟ صدای پای سواری زدور می آید ناصر فیض
بهارسبزِ نورانی نگاهم می کنی امشب امید روح انسانی، نگاهم می کنی امشب من آن مجموعه عشقم پریشان حال و دل خسته که رفته رو به ویرانی، نگاهم می کنی امشب
مرا از میکده سهمی نمانده غیر آه و غم در این وقت پریشانی، نگاهم می کنی امشب دو چشمم اشک می بارد هوای دیدنت دارد زچشمم گرچه پنهانی، نگاهم می کنی امشب نگاهم کن عطش سوزم دلم را بر تو می بندم تو ای شوق مسلمانی نگاهم می کنی امشب من از شوق لقایت تا ابد، با شور می خوانم که ای دلدار پایانی، نگاهم می کنی امشب مهدی طهماسبی دزکی
این جمعه هم گذشت، تو اما نیامدی پایانِ سبز قصه دنیا، نیامدی مانده ست دل اسیر هزاران سؤال تلخ ای پاسخ هر آنچه معمّا، نیامدی
کِز کرده اند پنجره ها در غبار خویش ای آفتاب روشنِ فردا، نیامدی افسرده دل به دامن تفتیده کویر ای روح آسمانی دریا، نیامدی ای حسّ پاکِ گم شده روح روزگار زیباترین بهانه دنیا نیامدی ای از تبار آینه ها، ای حضورسبز ای آخرین ذخیره طاها نیامدی این جمعه هم گذشت و غزل ناتمام ماند این است قسمتِ دلِ من، تا نیامدی حسن یعقوبی
بازآ، دلم زگردش دوران شکسته است چون کشتی از تهاجم طوفان شکسته است آیینه خیال نهادم به پیش روی دیدم که قلبم از غم هجران شکسته است
عمری در آتشیم و تو را ناله می کنیم فریادمان به کوی و خیابان شکسته است دیگر نوای ما ننوازد نی فراق این ناله در گلوی نِیستان شکسته است ما تیغ غیرتیم ولی در نیام غم زنگار بی تحرّک دوران شکسته است ما را خیال روی تو بی تاب می کند عقد بلور اشک، به دامان شکسته است درمان حسرت دل ما دیدن تو بود بازآ که بی تو شیشه درمان شکسته است در رهگذار عشق، گدایان حضرتیم در این مسیر، کلک «پریشان» شکسته است محمدحسین حجّتی (پریشان)
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی دایم گل این بستان شاداب نمیماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند این است حریف ای دل تا باد نپیمایی مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی ای درد توام درمان در بستر ناکامی و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی زین دایره مینا خونین جگرم می ده تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
ماه رمضان رفت و مرا یار نیامد
آن روشنی سینه تبدار نیامد
در این شب آخر،دم افطار بگویم
مولای همه،حامی و غمخوار نیامد
شاعر:محمدمهدی عبدالهی
این جمعه و این نم نم اشک های جاری
آقا، ز برای آمدن میل نداری؟
نذریست مرا دیدن رویای جمالت
ارباب شود به دیده منّت بگذاری؟
ای زائر بانوی مدینه برگرد
از هجر تو مادر چه کشیده برگرد
مولای تمام جمعه های هجران
اشکم ز برای تو چکیده برگرد
یوسف كنعان من، كنعان شعرم پیر شد باز آی از مصر باور كن كه دیگر دیر شد درد هجرت چشم یعقوب دلم را كور كرد پس تو پیراهن بیاور، ناله ام شب گیر شد
ای كه چون موسی عصایت را به دل ها می زنی مُردم از غم، این عصا در قلب من چون تیر شد ای مسیحای تمام شیعیان، عیسای من نِی غلط گفتم كه عیسائیت عالم گیر شد فصل غم، اندوهِ بی پایان، خزانِ بی بهار شعله زد بر خاك، خاك سرزمینم قیر شد آسمان سینه ام ابری است ای باران ببار بس نباریدی دلم چون سوره ی تكویر شد طاق ابرویت نشان از ذوالفقار حیدر است لا فتی الا علی از سوی حق تقریر شد ماهِ پاكِ شامِ تنهاییِّ قلب خسته ام شان تو درعرش و در فرش آیه ی تطهیر شد پرده ی دیوار كعبه شد سیه از دوریت شرحِ هجران تو در بیت خدا، تفسیر شد گفت روزی مادرم دانی كه آقایت كجاست؟ منزل او در میان آسمان تقدیر شد تا كه گوشم این سخن از مادرم بشنید، رفت بر سر این مساله با ذهن من درگیر شد گر همین باشد كه مادر گفت پس دیگر چرا در اذان روز جمعه آسمان دل گیر شد؟ ناله ام نالید از نالیدنت، ای منتقم! ناله ات از بهر آن طفلان بی تقصیر شد سهم جدّ اطهرت از سرزمین كربلا یك تن بی سر، وَ صدها نیزه و شمشیر شد حمید رمی
چشم خود را زآسمان بردار
ماه عالم همین حوالی بود
شایدآنجاکنارآن مسجد
یاکه اینجاکنارقالی بود
آه برمن تمام اعمالم
مثل یک کوزه ی سفالی بود
که میان قنوت دسمانم
جای ماهم همیشه خالی بود
جذرومدفرات چشمانم
پاسخ پرسش اهالی بود
کای-نفـــــــــس-تابه کی تومیگویی
یابن الحسن ماه خدا بی تاب رویت ارواح پاک انبیا در گفتگویت آیا شود منّت نهی در ماه غفران بر من چشانی لحظه افطار ،بویت شاعر:محمدمهدی عبدالهی
صاحب الامر در این جمعه صدایت کردم
منجی عصر ،دعا بهر لقایت کردم
ماه الله تمام است و دو چشمم گریان
دم افطار، دگر باره دعایت کردم
"محمدمهدی عبدالهی"