الیاس نبی(علی نبینا و آله و علیه السلام) خسته بود. یکّه و تنها میان قومی افتاده بود که دست از پرستش «بعل» برنمیداشتند. قوم بنیاسرائیل که هیچ؛ پادشاه و ملکهی بعلبک بودند که نمیگذاشتند آنها خدای یگانه را بشناسند و از پرستش بتها دست بردارند. آن هم هیچ، این فرمانروایان، از شدّت ستمگری دست خود را به خون هر آنچه مؤمن در شهر بود، آلوده بودند. حالا الیاس نبی(ع) مانده بود و یک شهر بتپرست. الیاس(ع) مانده بود و دوری از تمام کسانی که میشناخت. او بود و تبعید اجباری در کوهستان.
سالها پیش، خداوند مقدّر ساخت که فرزند پادشاه بیماری سختی بگیرد. شاه و ملکه برای تمام بتها قربانی کردند و نذری دادند؛ امّا فرزندشان شفا نیافت. بعد از آن یک شهر را به دنبال او روانه کرده بودند که یا باید شاهزاده را شفا دهد یا آنکه تن به کشتن دهد! معلوم است که الیاس نبی(ع) گریخت. از آن به بعد، پیغام بعد از پیغام و قاصد پشت قاصد بود که در کوه و بیابان به دنبال او میفرستادند تا بازگردد و فرزند پادشاه را نجات دهد. حتّی جماعتی دروغگو به دستور ملکهی مکّار، در کوهستان فریاد کشیدند که: «به تو ایمان میآوریم! بیا.» امّا الیاس نبی(ع) میدانست که اینها همگی نقشهای است که او را به قتل برسانند.
حتّی همسر کاتب دربار را که مردی مؤمن بود به سراغش فرستادند و الیاس(ع) به فرمان الهی با او سخنها گفت و دردلها کرد. مرد مؤمن را فرستاده بودند تا الیاس را به شهر بازگرداند؛ و الّا خونش را میریختند. وقتی که مرد مؤمن نتوانست الیاس نبی(ع) را به بازگشت راضی کند، خداوند که خواهان کشته شدن همسر کاتب نبود، فرزند پادشاه را میراند تا ظالمان را به خودشان مشغول کند و فکر کشتن مرد مؤمن را از ذهنشان ببرد. بدین ترتیب، مرد مؤمن به شهری دیگر فرار کرد و از مهلکه گریخت.
این چنین شد که حضرت الیاس(ع) دلشکسته و خسته رو به درگاه الهی آورد. پروردگارش فرمود: «هر چه از من مىخواهى طلب كن، به تو خواهم داد.»
الياس(ع) عرضه داشت: «مرا بميران و به پدرانم ملحق کن؛ چون من از ايمان نیاوردن اين قوم احساس بغض و يأس مىكنم.»
خداوند تعالى فرمود: «امروز روزي است كه زمين را به تو و اهل ايمان وانهادهام و قوام و ثبات زمين به حضور تو وابسته است؛ و ليكن از من هر چه بخواهى به تو خواهم داد.»
الياس(ع) تأمّلی کرد و خواست: «پروردگارا به انتقام اين هجران، من از تو مىخواهم هفت سال بر آنها باران نبارى، جز آنكه من شفاعت كنم و از تو بخواهم.»(1)
حضرت الیاس(ع) یار و همراه حضرت صاحبالزّمان(عج)
حضرت الیاس(ع) پس از هفت سال قحطی و خشکسالی به شهر بازگشتند؛ در حالی که مردم از کردهی خود پشیمان شده و پادشاه و ملکه ثروتهای خود را از دست داده بودند. در چنین وضعیتی، خداوند که خود وعده کرده است که از ظالمان انتقام بگیرد، آنها را کُشت و بدین ترتیب، با خلاصی مردم از دست پادشاهان ستمگر، همگی گرد الیاس نبی(ع) جمع شدند و به او ایمان آوردند.
حضرت الیاس(ع) پس از این «یسع»، شاگرد خودش را به عنوان وصیّ و نبیّ بعد از خود به جا گذاشت و خداوند ایشان را به آسمان برد.(2)
به عبارت دیگر، حضرت الیاس(ع) از دنیا نرفتند، بلکه برای چنین روز و روزگاری ذخیره شدند. مصالح و حکمت این امر برای ما روشن نیست، امّا در روایات از حضرت الیاس(ع) به عنوان یکی از چهار نفری که همیشه و همه وقت همراه حضرت صاحب الامر(عج) هستند، یاد شده است.(3)
شیخ کفعمی، از عالمان شیعه در این باره گفته است:
«گفته شده است زمين هرگز از [يک] قطب، چهار نفر از اوتاد، چهل نفر از ابدال، هفتاد نفر از نجبا و سيصد و شصت نفر از صالحان خالي نميماند. پس قطب، همان مهدي است که درود خدا بر او باد. اوتاد هم کمتر از چهار نفر نخواهند بود؛ زيرا جهان مانند خيمهاي است و [امام] مهدي مانند عمود اين خيمه و اوتاد میخهای آن هستند. البته گاهي اوتاد از چهار نفر هم بيشتر ميشوند. ابدال بيش از چهل نفر، نجبا بيش از هفتاد نفر و صالحان بيش از سيصد و شصت نفرند. چنين به نظر ميرسد که خضر و الياس از اوتاد و پیوسته پیرامون قطب هستند.»(4)
ایشان به فرمان امام عصر(عج) در شهرها و دیارها میگردند و امور مردم را به عهده میگیرند و به انجام میرسانند.
پینوشتها:
1و 2. جزائرى، نعمت الله بن عبد الله، قصص الأنبياء، تهران، چاپ: اول، 1381 ش. ص459-464.
3 و4. ابراهيم بن علي كفعمي، المصباح، قم، الرضي و زاهدي، 1405 ق، ص 534.