یا زینب...
آیینه ی صبر خداوند ودودم
من مصحف عشق و ولایت را سرودم
در عشق بازی با دو چشمان برادر
از دیگران من گوی سبقت را ربودم
منشور پروانه شدن را من نوشتم
آنجا که آتش زد جفا بر تار و پودم
در اوج پروانه شدن خود شمع بودم
وقتی که سیلی زد عداوت بر وجودم
من کربلا را کربلا کردم چرا؟ چون
من دانش آموز کلاس کوچه بودم
چشم فلک از کار من گردیده حیران
در راه شام از آن فراز و این فرودم
وامانده صبر از صبر من کنج خرابه
در مرگ آن طفل سه ساله از سجودم
مرات حسن حضرت داد آفرینم
من کوثر حق بر امیر المومنینم
من با کلامم کربلا را شرح دادم
من با نگاهم غصه ها را شرح دادم
من خود خطیب خطبه ی یوم الفراقم
با اشک خود من نینوا را شرح دادم
قد کمانی چشم کم سو روی نیلی
اینگونه ظلم اشقیاء را شرح دادم
بودم چهل منزل کنار نیزه داران
با سر شکستن ماجرا را شرح دادم
در کوچه های شام با صبر و صلابت
آیین عشق مرتضا را شرح دادم
من با دو دستم در خرابه وقت تغسیل
از ابتدا تا انتها را شرح دادم
فتوای من در سرشکستن تا ابد ماند
آیین عشق و ابتلا را شرح دادم
مرات حسن حضرت دادآفرینم
من کوثر حق بر امیر المونینم
من زینب فرزانه ی گردون غلامم
شه بانوی یکدانه ی ذوالاحتشامم
من زینب فرمانبر فرمانروایم
من زینب دردانه ی عالی مقامم
من شرح آیات کتاب عشق هستم
سیلی زدم بر روی دشمن با کلامم
من شرح صبر آیه های اشتیاقم
بر باده نوشان معنی کاس الکرامم
من دفتر اسرار خلقت را دبیرم
من آیت الکرسی حی لاینامم
من ایستگاه آخر عشق و جنونم
شیدا دلان را معنی قرب مدامم
رکن و مقام و مشعر و سعی و صفایم
من قبله ام من کعبه ام بیت الحرامم
من معرفت را قبله ی دارالجنونم
من عشق را سرمایه ی نظم و قوامم
مرات حسن حضرت داد آفرینم
من کوثر حق بر امیرالمومنینم
من مرجع تقلید اصحاب جنونم
من یاء و سین و کاف و ها و عین و نونم
من خیمه گاه عاشقان را تا قیامت
بنا و بانی هستم و سقف و ستونم
من عصمت صغرای حق اخت الحسینم
از حد درک مردم عالم برونم
من با دو چشم خون فشان در شهر غربت
معنا به معنای الیه الراجعونم
من با لسان حیدری در مسجد شام
آتش زدم بر دشمن از سوز درونم
پروانه ی آتشفان کوه عشقم
من ذوالفقارم معنی کن فیکونم
مرات حسن حضرت دادآفرینم
من کوثر حق بر امیرالمونینم
در فتح قاف معرفت عنقا منم من
افسانه ها افسانه شد افسانه ام را
برپا نمودم در شفق میخانه ام را
هر جا کتاب سرنوشتم را کسی خواند
دیوانه شد چون لب بزد پیمانه ام را
در مانده شد از هیبتم طوفان ایام
خمخانه کردم نیمه شب ویرانه ام را
مبهوت شد گرداب اشک از درک صبرم
مجنون شده مجنون دل دیوانه ام را
دلداه ام دلدادگان دلبرم را
بخشم بر آنها در جنان کاشانه ام را
بر پا کنم صبح جزا من بزم روضه
خوانم به آوای رسا غم نامه ام را
آنجا که غربت آتش سودای من شد
دریا اسیر چشم گوهر زای من شد
صبرم به گوش صبر خوانده آیه ی صبر
وقتی اسارت در پی یغمای من شد
در شام اندوهم به نی هفتاد و دو ماه
رخشید و روشن ظلمت یلدای من شد
وقتی روان گشتم سوی بازار کینه
برق نگاه حیدری کالای من شد
طوفان به پا کردم ز رعد و برق خشمم
محشر به پا از همت والای من شد
وقتی که یارم بر براق نیزه بنشست
جبریل وحی هر آیینه شیدای من شد
زندانی من شد اسارت در ره شام
خار مغیلان فرش زیر پای من شد
اندر محیط فضل من امواج حکمت
همچون حبابی در کف دریای من شد
طره اگر مدحت سرا شد فضل من را
طبعش روان از منطق گویای من شد
طره ی اصفهانی