0

اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

ای شيعه بر تو باد درود و سلام من

وقت است بشنويد فرازی کلام من

عمرم نه صرف شد به سيه چالها عبث

کز بهر شيعه بود همه اهتمام من

در انزوا نبود همه عمر من که بود

در سجده گاه گوشهء زندان قيام من

روزی که غصه خلق شد از حکمت خدا

بگزيد غصه را دل والا مقام من

چون جام عشق فال به نام حسين زد

 از غبطه رفت در طلب درد جام من

من آن امام مفترض الاطاعه ام که شد

از اقتدار کنج سيه چال دام من

تنها نی ام (نيستم)، غريب نی ام، بی نوا نی ام

 زهراست آنکه بود انيس مدام من

بی جرم و بی گناه به زندان گذشت عمر

نه بلکه بود نسل علی اتهام من

زندان مرا به خويش چه خوش داد عادتم

 ديگر نداشت فاصله ای صبح و شام من

همچون درخت ريشه دواندم به قعر خاک

 خلصنی ياربم شده بود التيام من

از بس که مانده ظاهری از استخوان و پوست

 ديگر نبود طاقتی از استلام من

بغض يهود قدرت سيلی فزون کند

زهراست باخبر ز رخ نيل فام من

هر ناسزا و فحش نثارم حلال بود

 هرگونه لطف و جود و نوازش حرام من

هارون بدست ظلم نگهبان کافرش

 می خواست بشکند حرم احترام من

با کام روزه زير شکنجه لبان خشک

 افطار زهر بود بهشتی طعام من

امضای نيلی غل و زنجير بر تنم

 تاکيد ديگری است به حسن ختام من

با کام تشنه بر همهء شيعيان خود

 همراهی حسين يگانه پيام من

مهدی کجاست تا که بگيرد ز دشمنان

با ضرب ذوالفقار علی انتقام من

 
 
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396  4:12 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

 ندارد ابر چون این چشم گریانی که من دارم 
ندارد آتشی چون آه سوزانی که من دارم
قسم بر روشنی روز که ، از یاد من رفته
ندارد آسمان چون شام ظلمانی که من دارم
سحر وقت نمازم می کند از خواب بیدارم
نوازش های دست این نگهبانی که من دارم
شکسته استخوان ساق پایم از غل و زنجیر
نگفتم با کسی از درد پنهانی که من دارم
قسم بر روزگار در اسارت بودن زینب
ندید او این چنین تاریک زندانی که من دارم
چه می شد که ملاقاتم شبی معصومه می آمد
تسلی بهر این حال پریشانی که من دارم
 شاعر:رضا رسول زاده

 
 
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396  4:13 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

ای وجودت مطلع الانوار یا موسی ابن جعفر   
ای جلالت برترازگفتار یا موسی بن جعفر
ای رواقت کعبه دل وی حریمت طور سینا    
ای هزاران موسیت زوّاریا موسی بن جعفر
ای خوش آن بیمار کز فیض تو می جوشد شفایش   
ای هزاران عیسیت بیماریا موسی بن جعفر
ازتو می گیرد تجلّی سینه ام چون طور سینا   
وزتوباشد چشم دل بیداریا موسی بن جعفر
دردمندم مستمندم بی پناهم روسیاهم        
هرکه هستم باتودارم کاریاموسی بن جعفر
کظم غیظ و حسن خلقت دل بر حتّی زدشمن 
همچو جدّت احمد مختاریا موسی بن جعفر
می توانی در زخیبر سرزجسم عمر وگیری      
در غزا چون حیدرکرّار یا موسی بن جعفر
در دهانم می شود درّ سخن قند مکرّر      
چون کنم مدح توراتکراریاموسی بن جعفر
پیش هفو و پای جود ونزد احسانت بود کم   
هرچه باشد حاجتم بسیاریا موسی بن جعفر
هر که بودم با تو بودم هر که هستم با تو هستم  
در گلستان شمایم خار یا موسی بن جعفر
ای که دشمن داد دشنام و نوازش کردی از او 
دوستم دستی به سویم آریاموسی بن جعفر
دل به سوی تربتت دست دعا برآسمانم    
بلکه یابم در حریمت باریا موسی بن جعفر
نیست آن قدرم که گردم زائرصحن وسرایت 
خاک زوّارت مرابشماریاموسی بن جعفر
هدیه هر کس از برای یار آرد گوهری را     
این من واین چشم گوهرباریا موسی بن جعفر
من به عالم گفته ام خاک دراین آستانم    
لطف کن پابرسرم بگذار یا موسی بن جعفر
کی شود دور ضریحت گردم و گریم برایت      
بادلی سوزان و حال زاریا موسی بن جعفر
تو همه آزادگان را یاری از لطف وکرامت       
ازچه درزندان نداری یاریاموسی بن جعفر
تیغ آتشبار بر کف گیرم و خونش بریزم      
جزتو دل خواهداگردلداریاموسی بن جعفر
تو سیه چال بلا را رشک کوه طور کردی       
روزوشب با ذکرواستغفاریاموسی بن جعفر
از چه در زندان به جز زنجیر غمخواری نداری  
ای به خلق عالمی غمخواریاموسی بن جعفر
با کدامین جرم شد ساییده ساق پات مولا       
ازچه دیدی روزوشب آزادیاموسی بن جعفر
بر تو می گریم که زندان تو حتّی روز روشن   
بوده تیرتر زشام تار یا موسی بن جعفر
بر تو می گریم که از زنجیر و کند و تازیانه      
برتن پاکت بود آثار یا موسی بن جعفر
بر تو می گریم که درخاک وطن ذرّیه ات را        
گردغربت مانده بررخساریاموسی بن جعفر
برتو می گریم که بود ی روزه و هنگام مغرب     
کردی ازخون جگرافطاریا موسی بن جعفر
برتو می گریم که از خرمای زهرآلود دشمن   
بود در قلبت شرارنار یا موسی بن جعفر
برتو می گریم که تابوت تو بود از تخته در       
در میان کوچه و بازار یا موسی بن جعفر
کند بر پا غل به گردن ، اشک بررخ ، زهردردل     
شدنصیب حضرتت هرچاریاموسی بن جعفر
من نمی دانم در آن زندان چه دیدی لیک دانم   
مرگ خودرادیده صدباریا موسی بن جعفر
راه مشکل ، بار سنگین ، قامت (میثم )خمیده
 کوه غم از دوش او برداریا موسی بن جعفر     
شاعر:غلامرضا سازگار

 
 
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396  4:13 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

زیر سنگینی زنجیر سرش افتاده
خواست پرواز کند دید پرش افتاده
میشود گفت کجا تکیه به دیوار زده ست
بسکه شلاق به جان کمرش افتاده
آدم تشنه عجب سرفه ی خشکی دارد
چقدر لخته ی خون دور و برش افتاده
گریه پیوسته که باشد اثراتی دارد
چند تاری مژه از پلک ترش افتاده
هر کس ایام کهنسالی عصا میخواهد
پسرش نیست ببیند پدرش افتاده
آنکه از کودکی اش مورد حرمت بوده ست
سر پیری به چه جایی گذرش افتاده
به جراحات تنش ربط ندارد اشکش
حتم دارم که به یاد پسرش افتاده
شاعر:حسین رستمی

 
 
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396  4:13 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

آقا بیا که روضه موسی بن جعفر است
چشمانمان ز داغ مصیباتشان تر است
جامه سیاه بر تن و بر جان شرار آه
دلها به یاد غصه او پر ز آذر است
افتاده است بی کس و تنها ، غریب وار
مردی که با تمامی خلقت برابر است
مرثیه خوان حضرت کاظم ، خود خداست
بانی روضه ،حضرت زهرای اطهر است
زندان نگو ، که گرم مناجات با خداست
غار حرای حضرت موسی بن جعفر است
مرغی که در قفس ، نفسش تنگ آمده
از وی به جای مانده فقط یک بغل پر است
از تازیانه خوردن حضرت نگو دگر
ارثیه ای رسیده به ایشان ز مادر است
باشد همیشه ورد زبانم به هر نفس
لعنت به آن یهودی بی دین که کافر است
ای من فدای شال عزای شما شوم
آقا بیا که روضه موسی بن جعفر است
شاعر:میلاد یعقوبی

 
 
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396  4:13 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
در بهت سکوت ظلم هارون عمری
فریاد رسای استقامت بودی

 

×××
درشام و سحر ز اشک خود غوغا کرد
احیاء مرام مادرش زهرا کرد
جان داد اگر چه او به کنج زندان
منشور رهائی بشر امضا کرد
×××
چون موج به هر کرانه می خوردی تو
بس طعنه از این زمانه می خوردی تو
از دست عدو به جرم حق خواهی و عشق
چون فاطمه تازیانه می خوردی تو
شاعر:سید هاشم وفایی

 
 
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396  4:13 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

از تازیانه مانده بر رویت نشانی
روحت جراحت دیده از زخم زبانی
زنجیرهای پیر این گردن گواه است
شاید فقط امروز را زنده بمانی
با این تن سنگین نمی دانم چگونه
داری بلای شیعیان را می کشانی ؟
محروم از یک روزنه نوری به زندان
گرچه تو خورشید همه کون و مکانی
پهلوی تو با ضرب پایی آشنا شد
چون خواستی شب ها مناجاتی بخوانی
از این شکنجه سخت تر بهر پسر نیست
اسمی برند از مادرش با بد دهانی
چشم انتظار دیدن روی رضایی
در این سیه چاله  بمیرم ، نیمه جانی
شکر خدا در شهر غربت هم که هستی
تو باز داری در غریبی دوستانی
شکر خدا که بعد مرگ تو کسی هست
نگذارد عریان بر زمین دیگر بمانی
اما خدا داند که زیر نعل اسبان
دیده چه جسمی  زینب قامت کمانی 
شاعر:رضا رسول زاده

 
 
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396  4:13 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

موسي شدي كه معجزه اي دست وپا كني 
راهي براي رد شدن قوم، وا كني
زنجير هاي زير گلويت مزاحم اند
فرصت نمي دهند خودت را دعا كني
در يك بدن بجاي همه درد مي كشي
مي خواستي تمام خودت را فدا كني
وقت اذان مغرب اين تازيانه هاست
وقتش رسيده است كه افطار وا كني
مثل علي عروج نمازت امان نداد
فكري به حال فاصله ي ساق پا كني
عيسي مسيح من به صليبت كشيده‌اند
اينگونه بهتر است خدا را صدا كني
حالا ميان قحطي تابوت هاي شهر
بايد به تخته هاي دري اكتفا كني
سروده ي علي اكبر لطيفيان
سالها كنج قفس تنها و بي غمخوار بودم
لحظه ها را مي شمردم در غم ديدار بودم
هر سحر با ضربه ي سيلي نمودم روزه آغاز
زير آماج لگد در لحظه ي افطار بودم
گرچه زندانبان مرا ميزد به نامردي وليكن
من براي عفو او در ذكر يا غفار بودم
من زكيه سيرتم زهرا تبارم زينبي ام
گاه ياد شام وگه ياد در وديوار بودم
چونكه مي بردند نامردان به سوي چارميخم
ياد بند گردن مولا وآن مسمار بودم
چونكه مي افتاد دنداني ز من از دست سنگيني
ياد چوب خيزران و كوفه بدكار بودم
فاصله افتاده بين استخوانهاي نحيفم
ياد غمهاي سه ساله بسكه در آزار بودم
تا كه مي خنديد دشمن بر شكسته حرمتم
ياد سر گرداني زينب سر ِ بازار بودم 
شاعر:محمود زولیده

 
 
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396  4:13 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

شعر امام موسی کاظم
جز با دوای زهر مداوا نمی شود
یک جای پرت مانده ام و بغض کرده ام
در این سیاه چال دلم وانمی شود
کافیست داغ دوری معصومه و رضا
دیگر غمی به سینه من جا نمی شود
معصومه کاش بود کمی درد دل کنم
کس مثل دختر همدم بابا نمی شود
می خواستم دوباره ببوسم رضام را
هنگام رفتنم شده گویا نمی شود
اصلاَ نخواستم کسی آید به دیدنم
سیلی که مونس دل تنها نمی شود
از بس زدند خورد شده استخوان من
این پا برای من که دگر پا نمی شود
زنجیرها رسانده به زانو سر مرا
کاغذ هم اینچنین که منم تا نمی شود
گاهی هوای تازه و آزاد می روم
بی تازیانه و لگد اما نمی شود
زجر من از جسارت سِندی شاهک است
بی ناسزا شکنجه اش اجرا نمی شود
گفتم سر مرا ببر اما تو را خدا
اسمی نبر ز مادرم،آیا نمی شود
تشییع من اگرچه روی تخته در است
تشییع هیچکس روی نی ها نمی شود
شاعر:علی صالحی

 
 
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396  4:13 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

 ای که قلبت در جوانی گشت پیر 
گم نمودی روز و شب را سالهاست
بر تنت جای  همه آزارهاست
تو همان شیر به بند افتاده ای
خسته بر مرگ خودت آماده ای
در قفس بال و پرت را چیده اند
در میان اشک تو خندیده اند 
ای همای بال و پر قیچی شده
دست و پا زنجیر بهر چی شده
آسمان در بند و زنجیر آمدی ؟
مرغ افلاکی زمین گیر آمدی ؟
نقش زنجیر است بر دستان تو
نا نجیبی گشته زندان بان تو
میزند او تازیانه بر تنت
ناسزا گوید چرا بر مادرت ؟
وای از آن لحظه جان دادنت
روی خاک سرد زندان ماندنت
خسته از دست ستم کی دم زنی؟
یک شبی هم چشم خود بر هم زنی  
مثل مادر  نیلی  و رویت  کبود
گرد غربت بر سرت بنشسته بود
 قلبت از ظلم عدویت خون شده
خاطرت با ناسزا محزون شده
تادم آخر رضا گفتی رضا
لحظه ی آخر شده جانم بیا 
دخترت معصومه را جا می نهی
با رضا او را تو تنها می نهی
کنج زندان میشوی درگیر عشق
تشنه ماندی تا کنی تفسیر عشق
روضه خوان کربلا گاهی شوی
در میان قتلگه راهی شوی
عمه ی مظلومه ات یاری دهی
مرهمی بر زخم خون جاری دهی
ای فدای اشکهای هر شبت
دست ما را گیر جان زینبت
چشم امید همه باب المراد
سایه ات از زندگی مان کم مباد
 شاعر:وحید مصلحی

 
 
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396  4:14 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

 موسای طور غربتم  و خسته و بی عصا
مجروح عشق هستم و محکوم بی خطا
افتاده ام به گوشه زندان  بی کسی
در حسرتم به دیدن یک بار آشنا
زندانی بدون ملاقات عالمم
کز اهل و از عشیر‌ه ی خود گشته ام جدا
در قعر تیرگی نفسم بند آمده
از دود شعله ی ستم و قحطی هوا
گاهی که خواب می بردم فکر میکنم
هستم چو یک کبوتر آزاد  در فضا
پر می کشم ز دام و در آفاق می پرم
در دست باد هر طرفی می روم رها
ناگه ولی به ضرب لگد می پرم ز خواب
جا می کند به پیکر من جای ردّ پا
زخم فلز به گردن من دائمی شده
سرتا به پا شکسته تنم زیر چکمه ها
در سجده بسکه پیکر من آب رفته است
انگار روی خاک فتاده است یک عبا
گیسوی من به پنجه ی دشمن گرفته خو
مثل جنازه روی زمین می کشد مرا
وقتی که خسته می شوم از لطمه های او
می گریم از اسارت زنهای کربلا
باران آتش و سر بر نیزه بود و سنگ
آواز و رقص و هلهله شده پاسخ عزا
شاعر:مجتبی صمدی

 
 
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396  4:14 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

احوال من از این تن تب دار روشن است
زندان من به چشم گهربار روشن است
از صبح تا غروب که حبسم به زیر خاک
تا صبح حالم از دم افطار روشن است
این سال ها که سخت گذشته برای من
دم به دمش ز آه شرربار روشن است
یک جا بلای شیعه به جانم خریده ام
آثار آن به جسم من زار روشن است
معلوم تا شود به سر من چه آمده
از صورتم که خورده به دیوار روشن است
حرفی ز استخوان صبورم نمی زنم
از ساق پام شدت آزار روشن است
جسمم کبود هست ولی غیر عادی است
حتی به زیر سایه ی دیوار روشن است
 زنجیر را که عضو جدید تنم شده
پنهان نکرده ام ، همه اسرار روشن است
من دیده بسته ام به همه ، غیر فاطمه
چشمم فقط به دیدن دلدار روشن است
 شاعر:رضا رسول زاده

 
 
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396  4:14 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

 آنقدر بی رمق شده بودی که جز عبا
پیدا نبود از تو به هنگام سجده ها
زندان به حال و روز تو هر روز گریه کرد
شد با کنایه روزه ی هر روزه ی تو  وا
بدکاره را عباده تو سر به راه کرد
خوب است با عنایت تو ختم کار ما
مأمور ظالم از غم تو غصِّه دار شد
سنگ است سینه ای که نسوزد در این عزا
جا شد به روی لنگه دری پیکری ضعیف
خواندند مثل بی بیِّ ما خارجی تو را
جسم تو هفت بار کفن پوش شد ولی
ای بی کفن حسین من ای وای کربلا
تو روی دوش شیعه و ارباب روی خاک
سر روی نیزه و بدنش زیر دست و پا
همناله با رضا و کریمه زبان گرفت
در عرش فاطمه که بیا یوسفم بیا
 شاعر:حسین ایمانی

 
 
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396  4:14 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

زندان صبر بود و هوای رضای او
شوقش کشیده بود به خلوت سرای او
زندان نبود،چاه پر ازکینه بود و بس
زنده به گور کردن آیئنه بود و بس
زندان نبود یک قفس زیر خاک بود
 هر کس نفس نداشت در آنجا هلاک بود
زندان نبود ، کرب و بلای دوباره بود
یک قتلگاه مخفی پر استعاره بود
زندان نبود یوسف در بین چاه بود
زندان نبود گودی یک قتلگاه بود
زنجیر بود و آینه بود و نگاه بود
تصویر هر چه بود،کبود و سیاه بود
زنجیر را به گردن آیینه بسته اند
صحن و سرای آینه را هم شکسته اند
دیگر کسی به نور کنایه نمی زند
شلاق روی صورت آیه نمی زند
می خواستند ظلم به آل علی کنند
می خواستند روز و شبش را یکی کنند
هر کس که می رسید در آنجا ادب نداشت
جز ناسزا کلام خوشی روی لب نداشت
حتی نماز و روزه در آنجا بهانه بود
افطار روزه دار خدا تازیانه بود
زندان نبود روضه گودال یار بود
هر شب برای عمه خود بی قرار بود
حرف از اسارت و غل و زنجیر یار بود
زینب میان جمعیت نیزه دار بود
در شهر شام غیرت و شرم و حیا نبود
زندان برای دختر زهرا روا نبود
 شاعر:رحمان نوازنی

 
 
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396  4:14 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

  به شاخه ي گل احساس من لگد مي زد
 ز روي دشمني و كينه وحسد مي زد
  مرا به جرم خطايي كه مرتكب نشدم
 هزار مرتبه با تازيانه حد مي زد
  درون سينه ي خود عقده ها ز خيبر داشت
 به استناد همان مدرك و سند مي زد
 هميشه موقع سيلي زدن‎‏‏‎‎، به لبخندي
 به اهلبيت نبي حرف هاي بد مي زد
 اگر اجل به سراغم نمي رسيد آنجا
 گمان كنم كه مرا تا الي الابد مي زد
 شاعر:وحید قاسمی

 
 
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396  4:14 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها