0

بیانات مقام معظم رهبری

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار شرکت کنندگان کنفرانس بین‌المللی حمایت از انقلاب اسلامی فلسطین‌

تاریخ: 1370/07/27

 

بیانات در دیدار شرکت کنندگان کنفرانس بین‌المللی حمایت از انقلاب اسلامی فلسطین‌


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 الحمدللَّه ربّ العالمین والصّلاة والسّلام علی محمّد و اله الطّاهرین‌

 


 در ابتدا به همه‌ی میهمانان عزیز این کنفرانس خوش‌آمد عرض میکنم و امیدوارم که اجتماع شما منشأ آثار برجسته و تعیین‌کننده‌یی درباره‌ی قضیه‌ی فلسطین بشود.

 


 مسأله‌ی فلسطین، یکی از مصایب بزرگ جهان بشریت کنونی است. هر کس که احساسی در مورد انسان و حقوق انسان دارد و دم از حمایت از انسانهای مظلوم میزند، باید در این قضیه صاحب داعیه باشد و این قضیه را، قضیه‌ی خود بداند. شاید بشود گفت که قضیه و مصیبت فلسطین، جزو قضایای کم‌نظیر تاریخ است. تا آن‌جا که ما دانستیم و شناختیم، این‌طور حادثه‌یی با این عظمت نسبت به یک ملت، در طول تاریخ هم کم‌نظیر است.

 


 شما هرچه از مصایب انسانی فرض کنید، در مصیبت و قضیه‌ی فلسطین جمع است؛ از قتل نفوس بیگناه، از آواره کردن انسانها و بی‌خانمان کردن آنها، از شکنجه و زجر و حبس و تبعید و از این قبیل، از اهانت به کرامت انسانی، از نابود کردن سرمایه‌های بشری یک عده انسان، از فشار و ظلم و اختناق و اجازه‌ی فعالیت ندادن به یک عده بشر. همه‌ی این مصایبی که اگر در گوشه‌یی از عالم برای جمعی از مردم اتفاق بیفتد، بشریت را جریحه‌دار و داغدار میکند، در قضیه‌ی فلسطین در طول چهل‌وپنج سال اخیر اتفاق افتاده است.

 


 آن کسانی که دم از طرفداری از حقوق بشر میزنند، اگر راست میگویند، باید از حقوق ملت فلسطین سخن بگویند. شما کدام ملت را سراغ دارید که در این چهل‌وپنج سال اخیر، به قدر ملت فلسطین شکنجه دیده باشد، مصیبت کشیده باشد، عزیزانش را از دست داده باشد و حقوقش نادیده گرفته شده باشد؟ چه‌طور شد که اگر در گوشه‌یی از عالم، یکی از این مصایب برای عده‌یی انسان پیش بیاید، کسانی ادعا میکنند که دلسوز و غمخوار حقوق بشرند؛ سینه سپر میکنند، حرف میزنند و اقدام میکنند؛ اما مجموع این همه مصیبت را در مردم فلسطین ندیده میگیرند؟!

 


 توطئه‌ی بزرگ این است که در قضیه‌ی فلسطین، حقیقت را واژگونه جلوه دادند. آن کسی که برای مسأله‌ی فلسطین - یعنی برای خانه‌ی خود، برای حق انسانی و حق ملی خود - اقدامی میکند، در عرف مطبوعات استکباری دنیا و دستگاه تبلیغاتی وابسته به استکبار و صهیونیسم، تروریست معرفی میشود! مصیبت بزرگ آن است که این مصایب را، با قبول و تأیید دنیای متمدن، بر سر یک ملت می‌آورند! دنیای به اصطلاح متمدن، دنیای به اصطلاح طرفدار حقوق بشر، در طرف آن کسانی ایستاده است که این همه حقوق انسانی و الهی و مشروع یک ملت را ندیده گرفته‌اند.

 


 صهیونیستها آمدند خانه‌ی فلسطینیها را غصب کردند؛ آنها را از اولیترین حقوقشان محروم کردند؛ در خاک آنها، دولتی را علیه آنها به وجود آوردند؛ و امروز دنیای به اصطلاح متمدن - امریکا و بلندگوهای استکباری - به جای این‌که در جهت آن ملتی که مظلوم واقع شده است، قرار بگیرند، در طرف آن دستگاهی قرار میگیرند که این ستمها را در طول آن چهل‌وپنج سال کرده است! واقعاً چه مصیبتی از این بالاتر؟! ما هیچ ظلمی با این عظمت سراغ نداریم. به یک ملت با چنین حجم عظیمی ظلم کنند، و آن وقت اگر آن ملت از روی ناچاری حرکت و اقدامی بکند، آن اقدام را به عنوان تروریسم و به عنوان اعمال خشونت بکوبند! امروز وضع سیاست استکباری دنیا این است. امروز دستگاههای زر و زور در دنیا دست به دست هم داده‌اند تا حقوق ملت فلسطین را تضییع کنند؛ سعی میکنند جنبه‌ی انسانی این قضیه را بکلی ندیده بگیرند؛ بلکه بالعکس وانمود کنند.

 


 آن کسانی که برای فلسطین دل میسوزانند، برای صدها هزار و میلیونها انسانِ از حقوق انسانی محروم شده دل میسوزانند. کسانی که با حضور دولت غاصب صهیونیستی در وطن فلسطینی مخالفت میکنند، برای بشریت، برای مادران داغدیده و برای جوانان مؤمن دل میسوزانند؛ برای انسانهایی دل میسوزانند که حرفشان این است که خانه‌ی ما را به خود ما بدهید، وطن ما را از ما نگیرید، در داخل خانه‌ی ما این‌قدر به ما ظلم نکنید. آیا این حرف، خلاف است؟ آیا این حرف، زورگویی و خشونت است؟ آیا اگر کسی در این دنیا برای احیای حق ملیت خود مبارزه کند، مبارزه‌ی غیرعادلانه‌یی انجام داده است؟ ما از کسانی که امروز میگویند میخواهیم در قضیه‌ی فلسطین راه حل عادلانه پیدا کنیم، سؤال میکنیم که این راه‌حل عادلانه چیست؟ فلسطین متعلق به کیست؟ جز این‌که متعلق به فلسطینی است؟

 


 آیا شما با تغییر اسم میتوانید یک ملت را از اولیترین حقش - یعنی حقِ داشتن سرزمین خود - محروم کنید؟ آیا با تبلیغات میتوانید یک ملیت دروغین به نام ملیت اسرائیلی به وجود بیاورید؟ آیا چنین چیزی مقبول است؟ آیا چنین چیزی مطابق با انصاف است؟ آیا چنین چیزی عادلانه است؟ مسأله غیر از اینهاست؛ مسأله این است که دنیای استکباری، به سرزمین فلسطین به عنوان قلب جغرافیایی جهان اسلام احتیاج دارد، تا اسلام را بکوبد، ملتهای اسلامی را زیر فشار قرار بدهد و از حرکت اسلامی مانع بشود.

 


 دولت اسرائیل در این نقطه، قائم‌مقام حضور استکباری است، تا منافع استکبار را در این منطقه تأمین کند؛ قضیه این است. آیا انسانهای سالم و بی غرض حاضرند گول تبلیغات دروغین و خباثت‌آلود استکبار را نسبت به فلسطین بخورند؟ امروز اردوگاه استکبار ایستاده است تا حق بزرگ ملت فلسطین و ملتهای اسلامی را تضییع کند. آیا ملتهای اسلامی حق دارند بنشینند و تضییع حق یک ملت مسلمان و تضییع حقوق خود را تماشا کنند؟!

 


 راه‌حل مسأله‌ی فلسطین، راه‌حل روشنی است. کسانی که گول این مطلب را میخورند که بروند با دشمن - یعنی با عامل غصب - مذاکره کنند، خودشان را فریب میدهند. آنها میخواهند ملتها را فریب بدهند؛ اما ملتها فریب نمیخورند. راه حل مسأله‌ی فلسطین این نیست که بروند با اسرائیل غاصب فلسطین بنشینند حرف بزنند. آنها که در این منطقه صلح میخواهند، اگر خانه‌ی فلسطینیها را به خودشان برگردانند، صلح ایجاد خواهد شد. چرا شما افرادی را با ملیتهای مختلف روسی، انگلیسی، امریکایی، آفریقایی، آسیایی، از هند و از مناطق دیگر دنیا در این‌جا جمع کرده‌اید، تا مردمی را از خانه‌ی خودشان بیرون کنید؟ اگر شما صلح میخواهید، صلح به این است که افرادی که متعلق به کشورهای دیگرند، به خانه‌های خودشان برگردند و فلسطین را به فلسطینیها بدهند.

 


 فلسطین متعلق به فلسطینیهاست. اگر مردم سرزمین فلسطین در داخل فلسطین - یعنی در همه‌ی فلسطین، بدون تجزیه - دولتی تشکیل بدهند، صلح خواهد شد. اگر شما راست میگویید، و اگر توطئه‌یی علیه ملت فلسطین و ملتهای اسلامی و علیه اسلام در نظر ندارید، راه حل این است. اما اگر نخواهید این راه حل را عمل کنید، اردوگاه استکبار بداند که با این نشست‌وبرخاستهایی که ترتیب میدهند و با این تصمیم‌گیریها، مسأله‌ی فلسطین حل نخواهد شد؛ مبارزات فلسطین خاموش نخواهد شد، و نباید بشود.

 


 اسرائیل ثابت کرده است که جز زبان زور، چیز دیگری نمیفهمد. با او جز با زبان قدرت یک ملت و قدرت یک امت اسلامی در سراسر عالم، نمیشود حرف زد. شما نمایندگان ملتهای اسلامی هستید. شما نمایندگان مردم فلسطین، نمایندگان پارلمانها و نمایندگان ملتها در این‌جا جمعید؛ نسبت به فلسطین تصمیم بگیرید. تصمیم باید استنقاذ فلسطین باشد، و لاغیر؛ و این هم یک راه بیشتر ندارد و آن راه، همان راهی است که عناصر انتفاضه‌ی مقدسه‌ی فلسطین آن را شناختند و دارند تعقیب میکنند؛ راه مبارزه در داخل سرزمینهای فلسطین؛ علاج این است و لاغیر.

 


 شما یکچهارم جمعیت دنیا هستید. مسلمانان بزرگترین ابزارهای قدرت را در اختیار دارند. امروز دنیا به نفت شما محتاج است. امروز دنیا به منطقه‌ی حساس حیات و زندگی شما محتاج است. چرا امریکا باید بتواند چیزی را بر شما تحمیل بکند؟ تحمل نکنید، قبول نکنید. اینها شعار نیست؛ اینها واقعیتهایی است که اگر ما همت بکنیم و با این تکلیف عظیم الهی و انسانی صادقانه برخورد نماییم، قابل تحقق و قابل عمل است.

 


 امروز یک عده مسلمان، فداکار، برگزیدگان ملت فلسطین، از پیر و جوان و مرد و زن، در سرزمینهای مقدس فلسطین دارند مبارزه میکنند؛ به آنها کمک کنید؛ راه این است. کمک به فلسطین، یعنی کمک به عناصری که دارند مبارزه میکنند. کمک به فلسطین، معنایش این نیست که به عناصر سازشکاری که دلشان برای فلسطین نسوخته، بلکه دلشان برای منافع شخصی خودشان سوخته، کمک کنند. آن سازمانی مورد قبول است و نماینده‌ی واقعی مردم فلسطین است، که در راه آرمان فلسطین مبارزه بکند؛ نه آن سازمانی که برود آرمان فلسطین را به دشمن بفروشد و بر سر آن معامله بکند!

 


 باید ملتهای مسلمان حرکت کنند و احساس تکلیف نمایند. من آنچه را که به نظرم میرسد امروز باید گفته بشود و باید انجام بدهیم، در بیانیه(1) گفته‌ام؛ الان هم دارم میگویم: ملتهای اسلامی به هر نحو که میتوانند، باید انواع کمکهای خودشان را به آن مردمی که دارند در داخل فلسطین مبارزه میکنند، برسانند؛ این یک تکلیف شرعی و الهی و انسانی است.

 


 اگر امروز شما مسلمانان عقب بنشینید، بدانید که دشمن یک سنگر جلو می‌آید - دشمنی که تمام نمیشود - اسرائیل یک سنگر جلو می‌آید؛ امریکا که دشمن جهان اسلام است، یک سنگر جلو می‌آید. اگر شما عقب بنشینید، آنها جلو میآیند. دشمنی میان آنها و میان شما امت اسلام که تمام نخواهد شد. خواسته‌های استکباریِ استکبار که تمامی ندارد.

 


 شما باید در این‌جا یک حرکت قاطع و یک تصمیم‌گیری قطعی بکنید. این اجتماع در تهران میتواند اجتماع مبارکی باشد. کار به دست شماست؛ تصمیم‌گیری کنید. پارلمانها بنشینند برای سرنوشت فلسطین تصمیم‌گیری کنند و آن را از دولتها بخواهند. روشنفکران و نویسندگان بنویسند و افکار عمومی را بیدار کنند. دانشجویان و جوانان آماده باشند، تا با صدای بلند خواست ملتها را اعلام کنند.

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار اعضای مجمع نویسندگان مسلمان

تاریخ: 1370/07/28

 

بیانات در دیدار اعضای مجمع نویسندگان مسلمان


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 
به نظر من، مجمع(1) شما غیر از همین کارهایی که الان برادران و خواهران به طور تکی انجام میدهند، کار مستقلی ندارد؛ مگر هماهنگ کردن و جهت دادن و هرچه وسعت دادن به این کارها. بنابراین، شاید این درست نباشد که ما بگوییم آیا مجمع کار اصلی است، یا مثلاً اداره‌ی مجله‌ی رشد، یا مجله‌ی سوره. بالاخره این مجمع، مجموعه‌یی است از کسانی که کارهای متفرق فرهنگی دارند؛ منتها باید یک مقدار برای این هماهنگی، وقت گذاشته بشود؛ نه این‌که بگوییم کار اصلی است. کار اصلی یعنی چه؟ یعنی این کارها را مثلاً در سایه قرار بدهیم، دور هم جمع بشویم، تا باز از نو کارهایی را به عهده بگیریم؟ طبعاً این‌که مورد نظر نیست. اما این‌که بالاخره به این مرکزیت به حدی اهمیت داده بشود که هر کسی هر کار هنری و ادبی میکند، مثل ریزش و جریانی از این قله باشد، خیلی خوب است.
 
همین اهدافی که شما(2) ذکر کردید - مثلاً شناسایی و جذب نیروهای مسلمان - میتواند در همین مجمع محقق شود. ممکن است شماها در دانشگاهها یا در دبیرستانها درسی داشته باشید و جوانانی را پیدا کنید، یا در محیطهای فرهنگی و هنری کسانی را پیدا کنید، یا بتوانید در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان عناصری را پیدا یا جذب کنید و بیاورید و به آنها کار بدهید. تصمیم‌گیری و سیاستگذاری درباره‌ی اینها، میتواند در همین مجمع انجام بگیرد. اولویت‌بندی مباحث هنری و ادبی و فرهنگی هم میتواند در همین مجمع صورت گیرد.
  
باید دید دشمن از کجا دارد حمله میکند. برای یک دفاع خوب، یک معرفت خوب لازم است؛ اگرچه حتّی برای یک هجوم خوب هم یک معرفت خوب لازم است. اینها با همفکری و با تبادل نظر و با کار مشترک تأمین میشود. بنابراین، هفته‌یی یک بار که شما دور هم جمع میشوید، اگر فراغتی به این جلسه‌ی هفتگی شما بذل شود - فقط برای مثلاً رفع خستگی نباشد؛ یک آمادگی باشد و برنامه‌ریزی بشود - و همین مجمع شما کنار خودش دفتر یا دبیرخانه‌یی داشته باشد که کارها را ردیف کند، خوب است.
 
بالاخره شما هم هنرمندید و قاعدتاً همان خصوصیات روانی هنرمندان را - که هیچ چیز بدی هم نیست - دارید. نه این‌که خدای نکرده بخواهم اهانتی بکنم؛ اما بالاخره هنرمند بیشتر به لُب کار دارد، تا به شکل. این شکل و این صورت‌سازی را که در پیشرفت کار هم تأثیر زیادی دارد، یکی باید در کنار مجموعه‌ی هنرمندان به‌عهده بگیرد؛ که اگر فرضاً دبیرخانه‌مانندی وجود داشته باشد و برنامه‌یی داده بشود که در این هفته این مسائل میخواهد مطرح بشود؛ یا بحثهایی که در داخل مجمع میشود، جدی گرفته بشود؛ از روی درد، از روی نیاز، از روی آنچه که بیرون اتفاق میافتد، با معرفتِ به صحنه‌ی فرهنگ، این خیلی خوب است.
 
فرمودید(3) که عدم حضور اعضای مجمع در مراکز تصمیم‌گیری، مانع اجرای تصمیمات مجمع است؛ به هر حال ما باید فکری بکنیم که تصمیمات مجمع اجرا بشود؛ حالا حضور داشته باشند یا نداشته باشند، این حضور شاید خیلی هم برای مجمعتان اعتباری نباشد و اهمیتی هم نداشته باشد. شما باید تصمیماتی را اتخاذ کنید و آنها عمل بشود؛ واقعاً بگردیم ببینیم چه راهی برای عمل شدنش وجود دارد.
 
بعضی از چیزها از حیطه‌ی بعضی از این تصمیم‌گیریها خارج است. مثلاً ممکن است شما تصمیم‌گیری کنید که در کشور فیلمی با این خصوصیات ساخته نشود. بنیادهایی که فیلم میسازند، در اختیار شما نیستند. در اختیار نبودنشان هم به این معنا نیست که جایی وجود دارد که کلیدش در دست یکی دیگر است؛ حالا کلیدش را بگیریم و بگوییم همانهایی که ما میگوییم، در بیاید. قضیه این‌طوری نیست. آن‌جا هم یک مجموعه‌ی انسانی هستند که تفکر و گرایشی دارند؛ بعضیشان هم عناصر خودی هستند؛ اگر غریبه بودند، میگفتیم غلط کردند، باید توی سرشان زد و کلیدش را به دست فلانی داد، تا این‌طور کار کند.
  
البته در مجموعه‌های متکی به اراده‌ی انسانها، هیچ جایش نمیشود این‌طوری عمل کرد. اگر فرضاً با تدابیر خاص خودش میشد، چیز دیگری بود؛ اما اینها این‌طور نیستند. مثلاً بنیاد فارابی یا آن مراکزی که به‌هرحال مربوط به وزارت ارشاد است، یک مجموعه‌ی انسانی با تفکری در باب هنر و ادبیات است و اعتقادش این است که باید این مشی را کرد. ما اگر بخواهیم این مشی را بگردانیم، راهی طولانی باید طی بکنیم. باید این‌قدر بنویسیم، این‌قدر بگوییم، این‌قدر کار کنیم؛ راهش اعمال زور نیست. بنابراین، این مجموعه‌ها را به یک معنا باید از دسترس دور دانست. یعنی گیرم که حالا مثلاً مجموعه‌ی فارابی هم در اختیار یکی از شما برادران باشد، یا شما در آن مجموعه حضور داشته باشید، معلوم نیست که با این مدیریت خوب، بشود آن‌جا را خوب کرد؛ آن‌جا با بعضی از مراکز دیگر فرق میکند.
 
البته بعضی از مراکز دیگر این‌طوری نیست. مثلاً در رادیو و تلویزیون اگر مسؤول معارف یک آدم دارای بینش صحیح و قوی باشد، تأثیر قاطع میگذارد؛ کمااین‌که من پیشنهاد آقایان را در مورد مسأله‌ی معارف هم قبول کردم. خانم ثقفی(4) در این زمینه چیزی مرقوم کرده بودند و نظرات آقایان را نوشته بودند. یکی از پیشنهادها این بود که بخش معارف کلاً در اختیار یکی از شما آقایان گذاشته بشود. من این را قبول کردم و گفتم فکر درستی است. البته نمیدانم حالا چه‌قدر اصلاً در این زمینه پیش رفتید؛ آیا بحثی شده یا نه؛ این الان دیگر در ذهنم نیست. غرض، بعضی از جاها این‌طور است. یا مثلاً میدان کار در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اصلاً به گونه‌یی است که اگر فردی در آن‌جا باشد که دارای جهت درستی است، میتواند همه‌ی آن قطار را از این طرف برگرداند. یعنی تکیه‌ی بعضی از جاها به اراده‌های فردی، کمتر است تا بعضی جاهای دیگر. بنابراین، باید تدابیری اندیشید.
  
من موافقم که شما در خود این مجموعه که نشسته‌اید، روی این مسأله فکر کنید که برای اجرای این تصمیمات چه کار باید کرد. ای بسا تصمیمی را طوری بشود اجرا کرد، که تصمیم دیگر را آن‌گونه نشود. بنابراین، میشود حتّی موردی بحث کنیم. شما به تصمیمی میرسید، بعد میگویید فرضاً فلان طور فیلمی وارد بشود، یا وارد نشود، یا مثلاً ده فیلم در این مقوله ساخته بشود؛ این یک تصمیم است. ممکن است تصمیم شما این باشد؛ خیلی خوب، حالا میخواهیم ده حلقه فیلم بسازیم. فرض بفرمایید در همه‌ی زمینه‌های مربوط به زن - مثلاً از کرامت زن، از حجاب زن و ... - و سایر مسائلی که در جامعه مطرح است، باید ده حلقه فیلم ساخت؛ خیلی خوب، حالا میخواهیم این را اجرا کنیم. اجرای این، نیروی انسانی میخواهد، پول میخواهد، ابزار میخواهد؛ این ابزار در بعضی از مراکز هست، باید به اینها دستور داده بشود که مثلاً کارگردانی با هنرپیشه‌های خودش می‌آید و میخواهد از امکانات این‌جا استفاده کند. ممکن است با فشار و با هُل ما این قضیه به صورت موردی حل بشود. بنابراین، گاهی هم میشود موردی تصمیم‌گیری کرد. پس، این را هم من قبول میکنم که بایستی برای اجرای تصمیمات مجمع، تدابیر عمومی و موردی اندیشید.
 
خلاصه‌گیری میکنیم: عمومیش به این صورت است که در جاهایی باید مدیریتهای خاصی را به افرادی از جمع شماها داد. این کاملاً برای من حل شده و روشن است و باید این کار بشود؛ جاهایش را باید پیدا کنیم. در جاهایی هم بایستی سفارشهایی کرد و به دستگاههایی فشارهایی وارد آورد که این تصویب را اجرا کنند. در جاهایی هم باید پول در اختیار شماها گذاشت، تا شما خودتان بتوانید اجرا کنید. من فکر میکنم که همه‌ی انواعش قابل تأمین باشد؛ لااقل تلاش کنیم که هر مقدارش شد، تأمین بشود.
 
نکته‌ی دیگر این است که برای استقرار، نیاز به مکانی هست. بله، این‌که دیگر اوّلیترین کارهاست. بالاخره یک موجود مادّی احتیاج به حیّز دارد؛ بدون مکان که نمیشود. حالا یا باید مثلاً به اداره‌ی (سوره) بروید، یا به اداره‌ی (رشد)، یا فلان‌جا دور هم جمع شوید. بله، باید جای مناسبی باشد و شما در آن مستقر شوید. به نظرم می‌آید که این کار هم برای ما از کارهای دشوار نیست. یعنی مراکزی، خانه‌هایی، بناهایی در اختیار بنیاد مستضعفان هست که میتوانند یکی از آنها را در اختیار شما بگذارند؛ این را دیگر آقای حجازی باید لطف کنند و ان‌شاءاللَّه در فکرش باشند؛ جایی باشد که به تعداد مناسبی اتاق داشته باشد و نیاز شما را برطرف کند.
 
و اما مسأله‌ی بودجه. من در حدودی حرفی ندارم که هر مقداری که پشتیبانی از من برمی‌آید و مناسب با شؤون شماهاست، در این مورد ادای وظیفه بکنم. یعنی موافقم که از همین پولهایی که برای مصارف عمومی است و میشود در این‌جاها مصرف بشود، مصرف بشود و بودجه‌یی معین گردد. به نظر من باید بنشینیم و زمانش را تعیین کنیم؛ منتها همه‌ی اینها مقدمات کار است؛ اصل کار به اراده‌ی شما نگاه میکند.
 
من در این‌جا گله‌یی بکنم؛ نه از شماها، بلکه از عناصر مسلمان، که خود من هم جزو یکی از همینها هستم. این اعتراض و این انتقاد را از خودم هم دارم؛ از حوزه‌ی علمیه بیش از همه دارم. ما چند روز قبل از این، با شورای مدیریت حوزه‌ی علمیه‌ی قم جلسه داشتیم. به همان آقایان هم عرض کردم که ماها قدری کم کار میکنیم. ممکن است قدر مطلق کار ما، از قدر مطلق کار مخالفان ما بیشتر هم باشد - من این را رد نمیکنم - اما قدر نسبی کار ما، از قدر نسبی کار آنها خیلی کمتر است؛ زیرا که ما چنین رسالت عظیمی به‌عهده داریم؛ اما آنها رسالتشان کمتر از این است. رسالت آنها، رسالت کسی است که وارد ساختمانی میشود، سنگ میزند، تا شیشه‌ها را بشکند! آیا این با رسالت ما قابل مقایسه است؟ اصلاً قابل مقایسه نیست. حالا شما اگر بخواهید با این کارها مقابله بکنید، با این رسالت عظیمی که هست، به نظر من خیلی باید تلاش بکنید و خیلی باید مطلب بنویسید.
 
آقایان آمده بودند شکایت میکردند که برای خواجوی کرمانی(5) سالگرد گرفته میشود و مبلغی هزینه میگردد، اما مثلاً برای شیخ مفید(6) سالگرد گرفته نمیشود. این حرف درستی هم هست؛ یعنی شخصیت شیخ مفید، با شخصیت خواجوی کرمانی قابل مقایسه نیست. اگر شیخ مفید را محاسبه‌اش کنیم و اندازه‌اش مثلاً 100 باشد، خواجوی کرمانی 5/8 است؛ نه از جهت این‌که شیخ مفید یک فرد دینی است و خواجوی کرمانی یک نفر غیر دینی؛ نه، اصلاً فینفسه و در همان شأن خودش، شیخ مفید برجسته‌تر است. این اشکال، اشکال درستی است؛ اما به آقایان گفتم که به نظر شما این اشکال بر چه کسی وارد است؟ شما خیال میکنید که دولت جمهوری اسلامی نشسته سالگرد خواجو را تصویب کرده است؟ نه، آدم باهمتی در کرمان، چون همشهری خواجو بوده، به نظرش رسیده که چه‌طور است یک سالگرد برای خواجو بگیریم؛ بعد دوندگی کرده، این را دیده، آن را دیده، پولی جمع کرده، زحمتی کشیده، و این مراسم سالگرد درست شده است. شما که در حوزه‌ی قم نشسته‌اید و شیخ مفید را میشناسید، کدامتان دویده‌اید، سراغ این و سراغ آن رفته‌اید، ولی برای شیخ مفید سمینار گرفته نشد، که حالا اعتراض میکنید؟ آقایان ساکت شدند! بعد من گفتم هزار نفر هستند؛ شما از شیخ مفید بگیرید و همین‌طور جلو بیایید. بزرگان، علما، با رتبه‌های عظیم، از لحاظ علمی، از لحاظ ادبی، از لحاظ جایگاهشان در بنای عظیم معارف اسلامی - مثل خواجه نصیر(7)، ابن‌ادریس و دیگران - هستند، اما همت نیست! به نظر من، این بیهمتی در خیلی جاها هست.
 
الان اینها شروع به کتاب‌نویسی و قصه‌نویسی و ترجمه کرده‌اند. الان باب ترجمه باز شده و دارند مرتب ترجمه میکنند. ترجمه کار آسانی است. گمانم آن روز من به آقای شریعتمداری(8) عرض میکردم که بنده‌ی خدایی کتابی به نام (بچه‌های آربات)(9) ترجمه کرده، که این کتاب علیه نظام جمهوری اسلامی نیست؛ علیه استالین(10) است؛ اما در توصیف استالین میشود دو گونه حرف زد: میشود گفت که (استالین با استفاده از زبان طلبگی و با روح آخوندی خودش، با مردم صاف و صریح حرف میزد و حرف خود را در دل مردم جا میکرد)؛ تا به امام تعریض داشته باشد. میشود گفت که (استالین با استفاده از سابقه‌ی حضور دو، سه‌ساله‌اش در مدرسه‌ی الهیات فلان‌جا، بلد بود با مردم چگونه حرف بزند)؛ تا بشود بیتفاوت. آن وقت این آقای مترجم، نوع اول را انتخاب میکند؛ یعنی اسم طلبگی را میآورد! در حالی که اصلاً طلبگی به معنای مصطلح رایج ما - که امام میگفت من یک طلبه هستم - در عرف آن الهیات مسیحی روسیه‌ی قدیم اصلاً وجود ندارد. عناوینی که وجود داشته، مثلاً مدرسه‌ی راهبها، یا الهیات کشیشی، یا دبیرستان وابسته‌ی به فلان کلیسای ارتدکس بوده است.
 
این تطبیق دادن با یک واقعیت در جامعه‌ی ما، هزار تا حرف و یک بار عظیم معنا در آن هست، که این آدم جرأت نمیکند آن را بگوید؛ اما خیلی راحت زبان ساده‌ی امام را - که این از خصوصیات امام بود و در دنیا همه میگفتند که قدرت نفوذ این مرد، مقدار زیادی ناشی از این است که با زبان ساده‌ی مردم و با زبان طلبگی حرف میزند - در یک عبارت کوتاه ترجمه شده بیاورد، تا کتاب علیه نظام جمهوری اسلامی بشود! در حالی که یک مترجم دیگر بدون این انگیزه، یا یک آدم عاقل در مقام ادیت، به جای این‌که به چیزهای بیاهمیت تکیه بکند - که من دیده‌ام گاهی روی چه چیزهایی حساسیت بخرج میدهند، که اصلاً ارزش توجه ندارد - میگفت شما این‌جایش را طلبگی نوشته‌ای؛ بنویس دانشجوی الهیات؛ همان که بوده است.
 
اینها الان دارند این کارها را میکنند؛ مفصل هم دارند میکنند. من از این قبیل، متأسفانه زیاد میبینم. الان این کار باب شده است و هر آدم به اصطلاح دردسرناپذیری - یعنی آدم بیشخصیت کم‌ارزشی، که هیچ دردسری هم حاضر نیست بپذیرد - این کار را دیگر حاضر است بکند! نه از کمیته میترسد، و نه از دادسرایی که مخصوص همین چیزهاست؛ ترجمه‌یی میکند و هیچ‌کس هم نمیفهمد که قضیه چیست.
 
به نظر من، شما در این میدان ترجمه کنید. همین کتابهای خوبی که الان درمی‌آید، ترجمه کنید. انصافاً کتابهای خوب و جالبی درمی‌آید، که از لحاظ جنبه‌ی هنری، قدرت تأثیرگذاری زیادی دارد.
 
این روزها یک رمان روسی به نام (پطر بزرگ) - که دو، سه جلد است و نویسنده‌ی آن، آلکسی تولستوی(11) است - منتشر شده است. این رمان، رمانی بسیار قوی در شرح حال پطر(12) است. به نظر من، اگر یک مترجمِ خوب این کتاب را ترجمه میکرد، میتوانست کتاب مفیدی حتّی برای ادبیات کنونی جامعه‌ی ما باشد؛ اما آن‌طوری برخورد نمیشود.
  
این را بدانید که بینیوبین‌اللَّه الان هر کدام از شما خواهران و برادران، وجودتان برای این انقلاب، حقیقتاً مثل یک جواهر قیمت دارد. شماها هنرمندید و بحمداللَّه از استعداد خداداد برخوردارید. من بعضی از کتابهای شماها را خوانده‌ام؛ بعضی از نوشته‌هایتان را دیده‌ام؛ بعضی از تحلیلهای شما از مسائل هنری و ادبیات زمانه را، در نامه‌هایی که مینوشتید و در مطالبی که به من میگفتید، دیده‌ام؛ خیلی خوب است، خیلی دقیق است، خیلی باارزش و نقادانه است.
 
حدود شش، هفت سال پیش از این، در جُنگ سوره(13)، نقد خوبی از آقای حسن حسینی دیدم که درباره‌ی شاعر عرب، نزار قبانی(14) نوشته شده بود. بعدازظهری بود که میخواستم بخوابم؛ این نقد را که مطالعه میکردم، اصلاً خواب را از سر من برد! خدا میداند که من گریه کردم. گفتم واقعاً ببین انقلاب چه کرده است. جوانی آمده، در عالم نقد وارد شده و این‌قدر خوب و قشنگ و شجاعانه حرف زده است. شماها بحمداللَّه چنین قدرتهایی دارید و چنین امکاناتی در شما هست. قلم شما خوب است. ذهن شما، ذهن قویفن است. هر کدام شما برای انقلاب ارزشی دارید و واقعاً یک جواهرید. این تعریف برای شماها کوچک است - شماها بیش از آن هستید - اما واقعیت این است. هر کدام باید با معرفت به ارزش خودتان، این کار را جدی بگیرید و دنبال کنید. اصلاً کارتان، کار هنری و کار ادبی بشود؛ این اساسی‌ترین کار است.
  
چند شب پیش از این، نمایشنامه‌یی را در این‌جا نمایش دادند - (ایوب پیامبر)(15) - که خیلی خیلی خوب بود؛ کار یکی از همین آقایان رفقای شما - آقای سلحشور - بود. در این فیلمهای فارسی، با این‌که هنرپیشه‌های خوبی داریم و چند نفر هنرپیشه‌ی واقعاً خیلی خوب داریم که از لحاظ بازی خیلی قویند - این چند نفری که معروف هستند - اما بعضی از فیلمنامه‌ها بیارزشند! واقعاً آدم تعجب میکند که این فیلمنامه‌نویس، چه‌طور نشسته این فیلمنامه‌ی به این چرندی را سر هم کرده است! امسال در ایام نوروز سریالی(16) را نشان میدادند که ما هم هر شب متأسفانه نشستیم تماشا کردیم! دایماً انتظار داشتم که این سریال به جایی برسد؛ تا این‌که شب آخر تمام شد و به جایی هم نرسید و ما بورِ بور شدیم! با این‌که چند نفر هنرپیشه‌ی خیلی خوب در آن بازی میکردند، انصافاً هم خوب بازی میکردند و فضاسازیهای خوبی هم داشت، اما یک فیلمنامه‌ی چرندِ چرند و خالیِ خالی داشت، که اصلاً اول تا آخرش یک ذره خوب نبود، مطابق با واقع نبود، غلط بود، دروغ بود، و بعد هم بیمعنی و بیمزه تمام شد!
 
ژاپنیها برمیدارند از زندگی معمولی و شخصی یک نفر، یک موضوع برای فیلم درست میکنند، که مطابق با واقع است. اصلاً علت جاذبه‌ی فیلمهای ژاپنی هم این است. البته هنرپیشه‌های خوبی دارند، اما علت جاذبه این است که درست مطابق با واقع است. این سریال (سالهای دور از خانه)یی که نشان میدادند، که همه را جذب کرد، حتّی امام را - حاج احمد آقا میگفت که امام مرتب این سریال را نگاه میکردند - علتش چیست؟ چون زندگییی که آن شخص در فیلم دارد، و آن کاری که او دارد میکند، درست مطابق با واقع است؛ یعنی همانی است که واقعیت دارد. اصلاً هنرمند این است؛ باید واقعیت را عکسبرگردان کند و به آدم نشان بدهد؛ حتّی آن مقداری که آدم نمیبیند، برجسته کند، واقعیت را با همه‌ی ریزه‌کاریهایش جلا بدهد و جلوی چشم آدم بگذارد. آن سریالی که اشاره کردم، این‌طور نبود؛ آن سحرِ ماه رمضانش، آن افطارِ ماه رمضانش، آن مجلس روضه‌اش؛ آخر هم بیمعنی و بیمزه و بیواقعیت! واقعاً جامعه‌ی ما این است؟! اصلاً هیچ چیز سرشان نمیشود!
 
در چنین فضایی، من نمایشنامه‌ی (ایوب پیامبر) را واقعاً یک برداشتِ صحیحِ متینِ بیاشکالی از یک کار به آن مهمی دیدم. آدم اگر بخواهد زندگی یک پیامبر را نشان بدهد، کار آسانی نیست؛ آن وقت این آقای سلحشور این‌قدر قشنگ این نقش را بازی کرده بود. اولِ این نمایش این‌طور است که کروبیانِ ملأ اعلی دارند مدح آن مثال ملکوتی و به اصطلاح قالب مثالی ایوب را میکنند. آدم وقتی نگاه میکرد، خیال میکرد که واقعاً خود ایوب پیامبر آن‌جا ایستاده است. بعد از نمایش گفتم: من که آخوندم و این همه در زندگی پیامبران مطالعه کرده‌ام، بعد از این نمایش تو، معرفت و ارادتم به حضرت ایوب بیشتر شد! و این خاصیت هنر است که دانسته‌های ذهنی را به صورت ملموس در اختیار آدم میگذارد. شماها چنین هنرهای بحمداللَّه غزیر و پُرمایه در اختیارتان هست؛ باید کار کنید، باید زیاد کار کنید، باید بنویسید، باید قصه بنویسید، باید نمایشنامه بنویسید، باید اجرا کنید. این، آن کاری است که الان وجود دارد.
  
استفاده از قدیمیها هم مسأله‌ی مورد بحث بین شماها بوده است. طبق همان نامه‌هایی که خانم ثقفی برای من فرستادند - که من واقعاً از ایشان تشکر هم میکنم؛ خیلی لطف کردند و زحمت کشیدند و بانی ارتباط من با شماها در این حد، و برآورده شدن آن نیاز معنوی من شدند - دیدم که این یکی از بحثهاست. در این خصوص، دو نظر وجود دارد:
 
یک نظر این است - که الان متأسفانه این نظر دارد عمل میشود - که ما میدان را باز کنیم، تا این غریبه‌ها به داخل بیایند و ما دیگر اسیر و دچار این تازه‌کارهای تازه‌رسیده نباشیم. استدلالشان این است که آن فرد قدیمی ادبیات بلد است، شاعر است، هنرمند است، نویسنده است، میدان ادبیات متعلق به اوست، بگذار بیاید؛ چرا نیاید؟ این ایده، قطعاً و بلاشک ایده‌ی غلطی است؛ از چند جهت هم غلط است. به نظر من، اگر بخواهیم برای غلط بودن این ایده استدلال کنیم، از سه، چهار جهت میتوانیم استدلال کنیم.
 
نظر دوم این است که نه، ما اینها را ردشان کنیم؛ برای خاطر این‌که اگر به این جوانه‌ها و نهالهایمان نرسیم، خشک میشوند؛ اینها باید پرورش پیدا کنند. این حرف درستی است؛ منتها من میگویم که ما با توجه به یک اصل، باید از ادبیات و از هنر قدیمیها استفاده کنیم؛ و آن عبارت است از اصالت دادن به این نسل انقلابیِ خودی ادبیات و هنر. اگر در جایی دیدیم اصطکاک پیدا شد، آن را حذف کنیم، این را نگهداریم. سرمایه‌گذاری و خرج پول را در آن حدی بکنیم که این جوان تازه‌رس بتواند مثل مدیر انقلابی یک کارخانه عمل کند. شما یک مهندس انقلابی را در رأس یک کارخانه میگذارید، که احتمالاً صد نفر کارگزار از قدیمیها هم در این کارخانه یا در این شرکت کار میکنند. ممکن است اینها آدمهای کارآمدی هم باشند، اما مدیر اوست. این‌طوری خوب است؛ یعنی استفاده کننده و منشأ و منبع قدرت و صاحب نظر و رأی، یک عنصر انقلابی باشد، و نوع کاری که با آن غریبه‌ها میشود، طوری باشد که این خودیِ انقلاب پژمرده نشود و از میدان خارج نگردد.
  
رد کردن مطلق آن قدیمیها، هیچ مصلحت نیست؛ برای خاطر این‌که اگر رد کردیم، دو اشکال بزرگ به وجود می‌آید:
 
اولاً آنها سرمایه‌هایی دارند که متعلق به ماست و ما از آن سرمایه‌ها محروم میمانیم. مثلاً فرض کنید همین هنرپیشه‌یی که دارد در این فیلم بازی میکند، درست است که در ده فیلم زمان طاغوت هم بازی کرده، اما بالاخره این هنرپیشه متعلق به ماست؛ چنانچه بیاید در یک نقش ِ خوب بازی کند، اشکالی ندارد؛ مگر کسانی که خیلی فاسد باشند. من نمیخواهم کلی بگویم که آنها را هم شامل بشود؛ اما همین‌طوری که شامل موارد استثنایی نمیشود، چه عیبی دارد که از همین افراد استفاده شود؟ مثلاً چرا از مشایخی استفاده نشود؟ مشایخی، یک هنرپیشه‌ی خیلی خوب است؛ خیلی خوب بازی میکند و بر کار خودش خیلی مسلط است. چند نفر دیگر هم از همین قدیمیها هستند که خوب بازی میکنند؛ اینها بیایند.
 
اشکال دوم این است که بالاخره عده‌یی میروند از اینها استفاده میکنند. این صحنه‌ی عظیم جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی است؛ فقط هم شما نیستید. کسانی پیدا میشوند، میروند به اینها ارزش میدهند، اینها را ترجیح میدهند، دودستگی به وجود می‌آورند، زیر چتر اختلافات خطی قایمشان میکنند؛ اصلاً وضعیت بدتر میشود. آن وقت اینها کسانی میشوند که باید به فلان دانشگاه دعوتشان هم بکنند و یک مشت از همین بچه‌های حزب‌اللهی انجمن اسلامی ما مثلاً برایشان کف هم بزنند! کمااین‌که گاهی اوقات چنین چیزهایی هم اتفاق افتاده است؛ البته نه در مورد مشایخی، بلکه در مورد بعضیهای دیگر. در جایی، از لج گروه مقابل، هنرپیشه‌ی چرند و هنرمند بیربطی را آوردند و برایش مثلاً کف هم زدند! نه، این هم اشکال دوم است. بالاخره آن هنرمند، خودش را ظاهر خواهد کرد.
 
پریرو تاب مستوری ندارد
 
چو در بندی سر از روزن برآرد
 
او بالاخره خودش را نشان خواهد داد و شما محروم میمانید. بنابراین، باید سیاست، جذب اینها باشد؛ منتها نه سپردن اختیار به آنها.
 باید هنرپیشه‌ها و هنرمندان خوب را به کار گرفت. در این فیلمهای تلویزیونی، من اشکال را بیشتر در این تهیه‌کننده‌های فیلم - که خیلیهایشان هم وابسته به خود رادیو و تلویزیون هستند و مسؤولیت احساس نمیکنند - میدانم؛ حتّی کارگردانها کمتر مسؤولیت دارند.
  ترجمه هم خیلی مهم و خوب است. نمیدانم در بین شماها چه کسانی مثلاً بر زبان انگلیسی یا فرانسوی تسلط دارند. اگر آقایان این تسلط را داشته باشند، میشود ترجمه‌های خوبی ارائه کرد.
 
حدود سال 69 یک رمان فرانسوی به نام (خانواده‌ی تیبو) منتشر شد، که نویسنده‌ی معروف فرانسوی - رژه مارتن دوگار(17)- آن را نوشته است. این رمان چهار جلدی که بیش از دو هزار صفحه است، در ظرف مدت کوتاهی دو بار چاپ شد - که من چاپ دومش را دارم - لابد جاذبه داشته است که برای بار دوم چاپ میشود. ما باید برای کتاب مثلاً صدوبیست صفحه‌یی کلی تلاش بکنیم، تا یک مشتری پیدا بشود! این چهار جلد کتاب، البته با همان گرایشهای اومانیستی قرن نوزدهمی و اوایل قرن بیستمی است؛ با یک قضاوتهای خیلی قاطع و مطلق و تعصب‌آمیز ضد مذهبی و البته ضد جنگ. گرایش عمده‌اش، ضد جنگ بین‌الملل اول است. چه کسی این کتاب را ترجمه کرده است؟ همین آقای ابوالحسن نجفی که در تشکیلات ادبیات مربوط به انقلاب و فلان وزارت حضور دارد. البته خیلی هم قشنگ و خوب ترجمه کرده؛ اما محتوا آن‌طوری است. چنین چیزهایی را دارند ترجمه میکنند؛ میشود گشت چیزهای خوبتری پیدا کرد.
 
عملاً همان شد که نمیخواستیم بشود. ما میخواستیم شماها بگویید؛ اما بعکس شد. اگر گاهی یک بار هم همین‌طور جلسه‌یی تشکیل بدهید، تا ما شماها را زیارت کنیم، حرفی نداریم و موافقیم؛ به شرطی که ان‌شاءاللَّه از مطالب شماها استفاده کنیم.
 
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌
 
 
 
 
 
 
 
1) از آن‌جا که این بیانات در جمع محدودی ایراد شده و بعضی از قسمتهای آن طبقه‌بندی شده است، لذا در حال حاضر این بخشها حذف میشود و در زمان مناسب، اقدام به درج آن خواهد شد.
 
2) آقای حسین شریعتمداری
 
3) آقای حسین شریعتمداری
 
4) مسؤول بنیاد فرهنگی فاطمةالزهرا(س)
 
5) 753 - 689 ق )
 
6) 413 - 336 ق )
 
7) 762 - 597 ق )

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا

تاریخ: 1370/07/17

 

دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 به همه‌ی برادران و خواهران عزیز، بخصوص کسانی که از راههای دور و از شهرهای مختلف تشریف آورده‌اند، و به خانواده‌های معظم شهیدان و به رزمندگان عزیز و جانبازان عزیز و آزادگان عزیز و خانواده‌های محترم آنها خوش‌آمد عرض میکنم و توفیق همه‌ی شما برادران و خواهران را از خداوند متعال مسألت مینمایم. جلسه‌ی امروز ما، به برکت وجود خانواده‌های محترم شهدا از نقاط مختلف کشور و بقیه‌ی ایثارگران و فداکاران راه خدا، جلسه‌یی باارزش و باشکوه است.

 


 آن نکته‌یی که همه‌ی ملت ایران باید لحظه‌یی از خاطر نبرند، این است که نعمت خدا بر ما ملت، نعمت بسیار عظیمی است. در عصر سیطره‌ی ظلم و فساد، در عصری که قدرتهای استکباری مردم دنیا را با انواع مختلف فشار و شکنجه و استعمار و تحمیق و روشهای گوناگون استکباری در فشار قرار داده‌اند، در عصری که ملتها جرأت نمیکنند در مقابل سلطه‌ی استکباری نفس بکشند و غول زر و زور تقریباً سلطه‌ی خودش را بر دنیا گسترده است، در چنین دوران سخت و ظلمانی و دهشتناکی، این ملت به نام خدا قیام کرد، با یاد خدا مبارزه کرد، کلمات خدا را سرمشق زندگی خود قرار داد، قرآن و معارف الهی را از زبان یکی از برجسته‌ترین بندگان شایسته‌ی خدا - امام بزرگوارمان - شنید، آنها را به کار بست و توانست به عنوان یک ملت نمونه در دنیا ظاهر بشود.

 


 شما امروز یک ملت نمونه هستید. خیلی از ملتها از شما سرمشق میگیرند، روشهای شما را مطالعه میکنند و شجاعت شما را میستایند. این نعمت بزرگی بود که خدا به شما داد.

 


 در این سالهای سخت مبارزه‌ی طولانی دوران پس از پیروزی انقلاب، ملت ما به بشریت خدمت کرد. شما خیلی از چشمها را در دنیا باز کردید. این قدرتهای استکباری، پرچم معنویت را خوابانده بودند. در دنیا خبری از دین و معنویت و اخلاق و وظیفه‌ی انسانی و نام خدا نبود؛ شما اینها را زنده کردید و برای عزت اسلام و عظمت دادن به نام خدا، سختی مبارزه را قبول نمودید.

 


 امروز اگرچه قدرتهای استکباری در یک میدان بیرقیب و بیمنازع، چهار اسبه میتازند، اما در دنیا کار به جایی رسیده است که بزرگترین قدرتهای استکباری هم از احساسات معنوی و دینی ملتها میترسند! در مقابل قدرت بیمهار و بیرقیب امریکا، امروز تنها چیزی که ایستاده است و مقاومت میکند و امریکا را میترساند، همین بیداری معنوی انسانهاست؛ بخصوص در مناطق اسلامی. این روح دینی و گرایش به معنویت که در میان بسیاری از ملتها پیدا شده است، اینها را شما کردید؛ مبارزه‌ی شما کرد.

 


 ملت ایران جوهر خود را نشان داد. این حرکتی که ملت ایران شروع کرد و بحمداللَّه با قدرت ادامه دارد، روزبه‌روز ملتها را بیدارتر و هشیارتر خواهد کرد؛ آنها را به وظیفه‌ی خودشان آشناتر خواهد کرد و به دشمنی ابرقدرتها بیشتر واقف خواهد نمود. آینده‌ی ملت ایران هم ان‌شاءاللَّه آینده‌ی درخشانی است. هر ملتی با این روحیه حرکت بکند، آینده‌ی درخشانی خواهد داشت. این، نعمت الهی است؛ شکر این نعمت لازم است.

 


 آنچه که ما باید فراموش نکنیم و همیشه به یاد داشته باشیم، این است که ببینیم وظیفه‌ی ما در این برهه‌ی از زمان چیست و در مقابل نعمت الهی چه وظیفه‌یی داریم. امروز وظیفه‌ی بزرگ ملت ایران، جهاد معنوی و جهاد اکبر است.

 


 نبیّ‌اکرم اسلام(صلّیاللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم) بعد از آن‌که از یکی از جنگهاشان برگشتند و در آن جنگ هم پیروز شده بودند و مسلمانان خوشحال بودند که کار بزرگی انجام داده‌اند، به آنها فرمودند که شما از جهاد کوچک برگشته‌اید؛ حالا وقت جهاد بزرگ است. مسلمانان تعجب کردند و گفتند: جهاد با این سختی، راه به این دوری، گرمای تابستان، دشمن با آن عظمت، ما برگشتیم؛ این تازه جهاد کوچک است؟! پس جهاد بزرگ چیست یا رسول‌اللَّه!؟ فرمود: جهاد با نفس. این، جهاد بزرگ است.

 


 ما ملت ایران باید به تهذیب نفس همت کنیم؛ خودمان را بسازیم، خودمان را تطهیر و پاکیزه کنیم و نفوسمان را با خدا آشنا نماییم. این جهاد، بزرگتر از هر جهاد ظاهری، با هر دشمنی و با هر عظمتی است. همه‌ی انبیای الهی آمده‌اند تا انسان را بسازند، او را از دست منیتهای خود نجات بدهند و از شر وسوسه‌های درونی خودش خلاص کنند. این شجاعت و این قدرت باید در ما به وجود بیاید، تا بتوانیم بر وسوسه‌های درونی خودمان غلبه کنیم و با هوای نفس خودمان - با آن شیطانی که در وجود ماست و اسم آن (من) است - مبارزه نماییم.

 


 هر کدام از ما در درون خودمان و از وجود خودمان شیطانی داریم که همان (من) ماست، همان منیت ماست، همان خودخواهیها و هوسها و هوسرانیهای ماست. چه چیزی ما را از دست این شیطان نجات خواهد داد؟ جز اراده‌ی دینی و ایمان قوی و دلی که با تزکیه و اخلاق الهی آشنا شده باشد؟ این، خیلی قوّت و شجاعت لازم دارد. شجاعت این مبارزه، بیشتر از شجاعت مبارزه‌ی با هر دشمن بیرونی است.

 


 آنهایی که در مبارزه‌های با دشمنان بزرگ پیروز میشوند، کسانی را به خاک مینشانند و قدرتهایی را نابود میکنند، گرفتاری بزرگشان در مبارزه با نفس خودشان است. این غروری که به ما دست میدهد، این هوس و شهوتی که به ما عارض میشود، این غفلت و نسیان از یاد خدا که ما را فرا میگیرد، این شیطان‌صفتییی که در معامله‌ی با برادرانمان، با جامعه‌مان و با حوادث دوروبرمان به ما عارض میشود، آن شیطان درونی است؛ این است که باید آن را علاج بکنیم.

 


 بشر بیشترین ضربه را از همین هوس درونی و منیت خود خورده است. ذلت انسان هم ناشی از این است، تکبر انسان هم ناشی از این است. هم قدرتهای استکباری و فرعونها ضربه‌ی این منیت و فرمان نفس خودشان را خورده‌اند، هم آنهایی که زیر بار فرعونها رفتند.

 


 چرا انسانهایی تن به مبارزه‌ی با طاغوت نمیدهند؟ چرا کسانی جرأت نمیکنند با امریکا بجنگند؟ چه چیزی مانع آنهاست؟ همین شیطان درونی؛ همینی که میخواهد دو روز بیشتر زنده بماند، راحت‌تر زندگی کند و راحت‌تر بخورد و بپوشد.

 


 چرا در گذشته بسیاری از دانشمندان و افراد برجسته‌ی اجتماع، اسیر و دستخوش خواست قدرتهای استکباری شده بودند، و حالا هم در کشورهای مختلف میشوند؟ چون اسیر نفس و راحت‌طلبی خودشان هستند. کسانی که اسیر راحت‌طلبی و شهوات نفسانی خودشان میشوند، اگر عالم و دانا باشند، خطر و ضررشان بیشتر، و لغزششان خطرناکتر است.

 


 خدای متعال در قرآن کریم، (بلعم باعورا) را برای ما مثال میزند: (و لکنّه اخلد الی الارض و اتّبع هواه)(1)؛ انسانی که با معارف الهی آشنا بود، اما به زمین چسبید؛ یعنی برای دو روز بیشتر زندگی کردن و راحت‌تر خوردن، به زندگی خاکی، به هوسها و به خواستهای نفسانی خود چسبید. نتیجه‌ی این کار، پستی بود.

 


 هم دولتهایی که در مقابل قدرتهای استکباری حرف خود را نمیزنند و از ملتهای خود دفاع نمیکنند، اسیر نفس خود، اسیر دو روز بیشتر سلطنت کردن و دو روز بیشتر در تخت قدرت باقی ماندن هستند، هم آن توده‌های مردمی که در مقابل قدرتهای استکباری قیام نمیکنند؛ آنها هم اسیر همان یک لقمه غذایی هستند که میخواهند از راه راحتی به آنها برسد؛ هیچ چیز دیگر برایشان مطرح نیست؛ این هم نفس است. پس ببینید، جهاد اکبر این است. اگر ملتی بخواهد راه عزت و شرف را، راه خدا را، راه زندگی بهتر را، راه رسیدن به آرمانهای مادّی و معنوی را طی بکند، باید بر نفس خود مسلط باشد.

 


 امروز ملت ما تجربه‌های بزرگی را گذرانده است؛ اما یکایک ما آحاد این ملت - و بیش از همه خود بنده، که از همه محتاجترم - باید خودمان را اصلاح کنیم؛ باید با نفس خودمان مبارزه کنیم و با شیطان درونی خودمان بجنگیم، تا برای ادامه‌ی این راه باعظمت و باعزت - یعنی راه پیامبران - آماده بشویم. این شجاعت، بالاترین شجاعتهاست.

 


 خیال نکنید که دشمنان اسلام از دشمنی با اسلام فارغ شده‌اند؛ خیر، روزبه‌روز مشغول توطئه هستند و اگر جای پایی پیدا کنند، هر لحظه یکقدم جلوتر میگذارند؛ باید به آنها فرصت نداد. البته اگر به آنها بگویند که شما قصد این خیانت و این جنایت و این سلطه‌گری را دارید، انکار هم میکنند؛ اما اگر فرصت پیدا کردند، یک خاکریز و یک سنگر جلوتر بیایند، میآیند. دشمن این‌طور است.

 


 آن روزی که امریکا نیروهای خودش را وارد این منطقه کرد، ما از خلال حرفهایشان احساس کردیم که اینها قصد ندارند بیایند در این منطقه کاری بکنند و بروند؛ اینها میخواهند ژاندارم این منطقه باشند. گفتیم اینها میخواهند بیایند در این منطقه ماندگار بشوند. گفتیم اینها میخواهند این منطقه‌ی مهم و حساس و حیاتی را که همه‌ی دنیا تا چند سال دیگر محتاج این منطقه خواهد بود، زیردست خودشان داشته باشند. خلیج‌فارس برای دنیا حیاتی است. اینها میخواهند این منطقه متعلق به خودشان و زیر نظرشان باشد. ما آن روز این مطالب را گفتیم؛ اما شخصیتهای امریکا فوراً مصاحبه کردند و یکی، دو نفر از آنها در سخنرانی و در مصاحبه گفتند که نه، ما نمیخواهیم در کویت بمانیم؛ ما خواهیم رفت. امروز ملاحظه کنید که در کویت مشغول ساختن پایگاه هستند؛ مشغول طراحی برای ماندن هستند. آن روز دروغ میگفتند، امروز هم دروغ میگویند؛ وجود آنها و سیاست آنها بر اساس دروغ بنا شده است.

 


 دروغ میگویند که اظهار میکنند ما با اسلام طرف نیستیم؛ دشمن خطرناک اسلام همانها هستند. دروغ میگویند که ادعای طرفداری از حقوق بشر میکنند؛ بزرگترین دشمن بشر و حقوق بشر، همین قدرتهای استکباری و امروز شیطان بزرگ است. دروغ میگویند که بیان میکنند ما قصد دشمنی با ملتهای منطقه را نداریم؛ میخواهند ملتهای منطقه را اسیر و برده‌ی خودشان کنند. دروغ میگویند که تکرار میکنند ما ایران را دوست میداریم و مایل به روابط با ایران هستیم؛ اینها مایلند که مثل گذشته بر ایران حکومت کنند و همان بساط گذشته را در ایران درست کنند.

 


 هیهات! گذشت؛ این ملت دیگر آن ملت نیست. این ملت، بیدارشده‌ی اسلام است. این ملت در هرجا و در هر حرکتی که احساس کند در آن میل و اراده‌ی قدرتهای استکباری است، مقابل آن خواهد ایستاد و تاکنون هم ایستاده است؛ بعد از این هم خواهد ایستاد و به فضل الهی و به حول و قوّه‌ی خدا پیروز هم خواهد شد. این، وضع شیطانهای دنیاست.

 


 هیچ ریشخندی نسبت به ارزشهای اسلامی تلختر و بالاتر از این نیست که امریکاییها ادعا کنند طرفدار حقوق بشرند! وضع فلسطینیها را ببینید؛ توطئه‌ی اینها علیه فلسطینیها را ببینید. آیا اینها میتوانند طرفدار حقوق بشر باشند؟! خون در دل ملتها موج میزند. هوشیاران و بیداران ملتها دلشان میخواهد فریاد بکشند، حرفی بزنند؛ میخواهند پرچم عصیان علیه قدرتهای استکباری را برافراشته ببینند و پشت سرش راه بیفتند. این پرچم امروز در دست شماست؛ آن را محکم نگه‌دارید.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در جلسه هشتم تفسیر سوره بقره

تاریخ: 1370/07/24

 

بیانات در جلسه هشتم تفسیر سوره بقره


بسم الله الرحمن الرحیم 
 
در مورد تقوا: چون کلمه‌ی تقوا یک سخن تکرار شونده است و فرهنگ تقوا در جامعه خیلی تکرار میشود، من اصرار دارم شما آن نکته‌ی حرف مرا دریابید، و لذا مقصود را درست توجه کنید! من گفتم تقوا را میتوانیم این‌طور معنی کنیم که شما بفهمید. اما واژه‌گزینی برای ترجمه یک معنی دیگر است.

 


تقوا یعنی پرهیز با حرکت نه پرهیز با سکون، یک وقت هست شما در حال سکون پرهیز میکنید، یعنی برو در خانه‌ات بنشین و کاری به کار چیزی نداشته باش و با رانندگی نکردن پرهیز کن به این که به کوه نخوری و از دره پرتاپ نشوی، پرهیز از کوهنوردی کردن، حرکت نکردن در خارزارها که خارهای مغیلان دامن شما را نگیرد، این یک جور پرهیز است و اسلام این را به شما توصیه نمیکند. بلکه میگوید در سینه‌ی قضایا و واقعیت‌ها با حوادث روبرو بشوید و در عین حال پرهیز کنید. مثل راننده‌ای که رانندگی میکند اما پرهیز هم میکند و این پرهیز همان است که گفته شد، مراقبت کردن و مواظب خود بودن. پس کلمه‌ی پرهیز در اینجا یک کلمه‌ای است درست، منتها چون پرهیزگاران در ترجمه‌ی متقین زیاد تکرار شده و در ذهن‌ها آن حساسیت لازم را به معنا برنمیانگیزد، من ترجیح دادم بگوئید پرهیزمندان البته پرهیزمندان را هم چون جا نیفتاده اصرار ندارم بگوئید، خود بنده آن سال‌های قدیم تقوا را پرواگرفتن و پرواداشتن معنا میکردم، اما بعد فکر کردم دیدم عبارت پرواکاران و پروامندان یک عبارت نامأنوسی است و هیچ مصطلح نیست، یعنی آن موسیقی لغت باید بر گوش سنگینی نکند، باید زیبا به گوش برسد تا رایج شود و این یکی از رازهای واژه‌گزینی است.
  
 بنابراین: شما معنای تقوا را بدانید: که تقوا یعنی پرهیز در حال حرکت و مراقبت در حال حرکت، در میدان‌ها حرکت بکنید، اما مواظب باشید! از اصطکاکها، از غلط رفتن راه‌ها، از واردکردن ضایعه‌ها به خود یا دیگران و از تخطّیکردن از حدودی که برای انسان معین کرده که انسان را به گمراهی می‌برد، چون جاده بسیار خطرناک و طولانی و ظلمانی است.
 
این ظلمات دنیا را مشاهده میکنید که قدرت مادی چه گردوغباری امروز در دنیا برپا کرده؟ عربده میکشند و تصمیم‌گیری میکنند و چه بسیار انسان‌هایی که در این راه‌ها گمراه میشوند. پس باید مواظب بود! چقدر انسان امروز در دنیا حقانیت راه‌های استکباری را در دلش قبول دارد؟ همین که میگویند افکار عمومی غرب اینگونه گفت همین تلاشی که میکنند تا افکار عمومی غرب را علیه یک مفهومی و یک حقیقتی برانگیزد این برای چیست؟ برای همین است که میخواهند باور انسان‌ها را جلب کنند که متأسفانه باور خیلی را جلب میکنند و این همان گمراهیپذیری راه حقیقت و راه زندگی است که اگر یک ذره هوشیاریشان را از دست دادند گمراه خواهند شد، و لذا در این راه تقوا لازم است اگر کسی این تقوا را داشت، آن‌وقت قرآن او را می‌تواند هدایت کند، لکن اگر کسی این تقوا را نداشت و همچنان چشم بسته، بزن‌ و برو و بیتوجه و مستانه حرکت کند، آیا قرآن میتواند او را هدایت کند؟ ابداً، هیچ سخن حقی این چنین آدمی را نمیتواند هدایت کند! کسی که گوش دل به هیچ چیز نمیدهد و هیچ حقیقتی را باور ندارد، و سرمست و دربست در اختیار شهوات خودش، یا شهوات دیگران دارد حرکت میکند. قرآن او را هدایت نخواهد کرد. بله قرآن یک ندایی هست، اما این ندا هیچ‌وقت به گوش آنها حساس نمی‌آید. در قرآن یک تعبیری هست که میفرماید: (اولئک ینادون من مکان بعید)(1) و این اشاره به همین آدم‌هاست میگوید: آنها ندا داده میشوند از راهی دور. شما گاهی یک آهنگی را از راه دور میشنوید، مثلاً یک نفر خوش‌خوانی یک نغمه بسیار زیبایی را با زیروبم‌های بسیار رقیق و لطیفی دارد میخواند اما فرض کنید از فاصله یک کیلومتری، صدای او می‌آید لکن چه میگوید؟ اولاً معلوم نیست، چون لفظ شنیده نمیشود و فقط صدا شنیده میشود، بعد همین صدا هم که ظرافت‌های درونش بکار رفته اصلاً فهمیده نمیشود، مثل یک خطی که بر دیوار رسم شده و شما آن را از دور میبینید یک خط است اما وقتی نزدیک میروید میبینید این خط مثلاً یک ظرافت‌هایی درونش به کار رفته که از دور نمیشود دید، و لذا این آدم‌ها را قرآن میگوید مثل اینکه از دور صدایشان میزنند چیزی نمیشنوند پس باید هوشیار بود تا هدایت شد. این مختصری از جلسه‌ی گذشته و (هدی للمتقین) بود. 
 
(الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلوة و مما رزقناهم ینفقون)(2): برای همین متقین شش خصوصیت بیان شده که این شش خصوصیت در یک انسان، در حقیقت عناصر تشکیل‌دهنده‌ی تقواست و آن تقوای صحیح و عینی با این شش خصوصیت در انسان تأمین میشود البته فراموش نشود که من در جلسه‌ی قبل گفتم: این تقوا در همه‌ی مراحل به انسان کمک میکند، یعنی شما وقتی یک مایه‌ای از تقوا داشته باشید از قرآن یک چیزی میفهمید و هدایت میشوید و این تقوا هرچه بیشتر بشود شما از قرآن بیشتر میفهمید یعنی حتی یک انسانی که در حد اعلای تقوا هست اگر باز تقوایش بیشتر شود به همان نسبت افزایش روحیه تقوا ممکن است باز چیزهای جدیدتر و ترفه‌تر و یک ظرافت‌هایی را از قرآن بفهمد و این فقط مربوط به اول کار نیست که بگوئیم اگر میخواهید از قرآن چیزی بفهمید باید با تقوا بشوید و بعد که تقوا یعنی همان هوشیاری و دقت را بدست آوردید دیگر برو در بطن قرآن، نخیر، در همه‌ی مراحل هرچه این تقوا بیشتر شد درک انسان بیشتر میشود، حالا این شش خصوصیت مقدماتی است برای اینکه یک سطح قابل قبولی از تقوا در انسان بوجود بیاید، یا بگوییم یک حداقل لازمی از تقوا در انسان بوجود می‌آید. اولین خصوصیت این است که (الذین یؤمنون بالغیب). 
 
یعنی آن کسانی که ایمان به غیب می‌آورند، که در ترجمه گفتیم آنها که به غیب باور می‌آورند. ایمان به غیب در قرآن جاهای متعددی خشیت به غیب و توجه به غیب ذکر شده، مثلاً در یک جا، (و خشی الرحمان بالغیب)(3) و از این قبیل آیات آمده و غیب یعنی آنچه که پنهان از حواس آدمی است و تمام عالم وجود به غیب و شهادت تقسیم میشود و شهادت یعنی آن عالم مشهود ما، البته نه مشهود با چشم فقط، بلکه مشهود به حواس، آنچه را که شما آن را لمس میکنید و در مقابل شماست، که زیر چاقوی جراحی شما می‌آید، روی تلسکوپ مثلاً کیهان‌نگر شما می‌آید، زیر ذره‌بین و میکروسکوپ شما می‌آید: آنچه که شما میبینید آنچه که شما میشنوید، آنچه که شما حس میکنید این شهادت است و ماورای این شهادت، عالم ادامه دارد، وجود به آنچه من و شما آدمی میبینید و میتوانید ببینید محدود نیست. بلکه وجود در نواحی و مناطقی که احساس آدمی قادر به درک آن نیست ادامه دارد، یعنی غیب عالم و این مرز جهان بینیها و بینش‌های الهی با بینش‌های مادی است.
 
بینش مادی میگوید: من آنچه را که میبینم وجود دارد و هست. اما آنچه را من نبینم او نیست. البته ممکن است چیزی را که امروز نمیبینیم فردا ببینیم او هم هست. این بینش مادی تنگ‌نظرانه، خودخواهانه و موجب محدودیت است، شما چه دلیلی دارید که آنچه را نمیبینید بگوئید نیست؟ وقتی حکم میکنید به هست یا به نیست باید با بینش خودتان به او رسیده باشید! شما وقتی میگوئید هست باید ثابت بکنید که هست! و وقتی میگوئید که نیست چگونه ثابت میکنید که نیست؟ مادی هیچ دلیلی بر نبود عالم غیب ندارد. او میگوید من عالم غیب را نمیبینم و از آن خبر ندارم؛ آن‌وقت با این که میگوید من خبر ندارم، در عین حال بطور قاطع میگوید نیست!! اینجا اولین سؤالی که باید از او بشود این‌ است که: تو وقتی خودت میگویی من از او خبر ندارم پس چگونه میگویی نیست؟ و لذا در قرآن نسبت به مادّیون و ملحدین و دهریون، آن کسانی که ماورای جهان ماده را انکار میکنند این تعبیرات بکار رفته: (ان هم إلا یظنون)(4): با گمان حرف میزنند. (و ان هم الا یخرصون)(5) با هم سخن میگویند.
 
مرز ادیان الهی و جهان بینیهای الهی همین جاست، که ماورای آنچه آدمی میبیند و حس میکند چیز دیگری و عالم دیگری هم وجود دارد، حالا چه چیزی آن عالم را برای انسان ثابت میکند؟ برهان عقلی، و این نکته اصلی است. عقل وجود خدا را ثابت میکند، عقل پیام خدا و درس خدا و رهنمود خدا، یعنی وحی را به ما ثابت میکند. عقل وجود قیامت و بسیاری از چیزهایی را که عالم غیب هست ثابت میکند، که البته یک مقداری را عقل ثابت میکند و یک مقداری را هم آن چیزهایی که به‌وسیله‌ی برهان عقلی ثابت شده است ثابت میکند. یعنی وقتی شما ثابت کرده‌اید که خدا هست توحید را ثابت کرده‌اید و وقتی مبدأ را ثابت کرده‌اید بعد نبوت را ثابت کرده‌اید، بعد از آن نبی که به‌وسیله برهان عقلی ثابت شده است می‌آید و به شما از عالم غیب خبر میدهد مثل : فرشتگان و بهشت و دوزخ و آنها را ما و شما قبول میکنیم که بعضی از اینها : مثل بهشت و دوزخ و معاد را همانطور که اشاره کردیم برهان عقلی داریم و بسیاری از چیزها هم برهان عقلی ندارد، اما ناطق به حق، یعنی الهام گیرنده از وحی الهی که پیغمبر باشد میگوید و وقتی او گفت ما به او اعتماد و ایمان داریم و میدانیم که راست میگوید، چون خود پیغمبر با برهان عقلی ثابت شده، پس اولین شرط تقوا ایمان به غیب آوردن و غیب را قبول کردن و وجود را از محدودیت رهاندن، یعنی کائنات را در همین محسوسات انسانی و درک ناقص بشر محدود نکردن است. البته این ایمان به غیب که عرض کردیم مرز جهان‌بینیهای الهی و مادی است، که آثار زیادی را هم در بینش انسان و هم در عمل انسان بوجود میآورد، یعنی آن انسانی که ایمان به غیب ندارد جوری زندگی میکند و میاندیشد و انسانی که ایمان به غیب دارد جور دیگری، و این ایمان انسان را رها نمیکند وقتی که انسان ایمان به غیب میآورد در نوع بینش او و نوع عمل او و نوع تلاش و مبارزه‌ی او یک تفاوت محسوسی با آن انسان مادی که ایمان ندارد بوجود می‌آید که من به برخی از این خصوصیات اشاره کردم. ایمان به غیب به انسان هدف میبخشد، و لذا وقتی شما ایمان به غیب نداشته باشید نمیتوانید یک هدف واقعی قبول بکنید.
 
ممکن است شما بگوئید بسیاری از آدمهای مادی هستند که هدف هم دارند. من عرض میکنم: این هدف را باید در آن جاهایی محاسبه کرد که احساسات و عادت و نیاز غلبه نکرده باشد، و لذا آن جائی که احساسات و عادت و نیاز نباشد، آنجا تلاش یک انسان مادی متوقف میشود. البته بعضی برطبق نیاز مجبورند تلاش کنند، مادی هم اگر هست باید تلاش کند تا آن نیاز خودش را برآورد. بعضیها یک احساساتی دارند، مثلاً: احساسات ناسیونالیستی. این احساسات ناسیونالیستی او را وادار به یک حرکت وتلاش فراوان میکند تا آنجا که جان خودش را هم از دست میدهد، لکن این احساسات است، منطق و عقلانی نیست.
 
اگر از یک آدم مادی که در راه وطن، خودش را دارد فدا میکند، آن وقتی که در بحبوحه و تنور احساسات میگدازد یک نفر او را بکشد کنار و بگوید: آقا شما چرا خودت را از دست میدهی تو بمیری که چه شود؟! میخواهی تو بمیری که وطن زنده باشد! وقتی تو نیستی این وطن باشد یا نباشد چه فایده‌ای دارد؟ چرا و به چه جهت تو بمیری تا دیگری زندگی کند؟ البته این را مادیگرا اقرار نمیکند، بلکه اگر به مادیگرا بگوئید: در جواب هدفهای عالی، وجدان و از این قبیل چیزها را میگوید لیکن این اعتراف را در گوشه و کنار سخنان هوشمندانشان میشود مشاهده کرد. من یک کتابی را از روژه مارتین دوگار نویسنده فرانسوی که رمانی نوشته بنام خانواده‌ی تیبو خوانده‌ام. به فارسی هم ترجمه شده و من چون با این نوشته‌های هنری از قدیم آشنا بوده‌ام، گاهی اوقات این چیزها را میبینم و نکات مهمی در اینها پیدا میکنم. این ظاهراً از اومانیست قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است. این انسانیت‌گراها که معتقد بودند عشق به انسان و انسانیت و علاقه و وجدان انسانی میتواند پرکننده‌ی خلأ اندیشه‌ی مذهبی و ایمان مذهبی و جاذبه‌ی مذهبی باشد، اینها قبل از رواج مارکسیسم خیلی کتاب مینوشتند و این روژه‌مارتین هم جزو آنهاست که خیلی خوب در کتابش قضیه را تشریح میکند. البته نه اینکه بخواهد این را بگوید، بلکه از زبان قهرمان داستانش که در هنگام یک بیماری لاعلاج با خودش فکر میکند فایده تلاش من چه بود و یادداشتهایش را مینویسد حقایقی را که تفکر اومانیستی به انسان میدهد و آن احساس ناگزیر این تفکر اومانیستی را کاملاً مشخص میکند و آنجا کاملاً میشود این را فهمید. او میگوید فایده‌ی زندگی کردن همین است که تو لذت ببری! واقعاً طبق تفکر جهان‌بینی مادی جز این هم چیز دیگری نیست.
 
براساس جهان‌بینی مادی، شما یک فاصله‌ای را دارید از یک نقطه به نقطه‌ای دیگر: تولد و مرگ، یا بگویم: کودکی و مرگ، چون دوران کودکی چیزی نیست، اما از پایان کودکی تا مرگ یک فاصله‌ای است و این فاصله مثل برق هم میگذرد، پس هرچه در این فاصله بیشتر خوش بگذرانید لذت میبرید و محصول انسان از زندگی جز این نیست! آیا این بینش میتواند برای بنای جهان و برای ساختن زندگی انسان و برای هدفهای والا برنامه‌ریزی کند و آنها را هدف بگیرد و به سمت آنها با مبارزه حرکت کند و در این راه دشوار سختی را تحمل کند و چنین چیزی ممکن است؟! نه. اینکه بنده با عجله و با سرعت خودم را برسانم به آن طرف دیوار که بن‌بست است پیشانیام میخورد به دیوار، این‌جا چرا باعجله بروم؟ چرا تلاش کنم؟ این فرق میکند با بینش آن کسی که معتقد است که ورای این مرز: که گردونها و گیتیهاست ملک آن جهانی را این خیلی تفاوت میکند.

 


اینجا اصلاً هدفدار شدن زندگی یکی از نتایج این بینش است و تلاش‌گر بودن در زندگی هم یک نتیجه‌ی دیگر است. یعنی انسان معتقد به بینش الهی آن‌وقتی که احساسات بر او غلبه نکرده، و آن‌وقتی که هیچ نیازی هم ندارد، و آن‌وقتی که تسلیم هیچ عادتی هم نیست، در آن لحظه هم باز تلاش میکند. یعنی اگر مثلاً یک مسئولیتی را در جمهوری اسلامی به شما سپردند، اعم از مسئولیت کوچک یا بزرگ و هیچکس هم مراقب شما نیست، و هیچ هم اسیر احساسات نیستند، آیا با خودتان فکر میکنید من نیم ساعت دیگر هم برای این موضوع کار بکنم یا نه؟ این‌جا آن‌جایی است که بینش‌الهی خودش را نشان میدهد. اگر دارای بینش ‌الهی باشید، یعنی معتقد به غیب و معتقد به خدا و معتقد به فرشتگانی که بر شما ناظر هستند و معتقد به جایگاهی که از شما با کمال بصیرت، کوچک یا بزرگ کار شما را سؤال میکنند و به آنها پاداش میدهند، اگر معتقد به این باشید میگوئید: چه ببینند و چه نبینند، جه بدانند و چه ندانند، شما در عین خستگی و در عین تنهائی و در عین بیخبری دیگران از شما، صرفاً به همان علت که میدانید خدا شاهد و ناظر است کارتان را ادامه میدهید. یعنی برای کارکردن انگیزه دارید، چون خدا هست و چون او میبیند. در روز عاشورا که امام حسین(علیه السلام) در غربت محض بود، نه غربت در آن بیابان، بلکه غربت در دنیای آن‌روز که هیچ‌کس از آن کسانی که سرشان به تنشان میارزید کار امام حسین(علیه السلام) را قبول نداشتند و قبول هم نمیکردند یا از روی یک منطق غلط، یا از روی راحت طلبیها و تن‌پروریها،‌ که اگر میخواستیم با چشم مادی نگاه کنیم این خون هدر شده بود، در چنین صحنه‌ای یک حادثه‌ای اتفاق میافتد و آن کشته شدن علیاصغر است، و حال اینکه مطلقاً هیچ احساساتی انسان را وادار به این کار نمیکند، بله احساسات وادار میکند آدم خودش برود عاشقانه در میدان جنگ کشته شود، اما چه احساساتی آدم را وادار میکند بچه شش‌ماهه را ببرد در جنگ؟! وقتی که کشته شد امام حسین(علیه السلام ) فرمودند: آنچه که مرا تسلی میدهد: (ان ذلک بعین الله)(6) این است که خدا دارد این را میبیند و این برای هر انسان معتقد به غیب و به ماورای این مایه تسلی است و این بینش به انسان تلاش میدهد، و خصوصیت دیگری که وجود دارد،‌ این است که این بینش هر پدیده‌ای را معنیدار میکند و انسان را به تفکر درباره‌ی آن پدیده وادار میکند. وقتی شما معتقد به عالم غیب هستید و اراده‌ی غیبی الهی را بر این آفرینش حاکم میدانید، و قائلید که این آفرینش نظمی دارد پس هر حرکت طبیعی و حرکت تاریخی و انسانی در هر جای دنیا برای شما یک معنایی دارد، چون لازمه‌ی نظم این است و چون معنا دارد درصدد برمیآئید تا آن را بشناسید و این معرفت انسانی را افزایش میدهد. بنابراین: بینش معنوی و الهی و بینش ایمان به غیب انسان را به بیشتر شناختن جهان و بیشتر شناختن محیط و بیشتر شناختن تاریخ و بیشتر شناختن هر پدیده‌ای از پدیده‌ها دعوت میکند و خلاصه اینکه ایمان به غیب آن مرز اصلی و شرط اول تقواست. اما شرط دوم: (الذین یؤمنون بالغیب) به پاداش نماز از شرایط متقین است.
 
(و یقیمون الصلوة): و نماز را به پا میدارند. من بارها این را گفته‌ام که به پاداشتن نماز غیر از گزاردن نماز است و متأسفانه در بعضی از ترجمه‌ها مشاهده میشود مینویسند و نماز میگزارند، در حالی که نمازگزاردن در عربی میشود (یصلون) و (یقیمون الصلوة) یعنی نماز را بپا میدارند، پس به پا داشتن نماز چیزی بیش از گزاردن نماز است، که البته نمازگزاردن را هم شامل میشود. یعنی اگر شما بخواهید جزو نماز بپادارندگان باشید نمیتوانید نمازگزاردن را ترک کنید. بپاداشتن نماز، یعنی در محیط و درجامعه این واجب و این حقیقت لطیف را بوجود آوردن و محیط را محیط نماز کردن و دیگری را به نماز دعوت کردن و نماز را با توجه ادا کردن، و مفاهیم نماز را در زندگی تحقق بخشیدن است، که مفهوم اصلی نماز عبارت است از: خضوع انسان در مقابل پروردگار و عمل انسان به فرمان پروردگار این آن عنصر اصلی نماز است که در حاشیه‌اش هم چیزهای دیگری وجود دارد. پس شرط دوم متقین اقامه‌ی صلوة است (یقیمون‌الصلوة) و آنکه قبلاً گفتیم: (الذین یؤمنون ‌بالغیب)، یکی از مقومات تقوا بود در عالم بینش و این دومی، اقامه‌ی صلوة یکی از مقومات تقوا در عالم خود سازی است و خودسازی بسیار مهم است.
 
من به‌عنوان دوست شما جوانها و حقیقتاً علاقمند به سرنوشت شما نصیحت میکنم که خودتان را رها نکنید و دائم درصدد باشید خودتان را بسازید، یعنی خصوصیات مثبتی که در شما هست آنها را تقویت کنید و اگر خصوصیات منفی در شما باشد، اینها را یا در ذهنتان یا در روی کاغذ لیست کنید و هنر یک انسان این است که بتواند خصوصیات منفی خودش را پیدا کند، چون غالباً آن چشم محبت شدیدی که انسان نسبت به خودش دارد در شناختن عیوب خود کور میشود و هرعیب خودش را یک حسن تعبیر میکند. و لذا با دقت، با موشکافی و با بیرحمی نسبت به خودتان، این عیوب خودتان را اعم از: عیوب خلقی، عیوب رفتاری، عیوب عملی در زندگی عملی خودتان یا در رفتارتان با دیگران، یا در خلقیاتتان، مثلاً: حسد را، کینه را، قساوت قلب را ، و حالات فراوان مثل بخل را، حالت جبن (ترس) را و حالت راحت‌طلبی را که در کتب اخلاق این‌ها از عیوب انسان شمرده شده و عیوبی در درس خواندن، مثلاً بعضیها در حال درس حواس‌شان پرت میشود، بعضیها در حال درس، حالت امتناع به خودشان میگیرند و هر درسی را استاد بگوید اولین قضاوتشان رد کردن آن است و بعضی به عکس اولین قضاوت‌شان تسلیم مطلق در برابر اوست و هر دو بد است، همچنین سوءخلق و از این قبیل: یکی، یکی را برطرف کنید.
 
یکی از چیز‌هایی که خیلی کمک میکند به انسان در باب خودسازی نماز است، البته نماز با توجه، نماز را باید باتوجه خواند و الّا این الفاظ را اگر شما فقط بیمعنا بگوئید یک امواج صوتی در هوا بوجود میآورد، در حالی که امواج صوتی از نماز را میخوانیم به این کلمات و به این حقایق دل بدهیم و با آنها آشنا بشویم. و لذا باید در آنها اندیشه کرد و آنها را باتوجه به معنا تلفظ کنیم، که اگر نماز این‌طور باشد، به انسان خیلی ترقی و تکامل میدهد و انسان را به‌طور محسوسی اصلاح میکند. این هم یکی از درجات اقامه‌ی صلوة است. پس در محیط کوشش کنید نماز بوجود بیاید و به نماز بیاعتنایی نشود، البته امروز در جمهوری اسلامی اقامه‌ی نماز قابل مقایسه با قبل از انقلاب نیست. قبل از انقلاب نماز‌خواندن یک عیب بود و در همین مسجد دانشگاه تهران یک عده‌ی بسیار محدودی میرفتند نماز میخواندند، به‌طوری که من یک وقتی کار داشتم و رفته بودم آن‌جا دنبال کسی مسجد خلوت بود و هیچکس سراغ مسجد نمیرفت مگر یک چند نفر معدودی از چند هزار دانشجو.
 
در محیط نماز خواندن مخصوصاً در بعضی از محیط‌ها اگر جایی انسان گیر میافتاد و میخواست نماز بخواند همه تماشا میکردند و مایه تعجب بود. در آن زمان اگر میخواستند از یک جوانی تعریف کنند، میگفتند این جوان خیلی خوب است و نمازخوان است، نمازخوان یعنی خیلی خوب. نمازخوان یک نوع مقدس مآبی به حساب میآمد، تازه همان آدم هم یک وقتی اگر کاری داشت و جلسه‌ای داشت، یا درسی داشت، یا قرار شیرین خوبی داشت نماز را خیلی راحت ترک میکرد، اما امروز آن‌طور نیست. امروز جوانهای ما در دانشگاه و در غیر دانشگاه دنبال نماز و علاقمند به نماز و مقید به نماز هستند، لکن این کافی نیست، و لذا در محیطتان باید کاری بکنید که نماز رواج پیدا کند، کاری در جهت اقامه‌ی صلوة و این هم خصوصیت دوّم.

 


(و ممّا رزقناهم ینفقون): و از آنچه که ما روزی آنها کرده‌ایم انفاق میکنند. حالا آیا این انفاق همان زکاتی است که در کتابهای فقهی گفته شده به 9 چیز تعلق میگیرد و در غیر آن 9 چیز زکوة نیست؟ نه این آن نیست. البته ممکن است در مورد زکوة هم ما نظرات فقهی دیگری را هم سراغ داشته باشیم. و بشناسیم که دایره زکوة را بسی وسیع‌تر گرفته باشند و از آنچه که در این 9 چیز وجود دارد و ممکن است وجود داشته باشد اما به هر حال این آن انفاق نیست و فراتر از آن است.
 
انفاق کردن یعنی خرج‌کردن از مال، و بدیهی است که مراد از این خرج‌کردن، آن خرجی نیست که انسان برای خودش میکند، چون خرج کردن برای خود را هر انسانی میکند و بیتقواها بیشترش را برای خورد و خوراک و لذت و شهوت‌رانی خودشان خرج میکنند. پس مقصود آن نیست، بلکه مقصود انفاق در راه خداست. یعنی در راه هدفهای والا و در راه آرمانهای الهی خرج‌کردن بسیار مهم است! و این انفاق دارای دو فایده است: یک فایده، فایده نقد و تخلف‌ناپذیر و همگانی، و آن عبارت است از فایده‌ای که به انفاق کننده میرسد. و فایده دوّم: فایده محتمل و نه‌چندان همگانی که به انفاق شونده میرسد. درست عکس آن چیزی که در تصور عمومی وجود دارد. همه خیال میکنند ما که انفاق میکنیم و خرج میکنیم به انفاق شونده، یعنی به آن کسی که پول میدهیم فایده میرسد، در حالی که این‌طور نیست، یعنی قبل از آنکه به او فایده برسد اولین فایده به ما که انفاق میکنیم ‌رسیده است. من یک وقتی در گذشته پیرامون بحث انفاق و زکوة میگفتم: شما که دست در جیب کردی و این پول را درآوردی تا رساندی دست گیرنده فایده بردی و واقعیت همین است. چرا؟ چون اصل قضیه دل‌کندن از آن چیزی است که شما آن را متعلق به خودتان میدانید و این کار بزرگ است، که در آیه‌ی شریفه قرآن میفرماید: (و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون)(7) کسی که نگاه داشته شود از شح او رستگار است و مشکل دنیای امروز همین است. مشکل بزرگ دنیای گذشته در تاریخ همین بوده. مشکل بزرگ دنیا از زرمندان است و زرمندان هم بسیاری از اوقات از زر، زور خودشان را به دست آورند و بسیاری از اوقات بخاطر زر دنبال زور رفتند. امروز کسی که در دنیا به قدرت میرسد و زمام امور یک کشوری را بدست میآورد، اولین کاری که میکند، روال زندگیاش را روال زندگی یک رئیس جمهور قرار میدهد: زندگی کردن، خوردن، چریدن با انواع و اقسام چریدنیهائی که برای انسان مطلوب است و شهوت‌رانیها، چون به قدرت رسیده است! به یک رئیس جمهور مگر میشود گفت این‌جور نچر، این‌جور نخور، این‌جور اسراف نکن؟ خواهد گفت پس من برای چه به اینجا رسیدم؟ و حقیقتاً اگر از او سئوال کنی این پاسخ را میدهد! آنجا که شما یک رئیسی را در یک کشوری ببینید که خیلی اهل اسراف نباشد استثنائی است، البته این را داشتیم، نه اینکه بگویم نداشتیم، اما خیلی استثنایی، حتی آن خوب خوبهاشان. بنده در این چند سال گذشته به بعضیها برخورد کردم از رؤسای جمهور که جزو متفکرین و ایده‌دارها بودند، یعنی فقط این نبود که یک نظامیای آمده باشد و قدرت را بدست گرفته باشد برای شهوت‌رانی، از این قبیل نبود، برخیشان ایده داشتند، لکن همان‌جا را هم من دیدم آن‌چنان مواظب خوشگذرانی خودشان هستند مثل یک حیوان که در روایت دارد: (همها علفها)(8) بسیاری از اینها همتشان همان علفشان بود. اصلاً زندگی که در آن لذت بودن نباشد برای آنها معنی ندارد، کما اینکه شما میبینید امروز سرمایه‌ها‌ی انباشته در دنیا چه میکند؟ و امروز ثروتمندان بزرگ عالم چه آتشی به دنیا زدند؟ چقدر انسان‌ها را محروم نگهداشتند؟ و این بر اثر (شح نفس) هرچه بیشتر به چنگ آوردن و هرچه کمتر خرج کردن است!! و لذا این اقدام بزرگ و تمرین بزرگی است برای انسان، که انسان آنچه را از جیب خودش به‌چنگ آورده رها کند. پس اولین فایده‌ای که بر انفاق مترتب است، آن فایده‌ای است که به انفاق کننده میرسد و فایده‌ی دوم آن فایده‌ای است که به انفاق شونده میرسد. لکن این فایده دوم مشکوک است و همیشه چنین فایده‌ای مترتب نمیشود. گاهی شما انفاق میکنید در جای خودش نیست. انفاق میکنید اما شرایط دیگر برای خوشبخت شدن آن شخص یا آن جمع وجود ندارد، یعنی پول به دست‌شان رسیده، اما نتوانسته‌اند استفاده کنند. شرایط دیگر نبوده پس وقتی شما انفاق میکنید نمیتوانید یقین داشته باشید که به آن فایده‌ی دوم که رسیدن به پر کردن خلاء است حتماً رسیده‌اید، البته این شک نباید موجب شود تا انسان انفاق نکند بلکه باید انفاق بکند و لو مشکوک باشد که در طرف مقابل به نتیجه برسد یا نه. اما آنچه که هرگز تخلف نمیشود آن فایده‌ای است که به انفاق کننده میرسد. پس تقوای مطلوب قرآن یعنی آن حداقل لازم برای متقی بودن این است: (و ممارزقناهم ینفقون) این انفاق چیز بسیار خوبی است! در هر حدی که هستید عادت کنید، به انفاق کردن، البته انفاق فقط انفاق پول نیست، انفاق علم هم انفاق است، همان وقتی که بیکار هستید و میتوانید کمک کنید به بیسوادی و نادانی، دانشتان را انفاق کنید و همین انفاق هم اتفاقاً اول فایده‌اش به خودتان میرسد. یعنی پیش از اینکه دیگری از علم شما استفاده کند وقتی آن علم را تکرار میکنید استفاده‌اش به خود شما میرسد، یا انفاق وجاهت، وجاهت اجتماعی و آبروتان را انفاق کنید! یکجایی ممکن است آبروی شما به‌درد یک مسلمانی بخورد یا به‌درد یک مجموعه‌ی مسلمانانی بخورد آنرا انفاق کنید و انفاقات گوناگون، تا برسیم به بقیه نشانه‌های متقین.
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات پس از بازدید از ستاد فرماندهی نیروی زمینی سپاه

تاریخ: 1370/07/24

 

بیانات پس از بازدید از ستاد فرماندهی نیروی زمینی سپاه


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 شکر و سپاس بیحد و حصر به درگاه عظمت پروردگار، که به بخشی از بهترین فرزندان انقلاب توفیق داد تا بتوانند وظیفه‌ی خطیری را در دفاع از والاترین حقیقت الهی در زمان معاصر انجام بدهند. بزرگترین نعمت خدا درباره‌ی ما مردم این است که ما را در زمانی آفرید و قرار داد که میتوانیم در راه آرمانهای بزرگ اسلامی جهاد و تلاش کنیم و امیدوار، بلکه مطمئن به موفقیت باشیم.

 


 روزی بود که مؤمنان صادقی آرزو میکردند که بتوانند در راه خدا دفاع کنند، ولی نمیتوانستند؛ راهها به روی آنها بسته، فضا با ابرهای ظلمانی سلطنت و حکومت طواغیت پُر شده، و امکان هرگونه سرمایه‌گذاری فکری و علمی و جسمی و روحی در راه آرمانهای اسلامی ناموجود بود؛ در خون دل زندگی میکردند و با خون دل از دنیا میرفتند. امروز راهها به روی ما و فرزندان این دوران باز، و فضا گشوده است؛ آینده امیدبخش است و امکان برای دفاع از ارزشهای مظلوم الهی و اسلامی، در دسترس ماست. این، نعمت بزرگ الهی است؛ باید آن را قدر بدانیم و هر لحظه از عمرِ در این دوران را، معادل سالها عمرِ به‌بطالت‌گذشته‌ی بخشی از انسانهای غافل در همه‌ی زمانها به حساب آوریم.

 


 قرآن صریحاً وعده کرده است که (لیظهره علیالدّین کلّه)(۱). قرآن با زبانهای مختلف گفته است که این حقیقت و این سلسله‌ی ارزشها در تاریخ بشریت، بر همه‌ی شبه‌ارزشها و ضد ارزشها فایق خواهد آمد. قرآن صریحاً گفته است که (العاقبة للمتّقین)(۲)؛ فرجام کار، متعلق به مؤمنان و پرهیزگاران است. چگونه ممکن است اسلام درحالیکه در کنج عزلت و انزواست، بر تفکرات پوشالی و تحمیلی و ارزشهای ضد ارزش و تحمیل‌شده‌ی بر بشریت مظلوم فایق بیاید؟

 


 سالها اسلام بود، اما نه در صحنه‌ی فعالیتهای اساسی عالم. یک دوران طولانی، اسلام در دستگاه حکومتهای مسلمان‌نام و بیخبر از اسلام، منزوی بود. در طول سلطنتهای مفصل ایران و عثمانی و هند که ظاهراً مسلمان بودند، اسلام به معنای حقیقی کلمه در دستگاهشان نبود؛ اسلام منزوی بود. بعد هم که از دو، سه قرن پیش به این طرف، دوران پیشرفت غرب و اروپا پیش آمد و ارزشهای مادّی به شکلهای مختلف بر دنیا حاکم شد، اسلام و مسلمانی کاملاً در غربت و انزوا افتاد؛ حتّی سعی میکردند که نام اسلام را هم به دست فراموشی بسپرند؛ سعی میکردند تا کشورهای مسلمان را هم با تفکرات لاییکی و غیر اسلامی حتّی از صورت اسلام جدا کنند. (بسم‌اللَّه) گفتن در اول حرف زدنها ننگ بود. نماز خواندن ننگ بود. مسلمان زیستن به معنای واقعی محال بود. تظاهرات اسلامی، بیشتر تشریفاتی بود. از معنویت اسلام، از جهاد اسلام و از ارجحیت اسلام در مقابل رقیبهای مادّی، خبری نبود. در آن شرایط، وعده‌ی (لیظهره علیالدّین کلّه)۳، چگونه میتوانست عملی بشود؟

 


 برای این‌که وعده‌ی خدا - یعنی پیروزی اسلام بر همه‌ی کفر و الحاد، پیروزی ارزشهای الهی بر همه‌ی مادّیگریهای کوته‌نظرانه - به تحقق بپیوندد، باید اسلام در عرصه‌ی زندگی خودش را مطرح میکرد. خدای متعال چنین مقدر کرد که این کار به دست یکی از شایسته‌ترین و برترین بندگانش عملی شود، و شد. آن عبد صالح، آن جانشین بحق پیامبران و اولیای دین، آن انسان وارسته‌ی از مادّیات در وجود و در زندگی و در اندیشه‌ی خود، آن انسان هضم‌شده‌ی در اسلام و فانی در اللَّه، این توفیق و این نعمت و این لطف بزرگ را از خدای متعال دریافت کرد که پیشقراول و مبشر این راه و دست توانای اسلام و قرآن در این دوران غربت و انزوا باشد.

 


 اسلام به وسط صحنه آمد و در دنیا مطرح شد. اول آن را جدی نگرفتند؛ اما پس از آن‌که خطر آن را درک کردند، توطئه‌ها را با شدت هرچه تمامتر آغاز کردند؛ که یکی از آن توطئه‌ها، جنگ هشت‌ساله بود. اما همت این ملت مؤمن، این شاگردان آموزش‌یافته‌ی در مکتب دین، این استفاده‌کنندگان از نفس گرم آن عبد صالح و بنده‌ی فانی فیاللَّه، و همت شما جوانان مؤمن و عاشقان راه خدا، باعث شد تا بتوانید بسلامت از این تجربه‌ها بیرون بیایید و انقلاب و اسلامتان را درخشانتر کنید.

 


 در این سالهای دشوار امتحان، کاری شد که اسلام - که بناست برای غلبه‌ی بر ارزشهای ضد الهی و ضد انسانیت به وسط صحنه بیاید - هرچه بیشتر به وسط صحنه آمد؛ خود را در دنیا مطرح کرد و ارزش و قدرت و عمق وجود خود را نشان داد. امروز بعد از پایان اردوبندیهای استکباری دوگانه در عالم، و به ظاهر یکسو و یکجهت شدن قدرتهای مادّی و استکباری، چشمها به سوی این قهرمان هزاروچهارصد ساله - یعنی پرچم اسلام و پرچمدار بزرگ آن، ملت عظیم‌الشأن ایران - است که امروز برخاسته، گرد و غبار زمانه را از خود فرو ریخته، به وسط صحنه آمده، مسؤولیت خود را به دنیا اعلام کرده، و با قدرت هرچه تمامتر در مقابل همه‌ی قدرتهای مادّی ایستاده است.

 


 همه متوجه شما هستند؛ هم قدرتهای چپاولگر عالم و جهانخواران، هم مظلومان عالم، هم آن کسانی که در صحنه منتظرند تا ببینند کفه به سود کدام طرف سنگینتر خواهد شد. امروز ملت فلسطین چشمشان به شماست. ملتهای مظلوم و روشنفکران مسلمان، نگاهشان به سوی شماست. حتّی کسانی هم که مسلمانی را نشناخته‌اند، در دلشان فروغ امیدی از سوی شما هست. این همان سکویی است که باید ملت مسلمان ایران، و به دنبال آن دیگر ملتها، به سوی (لیظهره علیالدّین کلّه)(۳) پرش و حرکت کنند. این، کار بزرگی است. این کار، قدرت ایمان، قوّت اراده، توکل به خدا، آمادگی معنوی و مادّی میخواهد.

 


 امروز بار امانتی که بر دوش ما ملت ایران است، از همیشه‌ی تاریخ سنگینتر است. امروز چشم جهانی به ما مینگرد و متوجه به ماست. خدای متعال این مسؤولیت را در مقابل ما قرار داده است. اگر ما خدای نکرده در انجام این مسؤولیت کوتاهی کنیم، بار مسؤولیت خدا بر زمین نخواهد ماند و خدای متعال کسان دیگری را که از ما بهتر و شایسته‌تر باشند، به برداشتن این بار امانت برخواهد گزید. اما ملت ما با این همه شهید، با این همه تلاش موفق، با این همه صدق و صفا در وفا به وعده‌ی خود با خدا و با اولیای خدا، برای برداشتن این بار سنگین، شایسته‌ترین است.

 


 امروز علی‌رغم پیروزیهای ظاهری امریکا در صحنه‌ی سیاسی عالم و در صحنه‌ی جنگ نا برابر با رژیم شکست‌خورده و ذلیل عراق - که این پیروزیهای خیالی، امریکا را مغرور کرده است - واهمه و دغدغه‌ی شدیدی در دل سردمداران استکبار وجود دارد؛ آن هم فقط از ناحیه‌ی اسلام. نمیخواهند به این قضیه اعتراف کنند؛ نمیخواهند اسلام و انقلاب و حرکت و خیزش اسلامی را در حرفهای خود بزرگ کنند؛ اما علی‌رغم میلشان، آنچه در دل آنهاست، آشکار و معلوم میشود که از حرکت عمیق اسلامی بشدت بیمناکند.

 


 خیانتی که امروز نسبت به سرزمین مقدس فلسطین و به سود رژیم غاصب اسرائیل انجام میگیرد، درحقیقت حرکت و تدبیری برای مقابله‌ی با خیزش اسلامی در منطقه است. با این عجله میخواهند جای پا را در منطقه قرص کنند، تا بتوانند از خیزش اسلامی ملتها جلوگیری کنند. آیا خواهند توانست؟ ممکن است به ظاهر درباره‌ی مسأله‌ی فلسطین نشست‌وبرخاستی بکنند؛ اما امکان ندارد که دشمنان ملت اسلام و امت بزرگ اسلامی بتوانند علی‌رغم خواست ملتهای مسلمان، این توطئه‌ی بزرگ را به کرسی بنشانند. مسأله‌ی فلسطین، این‌طوری حل نخواهد شد. مبارزه و جهاد، با شور هرچه بیشتر باقی خواهد ماند.

 


 شما بدانید از سالهای اول انقلاب تا امروز، توطئه‌ها به سمت ملت ایران و به سمت جمهوری اسلامی متوجه بوده است و متوجه خواهد ماند. آنها از انقلاب میترسند، از شما میترسند؛ و این ایجاب میکند که ما آماده باشیم.

 


 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آزمایش بسیار بزرگی را در دفاع از انقلاب و قرآن نشان داده است؛ این مایه‌ی روسفیدی شماست. نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در عرصه‌های نبرد خونین، زیباترین صحنه‌ها را آفریده و درخشانترین برگها را در پرونده‌ی خود چیده است. شما جوانان عزیز و مؤمن، شما سرداران و فرماندهان، شما کسانی که بهترین سالهای جوانی خود را در دشوارترین تجربه‌ی دفاع مقدس و خونین بسر بردید، باید آمادگی خود را روزبه‌روز بیشتر کنید. مبادا خیال کنید که چون به ظاهر جنگی نیست، پس توطئه‌ی دشمن هم نیست. یک لحظه غفلت جایز نیست.

 


 بنیه‌ی معنوی سپاه را تقویت کنید. ایمان، تقوا، توجه به خدا، گریه‌ی شوق و محبت در محراب عبادت، دعا و ذکر و نیایش و استغفار را از یاد نبرید؛ این حیات دلهای ماست؛ این مایه‌ی پیروزیهای حقیقی ماست. نظم و انضباط را که شرط اصلی برای توانایی هر سازمان نظامی است - و من امروز بحمداللَّه نشانه‌های بسیار جالبی از آن را مشاهده کردم و در مقابل چشم میبینم - هرچه بیشتر اهمیت بدهید. آموزش نظامی و تمرینهای نظامی و مانورهای گوناگون و برتری و پیشرفت دانش نظامی و استحکام سازماندهی را در همه‌ی سطوح و در همه‌ی رده‌ها در نظر داشته باشید. سپاه را این‌گونه اداره و تقویت کنید.

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار اعضای کنگره‌ی شعر حوزه‌

تاریخ: 1370/07/15

 

بیانات در دیدار اعضای کنگره‌ی شعر حوزه‌


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 اگر این فکر انقلابی که با هزار زبان، چه به شکل خطابه، چه به شکل درس، چه به شکل افکار فلسفی، چه به شکل نظرات فقهی، از سال ۱۳۴۱ در بیانات حضرت امام ارائه شده، در قالب هنر عرضه نشود، برای نسلهای آینده چیز بیگانه‌یی خواهد بود. هنر خصوصیتش این است.

 


 این منظره‌یی که الان در مقابل ما هست - جمعی دور هم نشسته‌ایم؛ در سنین مختلف، در سطوح علمی مختلف، در اوضاع اجتماعی مختلف، با نظرات و افکار مختلف - این را چه کسی خواهد توانست برای کسی که در این جلسه نیست، آن‌چنان توصیف کند که گویی او در این جلسه هست؛ حتّی از بعضی کسانی که در این جلسه هم هستند، بهتر و دقیقتر و ریزتر حقایق را ببیند؛ در حالی که این‌جا هم نبوده است؟ آیا اصلاً چنین چیزی ممکن است، یا نه؟ بله، ممکن است. به چه وسیله؟ به زبان هنر. زبان هنر یعنی چه؟ یعنی توصیف با عکس، با فیلم، با مجسمه، با شعر، با رمان.

 


 این‌که شما میبینید سیاستهای استعماری، علیه انقلاب و علیه همه‌ی ارزشهایی که آنها با آن بدند، این‌قدر روی هنر سرمایه‌گذاری میکنند، به علت همین کارایی هنر است. شما بیرون بروید و شروع کنید به نقل کردن: بله، فلان‌جا بودیم، کسی این‌طور شعری خواند، کسی این‌گونه گفت، کسی این‌طور نشسته بود؛ اصلاً ممکن نیست آن‌طوری که هست، انعکاس پیدا کند؛ آن شخص، فقط خبری میشنود. اما با زبان هنر میتوان همین جلسه را منعکس کرد؛ به طوری که اگر مثلاً عکاس هنرمندی از زوایای خوبی از این جلسه عکس بردارد یا فیلم تهیه کند، بعد کسی که آن عکس یا فیلم را نگاه میکند، اگر صاحب‌نظر و صاحب‌ذوق و ریزبین باشد، چیزهایی را خواهد دید که ماها الان شاید متوجه آنها نباشیم؛ مثلاً این‌جا چند لباس فلان رنگ وجود دارد و کدام رنگها پهلوی هم نشسته‌اند. ببینید، اینها استنتاجهایی است که ما که در این‌جا نشسته‌ایم، اصلاً از آن غافلیم؛ اما نگاه هنرمند آن را فوراً حس میکند و میفهمد.

 


 برادران! اگر این‌طور است، پس بدانید که ما این سلاح را آن‌چنان که باید، درست به دست نگرفته‌ایم. البته کشور و سرزمین ما، سرزمین هنر است؛ یعنی هنر جهانی از هزار سال پیش به این طرف، در مجموع مدیون سرزمین ماست، مدیون زبان فارسی است، مدیون هنرمندان ایرانی است؛ لیکن ما این سلاح را در اختیار نگرفته‌ایم. علت هم این است که عده‌یی بودند، هنرمند هم بودند، صاحب جوهر هم بودند، اما نتوانستند خودشان را با انقلاب تطبیق بدهند؛ چون هنرمندی به معنای بقیه‌ی خصال خوب که نیست. ای بسا هنرمندی که هنرش خیلی بالاست، اما آدم پست و حقیر و بد و فاسق و فاسد و خیانتکاری است. از این قبیل زیاد داشتیم، الان هم داریم و جلوی چشممان فراوان قرار دارند.

 


 انقلاب آن وقتی میتواند خودش را در قالب هنر بیاورد، که هنرمندِ خودی داشته باشد و خودش هنرمند را پرورش بدهد. البته یک عده از جوانان دارند این کارها را میکنند؛ خیلی هم خوب است؛ شما هم در هرجا و به هر شکل هستید، این کار را بکنید. به برّایی این سلاح توجه کنید. به بهره‌وری فراوان دشمن انقلاب از این سلاح توجه کنید. به این‌که مفاهیم انقلاب، خوب میتوانند در قالب هنرهای گوناگون واقع بشوند، توجه کنید و احساس نمایید که این یک ارزش است.

 


 زمان نبیّ‌اکرم(صلّیاللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم) شاعر برجسته‌یی مثل (حسان‌بن‌ثابت) (۱) در خدمت آن حضرت بود، بعد در خدمت امیرالمؤمنین بود؛ قدر او را میدانستند و از او کار میخواستند. خود امیرالمؤمنین یک هنرمند فوق‌العاده است. خود پیامبر یک هنرمند فوق معمولی است. قرآن یک اثر هنری فوق بشری است؛ الهی است. اسلام از اول با هنر شروع شده است. اگر قرآن این زبان هنری را نداشت، شاید یک گوشه‌ی کار میلنگید.

 


 خدای متعال هیچ چیزی را بیمصلحت و حکمت که نمیآورد. حکمتی بود در این که این هنر قوی و کارآمد، مفاهیم الهی را این‌طور به انسانها ارائه کند، تا الان که حدود هزاروچهارصد سال از زمان نزول قرآن گذشته، باز موجب خیزش انسانها شود. الان شما برای حرکت دادن یک جامعه‌ی مسلمان، بهترین ابزارتان آیات قرآن است. این، چیز خیلی عجیبی است؛ کهنه نشده و کهنه نمیشود. با توجه به اینها، هرجا هستید، برای صیقل زدن به این سلاح و کامل کردن و در دست گرفتن آن تلاش کنید.

 


 ضمناً برادرانی که اهل شعر و هنر هستند، بدانند که این وادی، یک وادی خیلی طولانی و پُردامنه است. شما نباید خیال کنید که مثلاً صد غزل و قصیده و قطعه و امثال اینها گفته‌اید و حالا شاعر درجه‌ی پنجمی شده‌اید که درجه‌ی یکش سعدی(۲) یا فردوسی(۳) است؛ نه، شما هر وقت خواستید خودتان را محاسبه کنید، حالا بدون این‌که من بخواهم یک عیار همه‌جایی به شما ارائه کنم، همین‌طور تقریبی و میانگین و با حذف تعارفات میگویم که باید مثلاً فرض کنید او ۱۰۰ است و شما مثلاً ۸ یا ۹ هستید. البته ممکن است بیشتر هم باشید؛ مثلاً ممکن است در مقابل ۱۰۰ او، شما ۱۹ باشید؛ اما شما این‌گونه فرض نکنید، تا بتوانید خودتان را به آن ۱۰۰ نزدیک کنید؛ و این میشود.

 


 الان این زبانهایی که شماها دارید و من میشنوم و قبلاً شنیده‌ام و بعضی از اشعار بچه‌های گوینده‌ی شاعر حوزه را دیده‌ام، میبینم که میشود شما ترقی و حرکت کنید؛ به شرطی که متوقف نشوید.

 


 ما متأسفانه بعد از انقلاب، در باب ادبیات و هنر، دچار بلیه‌یی هستیم. این مراحل چندین‌گانه‌ی هنر را اگر ده پله فرض کنیم، پله‌ی اول و دوم و سوم و چهارم را خوب و سریع میپیمایند؛ اما به آن پله‌های پنجم و ششم که رسیدند، ناگهان میبینید که ایستادند! ما توقف‌کرده‌ی در پله‌های وسط خیلی داریم؛ یعنی آن شور و جوش انقلابی، فقط همان چند پله‌ی اول را حرکت داد! آیا شور انقلابی تمام شده است؟ نه، آن‌جا مانع وجود دارد. مانع چیست؟ بدگمانی و تصور این‌که انسان دیگر به بیشتر از این احتیاج ندارد! البته یک احتمالش هم این است که کسانی خیال کنند نمیتوانند برسند. نه، الحمدللَّه بچه‌های انقلابی ما همتشان خیلی بالاست؛ اما گاهی درباره‌ی خود در اشتباه هستند و خیال میکنند که حالا دیگر بس است؛ الحمدللَّه شعر خواندیم و تحسین هم که شد و در رادیو هم که خوانده شد!

 


 در دنیا هر شعری را در رادیو نمیخوانند؛ اما چون همه‌ی دستگاههای جمهوری اسلامی مردمی است، تقریباً همه نوع شعر خوانده میشود؛ حتّی در همین برنامه‌ی (در انتهای شب) - که حالا آقایان این‌جا هستند - شعرهای خیلی سست و سطح پایینی خوانده میشد! سابقها من این برنامه را بیشتر میشنیدم و تا آن‌وقت قهراً بیدار میماندم و گوش میکردم؛ اما حالا شاید یک سال بشود که نشنیده‌ام، یا کمتر شنیده‌ام؛ چون حالا میخواهم زودتر بخوابم. آدم حیفش میآمد که آن گوینده‌های به آن خوبی، این شعرهای سست را بخوانند؛ مثل این‌که آدم با خط خوشی بردارد شعر بدی را بنویسد!

 


 پس، شما برای رسیدن به آن بالا بالاها همت بگمارید و هیچ قانع نشوید. اگر من تحسین کنم، یا دیگری تحسین کند، این تحسین را نباید به معنای این فرض کرد که این شعر بیعیب است؛ نه، الان ممکن است که فرضاً در یک مجمع ادبی، شاعر استادی هم شعری بخواند، انسان اعتراض کند؛ یک شاعر متوسطی هم شعری بخواند، آدم احسنت بگوید. این احسنت، ناظر به چیز دیگر است؛ آن اشکال هم ناظر به یک چیز دیگر. توجه کنید که شعرهای شما باید حتماً صیقل بخورد. غیر از صیقل خوردن، اصلاً شما باید کاملاً بتنید؛ این‌قدر بتنید که شعر پخته بشود و قدرت پیدا کند.

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در خطبه‌های نماز جمعه‌

تاریخ: 1370/07/05

 

بیانات در خطبه‌های نماز جمعه‌


بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 
الحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نؤمن به و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم‌ محمّد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةالله فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. قال‌الله الحکیم فیکتابه: لقد کان لکم فی رسول‌الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله والیوم الاخر و ذکرالله کثیرا(۱)
 
همه‌ی برادران و خواهران نمازگزار عزیز را به رعایت تقوا و پرهیزگاری و تبعیت از راه روشنی که نبیّ‌اکرم اسلام و همه‌ی انبیای الهی و اولیای دین (علیهم‌السّلام) در پیش پای بشریت قرار داده‌اند، توصیه میکنم. به یاد خدا باشید و خدا را در همه‌ی افعال و گفتار و رفتار و حتّی خاطرات و ذهنیات و اندیشه‌های خود به یاد داشته باشید و رعایت کنید.
 
امروز، روز ولادت نبیّ‌اکرم اسلام، منجی بزرگ بشریت، معلم انسان و برافرازنده‌ی پرچم فلاح و رستگاری بشر، حضرت محمّدبن‌عبدالله (صلّی‌الله‌علیه‌واله‌وسلّم) و نیز روز ولادت فرزند آن بزرگوار، امام شیعیان و حجت خدا بر مسلمین و بر همه‌ی اهل زمین، حضرت امام صادق (ع) است. این روز پُربرکت و این دو میلاد را به همه‌ی شما برادران و خواهران و به همه‌ی ملت بزرگ ایران و همه‌ی مسلمین تبریک عرض میکنم.
 
خطبه‌ی اول را به بیان جملاتی از زندگی نبیّ‌اکرم اختصاص میدهم. خدای متعال به ما مسلمانان دستور داده است که از پیامبر تبعیت کنیم. این تبعیت، در همه چیز زندگی است. آن بزرگوار، نه فقط در گفتار خود، بلکه در رفتار خود، در هیأت زندگی خود، در چگونگی معاشرت خود با مردم و با خانواده، در برخوردش با دوستان، در معامله‌اش با دشمنان و بیگانگان، در رفتارش با ضعفا و با اقویا، در همه چیز اسوه و الگوست. جامعه‌ی اسلامی ما آن وقتی به معنای واقعی کلمه جامعه‌ی اسلامیِ کامل است، که خود را بر رفتار پیامبر منطبق کند. اگر به طور صددرصد مثل رفتار آن حضرت عملی نیست - که نیست - لااقل شباهت به آن بزرگوار باشد؛ عکس جریان زندگی نبیّ‌اکرم بر زندگی ما حاکم نباشد؛ در آن خط حرکت بکنیم.
 
در سه صحنه از صحنه‌های مهم زندگی، جملات مختصری از آن بزرگوار عرض میکنم. البته در این باب کتابهای مفصل نوشته شده است و سخن، طولانیتر و مبسوطتر از آن است که در گفتارهایی از این قبیل بشود حق آن را ادا کرد. از هر خرمن گلی، خوشه‌یی باید چید؛ برای این‌که در ذهن ما یاد آن بزرگوار همیشه زنده باشد.
 
صحنه‌ی اول از زندگی پیامبر، صحنه‌ی دعوت و جهاد بود. کار مهم پیامبر خدا، دعوت به حق و حقیقت، و جهاد در راه این دعوت بود. در مقابل دنیای ظلمانی زمان خود، پیامبر اکرم دچار تشویش نشد. چه آن روزی که در مکه تنها بود، یا جمع کوچکی از مسلمین او را احاطه کرده بودند و در مقابلش سران متکبر عرب، صنادید قریش و گردنکشان، با اخلاقهای خشن و با دستهای قدرتمند قرار گرفته بودند، و یا عامه‌ی مردمی که از معرفت نصیبی نبرده بودند، وحشت نکرد؛ سخن حق خود را گفت، تکرار کرد، تبیین کرد، روشن کرد، اهانتها را تحمل کرد، سختیها و رنجها را به جان خرید، تا توانست جمع کثیری را مسلمان کند؛ و چه آن وقتی که حکومت اسلامی تشکیل داد و خود در موضع رئیس این حکومت، قدرت را به دست گرفت. آن روز هم دشمنان و معارضان گوناگونی در مقابل پیامبر بودند؛ چه گروههای مسلح عرب - وحشیهایی که در بیابانهای حجاز و یمامه، همه‌جا پراکنده بودند و دعوت اسلام باید آنها را اصلاح میکرد و آنها مقاومت میکردند - و چه پادشاهان بزرگ دنیای آن روز - دو ابرقدرت آن روز عالم؛ یعنی ایران و امپراتوری روم - که پیامبر نامه‌ها نوشت، مجادله‌ها کرد، سخنها گفت، لشکرکشیها کرد، سختیها کشید، در محاصره‌ی اقتصادی افتاد و کار به جایی رسید که مردم مدینه گاهی دو روز و سه روز، نان برای خوردن پیدا نمیکردند. تهدیدهای فراوان از همه طرف پیامبر را احاطه کرد. بعضی از مردم نگران میشدند، بعضی متزلزل میشدند، بعضی نق میزدند، بعضی پیامبر را به ملایمت و سازش تشویق میکردند؛ اما پیامبر در این صحنه‌ی دعوت و جهاد، یک لحظه دچار سستی نشد و با قدرت، جامعه‌ی اسلامی را پیش برد، تا به اوج عزت و قدرت رساند؛ و همان نظام و جامعه بود که به برکت ایستادگی پیامبر در میدانهای نبرد و دعوت، در سالهای بعد توانست به قدرت اول دنیا تبدیل شود.
 
صحنه‌ی دوم از زندگی پیامبر، رفتار آن حضرت با مردم بود. هرگز خلق و خوی مردمی و محبت و رفق به مردم و سعی در استقرار عدالت در میان مردم را فراموش نکرد؛ مانند خود مردم و متن مردم زندگی کرد؛ با آنها نشست‌وبرخاست کرد؛ با غلامان و طبقات پایین جامعه، دوستی و رفاقت کرد؛ با آنها غذا میخورد؛ با آنها مینشست؛ با آنها محبت و مدارا میکرد؛ قدرت، او را عوض نکرد؛ ثروت ملی، او را تغییر نداد؛ رفتار او در دوران سختی و در دورانی که سختی برطرف شده بود، فرقی نکرد؛ در همه حال با مردم و از مردم بود؛ رفقِ به مردم میکرد و برای مردم عدالت میخواست.
 
در جنگ خندق، وقتی که مسلمین در مدینه از همه طرف تقریباً محاصره بودند و غذا به مدینه نمیآمد و آذوقه‌ی مردم تمام شده بود، به طوری که گاهی دو روز، سه روز کسی غذا گیرش نمیآمد که بخورد، در همان حال پیامبر اکرم خودش در خندق کندن در برابر دشمن، با مردم مشارکت میکرد و مانند مردم گرسنگی میکشید.
 
در روایت دارد، فاطمه‌ی زهرا(سلام‌الله‌علیها) که برای حسن و حسین - که کودکان خردسالی بودند - مقداری آرد دست و پا کرده بود و نان مختصری پخته بود، دلش نیامد که پدر خود را گرسنه بگذارد. تکه‌یی از آن نانی که برای بچه‌ها پخته بود، برای پدرش برد. پیامبر فرمود: دخترم! از کجا آورده‌ای؟ گفت: مال بچه‌هاست. پیامبر لقمه‌یی در دهانشان گذاشتند و خوردند. طبق روایت - که گمان میکنم سند روایت هم سند معتبری است - پیامبر فرمود: من سه روز است که هیچ چیز نخورده‌ام! بنابراین، او مثل خود مردم و در کنار مردم بود و با آنها رفق و مدارا میکرد؛ چه در این حالت، و چه در دورانی که سختیها برطرف شده بود، مکه فتح شده بود، دشمنان منکوب شده بودند و همه سر جای خود نشسته بودند.
 
بعد از فتح طائف، غنایم زیادی به دست پیامبر رسید و او آنها را بین مسلمین تقسیم میکرد. عده‌یی از مسلمانان ایمانهای راسخ داشتند، که آنها کنار بودند؛ عده‌یی هم از این تازه‌مسلمانان و قبایل اطراف مکه و طائف بودند، که بر سر پیامبر ریختند و غنیمت خواستند؛ پیامبر را اذیت کردند، محاصره کردند؛ پیامبر میداد، میگرفتند؛ اما باز میخواستند! کار به جایی رسید که عبای روی دوش پیامبر هم به دست این عربهای تازه مسلمانِ ناهموار و خشن افتاد! این‌جا هم که در اوج عزت و قدرت بود، پیامبر باز با مردم با همان رفق، با همان مدارا و با همان خوشرویی رفتار کرد؛ با خوش‌اخلاقی و خوش‌خلقی صدایش را بلند کرد و گفت: (ایهاالنّاس ردّوا علیّ بردی)(۲)؛ ای مردم! عبایم را به من برگردانید! این، وضع معاشرت پیامبر با مردم بود.
 
پیامبر با غلامان نشست‌وبرخاست میکرد و با آنها غذا میخورد. او بر روی زمین نشسته بود و با عده‌یی از مردمان فقیر غذا میخورد. زن بیابان‌نشینی عبور کرد و با تعجب پرسید: یا رسول‌الله! تو مثل بندگان غذا میخوری؟! پیامبر تبسمی کردند و فرمودند: (ویحک ای عبد اعبد منّی)(۳)؛ از من بنده‌تر کیست؟
 
او لباس ساده میپوشید. هر غذایی که در مقابل او بود و فراهم میشد، میخورد؛ غذای خاصی نمیخواست؛ غذایی را به عنوان نامطلوب رد نمیکرد. در همه‌ی تاریخ بشریت، این خلقیات بی‌نظیر است. در عین معاشرت، او در کمال نظافت و طهارت ظاهری و معنوی بود، که عبدالله‌بن‌عمر گفت: (ما رأیت احدا اجود و لا انجد و لا اشجع و لا اوضأ من رسول‌الله)(۴)؛ از او بخشنده‌تر و یاریکننده‌تر و شجاعتر و درخشانتر کسی را ندیدم. این، رفتار پیامبر با مردم بود؛ معاشرت انسانی، معاشرت حَسَن، معاشرت مانند خود مردم، بدون تکبر، بدون جبروت. با این‌که پیامبر هیبت الهی و طبیعی داشت و در حضور او مردم دست و پای خودشان را گم میکردند، اما او با مردم ملاطفت و خوش‌اخلاقی میکرد. وقتی در جمعی نشسته بود، شناخته نمیشد که او پیامبر و فرمانده و بزرگ این جمعیت است. مدیریت اجتماعی و نظامی او در حد اعلی بود و به همه کار سر میکشید. البته جامعه، جامعه‌ی کوچکی بود؛ مدینه بود و اطراف مدینه، و بعد هم مکه و یکی، دو شهر دیگر؛ اما به کار مردم اهتمام داشت و منظم و مرتب بود. در آن جامعه‌ی بدوی، مدیریت و دفتر و حساب و محاسبه و تشویق و تنبیه را در میان مردم باب کرد. این هم زندگی معاشرتی پیامبر بود، که باید برای همه‌ی ما - هم برای مسؤولان کشور، هم برای آحاد مردم - اسوه و الگو باشد.
 
و بالاخره صحنه‌ی سوم از زندگی پیامبر، ذکر و عبادت الهی آن حضرت بود. پیامبر با آن مقام و با آن شأن و عظمت، از عبادت خود غافل نمیشد؛ نیمه‌ی شب میگریست و دعا و استغفار میکرد. ام‌سلمه یک شب دید پیامبر نیست؛ رفت دید مشغول دعا کردن است و اشک میریزد و استغفار میکند و عرض میکند: (اللّهم و لا تکلنی الی نفسی طرفة عین)(۵). ام‌سلمه گریه‌اش گرفت. پیامبر از گریه‌ی او برگشت و گفت: این‌جا چه میکنی؟ عرض کرد: یا رسول‌الله! تو که خدای متعال این‌قدر عزیزت میدارد و گناهانت را آمرزیده است - (لیغفرلک الله ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر)(۶) - چرا گریه میکنی و میگویی خدایا ما را به خودمان وانگذار؟ فرمود: (و ما یؤمننی)(۷)؛ اگر از خدا غافل بشوم، چه چیزی من را نگه خواهد داشت؟ این برای ما درس است. در روز عزت، در روز ذلت، در روز سختی، در روز راحتی، در روزی که دشمن انسان را محاصره کرده است، در روزی که دشمن با همه‌ی عظمت، خودش را بر چشم و وجود انسان تحمیل میکند، و در همه‌ی حالات خدا را به یاد داشتن، خدا را فراموش نکردن، به خدا تکیه کردن، از خدا خواستن؛ این، آن درس بزرگ پیامبر به ماست.
 
خدای متعال در همه‌ی صحنه‌ها به یاد پیامبر بود، و رسول اکرم در همه‌ی صحنه‌ها از خدا استمداد کرد، از خدا خواست و از غیر خدا نترسید و نهراسید. راز اصلی عبودیت پیامبر در مقابل خدا این است؛ هیچ قدرتی را در مقابل خدا به حساب نیاوردن، از او واهمه نکردن، راه خدا را به خاطر اهوای دیگران قطع نکردن. جامعه‌ی ما با درس گرفتن از این اخلاق نبوی، باید به یک جامعه‌ی اسلامی منقلب شود.
 
انقلاب برای این نیست که کسانی بروند و کسان دیگری بیایند؛ انقلاب برای این است که ارزشها در جامعه تغییر کند؛ اعتبار و ارزش انسان به عبودیت خدا باشد؛ انسان بنده‌ی خدا باشد، برای خدا کار کند، از خدا بترسد، از غیر خدا نترسد، از خدا بخواهد، در راه خدا کار و تلاش کند، در آیات خدا تدبر کند، عالم را درست بشناسد، کمر به اصلاح مفاسد جهانی و بشری ببندد و از خود شروع کند؛ هر کدام ما از خودمان شروع کنیم.
 
پروردگارا ! تو را به حق حرمت مقام پیامبر سوگند میدهیم، در درون و دل و جان ما تحولی عمیق و اسلامی پدید بیاور. پروردگارا ! ما را شایسته‌ی نام امت پیامبر قرار بده. پروردگارا ! امام زمانمان را که جانشین پیامبر و حجت خدا در زمان ماست، از ما راضی کن. پروردگارا ! ما را در میدان جهاد و مقاومت همواره سرافراز بدار.
 
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات‌
 و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.
 
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 الحمدلله ربّ العالمین والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم‌ محمّد و علی علیّ امیرالمؤمنین و علی الصّدّیقة الطّاهرة سیّدة نساءالعالمین و علی الحسن والحسین سبطی الرّحمة و امامی الهدی و علی علیّ‌بن‌الحسین و محمّدبن‌علیّ و جعفربن‌محمّد و موسیبن‌جعفر و علیّ‌بن‌موسی و محمّدبن‌علیّ و علیّ‌بن‌محمّد والحسن‌بن‌علیّ والخلف القائم المهدی حججک علی عبادک و امنائک فی بلادک و صلّ علی ائمّةالمسلمین و حماةالمستضعفین و هداةالمؤمنین. اوصیکم عبادالله بتقوی الله‌
 
امروز دو مسأله‌ی مهم و مؤثر در وضع جامعه و کشور ما، به عنوان دو یادگار و دو خاطره برای ما مطرح است: یکی یادبود سالهای دفاع مقدس در برابر جنگ تحمیلی، و دیگری یادبود هفته‌ی وحدت، که درباره‌ی هر کدام به اختصار مطالبی را عرض میکنم. قبلاً از شهدایی که در این روزها نامشان را معمولاً گرامی میداریم - شهید هاشمی‌نژاد(۸)، دانشمند مبارز فداکار؛ و سرداران(۹) عزیزی که در این روزها به شهادت رسیدند - یاد میکنیم و خاطره‌ی ارجمند آنان را گرامی میداریم.
 
درباره‌ی دفاع مقدس، آنچه که ملت ما پس از گذشتن دوران سخت جنگ هشت‌ساله باید مورد تدبر قرار بدهد، این است که این جنگ را چه کسی به وجود آورد، و چرا به وجود آورد، و چه شد که موفق نشد؟ این، سه نقطه‌ی اساسی است.
 
سؤال اول: جنگ را چه کسی به وجود آورد؟ نمیشود گفت جنگ را فقط عراق به وجود آورد. همه‌ی قراین از اول کار نشان میداد که استکبار پشت سر عراق است؛ او را کمک نظامی کردند؛ از لحاظ تبلیغاتی به او کمک کردند و شورای امنیت را در خدمت متجاوز قرار دادند. با این‌که جنگِ به این اهمیت در این نقطه‌ی حساس واقع شده بود، اما روزهایی گذشت که سازمان ملل در آن روزها، هیچ عکس‌العملی نشان نداد؛ این عادی نیست. در حمله‌ی عراق به کویت، بعد از چند ساعت شورای امنیت موضعگیری کرد؛ اما در حمله‌ی عراق به ایران، تا وقتی که تانکهای عراقی پیشروی میکردند، شورای امنیت ساکت و تماشاچی نشست؛ بعد از آن‌که هزاران کیلومتر را تصرف کرده بودند، شورای امنیت یک کلمه حرف زد، که آن هم تقبیح تجاوز نبود؛ عراق را ملامت نکرد که چرا تجاوز کرده و جنگ را شروع کرده است؛ به دو طرف گفت که حالا بیایید دست از جنگ بکشید و آتش‌بس کنید! یعنی درحقیقت، تثبیت عراق در اراضی اشغالی ما. البته ما قبول نکردیم و آن قطعنامه را رد کردیم.
 
شورای امنیت به خاطر این‌که در دست قدرتهای بزرگ بود و آنها هم پشت سر رژیم عراق بودند، تا آخر هم هیچ‌وقت نسبت به جنگ یک موضع کاملاً و صددرصد عادلانه نگرفت؛ تا این‌که در این اواخر، آن هم با زحمات زیاد و با تلاشهای فراوانی که از همه طرف کشیده شد، قطعنامه‌ی ۵۹۸ از شورای امنیت صادر شد.
 
شرق و غرب پشت سر عراق قرار داشتند. تقریباً تمام اروپا به عراق کمک کردند. در ایام جنگ، ما اینها را از روی حدس میگفتیم، قراین دلالت میکرد؛ ولی در این یکی، دو سال اخیر، شواهد قطعی برای آن پیدا شد؛ همه اعتراف کردند و یکی یکی سندها بیرون آمد؛ کمک امریکا، کمک ناتو، کمک شوروی هم که از روز اول معلوم بود. بلوک شرق، همین کشورهای اروپای شرقی که امروز دچار این مصیبتها(۱۰) هستند، بزرگترین خدمت را در طول جنگ به رژیم عراق کردند؛ ارتجاع منطقه هم که جای خود دارد. بنابراین، جنگ را رژیم عراق به تنهایی به وجود نیاورد - رژیم عراق یک عامل بود - جنگ را همه‌ی دنیای استکباری و من تبع او به وجود آوردند؛ این امروز چیز روشنی است و احتیاج به بحث زیادی ندارد.
 
سؤال دوم: چرا جنگ را به وجود آوردند؟ این هم امر روشنی است: جنگ را به وجود آوردند، تا نظام اسلامی را از بین ببرند، یا وادار به تسلیم کنند؛ برای آنها فرقی نمیکرد. میخواستند یا جمهوری اسلامی به خاطر اشغال و گرفتاریهای جنگ ساقط بشود، یا اگر ساقط نمیشود، همان‌طوری که بیشتر کشورهایی که به این مصیبتها دچار میشوند و بالاخره رو به یک قدرتمند میکنند و پیش او دست دراز میکنند، شاید ملت ایران و امام عظیم‌الشأن این ملت هم مجبور بشوند در مقابل دشمنان تسلیم بشوند، دست دراز کنند و بگویند خیلی خوب، ما تسلیم هستیم؛ نگذارید دیگر عراق این‌قدر ما را بکوبد. بدون تردید هدفشان این بود؛ اما این آرزو هم به دلشان ماند.
 
اگر ایران در مقابل امریکا تسلیم میشد، جنگ زود تمام میشد. البته مصیبت سلطه‌ی امریکا، صد برابر از مصیبت جنگ سخت‌تر است. مصیبت تسلط بیگانه، از مصیبت هر گونه جنگی با هر خسارتی، برای یک ملت سنگینتر و سخت‌تر است. امروز ببینید با رژیم عراق چگونه برخورد میکنند. همین که مسلط شدند، همین‌که در مقابلشان تسلیم انجام گرفت، استکبار دیگر هیچ حدی نمیشناسد. از ایستادگی مردم است که اینها حساب میبرند و مجبورند حریم بگیرند. هر ملتی که کوچکترین نشانه‌ی تسلیمی از خود در مقابل استکبار نشان داد، باخت؛ باختی بسیار سنگین. هدفشان این بود که جمهوری اسلامی را وادار به تسلیم کنند؛ ولی نتوانستند.
 
بعد از هشت سال جنگ، لازم نیست ما قسم و آیه بخوریم که در جنگ پیروز شده‌ایم. پیروزی در جنگ مگر چیست؟ اگر دشمنی با آن حجم قدرت و با آن عظمت مادّی به یک ملت حمله کند، هشت سال هم علیه او مبارزه کند، اما بعد از هشت سال همه چیز مثل روز اول باشد؛ نه یک قدم از سرزمین این ملت دست دیگری باشد، نه این ملت کوچکترین تحمیلی را از دشمن قبول کرده باشد، آیا این پیروزی این ملت نیست؟ ملت ما با جوانانش، با رزمندگانش، با ارتش و سپاه و بسیج مردمیش، با عشایر دلاورش، با مردم کوچه و بازارش، با خانواده‌های ایثارگرش، با زنان و مردان آگاه و هوشیارش، با شجاعت و ایمان و توکل بی‌نظیر رهبر عظیم‌الشأنش، توانست در مقابل امریکا و اروپا و شورویِ آن روز و امپراتوری شرق و غرب بایستد و بعد از هشت سال همه‌ی آنها را وادار بکند که به پیروزی ملت ایران و به شکست خودشان اعتراف کنند.
 
و اما سؤال سوم: چه شد که این پیروزی به دست آمد؟ برادران و خواهران عزیز در سراسر کشور! چه شد که شما پیروز شدید؟ آیا جز ایمان شما، توکل شما به خدا، تصمیم شما برای ایستادگی در مقابل دشمنان خدا، وحدت کلمه‌ی شما - که به هیچ وسیله‌یی نتوانستند آن را در هم بشکنند - فداکاری قهرمانانه‌ی جوانان شما؛ جوانانی که در عین جوانی، از لذتهای دنیا گذشتند و تسلیم وسوسه‌ها نشدند؛ و پدر و مادری که از جوانانشان گذشتند و تسلیم وسوسه‌ی محبت و عشق به اولادشان نشدند؛ و بیاعتنایی به زخارف دنیا و نگریستن به هدف عالی - یعنی سربلندی اسلام و مسلمین - پیروزی ملت ایران عامل دیگری داشت؟ اگر ایران در آن روزی که دشمن از همه طرف به آن حمله کرد، به شرق یا به غرب، به امریکا، به اروپا، به شوروی رو میآورد، باز هم پیروز شده بود؟ نمیگذاشتند پیروز بشود. جنگ تمام میشد، اما جنگ بدون پیروزی و بدون افتخار؛ سلطه‌ی خودشان را بر این ملت از سر میگرفتند.
 
برادران و خواهران عزیز! تقریباً سیزده سال از پیروزی انقلاب و ریشه‌کن شدن سلطه‌ی امریکا از این کشور میگذرد؛ اما امریکا و استکبار جهانی همچنان در فکر این هستند که سلطه‌ی خودشان را به هر شکلی که بتوانند، به این ملت برگردانند. بدانید که دشمنان خدا از اسلام و ایمان و وحدت کلمه‌ی شما مردم راضی نیستند؛ از این‌که شما پشت سر مسؤولان کشور، پشت سر قرآن و اسلام، پشت سر نشانه‌ها و پرچمهای دین حرکت کنید، ناراضی هستند. دشمن، این‌طور زندگی را نمیپسندد. شما فرهنگ استکباری را در دنیا به هم زده‌اید. امروز کار بر استکبار مشکل شده است.
 
این (نظم نوین جهانی)(۱۱) که استکبار بیان میکند، سخنی است که نیتهای بسیار خائنانه و خباثت‌آمیزی پشت سر آن است. نظم نوین جهانی یعنی چه؟ یعنی نظام دو قطبی عالم تمام شد، درگیریهای شرق و غرب تمام شد؛ بله، تمام شد؛ اما آیا نتیجه‌ی تمام‌شدن درگیری شرق و غرب باید قدرت مطلقه و روزافزون امریکا بر ملتهای ضعیف باشد؟! یعنی دیگر اسلامخواهان و آزادیخواهان در هیچ نقطه‌ی دنیا حق نداشته باشند نفس بکشند؟! یعنی مسأله‌ی فلسطین باید به قیمت فروختن فلسطین و فروختن فلسطینیان تمام بشود؟! معنای نظم نوین جهانی این است؟! امریکا این را میخواهد. ملت اسلام به خاطر بیدارییی که بر اثر انقلاب و ایستادگی شما در جنگ به دست آورده است، تسلیم این خواست امریکا و استکبار نخواهد شد.
 
البته جنگ خسارتهای زیادی داشت؛ دشمن هم این را میدانست؛ امروز هم میداند. خسارت جنگ فقط در آن لحظه‌یی نیست که گلوله‌ی توپ یا بمب یا موشک به جایی اصابت میکند. این اصابت، ویرانی به بار میآورد. این خسارت تا هنگامی هست که این ویرانی را بشود جبران کرد.
 
ما هشت سال جنگ داشتیم. سالهای متمادی باید همه‌ی شما ملت پشت سر دولت حرکت کنید و دولتمردان با همه‌ی توان و کوشش و با همه‌ی خلوص نیت کار کنند و ثروت ملی این کشور صرف بازسازی بشود، تا بتوانیم جبران این خسارتها و ویرانیها را بکنیم. ویرانی جنگ، به این آسانی برطرف نمیشود.
 
آیا میدانید که جنگ دوم جهانی برای اروپا و ژاپن و بقیه‌ی کشورها به چه قیمتی تمام شد؟ آیا میدانید که چند سال طول کشید تا توانستند خودشان را از زیر این بار خلاص کنند؟ در حالی که ثروت امریکا و جاهای دیگر هم پشت سر و در اختیارشان بود.
 
ما میخواهیم روی پای خودمان بایستیم. ما میخواهیم کشور را خودمان آباد کنیم. ما میخواهیم همت و اراده و پول خودمان این کشور را آباد کند. مسؤولان دلسوز کشور مشغول تلاشند. آنها با تدبیر و اراده‌ی صحیح و با کمک ملت خواهند توانست ان‌شاءالله این ویرانیها را جبران کنند؛ البته مقداری طول میکشد. جنگ سختی داشت، دوران بازسازی هم سختی دارد؛ این هم جزو سختی دوران جنگ است. امروز مبارزه‌ی شما، در راه بازسازی و سازندگی و تلاش برای حفظ وحدت است.
 
هفته‌ی وحدت، وحدت میان امت اسلام است. دشمن میخواهد میان فرقه‌های اسلامی نزاع باشد؛ بخصوص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دشمن خواسته است بین ایران انقلابی و اسلامی و بقیه‌ی ملتها جدایی بیندازد. از خدا میخواهند که در دنیای اسلام گفته شود: (اینها شیعه هستند و انقلابشان انقلاب شیعی است و به ما سنیها ربطی ندارد)! ملت ایران از اول انقلاب گفته است بله، ما شیعه و موالیان اهل‌بیت پیامبریم؛ اما این انقلاب، یک انقلاب اسلامی بر اساس قرآن، بر اساس توحید، بر اساس اسلام خالص و ناب، بر اساس وحدت و برادری بین همه‌ی مسلمین است. این را از اول ملت ما گفتند و امام ما نیز این را فریاد کشید و بیان کرد.
 
نگذارید این وحدت خدشه‌دار بشود. سایر ملتهای مسلمان در کشورهای دیگر نگذارند که نویسندگان و قلم‌به‌دستهای مزدور، علیه ملت ایران و انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی مطلب بنویسند و تهمت و افتراء پخش کنند؛ آنها دارند این کار را میکنند. نویسندگان خود ما هوشیاری بخرج دهند و نگذارند دشمن بهانه به دست بیاورد، تا این شکاف وسیع بشود. صدا و سیما، رسانه‌ها، روزنامه‌ها، کتاب‌نویسها، همه و همه مواظب باشند بهانه‌یی به دست دشمن ندهند، تا اختلاف بین مسلمین ایجاد کند. ما گفتیم که برادران مسلمان در هرجا هستند و مذهبشان هرچه هست، باشند؛ اما همه برادر باشند و در راه اسلام و توحید و قرآن، با استکبار - که ضد اسلام و ضد توحید و ضد قرآن است - مبارزه کنند.
 
مسأله‌ی بسیار تلخ این روزهای ما، مسأله‌ی فلسطین است. قصد دارند فلسطین را معامله کنند و بفروشند. این کنفرانس به اصطلاح بین‌المللی(۱۲)، درحقیقت کنفرانسی در جهت خواست صهیونیست‌هاست؛ منتها مسلمانان و بخصوص بعضی از سران فلسطینی از بس ضعف نشان دادند، حالا صهیونیستها هم ناز میکنند! آنها میگویند ما در این کنفرانس، به فلان شرط و فلان شرط شرکت میکنیم. شرط کدام است؟! مسلمان غیور نمیتواند در آن کنفرانسی که بناست ملت فلسطین و کشور فلسطین را به دشمن بفروشند، شرکت کند؛ بلکه مسلمان غیور نمیتواند ساکت بنشیند. من این مطلب را در پیامی که برای برادران و خواهران مسلمان در سراسر جهان به زبان عربی آماده کرده‌ام، میخوانم.
 
السّلام علی أبناء أمّتنا الاسلامیة رجالا و نساء فی کل مکان. القضیة الفلسطینیة کانت منذ نصف قرن حتی الآن تمثّل مأساة للمسلمین و ذروة آلامهم وأمرّ حادثة فی تاریخهم الحدیث، غیر أنّه بعد وعد بلفور المشؤوم الذی شکّل الخطوة الاولی فی تشرید الفلسطینیین لم‌تتعرّض فلسطین المحتلّة و لم‌یتعرّض شعبها لأخطر من هذه المؤامراة التی تحیک خیوطها الیوم أمریکا تساندها بعض الدّول الاخری و یدعمها سکوت و تعاون بعض بلدان المنطقة العربیة.
 
الخطة المعدّة لفلسطین الآن هی تصفیة القضیة و بیع کلّ الارض الاسلامیة الفلسطینیة الی الجناة الغاصبین الصهاینة، و هذا خطر فادح یتهدّد المسلمین و مأساة ماحقة شاملة تحلّ بهم، لوقّدر للخطة أن تتحقّق لاسمح الله.
 
کلّ قبول و رضوخ لهذا الّذی یراد له أن یتحقّق من خلال المؤتمر المدبّر لقضیة فلسطین هو فی رأی الاسلام، حرام و معارض لاحکام الشّریعة المقدسة.
 
و هذه الحادثة من النّاحیة السیاسیة تشکّل أکبر إهانة للشعوب المسلمة والحکومات المسلمة و أوسع باب للتوغّل فی البلدان الاسلامیة و للعبث بمقدّراتها و أفظع استهانة بکرامة کلّ دعاة الحق و التحرّر و أبشع مقدمة لقمع کلّ مظاهر الصّحوة والیقظة فی منطقة الشرق الاوسط و فی جمیع أرجاء العالم الاسلامی، و هی بالتالی تمهید لتحقّق نوایا الاحتلال الصّهیونی فیالتوسع من النیل إلی الفرات. إنّها من الناحیة الانسانیة والاخلاقیة استهزاء بکل الشّهداء والمجاهدین الّذین بذلوا النفس والنفیس علی طریق فلسطین خلال نصف القرن الماضی و ظلم بکل العوائل المشرّدة الّتی عانی جیلان منها حیاة المخیّمات و آلام اغتصاب البیت و التراب. إنها حکم بذبح آلاف الشّباب الفلسطینیین المقاومین و بهتک حرمة آلاف النّساء الفلسطینیّات الصّابرات فی المستقبل، إنّها تعنی استمرار ما یعانیه شعب من فقر و فاقة و سقم و تشرید.
 
مع کل هذا، أیّ مسلم غیور من الحکّام و من سائر أبناء هذه الامة یجیز لنفسه أن یؤیّد المؤتمر الامریکی المرتبط بفلسطین أو یشترک فیه أو یرضخ لنتائجه، إنها خیانة بالشّعب الفلسطینی و خیانة بالقضیة الفلسطینیة و خیانة بالاسلام. السکوت عنه مأساة والاشتراک فیه جریمة کبری. لو أن أمریکا ظنّت أنّ مثل هذه المؤتمرات قادرة علی إخماد اللّهب الاسلامی المقدّس المتصاعد فی فلسطین فهی خاطئة تماما، ولو أنّ فئة من ساسة العرب فلسطینیین کانوا أم غیر فلسطینیین، یتصوّرون أن الشّعب الفلسطینی و شعوبهم سوف تغفر لهم اشتراکهم فی هذه المؤامرة، فهم مخطئون جدّا.
 
فلسطین، ملک للشعب الفلسطینی و جزء من الارض الاسلامیة. الکیان الغاصب لابدّ أن یضمحل، و هذا هو قدر فلسطین الّذی سیتحقّق عاجلا أم آجلا، والله غالب علی أمره و لکن أکثر الناس لایعلمون.
 
و لایفوتنی أیّها الاخوة و الاخوات أن اُبارک للأمّة الاسلامیة جمعاء ذکری مولد المصطفی(علیه‌أفضل الصّلاةوالسّلام) و ذکری مولد حفیدة الامام جعفربن‌محمّدالصّادق (علیه‌السّلام) سائلا الله تعالی أن یجعل هذه الذّکری العطرة مصدر إلهام یزید المسلمین عزما علی تحقیق وحدتهم و عزّتهم و کرامتهم.
 
عبادالله اتقوا الله و علیکم بالجد و الاجتهاد والتّأهبّ والاستعداد والتّزوّد فی منزل الزّاد واستغفروالله لی و لکم.
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در جلسه دهم تفسیر سوره بقره

تاریخ: 1370/08/08

 

بیانات در جلسه دهم تفسیر سوره بقره


بسم الله الرحمن الرحیم
 
(ان‌الذین کفروا سواء علیهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون.)(1) آنان که کفر ورزیده‌اند یکسان است که بیم‌دهی یا ندهی آنان را، ایمان نخواهند آورد.
 
(ختم‌الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم.)(2) خدا بر دلهای آنان مهر نهاده است و بر گوشهایشان و بر دیدگانشان پرده‌ای است و برای آنان عذابی است بزرگ.
 
در برابر آیات قرآن یک گروه متقین بودند، که این آیات برای آنان هدایت است. شرح چهره متقین در آیات قبل انجام شد و دو گروه دیگر در برابر آیات الهی و وحی الهی چهره‌نگاری و معرفی میشوند: گروه اول آن گروهی هستند که در این دو آیه راجع به آنان حرف زده شده. گروه دوم هم بعد از این دو آیه ، طی ده، دوازده آیه ذکرشان خواهد رفت. گروه اول اینگونه معرفی شدند: (ان‌الذین کفروا) (آنان که کفر ورزیدند). حالا آنها که کفر ورزیدند چه کسانی هستند؟ قبل از نزول وحی الهی و قبل از اینکه دعوت حق در جامعه مطرح بشود، بدیهی است کسانی که در آن جامعه بودند نسبت به آن دعوت و نسبت به آن وحی، چون قبلاً مطرح نبوده، موافقت و معرفتی نداشتند مثلاً: فرض کنید، قبل از آنکه دعوت توحید پیغمبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در مکه، مطرح بشود همه‌ی کسانی که در آن منطقه بودند مفاهیم این دعوت جدید مطرح نشده را طبیعتاً نمیشناختند و نه تنها به آن معتقد نبودند، بلکه به ضد آن معتقد بودند. یعنی این دعوت، دعوت توحید میبود، در حالی که آنها مشرک بودند خداهای مادی و بت‌ها را میپرستیدند و این دعوت مبنی بر تصفیه نفس و خودشکنی (یعنی نفس شکنی) انسان بود، در حالی که آنها غرق در هواهای نفسانی و شهوات نفسانی بودند. بنابراین: همه‌ی مردم، در جهت مقابل این دعوتی که هنوز نیامده بود قرار داشتند. و به اینها گفته میشود کافر، یعنی بیایمان، بیاعتقاد و مشرک که وقتی دعوت جدید یعنی دعوت به توحید در جامعه مطرح شد همین گروه مشرکین نسبت به آن حقیقت هیچ شناخت قبلی و هیچ معرفت و ایمانی نسبت به آن نداشتند، اینها آن گروهی هستند که آنها را معرفی کردیم.اما اهل تقوا را گفتیم اهل پرهیز و بعد در شرحش آیات قرآنی را که پیرامون آن هست عرض کردیم: اهل ذکر، یعنی تنبه و توجه و هشیاری. اینها کسانی بودند که فوراً فطرتشان پاسخ داد و آن پاسخ را پذیرفتند و به قبول تلقی کردند شدند مؤمن. خدایمتعال هم، چون اهل تقوا بودند (تقوا در پائین‌ترین مراحل) مواظبت میکردند به راه خطا نروند مراقب بودند حقیقت را نپوشانند و اسیر موانع فهم حقیقت نشوند و لذا شدند اهل هدایت. البته گفتیم: این تقوا در همه‌ی مراحل هدایت کار خودش را میکند. یعنی بعد از این مرحله اول که تقوای آنها موجب شد به ایمان و به حق روی بیاورند، بعد از این مرحله، در هر درجه‌ای که بالا میروند، باز اگر تقوا درآنها باشد آنها را به جلو می‌برد، هدایت آنها را بیشتر میکند و بصیرت بیشتری به آنها میدهد این گروه اول.

 


گروه دوم آن کسانی هستند که بر آن جهالت و بیخبری پافشاری میکنند. اگر این ایمان جدید با انگیزه‌های نفسانی آنها مواجه شد و در جهت مقابل این انگیزه‌ها قرار گرفت اینها بجای اینکه آن ایمان را که حقیقت است بپذیرند، تسلیم آن انگیزه‌های نفسانی خودشان میشوند که آن انگیزه‌ها این ایمان را رد میکند. اما آن انگیزه‌ها چیست؟
 
فرض کنید که حق در یک جامعه‌ای مطرح میشود، عده‌ای در آن جامعه قدرت دارند و تسلیم به این حقیقت، مستلزم این است که پایه‌های قدرت آنها متزلزل بشود. مثلاً: اندیشه‌ی حاکمیت اسلام و حاکمیت قرآن و الله امروز در یک جامعه‌ای مطرح بشود، اولین کسی که با او مخالفت خواهد کرد آن کسی است که حاکمیت او بر یک اساس ضد خدایی بنا گذاشته شده و این طبیعی است که او قبل از اینکه ستیزه‌گری بکند، با این ایمان جدید مقابله میکند و به خاطر آن انگیزه‌ها در دل آنرا پس میزند. یا فرض کنید وقتی این فکر جدید مطرح شد، کسی که سالها نقطه‌ی مقابل آنرا ترویج مینمود و برای او استدلال کرده، حاضر نیست به آسانی در مقابل فکری که علیه آن یا چیزی که بطور طبیعی ضد آن هست تلاش کرده تسلیم این فکر بشود. برای مثال:

 


آن روزی که مارکسیسم به شکل امروزی در نیامده بود، کسانی که سالها ترویج تفکر مارکسیستی و ایدئولوژی مارکسیستی را کرده بودند، طبیعی است که اینها در مقابل فکر خداباوری و خداگرایی مقابله میکردند. در دوران مبارزات اولین کسانی که با فکر اسلامی مقابله میکردند وابستگان به دستگاه حکومت نبودند، چون آنها دیر خواب و کج فهم بودند و ملتفت مسائل نمیشدند. بلکه اولین کسانی که مبارزه میکردند همان مادیون حرفه‌ای و مبلغین مارکسیسم و دست پرورده‌شان بودند. دردانشگاهها و مراکز فرهنگی نوچه‌هایی داشتند که تبلیغ میکردند، استدلال میکردند، بحث میکردند، تفکر مادی و تفکر دیالکتیکی را ترویج میکردند آنوقت اگر یکی میآمد مثلاً: فکر اسلامی را بیان میکرد این معلوم بود که اصلاً حاضر نیست درباره‌ی این فکر بطور سالم تأمل کند و اجازه نمیداد آن حالت ذکر، یعنی تنبه و بخود آمدن را بخودش راه بدهد زیرا فکر جدید بر مبنای اندیشه‌ی الهی است و او سالها برای ترویج اندیشه‌ی مادی استدلال کرده، لذا سخت است که از همه‌ی اندوخته‌ها استدلال گذشته خودش صرف نظر کند.

 


بهر حال آنجایی که فکر دین وحق در طول تاریخ مطرح میشده، یکی از قشرهائی که اول به جنگ این فکر آمده قشر رهبانان، صومعه داران، مدرسه‌داران، و کسانی بوده که برای نظام قدیم و اندیشه‌های قدیم و ارزش‌گذاری قدیم یک عمر استدلال کرده بودند و اینها دیر میپذیرفتند البته نه اینکه ممکن نبود بپذیرند، چون عالمی هم داریم که نه فقط کفر نورزیده، پوشیده نداشته و انکار نکرده بلکه تسلیم حقیقت شده و روی آن انگیزه‌های درونی خودش خط بطلان کشیده، مثل اینکه زمان پیغمبر مثلاً عبدالله‌بن سلام آمد مؤمن شد در حالی که یک عالم یهودی بود یا کسان زیادی که از این قبیل بودند. پس یک انگیزه هم این است که : من جزو متوزیان اندیشه‌ی قدیم هستم چگونه در مقابل اندیشه‌ی جدید تسلیم شوم و آنرا قبول کنم؟ این هم یک وسوسه‌ی درونی است که انسانها را وادار میکند در مقابل فکر جدید که فکر حقی هست بایستد، البته آن جائی که فکر جدید حق است، نه اینکه هر فکر جدیدی حق باشد، همه‌ی باطل‌های عالم هم یک روزی بالاخره بروز کردند و خودشان را مطرح نمودند. یکی از چیزهایی که موجب میشود در مقابل فکر حق و فکر الهی و اندیشه‌ی نبوتها (پیام پیغمبران) مقاومت بشود انگیزه‌ی آن کسانی است که برای فکر قدیم مدتها و دورانها استدلال کردند، این هم موجب میشود تا آدم کفر بورزد، یعنی بخاطر انگیزه پافشاری و اصرار کند بر انکار و بر عدم قبول و بر تسلیم نشدن.

 


یک انگیزه‌ی دیگر تعصب کور و کر است یعنی اینکه گذشتگان و پدران ما اینطور گفتند من چگونه بیایم از آنچه گذشتگانم گفتند سرباز زنم؟ پس تعصب جاهلی یعنی پایبندی بیدلیل هم یک انگیزه است، که بیشتر توده‌ی مردم و عوام مردم دچار یک چنین چیزی میشدند، اما به آسانی میشود این را شکست. انواع و اقسام غرورها، انواع و اقسام بهره‌مندیهای مادی و از باب مثال: آن کمپانی که مثلاً آورنده‌ی شراب از تاکستانهای الجزایر است در مقابل تفکر اسلامی انقلابیون الجزایر بیشتر پول خرج میکند تا آن کمپانی که پارچه تولید میکند برای اینکه دکانش تخته میشود. وقتی یک حکومتی سرکار می‌آید که با شراب مخالف است این کمپانی که درآمد سرشاری را از تاکستانهای الجزایر از دست میدهد خیلی طبیعی است که با این انقلابی که بر اساس (انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان)(3) بوقوع پیوست مخالفت خواهد کرد. بهره‌مندیهای مادی بسته شدن دکانهای پول‌زا و درآمدزا یا انگیزه‌ی شهوت‌رانیهای پیش‌پا افتاده به خاطر اینکه جلو شهوت رانیهایشان گرفته شده، همه‌ی اینها با انقلاب اسلامی ما مخالفت کردند شما که جوانهای پاک هستید روی مسائل آرمانی بیشتر فکر کنید. اما مخالفت یک عده آدمهای ریش و سبیل‌دار سروپزدار، با انقلاب اسلامی برای این است که چرا نمیگذارید ما با زنهایمان بیحجاب بیائیم در خیابانها یک جولانی بزنیم و برگردیم؟ که اگر همین یک قلم را آزاد میکردند به مقدار زیادی این کذا و کذاها، دلشان از امام و از اسلام و از انقلاب اسلامی خوش میشد.
 
البته این مانع‌ها همه به یک اندازه مانعیت ندارند. این حصارها و خاکریزها همه یکنواخت نیستند و در درجه‌ی اول آن کسی که پایه قدرتش متزلزل میشود او خیلی دیرتر تسلیم خواهد شد چون وسوسه‌ی سلطنت و حکومت خیلی وسوسه‌ی قویای است، ولذا شما در بین این پادشاهانی که زمان پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و بعد از پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود به ندرت کسی را پیدا میکنید که به دعوت اسلام روی خوش نشان داده باشد مگر یکی دو مورد: مثل پادشاهی که زرتشتی و در بحرین بود یا پادشاهی که مسیحی و در حبشه بود و الا بقیه سخت برخورد کردند. در درجه‌ی دوم هم آن روحانیون وابسته به نظام ارزشی گذشته هستند درجه‌ی بعد از آن بهره‌مندیهاست درجه‌ی بعدش هم آن تعصبهاست و لذتها و شهوتها در درجه‌ی آخر قرار میگیرد. اما همه‌ی اینها مانع هستند و این انواع موانعی را که من شمردم اگر شما فکر کنید ممکن است بتوانید همه‌ی اینها را ریز کنید و از هر کدامشان انواع و اقسام مختلفی را پیدا کنید و با نگرش جامعه‌شناسانه نمونه‌هایش را امروز در اجتماعات کنونی دنیا در دنیا پیدا کنید. مثلاً: فلان روزنامه‌نگار در فلان جای دنیا چه انگیزه‌ای دارد که مخالفت کند؟ یا فلان آخوند به اصطلاح روشنفکر در فلان کشور عربی چرا مخالفت میکند؟ یا فلان استاد چرا مخالفت میکند؟ هر کدام یک دلایل ظریفی میتواند داشته باشد وقتی یک دعوت حقی مطرح میشود جناحهای مختلفی در مقابل این آیات صحیح که فرو خوانده میشود (اعم از متن آیات الهی یا آنچه که برخواسته‌ی از آن آیات است مثل آنچه که در انقلاب ما ارائه و مطرح شد) مقابله میکنند و شما اگر دقت کنید میتوانید اینها را کاملاً پیدا کنید صنف صنف کنید. بهر حال اصول و کلیات همین چیزهایی است که من گفتم و این انگیزه‌ها موجب میشود تا انسان کفر بورزد.

 


کفر یعنی چه؟ کفر به معنای پوشاندن است و کافر یعنی پوشاننده‌ی حقیقت. به زارع هم کافر میگویند: چون زارع و کشاورز دانه را زیر خاک پنهان میکند. قرآن هم میفرماید: (کمثل غیث اعجب الکفار نباته)(4) پس کافر یعنی پوشاننده (کفران کننده) نعمت، انکار کننده نعمت، و کافر شدن به حق، یعنی پوشاننده آن حقیقت و انکار کردن او است که این پوشاندن و انکار کردن دو معنای نزدیک به هم هستند و لذا در پوشاندن ذهنتان نرود به آنجا که انسان یک چیزی را روی یک چیزی بکشد و او را بپوشاند آن ریشه‌ی اصلی لغت است که در مورد زارع گفتیم دانه را زیر زمین میپوشاند و پنهان میکند، اما وقتی لغت در جاهای مختلف بکار میرود بتدریج پوشاندن با انکار کردن تقریباً قرین و نزدیک میشوند. کافر نعمت یعنی کسی که نعمت را میپوشاند و آنرا انکار میکند. این معنای کفران نعمت است و کفران حق کافر به حق شدن است، یعنی حق را پوشاندن و آنرا انکار کردن لذا تکیه کنید روی مسأله انکار نوع پوشاندنی که با انکار تجلی میکند این کافر است. پس کفر ورزیدن، یعنی پافشاری کردن بر آن انکاری است که در نتیجه آن عوامل بازدارنده بوجود می‌آید و آن عبارتند از: از تنبه بازدارنده و از ذکر، که آن عوامل در آیاتی از قرآن تشبیه‌شدند به :

 


غل‌ها و زنجیرهایی که بر گردن کسی افتادند و اجازه نمیدهند که او راست بایستد اجازه نمیدهند او با سرعت به پیش برود، اجازه نمیدهد او پرواز کند. که در آیات مختلف قرآن آمده: (اذ الاغلال فی اعناقهم)(5) (و اولئک الاغلال فی اعناقهم)(6) و امثال ذالک. در آن قطعه اول سوره یس حدود هشت یا ده آیه یک بیان بسیار زیبا و موجز و پر مغزی از همین قضیه هست در برخورد با اینگونه افراد که خداوند میفرماید: (لتنذر قوماً ما انذر آبائهم فهم غافلون لقد حق القول علی اکثرهم فهم لا یؤمنون انا جعلنا فی اعناقهم اغلالا فهی الی الاذقان فهم مقمحون)(4) ما غل‌ها را به گردن آنها گذاشتیم اینکه خدای متعال نسبت غل گذاشتن را به خودش میدهد یک معنای جالب و لطیفی دارد که در جای خودش بیان خواهم کرد، و اینکه همه‌ی عوامل و پدیده‌هایی که در عالم هست در منطق قرآن بخدا نسبت پیدا میکند معنایش این نیست که خدا این کار را کرده و این بیچاره‌ها مجبور بودند بلکه یک معنای دقیق‌تر و ظریف‌تری دارد. حالا این غل‌هایی که بر گردن آنها گذاشته شده کدام است که نمیگذارد آنها آزاد حرکت بکنند یعنی آزاد بیندیشد؟ غل قدرت، غل پادشاهی، غل ثروت، غل بهره‌مندی، غل عنوان متولی نظام قدیم بر او صدق کردن است. این کسانی که کفر میورزند یعنی به خاطر آن انگیزه‌های ضد ذکر و تنبه از حق روی برمیتابند کار اینها بسیار بسیار مشکل است و این دو آیه درباره‌ی اینهاست.
 
بنابراین: (ان‌الذین کفروا) را نمیشود گفت کافران بطور مطلق یعنی کسانی که اعتقاد و ایمان نداشتند به خدا و لذا مطلق اینها را نمیگوئیم چون اصلاً مخاطب ایمان و دعوت الهی همان کفار و مشرکین مکه هستند. پس کسانی از میان آن مشرکین که کفر میورزند، یعنی پافشاری کنند بر عدم معرفت درست و بر تسلیم نشدن به حق، آن پافشاری کنندگان مورد نظرند، ولذا ترجمه‌ی (ان ‌الذین کفروا سواء علیهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم) میشود: آنان که کفر ورزیدند، یکسان است که بیم بدهید آنها را، یا بیم ندهیدشان. و بیم دادن،(انذار) کار پیغمبران است. بیم دادن، یعنی هشدار دادن و آنها را از وضع بد و غلطی که درآن قرار دارند ترساندن، (این ترساندن را میگویند انذار دادن) که البته هر ترساندنی مورد بحث نیست. مثلاً: اگر صدای مخصوص در بیاورید که کسی از جا بپرد این را نمیگویند انذار، انذار یعنی از وضع بدی که در آن قرار دارند و از راه غلطی که در آن دارند حرکت میکنند و از سرنوشت شومی که درانتظار آنهاست، آنها را بترسانی و بیم دهی. پیغمبران وقتی میآیند با جوامع بشری گمراه روبرو میشوند آنها را از وضع خودشان بیم میدهند و میگویند این چه غفلت و گمراهی و آلودگی وناپاکی است که در آن غرق هستند؟ کسانی که خودشان غرق هستند غالباً نمیدانند، ابزار علم را در اختیار دارند اما چون غرق در جاهلیت‌اند و واقعاً ملتفت نیستند و (البته یک عده‌ای آتش نفهمی اینها را میافروزند) نمیفهمند غرق در جاهلیت و غرق در آلودگی هستند و همه‌ی چیزهای بدی را را که این آلودگی را بوجود آورده خوب دانستند و به آنها مباهات کردند. بدترین چهره‌های شعارهای رایج بین بشری را نشان دادند مثلاً:

 


آزادی را یک مفهوم زیبای نسبی، یعنی برخی از آزادیها خوب است و برخی از آزادیها هم خیلی بد است. فرض کنید: اگر یک جنایتکاری بیاید و صد نفر بچه را قتل عام کند و صد خانواده را داغ دار کند بعد او را بگیرند ببرند زندان اگر آزادی یک مفهوم مطلق باشد، معنایش این است که این کسی که قتل و جنایت کرده این را هم بگوئید آزادش کنند. فرض بفرمائید: آزادی انسان برای جنایت، آزادی انسان برای آزردن دیگران، آزادی انسان برای ممنوع کردن آزادی دیگران، آزادی انسان برای آزادی به خطا کشاندن یک جمع ، یک نفر را آزاد بگذارند برود با یک بیان شیوائی و با روشهای گوناگون حقیقتی را به عکس جلوه بدهد، یعنی همین کاری که الان رسانه‌های جمعی در دنیا دارند انجام میدهند. شما خیال میکنید همین مجموعه‌ای که در مادرید جمع شدند مردم اروپا ومردم دنیا در باره‌ی اینها چه فکر میکنند؟ آیا توده‌ی مردم دنیا مثل شما فکر میکنند یعنی اینها را یک مجموعه‌ی خیانت میدانند؟ نه، اینطور فکر نمیکنند بلکه میگویند یک آتشی روشن است و سالها در خاورمیانه یک جنگ تمام نشدنی است این بیچاره‌ها نشستند میخواهند این جنگ را از بین ببرند، لکن ایران نمیگذارد. حالا این چه جنگی است و اصلاً این جنگ برای چه به وجود آمده؟ و برافروزنده‌ی این جنگ کیست؟ اصلاً هیچ فکر این را نمیکنند نقل اینکه در یک کوچه‌ای که یک کسی دارد عبور میکند فرضاً دو نفر دارند دعوا میکنند بعد آن عابر میگوید آقا آشتی کنید آنوقت با زحمت زیاد می‌آید به زور و با افراد آن دو نفر را از هم جدا میکند، در حالی که ملتفت نیست این دعوا بر سر چیست؟ او نمیداند این آدم آمده است در خانه‌ی او وارد شده پول‌هایش را برده شیشه‌های خانه‌اش را شکسته بچه‌هایش را کتک زده حالا میگوید اینجا مال من است میخواهم بنشینم. اینکه تو آمدی بین این دو نفر را صلح دادی یعنی چه؟ یعنی بیایند خانه‌ای را که آن ظالم به زور تصرف کرده بین خودشان تقسیم کنند! آیا واقعاً این عدالت است که فرضاً نیمی از خانه‌ی این شخص را آن ظالم بیاید و بگیرد؟ و آیا این عدالت است که تو در حین عبور بیخبر آمدی یک چیزی گفتی و خواستی بین آن دو نفر را صلح بدهی؟ مردم اروپا الان اینگونه غافلند. مردم دنیا و از جمله مردم اروپا در بسیاری از جاها وارد معقولات نیستند و غالباً در غفلت‌اند، غفلت در غلط زندگی کردن و در فضای شبهه سر کردن. آنوقت دعوت حق می‌آید مقابله میکند و این را میشکند.

 


پس پیغمبران که منذر هستند میآیند آنها را انذار میکنند، آنها را از وضعی که دارند میگذرانند و از زندگیشان و از نظامشان و از کششی که دارند اینها را میترسانند که دارید چه میکنید؟ در چه وضعی هستید و این چه آینده‌ای است که در انتظار شماست و چه عوامل تلخی دارد بر شما حکومت میکند؟ این معنی انذار است. حالا قرآن میگوید: این آدمهایی که کفر میورزند، چه انذارشان بکنی و چه انذارشان نکنی یکسان است و اینها ایمان نخواهند آورد. یک دانشمندی یک وقت گفته بود من خفته را میتوانم بیدار کنم اما کسی که خودش را بخواب زده چگونه میتوانم بیدار کنم؟ آدمی که خوابیده با دوبار صدا زدن یا یک لیوان آب به سر و رویش ریختن هر چند هم سنگین خواب باشد بالاخره بیدار میشود اما این کسی که خودش را بخواب زده و نمیخواهد اصلاً به پا خیزد اگر هم او را بلند کنید سرپا بایستد خودش را بر زمین خواهد انداخت یعنی آن انگیزه‌های درونی ضد ایمان، ضد آگاهی، ضد ذکر، ضد تنبه آنچنان در وجودش پنجه افکندند که به هیچ‌وجه حاضر نیست حقیقت را بفهمد البته در بسیاری از اوقات در ته دل حقیقت بسیاری میفهمند کما اینکه در بعضی از آیات در قرآن میفرماید: (و جحدوا و استیقنتها انفسهم)(8) بعضیها اینطور هستند که انکار میکنند اما حقیقت را میدانند و بعضی از اوقات هم حقیقت را نمیفهمند و نمیشود به اینها فهماند هر کاری هم بکنی غرق در یک جهالت مخصوصی هستند. کما اینکه الان به نظر من این مفاهیمی که امروز در جامعه‌ی غربی مطرح میشود و با تعصب مطرح میکنند غالباً داعیان این مفاهیم از این قبیل هستند. اصلاً مصالح بشریت را نمیفهمند!! دردوران جنگ من به خاطر دارم درمذاکراتی که در مجامع جهانی یا مهمانهای خارجی که میآمدند در هر ملاقاتی که با آنها داشتیم به ما میگفتند صلح چیز خوبی است شما چرا صلح را قبول نمیکنید. صلح بهتر است یا جنگ؟ مثل یک بچه‌ای که سنگی را در چاه بیندازد و کسی نتواند آن را بیرون بیاورد. ما میخواستیم برای اینها تشریح کنیم که صلح همیشه خوب نیست همه‌ی این گروههای مبارز در دنیا که علیه حکومت‌هایشان قیام کردند جنگ راه انداختند. آنها قبل از این جنگ صلح داشتند و نشسته بودند و زندگی میکردند صلح آنوقتی خوب است که در جهت عدالت باشد. بعد بنده‌ هم به مرور فرمولی پیدا کردم که آنها وقتی میگفتند صلح، من می‌گفتم عدل و آنها میماندند. در محاورات بایستی فرمول پیدا کرد تا بتوانی در مقابل فرمولهایی که ارائه میکنند مقابله کنی ولذا ما میگفتیم عدل بهتر است یا صلح؟ خیلی از صلح‌ها را به خاطر عدل از بین میبرند. اما با عدل هیچ چیزی مقابله نمیکند. حالا این عدالت چگونه باید تأمین بشود؟ واقعاً انسان نمیتواند به مغز اینها را فرو کند. پس (سواء علیهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون) اینها ایمان نمی‌آورند و :(ختم الله علی قلوبهم) خدا بر دلهایشان مهر نهاده است. مثل چیزی که میبندند و مهر و موم میکنند. این مهر زدن یا مهر نهادن یعنی دلهایشان بسته است و باز نیست. دل باز یعنی ذهنی هشیار و پذیرنده‌ی حق و راه دهنده‌ی هر اندیشه‌ی نو بعضی هستند که اصلاً این در را بسته‌اند و نمیگذارند چیزی وارد بشود تا آزمایش کنیم ببینیم حق است یا حق نیست؟ این روش، روش غیر انسانی است اما روش انسانی که اسلام هم او را تائید کرده اینست که اندیشه‌را و آن پدیده‌ی ذهنی را راه بدهد تا بعد بررسی کند تا ببیند درست است یا نیست. البته در بررسی باید خیلی خوب دقت کرد و آن کسانی که ابزار سنجش قویی و دقیقی ندارند، باید حتماً از ابزار سنجش کسی که از آنها نیرومندتر است استفاده کنند، ولی به هر حال کسانی بسته‌اند و اجازه نمیدهند این فکر جدید و اندیشه‌ی جدید به آنها برسد، (ختم‌الله علی قلوبهم و علی سمعهم) خدا بر دلهایشان مهر زده و بر گوشهایشان که البته معنای سمع شنوائی است و معنایش لاله گوش و دستگاه شنوائی نیست بلکه خود آن شنوائی است که در فارسی این دو تا تقریباً نزدیک بهم بکار میروند و در عربی هم همینطور است. در عربی دستگاه شنوائی را میگویند اذن و قوه شنوایی را میگویند سمع. لکن هم در فارسی و عربی هم در زبان‌های دیگر هر دو بجای هم بکار میروند. پس منظور همان شنوایی است یعنی بر گوشهایشان که ما گفتیم: بر قوه‌ی شنوائیشان مهر زده است و اصلاً نمیگذارند حرف نو در گوششان وارد بشود تا در آزمایشگاه مغز بررسی شود (و علی ابصاره غشاوة) بر دیدگانشان پرده‌ای است اینجا هم بصر باز بمعنای بینایی است که ابزار بینایی را میگویند عین، یعنی چشم، درست مثل فارسی منتها شما هم وقتی میخواهید بگوئید فلان کس نمیبیند و نمیفهمد میگوئید چشمهایش را بر این حقیقت بسته که یک تعبیر کنایه‌ای و استعاره‌ای است و درست هم هست.
 
(لهم عذاب عظیم) برای آنها عذابی بزرگ است. و وقتی خدای بزرگ چیزی را به بزرگی یاد کند پیداست که واقعاً بزرگی آن چیز از ابعاد فهم ما بالاتر است. اینجا خداوند میگوید: برای اینها عذاب بزرگی هست. که البته عمده و مهمترین آن در ادامه‌ی حیات بشر است یعنی حیات پس از مرگ چون اصلاً این مزرعه برای رویش و بالش است و این حیات برای فهمیدن حقیقت و رشد کردن در پرتو حقیقت است، تا آنجا بشود نتیجه‌اش را برد. و در حیات اخروی همه‌ی آنچه که به دست انسان می‌آید عبارت از محصولی است که رشد و پرورش روحی در پرتو حقیقت در دنیا پیدا کرده و لذا کسی که حقیقت را از اول در ذهن خودش و در حیات خودش و در زندگی خودش راه نداده، در آن زندگی وضع بسیار اسف‌انگیزی خواهد داشت. چون آن‌جا، جایی است که روحیات انسان کلید زندگی را در دست دارد،‌ یعنی شما اگر اینجا با اخلاص باشید آن اخلاص آنجا بکار می‌آید، و اگر اینجا نسبت بخدا و به حقیقت با محبت باشید آنجا بکارتان می‌آید اگر اینجا دارای فلان خصلت خوب باشید مثل خیرخواهی انسانها آنجا بکارتان می‌آید. تصنع‌ها آنجا شکسته میشوند. این کارهایی را که ما این‌جا تصنعی میکنیم آن جا بکار نمی‌آید بلکه آنچه را که در اندرون انسان هست و شکل روح و شخصیت حقیقی انسان را تشکیل میدهد آنجا نیز همان بکار می‌آید، کسی که از اول در را بر روی حقیقت بسته و با او جنگیده و او را در زندگی و در مغز و ذهن و در عمل خودش راه نداده وضع بسیار بدی خواهد داشت. عذاب بزرگ در آنجاست اما بخشی از این عذاب هم در زندگی کنونی است. ملت‌ها بخاطر کفر و بخاطر شناختن حقیقت دردها و شکنجه‌های بزرگی را متحمل شدند.

 


اگر دردهای بشریت امروز را شما ملاحظه کنید، بسیاری از آنها ناشی از ایمان نیاوردن به خدا و آشنا نبودن با ارزشهای الهی خواهید دید و آن مقداری هم که از آن بخش خارج است معلول همین‌هاست یعنی یک بخش مستقیم معلول عدم ایمان است و یک بخش هم غیر مستقیم معلول عدم ایمان است. فرضاً: آنچه که مربوط به رابطه‌ای انسانها با یکدیگر است مثل: رابطه‌ی قوی با ضعیف، رابطه ثروتمند با فقیر، رابطه همکار با همکار، رابطه دوست با دوست، فرزند با خانواده، پدر با اولاد و از این قبیل: ناشی از بیایمانی و ناشی از ندانستن معرفت‌های الهی است. بعضی از بدبختیها ناشی از جهالت و ناشی از نداشتن دانش است، که آن نداشتن دانش هم به نوبه‌ی خود از نداشتن بیایمانی ناشی میشود. بیایمانی یکی از ریشه‌های بیدانشی است نه اینکه هرکس دانش ندارد بیایمان است و هرکس که دارد ایمان‌دار است نه، درهمه‌ی روندهای عمومی جابه‌جا میشوند، اما یکی از مهمترین موجبات بیدانشیِ یک مجموعه بیایمانی آنهاست و بیایمانی تأثیر زیادی در بیدانشی دارد. البته کسانی هم هستند که دانش را بدست آوردند در حالی که بیایمان هم بودند! در اینجا: عامل دیگری بجای ایمان موجب دانش آنها شده است، اما بهرحال بیدانشی معلول بیایمانی نیز هست همچنانکه معلول چیزهایی دیگر میتواند باشد. بنابراین: بدبختیها و تیره‌روزیهای بشر غیر مستقیم ناشی از بیایمانی آنهاست و ناشی از ناآشنایی آنها با ارزشهای الهی و معارف الهی است. پس بخشی از عذاب هم در همین دنیاست، که البته این عذاب گاهی با ثروت هم منافاتی ندارد، یعنی جوامع ثروتمند هم این عذاب‌ها را دارند، همانطور که مشاهده میکنید الان جوامع پیشرفته و مترقی عالم با این که به حسب ظاهر از تکنولوژی و از علم و از پیشرفت‌های گوناگون و بسیار‌شان هم از ثروت، وبطور نسبی از برخورداریهای دنیا نسبت به بقیه ملت‌ها بهره‌مندند در عین حال در میان اینها بدبختیهای بسیاری از قبیل: تلاشیِ خانواده، بدبختیهای روحی، مشکلات عصبی، سرخوردگیهای جوانها، جدائی جوانها از خانواده‌ها و پدر و مادری که بچه خودشان را دوست میدارند و امیدشان به فرزندشان هست، جدائی بین فرزندان و خانواده‌ها، بیعاطفه‌گی همه‌گیر، افسردگیهای همه‌گیر، خانواده‌های افسرده، اینها شکنجه‌های این دنیاست که البته همه‌ی اینها در مقابل عذاب اخروی چیز کمی است. در اینجا این بخش به پایان رسید و بخش بعد مربوط به گروه سومی است که در مقابل دعوت الهی قرار میگیرند، و آن گروه منافقین هستند.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا

تاریخ: 1370/07/03

 

بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم
 
من هم متقابلاً میلاد مسعود رسول اکرم و منجی بشر، و امام صادق رئیس مذهب و معلم تاریخ را به همه‌ی مسلمین عالم، بخصوص ملت عزیز ایران و به شما برادران و خواهران تبریک عرض میکنم و به همه‌ی شما، مخصوصاً عزیزانی که از راه دور تشریف آورده‌اند، خوش‌آمد میگویم.
 
در ایام هفته‌ی دفاع مقدس - که یادآور فصل مهمی از زندگی این ملت و تاریخ پُرافتخار پس از انقلاب است - هیچ چیز شایسته‌تر و لازمتر از این نیست که ما از فداکاران دوران جنگ و سربازان جان بر کف اسلام، و کسانیکه جان خود را در وسط معرکه‌ی حق و باطل به گروگان گذاشتند، تا آبروی اسلام و آبروی این ملت و حیثیت جهاد در راه خدا را حفظ کنند، تجلیل کنیم و آنها را بزرگ بداریم؛ مخصوصاً پاکبازانی که هرچه داشتند، در این میدان نثار کردند؛ یعنی شهدای عزیز ما و خانواده‌های صبورِ پُرگذشت آنان، جانبازان فداکار و بلندنظر و گرانقدر ما و خانواده‌های رنج‌کشیده‌ی آنان، آزادگان عزیز ما و خانواده‌های آنان، و مفقودان و اسرای دور از میهنمان و کسان و خانواده‌های نگران آنان. تجلیل از این عزیزان، وظیفه‌ی بزرگی برای ملت است.
 
این جنگ تحمیلی، نه فقط برای همان چند سال یک امتحان بود، بلکه برای بعد از دوران خاتمه‌ی جنگ هم یک محک و یک امتحان و یک عبرت است. اگر هر ملتی بتواند در هنگام تهاجم دشمنان و خطری که بیگانگان برای او به‌وجود می‌آورند، از خودش دفاع کند و دشمن را سرکوب نماید و به عقب براند و بعد از جنگ، ویرانیهای جنگ را اصلاح کند و اوضاع را به حال اول در بیاورد و عزت و آبروی آن ملت را حفظ بکند و یادگارهای جنگ - یعنی همین رزمندگان و جانبازان و خانواده‌های شهدا - را گرامی بدارد، این ملت ذلیل‌شدنی نیست؛ این ملت عزیز خواهد ماند.
 
بزرگترین جنایت استعمار و ایادی خائن آن - که در طول سالهای متمادی بر کشورهای اسلامی حکومت کردند - این بود که روح دفاع و سلحشوری را در ملتها کشتند و آنان را به شعارهای پوچ، مثل قومیت و ملیتهای افراطی سرگرم کردند؛ لذا میبینید که تقریباً از دو قرن پیش، دشمنان ملتهای اسلامی به کشورهای آنها سرازیر شدند و هر وقت به نحوی آنها را تحقیر و ذلیل و غارت کردند و رفتند و ملتها همین‌طور آنها را تماشا و تحمل کردند. کار به آن‌جا رسید که امروز میبینید ملتهای مسلمان، جزو ضعیفترین ملتهای جهان هستند؛ در حالی که اسلام در بطن خود، دارای قدرت و عزت و کرامت است. اسلام که ذلت‌پذیر نیست؛ چرا مسلمانان این‌طور شدند؟! این همان کاری است که حکومتهای دست‌نشانده با ملتهای مسلمان انجام دادند؛ آنها را سرکوب و ذلیل و ذلت‌پذیر کردند؛ هر وقت هم عده‌یی خواستند با الهامگیری از روح اسلام کاری بکنند، از همه طرف آنها را محاصره کردند.
 
ملت ما بحمداللَّه با پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از این پیروزی درخشان، خود را از این حالت تحقیرآمیز نجات داد. بعد هم ماجرای جنگ تحمیلی اتفاق افتاد و این ملت بزرگ ثابت کرد که میتواند از خودش دفاع کند؛ این درسی برای ملتهای دیگر شد. ما در مقابل بزرگترین قدرتهای ترکیب‌شده‌ی عالم قرار گرفتیم؛ یعنی در طول هشت سال، همه با کمک به دشمنمان، در مقابل ما صف‌آرایی کردند؛ اما بعد از این هشت سال، نتوانستند یکصدم از مقاصد خودشان را به دست بیاورند و سرافکنده به جای اول برگشتند. آیا این برای یک ملت عزت نیست؟
 
آنچه که من میخواهم تأکید کنم، این است که ملت ما نباید هرگز فراهم‌آورندگان این عزت را فراموش کند. آنها چه کسانی هستند؟ رزمندگان، نیروهای مسلح، آحاد بسیج عظیم و بیپایان مردمی، جوانان مؤمن این مملکت و خانواده‌های صبور و غیور این ملت. اینها بودند که این حماسه‌ی بزرگ را آفریدند. این کشور همیشه به رزمندگان دوران هشت‌ساله، بخصوص به خانواده‌های شهدا و جانبازان و آزادگان و مفقودان و اسرا و خانواده‌هایشان مدیون است؛ ما به اینها مدیون هستیم.
 
امروز در دنیایی که بر اساس فرهنگ زور و نامردمی بنا شده است، همه‌ی ملتها باید روح دفاع از مصالحشان را در میان خود تقویت کنند. میبینید که چه‌طور سیاستهای عالم بر اساس زور، ظلم و نادیده گرفتن حقوق انسانها میچرخد و اداره میشود. ملت فلسطین که یک ملت مظلوم است، با ظلم و جور و قساوت و نامردمی و تبعیض نژادی و نژادپرستیِ یکعده سرمایه‌دار و سیاستمدار ظالم در فلسطین اشغالی، از خانه‌ی خود اخراج شد. آنچه که در فلسطین اشغالی از مظاهر نژادپرستی انجام شده است، در کمتر جایی نظیر آن را میشود مشاهده کرد؛ مثل آفریقای جنوبی. منتها در آفریقای جنوبی، مسأله، مسأله‌ی رنگ و نژاد سیاه و سفید است؛ ولی در این‌جا مسأله‌ی نژاد یهود و نژاد غیریهود است. در این سرزمینی که متعلق به مردم این سرزمین بوده است، همه چیز از آنها باید سلب شود و در خدمت این حکومت نژادپرست صهیونیست قرار گیرد!
 
تقریباً پنجاه سال است که صهیونیستها در اوایل کار در بخشهایی از سرزمین فلسطین و بعد در همه‌ی این سرزمین، با یک نژادپرستی خشونت‌بار که دیگر وحشیانه‌تر از آن متصور نیست - حکومت میکنند. جوانان فلسطینی را با بدترین شکنجه‌ها در زندانها شکنجه کردن، حتّی آن‌طوری که نقل شد، در مواردی خون آنها را گرفتن - که در طول این سالها گفته شد و از این صهیونیستهای دژخیم هیچ بعید نیست - به وجود آوردن مناظری مثل شکستن دست یک پسربچه جلوی چشم همه، که به وسیله‌ی مأموران انجام گرفت و اتفاقاً تلویزیون آن را نشان داد و دنیا را به ضجه آورد، کارهای معمولی آنهاست! در این مدت تقریباً پنجاه سال، از این قبیل حوادث مکرر اتفاق افتاده است.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار اعضای شورای ‌عالی مجمع تقریب مذاهب اسلامی

تاریخ: 1370/07/01

 

بیانات در دیدار اعضای شورای ‌عالی مجمع تقریب مذاهب اسلامی


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


اولاً به شما آقایان خوش‌آمد عرض میکنیم، ثانیاً میلاد مبارک نبیمکرم اسلام (صلّیاللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم) را تبریک میگوییم.

 


من به این کار، به چشم دروازه‌یی به عالم و مرحله‌ی جدیدی نگاه میکنم. حقاً وضع مسلمین از لحاظ تضادها و اختلافات مذهبی، تأسف‌انگیز است. بسیاری از تواناییهای باارزش علمی و فکری مسلمین در طول تاریخ، صرف تعارض با یکدیگر شده‌است. اشتباه نشود؛ اگر کسی برای اثبات مذهب خود تلاش علمی بکند، من آن را رد نمیکنم. هم شیعه، هم سنی، هم هر مؤمن به نحله‌یی، به عقیده‌یی و به طریقه‌یی، حق دارد طریقه‌ی خودش را اثبات کند. این، چیز دیگری است؛ ما آن را رد نمیکنیم. آنچه که ما رد میکنیم، تلاش برای معارضه، کوبیدن، اهانت کردن و نفی موجودیت طرف مقابل است؛ این غلط است.

 


در بحث علمی، طبیعی است که هر کس عقیده‌یی دارد. اثبات آن عقیده، به معنای نفی و رد عقاید دیگری، و استدلال بر عقیده‌ی خود است. همه‌ی اینها مفهوم، قابل درک و قابل تحمل است. همین بحثها هم همیشه دامنه‌ی تفکر را گسترش میدهد، تعمیق میکند و پیش‌می‌برد؛ مانعی ندارد؛ لیکن آن‌جایی که دو گروه، هر دو منتسب به اسلام، و هر دو معتقد به مبانی اساسی واحد، در مقابل هم صف‌آرایی میکنند، تا یکدیگر را محو کنند، یا ضربه بزنند، یا جریحه‌دار کنند، این فاجعه است؛ ما از این کار بایستی جلوگیری کنیم.

 


تا آن‌جایی که من در تاریخ یادم می‌آید، درگیریها و تعارضات و جنگهای مذهبی بین مسلمین، به وسیله‌ی قدرتمندان هدایت‌شده است. از زمان بنیعباس و آن جنگهایی که بین مکاتب کلامیِ تازه‌تأسیس‌شده‌ی آن روزگار اتفاق افتاد و آن کشتارهای متقابل - گاهی این خلیفه بود، طرفدار این فکر بود؛ گاهی خلیفه‌ی دیگر بود، طرفدار فکر دیگری بود - تا زمانهای بعد، همواره دستهایی طرفداران عقاید مختلف اسلامی را به جان هم انداختند. اگر این دستها نبوده، آنها با هم سالها در صلح و آرامش زندگی کردند و هیچ مشکلی نداشتند. نمونه‌اش همین کشورهای اسلامی است که در آن، فِرق مختلف اسلامی با هم مشغول زندگی هستند؛ یک نمونه‌اش ایران، یک نمونه‌اش عراق، یک نمونه‌اش کشورهای دیگر است. چه موقع خود مردم و معتقدان به اسلام در مقابل هم صف‌آرایی داشتند؟ چه زمانی با هم جنگیدند؟ به‌هرحال ما باید گذشته را در حفاظ فراموشی بگذاریم و آن را کأن‌لم‌یکن فرض کنیم.

 


در زمان حال، برای این که مسلمین با هم متحد و متفق نباشند و علیه هم کار کنند، تلاشهای مضاعفی انجام میگیرد. این تلاشها بخصوص در وقتی تشدید پیداکرده، که نیاز مسلمین به وحدت، بیش از همیشه است. به تصور خیلی نزدیک به واقعیت، انگیزه‌ی تلاشهای دشمنان این است که از تحقق آرزوی سیادت و حاکمیت اسلام - که امروز به مراحل عملی نزدیک میشود - جلوگیری کنند. طبیعی است که اگر اسلام بخواهد حاکمیت پیدا کند و مسلمین در دنیای اسلام بخواهند به اسلام تمسک کنند، با این اختلافات امکانپذیر نیست. فاجعه‌آمیزترین مانع در راه حاکمیت و سیادت اسلام این است که مسلمین را در درون جوامع اسلامی - چه در یک کشور، چه در کشورهای متعدد اسلامی؛ فرقی نمیکند - به جان هم بیندازند.

 


اگر امروز مطبوعات یک کشور شروع به حمله به یک مذهب از مذاهب اسلامی کنند، و مطبوعات کشور دیگر نیز متقابلاً به مذهب آنها حمله نمایند - یعنی همین دعواهای سیاسی را در قلمرو فکر مذهبی و دینی وارد کردن، و با پشتوانه‌ی فکر و تعصب دینی، گروهها را به جان هم انداختن - این بزرگترین مانع است برای این‌که مسلمین، به فکر سیادت اسلام جامه‌ی عمل بپوشانند و بتوانند آن را تحقق ببخشند.

 


پس، امروز (تقریب) یک هدف فوری، یک غرض الهی و یک فکر حیاتی است و باید دنبال بشود. این خلأ زمان است - بیش از همه‌ی زمانهای دیگر - ما باید آن را پُر کنیم. خوشا به حال انسانهایی که بتوانند خلأ زمان خودشان را پُر کنند؛ خواستِ لحظه را بفهمند و آن را برآورده نمایند. بعضی کارها اگر در لحظه‌ی خاصی انجام بگیرد، مفید است؛ اگر در آن لحظه انجام نگیرد، ای بسا آن فایده را نخواهد داشت.

 


امروز دنیای اسلام نیازمند این تقریب است. در این تقریب - همان‌طور که مکرر گفته شده - غرض این است که فرقه‌های اسلامی، در مقام فکر و اعتقاد به یکدیگر نزدیک بشوند. ای بسا برخی از تصورات فِرق نسبت به یکدیگر، با مباحثه و مذاکره، به استنتاج خوبی منتهی بشود. شاید بعضی از سوءتفاهمها برطرف، و بعضی از عقاید تعدیل، و بعضی از افکار به طور واقعی به هم نزدیک بشود. البته اگر این بشود، بسیار بهتر از هر شکل دیگر است؛ حداقل این است که بر روی مشترکات تأکید بشود. این گفتگوها و مذاکرات، کمترین فایده‌اش این خواهد بود. بنابراین، باید از طرح مسائل تفرقه‌انگیز خودداری بشود.

 


در مرحله‌ی فقهی نیز تبادل نظر بین مذاهب مختلف، در بسیاری از ابواب فقهی، به فتاوی نزدیک، بلکه واحدی منتهی خواهد شد. بعضی از فِرق اسلامی، در برخی از ابواب فقهی، تحقیقات و پیشرفتهای قابل ملاحظه‌یی دارند؛ دیگران میتوانند از آنها استفاده کنند. گاهی ممکن است در برخی از احکام و استنباطات اسلامی از کتاب و سنت، نوآوریهایی در اختیار بعضی از فِرق اسلامی باشد؛ دیگران از آن استفاده خواهند کرد و به فتاوی نزدیک به هم یا مشترکی خواهند رسید. ما میبینیم گاهی فتوایی را از مذهبی نقل میکنند، در حالی که آن فتوا، فتوایی غریب در آن مذهب است. ممکن است اهل آن مذهب، از آن فتوا تحاشی بکنند، یا اصراری به آن نداشته باشند. چرا ما نگردیم تا فتاوی مشترک را پیدا کنیم؟

 


در نهایت و شاید مهمتر از همه‌ی نتایج تقریب، تقریب عملی است؛ یعنی همکاری مسلمین با یکدیگر، منهای احساس جدایی عقیدتی فرقه‌یی. اگر دشمنان بگذارند، و اگر ما عاقل باشیم، این امر بسیار ممکن و سهل‌التناولی است.

 


ما در میان خودمان و در جوامع دیگر، بخصوص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مکرر این را دیده‌ایم که برادران شیعه و سنی کنار هم مینشینند و در مسائل عملی و سیاسی و مسائل مربوط به سرنوشت اسلام، طوری با هم تبادل نظر میکنند که اصلاً به یادشان نیست که این مذهبش چیست و آن مذهبش چیست. ما همواره این احساس را در خودمان مشاهده کرده‌ایم و در بسیاری از معاشرانمان از اصحاب مذاهب مختلف، این را دیده‌ایم.

 


پس، این سه مرحله است: هم در مرحله‌ی اعتقاد، هم در مرحله‌ی احکام فقهی، و هم در مرحله‌ی همکاری عملی. آنچه که اینها را تضمین میکند، این است که اولاً به توطئه‌ی دشمن هوشمندانه نگاه کنند؛ ثانیاً به آن مواردی از اسلام که این تقریب را تضمین میکند، بیشتر فکر کنند.

 


در صدر فعالیتهای مرحوم آیةاللَّه بروجردی(1)(رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه)برای تقریب - آن‌طور که من شنیدم و تا حدودی اطلاع دارم - توجه به (حدیث ثقلین) بود که بین مذاهب مختلف اسلامی مورد اتفاق است و متواتراً آن را نقل کرده‌اند. به همان شکلی که شیعه آن را نقل کرده، کتب برادران اهل سنت هم پُر است؛ اگرچه به شکل دیگری هم نقل کرده‌اند. به‌هرحال، مسأله‌ی اهل‌بیت و نظیر آن را که مورد قبول همه‌ی مسلمین است و همه‌ی مسلمین به آنان ارادت دارند و آنان را دوست میدارند و هر کدام به نحوی به آنان عقیده‌ی دینی دارند، محور قرار بدهند. در خود اسلام میشود مواردی را از متون اسلامی پیدا کرد که پایه‌های تقریب باشد.

 


این مجمع در مقام عمل هم باید گروههای تحقیقات علمی - چه در سایه‌ی همان دانشگاهی که ان‌شاءاللَّه تأسیس خواهد شد، و چه به شکل دیگر به وجود بیاورد که بتوانند درباره‌ی مسائل قابل بحث در تقریب، تحقیق و بررسی کنند.

 


البته یکی از کارهایی که باید انجام بگیرد، تلاش برای جلوگیری از نشر آثار تفرقه‌انگیز است؛ چه در محیط شیعی، چه در محیط سنی. الان برای ایجاد بغض و کینه، آثاری نوشته میشود و پولهایی خرج میشود. اگر بتوانیم، باید جلوی اینها را بگیریم. این‌گونه آثار، همه‌جا هم منتشر میشود. ما نمیگوییم که در ایران مطلقاً منتشر نمیشود؛ نخیر، در ایران هم متأسفانه مواردی مشاهده میشود. آثار کینه‌برانگیز و تفرقه‌انگیزی از طرفین منتشر میشود. یکی از موارد توجه این مجمع، باید همین مورد باشد. بحث مذهبی بکنند، کتابهای متعدد بنویسند، استدلالات کلامی بکنند و فضایل مورد نظر خودشان را در کتابها بیاورند - این مقوله‌ی دیگری است - اما آثاری را که موجب تفرقه، کینه و تعمیق بغض است، منتشر نکنند؛ روی این نکته باید فکر بشود. ببینیم این مجمع واقعاً چگونه میتواند به شکل مناسبی بر این معنا اشراف و نظارتی پیدا کند.

 


برای من کتابهای متعددی از نقاط مختلف عالم میرسد، که پیداست اصلاً سعی افرادی بر این بوده که این کتابها برای ایجاد کینه و کدورت و بغض و نگرانی نوشته بشود. حالا که در جمهوری اسلامی بحمداللَّه پرچم اسلام و قرآن بلند است، و حالا که شعارها، شعارهای اسلامی و پُرجاذبه است، سعی میکنند از طریق دیگری کینه‌ی این کشور، این ملت و این حکومت را در دل برادران مسلمان در نقاط مختلف عالم وارد کنند؛ کتابهایی مخصوص این کار مینویسند؛ دشمن که بیکار ننشسته است.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در آغاز درس خارج فقه‌

تاریخ: 1370/06/31

 

بیانات در آغاز درس خارج فقه‌


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 الحمدللَّه ربّ العالمین والصّلاة والسّلام علی سیّدنا محمّد و اله الطّاهرین و لعنةاللَّه علی اعدائهم اجمعین‌

 


 عن امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) انّه قال: الفقیه کلّ الفقیه من لم یقنّط النّاس من رحمةاللَّه و لم یؤیسهم من روح‌اللَّه و لم‌یؤمنهم من مکراللَّه(۱)

 


 احادیث متعددی با این مضمون هست. خلاصه‌ی حرف این احادیث این است که حقیقت را آن‌چنان که هست، برای مردم بیان بکند؛ نه با سختگیریها و تنگ‌نظریها و دخالت دادن برخی کج‌فهمیها مردم را مأیوس بکند، نه با هویپرستی و تبعیت از رأی غیرمتکی به مبانی، مردم را از مکر الهی ایمن بکند و به گناهان تشویق نماید. لبّ فقاهت این است: فهم حقیقت دین و حقیقت شریعت و بیان آن به مردم.

 


 امروز که بعد از مدت نسبتاً طولانی تعطیلمان، مجدداً این مباحثه را شروع میکنیم، طبق مرسوم درسهای حوزه‌یی، بعضی از مطالب را لازم دانستیم که عرض بکنیم، تا شاید ان‌شاءاللَّه مفید باشد؛ هم برای جمع حاضر، و هم برای هر کسی که از این مطالب مطلع میشود. چند موضوع را به صورت پیوسته و شماره‌بندیشده یادداشت کرده‌ام، که عرض میکنم:

 


 مطلب اول درباره‌ی نقش حوزه‌های علمیه است. در جامعه‌ی ما - چه در گذشته، چه حال و چه در آینده - درباره‌ی این نقش باید خیلی مطالعه و تدبر بشود. از مجموعه‌ی روحانیت، بخصوص حوزه‌ی علمیه را انتخاب کردیم؛ چون این‌جا مزرع علمای دین و پرورشگاه نهالهای بالنده‌ی فقاهت در آینده است. این حوزه‌ها در طول زمان توانسته‌اند اولاً دین را حفظ و تبیین کنند - که اگر زحمات حوزه‌های علمیه از آغاز تا امروز نمیبود، یقیناً از دین و حقایق دینی چیزی باقی نمی‌ماند؛ بقای دین مدیون تلاش علمی حوزه‌هاست - ثانیاً توانسته‌اند روحیه‌ی دینی مردم را تقویت کنند. از این حوزه‌ها بوده است که علما و مبلّغانی برخاستند و در میان مردم تبلیغ دین کردند و روحیه‌ی دینی را در مردم تقویت نمودند و همچنین توانستند فکر جامعه را هدایت کنند. از هزار سال پیش تا امروز - یعنی بعد از دوران حدیث و متن‌گرایی، و از اول دوران استدلال - این حوزه‌های علمیه بودند که توانستند فکر دینی مردم را هدایت کنند و به آنها روحیه‌ی دینی بدهند و دین را حفظ نمایند.

 


 در طول زمان، در مسائل سیاسی هم این حوزه‌ها تأثیر گذاشتند، و ما این را در تاریخ گذشته‌ی خودمان هم دیده‌ایم؛ مثل دوران علامه‌ی حلی(۲)(رضوان‌اللَّه‌علیه) که مدرسه‌ی سیار داشت و طلاب را حتّی با خود در شهرها و بلاد گوناگون حرکت میداد؛ و قبل از آن، در زمان شیخ طوسی(۳) و شاگردان آن بزرگوار، که در آفاق دنیای اسلام پخش میشدند - چه در طرف شرق، چه در طرف غرب؛ مثل شهرهای شام و طرابلس و مصر و دیگر مناطق - و یا در زمان سیّدمرتضی(۴)؛ و چه در زمانهای نزدیک به زمان ما، مثل دوران قبل از شیخ انصاری(۵)، زمان مرحوم کاشف‌الغطاء(۶)، که حوزه‌های علمیه آن وقت در وضع تحولات جاری زندگی مؤثر بودند؛ و بعد شاگردان شیخ انصاری - مثل مرحوم میرزای شیرازی(۷) - و بعد آخوند خراسانی(۸) و دیگرانی که نقش آنها را در قضایای قبل از مشروطیت و در خود قضیه‌ی مشروطیت و بعد از آن تا زمان ما، همه میدانند (یعنی باید گفت همه هم نمیدانند. متأسفانه این جزو مباحث کم‌تحقیق‌شده و کم‌کار ماست؛ باید همه بدانند. اینها چیزهای دانسته‌شده و شناخته‌شده و ثبت‌وضبط شده‌یی است)؛ و چه در زمان ما، که تحرک ملت و تحقق انقلاب اسلامی و حدوث جامعه‌یی با پایه‌های اسلامی، به وسیله‌ی حوزه‌های علمیه انجام گرفت. استاد حوزه‌ی علمیه بود که پیشاهنگ بود. طلاب و فضلای حوزه‌ی علمیه بودند که در سرتاسر کشور، سربازان آن فرمانده و آن رهبر بودند. کاری انجام گرفت که در طول تاریخ اسلام، از بعد از صدر اول تا امروز انجام نگرفته بود، و آن تحقق این نظام اسلامی بود. در دوران بعد از انقلاب تا امروز هم که حضور طلاب و حوزه‌های علمیه در مراحل مختلف انقلاب واضح است.

 


 پس، حوزه‌ی علمیه از جهات مختلف برای جامعه یک نقش حیاتی دارد و - همان‌طور که عرض کردیم - این باید مورد تدبر قرار بگیرد؛ یعنی کسانی روی این فکر کنند، تحقیق کنند، مواد لازم را جمع‌آوری کنند و در این زمینه فکر نو ارائه نمایند. ‌

 


 مطلب دوم این است که حالا گنجینه‌یی با این عظمت در اختیار ما و در اختیار جهان اسلام و روحانیت اسلام است. قاعدتاً در هر جای دنیا یک چنین گنجینه‌ی اساسی وجود داشته باشد، برای آن شب و روز برنامه‌ریزی میکنند و لحظه‌یی از هدایتش غافل نمیمانند. بزرگان و صاحب‌نظرانی، برای این‌که چگونه از این ذخیره‌ی عظمی استفاده بشود، در حال برنامه‌ریزی هستند؛ ما چه‌طور؟ ما برای حوزه‌های علمیه‌ی خود چه‌قدر برنامه‌ریزی میکنیم؟ چه کسی این برنامه‌ریزی را میکند؟ چند درصد وقت بزرگان و برجستگان روحانیت، صرف برنامه‌ریزی برای حوزه میشود؟ آیا برای حوزه، به قدر یک اداره‌ی کوچک در امور دنیایی، یا به قدر یک دانشگاه کوچک، برنامه‌ریزی منظم انجام میگیرد؟ تحقیقاً نه! بله، یک نفر ممکن است برای درس خودش بنشیند فکر کند که تا آخر سال چه مسائلی را بگویم، چه‌طوری بگویم، به کدام کتابها مراجعه کنم. این کجا، و برنامه‌ریزی برای حوزه کجا؟

 


 ما الان در کشور چه‌قدر حوزه‌ی علمیه داریم؟ در دوران تاریخ شیعه، آیا هرگز حوزه‌ی علمیه‌یی چون حوزه‌ی علمیه‌ی قم وجود داشته است؟ نه نجف، نه قم، نه اصفهان، نه مشهد، نه تبریز، و نه حوزه‌های بزرگ دیگر، هیچکدام شاهد آن شکوفایی و عظمتی که حوزه‌ی علمیه‌ی قم در این دوره و در قُبیل زمان ما داشته و دارد، نبودند. چه کسی برای این گنجینه‌ی به این عظمت، با حوزه‌های دیگری که امروز بحمداللَّه در سرتاسر کشور هست - چه حوزه‌های بزرگی مثل مشهد و اصفهان و تبریز و بعضی شهرهای دیگر، و چه حوزه‌های کوچکی که در سرتاسر کشور هست - برنامه‌ریزی میکند؟ چند درصد وقت ما برای برنامه‌ریزی صرف میشود؟ در مقابل این ارزش عظمی، آن کاری که ما میکنیم، تقریباً در حکم صفر است!

 


 ما باید بدانیم که برای حوزه‌های علمیه، به برنامه‌ریزی احتیاج داریم. باید گروههای متخصص و متمحض در برنامه‌ریزی، برای این کار باشند؛ بنشینند و مرتب به حوزه‌ی علمیه و مسیر آن، نگرش داشته باشند و برای فردا و فرداهایش، برنامه‌ریزیهای علمی کنند.

 


 مطلب سوم این است که در حوزه‌ها، اساس، فقاهت است. فقه باید پیشرفت بکند. فقاهت به معنای خاص خود مورد نظر ماست. فقه به معنای عام - که آگاهی از دین است - در این‌جا فعلاً مورد بحث ما نیست؛ فقه به معنای خاص، یعنی آگاهی از علم دین و فروع دینی و استنباط وظایف فردی و اجتماعی انسان از مجموعه‌ی متون دینی، که خیلی هم مهم است.

 


 انسان از قبل از ولادت تا بعد از ممات احوالی دارد، و این احوال شامل احوال فردی و زندگی شخصی اوست، و نیز شامل احوال اجتماعی و زندگی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و بقیه‌ی شؤون اوست. تکلیف و سرنوشت همه‌ی اینها در فقه معلوم میشود. فقه به این معنا مورد نظر ماست، که اسمش همان احکام فرعی است؛ استنباط احکام فرعی از اصول. این، اساس حوزه‌هاست.

 


 البته وقتی میگوییم فقه، مراد ما همین چیزی است که گفتیم. وقتی میگوییم فقاهت، مراد ما آن متد کاری و شیوه‌ی کاری در حوزه‌هاست. این شیوه‌ی استنباط را به عنوان (فقاهت) اصطلاح میکنیم، که در کلمات فقها هم کم و بیش به همین معنا به کار میرود. روش فقاهت، یعنی همین روش رد فروع به اصول، و استنباط از اصول و مبانی استنباط - کتاب و سنت و عقل و اجماع - و کیفیت این استنباط و تقابل میان ادله و ترتیب و نوبت‌بندی ادله‌ی مختلف، که اول به چه مراجعه کنیم؛ فرضاً اول به ادله‌ی اجتهادی مراجعه میکنیم، به ظواهر مراجعه میکنیم؛ اگر ظواهر تعارض داشتند، چه‌کار بکنیم؟ اگر ظواهری نداشتیم، چه‌کار بکنیم؟ نوبت اصول عملیه کی میرسد؟ کدام اصل بر کدام اصل دیگر مقدم است؟ و از این قبیل. این شیوه‌یی که ما در علم اصول آن را میخوانیم، اسمش را (فقاهت) میگذاریم. پس، مبنا در حوزه‌های علمیه فقه است، به معنای آن علمی که گفته شد؛ و شیوه‌ی فقاهت است، به این معنایی که بیان شد.

 


 فقه و فقاهت باید در حوزه‌ها پیشرفت بکند. این پیشرفت، هم از لحاظ عمق است، و هم از لحاظ سعه و فراگیری مسائل زندگی. فقه باید عمیق بشود؛ عمیقتر از آنچه که هست. همچنان که شما نگاه میکنید، فقه زمان علامه‌ی حلی (رضوان‌اللَّه‌علیه)، از فقه زمان شیخ انصاری عمیقتر است؛ یعنی با آراء و نظرات گوناگون برخورد کرده و در طول زمان، عمق و پیچیدگی خاصی پیدا کرده است. فقه زمان مثلاً محقق ثانی - علی‌بن‌عبدالعالی کرکی(۹) - نسبت به فقه زمان علامه، عمق بیشتری دارد. یا من‌باب‌مثال، فقه شیخ در مکاسب، از تعمق بیشتری برخوردار است. ما باید این عمق را روزافزون کنیم. عمق به معنای این نیست که به گوشه‌ها و حواشی و تدقیقات زاید بپردازیم؛ نه، مسأله را حلاجی کردن، آن را به روشهای نوی تحقیق زدن، و به وسیله‌ی آنها آن را عمیقتر کردن است. کسی که اهل تحقیق باشد، در میدان عمل میتواند این شیوه‌ی تحقیق را بشناسد.

 


 ما باید به فقه عمق ببخشیم. از سطحینگری در فقه بایستی پرهیز بشود. امروز فقه ما باید از فقه زمان شیخ و شاگردان شیخ و شاگردان شاگردان شیخ - که بزرگان دوره‌ی ماقبل ما هستند - عمیقتر باشد. در مسائل، ما به‌هیچ‌وجه نباید سطحی فکر کنیم. باید به فقه پیچیدگی و عمق ببخشیم. این، یک بعد از ابعاد پیشرفت فقاهت است.

 


 بعد دیگر، سعه و فراگیری مسائل زندگی است؛ یعنی ما باید به بعضی از ابواب - آن هم ابواب دارای اهمیت فردی، نه اهمیت اجتماعی - اکتفا نکنیم؛ مثلاً ابواب طهارت. شما الان نگاه کنید ببینید، تعداد کتبی که در باب طهارت نوشته شده، چه‌قدر است؛ تعداد کتبی که در باب جهاد، یا در باب قضا، یا در باب حدود و دیات، یا در باب مسائل اقتصادی اسلام نوشته شده، چه‌قدر است. خواهید دید آن اولی بیش از این دومی است؛ از بعضیها که خیلی بیشتر است. بعضی از کتب دوره‌یی ما، حتّی کتاب جهاد را ندارد. مثلاً صاحب (حدائق) (۱۰) و بسیاری از فقهای دیگر، لازم ندانستند جهاد را که یکی از اصول اسلام و شریعت است، بحث کنند. البته (حدائق) دوره نیست - نقص دارد - اما از محلی که جهاد را باید بررسی کنند، خیلی گذشته و بحث نکرده‌اند. جهاد در آخر عبادات و قبل از ورود در معاملات و عقود است. خیلیهای دیگر هم - مثل مرحوم نراقی(۱۱) - بحث نکردند؛ عده‌یی هم که بحث کردند، خیلی مختصر بحث کردند و مثلاً میبینید که آن پیچیدگیهای علمی را در بعضی از کتب به کار نبردند. ما باید به فقه وسعت بدهیم؛ یعنی فقه ما باید از لحاظ سعه‌ی سطح فقاهت پیشرفت کند و همه‌ی مسائل زندگی را شامل بشود.

 


 امروز خیلی از مسائل هست که از لحاظ فقهی برای ما روشن نیست؛ حتّی میخواهم این را بگویم که در بعضی از ابواب فقه، برخی از فروع هست که قدمای ما به آنها رسیدگی کردند و احکام آن را بیان نمودند؛ اما متأخرین حتّی آنها را هم بحث نکردند. یعنی شما امروز اگر به (مبسوط) شیخ (رضوان‌اللَّه‌علیه) یا مثلاً به (تحریر) علامه مراجعه بفرمایید، فروع بیشتری خواهید یافت، تا به خیلی از کتب فقهایی که بعد از اینها آمدند؛ و بخصوص فقهایی که نزدیک به زمان ما هستند و به فروع اهمیت کمتری میدهند؛ در حالی که این فروع هر کدام نقشی در زندگی جامعه دارند. پس، فقه بایستی گسترش پیدا کند.

 


 امروز فقه ما باید احکام معاملات را خوب برسد؛ احکام اجاره را به شکل جهانی خوب نگاه کند؛ احکام انواع و اقسام قراردادها را از شرع مقدس استنباط و بیان کند. خیلی از اینها هست که امروز برای ما روشن نیست. شما ببینید یک مضاربه‌ی ما - که برای آن خیلی هم تره خرد نمیکردیم - میتواند علیالفرض بانکداری را اداره بکند. خیلی خوب، چرا ما در کتب فقهیه و ابواب مختلف فقهیه تفحص لازم نکنیم، تا راههایی را برای اداره‌ی زندگی پیدا نماییم؟ پس، هم از لحاظ سطح بایستی پیشرفت بکند و گسترش بیشتری پیدا نماید، و هم از لحاظ روش. همین روش فقاهتی که عرض شد، احتیاج به تهذیب، نوآوری و پیشرفت دارد. باید فکرهای نو روی آن کار بکنند، تا این‌که بشود کارایی بیشتری به آن داد.

 


 مطلب چهارم این است که در عین حالی که فقاهت اساس امر است، نباید از دیگر علوم اسلامی در حوزه‌ها غفلت بشود. مثلاً میبایست علم قرآن، شناسایی قرآن، فهم قرآن و انس با قرآن به عنوان یک علم و یک رشته در حوزه‌ها وجود داشته باشد. طلاب ما باید قرآن و یا لااقل بخشی از قرآن را حفظ کنند، یا حداقل با آن مأنوس باشند. چه‌قدر مفاهیم اسلامی در قرآن هست که اگر ما بخواهیم در فقه بحث کنیم، به فکر آنها نمیافتیم. این انزوای قرآن در حوزه‌های علمیه و عدم انس ما با قرآن، برای ما خیلی مشکلات درست کرده است و بعد از این هم خواهد کرد و به ما تنگ‌نظری خواهد داد.

 


 من یک وقت در سالهای قبل از انقلاب در مشهد در درس تفسیر، به طلبه‌ها میگفتم که ما از اولِ (بدان ایّدکاللَّه)، تا وقتی که ورقه‌ی اجتهادمان را میگیریم، میتوانیم حتّی یک بار به قرآن مراجعه نکنیم! یعنی وضع درسی ما این‌طوری است که اگر طلبه‌یی از ابتدا حتّی یک بار به قرآن مراجعه نکند، میتواند همین رشته‌ی ما را از اول تا آخر سیر کند و مجتهد بشود! چرا؟ چون درس ما اصلاً از قرآن عبور نمیکند. متأسفانه حالا هم که نگاه میکنم، میبینم همان‌طور است. ما در فقه گاهی مثلاً یک آیه‌ی قرآن را ذکر میکنیم، آن هم خیلی رویش کار و تحقیق نمیشود؛ به قدری که در روایات ما بحث میشود و کار میشود.

 


 قرآن از حوزه‌ی ما منزوی است؛ مثلاً علم قرآن، مسائل مربوط به قرآن؛ همین چیزهایی که شما میبینید تحت عنوان علوم قرآن الان رایج شده و گذشتگان کتابهای زیادی درباره‌ی آنها نوشتند و حالاها هم خوشبختانه بعضیها توجهاتی به آنها میکنند. تفسیر هم که یک علم مستقل است، همین‌طور است. حدیث، آشنایی با حدیث، علم حدیث، شناخت حدیث، که غور در این علم، به دسته‌بندیهای خوب، فهرست‌بندیهای خوب و استفاده‌های خوب منتهی بشود - که متأسفانه از همه‌ی آنها ما الان محروم هستیم - همین‌طور است. در رجال هم که باید کار و تحقیق بشود، همین‌طور است. اگرچه کتابهای خوبی نوشته شده، لیکن درعین‌حال انسان احساس میکند که خلأ عظیمی در رجال وجود دارد. ما از همین شناخت و معرفت رجال است که میخواهیم حجت را برای خودمان در باب سنت به دست آوریم؛ باید روی آن کار بشود. تاریخ هم همین‌طور بسیار مهم است. حتّی از تاریخ هم میشود در فقه استفاده کرد. بسیاری از مسائل فقهی است که به تاریخ ارتباط پیدا میکند؛ ولی ما کمتر به این ارتباط توجه کرده‌ایم و حتّی آن را کشف نکرده‌ایم. البته من تاریخ را به عنوان یک علم مستقل عرض میکنم، یک علم اسلامی است؛ بایستی کسانی در آن کار کنند.

 


 فلسفه هم اگرچه در حوزه‌ها رایج است، اما درحقیقت باید گفت که مهجور است. فلسفه باید در حوزه‌ها رواج پیدا کند. فلسفه فقط این نیست که ما کتاب منظومه یا اسفار را بگیریم و از اول تا آخر بخوانیم؛ نه، تبحر در فلسفه به این معناست که ما بتوانیم از تمام افکار فلسفی موجود دنیا - که به شکل ساعت‌نگاری پیش میرود و ساعت‌به‌ساعت فکر فلسفی مطرح میشود - و از مادّه‌ی فلسفه‌ی موجود خودمان مطلع باشیم و در مقابل فلسفه‌های غلط و انحرافی، خودمان را در حال آماده‌باش نگهداریم و احیاناً اگر نقطه‌ی مثبتی در آنها هست، از آن نقطه‌ی مثبت استفاده بکنیم. فلسفه‌ی ما این‌طوری پیشرفت میکند؛ والّا در حد شناخت افکار و کلامات بزرگان به این اندازه ارزشی ندارد. فلسفه باید ما را به معرفت کامل برساند. باید دید در وادی معرفت در سطح بشری، چه‌کار دارد میشود. بایستی پیدرپی کارهای جدید، افکار جدید، روشها و متدهای جدید در حوزه مطرح بشود.

 


 کلام جدید هم به همین ترتیب است. امروز مباحث کلامی که برای دفاع از عقاید دینی مطرح است، غیر از مباحثِ آن‌وقتهاست. چه کسی حالا شبهه‌ی (ابن‌کمونه) (۱۲) را مطرح میکند؟ امروز شبهات فراوانی در عالم ذهنیات و معارف بشری هست. حوزه‌های علمیه باید این شبهات و راه مقابله‌ی با آنها را بدانند و در مقابل فلسفه‌ها و گرایشها و مذهبها، همیشه یک حالت بُرندگی و تهاجمی داشته باشند. پس، این رشته‌ها باید در حوزه‌ها مورد توجه قرار بگیرد و متخصصانی در این علوم تربیت بشوند و حوزه به چشم بیاعتنایی به اینها نگاه نکند.

 


 در گذشته اگر کسی میخواست در حوزه مقام علمی پیدا کند، بایستی به تفسیر نمیپرداخت! یک آقای ملای محترم عالمی فرضاً اهل تفسیر باشد و مردم از تفسیر او استفاده کنند، بعد برای خاطر آن‌که این درس موجب میگردد او به بیسوادی شهره بشود، این درس را ترک کند! شما را به خدا این فاجعه نیست!؟ باید عکس این باشد؛ یعنی بگویند آقای فلانی، متخصص و استاد بزرگ تفسیر است؛ ایشان متخصص در فلسفه است؛ ایشان متخصص در کلام است؛ ایشان متخصص در تاریخ است؛ یعنی باید عنوانی در حوزه باشد. این‌طور چیزها باید در حوزه ارزش پیدا بکند؛ کمااین‌که در گذشته هم از این چیزها بوده است.

 


 در همین زمان خود ما، مرحوم علامه‌ی طباطبایی(۱۳)(رضوان‌اللَّه‌علیه) در حدی بود که اگر منحصر به فقاهت میشد، یقیناً به مرجعیت تقلید میرسید. ایشان از علمای زمان خودش، اگر بیشتر نبود، کمتر نبود؛ اما فقاهت را به کسانی سپرد که مشغول فقاهت بودند. آن زمان در قم مرحوم آیةاللَّه بروجردی(۱۴) با آن عظمت، و اساتید بعد از آن بزرگوار، مشغول کار فقاهت بودند؛ اما ایشان آمد مشغول فلسفه گردید و رکنی شد، و بعد از آن‌که در قم هیچ نشان قابل توجهی از فلسفه نبود، آن را احیا کرد؛ شاگردانی تربیت نمود، معارف فلسفه را راه انداخت و گسترش داد. البته قبل از ایشان امام فلسفه میگفتند، لیکن در دایره‌ی محدودی و با شاگردان مخصوصی؛ اما ایشان گسترش داد، درس را وسیع کرد و عمرش را به فلسفه صرف نمود. حوزه‌ها باید این‌طور باشند. این‌گونه نباشد که همه باید رشته‌ی فقاهت را بگیرند؛ نخیر، طلبه باید بداند که اگر رشته‌ی تاریخ یا تفسیر یا فلسفه یا کلام یا علوم قرآن یا بقیه‌ی علوم اسلامی را پیمود، ارزشی در انتظار اوست و ارزشگذاری مناسبی میشود.

 


 مطلب پنجم این است که حوزه باید از پیشرفتهای جهانی - در همه‌ی مسائلی که به علوم اسلامی ارتباط پیدا میکند - مطلع بشود و خود را با آنها هماهنگ کند. مثلاً امروز در باب جامعه‌شناسی، مفاهیم جدیدی مطرح میشود که این مفاهیم، با حوزه‌ی کار علمای دین ارتباط پیدا میکند. فرض کنید مفاهیم جامعه‌شناسی یا تاریخی مارکس در داخل اجتماعات می‌آید و وسیله‌یی برای القای تفکرات ماتریالیستی و فلسفی مارکس میشود. مباحث اجتماعی یا اقتصادی مارکس، با مسائل فلسفی مارکس از هم جدا هستند. اگرچه اینها را به هم زنجیر و قفل کرده و ارتباط داده است، لیکن مقوله‌های جدایی هستند. ماتریالیسم یک مقوله است، سوسیالیسم علمی در باب اقتصاد یک مقوله‌ی دیگر است. یا طبقات اجتماعی، آن‌طوری که مارکس در تحول تاریخی - که همان مبنای سوسیالیسم علمی است - ترسیم میکند، یک حرف دیگر است؛ اما همان مسائل اقتصادی و همان مفاهیم اجتماعی میآیند در ذهن فلسفی مخاطبان خودشان اثر میگذارند؛ آن وقت حوزه‌ی علمیه برای مقابله‌ی با ماتریالیسم، این دفعه شروع به تلاش و راه رفتن میکند!

 


 چرا ما از اول متوجه نباشیم که چه چیزی دارد در دنیا فراهم و فرآورده میشود، تا به افکار بشر داده بشود، تا خودمان را از ریشه آماده کنیم؟ بنشینیم تا صد سال بعد از مرگ مارکس، که افکار او همه جا منتشر شد و وارد کشور ما گردید و چهار نفر از بچه‌های ما رفتند توده‌یی یا مارکسیست شدند و خدا را انکار کردند، آن وقت تازه به این فکر بیفتیم که حالا مثلاً علیه بیدینی و بیخدایی آنها کتاب بنویسیم! این درست است؟ راهش این است؟ یا نه، اگر از همان وقتی که تفکرات اقتصادی یا اجتماعی مارکسیسم یا هر مکتب دیگری داشت ریشه میگرفت و جوانه میزد - من به عنوان مثال مارکسیسم را میگویم، که حالا امروز در دنیا دیگر از مارکسیسم تقریباً خبری نیست؛ امروز باز چیزهای دیگری هست - چنانچه حوزه‌های علمیه متوجه بودند و خودشان را هماهنگ میکردند و پیش می‌بردند، میتوانستند بموقع و بجا آن افکار صحیح اسلامی را بدهند و نگذارند که در موضع تدافعی قرار بگیرند؛ همیشه موضع تهاجمی و تبیینی داشته باشند. پس، بایستی خودشان را با افکاری که به نحوی با مسائل اسلامی ارتباط پیدا میکند، هماهنگ نمایند.

 


 منطق دیالکتیکی مدتها در دنیا پیش آمده بود، هگلی پیدا شده بود و دیالکتیکی درست کرده بود؛ در همه‌ی عالم هم پخش شده بود و یواش‌یواش آمده بود و منطق شکلی و صوری را که پایه‌ی استدلالهای ماست، مورد تعرض قرار داده بود؛ ما تازه به فکر افتادیم که بیاییم دیالکتیک را خراب یا ردش بکنیم! این‌گونه برخورد با قضایا، برخورد انفعالی است. بایستی با تحولات جهانی آشنا بود، تا برخورد انفعالی پیش نیاید؛ بلکه برخورد فعال پیش بیاید.

 


 مطلب ششم این‌که حوزه باید با سبکهای نوین تحقیق آشنا بشود. تحقیق که میگوییم، منظورمان، هم تحقیق عمقی است - یعنی همان چیزی که ما در حوزه به آن تحقیق میگوییم؛ یعنی تعمق در مطلب - و هم تحقیق عرضی است، که در روشهای اروپایی به آن هم تحقیق میگویند، و ما به آن تتبع میگوییم. در اسم‌گذاری بحثی نداریم؛ این هم یک نوع تحقیق است؛ تحقیق عرضی است، تحقیق سطحی است؛ یعنی در سطح و در عرض، دنبال مطلبی گشتن. امروز هر دو نوع تحقیق، روشهای نوینی دارد. استادانی مینشینند، دانشجویانی را هدایت میکنند؛ کار گروهی انجام میگیرد و تحقیقی دسته‌جمعی عرضه میشود. تحقیق دسته‌جمعی، خاطرجمع‌تر از تحقیق فردی است؛ اختلافات کمتر میشود و پیشرفتها بیشتر میگردد. این روشها را باید در حوزه به کار بیندازیم.

 


 ما در حوزه همیشه روش فردی را دنبال میکردیم. به نظر من، هنوز هم روشها فردی است. همین درسی که شما ملاحظه میکنید، یک کار فردی است. درست است که صدنفر، هزارنفر پای درسی نشسته‌اند، اما هر یک از آنها جداگانه با استاد روبه‌روست و مخاطب استاد است؛ بعد هم میرود و مشغول کار خودش میشود. حتّی مباحثه‌ی ما کاری فردی است. عجیب است! یک روز این آقا استاد میشود، او شاگرد؛ این گوینده است، او شنونده؛ یک روز هم او استاد میشود، این شاگرد؛ او گوینده میشود، این شنونده! یعنی کارِ با هم و دسته‌جمعی نیست، تعامل فکری نیست؛ کار فردی است. البته این کار فردی جهات حسنی هم دارد، که محسنات این کار و این شکل نباید از دست برود؛ اما روشهای دسته‌جمعی هم در دنیا معمول است؛ چرا ما از این روشها استفاده نکنیم؟

 


 مطلب هفتم این‌که حوزه باید به سمت تخصصی شدن پیش برود. خوشبختانه الان کارهایی شده و اقدامات مقدماتی انجام گرفته است؛ اما باید جدیت بیشتری بشود و زمان‌بندی صورت گیرد. تا کی ما میخواهیم به شکل کامل تخصصی کنیم؟ تاکنون دو رشته‌ی تخصصی در قم به وجود آمده، که ظاهراً یکی تفسیر است و یکی کلام؛ لیکن این مقدار که در گوشه‌یی دو رشته‌ی تخصصی با دو نفر استاد به وجود بیاید، کافی نیست. البته این به عنوان قدم اول، کار خوبی است، لیکن بایستی تخصصیشدن در حوزه جدی گرفته بشود. با این سطح وسیع و کار عظیمی که وجود دارد، حتّی خود فقاهت - معاملات و عبادات - را تخصصی کنند. درست است که اینها به کار هم میخورند و هرکدام ممکن است در دیگری اثر بگذارند، اما درعین‌حال هر کدامی خودش یک کار جداگانه است که میتواند یک متخصص داشته باشد. اصول و فقه و ابواب مختلف فقه و تخصص و درجات تخصص و روشهای دیگر را باید در حوزه جدی گرفت.

 


 نکته‌ی هشتم این است که در حوزه باید به تبلیغ به صورت جدی توجه بشود؛ یعنی برای تبلیغ برنامه‌ریزی شود. این ذخیره‌ی عظیم در حوزه - این‌همه روحانی جوانِ آماده‌ی حرف زدن و تبلیغ کردن - در اختیار ماست؛ مگر این چیز کمی است؟ البته طلاب همیشه به شکل خودجوش و خودرو میروند، و این در جاهای مختلف، با دعوت و بیدعوت، خوب و بد، مفید و کم‌فایده و پُرفایده هست؛ اما هیچ محصول حساب‌شده‌یی از آن انتظار نیست. چرا؟ چون برنامه‌ریزی نیست. یک وقت هم اگر خدای نکرده طلبه‌یی در گوشه‌یی تبلیغی بکند که به نفع تمام نشود، کسی نیست که جلوی آن را بگیرد، یا ضایعه‌اش را جبران بکند؛ چون قبلاً برنامه‌ریزی و حسابگری نشده است. باید بنشینند حساب کنند که تبلیغ در کجا، به وسیله‌ی چه کسی، به وسیله‌ی کدام ابزار تبلیغ، محتوای آن تبلیغ چه باشد، هدف آن تبلیغ چه باشد.

 


 ما تبلیغ میکنیم که از مخاطب خود چه درست کنیم؟ گاهی شما میخواهید تبلیغی بکنید که فرضاً از مخاطبتان، یک داوطلب حضور در جنگ تحمیلی درست کنید، تا تحت تأثیر حرفهای شما، یک ماه، دو ماه، شش ماه به جبهه برود. یک وقت هدف شما از تبلیغ این است که یک مؤمن درست کنید، که تا آخر عمر با این ایمانش زندگی کند. یک وقت هم یک مسأله‌ی فصلی پیش آمده، میخواهید تبلیغ بکنید، برای این‌که او را در مواجهه‌ی با آن مسأله‌ی فصلی آماده نمایید؛ این هم یک طور است. در حوزه باید دستگاهی مخصوص برنامه‌ریزی تبلیغ وجود داشته باشد؛ برنامه‌ریزی کند، کار کند و افراد را برای تبلیغ آماده نماید.

 


 نکته‌ی نهم این است که فکر وحدت دین و سیاست را، هم در تفقه و هم در عمل دنبال بکنید. آقایان بدانند که فکر جدایی دین و سیاست، به عنوان یک آفت، بکلی ریشه‌کن نشده است. متأسفانه هنوز در حوزه‌ها کسانی هستند که خیال میکنند حوزه باید به کار خودش مشغول بشود، اهل سیاست و اهل اداره‌ی کشور هم مشغول کار خودشان باشند؛ حداکثر این‌که با هم مخالفتی نداشته باشند! اما این‌که دین در خدمت اداره‌ی زندگی مردم باشد و سیاست از دین تغذیه بکند، هنوز در بعضی از اذهان درست جا نیفتاده است. ما بایستی این فکر را در حوزه ریشه‌دار کنیم؛ به این شکل که هم فقاهت را این‌طور قرار بدهیم، و هم در عمل این‌گونه باشیم. یعنی چه؟ یعنی استنباط فقهی، بر اساس فقه اداره‌ی نظام باشد؛ نه فقه اداره‌ی فرد. فقه ما از طهارت تا دیات، باید ناظر به اداره‌ی یک کشور، اداره‌ی یک جامعه و اداره‌ی یک نظام باشد. شما حتّی در باب طهارت هم که راجع به ماء مطلق یا فرضاً ماءالحمام فکر میکنید، باید توجه داشته باشید که این در یک جا از اداره‌ی زندگی این جامعه تأثیری خواهد داشت؛ تا برسد به ابواب معاملات و ابواب احکام عامه و احوال شخصی و بقیه‌ی ابوابی که وجود دارد. بایستی همه‌ی اینها را به عنوان جزیی از مجموعه‌ی اداره‌ی یک کشور استنباط بکنیم. این در استنباط اثر خواهد گذاشت و گاهی تغییرات ژرفی را به وجود خواهد آورد.

 


 در عمل هم باید این‌گونه باشیم. باید طلاب را برای نیازهای جامعه تربیت کنند. این جامعه احتیاج به قاضی دارد. باید دستگاهی در قم طلاب را به سمت تربیت قاضی سوق بدهد. این‌طور نباشد که تربیت قاضی را هم حوزه به عهده‌ی دیگری واگذار بکند. جایی در حوزه باشد که طلاب را برای حضور در دستگاههای گوناگون اداری کشور - مثل سازمانهای عقیدتی، سیاسی و ادارات مختلفی که احتیاج دارند - سوق دهد. جایی باشد که اشخاص و جمعی را به سمت پیدا کردن مسائل مهم - که نظام به آنها نیاز دارد - سوق دهد.

 


 ما امروز درباب اداره‌ی کشور به مسائلی برخورد میکنیم که مشکلات و معضلات دینی و فقهی ماست؛ ما پاسخ اینها را میخواهیم، اما کسی جوابگو نیست. باید خودمان بنشینیم، یا آقایی را ببینیم و از او بخواهیم، یا فرضاً بگوییم در کتابها بگردند و جواب این مسأله را پیدا کنند. باید دستگاهی آماده باشد و تمام مشکلات و معضلات نظام را پیش‌بینی کند؛ نسبت به آنها فکر کند، راه‌حل ارائه کند و جواب و پاسخ آماده را برای آن آماده نماید. این، جزو وظایف حوزه‌های علمیه است؛ لذا متعلق به اسلام است، و اسلام آن چیزی است که حوزه‌ی علمیه برای آن به وجود آمده است.

 


 البته بُعد دیگر وحدت دین و سیاست این است که حوزه‌های علمیه بایستی از سیاست هرگز دور نمانند. طلاب باید آگاهی سیاسی پیدا کنند. مبادا جریانهای سیاسی روز، بر ذهن طلاب در حوزه‌ی علمیه سبقت بگیرند. طلاب باید در فضای سیاسی حضور داشته باشند؛ بلکه جلوتر از زمان باشند و فکر سیاسی روشن داشته باشند؛ کمااین‌که علمایی که فکر سیاسی روشن داشتند، مفید بودند.

 


 ما عالم ملای محقق شجاع به‌دردبخوری از لحاظ شخصی را میبینیم که به خاطر نداشتن فکر سیاسی، یک جا وجودش باید مفید واقع میشده، اما مفید واقع نشده است؛ یک جا نظری داده، که آن نظر برخلاف است؛ یک جا در مورد فردی تشخیصی داده، که آن تشخیص، تشخیص غلطی است و موجب اشتباهات بزرگی در این باب شده است. وقتی ما به فکر سیاسی اهمیت ندادیم، این‌گونه خواهد شد. عالم دین، بایستی فکر سیاسی روشن و زنده و متناسب با لحظه‌ی حال داشته باشد.

 


 مطلب دهم این است که در حوزه نسبت به ارزشهای اسلامی، حداکثر عنایت و احترام بشود؛ مثلاً طلبه‌ی جبهه‌رفته و عمری در جبهه صرف‌کرده، بایستی ارزش والایی در حوزه داشته باشد. طلبه‌یی که بخشی از عمرش را در نظامی، در بخشی، در ارگانی از ارگانها صرف کرده، آن‌جا مشغول خدمت شده و به خاطر مصلحت نظام، خودش را از شوق و ذوق هر طلبه‌یی - که عبارت است از بودن در حوزه و درس خواندن و تحقیق و امثال اینها - دور نگهداشته، باید به او ارزش داده بشود. مبادا در حوزه طوری مشی بشود که تصور گردد اگر طلبه‌یی به ارگانی رفت و فرضاً پنج سال، ده سال مشغول خدمت شد، از ارزش طلبگی او در حوزه چیزی کم میشود؛ نخیر، باید بگوییم که بر ارزش او اضافه میشود. آیا ارزش این طلبه بیشتر است، یا آن کسی که اصلاً اعتنایی به این نیاز جامعه نکرد؟ در حالی که به او احتیاج بود، نیم نگاهی هم نکرد و مشغول درس خواندن خودش شد؟ معلوم است که راه راحت‌تر و بیدردسرتر و راه عافیت این است که انسان آن‌جا بماند، مشغول کار خودش بشود و اصلاً اعتنایی هم نکند. البته چهار کلمه هم بیشتر خواهد خواند، اما معلوم نیست که بیشتر و بهتر بفهمد و مسائل را بهتر درک کند.

 


 حوزه باید به مجاهدتها و گذشتهایی که طلبه‌ها کردند، به حضورشان در جبهه‌ها، به حضورشان در ارگانها اهمیت بدهد، آنها را ارج بگذارد، برای آن ارزشی قایل بشود و سعی کند که اگر از لحاظ علمی کمبودی دارند، برایشان به یک نحو اختصاصی جبران کند. فرض کنید طلبه‌یی است که به خاطر نیاز انقلاب، نیاز مردم، نیاز دینی، به نقطه‌ی بد آب و هوای دوردستی - که به طور طبیعی کسی حاضر نیست به آن‌جا برود - رفته و شش ماه، یک سال، پنج سال در آن‌جا مانده است. حوزه باید برای این شخص ارزش قایل بشود. این خیلی باارزش است، تا آن کسی که این زحمت را بر خودش هموار نکرده، این سرما و گرما و ناامنی و گرسنگی و مشکلات و تحقیر و خطرکردن و از زن و بچه دورماندن و امثال اینها را تحمل نکرده و در حوزه مانده است. ارزش کدامشان بیشتر است؟ یقیناً آن کسانی که مجاهدت و تلاش کردند، بایستی برای آنها ارزش بیشتری قایل شد. این ارزشها باید به حساب بیاید؛ نمیگوییم هم بیشتر؛ هر کدام یک ارزش است. ممکن است کسی هم در حوزه مانده و فرضاً تحقیق خیلی برجسته‌یی در حوزه کرده، که البته آن هم یک ارزش دیگر است.

 


 ارزشهای اسلامی باید به حساب بیاید. یکی از این ارزشها، تبلیغ در جاهای خطرناک و دوردست و در جاهای محتاج تبلیغ است. یکی از این ارزشها، حضور در جبهه‌هاست. یکی از این ارزشها، حضور در ارگانها و از این قبیل چیزهایی که دارای اهمیت و ارزش است.

 


 نکته‌ی یازدهمی که حوزه‌ها باید به آن توجه کنند، این است که برای طلابی که درآمدی جز شهریه‌ها ندارند، از روشهای جدید استفاده شود. بالاخره باید کارهایی انجام بگیرد؛ مثل خانه‌ی سازمانی، مثل بن مخصوص، مثل بیمه و از این قبیل. برای طلاب در حوزه‌ها باید این کارها انجام بگیرد، تا قدری فکرشان آرام باشد. اگرچه این رویه‌ی قناعت و زهد، رویه‌ی حسنه‌ی طلاب ما در حوزه‌های علمیه است و طلبه‌ها نبایستی این را با رفاه‌طلبی عوضی بگیرند و میباید آن را حفظ بکنند، لیکن درعین‌حال بایستی این فکرها هم بشود.

 


 نکته‌ی دوازدهم این است که در حوزه باید از درگیرشدن با مسائل جناحی بشدت پرهیز شود؛ که بحمداللَّه این رعایت شده، باز هم رعایت بشود. بخصوص طلاب جوان باید مواظب باشند و این مسائل خطی و جناحی و گروهی و معارضه‌ها و درگیریها و غیبتها و امثال این چیزها را به داخل حوزه‌ها نکشانند، که در حوزه‌ها بکلی ضایعه به بار خواهد آمد.

 


 مسأله‌ی سیزدهم این است که هر طلبه‌یی برای آینده‌ی زندگی علمی و فکری خودش برنامه‌ریزی کند؛ بی‌هدفدر حوزه نماند. مدتی تحصیلات هست؛ دارد کفایه میخواند، میخواهد درس خارج برود، درس خارج میرود، میخواهد مجتهد بشود، خیلی خوب، بعد برای آینده باید برنامه‌ریزی کند. هر کسی ذوقی دارد، هر کسی توانی دارد، هر کسی ممکن است موقعیت خاصی در اختیارش قرار بگیرد؛ اینها را از پیش برنامه‌ریزی کند و خودش را آماده نماید. این‌چنین نباشد که ده سال، پانزده سال، بیست سال بگذرد و همین‌طور بی‌هدفدر حوزه باشند و پای این درس و آن درس بنشینند و فسیل بشوند؛ نه فایده‌یی برای مردم، و نه فایده‌یی برای خودشان داشته باشند.

 


 مطلب چهاردهم - که شاید یکی از مهمترین، بلکه باید گفت مهمترینِ این مسائل است - مسأله‌ی تهذیب اخلاق در حوزه‌های علمیه است؛ که ما چون راجع به این مسأله زیاد صحبت کرده‌ایم و مکرر عرض کرده‌ایم، نخواستیم که درباره‌ی آن تفصیل زیادی بدهیم.

 


 مسأله‌ی تهذیب اخلاق، مسأله‌ی ساده‌زیستی، مسأله‌ی اعراض از زخارف دنیا را بایستی در حوزه‌های علمیه جدی گرفت. این‌طور نباشد که طلبه به خاطر خانه‌اش - که دو خیابان تا محل درس فاصله دارد - به فکر ماشین شخصی بیفتد. ماشین چیست؟ از اول، بنای کار طلبگی بر عسرت و بیاعتنایی به زخارف دنیوی بود؛ اما حالا فوراً به فکر بیفتیم که یک ماشین شخصی و یک خانه‌ی کذایی داشته باشیم! البته باید حداقل معیشتی وجود داشته باشد؛ طوری که انسان ذهنش مشغول آن چیزها نباشد و بتواند درسش را راحت بخواند و کار لازم و مورد توقع را انجام بدهد؛ اما این‌طور نباشد که طلبگی هم به چیزی مثل بقیه‌ی کارهای دیگری که بعضی میکنند - دنبال تجملات و دنبال زخارف و امثال اینها رفتن - تبدیل شود. این عیب خیلی بزرگی است که باید بشدت از آن جلوگیری شود.

 


 مسأله‌ی پانزدهم این است که در امتحانات طلاب - که بسیار هم مهم است - ممتحنان باید با روش خود، طلاب را از غور بیحاصل در بعضی از کارهای کوچک و ریز و عبارتها و ریزه‌کاریها و پرداختن به حواشی و امثال اینها برحذر بدارند و بیرون بکشند. این‌طور نباشد که طلبه خیال کند اگر بخواهد امتحان بدهد، بایستی مثلاً این‌گونه در جزییات دقت بکند و این ریزه‌کاریها را بداند، و نتیجتاً از آن مسائل اصلی باز بماند. البته در درسها هم باید این نکته رعایت شود، اما عمده در امتحان است. نه تنها طلاب را بایستی از غور بیحاصل در بعضی از کارهای کوچک برحذر بدارند، بلکه بیشتر باید آنها را به تحقیق، به تفحص، به آزاداندیشی، به سعه‌ی مسائل مورد نظر و نوآوری سوق بدهند.

 


 آخرین مسأله، مسأله‌ی کتابهای درسی است. این کتابهای درسی ما ابدی نیست که باید تا آخر گفت: (ثلاثة لیس لها نهایة؛ رسائلٌ، مکاسبٌ، کفایة). نه، یک روز رسائل نبود، یک روز مکاسب نبود، ملایی مثل شیخ درست شد. یک روز کفایه نبود، ملایی مثل آخوند درست شد. این‌چنین نیست که ما خیال کنیم تحصیل حتماً از طریق این کتابهاست؛ نه، نگاه کنیم، عیب این کتابها را پیدا کنیم و یک کتاب بیعیب در اختیار بگذاریم؛ ببینیم آیا این ترتب علمی درست است، یا درست نیست؛ اگر دیدیم درست نیست، شکل درستش را پیدا کنیم. هیأتهایی برای نوشتن کتاب، نوشتن مطالب جدید، فقه مقارن را در حوزه باب کردن، و خلاصه روشهای نو را در کتابهای درسی هم به کار گرفتن، باید اختصاص پیدا کند.

 


 اینها نکاتی بود که ما میخواستیم در باب مسائل مربوط به حوزه‌ها عرض کنیم. اگرچه خیلی از شما آقایانی که این‌جا تشریف دارید، فارغ از این مسائل هستید - چون در حوزه نیستید و در بیرون از حوزه قرار دارید - اما اجمالاً خواستیم این مسائل در فضای فکری طلبگی ما وجود داشته باشد.

 


 و الحمدللَّه ربّ‌العالمین‌

 


 

 


 

 


۱) نهج‌البلاغه، کلمات قصار، ش ۹۰

 


۲) ۷۲۶ - ۶۴۸ ق)

 


۳) ۴۶۰ - ۳۸۵ ق)

 


۴) ۴۳۶ - ۳۵۵ ق)

 


۵) ۱۲۸۱ - ۱۲۱۴ ق)

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه

تاریخ: 1370/06/27

 

بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 
جلسه‌ی بسیار باشکوه و باعظمتی است؛ هم از لحاظ حضور مجموعه‌یی از جوانان برجسته و دستپروردگان خالص انقلاب و امام، و هم از لحاظ یادآوری زنده‌ی ارزشهای بزرگ انقلاب - یعنی جهاد و شهادت - که شما عزیزان سپاهی هرجا حضور داشته باشید، جهاد دشوار دهساله و صحنه‌های خونین و فداکاریهای بزرگ و عطر شهادت را با خود به همراه میآورد. ان‌شاءاللَّه که موفق باشید، در سلوک راه بندگی خدا روزبه‌روز جلوتر بروید و خدای بزرگ را از خودتان بیشتر راضی کنید؛ که اصل قضیه هم همین است و بقیه‌ی امور مقدمه‌ی این است.
 
خیلی حرفها هست که انسان احساس میکند خوب است با شما برادران عزیز در میان گذاشته شود. افسوس که من آن‌قدر وقت و مجال ندارم؛ والّا اگر به اراده‌ی من بود، ترجیح میدادم که سالی چند بار با شما عزیزان در چنین مجمع بیریا و خالصی بنشینم و صحبت کنم.
 
به نظر من، سپاه در تاریخ شناخته‌شده‌ی خود ما، یک پدیده‌ی کم‌نظیر، شاید هم بی‌نظیری است؛ یعنی موجودی است که ولادت و رشد و نمای آن، در صحنه‌ی انقلاب، آن هم در عرصه‌ی دشوارترین آزمونهای انقلاب بود. در اول جنگ، سپاه چیز کوچکی بود؛ طفل تازه‌به‌دنیاآمده‌یی بود؛ منتها تغذیه‌ی صحیح و پیدرپی این موجود پدیدآمده‌ی در بستر انقلاب اسلامی از مواد جاری انقلاب، او را خوش‌بنیه و قوی و بالنده کرد و کرد، تا آن روزی که حقایق انقلابی، اولین معجزنماییها را به دست این جوانان در جبهه انجام داد: توده‌های بیشکل، به شکل یگانهای منظم درآمدند؛ عشقها و شورهای بیمهار، در چارچوب قواعد و قوانین زبده‌ی رزمی مشغول کار شدند؛ عشاق فداکاری و جهاد، راه منطقی و عاقلانه‌ی جهاد موفق و منظور نظر پروردگار را در تجربه‌ها پیدا کردند. هر کدام از اینها، یک مرحله‌ی حرکت شما به پیش بود.
 
اگر شما خیال کنید که سپاهِ مثلاً سال ۶۰ یا سال ۶۱ - سال عملیات فتح‌المبین(۱) و بیت‌المقدس(۲) - بنا بود مثل سپاه سال ۵۹ عمل بکند، چنانچه عده‌اش ده برابر آنی هم بود که شما در صحنه‌های جلوی دزفول و اهواز و سوسنگرد و خرمشهر داشتید، نمیتوانست این کارها را انجام بدهد. این، سنت خدا و طبیعت الهی در این عالم است؛ روزبه‌روز بزرگتر و عالمتر و پیچیده‌تر و از آزمایشها بهره‌ورتر. این‌گونه است که یک موجود انسانی به تکامل میرسد.
 
ببینید قرآن چه‌قدر به علم و نظر کردن و تدبر کردن و از گذشته درس گرفتن تکیه میکند؛ ببینید چه‌قدر شکر نعمت را بزرگ میشمارد. شکر نعمت یعنی چه؟ معنای شکر نعمت این است که شما آن نعمتی را که خدا داده، اول بشناسید؛ بعد آن را در جای شایسته‌ی خود - که خدا برحسب حکمت خود معین کرده - مصرف کنید.
 
اگر ما تاکتیک به کار نبریم، اگر در جنگ دانش بخرج ندهیم، توده‌ی انبوه، کاری صورت نخواهد داد. همان عشق و علاقه و دلباختگی به هدفهای انقلاب، همچنان که به شکل یک عمل انتحاری - که در جای خود، یک ایثار و یک صدقه و یک حسنه است - تحقق پیدا میکند، در جای خود هم به شکل یک تاکتیک رزمی پخته و کارآمد، خودش را نشان میدهد؛ و نتیجه این میشود که شما بر دشمنی که به سلاح و تاکتیک و عِده و عُده مجهز است، پیروز میشوید.
 
سپاه قدم‌به‌قدم پیش رفت و بالنده شد. هرجایی که شما خاطره‌ی خوشی از موفقیتها دارید، آن‌جایی است که شکر نعمت خدا شده و دقایق حکمت‌آمیز دستورالعمل الهی به کار رفته است.
 
حالا این دقایق چیست؟ اینها همین نکات به ظاهر کوچک و در معنا بزرگی است که در گوشه و کنار قرآن و کلمات معصومین و فرمایشهای امام بود: به خود نپردازیم، خود را محور قرار ندهیم، هدف را خدا بدانیم، از قالب زندگی مادّی خارج بشویم، دنبال وظیفه برویم و ببینیم آن چیست و به چیز دیگری کار نداشته باشیم، همواره در هر مرحله‌یی جستجو کنیم و رضای خدا را بر حسب حجت شرعی کشف کنیم و برطبق آن عمل نماییم. اینها همان قواعد حکمت‌آموزی است که برای پیروزی انسان در مبارزه‌ی دایمیش در این عالم وضع شده است؛ خیال نکنید اینها چیزهایی است که با اهداف انسان بی‌ارتباط است. وقتی میگویند من و شما در تلاشهایمان باید خود را محور قرار ندهیم، معنایش این است که این قضیه مستقیم به وصول ما به هدفهای الهی ارتباط دارد. در خلوت و در تأملات نفسانی، روی این قضیه قدری فکر کنید.
 
هرجا خاطره‌ی خوش پیروزی هست، این چیزهاست. هرجا خاطره‌ی تلخ و گزنده‌ی ناکامی هست - آن ناکامی هرچه هست؛ یا شکست است، یا عدم‌الفتح است، یا دادن تلفات زیاد است - آن‌جایی است که پای یکی از این چیزها یا چندتایش لنگیده است. اگر کاوش کنیم، پیدا میکنیم.
 
گاهی عمل یک فرد، روی یک مجموعه اثر میگذارد. گاهی خطای یک سنگربان، یک صف را از هم میپاشد. اگر این‌طور دقیق در خط مطالب بروید، تفسیر الهی حوادث از فتح و شکست به دست خواهد آمد. این مراحل را شما پشت سر گذاشته‌اید.
 
جنگ تمام شده است. دوران بعد از جنگ، با حضور مبارک قائد و امام و معلم و مرشد و دردآشنای یکایک عناصر مؤمن به این راه تا مدتی طی شده، بعد هم حوادث بعدی بوده و تا امروز ادامه داشته است. ما الان کجای کاریم؟ وسط کار.
 
فراموش نشود که ما سیری را از اول شروع کرده‌ایم و به دنبال هدفهایی حرکت میکنیم. همیشه را شب عملیات بدانید. همیشه از بارگاه لطف الهی، انتظار کمک و لطف داشته باشید، و همیشه از شکست بترسید. بعضی از شکستها، پُرسروصدا و همراه با هیاهوست؛ بعضیها نه، بیخبر بر انسان و بر یک جامعه و بر یک جبهه وارد میشود؛ بعد انسان خبرش را میفهمد و خودش درمییابد که این‌طور شکستها خطرناک است.
 
شما برادران عزیز، جوانان کارآمد و جبهه‌دیده و رنج‌کشیده و صاحب مسؤولیت، توجه داشته باشید که از آغاز پیروزی انقلاب و آغاز پیدایش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی حرکتی آغاز شده است، و این با تمام شدن جنگ تمام نشد؛ با رحلت امام تمام نشد؛ با حوادث گوناگون تمام نمیشود؛ این حرکت ادامه دارد؛ ما هنوز در وسط راهیم.
 
اگر خدای متعال اراده بفرماید، ما صحنه‌ها و مراحل گوناگون خواهیم دید. ما در آینده باید شاهد چیزهای بزرگ باشیم. تاریخ دارد عوض میشود. یکی از پیچهای مهم حرکت تاریخ، در زمان من و شما دارد طی میشود. پیچهای تاریخ، در طول سالهای متمادی طی میشود. گاهی عمر یک نسل یا دو نسل، در تاریخ یک لحظه است. ما در یکی از همان پیچهای عمده و در یکی از همان نقاط عطفیم.
 
امروز به دوران نبیّ‌اکرم (صلّیاللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم) نگاه کنید؛ از دور، پیچ را میشود دید. از نزدیک در حین حرکت، هیچ‌کس ملتفت نیست که چه کاری دارد انجام میگیرد؛ مگر هوشمندان. از این‌جا شما میفهمید که بشریت در دوران صدر اسلام، مشغول چگونه حرکتی بود و چه کار میکرد. نه این‌که بخواهم دوران نورانی نبیّ‌اکرم را با دوره‌های دیگر مقایسه کنیم، اما آن‌چنان کاری را امروز داریم انجام میدهیم؛ یا بهتر بگویم، امروز دنیا در حال آن‌چنان تحولی است که آن روز بود؛ آن روز هم کسی باور نمیکرد.
 
شما خیال میکنید قدرتهایی که آن روز بر دنیا مسلط بودند، کمتر از قدرت استکباری امریکای امروز احساس قدرت میکردند؛ نه، آنها هم همین‌طور احساس قدرت میکردند. ببینید با پیامبران چگونه حرف میزدند. ببینید برخورد تمدنها با کسانی که برخلاف هویها و هوسهای آنها حرف میزدند، چه‌قدر تحقیرآمیز بود.
 
به این ماجرای سه نفر پیامبری که به شهر (انطاکیه) مبعوث شدند، توجه کنید؛ (و اضرب لهم مثلا اصحاب القریة اذ جائها المرسلون. اذ ارسلنا الیهم اثنین فکذّبوهما فعززنا بثالث فقالوا انّا الیکم مرسلون) (۳). این سه پیامبر، به سردمداران یک تمدن گفتند که ما هدفی داریم، پیامی داریم و آمده‌ایم با شما حرف بزنیم. مسأله، مسأله‌ی کوه‌نشینی و سنگ‌تراشی نیست؛ مسأله‌ی تمدن امپراتوری کذایی روم با آن جاه و جلال و با آن آثار عظیم تاریخی است. این (انّا الیکم مرسلون)، در بیان قرآن که مبنی بر ایجاز است، یک کلمه است. پیامبران یک کلمه گفتند که ما به سوی شما فرستاده شده‌ایم. این‌طور نبوده که همه‌ی مردم (انطاکیه) را یکجا جمع کردند و این سه نفر رفتند سخنرانی کردند و گفتند: (انّا الیکم مرسلون)؛ نه، (انّا الیکم مرسلون)، همان‌طوری گفته شد که امام در طول این ده سال به دنیا گفت. امام همین را میگفت دیگر؛ (انّا الیکم مرسلون). ای بشر غافل! ای انسان اسیر دست چند فامیل سیاسی و صنعتی عالم! ای ملتهای تحقیرشده! ما آمده‌ایم شما را نجات بدهیم، ما آمده‌ایم با شما حرف بزنیم. امام ده سال این را میگفت؛ (انّا الیکم مرسلون). شاید آن پیامبران هم در طول مدتی این حرف را زدند.
 
(قالوا ما انتم الّا بشر مثلنا و ما انزل الرّحمن من شیء ان انتم الّا تکذبون) (۴). از طرف مقابل، تکذیب و تحقیر: نه آقا، شما چه میگویید؟ شما چه حرف تازه‌یی برای بشریت دارید؟ شما هم مثل بقیه‌ی مردمید؛ اسلامِ مخصوص خودتان را آورده‌اید و حرف مخصوص خودتان را میزنید؛ همین لحنی که سردمداران مادّیگری مظلم و منحوس دنیا، با انقلاب و با امام و با داعیان حق و پرچمداران حق، حرف زدند و امروز حرف میزنند.
 
(قالوا ما انتم الّا بشر مثلنا و ما انزل الرّحمن من شیء ان انتم الّا تکذبون. قالوا ربّنا یعلم انّا الیکم لمرسلون. و ما علینا الّا البلاغ المبین) (۵). حمله‌ی مجدد، از طرف پیامبران است: نه، مقدسات را به شهادت میگیریم که ما به خیر شما حرف میزنیم. ما فرستاده‌ایم، ما رسالت داریم، ما با شما حرف داریم. به وجدانتان مراجعه کنید، به ادیانتان مراجعه کنید، به اندیشمندان پاکنهادتان - اگر دارید - مراجعه کنید. ما میخواهیم حرفمان را به شما برسانیم - (البلاغ المبین) - نمیخواهیم به دست خودمان در هر نقطه‌یی، خشتی را از این‌رو به آن‌رو برگردانیم. ما میخواهیم انگیزش را در شما به وجود بیاوریم؛ صادر کردن اندیشه و فکر و انقلاب و فرهنگ؛ همانیکه بیش از همه چیز دشمن از آن خائف است.
 
تا صحبت بلاغ مبین در میان می‌آید، طرف مقابل جبهه‌اش خشن‌تر میشود. این‌جا دیگر صحبت تحقیر نیست؛ (قالوا انّا تطیّرنا بکم لئن لم تنتهوا لنرجمنّکم و لیمسّنّکم منّا عذاب الیم) (۶). این‌جا دیگر صحبت این نیست که در تبلیغات خود لبخند تمسخر بزنند و بگویند حرف نو آوردند، لکن مبانی کهنه را ترویج میکنند؛ نخیر، صف‌بندی است. او میگوید شماها برای بشریت مضرید؛ او که خودش بزرگترین ضربه را به حیات انسان زده است! میگوید اگر شما از این رسالت و از این حرف دست برندارید، تهدید میشوید؛ (لیمسّنّکم منّا عذاب الیم). آن‌وقت این‌جاست که پیامبر در مقابله‌ی با این روش، باز به یک ضربه‌ی متقابل مضاعف دست میزند؛ (قالوا طائرکم معکم أئن ذکّرتم بل انتم قوم مسرفون) (۷).
 
این حادثه همیشه بوده، امروز هم هست. آن روز هم دنیا و دنیاداران در مقابل حرکت پیامبر، با چهره‌ی خشن و سرد و با کمال خشونت رفتار میکردند؛ مخصوص امروز نیست؛ اما در همه‌ی موارد هم آن جبهه‌یی که در نهایت عقب‌نشینی کرده، همان جبهه‌ی متکبر و مستکبر بوده است. این جاست که تاریخ روزبه‌روز تکامل پیدا کرده است. تفسیر الهی تاریخ، این است. تکامل تاریخ، یعنی این.
 
این مارکسیستهای غافل و بیچاره که چوب کج‌فهمیهای خودشان را خوردند، اینها تکامل را (پیچیدگی) معنا میکردند. جامعه‌ی متکامل، یعنی جامعه‌ی پیچیده! هرچه جامعه پیچیده‌تر باشد، از لحاظ ارتباطات اجتماعی و اقتصادی و بعد هم تکنولوژی، متکاملتر است! معنای تکامل این نیست. تکامل، یعنی مفاهیم عالی را بهتر درک کردن، تخلق به اخلاق عالی را بیشتر پیدا کردن، و یک قدم به سوی یک معرفت صحیح جلو رفتن. به این ترتیب، بشریت قدم‌به‌قدم جلو آمده، تا به دوران نبوت خاتم رسیده؛ و امروز هم همان حرکت به سمت پیش ادامه دارد.
 
مگر میشود دنیا در همین جهالت باقی بماند؟ مگر ممکن است که اکثریت قاطع بشر، دستخوش هوسهای خباثت‌آمیز و همراه با برنده‌ترین ابزارهای بشری در خدمت قلدرهای روزگار باشد؟ این نقطه‌ی عطف است، و ما پیش خواهیم رفت؛ البته شرط هم دارد.
 
نکته‌ی اساسی آن است که این مواجهه و مقابله در جناح حق، به پایداری و هوشیاری و مقاومت و همان از منیت خارج شدنی که امام همیشه میگفتند، احتیاج دارد. باید مجموعه‌ی قابل توجهی از انسانها در جامعه‌ی انقلابی و حق باشد، که این زر و زیورهای دنیوی برایش ارزشی نداشته باشد. اگر ما این مجموعه را داشته باشیم، با تحمل مشاق، پیشرفت قطعی است.
 
مشاقی که انسان به قیمت ترقی بشریت به یک قدم بالاتر میخواهد آن را تحمل بکند، باارزش است؛ همان هدفی که به خاطرش حسین‌بن‌علی(علیه‌السّلام) به شهادت میرسد؛ دیگر از این که بالاتر نیست. آن همه امام حسین رنج کشید. مگر امام حسین نمیتوانست در خانه‌ی خودش بنشیند؟
 
برادران! حاصل کلام این است که سپاه بایستی همان پایه‌ی مستحکم باشد. سپاه بایستی به علو معنوی و به پایه‌گذاری تکامل بشریت، دل خوش بکند؛ در این راه باید حرکت بکند و دنبال این هدف برود. ما دیگر مثل این مجموعه نداریم؛ نه این‌که در زمان حاضر، بلکه در تاریخمان هم دیگر نداریم؛ مجموعه‌یی از بهترین عناصر مؤمن و انقلابی که در سخت‌ترین میدانها وارد شدند و در طول امتحانهای دشوار، قدم‌به‌قدم پیش رفتند و تکامل پیدا کردند.
 
الان سپاه در ریعان شباب و در اوج جوانی و قدرت و نشاط است. هرچه میتوانید، باید بنیه‌ی سپاه را تقویت کنید. شما برادران فرمانده و هرکدام که مسؤولیتتان بالاتر است، در این زمینه بیشتر موظف و مسؤولید.
 
البته تقویت بنیه‌ی سپاه، به آموزش و تجهیزات و سازماندهی و انضباط و همین چیزهایی است که ما همیشه سفارش میکنیم؛ اما بالاتر از همه‌ی اینها، به معنویت است. معنویت، راز و نیاز با خدا، ارتباط دلها با خدای متعال، هدف را خدا قرار دادن، فریب ظواهر را نخوردن، دلبستگی به زر و زیور دنیا و زخارف دنیا پیدا نکردن، اینهاست که یک مجموعه‌ی مؤمن و یک فئه‌ی مؤمنه را به وجود میآورد؛ آن وقت، (کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن اللَّه) (۸). کم هم که باشید، با داشتن آن جنبه‌ی معنوی، زیادها را در مقابل خودتان مجبور به هزیمت میکنید. همین معنویت بود که بسیج را در میدانهای نبرد، آن‌طور بیتاب و عاشق میکرد؛ به شوق جبهه، این جوانان را میکشاند؛ و وقتی به جبهه میآمدند، از جبهه دل نمیکندند.
 
این وصیت‌نامه‌هایی که امام میفرمودند بخوانید، من به این توصیه‌ی ایشان خیلی عمل کرده‌ام. هرچه از وصیت‌نامه‌های همین بچه‌ها به دستم رسیده - یک فتوکپی، یک جزوه - غالباً من اینها را خوانده‌ام؛ چیزهای عجیبی است. ماها واقعاً از این وصیت‌نامه‌ها درس میگیریم. این‌جا معلوم میشود که درس و علم و علم الهی، بیش از آنچه که به ظواهر و قالبهای رسمی وابسته باشد، به حکمت معنوی - که ناشی از نورانیت الهی است - وابسته است. آن جوان خطش هم بزور خوانده میشود، اما هر کلمه‌اش برای من و امثال من، یک درس و یک راهگشاست و من خودم خیلی استفاده کرده‌ام.
 
در بسیاری از موارد، به پدر و مادرشان مینوشتند که ما از این‌جا دل نمیکَنیم؛ این‌جا بهشت است و زندگی این‌جاست. مثلاً در جواب این‌که مادرش نوشته بود پسرم! زودتر بیا، یا به ما خبر بده، میگوید اصلاً آن‌جا زندگی نیست؛ زندگی این‌جاست. این همان معنویت بود. وقتی معنویت هست، دلها مجذوب آن میشود. وقتی دلها مجذوب شد، نیروها به دنبال دلها و اراده‌ها حرکت میکند. وقتی این‌طور شد، بزرگترین قدرتها نمیتوانند یک ملت را شکست بدهند. برادران! این واقعیت در ایران اتفاق افتاد؛ بزرگترین قدرتهای دنیا نتوانستند ایران را شکست بدهند.
 
در مقابل ما فقط عراق نبود - البته آن روز هم میگفتیم، اما بعد از این حوادث سال گذشته‌ی خلیج فارس، همه اعتراف کردند - غرب بود، شرق بود، امریکا بود، مجموعه‌ی ناتو بود، مرتجعان منطقه بودند، پول بود، سلاح بود، تجهیزات بود، تاکتیک بود، خبر ماهواره‌یی بود.
 
در یکی از این عملیات بزرگی که در سالهای اخیر داشتیم و طرف مقابل تلاش خیلی چشمگیری از خودش نشان میداد، من این‌جا به رفقا گفتم که حدس میزنم الان در سنگرهای قرارگاههای اصلی عراق، نظامیهای غیرعراقی نشسته باشند؛ که البته احتمال زیاد میدادم غربی باشند؛ نحوه‌ی حرکات این‌طور نشان میداد. اصلاً نوع کار نشان میداد که یک نَفَس جدید است که دارد آن‌جا کار میکند؛ بعد معلوم شد همین‌طور بوده است. همه‌ی دنیا به اینها کمک کردند؛ اما چه چیزی موجب شد که علی‌رغم وجود آن قوّه‌ی هایل عجیب، اینها نتوانند بر ایران اسلامی - با همه‌ی ضعفهایی که شماها میشناختید و میدانستید؛ ضعف بودجه، ضعف تجهیزات، ضعف در سازماندهیها، ضعف در انضباط، وجود بعضی از اختلافات - مسلط بشوند و مقصود خودشان را انجام بدهند؟ دنیا از این ماجرا درس گرفت.
 
امروز فرماندهان امریکایی که جنگیدند، میگویند ما در جنگ ایران و عراق که شاهد قضایا بودیم، تجربه آموختیم و درس گرفتیم. این بر اثر چه بود؟ بر اثر همان معنویت. این معنویت را باید حفظ کرد. در سپاه باید این را حفظ کنید.
 
چند اصل در سپاه، اصول تخلف‌ناپذیر است؛ اول، اصل تدین و تقواست. آدم بیتدین و بیتقوا، سپاهی نیست. نمیگوییم که از حوزه‌ی اعتبار کشور ما خارج است؛ نه، به ارگان دیگر، یا جای دیگر برود؛ باب این مجموعه نیست. این مجموعه، آدم متدین و متقی لازم دارد. شما میدانید که من هیچ‌وقت به خودم اجازه نداده‌ام که هیچکدام از نیروها و سازمانهای مسلح را - ارتش، دیگرانی که بودند و حالا جزو نیروهای انتظامی شده‌اند - تحقیر کنم؛ همیشه تجلیل کرده‌ام؛ لیکن توقع ما از سپاه، یک چیز دیگر است. آن حرف هم آشکار است، این حرف هم آشکار است.
 
توقعی را که انقلاب از سپاه دارد، از بقیه‌ی سازمانها ندارد؛ چون مسؤولیتی که این مجموعه میتواند انجام بدهد، از بقیه‌ی مجموعه‌ها این مسؤولیت را نخواسته‌اند. هر کسی که مسؤولیتش بیشتر است، ارزشش بیشتر و سطحش بالاتر است. این تدین، آن چیزی است که بایستی در سپاه موج بزند و روزبه‌روز بیشتر بشود.
 
نباید خیال کرد که حالا دوران بازسازی است و به طور طبیعی بعضی از تخلفات انجام میگیرد! برای مجموعه‌ی مؤمنی با این رسالت عظیم، دوره‌ی بازسازی و دوره‌ی جنگ و غیرجنگ فرقی ندارد. همیشه باید متدین و مراعی احکام الهی و مواظب و مراقب اعمال و رفتار خود بود.
 
اصل دوم، نظامیگری است. خیال نکنند که ما این‌جا مقدس‌بازی درآورده‌ایم؛ یک عده برادران مقدس دور هم میلولند، نوحه میخوانند و سینه میزنند، در میدان جنگ هم باری به هر جهت؛ نخیر، بچه‌های سپاه بحمداللَّه درجات نظامی و مراتب آموزش نظامی را بهتر و سریعتر از اقران خودشان آموخته‌اند و خوب پیشرفت کرده‌اند؛ و این افتخاری است برای هر انسانی که یک مسؤولیت جدی بر دوش خود قایل است.
 
آموزش نظامی و به طور کلی نظامیگری، شامل همه چیز یک مجموعه‌ی نظامی است. نبادا کسی خیال کند که ما برای آموزش و انضباط و تجهیزات و سازماندهی و سلسله‌مراتب باید ارزش چندانی قایل نشویم؛ نه، برای یکایک اینها باید ارزش قایل شد. من بارها این حرفها را گفته‌ام و تکرار کرده‌ام و نمیخواهم تکرار کنم.
 
آنچه امروز به عنوان دانش نظامی در دنیا وجود دارد، متعلق به یک ملت خاص و یک دولت خاص و یک جناح خاص نیست؛ این ذخیره‌ی تمدن و فرهنگ طولانی بشری در طول قرنهای مختلف است. همیشه جنگ بوده، مرتب جنگ پیدا شده، دایماً تجربه به وجود آمده، این تجربه‌ها روی هم جمع شده، و امروز دانش نظامیگری پدیدار شده است.
 
ما که مسلمان و انقلابی هستیم، ما که پیشاهنگ حرکت نوین عالم هستیم، باید بهتر از دیگران این دانش را بلد باشیم. دیگران مرتجعند، دیگران عقب‌افتاده‌اند، دیگران رو به گذشته دارند؛ به ظاهر و به زرق‌وبرقشان نگاه نکنید. دیگران اسیر شهوتند، اسیر کوچکترین انگیزهای بشریند؛ پیشرو شمایید، پیشقراول شمایید، نوآور شمایید، پیام جدید را شما برای دنیا دارید، در عرصه‌ی هر دانشی که بشود و بتوان - از جمله، دانش نظامی و فنون نظامیگری و روشهای نوین سازماندهی نظامی - شما باید بهترین را داشته باشید.
 
گروههای مشخصی باید دایماً در حال مطالعه باشند، تا در مجموعه‌ی سپاه پاسداران، هر روش نوینی در سازماندهی که کارآمدتر به نظر میرسد، روی آن کار کنند. من طرفدار این نیستم که ما هر روز سازماندهی سپاه را عوض کنیم؛ اما طرفدار تحجر در این سازماندهی هم نیستم. ما باید ببینیم که این مجموعه چگونه میتواند در میدانی که مسؤولیت متوجه اوست، سبکتر و کارآمدتر و قویدست‌تر حضور پیدا بکند.
 
در باب نظامیگری نباید کوتاه آمد. این مسأله‌ی درجات که شما دیدید من این‌قدر به آن اهتمام دارم، به خاطر همین است که به نظامیگری کمک کند، و البته کمک هم میکند؛ والّا من همان روزی که درجه‌ها داده میشد، این‌جا گفتم که ما ارزش برادر رزمنده‌ی فداکار مجاهد فی‌سبیل‌اللَّه را از روی درجه اندازه نمیگیریم؛ ارزش او از روی اصالتهای دیگری قابل اندازه‌گیری است؛ اما این درجه‌بندی برای انضباط لازم است و بدون این درجه‌بندی نمیشود. این، جزو تازه‌ترین و نوترین و زنده‌ترین تجربه‌های نظامیگری امروز دنیاست؛ تقلید از هیچ‌کس هم نیست. این، استفاده کردن از تجربه‌ی گذشته است. این، مجاز و لازم است و باید بکنیم.
 
البته درحقیقت تاکنون به شکل سمبلیک به تعدادی از برادران درجه داده شده؛ لیکن آن‌طور که من دیدم برادران مشغول هستند، ان‌شاءاللَّه در آینده‌ی نزدیکی و در سطح وسیعی این درجه باید گذاشته بشود.
 
این درجه برای شما مقدس است. این درجه از روی سالهایی که در جبهه بودند و نیز خصوصیات و ارزشهای صحیح و قابل اندازه‌گیری، ساخته و گذاشته میشود. این نشاندهنده‌ی عضویت و جزیی از این پیکره‌ی زنده و شاداب بودن است. انصافاً برادران در راه این‌که این کار هرچه زودتر گسترش پیدا کند - و باید هم پیدا کند و ان‌شاءاللَّه به همین زودی پیدا خواهد کرد - زحمت میکشند. به این کار اهمیت بدهید. از چیزهایی که لازمه‌ی انضباط است، رویگردان نباشید.
 
انضباط، منافاتی با تواضع و روح برادری ندارد. من در آن پیام(۹) هم به شما عرض کردم، حالا هم عرض میکنم که هر کسی در همان چارچوب ضابطه‌ها و مقررات انضباطی، بایستی از مافوق خود اطاعت کند؛ اما هر دو با هم برادرند؛ مثل آنچه که در مجموعه‌های دینی و در حوزه‌های علمیه هست. این استاد است، آن هم شاگرد، اما حدود هم مشخص است؛ با هم برادرانه حرف میزنند، یا بحث میکنند، یا تحقیق میکنند. درجه به معنای این نیست که تندخویی و ستیزه‌گری و تحقیر و بیاعتنایی از ما فوق به زیردست انجام بگیرد؛ آن مقوله‌ی دیگری است. آن برادریِ اسلامی باید به جای خود محفوظ باشد.
 
اصل سوم برای برادران سپاه، در جای خود قرار گرفتن است؛ عدل. عدل این است که هر چیزی را در جای خود قرار بدهید. سپاه در جای خود باید قرار بگیرد. جای سپاه کجاست؟ وظیفه‌ی سپاه تعریف شده است؛ دفاع نظامی از انقلاب. خیلیها ممکن است از انقلاب دفاع کنند؛ حوزه‌ی علمیه هم دفاع میکند؛ اما دفاع او، دفاع دیگری است. مسؤولان دولتی هم هر کدام در جای خودشان ممکن است دفاع بکنند، یا باید بکنند؛ که آن هم نوع دفاع دیگری است. این، دفاع از انقلاب است و هیچ ابهامی هم در این مسؤولیت وجود ندارد. در آن‌جا باید قرار بگیرند و ببینند برای این مسؤولیت چه لازم است؛ آنچه را که لازم است، بایستی تحصیل کنند.
 
شأن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی این است که ضمن آموزش نظامی و انضباط و در یک کلمه نظامیگری - همان‌طور که قبلاً گفتم - از آگاهی هم برخوردار باشد؛ روشن‌بین باشد، شم سیاسی داشته باشد، از زمان و مکان آگاهی داشته باشد؛ والّا سرش کلاه خواهد رفت و اشتباه خواهد کرد؛ و اشتباه سپاهی، با اشتباه غیرسپاهی، خیلی تفاوت میکند و خسارت این خیلی سنگینتر است. سپاه باید در جای خود قرار بگیرد؛ آنچه را که لازم دارد، کسب کند؛ آنچه را هم که لازم ندارد، کسب نکند.
 
گاهی ممکن است فرضاً ما خیال کنیم که یک دوره‌ی تحصیلی کذایی برای برادران سپاه لازم است؛ در حالی که این‌طور نیست؛ نه در مسؤولیتش، نه در آموزشش و نه در عملیاتش، لازم هم نیست؛ چنین دوره‌یی را باید کنار بگذاریم. البته مورد خاصی در نظرم نیست، اما گاهی از این قبیل پیش می‌آید؛ باید آگاه باشید.
 
من به برادران عزیز دفاتر نمایندگی و بخصوص بخش عقیدتی، سیاسی عرض میکنم که تحلیل سیاسی به شکل صحیح و پروراننده‌ی ذهن، چیز بسیار مهمی است؛ ذهن باید پرورانده بشود.
 
دوران دشوار هر انقلابی، آن دورانی است که حق و باطل در آن ممزوج بشود. ببینید امیرالمؤمنین از این مینالد: (ولکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنا لک یستولی الشّیطان علی اولیائه) (۱۰). در دوران پیامبر، این‌طوری نبود. در دوران پیامبر، صفوف، صفوف صریح و روشنی بود. آن طرف، کفار و مشرکان و اهل مکه بودند؛ کسانی بودند که یکییکی مهاجرین از اینها خاطره داشتند: او من را در فلان تاریخ زد، او من را زندانی کرد، او اموال من را غارت کرد؛ بنابراین شبهه‌یی نبود. یهود بودند؛ توطئه‌گرانی که همه‌ی اهل مدینه - از مهاجر و انصار - با توطئه‌های آنها آشنا بودند. جنگ بنیقریظه اتفاق افتاد، پیامبر دستور داد عده‌ی کثیری آدم را سر بریدند؛ خم به ابروی کسی نیامد و هیچ‌کس نگفت چرا؛ چون صحنه، صحنه‌ی روشنی بود؛ غباری در صحنه نبود. این‌طور جایی، جنگ آسان است؛ حفظ ایمان هم آسان است. اما در دوران امیرالمؤمنین، چه کسانی در مقابل علی(ع) قرار گرفتند؟ خیال میکنید شوخی است؟ خیال میکنید آسان بود که (عبداللَّه‌بن‌مسعود)، صحابی به این بزرگی - بنا به نقل عده‌یی - جزو پابندهای به ولایت امیرالمؤمنین نماند و جزو منحرفان به حساب آمد؟ همین (ربیع‌بن‌خثیم) و آنهایی که در جنگ صفین آمدند گفتند ما از این قتال ناراحتیم، اجازه بده به مرزها برویم و در جنگ وارد نشویم، در روایت دارد که (من اصحاب عبداللَّه‌بن‌مسعود) (۱۱)! این‌جاست که قضیه سخت است.
 
وقتی غبار غلیظتر میگردد، میشود دوران امام حسن؛ و شما میبینید که چه اتفاقی افتاد. باز در دوران امیرالمؤمنین، قدری غبار رقیقتر بود؛ کسانی مثل عمار یاسر - آن افشاگر بزرگ دستگاه امیرالمؤمنین - بودند. هرجا حادثه‌یی اتفاق میافتاد، عمار یاسر و بزرگانی از صحابه‌ی پیامبر بودند که میرفتند حرف میزدند، توجیه میکردند و لااقل برای عده‌یی غبارها زدوده میشد؛ اما در دوران امام حسن، همان هم نبود. در دوران شبهه و در دوران جنگ با کافر غیرصریح، جنگ با کسانی که میتوانند شعارها را بر هدفهای خودشان منطبق کنند، بسیار بسیار دشوار است؛ باید هوشیار بود.
 
البته بحمداللَّه ما هنوز در چنان دورانی نیستیم. هنوز صفوف روشن است؛ هنوز خیلی از اصول و حقایق، واضح و نمایان است؛ اما مطمئن نباشید که همیشه این‌گونه خواهد بود. شما باید آگاه باشید. شما باید چشم بصیرت داشته باشید. شما باید بدانید بازویتان در اختیار خداست یا نه. این، بصیرت میخواهد؛ این را دست کم نگیرید.
 
من یک وقت در دوران زندگی تقریباً پنج‌ساله‌ی حکومت امیرالمؤمنین(علیه الصّلاةوالسّلام) و آنچه که پیش آمد، مطالعات وسیعی داشتم. آنچه من توانستم به عنوان جمع‌بندی به دست بیاورم، این است که (تحلیل سیاسی) ضعیف بود. البته در درجه‌ی بعد، عوامل دیگری هم بود؛ اما مهمترین مسأله این بود. والّا خیلی از مردم هنوز مؤمن بودند؛ اما مؤمنانه در پای هودج ام‌المؤمنین در مقابل علی(علیه‌السّلام) جنگیدند و کشته شدند! بنابراین، تحلیل غلط بود.
 
موضع خود را شناختن و در آن قرار گرفتن، هوشیاری سیاسی، شم سیاسی و قدرت تحلیل سیاسی - البته به دور از ورود در دسته‌بندیهای سیاسی - خودش یکی از آن خطوط ظریفی است که من در پیام هم به شما عرض کردم؛ امام هم که مکرر در مکرر فرموده بودند.
 
البته یک عده خوششان نمیآمد: نه، چرا در کارهای سیاسی دخالت نکنند!؟ همان وقت من یادم هست که بعد از گذشت چند ماه از فرمایش امام، یک حادثه‌ی انتخاباتی در پیش بود و زیدی به یکی از شهرها رفته بود - که نمیگویم کجا، چون نمیخواهم نزدیک بشوم - و سخنرانی کرده بود. آن وقتها نوارش را آوردند و من گوش کردم. او میگفت: نه آقا، چرا میگویید سپاه در سیاست دخالت نکند؟ باید بکند؛ از شماها چه کسی بهتر؟ (!)
 
ببینید، اینها حرفهای خوشایند و دلنشینی است که این جوان مبارزِ پُر از خون انقلابی، به هیجان بیاید: بله، چه کسی از ما بهتر؟ امام این موضوع را صریحاً گفته بودند؛ اما اینها بین آگاهی سیاسی و حضور سیاسی در صحنه‌ی انقلاب - که این خوب است - و بین دخالت در معارضات سیاسی و جناح‌بندیهای سیاسی و به نفع یکی و به ضرر دیگری کار کردن - که این همان چیز بد و بسیار خطرناکی است که امام هیأتی را مأمور کردند و گفتند ببینید چه کسی این‌طوری است، از سپاه بیرونش کنید - خلط میکردند.
 
توجه داشته باشید که انگیزه‌های سیاسی و جناحی نباید بتواند از یک مجموعه‌ی سالم، خالص و کارآمد مثل سپاه - که ذخیره‌یی است برای روزی که انقلاب از آن استفاده بکند - بهره ببرد. این ذخیره بایستی سربه‌مهر بماند، تا در جای خودش مصرف بشود.
 
اصل چهارم این است که سپاه پاسداران انقلابی، با همه‌ی ممیزات و محسنات بزرگ، جزیی از مجموعه‌ی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی با مسؤولیت خاص خودش است؛ این را فراموش نکنید. البته به تشخیص من، مسؤولیت سپاه حقاً و انصافاً سنگینتر از مسؤولیت بقیه‌ی بخشهاست. این مسؤولیت، خیلی ظرافت و دقت لازم دارد؛ چون مسؤولیت اصلی، حمایت و دفاع از انقلاب در مقابله‌ی با حرکات ضد انقلاب است - که خطرناک است - و عنداللزوم باید برود از مرزها هم دفاع بکند؛ که الان عملاً هر دو مسؤولیت را بر دوش دارد و قاعدتاً کمتر وقتی هم خواهد بود که سپاه بتواند این مسؤولیت دوم را نداشته باشد. پس، مسؤولیت سنگین است؛ لیکن درعین‌حال به عنوان جزیی از نیروهای مسلح.
 
به برادران ارتشی و برادران نیروهای انتظامی، به چشم تکریم نگاه کنید. در چشم سازمانهای نظامی دیگر، به چشم برادری و محبت و عطوفت نگاه کنید؛ مبادا به چشم کبر نگاه کنید؛ این شأن شما را پایین میآورد. ما تا توجه پیدا کردیم که از این برادری که این‌جا پهلوی ما نشسته، بهتر هستیم، به مجردی که این احساس پیدا شد، او همان جایی که هست، هست؛ ولی ما از او تنزل میکنیم و پایین میرویم؛ (و لا ترفعنی فی النّاس درجة الّا حططتنی عند نفسی مثلها) (۱۲). در دعای مکارم‌الاخلاق میخوانیم: خدایا! من را در چشم مردم یک درجه رفعت مبخش، مگر این‌که به همان اندازه‌ی یک درجه، در چشم خودم من را تنزل بدهی. این خوب است. اگر شما یک درجه بالا رفتید، باید در پیش خودتان یک درجه پایین بیایید. این میشود کمال؛ جزیی از نیروهای مسلح بودن.
 
یک اصل دیگر هم، اصل رعایت ارزشهای بین‌سازمانی در درون خودتان است؛ یعنی مسأله‌ی تشویق و تنبیه. برادران! تشویق و تنبیه را باید جدی گرفت. شماها فرمانده هستید؛ نسبت به زیردستانتان این‌گونه برخورد کنید. امیرالمؤمنین، مرد شاعر مخلص خودش - یعنی (حسان‌بن‌ثابت) - را که معاویه‌ییها از او میخواستند به طرف آنها برود و او نمیرفت، به خاطر گناهی که کرده بود، خواباند و شلاق زد. گفت: یا امیرالمؤمنین! من را که این‌قدر به شما خدمت کرده‌ام، این‌قدر شعر برایت گفته‌ام، این‌قدر از شما دفاع کرده‌ام، میزنی!؟ حداقل معنای حرکت و نگاه امیرالمؤمنین این بود که بله، آن به جای خود، این هم به جای خود.
 
اگر کار خوبی کردیم، ثواب ما را خدا باید بدهد. برطبق این ارزش، در دنیا اگر مقابلی وجود دارد، بایستی آن مقابل به ما داده بشود. اگر کار بدی هم کردیم، نبایستی بگویند چون فلانی آدم خوبی است، این کار بد او بدون مجازات بماند. این دقتها، بنیه‌ی سپاه را قوی خواهد کرد. وقتی این‌طور برخوردها نشد، درون سپاه، خودش را میخورد.
 
این همه ما گفتیم که مسؤولیت ارتش و سپاه دوتاست. هزاران نفرساعت وقت صرف شد و برادران نشستند مسؤولیت ارتش و سپاه را دقیقاً جدا کردند؛ برای آن‌که این دو سازمان هر دو لازمند؛ درعین‌حال باز ببینیم آقایی در مسؤولیت بالایی احیاناً در جایی بنشیند و بگوید بله، بالاخره سپاه و ارتش در هم ادغام خواهند شد! به نظر شما، با این‌طور آدمی چه کار باید کرد؟
 
آیا واقعاً سزاوار است که عده‌یی انسان این همه زحمت بکشند، برای این‌که سازمانی را در جای خودش منظم و مرتب درست کنند، بعد این‌گونه افراد آن زحمات را از بین ببرند!؟ این، تضییع و ضربه و خطاست؛ این خطا باید سزا داده شود. اگر ما با تخلفاتِ این‌طوری برخورد نکردیم، سپاه از بین خواهد رفت. اگر شما در واحد زیردستتان با خطاها برخورد نکنید، تکان خواهد خورد و از هم خواهد پاشید.
 
قرآن با آن حکمت، پیامبر با آن گذشت، خدای متعال به پیامبر میگوید: (لئن لم ینته المنافقون والّذین فی قلوبهم مرض والمرجفون فیالمدینة لنغرینّک بهم) (۱۳). یعنی کسانی که از زیر میخواهند ضربه بزنند، میخواهند انفجار ایجاد کنند، میخواهند مردم را بترسانند، میخواهند دل مردم را خالی کنند، میخواهند امیدها را از دلها بگیرند، اگر اینها بس نکنند، (لنغرینّک بهم)؛ ما - یعنی خدای متعال - تو - یعنی پیامبر - را به جان اینها میاندازیم. ببینید لحن قرآن، چه‌طور لحن خشن و غلیظی میشود.
 
البته عده‌یی متأسفانه این کار را در سطح جامعه میکنند؛ مرتب توی دلها را خالی کردن: آقا تمام شد، آقا بردند، آقا دشمن چنین شد، آقا ارزشها فلان شد!
 
در دوران ریاست جمهوری و زمان حضور امام - آن هم حضور قدرتمندانه‌ی ایشان - خیلی از اوقات خلاصه‌ی ملاقاتهایی که با من میشد، مینوشتم. الان که نگاه میکنم، میبینم خیلی از حرفهایی که حالا بعضیها میزنند که آقا چنین شد، چنان شد، آن‌وقت میآمدند به ما میگفتند که چنین شد، چنان شد!
 
اصلاً عده‌یی هستند که خوششان می‌آید بگویند آقا بردند، غارت کردند، چنین کردند، دشمن پیروز شد، دشمن مسلط شد! دشمن غلط میکند که پیروز بشود. پیروزی دشمن به این است که دلهای مؤمنین را از جا بکند. پیروزی دشمن به این است که بهترین جوانان این مملکت، در ناصیه‌ی این کشتی، نور رستگاری نبینند.
 
در سخت‌ترین اوقاتی که در جنگ به ما ضربه وارد میشد، امام با آن دل بزرگ و با آن ناصیه‌ی منور الهی امید میداد. در ماجرایی ضربه‌ی سختی خوردیم. خدمت امام آمدند و گفتند که ما شکست خورده‌ایم. فرمود: شکست نبود؛ عدم‌الفتح بود. عدم‌الفتح، یعنی پیروز نشدیم.
 
شما ببینید یک حادثه را دوگونه میشود معنا کرد. هزار نفر از ما کشته شدند، پنج هزار نفر کشته شدند، اما دوگونه میشود این را تفسیر کرد: تفسیر شکست، تفسیر عدم‌الفتح. معنای فرمایش امام این بود که طوری نشده است؛ میخواستید پیروز بشوید، اما هنوز نشده‌اید. همیشه این‌طور به ما امید میداد، این‌طور جامعه و کشور را حرکت میداد؛ حالا عده‌یی همه‌ی همّ و غمشان این است که درست بعکس عمل کنند!
 
با این‌که با زایل شدن امپراتوری شرق، امریکا به حسب ظاهر قدرتمندتر شده، من الان هم با تمام قوّت قلب و به فضل پروردگار و با اتکاء به حول و قوّه‌ی الهی، از بن دندان اعتقادم این است که اگر امریکا تمام نیروهایش را برای ضربه زدن به این انقلاب بسیج کند، نخواهد توانست هیچ غلطی بکند. تلاش میکنند، زحمت میکشند، میخواهند کارهایی بکنند؛ اما اوج غرورشان، نقطه‌ی ضعفشان است. من الان نقاط ضعف این قدرتمندان ظاهری و پوشالی را احساس میکنم؛ تضادهایشان بتدریج روشن خواهد شد.
 
بله، در مقابل جبهه‌ی اسلامی خواهند ایستاد؛ اما جبهه‌ی اسلامی، با آن جناح امپراتوری مارکسیستی چپ که توانسته بودند با ترساندن مردم خودشان از آن، آن اتحاد و وحدت را بین خودشان به وجود بیاورند، فرق میکند. تمام شد؛ صدای شکست امپراتوری زر و زور از دور به گوش میرسد.
 
ما باید هوای خودمان را داشته باشیم. ما باید بدانیم که قوی هستیم. ما باید ایمانها و عشقها را در خدمت هدفهای والا هدایت کنیم. مردم ما مؤمنند. مردم عاشق اسلام هستند. مردم ما از همه چیزشان برای خاطر اسلام گذشتند. کافی است ما مسلمان باشیم و به آرمانهای اسلامی وفادار بمانیم؛ این مردم در صحنه‌اند.
 
آن کسی که احساس ناامیدی میکند، باید دید در رؤیتش یا در واقعیت وجود خودش، چه اشتباه و چه خللی وجود دارد. ما از چه کسی میترسیم؟ در داخل سپاه هم همین‌طور. در داخل سپاه هم بعضی خوششان می‌آید که مرتب دل این جوانان و این بچه‌های سپاهی و این جوانان پُرشور را سست و ضعیف کنند. چه داعییی برای این کار هست؟
 
به‌هرحال، همه باید آماده باشید. در هرجایی که هستید، باید آماده‌ی خدمتگزاری باشید؛ (و منهم من ینتظر) (۱۴). (ینتظر) یعنی چه؟ یعنی منتظر مردنند؟ نه، یعنی منتظر انجام وظیفه‌اند؛ کجا وظیفه آنها را صدا خواهد زد، تا آن‌جا حاضر باشند. ما باید منتظر انجام وظیفه باشیم. هرچه که تکلیف الهی ما ایجاب کرد، بخواهیم آن را انجام بدهیم. این، ما را پیروز خواهد کرد و به موفقیت بزرگ خواهد رساند.
 
امیدواریم که خدای متعال به شماها توفیق بدهد، و ان‌شاءاللَّه روزبه‌روز دلهای پاک و روشن شما را با محبت و با ایمان خود بیشتر مأنوس کند، و همه‌ی ما را در راه صحیح هدایت نماید، و توفیق انجام وظیفه را به همه‌ی ما مرحمت فرماید، و رَوح و ریحانی به ارواح مقدسه‌ی شهدای عزیزمان و روح مطهر امام بزرگوارمان - که جایشان در چنین محافلی حقاً خالی است - برساند، و عزیزان جانباز و آزادگان عزیز را - این کسانی که آزمایشهای دشواری دادند - مشمول فضل و رحمت خود قرار بدهد، و خداوند ما را به خودمان وا نگذارد، و لطف و هدایت و عون خود را لحظه‌یی از ما دریغ ندارد، و ما را مشمول رضای ولیّ‌عصر(ارواحنافداه) و دعای مستجاب آن بزرگوار قرار بدهد.
 
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌
 
 
 
۱) این عملیات در ساعت ۳۰ دقیقه‌ی بامداد یکم فروردین‌ماه ۱۳۶۱ در منطقه‌ی غرب دزفول و شوش و غرب رودخانه‌ی کرخه با رمز (یا زهرا(ع)) آغاز گردید و منجر به آزادسازی جاده‌ی دهلران، دشت عباس، عین‌خوش، مناطق شمال‌غربی خوزستان، ارتفاعات ۳۵۰، ۲۰۲ و کمرسرخ، خارج شدن شهرهای دزفول، اندیمشک، شوش، پایگاه چهارم هوایی، جاده‌ی سراسری اندیمشک - اهواز، خروج صدها روستا از زیر آتش دشمن، دست‌یابی به چاههای نفت ابوغریب در ارتفاعات تینه و تصرف و تأمین پنج پاسگاه مرزی شد.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار اعضای شورای عالی مجمع جهانی اهل‌بیت(ع)

تاریخ: 1370/07/04

 

بیانات در دیدار اعضای شورای عالی مجمع جهانی اهل‌بیت(ع)


 بسم‌اللَّه‌الرحمن‌الرحیم‌

 


 در ابتدا از آقایانی که تشریف آوردند، مخصوصاً از آقایانی که از راه دور تشریف آوردند، خیلی تشکر میکنم. حقاً جلسه‌ی وزین و عظیمی است و آدم آرزو میکند که کاش فراغت میداشت و میتوانست در چنین جلسه‌هایی با چنین مصاحبانی، ساعتهای متمادی بنشیند و استفاده کند. این مجموعه‌یی که من الان مشاهده میکنم، حقاً و انصافاً چنین مجموعه‌یی را نداریم. آقایانی که هرکدام برای کارهای عظیم مایه‌ی امیدند، حالا برای این کار جمع شده‌اند؛ این واقعاً خیلی ارزش دارد. هرچه ممکن است، باید از آقایان برای این کار استفاده شود.

 


 کار بسیار مهم است. در ذهن من، این یکی از مهمترین کارهایی است که مجموعه‌ی کنونی جمهوری اسلامی، از سیاسیون و علمایش، باید به فکر آن میبودند و بایستی انجام میدادند. این، هدف بسیار بالایی است.

 


 درباره‌ی اهل‌بیت(علیهم‌السّلام) هم مطلبی نمیگویم؛ جز این‌که عرض بکنم این بزرگواران همواره مظلوم بودند - (و لم نزل اهل البیت مظلومین) (۱) - و همچنان مظلوم هستند؛ به خاطر این‌که برای بسیاری از مسلمین، معارفشان شناخته نیست و راهشان مشخص نمیباشد. این مسؤولیت به عهده‌ی ماست که هرچه میتوانیم، در جهت معرفی اهل‌بیت و روشن کردن راه آنها و متشکل کردن پیروان آنها و هدایت بچه‌های شیعی به سمت اهداف اهل‌بیت تلاش کنیم. ما خواستیم که این مجمع جهانی اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) در این طریق کار یک مرکز را بکند.

 


 بدیهی است که همه‌ی کارهایی که در این زمینه باید کرد، از عهده‌ی یک مجموعه خارج است؛ لیکن این مجموعه میتواند برای بسیاری از کارها مرکزی باشد و خیلی از کارهای دیگر را هدایت کند. آنچه که برای من و شما و شیعیان مناطق دیگر عالم و بسیاری از مردم خود ما که از این قضیه آگاه هستند، توقع برانگیز است، نفس اعلان این مسأله است. این خودش توقع‌برانگیز است. منتظرند که حالا در دنباله‌ی این کار چه خواهد شد.

 


 به نظر من، این مجمع دو نوع کار اصلی دارد، که اگر ما بتوانیم این دو نوع کار را شروع کنیم و منتظر چیز دیگری نمانیم، بقیه‌ی کار را بتدریج میشود انجام داد.

 


 یک کار، کار شکلی است. شکلی، نه به معنای تنظیمات اداری - حالا این هم در مقدمات کار است و بتدریج هم میشود - بلکه به این معناست که ما باید نفس این احساس رابطه را در همه‌ی شیعیان اهل‌بیت در سراسر عالم زنده نگهداریم؛ یعنی باید احساس کنند که این رابطه ایجاد شد. همه‌ی احزاب این‌طورند. این، حزب نیست؛ اما هر مرکزی که بخواهد با یک مجموعه‌ی وسیع سروکار داشته باشد، اهم کارهایش این است که احساس ارتباط را زنده نگهدارد. یعنی شیعه‌ی هند، شیعه‌ی پاکستان، شیعه‌ی آفریقا، شیعه‌ی امریکای لاتین، شیعه‌ی اروپا و شیعه‌ی منطقه‌ی خاورمیانه، احساس کنند که از این مرکز شیعی و از این جمع جهانی با آنها رابطه‌یی برقرار است؛ لااقل هر سال دو بار یا سه بار، جزواتی، مطبوعاتی، نوشته‌یی، مطلبی از این مرکز به او برسد، تا احساس ارتباط کند. مثل الکترونهایی که در سیمهای برق دایم در حال حرکت هستند و رابطه را برقرار میکنند، باید دایم این جریان متصل باشد و این‌جا مرکز باشد و کار بشود و برساند. تا کلید زده شد و جریان قطع شد، او احساس خلأ خواهد کرد؛ سرد خواهد شد و جدا خواهد گردید. اگر این‌طور باشد، نمیشود کار کرد. ما باید این را هدف قرار بدهیم. البته کار سختی است و به نظر من مجمع اهل‌بیت تا به این‌جاها برسد، زمان زیادی طول میکشد.

 


 ما باید فکر کنیم ببینیم چه کار باید کرد. آیا باید جزوه‌های خاصی فرستاد؟ آیا باید دفاتری در آن‌جاها به وجود آورد؟ آیا باید در مسائل جاریشان، پاسخهای روشن و صریح را در مقابل آنها گذاشت؛ که مرحله‌ی بعدی و متعالیش این است.

 


 فرض بفرمایید الان اگر شیعیان کشمیر که جزو مجموعه‌ی مسلمین کشمیرند و یک اقلیت هستند، از ما سؤال بکنند که ما در فلان قضیه چه باید بکنیم، این مجمع جهانی باید از موضع یک مطالعه و تدبر سنجیده، پاسخ آنها را حاضر داشته باشد و به آنها ارائه دهد. و همین‌طور شیعیان بقیه‌ی مناطق - در اروپا و جاهای دیگر - که غالباً در اقلیت هستند، مسائلی برایشان پیش می‌آید که ما بایستی همیشه پاسخ سؤالها و مسائل آنها را حاضر داشته باشیم؛ چه سؤالهای سیاسیشان، چه سؤالهای فقهیشان، و چه بقیه‌ی مسائلی که برایشان پیش می‌آید. این، حد اعلای ارتباط است؛ بیشتر از این ارتباط واقعاً نمیشود. باید منتهای ارتباط با اینها باشد، تا این مرکز شما آن مجموعه را در دست داشته باشد. این، کار شکلی است؛ یعنی دایم این ارتباط را حفظ کردن. چون ارتباطاتی که با این اعتبارات سروکار دارد، ارتباط جسمانی و مادّی و واقعی و ملموس نیست؛ دایم بایستی از آن منشأ اعتبار افاضه‌ی رابطه بشود؛ والّا اگر افاضه قطع شد، ارتباط کهنه میشود و رابطه قطع میگردد.

 


 مطلب دوم، مسأله‌ی محتوایی است. ما برای اعلای کلمه‌ی اهل‌بیت باید کارهایی انجام بدهیم؛ اولاً باید خود اهل‌بیت را معرفی بکنیم، ثانیاً در جهت ترویج افکار آنها بکوشیم. آیا امروز در جهان اسلام کتابهایی درباره‌ی اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) وجود دارد که باب این زمان باشد و با زبان مناسب نوشته شده باشد، یا نه؟ البته بیشتر تصور من این است که ما به طور کامل نداریم. حالا شاید بعضی از گوشه و کنارها چیزهایی باشد. اگر هست، ما اینها را برای دانشجویان، برای جوانان به طور عام، برای روحانیون، برای عامه‌ی مردم، برای کسانی که تحت تأثیر تبلیغات قرار گرفتند، پخش و منتشر کنیم و در اختیار بگذاریم. هم در باب معرفی شخصیت اهل‌بیت(ع) باید کتابها و نوشته‌ها منتشر شود و کار فرهنگی وسیعی انجام بگیرد، و هم در باب آراء و افکار و معارفی که در زمینه‌ی مسائل اسلامی - یعنی در اصول اسلامی و در عقلیات اسلامی و سایر معارف - از آنها رسیده است.

 


 ما از اهل‌بیت(علیهم‌السّلام) چیزهای زیادی داریم؛ چیزهایی است که اگر امروز عرضه بشود، دنیا را واقعاً در مقابل خودش به اعجاب وا میدارد؛ مثل این نهج‌البلاغه. روی نهج‌البلاغه کار بشود، نکات مهمش برداشته بشود، تفکیک بشود، مطالبش تفسیر و حلاجی بشود، در روایات فحص بشود. این‌قدر ما معارف عالیه داریم که امروز بشر محتاج آنهاست. اینها از زبان اهل‌بیت، به عنوان بیان اهل‌بیت و به عنوان اسلامی است که اهل‌بیت معرفی میکنند. پس، ترویج افکار اهل‌بیت هم یک نکته است.

 


 مسأله‌ی بعد، فقه اهل‌بیت است. فقه اهل‌بیت، از طرفی منشأً قابل بحث کردن است؛ یعنی ما در این بحث کنیم که اگر کسی بخواهد فقه صحیح اسلامی را به دست بیاورد، کدام راه اسلم و اتقن است، تا به این نتیجه برسیم که راه اهل‌بیت کدام است. این، یک فکر و یک ایده است؛ این ایده را بایستی در دنیای اسلام منتشر کرد. از طرف دیگر، متن فقه اهل‌بیت هم قابل بحث است. کتبی که امروز از ما در دنیای اهل تسنن منتشر شده، مثلاً کتاب (مختصرالنّافع) مرحوم محقق(۲) است، که یک جزوه‌ی مختصر و بیاستدلال است. بعضی کتابهای مختصر دیگری هم منتشر شده است و من چون به خاطر ندارم، نمیتوانم عرض کنم. اجمالاً آنچه که من میدانم، کتابهای کمی از ما در بین اهل سنت منتشر شده است. ما در دنیای اسلام، این فقه راقیِ پیشرفته‌ی پُرفرعِ عمیق را باید معرفی کنیم.

 


 کتابهایی که از فقه مذاهب دیگر برای ما می‌آورند، من گاهی در بین آنها بعضی چیزهای خیلی سطحی و خیلی کم‌ارزش را از لحاظ علمی میبینم، که تحقیق شده، تصحیح شده، فهرست‌بندی شده، کار شده و ارائه شده است؛ در حالی که فقه ما این‌طور نیست. مامثلاً (مبسوط) شیخ طوسی(۳) با این عظمت را - که چاپ تهران است، ولی ظاهراً چاپ دیگری هم دارد، اما من ندیده‌ام - که نه یک غلطنامه‌ی درست و حسابی دارد، نه یک فهرست دقیق دارد، در اختیار چه کسی بگذاریم؟ این، ارزان فروختن آن سرمایه‌یی است که ما داریم. اگر ما بخواهیم این کتاب را همین‌طور به یک فقیه سنی یا یک حقوقدان سنی که با مسائل فقهی آشنایی دارد، ارائه بدهیم، واقعاً کتاب خودمان را کوچک کرده‌ایم. این کتاب باید تصحیح بشود، فهرست‌بندی بشود و به طور فنی رویش کار بشود. اینها عرضه‌ی فقه اهل‌بیت است.

 


 آن مسأله‌ی موضوعی فقهییی(۴) که جناب آقای هاشمی(۵) دنبالش هستند، به نظر من یکی از مصادیق این کار است. کار مهم و عظیمی است که انجام میگیرد و از این قبیل بایستی انجام بگیرد.

 


 من از کتابخانه‌ی آستان قدس رضوی مشهد خواستم که فهرست کتب فقهی چاپ نشده‌شان را برای ما بفرستند؛ حدود سیصدوخرده‌یی عنوان کتاب برای من فرستادند. آدم بعضی از این کتابها را میبیند، ولی نمیشناسد؛ اما پیداست که کتاب مهمی باید باشد. فرض کنید ملای معروفی مثل شیخ جعفر کاشف‌الغطاء(۶)، مثلاً درباره‌ی مسأله‌یی تحقیق کرده؛ این قاعدتاً پُرمطلب است. در میان آن کتابها، هم از قدما و هم از متأخرین کتاب دیده میشود. کتابهایی هست که کسی آنها را نمیشناسد و از آنها خبر ندارد؛ همین‌طور آن‌جا مانده است. ما باید اینها را دربیاوریم و رویشان کار کنیم. یا کتابهای رایجی که در اختیار ماست - اینهایی که حتّی چاپ شده و بد چاپ شده - به همین شکل باید تجدید نظری نسبت به آنها صورت گیرد. پس، این هم یک گونه کار است، که معرفی فقه اهل‌بیت است. اینها بایستی انجام بگیرد و همین مجمع جهانی باید بر این چیزها اشراف داشته باشد.

 


 مسأله‌ی دیگر هم مسأله‌ی حجت اهل‌بیت و ولایتشان است؛ همین کاری که مرحوم سیّد شرف‌الدین(۷) (رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه) با آن وسعت نظر و با آن قدرت انجام داده، و قبل از ایشان، مرحوم میرحامد حسین و دیگران این کارهای مهم را انجام دادند. این کار بایستی به زبان امروز و مناسب با امروز و بدون دعوا و بدون درگیری انجام بگیرد. بالاخره سخن تشیع بایستی ارائه بشود؛ دیگران دارند این کار را میکنند.

 


 من دیدم که اخیراً کشورهای عربی، این کتاب (تحفه اثنی عشریة) (۸) را - که خود کتاب، کتاب تفرقه‌افکنی و برانگیزاننده‌ی اختلافات است و در حقیقت بر ضد و ذم شیعه و در مدح اهل بیت است - خلاصه کرده‌اند و با زبان عصر و با بهترین چاپ و با فهرست و با تصحیح منتشر نموده‌اند. این کتاب شاید مثلاً در صدوپنجاه سال قبل - یعنی در زمان شاه ولیاللَّه دهلوی - نوشته شده است، که مرحوم (میرحامد حسین) همین کتاب (عبقات) را در جوابش نوشت. ما شیعیان هنوز چاپ‌شده‌ی کتاب (عبقات) با این عظمت را نداریم! حالا اگر چاپ هم بشود، آیا میتواند در محافل علمی دنیا، با آن عظمت و ضخامت و فارسی، عربیِ مخلوط مطرح بشود؟ این خودش جای بحث دارد.

 


 یکی از توطئه‌هایی که امروز وجود دارد، جدا کردن شیعه از اهل‌بیت است. اصلاً میخواهند بگویند شیعیان به اهل‌بیت کاری ندارند؛ اینها خودشان را به اهل‌بیت چسبانده‌اند! محتوای (تحفه اثنی عشریة) همین است. مؤلف، این کتاب را به نام ائمه‌ی اثنیعشر اسم‌گذاری کرده و میگوید: (سمّیته تحفة اثنیعشریّة تمسّکا بالأئمّة اثنیعشر). از همه‌ی بزرگواران - از امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) تا حضرت مهدی (عجّل‌اللَّه‌تعالیفرجه) - اسم میآورد؛ ولی میگوید ما با اینها سروکار نداریم - اینها که ائمه‌ی ما هستند - ما با این شیعه سر و کار داریم که خودشان را به اینها چسبانده‌اند! حرفهای اهل‌بیت را به عنوان حرفهای شیعه ذکر میکنند و سپس رد میکنند!

 


 همه‌ی اینها، کار متمرکز را در محیط شیعی ایجاب میکند. در محیط شیعی، بر اساس همان اخلاص و احساس مسؤولیت، انصافاً خیلی کار شده است. در طول تاریخ، علمایی از قبیل (قاضی نوراللَّه) (۹)ها و دیگران و دیگران نشستند و با مظلومیت کتابهایی نوشتند؛ خدای متعال هم به خاطر همان مظلومیت، برکت داده و منتشر شده است؛ لیکن گنجینه‌ی ما خیلی قویتر از اینهاست.

 


 در مورد تنظیمات و تشکیلاتی که جناب آقای امینی(۱۰) اشاره فرمودند، طبیعی است که اساس کار، تشکیلات است. شکی نیست که تا تشکیلاتی نباشد، هیچ چیزی بر اساس آن نمیشود بنا کرد؛ لیکن در ایجاد تشکیلات نباید خیلی معطل ماند.

 


 از زمانی که این کار شروع شده، تا حالا، یک سال و خرده‌یی میگذرد. یک سال، انصافاً زمان زیادی برای تشکیلات است. این چیزها باید زود تمام بشود؛ حالا ولو به آن کمال هم نباشد. مثلاً فرض کنیم که پانزده، شانزده نفر در این‌جا نشسته‌ایم و چیزی به ما عرضه شده است. نگاه میکنیم، میبینیم که مثلاً صد سطر است، اما ده مورد اشکال دارد؛ یعنی یکدهم سطور اشکال دارد. اگر بگوییم میشود در این جلسه حلش کرد، فبها و نعمة؛ اگر نشد، میگوییم خیلی خوب، حالا نود سطرش که خوب است؛ این را تصویب و بتدریج اصلاحش میکنیم؛ مگر این‌که یک اشکال اصولی باشد. یعنی در این‌طور مواقع، در برابر امر بین خوب و خوبتر، برای خوبتر نباید خیلی یقه‌درانی کرد؛ شد، شد؛ نشد، کار را عقب نیندازیم، تا به نقطه‌ی شروع برسیم. نقطه‌ی شروع کجاست؟ تشکیل یک دبیرخانه‌ی فعال.

 


 جناب آقای امینی فرمودند که آقایان کم وقت میگذارند. وقتی که آقایان میگذارند، دو نوع است: یک نوع وقت تخطیط و برنامه‌ریزی و خط نشان دادن و راه نشان دادن است؛ همان چیزی که فرمودید. ممکن است حالا ماهی یک بار یا پانزده روز یک بار لازم باشد که این افراد دور هم جمع شوند، و در آینده ضرورت آن به شش ماه یک بار برسد. اگر ما یک دستگاه اجرایی فعال داشته باشیم که مشغول کار باشد و خاطرمان جمع باشد، مهم نیست که حالا این جمع بنشینند برنامه‌ریزی بکنند یا نکنند. این جمع را باید در حد برنامه‌ریزی نگهداشت؛ اگر آن را در اجرا آوردیم، اجرا لنگ خواهد شد. ما باید به اصطلاح این لوکوموتیو را از قطار اجرا جدا کنیم، تا او خودش بتواند کار خودش را بکند؛ این را فقط برای برنامه‌ریزی بگذاریم. بله، حالا پانزده روز یک بار، یا ماهی یک بار کافی است که دور هم بنشینند و برنامه‌های کلی بریزند. هرچه میتوانیم، بر قسمت اجرا - که مرکز و قمّه‌اش همان دبیرخانه است - فشار بیاوریم.

 


 اگر در جمع آقایان کسانی هستند که نشاط کار و دلهره‌ی کار دارند، خیلی خوب، در دبیرخانه کمک کنند؛ منافاتی هم ندارد. فرض بفرمایید یک نفر در این‌جا عضو شورای عالی است؛ فرضاً در مسأله‌یی معاون دبیرکل، یا داوطلب انجام کاری هم در دبیرخانه باشد؛ مانعی ندارد، او میتواند این کار را انجام بدهد.

 


 آن چیزی که به نظر من مهم است، قسمت جناب آقای تسخیری(۱۱) است. ایشان نیروی واقعاً پُرفیض و پُربرکتی هستند. خدای متعال برکات زیادی را به آقای تسخیری عزیزمان عنایت کرده است. به نظر من - همان‌طور که فرمودید(۱۲) - بد نیست که ایشان وقتها را تقسیم کنند؛ مثلاً یکسوم وقت را برای مجمع اهل‌بیت، یکسوم وقت را برای کاری که در دفتر دارند - که خیلی از کارهای دیگر هم میتواند در همین دوسوم جمع بشود - یکسوم آخر را هم برای سایر کارها بگذارند. دیده‌اید که در بودجه، بخش سایر میگذارند. اگر بشود به این ترتیب وقت را منظم کرد و معلوم بشود که ما مثلاً یکسوم وقتِ دبیر کل این مجموعه را داریم، کارها زودتر به نتیجه میرسد.

 


 در مورد شعب اروپایی و یا جاهای دیگری که اشاره کردید، البته خوب است؛ لیکن من الان خائبم از این‌که در آن‌جا چنین چیزی ایجاد بشود؛ چون هیچ برنامه‌یی نداریم. اینها برای ایجاد سر و صدا خوب است. اگر آدم برنامه‌اش این باشد که سر و صدا ایجاد کند و جو تبلیغاتی به وجود بیاورد، البته خوب است که شعبه‌یی تأسیس بشود؛ لیکن الان معلوم نیست که این سر و صدا خیلی لازم باشد؛ حتّی در مواردی خیلی جایز باشد؛ چون حساسیتها روی مسائل مربوط به اهل‌بیت زیاد است؛ نه فقط از طریق اهل سنت، نه، اصلاً استعمار میداند که از کجا بترسد. حقیقتاً (المؤمن لا یلدغ من جحر مرّتین) (۱۳)؛ اما کفار هم گاهی اوقات (لا یلدغون من جحر واحد)! آنها هم بالاخره فهمیده‌اند که آن‌جایی که مکتب اهل‌بیت دارد، وضع چگونه است. آنها لبنان را میبینند، عراق را میبینند، همه جا را میبینند، ایران را هم دیده‌اند. بنابراین، گمان نمیکنم که خالی از حساسیت باشد. شاید الان خیلی ضرورت نداشته باشد، لیکن در نهایت چاره‌یی نیست و باید انجام بشود.

 


 ما الان برای این‌که در یک کشور حداقل یک نفر روحانیِ باصلاحیت وجود داشته باشد و بخواهیم در آن‌جا کارهایی بکند، واقعاً دچار مشکلیم؛ که خود شما الان چه‌قدر این مشکل را لمس میکنید. اگر بخواهید دفتری درست کنید که زیدی برای شما باشد و کار بکند، من خیال میکنم که الان دچار مشکل خواهید شد. از حالا بروید از آن نیروهای محلی و امکانات طبیعی استفاده کنید. گاهی افرادی به خارج میروند؛ از اینها به عنوان رابط این قضیه استفاده کنید. مثلاً ما الان کسانی از بزرگان و از فضلا و از اهل علم داریم که به مناسبتهای گوناگون - مثل مناسبت بیست‌ودوم بهمن - به این‌جا و آن‌جا میروند. اگر شما کار حاضر و آماده داشته باشید، یکی از مأموریتهای این آقایان در این سفرها، کار این مجمع خواهد بود؛ مثلاً گفته شود شما در این سفر، با این مجموعه تماس بگیرید، یا این مطالب را مطرح کنید.

 


 به نظر من، یکی از خطراتی که این‌طور مجموعه‌ها را تهدید میکند، دلبسته شدن و وابسته شدن به کارهای ظاهری است، که در باطن امر کار نیست. مثلاً بعضی از اجتماعها، بعضی از موضعگیریها، تأسیس بعضی از دفاتر، گاهی هم شخصی برود با یکی تماس بگیرد، مادامی که برنامه‌ریزی نشده نباشد، خیلی کار نیست. اگر برنامه‌ریزیشده و هدایت‌شده باشد، چرا. ممکن است بگویند شما در ماه با پنج نفر، ده نفر از شخصیتها در آن‌جا مرتب تماس بگیرید؛ خودتان هم برای تماس دیگران آماده بنشینید. این باید برنامه داشته باشد و قبلاً معلوم باشد که در این ملاقاتها چه میخواهیم داده بشود و چه میخواهیم گرفته بشود؛ چه به آنها محول کنیم و از آنها چه بخواهیم. غرض، همه چیز به آن بخش اجرایی در دبیرخانه برمیگردد. هر کدام از آقایانی که بتوانند در آن بخش همکاری کنند، بسیار خوب است.

 


 به نظر من، به برادرانی که در خارج هستند، نباید خیلی فشار آورد که باید حتماً حضور پیدا کنند. همان‌طوری که شما به آقای طبسی(۱۴) اشاره کردید، مثلاً آقای فضل‌اللَّه، (۱۵) یا آقای سیّد ساجد(۱۶) هم هر کدام همین قدر کار - گاهی شاید هم بیشتر - در مملکت خودشان دارند. به نظر من، اینها را باید در مجامع سالیانه خواست - حداکثر سالی دو بار - مابقی را از همین جانشینان باید استفاده کرد. آقای فضل‌اللَّه به طور طبیعی سالی یک بار، دو بار - شاید هم گاهی بیشتر - در ایران هستند. آقای سیّد ساجد سالی یکی، دوبار به ایران میآیند. شما جلسه‌ی سالیانه‌ی خود را آن وقتی قرار بدهید که بناست مثلاً اینها به مناسبت بیست‌ودوم بهمن یا مناسبتهای دیگر به ایران بیایند. شما جلسه را لنگ آنها نگذارید؛ همین‌طور کار را ادامه بدهید. یا مثلاً اگر آقای سیّد جعفر مرتضی(۱۷) به این‌جا تشریف بیاورند، خوب است؛ ولی اگر نتوانند حضور پیدا کنند، فرضاً آقای فضل‌اللَّه ده روز قبل از برگزاری جلسه به ایشان بگویند که برنامه‌های این جلسه اینهاست؛ من دارم میروم، شما چه میگویید؟ آقای سیّد جعفر مرتضی هم از ده روز قبل فکر کند و نظرات خودش را به ایشان بگوید؛ نتیجتاً نظرات آقای سیّد جعفر مرتضی منضم به نظرات ایشان خواهد شد و دو نظر ارائه خواهد گردید. به نظر من، ما از این جهت ضرری نخواهیم کرد.

 


 تکیه‌ی اصلی من روی بخش اجرایی مسأله است. آن گروه اجرایی که در دبیرخانه هستند، باید فعال باشند؛ همین مدیریتهایی که شما(۱۸) فرمودید؛ حالا اسمش معاونت است، مدیریت است، یا چگونه میخواهد سازماندهی بشود که با آنچه به آن اصطلاحاً معاونت یا مدیریت میگویند، تطبیق بکند، من نمیدانم.

 


 بخشهای گوناگونی وجود دارد. مثلاً فرض کنید بخش ارتباطات جهانی، یک بخش است که یک مدیر مستقل میخواهد. این بخش باید دایم در فکر ارتباطات باشد؛ به بخشهای مختلف مراجعه کند و هر چیزی که مایه‌ی ارتباط است، از آنها کسب کند؛ اگر نیست، خودش مایه‌ی ارتباط را به وجود بیاورد؛ یک پیام بدهد، یک پیام بگیرد؛ از آنها بخواهد که مثلاً در فلان مسأله اجتماع کنند، در فلان قضیه اعلام نظر کنند؛ بزرگانشان مجتمع بشوند. بنابراین، بخش ارتباطات بین‌الملل، بخش مهمی است.

 


 بخش فرهنگی که مشتمل بر همین مواردی است که عرض کردم - یعنی معرفی اهل‌بیت(علیهم‌السّلام) - بخش عظیمی است که احتیاج به مجموعه‌ی بزرگی دارد. آن وقت در کنار آن و در ضمن آن، همان بخشهای فقهی لازم است. الان بحمداللَّه در جهت احیای آثار فقهی شیعه، واقعاً نهضتی شروع شده است؛ هم آنچه که در قم از طرف جامعه‌ی مدرّسین انجام میشود - که بهترینش آن است - و هم آنچه که در بعضی جاهای دیگر - مثل اصفهان، قم، مشهد - به صورت متفرق دارد پخش میشود و خیلی خوب است؛ لیکن به اعتقاد من اگر آقایان در آن مسائل یک نوع اشراف داشته باشند - نه اشراف دخالتی؛ اشراف به عنوان نظر دادن و کمک کردن - خیلی خوب است. از جمله‌ی کارهایی که باید بکنید، این است.

 


 الان همین کتابهایی که جامعه‌ی مدرّسین منتشر میکند، با این‌که کتابهای مهم و باارزشی است و ظاهراً هم خوب چاپ میشود، لیکن باز در آن استاندارد انتشار بین‌المللی نیست؛ در حالی که ما دیگر بالاخره (سرائر) ابن‌ادریس(۱۹) را ده بار که چاپ نمیکنیم؛ یک بار صد سال پیش چاپ شده بوده، حالا هم یک بار دیگر چاپ شده است. همین (سرائر) ابن‌ادریس، با این همه مطلب، با این همه لطافت، حقش است که واقعاً ما یک فهرست کامل و قوی از آن داشته باشیم، تا هر کلمه‌یی که بخواهیم، بتوانیم در آن‌جا پیدا کنیم؛ همین‌طور کتابهای دیگر و کتابهای قدما که دارد درمی‌آید.

 


 همین کتاب (الینابیع‌الفقهیة) که آقای مروارید چاپ کرده، مجموعه‌ی ده، پانزده جلد است. وقتی این کار انجام شد، من خیلی خوشحال شدم؛ اما هر دفعه که مراجعه میکنم، از بس این کتاب غلط دارد، غصه‌یی در دل من مینشیند! آدم غصه میخورد وقتی که این کتاب را با این چاپ فاخر، با این کاغذ به این خوبی میبیند؛ ولی این همه غلط را هم مشاهده میکند! گاهی یک سطر از متن افتاده؛ اصلاً کار فنی نشده است. اینها انسان را متأثر میکند.

 


 اگر قرار است کتابی چاپ بشود، اینها را آقایان نظارت کنند؛ اصلاً مشاور کتاب‌سازی داشته باشند. الان کتاب‌سازی و این‌که چگونه میشود یک کتاب را از اول تا آخر درآورد، یک فن است؛ متخصص دارد، دکتر دارد، کتابهایی درباره‌اش نوشته‌اند. من خودم یکی، دو جلد کتاب درباره‌ی فن کتاب‌سازی در کتابخانه‌ام دارم. اصلاً میگوید کتاب‌سازی چگونه است و آدم چه‌طور بایستی کتاب را از آب دربیاورد. کسانی هستند که متخصص این کارند؛ شما باید آنها را در این‌جا داشته باشید، از آنها مشورت بخواهید و به آن مشورت بدهید.

 


 آدم نگاه میکند، میبیند که برادران اهل سنت از ما خیلی جلوتر هستند. همین کتابهایی که چاپ کرده‌اند، آدم میبیند واقعاً و انصافاً همه چیزش خیلی خوب است. البته آنها هم متأسفانه از غلط مصون نیستند؛ اما کتابهایشان کم‌غلط است؛ تصحیحِ خوب شده، تحقیق شده و از این قبیل.

 


 علی ایّ‌ حال، بخش فرهنگی هم بخش مهمی است که بایستی انجام بگیرد. البته بخشهای گوناگون دیگری هم وجود دارد - مثل بخش سیاسی و غیره - که طبعاً باید به آنها هم پرداخته شود؛ اما به نظر من این دو بخش اساسی است و هرچه زودتر بایستی ان‌شاءاللَّه به نتیجه برسد.

 


 من به طور یقین و صادقانه عرض میکنم که اگر وقت میداشتم، واقعاً در این مجموعه‌ی شما عضو میشدم و خودم کار میکردم؛ چون این کاری است که دیگر صدقه‌ی بیحرف است؛ هیچ حرفی در آن نیست. هر کاری که آدم میکند، ممکن است مثلاً یک گوشه‌اش خراب بشود؛ اما این دیگر لبّ لباب است؛ کار برای اهل‌بیت و افکار اهل‌بیت و درآوردن اهل‌بیت از مظلومیت. واقعاً دیگر از این کار بهتر چه میشود؟ شیرین‌ترین کارها این است. هرچه هم خرج این کار بشود، به نظر من بجاست.

 


 شما این مسأله‌ی بودجه را، مسأله‌ی مهمی ندانید. من در امر بودجه‌یی که با حساب باشد و برای کاری که پسندیده و مورد قبول باشد، صرف شود، حدی قایل نیستم؛ مگر چیزی باشد که آدم در محاسبات و یا در بعضی از اهدافش حرف داشته باشد؛ والّا در کاری که هدفش به این روشنی است، در کاری که به این خوبی است، مسأله‌ی بودجه را واقعاً نباید به حساب آورد.

 


 این کارهای شکلی هم که حالا معمول شده است: سمینارهای بیخودی، سفرهای بیخودی، رفت‌وآمدهای بیخودی، خرجهای دروغی، این چیزها را من دور از شأن این مجموعه میدانم. البته یقین دارم که چنین مواردی وجود ندارد؛ اما میگویم که به آن طرفها نباید کشانده بشود.

 


 در مورد استفاده از قم هم مطلبی را عرض بکنم. این مسأله‌ی حوزه‌ی قم به این معنا، مسأله‌ی خیلی اساسی است. ما باید واقعاً از این گنجینه‌ی قم استفاده کنیم. البته با قم دو گونه میشود تعامل داشت: یک طور این است که ما به قم برویم و جمعی از فضلا را جمع کنیم و بگوییم میخواهیم کارهایی انجام بدهیم. طور دیگر این است که ما این‌جا ببینیم از قم چه میخواهیم؛ درست مضبوط کنیم، بعد آن را به قم منتقل کنیم و کسی هم از جمع خود آقایان آن‌جا باشد و یک عده از فضلا را به همین ترتیبی که فرمودند - یعنی به صورت پاره‌وقت - به این کار ترغیب کند.

 


 یکی، دو سال قبل از این با جناب آقای امینی صحبت شد که گروهی از فضلا و طلاب برای یک کار تحقیقاتی جمع بشوند، که البته دنبال هم نشد. خود شما هم تقریباً مثل همین آقای تسخیری گرفتار بودید! آقای امینی واقعاً کارهای بزرگی دارند و نمیرسند؛ کسی باید باشد که به این کار برسد و این کار انجام بشود.

 


 مانعی ندارد که مرکزی به نام (مرکز تحقیقات) وابسته به مجمع جهانی اهل‌بیت تأسیس شود و افراد مختلف را به منظور برآوردن نیازهای خودش جذب کند. ممکن است کارهای تحقیقاتییی در حال انجام باشد، که ما از آنها خبر نداریم. واقعاً الان در حوزه بسا محققانی هستند که خودشان دارند کاری را انجام میدهند؛ اما ما مطلع هم نیستیم؛ خیلی خوب، بیایند در این مرکز فعالیت کنند. من اخیراً شنیدم که یکی از آقایان فضلای برجسته‌ی قم دارد بیسروصدا یک کار رجالی در طبقات رجال میکند. خود وجود این مرکز میتواند همه را جذب کند.

 


 گردآوری شعر شعرای شیعه‌ی اهل‌بیت و امثال اینها هم خیلی مهم است. اینها کارهایی است که در طول تاریخ ما واقعاً از آنها غفلت شده است. البته نمیشود هم به این معنا گفت غفلت؛ نمیتوانستند دیگر؛ اما حالا میتوانند. ما از کتابخانه‌های دوردست بلافاصله میکروفیلم فراهم میکنیم و به این‌جا میآوریم؛ ولی آنها چنین امکانات و ابزارهایی نداشتند.

 


 واقعاً از حضور آقایان خیلی استفاده کردیم. مصاحبت با شما آقایان و زیارتتان، برای من خیلی لذتبخش است. خداوند ان‌شاءاللَّه به شما اجر بدهد.

 


 ان‌شاءاللَّه موفق باشید

 


 

 


 

 


۱) بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۶۳

 


۲) ۶۷۶ - ۶۰۲ ق)

 


۳) ۴۶۰ - ۳۸۵ ق)

 


۴) تهیه‌ی دائرةالمعارف فقه اسلامی اهل‌بیت(ع)

 


۵) آیةاللَّه سیّد محمود هاشمی، عضو شورای عالی مجمع جهانی اهل‌بیت(ع) و مسؤول مؤسسه‌ی دائرةالمعارف فقه اسلامی اهل‌بیت(ع)

 


۶) ۱۲۲۸ - ۱۱۵۴ ق)

 


۷) ۱۹۵۸ - ۱۸۷۳ م)

 


۸) نوشته‌ی: حافظ غلام حلیم دهلوی

 


۹) ۱۰۱۹ - ۹۵۶ ق)

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار ائمه‌ی‌ جمعه‌ی‌ سراسر کشور

تاریخ: 1370/06/25

 

بیانات در دیدار ائمه‌ی‌ جمعه‌ی‌ سراسر کشور


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
  
اولاً به همه‌ی آقایان محترم، بزرگان و چهره‌های شاخص و برجسته‌یی که بحمداللَّه صحنه‌ی امامت جمعه‌ی کشورمان را منور کرده‌اند، خیر مقدم عرض میکنم. ثانیاً تذکراً عرض میکنم که اگر این جلسات که با زحمت معتنابهی تشکیل میشود - چون شما آقایان از نقاط مختلف طی طریق میکنید و تشریف میآورید و زحمات سفر را متحمل میشوید و ترتیبات برنامه‌ریزی و غیره را انجام میدهید - پیشرفت چشمگیری ایجاد بکند، حق این جلسات ادا شده است؛ و اگر قرار باشد ما چنین پیشرفتی را انتظار بکشیم، دخالت و حضور و ورود دلسوزانه‌ی یکایک آقایان در جلسات بحث و مشورت - یعنی همان کمیسیونها - ضروری است.
 
من از همه‌ی آقایان، بخصوص کسانی که صاحب فکر نو و ابتکاری و جرأت اقدام در گشودن راههای ناگشوده هستند، خواهش میکنم که سعیمان بر این باشد که به طور دایم و روزبه‌روز، این مجموعه‌ی سراسری کشور را تکامل ببخشیم. اگر ما قانع باشیم که همان‌طوری که ده سال پیش نمازهای ما برگزار میشد، حالا هم برگزار بشود، غبن است؛ (من استوی یوماه فهو مغبون)(1). قاعده‌ی هر کار مستمر، بخصوص وقتی وظیفه‌ی بزرگی برعهده دارد، این است که به طور دایم در حال تحول و پیشرفت باشد.
 
بالاخره مجموعه‌یی انسانی، با ذخیره‌ی باارزشی از علم و معرفت و فرهنگ و تجربه و دانش، در مسؤولیتی والا قرار گرفته است، که چون درباره‌ی این مسؤولیت زیاد بحث شده، قصد ندارم تکرار مطلب بکنم. این مجموعه با این مسؤولیت، باید در حال پیشرفت و تحول باشد؛ راهش را پیدا کنید. چگونه تحول ایجاد خواهد شد؟ ابزارش چیست؟ ما چه کار باید بکنیم؟ شما باید چه کار بکنید؟ باید اینها را فکر کنید. این جلسات قاعدتاً برای این‌گونه مقاصد تشکیل میشود.
  
و اما قبل از این‌که مطلب مورد نظر را عرض بکنم، مقدمه‌یی را بیان میکنم.آن مقدمه این است که امروز وضعیت کشور و نظام و انقلاب ما از دو جهت قابل توجه است: اول از جهت موازین معمولی یک حکومت؛ یعنی برنامه‌ریزی، انتخاب آدمهای کارآمد، به کار گرفتن تجربه‌های فراوان، آشنا شدن با مسائل و مفاهیمی که در حکومت به آنها نیاز است، و روان شدن کار. ما در این جهت پیشرفت کرده‌ایم و اثر این پیشرفت محسوس است. بنابراین، در مجموعه‌ی اداره‌ی کشور، همه چیز رو به پیشرفت است.
 
من حالا که به خطوط گوناگونی که در اداره‌ی کشور وجود دارد، نگاه میکنم، احساس میکنم که ما در همه‌ی این خطوط، از لحاظ مدیریت، برنامه‌ریزی و پختگی در کار، در حال پیشرفتیم. اگر تحلیل دقیق و مبسوطی در این باب بشود، این نکته روشن خواهد شد. مثلاً ما در زمینه‌ی اقتصاد، در حال پیشرفتیم. ممکن است بعضی از ظواهر موجود در زمینه‌ی اقتصاد، مثل تورم و گرانی ارزاق و مسائلی از این قبیل، به ذهن آقایان بیاید؛ اما من عرض میکنم که این با آن چیزی که ما ادعا میکنیم، منافاتی ندارد. ما بالاخره در همین زمینه‌ی اقتصاد، با گذشت سالهای متمادی، به نقطه‌ی روشنی رسیده‌ایم؛ یعنی برای مسؤولان، برنامه‌ی اقتصاد کشور، برنامه‌ی روشنی است؛ و مشییی که برای رسیدن به هدفهای این برنامه در نظر گرفته شده، مشی صحیح و متین و قابل دفاعی است.
 
خیلی از کارهایی که خودش صحیح، هدفش صحیح، و ممشا هم درست است، در حین عبور از گردنه‌های مختلف، به مشکلاتی برخورد میکند. این مشکلات، دلیل نادرست بودن راه و هدف و برنامه و پیش‌بینی نیست. حالا این یک نمونه، برنامه‌ی متین و دقیقی است که اگر بیمعارض و بیمزاحم پیش برود، به نقاطی خوب خواهد رسید. در زمینه‌ی مسائل سیاسی و مشی بین‌المللی، برنامه‌ی دقیقِ روشنِ حساب‌شده‌یی وجود دارد که اگر بیمعارض و بیمزاحم حرکت بکند، به هدفهای خوبی خواهد رسید. در زمینه‌های مختلف، دردها شناخته شده، و مسؤولان در صدد برنامه‌ریزی و اقدامند.
 
البته (کلّ ما یتمنّی المرء یدرکه) و (نیّة المؤمن خیر من عمله)(2). همیشه مؤمن چیزهایی را نیت میکند که احیاناً در مقام عمل نمیتواند به آنها دست پیدا کند. نیت مؤمن، همیشه بالاتر و بهتر از آن مقداری است که عمل میکند؛ این یک امر قهری است. حالا این مسائل اقتصادی یا سیاسی و غیره، به عنوان مثال مطرح شد؛ این یک جنبه‌ی مسأله است؛ یعنی امروز وضع ما در حرکت عمومی کشور به سمت هدفهای انقلابی، از گذشته روشنتر، دقیقتر و مستحکمتر است.
  
طرف دیگر قضیه این است که امروز به همین دلیل و بسی دلایل دیگر، توطئه‌های دشمنان برضد ما پیچیده‌تر است. البته هیچ‌کس در عالم بصراحت اعتراف نمیکند که قصد مخالفت با جمهوری اسلامی را دارد، یا با اسلام مخالف است. ظاهرها همه دوست، زبانها گرم و گیرا، اما باطن قضیه چیز دیگری است. یک طرف، دشمن چپ بود که به خودی خود مضمحل و نابود شد و ما آن را در صحنه نداریم. یعنی نظام مارکسیستی و کشورهای فراهم‌شده‌ی با این نظام، امروز آن موضع خصومت دیروز را با ما ندارند. اما سؤال این است که آیا حذف این دشمن در مجموع صحنه‌ی نبردی که انقلاب و اسلام با دشمنان دارد، به نفع ما تمام شد؟ آیا در میدان نبرد، به معنای کم‌شدن دشمنیها با ما شد، یا نه؟ از یک نظر بله، این به نفع ما تمام شد و آن، این بود که جبهه‌ی الحاد، سلاح برنده‌ی خودش را - که تفکر مارکسیستی و مکتب تدوین‌شده و سروته‌دار مارکسیسم بود - از دست داد.
 
برادرانی که در دوران مبارزات و اوایل انقلاب با گروههای چپ سروکار داشتند، یادشان است که با چه حدتی و از چه موضع قدرت و اطمینانی از این مکتب یاد میکردند. آن جبهه از بین رفت و معلوم شد که امروز تفکر مادّی صریح، در دنیا جایی ندارد. این، نقطه‌ی مثبت قضیه بود؛ اما از آن طرف، امام در نامه به رئیس جمهور شوروی، مرقوم فرمودند که شما باید مواظب باشید که تسلیم غرب نشوید؛ ولی به این توصیه‌ی امام عمل نشد.
  
امروز اروپای شرقی که مایه‌ی دغدغه‌ی اروپای غربی بود، جزو اروپای غربی و نان‌خور و سیاهی لشکر اروپای غربی شده است! کشورهایی که در بین دو قدرت، در حال مانور بودند، به خاطر این‌که در آن کشورها استقلال حقیقی نیست، به یک طرف متمایل شده‌اند و همه به یک طرف رفته‌اند.
 
امروز یک امپراتوری خطرناک عظیم - البته به حسب ظاهر؛ باطن قضیه چیز دیگری است که حالا بیان خواهم کرد - مجهز به علم و سلاح و تکنولوژی، در یک نقطه‌ی عالم قرار گرفته؛ در رأس آن هم امریکاست. این خطر بزرگی است؛ ما نباید آن را دست کم بگیریم.
 
نقطه‌ی مثبتی که باز در این‌جا باید از نظر دور نماند، این است که (المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض)(3)؛ یعنی از جنس یکدیگرند. در مورد (المؤمنون و المؤمنات) میفرماید: (بعضهم اولیاء بعض)(4)؛ پیوسته‌ی به یکدیگرند. بین منافقون و منافقات، آن صمیمیت و صفا و وحدت هرگز به وجود نخواهد آمد. بالاخره در این جبهه‌ی واحد کفر و استکبار، اختلاف و تشتت رأی و تعارض قوا و نیروها با یکدیگر به قدری وجود خواهد داشت که اگر مؤمنینِ وقت‌شناس وجود داشته باشند و بخواهند از فرصتها استفاده کنند، بتوانند؛ لیکن ظاهر قضیه آن است که اگر خطر واحدی مجموعه‌ی قدرت مادّی عالم و این امپراتوری خطرناک را تهدید بکند، آنها دستشان با هم است.
  
امروز در دنیا در مقابل این امپراتوری واحد، چه قدرتی هست؟ کاملاً روشن است که هیچ تفکر و مکتب و ایدئولوژی و گرایش فکرییی غیر از اسلام نیست. نگذاشتند که در مقابل این مجموعه، چیزی از سنگرهای قدرت و مبارزه باقی بماند؛ جز اسلام که همچنان باقی است و به حول و قوّه‌ی الهی همیشه باقی خواهد بود.
 
البته امروز افکاری در دنیا هست. همین دانشمندان فیلسوف و جامعه‌شناس غربی، از قبیل آنهایی که قبلاً بودند، امروز هم هستند و مکاتب اجتماعی دارند؛ لیکن این مکاتب اجتماعی و سیاسی، در خدمت تفکر غربی است. همین لیبرالیسم و به اصطلاح دمکراسی غربی - که خودشان مایلند این امپراتوری جهانی را به نام دمکراسی بشری اسم بگذارند؛ که البته در آن از دمکراسی و آزادی واقعی هم خبری نیست - در خدمت همین امپراتوری است.
 
امروز مکتبی که به انسانها تعلیم بدهد که باید با این شیطان زر و زور جنگید، وجود ندارد؛ ناسیونالیسم و حس ملیت هم در مقابل آن قدرت قرار ندارد. یک روز در آفریقا و در امریکای لاتین و در بعضی کشورهای آسیا، استعمارگران مستقیماً قدرت را به دست میگرفتند؛ روحیه‌ی قومیت و ملیت مردم را جریحه‌دار میکردند و در مقابل خودشان قرار میدادند؛ امروز آن هم نیست. امروز سیاست استعماری، خیلی دقیقتر از آن است که حس ناسیونالیسم و ملیت‌گرایی و قومیت‌گرایی مردم را بر علیه خود تحریک بکند. قومیت عربی، یک نمونه است. آیا قومیت عربی در مقابل امریکا خواهد ایستاد، یا در خدمت امریکاست و به نفع آنها به کار خواهد رفت؟
  
هیچ مکتبی، هیچ سنگری و هیچ نقطه‌ی اتکاء و امیدی وجود ندارد. البته انسانهای حق‌طلب هیچ‌وقت از بین نمیروند. خفقان ناشی از قدرت استکبار و قدرت‌نماییهای او و خلافهایی که هم‌اکنون مرتکب میشود و بعدها بیشتر مرتکب خواهد شد، اینها هیچکدام از بین نخواهد رفت و از نظر انسانهای دقیق و حساس، مغفول نخواهند ماند. نسل جوان در کشورهای مختلفِ فقیر و وابسته و در خدمت استکبار غربی، مطمئناً مثل گذشته جوش و خروش خواهند داشت؛ اینها که از بین نمیروند؛ اما سنگری هم ندارند و وسیله‌یی که پشت سر آن قرار بگیرند و آن را برای اطفای غیظ خود در مقابل مستکبران و ظالمان به کار ببرند، در اختیارشان نیست. یک وسیله باقی است، و آن اسلام است؛ آن هم اسلام با تفسیر درست و انقلابی و به تعبیر امام بزرگوارمان، اسلام ناب محمّدی(صلّیاللَّه‌علیه‌واله). این اسلام است که امروز در مقابل این همه قدرت‌نمایی در دنیا حضور دارد و از آن میترسند؛ این اسلام است که هنوز ملتها را به خود جذب میکند؛ این اسلام است که امروز شما به هر نقطه از نقاط عالم که سفر کنید - چه کشور اسلامی باشد، چه غیر اسلامی - انسانها و جوانان زیادی را مییابید که به شوق آن، به همان شبحی که از دور میبینند و میشنوند، امید و دل بسته‌اند؛ لذا به شما نزدیک میشوند، با شما حرف میزنند، از شما استفسار میکنند و خیلیها از شما کمک میخواهند.
 
این تنها سنگری است که در مقابل استکبار و در مقابل شیطان و شیطنت با این عظمت، باقی است. نتیجه این است که امروز دشمنیها با اسلام و با نظامی که این حقیقت و این مکتب را ترویج میکند و پرچم آن را به دست گرفته، بیش از پیش است. این هم آن طرف دیگر قضیه است.
  
امروز ما باید منتظر دشمنیهای بسیار عمیق و پیچیده‌یی از طرف استکبار باشیم. البته بعید است که این دشمنیها به صورت حمله‌ی نظامی و به صورت تجربه‌های گذشته باشد؛ به احتمال زیاد راههای دیگری را برای این کار انتخاب خواهند کرد. یکی از راهها، تنگ‌کردن محاصره‌ی اقتصادی است. یکی از راهها، فشارهای روزافزون سیاسی است.
 
الان میبینید چند وقتی است که باز مسأله‌ی حقوق بشر در دهنها افتاده است. فلان کشور، فلان مجموعه و فلان کمیسیون، با حربه‌ی حقوق بشر به جنگ جمهوری اسلامی میآیند؛ کسانی که ته دلشان، حقوقی برای بشر قایل نیستند؛ و اگر حقی برای انسان قایلند، برای انسان غربی است، نه برای هر انسان؛ و حاضرند که میلیونها انسان غیرغربی، برای حفظ سعادت و سلامت خودشان نابود و فدا بشوند. این آدمهای دروغگو، شعار حقوق بشر را علیه جمهوری اسلامی علم میکنند، و قبلاً هم فشارهای سیاسی از این قبیل و فشارهایی از طریق به وجود آوردن مراکز فساد و تباهی در داخل را علم کرده بودند.
  
این‌که ما مکرر گفته‌ایم و میگوییم که توطئه‌ی فرهنگی در جریان است و من آن را به عیان در مقابل خودم مشاهده میکنم، متکی به استدلال است؛ شعار نمیدهم؛ من این را مشاهده میکنم. امروز دشمن با شیوه‌ی بسیار زیرکانه‌یی در داخل، در حال یک جنگ و مبارزه‌ی تمام عیار فرهنگی علیه ماست. این همان مقدمه‌یی است که میخواستم عرض بکنم.
 
مطلب این است که حالا ما برای این جنگ فرهنگی چه کار باید کنیم؟ عادت بر این جاری است که اگر یک مشکل فرهنگی در کشور دیده یا شنیده بشود - که چنین مشکلی هم وجود دارد - همه‌ی روها را به طرف دولت برگردانیم و بگوییم که دولت! شما چرا تلاش و فعالیت نمیکنی؟! مثال واضحش هم بدحجابی، یا در بعضی از شهرها و نقاط دور افتاده، رواج این ساز و دهلهای قدیمی و این چیزهایی است که گاهی آقایان برای ما مینویسند، یا گزارش می‌آید و ما مطلع میشویم که بعضی آقایان گله‌مند و ناراحتند.
  
البته اینها ظواهر بدی است - شکی نیست - اما مسأله‌ی توطئه‌ی فرهنگی اینها نیست؛ اینها ظاهره‌ی کوچکی است و نسبت به آن توطئه، مسأله‌ی خیلی کم‌اهمیتی است. امروز از لحاظ وضع حجاب و وضعیت زنان کشور، فاصله‌ی ما با قبل از انقلاب، خیلی ژرف و عمیق است. کمتر قسمتی است که ما نسبت به قبل از انقلاب، این‌قدر فاصله پیدا کرده باشیم. شما ببینید در کدامیک از بخشهای مختلف جامعه - چه بخشهای مربوط به مذهب و دین، چه بخشهای مربوط به مسائل علمی، چه بخشهای مربوط به سیاست و اقتصاد و غیره - این همه فاصله بین وضع موجود و وضع آن روز وجود دارد، که در حال حاضر ما میان زن امروز و زن زمان حکومت ستمشاهی مشاهده میکنیم؟ آن روز، چیزی از زن باقی نمانده بود. آن روز، نگذاشته بودند که چیزی به نام حرمت و حجاب و حفاظ و قداست و طهارت زن باقی بماند؛ بخصوص در شهرهای بزرگ. وضعیت امروز، قابل مقایسه با آن روز نیست. البته شکی نیست که باید از این بهتر بشود؛ اما آنچه که امروز هست، قابل مقایسه با آن روزگار نیست. این، آن چیزی نیست که ما باید به عنوان ضایعه‌ی فرهنگی و پوسیدگی جامعه‌ی خودمان و به عنوان خطر و حمله‌ی دشمن به آن توجه بکنیم؛ چیز دیگری است که در مواردی، این هم یکی از گوشه‌ها و یکی از مظاهر آن است.
  
خلاصه‌ی مطلب این‌که آقایان! نسل جوان در حال تباه شدن تدریجی به وسیله‌ی دشمن است؛ ما باید نگذاریم. ما باید نسل جوانی را حفظ کنیم که اگر جنگ بود، دفاع کند؛ اگر حادثه‌یی در داخل بود، حضور پیدا کند؛ آن‌جا که نوبت علم و تربیت علمی و تحقیقی است، درس بخواند و خودسازی کند؛ آن‌جایی که صحبت آینده است، خود را آماده کند. روی این نسل جوان که مایه‌ی تکیه و امید است، دارد بتدریج با شکلها و شیوه‌های گوناگون، کار و تلاش میشود؛ این تلاش هم عمدتاً فرهنگی است. البته محافلی برای این‌که جوانان را ببرند و آلوده به فساد بکنند، وجود دارد، که جنبه‌ی غیر فرهنگی و جنبه‌ی عملی دارد؛ لیکن آنچه که بیش از همه خطرناک است، ذهن و فکر و روحیه‌ی جوان است؛ این را باید دریافت.
  
بیشترین چیزی که روی ذهن جوان اثر میکند، دو عامل است: یکی تبلیغات گوناگون دشمن است؛ تبلیغاتی که جوان را نسبت به حقایق مقدس اسلامی و حقایقی که در انقلاب به عنوان مسلّمات و پایه‌ها و ستونهای اصلی اعتقاد شناخته شده، سست و بیتفاوت کند. و عامل دوم، عدم تبیین و دفاع صحیح از این حقایق و اصول است. من گمان میکنم که تأثیر عامل دوم، کمتر از عامل اول نباشد؛ چون در نظام جمهوری اسلامی، به طور صریح و علنی، علیه اسلام و اصول اسلامی و مبانی اسلامی و معارف اسلامی، کمتر تبلیغ میشود و میدان برای تبلیغ وسیع باز نیست؛ بنابراین تبلیغ دشمن فقط سطح معینی را میپوشاند؛ در حالی که عامل دوم، دیگر حد و اندازه‌یی ندارد.
 
وقتی ما تبلیغ نکردیم، وقتی ما حقایق را بیان نکردیم، وقتی ما تبیین و دفاع درستی از معارف اسلامی - از خود توحید، از حکومت الهی، از لزوم عبودیت انسان در مقابل خدا، از لزوم تسلیم انسان در مقابل احکام خدا، که پایه‌های اصلی است - نکردیم، تأثیری که از این عدم دفاع و عدم تبیین و عدم توجیه صحیح حاصل میشود، محدود به حد خاصی نیست؛ شامل همه است.
  
من از این‌جا میخواهم به وظیفه‌ی خودمان به عنوان روحانیون و بخصوص ائمه‌ی جمعه وارد بشوم. به نظر من، وظیفه خیلی سنگین است. کاری که آقایان ائمه‌ی جمعه باید انجام بدهند، کار بسیار عظیم و بزرگی است؛ نمیتوان با آن سرسری برخورد کرد، و نمیشود آن را سهل گرفت.
 
البته آنچه ممکن است در ذهن بعضی از آقایان بگذرد، در ذهن من هم هست. ممکن است بعضی بگویند که ما هرچه تبلیغ بکنیم، از آن طرف مثلاً رادیو و تلویزیون یا بعضی از مراکز، ضد تبلیغ انجام میدهند. البته من این را تا حدودی قبول دارم؛ طبعاً ما که به طور صددرصد این را قبول نداریم. بله، تبلیغات بد و نادرست در آن‌جا هست؛ ولی من قایل به تفکیک بین مسائل هستم. من میگویم دو مسأله هست:
 
یک مسأله این است که ببینیم ضد تبلیغهایی که از ناحیه‌ی غیر ماست، چیست؛ آنها را باید علاج کنیم؛ در این شکی نیست. البته باید دستی و تدبیری و اقدامی و کاری دنبال آن برود، و امیدواریم که ان‌شاءاللَّه اصلاح بشود. نسبت به آن مسائل، دنبالگیری هم هست.
 
مسأله‌ی دیگر این است که حالا با توجه به همین وضعیت، و با توجه به این‌که رادیو و تلویزیون ما، رادیو و تلویزیونِ مطلوبِ حد اعلای لازمِ برای محیط اسلامی نیست، چه کار باید کرد؟ آیا این، تکلیف را از گردن ما برمیدارد؟ آیا محیط روحانی ما میتواند ادعا بکند که همه‌ی تلاش و کار لازم را در جهت توجیه افکار جوانان و نوجوانان و زنان و مردان در این جامعه انجام میدهد؟ این، آن سؤالی است که ما باید به آن جواب بدهیم. در این بخش قضیه، من خودم را هم به عنوان یک روحانی مثل شما مسؤول میدانم. البته وظایف دیگری هست که باید در جای خودش عمل بشود، و امیدواریم که عمل بشود.
  
در باب تبیین چه‌طور؟ من میگویم در یک شهر، آنچه که از منبر جمعه متوقع است، فقط این نیست که ما مطلبی را آماده‌کنیم و برویم در منبر بیان کنیم؛ بیش از این متوقع است. متوقع این است که مثل طبیبی باشیم که بیماری را جستجو میکند و او را میشناسد و درمان او را با زحمت هرچه تمامتر تهیه میکند و آن را بر روی زخم میگذارد، یا به بیمار میخوراند.
 
تکلیف ما این نیست که بگوییم: (ما گفتیم؛ هر کس میخواهد، عمل بکند). این مربوط به این دوره نیست که حکومت به دست مسلمین است؛ دوره‌یی که بار اداره‌ی جامعه بر دوش ماست؛ بخصوص دوره‌یی که دشمن این همه تلاش میکند، تا مفاهیم اسلامی را از ذهنها بزداید. تکلیف ما فقط این نیست که حالا مطلبی را گفتیم؛ شد، شد؛ نشد، نشد؛ ما فقط بایستی حرفمان را بزنیم؛ این‌گونه نیست. ما بایستی حرف خود را به دلها برسانیم؛ (و ما علیالرّسول الّاالبلاغ)(5). این‌که چیزی را در هوا پرتاب کنیم، کسی گرفت، گرفت؛ نگرفت، نگرفت؛ به جایی رسید، رسید؛ نرسید، نرسید؛ این قبول نیست. من این را به عنوان یک مشکل مشاهده میکنم.
 
البته میدانم که آقایان تلاش میکنند و زحمت میکشند. امام‌جمعه در یک شهر، مرکز توقعات و محل مراجعات است؛ کار مردمی و کار اداری و سیاسی دارد؛ مردم حل خیلی از مشکلات را از او میخواهند؛ حتّی به صرف این‌که او و بعضی از مسؤولان حکومت هم معممند، بعضی از کوته‌نظرها، وجود مشکلات را از چشم او میبینند! من اینها را میدانم؛ لیکن باید بر این مشکلات فایق آمد و آن تکلیف اصلی را پیدا کرد.
 
برادران! امروز در یک شهر، اگر امام جمعه فرضاً به اختلاف فلان دو مسؤول اداری نرسید، هیچ‌طوری نمیشود و هیچ آسمانی به زمین نمی‌آید. البته اگر رسید و اقدام و اصلاح کرد، خیلی بهتر است؛ اما چنانچه من در این شهر باشم و مسؤولیت تریبون و منبر عظیم تبیین دین خدا را داشته باشم و درعین‌حال جوانان گروه‌گروه بیدین بشوند، این ضایعه است.
 
ما اول باید فکر کنیم که چگونه میشود جوانان را به نماز جمعه جذب کرد. من گزارش نمازهای جمعه‌ی سرتاسر کشور، حتّی بعضی از بخشها را به مرور میبینم. آنچه که این گزارشها برای ما ایجاب میکند، این است که نسبت به این قضیه، بررسی و فکر بشود. البته خیلی آسان میشود همه‌ی تقصیرها را گردن دیگران انداخت؛ بگوییم وضع اقتصادی این‌طور، گرانی آن‌طور، فوتبال آن‌طور، پس مردم نمیآیند! میشود این را گفت؛ اما درست نیست.
 
اینها عواملی در گوشه و کنار هستند و البته تأثیراتی هم دارند - بیتأثیر نیستند - اما عامل این که ما ببینیم در نماز جمعه‌ی ما جوانی حضور ندارد، یا بسیار معدود حضور دارد، یا با شوق و رغبت نمی‌آید، این نیست. اصل قضیه این است که این مرکز باید جاذبه داشته باشد، تا بکشاند. اگر جاذبه داشت، خواهد کشاند؛ حتّی از پای تلویزیون هم هرگونه انسانی را میکشاند.
 
آقایان! باید روی این مسأله فکر کرد. توقع و خواهش من این است که آقایان در این جلسات روی این مسأله فکر کنند که چه عواملی را برای این قضیه میشود به کار گرفت؛ از چه شیوه‌ی بیانی باید استفاده کرد و از چگونه مطلبی برای جذب و جاذبه باید بهره برد. ممکن است بعضی ابتکار لازم در شناختن بیان صحیح نداشته باشند؛ بسیار خوب، بنشینیم ترتیبی بدهیم که آنچه باید گفته بشود، با بهترین بیان در مجموعه‌یی تدوین گردد و در اختیار همه گذاشته شود.
  
ما نباید این مرکز به این مهمی را رها بکنیم؛ اساس کار ما این‌جاست. نماز جمعه است که دلها را محکم و ایمانها را قوی میکند؛ شجاعت اقدام به افراد میبخشد و این سربازان عظیم و این جنوداللَّه را در هنگام لزوم به کار می‌اندازد. اگر این حربه کند شد، بسیاری از مشکلات به وجود خواهدآمد.
 
تکیه‌ی نظام الهی به مردم است؛ و مردم بیش از همه‌چیز، با عواطف و با ایمانشان در صحنه حضور پیدا میکنند؛ این عواطف و این ایمان را بایستی جذب کرد. البته من در این زمینه مطالبی دارم که فقط مربوط به ائمه‌ی جمعه نیست؛ مربوطه به همه‌ی روحانیون است، و بایستی آن مطالب را در جمعی عرض بکنم که فقط اختصاص به آقایان ائمه‌ی جمعه نداشته باشد، که همه‌ی بار بر در خانه‌ی این بزرگواران فرود بیاید؛ لیکن آنچه که این‌جا میتوانم عرض بکنم، این (منبر) است. این منبری که در اختیار ماست، مسؤولیت سنگینی است؛ این مسؤولیت را بایستی با تمام شرایط و با همه‌ی خصوصیات آن قبول کرد و به همان‌گونه که لازم است، از آن استفاده نمود.
  
امروز چشم مردم به شماست. امروز امید و تکیه‌ی معنوی مردم به روحانیت است. بزرگترین مظهر عمومی روحانیت در همه‌جای کشور، ائمه‌ی جمعه هستند. البته در حوزه‌های علمیه و مراکز علمی، اساتید و اساطین و مراجع هستند؛ اما مخصوص بعضی از نقاط کشورند. آن چیزی که در همه جای کشور عمومیت دارد، امامت جمعه است. امامت جمعه، هم نمایندگی از کل روحانیت، و هم نمایندگی از نظام است؛ چون نظام هم نظام اسلامی است.
 
با این دید، با این برداشت و با این توجه، بایستی در آن مرکز و آن کانونِ با آن اهمیت حضور پیدا کرد و بر اساس آن بایستی مطلب انتخاب نمود و به مردم گفت. من گمان میکنم که بر این اساس ما باید مقداری کار کنیم. البته حرفی ندارم که خود من در هر کاری که باید انجام بگیرد، شرکت بکنم. با این‌که گرفتاری من زیاد است، لیکن این مسأله را بسیار مهم میدانم و معتقدم که بایستی برای این کار، فکر اساسی بشود.
  
باید مطالبی از مسائل اسلامی آماده گردد و به شکل مناسبی تحریر و تقریر بشود و در همه جای کشور گفته بشود؛ آن‌چنان که در همه‌ی دلها و ذهنها جای بگیرد. باید مطالبی از مسائل اسلامی انتخاب بشود که پاسخ به شبهه‌های تقدیری و فرضییی باشد که میدانیم امروز با وسایل مختلف، در بین خواص مردم پراکنده میشود.
 
افکار فلاسفه و نویسندگان و متفکران مادّی غرب، امروز در سطح دانشگاههای ما، به صورت کتاب و ترجمه وجود دارد. نمیشود سدی درست کرد که اینها وارد نشوند؛ این امکان ندارد و مصلحت نیست. افکار باید بیایند و حضور داشته باشند. در مقابل آن افکار، باید پادزهر ایجاد کرد. روحانیت این کشور، جوانان را در مقابل تفکرات پُرجاذبه‌ی مارکسیسم واکسینه کرد و به آنان پادزهر زد.
 
مارکسیستها در این مملکت، مگر کم کار میکردند، کم جزوه منتشر میکردند، کم بحث میکردند؟ همین متفکران اسلام و روحانیون بودند که توانستند در مقابل آن همه حرف پُرجاذبه و شیرین و عوامفریب - که از آن عوامفریب‌تر، انسان کمتر حرفی را سراغ دارد - جوانان ما را حفظ کنند. در بین جوانان ما کسانی بودند که با مارکسیستها مبارزه‌ی علمی میکردند. حالا دیگر هر فکری باشد، جاذبه‌اش بیشتر از آنها که نیست.
 
ما باید مطالبی را آماده کنیم که رد انحرافات و تحریفات و اشتباهاتی باشد که به شکل خوراک فکری، در کتابها و جزوه‌های مختلف، میان جوانان ما تقسیم میشود. حتّی گاهی نادانسته، در جزوه‌ها و کتابهای درسی دانشگاه و نیز در گفتگوهایی که در رسانه‌های جمعی ما منتشر میشود، این مطالب می‌آید! ما بایستی پاسخ اینها را آماده بکنیم. جمعی خوشفکر و دانشمند وقت بگذارند و آماده کنند، تا در بین همه‌ی ائمه‌ی جمعه منتشر گردد و بر روی آن، کار و مطالعه شود. مباحث و تحلیلهای سیاسی و کار سیاسی دقیق و مسائل سیاسی روز، باید به شکل صحیح و عمیق و دقیق بررسی گردد و در اختیار ائمه‌ی جمعه گذاشته شود. اینها کارهایی است که خود این مجموعه باید انجام بدهند. این مجموعه، یک سازماندهی عمومی در سطح کشور است که باید کارهایش را خودش و در درون خودش انجام بدهد. البته در مرکز، قهراً وظایفی برعهده‌ی برادران هست.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:51 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار فرزندان ممتاز شاهد

تاریخ: 1370/06/13

 

بیانات در دیدار فرزندان ممتاز شاهد


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 مجلس امروز ما، مجلس دلنشین و جامعی است؛ از یک طرف، عطر شهادت و فداکاری در راه خدا به وسیله‌ی نوجوانان و فرزندان و نوباوگان شاهد و یادگارهای عزیز شهیدان عالیقدر ما؛ و از سوی دیگر، زینت علم و فرهنگِ در راه اسلام و در جهت خدمت به انسانیت، با حضور دانشجویان و اساتید دانشگاه تربیت مدرّس، که یکی از نقاط امید علم و فرهنگ آینده‌ی کشور است. به همه‌ی شما برادران و خواهران، عزیزان و نورچشمان، خوش‌آمد عرض میکنم؛ بخصوص به آن عزیزانی که از شهرهای دیگر و راههای دور تشریف آورده‌اند؛ و بالاخص به جانبازان عزیزمان، شهیدان زنده‌ی انقلابمان، که محفل امروز ما را منور کرده‌اند.

 


 یک مطلب در باب فرزندان شهدای عالیقدرمان عرض کنم. اولاً مسؤولان امور خانواده‌های شهدا و بخصوص مربیان فرزندان شهدا، باید مفتخر و خوشحال باشند که افتخار خدمت به فرزندان شهید به آنها سپرده شده است؛ این کار را با خستگی و ملالت انجام ندهند؛ با شوق و اشتیاق و انگیزه‌ی درونی به این کار بپردازند. تربیت فرزندان شهدا و رساندن آنان به نقطه‌ی مطلوب در تربیت اسلامی و علمی، یک هدف بزرگ است؛ این هدف را با همت بلند و با ایمان وافر و با شوق میتوان انجام داد؛ هیچ‌کس نباید با اجبار و به عنوان از سر باز کردن به این مطلب مهم بپردازد؛ که البته این‌طور هم نیست.

 


 من در همین‌جا، بعد از تشکر از زحمات مدیران و معلمان محترم این مدارس و مسؤولان فرهنگی، به آنان عرض میکنم که هرچه میتوانند، به این نوجوانان و نوباوگان و عزیزان توجه کنند. قبلها هم عرض کردیم که برای برنامه‌ریزی، متخصصان مسائل روانشناسی و کودک و متخصصان تعلیم و تربیت را مورد استفاده قرار بدهند؛ بخصوص تا آن‌جا که میشود، باید روی برنامه‌های اخلاقی این عزیزان تلاش بشود؛ چون دشمن مطمئناً برنامه‌های شومی برای این سرمایه‌ی بزرگ ملی ما خواهد داشت؛ باید مراقب بود.

 


 به خود شما بچه‌های عزیز و نورچشمان هم عرض میکنم که پدران شما برای عظمت و عزت این کشور جهاد کردند و از مرگ استقبال نمودند و در راه خدا به شهادت رسیدند. البته پدران شما امروز سرافرازند و ان‌شاءاللَّه در محضر خدا متنعم به نعمتهای الهیند و به آنها خوش میگذرد. شما جوانان و نوجوانان و پسران و دختران باید هدفتان ادامه‌ی راه پدرانتان باشد. آنها در این راه شهید شدند؛ شما ان‌شاءاللَّه زنده بمانید و تلاش کنید و عمری را با عزت در این راه بگذرانید. اسلام به شما نیاز دارد. شما فرزند اسلامید؛ باید سرباز اسلام باشید و در راه اسلام جهاد کنید.

 


 همه باید بدانند که توطئه‌ی دشمن نسبت به انقلاب تمام نشده است. بزرگ و کوچک ما، زن و مرد ما، عالم و جاهل ما، همه باید خود را سربازِ مدافع از ارزشهای انقلاب به‌حساب بیاورند. هر کدامِ ما هر جا مشغول خدمت هستیم، باید آن‌جا را سنگر بدانیم. اگر اهل جهاد باشیم، هرجا هستیم، سنگر است.

 


 یک نکته‌ی لازم را هم به عزیزانی که در دانشگاه تربیت مدرّس مشغول درس‌خواندن، یا درس‌گفتن، یا در حال خدمتند، عرض میکنم. دانشگاه، نقطه‌ی اساسی هر جامعه و کشوری است. اگر دانشگاه اصلاح بشود، آینده‌ی آن جامعه اصلاح خواهد شد. اگر دانشگاه فاسد بشود، سرنوشت آن جامعه فساد است.

 


 این فسادی که در دانشگاه فرض میکنیم، ممکن است فساد اخلاقی باشد، یا فساد علمی. فساد علمی معنایش این است که در دانشگاه، نه معلم برای درس‌دادن و یاددادن دلسوزی کند، نه متعلم و دانشجو برای یادگرفتن دلسوزی کند. نتیجه، بیسواد بارآمدن، بدفهمیدن و نفهمیدن و عدم رشد استعدادهاست. فساد اخلاقی معنایش این است که آن‌که درس میخواند یا نمیخواند، از لحاظ اخلاقی، شرافت و شرف و غیرت و انگیزه و ایمان لازم را در خود پرورش ندهد. این هم نتیجه‌اش با شق اول یکی است؛ شاید هم گاهی بدتر.

 


 آن عالمی که شریف نباشد، حمیت و غیرت دفاع از کشور و ملت و آرمانها و ارزشهای ملی و دینی خود را نداشته باشد، آن عالمی که دشمن را بر خودی ترجیح بدهد و خود را در اختیار دشمن ملت قرار بدهد، از هر جاهلی بدتر است؛ همان دزدی است که با چراغ به دزدی میرود و بیشتر صدمه میزند. پس، اصلاح دانشگاه، در درجه‌ی اول اهمیت است.

 


 دیدید که امام بزرگوار ما(رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه) چه‌قدر راجع به دانشگاه حرف زدند و نکته بیان کردند. در اوایل انقلاب، نسبت به دانشگاه، چه‌قدر تلاش انجام گرفت و برای اصلاح دانشگاهها، چه‌قدر از سوی انقلاب و انقلابیون مجاهدت شد. اگر ما امروز شعارهای شش سال قبل و هشت سال قبل را در باب دانشگاهها ندهیم، با این باور است که نیاز به آن شعارها نیست؛ یعنی دانشگاه اصلاح شده است. بعضی از تصمیمهایی که آن روزها در دانشگاهها گرفته میشد - درباره‌ی گزینش استاد، گزینش دانشجو، دقت در ورود افراد در جاهای مختلف دانشگاه؛ چه در رده‌های مسؤولیت علمی و غیر علمی، و چه در رده‌های تعلم و دانش‌آموزی - اگر آن دقتها امروز نشود، با اعتماد به این است که کار اصلاح شده و از این مرحله عبور کرده‌ایم. اگر معلوم بشود که از آن مراحل عبور نکرده‌ایم، همان دقتها لازم است و همان سختگیریها ضرورت زمان میباشد.

 


 دانشگاه تربیت مدرّس، آن نقطه‌ی امیدی است که عشاق انقلاب و انقلابیون نشسته‌اند، تا بتواند یک مشت معلم و استاد دانشمند عالم عاقل مسلط بر کار تربیت کند و کمکی برای اصلاح دانشگاهها باشد. این کار باید با قوّت و شدت ادامه پیدا کند.

 


 استاد نقش مهمی در دانشگاهها دارد. استاد اگر دارای دین و مسلک دیگری غیر از مسلک دانشجو هم باشد، میتواند درس بدهد؛ اما مشروط بر این که نخواهد فضای انقلابی و اسلامی را در دانشگاه متغیر کند. آن استادی که اگر دانشجو در آغاز صحبت، حرف خود را با (بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم) شروع کند، به او تشر میزند؛ آن استادی که اگر دختر دانشجو با حجاب اسلامی و به صورت محجب در مراحل آموزش حضور پیدا کند، به او اهانت میکند؛ این استاد مجاز نیست که در دانشگاه حضور داشته باشد. علمی که آن استاد به این دانشگاه خواهد داد، علمی نیست که در خدمت کشور و در جهت ارزشهای مطلوب برای این ملت فداکار به کار بیاید.

 


 اصلاح دانشگاه، یک امر اساسی است. نیروی انسانی در هر کشوری، اساس پیشرفت است. کدام نیروی انسانی پیشرفت را در یک کشور تضمین خواهد کرد؟ نیروی انسانی مؤمن، با وجدان، معتقد به کار و دلسوز؛ والّا آن نیروی انسانییی که اعتقاد به کار و دلسوزی ندارد و برای کشور و نظام و ارزشهای مردم و خود مردم هیچ‌گونه اعتنایی قایل نیست، چه کمکی میتواند به پیشرفت کشور بکند؟ اینها نکات اساسی است که باید در سیاستگذاری بسیاری از بخشهای عمده‌ی دستگاه ما مورد توجه قرار بگیرد.

 


 ما نیروی انسانیِ مؤمن و دلسوز میخواهیم. اگر دین هم ندارند، اگر به ارزشهای اسلامی هم اعتقاد ندارند، لااقل دلشان بخواهد که برای میهنشان مفید و مؤثر باشند؛ بخواهند این دانشجو با اخلاق صحیح تربیت بشود؛ او را به سوی فساد اخلاق سوق ندهند؛ مسأله این است.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:51 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها