ای میهن بانوی ایران شاه عالم زاده ای مادر توحید ، توحید مجسم زاده ای
نیستی مریم ولی بهتر ز مریم زاده ای افتخار نسل آدم تا به خاتم زاده ای
آیت العظمی ، ولی الله اعظم زاده ای بلکه وجه الله را در نقش آدم زاده ای
قلب قرآن ، رکن ایمان ، جای دین است این پسر
سید السجاد زین العابدین است این پسر
حَبّذّا مرعات حسن دادگر آورده ای یا که همچون آمنه پیغامبر آورده ای
یا ز جوف کعبه مولود دگر آورده ای یا که زهرایی شُبیر و شبر آورده ای
بر حسین بن علی زیبا پسر آورده ای یا برای عالم خلقت پدرآورده ای
این ششم معصوم این دوم علی چهارم ولی است
این فروغ چشم گریان حسین بن علی است
سالکان ره چراغ راه دینش خوانده اند اهل قران اصل قرآن خوانده اند
شاهدان ، وجه خدا مبینش خوانده اند آسمانی ه همه ماه زمینش خوانده اند
پیروان دین امام چهارمینش خوانده اند عابدان پیوسته زین العابدینش خوانده اند
چون به خاک آرد جبین ، خاک درش گردد نماز
وقت معراج دعا دور سرش گردد نماز
این نه یک طفل است این بر خلق عالم مقتداست این نه نوزاداست این یک عبدسرتاپاخداست
این همان شمس الضحی نورالهدی بدرالدجی است هم فدایی خدا هم خلق در کویش فداست
این فروغ انتها و این چراغ ابتداست این زبان زندة سرهای از پیکر جداست
زیب بخش آسمانها گرد راه ناقه اش
بسته جان عالمی بر رشته ی قنداقه اش
از دم گرمش عبادت راست بر تن جان هنوز آب می نوشد ز اشکش خاک نخلستان هنوز
می درخشد مدح او در آیة قرآن هنوز می زند گل بوسه بر خاک درش ایمان هنوز
می دمد از خار راهش لاله و ریحان هنوز بارد از فیض غلامش ز آسمان باران هنوز
وصف مدحش از دم روح الامین آید به گوش
نغمه های انت زین العابدین آید به گوش
این شنیدی زادة عبدالملک یعنی هشام خواست در بیت خدا آرد حجر را استلام
لیک ره بهر ورودش بسته شد از ازدحام ناگهان خورشید کعبه تافت در بیت الحرام
برددل از بیت و حجاج و از رکن و مقام راه بگشودند بر او با درود و با سلام
با نگاهش کعبه گویی مرده بود و زنده شد
یا حجر از شوق و استقبال از جا کنده شد
حاجیان مبهوت و خدّام حرم حیران او بیت در طوف ِ رخِ مه تابان او
داشت زمزم ، زمزمه یا بود مدحت خوان او آسمان کعبه شد مشتاق و سرگردان او
خواست اسماعیل که آن جا جان کند قربان او خواست فردی از هشا از نام و قدر و شأن او
آن ستمگر با تجاهل گفت نشناسم که کیست
گر چه می دانست فرزند حسین بن علی است
ناگهان خون فرزدق از غضب آمد به جوش شد سراپا بحر طوفانی کشید از دل خروش
گفت تاکی می توان بست ازتجاهل چشم وگوش کم رخ خورشید عالم تاب را در پرده پوش
از چه در تو صیف آن آرام جان ماندی خموش عالمند از کوثر فیض مرامش جرعه نوش
عرش و فرش و چرخ گردون می شناسندش همه
کوه و دشت و سنگ و هامون می شناسندش همه
این جوان را می شناسد مکه و حلّ و حرم شهر بطحا گام گام از او همی بوسد قدم
اوست فرزند نبی کهف الوری خیرالامم از خدا نقش سلامش بسته در لوح و قلم
سازد از فیض کف دستش حجر را محترم هم عرب عارف بود بر قدر جاهش هم عجم
این که نشناسیش باشد جان ِ جانِ عالمین
نجل احمد زاده زهرا علی بن الحسین
این همان خیر العباد ، این پیشوای انبیاست این ولی کبریا و این عزیز مصطفاست
این گرامی نجل شیر حق علی مرتضی است این به آدم مقتداو این به عالم راهنماست این خداوند حرم این عبد سراتا پا خداست این علی بن الحسین بن علی مولای ماست دشمنی با اوست کفر و دوستی با اوست دین
در پناه اوست خلق اوّلین و آخرین
ای وجود اقدست جان حسین ابن علی وی گل روی تو ریحان حسین بن علی
ای به روی دست قرآن حسین بن علی ای چراغ و چشم گریان حسین بن علی
وی درخت خورشید تابان وحسین بن علی وی کلامت خون جوشان حسین بن علی خطبه های گرمت از زیر غُل و زنجیرها
می زند بر قلب دشمن تا قیامت تیرها
*** (سازگار)