بعد از پیروزی انقلاب، روشنفکری در ایران برنیفتاد - روشنفکری وجود داشت - اما در واقع یک روشنفکری نوین به وجود آمد. در دوره انقلاب، شاعر، نویسنده، منتقد، محقّق، کارگردان، سینماگر، نمایشنامهنویس و نقّاش، از دو قشر پدید آمد: یکی از عناصری که انقلاب اینها را به وجود آورده بود و دوم عناصری که از دوره قبل بودند و انقلاب اینها را بهکلّی قلب ماهیّت کرده بود. برای اوّلین بار بعد از گذشت تقریباً صد سال از آغاز تحرّک روشنفکری در ایران، روشنفکری بومی شد. آن کسانی که در مقولههای روشنفکری فعّالترند و در مرکز دایره روشنفکری قرار دارند - یعنی نویسندگان و شعرا - تا برسد به قشرهای گوناگون، مثل هنرمندان و نقّاشان و ... اینها برای اوّلین بار در این کشور مثل یک ایرانی فکر کردند، مثل یک مسلمان حرف زدند، محصول روشنفکری و هنری و ادبی تولید کردند؛ این شد یک دوران جدید.
البته مقاومتهایی بود، لیکن حرکت عظیم انقلابی، که همه چیز مقدّمه چنین حرکتی است - این را شما بدانید که هر فکری، هر قلمزدنی، هر کار کردنی، مقدّمه چنین حرکتی است؛ مثل حرکتی که در انقلاب برای کشور پدید آمد - بزرگترین برکات را برای کشور دارد؛ لذا موج حرکت خودی و اسلامی و بومی روشنفکری، با شعبههای گوناگونش در کشور، همه چیز را تحتالشّعاع قرار داد. از آهنگساز گرفته، تا موسیقیدان، تا هنرمند، تا ادیب، تا شاعر، اسلامی فکر کردند، اسلامی کار کردند؛ لااقل تلاش کردند که اینگونه باشند. این، پدیده بسیار نو و مبارکی بود و ادامه پیدا کرد.
جنگ، میدانی برای بروز استعدادها در این زمینه شد. میدانید یکی از عواملی که هنر و ادبیّات را در هر کشوری به شکوفایی میرساند، حوادث سخت، از جمله جنگ است. زیباترین رمانها، بهترین فیلمها و شاید بلندترین شعرها، در جنگها و به مناسبت جنگها نوشته شده، به تصویر کشیده شده، سروده شده و به وجود آمده است. در جنگ ما هم همینطور بود.۱۳۷۷/۰۲/۲۲
بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران
هنر انقلابی
ما یک جبههی خودیِ روشنفکری و یک جبههی خودیِ هنر داریم که از انقلاب جوشیدند و جوشیدنشان هم طبیعی بود. در همهی صحنههای جامعهی ما، افرادی در زیرِ بارانِ پر برکت انقلاب، از سرزمین حاصلخیز فطرت انسانی روییدند که دو صحنهاش، یکی جبههی روشنفکری و دیگری جبههی هنر بود. این دو جبهه، دو مقولهی جداگانهاند؛ چون روشنفکری، غیر از هنر است. ای بسا هنرمندی که روشنفکر نیست و ای بسا روشنفکری که هنرمند محسوب نمیشود. اما این دو مقوله، با یکدیگر جمع هم میشوند. امروز هر دو مقوله مورد نظر من است و به تعبیری روشنتر، حدّ مشترک این دو مقوله را مورد توجّه قرار دادهام.
در اثر انقلاب، به خودی خود، جبههای به وجود آمد. هیچکس نمیتواند به سر دیگری منّت بگذارد و بگوید «این جبهه با تلاش من یا با کمک من به وجود آمده است.» درواقع، این جبهه مثل جنگلی که خودش میروید، رویید و هیچکس در آن نهالی غرس نکرد. البته باران انقلاب و فطرت پاک و صافی که زمینهی این معنا بود، دخالت داشت، و همانگونه که میدانید، ویژگی انقلاب این است که میپرورانَد و پرورش میدهد.
علیاَیِّحال، یک جبههی خوب و وسیع، در مقابل جبههای عظیم در همین وادی روشنفکری و هنر، که اعضایش به انقلاب ایمان نیاوردند و به آن کفر ورزیدند، پدید آمد. جبههی به وجود آمدهی خودی، در مقابل آن جبههی عظیم قرار گرفت؛ اما تیغِ انقلاب، در هیچ جبههای کُندتر از جبههی روشنفکری و هنر نبود! انقلاب توانست در همهجا - حتّی در میدان جنگ و در نظامیهای طاغوتی - نفوذ کند. ما نظامیهای طاغوتیای که از بُنِ دندان انقلابی شدند، کم نداشتیم و نداریم. اما به تعداد نظامیهای انقلابی شده که هیچ، حتی خیلی کمتر از آنها را در جبههی روشنفکری سراغ نداریم که انقلابی شده باشند. نه اینکه من سراغ نداشته باشم؛ هیچکس سراغ ندارد.
انقلاب ما نتوانست آن جبهه را فتح کند و این البته عللی دارد. شما که خودتان هنرمند و روشنفکرید و مسائلی را که برای یک هنرمند و روشنفکر مطرح است لمس میکنید، میتوانید به راحتی این علل را بیابید. روشنفکران همواره وابستگیهایی دارند که تصرّف آنها، ولو از ناحیهی یک فکر زلالِ پاکِ خالص، مشکل است. یعنی اگر فرض کنیم که ما یک وقت نتوانستیم روح حسّاسی را جذب کنیم، دلیلش این است که بد یا غلط میگوییم. دلیلش این نیست که تصادفاً، در ارتباط با آن روح حسّاس، وضع و محاذات مناسب برای اینکه جذب شود، پیدا نشده است. روحی که با یک اخم، با یک تأخیر و با یک بیتوجّهی، افسرده و پژمرده میگردد، نمیشود توقّع داشت که حتماً هر فکر صحیحی او را جذب کند.
پس، نتیجه میگیریم که دلیلِ عدم انجذاب روشنفکران به انقلاب، نقصِ ایده و فکر و اندیشهی انقلاب نبود؛ چون پیش از آن، خیلی از همین روشنفکران، به دستگاهی که اصلاً فکر و اندیشه نداشت - یعنی دستگاه حکومت پهلوی - جذب شدند. چقدر شاعرِ خوبِ درجهی یک و چقدر هنرمندِ فیلمساز و موسیقیدانِ خوبِ درجهی یک در این مملکت مجذوب دستگاه پهلوی شدند و از دل و جان برای آن دستگاه کار کردند! نمیخواهیم بگوییم که آنها به آن دستگاه هم اعتقادی نداشتند. چون مقوله، اصلاً مقولهی اعتقاد نیست؛ بلکه مقولهی رفاقت و همراهی و همکاری است. اعتقاد چیست؟ وقتی که عقیدهای هست، اعتقاد موضوع پیدا میکند. وقتی که عقیده و فکری وجود ندارد، اعتقاد معنا پیدا نمیکند. در دستگاه پهلوی، چیزی که بشود به آن عقیده بست، وجود نداشت؛ اما درعینحال، کسانی با دل و جان برای آن کار کردند. من خیلی از آنها را از نزدیک میشناختم و میدانستم که چه کارهاند. واقعاً دفاع میکردند؛ واقعاً دوست میداشتند؛ واقعاً برای دستگاه پهلوی کار میکردند. خوب؛ کدام فکر، کدام روال و کدام مسلک از فکر و روال و مسلکِ حکومتی مبتنی بر فساد و زور - که دستگاه پهلوی بود - عقبتر و ناتوانتر است؛ که بگوییم «نظام اسلامی و انقلاب اسلامی، اینطوری است»؟ پس، این دلیلِ نقص در فاعل نبود؛ دلیل نوعی حالت خاص در «قابل» بود. گاهی در یک قشر، گَهگیریای هست که نمیشود راحت با آن کنار آمد. گذشته از این، اسلام خصوصیتی هم دارد. اسلام به مسؤولیتهای اجتماعی بسنده نمیکند؛ بلکه به مسؤولیتِ فردی هم قائل است. جزو ارزشهای اسلامی، یکی هم این است که طرف اهل فحشا نباشد؛ شُرب خمر نکند؛ فساد جنسی نداشته باشد؛ دروغگو نباشد. اینها هم هست دیگر! خوب؛ آن هنرمندی که خیلی هم آدم صاف و سالم و نجیب و خوبی است، اما اهل این کارهاست، میتواند با این نظام همراهی کند؟! طبیعی است که نمیتواند؛ مگر با یک گذشت. خوب؛ گذشت را که همه کس ندارد!۱۳۷۳/۰۴/۲۲
بیانات در دیدار هنرمندان و مسئولان فرهنگی کشور
هنر انقلابی
راجع به رمان «دُنِ آرام»، در جایی خواندم: زمانی که شولوخف نوشتن آن را به پایان برد، به او اجازهی انتشار و پخشش را ندادند. ولی بعداً ماکسیم گورکی که رئیس شورای ممیّزیِ فرضاً وزارت ارشادِ شورویِ آن روز بود - و آن وزارتخانه هم، از اوّل انقلاب، خودیِ خودی محسوب میشد - گفت: «من به عهده میگیرم که شولوخف خودی است.» و الّا، مسؤولینِ فرهنگیِ نظامِ سوسیالیستیِ شوروی، مدّعی بودند چون شولوخف اهل قزّاقستان است، لذا در رمان خود، احساسات قزّاقی و بومیِ منطقهی «دُن» را منعکس و القا کرده است.
بههرحال، این نویسنده، یک ضدّ انقلاب بوده است که تبدیل به فردی انقلابی میشود و چنان رمانی را مینویسد. ما چنین کسانی را نداریم. اگرچه قبل از انقلاب هم رماننویس نداشتیم؛ اما هنرمندان برجستهی معروفِ آن زمان، خیلی به ندرت به انقلاب گراییدند. واقعاً به ندرت به این طرف آمدند. از آن نویسندگان معروفِ حسابی، از آن شاعران معروفِ حسابی، از آن طنزنویسان معروفِ حسابی، از آن موسیقیدانان معروفِ حسابی، از آن فیلمسازان معروف - اگر چه در این میدان، اثر چندان برجستهای مثل شعر و ادبیّات نداشتیم - از آن ادبای معروفِ حسابی و از آن مطبوعاتیهای معروفِ حسابی، هیچ یک به این طرف نیامدند؛ هیچ یک!۱۳۷۳/۰۴/۲۲
بیانات در دیدار هنرمندان و مسئولان فرهنگی کشور
هنر انقلابی
بیانات در جلسه پرسش و پاسخ با جوانان در دومین روز از دهه فجر (روز انقلاب اسلامی و جوانان)
هنر انقلابی