زيباترين قالب براى پيامهاى نوين
نويسنده: مقام معظم رهبرى(مد ظله العالی)
اهميت، محتوا و قالب هنر
ابزارهاى هنرى،بىشك،رساترين،بليغترين و كارىترين ابزار ابلاغ و تبليغ پيام است. (1)
...هنر يك شيوهى بيان است،يك شيوهى ادا كردن است.منتها اين شيوهى بيان از هر تبيين ديگر رساتر،دقيقتر،نافذتر و ماندگارتر است.دقت در هر يك از اين چند تعبيرى كه عرض كردم:رساتر بودن،دقيقتر بودن،نافذتر و ماندگارتر بودن،در فهم معناى هنر كمك كند.اى بسا كه يك گزارش غير هنرى،گر چه علمى و تحقيقى و دقيق،خاصيت ارائهى هنرى را نداشته باشد.
بارها گفتهام كه هر پيامى،هر دعوتى،هر انقلابى،هر تمدنى و هر فرهنگى تا در قالب هنر ريخته نشود،شانس نفوذ و گسترش ندارد و ماندگار نخواهد بود و فرقى هم بين پيامهاى حق و باطل نيست. (2)
شك نبايد كرد كه انقلاب،به هنر نيازمند است،و هنر انقلاب از آنجا كه بايد حامل مفاهيمى نو و قهرا ناآشنا باشد،و از آنجا كه بايد با همهى معارضهها و خصومتهايى كه هيچ انقلابى از آن مصون نيست،درگير شود و از آنجا كه بايد معارف نوين را در ذهنها راسخ و ماندگار سازد،ناگزير بايد هنرى ممتاز و فاخر و پيشرو باشد. (3)
شعر و هنر،زيباترين قالب براى همهى پيامهاى نوين و مايهى گسترش و نفوذ اين پيامها تا هر سوى خطهى وسيع دلها و جانهاى انسانى است و شاعران و سخنسرايان آگاه هميشه توانستهاند والاترين معارف انسانى را در كتيبهى روزگار با نقشى جاودانه،به نسلهاى بعد از خود بنمايانند. (4)
امروز حركتى جدى و مستمر براى تعالى هنر در جامعه ضرورت دارد،اين حركت را آغاز كنيد.دستخدا با شما و حمايت مردم و امكانات كشور در اختيار شماست. (5)
شاعر و هنرمند متعهد،حله فاخر خلاقيتخود را جز بر اندام ارزشها و اصالتها نمىپوشاند.و اين همان معرفت درست از لطيفترين نمودهاى روح آدمى است. (6)
زبانى كه مىتواند پيام انقلاب را به اعماق جامعه رسوخ دهد،زبان شعر و ادبيات است،زبان هنر است...شعر انقلاب بايد بتواند لب لباب انقلاب و مضمون حقيقى انقلاب را در بهترين قالبها منعكس كند...شعر امروز آئينهى آينده است،انسانهاى قرنهاى بعد چطور بفهمند در جامعهى امروز ما چه مىگذشته است...واقعا پنجاه سال ديگر خيلى مشكل استبه آيندگان اين جامعه و فرزندان ما كه اين روزگار را نديدهاند فهماند كه در روزگار انقلاب،در روزگار جنگ تحميلى،...هنگام پيروزى انقلاب،هنگام ورود امام،در اين سالهاى عجيبى كه هر لحظهاش يك حادثه است،در اين مملكت و در اين جامعه چه گذشته است...تنها چيزى كه مىتواند اين پيام را به نسلهاى بعد منتقل كند،همين شعر و هنر و ادبيات است. (7)
بايد هنرمند به عنوان رساترين زبان براى انتقال ايدههاى شريف مورد توجه باشد و تشويق هنرمندان متعهد جامعه و نيز پرورش هنرمند يك اقدام اساسى تلقى گردد. (8)
مىدانيد هنر اين خصوصيت را دارد كه به خاطر ملايمتبا طبع آدمى،بىشك در طبع او اثر مىكند.هر هنرى در طبع آدمى اثر مىگذارد،اگر چه آن كسى كه مورد اثر قرار گرفته،نتواند آن هنر را تحليل كند.هنر اثر خود را مىگذارد،يعنى دل را منقلب مىكند و...اثرى در روح باقى مىگذارد،هر چه مايهى هنرى كمتر باشد،اين اثر هم كمتر مىشود. (9)
پيام انقلاب بايد به زبان شعر و هنر كه اصيلترين و خالصترين و گيراترين زبانهاست،منتقل شود.انقلاب در قالب هنر و ادبيات آسانتر و صادقانهتر از هر قالب ديگرى قابل صدور است. (10)
محتواى هنر
اسلامى بودن بعضى از كارهاى هنرى به محتواى آن بستگى دارد،مثل قصه و نمايشنامه.براى يك قصه،با يك مقاله اسلامى چه تعريفى ارائه مىكنيد؟اينكه معيارهاى اسلامى يا مفاهيم اسلامى را درستبيان كند.اگر هم مسائل،مذهبى به معناى خاص آن، نيستبلكه اجتماعى يا سياسى و امثال آنهاست،در آنها هم نبايد با اصول اسلامى مغايرتى وجود داشته باشد.اينها را كه تامين كرديد،آن مقاله اسلامى است،حداقل ضد اسلامى يا غير اسلامى نيست. (11)
از جنبهى هنرى كه در قصهنويسى هست،هيچ چيز خاصى كه بتوان آن را معيار اسلامى يا غير اسلامى بودن دانست،وجود ندارد، هر چه كه بتواند قصه را زيباتر و هنرمندانهتر كند،نه تنها اشكالى ندارد،بلكه بهتر است.نمايشنامه هم همينطور. (12) اما اگر بد آموزى در آن بود،كج انديشى در آن بود،اغوا در آن بود و تهمت و افترا و فحاشى و بد زبانى در آن وجود داشت،غيراسلامى است.
تئآتر و ديگر هنرهايى كه در نيم قرن اخير يعنى در روزگار غربت و محكوميت ارزشهاى اسلامى و تهاجم همه جانبه به آن،وارد كشور ما شد،طبيعة بر پايهاى غير اسلامى بنا گشت و در جهت مغاير و حتى متضاد با مفاهيم اسلامى رشد كرد.غربزدگانى كه نخستين رويش اين رشتههاى اساسى هنر را در كشور اسلامى ما ارائه كردند،از اسلام كاملا بيگانه و شايد با آن معاند بودند.لذا بتدريج اين تصور را در ذهن همه،مخصوصا نسلهاى نوخاسته برمىانگيختند كه تئآتر و سينما داراى طبيعتى غير مذهبى و ضد مذهبى است و نمىتوان و نبايد از آن براى ارائهى پيامهاى اسلامى بهره گرفت. (13)
...آن دو نوع تفكر يكى عبارت است از تفكر اسلام منهاى گرايشهاى انقلابى.لذا شما مىبينيد در بارهى مفاهيم گوناگون اسلامى اشعار بسيار خوب و عالى گفته شده،منتها اينها زمينههايى از فكر اسلامىست كه جنبههاى انقلابى و رگههاى انقلابى ندارد... ترجيع بند معروف جمال الدين عبد الرزاق،ترجيع بند هاتف و برخى از شعرهاى ديگر،از لحاظ هنرى ممتاز است و واقعا بعضى در حد اوج هنرى است.آنچه در مقدمهى نظامى يا در برخى كتب عرفانى وجود دارد،يا قصائد سعدى در توحيد و اخلاقيات،اينها همه مفاهيم اسلامىست كه گفته شده،اما اينها على رغم داشتن حيثيت و بعد بالاى هنرى،شعر انقلاب نيست.اگر چه بعدا عرض خواهم كرد كه انقلاب مىتواند از آنها استفاده كند.اما شعر انقلاب نيست.اسلامى است،هنرى هم هست اما انقلابى نيست.زيرا ابعاد انقلابى اسلام در اين شعرها ديده نمىشود. (14)
در زمينهى معيار اسلامى يا غير اسلامى،غير از محتواى،شكل هم مؤثر است مثلا در هنرهاى تجسمى.يك وقت است كه عكس يك زن عريان كشيده مىشود يا فرض بفرماييد يك شكل اغواگر ديگر يا يك منظرهى دروغ و تهمت آميز،اينها محتوى است.اما ظاهر و شكل هم مىتواند معيار اسلامى بودن قرار بگيرد،يعنى خود مجسمه،منهاى اينكه اين مجسمه انسان پوشيده استيا عريان،كه از نظر بعضى فتاوى درست كردن آن خلاف شرع است.اينجا ديگر بحث اين نيست كه اين مجسمهى زن،روسرى دارد يا ندارد،بحث اين است كه خود تهيهى اين عكس يا مجسمهى انسان اشكال دارد يا ندارد. (15)
در اجراى نمايشنامه،منهاى محتواى آن،نوع بازى مىتواند در اسلامى بودن يا نبودن اثر بگذارد.فرضا زنى كه لباس مردى را پوشيده يا مردى كه لباس زنى را پوشيده،اين شرعا حرام است.چه آن زن بيايد آيهى قرآن بخواند،يا سخن شهوتانگيزى بر زبان بياورد. (16)
هنر اسلامى اساسا غير از هنر مسلمانان است.اين را من بارها در صحبتهايم گفتهام،غالبا هنر مسلمانان با هنر اسلامى اشتباه مىشود.خوب اگر يك مسلمانى يك آهنگ يا يك فيلم ساخت،آن آهنگ يا فيلم ساختهى يك مسلمان است اما لزوما اسلامى نيست. هنر اسلامى آن چيزى است كه در آن عنصر سازندهاى از انديشهى اسلامى وجود داشته باشد...يعنى در قالب هنرى آن،نه فقط در محتواى،چيزى از اسلام و انديشهى اسلامى وجود داشتهباشد.اين مىشود هنر اسلامى...برويد دنبال اين كه بتوانيد سر رشته هنر اسلامى را پيدا كنيد. (17)
پيام همين خونها و حكايت پر ماجراى ايثارگريهاى رزم آوران تاريخساز اسلام،بهترين موضوع و محتوايىست كه به كمك هنر و ابزار و تكنيك مناسب آن،رسالت تئآتر در جمهورى اسلامى را به نحو شايستهاى به انجام مىرساند (18) .
اگر مسالهى هنر براى مردم،و«در خدمت مردم»،يك چيز جدى است و فقط شعار نيست،يقينا يكى از چيزهايى كه بايد محتواى هنر امروز را تشكيل دهد،مسالهى جنگ است،در حقيقت جنگ مظهرى است از بزرگترين حماسهها و هنرنمايىها و ارزش آفرينىهاى مردم ما در اين دوران. (19)
اما در مورد سينما و تئآتر كه سؤال شد آيا در آن زن مىتواند وجود داشته باشد يا نه؟در جواب بايد گفت:اگر زن در فيلم يا نمايش به آن شكلى ظاهر بشود كه در غير فيلم و نمايش حرام نيست،اينجا هم حرام نيست.پس نقش بازى كردن زن در فيلم و نمايش حرمت ندارد.منتها يك وقت هست كه زن و مرد نامحرم يكديگر را در آغوش مىگيرند كه اين كار در همه جا حرام است از جمله در فيلم و نمايش.يا اگر زن به شكلى ظاهر شود يا به لحنى سخن بگويد يا حركاتى انجام دهد كه شهوت انگيز باشد،اين حرام است.لذا ظاهر شدن زن در فيلم يا تئآتر در صورتى كه از موجبات اشكال خالى باشد،هيچ مانعى ندارد. (20)
...براى مثال:آهنگهاى قرآن يك هنر اسلامى و يك موسيقى كامل است،مثلا در برخى از كشورهاى عربى خوش ذوقترين و هنرمندترين خوانندهها (در اين زمينه) وجود دارند.اين همان كيفيتخواندن قرآن است.
قرآن به همين كيفيتبايد خوانده شود تا درست مضمون خودش را برساند.
مدتى پيش،مقالهاى از يك نويسندهى خارجى مىخواندم.او در اين باب خيلى خوب تشبيه كرده و نمونهها و مثالهايى آورده بود.از جمله هنر اسلامى را در مسجد نشان داده و گفته بود كه گنبد مسجد دقيقا يك هنر اسلامى است و اين نشان دهندهى جهان بينى اسلام بر محور توحيد است،يعنى همه چيز در جهان بينى اسلام بر يك محور حركت مىكند كه آن«الله»است.وقتى انسان زير آن گنبد مىنشيند خود را در مركز عالم احساس مىكند و خود را با همهى كائنات مرتبط مىداند.محراب جايىست كه پيشنماز مىايستد و قاعدة قرآن يا كتاب در دست مىگيرد تا چيزى را به مردم ياد بدهد.
جايى كه مردم او را مىبينند.لذا بالاى سر محراب حتما يك چراغ هست كه به مرور در محرابهاى جديد به شكل چراغها و لوسترهاى زيبا مشاهده مىشود.
حتى در محرابهاى قديمى هم،چراغى از يك زنجير آويزان است،اين همان مفهوم«الله نور السموات و الارض»است كه«مثل نوره كمشكوة فيها مصباح،المصباح في زجاجة»يعنى آن چراغ داخل يك شيشه است.يا پاى ستون مساجد به صورت سنتى مقدارى پهنتر استيعنى با يك قاعدهى استوانهاى مستقيم بطرف پايين نيامده،اين نخلهاى ستون مسجد پيغمبر اكرم (ص) را تداعى مىكند.چون مسجد الرسول را با ستونهايى از نخل ساختهاند،و همينطور گلدستهها و چيزهاى ديگر را كه در معمارى،هنر اسلامى به حساب مىآيند. (21)
قالب هنر
كار هنر با محتوى پايان نمىيابد،قالب نيز ارزش بسيار دارد.ظرف نازيبا،مظروف زيبا را زشت جلوه مىدهد.و براى ساختن ظرف زيبا در عرصهى هنر تنها استعداد كافى نيست،آموزش هم ضرورت دارد.هنرمندانى كه قدرت آموزش اصول هنرى را در خود مىبينند،بايد به يارى جوانان بشتابند. (22)
شعر و نيز همهى قالبهاى هنرى،موهبتهاى خدايىاند كه بايد در خدمتخلق خدا و حامل آرمانهاى والاى خدايى باشند. (23)
يك نكته را هم اينجا عرض كنم:آن هنرى،آن شعرى اين خصوصيات را دارد كه استخوانبندى هنرى آن واقعا محكم باشد يعنى واقعا هنر باشد،چون اگر هنر نباشد،نمىماند،اصلا منتقل نمىشود...آنكه جاذبه دارد،زيبايى است،زيبايى اگر نبود كسى نگاه نمىكند تا از آنچه كه در آن وجود دارد،چيزى بفهمد. (24)
...ديگر آنكه بايد در زبان و تعبير و زيبايى و آرايش،و اگر لازم شود،در شيوه و قالب،ابتكار و نوآورى شود.و بسى بايدهاى ديگر...كه كمال مطلوب در باب شعر اين زمان،از آن بىنياز نيست. (25)
اين نوجوانان حقيقة مثل خوانندههاى حرفهاى سرود خواندند،ژستها و حركات و كارهايشان نشانهى پختگى است.صداهايشان نيز خيلى متناسب است چون در همخوانى صداى نامتناسب كار را خراب مىكند،ليكن شما (26) صداهاى متناسب را پيدا كردهايد. (27)
اگر بهترين مضامين در يك قالب شعرى بد ريخته شود،اثر مطلوب را نخواهد بخشيد،البته ما در يك شعر نمىتوانيم مضمون را درجه دوم بگيريم.
خير،مضمون در درجهى اول است.منتها آن مضمون خوب،بدون تكنيك خوب شعرى اصلا فايدهاى ندارد،مفيد نيست و تبليغ را كه كار اساسى هنر است،نمىتوان انجام داد. (28)
شعر و هنر،زيباترين قالب براى همهى پيامهاى نوين و مايهى گسترش و نفوذ اين پيامها تا همه جاى خطهى وسيع دلها و جانهاى انسانىست و شاعران و سخنسرايان آگاه هميشه توانستهاند والاترين معارف انسانى را در كتيبهى روزگار با نقشى جاودانه،به نسلهاى بعد از خود بنمايانند. (29)
...مخاطب من آن كسانى هستند كه مىتوانند كار هنرى فعال و پر تلاش كنند و پيام هنرى را ابلاغ كنند.البته بايد از قالبهاى خوب و تكنيكهاى خوب و قابل قبول و قابل ارائه در همه رشتهها و شعبههاى هنر استفاده كنند. (30)
هنر در گذشته، امروز و آينده
هنر در نظام قديم،مظلوم بود،چون از ارزشها و آرمانهاى انسانى جدايش كرده بودند...آنها كه به زور و زر تكيه داشتند،ابزارى براى استوار ماندن تخت و قدرت خود مىخواستند.هنر محكوم بود كه در خدمت هدفهاى زورگويان و زراندوزان در آيد،هر جا لازم شد توجيهگر راه و كار آنها و هر گاه نياز افتاد حربهاى بر ضد ارزشهاى اصيل و در همه حال مخدر و گمراه كننده باشد.تنها هنگامى كه ايمان و گستاخى در هنرمندى به هم مىرسيد،هنر در خدمت اصالتها و ارزشهاى حقيقى در مىآمد و اين بسى كمياب و زودگذر بود. (31)
انقلاب اسلامى،زنجير ستم را از گردن هنر هم گشوده است.اما طوق فرهنگ منحط و اغواگر غربى را از گردن آنها كه به آن خو گرفته و دل بستهاند،به آسانى نمىتوان گشود.هنرمندان تربيتيافته در نظام منحط ستمشاهى از اين جملهاند و چنين است كه امروز هم بايد هنر روئيده در گلخن ارزشهاى طاغوتى را به چشم يك خطر ديد. (32)
در اواخر دههى 30 و در طول دههى 40 كه تئآتر و سينماى پيشرو تدريجا به گرايشهاى چپ نيز آميخته شد،صحنهى ضد دينى در آن برجسته و واضحتر گشت.و بايد دانست كه پس از شعلهور شدن نهضت روحانيت در سال 41،دستگاه جبار هر گرايش ضد دينى، هر چند چپ را،براى مقابله با رواج اسلام انقلابى در ميان نسل جوان،مغتنم مىشمرد و تاييد مىكرد. (33)
در طول سالهاى قبل از پيروزى انقلاب،هنر در نوعى غربتبسر مىبرد،زيرا در مجرا و بستر اصلى خود قرار نداشت.نه اين كه هنر مردمى هيچ نداشتيم.
چون به هر حال هميشه هستند كسانى كه آنچه سرمايه دارند،انفاق مىكنند،يعنى آن را در جاى خود خرج مىكنند،اما نمود عمومى هنر در جامعه،اينگونه نبود...هنر در خدمت ارباب قدرت و صاحبان حكومتبود...تمام ابزارهاى هنر و همهى سرچشمههاى خلاقيتهاى هنرى در وجود انسانها،در گوشه و كنار و از هر جنسى و از هر صنفى در اختيار آن دستگاهها قرار داشت. (34)
وقتى انقلاب شد،همه چيز ما عوض شد...همهى جريانها تغيير پيدا كرد،هنر هم همينطور.بگذريم از يك تعداد هنرمندى كه باز هم حاضر نشدند با مردم راه بيايند و در خدمت مردم قرار بگيرند و آرزوهاى مردم و عشقهاى مردم و درخواستهاى مردم را اولا بفهمند،ثانيا آنرا پاسخ بگويند. (35)
اين سؤال پيوسته براى مردم محفوظ است كه چرا پارهاى از هنرمندان در روزگارى كه ميان آنان و مردم ديارشان هيچ حائل و مانعى نبود،از مردممهربان و قدردان سرزمينشان بريدند؟اين يك سؤال تاريخىست:در زبان و بينش پارهاى از هنرمندان چه نارسايى و نقصانى وجود داشت كه در روزگارى كه عظمتحركتهاى انسانى مردم ميهنشان،دنيا را به اعجاب و تحسين واداشته بود،زبان و قلم برخى از آنانكه پيش از اين داعيهى هنرمندى داشتند،يكباره از گفتن و نوشتن فرو ماند...يا به يكباره بر خلاف اعتقادات و خواستهاى ملتشان گفتند و نوشتند؟ (36)
بىشك شعر و هنر نيز مانند همهى جلوههاى زيباى زندگى،دير زمانى با وسوسههاى زور و زر به تصرف گردنكشان و طاغوتيان اعصار در آمده و به زيان خلق خدا و در خدمت هوسها و خواستههاى خداوندان ملك و ثروت بكار رفته است.ولى با وجود اين پيرايههاى زشتى كه بدخواهان و بد آموزان بر قامت اين موهبت آسمانى بستند،هرگز نخواهند توانست لطف و ارزش حقيقى آن را از بين ببرند.در تاريخ آنها كه زبان به ستايش ستمگران گشودند يا شعر را وسيلهى ترويج فساد و تباهى و قاصد زشتى و نامردمى كردند،نتوانستهاند آبروى شعر را ببرند،بلكه فقط آبروى خود را بردهاند. (37)
در گذشته،تشويق به شعر و هنر خدعهاى بيش نبود.اولا گروهى خاص و تنها كسانى را شامل مىشد كه آماده بودند،آن«حله تنيده ز دل،بافته ز جان»را زير پاى جباران فرش كنند و با هديه ارزشمند خدا،دل خداوندان زور و زر را به دست آورند...ثانيا دستهاى زر و زور و تزوير،چشمها را از ديدن افق روشن و زيبايى كه مفهوم الهى جامعه و انسان بر آن ترسيم شده است،بسته بودند. (38)
شاعر و هنرمند كه مىتواند با چشم تيز بين و موشكاف خود حقايق را ببيند و آن را در كارگاه معجزهآساى ذهن خلاق خود،به شكل بديعى در آورد و در منظر انسانها بگذارد،وقتى در واقعيت زندگى جامعهى خود مىنگريست،آن را سرشار از پوچى و فساد و ظلم و تجاوز و زحمت و جهالت و عصبيت جاهلانه و خواستههاى حقير و آرزوهاى خواب و خيال گونه مىيافت.پول و شهوت جنسى و عيش حيوانى را مرغوبترين كالاى آن نظام ارزشى مىديد...شاعر و هنرمند مجبور بود يا تسليم شود يا منزوى بماند يا به آن سمتى كه سلطهى سياسى مايل بود،رانده شود.كسان زيادى بودند كه هر چند رسما به دستسلطهگران بوسه نزدند،عملا غبار راه آنان را سرمهى چشم كردند.بدين ترتيب،سرگذشتشعر و ادب و هنر در دوران گذشته به راستى تاسف انگيز و مايهى دريغ و افسوس است. (39)
هزاران چشمهى جوشنده را دستهاى پليد و خائن آلوده كردند،نه فقط در دوران رژيم ستمشاهى وابسته-كه اوج محنت و كبتبود-بلكه در طول قرنها.ما از لحاظ هنرى ملتى هستيم كه استعدادمان از ملتهاى ديگر كمتر نيست...تا آن حد كه من با هنر و هنرمندى آشنا هستم،مىبينم كه ما خيلى سابقه داريم...مضامينى كه در شعرهاى ما،در قصههاى ما و در برخى از انواع ديگر هنر در كشور و ملت ما هست و از دير زمان وجود داشته،برجسته است.در زمان خودمان هم،آن دوران محنتبزرگ تاريخ ملت ايران...كه آمده بودند همه چيز را غارت كنند و ببرند و خورده بودند،مىديديم استعدادهاى بسيار برجستهاى در زمينهى شعر،در زمينه قصهنويسى و در زمينهى فيلم و عكس و چيزهاى ديگر وجود داشت،اما اين سرچشمهها را با دستهاى آلودهى خودشان آنچنان آلودند كه نه فقط تشنگى را برطرف نمىكرد،نهفقط شفا بخش نبود،كه كشنده بود. (40)
...يك نوع هم ايدههاى غير اسلامى و ضد اسلامىست.مثل آنچه در اين چهل پنجاه سال اخير داخل ادبيات ما شد،كه بعضى ايدههاى ماركسيستى و بعضى ايدههاى ضد اسلامى است و به فرهنگ غربى و تجدد غربى گرايش دارد،مانند شعرهايى كه در سرودههاى بعضى شعراى اوائل اين قرن مشاهده مىشود.اينان شعرهايى دارند،كه در آنها حرفى را مىخواهند بزنند.اما اين حرفها بهيچوجه رنگ و بوى اسلامى ندارد و گاهى بطور واضح ضد اسلامى هم هست...امروز هم هستند شعرايى كه همان خط را ادامه مىدهند...پس شعرى كه مىخواست در دورهى گذشته ايدهاى،هدفى را تعقيب كند-اگر اسلامى بود،از گرايشهاى انقلابى اسلام خالى و اگر غير اسلامى بود كه،تكليفش روشن بود:هيچكدام به درد انقلاب ما نمىخورد و شعر انقلاب ما نيست. (41)
هنر امروز و آينده
صحنهاى را كه قلمهاى بد سابقه يا بد دل (از انقلاب شما) چه در داخل كشور يا در هر جاى دنيا،ارائه كردند،چهرههاى معروف، آلودهكنندگان صفاى طينت انسانى...شما پاك كنيد،مدعى شما فقط هنرمندان بدبختسيه رويى نيستند كه از انقلاب رو برگرداندند و خود را محكوم به فنا كردند،بلكه پيكر عظيم هنرى دنيا،تا آنجا كه در مشتسياستهاى استكبارىست،مدعى شماست (42) .
مسلم است كه:اگر جوانان معتقد ما با ذخيرهاى ارزشمند استعداد كه در آنان هست،و با زمينهى مساعدى كه انقلاب براى آنان فراهم آورده و با بهرهگيرى از سوژههاى بديع و بىنظيرى كه صحنههاى انقلاب و جنگ تحميلى در اختيار آنان نهاده،و نياز مبرمى كه امروز به هنر نمايشى براى رسوخ و گسترش مفاهيم انقلابى احساس مىشود،همتخود را صرف تئآتر و سينما كنند و تكنيك و محتوى را به پيش ببرند،پس از چندى انقلاب اسلامى خواهد توانستبرجستهترين آثار هنرى در اين رشته را به دنيا عرضه كند وبشريتبه يكى از ارزشمندترين هداياى انديشه الهى و اسلامى دستيابد. (43)
...خواه و ناخواه آنچه امروز در جامعهى ما مىگذرد،در آيينه روشن ذوق و استعداد هنرمندان و اديبان اين روزگار منعكس خواهد شد.منتها هنرمند و اديب با فرهنگ اين وظيفه را هم دارد كه اين آيينه را هر چه صيقلىتر و صافتر و روشنتر كند...هميشه اين آيينه منعكس كنندهى دقيق واقعيات نيست.
گاهى كج و معوج نشان مىدهد. (اما) يك روز سرانجام حقيقت روشن خواهد شد و آنان كه سعى كردهاند آن را زشت و منحرف نشان دهند،افشاء خواهند شد. (44)
ما عقيده داريم كه هنرمند جوان امروز كه صادقانه دل به انقلاب سپرده و در خدمت انقلاب و در خدمت آرمانها و ارزشهاى انقلاب قرار گرفته است و مؤمنانه از انقلاب حرف مىزند،همان گزارشگر جاودانهى تاريخ اين روزگار و حقايق اين روزگار است. (45)
روزى كه ادبيات انقلابى ما روند كنونى رشد و تعالى را پيموده باشد،مىتواند الگوى تازهاى براى ادبيات اين عصر شود.تصوير آرمانى زندگى و تشريح نقاط زشت و زيباى انسان امروز،و ترسيم راهى كه آدمى را به آسايش و رستگارى و تعالى حقيقى مىرساند، بيش از همه،از آن شاعر و هنرمندى ساخته است كه در مهد انقلابى خدايى و مردمى زيسته و نظام ارزشى متعالى را در صفا و قداست فضايى كه وحى الهى بر آن حاكم است،آموخته باشد. (46)
البته هنر انقلابى هنوز جوان است،از پيش آزموده و تجربه نشده.اين طبيعت جوان و اين نهال تازه روييده،بتدريج رشد مىكند. شما عزيزان،همه هنرمندان،همه شاعران،قصه نويسها،سازندگان نمايشنامهها و فيلمنامهها و تابلوها و همهى آثار هنرى و نمودارهاى زيبايىهاى آفرينش موظفيد،نه به وظيفهاى خارج از الهام درونى خودتان،بلكه به وظيفهى هنرى،به وظيفهى اخلاقى، اين نهال جوان را بارور و شكوفا سازيد. (47)
عزيزان،توجه داشته باشيد هنرى كه امروز به نام هنر اسلامى و هنر انقلابى ارائه مىشود،آبروى جمهورى اسلامى و انقلاب اسلامىست،لذا بايد هم از لحاظ تكنيك هم از لحاظ محتوى،همواره در منتهاى قوت باشد...
ما اميدوار هستيم كه آن اوج و جهش را بعد از چند سال بدستبياوريم...بايد محتواى هنر و قالب هنر هر دو با هم و به موازات هم ترقى و پيشرفت داشته باشد. (48)
انقلاب اسلامى ماندگار است چرا كه هدايت الهى و حمايت مردمى پشتوانهى آن است.هنر شما بايد در راه تعميق ارزشهاى آن بكار رود.شما بايد از ابزار هنر خود شمشيرى بسازيد تا ناپاكىها و ناخالصىها را بزدايد،تا راه رشد پاكى و خلوص و تقوى در جامعه باز و هموار شود. (49)
امروز با حاكم شدن ارزشهاى الهى و با ورود تودههاى مردم در صحنههاى جدى و واقعى زندگى ميدان هنر آزمايى به روى همه باز است.فضاى انقلابآنهم انقلابى كه به معناى حقيقى كلمه،متكى به دست و دل مردم است،خود بزرگترين مشوق است.مفاهيم انقلابى و حماسههاى مردمى و آرمانهاى انقلاب،وسيعترين عرصهى جولان ذهن شاعر و هنرمند است.هر ذهن آفريننده مىتواند: در شرف و شجاعت اين مردم،در مبارزه به خاطر زندگى شايسته با گرگان درندهى استكبار،در شكستن بتهاى زر و زور و تزوير،در صفاى دل جوانان،در استحكام و مقاومت مادران...در افراشتن پرچم حمايت از مستضعفين و در صدها جلوهى انقلاب اسلامى، مسحور كنندهترين زيبايىها را ببيند و با سرانگشت ذهن خلاق خود براى ديگران ترسيم كند.اين طبيعىترين توقعىست كه انقلاب از شاعر و هنرمند امروز دارد،انقلاب بىشك چشم به راه آنها كه مىگفتند«بر طاغوت»اند اما در عمل«با طاغوت»رفتند، نخواهد ماند.بيشترين تكيهى انقلاب بر نيروهاى زاييده از انقلاب و پرورش يافته در مهد آن است. (50)
هزاران چشمهى جوشنده هنرى را دستهاى پليد و خائن آلوده كردند...ما امروز آثار فرهنگى حركتبه اصطلاح هنرى دوران گذشته را از نزديك مىبينيم.شما مسؤوليتسنگينى بر دوش داريد،بخصوص شما هنرمندان،و همهى هنرمندانى كه اكنون در اين جمع حضور ندارند.كار بسيار دشوار است.منتها به فضل الهى يك امتياز داريم-و آن انقلاب است.امتياز انقلاب،امتياز عجيبى است...مثل هواى بهارىست...گل را در گلدان،در گلخانه و در اتاق هم مىتوان رشد داد،اما با صحراى باز قابل مقايسه نيست و با طراوت گستردهاى كه باران بهارى بر او مىبارد و آفتاب بر آن مىتابد و زمين حاصلخيز آن را...با سرعت و شتاب بارور مىكند... (51)
استعدادهاى مردم گنجى پايان ناپذير و معدنى بىانتها و قيمتىست.كسانى مايل بودند از آن استفادههاى سوء بشود.امروز اين معدن قيمتى در اختيار انقلاب است،در اختيار اسلام است.اين معدن قيمتى،ذوق و استعداد و خلاقيت و هنر انسان است:«الناس معادن كمعادن الذهب و الفضه»...هر چه ممكن استبهتر و خالصتر و بىغشتر آن را استخراج كنيد،بسازيد و توليد كنيد. (52)
بنده از ته دل و از بن دندان ايمان راسخ و قطعى دارم كه هنر آيندهى اين كشور،هنرى جوشنده و هنرى برتر خواهد بود.همانطور كه در ميدانهاى ديگر مشاهده كرديم.مثلا،شما خيال مىكنيد،نيروهاى نظامى ما،در جنگ چقدر هنر رزمندگى مىتوانستند داشته باشند؟...ملت ما چقدر مىتوانستبجنگد،چقدر مىتوانست مقاومت كند؟حالا شما ببينيد چه خبر است،حماسههاى بىنظير در ميدانها...شما گزارشگران اين صحنهها هستيد...گزارش اين صحنهها كار هر كس نيست.شما هستيد كه روايتتان و حكايتتان مىتواند اين زيبايىها را به چشم بكشاند...بايد مايههاى هنرىتان را هر چه ممكن است قوى كنيد،ضعفهاى مختلف را برطرف كنيد،اغماض نكنيد. (53)
بدون مجاهدت وقفه ناپذير شما شاعران آگاه و متعهد،جبران خسارتهاى دوران سلطهى فرهنگى ميسر نخواهد شد و شعر انقلابى آن شكوفايى و جهش متناسب را نخواهد يافت.بايد:
اولا:همهى ظرفيتشعرى جامعه به كار بيفتد،استعدادهاى جوشان شناخته و تربيتشود و فعليتهاى فراموش شده و به دستغفلتيا تغافل سپرده،در صورت سلامتبه صحنه باز گردانده و نواخته شوند.
ثانيا:بايد شعر به فخامت و شيوايى لازم برسد و سخافت و سستى و خشكى مطلقا از آن زدوده شود.
ثالثا:در موضوعات و اهداف شعرى«بيشتر به مسائل مهم كنونى جامعه و نيز به معارف اسلامى كه مايهى رسوخ پايههاى نظام اسلامىست،پرداخته شود و شعر كاملا در جهت هدفهاى انقلاب حركت كند.
رابعا:در زبان و تعبير و زيبايى و آرايش،و اگر لازم شود،در شيوه و قالب،ابتكار و نوآورى شود.و بسى بايدها كه كمال مطلوب در باب شعر اين زمان،از آن بىنياز نيست. (54)
هنر امروز ايران هنر«مقاومت»است،نه هنر«تسليم و سازش».اينگونه هنر،شرط اصلى آگاهى و زمان شناسى و نيز شجاعت و گستاخى در برابر تهاجم وحشيانهاىست كه در آن از همهى ابزارها براى سركوبى و به ذلت كشانيدن ملت ما استفاده مىشود. (55) بقاياى هنر دوران طاغوت كه تسليم در برابر تهاجم فرهنگى بيگانگان،روح و ويژگى اصلى آن بود،نمىتواند در بناى فرهنگ و هنر انقلابى اين روزگار نقشى و سهمى داشته باشد. (56) بايد به كارى همه جانبه و خستگى ناپذير در زمينهى آموزش و پرورش هنرى پرداخته شود و مسؤولان و دست اندركاران امور فرهنگ و هنر در دولت جمهورى اسلامى همهى امكانات لازم را براى اين رويش و پرورش در اختيار هنرمندان و هنر پژوهان بگذارند. (57)
استمرار و تداوم اين حركت دانشجويى،نويد بخش آن است كه نهال شعر جوان و انقلابى،در كار بالندگى و شكوفايىست...همزمانى اين اجلاس با جنبش راهيان كربلا...مضمون تازه و شور و حالى مخصوص به آن مىبخشد.روح و تپش اين حركت فداكارانه... مخصوصا در مضمون و قالب شعر و ادب فارسى بايد نمودى برجسته و واضح داشته باشد.در حقيقت،شعر دوران انقلاب بايد چاووش خوان قافلهى انقلاب باشد. (58)
شاعران جوان مىتوانند منعكس كنندهى همهى آرمانها،سياستها،روشها و واقعيتهاى انقلابشان در آثار شعرى خود باشند...امروز ملتها همچون الگويى به انقلاب ما و ملت ما و كشور ما و نظام ما مىنگرند،بسيارند آنها كه مىخواهند سرنوشتخود را در آيينهى اين انقلاب ببينند.پيام انقلاب بايد به زبان شعر و هنر كه اصيلترين و خالصترين و گيراترين زبانهاست،به آنان منتقل شود.انقلاب در قالب هنر و ادبيات آسانتر و صادقانهتر از هر قالب ديگر قابل صدور است. (59)
ما بايد قرص و محكم مواضع خودمان را بگوييم كه:اى نويسنده!فيلمساز!نمايشنامه نويس!تو اگر واقعا مىخواهى براى اين انقلاب و با مردم باشى،ايدئولوژى اين مردم را بفهم و با اين ايدئولوژى حركت كن و شاعر مردمى و هنرمند مردمى باش.اما اينكه تو بخواهى در برج عاج خودت بنشينى و همان ذهنيات قديمى را مطرح كنى،از مردم جدا مىمانى و منزوى مىشوى،و چون اين حكومت،حكومتى مردمىست وقتى از مردم جدا شدى از همه جا منزوى و بيگانه خواهى شد. (60)
...جزو نامههايى كه برايم آمده بود،يك نامه از شاعر معروفى بود،نمىخواهم اسمش را بياورم...او ضمن تقدير از اينكه شما به شعر پرداختهايد...از باب گله نوشته بود كه ما بعد از انقلاب شعرهايى گفتيم و چنين و چنان...و كسى به سراغمان نيامد...وقتى به شعرش نگاه كردم ديدم در همان شعرها نويد مىدهد كه اين خزان خواهد گذشت!...من به يكى از برادران گفتم در جوابش بنويسد:تو اينقدر ديد ضعيفى دارى كه گمان مىكنى حالا دوران خزان است،و اين بهارى را كه دميده نمىبينى...آنوقت گله مىكنى كه چرا از مردم جدا هستم.بهار آمده منتها بهارىست كه دست تطاول گلچين در آن بيداد مىكند،لذا كارى كه بايد كرد اينست كه بايد رفت جلو دست گلچين را گرفت و الاغى را كه در ميان گلزار افتاده،بيرون كرد،نه اينكه منكر وجود بهار شد.بهار با همهى سرسبزى و زيبايى دميده،لكن تو نمىتوانى آنرا ببينى،يا اينكه گفتهاى:صبح خواهد دميد!اين چه ديدىست كه صبح دميده را نمىتوانى ببينى؟!...او مجددا نامه نوشت و خيلى خوشحال شده بود و توضيحاتى داد...و آن برادر ما هم مجددا درجوابش يك نامهى بسيار جالبى فرستاد... (61)
به هر حال،اين قشر هنرمند از معدود قشرهايىست كه بيش از هر كس مىخواهد قدرش شناخته شود،اينكه مىبينيد اينها زود رنج و زود قهر و حساس هستند بخاطر همين است.بنابر اين وقتى با يك نفر صحبت مىكنند و مىبينند كه او حرف آنها را نمىفهمد،به خودشان مىگويند به كسى كه حرف مرا نمىفهمد،چه بگويم؟!لذا قهر مىكنند و مىروند و به خودشان دردسر بحث و مباحثه نمىدهند. (62)
...موضوع را مىتوان داد به يك نويسنده يا هنرمند تا او به صورت ابتكارى از هنر خود استفاده كند...اين جزو مصاديق محدود كردن هنر هنرمند نيست كه يك عدهاى پيدا شدهاند...و مىگويند:شما داريد هنرمندان را به زنجير مىكشيد،داريد محدودشان مىكنيد،هنرمند آزاد است،هنر در چارچوب عقايد و تفكرات و ايدئولوژىها قرار نمىگيرد!اين دروغ محض است...هنر همواره بهترين زبان تبيين ايدئولوژيها بوده است.بنابر اين...اولويتهايى را كه مخاطب امروز به آنها احتياج دارد،بايد به هنرمند ارائه بدهيم. (63)
لازم است عرض كنم كه در زمينهى هنر و تربيت هنرى و كار هنرى،در گذشته،پيش از انقلاب،متاسفانه خيلى كم كارى داشتهايم، اين بايدجبران شود. (64)
مخاطب من كسانى هستند كه مىتوانند كار هنرى فعال و پر تلاش انجام دهند و پيام هنرى را ابلاغ كنند.البته بايد كار كنند، بايد تلاش كنند،بايد از قالبهاى خوب و تكنيكهاى خوب قابل قبول و قابل ارائه در همهى رشتهها و شعبههاى هنر استفاده كنند. (65)
...بىشك معارف كنونى كه در اختيار ماست،به خاطر ضعف و انحطاط فرهنگى دوران گذشته با برخى زوايد مضر همراه است،بايد فرهنگ ملت ما كه بر پايههاى اسلامى و بينش اسلامى متكىست از آنها خلاص بشود.
بنده به عنوان يك مسؤول و يك ايرانى انتظارم از وضع كنونى اجتماع خودمان اينست كه حالا ديگر به طريقى عمل كنيم كه بتوانيم عقب ماندگى فرهنگى خود را كه بتدريج در طول چند قرن مخصوصا همين اواخر به آن دچار شدهايم،جبران كنيم...آيا واقعا نمىتوانيم در زمان كنونى و در جامعه علمى خود،فلاسفهاى داشته باشيم مثل فارابى و ابن سينا،و دانشمندانى داشته باشيم چون خوارزمى و زكرياى رازى و ابو ريحان بيرونى و خيام و شعرا و ادبا و هنرمندانى داشته باشيم مثل فردوسى و سعدى و حافظ و فقهايى مانند شيخ طوسى و محقق و علامه حلى...آيا ما حق نداريم توقع داشته باشيم كه در دورهى خود فلاسفهاى،دانشمندانى، فقهايى،شعرا و ادبايى و مورخانى و محققانى آنچنان،باز هم داشته باشيم؟چرا،مگر چه اتفاق افتاده؟
ايرانى همان ايرانىست،سرزمين همان سرزمين است،شرايط تاريخى و اوضاعاجتماعى بهتر از آن دورانهاست.پيشرفت دانش و علوم نيز به ما كمك مىكند.زبان ما زبانى غنى و رسا و پر ظرفيت است و خود زبان در پيشرفت دانش و علوم و معارف و گسترش و ارائهى آن و تبادل آن نقش مؤثرى دارد.با اين زبان،با اين استعداد،با اين وضع،با آگاهى از پيشرفتهاى جديد جهانى چه دليلى دارد كه ما اين انتظار را در دلمان نپرورانيم كه ايران همان نبوغ و همان برجستگىهاى علمى و شكوفايى فرهنگى اسلامى قرون ميانهى اسلامى را امروز هم ارائه كند.
يك سلسله اتفاقها روى داد...و دانش در غرب آن جوشش را پيدا كرد.آنها نه استعدادشان بيشتر از مردم مشرق زمين است،نه سابقهى تمدنى مانند شرق دارند،و نه اوضاع اجتماعى و وضع حكومتها و اوضاع سياسى و تشكيلات سياسىشان بهتر از تشكيلات سياسى شرق بود،بلكه گاهى ظالمانهتر و سختتر هم بوده است.
بنابر اين،بر حسب يك سلسله امكانات،غرب در مسابقهى دانش از شرق جلو افتاد،از شرق اسلامى و از ايران.ايران مهمترين و گرمترين كانون دانش و معرفت.در طول اين چند قرن در بين كشورهاى اسلامى ديگر بود.حالا چرا بايد تصور بكنيم كه تا ابد بايد اوضاع همين گونه باشد؟به چه دليل؟
اولين قدم اين است كه ما محتاج ديگران نباشيم،البته همهى انسانها به هم محتاجند،در حقيقت متكى به ديگران نباشيم يعنى اگر عصايشان را از زير بغل ما كشيدند،ما به زمين بيفتيم!!اين اولين قدم است. (66)
شعر از مقام معظم رهبرى(مد ظله العالی)
من از اينكه احساس مىكنم كه بحمد لله در جامعهى ما شعر اين چنين با مفاهيم زندهى اين جامعه آميخته شده،و از يكنواختى و تكرار بيرون آمده،به عنوان يك دوستدار ادبيات و شعر احساس خوشحالى مىكنم...البته استثناء هميشه بوده و هست...اما قبلا جريان شعر كلا تكرارى بود و شعر در خدمت آرمانهاى عالى و بلند انسان و در اختيار مسائل اساسى زندگى انسانها،نبود. (67)
در هر دورهاى كه تحولى در جامعه بوجود آمده،تغييرى در خط مشى جامعه ايجاد شده و...شعر هم تغييرى كرده لكن باز برگشته به روال معمولى.مثلا در كشور خود ما،شعر در دوران مشروطيت تكانى خورد،مضمونها نو شد و در خط جديدى افتاد اما باز تدريجا برگشتبه همان آهنگ و روال سابق. (68)
...آنچه بود تكرارى بود و چيز جديدى براى مردم زمان خودشان نداشت،پيامى،خبرى،احساسى.انقلاب ما بحمد لله در ادبيات و هنر و بخصوص درشعر يك تحول ايجاد كرده است. (69)
يكى از پرشورترين موضوعات...همين موضوع شهادت و شهيد است...همين چند تا شعر كه خوانده شد...اينها را بگذاريد پهلوى مرثيههاى معروفى كه در تاريخ هست...مثل خاقانى كه مرثيه براى پسر خودش سروده...بينى و بين الله،اين شعرى كه امروز براى يك شهيد گفته شد،با آن تلقى از شهادت،با آن معناى زيبا و فاخر،مردن در راه خدا و به خون غلطيدن در راه آرمانهاى انسانى،كه اين شاعر آن را حس مىكند،لمس مىكند...اين شعر اصلا يك نوع ديگر است...و قابل مقايسه با آن شعر بلند و محكم فلان شاعر بزرگ در مرثيه فلان عزيزش نيست.اگر چه زبان آن شاعر بزرگ و هنر شعرى او ممكن استبالاتر هم باشد،اين يك راه و يك پديدهى تازه است و بايد آن را دنبال گرفت. (70)
...اين مفاهيمى كه امروز در انقلاب ما وجود دارد:مسالهى مجاهدت در راه خدا،مسالهى طرفدارى از مستضعفين،مسالهى مبارزه با مستكبران و ظالمان اين مسالهى همگانى عشق به رهبر و احساسات عاشقانه و صادقانه نسبتبه امام...اينها همه موضوعات جديد و پر طراوتىست. (71)
آدم معمولى براى اينكه بفهمد،احتياج دارد كه توجهش جلب شود...دل و نگاهش كشيده شود...چه موقع نگاه خواهد كرد؟آن وقتى كه جاذبه وجود داشته باشد،آن وقتى كه هنر باشد،زيبايى باشد،شعر،تجسم زيبايى است پسبراى تبيين و تفهيم قيقتشعر بايد رشد كند. (72)
اين برادران جوان كه اينجا شعر خواندند،اين استعدادها و چشمههاى جوشان...من تعجب مىكنم كه اينهمه استعداد در اين مملكت كجا بود،چرا قبل از انقلاب نبود يا پيدا نبود؟آنروزها ما خبر داشتيم در عالم ادبيات و شعر چه مىگذرد،اين همه استعداد جوشان وجود نداشت و خود انقلاب بود كه دلها را براى جوشش اين استعدادها آماده كرد...تا دلى آتش نگيرد حرف جانسوزى نگويد.اين دلها كه باز شد،زبانها هم باز شد،گنجينههاى هنر از جانها استخراج و آشكار شد. (73)
بحمد لله اين همه استعداد خوب در جامعهى ما وجود دارد،اينها بايد كار كنند.من توصيهام به جوانهاى هنرمند،به جوانهاى شاعر اين است كه استعداد،كافى نيست،كار بايد بشود. (74)
در گذشته...شجاعتى چشم يك شاعر را بخود جلب مىكرد...در وصف شجعان چه سخنها كه گفته شده.خوب بفرماييد امروز،اين شجاعتها در ميدان نبرد،...شجاعت جوانان،شجاعت مردان،شجاعت زنان و همسران،شجاعت مادران،آن مادرى كه چهار يا نجشهيد مىدهد،هيچ دلى به شجاعت اين گونه خانوادهها در تاريخ نبوده است...اين زيبايىهاى چشمگير گوناگون معنوى كه هميشه شعرا و اهل زبان و اهل دل به دنبال آنها بودند تا هنر خودشان را به پاى آن زيبايى معنوى بريزند.پس آنانكه هنر دارند بريزند در پاىاين زيباييها. (75)
كارگردانان سلطهى فرهنگى غرب،تلاش گستردهاى كردند كه شعر و ادب فارسى را در خدمت هدفهاى انحرافى يا پوچ در آورند و در اوج حركتى كه«تجدد مآبى»ناميده و پنداشته مىشد،كوشيدند شعر را...به فساد و هرزگى و پستى آلوده كنند...حجم شعرى كه به كار ضلال ذهن و دل مردم گرفته شد يا به آستان جباران قدر ناشناس نثار گشت،در دوران سلطه فرهنگى كم نيست. (76)
اسلام كلام والا،و نيز،سخنسراى خداجوى را ارج مىنهد.سخن زيبا نشانهاى از خداوند جميل است و خداوند،زيباترين گفتهها را كه كلام الهىست،بر بالهاى فصاحت و بلاغت نشانيده،به پروازى جاودانه درآورده و همهى تاريخ را با فروغ درخشان آن،منور ساخته است. (77)
رسول امين پروردگار...شاعران متعهد را فرمانروايان كشور سخن مىخواند.
اين سيرهى نيكوى اولياء الله است كه ارجمندترين حقايق را در نفيسترين حلههاى بيان،بر دلهاى پاك عرضه كنند و سخن فاخر و برندهى خود را همچون ذوالفقارى پيروز بر پيكر سيه كاران دوران فرود آورند. (78)
به بركت صدور همين بيانات شيوا و شور انگيز كربلاست كه عاشورا فقطيك حادثه نيست،يك فرهنگ است،تابلويى است كه در آن شعر بلند عشق را با خون نگاشتهاند و بر تاريخ عرضه كردهاند. (79)
جنگ،خود شعرىست كه رساتر از هر سخن بر صفحهى روزگار نقش مىبندد و آزادگان جهان بيت الغزل عشق و ايمان و ايثار را بر سنگرهاى جوانمردان رشيد،خواهند خواند. (80)
چگونه مىتوان هنرمند و شاعر بود و جدال خونين حق و باطل را،و نور و ظلمت را،كه امروز از همه جا برجستهتر در جبهههاى نبرد شجاعانهى ما با دشمن مهاجم و متجاوز در جريان است،نديد و حس نكرد و از آن سخن نگفت؟ (81)
من گاهى ديدهام كه در صفحهى اول روزنامه شعرهايى از يك برادر خوب،آوردهاند كه آن برادر خودش خوب است اما شعرش خوب نيست...آنوقت اين شعر را در صفحهى اول و با حروف برجسته چاپ كردهاند.در حاليكه از نظر معيارهاى ادبى خيلى پيش پا افتاده است،غلط هم دارد آنهم غلط چاروادارى،نه غلط انجمنى(×)،يعنى قافيه و وزن و همه چيزش خراب استيا حشو زشت چشمگيرى دارد كه وقتى يك آدم اهل ذوق و شعر روزنامه را بردارد،ولو به عنوان اينكه خبرش را بخواند و چشمش به چنينچيزى بيفتد،روزنامه را دور مىاندازد. (82)
بدون مجاهدت وقفهناپذير شما شاعران،آگاه و متعهد،جبران خسارتهاى دوران سلطهى فرهنگى ميسر نخواهد شد و شعر انقلابى آن شكوفايى و جهش متناسب را نخواهد يافت.بايد:
اولا-همهى ظرفيتشعرى جامعه به كار بيفتد،استعدادهاى جوشان شناخته و تربيتشود و فعليتهاى فراموش شده و به دست غفلتيا تغافل سپرده شده در صورت سلامتبه صحنه باز گردانده و نواخته شود.
ثانيا-بايد شعر به فخامت و شيوايى لازم برسد و سخافت و سستى و خشكى مطلقا از آن زدوده شود.
ثالثا-در موضوعات و اهداف شعرى بيشتر به مسائل مهم كنونى جامعه و نيز به معارف اسلامى كه مايهى رسوخ پايههاى نظام اسلامىست،پرداخته شود و شعر كاملا در جهت هدفهاى انقلابى حركت كند.
رابعا-در زبان و تعبير و زيبايى آرايش،و اگر لازم شود،در شيوه و قالب،ابتكار و نوآورى شود.و بسى بايدها و كارهاى ديگر نيز هست كه كمال مطلوب ارباب شعر اين زمان از آن بىنياز نيست. (83)
استمرار و تداوم اين حركت دانشجويى،نويد بخش آن است كه نهال شعر جوان انقلاب،در كار بالندگى و شكوفايىست...در قيقتشعر دوران انقلاب بايد چاووش خوان قافلهى انقلاب باشد. (84)
شاعران جوان مىتوانند منعكس كنندهى همهى آرمانها،سياستها،روشها و واقعيتهاى انقلاب در آثار شعرى خود باشند...پيام انقلاب بايد به زبان شعر و هنر كه اصيلترين و خالصترين و گيراترين زبانهاستبه آنان منتقل شود. (85)
ضميمهى 1
صحبتبا اعضاى«سومين كنگرهى شعر و ادب دانشجويان سراسر كشور»جهاد دانشگاهى-27/9/1365
بسم الله الرحمن الرحيم
ترجيح مىدادم كه بقيه وقت را به همين ترتيب (86) ،بنده مستمع باشم و شما سراينده و خواننده،ليكن برنامه را اينجور تنظيم كرديد و من هم تسليم مىشوم...
لازم مىدانم قبل از هر سخنى تشكر صميمانه خود را از برادران و خواهرانى كه دستاندركار تشكيل اين كنگرهى شعر بودهاند، عرض كنم.همچنين از يكايك شما كه هر كدام سهمى در برگزارى اين اجتماع با ارزش داشتيد،بخصوص كسانى كه شعرهاى سازنده و مفيد سرودهاند،تشكر مىكنم.
در بارهى مسائل مربوط به شعر مطالب زيادى هست كه اى كاش فرصتهايى مىبود يا باشد كه گاهگاه اين مطالب مطرح شود، لكن حالا،در محدودهى اين وقتى كه گذاشته شده،من فقط به چند مطلب كوتاه اكتفا مىكنم.اولا در دنياى ادبيات و هنر،شعر ويژگى و امتيازى دارد.البته هنر با همهى قالبها و شيوههايش،چه هنرهاى نمايشى چه هنرهاى تجسمى و چه هنرهايى كه شايد بتوان هنرهاى آوايى به آنها اطلاق كرد مثل شعر و قصه و نمايشنامه و نثرهاى گوناگون،همهى اينها هر كدام در جاى خود در ابلاغ يك پيام و تجسم بخشيدن به احساسات-كه در جاى خود از انديشه و عقل كمتر نيستند بلكه شكل مصفاى انديشه و عقل هستند-نقش فراوانى دارند.ارزش هنر اساسا در همين است.هنر يك شيوهى بيان است،يك شيوهى ادا كردن است،حقيقت هنر چيزى جز اين نيست.منتها اين شيوهى ادا و اين شيوهى بيان وقتى كه هنر به معناى حقيقى كلمه شد،از همه چيز ديگر،از هر تبيين ديگر،رساتر،دقيقتر،نافذتر و سازگارتر است،ارزش هنر در اين است.هر كدام از اين چند تعبيرى كه عرض كردم:رساتر بودن، دقيقتر بودن،نافذتر و ماندگارتر بودن،هر كدام بحثى دارد و شايد دقت در هر يك از اينها به فهم معناى هنر،كمك كند.ممكن استيك ارائه و گزارش گر چه على الظاهر علمى و تحقيقى و دقيق،اما حاوى ارائهى هنرى نباشد.همهى هنرها در اين هتيكسانند و البته اگر در همهى اينها،جنبهى ارائه،گزارش و ابلاغ پيام باشد،باز فقط يك بعد از هنر است،باز همهى هنر نيست.
ابعاد ديگرى هم در ماهيت و عنصر هنر وجود دارد كه حالا جاى بحث در آنها نيست ولى همه ارزش دارند.و بنده بارها گفتهام كه هر پيامى،هر دعوتى،هر انقلابى،هر تمدنى و هر فرهنگى تا در قالب هنر ريخته نشود،شانس ماندن ندارد،شانس نفوذ و گسترش ندارد و فرقى هم بين پيامهاى حق و باطل نيست.
هنر يك ابزار فوق العاده است،اما در بين شيوههاى گوناگون هنر بعضى خصوصيتى دارند و از آن جمله شعر است.شعر امتياز دارد: مىبينيد كه يكى از قديمىترين پديدههاى تمدن بشرى شعر است،شايد نقاشى هم تا حدودى همين گونه باشد.اما در بقيهى انواع هنر اين را كم مشاهده مىكنيد.زبان شعرو ارائهى شعر بسيار قديمى و باستانىست و نشان مىدهد بشر از آغاز به شعر احتياج داشته است.مىگويم بشر و منظورم:هم شاعر،هم هنرمند و هم مخاطب هنرمنداست،همه به اين امر احتياج داشتهاند،اگر نداشتند اينقدر زود پديد نمىآمد و اينگونه در طبيعت،در آفرينش و در تاريخ نمىماند.
شعر چنين خصوصيتى دارد.الآن هم اگر شما بخواهيد در ميان فرهنگها و تمدنها و انقلابها و همهى پديدههاى معنوى بشريت كاوش كنيد،مثلا فرهنگ و تمدن و تاريخ و ذهنيت كشورى را...بشناسيد،عمق آنها را بشناسيد،يكى از بهترين و در دسترسترين كارها اين است كه به شعرشان نگاه كنيد.
شعر در حقيقت عنصر اصلى ادبيات است.اين ارزش نفس شعر است.بايد به اين نكته در انقلاب توجه داشت و به آن بها داد.شعر را نسبتبه ديگر هنرها بايد اولى شمرد،اگر چه ديگر هنرها هم در جاى خود،ستايشهاى شايستهى خود را دارند.و اى بسا در بعضى از آنها كيفيتى هست كه اگر شعر با آنها همراه باشد،تجلى هنر به حد اعلى مىرسد.
...اگر ما قدر اين تحول عظيم تاريخى ملت ايران را بدانيم و انشا الله بتوانيم نگهش داريم و پر بارش كنيم،اين امر به ادبيات و هنر نياز فراوانى دارد...تمدنى كه به دنبال اين تحول مىآيد و خواهد آمد و دنيا را،بلا ترديد تحت الشعاع قرار خواهد داد،ايدئولوژى و فرهنگى كه با اين انقلاب درخشيد و طلوع كرد...نيز اين بار عظيم معنوى،همه به ابزارهاى فراوان احتياج دارند.و بهترين و رساترين و نافذترين اين ابزار هنر است از جمله شعر.انقلاب و اسلام به شعر نياز دارد.درست همين جا بايد عرض كنم:كسانى كه تصور مىكنند انقلاب اسلامى با ادبيات و با هنر سر و كارى ندارد بسيار اشتباه مىكنند و نمىدانند چه مىگويند.اين انقلاب بيش از همه به يك ادبيات قوى و فرهنگ غنى نيازمند است.من...واقعا در فكرم كه اگر اين انقلاب در كشورى پديد مىآمد كه خودش يك زبان غنى نداشت-مثل بعضىكشورهاى آفريقايى-چه مىشد،زبانى مثل زبان فارسى با آن سابقهى تاريخى و با اين ظرفيت عظيم،[مىدانيد زبان فارسى از لحاظ ظرفيت فوق العاده است،و آنطور كه اهل زبان و زبانشناسها مىگويند،يكى از بهترين زبانهاست]...اگر چنين ظرفيتى نداشت و قرار بود با همان زبان گنكلاس (87) محلى،اين فرهنگ انقلابى را انتقال بدهد يا از يك زبان بيگانه استفاده كند،چه بلايى بر سر اين انقلاب مىآمد؟
اين بليهاىست كه ما امروز دچارش نيستيم.ما امروز يك زبان قوى داريم،يك فرهنگ عميق و تاريخى غنى داريم،يك ذهنيت فرهنگى در ملتمان و همهى مردممان داريم.اما هنر سطح بالا نداريم.اين نكتهاى است كه در باره آن صحبتخواهم كرد زيرا به شدت به آن نيازمنديم.همهى ابزارهاى لازم هست اما آن هنر برندهى تيزى كه امروز بتواند اين ابزارها را سر هم سوار كند و اين ظرف را از محتواى فرهنگى اين انقلاب پر كند و ارائه دهد،وجود ندارد.اين مشكل بزرگ كار ماست و بايد دنبالش باشيم.
به عنوان مقدمه در ذهنتان نگاهى به صدر اسلام بيندازيد.مفاهيمى كه من از آنها حرف مىزنم،همان مفاهيم اسلامىست،مفاهيم صدر اسلام است.آنچه كهنه نمىشود،مفاهيم است.كهنگى در همه چيز راه مىيابد جز در مفاهيم اصيل انسانى.اينها كهنگى بردار نيست.ابزارها عوض مىشوند،رابطهها عوض مىشوند،قالبها عوض مىشوند،اما مفاهيم اصيل انسانى هيچ وقت عوض نمىشوند: شرافتهاى انسانى،كرامتهاى انسانى،حسنها و قبحهايى كه عقل انسان آنها را تشخيص مىدهد،عوض شدنى نيست.
بنابر اين معرفت اسلامى همواره براى ما يك معرفت نو است.خود اسلام از اول در يك قالب صد در صد هنرى ارائه شده و آن قرآن است.قرآن از لحاظزبان هنرى،پديدهاى بىنظير و استثنايىست.ما كه فارسى زبان هستيم،عمق مفهوم يك جملهى فارسى،يك تركيب فارسى،يك لغت فارسى را مىفهميم،محال استيك آدم بيگانه آنطور بفهمد.مگر بيگانهاى كه از كودكى سالهاى متمادى در بين شما بوده يا داراى استعداد فوق العادهاى باشد و سالها با آن زبان سر كرده باشد.و الا امكان ندارد كه اعماق زيبايى هنرى الفاظ و تركيبات را بداند.اهل زبان يعنى شعرا،فصحا،بلغا و كسانى كه در ادبيات و هنر صاحب نظرند،همه متفقا از اول تا امروز در مقابل اوج هنرى قرآن اظهار عجز كردهاند...ما در انقلاب چنين چيزى نداشتيم،البته در بين مسؤولانى كه با نهضت و انقلاب سر و كار داشتند،و بهتر از همه و از جهات متعدد در شخص امام،امتيازاتى وجود دارد.ادبيات ويژهى امام،ادبيات باب انقلاب است:ساده، روان،بليغ،مردمى،همه كس فهم و در عين حال درست.اصولا ادبيات اسلام خصوصياتى دارد.اما اين،يعنى ظرفيت ادبى ما و زبان انقلاب ما،اصلا با قرآن قابل مقايسه نيست.
علاوه بر اين خود رسول اكرم (ص) از ظرفيتهاى بالاى ادبى استفاده مىكردهاند،و نيز از كلمات رهبران اسلام در آن روزگار،از صحابهى بزرگ و پيشوايان و علاوه بر اينها از شعر شعراء.پيغمبر از شعر شعراء،كه آن روز رايجترين و برندهترين ابزار فرهنگى بود،تا آنجا كه ممكن بود استفاده كردند.با اين كه شما مىدانيد كه در قرآن آياتى هست،در آخر سورهى شعرا،كه به شعرايى كه خصوصيت«ايمان»را ندارند به شدت حمله مىكند:«و الشعرا يتبعهم الغاوون».تا آنجا كه مىفرمايد:«الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات...»،سه چهار خصوصيتبراى شعراى خوب كه مستثنى هستند،ذكر كرده است.پس با آن نظر آنچنانى نسبتبه شاعر، مىبينيد كه پيغمبر در مورد شعر و شاعر،جذب شاعر،و وادار كردن شاعر به شعر،لبخند زدن به شاعر،تحسين كردن شاعر و ارزش دادن به شعر،آن همه سرمايه گذارى مىكند اين در صدر اسلام كاملا مشهود است و پيغمبر در زندگى شعرا را احترام مىفرمود. جامعهاى كه در آن چيزهاى تجملى و زيادى و غير اصولى اصلا مطرح نبود و جامعهاى كه سياحتش جهاد و لذتش جهاد بود.در روايات گوناگونى آمده است:هر كس بخواهد از دنيا ببرد و رهبانيت پيشه كند،برود جهاد كند،هر كسى بخواهد سياحت كند برود جهاد كند.در چنين مكتبى و جهادى و مبارزه و انقلابى و در چنين جامعهاى كه حتى بعضى ممكن استخيال كنند شعر ديگر در آن جايى ندارد،شما مىبينيد شعرايى پيدا مىشوند كه پيغمبر به آنان احترام مىكند و شعر آنها،در بارهى جهاد هم نيست،در بارهى مسائل اصولى اسلام هم نيست.شعر است در مقابل شعر،چون دشمن،چون ضد انقلاب آن روز از ظرفيت ادبى بالايى برخوردار بود و شعراى برجستهاى داشت،پيغمبر شعراى اسلام را تشويق مىكرد كه بروند به مقابلهى آنها تا فقط حرف آنها در تاريخ ثبتشود و اسلام در مقابل اين حربهى تاريخى ماندگار كه اسمش شعر است،بىدفاع نماند.
حالا ما در انقلاب خودمان به اين ظرفيتبالاى هنرى و توان بالاى هنرى نيازمنديم،همانطور كه گفتم فعلا در بارهى شعر بحث مىكنيم.زبان شعر زبان غنىست.ما در زبان شعرى شاعرى مثل حافظ داريم.شعرايى مانند مولوى و سعدى داريم.اينها در زيباترين كلمات كه گاهى زيبائيش هيچ اندازه برنمىدارد و اصلا نمىشود درجهاى براى زيبايى آنها تعيين كرد،دقيقترين و مشكلترين مفاهيم را ريختهاند،به طورى كه خوب هم فهميده مىشود.اين آن حد بالاى شعرىست.بنده شعر عربى را تا حدودى مىفهمم،-زبانهاى ديگر را نمىدانم و نمىتوانم قضاوت كنم-شعر ما در مقايسه با شعر عربى در سطح و حد بالاست،يعنى به اين خوبى و به اين قدرت و قوت ما،در زبان عربى كه زبان شعر است،شعر،كم داريم،و بهتر از آن شايد اصلا نباشد.پس زبان ما يك زبان پر كشش و يك زبان كاملا با ظرفيتىست مىتوان با آن همه چيز را ساخت.باز هم از اهميت زبان بگويم،زبان ما به نحوىست كه شاعر غير فارسى زبان هم...بار كلمات را در آن دركمىكند...يك نمونه بسيار خوب و عالى اقبال لاهورى است كه با شعر حافظ و مولوى آشنا شد و فارسى را از آن طريق ياد گرفت.
حالا چرا ما از لحاظ هنر شعر،متناسب با انقلاب نيستيم؟يك علتبسيار آشكارى دارد و روشن است.علتش اين است كه آن افكار و ايدههايى كه انقلاب از آنها سرچشمه گرفت و جزو رگههاى اصلى انقلاب است،در جامعهى كنونى ما سابقهى زيادى ندارد و قبل از اينكه اين افكار نو اسلامى،تفكرات انقلابى اسلامى مطرح بشود و در قالب شعر بيايد،دو نوع تفكر ديگر در جامعهى ما وجود داشته و اگر كسى مىخواسته شعر ايدهاى،و يا شعر دعوت-به آن اصطلاحى كه بنده اطلاق مىكنم-بگويد،در بارهى آن دو نوع تفكر مىگفته،نه در بارهى آنكه ما الان با آن سر و كار داريم.
آن دو نوع تفكر يكى عبارت است از تفكر اسلام منهاى گرايشهاى انقلابى.شما مىبينيد در بارهى مفاهيم گوناگون اسلامى اشعار بسيار خوب و عالى گفته شده،منتها اينها زمينههايى از فكر اسلامىست كه جنبههاى انقلابى و ردههاى انقلابى ندارد...مثلا ترجيع بند معروف جمال الدين عبد الرزاق،ترجيع بند هاتف و برخى از شعرهاى ديگران.مىبينيد در توحيد چقدر شعر گفتهاند.اين شعرها از لحاظ هنرى ممتاز است و واقعا بعضىها در اوج هنرىست.آنچه در مقدمهى منظومههاى نظامى گنجوى يا در برخى كتب عرفانى وجود دارد،يا قصائد سعدى در توحيد و اخلاقيات،اينها همه مفاهيم اسلامىست كه گفته شده.اما اينها على رغم داشتن حيثيت و بعد بالاى هنرى شعر انقلاب ما نيست.اگر چه بنده عرض خواهم كرد،شعرىست كه انقلاب مىتواند از آن در عين حال استفاده كند،اما شعر انقلاب نيست،اسلامىست،هنرى هم هست اما شعر انقلاب نيست.به خاطر اين كه ابعاد انقلابى اسلام در اين شعرها ديده نمىشود.اين يك نوع ايده و شعر.
نوع دوم ايدههاى غير اسلامى و ضد اسلامىست.مثل آنچه در اين چهل پنجاه سال اخير داخل ادبيات ما شد،كه بعضى ايدههاى ماركسيستىست و بعضىايدههاى ضد اسلامى و گرايش دارد به فرهنگ غربى،تجدد غربى و اين نوع چيزها،مانند شعرهايى كه در سرودههاى بعضى شعراى اوائل اين قرن شمسى مشاهده مىشود،اينان شعرهايى دارند كه ايده و فكر دارد،بعضى دنبال يك چيزى هستند،حرفى را مىخواهند بزنند.اما اين حرفها بهيچوجه رنگ و بوى اسلامى ندارد و گاهى به طور واضح ضد اسلامى هم هست... امروز هم هنوز هستند شعرايى كه همان خط را ادامه مىدهند...پس شعرى كه مىخواست ايدهاى،يا هدفى را تعقيب كند،در دوران و تاريخ گذشتهى ما،اگر اسلامى بود از گرايشهاى انقلابى اسلام خالى بود و اگر غير اسلامى بود كه تكليفش روشن بود، هيچكدام براى انقلاب و شعر انقلاب مفيد نيست.
تازه اين«شعر دعوت»بود،شعر بيان فكر و انديشه بود.از اين كه بگذريم شعرهاى فراوانى هست كه در آن اصلا بيان انديشه و فكر نيست،ارائهى يك مرام نيست،يا مدح است،يا هجو است،يا وصف الحال است،يا غزل استيا عاشقانه است،به انواع و اقسام،كه بعضى هم در آسمان هفتم هنر قرار دارند،خيلى بالا هستند.اما در آنها هيچ ايدهاى وجود ندارد.شما در تاريخ شعر،در اين هزار و خردهاى سال و در شعرهاى گوناگون،از زمان روكى به بعد،مشاهده مىكنيد كه چنين چيزهايى وجود دارد:شعرها در نهايت استحكام،در نهايت زيبايى و از لحاظ شعرى خيلى خيلى خوب،اما در آن هيچ نيست.هيچ ايدهاى در آن وجود ندارد جز همان وصف حال عاشقانه يا چيزى شبيه آن،يا مدح و هجو بنده يكبار موضوعات گوناگونى را كه در شعر فارسى هستيكجا جمع كردم،ديدم حدود ده پانزده تا موضوع كلى در شعرهاى فارسى وجود دارد كه شما هم مىدانيد.خلاصه شعر انقلاب نيست.
البته يك نكته را همين جا بگويم كه وقتى ما مىگوييم فلان شعر،شعر انقلاب نيست،بدين معنا نيست كه ما آن را مطلقا رد مىكنيم،ابدا،شعر انقلاب نيست ولى ابزارىست كه يك نفر ممكن است از آن لذتى ببرد،چون راه ذهنيتهاى لطيف و ذوقى كه بر روى انسانها بسته نمىشود.
مىگوييم شعر انقلاب نيست،نه اينكه شعر نيست،و چون شعر است و چون هنر است و چون زيبايىست،بنابر اين ممكن است مطلوب باشد و مطلوب هم هست.و هيچ اشكالى ندارد كه اينها در جامعهى ما وجود داشته باشند اما اعتبار و افتخار شعر انقلاب را نخواهند داشت.
اين گذشتهى شعر ماست.حالا ما تفكر نو و بينش نوى را از بيست و چند سال پيش در جامعه مىبينيم كه بعد با پيروزى انقلاب به اوج مىرسد و ابعاد اين تحول عظيمى كه امروز مشاهده مىكنيم همچنان براى اكثر ناشناخته است و هر چه فكر مىكنيم مىبينيم ابعادش از آنچه فهميدهايم وسيعتر است.
با بروز اين تحول،اين انديشه و فكر به تحقق و تجسم پيوسته.خوب،اين يك پيام دارد.اين پيام را كه مىخواهد ارائه بدهد؟ طبيعىست كه:انقلابيون.كسى كه درك انقلابى نداشته باشد،نمىتواند اين پيام را ارائه بدهد:ذات نايافته از هستى بخش،كى تواند كه شود هستى بخش؟.پس بايد انقلابى باشد كه بتواند.انقلاب ما چنان سابقهاى ندارد مگر در مورد عده كمى.البته شعرايى هستند كه از وزن و مايهى شعرى بالايى و تجربه و ظرفيت و هنر شعرى بالايى برخوردارند و در خدمت انقلاب هم هستند.و اين هنر را در اختيار افكار و ايدههاى انقلاب مىگذارند.بسيار كارشان ارزشمند و قيمتىست،و بنده نسبتبه همهى آن كسانى كه هنرشان را در خدمت انقلاب گذاشتهاند،اظهار احترام و ادب و ستايش مىكنم،اينها بزرگترين خدمت را به اين انقلاب مىكنند، در اين شك نداشته باشيم.اما تعداد آنان زياد نيست،آنها همه سخنوران عصر نيستند.پس اين كافى نيست،عناصر جوانى كه از راه مىرسند،انقلابيون مثل شما جوانهاى دانشجو،طبقهى انديشمندان،با ذهنيت فكرى بالا و درك صادق و خالص و ناب از انقلاب و البته داراى هنر.اينها حالا مىخواهند ارائه بكنند.اينها به چه احتياج دارند،بايد چه بگويند و چه راهى را بايد بپيمايند؟به نظر من آن چيزى كه بايد در اين گرد هم آيىها بتدريجبراى ما حاصل بشود پيدا كردن پاسخهاى همين سئوال است.
من در اينجا گلهاى،در واقع بيان حقيقتى بكنم.بسيارى از كسانى كه مىتوانستند هنر بالاى خود را در خدمت انقلاب و در خدمت مردم قرار بدهند،اين كار را نكردند.شعراى خوبى بودند از لحاظ پايهها و مايههاى شعرى.البته بعضى از آنها ادعايى نداشتند و نمىگفتند مال مردمند.يكى مىگفت:من مرثيه خوان دل ديوانهى خويشم.براى خودش شعر مىگفت.به ايدهها و هدفهاى انقلابى كارى نداشت.با اينها ما كارى نداريم،از آنان هيچ انتظارى نبود كه بيايند و براى اين انقلاب قدمى بردارند و ذهنيتى را براى اين انقلاب صرف كنند.رفتند،گوشهاى خزيدند،بعضى كار خودشان را مىكنند،بعضى هم هيچ كار نمىكنند.
اما بعضى ادعا داشتند،اينها نيامدند به مردم بپيوندند.نيامدنشان هم علل گوناگونى داشت:بعضى به خاطر اين بود كه افكار و عقايد دگمى كه بر ذهنهايشان حاكم بود،يكباره با پيروزى اين انقلاب باطل شد.مثل سحرى كه در مقابل معجزه به خودى خود باطل مىشود.تا وقتى كه عصاى موسى اژدها نشده بود،همهى اين ريسمانها روى زمين مىغلتيدند و يك معجزهى كاذبى را نشان مىدادند.اما به مجرد آنكه معجزهى حقيقى به ميدان مىآيد،ديگر جايى براى آنها باقى نمىماند.معجزه انقلاب آمد و همهى بافتهاى ذهنى آنان را باطل كرد:هم غربىهايشان را،هم شرقىهايشان را،هم ليبرالهاى نوع غربى را كه از انسان و انسانيت و ارزشهاى انسانى و اينجور چيزها حرف مىزدند،يا زيبايى را مىستودند،محبت را مىستودند،حرفهاى پوچى كه هيچ مصداق خارجى نداشت.و هم چپىها را،كسانى كه مردم و طبقهى زحمتكش و اينجور چيزها را ايدهى خودشان قرار داده بودند و عمرى به آنها دل بسته بودند.اين انقلاب آمد و معلوم شد كه همهى آن حرفها پوچ بوده و حقيقتى و جانى نداشته است.
اگر مىخواستند اين افكار را كنار بگذارند و آن را كه واقعيت دارد و خودش را با همهى درخشندگى نشان مىدهد،قبول بكنند، اين ديگر گذشت مىخواست.آنان اين گذشت را نداشتند و به انقلاب نپيوستند.ايدهى انقلاب را قبول نكردند.وقتى ايدهى انقلاب را قبول نكنند،طبعا حرفى هم نمىتوانند بزنند.يك عده از اين قبيل بودند كه تسليم فكر انقلاب نشدند.
يك عده ديگر بودند كه مىخواستند هم شاعر مردمى باشند هم افتخار انقلابى بودن را يدك بكشند و در عين حال عياشى و الواطى و الدنگى و سياه مستى خودشان را مثل آدمى كه اصلا كارى بكار مردم ندارد و دنبال تفكرات مردمى نيست،داشته باشند. در دوران مبارزه هم از اين قبيل افراد داشتيم.بنده مىشناسم كسانى را،از نام و نشان دارهاى عالم ادبيات و شعر،كه وقتى پهلوى شما مىنشستند و جاى حرف بود-يعنى بيان مبارزه و حكايت مبارزه نه خود مبارزه-آنجا بلند پروازيها و گندهگويىهايشان بزرگان تاريخ را به مزدورى و خدمتكارى مىكشيد!در قبال شخصيت عظيم انقلابى آنان،ماكسيم گوركى داخل آدم نبود!و ديگر كسانى كه ادعاى شعر و شاعرى و ادبيات انقلابى داشتند،اصلا قابل ذكر نبودند!اين در مقام حرف زدن و ادعا.اما به مجرد اينكه پاى عمل به ميان مىآمد،اينها بهيچوجه حضور نداشتند،نه حتى حاضر بودند يك كلمه بگويند كه اندكى خطر آنها را تهديد كند، يا يك كارى بكنند،از اين قبيل.يك وقتى هم اگر اشتباهى كرده بودند و يك سيلى خورده بودند،براى صد سال توبه كرده بودند! زندگى معمولى اينها زندگى عياشگونه پستى بود كه شبها بايد ساعت 1 و 2 بعد از نيمه شب.آنها را مست و بدبخت روى كول مىكشيدند،از توى ميخانههاى تهران يا جاهاى ديگر بيرون مىآوردند و به خانههاشان مىرساندند.اينها اينجور زندگى كرده بودند،انقلاب را هم همينطور مىخواستند.دلشان مىخواست جامعهى انقلابى هم همينجور باشد.خوب،انقلابى كه بر دوش تودهى مردم حزب الله مؤمن،با آن حركت عظيم راه مىافتد،طبيعىست كه با اينجور آدمهاى بىخيال،بيهوده خوش و بيكاره سر و كار ندارد.اينها در انقلاب جايى نداشتند.اينها هم پس زدند.پس يك گروه هم اينها بودند كه رفتند چون خواستههايشان ومنافعشان تامين نمىشد.
يك عدهى ديگر انتظار داشتند كه بشوند ستارهى درخشان انقلاب،به كمتر از آن ديگر راضى نبودند!يك ذره پايينترش را قبول نداشتند.و به مجردى كه از طرف يك كسى يا يك جمعى بهشان يك ذره بىمحلى شد،در ميان مردمى اسمشان نيامد يا يادشان مطرح نشد،از انقلاب قهر كردند و رفتند كنار.البته اگر انقلابى صادق بودند،يك چنين چيزى پيش نمىآمد.اينها همهاش مربوط به آن قشرهايى است كه به معناى واقعى انقلابى و متعهد به اسلام و انقلاب نبودند.دلشان مىخواست اين مردم،بعد از آنكه رژيم ستمشاهى را واژگون كردند و خاك اين حصار هفت تو را آنطور به توبره كشيدند،اول كارى كه مىكنند آن باشد كه بروند سراغ آقايان،و آقايان را روى سرشان بگذارند و بياورند مطرح كنند.خوب،چنين چيزى پيش نيامد و طبيعى هم بود كه مردم هم چنين نمىكردند.اينها بهشان برخورد كه چرا ستارههاى اين انقلاب نشدند.
يك عدهى ديگر هم،حالا يا مخلوطى از اينها يا در كنار اينها،جز خباثت و بد جنسى و وابستگى به اردوگاههاى مختلف ضد انقلابى هيچ انگيزهاى نداشتند و نيامدند در خدمت اين انقلاب،و نخواستند بيايند و حتى عليه اين انقلاب هم كار كردند.بعضىها ناسپاسى و نامردمى كردند و نمك خوردند و نمكدان شكستند.بعضى افراد در عالم ادبيات بعد از انقلاب ما بودند كه بدون اينكه حتى يك لحظه زحمت تامل و دقتبخود بدهند،قلم برداشتند و روى كاغذ بردند،يك خزعبلاتى را سر هم كردند و يك ملت را، يك فرهنگ عظيم و ريشه دار را و يك انقلاب به اين عظمت را با حرفهايى كه شايستهى انسانهاى آگاه و متعهد و فاضل نيست، تخطئه كردند.و داريم از اين قبيل كه الآن هم در اين مملكت زندگى مىكنند،از همين فضايى كه اين انقلاب به وجود آورده،بهره بردارى مىكنند و قلم مىزنند و حرف مىزنند و مىگويند و مىنويسند.اينها كسانى هستند كه بعد از انقلاب ما در عالم ادبيات بروز كردهاند.البته همانطور كه عرض كردم يك اقليتى هم از هنرمندان و شاعران،از هنرمندان با ارزش و زبان آوران بنام بودند كه پايهها و مايههاى هنرىشان بالاست،غنىست،اينها در خدمت انقلاب بودند،بعضىشان قبل از انقلاب همواره براى انقلاب شعر مىگفتند.از اين افراد تعدادى داريم كه كتك خوردند و براى اسلام و انقلاب شعر گفتند و الآن هم در خدمت انقلاب كار مىكنند. اينها را داريم كه ما براى آنها احترام و اجر زيادى هم قائل هستيم اما چنانكه عرض كردم معدودند.
اما اين انقلاب،زبان خود را از خودش مىخواهد و آن شما هستيد.نسل نوى كه مىخواهد براى خودش و براى آن چيزى كه با همهى وجود درك مىكند،بگويد.به نظر من براى اين منظور،چند مساله را حتما رعايت كنيد:
اول پايهى هنرى را.اگر آنچه شما مىگوييد پايه و رتبهى هنرىاش در حد شايسته نباشد،ارزش ندارد.براى اين كه مىشود يك حرف زدن معمولى.اما آن خصوصياتى كه گفتم متعلق استبه هنر فاخر و ممتاز،آن هنر فاخر را بايد پيدا كنيد.البته استعدادها خيلى خوب است،در شعرهايى كه اينجا خوانده شد و جوانان عزيزى كه شعر خواندند-حالا آقاى مردانى كه از پيران عالم ادب انقلابى هستند،جدا-آن برادران و خواهرى كه شعر خواندند،خوب،من ديدم كه يك چيز جديدى در نفس آنهاست كه بسيار ارزنده و جالب است.البته هنوز زود است كه ما بخواهيم خصوصيات پديد آمدهى قهرى شعر انقلاب را تا امروز مرزبندى كنيم. تجديد كنيم و چارچوب برايش تعيين كنيم.نمىتوان.بايد مقدارى بگذرد و تسجيل بشود.اما آنچه من،على العجاله،احساس مىكنم آن است كه انقلاب در واژههاى نو و شاد و در تركيبهاى تازه ارائه شده است،چقدر تركيب تازه در اين شعرها فراوان بود و مضامين وحشى كه تا حالا به دام لفظ كمتر آمده.با اين خصوصيات مىشود شعر امروز را تا حدودى توصيف كرد:
شعر انقلابى امروز واژههاى نو و زيبا مىخواهد،نو،نه به معناىواژه تراشىهاى بىربط يا فارسى گويى همراه با عربىگريزى و عربى ستيزى-عربى هم جزو زبان ماست.آن مقدارى از زبان عربى كه ما داريم حرف مىزنيم جزو زبان فارسىست.به قول مرحوم آل احمد كه وقتى مىپرسند چرا در تعبيراتت اينقدر عربى هست؟مىگويد من از شما سؤال مىكنم:چرا نباشد؟!اين عربى زبان من است.من با اين واژههاى عربى متولد شدهام و رشد كردهام.كى مىتواند به من تحميل كند كه بيايم موضوع و محمول و تعبيرات گوناگون اين واژههاى عربى را كه به اندازه واژههاى فارسى در زبان من هست،دانه دانه برچينم و دور بريزم و بجايش يك چيزهاى نامانوس بياورم؟عربى جزو زبان من است-پس نوبودنى كه ما مىگوييم به معناى اين نيست كه برويم سراغ آن گرايشهايى كه عدهاى يا از كجسليقگى يا از بد دلى،پيش از انقلاب داشتند كه با عربى در حال ستيز و نبرد بودند.اما اكنون تعبيرات نو است، واژهها نو است و تركيبات جديد است.ميدانهاى فكر باز است.همهى اينها وجود دارد مسلما و حاكى از استعداد جوانهاست.شايد بعضى از برادرانى كه آمدند اينجا شعر خواندند،دو سه سال است،پنجسال است كه وارد وادى شعر شدهاند و ممكن استسابقهى شعرى نداشته باشند اما استعدادهايشان بسيار روشن و درخشنده و چشمگير است.و من مىبينم در بين شما كسان زيادى خواهند بود كه در اين وادى رشد خواهند كرد و شعر آيندهى ما،اگر همينطور پيش برود چيزى خواهد شد با برخى از خصوصيات سبك هندى صائبى-نه سبك هندى عبد القادر بيدل-سبك هندى شسته رفتهى قابل فهم و با شيوايىها و لطافتهاى سبك عراقى حافظى،يعنى چيزى بين صائب و حافظ،اوج شعر امروز ما اين خواهد بود.
البته عرض كردم كه الآن نمىشود خصوصيات شعر امروز را كه بعد از انقلاب روئيده و جوشيده تعيين كرد.من شخصا در باره اين مساله فكر كردهام و خواستهام كه خصوصيات آن را پيدا كنم،ولى ديدم هنوز خيلى نامنظم است و نمىتوان آن را مسجل و تثبيت كرد.زمانى بايد بگذرد.بهر حال در اين تقويت هنرى،هر چه مىتوانيد،كار كنيد.مبادا شاعر جوان،به مجرد اين كه پنجاه يا صد غزل گفت و در هر غزلى يكى دو بيتخوب بود و تحسين افرادى را برانگيخت،پيش خود فكر كند كه ديگر از درست كردن شعر خود، بىنياز است ابدا.حتى شاعران قوى،شاعرانى كه بيستسال استشعر مىگويند،از تصحيح و اصلاح بىنياز نيستند.تقويت روح شعرى و هنرى چيزىست كه شاعر تا آخر بدان احتياج دارد،براى اينكه هنر حد ندارد.همينطور بالا و بالا مىرود،مگر خودتان بخواهيد متوقف بشويد.انتقاد را حتما بخواهيد.دنياى شعر از دنياهايىست كه در آن بايد انتقاد را بخواهيد.حتى انتقاد پذيرفتن و گوش كردن به انتقاد هم كافى نيست.چيزى كه واقعا لازم است،انتقاد خواستن و دنبال انتقاد دويدن است.ما انجمنهاى ادبى ديدهايم،در مشهد در عرض سالهاى متمادى انجمن ادبى داشتيم.اگر شعرى در آن خوانده مىشد و حضارى كه در مجلس بودند، در مورد آن شعر سؤال نمىكردند،اعتراض نمىكردند،ترديد نمىكردند،نشانهى آن بود كه اين شعر،شعر بيخودىست.وگرنه در مورد شعر خوب،ممكن نبود كه حرف نزنند.گاهى بعضى از شعرا از جاهاى ديگر به عنوان ميهمان به اين انجمن مىآمدند و به احترام آنها حرفى زده نمىشد ولى غالبا سطح اشعار اين كسان پايينتر از سطح شعرهايى بود كه در آن انجمن مىخواندند.به هر حال،شعر را بايد چكش كارى كرد.بايد در مورد آن كار كرد.ما در هر شهر انجمنهاى ادبى،لازم داريم.البته اين كنگرهى شعرى بهانهى بسيار خوبى براى اجتماع شماست.اما كافى نيست.من نمىدانم آيا در جريان اين كنگرهها هرگز اتفاق افتاده است كه يك نفر،چند نفر بلند شوند چند نكته را بگويند.بگويند آقا اين بيت اين ايراد را دارد،جاى اين كلمه بايد عوض شود.آن دو تا مصرع بايد جايشان با هم عوض شود،اين تركيب،تركيب غلطىست،اين مضمون تكرارىست،يا نه؟
پس ظرفيت هنرى و مايهى هنرى شعر هم موضوع دوم است.اين كار بايد درانجمنهاى ادبى و حتما با عرضه به اساتيد انجام بگيرد و از حالا در اين باره كه شعر انقلاب از لحاظ قالب،از لحاظ مضمون و جهتگيرى چه چيزهايى لازم دارد،فكر بشود.
متاسفانه فرصت زياد نيست،من همين قدر به شما بگويم كه شعر انقلاب بايد روح انقلابى داشته باشد،جهتگيرى انقلابى داشته باشد،وگرنه هيچ موضوع خاصى را نمىتوان براى شعر انقلاب مشخص كرد.خيال نكنيد كه شعر انقلاب فقط آن است كه راجع به انقلاب حرف بزند يا راجع به جنگ،يا راجع به شخص امام يا راجع به رزمندگان،نه لزوما.اى بسا شما اخلاق را در شعرتان مىآوريد اما با جهتگيرى انقلابى،كه معناى اين جمله را شما امروز خوب مىفهميد.يك روز هست كه اخلاق را با جهتگيرى غير انقلابى و گاهى ضد انقلابى مطرح مىكنيد،شما مىتوانيد اخلاق را با جهتگيرى انقلابى مطرح كنيد.اگر ما بتوانيم مردم را به قناعت انقلابى،صبر انقلابى،تعلم انقلابى،حلم انقلابى و شجاعت انقلابى،در قطعاتمان،در قصائدمان و در غزلياتمان دعوت كنيم اين چيز كمى نيست،بلكه مطلب بسيار انقلابى و باارزشىستيعنى شعر انقلابى اين نيست كه همه از خوزستان حرف بزند و دشتهاى خونين آن سامان.مىتواند در زمينههاى اخلاقى هم باشد.منتها با جهتگيرى انقلابى.البته بهترين شعر انقلابى آن است كه ايدههاى منحصر بفرد انقلاب را ارائه بدهد.ببينيد،ما ايدههاى فراوانى داريم كه منحصر به فرد است.مثلا در زمينههاى سياسى، شعار نه شرقى نه غربى،شعار مستكبر ستيزى،شعار مستضعف گرايى در سطح جهان،اينها ايدههاى منحصر به فرد سياسىست. اينها را ارائه بدهيد.شعار فلسطين،شعار آفريقا،شعار مبارزه با آپارتايد و تبعيض نژادى در هر جاى دنيا،اينها شعارهاى منحصر به فرد است.كس ديگر اينها را ندارد.مدعى چرا،اما به عنوان يك انقلاب،به عنوان يك نظام،به عنوان مجموعهى جهتگيرى،خير.يا بعضى ايدههاى منحصر به فرد در زمينهى بناى جامعه بر مبناى ارزشهاى الهى،اين يك موضوع مخصوص ماست.در هيچجاى دنيا وجود ندارد.حتى گاهى ارزشهاى الهى دارند ولى اسمش را مىگذارند«ارزشهاى انسانى»،مثلا انسان گرايى يا جمع گرايى.به هر حال،ارزشها گاهى ارزشهاى الهىست،اما جامعهاى بر مبناى جامعهى الهى وجود ندارد.اين جزو خصوصيات ماست.اين جزو پيامهاى اصلى شعر ماست.مردم گرايى ويژهى جامعهى ما در هيچ جاى دنيا نظير ندارد و حتى آن را در جوامع انقلابى هم پيدا نمىكنيد.در جامعهى ما روحيهى مردمش همكارى قشرهايش،سادگى مسؤولينش،عدم تمايز بين قشرهاى گوناگونش جزو خصوصيات انقلابى ماست.رهبرى الهى و معنوى ما،رهبرى عرفانى و اين كه فرمانده كل قواى آن يك عارف است،اين را شما اصلا در تاريخ امروز كه هيچ،اصلا در تاريخ سراغ داريد؟عرفا را شما كجا پيدا مىكرديد؟هميشه توى خانقاهها،توى مسجدها،در خلوتها و در حال گريه،اما يك عارفى كه همان گريهى نيمه شب را دارد،همان رياضت دادن به تن خودش را دارد،همان جذبههاى معنوى را دارد،همان اتصالات و الهامات غيبى را دارد،آنوقت فرمانده كل قوا هم هست،و نيروها را بسيج مىكند براى جنگ و صلح و غيره، اين چيزهاى منحصر به فرد ماست.در مورد شخصيت و چهرهى امام به عنوان رهبر انقلاب،يك وقتشما امام را از لحاظ عاطفى به عنوان شخصى كه دوستش مىداريد و دلتان به او بسته است،در غزلى مدح مىكنيد كه خيلىها از اين غزل گفتهاند.اين پيامى براى مردم دنيا ندارد.اما معرفى رهبرى در كشور ما،معرفى ولايت فقيه در كشور ما،ولايت فقيه كه ولى بايد فقيه باشد يعنى آگاه به دين،بهترين دين شناس،بهترين دين گرا و فرمانده كل قوا هم باشد.يعنى كليد جنگ و صلح و بسيج عمومى و چه و چه در دست اوست،اين يك پديده است.اينها را اگر در شعرهايتان آورديد،آنها پيامهاى رساى انقلابند.
چيزهاى ديگرى وجود دارد در انقلاب ما كه اينها براى مردم دنيا ناشناخته است و از آن جمله حوادث انقلاب است.مثلا شعرى كه بتواند وضعيت ورود امام را تشريح كند.از آن روز هشتسال گذشت،هر كدام ازشما كه مثلا 24 سالتان باشد،در آن روز 16 ساله بودهايد و كسان ديگرى كه آن زمان كمتر از 16 سال داشتهاند،نمىدانم يادشان هستيا نه،خيلىها در تهران نبوديد اما آنها كه بودند و مىدانند و يادشان هست،مىتوانند ترسيم كنند:منظرهى خيابانهايى كه آن استقبال شگفت آور را در خود جاى داده بود. در يك شعر بلند،يك چارپاره،مقدمات ورود امام را،ورود امام را تا رفتن به بهشت زهرا،تا رفتن به مدرسهى علوى و مدرسهى رفاه، ترسيم كنند،يك منظومهى جاودانه خواهد شد.البته اگر،همانطور كه گفتم،با هنر شايسته همراه باشد-اصلا بىنظير خواهد شد. حوادثى كه در اين انقلاب پيش آمده،حادثه روزهاى اول،كج رويها و كج رفتاريهايى كه وجود داشت،فرصت طلبىهايى كه صورت گرفت،همان مردمىها،مردم گراها!چطور روى مردم و روى رهبرى مردم شمشير كشيدند و چه كردند.در تهران و در مناطق دور دست چه كردند.اينها موضوع منظومههاى عالى جاودانه و بلند است.سخنرانى امام در بهشت زهرا و ديگر سخنرانيها،آنها كه پيامهاى مهم همراه دارد.
مىبينيد كه ما اينقدر محتواى انقلابى براى شعر امروز سراغ داريم كه حد و حصر ندارد.اگر الآن بدون هيچگونه فكر قبلى قلم بردارم و بخواهم بنويسم دهها موضوع قابل توجه كه هر كدام مىتواند يك شاعر را به خود جلب كند،كه در باره آن بگويد و بسرايد، مىتوانم ارائه كنم.اينها البته بايد با همان ظرافتهاى هنرى سروده شود.هنر شما چيدن كلمات به شكل مناسب است.ديدهايد كه در مينا كارى چطور مىنشينند ذره ذره آن اشياء را با رنگها و شكلهاى متناسب پهلوى همديگر قرار مىدهند كه نه مىتوان از هم باز كرد،نه مىتوان آنها را از هم تفكيك كرد،اصلا اين چند عنصر يك چيز واحد است در نهايت زيبايى.بهترين ترسيم را بايد شما در شعر به آن كلمات بدهيد.و به هر يك از اين دريا مطلب كه گفتم وارد بشويد،مضمونهايى زيبا را با الفاظ و قالبهاى زيبا مىتوانيد بيان كنيد.
اين شعر انقلاب از لحاظ محتوى.اما شعر انقلاب از لحاظ قالب هم فراوان حرف دارد.و الآن متاسفانه به من يادآور شدند كه قرار بعدى دارم و ايكاش من اين قرار را نگذاشته بودم و مىتوانستيم به صحبتهايمان ادامه بدهيم و بگوييم كه قالب شعر انقلاب شايسته است چگونه باشد و چگونه مىتواند باشد.اينجا جاى بحثهاى زيادى است.
انشاء الله برادرها و خواهرهاى عزيز و گرامىمان موفق باشند و من باز از اين فرصت استفاده مىكنم كه از برادران عزيز دست اندركار در جهاد دانشگاهى تشكر كنم و نيز از كسانى كه شركت كردند.اينكار را ادامه بدهيد و فقط هم به يك لنگرهى سالى يكبار دل خوش نكنيد.بين اين و آن كنگره را به هم وصل كنيد.با همين نوع آثار و توصيههايى كه كردم،البته توصيههاى فراوانى نكردم ولى در ذهن و دلم هست كه ببينم كى فرصتى پيش مىآيد كه عرض كنم.و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
ضميمهى 2
پيام به كنگرهى بزرگداشت هشتصدمين سال تولد شيخ مصلح الدين سعدى شيرازى.تاريخ:4/9/363
بسم الله الرحمن الرحيم
برگزارى كنگرهى بزرگداشتشاعر و نويسندهى بزرگ پارسى مصلح الدين سعدى شيرازى از جمله شايستهترين اقدامات در عرصهى ادب و فرهنگ انقلابى اين روزگار است.
تجليل سعدى،تنها تجليل شعر و نثر شيوا نيست،تجليل اخلاق و حكمت و معرفتبليغ و رسا نيز هست،و در اين دوران كه انقلاب مبارك اسلامى پهنهى زندگى ما مردم ايران زمين را قلمرو ارزشهاى اسلامى ساخته،و حكمت و معرفت را در جايگاه شايستهى خود نشانيده،بجاست كه ذكر جميل سعدى بر زبان ارزشگذاران آن ارزشها و ياد او در خاطر رهروان آن واديها مكرر و مؤكد گردد.
اينجانب فراهم آورندگان و دستاندركاران اين مجمع تحقيقى و ادبى و هنرى را صميمانه سپاس مىگويم،و اين ابتكار را بزرگ و ارجمند مىشمارم.
بىشك سعدى يكى از پايههاى بناى استوار ادب پارسى و محصول شعر و نثر او تشكيلدهندهى يكى از برازندهترين اندامهاى پيكرهى شكوهمند فرهنگ كنونى ماست.پند سعدى كه مايه گرفته از معارف قرآن و حديث است همواره نقش زرين خاطر پند آموزان،و بيان فصيح و صريح او،راز گشاىگنجينههاى معانى براى ملتهاى جوينده و مشتاق بوده است.و امروز مانند هميشه عزيزترين هديهى احباب سخن و ارباب خرد را مىتوان در بدايع طيبات ديوان او و زيباترين گلهاى انديشه بشرى را در گلستان مصفاى نظم و نثر او جست و يافت.
شرف سعدى بر بسيارى از سرايندگان پارسى در آن است كه قدر سخن را نشكسته و آنرا دست مايهى تقرب و ارتزاق نساخته است. بسى اندكاند زبان آورانى كه گوهر آسمانى سخن را در پاى اهريمنان زمانه نريخته و تيغ ستم را بدان صيقل نداده باشند.سعدى يكى از اين نادرگان است كه اگر گاه زبان به ستايش گشوده،در ساغر زرين مدح خود جز داروى شفا بخش و گاه تلخ پند و اندرز نريخته است.
شعر و نثر فاخر اين جهانديدهى انسان شناس صادق،همواره پيامى را با خود حمل كرده است،يا از منبع وحى و گنجينهى قرآن و حديث و يا از پرتو دل و احساس صاف و بىغش خود او.
شيوهى سخن بىتكلف و شفاف او نيز امتياز ديگر اين آموزگار بزرگ مردمى و محبت است.كلام او چون جوى آب زلالى،ذره ذرهى جان مستمع را سيراب مىكند و بىهيچ غبار تصنع،بر دل او مىنشيند.بسيارند آنها كه در هر دو قلمرو نظم و نثر،سمند فصاحت تاختهاند،اما فقط سعدى است كه شعرى روان چون نثر و نثرى آهنگين چون شعر پديد آورده و آميختهى شگفت آورى از مضمون و تركيب و معنى و لفظ در هر دو عرصه فراهم ساخته است.
بارى اينك،بهانهاى براى ابراز شيفتگى به اين سخن ساز معنى پرداز فراهم آمده و بجاست كه كلام او كه قرنها خاطر حزين و شاد را به خود مشغول كرده و از عشق و جوانى تا ضعف و پيرى را در برگرفته و آداب صحبت را به پير و برنا آموخته و رازهاى تربيت را براى عالم و عارف گشوده،امروزه حد آن نگهداشته و حق آن گزارده شود و اين حق گزارى بدون معرفت درست او،ممكن نخواهد شد.
اين كنگره بايد گوشههاى ناشناختهى شخصيتسعدى و درخشندگى هنر او را بشناساند و راه بهرهجويى نسل انقلابى امروز از اين گنجينهى قيمتى را هموار سازد.شايستهترين تجليل سعدى همين است و جمهورى اسلامى اين را براى همهى چهرههاى جاودانهى هنر و ادبيات سالم مردمى،كارى لازم و وظيفهاى حتمى مىشناسد.
ادبيات انقلاب بر آن نيست كه بناى فرهنگ و ادب تاريخى اين كشور را از جاى بركنده،بجاى آن چيزى از نو تدارك بيند.
گذشتهى ادب و هنر ما،ميراث ارزشمندى است كه بايد ادبيات انقلاب را مايه و توان ببخشد.مشعل هدايتگر شعر و هنر انقلابى، بر بام اين قلعهى شكوهندهى (88) استوار خواهد توانست تا همه آفاق هنرپذير و سخن شناس را بپوشاند و نورافشانى كند.اگر چه در اين ميان سعدى شيراز از آن رو كه غالبا زبان و دل را پر بار از ارزشهايى مىداشته كه امروزه به بركت انقلاب،فضاى زندگى مردم را فرا گرفته است،از امتيازى ويژه برخوردار است،ليكن حمايت از آفرينشهاى شعرى و هنرى در نظام جمهورى اسلامى،چيزى الهام گرفته از قرآن و روش پيامبر خدا و پيشوايان معصوم عليهم السلام است،و انقلاب اسلامى در محتواى خود جانبدار و حق گزار هنر و ادبيات است.
ادبيات و هنر به عنوان زبانى براى تعبير والاترين انديشههاى اسلامى،در تاريخ اسلام جايگاهى ممتاز داشته و امروز نيز بايد داشته باشد.
شكى نيست كه انقلاب سمت ادبيات و هنر را تغيير مىدهد و آنرا در جهتى كه پسنديده و مقبول است مىافگند.اين به نوبهى خود شاعران و هنرمندان و اديبان را به:آنان كه اين دگرگونى بنيادين را برمىتابند،يا دستكم با آن به خصومتبرنمىخيزند،و آنانكه از سر دشمنى و عناد باچرخش انقلابى شعر و ادب مىستيزند،تقسيم مىكند.اين ماجراى هميشگى تحولات اجتماعى در همه جاى جهان بوده و اكنون نيز هست.ماجرايى كه در اين انقلاب شكوهمند اسلامى ما نيز تكرار شد،و كسانى را در بارهى سرنوشت همآوايى هنر و ادب با اين انقلاب دچار ترديد و نگرانى ساخت.
حقيقت آن است كه انقلاب مخصوصا آنجا كه متكى بر ذهن و دل و تلاش تودههاى انسانىستخود زايندهى شعر و ادب و هنر است زيرا كه اينها همه مقولاتى انسانى و مردمىاند.هر جا مردم هستند ادبيات هست و شعر و هنر هست،و آنچنان هست كه مردم مىانديشند و مىخواهند و هر چه جز آن است نه دل نشين است و نه ماندگار.
انقلاب اسلامى ما علاوه بر اين،فرآوردههاى ذهن و دل انسان را حرمتى عظيم مىنهد.زيرا به انسان اعتقادى عظيم دارد،از اين روى حركت ادبيات و هنر در جامعهى انقلابى ما على رغم قدر ناشناسى و ناسازگارى برخى از سرايندگان و سازندگان بريده از مردم به توقف و ركود نينجاميد،و روگردانى آنها كه نخواستند جوشش انقلابى مردم را بشناسند و ارج نهند،به خمود و سكون اين جوشش نرسيد.
جوانههاى ادب و هنر انقلابى در همان جهت كه سر انگشت انقلاب اشارت مىكرد،روييدن گرفت و بسيارى از آفرينندگان سخن به نداى انقلاب پاسخ گفتند و ما براى هنر و ادبيات فارسى آيندهاى باشكوهتر و شيواتر از هميشه را انتظار مىبريم.
نكتهاى كه ذكر آنرا مفيد مىشمرم،آن است كه انقلاب براى حركتسازندهى خود در انتظار اين و آن نمىماند.اين رهروانند كه براى جدا نماندن از قافلهى حيات و كمال بايد گردونهى انقلاب را دريابند و بدان چنگ زنند.صلاى انقلاب به همهى سرايندگان و نويسندگان و هنرمندان در حقيقت،دعوت به رستگارى و جاودانگىست و اين محصول تجربههاى هميشگىتاريخ است.
در پايان سخن بار ديگر از فراهم آورندگان اين كنگرهى بزرگ سپاسگزارى كرده،به همهى ميهمانان ايرانى و خارجى،حضور در اين مجمع را خوش آمد مىگويم و توفيق همه را از خداوند متعال مسالت مىكنم.
پي نوشت :
1) -سخنرانى در مراسم«سالگرد تاسيس سازمان تبليغات اسلامى»،1/4/1366.
2) -گفتگو با اعضاى«سومين كنگرهى شعر و ادب دانشجويان سراسر كشور-جهاددانشگاهى»،27/9/1365-اين گفتگو به علت اهميت آن به عنوان ضميمهى بخش«شعر»تماما نقل شده است.
3) -پيام به«دومين جشنوارهى تئآتر دانشجويان كشور»،14/8/1365.
4) -پيام به«نخستين كنگرهى دانشجويى شعر و ادب»،27/9/1363.
5) -پيام به«چهارمين كنگرهى شعر و ادب و هنر»،26/2/1363.
6) -پيام به«كنگرهى شعر و ادب نهضتسواد آموزى خراسان»،9/7/1364.
7) -سخنرانى در كنگره شعر شاهد (در حسينيهى ارشاد) ،14/11/1365.
8) -پيام به مناسبت«آغاز چهارمين سال فعاليتحزب»،29/11/1360.
9) -سخنرانى در«جمع شعراى مشهد»،4/1/1365.
10) -پيام به«پنجمين كنگرهى شعر و ادب»،15/2/1364.
11) -گفتگو با اعضاى«واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى»،16/11/1360.
12) -همانجا.
13) -پيام به«دومين جشنواره تئآتر دانشجويان كشور»،14/8/1365.
14) -گفتگو با اعضاى«سومين كنگره شعر و ادب دانشجويان سراسر كشور-جهاددانشگاهى»،27/9/1365.
15) -«گفتگو با واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى»،16/11/1360.
16) -همانجا.
17) -گفتگو با اعضاى«واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى»،16/11/1360.
18) -پيام به«يادواره تئآتر 17 شهريور»،17/6/1361.
19) -سخنرانى افتتاحيه«مجتمع ادب و هنر در خدمت جنگ»،30/6/1363.
20) -مراسم ديدار اعضاى«واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى»،16/11/1360.
21) -گفتگو با اعضاى«واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى»،26/11/1360.
22) -پيام به«چهارمين كنگرهى شعر و ادب و هنر»،26/2/1363.
23) -پيام به«نخستين كنگرهى دانشجويى شعر و ادب»،27/9/1363.
24) -پيام به«كنگرهى شعر و ادب نهضتسواد آموزى خراسان»،9/7/1364.
25) -سخنرانى در«كنگره شعر شاهد» (حسينيه ارشاد) ،14/11/1365.
26) -خطاب به رهبر گروه سرود.
27) -صحبت پس از اجراى«برنامه سرودخوانى در استاندارى شيراز»،7/9/1366.
28) -مصاحبه با معاونتسينمايى وزارت ارشاد اسلامى-مجله صحيفه-يكم ارديبهشت 1364.
29) -پيام به«نخستين كنگره دانشجويى شعر و ادب»،27/9/1363.
30) -سخنرانى در مراسم«سالگرد تاسيس سازمان تبليغات اسلامى»،1/4/1366.
31) -پيام به«نخستين جشنواره سراسرى تئآتر دانشجويان»،16/5/1364.
32) -همانجا.
33) -پيام به«دومين جشنوارهى تئآتر دانشجويان كشور»،14/8/1365.
34) -سخنرانى افتتاحيه«مجتمع ادب و هنر در خدمت جنگ»،30/6/1363.
35) -همانجا.
36) -پيام به«چهارمين كنگرهى شعر و ادب و هنر»،26/2/1362.
37) -پيام به«نخستين كنگرهى دانشجويى شعر و ادب»،27/9/1363.
38) -همانجا.
39) -پيام به«نخستين كنگرهى دانشجويى شعر و ادب»،27/9/1363.
40) -سخنرانى افتتاحيه در تالار«حوزهى انديشه و هنر»،15/12/1363.
41) -گفتگو با اعضاى«سومين كنگرهى شعر و ادب دانشجويان سراسر كشور»-جهاد دانشگاهى،27/9/1365.
42) -سخنرانى افتتاحيه«تالار حوزه انديشه و هنر»،15/12/1363.
43) -پيام به«دومين جشنواره تئآتر دانشجويان كشور»،14/8/1365.
44) -بازديد از«مجتمع ادب و هنر در خدمت جنگ»در ميدان آزادى،30/6/1364.
45) -همانجا.
46) -پيام به«نخستين كنگرهى دانشجويى شعر و ادب»،27/9/1363.
47) -سخنرانى افتتاحيه«مجتمع ادب و هنر در خدمت جنگ»،30/6/1363.
48) -سخنرانى افتتاحيه«مجتمع ادب و هنر در خدمت جنگ»،30/6/1363.
49) -پيام به«چهارمين كنگرهى شعر و ادب و هنر»،26/2/1363.
50) -پيام به«نخستين كنگرهى دانشجويى شعر و ادب»،27/9/1363.
51) -سخنرانى افتتاحيه در«تالار حوزه انديشه و هنر»،15/12/1363.
52) -همانجا.
53) -سخنرانى افتتاحيه در«تالار حوزه انديشه و هنر»،15/12/1363.
54) -پيام به«كنگره شعر و ادب نهضتسواد آموزى خراسان»،9/7/1364.
55) -پيام به«پنجمين كنگرهى شعر و هنر»،15/2/1364.
56) -همانجا.
57) -همانجا.
58) -پيام به دومين«كنگرهى شعر و ادب دانشجويان سراسر كشور»،27/9/1364.
59) -همانجا.
60) -گفتگو با اعضاى«واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى»،26/11/1360.
61) -گفتگو با اعضاى«واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى»،26/11/1360.
62) -همانجا.
63) -سخنرانى در مراسم«سالگرد تاسيس سازمان تبليغات اسلامى»،1/4/1366.
64) -همانجا.
65) -همانجا.
66) -سخنرانى در مراسم«چهارمين دورهى كتاب سال»جمهورى اسلامى ايران،دههى فجر 1365.
67) -سخنرانى در كنگرهى شعر شاهد (در حسينيهى ارشاد) ،14/11/1365.
68) -همانجا.
69) -همانجا.
70) -سخنرانى در كنگرهى شعر شاهد (در حسينيهى ارشاد) ،14/11/1365.
71) -همانجا.
72) -همانجا.
73) -همانجا.
74) -سخنرانى در كنگرهى شعر شاهد (در حسينيهى ارشاد) ،14/11/1365.
75) -همانجا.
76) -پيام به«كنگرهى شعر و ادب نهضتسواد آموزى خراسان»،9/7/1364.
77) -پيام به«كنگرهى شعر جنگ (اهواز) »،5/9/1365.
78) -همانجا.
79) -همانجا.
80) -همانجا.
81) -همانجا.
×) -منظور غلط«ادبى»و«آكادميك»است،از نوع ايراداتى كه در يك انجمن ادبى مىتواند مطرح شود،نه اغلاط دستورى و بديهى.
82) -گفتگو با اعضاى«واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى»،26/11/1360.
83) -پيام به«كنگرهى شعر و ادب نهضتسواد آموزى خراسان»،9/7/1364.
84) -پيام به«دومين كنگرهى شعر و ادب دانشجويان سراسر كشور»،27/9/1364.
85) -همانجا.
86) -در اين جلسه،نخست تنى چند از شاعران خوب و با ذوق اشعار خود را به سمع حاضران رساندند كه از آن ميان رئيس جمهور سخن شناس ما با دقتخاص و لذت فراوان به آنها گوش فرا دادند.
87) -گنكلاس (در فارسى منطقهى خراسان) و گنگلاج (در ديگر لهجههاى فارسى) به معناى:الكن،نارسا و مبهم و محدود است.
88) -شكوهنده به ضم«ش»يعنى هيبت دارنده و بكسر شين يعنى ترسنده،بنابر اين در اينجا بضم شين خوانده شود.
منبع: هنر از ديدگاه مقام معظم رهبرى(مد ظله العالی)
/س