0

اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت

 

عطر خوش یاس جهان را گرفت

نکهت احساس جهان را گرفت

مژده میلاد وشکوفائی

حضرت عباس جهان را گرفت

مقدمش برمسلمین مبارک

برامیرالمؤمنین مبارک

اوکه بود نور جلال علی

آینۀ قدروکمال علی

برروی بازوی علمگیراو

بوسه زده اشک زلال علی

شده محو رخ حق پرستش

بوسه زدشیرخدا به دستش

مقدمش برمسلمین مبارک

برامیرالمؤمنین مبارک

یاس گلستان جنان آمده

مهردل افروز جهان آمده

هاشمسان را بده مژده کنون

ماه بنی هاشمیان آمده

نور خورشید وقمر رسیده

برعلی کنون پسر رسیده

مقدمش برمسلمین مبارک

برامیرالمؤمنین مبارک

اوکه بود نور دوعین علی

درهمه جا زینت وزین  علی

روز ولادتش علی گفته است

اوست علمدار حسین علی

گرچه او امیر عالمین است

کربلا اویاور حسین است

مقدمش برمسلمین مبارک

برامیرالمؤمنین مبارک

همین نه او ماه شد ومهر شد

عزیز جان خلق آگاه شد

نور امید همه ناامیدان

باب حوائج الا لله شد

عقده ازکار همه گشاید

دردجانها را دوا نماید

مقدمش برمسلمین مبارک

برامیرالمؤمنین مبارک

 

سید هاشم وفایی

 
 
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  10:48 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)

گلایه کرد به کرات آفتاب از آب

 

شکستگی سر آب شد جواب از آب

 

 

مسلّم است گل‌آلود می‌شود ذهنش

 

چرا که آمده ابن ابوتراب از آب

 

 

گشود برقع خود را و بعد با دستش

 

گرفت در وسط علقمه نقاب از آب

 

 

برای آنکه ببوسد لبان خشکش را

 

فرات بست به دست عمو طناب از آب

 

 

بدون آنکه بنوشیم مست علقمه‌ایم

 

درست کرده اباالفضل ما شراب از آب

 

 

پس از تو آه تعجب نمی‌کنم هرگز

 

در این دیار بگیرند اگر گلاب از آب

 

 

به جای آنکه فرات از لبت ثواب برد

 

تو با نخوردن خود برده‌ای ثواب از آب

 

 

نداد لب چو به عباس بعد از آن خورشید

 

هنوز ظهر که شد می‌کشد حساب از آب

 

 

کتاب دست اباالفضل باز شد در رود

 

چه شد که بسته درآمد همان کتاب از آب

 

 

پس از پسر، همه عمر وقت نوشیدن

 

گرفت حضرت ام‌البنین حجاب از آب

 

 

چه قدر زود به زانو در آمدی با مشک

 

درست مثل بنایی که شد خراب از آب

 

 

و اوج فاجعه این است چون سه شعبه پرید

 

تکان نخورد ز پرتاب تیر آب از آب

 

 

حسین گریه‌کنان می‌کند خضاب از خون

 

به خنده حرمله هم می‌کند خضاب از آب

 

 

پس از گلوی علی‌اش که شد سه شعبه به تیر

 

کسی ندید بگیرد وضو رباب از آب

 

مهدی رحیمی

 
 
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  10:48 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)

حضرت عباس(ع)-ولادت

 

ای تشنه لبان کوثر حُسن صفات

گفتند که آمده است ساقی حیات

برمقدم روح ادب و مردی وعشق

باید که ادب کرد به ذکر صلوات

 

سید هاشم وفایی

 
 
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  10:48 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)

جبریل آمده خبر داده
به همه مژده سحر داده
خبر از فیض مستمر داده
نغمه ای عاشقانه سر داده
که خدا رزق بیشتر داده
(نخل ام البنین ثمر داده)

نسل عشق است و پا به پای ادب
مادرش میشود خدای ادب
روشنی بخش کوچه های ادب
پسر کعبه نا خدای ادب
ماه شب های عشق آمده است
پاسدار دمشق آمده است

هر کسی بوسه از لبش می چید
در نگاهش حسین را میدید
بغل شاه لافتی که رسید
دست و بازوش را علی بوسید
مادرش گفت او فدای حسین
پسرم نذر بچه های حسین

عبدصالح شد و خدایی شد
بسکه مشغول دلربایی شد
روی خورشید از او طلایی شد
سبک جنگش که مجتبایی شد
با حسن گشت و عاقبت یل شد
کسب بازار عشق مختل شد

خطبه ای خوانده در سفر با عشق
از کلامش رسیده ام تا عشق
پای وعظش نشسته حالا عشق
عشق هم داد میزند ... یا عشق
باب نه , نه , نه ,  بیت حاجاتی
تو  مفاتیحی از مناجاتی

بیکرانی شبیه دریایی
خوش قد و قامتی و بالایی
قبله گاه هزار لیلایی
در نمازت عجیب شیدایی
درس غیرت به آب میدادی
آب را پیچ و تاب میدادی

جرعه جرعه حیات می ریزد
یک نظر ... کاینات می ریزد
پای مشکت فرات می ریزد
از نگاهت صفات می ریزد
باد و باران مسخرت هستند
جمله سرباز لشگرت هستند

روز آخر رسیده , بیماری
حال عشق و تب سفر داری
توی خیمه نگاه تر داری
می روی تا که مشک برداری
جای دستت دو بال میخواهی
رخصت اتصال میخواهی

در تن تو برو بیا شده بود
جای شمشیر و نیزه ها شده بود
دشمن تو چه بی حیا شده بود
قصد اصلیش خیمه ها شده بود
فصل عشق و جنون سرازیر است
از نگاه تو خون سرازیر است

ایمان کریمی

 
 
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  10:48 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)

سه دسته گل
هنگـامِ عظای خـالـقِ لـم یزلیست / الــطافِ الهـی آشکارا و جلیست
میلاد سه دسته گلِ زهرا و علی / سجّاد و ابالفضل و حسین اِبنِ علیست


دل بی محن
این نغمه ی مرد و زن،به هرانجمن است / آمد به جهان،حسین و دل بی مَحَن است
شادنـد نبـی و علـی و زهرا زیـرا / میـلادِ بـرادرِ عـزیـزِ حسن است


اذان حرم
عمریست دخیل عَلمِ عبّا سم / مُشتاق اذان حرمِ عبّا سم
با دست تهی آمده ام اُمِّ بنین / مُحتاج عطا و کرمِ عبّا سم
دام دل


از روز ازل ، بـه دام دل اُفتـادم / مستـانه نـوای عاشقی سر دادم
طوق است به گردن و به گوشم حلقه / من بنده ی عشق حضرت سجّادم

 


حمید رضا گلرخی

 
 
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  10:48 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)

قلمو را زِ طهورای بهشت آب کشید

چشم انداخت به ابروی تو محراب کشید

خواست تا یک اثر از چشم شما خلق کند

دور خورشید مداری زد و یک قاب کشید

بر بلندای قَدَر شوکت پیشانی نو

یکصد و سی و سه تا جلوه­ ی مهتاب کشید

مانده بود از لب مست تو چه نقشی بزند

که لبت باز شد و منّت ارباب کشید

خوش به حالت که از اول زده بر خال لبت

نام زیبای حسین آمد و زد بال لبت

بال زد دوروبر ساحت گهواره­ ی تو

روح جبریل و از برکت گهواره­ ی تو

پخش می کرد خدا اشک برای عالم

محشری بود شب هیئت گهواره­ ی تو

اولش نور دمیدند به هر گوشه­ ی عرش

بعد اعجاز شد و نوبت گهواره­ ی تو

خانه­ ی حیدر کرار تماشایی شد

نقل جمع همه شد صحبت گهواره­ ی تو

دوره کردند تو را هرچه قمر داشت خدا

تو رسیدی همه گفتند که گُل کاشت خدا

هوس خوردن انگور به سر داشت علی

طعمی از گونه­ ی شیرین تو برداشت علی

شربتی از قدح باده­ ی چشمت نوشید

ار خُمستان نگاه تو گذر داشت علی

از حَرای نفست  بوی خدا می­ آید

از لب جوی لبت رزق سحر داشت علی

تا بغل کرد تو را زود در آغوش کشید

اصلاً انگار همین یکّه پسر داشت علی

اشک می­ ریخت چو می­ دید یل بدر و حنین

حک شده روی دو بازوت اَنَا ذُخرُ حسین

می­ دهد یک پر اشکت به دل نیل، برات

لهله لعل لبت را زند انگار، فرات

خلقت ماه جمال تو، نه اینکه نشود

بلکه از قصد خدا آینه نگذاشت برات

عین سیبید که از بین دوتایش کردند

در نگاه تو نوشتند قتیل العبرات

عرش را قامت رعنات نگه داشته است

پس یقیناً به حسینی تو، ستون فقرات

روی قنداقه­ ی تو مشک شده نقاشی

آمدی ساقی لب های برادر باشی

باده از جام لب مست تو خوردن دارد

حکمت کار به دست تو سپردن دارد

چون مسیح است نفس های تو، صدها عیسی

در مسیر قدمت حسرت مردن دارد

روی دیوار به دیوار بهشت آوردند

دل عشاق شماهاست که بردن دارد

گفته­ ای تا بنویسند به روی علمت

نفس دشمن عباس شمردن دارد

شاخ شمشادی و آئینه­ ی حیدر شده­ ای

اول آمدنت فاتح خیبر شده­ ای

تو که هستی؟ همه بر پات سر انداخته­ اند

پهلوان ها همه اینجا سپر انداخته­ اند

معجزات عَلم و تیغ تو ثابت شده است

که تو را پیش یلان قَدر انداخته­ اند

باید از دشنه ی تو قبر خودش را بکند

هر که را بی خردان با تو درانداخته­ اند

مطمئناً همه جا بُرد نهایی با توست

با تو هرکس که درافتاد ورانداخته­ اند

دست در پنجه­ ی تقدیر تو انداخته­ ایم

سرِ خود را لب شمشیر تو انداخته­ ایم

در غیاب تو رقیبان قَدَت می گفتند

چقدر دست تو و تیر و کمانت جفتند

دشمنانت همه یا «اَینَ مَفَرّ » بر لبشان

یا که از ترس تو بر روی زمین می­ افتند

خشم کردی همه گفتند جهنم شده­ است

یا که چشمان غضب کرده­ ات اینجا خفتند

تا که ابروی تو از زیر نقابت دیدند

هول کردند حریفان تو و آشفتند

چشم­هایت همه را روی زمین می­ پاید

بیرق خیمه­ ی ارباب به تو می­ آید

آفریده دم عیسائیت اینجاها را

تکیه دادند به دستان تو موسی­ ها را

از رخت پرده بینداز برِ یوسف­ ها

تا ببرّند همه دست و سر و پاها را

آن امیری که تو را منصب سقا داده

خاک بوس تو نوشته لب سقاها را

شعبه­ ی علقمه­ ی تو شده سقاخانه

به دعایت طلبد چشم رضا(ع) ماها را

یک دل سیر زیارت به خدا می چسبد

بعدِ مشهد سفر کرب و بلا می چسبد

همچو سیمرغ، هما، فاخته­ ای، تاخته­ ای

مشک بر شانه­ ات انداخته­ ای، تاخته­ ای

تا که جان بر لب بی­ جان حرم برگردد

همه­ ی هستی خود باخته­ ای، تاخته­ ای

ذوب در جذبه­ ی احساس حسینت شده­ ای

زرهت را به جنون آخته­ ای، تاخته­ ای

کفنی را که نخ چادر زهرا دارد

بر تنت کرده­ ای و تاخته­ ای، تاخته­ ای

با چنین تاختنت محشر کبری کردی

سفره­ ی ام­بنبن(ع) نذر تو تا برگردی

تنت افتاد کنار علم دستانت

مرحبا بر علمت، بر جَنم دستانت

آه از آب که می­ ریخت به هر گوشه­ ی دشت

آه از چشم تو و عمر کم دستانت

عاقبت مزد دل سوخته ات را دادند

فاطمه آمده از پاقدم دستانت

دو نفر با کمر خرد و شکسته شده اند

سینه زنهای تو گِرد حرم دستانت

با خدا فاطمه تا آخر محشر بسته­ است

در قیامت همه­ ی کار به دستِ دست است

 

 

شاعر : رضا دین پرور

قلمو را زِ طهورای بهشت آب کشید

چشم انداخت به ابروی تو محراب کشید

خواست تا یک اثر از چشم شما خلق کند

دور خورشید مداری زد و یک قاب کشید

بر بلندای قَدَر شوکت پیشانی نو

یکصد و سی و سه تا جلوه­ ی مهتاب کشید

مانده بود از لب مست تو چه نقشی بزند

که لبت باز شد و منّت ارباب کشید

خوش به حالت که از اول زده بر خال لبت

نام زیبای حسین آمد و زد بال لبت

بال زد دوروبر ساحت گهواره­ ی تو

روح جبریل و از برکت گهواره­ ی تو

پخش می کرد خدا اشک برای عالم

محشری بود شب هیئت گهواره­ ی تو

اولش نور دمیدند به هر گوشه­ ی عرش

بعد اعجاز شد و نوبت گهواره­ ی تو

خانه­ ی حیدر کرار تماشایی شد

نقل جمع همه شد صحبت گهواره­ ی تو

دوره کردند تو را هرچه قمر داشت خدا

تو رسیدی همه گفتند که گُل کاشت خدا

هوس خوردن انگور به سر داشت علی

طعمی از گونه­ ی شیرین تو برداشت علی

شربتی از قدح باده­ ی چشمت نوشید

ار خُمستان نگاه تو گذر داشت علی

از حَرای نفست  بوی خدا می­ آید

از لب جوی لبت رزق سحر داشت علی

تا بغل کرد تو را زود در آغوش کشید

اصلاً انگار همین یکّه پسر داشت علی

اشک می­ ریخت چو می­ دید یل بدر و حنین

حک شده روی دو بازوت اَنَا ذُخرُ حسین

می­ دهد یک پر اشکت به دل نیل، برات

لهله لعل لبت را زند انگار، فرات

خلقت ماه جمال تو، نه اینکه نشود

بلکه از قصد خدا آینه نگذاشت برات

عین سیبید که از بین دوتایش کردند

در نگاه تو نوشتند قتیل العبرات

عرش را قامت رعنات نگه داشته است

پس یقیناً به حسینی تو، ستون فقرات

روی قنداقه­ ی تو مشک شده نقاشی

آمدی ساقی لب های برادر باشی

باده از جام لب مست تو خوردن دارد

حکمت کار به دست تو سپردن دارد

چون مسیح است نفس های تو، صدها عیسی

در مسیر قدمت حسرت مردن دارد

روی دیوار به دیوار بهشت آوردند

دل عشاق شماهاست که بردن دارد

گفته­ ای تا بنویسند به روی علمت

نفس دشمن عباس شمردن دارد

شاخ شمشادی و آئینه­ ی حیدر شده­ ای

اول آمدنت فاتح خیبر شده­ ای

تو که هستی؟ همه بر پات سر انداخته­ اند

پهلوان ها همه اینجا سپر انداخته­ اند

معجزات عَلم و تیغ تو ثابت شده است

که تو را پیش یلان قَدر انداخته­ اند

باید از دشنه ی تو قبر خودش را بکند

هر که را بی خردان با تو درانداخته­ اند

مطمئناً همه جا بُرد نهایی با توست

با تو هرکس که درافتاد ورانداخته­ اند

دست در پنجه­ ی تقدیر تو انداخته­ ایم

سرِ خود را لب شمشیر تو انداخته­ ایم

در غیاب تو رقیبان قَدَت می گفتند

چقدر دست تو و تیر و کمانت جفتند

دشمنانت همه یا «اَینَ مَفَرّ » بر لبشان

یا که از ترس تو بر روی زمین می­ افتند

خشم کردی همه گفتند جهنم شده­ است

یا که چشمان غضب کرده­ ات اینجا خفتند

تا که ابروی تو از زیر نقابت دیدند

هول کردند حریفان تو و آشفتند

چشم­هایت همه را روی زمین می­ پاید

بیرق خیمه­ ی ارباب به تو می­ آید

آفریده دم عیسائیت اینجاها را

تکیه دادند به دستان تو موسی­ ها را

از رخت پرده بینداز برِ یوسف­ ها

تا ببرّند همه دست و سر و پاها را

آن امیری که تو را منصب سقا داده

خاک بوس تو نوشته لب سقاها را

شعبه­ ی علقمه­ ی تو شده سقاخانه

به دعایت طلبد چشم رضا(ع) ماها را

یک دل سیر زیارت به خدا می چسبد

بعدِ مشهد سفر کرب و بلا می چسبد

همچو سیمرغ، هما، فاخته­ ای، تاخته­ ای

مشک بر شانه­ ات انداخته­ ای، تاخته­ ای

تا که جان بر لب بی­ جان حرم برگردد

همه­ ی هستی خود باخته­ ای، تاخته­ ای

ذوب در جذبه­ ی احساس حسینت شده­ ای

زرهت را به جنون آخته­ ای، تاخته­ ای

کفنی را که نخ چادر زهرا دارد

بر تنت کرده­ ای و تاخته­ ای، تاخته­ ای

با چنین تاختنت محشر کبری کردی

سفره­ ی ام­بنبن(ع) نذر تو تا برگردی

تنت افتاد کنار علم دستانت

مرحبا بر علمت، بر جَنم دستانت

آه از آب که می­ ریخت به هر گوشه­ ی دشت

آه از چشم تو و عمر کم دستانت

عاقبت مزد دل سوخته ات را دادند

فاطمه آمده از پاقدم دستانت

دو نفر با کمر خرد و شکسته شده اند

سینه زنهای تو گِرد حرم دستانت

با خدا فاطمه تا آخر محشر بسته­ است

در قیامت همه­ ی کار به دستِ دست است

 

 

شاعر : رضا دین پرور

 
 
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  10:49 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)

اعیاد شعبانیه

 

دریای دُر از دلِ صدف می آید

تبریکِ سه نور ، با شعف می آید

خورشید و مَه و ستاره یکجا جمعند

عطرِ صلوات از نجف می آید

***

شعبان مَه با صفای خاتم باشد

میلاد سه آزادۀ عالم باشد

نذر قدم حسین و عباس و علی

ذکر صلواتِ ما دمادم باشد

 

محمود ژولیده

 
 
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  10:49 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت

 

ای از همــه انبیــا درودت

ای روح ائمــه در وجـودت

عالـم همه بـر در تـو سائل

فرزنــد علــی!‌ ابوالفضائل!

شمشیر حسین و شیر حیدر

سر تا بـه قدم حسین دیگـر

رخسـار تـو مـاه آل هـاشم

خـود میـرسپـاه آل هـاشم

عشق از نفست وضو گرفته

خـون از رخـت آبرو گرفته

اوصـاف تو بهترین عبادت

هر روز تـو را شـب ولادت

پاینده ز توست تـا قیـامت

توحیـد و نبـوت و امـامت

ایثـار، چـراغ مکتـب تـو

دانش زده بوسه بر لب تو

شد علم ز دور شیرخواری

با شیر بـه سینۀ تو جاری

ای چــار ولـی معلـم تـو

ذات ازلـــی معلــم تــو

در پیش تجلّــی جمـالت

حـرفی نــزدند از کمـالت

تو علم پدر بـه سینه داری

تا عرش خـدا زمینه داری

ای دست علی در آستینت

آیینــۀ کبــریــا جبینـت

تـو تشنه و آب را حیـاتی

مصبـاح سفینةالنجـاتی

ای قلب حسین حـائر تـو

زهرا شب جمعه زائـر تـو

فرزند دو فاطمه اباالفضل

نازد به تو علقمه اباالفضل

تـــو آیــنۀ خـــدانمـــایی

تــو پشـت ولــی کبریایــی

عالــم همــه یــادوارۀ تــو

هــر روز بــود هــزارۀ تــو

مدح تو کنـد امام سجّاد

این قدر و شرف مبـارکت باد

پـرواز تـو در همــه زمان‌ها

با خیـل مـلک در آسمـان‌ها

توحیــد، تمــام سیــرت تو

سرمشـق همـه بصیـرت تو

وقتـی کـه میـان آب بودی

لبخند به تشنگـی گشـودی

دریـا بـه وفـات آفرین گفت

در وصف تو آب، این‌چنین گفت

حقـا کـه تـو نجــل بوترابی

لـب‌تشنـۀ تشنگــی در آبی

دریا ز غمت به پیچ و تاب است

داغ لب تـو به قلب آب است

تنهــا نــه ز آب درگـذشتی

یک لحظه ز جان و سر گذشتی

دست و سر و چشم تو فدا شد

تقـدیم بــه حجـت خـدا شد

ای ســورۀ آیــه‌آیــۀ نــور

وی صحن و سرات، قبلۀ طور

دست همگـان بـه دامـن تو

قــرآن ورق‌ورق تــن تــو

میراث شجاعتت زحیدر

ارث ادبـت بـــود ز مـــادر

دنیا بـه هـزار رنگ و نیرنگ

بگـرفت ز حیلـه راه تو تنگ

آورد خــط امـــان بــرایت

کز جان جهـان کنـد جدایت

او را ز درت بـه خشم راندی

در یاری دوست جان فشاندی

پیوستـه حسین را تـو دستی

تا حشـر بـر او بــرادر استی

هرچند که هستی‌ات فدا شد

دست و سرت از بدن جدا شد

روزی کـه امـام عصـر آیـد

بـر خلــق، ره فـرج گشـاید

می‌بینمت ای حسین را یـار

آن روز تویـی بر او علمـدار

آن روز تـو بـا لوای نصری

صاحب علم امـام عصـری

"میثم" به ثنات خو گرفته

از خــاک تـو آبـرو گرفته

 

غلامرضا سازگار

 
 
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  10:49 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت

 

چه خوب شد الطاف بالا بیشتر شد

باران گرفت و خشکی لب ها تر شد

دیشب حسین، امشب ابوفاضل و فردا

چه خوب این شب ها دل ما در به در شد

امروز اگر با آبرویم دست من نیست

با معجزات عشق شد کاری اگر شد

بعد از نماز مغرب خورشید وقتی

شب رفت و رفت و رفت نزدیک سحر شد

آمد صدای جبرئیل از عرش بالا

ام البنین مژده که فرزندت پسر شد

از این به بعد این مزرعه ها یاس دارد

از این به بعد این روزگار عباس دارد

دیشب نشستم چشمهایت را کشیدم

پائین پایت چند تا دریا کشیدم

روح القدس، ارواح ذهنم را مدد کرد

تا عاقبت تصویری از عیسی کشیدم

پای ضریح دستهایت گریه کردم

روح خودم را تا خدا بالا کشیدم

جمعیت روی زمین را تشنه ی آب

تنها تو را در این میان سقا کشیدم

آقا اگر چه مشک تو آبی ندارد

من بین مشکت چند تا دریا کشیدم

تو از تمام آب ها آبی ترینی

ماهی ولی از ماه، مهتابی ترینی

معنا ندارد ماه من بالا نباشی

بالاتر از اندازه های ما نباشی

معنا ندارد ما همه لب تشنه باشیم

عباس ما باشی ولی دریا نباشی

با اینکه نبض نیل در دست تو باشد

اما تو ای مرد خدا موسی نباشی

تو ماهی و فرمانروای آسمانی

فرقی ندارد اینکه باشی یا نباشی

حالا که با زینب برادر می شوی تو

معنا ندارد بچه ی زهرا نباشی

تو ماهی اما مثل خورشید شبی تو

این افتخارت بس غلام زینبی تو

گفتند دریائی ولی دریا نبودی

گفتند طوبائی ولی طوبا نبودی

تنها نسیمی از نفسهایت مسیح است

گفتند عیسایی ولی عیسی نبودی

تو دستگیر عالمی و ارمنی ها

گفتند موسایی ولی موسی نبودی

دریایی و موسایی و عیسی مسیحی

تو کل اینهائی ولی اینها نبودی

سقاترین بودی و سقایی نکردی

گفتند سقایی ولی سقا نبودی

باب النّجات عالمین مولا اباالفضل 

یا کاشف الکرب الحسین مولا اباالفضل

آن روز رفتی و همه ماتم گرفتند

در ماتم تو آسمانها غم گرفتند

آن دستهای سبز نخلستان نشینت

از چشمهای خشک ما شبنم گرفتند

آرامش دنیا نه تنها از رقیه

بعد از عروجت خواب ما را هم گرفتند

شرمندگی از کودکانت بیشتر شد

وقتی دم آب آب عمو مُردم گرفتند

از علقمه تا خیمه گاه شیرخواره

خیل ملائک دسته دسته دم گرفتند

سقای دشت کربلا آقام ابالفضل

 

دستش شده از تن جدا آقام ابالفضل

 

علی اشتری

 
 
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  10:49 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)

در وصف عشق سرخ تو هرکس قلم زده

چیزی شبیه محشر کبری رقم زده

نام مبارک تو چه دارد که این چنین

نظم و نظام این دل مارا به هم زده

یک دست مشک زخمی و یک دست اشک زخم

دست بریده ی تو به دلها علم زده

در آسمان برای خودش سروری شده

هر کس در آستان تو با سر قدم زده

ازخون توست آب اگر آبرو گرفت

چون آب خوندلم غم تو در دلم زده

عشقت همیشه عین غم است و غم تو عشق

ای خوش دلی که بوده برای تو غمزده

وصفت هنوز هم به قلم در نیامده

هر کس قلم زده به هر اندازه کم زده

 
 
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  10:49 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)

شب میلادِ تو، میلاد به هم می ریزد

این جهان علی آباد به هم می ریزد

خیره بر بازویِ شاگردِ خودش با بوسه

اشک می ریزد استاد، به هم می ریزد

شب قبل از تو حسینِ تو، شب بعد از تو

سرِ بازوی تو سجاد، به هم می ریزد

چه نیازی ست بپوشید زره و جنگ کنی

به تماشای تو صیاد به هم می ریزد

مثل این رود که از دست تو موجی شده است

کار هر کس به تو افتاد، به هم می ریزد

چون که بُرقَع بگشاید، دلِ آب، آب شود

زلف آشفته کند، باد به هم می ریزد

سین، که شد حرف نهایی حروف عباس

از حسودیش به سین، صاد به هم می ریزد

 
 
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  10:49 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)

حضرت عباس(ع)-مدح و مناجات

 

ز سجایای تو انگار به ما هم دادند

یعنی ای ماه ز مهر تو بما غم دادند

ادب ماه بنازم که به ما نور دهد

این همه عشق، نگویید بما کم دادند

ای لب لعل تو نازم که به خشکی دریاست

شکر لِلَّه به ما هم کمی از یم دادند

ز وفاداری تو علقمه شد عالمگیر

یعنی از مکتب تو نور به عالم دادند

مادرت ام بنین درس ادب داد تو را

این تو بودی که از این درس دمادم دادند

ذکر غم های حسین از لب تو چون برخواست

قبل هر چیز به یمن تو بما هم دادند

در تماشای تو دلداده تر از زینب کیست؟

این حسین است که بی تو، به قدش خَم دادند

هرکه مست تو شود کار مسیحا بکند

گویی از جام تو بر عیسی مریم دادند

راستی واسطۀ نام کلیم الله کیست؟

می ساقیست به موسی که چنین دم دادند

سجده دانید ملائک به چه کردند همه ؟

سیری از نور ابالفضل به آدم دادند

باید از راه بصیرت به تو آقا برسیم

چون به لطف تو به ما اذن محرم دادند

به علمداری و دینداری این آقا بود

که بما بی خبران هیئت و پرچم دادند

به فداکاری آقام ابالفضل قسم

مثل عباس بما خط مقدم دادند

یاری رهبرمان رمز مسلمانی ماست

عَلَم قافله را دست معظم دادند

 
 
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  10:50 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)

مردی از جنس عشق ، جنس بلور

مردی از تیره از سلاله ی نور

 

مردی از جنس خاک عاشورا

تک سوار قصیده های وفا

 

محضر مجد این امیر عرب

پینه بسته است سجده گاه ادب

 

آمد و چشم نور روشن شد

آتش کوه طور روشن شد

 

آمد و با خودش صفا آورد

والقمر را به صحنه ها آورد

 

خانه را غرق در تبسّم کرد

خنده ها را پر از ترنّم کرد

 

پیش چشم ستاره ها خورشید

دست زیبای ماه را بوسید

 

مادری غرق نغمه ی احساس

بوسه می زد به صورت عبّاس

 

آمد و با خودش علم آورد

روشنی را در این حرم آورد

 

مروه ی با صفای شهر خداست

آسمان خاک پای این آقاست

 

در دل عاشقان حرم دارد

آیه در سوره ی کرم دارد

 

مردی از جنس عزّت و غیرت

بی تملّق معلّم عصمت

 

باب حاجات عالمین است او

ساقی لشکر حسین است او

 

جیره خوار محبّتش گل ها

محو احسان و رافتش دلها

 

فانی ِ در یم ولایت شد

پرچم بینش و بصیرت شد

 

پهلوان عشیره ی خورشید

که در او می توان علی را دید

 

آسمان آسمان دلاور بود

بهترین یاور برادر بود

 

پیش ارباب مهربان خاموش

بین میدان همیشه غرق خروش

 

همچو مردان خطّه ی کوثر

پهلوان بود و پهلوان پرور

 

تیغ در دست و رزم طوفانی

قاتل مرده های شیطانی

 

در دل واقعه هیاهو کرد

دست بیداد و ظلم را رو کرد

 

معدن با کرامت ایمان

چشم او خالق دو صد سلمان

 

بین این گفتن و نگفتن ها

بین این خواندن و شنیدن ها

 

مردی از آسمان به جوش آمد

وازه هایش که در خروش آمد ،

 

گفت محو تلالو احساس

رحم الله عمی العبّس . . .

وحید محمدی

 
 
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  10:50 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)

حضرت عباس(ع)-مدح

 

منم ماه بنى هاشم که عباس است نام من

بود ام البنین مام و، على باب کرام من

من آن سرباز جانبازم که از لطف خداوندى

لبالب از مى حب حسینى گشته جام من

من آن مرد سلحشورم که بهر کشتن دونان

بود شمشیر تیز شاه مردان در نیام من

من آن شیرم که چون افتد به دامم دشمن قرآن

نباشد بهر او راهى که بگریزد ز دام من

من آن علمدارم که اندر عرصۀ هیجا

سر دو نان، چو گویى، نرم گردد زیر گام من

بود این افتخارم بس، که گوید خسرو خوبان

بود عباس نام آور نگهبان خیام من

غلام و جان نثار و چاکر و عبدم به دربارش

که اندر رتبه شاهانند در عالم غلام من

ندادم تن به زیر بار ظلم و ذلت و خوارى

که بر ذرات عالم گشته واجب احترام من

نکردم بى وفایى با حسین، آن خسرو خوبان

به عالم گشت ثابت زین فداکارى مقام من

نخوردم آب و، دادم تشنه جان و، در درون آب

ز سوز تشنگى مى سوخت بهر آب کام من

نگردد خوار و زار و زیردست ظالمان هرگز

نماید پیروى کردار هر کس بر مرام من

رسان (ژولیدۀ ) محزون درورد گرم و بى پایان

به نزد دوستان من پس از عرض سلام من

 
 
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  10:50 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)

عشاق چون به درگه معشوق رو کنند

با آب دیدگان ، تن خود شستشو کنند

قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق

در روز حشر رتبۀ او آرزو کنند

عباسِ نامدار که شاهان روزگار

از خاک کوی او طلب آبرو کنند

سقای آب بود و لب تشنه جان سپرد

می خواست آب کوثرش اندر گلو کنند

بی دست ماند و داد خدا دست خود به او

آنانکه منکرند بگو روبرو کنند

گردست او نه دست خدائی است پس چرا

از شاه تا گدا همه رو سوی به او کنند

درگاه او چو قبله ی ارباب حاجت است

باب الحوائجش همه جا گفتگو  کنند

 
 
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  10:50 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها