0

آشنايي با امام هشتم

 
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

آشنايي با امام هشتم

ويژگيهاى زندگى امام رضا (ع )
بعد از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مقام امامت به پسرش حضرت ابوالحسن على بن موسى الرّضا (عليه السلام ) رسيد، چرا كه او در فضايل سرآمد همه برادران و افراد خانواده اش بود و در علم و پرهيزكارى بر ديگران برترى داشت و همه شيعه و سنّى بر برترى او اتفاق نظر دارند و همگان آن حضرت را به تفوّق بر ديگران در جهت علم و فضايل معنوى مى شناسند.
به علاوه پدر بزرگوارش امام كاظم (عليه السلام ) بر امامت او بعد از خودش تصريح فرموده و اشاراتى نموده كه درباره هيچيك از برادران و افراد خانواده او، چنين تصريح و اشاراتى ننموده است .
حضرت رضا (عليه السلام ) به سال 148 هجرى (يازدهم ذيقعده يا ...) در مدينه چشم به اين جهان گشود، و در طوس خراسان در ماه صفر
(161) سال 203 هجرى در سنّ 55 سالگى از دنيا رفت . (162)
مادر آن حضرت
(( اُمّ الْبَنين )) نام داشت كه اُمّ ولد بود. مدّت امامت او و مدّت سرپرستى او از اُمّت ، بعد از پدرش ، بيست سال بود.

جمعه 16 اسفند 1387  3:27 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:آشنايي با امام هشتم

چند نمونه از دلايل امامت حضرت رضا (ع )
1 - تصريح و اشارات امام كاظم (عليه السلام ) بر امامت حضرت رضا (عليه السلام )؛ اين مطلب را جمع كثيرى نقل كرده اند از جمله از اصحاب نزديك و مورد اطمينان و صاحبان علم و تقوا و فقهاى شيعيان (امام كاظم (عليه السلام ) ) كه به نقل آن پرداخته اند، عبارتند از:
داوود بن كثير رِقّى ، محمّد بن اسحاق بن عمّار، علىّ بن يقطين ، نعيم قابوسى و افراد ديگر كه ذكر آنان به طول مى انجامد.
(( داوود رِقّى ))
مى گويد: به اباابراهيم (امام كاظم (عليه السلام ) ) عرض كردم : فدايت شوم ! سنّ و سالم زياد شده و پير شده ام ، دستم را بگير و از آتش دوزخ مرا نجات بده ، بعد از تو صاحب اختيار ما (يعنى امام ما) كيست ؟
آن حضرت اشاره به پسرش امام رضا (عليه السلام ) كرد و فرمود:
(( هذا صاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِى ؛ امام شما بعد از من اين پسرم مى باشد ))
.
2 -
(( محمّد بن اسحاق ))
مى گويد: به ابوالحسن اوّل (امام كاظم (عليه السلام ) ) عرض ‍ كردم : آيا مرا به كسى كه دينم را از او بگيرم ، راهنمايى نمى كنى ؟
در پاسخ فرمود:
(( آن راهنما) اين پسرم على (عليه السلام ) است )) روزى پدرم (امام صادق (عليه السلام ) ) دستم را گرفت و كنار قبر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) برد و به من فرمود: (( پسر جان ! خداوند متعال (در قرآن ) مى فرمايد:(... اِنّى جاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلِيفَة ...)؛ من در روى زمين جانشين و حاكمى قرار خواهم داد
(163) ، خداوند وقتى سخنى مى گويد و وعده اى مى دهد، به آن وفا مى كند )) . (164)
3 -
(( نعيم بن صحاف )) مى گويد: من و هشام بن حَكَم و علىّ بن يقطين در بغداد بوديم ، على بن يقطين گفت : در حضور عبد صالح (امام كاظم (عليه السلام ) ) بودم ، به من فرمود: (( اى على بن يقطين ! اين على ، سرور فرزندان من است ، بدان كه من كُنيه خودم (يعنى ابوالحسن ) را به او عطا كردم ))
.
و در روايت ديگر آمده است كه : هشام بن حَكَم (پس از شنيدن اين سخن از على بن يقطين ) دستش را بر پيشانى خود زد و گفت : راستى چه گفتى ؟ (او چه فرمود؟!). على بن يقطين در پاسخ گفت :
(( سوگند به خدا! آنچه گفتم امام كاظم (عليه السلام ) فرمود ))
.
آنگاه هشام گفت :
(( سوگند به خدا! امر امامت بعد از او (امام هفتم ) همان است (كه به حضرت رضا (عليه السلام ) واگذار شده است ))
.
4 -
(( نعيم قابوسى )) مى گويد: امام كاظم (عليه السلام ) فرمود: (( پسرم على ، بزرگترين فرزند و برگزيده ترين فرزندانم و محبوبترين آنان در نزدم مى باشد و او به جفر
(165) مى نگرد و هيچ كس جز پيامبر يا وصىّ پيامبر به جفر نمى نگرد )) .
جمعه 16 اسفند 1387  3:28 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:آشنايي با امام هشتم

نمونه اى از فضايل امام رضا (ع )
(( غفارى )) مى گويد: مردى از دودمان (( ابورافع )) آزاد كرده رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه نام او را (( فلان )) مى گفتند، مبلغى پول از من طلب داشت و آن را از من مى خواست و اصرار مى كرد كه طلبش را بپردازم (ولى من پول نداشتم تا قرضم را ادا كنم ) (166) نماز صبح را در مسجد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مدينه خواندم ، سپس حركت كردم كه به حضور حضرت رضا (عليه السلام ) كه در آن وقت در (( عُرَيض )) (يك فرسخى مدينه ) تشريف داشت ، بروم ، همينكه نزديك درِ خانه آن حضرت رسيدم ديدم او سوار بر الاغى است و پيراهن و ردايى پوشيده است (و مى خواهد به جايى برود) تا او را ديدم ، شرمگين شدم (كه حاجتم را بگويم ).
وقتى آن حضرت به من رسيد، ايستاد و به من نگاه كرد و من بر او سلام كردم با توجّه به اينكه ماه رمضان بود (و من روزه بودم ) به حضرت (عليه السلام ) عرض كردم : دوست شما
(( فلان ))
مبلغى از من طلب دارد به خدا مرا رسوا كرده (و من مالى ندارم كه طلب او را بپردازم ).
غفارى مى گويد: من پيش خود فكر مى كردم كه امام رضا (عليه السلام ) به
(( فلان ))
دستور دهد كه (فعلاً) طلب خود را از من مطالبه نكند، با توجّه به اينكه به امام (عليه السلام ) نگفتم كه او چقدر از من طلبكار است و از چيز ديگر نيز نامى نبردم .
امام رضا (عليه السلام ) (كه عازم جايى بود) به من فرمود بنشين (و در خانه باش ) تا بازگردم . من در آنجا ماندم تا مغرب شد و نماز مغرب را خواندم و چون روزه بودم ، سينه ام تنگ شد مى خواستم به خانه ام بازگردم ، ناگهان ديدم امام رضا (عليه السلام ) آمد و عدّه اى از مردم در اطرافش بودند و درخواست كمك از آن بزرگوار مى كردند و آن حضرت به آنان كمك مى كرد، سپس وارد خانه شد، پس از اندكى از خانه بيرون آمد و مرا طلبيد، برخاستم و با آن حضرت وارد خانه شديم ، او نشست و من نيز در كنارش نشستم و من از
(( ابن مسيّب )) (رئيس مدينه ) سخن به ميان آوردم و بسيار مى شد كه من درباره ابن مسيّب نزد آن حضرت سخن مى گفتم ، وقتى كه سخنم تمام شد، فرمود: (( به گمانم هنوز افطار نكرده اى ؟ ))
.
عرض كردم : آرى افطار نكرده ام . غذايى طلبيد و جلو من گذارد و به غلامش دستور داد كه با هم آن غذا را بخوريم ، من و آن غلام از آن غذا خورديم ، وقتى كه دست از غذا كشيديم ، فرمود:
(( تشك را بلند كن و آنچه در زير آن است براى خود بردار ))
.
تشك را بلند كردم و دينارهايى ديدم ، آنها را برداشتم و در آستين خود گذاردم (يعنى در جيب آستينم نهادم ) سپس امام رضا (عليه السلام ) به چهار نفر از غلامان خود دستور داد كه همراه من باشند تا مرا به خانه ام برسانند.
به امام رضا (عليه السلام ) عرض كردم : فدايت گردم ! قراولان
(( ابن مسيب ))
(امير مدينه ) در راه هستند و من دوست ندارم آنان مرا با غلامان شما بنگرند.
فرمود:
(( راست گفتى ، خدا تو را به راه راست هدايت كند )) ، به غلامان فرمود: (( همراه من بيايند و هركجا كه من خواستم ، برگردند )) غلامان همراه من آمدند، وقتى كه نزديك خانه ام رسيدم و اطمينان يافتم ، آنان را برگرداندم ، سپس به خانه ام رفتم (شب بود) چراغ خواستم ، چراغ آوردند به دينارها نگاه كردم ، ديدم 48 دينار است و آن مرد طلبكار، 28 دينار از من طلب داشت ودر ميان آن دينارها، يك دينار بود كه مى درخشيد، آن را نزديك نور چراغ بردم ديدم روى آن با خط روشن نوشته است : (( آن مرد، 28 دينار از تو طلب دارد، بقيه دينارها مال خودت باشد ))
.
سوگند به خدا! خودم نمى دانستم (و فراموش كرده بودم ) كه او چقدر از من طلب دارد. روايات در اين راستا بسيار است كه شرح و نقل آنها در اين كتاب كه بنايش بر اختصار است به طول مى انجامد.
جمعه 16 اسفند 1387  3:28 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:آشنايي با امام هشتم

ماجراى شهادت حضرت رضا (ع )
وقتى كه حضرت رضا (عليه السلام ) به سال دويست هجرى ، به دعوت ماءمون ناگزير از مدينه به خراسان آمد، حدود سه سال آخر عمرش را در دستگاه ماءمون (هفتمين خليفه عبّاسى گذراند).
حضرت رضا (عليه السلام ) در خلوت ، ماءمون را بسيار موعظه و نصيحت مى كرد و او را از عذاب خدا مى ترساند و ارتكاب خلاف را از او زشت مى شمرد و ماءمون در ظاهر، گفتار امام رضا (عليه السلام ) را مى پذيرفت ولى در باطن آن را نمى پسنديد و برايش ‍ سنگين و دشوار بود.
روزى حضرت رضا (عليه السلام ) نزد ماءمون آمد و ديد او وضو مى گيرد ولى غلامش ‍ آب به دست او مى ريزد و او را در وضو گرفتن كمك مى كند.
امام رضا (عليه السلام ) به او فرمود:
(( در پرستش خدا كسى را شريك قرار مده ))
.
ماءمون آن غلام را رد كرد و خودش آب ريخت و وضو گرفت ، ولى اين سخن حضرت رضا (عليه السلام ) موجب شد كه خشم و كينه ماءمون به آن حضرت زياد شود (چرا كه ماءمون يك عنصر متكبّر و خودخواه بود و اينگونه گفتار به دماغش برمى خورد) اين از يك سو و از سوى ديگر، هرگاه ماءمون در حضور حضرت رضا (عليه السلام ) از فضل بن سهل و حسن بن سهل
(168) سخن به ميان مى آورد، امام رضا (عليه السلام ) بديهاى آن دو را به ماءمون گوشزد مى كرد و ماءمون را از گوش دادن به پيشنهادهاى فضل و حسن ، نهى مى نمود.
فضل بن سهل و حسن بن سهل ، موضعگيرى حضرت رضا (عليه السلام ) را فهميدند، از آن پس مكرّر به گوش ماءمون مى خواندند و او را بر ضدّ امام رضا (عليه السلام ) مى شوراندند، مثلاً توجّه همگانى مردم را به امام رضا (عليه السلام ) به عنوان يك خطر جدّى براى براندازى حكومت ماءمون قلمداد مى كردند و ماءمون (خودخواه ) را وامى داشتند كه از حضرت رضا (عليه السلام ) فاصله بگيرد و كار به جايى رسيد كه آن دو (سالوس خائن ) راءى ماءمون را نسبت به حضرت رضا (عليه السلام ) دگرگون ساختند و او را آنچنان كردند كه تصميم به كشتن حضرت رضا (عليه السلام ) گرفت .
تا روزى امام رضا (عليه السلام ) با ماءمون غذايى خوردند، امام رضا (عليه السلام ) از آن غذا بيمار شد و ماءمون نيز خود را به بيمارى زد.

جمعه 16 اسفند 1387  3:29 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:آشنايي با امام هشتم

جريان شهادت حضرت رضا (عليه السلام ) از زبان عبداللّه بن بشير
(( عبداللّه بن بشير ))
(يكى از غلامان ماءمون ) مى گويد: ماءمون به من دستور داد كه ناخنهاى خود را بلند كنم و اين كار را براى خودم عادى نمايم و آن را به هيچ كس نگويم من اين كار را انجام دادم سپس ماءمون مرا طلبيد، چيزى شبيه تمرهندى به من داد و به من گفت : اين را با دستهايت خمير كن و به همه دستت بمال و من چنين كردم و سپس ماءمون مرا ترك كرد و به عيادت حضرت رضا (عليه السلام ) رفت ، پرسيد حالت چطور است ؟
امام رضا (عليه السلام ) فرمود:
(( اميد سلامتى دارم ))
.
ماءمون گفت : من هم بحمداللّه امروز حالم خوب شده است ، آيا هيچيك از پرستاران و خدمتكاران امروز نزد شما آمده اند؟
امام رضا (عليه السلام ) فرمود:
(( نه ، نيامده اند ))
. ماءمون خشمگين شد و بر سر غلامان فرياد زد (كه چرا به خدمتگزارى از آن حضرت نپرداخته ايد).
عبداللّه بن بشير در ادامه سخن مى گويد: سپس ماءمون به من دستور داد و گفت : براى ما انار بياور، چند انار آوردم ، گفت هم اكنون با دست خود (كه به زهر تمر هندى آلوده بود) آب اين انارها را با فشار دست بگير، من چنين كردم ، ماءمون آن آب انار آنچنانى را با دست خود به حضرت رضا (عليه السلام ) (كه در بستر بيمارى در حال بهبودى بود) خورانيد و همان موجب مسموميّت امام رضا (عليه السلام ) شده و سبب شهادت آن حضرت گرديد، او پس از خوردن آن آب انار دو روز بيشتر زنده نماند و سپس از دنيا رفت .

جمعه 16 اسفند 1387  3:29 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:آشنايي با امام هشتم

جريان شهادت از زبان اباصلت و محمّد بن جهم
(( اباصلت هروى )) مى گويد: وقتى كه ماءمون نزد امام رضا (عليه السلام ) بيرون رفت ، من به حضور آن حضرت رسيدم ، به من فرمود: (( يا اَباصَلْتِ! قَدْ فَعَلُوها؛ اى اباصلت ! آنها كار خود را (يعنى مسموم كردن را) انجام دادند )) ، و در اين هنگام زبان آن حضرت به ذكر توحيد و شكر و حمد خدا، گويا بود.
(( محمّد بن جهم ))
مى گويد: حضرت رضا (عليه السلام ) انگور را دوست داشت ، مقدارى از انگور را آماده كردند و چند روز در جاى حبه هاى انگور، سوزنهاى زهرآلود، وارد كردند وقتى كه دانه هاى انگور زهرآگين شد، آن سوزنها را بيرون آوردند و همان دانه هاى انگور را نزد آن حضرت گذاردند، آن بزرگوار كه در بستر بيمارى بود، آن انگورها را خورد و سپس به شهادت رسيد.
و گويند مسموم نمودن آن حضرت بسيار زيركانه و دقيق (با كمال پنهانكارى بود تا كسى نفهمد) انجام گرفت .

جمعه 16 اسفند 1387  3:30 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:آشنايي با امام هشتم

جريان شهادت از زبان اباصلت و محمّد بن جهم
(( اباصلت هروى )) مى گويد: وقتى كه ماءمون نزد امام رضا (عليه السلام ) بيرون رفت ، من به حضور آن حضرت رسيدم ، به من فرمود: (( يا اَباصَلْتِ! قَدْ فَعَلُوها؛ اى اباصلت ! آنها كار خود را (يعنى مسموم كردن را) انجام دادند )) ، و در اين هنگام زبان آن حضرت به ذكر توحيد و شكر و حمد خدا، گويا بود.
(( محمّد بن جهم ))
مى گويد: حضرت رضا (عليه السلام ) انگور را دوست داشت ، مقدارى از انگور را آماده كردند و چند روز در جاى حبه هاى انگور، سوزنهاى زهرآلود، وارد كردند وقتى كه دانه هاى انگور زهرآگين شد، آن سوزنها را بيرون آوردند و همان دانه هاى انگور را نزد آن حضرت گذاردند، آن بزرگوار كه در بستر بيمارى بود، آن انگورها را خورد و سپس به شهادت رسيد.
و گويند مسموم نمودن آن حضرت بسيار زيركانه و دقيق (با كمال پنهانكارى بود تا كسى نفهمد) انجام گرفت .

جمعه 16 اسفند 1387  3:30 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:آشنايي با امام هشتم

رياكارى ماءمون بعد از شهادت حضرت رضا (ع )
پس از شهادت حضرت رضا (عليه السلام ) ماءمون يك شبانه روز خبر آن را پوشاند و فاش نكرد، سپس (( محمّد بن جعفر )) (عموى حضرت رضا (عليه السلام ) ) و جماعتى از دودمان ابوطالب (عليه السلام ) را كه در خراسان بودند، طلبيد و خبر وفات حضرت رضا (عليه السلام ) را به آنان داد و خودش گريه كرد و بسيار بيتابى نمود و اندوه شديد خود را ابراز كرد و سپس جنازه آن حضرت را به طور صحيح و سالم به آنان نشان داد، آنگاه به آن جنازه رو كرد و گفت :
(( برادرم ! براى من طاقت فرساست كه تو را در اين حال بنگرم ، من اميد آن را داشتم كه قبل از تو بميرم ، ولى خواست خدا اين بود! ))
.
سپس دستور داد جسد آن حضرت را غسل دادند و كفن و حنوط نمودند و به دنبال جنازه آن حضرت راه افتاد و جنازه را تا همانجا كه هم اكنون محلّ قبر شريف حضرت رضا (عليه السلام ) است مشايعت كرد و همانجا آن را به خاك سپرد. آن محل ، خانه
(( حميد بن قحطبه )) (يكى از رجال دربار هارون ) بود كه در قريه اى به نام (( سناباد )) نزديك (( نوقان )) در سرزمين (( طوس )) قرار داشت ، و قبر هارون الرّشيد (پنجمين خليفه عبّاسى ) در آنجا بود. مرقد مطهّر حضرت رضا (عليه السلام ) را در جانب قبله قبر هارون ، قرار دادند.

جمعه 16 اسفند 1387  3:30 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:آشنايي با امام هشتم

فرزندان حضرت رضا (ع )
حضرت رضا (عليه السلام ) درگذشت ، ولى فرزندى براى او سراغ نداريم ، جز يك پسر كه همان امام بعد از اوست ؛ يعنى (( ابوجعفر محمد بن على (عليه السلام ) (امام نهم ) كه هنگام وفات حضرت رضا (عليه السلام ) هفت سال و چند ماه داشت )) .
جمعه 16 اسفند 1387  3:30 PM
تشکرات از این پست
alibeiki
alibeiki
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 1003
محل سکونت : تهران

پاسخ به:آشنايي با امام هشتم

از امام جواد پرسیدند: چرا از میان نیاکانت تنها پدر تو رضا نامیده شد؟ فرمود: زیرا همان گونه که یاران موافق حضرت تدیشان خشنود شدند، دشمنان مخالف ایشان نیز به مجود حضرتش خشنود شدند، و این موقعیت برای هیچ یک از پدران ایشان میسر نشد و به همین سبب پدر من از میان آنان رضا نامیده شد .  
امام جواد - عیون اخبار الرضا
شنبه 17 اسفند 1387  12:04 PM
تشکرات از این پست
omidayandh
omidayandh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 7483
محل سکونت : تهران

پاسخ به:آشنايي با امام هشتم

دستگاه خلافت عباسي، با اهدافي خاص، از انديشه وران مذهب و فرقه هاي گوناگون دعوت کرد و آنان را رو در روي امام رضا (عليه السلام) قرار مي داد. با مطالعه در شخصيت،روحيات و افکار مأمون، آشکار مي شود که او از تشکيل چنين جلسات و همايشهايي اهدافي سياسي را دنبال مي کرد. هرچند شخصاً به مباحثات علمي علاقمند بود ولي مأمون خليفه شخصي نبود که بخواهد با اين گونه مناظرات، عظمت و حقانيت خاندان پيامبر (صلي الله عليه و آله) را به نمايش بگذارد و شخصيتي را که مورد توجه انقلابيون آل علي (عليه السلام) بود در جامعه مطرح کند و علم و شکوه و شايستگي و برتري آن را به ديگران بنماياند. بلکه در اين تلاشها اهدافي سياسي داشت و چه بسا بي ميل نبود که در اين نشستها، براي يکبار هم که شده امام از پاسخگويي به پرسشها عاجز بماند.


به هر حال گذشته از اهدافي که مأمون به دنبال داشت ولي نتايج آن جلسات مايه شکوه و عظمت امام و بهره علمي و اعتقادي شيعه شد. عبدالسلام هروي که در بيشتر نشستها و مناظرات حضور داشت مي گويد:


« هيچ کسي را از حضرت رضا (عليه السلام) داناتر نديدم و هيچ دانشمندي آن حضرت را نديده مگر اين که به علم برتر او گواهي داده است. در محافل و مجالس که گروهي از دانشوران و فقيهان و دانايان اديان مختلف حضور داشتند بر تمامي آنان غلبه يافت تا آن جا که آنان به ضعف علمي خود و برتري امام (عليه السلام) اذعان و اعتراف داشتند.» 


ابراهيم بن عباس گواه ديگري از حاضران اين گونه جلسات بود و مي گويد:


«حضرت رضا (عليه السلام) هيچ مسأله اي را بدون پاسخ نمي گذاشت در علم و دانش کسي را داناتر از او سراغ ندارم. آنچه مأمون مطرح مي ساخت پاسخ کامل آن را دريافت مي کرد و آنچه حضرت (عليه السلام) مي فرمود، مستند به قرآن بود.» 


خود آن گرامي در اين زمينه مي فرمود:


«در حرم پيامبر (صلی الله علیه و آله) می نشستم و عالمان مدینه هرگاه در مسأله ای با مشکل روبرو بودند و از حلّ آن ناتوان می ماندند به من رو می آوردند و پاسخ می گرفتند.»


  انگیزه های اصلی مأمون برای تشکیل جلسات مناظره


مأمون پس از تحمیل مقام ولایتعهدی بر امام رضا(علیه السلام) در خراسان جلسات گسترده بحث و مناظره تشکیل داد و از اکابر علمای زمان، اعم از مسلمان و غیر مسلمان به این جلسات دعوت کرد. بی شک پوشش ظاهری این دعوت اثبات و تبیین مقام والای امام(علیه السلام) در رشته های مختلف علوم و مکتب السلام بود، اما در این که در زیر این پوشش ظاهری چه صورتی پنهان بود، در میان محققان گفتگو است:


1- گروهی که با بدبینی این مسائل را می نگرند و حق دارند که بدبین باشند، چراکه اصل در تفسیر نگرشهای سیاسی جباران بر بدبینی است- می گویند: مأمون هدفی جز این نداشت که به پندار خویش مقام امام رضا (علیه السلام) را در انظار مردم مخصوصاً ایرانیان که سخت به اهل بیت عصمت (علیهم السلام) علاقه داشتند و عشق می ورزیدند، پایین بیاورد به گمان این که امام (علیه السلام) تنها به مسائل ساده ای از قرآن و حدیث آشناست و از فنون علم و استدلال بی بهره است.


گروه فوق، برای اثبات این مدعا به گفتار خود مأمون که در متون اسلامی آمده است استدلال می کنند چنان که در روایتی از نوافلی، یار نزدیک امام(علیه السلام) می خوانیم: سلیمان مروزی عالم مشهور عالم کلام، در خطه خراسان نزد مأمون آمد، مأمون او را گرامی داشت وانعام فراوان داد.سپس به او گفت: پسر عمویم علی بن موسی الرضا(علیه السلام) از حجاز نزد من آمده و او علم کلام (عقاید) و دانشمندان این علم را دوست دارد، اگر مایلی روز ترویه (روزه هشتم ماه ذی الحجه) نزد ما بیا و با او به بحث و مناظره بنشین.


سلمیان که به علم و دانش خود مغرور بود، گفت: امیر امیرمؤمنان ، من دوست ندارم از مثل او در مجلس تو در حضور جماعتی از بنی هشام سؤال کنم، مبادا از عهده بر نیاید و مقامش پایین آید. من نمی توانم سخن را به امثال او زیاد تعقیب کنم!


مأمون گفت: هدف من نیز چیزی جز این نیست که راه را بر او ببندی چراکه من می دانم تو در علم و مناظره توانا هستی!


سلیمان گفت: اکنون که چنین است مانعی ندارد در مجلسی از من و او دعوت کن و در این صورت مذمتی بر من نخواهد بود.


شاهد دیگر حدیثی است که از خود امام علی بن موسی الرضا نقل شده است هنگامی که مأمون مجالس مناظره تشکیل می داد و شخصاً در مقابل مخالفان اهل بیت (علیهم السلام) به بحث می نشست و امامت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و برتری او بر تمام صحابه روشن می ساخت تا به امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) تقرب جوید، امام (علیه السلام) به افرادی از یارانش که مورد وثوق بودند، چنین فرمود:


«فریب سخنان او را نخورید، به خدا سوگند هیچ کس جز او مرا به قتل نمی رساند ولی چاره ی جز صبر ندارم تا دوران زندگیم به سر آید.»


البته مأمون حق داشت که این گونه با کمال صراحت از مکتب امیرالمؤمنان (علیه السلام) دفاع کند زیرا از یک سو شعار نخستین حکومت عباسیان شعار «الرضا من آل محمد» بود و به برکت آن توانسته بودند روی کار آیند و از سوی دیگر ستون فقرات لشکر و رجال حکومتش را ایرانیان تشکیل می دادند که عاشق مکتب اهل بیت (علیهم السلام) بودند و برای حفظ آنها راهی جز این نداشت. به هر حال تعبیرات امام (علیه السلام) در حدیث فوق به خوبی نشان می دهد که مأمون در برنامه هایش در مورد جلسات مناظره صداقتی نداشت چنانکه ابوصلت پیشکار امام در این باره می گوید:


«از آنجا که امام در میان مردم به علت فضائل و کمالات معنوی خود محبوبیت روز افزون می یافت مأمون بر آن شد که علمای کلام را از هر نقطه کشور فراخواند، تا در مباحثه، امام را به موضع عجز اندازند و بدین وسیله مقامش از نظر دانشمندان پایین بیاید. و عامه مردم نیز پی به کمبودهاش ببرند. ولی امام (علیه السلام) دشمنان خود از یهودی، مسیحی، زرتشتی، برهمن، صائبی، منکر خدا و...  همه را در بحث محکوم نمود. و جالب این که مأمون پس از شهادت حضرت رضا (علیه السلام) دیگر چنین جلساتی برگزار نکرد.


2- غیر از انگیزه اول می توان گفت مأمون می خواست مقام والای امام هشتم (علیه السلام) را تنها در بعد علمی منحصر کند و تدریجاً از مسانل سیاسی کنار بزند و چنین نشان دهد که امام مرد عالمی است و پناهگاه امت در مسائل علمی است ولی او کاری با مسائل سیاسی ندارد و به این ترتیب شعار تفکیک دین از سیاست را عملی کند!


3- انگیزه دیگر این که سیاستمداران شیاد و کهنه کار اصرار دارند در مقطعهای مختلف سرگرمیهایی برای توده مردم درست کنند تا افکار عمومی را به این وسیله از مسائل اصلی جامعه و ضعفهای حکومت خود منصرف سازد. او مائل بود که مسئله مناظره امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) با علمای بزرگ عصر خود نقل محافل و مجلس باشد و همه علاقمندان به مکتب اهل بیت در جلسات خود به این مسائل بپردازند و مأمون کارهای سیاسی خود را با خیال راحت دنبال کند و پوششی برای نقاط ضعف خود باشد.


4- و دیگر اینکه مأمون خود آدم بی فضلی نبود تمایل داشت به عنوان یک زمامدار عالم در جامعه اسلامی معرفی گردد و عشق او را به علم و دانش، آن هم در محیط ایران مخصوصاً و در محیط اسلام آن روز عموماً همگان باور کنند. و این یک امتیاز برای حکومت او باشد. و گروهی را متوجه خود سازد.


 









- کشف الغمه، 3/157.



- عیون اخبار الرضا، 2/180.



- کشف الغمه 3/157؛ «کنت اجلس فی الروضه و العلماء بالمدینه متوافرون فاذا اعیی الواحد منهم عن مسالة اشاروا الیّ باجمعهم و بعثوا الی المسائل فاجیب عنها.



- صدوق، عیون الاخبار الرضا، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ج1، ص 179؛ مجلسی، بحار الانوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1385ق، ج49، ص 177.



 



 


 


برای ِ زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوست‌اش بدارند
قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید
قلبی برای ِ من، قلبی برای ِ انسانی که من می‌خواهم
تا انسان را در کنار ِ خود حس کنم.
 

شنبه 17 اسفند 1387  1:01 PM
تشکرات از این پست
alibeiki
alibeiki
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 1003
محل سکونت : تهران

پاسخ به:آشنايي با امام هشتم

 به شیعیانم ابلاغ  کن که ثواب زیارت من نزد خداوند برابر هزار حج است. راوی گوید: به فرزندش اما جواد  عرض کردم: هزار حج؟ فرمود : اری به خدا سوگند هزار حج. البته برای کسی که او را با معرفت نسبت به حق و مقامش زیارت کند.
امام رضا(ع) -عیون اخبار الرضا
دوشنبه 19 اسفند 1387  12:26 PM
تشکرات از این پست
alibeiki
alibeiki
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 1003
محل سکونت : تهران

پاسخ به:آشنايي با امام هشتم

امام رضا درباره امضای ولایتعهدی می فرماید: من به اینکار واداشته شدم و ناچار گشتم، چنان که یوسف و دانیال (ع) مجبور شدند، چه هر یک از ان دو ، ولایت را از خودکامه زمان خویش  پذیرفتند. خدایا! پیمانی نیست مگر  پیمان تو، و ولایتی نیست مگر از سوی تو. پس مرا در بر پا داشتن دینت و زنده کردن سنت پیامبرانت توفیق رسان.
امام رضا (ع)- عیون الاخبار الرضا
دوشنبه 19 اسفند 1387  12:35 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها