0

تقدیر عشق

 
barkhordar
barkhordar
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : مهر 1394 
تعداد پست ها : 22
محل سکونت : کرمان

تقدیر عشق

 

تا که فکرم به تو عشق تو درگیرشده است

سرنوشتم همه بازیچه ی تقدیر شده است

 

رفت ضحاک دلم سوی دماوند رُخت

خبر آمد که به گیسوی تو زنجیر شده است

 

آمدم تا که نصیحت کنمش لیک نشد

غار غربت زده می گفت دگر دیر شده است

 

منم آن عاشق رندی که رکب خورده زعشق

نوجوانی که به تاتاری غم پیر شده است

 

یا همان شیخ که با دیدن ترسا صنمی

دین زکف داده و بی حرمت و تدبیر شده است

 

عشق اگر فصل وصال من و تو نیست چرا

چشمم از دیدن غیر رُخ تو سیر شده است

 

هق هق گریه و لرزیدن تن نیست عجب

مُصحف درد و جدایی ست که تفسیرشده است

 

کاش یک روز کسی جار زند سنگ جفا

بی خیال رُخ آیینه و تصویر شده است

 

آه و افسوس از آن روز امیدی که هنوز

زافق سر نزده یکسره شبگیر شده است

 

عشق شیرینی خوابی ست به هنگام سحر

که به جاماندن از قافله تعبیر شده است

 

مرتضی برخورداری

چهارشنبه 23 فروردین 1396  9:14 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها