0

اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

امام موسی بن جعفر(ع)-مدح و شهادت

 

سـلام خـدا و سـلام پیمبر

سلام امامان به موسی‌بن‌جعفر

شهنشـاه مـلک وسیــع الهــی

که امرش بـود حکم خلاق داور

ولـی خـدا، هفتمین حجت حـق

دُر نـاب شش یم، یـم پنج گوهر

بـه جن و بشر تربتش کعبـۀ دل

به ارض و سما طلعتش نورگستر

فـروغ رخـش تــا ابــد عالم‌آرا

کلام خوشش همچنان روح‌پرور

خداوند خلـق و خداونـد خصلت

خداونـد خـوی و خداونـد منظر

به پایش فشاندند لاهوتیان جان

به خاکش نهـادند قدوسیان سر

ملایک گشودنـد از چـار جانب

بـه خـاک قدم‌هـای زوار او پر

ببر عرض حاجت سوی کاظمینش

بگیــر از در او مــراد مکــرر

اگـر امــر می‌کـرد ذات الهـی

چو جدش علی در گرفتی ز خیبر

و یا آن که می‌کرد مه را دو قسمت

به انگشت سبابه همچون پیمبر

که اعجـاز او بـُود اعجـاز احمد

که بازوی او بـُود بـازوی حیدر

عنایـات او بر ملک بـُود هادی

اشـارات او بـر فلک بـُود رهبر

خداوند را گشته زائر هر آن کو

شــود زائــر آن بتـول مطهـر

کلامش بشـر را چـراغ هدایت

مقامش ملک را بُود فـوق باور

تو او را بـه تاریکـی حبس دیـدی

دمی بـاز کـن چشم دل را و بنگر

که مـاه است پروانـۀ شمـع رویش

که مهر است در بحر نورش شناور

به حبس عدو پیکـرش آب گـردید

امامی که جان بود مهرش به پیکر

سرشکش به هجران معصومه جاری

خیـال رضـا را گرفتـه اسـت در بر

به غیـر از خـدا کس ندیـد و نداند

که بر او چه آمـد ز خصـم ستمگر

کبــودی انــدامـش از تـازیانــه

بــود ارث عمــه بــود ارث مـادر

امامـی کـه یـار همـه خلق بودی

غریبانـه جـان داد بی‌یـار و یـاور

خدایا! که دیـده است زیر شکنجه

همـای ولایـت زنـد در قفس پر؟

بنـالیــد یــاران! بــرای امــامـی

که تابــوت او بـود یـک تختۀ در

بنـالیــد بـــر آن امــام غریبــی

کـه زهـر جفـا در دلش ریخت آذر

در آن حبس تاریک دربسته هر شب

ملاقاتی‌اش بـود زهرای اطهر

سزد از شـرار غمش خلق، «میثم»!

بسوزنـد چـون شمع؛ از پای تا سر

 

 
 
یک شنبه 3 اردیبهشت 1396  11:13 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

امام موسی بن جعفر(ع)-شهادت

 

آرامش محض، روح آشفته‌ی توست

مبهوت، زمان زِ رنج ناگفته‌ی توست

تو صابری و صبر، شکیب از تو گرفت

تو کاظمی و خشم، فرو خفته‌ی توست

 
 
یک شنبه 3 اردیبهشت 1396  11:13 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

کسی بدون دلیل از صدا نمی افتد
لب کلیم ز سوز دعا نمی افتد
کریم در غل و زنجیر هم کریم بُود
به دست بسته شده، از عطا نمی افتد
اگرچه خاک نشسته به روی لب هایت
عقیق، پا بخورد از بها نمی افتد
مگر چه گفته به تو این زبان دراز یهود؟
همیشه از دهنش ناسزا نمی افتد
چه آمده به سرت پنجه میکشی بر خاک؟
به هر نفس، لب تو از ندا نمی افتد
به سینه ای که لگد خورد پشت در سوگند
بدون درد سر این ساق، جا نمی افتد
کسی که در تن او پیرهن شده پاره
به یاد بی کفن کربلا نمی افتد
تو گیر یک نفر افتاده ای چنین شده ای
تن تو در گذر گرگ ها نمی افتد
پس از سه روز تو را عده ای کفن کردند
سر بریده ی تو زیر پا نمی افتد
سنان و شمر به هم با اشاره می گفتند:
مگر که نیزه نخورده ؟ چرا نمی افتد؟
زدور حرمله میگفت گودی حنجر
حسین نحر نگردد زپا نمی افتد

 

قاسم نعمتی

 
 
یک شنبه 3 اردیبهشت 1396  11:13 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

زندان گرفته
حتی صدای مرد زندان‌بان گرفته
حتی زنی بد
از ساحتش بوی خوش ایمان گرفته
زنجیر و پابند
از استخوان‌هایش توان و جان گرفته
مثل مدینه
مولای ما انگشت بر دندان گرفته
هر تازیانه
با کینه از پهلوی او تاوان گرفته
از سفره‌ی او
دشمن سه روزی هست آب و نان گرفته
اما به‌جایش
هر نیمه‌شب روی سرش قرآن گرفته
ذهنم دوباره
حال و هوای روضه‌ای عطشان گرفته
آتش کشیدند
آتش بمیرم معجر و دامان گرفته
شام غریبان
گوشه به گوشه بارش باران گرفته
رقّاص شامی
آسایش از یک کاروان مهمان گرفته
عمامه‌ای را
خاکستری پر شعله و‌ سوزان گرفته
نی غرق نور است
انگار خولی نیزه‌ای تابان گرفته
بابا کجایی؟؟
با نام بابا یک سه ساله جان گرفته

مجید لشگری

 
 
یک شنبه 3 اردیبهشت 1396  11:13 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

تا که نگه به حال پریشانی ام کنی

یا که نظر به گریه ی کنعانی ام کنی

پرواز میکنم طرف کاظمین تو

تنها به این بهانه که زندانی ام کنی

پرپر شدی و آمده ام پرپرت شوم

این دفعه آمدم که تو قربانی ام کنی

شرمنده ام ز روی تو,بی پرده واضح است

امشب اگر نظر تو به پیشانی ام کنی

دریا شدم فقط به همین شوق بی کران

تا بی عصا بیایی و طوفانی ام کنی

تا نوکر رضای تو و دخترت شوم

در فکرتان نشست که ایرانی ام کنی

آقا کویر خشک ثواب است عمر من

من گریه میکنم که تو بارانی ام کنی

 

موسای عیسوی دم این خانواده ای

نا برده رنج گنج به بغداد داده ای

 

من بوسه میزنم به دو دست کریم تو

پرواز کرده ام که شوم یاکریم تو

*پرسیده ام ز مادرم او هم خبر نداشت*

یعنی که هستم از رفقای قدیم تو

دنیا تویی بهشت تویی عاقبت تویی

پس عالمین هست همیشه مقیم تو

من جای ردّ پای شما پا گذاشتم

من میروم ز پیچ و خم مستقیم تو

*باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است*

باز این چه ماتم است که گشته سهیم تو

این ها به جای آب به تو زهر می دهند

رحمی نمیکنند به حال وخیم تو

 

این ها ز پاره ی جگرت حرف می زنند

این ها چقدر پشت سرت حرف می زنند

 

از ضربه ی لگد کمرت درد می کند

خوردی زمین و حال,سرت درد می کند

لرزش نشسته است به دست دعای تو

آقا تمام بال و پرت درد می کند

بر چشم خیستان ته این چاه لعنتی

تا نور می خورد بصرت درد می کند

دستان بسته ات سپر تازیانه شد

جسمت,تنت,سرت,سپرت درد می کند

 

هر چه که شد ولی به تنت نیزه ای نخورد

پیراهن تو را که کسی با خودش نبرد

 

هرچه که شد ولی سرت از تن جدا نشد

هرچه که شد ولی کفنت بوریا نشد

با ضربه ی لگد بدنت پشت و رو نشد

همراه نیزه ها که سرت جا به جا نشد

سر نیزه ای به سقف دهان تو جا نشد

جسم شما سه روز به جایی رها نشد

 

جسمت به زیر آفتابی نرفته است

ناموس تان به بزم شرابی نرفته است

شاعر: ياسين قاسمي

 
 
یک شنبه 3 اردیبهشت 1396  11:13 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

همیان بدوش اگر بشوند آفتاب ها

سرریز میشوند زساغر شراب ها

از خوشه های گندم روی کریمشان

چرخش گرفت باز زنو آسیاب ها

میخواستم که شرح دهم معجزات تو..

یک فصه ی شطیطه ی تو شد کتاب ها..

ما فی الضمیر خلق برای تو آشکار

پامنبری خطبه ات عالیجناب ها..

بر قطره های اشک مناجات هر شبت

لبریز حسرت اند تمامی آب ها

شب تا به صبح کار تو راز و نیاز بود

داغ دو چشم باز تو بر قلب خواب ها

شوق شقیق و ناجی یقطین ز مهلکه

ذکر خلاصی از همه ی اضطراب ها..

ای روضه ی همیشگی مادران ما

هستی تو از قدیم دلیل ثواب ها..

جمع بشر ز توبه ی بشرت به حیرت اند

تواب ساز شد ز لب تو عتاب ها

در راه بود تا برساند به تو سوال

دادی میان راه به قاصد جواب ها..

نسل تو خیر محض برای خلائق اند

ذریه ی تواند رضی ها مجاب ها..

ما منتخب شدیم گداییتان کنیم..

تا حشر جاودان شود این انتخاب ها..

زندانی همیشه ی بغداد رحم کن

بر اشک ما قبیله ی خانه خراب ها

وقتی دعای حضرت موسی بن جعفریم

پس خوش بحال و طالع ما مستجاب ها

موسای آل فاطمه نیل است چشم من..

از آنچه آمده به سرت از عذاب ها..

چسبیده پیرهن به تن پاره پاره ات..

از زخم تازیانه و از پیچ و تاب ها..

لاغر شدی شکسته شدی آب رفته ای

افتاده بر محاسن و رویت خضاب ها..

یکسال نه دو سال نه عمری معذبی..

زیر لگد به یاد ربابی و زینبی..

شاعر: سيد پوريا هاشمي

 
 
یک شنبه 3 اردیبهشت 1396  11:14 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

صدای تق‌تق زنجیر و پیرمردی که

میان محبس اهریمنان گرفتار است

اگر چه بسته به غل پا و گردنش دشمن

ولی هنوز هم او حجتی ز دادار است

***

برای روح بلندش قفس که مانع نیست

تمام ارض و سماوات تحت قدرت اوست

تمـام شهر نه ، بلکه تمــام دنیـا هم

رهین دست عطا بخش پر کرامت اوست

***

میان بند هم او باب حاجت است،آری

بیـا بخـواه از او هر چه در نظـر داری

اگر گره به دلت خورده یا به زندگی‌ات

چه بهتر آنکه به سوی گره گشا آری

***

کلیم و خضر و مسیح آمده به سائلی‌‌اش

بیا ببین که در خانه‌اش چه غوغایی است

محل آمـد و رفت ملائـکه شـده است

در استلام حجر دیدنش تماشایی است

***

تحیّــری است برایش ســرودن و خواندن

چه گویم از غم او تــا شــراره پـا نشود

چه گویم از سر و دستی که سخت مجروح است

فقط همین؛ که ز ساقش قدم دو تا نشود!

***

قلم رسایی خود را زمین نهاده و بعد

زبــان الکن شــاعر به لکنت افتــاده

برای شیعه چه غم بیش ازاین،که خود بیند

تن امـــام روی تخته پــاره افتاده

***

چه محنتی است از این بیشتر که خورشیدی

به روی دوش دو شب پرّه می‌شود تشییع

به سوی خاک می رود، ولی پس از آن

به سوی اوج سمــاوات می شود ترفیع

شاعر: مصطفي هاشمي نسب

 
 
یک شنبه 3 اردیبهشت 1396  11:14 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

امام موسی کاظم(ع)-شهادت

 

کاش از موی پریشان خودت صحبت کنی

از دل تنگ غزلخوان خودت صحبت کنی

از بهشت آستان و گنبد و گلدسته ات

از صفای صحن و ایوان خودت صحبت کنی

کاش از تنهایی آن سال های غربتت

اندکی از وضع زندان خودت صحبت کنی

چارده سالی که طی شد در سیه چالی نمور

از دلیل اشک پنهان خودت صحبت کنی

کاش از دلتنگی معصومه می گفتی به ما

از دل شاه خراسان خودت صحبت کنی

حتم دارم با زلیخای دلم یعقوب وار

می توان از ماه کنعان خودت صحبت کنی

از فراق سال ها دور از رضا بودن که نه

باید از هجرانِ از جان خودت صحبت کنی

از شکنجه، روضه ی آزار غُلّ و جامعه

می شود با دوستداران خودت صحبت کنی

تازیانه رفت بالاتر، دلم را برد تا...

لاله ام شد رنگ نیلوفر، دلم را برد تا...

اینکه زیر تازیانه پیکر من شد کبود

می شوم هر روز لاغرتر، دلم را برد تا...    

آن یهودی ناسزا می گفت امّا میان

تا که آمد اسمی از مادر دلم را برد تا...

بی حیا وقتی که روی سینه ی من پا گذاشت

ضربه ای تا زد به روی سر، دلم را برد تا...

قبل رفتن تازیانه روی انگشتم که خورد

ناگهان افتاد انگشتر، دلم را برد تا...  

 

 
 
یک شنبه 3 اردیبهشت 1396  11:14 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

کاری بجز گریه برای ما نمانده

وقتی به آقا رحم در دنیا نمانده

زندان دل زندان دل زندان سیه چال

فرقی میان روز و شب اینجا نمانده

با تازیانه روزه ها را باز کرده

انگار در دست کسی خرما نمانده

باب الحوائج روز و شب آزار دیده

رقاصه هم بهر اذیت جا نمانده

هر  روز لاغر تر شد از روز گذشته

غیر از عبا چیزی که از آقا نمانده

ساق شکسته دست بسته چشم گریان

در پیکر آقا گمانم نا نمانده

بر روی تخته پاره جسمش گرچه رفته

روی تنش اما ردی از پا نمانده

جسمش اگرچه با غلامان گشته تشییع

تدفین که اسمش بر دهاتی ها نمانده

سر روی پیکر داشته الحمدولله

رأسش دم دروازه ها بالا نمانده

با اینکه در زندان غم تنها ترین بود

در بین نامحرم زنش تنها نمانده

 

شاعر : علی قدیمی

 
 
یک شنبه 3 اردیبهشت 1396  11:14 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

یا موسی ابن جعفر...

برای ساق تو زنجیرها خطر دارد

بگو به پات ببندد طناب حداقل

چنین که میزد این تازیانه با دقت

سه چهار جای تنت گشته آب حداقل

اگر چه شأن تنت نیست تخته پاره ولی

به پیکرت نرسیده آفتاب حداقل

چقدر خوب که معصومه نیست دور و برت

نمیشود دل دختر آب حداقل....

 
 
یک شنبه 3 اردیبهشت 1396  11:14 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

آقای من...

کیست این سیّد که در حبس از نفس افتاده است؟

مثل گل در محبسی از خار و خس افتاده است!

کیست این شیری که خشمش را همیشه میخورد؟

کیست این سروی که جای باغ تیشه میخورد؟

 
 
یک شنبه 3 اردیبهشت 1396  11:14 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

زندگی با دل پر ، گوشه زندان سخت است 

گریه کردن جلوی ظلم نگهبان سخت است 

سجده ی با غل و زنجیر مکافات شده

 بین این صومعه وا کردن قرآن سخت است 

تشنه لب هستم و از العطشم بی خبرند

آبیاری شدن گل ته گلدان سخت است 

ساق پاهای من از چند جهت خرد شده

استخوان باز شود دارو و درمان سخت است 

یاد معصومه ام و فاصله آبم کرده 

از سیه چال بلا رفتن کنعان سخت است 

مثل یک دانه سرما زده چالم کردند 

زنده در گور شدن تا به گریبان سخت است 

ضربه های که روی مغز سری می کوبند 

مثل ضربه زدن پتک به سندان سخت است 

عصر ها نان و کتک لقمه افطار من است 

که همین هم سر افتادن دندان سخت است 

سیلی و مشت و لگد هیچ ولی مهر سکوت

جلوی بد دهنی های فراوان سخت است

به روی لنگه دری ، از دو سر آویزانم 

این چنین بردن من تا سر میدان سخت است 

جسر بغداد که جای پسر فاطمه نیست 

کفن و دفن بدنم گوشه ویران سخت است 

هر زمان ناله زدم رفت دلم کرب و بلا 

ولی یاداوری شام غریبان سخت است 

ضریه آخر خود را که زد و سر را کند 

گفت این زاده ی حیدر چقدر جان سخت است 

ساربان است که در گوشه مقتل فهمید 

بردن خاتم انگشت سلیمان سخت است 

کعب نی بود که از پشت به زنها می خورد 

کتف مجروح و سفر با سر عریان سخت است 

وقتی یک مشت اراذل  همه دورت باشند 

رد شدن از وسط کوچه دو چندان سخت است 

سّتر ناموس خدا واجب عینی است ولی

خواهش روسری از غیر مسلمان سخت است

 
 
یک شنبه 3 اردیبهشت 1396  2:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

چشمهايش همه را ياد خدا مي انداخت
لرزه بر جان و دل تک تک ما مي انداخت

پا برهنه همه بر بُشر شدن محتاجيم
نظري کاش که بر ما، گذرا مي انداخت

دست بسته فقط او بود که شد دست به خير
سکّه نه، ماه به کشکول گدا مي انداخت

آن همه زخم به روي بدنش بود ولي
زَهر هم بر جگرش چنگ، جدا مي انداخت

چشم خود بست ولي دختر او چشم به راه
روي شانه پسرش شال عزا مي انداخت

او پر از درد شد امّا به خداوند او را
روضه ي کوچه و گودال ز پا مي انداخت
*****
پيکرش زخم شد امّا سر او دست نخورد
شد خراشيده ولي حنجر او دست نخورد

 

 
 
یک شنبه 3 اردیبهشت 1396  2:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

دراين قفس چويادم زلانه مي آيد

سرشك ديده من دانه دانه مي آيد

 

دلم گرفته ازاين غم كه گوشه زندان

اجل به ديدنم حتي چرا (نمي آيد)

 

هميشه صحبت معصومه با رضا اين است

برادرم پدرم كي به خانه مي آيد

 

چوبيد لرزه فتد برتنم زبس سندي

پي اذيت من وحشيانه مي آيد

 

به روز بهر ملاقات مي روند همه

ولي به ديدن من اوشبانه مي آيد

 

برند شاخه گل هديه بهرزنداني

ندانم اوزچه با تازيانه مي آيد

شاعر: حسين حسيني

 
 
یک شنبه 3 اردیبهشت 1396  2:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

هر لحظه ای که آمد و از من خبر گرفت

حالات سجده های مرا در نظر گرفت

می دید عاشقانه مناجات می کنم

اغلب سراغی از من عاشق سحر گرفت

نفرین به ضربه ای که نماز مرا شکست

رویم ز ضرب دست یهودی اثر گرفت

پاره شد عبا به تنم بسکه با شتاب 

این تازیانه حلقه به دور کمر گرفت

جا خورده دنده ام به گمانم که پهلویم 

چون پهلوی مدینه به تیزی در گرفت

فهمیده بود غیرت ما روی مادر است

با حرف بد قرار مرا بیشتر گرفت

دانستم از چه کودک جا مانده ی حسین

وقت فرار دست خودش روی سر گرفت

در شام دختری که خودش ضربه خورده بود 

دامن برای روی کبود پدر گرفت

هر چه شد عاقبت سرم از تن جدا نشد

تشییع پیکرم به زیر دست و پا نشد

تیزی نیزه ای نرسیده به حنجرم 

سیلی نخورده دختر من در برابرم

 
 
یک شنبه 3 اردیبهشت 1396  2:46 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها