به گزارش "ورزش سه" و به نقل از تسنیم، اسفندماه سال 94، خبر حضور «مایدا چیچیچ» در راس کاردفنی تیم بانوان به عنوان بمب خبری فدراسیون والیبال منفجر شد و اوایل اردیبهشت ماه امسال گفتند که او رفتنی شده است. خداحافظی زودهنگام با بانوی صربستانی – اسلوونیایی تبار لااقل برای شاگردانش چندان ساده نیست. اما فدراسیون میتواند به واسطه فشارهایی که طی ماههای اخیر تحمل کرده و البته بیتمایلی جامعه مربیان بانوی والیبال ایران، قید حضور دوبارهاش در ایران را بزند.
داستان حساسیت روی مربیانی که از آن سوی آبها میآیند بحث جنسیتی یا حتی مختص به ورزش خاصی نیست. پیش از حضور مایدا، با نامهایی مانند میترا شعبانیان، فریبا صادقی، سیما صدیقی و ... آشنا بودیم. با اعتراضهای همیشگیشان دال بر نبود امکانات، فقر مالی تیمهای والیبال دختران، نداشتن سالن در ساعات مناسب، عدم برنامهریزی برای یک اردوی برون مرزی، حتی گاهی درون مرزی.
اما «مایدا» نوع اعتراض همان مربیان را تغییر داد. این بار نوک پیکان نقد، سوی تبعیضها بود. این که چرا از اسفند سال 94 که مایدا به تهران آمد، شکل زندگی تیم ملی والیبال دختران تغییر کرد؟ مایدا نقد میشد، چون پیش از حضورش در ایران، فقط مربی بدنساز تیمهای والیبال بود، نه سرمربی! مایدا مورد انتقاد قرار میگرفت، چون مقابل حضور دستیاران ایرانی، مقاومت میکرد. نمونه وارداتیهایی که از حضور دستیار داخلی فرار میکنند کم نیست. شاید دلیلش را باید کمی با موشکافی بررسی کرد. مثلا در این حقیقت نه چندان خوشایند که بسیاری از این دستیاران، پیش از موعد جای سرمربی مینشینند.
انتقاد اصلی و اساسی، از چرایی سرازیر شدن امکانات بود. مایدا چگونه با حضورش در ایران، والیبال دخترانی که از داشتن حداقلها هم گاهی محروم بود را متحول کرد؟
باید سری به چگونگی و شکل گرفتن این تفاوتها زد. به روزی که فدراسیون های ایران (متفاوت هم نیستند که کدام یک) سراغ مربیانی از آن سوی آب میروند. مربیان وارداتی، برای نشستن روی نیمکت مربیگری، قواعد مشخص خود را دارند. در حضورشان، اعجاز و سحر نمیبینند. پس کنار دستمزد ماهیانه و سالیانه، بحث اقامت و رفت و آمد و مرخصیها، درخواست امکانات برای آماده سازی میکنند.
خواستههای سخت افزاری، امکانات اردویی و بازیهای تدارکاتی، بند به بند و جزء به جزء در قرارداد مربیانی که وارد ایران شده اند نوشته میشود.
این رفتار، نه این که هرگز اما کمتر از سوی طرف ایرانی دیده شده است. گویی که ما، خودمان، برای پیشی گرفتن از دیگری و گرفتن کرسی مربیگری تیمهای ملی، از سهمهای امکاناتی میگذریم تا مزیتی نسبت به دیگری برای فدراسیون داشته باشیم.
بندهای قرارداد «مایدا» برای فدراسیون ایران تعهدآور بود. باید برایش حداقلهایی که از نظر اردو و امکانات میخواست را برآورده میکرد تا متضرر هزینههای بیشتر نشود. اتفاقی که حتی در مورد «کاستا» در تیم فوتبال بانوان ایران هم افتاد.
سهم خواهی، پیش از نشستن روی نیمکت و بیش از جاه طلبی و رویاپردازی، حق مربیان ایرانی است. وقتی سهمی و حقی به صورت خودکار و خودجوش داده نمیشود، میتوان هم انتظار داشت که مربی ساده، بدون رزومه مناسب و کافی و صرفا با علم بر اصول مذاکره و عقد قرارداد، صاحب امکاناتی بهتر از مربیانی باشد که حق نشستن روی نیمکتهای مربیگری را با حداقلها به دست آوردهاند.