0

بیانات مقام معظم رهبری

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در جلسه چهاردهم تفسیر سوره بقره

تاریخ: 1370/09/06

 

بیانات در جلسه چهاردهم تفسیر سوره بقره


بسم‌الله الرحمن الرحیم

 


(فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا):(1)
 
اینکه سؤال شده است ( فزادهم الله مرضاً ) این حرکت جوهری است باید عرض کنم که این هیچ ربطی به حرکت جوهری ندارد. حرکت جوهری یک مقوله‌ی دیگر و یک حرف دیگر است، و این یک چیز دیگر است، حرکت جوهری یک بینش نُووی است در حرکت، در مقابل بینش کسانی که حرکت را فقط در عَرَضها قائل بودند، در کَیف و کَم و اَین و مَتی، یعنی چیزی کم است زیاد میشود، (حرکت کمّی) یا مثلاً کم رنگ است،‌ پر رنگ میشود (حرکت کیفی) یا در این نقطه است به آن نقطه حرکت میکند (حرکت اَینی) از جایی به جای دیگر حرکت کردن، یا در دیروز است به امروز میرسد (حرکت زمانی) که به آن میگویند حرکت مَتی، همه‌ی اینها اعراض است یعنی یک جوهری را فرض کنید، یک ذاتی را تصور کنید، این ذات در این خصوصیات که اینها همه عَرَض او هستند، این حرکت‌ها، این تغییرها را پیدا میکند. بعد صدرالمتألهین که معروف به ملاصدرا است، آمد یک حرکت جدیدی را در خود ذات تصور کرد که به آن میگویند حرکت جوهری، یعنی خود این جوهر و خود این ذات، یک حرکتی پیدا میکند از چیزی به چیز دیگری، چیزیست که به تدریج در چیز دیگری تبدیل میشود، نه اینکه چیزیست دارای فلان خصوصیت و آن خصوصیت تبدیل میشود که همان خصوصیت عرضی باشد، نه، اینطورنه، بلکه چیزیست که خود او بتدریج تبدیل میشود به چیز دیگر، مثل گیاهی که تبدیل میشود به حیوان، یعنی حیوانی او را میخورد و جزو جسم آن حیوان میشود و تبدیل میشود به حیوان، یا مثل انسانی که در آغاز، یک موجود حیوانی بیش نیست، عقل و ادراک و شعور انسانی ندارد و بعد به تدریج تبدیل میشود به انسان، این حرکت جوهری است، جوهر او عَرَض میشود، ذات او دگرگون میشود که این شعر معروف مولوی را هم حمل میکنند بر همین معنا که گفت:
 

 


از جمادی مردم و نامی شدم              وز نما مردم ز حیوان سر زدم
 

 


مردم از حیوانی و آدم شدم              پس چه ترسم کی زمردن کم شدم
 

 


با دیگر هم بمیرم از بشر              کز ملائک تا برآرم بال و پر

 


 یعنی باز حرکت انسان و تکامل انسان او را میرساند به رتبه‌ی فرشتگان و به رتبه‌ی نورانیت و معنویت ذاتی که در منطق اسلامی تکامل است. در منطق مادیها و طبق منطق دیالکتیکی، تکامل یعنی پیچیده‌تر شدن، و لذا دوچرخه وقتی تبدیل شد به موتورسیکلت،‌ میشود پیچیده‌تر، آنوقت کامل شده است. یا مثلاً فرض بفرمائید مغز بوزینه یا همان میمون‌هایی که داروین ادعا میکرد بشر از نسل آنهاست، (همان نظریه نسخ شده‌ای که بعداً خلافش ثابت شد) او مغزش تکامل پیدا کرده، یعنی پیچیده‌تر شده و شده است مغز انسان. تکامل در منطق مارکسیست‌ها و دیالکتیسین‌ها معنایش این بود، یعنی پیچیده‌تر شدن. اما در منطق اسلامی، هر پیچیده‌تر شدنی کامل‌تر شدن نیست، برای اینکه مغز آن کسی که سم مهلکی را پیدا میکند که یک قطره‌ی آن میتواند هزار نفر انسان را از بین ببرد، یک مغز پیچیده هست اما او نه فقط انسان کاملی نیست بلکه انسان بسیار ناقصی است و او از حیوان هم پائین‌تر است، کما اینکه قرآن میگوید: (اولئک کالانعام بل هم اضل)(2) انسانهایی که نور ایمان را نمیشناسند مثل حیواناتند بلکه گمراه‌تر از حیوانند.
پس تکامل در منطق اسلام فقط پیچیده‌تر شدن نیست، بلکه ذات حیوانی آنها تبدیل شدن به ذات انسانی تکامل است.
 
ما که الآن گروهی انسان هستیم دور هم نشستیم و صورتمان صورت انسانی است، اگر فکرمان عبارت باشد از خورد و خوراک و شهوات و پروردن جسم و اگر حرکتمان فقط برای پیدا کردن نان و این چیزها باشد، شخصیت، یک شخصیت حیوانی است، زیرا که حیوان هم همینطور است. اگر شما به یک گربه نگاه کنید: زاد و ولد میکند، بچه‌اش را میلیسد به دندان میکشد و از این طرف به آن طرف می‌برد، شیر میدهد، دنبال غذا میگردد، آن همه التماس میکند تا یک چیزی به او بدهند و همه‌ی تلاش‌هایی که او میکند تلاش معاش است، اگر از یک گربه‌ای بپرسند (و او بفهمد و بتواند جواب بدهد) هدف از این همه تلاشی که میکنی چیست؟ میگوید هدف من پر کردن شکم است، و لذا اگر یک انسانی هم همه‌ی کارش و لو درس خواندن به منظور پر کردن شکم باشد، این یک حیاة حیوانی است، نه یک حیاة انسانی و حیاة طیبه نیست، انسان است و همان پیچیدگی مغزی را که آن انسان دیگر دارد، این هم گاهی حتی بیشتر دارد. کلک میزند. بدجنسی میکند تا پول بیشتری بدست بیاورد، خودش را یک جاهایی جا میزند، مثلاً پیچیده‌تر از دیگران هم شاید باشد، اما وقتی شما نگاه میکنید. میبینید حیاة حیاة حیوانی است یا فرضاً آن کسی که یکقدم از او بالاتر است و دنبال مقام است (یعنی فقط منحصر به شکم نیست) میگوید: هیچکس جلو من نفس نباید بکشد! اول در یک محدوده‌ی کوچکتر، بعد در یک کشور و بعد در سطح دنیا، مثل الان که بوش آن بالا نشسته هدفش چیست؟ اینها اهداف انسانی ندارند. یعنی آنطور که ما میفهمیم و در آن حدی که وضع زندگی آنها نشان میدهد اهدافشان اهداف قدرت‌گرایانه است، اینها دنبال ایده‌آل‌های انسانی نیستند، و لذا میشود مثل یک حیوانی در جنگل به نام شیر که مثلاً هیچ حیوان دیگری نباید در مقابل او عرض اندام بکند. اینها هم، مغزشان پیچیده است اما کامل نیست،پس معنای حرکت جوهری این بود که گفتم: یعنی تحول ذاتی، به ذات دیگر و این معنای جوهری است و (فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا).
 
اصلاً هیچ ربطی به این ندارد. شما در رابطه با (فزادهم الله مرضا) یک خط مستقیم را در نظر بگیرد: بعد یک زاویه کوچک از یک جا به این خط بدهید، این خطی که این زاویه را تشکیل میدهد، ممکن است با خط مستقیم مثلاً یک سانتیمتر فاصله داشته باشد، اما وقتی این خط منحرف را ادامه میدهید بعد از گذشتن مثلاً دو سانتیمتر فاصله را که با خط مستقیم میسنجید، میبینید مثلاً دو سانتیمتر و نیم شده است. اگر این خط کج درآمده و کج برآمده را باز هم یک متر امتدادش بدهید و ذرع بگذارید، میبینید فاصله‌اش با خط مستقیم یک متر شده است. پس: (فزادهم الله مرضاً) یعنی قانون طبیعت و سنت خدایی این است که وقتی شما زاویه دادید به خط مستقیم، این زاویه، اول خیلی محدود است، اما هر چه میگذری زاویه بازتر و فاصله از خط مستقیم زیادتر میشود و این در صورتی است که در وسط این خط منحرف باز یک زاویه دیگر به طرف نقطه‌ی مقابل خط مستقیم زده نشود، زیرا اگر زده بشود که واویلا است!! یعنی این بیماری (فزادهم الله مرضاً) در آغاز ایجاد میشود بعد که شما به او نپرداختید و درصدد علاج او برنیامدید، لحظه به لحظه بیماری در بدن رسوخ میکند و شدیدتر میشود. این معنای (فزادهم الله مرضاً).

 


حالا آیاتی که امروز میخواهم شرح بدهم، همان آیات قبلی است که آن روز متن آنها و ترجمه‌ی آنها را خواندم، که اول آیه این بود:
 
(و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون)(3) و چون به آنان گفته شود در زمین فساد نکنید گویند، ما همین اصلاح کننده‌ایم.
 
(الا انهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون)(4) آگاه باشید که آنان همانند مفسدانند ولیکن نمیفهمند.
 
پس اصل اینکه قرآن میگوید: (و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض)، وقتی به آنها گفته شود در زمین فساد نکنید، خود این تعبیر حاکی از این است که قرآن آنها را مفسد میداند، چون اگر آنها را مفسد نمیدانست نمیگفت وقتی به او بگوئید چرا فساد میکند؟ معلوم میشود فساد میکنند و قرآن آنها را مفسد میداند پس قبل از آنی که جمله‌ی: (الا انهم هم المفسدن) گفته بشود، خود جمله‌ی اول یعنی: (اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض) نشان دهنده‌ی اینست که آنها در زمین فساد میکنند و بینش قرآن این است که اینها فساد است و اکنون ببینیم فساد و جریان نفاق چیست؟ هفته‌ی گذشته به اجمال یک جمله‌ای گفتم که: اقدام کردن علیه فئه‌ی مسلمه و جمع مسلمان این فساد است که میشود این فساد را در سطح وسیع و طیف بزرگی مشاهده کرد و این فساد میتواند مثلاً از خرابکاریهای کوچک و شایعه پراکنی که فساد است شروع بشود. کما اینکه در قرآن همین مورد ذکر شده است:
 
(و اذا جائهم امر من الأمن او الخوف أذاعوا به)،(5) یعنی شایعه ایجاد کردن و پراکندن براساس خبری یا تحقیر مؤمنین به قصد تضعیف روحیه آنها، یا ایجاد تردید در عقاید مؤمنین یعنی با صاحبان عقاید ضعیف روبرو شدن و در ایمانهای ضعیف آنها اختلال ایجاد کردن و با پرسشها و بیانهای نادرست، آنها را نسبت به ایمان خودشان در تردید انداختن، میتواند رابطه با دشمن باشد یعنی با جبهه‌ی دشمن و جبهه‌ی کفر ایجاد ارتباط کردن و با آنها مبادله‌ی موجودی کردن، به آنها خبر دادن، به آنها راهنمایی دادن از آنها پول گرفتن و از آنها دستور و الهام گرفتن یا کمک گرفتن، میتواند حتی قصد جان پیغمبر کردن و تصمیم به ترور پیغمبر و ترور شخصیت‌های برجسته باشد، که همه‌ی این موارد و موارد دیگر از مثال‌هایی برای فساد و افساد منافقین در قرآن هست.

 


اینجا من یکبار دیگر مطلبی را که یکی دو بار گفتم یادآوری میکنم لااقل، در این مجموعه‌‌ی آیات اول سوره‌ی بقره، منظور از نفاق فقط آن احساس شخصی ناشی از اختلال روانی او باشد نیست، بلکه منظور جریان نفاق است و جریان نفاق را گفتیم، یعنی در درون نظام اسلامی یک مجموعه‌ای به قصد ضربه‌زدن و مخالفت‌کردن و توطئه‌کردن، زیر پوشش حق بجانب بوجود بیاید، بدون اینکه این شجاعت را داشته باشند که صریحاً اعلام کنند ما دشمنیم.
 
مورد دیگر باز برای افساد که در قرآن به آن اشاره شده، نفوذ در نیروهای جنگی برای شکستن مقاومت آنهاست. چون جهاد یکی از اساسی‌ترین مسائل یک جامعه انقلابی است که نمیتواند بدون جهاد زندگی کند، یعنی جنگهایی را بر او تحمیل میکنند و او مجبور است دفاع کند نسبت به او سوءنیت‌هایی هست که مجبور است آمادگی خودش را حفظ کند و مجبور است از ملت‌های مظلومی که زیر سلطه‌ی قدرتهای شیطانی هستند دفاع کند و به آن قدرتها حمله کند همه‌ی اینها وجوهی برای جهاد اسلامی هستند که البته جهاد اسلامی هم تدافعی و هم تهاجمی است. پس جهاد یکی از ارکان است، ولذا نفوذ در نیروهای مجاهد فی سبیل الله و مبارزه در راه خدا سست کردن و متزلزل کردن پایه جهاد است و همه‌ی اینها را که انواع فساد در جامعه اسلامی و در درون نظام اسلامی است چه کسی انجام میدهد؟ آیا دشمن با چهره‌ی دشمن ممکن است بیاید در داخل جامعه اسلامی این کارها را انجام بدهد؟ طبیعی است که نه. پس دشمن در درون نظام اسلامی کسانی را در چهره‌ی خودی و در باطن بیگانه میسازد، یا اگر هستند از آنها استفاده میکند و آنها همان گروه منافقین و همان جریان نفاق در برابر جربان ایمان و در معارضه با جریان ایمان است. حالا چه کسی به اینها میگوید این فسادها را نکنید؟ گفتیم: ممکن است بگوئیم کسانی از درون خودشان به آنها خطاب میکنند و میگویند اینقدر بدی نکنید. فرضاً الان در وضع کنونی، آن جمعی که مصلحت خودشان را در مبارزه‌ی با انقلاب و با نظام اسلامی در این میبیند که دشمنان خارجی را به حمله کردن تشویق کنند، یا در دوران جنگ مثلاً: آن گروهی که لازم میبیند با انواع و اقسام حیله‌ها و شیوه‌ها دشمن را نسبت به وضع داخلی ما آگاه کنند که از این قبیل داشتیم، یعنی کسانی در دوران جنگ بودند که با بیرون مرزها تماس میگرفتند و وضعیت‌هایی را که برای هجوم دشمن به ما مفید بود در اختیار آنها میگذاشتند، اخبار را فوراً به آنها میرساندند، یا فرضاً وقتی تهران بمباران میشد و به یک نقطه‌ای موشک میخورد که دشمن محل اصابت آن را نمیدانست، اینها میگفتند فلانجا اصابت کرده تا او هدفش را تصحیح کند و با کارهایی که دارد وشیوه‌هایی که دارد نقطه‌ای را که میخواهد هدف قرار بدهد و از این خیلی نزدیکتر و ریزترش را بنده خودم در اوایل جنگ در اهواز دیده بودم این یک حرکتی است که این منافق انجام میدهد و منافق دیگری که او هم مؤمن نیست و او هم منافق است به این میگوید چرا فساد میکنی؟ و چرا کاری می‌کنی که مثلاً دشمن بتواند شهر ما را و خانه ما را هدف قرار بدهد؟ اینها هر دو منافقند اما در انجام این کار باهم اتحاد نظر ندارند، لذا قرآن در یک جای دیگر شما میبینید درباره‌ی منافقین میگوید:

 


(تحسبهم جمیعاً و قلوبهم شتی)(6) آنها را شما یکپارچه میپندارید، اما در درون خودشان اختلاف زیادی هست. همین الان شما نگاه کنید به کسانی که در جبهه‌ی مقابل نظام اسلامی دارند انواع کارها را اعم از سیاسی و فرهنگی و هنری و غیره، در داخل کشورمان میکنند که در یک نگاه اجمالی یک جبهه‌اند، لکن وقتی درون خودشان بروید، میبینید انواع تعارضها و اختلاف نظرها را با همدیگر دارند. پس ممکن است اینکه قرآن گفته: (اذا قیل لهم): معنایش این باشد که کسی از درون خود آنها اعتراض کند که آقا این چه کاری است داری میکنی؟ چرا با دشمن تماس میگیری؟ چرا فلان جا را تخریب میکنی؟ چرا بمب‌گذاری میکنی؟ یا اینکه میتواند اینجور فرض بشود که بعضی از مؤمنین که با این منافقین معاشر هستند و از نفاق درونی آنها مطلع بشوند، به آنها بگویند: چرا این کار را میکنید؟ چرا فساد میکنید؟ زیرا این جریان منافق قادر نیست به طور کامل خودش را مستور و پوشیده نگاه دارد و این هم نکته‌ای است که جریان منافق بالاخره خودش را لو میدهد و ادعای او تنها چیزی است که او را عوض نمیکند، یعنی همیشه ادعا میکند که من دشمن نیستم و درصدد اصلاح هستم، اما آنچه که عوض میشود و قادر بر کنترل او نیست حرکات خود اوست و حرفها و اظهاراتی است که میکند، لذا شما میتوانید در معاشرت با یک چنین انسانی که وابسته به جبهه نفاق و کفر مستور و پوشیده هست، پس از اندکی، از حرکات و از نگاههایی که میکند و از موضع‌گیریهایش و از حرفهایی که از زبان او بدون اراده و قصد و از برخی کارهای او تشخیص بدهید که این منافق است و مؤمن واقعی نیست. بنابراین: ممکن است مؤمنین هم در مواردی این سؤال را از منافق بکنند که: (لاتفسدوا فی الارض) چرا اینقدر فساد میکنید و چرا مردم را راحت نمیگذارید؟ میتواند این: (اذا قیل لهم). منظور گفتن مؤمنین به آن منافقین باشد. ممکن هم هست همان نکته‌ای باشد که هفته‌ی گذشته به آن اشاره کردم، یعنی در واقع گفت‌وگوئی صورت‌نگرفته، و چنین نیست که کسی چیزی گفته وآن منافق جواب داده، بلکه میخواهد بگوید اگر فرضاً کسی به او بگوید: فساد نکن، او اینجور جواب خواهد داد. یعنی این نقل یک گفت‌وگو نیست، بلکه بیان مطلبی است و به صورت یک گفت‌وگو،‌مثل اینکه در کتابهای علمی طلبگی ما وقتی میخواهند یک اشکالی را مطرح کنند اینطور میگویند: (ان قلت) یا (اذا قلت) اگر بگویی تو اینجور یعنی اشکال را مطرح میکنند، بعد میگویند (قلت) من میگویم. یعنی جوابش این است، پس بیان گفت‌وگو است و بیان مطلبی است به صورت گفت‌وگو، وقتی که به آنها گفته بشود فساد نکنید او در جواب چه موضعی میگیرد؟ (قالوا انما نحن مصلحون) او میگوید: ما قصد اصلاح داریم قصد فساد نداریم. این حرف با دو انگیزه گفته میشود. اگر فرض کردیم آن کسی که به او میگوید تو چرا فساد میکنی، یک مؤمن است؟ جواب او که میگوید ما فقط مصلح هستیم، این به انگیزه پنهان‌کاری است و کار خودش را توجیه میکند، میگوید نه من مقصودم این نبود. وقتی به او بگویید شما چرا این حرف را که یک شایعه‌پراکنی و یک نسبت دروغ بود در فلان مجمع زدید، یا در فلان مقاله یا در فلان کتاب نوشتید؟ میگوید مقصود من این نبود که شما خیال کردید، (ممکن است با انگیزه باشد).
 
و انگیزه‌ی دوم این است که، او در درون خودش یک تصور باطلی که این کار، کار درستی است و این در صورتی است که آن کسی که به او میگوید تو چرا فساد میکنی جزو افراد خودی باشد، یعنی یک منافق دیگری به این منافق میگوید: چرا شما شایعه‌پراکنی میکنی؟ چرا نسبت دروغ میدهی؟ چرا با دشمن تماس میگیرید؟ چرا روحیه را تضعیف میکنید؟ چرا مؤمنین را تحقیر میکنید؟ وقتی گفته بشود چرا این کارها را انجام میدهید، و این فسادها را چرا میکنید؟ تو نمیفهمی مصلحت مردم در این است که من این کار را بکنم، ما داریم اصلاح میکنیم، یعنی یک معیار واژگونه‌ای را بر ذهن خودش حاکم میکند و بر اساس آن قضاوت و حکم میکند، چون او حقیقت ایمان مردم و هدفهای والای حرکت مسلمین را درک نمیکند! او فکر میکند این کاری که دارد انجام میدهد کاری است براساس صلاح، البته اگر خود او هم دقت و تعمق بکند (که این حالا در فقرات بعدی بیشتر مورد توجه قرار میگیرد) و منصفانه به حوادث و مسایل نگاه کند، تصدیق خواهد کرد که کار او چیزی جز فساد انگیزی نیست، اما چون تعمق نمیکند و چون نگرش او به کارها از روی انصاف نیست و چون محصور احساسات غلط و تعصب‌های نادرست و اندیشه‌های کج خودش هست، فکر میکند این کار اصلاح است. ولذا قرآن با این روش برخورد میکند و میفرماید:
 
(الا انهم هم المفسدون) بدانید که اینها به معنا و در حق مفسد هستند و فساد برانگیزند، پس این کسی که فکر میکند دارد به نفع جامعه، یا به نفع کشور و یا به ادعای خودش بر فلان ارزش که از نظر او معتب است تلاش میکند، در حقیقت او دارد فساد میکندو بر خلاف مصالح مردم حرکت میکند، او دارد زیر پای ملت را سست میکند و زمینه تسلط دشمن را فراهم مینماید، او حتی علیه خودش دارد حرکت میکند. (ولکن لایشعرون) اما حقیقت قضیه اینست که نمیفهمد.

 


یعنی شما آنجا که یک حرکت عمومی مردم را به سمت هدفهای والایی در نظر میگیرید، مثل همین حرکتی که ملت ما در انقلاب شروع کردند و تا امروز ادامه دارد، این، حرکت به سمت اهداف پذیرفته‌ شده‌ی انسانی است، یعنی اهداف انقلاب ما فقط در چارچوب بینش‌های مذهبی محدود نمیشود امروز آنچه را که یک ملتی با این عظمت، انقلابی را فراهم آورده و دارد در راه آن تلاش میکند، این مورد تائید و تصدیق افکار انسانهایی است که حتی از مذهب یا از اسلام هم اطلاع درستی نداشته باشند، اما دارای بینش سالمی باشند و از روی صفا نظر بدهند، حتی اینها هم این هدفها را تائید میکنند.
 
برای یک ملت: هدف استقلال، هدف رها شدن از سلطه‌ی قدرتهای بیگانه، هدف رسیدن به ارزشهای اخلاقی و هدف ‌‌‌آلوده نبودن به کالاهای فاسد و پس مانده‌ی فرهنگ فاسد غربی و (که امروز در اروپا و امریکا خودشان به ستوه آمده‌اند) سر باز زدن از اینها و سرتافتن از اینها، هدفهای والایی است، که اگر کسی بتواند با یک بینش منصفانه حرکت و جهاد و مقاومت این مردم را مشاهده بکند تائید میکند که اگر سنگی جلو پایشان انداخته شد، این فساد انگیزی است و عیناً صحنه‌ای است از آنچه در صدر اسلام وجود داشت، و مطابق با همان نسخه‌ی اصل است، در آنجا هم همینطور بود، مسلمانها یک حرکتی را با راهنمایی وحی به سمت ارزشهای انسانی با تلاش مخلصانه شروع کرده بودند، که البته (بدون راهنمایی وحی همه‌ی این خطوط برای انسان روشن بشود و هدفها را بشناسد و حرکت کند، امکان ندارد) با سختیها هم ساخته بودند و برابری را بین خودشان برقرار کردند، نسبت به آنچه که کجی بود سرسخت بودند و با تمام وجود با زشتی و بدی و ظلم مبارزه میکردند و به زخارف دنیا، یعنی آن چیزی که شهوت انسان و هواهای انسانی، او را میطلبد به چشم یک اصل نگاه نمیکردند. البته بسیاری از هوسها صحیح است و برای تأمین آنها راههای مشروعی هم قرار داده شده است، اما تأمین هوس در زندگی نباید اصل باشد چون اشباع غرایز انسانی ابزارهایی است برای زندگی کردن برای رسیدن به تعالی اخلاقی، یعنی جامعه‌ای که بتواند انسانی بسازد که این اسان از خصلتهای نکوهیده و زشت و مضر بری باشد،‌ انسانهایی با صفا،‌ انسانهایی شجاع، انسانهایی با گذشت، انسانهایی با روح همکاری و برادری، انسانهایی خلاّق و آفریننده و مبتکر،‌ انسانهایی روگردان از ظلم و طرفدار عدل، انسانهایی خوشبین و نیکخواه نسبت به بشریت، یک چنین موجوداتی را میخواهیم بسازیم، که امروز در دنیا هیچ جامعه‌ای وجود ندارد که توانسته باشد چنین انسانهایی را بسازد، کما اینکه میبینید در دنیا چه خبر است؟! اسلام میخواهد یک چنین جامعه‌ای را ایجاد کند و برای ایجاد چنین جامعه‌ای و یک چنین انسانهایی احتیاج به مجاهدت و تلاش و گذشت و تن‌دادن به سختیها و تحمل بسیاری از مشقّت‌ها هست و این مشقّت‌ها البته از طرف کسانی تحمیل میشود که با آنچنان دنیای نورانی مخالفند یعنی طرفداران تبعیض و طرفداران ظلم و قدرت طلبان بیآذرم و بیشرم که نمونه‌هایش را در دنیای امروز و دیروز و همیشه دیده‌ایم. ولذا وقتی یک حرکت، با این هدف صحیح وجود دارد، آن کسی که دارد در راه این حرکت سنگ می‌اندازد، یعنی آن منافق که با یهودیان و با کفار مکه یا با کشور امپراطوری روم آن روز ارتباط داشت،‌این فساد به بار میآورد و کارش یک کار فساد انگیزی بود. بنابراین: قرآن قاطع میگوید: اینها مفسدند، اما خودشان نمیفهمند و ملتفت نیستند، لذا به خیال خودشان دارند کار خوب میکنند و شما نمونه‌هایی از این دست میتوانید کسانی را در جامعه‌ی کنونی خودمان مشاهده کنید که چیزی میگویند چیزی مینویسند یا کاری میکنند، که در جهت مقابله با این هدف و با این حرکت است و خیال میکنند این یک اصلاح است و یک حرکت به نفع مردم یا به نفع کشور است، در حالی که وقتی با بینش درست نگاه کنید، میبینید درست در جهت مصالح دشمنان و جهت عکس مصالح ملت است.
 
این هم یک خصوصیت دیگر و آیه بعدی را که آنروز خواندیم و ترجمه کردیم این است:
 
(واذا قیل لهم امنواکما امن الناس قالوا انؤمن کما آمن السفهاء). و چون به آنان گفته شود ایمان آورید، چنانکه مردم ایمان آورده‌اند میگویند: آیا ایمان بیاوریم چنانکه نابخردان ایمان آورده‌اند؟
 
(الا انهم هم السفهاء ولکن لایعلمون)(7): آگاه باشید آنان خود نابخردند. ولی نمیفهمند یا نمیدانند. این هم باز یک خصوصیت دیگر است، یعنی خودبزرگ بینی و توده‌ی مردم را نابخرد بحساب آوردن و تحقیر قشرهای مردم که این، هم آنروز، و هم در همه‌ی اعصار تطبیق میکند با کسانی که از اندکی دانش و معرفت برخوردارند چه روشنفکر دینی چه روشنفکر غیر دینی، به مردم با نظر تحقیر نگاه میکند و ما در جامعه‌ی خودمان از این قبیل داشتیم و همچنان متأسفانه هنوز هم داریم، وقتی به این توده‌های مردم که با عشق و اخلاص برای دفاع به جبهه‌های جنگ میشتابند نگاه میکند اینها را تحقیر میکند، به مراسم مردم و به باورهای مردم با نظر تحقیر نگاه میکند، اگر به او گفته بشود: چرا شما در جمع مردم وارد نمیشوید و چرا با آنها هم آوا و هماهنگ و هم‌گام نمیشوید؟ میگوید: آیا من با اینها هم آوا بشوم؟! ملت را و توده‌های مردم را نابخرد میداند! در حالی که ممکن است توده‌های مردم بیسواد، یا احساساتی باشند، اما نابخرد نیستند و در همه‌ی ادوار همه‌ی کارهای بزرگ که حاکی از عزم و اراده‌ی ملی بوده، بدست توده‌های مردم انجام گرفته، همانطور که ما در انقلاب خودمان دیدیم مردم جلوتر از روشنفکران و صاحبان داعیه حرکت میکنند. البته اینجا منظورم از روشنفکر فقط روشنفکر فکلی نیست بلکه همه‌ی کسانی که نوعی با کتاب و با فکر و با فرهنگ ارتباط و سروکار دارند که در بینشان هم عمامه‌ای،‌ هم روشنفکر فکلی و هم آدمهای اهل کتاب و اهل معرفت، استاد، دانشجو و غیر و ذالک، هم آنروز بوده و هم امروز هست.
 
شما ببینید هم اکنون در داخل سرزمینهای اشغالی فلسطین آن کسانی که دارند مقاومت میکنند چه کسانی هستند؟ آحاد توده‌های مردم که البته در بینشان افراد با فرهنگ و با فکر و عالم دینی و عالم غیر دینی هم وجود دارد، اما همان چیزی را که روشنفکر میخواهد بفهمد، آن زن بیسواد خانه‌دار که هیچ درسی هم نخوانده آنرا احساس کرد و از خانه آمد بیرون، جوانش هم داد، که اگر اینرا عمیقاً درک نمیکرد جوانش را نمیفرستاد، شما مشاهده کردید در همین مقاومت عمومی مردممان در جنگ که از اقصی نقاط روستاهای کشور، یک عده‌ای حرکت کردند آمدند ممکن است وقتی با او روبرو میشود ببیند که او سواد و معلوماتی هم ندارد، اما یک نکته‌ای را به روشنی و وضوح درک کرده است و آن اینکه امروز روزی است که هرکس باید تن و جان خود در راه این آرمان عمومی به دفاع برخیزد، این را او درک کرده، یعنی این از جمله مصداقهای حکمت است، حکمتی که متأسفانه درس خوانده‌ها آنرا کمتر میفهمند و در عمل وارد نمیشوند. من در این زمینه بعضی از روشنفکرها را دیده‌ام که در تصورات هنری خودشان مطلب را درک کرده‌اند و حتی گنجانده‌اند لکن نتوانستند با مردم حرکت کنند. قبل از انقلاب من یک نمایشنامه‌ای مال یکی از این نمایشنامه نویسهای ایرانی دیدم که نمی‌خواهم اسم نویسنده‌اش را بگویم اشاره هم نمیخواهم بکنم. این نمایشنامه نقش روشنفکر را نشان داده بود که در عمل پشت سر مردم قرار میگیرد (یعنی همان مردمی که بینش او را ندارند) این شخص مذهبی نبود، غیر مذهبی و اتفاقاً ضد انقلاب هم بود. لکن این حقیقت را درک کرده بود. بهرحال همین آدم منافق که الان سینه‌اش را سپر کرده در مقابل جریان حق ایستاده همانطور که گفتیم: آن وقتی که با دل خودش خلوت کند حقیقت را پیدا میکند، حتی آن وقتی که پای منافع شخصیاش در میان نباشد ممکن است حقیقت را بر زبان هم بیاورد. و این شخص درست تصویر کرده بود. در یک وقتی که حالا پای منافعی هم در میان نبود و مسئله‌ای نبود، روشنفکر چیزی را که عامه‌ی مردم نمیبینند میبیند، چون بالاخره روشنفکر است و اطلاعات و معلوماتی دارد، بینشی دارد که عامه مردم ممکن است از آن محروم باشند، اما آنچه را که میبیند، براساس آن و به اقتضای او گام بر نمیدارد و عامه‌ی مردم ممکن است این حرف را که از او بشنوند وقتی در دلشان جایگزین شد، براساس او احساس میکنند که باید حرکت کنند و میفهمند اینجا جای حرکت کردن است، که این درک صحیح و هوشمندی واقعی است. لهذا نابخردی از آنِ کسی است که این نکته را درک نمیکند و بنابراین: او مردم را تحقیر میکند.
 
(قالوا انؤمن کما امن السفهاء): او که مردم را تحقیر میکند بر اثر دلبستگی نفسانی و تعصب‌ها نتوانسته آن حقیقتی را که مردم درک کردند درک بکند. خود را از آنها برتر فرض میکند و در رتبه‌ی بالاتری میگذارد، اما در حقیقت اشتباه میکند. قرآن میگوید:

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات پس از بازدید از نمایشگاه فرش

تاریخ: 1370/08/29

 

بیانات پس از بازدید از نمایشگاه فرش


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 
این، هنر واقعاً خیلی فوق‌العاده‌ی فاخری است. این کار فرش، کار خیلی برجسته‌یی است. یقیناً بسیاری از مردم کشور ما از این ابعاد کار قالی مطلع نیستند. بعضی از مردم قالی را فقط یک فرش زیر پایشان میدانند، و بعضی هم به تفاخر میخواهند این چیزی که زیر پایشان است، گرانتر و فاخرتر و ریزباف‌تر باشد؛ غافل از آن‌که این تفاخر غلطی است که ما بیاییم یک کار هنری برجسته را که باید جلوی چشم باشد، و هم چشم از آن لذت ببرد و هم بیاموزد، به عنوان یک وسیله‌ی اعیانی و اشرافی به کار ببریم. اصل این کار، بنیاناً غلط است.
 
ما وقتی این کار را با انواع گوناگون هنرهای تصویری و تجسمی مقایسه میکنیم، میبینیم که واقعاً این چیز خیلی اعجاب‌انگیزی است. چه‌طور ممکن است با نخ و گره و روی هم گذاشتن نخهای گوناگون، نقشی آفرید که معلوم نیست با قلم‌مو و روی بوم، این‌گونه بشود زنده درآورد؛ حداکثر این است که بگوییم فقط یک نقاش ماهر میتواند آن را با قلم‌مو و با رنگ و روغن روی بوم در بیاورد. تصویر یک نقش با نخ و گره، واقعاً چیز فوق‌العاده‌یی است؛ الان این کار را میکنند و کار بسیار باارزشی است.
 
اولاً، این یک هنر ایرانیِ اصیلِ بسیار ارزشمند و برجسته است. باید این هنر را حفظ کنید، توسعه بدهید، هرچه میتوانید، کیفیت ببخشید و روزبه‌روز ابتکارات بیشتری را در آن به وجود بیاورید؛ همچنان که کارهای شما غالباً این‌طوری است.
 
ثانیاً، هنر چیز برجسته‌یی است و محتاج تعریف نیست. هنر مثل زیبایی است؛ احتیاج نیست کسی از آن تعریف و تمجید بکند. اگر تعریف هم بکنند یا نکنند، به‌هرحال زیبایی، یعنی زیبایی، یعنی نقطه‌ی مقابل زشتی. هنر، به‌هرحال برجستگی است، زیبایی است، آفرینندگی است، از مقوله‌ی ابتکار و خلق است. درعین‌حال، اگر ما بخواهیم همین هنر به طور مضاعف ارزش پیدا کند، باید آن را در خدمت هدفهای صحیح قرار بدهیم.
 
این غلط است که ما تصور بکنیم شعرِ خوب میگوییم، یا فرضاً آهنگِ خوب میسازیم، یا فلان کار هنریِ خوب را انجام میدهیم، فقط برای خود هنر؛ یعنی هنر برای هنر. این، یک مقوله‌ی بسیار غلط و انحرافی است؛ هنر باید در خدمت هدفی باشد. لذا اگر شما نگاه کنید، میبینید که هر کدام از هنرمندان بزرگ عالم، هنرهای خودشان را در خدمت اهدافی قرار میدادند. اهداف امروز ما، همین مقدسات و ارزشهای والای اسلام و انقلاب است. این هنرِ به این برجستگی را باید در خدمت آن هدفها به کار برد.
 
سعی کنید این هنر را زنده کنید. البته همین نقشهای سنتی قدیمی هم که نشاندهنده‌ی سنت قالیبافی ایرانی است، خیلی خوب است؛ اما چنانچه باز ما همین هنر را به کار بیندازیم، تا یک خاطره‌ی تاریخی، یک حقیقت اسلامی و یک حرکت برجسته را در ذهنها مخلد کنیم، کار مضاعفی انجام داده‌ایم.
 
ارزش هنر را همه کس نمیفهمند؛ هنر همین ویژگی را دارد. هنر برای خیلیها ناآشناست. شما اگر الان بهترین و فاخرترین نقاشیها را به بازار بیاورید - بازار غیر هنر - مردم معمولی میآیند و تماشا میکنند: عجب رنگ قشنگی دارد! چند؟ اگر مثلاً بگویند ده هزار تومان، میگوید نه آقا، پنج هزار تومان؛ نمیفهمد که این چیست! این هنر هم همین‌گونه است.
 
خداوند ان‌شاءاللَّه به شماها توفیق و قوّت بدهد و خسته نباشید. خداوند دست و پنجه‌ی هنرمند، و چشمها و روحیه‌ی شماها را همیشه شاداب و نیرومند بدارد، تا بتوانید باز هم این کارهای خوب را بیافرینید. از این‌که این قالیچه را به من دادید، از شما(1) خیلی تشکر میکنم؛ منتها بنده از بس به فرش و کار قالیبافها احترام میگذارم، خودم در خانه زیر پا از قالی استفاده نمیکنم. من این فرش را به آستان قدس رضوی تقدیم میکنم؛ آن‌جا هم در موزه‌ی آستان قدس میماند، که هم برای شما خوب است، و هم برای ما؛ هم اسم شما در آن‌جاست، و هم برای ما ثوابی داشته باشد. من این هدیه را از شما قبول میکنم و دعا میکنم که خداوند ان‌شاءاللَّه قلب شما را شفا بدهد.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار جمعی از هنرمندان

تاریخ: 1370/09/04

 

بیانات در دیدار جمعی از هنرمندان


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 تحلیلی که از صف‌آرایی فرهنگی بین ما و دشمن ارائه کردید،(2) کاملاً هوشمندانه و منطبق با واقعیت و درحقیقت تصویر روشنی بود از آنچه که هر کسی میتواند با اندک دقتی آن را ببیند. از این‌که شما جوانان مسلمان و انقلابی و هنرمند توانستید این موقعیت را این‌طور هوشمندانه و ظریف دریابید و در مقابل آنچه که هست، یک موضع انتخاب بکنید، خیلی خوشحالم؛ این خیلی خوب و خیلی مهم است. اصل هم همین است که انسان موضعی داشته باشد.

 


 ببینید، این اصطکاکی که منجر به انحلال فرهنگی میشود، فقط در آن شرایطی وجود دارد که موضعگیری قاطعی در این طرف نباشد؛ والّا آن اصطکاکی که شما فرمودید، در مبارزه وجود دارد. الان راه حلی که به ذهن شما میرسد، همان راه حل به ذهن جبهه‌ی مقابل شما هم رسیده است. درست مثل یک میدان جنگ است؛ طرف حمله‌یی میکند، بعد شما پدافند آن را طراحی میکنید. او چون خودش اهل کار است، متوجه است که شما در مقابل این حرکت، فلان حرکت را خواهید کرد؛ مثل یک صفحه‌ی شطرنج. او یا از پیش طرح پدافند شما را در آفند خودش میگنجاند، یا به صورت عملیات جانبی آن را ادامه میدهد. بنابراین، اگر شما الان میبینید که از بچه‌مسلمانها به بیهنری، به تعصب، به دگم بودن، به پُرتوقع بودن و از این قبیل چیزها انتقاد میشود، این جزیی از طرح حمله است. ما وقتی بدانیم که این جزیی از طرح حمله است، طبیعی است که خودمان را در مقابل این حمله مصونیتی خواهیم بخشید.

 


 در دوران مبارزات طولانی در آن سالهای اختناق - که شماها در دنیای مخصوص آخوندی و طلبگی ماها نبودید - یکی از کارهایی که معمول بود، این بود که روحانیون مبارز را به بیسوادی رمی کنند؛ در صورتی که اینها از خیلی از آنها باسوادتر بودند! ما در مشهد مسجدی به نام مسجد کرامت داشتیم، که اجتماع عظیمی از جوانان و نوجوانان در آن‌جا گرد میآمدند. من یک وقت در آن‌جا در خلال صحبت، به یکی از این حرفهایی که درباره‌ی ما گفته شده بود، اشاره میکردم، این شعر - که ظاهراً متعلق به میرزا حبیب(3) است - به زبانم آمد:

 


 زین علم که رسمی است پی بحث و جدل نیز

 


 افزون ز تو چندین ورق باطله داریم‌

 


 بعد گفتم اگر نوشته‌های علمی و نوشته‌های فقه و اصولیم را به سر هر کدامتان بزنم، سرتان میشکند؛ این‌قدر زیاد است!ببینید، یک وقت هست که من احساس میکنم که ای داد، من سرگرم مبارزه شدم، آنها درس را خواندند و بردند و من ماندم. اگر این احساس وارد ذهن من شد، این خوره است؛ این همان حل سیاسی است - یعنی در مبارزه حل شده است - باید مواظب بود که این پیش نیاید.

 


 وقتی او به شما میگوید اصلاً نمیفهمید که هنر چیست، اگر هم به زبان نمیشود گفت، باید در دل گفت که آره تو بمیری، خودتی! میفهمم که قضیه چیست. نخیر، تو هم میدانی که من هنرمندم و اهل هنرم و هنر پیش من است. اصلاً هنر اصیل پیش شماست. من این را به صورت شعار نمیگویم؛ این استدلال من است؛ این یک امر منطقی است.

 


 من در مقوله‌های سینمایی و هنرهای تجسمی و تصویری و امثال اینها ورود ندارم - یعنی یک مستمع عامی هستم - اما در مورد شعر و رمان نه، آدم عامییی نیستم؛ از این آثاری که وجود دارد، زیاد خوانده‌ام. اگر همین الان شما ادبیات شوروی را نگاه کنید، ناگهان میبینید که پرده‌یی وسطش وصل است؛ یعنی حصاری وجود دارد. در دو طرف این حصار، کارهای عظیمی هست و متعلق به دو طرف است؛ اما وقتی شما کار مثلاً (شولوخف)(4) یا (آلکسی تولستوی)(5) را نگاه میکنید، میبینید که طعم دیگری دارد. این (آلکسی تولستوی) یک نویسنده‌ی بسیار قوی است و رمانهای بسیار خوبی دارد و از نویسندگان انقلاب شوروی است و طعم دوران جدید در نوشته‌ی اوست؛ والّا شما در کتاب (جنگ و صلح) (لئو تولستوی)(6) آثار ملیت روسی را میبینید، اما آثار دوران شصت‌ساله‌ی اخیر را نمیبینید؛ آن یک دوره و یک اثر دیگر است و اصلاً متعلق به جای دیگر است. آن چیزی که نشاندهنده‌ی شخصیت امروز روسیه است، کدام است؟ اثر (شولوخف) و اثر همین (آلکسی تولستوی) و امثال اینهاست. بنابراین، هنرمند هر دوره، آن کسی است که متعلق به آن دوره و ساخته‌وپرداخته‌ی آن دوره و سراینده‌ی آن دوره است؛ والّا آن کسی که از دوره‌ی قبل مانده و به یاد آن دوره قلم میزند، متعلق به این دوره و ادبیات این دوره که نیست.

 


 من اگر بخواهم یک نمونه‌ی کامل این موضوع را برای شما مطرح کنم، باید از یک رمان نام ببرم. من رمانی به نام (دل سگ) خواندم، که نویسنده‌اش روسی است(7). این رمان، داستانی علمی، تخیلی است و یک نمونه برای کار افرادی مثل ...(8) در امروز است که ممکن است آن‌گونه فیلم هم بسازند؛ اما اصلاً هنر امروز نیست؛ اصلاً غلط است، دروغ است؛ آن کپیه‌ی هنر قبل است. گیرم که کپیه‌ی کار امریکا و انگلیس و فرانسه نباشد، اما کپیه‌ی هنر دوران قبل از انقلاب اکتبر است و هنر این روزگار نیست. این رمان، رمان کوچکی هم هست؛ اما بسیار هم هنرمندانه است. این رمان در ایران هم ترجمه شده و چاپ گردیده است؛ ولی شماها اسمش را هم نشنیده‌اید. رمان (دل سگ)، یک رمان ضد انقلابی است که در حدود سالهای 1925 یا 1926 - یعنی همان اوایل انقلاب روسیه - نوشته شده و نویسنده‌اش به انقلاب و به بعضی از کارها معترض است و آنها را مسخره کرده است؛ مثل همین کارهایی که در این‌جا هم نظیرش را دیده بودیم. این اثر، اصلاً جزو ادبیات روسیه نیست. این رمان میتوانست در دنیا پخش بشود. نمیشود گفت که آن‌جا پشت پرده‌ی آهنین بود، یا در زمان استالین بود؛ نه، چرا در دنیا پخش نشد؟ چرا به عنوان یک اثر برجسته در دنیا ظهور پیدا نکرد؛ در حالی که (دن آرام) در دنیا به عنوان یک اثر برجسته مطرح است - بحث روسیه نیست - و به زبانهای زنده‌ی دنیا هم ترجمه شده است؛ یعنی اثر انقلاب است.

 


 من میخواهم به شماها این را بگویم، آن کسی که میگوید شماها هنرمند نیستید، او اشتباه میکند؛ ممکن است غرض هم نداشته باشد. او اصلاً طعم هنر زمان را نمیشناسد. هنر زمان، هنری است که در فضای انقلاب و از زمین انقلاب بروید؛ و او شما هستید؛ غیر از شما کس دیگری نیست.

 


 من میخواهم عرض کنم که بچه‌های ما خوشبختانه در طول این ده سال خیلی رشد کردند. من وقتی کارهای این آقایان را که در سینما و در تلویزیون نشان میدهند، مشاهده میکنم، میبینم که هرکدام از آنها که یک ذره به بچه‌های انقلاب وصل است، لطفی دارد. این، نه از جهت وابستگی انقلابی است؛ نه، من اصلاً وقتی این فیلم را نگاه میکنم، نمیخواهم روی این خیلی تکیه کنم که در سلیقه‌ی من اثر بگذارد؛ خیر، آن چیزی که با انقلاب سروکار ندارد و دربست دست آن مجموعه‌ی بسته است، حتّی از لحاظ هنری هم سطحش پایین است؛ در آن، تصنع و دروغ و چیزهای بیهنرانه هست، که من الان نمونه‌هایی از همین فیلمها و سریالهایی که متأسفانه تلویزیون خودمان هم نشان داده، یادم هست؛ یکی از آنها همان سریالی است که پارسال در ایام نوروز نشان میدادند - (میهمان) - چیزی که از اول تا آخرش هجو و چرند بود. با این‌که برخی از بازیگرانش خوب بودند، اما اصلاً هیچ چیز نداشت؛ یک چیز بیمضمون و بدمضمون و بیمزه و واقعاً چرند، که مخارج زیادی هم برایش صرف شده بود. این به خاطر آن است که پای بچه‌های انقلاب به این‌جاها نرسیده بود. آن‌جایی که در سناریو یا در بازیگری، یک ذره به بچه‌های مذهبی وصل میشود، روحی پیدا میکند. این نشاندهنده‌ی آن است که استعداد هنری در این بچه‌های ماست، نه در آن گذشته‌ها. طبیعی است که آنها تخطئه کنند؛ که حالا نمیخواهیم وارد این جزییات بشویم.

 


 تحلیل شما(9) کاملاً درست است، و دردهایی هم که ذکر کردید، من همه‌اش را قبول میکنم که درست است. بعضی از آنها را خود من - همان‌طور که حدس میزنید - میدانستم، بعضی دیگر را هم که از زبان شماها میشنوم، آن را احساس میکنم؛ یعنی خودم را که جای شماها میگذارم، میبینم کاملاً همین‌طوری است که شماها احساس میکنید؛ منتها دو نکته را باید در نظر داشته باشید:

 


 یکی این‌که بین دو بخش مقولات هنری فاصله بگذارید؛ غیر از آن حدی که با اندکی تفاوت با آن مرزی(10) که اول شما ذکر کردید. هنر انقلاب را در آن عده‌یی محصور کنید که مفاهیم انقلابی جزو ایمانشان است و آن را قبول دارند. این را بگوییم هنر انقلابی، و ماعدای آن را بگویم هنر غیرانقلابی، که شامل ضد انقلابی و بیتفاوت میشود. شما کوشش کنید که در این محدوده‌ی هنر معتقدان به انقلاب، تعارض به وجود نیاید؛ من این را میخواهم. حالا شما آقای آوینی را مثال زدید - من بحثی ندارم - من آقای آوینی را هم خیلی بیشتر از شما نمیشناسم. من میخواهم شماها کوشش کنید، این اختلاف سلیقه‌هایی که در این زمینه‌ها دارید، عمده و جاگیر نشود؛ نه در فضای ذهن، و نه در فضای عمل. ممکن است دو نفر با همدیگر همکاری نکنند؛ اشکالی هم ندارد. شما میگویید من با آن آقا نمیتوانم همکاری کنم؛ خیلی خوب، مانعی ندارد. بر روح هنرمند نمیشود تحمیل کرد که باید شما این‌جا همکاری کنید؛ لیکن نگذارید این اختلاف سلایق به تعارض و بگومگو برسد؛ این را واقعاً به عنوان یک اصل و یک شاخص در نظر داشته باشید.

 


 این بگومگوها، از قبیل بگومگوی شماها با بنیاد فارابی یا وزارت ارشاد نیست. اگرچه مدیریت وزارت ارشاد، مدیریت معتقدی است - و تحلیل شما هم کاملاً هوشمندانه بود - اما دستگاه فرهنگی که او مدیرش است، معتقد نیست؛ یعنی به خاطر وجود بعضی آدمهای ناباب، به خاطر وجود همان مشاوران و از این قبیل، جهت، جهت دیگری است؛ این را با آن مقایسه نکنید. شماها مفاهیم مشترک بسیار زیادی دارید و میتوانید با همدیگر کار بکنید.

 


 نکته‌ی دوم این‌که به طور جدی به فکر کار مثبت باشید؛ یعنی همان فرآورده‌ی هنری و ایجاد فضای هنری سالم. البته شما پشتیبانی لازم دارید. تا حدودی که برای من امکان داشته باشد و واقعاً در این زمینه‌ها از من کاری بربیاید، حاضرم پشتیبانی کنم. البته برای این‌که مشخص بشود که من چه کار میتوانم بکنم، راهش این است که با دفتر ما و با بعضی از برادران این‌جا - یا آقای معزی، یا آقای حجازی - صحبت کنید و مسائلتان را در میان بگذارید، تا ببینیم چه کار میتوانیم بکنیم که این مجموعه‌ی برادران شما بتوانند کار کنند. البته اگر بتوانید در داخل مجموعه‌ی حوزه‌ی هنری کار کنید، بهتر است؛ اگر آن هم نشود، بالاخره باید راهی پیدا کرد برای این‌که کار بشود؛ یعنی خلاقیت را نباید یک لحظه فراموش کنید.

 


 اشاره کردید که کسی به شما - یا فرضاً یا واقعاً - گفته که بالاخره اسلام است دیگر، باید تحمل کنید. هرچند اعتراض شما هم بر آن شخص وارد است، زیرا بالاخره فضای جمهوری اسلامی است؛ اما در نهایت، در دوران انقلاب هم اگر کسی دچار یک سختی شد، باید به یاد بیاورد که نگهداشتن ایمان، مثل نگهداشتن آهن تفتیده در دست است؛ یعنی واقعاً سختی دارد. حالا اگر این سختی داشت، اعتراض بر آن که این سختی را به وجود آورده، وارد است؛ اما اگر من تسلیم این سختی بشوم، بر من هم اعتراض وارد خواهد بود؛ این را واقعاً قبول کنید.

 


 در زمان ریاست جمهوری بنیصدر، وقتی مأیوس شدیم از این‌که امام حرف ما را درباره‌ی آقای بنیصدر قبول بکنند، خدمت ایشان رفتیم. ما یکییکی میرفتیم، چندنفری میرفتیم، نوشته‌یی میگفتیم، زبانی میگفتیم. من یک بار خدمت امام رفتم و صریحاً گفتم من به این نتیجه رسیده‌ام که چون دیگر نمیشود با آقای بنیصدر برخورد بکنیم، من به همان روش قبل از انقلاب باید عمل بکنم. ما قبل از انقلاب حرفهایی میزدیم، که وقتی کسی در آن حرفها میاندیشید، موضعی نسبت به آن دستگاه پیدا میکرد. من به ایشان گفتم مجبورم الان حرفهایی بزنم، که وقتی کسی درباره‌ی آنها اندیشید، موضعی علیه آقای بنیصدر بگیرد. امام نگاه کردند و تبسمی کردند و هیچ چیز نگفتند.

 


در آن زمانها، گاهی میشد که من با دل پُر خدمت امام میرفتم؛ اما وقتی میآمدم، به رفقا میگفتم که امام دستی به سر و صورت ما کشیدند و لقمه‌ی حلوایی با لطف و نگاه خودشان در دهان ما گذاشتند، ما را رها کردند؛ بعد که میآمدیم، باز در سخنرانی خودشان میگفتند: آقای رئیس جمهور، آقای بنیصدر! یعنی همان، همان بود! ایشان مصلحت میدیدند؛ چون بالاخره ایشان حکیم بودند. امام یک حکیم به معنای واقعی بود؛ یعنی واقعاً پشت دیوار و پشت حجاب را میدید، که ماها قادر نبودیم آن را ببینیم. ایشان چیزهای خیلی ریزتری از آنچه که در حد دید ما بود و هست، میدید.

 


ما وقتی در آن شرایط قرار میگرفتیم، چه کار میتوانستیم بکنیم؟ نمیشد که ول کرد. بعضیها بریدند. این اسمش بریدن است. آدم که نباید ببُرد؛ باید بالاخره بایستد. دشمن دارد ما را میبُراند؛ از انواع و اقسام وسایل هم استفاده میکند. اگر ما هم بریدیم، به دشمن کمک کرده‌ایم.

 


 به‌هرحال، از این‌که شماها را زیارت کردیم، خیلی خوشحالیم. ان‌شاءاللَّه که خدا توفیقتان بدهد و تأییدتان بکند. ما شماها را دعا میکنیم و از خدای متعال میخواهیم که شماها را مشمول هدایت و فضل و رحمت خودش قرار بدهد. دلم میخواست که قدری در فضیلت هنر و کار شما صحبت بکنم، که دیگر چون وقت گذشته و عده‌یی منتظرند، آن را برای فرصت دیگر میگذارم.

 


 والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 


 

 


1) آقایان: سلحشور، حیدری، شمقدری، سجادپور، شرف‌الدین، تابش، معتمدی، راعی

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار روحانیون دفتر نمایندگی ولیّ‌فقیه در امور اهل سنت

تاریخ: 1370/08/27

 

بیانات در دیدار روحانیون دفتر نمایندگی ولیّ‌فقیه در امور اهل سنت

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 از همه‌ی شما برادران عزیز به خاطر این زحماتی که برعهده گرفتید، صمیمانه و عمیقاً تشکر می‌کنم؛ بخصوص از شخص جناب آقای ربانی که ان‌شاءاللَّه محور این حرکت مبارک و خوش‌عاقبت هستند.
 این کاری که شما مشغول هستید، کار لازمی است؛ زیرا که در سیستان و بلوچستان - چه در شهرهای مختلف بلوچستان یا روستاهای آن‌جا، و چه در زابل و روستاهای سیستان - یک عده از مردم و هم‌میهنان ما سکونت دارند که به خاطر عوامل چندی، دچار انواع محرومیتها هستند. یکی از این عوامل، جدایی فرهنگهاست؛ یعنی فرهنگها در بعضی از جهات، با هم مقداری تغایر دارند. این موجب شده است که برادران مسلمان ما در این منطقه - اعم از شیعه یا سنی - در هرجا که هستند، در مقابل طبیعت خشن آن منطقه، صحراهای پهناور، آفتاب سوزان، هوای غبارآلود در یک منطقه یا هوای نم‌آلود در منطقه‌ی دیگر، با امکانات کم روبه‌رو باشند؛ و چون دور هستند، با عطوفت و محبت ناقصی از طرف مرکز روبه‌رو باشند.
 در زمان رژیم ستمشاهی - چه دوران منحوس پهلوی، چه دوران منحوس قاجار - در آن منطقه خیلی ستم شده است. شاید شماها بدانید که هنوز هم در گوشه و کنار بلوچستان، به فارسها (گجر) می‌گویند. گجر، یعنی قاجار، قجر؛ مثل این‌که ما می‌گوییم (مغول). علتش خاطره‌ی تلخی است که آنان از دوران قاجاریه دارند؛ از بس به آنان در آن دوران ستم شد.
 در دوران منحوس پهلوی هم وضع بهتر از دوران قاجاریه نبود. سیاست رژیم پهلوی در بلوچستان این بود که خوانین را به خودشان جذب کنند و از خوانین امنیت منطقه را بخواهند؛ مثل تیولدارهای زمان قدیم، که شاه یک کشور کسی را به منطقه‌یی می‌فرستاد و مثلاً می‌گفت خراسان در تیول تو؛ ما می‌خواهیم خراسان را از این کشور جدا نکنند؛ مالیاتی هم هر سال با هدایا برای ما بفرست؛ دیگر هر کار می‌کنی، با خودت! او هم به آن‌جا می‌رفت؛ اگر قرار بود که مثلاً ده کرور بفرستد، سی کرور یا پنجاه کرور از مردم درمی‌آورد! حالا چگونه درمی‌آورد، آن مربوط به خودش بود. کشتارها، ظلمها، بی‌عدالتیها، ناحق کردن حقها، ضایع کردن ضعفا و رشد دادن گردن کلفتها، به دولت مرکزی ربطی نداشت!
 در زمان پهلوی، سیستان و بلوچستان این وضعیت را داشت. در آن‌جا خوانینی از قبایل مختلف ریگی و مبارکی و نارویی و شش‌زهی بودند؛ همین زهی‌های فراوان که شنیده‌اید و هست. رئیس قبیله در مقابل استاندار مسؤول بود؛ و اگر خوب عمل می‌کرد، پاداش او هم وکالت مجلس بود؛ یک دوره بیاید وکیل مجلس بشود و سور و سات استاندار و دستگاه دولتی هم فراهم باشد!
 دستگاه کاری به کار امنیت منطقه نداشت. وقتی که من در آن‌جا بودم، بین همین ایرانشهر و چابهار، به اصطلاح حافظ امنیت این مناطق، دلاورهای آن رژیم بودند. دلاورها چه کسانی بودند؟ یک چند نفر بلوچِ فقیرِ محرومِ مظلومِ بدبختی که به آنها چوبدستی یا تفنگ برنو داده بودند و گفته بودند که شما در این جاده مواظب باشید. آنها مواظب بودند؛ حالا مواظب چه چیزی، آن هم خیلی روشن نیست؛ طبیعتاً طبق معیارهای خود آنها عمل می‌کردند.
 آن خان، پدر آن مردم را درمی‌آورد. من در بلوچستان وضعیتی را دیدم که حقیقتاً قابل توصیف نیست؛ یعنی اگر کسی توصیف کند، شما باور نخواهید کرد؛ یعنی این‌قدر با حالا فاصله دارد. یک عده در آن‌جا از همه جهت در نهایت راحتی و آسایش زندگی می‌کردند؛ در ایرانشهر، مثل اعیان تهران زندگی می‌کردند! در فنّوج و اسپکّه و آن دوردستهایی که پای آدمهای معمولی به آن‌جا نمی‌رسید، اینها در وضعیت اشرافی زندگی می‌کردند! در همان شهرها مردمی بودند که اولیات زندگی برایشان وجود نداشت؛ یعنی فقر به معنای تلخ و سیاه، مسأله‌ی آن‌وقت در آن‌جا بود؛ نه جاده‌یی، نه آبی، نه برقی، نه در تابستان وسیله‌ی خنک‌کننده‌یی. مردم آن‌جا این‌طور محروم شدند.
 مردم هم راه زندگی را فهمیده بودند. هر کس می‌خواست زندگی کند، باید منفذی به آن خان می‌یافت. آخوند هم اگر می‌خواست زندگی کند، بایستی خودش را به خان وصل می‌کرد؛ لذا خیلی از روحانیون آن‌جا هم به خوانین متصل شده بودند، با آنها ارتباط داشتند، با آنها مأنوس بودند و زندگیشان یک طوری می‌گذشت. این، وضعیت بلوچستان بود. مردم در آن‌جا این‌گونه رنج کشیدند.
 جمهوری اسلامی در آن‌جا پیام‌آور یک عطیه‌ی بزرگ بود، و آن این‌که طبقه‌ی ستمگر - خوانین - حذف شدند؛ هرچه هم آمدند و تلاش کردند، نشد. من خودم در سال 58 به بلوچستان رفتم؛ همه‌ی این خوانین درجه‌ی یک بلوچستان به ایرانشهر آمدند و با من ملاقات کردند، تا شاید بتوانند تقرب و تحببی پیدا کنند. من سیاست جمهوری اسلامی را برای آنان روشن کردم. خوانین امیدی پیدا نکردند. البته کسانی بودند که این سیاست را قبول نداشتند. ما نمی‌خواستیم درآن‌جا سیاست اعمال کنیم؛ ما می‌خواستیم حقیقت را در آن‌جا اعمال کنیم. حقیقت این بود که مردمی بودند و باید زیر سایه‌ی جمهوری اسلامی زندگی می‌کردند؛ الان هم آن مردم هستند. بحمداللَّه خوانین دستشان کنده شد؛ هرچند جمهوری اسلامی سختیهای زیادی کشید.
 شما که حالا آن‌جا با روحانیون منطقه مواجه هستید، باید اولین نکته‌ی مورد نظرتان این مطلب باشد که مردمِ آن‌جا شهروند و مواطنین ما هستند و ما می‌خواهیم اینها در زیر سایه‌ی جمهوری اسلامی، خوب زندگی کنند. البته دفتر شما مسؤول آذوقه رساندن یا نفت رساندن به مردم و یا راه درست کردن نیست؛ اما این هدف برای شما هم هست؛ یعنی غایت مطلوب در آن منطقه این است.
 ما وقتی که می‌خواهیم یک ایرانی را - به عنوان یک ایرانی - به حقوق حقه‌ی خودش برسانیم، از او سؤال نمی‌کنیم که مذهب و یا حتّی دین تو چیست؛ نه، مواطن ماست و از حقوق همشهری‌گری با ما دارد استفاده می‌کند و در این مملکت زندگی می‌کند؛ چیزی باید بپردازد، کاری باید بکند و حقوقی هم دارد؛ حق امنیت، حق زندگی، حق کار، حق تلاش، حق تحصیل و فرهنگ دارد.
 بنابراین، آن‌جا مسأله‌ی مذهب، مسأله‌ی اول نیست که ما بگوییم مذهبت چیست؛ نه، ما می‌خواهیم آن روحانیونی که در آن‌جا هستند، در خط صحیح جمهوری اسلامی حرکت بکنند؛ این هدف است. خط صحیح جمهوری اسلامی چیست؟ اداره و هدایت صحیح مردم، به رشد رساندن و به تکامل الهی رساندن مردم؛ تا آن حدی که خدای متعال مقدوراتش را در اختیار ما گذاشته و ما می‌توانیم انجام بدهیم؛ این مقصود اصلی است؛ لذا بایستی با آقایان با این دید روبه‌رو شد.
 البته کسانی که این‌جا می‌آیند، از جناب آقای ربانی و دفتر ایشان تشکر می‌کنند. علمای اهل سنت، آقایان مولویها، کسانی که این‌جا می‌آیند، می‌بینیم احساس کرده‌اند که این برایشان خوب است و این دفتر درحقیقت مدافع حقوق و حیثیات آنهاست.
امروز انگیزه برای ایجاد نابرادری زیاد است، که از خارج بیایند و این برادری را به نابرادری تبدیل کنند. همه با هم برادرند؛ (انّما المؤمنون اخوة)(11). خیلیها انگیزه دارند که به مناطقی از ایران - از جمله بلوچستان - بیایند و نابرادری ایجاد کنند. شما بایستی مراقب این توطئه‌ها باشید و آن آقایان را هم مراقب این توطئه‌ها بکنید. مواظب باشند که تحت تأثیر تبلیغات و تلقینات و توطئه‌های دشمن قرار نگیرند؛ این، آن اصل قضیه است.
 بسیاری از مردم آن‌جا، از لحاظ پوشش فرهنگی و مذهبی و دینی، واقعاً محرومند. بایستی تا آن‌جا که می‌توانید، تلاش بکنید، تا ان‌شاءاللَّه در آینده با جزوات، با نوشتجات، با سخنرانی، با وادار کردن بعضی از مولویهای خوش‌بیان و خوش‌نیت و خوب - که خیلی از آنان بحمداللَّه خوش‌نیت و خوب هستند این خلأ را پُر کنید و این پوشش را برقرار نمایید؛ چه در مناطق شیعه‌نشین، مثل زابل یا بعضی از مناطق بلوچستان، و چه در مناطق سنی‌نشین بلوچستان؛ فرقی نمی‌کند، شما موظفید که برای هر دوی اینها به فکر باشید.
آنچه را که انجام می‌دهید، حسنه به حساب بیاورید؛ واقعاً حسنه است؛ (انّا لا نضیع اجر من احسن عملا)(22). شما دارید احسان می‌کنید و حسنه ایجاد می‌کنید؛ و خدای متعال آن را ضایع نخواهد کرد.
البته همان‌طور که گفتند(33)، سخت است؛ لیکن ما باید این سختیها را تحمل بکنیم. وقتی آن کسانی‌که ایمان ما و تمسک و امید ما را ندارند، تحمل می‌کنند، به طریق اولی‌ ما باید تحمل کنیم. شما ببینید در مناطقی از آفریقا و در دوردستها، کشیشهایی رفتند و سالها آن‌جا ماندند. برای چه ماندند؟ مسیحی کردن قبایل آفریقایی برای چه بود؟ کیست که نداند آنها پیشاهنگان استعمار بودند. رفتند مردم را مسیحی کنند، تا آن عنصر استعماری بتواند به آن‌جا بیایید و کار خودش را انجام بدهد. کشیشها هم می‌دانستند که برای چه دارند کار می‌کنند - این‌طور نبود که ندانند - اما ببینید برای خاطر همین هدف، چه مصایبی را تحمل کردند؛ مصایبی که اصلاً با پول قابل جبران نیست؛ مثلاً یک نفر برود هفت سال در نقطه‌ی مجاور نقطه‌ی آدمخوارها زندگی بکند! انسان این چیزها را در کتابها می‌خواند، در بعضی از گزارشها می‌بیند، در بعضی از فیلمها و رمانها هم هست و من از اینها اطلاع دارم و می‌دانم که در این سالهای استعمار چه شده است.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار جمعی از پرستاران

تاریخ: 1370/08/22

 

بیانات در دیدار جمعی از پرستاران


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 به همه‌ی برادران و خواهران عزیز، ولادت زینب کبری، بانوی بزرگ اسلام را تبریک عرض میکنم و به همه‌ی شما خیر مقدم میگویم.

 


 به مناسبت روز پرستار، یک جمله‌ی کوتاه در باب ارزش خدمت پرستاران عرض میکنم و آن، این است که همه موظفیم از این انسانهای فداکار و پُرعاطفه و دلسوزی که با عمل انسانیِ پرستاری خود، از بیماران در مراحل دشوار بیماری مواظبت و حمایت میکنند، به عنوان احترام به یک ارزش انسانی والا، قدردانی کنیم. پرستاری حرفه‌یی انسانی و اسلامی است؛ و جامعه و کشوری مثل ما که سرشار از عواطف گوناگون است، و نقش عواطف در این جامعه، همواره نقش برجسته‌یی بوده است، باید به این حرکت عاطفی بزرگ - که دارای مبنای عقلانی و فکری راسخی هم هست - به چشم احترام بنگرد.

 


 پرستاران هم - چه زن و چه مرد - قدر خودشان را بدانند و این حرفه را مقدس بشمارند. هر حرکت انسانی یک پرستار برای بیمار، یک حسنه است و کمکی است به انسانی محتاج کمک؛ آن هم در شرایطی حساس. پرستاری، در کنار طبابت و هم‌وزن طبابت است.

 


 و اما ولادت حضرت زینب کبری(علیهاسلام) ایجاب میکند که ما دایره‌ی بحث را، بخصوص در شرایط کنونی بشریت، وسیعتر قرار بدهیم. زینب کبری یک زن بزرگ است. عظمتی که این زن بزرگ در چشم ملتهای اسلامی دارد، از چیست؟ نمیشود گفت به خاطر این است که دختر علی بن ‌ابی طالب(علیه‌السّلام)، یا خواهر حسین‌بن‌علی و حسن‌بن‌علی(علیهماالسّلام) است. نسبتها هرگز نمیتوانند چنین عظمتی را خلق کنند. همه‌ی ائمه‌ی ما، دختران و مادران و خواهرانی داشتند؛ اما کو یک نفر مثل زینب کبری؟

 


 ارزش و عظمت زینب کبری، به خاطر موضع و حرکت عظیم انسانی و اسلامی او بر اساس تکلیف الهی است. کار او، تصمیم او، نوع حرکت او، به او این‌طور عظمت بخشید. هر کس چنین کاری بکند، ولو دختر امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) هم نباشد، عظمت پیدا میکند. بخش عمده‌ی این عظمت از این‌جاست که اولاً موقعیت را شناخت؛ هم موقعیت قبل از رفتن امام حسین(علیه‌السّلام) به کربلا، هم موقعیت لحظات بحرانی روز عاشورا، هم موقعیت حوادث کشنده‌ی بعد از شهادت امام حسین را؛ و ثانیاً طبق هر موقعیت، یک انتخاب کرد. این انتخابها زینب را ساخت.

 


 قبل از حرکت به کربلا، بزرگانی مثل ابن‌عباس و ابن‌جعفر و چهره‌های نامدار صدر اسلام، که ادعای فقاهت و شهامت و ریاست و آقازادگی و امثال اینها را داشتند، گیج شدند و نفهمیدند چه‌کار باید بکنند؛ ولی زینب کبری گیج نشد و فهمید که باید این راه را برود و امام خود را تنها نگذارد؛ و رفت. نه این‌که نمیفهمید راه سختی است؛ او بهتر از دیگران حس میکرد. او یک زن بود؛ زنی که برای مأموریت، از شوهر و خانواده‌اش جدا میشود؛ و به همین دلیل هم بود که بچه‌های خردسال و نوباوگان خود را هم به همراه برد؛ حس میکرد که حادثه چگونه است.

 


 در آن ساعتهای بحرانی که قویترین انسانها نمیتوانند بفهمند چه باید بکنند، او فهمید و امام خود را پشتیبانی کرد و او را برای شهید شدن تجهیز نمود. بعد از شهادت حسین‌بن‌علی هم که دنیا ظلمانی شد و دلها و جانها و آفاق عالم تاریک گردید، این زن بزرگ یک نوری شد و درخشید. زینب به جایی رسید که فقط والاترین انسانهای تاریخ بشریت - یعنی پیامبران - میتوانند به آن‌جا برسند.

 


 مادر او فاطمه‌ی زهرا(سلام‌اللَّه‌علیها) زن دیگری بود که مقامش از زینب کبری هم بالاتر بود. اینها زنان الگو و نمونه‌ی اسلامند. زن امروز دنیا الگو میخواهد. اگر الگوی او زینب و فاطمه‌ی زهرا باشند، کارش عبارت است از فهم درست، هوشیاری در درک موقعیتها و انتخاب بهترین کارها؛ ولو با فداکاری و ایستادن پای همه چیز برای انجام تکلیف بزرگی که خدا بردوش انسانها گذاشته است، همراه باشد. زن مسلمانی که الگویش فاطمه‌ی زهرا یا زینب کبری(علیهماالسّلام) باشد، این است.

 


 اگر زن به فکر تجملات و خوشگذرانیها و هوسهای زودگذر و تسلیم شدن به احساسات بیبنیاد و بی‌ریشهباشد، نمیتواند آن راه را برود؛ باید این وابستگیها را که مثل تار عنکبوت بر پای یک انسان رهروست، از خود دور کند، تا بتواند آن راه را برود؛ کمااین‌که زن ایرانی در دوران انقلاب و در دوران جنگ همین کار را کرد، و انتظار این است که در همه‌ی دوران انقلاب همین کار را بکند.

 


 اما الگوی زن ایرانی در این راه، همان است که گفته شد؛ زینب الگوست. زینب زنی نبود که از علم و معرفت بیبهره باشد؛ بالاترین علمها و برترین و صافیترین معرفتها در دست او بود. همان (سکینه‌ی کبری)یی که شما اسمش را در کربلا شنیده‌اید، و دختر امام و برادرزاده و شاگرد زینب است - کسانی که اهل تحقیق و کتابند، نگاه کنند - او یکی از مشعلهای معرفت عربی در همه‌ی تاریخ اسلام تا امروز است. کسانی که حتّی زینب و پدر زینب و پدر سکینه را قبول نداشتند و ندارند، اعتراف میکنند که سکینه(علیهاسلام) یک مشعل معرفت و دانش است.

 


 رفتن این راه، به معنای دور شدن از دانش و معرفت و بینش جهانی و روشنفکری و معلومات و آداب نیست؛ اینها ورای آنهاست. زن اسلامی، زنی است که راه را درست میرود؛ هدف را درست تشخیص میدهد و در این راه حاضر به فداکاری است. و چنین زنی عظمت میآفریند؛ همچنان که زنان ایران عظمت آفریدند؛ اینها تعارف نیست.

 


 اگر زنان به انقلاب نپیوسته بودند، انقلاب پیروز نمیشد؛ جوانان برای پیوستن به صفوف انقلاب، از خانه‌ها بیرون نمیآمدند؛ مادرانشان نمیگذاشتند، یا حداقل آنها را تشویق نمیکردند. اگر زنان دل در گرو انقلاب نداشتند، مردان این‌طور آزادنه در صفوف انقلاب جانفشانی نمیکردند. نقش زن در انقلاب، هم به طور مستقیم، و هم به طور غیرمستقیم، یک نقش برجسته و مجموعاً نقش اول است؛ در جنگ هم همین‌طور بود.

 


 من با خانواده‌های معظم شهدا دیدار و نشست‌وبرخاست زیادی داشته‌ام. در کمتر خانواده‌ی شهیدی است که روحیه‌ی مادر از روحیه‌ی پدر بالاتر نباشد. در اغلب خانواده‌ها، روحیه‌ی مادر شهید از روحیه‌ی پدر شهید بالاتر است. این، یک چیز فوق‌العاده است. این، نقش زنان مؤمن را در این انقلاب نشان میدهد؛ زنانی که برای پیروزی انقلاب و برای پیشرفت مقاصد انقلاب ایستادند و همه چیز را برای اهداف و آرمانهای الهی و اسلامی خود فدا کردند.

 


 برای زن، این نقش درست است؛ اما آنچه که الگوی غربی و اروپایی است، نقطه‌ی مقابل این است. این دو، با هم جمع‌شدنی نیست. در الگوی اروپایی زن، مسأله این نیست که آنها میخواهند زن عالم باشد، اما اسلام نمیخواهد زن عالم باشد؛ آنها میخواهند زن در مناصب اجتماعی و صحنه‌ی اجتماعی باشد، ولی اسلام نمیخواهد؛ قضیه این نیست. اسلام زنان عالمه‌ی بزرگی پرورش داده است. اگر امروز هم در جامعه‌ی ما مشاهده کنید، میبینید که متخصصان زن، دانشمندان زن، پزشکان زن، محققان زن و هنرمندان بزرگ زن کم نیستند؛ انسانهای ارزش‌آفرین و صاحب فکر و مکتب در بین آنها هست. در صحنه‌ی سیاسی و در قوای مجریه و مقننه هم همین‌طور است. در همه‌ی بخشهای کشور، حضور زنان، حضور فعالی است. بین ما و آنها، بین تفکر و ارزشگذاری اسلامی و غربی، بحث بر سر اینها نیست؛ بحث بر سر چیز دیگری است.

 


 الگوی غربیِ امروزِ اروپایی، برخاسته و زاییده از الگوی باستانی رومی و یونانی آنهاست. آن روز هم این‌طور بود که زن وسیله‌یی برای تکیف و التذاذ مرد بود و همه چیز تحت‌الشعاع این بود، امروز هم این را میخواهند؛ حرف اصلی غربیها این است.

 


 آنها با چه چیز زن مسلمان بیشتر دشمنند؟ با حجاب او. آنها با چادر و حجاب صحیح و متقن شما از همه چیز بیشتر دشمنند. چرا؟ چون فرهنگ آنها این را قبول ندارد. اروپاییها این‌طورند؛ آنها میگویند هرچه را که ما فهمیده‌ایم، دنیا باید از ما تقلید کند! مایلند که جاهلیت خودشان را بر معرفت عالم غلبه بدهند. آنها میخواهند زن به سبک اروپایی را در جامعه رواج بدهند؛ که عبارت است از سبک مد و مصرف و آرایش در انظار عموم و ملعبه قرار دادن مسائل جنسی بین دو جنس؛ میخواهند این چیزها را به وسیله‌ی زنان رواج بدهند. هرجا با این هدفگیری غربیها مخالفت بشود، فریادشان بلند میشود! اینها کم‌طاقت هم هستند! همین مدعیان غربی، کمترین مخالفتی را با مبانی پذیرفته‌ی خودشان تحمل نمیکنند.

 


 همه جای دنیا را هم توانسته‌اند تحت تأثیر قرار بدهند؛ مگر محیطهای اسلامی واقعی را. شما اگر به دنیای فقیر آفریقا و امریکای لاتین و شرق آسیا و هرجا که جوامعی هستند، مراجعه کنید، خواهید دید که آن‌جا هم توانسته‌اند همان الگوهای خودشان - همان‌طور آرایش کردن، همان‌طور مصرف کردن و همان‌طور ملعبه شدن زن - را رواج بدهند. تنها جایی که تیر آنها به نشان نخورد، محیطهای اسلامی است، و مظهر آنها جامعه‌ی بزرگ جمهوری اسلامی است؛ لذا بشدت با این مبارزه میکنند.

 


 امروز شما زنان، سنگربان ارزشهای اسلامی در مقابل وضع جاهلی دنیای غرب هستید. شما هستید که دارید از این حصار مستحکم فرهنگ اسلامی محافظت میکنید. در علم، در فرهنگ، در سیاست و در همه چیز، زن باید پرورش اسلامی پیدا کند؛ در میدانهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و همه جا برود و پیشتاز باشد؛ اما در مسائل شهوانی و جنسی، ملعبه‌ی دست این و آن نشود؛ این حرف ماست.

 


 در مکتب اسلام، حفاظ و حجابی بین زن و مرد وجود دارد. این به معنای آن نیست که زنان، عالم جداگانه‌یی غیر از عالم مردان دارند؛ نه، زنان و مردان در جامعه و در محیط کار، با هم زندگی میکنند؛ همه جا با هم سر و کار دارند؛ مشکلات اجتماعی را با هم حل میکنند؛ جنگ را با هم اداره میکنند و کردند؛ خانواده را با هم اداره میکنند و فرزندان را پرورش میدهند؛ اما آن حفاظ و حجاب در بیرون از محیط خانه و خانواده حتماً حفظ میشود. این، آن نکته‌ی اصلی در الگوسازی اسلامی است. اگر این نکته رعایت نشود، همان ابتذالی که امروز غرب دچار آن است، پیش می‌آید. اگر این نکته رعایت نشود، زن از پیشتازی در حرکت به سمت ارزشها - که در ایران اسلامی دیده شد - باز خواهد ماند. غربیها مایلند با تمام توان، آن نکته را هم در جایی به نحوی نسبت به هر کسی رسوخ دهند.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در جلسه سیزدهم تفسیر سوره بقره

تاریخ: 1370/08/29

 

بیانات در جلسه سیزدهم تفسیر سوره بقره


بسم‌الله الرحمن الرحیم
 
(و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا إنما نحن مصلحون، ألا إنهم هم المفسدون و لکن لایشعرون، وإذا قیل لهم آمنوا کما آمن الناس قالوا أنؤمن کما آمن السفهاء ألا إنهم هم السفهاء و لکن لایعلمون.)(1)
 
وچون به آنان گفته شود در زمین فساد مکنید گویند: ما همین اصلاح کننده‌ایم آگاه باشید که آنان همین مفسدند و لیکن نمیفهمند. و چون به آنان گفته شود ایمان آورید چنانکه مردم ایمان آورده‌اند گویند: آیا ایمان آوریم چنانکه نابخردان ایمان آورده‌اند، آگاه باشید آنان خود نابخردند و لیکن نمیفهمند.
 
مسأله‌ی اصلی در این آیات، ترسیم چهره‌ی منافقین است. و عرض کردیم که مقصود عمده از منافقین، عبارتست‌ از آن جریان نفاق در جامعه‌ی اسلامی، یعنی سخن بر سر این نیست که کسی ظاهر و باطنش با هم یکی نیست. این البته یک بیماری است، اما این آن چیزی نیست که این آیات با این همه توجه و شدت به مقابله با آن برخاسته باشد، بلکه مقصود اینست که در جامعه یک جریان خصومت و دستگاه توطئه‌ای زیر پوشش دین و زیر ظاهر ادعای ایمان وجود دارد، که این آیات، با آن جریان مقابله میکند و او را میخواهد افشاء کند، در حقیقت یک گروه دشمنی را میخواهد ترسیم و چهره‌نگاری کند. ولذا آیات سیزده‌ گانه‌ای که اینجا هست، هر کدام از یک بعد بر شخصیت این مجموعه‌ی زیانبخش خطرناک یک پرتوی از افشاگری می‌اندازد و میافشاند تا مؤمنین اشتباه نکنند و دشمن را بشناسد.
 
در آیه‌ی اول که هفته گذشته خواندیم، صرفاً این خصوصیت ذکر شده است که اینها دروغ‌زن و دورو هستند، تا این احساس را مؤمن پیدا کند که آن مجموعه‌ی منافق که غالباً شناخته شده هم نیستند (اگر چه گاهی هم ممکن است جمعی از مؤمنین اینها را شناخته باشند) زیر بار نمیروند، دروغ میگویند و منافقند.
 
پس در آیه اول مقصود اینست که نشان بدهد این گروه به سخنشان و ظاهرشان اعتمادی نیست. نگاه نکنید که اینها میگویند ما ایمان آوردیم در دل آنها چیز دیگری هست و این خصوصیت محوری آنها که دوروئی و دروغ‌زنی و نابرابر بودن ظاهر و باطن است و مورد اشاره قرار میگیرد.
 
و در آیه دوم: خدعه‌گری آنها و تصمیم آنها بر فریب مؤمنین و به تعبیر آیه، فریب خدا مورد توجه قرار میگیرد، فقط این نیست که ظاهر و باطنشان یکی نیست، بلکه درصدد فریب‌زنی و خدعه هم هستند، میخواهند با شما خدعه کنند و این خدعه چیزی ورای آن دروغ‌زنی است. یک وقت یک کسی صرفاً دروغی به شما میگوید، اما یک وقت هست که پشت سر این دروغ یک فتنه‌ای هست و میخواهد با خدعه و نیرنگ آن فتنه را تحقق ببخشد و این چیز بزرگتری است. البته اساس این خصوصیت دوم بر خصوصیت اول استوار است، یعنی دروغ‌زنی آنها محور کار است، اما پشت سر این دروغ‌زنی یک خدعه‌گری وجود دارد که این، هشیاری بیشتری را میطلبد، البته آن منافق فردی بعنوان یک خصوصیت فردی، این دومی را دیگر ندارد و همان ظاهر و باطنش یکی نیست.

 


اما جریان نفاق در جامعه، بعنوان یک جریان دشمن و مخاصم، مسأله‌اش این نیست که باطنش با ظاهرش یکی نیست، بلکه پشت سر این یکی نبودن یک خدعه و نیرنگ و یک مقصود باطل است که میخواهد اجرا شود و آیه دوم این را گفته است. البته در همین آیه دوم: مسأله را برای مؤمنین و برای همه‌ی مردم روشن میکند که بدانید این خدعه بیفرجام است، یعنی با خودشان خدعه میکنند، نه با خدا، اگر چه ممکن است مؤمنین تا مدتی هم نفهمند که اینها درصدد چه هستند، اما آنکه در یک جامعه‌ی ارزشی، ارزشها را نمیپذیرد و درصدد ضربه زدن به آن ارزشهاست این با کسی جز خودش خدعه نمیکند و خود اوست که خودش را از سفره‌‌ی رحمت الهی دور میکند و خود را از خیرات جامعه‌ی اسلامی مبرّا و جدا میسازد و در حقیقت، منافق ضرر عمده را به خودش میزند. اما آیه سوم باز از بعد دیگری به مسأله‌ی منافق نگاه میکند و میگوید که هرچه زمان بگذرد وضع این بیچاره بدتر میشود: (فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا)(2)
 
او یک بیاعتدالی و ناتندرستی از اول کار در خود دارد و یک مرضی در او هست که این مرض ممکن است معلول تربیت‌های خانوادگی باشد، یا ممکن است محصول تسلط یک فرهنگی بر ذهن او باشد، و یا ممکن است محصول بعضی از معاشرت‌ها و رفاقت‌ها و آموزش‌ها باشد و این بیماری موجب شد تا او در مقابل حق مقاومت بکند. البته ممکن است کسانی همین بیماری را داشته باشند، اما خودشان را نجات بدهند، چون فطرت صحیح انسانها اقتضا میکند که در مقابل دعوت حق تسلیم بشوند و وقتی چیزی درست است و سخن برحق است و آنگاه که حقیقتی به انسانها ارائه میشود، طبیعت فطرت سلیم حکم میکند که آن را بپذیرد و بعضیها که در همان ابتدای امر آنرا میپذیرند، اینها آن افراد سالمند، بعضی هم که بیمار دلی دارند و در اول یک مقاومتی میکنند و تعصبی بخرج میدهند، حسدی مانع میشود که آن حقیقت را قبول کنند تربیت خانوادگی آنها را از این حقیقت دورنگه میدارد، اما بالاخره بر آن بیماری فائق میآیند و در یک نقطه مرض را سرکوب میکنند، اینها همه نجات پیدا میکنند، لکن یک عده هستند که در مقابل این بیماری و در مقابل این اختلال درونی خود، هیچ حرکت نجات بخشی را برای خودشان بعهده نمیگیرند و خودشان را رها میکنند، عیناً مثل بیماریهای جسمی، گاهی یک بنیه، بنیه سالمی است، و گاهی هم این بنیه اختلال و بیماری و ناتندرستی دارد، انسان به طبیب مراجعه میکند و طبیب به او داروئی را ارائه میدهد و او آن دارو را مصرف میکند، در مقابل کار طبیب و درمان او مقاومت نمیکند، این هم خوب خواهد شد. اما آن کسی که این بیماری را دارد اگر به طبیب مراجعه بکند، و طبیب برای او چیزی تجویز بکند، وقتی او داروی شفابخش را مصرف نمیکند و پرهیز لازم را انجام نمیدهد، نتیجه‌اش عمیق‌تر شدن مرض و لاعلاج شدن یا صعب العلاج شدن مرض است و مشکل کار منافق اینجاست که به بیماری تن میدهد و تسلیم بیماری میشود.

 


در صدر اسلام کسانی بودند که وقتی دعوت اسلام آمد، به مجرد اینکه دعوت ارائه شد، اینها درخشش دعوت را و درخشش توحید را احساس کردند و بیقید و شرط تسلیم شدند و قبول کردند، اینها آن سالم مزاجها بودند و فطرتهای پاک و سالم غالب مسلمانهای مؤمن دوران مکه اینها هستند، اما یک عده‌ای بودند که سالها مقاومت کردند، پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در مکه بود، آنها هم در مکه بودند، آیات را آنها هم مثل دیگران میشنیدند و تسلیم نمیشدند، اینها همان (فی قلوبهم مرض) بودند، حالا این بیماری چیست؟ مثلاً بیماری حسد: میگوید چرا من تسلیم حرف کسی بشوم که از قبیله بنی‌هاشم است؟ یا چرا این کسی که از فلان قشر است پیش برود و من پشت سر او بروم؟ چرا اینکه پدر و مادرش کسی نیستند، کسی بشود و من دنباله‌رو او بشوم؟ یا چگونه از افکار پدر و مادر خودم دست بردارم، و چطور از دانسته‌ها و شنیده‌ها رو برگردانم؟ این آن مرضهاست. طبیب دائم بر فعالیت خود میافزاید تا آنها را جذب کند و آن بیمار را متوجه نسخه شفابخش کند، بیمار‌ها بتدریج شفا می‌آورند، در سال پنجم در سال ششم در سال هفتم در سال هشتم، سیزده سال پیغمبر در مکه بود و افرادی پیوسته در حال تسلیم شدن و پیوستن بودند اینها آن کسانی هستند که بیماری روح و قلبشان شفا پیدا میکند، که فکر میکنم جلسه‌ی قبلی گفتیم: مقصود از قلب در اصطلاح قرآن این عضوی نیست که در سینه‌ ما هست، بلکه قلب یک تعبیری است از شخصیت معنوی انسان، در قرآن قلب و روح به یک معنی است. پس آن حقیقت آدمی و آن قوه عاقله و تصمیم‌گیر انسان، که او را قلب میگویند، مقصود این قلبی که مریض میشود و تپش دارد و خون در آن جریان پیدا میکند نیست. بیماری قلب در آنها بود اما شفا پیدا کردند. یا در مدینه که وقتی پیغمبر کسانی فرستاد بسیاری در مقابل این دعوت مقاومت داشتند و اینطور نبود که اول - تسلیم بشوند بیماریهایی در دلها‌شان بود که موجب امتناع آنها میشد و آنها را از تسلیم شدن باز میداشت. اما در مقابل طبیب و درمان او خاضع میشدند، تسلیم میشدند و شفا مییافتند، حالا آن کسی که در مقابل تحرک و تلاش مهربانانه طبیب از خود مقاومت نشان میدهد، این بیماری را در معرض شفا قرار نمیدهد و حرف او را حمل بر یک معنای غلط و هرسخن حق او را حمل بر یک خلاف میکند و چیزی را که باید بپذیرد او را نپذیرفت و قبول نکرد وابستگی خودش را به عوامل مخالفت با دعوت حق بیشتر میکند و آن تعصبات و احساسات غلط درونی را، در درون خودش بیشتر رشد میدهد نتیجه این میشود که: (فزادهم الله مرضا) وابستگیاش به مرض بیشتر خواهد شد و مرض در او ریشه‌دارتر میشود که ما عین همین قضیه را در انقلاب تجربه کردیم.

 


کسانی بودند که میدانستیم اینها در مقابل دعوت انقلاب و آن دعوتی که از سوی امام میشد و قدم‌بقدم این نهضت را و مبارزه را هدایت میکرد مقاومت دارند و امتناع میورزند و در یک راه دیگری حرکت میکنند و قدم میزنند، لذا حاضر نیستند او را قبول بکنند، یعنی عیناً همان مرضهایی را که در آن مردم جاهل بود، آدم در اینها مشاهده میکرد: که میگویند: سابقه مبارزه ما بیشتر است حالا بیائیم تسلیم این حرف جدید بشویم؟ ما مفاهیم سیاسی را روشن‌تر میدانیم، با مجلات خارجی آشنا هستیم، با کتابهای اروپایی آشنا هستیم، با مفاهیم فرهنگ‌نو جهانی آشنا هستیم، حالا بیائیم تسلیم یک روحانی بشویم که از قم حرکت کرده زیر بار او برویم؟. این احساسات آنها بود!! و حقیقت قضیه لزوم یک حرکت انسانی و جذب نیروهای مردم و هدایت آنها بسوی یک فرد درست و یک اقدام صحیح بود که وقتی پیام‌آور این حقیقت در میدان ظاهر شد همه باید به او میپیوستند، لکن جاذبه‌های مخالف که در حقیقت دافعه نسبت به این حرکت بودند مانع میشوند که اینها به این حرکت بپیوندند. یعضی از اینها که در طول زمان گرما و نور این خورشید را میدیدند حقیقت است و باید به آن تسلیم شد، به او میپیوستند و با او یکی میشدند و حرکت را با او آغاز میکردند.
 
بعضی دیگر تا آنجا که میتوانستند خودشان را کنار میکشیدند آن وقتی هم که مجبور میشدند وارد میدان بشوند یک ورود صوری و ظاهری بود. دلشان در صحنه نبود، این افراد هرچه انقلاب جلوتر میرفت و هرچه آیات انقلاب روشن‌تر میشد، اینها دورتر و متنفرتر و رمیده‌تر میشدند و کار این رمیدن و دور شدن و نفرت فی ‌ما بین به آنجا کشید که در موارد عدیده، در مقابل انقلاب و در مقابل این حرکت صحیح همانطور ایستادند که یکروز دشمن مشترک میایستاد و یکروز دستگاههای طاغوتی میخواستند آنرا سرکوب کنند. اینها همان نقش را بعهده گرفتند، که اگر میتوانستند، انقلاب را سرکوب و رگهای انقلاب را قطع میکردند البته اگر ممکن بود خیلی کارها میکردند، لکن خدای متعال نگذاشت، این چهره نفاق است!! بیماری دراندرون او هست و میتواند علاج بشود اما درصدد علاج بر نمی‌آید - و آن نکته که ما باید خودمان را نجات بدهیم، این است که این امتحان در هرقدم سر راه ما هست.

 


کسی خیال نکند که مسأله‌ی نفاق مربوط به صدر اسلام یا مربوط به اوج انقلاب بود، نه، همه‌ی ما، من و شما در معرض این امتحان در تمام حالات هستیم، یک حقیقتی مطرح میشود که این حقیقت ممکن است با گوشه‌ای از احساسات و دریافتهای ما ناسازگار باشد: یا با خود پرستی ما، یا با ادعاهای درونی ما، یا با علمی که برای خودمان قائلیم، یا برای سابقه‌ای که برای خودمان میشناسیم، مثلاً با سابقه‌ی مبارزه، یا با توقعی که نسبت به شخصیت خودمان داریم، این ناسازگار است، در مقابل این حقیقت چکار خواهیم کرد؟ هم میتوان پا گذاشت روی این احساس غلط و درک باطل و تسلیم شد و حرکت کرد و در راه این حقیقت رفت، و هم میتوان تسلیم نشد، بلکه تسلیم آن احساسات غلط درونی شد، که اگر این کار انجام گرفت آنوقت: (فزاد هم الله مرضا) دائم این حالت دومی یعنی نفرت وجدائی، ایجاد میشود و کار را بجاهای بسیار دشوار خواهد رساند، گاهی هم بصورت لاعلاج در خواهد آمد، واقعاً گاهی اوقات افرادی علاج نداشتند، مثلاً:

 


در صدر اسلام عبدالله بن اُبی که از جمله مسلمانها بود، منتها مسلمان منافق. ظاهراً تسلیم شده بود و ایمان آورده بود، علت نفاق او هم این بود که قبل از آمدن پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به مدینه، دو قبیله‌ی بزرگ یثرب، یعنی اوس و خزرج، که با هم اختلافات زیادی هم داشتند، مورد استعمار یهودیان قرار میگرفتند، عقلایشان گفتند ما تا کی با هم دعوا کنیم بیائید مثل همه‌ی قبایل که رئیس دارند، ما هم یک رئیسی برای خودمان معین کنیم، تا کی دو قبیله در کنار هم در کمال نفرت زندگی کنیم؟ نشستند، بحثهای زیادی کردند و در بین مردم یثرب آن کسی را که از همه آقاتر و عاقل‌تر و زرنگ‌تر و مردم‌دارتر و پولدارتر و ریشه‌دارتر و قوم و قبیله‌دارتر بود بنام عبدالله بن اُبی، او را برای خودشان انتخاب کردند و در گفتگوی انتخاب او به حکومت و عمارت و شاید سلطنت مدینه بودند. که زمزمه‌ی اسلام پیچید، عده‌ای از یثربیها به مکه رفتند، آنجا دیدند که پیغمبری ظهور کرده و چند نفر مجذوب او شدند، آمدند آهسته بنا کردند تبلیغ کردن، سال بعد عده‌ی بزرگتری 80 - 70 نفر رفتند مکه با پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بیعت کردند و به او گفتند حالا که اهل مکه تو را قبول ندارند به مدینه بیا، ما از تو پذیرائی میکنیم پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم به آنها قول داد، آنها به مدینه بازگشتند و عده بیشتری را بخودشان جذب کردند، و این در حالی بود که میخواست تاج امارت شهر یثرب، (دو قبیله‌ی اوس و خزرج) چیز به این شیرینی روی سر این آقا فرود آید که یک مزاحم بنام اسلام و پیغمبر اسلام پیدا شد (علت پیدایش آن مرض اینجاست). پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم در این بین، مخفیانه با آن شرحی که لابد شما میدانید، از مکه خارج شد و به مدینه آمد، مردم با شور و شوق فراوان به استقبال و هایوهوی البته نه در وضعیت پادشاهان بلکه در وضعیت بندگان خدا، یعنی وضع حکومت پیغمبر، وضعیت پادشاهی و آن تجمل و تشریفات نبود، اما تدبیر و اراده‌ و اداره و همه چیز بود، حالا این آقا چکار باید کند؟ دید اگر ایمان نیاورد مردم به او میشوند، بعد از آمدن پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) اسم یثرب هم به مدینة‌النبی یعنی شهر پیامبر تغییر کرد که بتدریج بعنوان مدینه (یعنی شهر) معروف شد، و اینطور شد که جوانهای پر هیجان حزب‌اللهی علاقمند اوایل آمدن پیغمبر به مدینه میرفتند بت پرستهایی که هنوز در مدینه باقی مانده بودند، آنها را - اذیت میکردند، بت‌هایشان را در زباله میانداختند و مسخره‌شان میکردند، یعنی آن حالت شور جوانی، حزب‌اللهی فضا را بر مخالفین تنگ کرده بودند عبدالله بن ابی دید اگر بنا باشد، اسلام نیاورد و اگر اعلام ایمان نکند همین بلاها را سر او خواهند آورد، لذا مجبور شد بگوید من هم ایمان آوردم، به پیغمبر ایمان آورد اما باطن قضیه (فی قلوبهم مرض) بود که اگر عبدالله بن ابی،‌ میتوانست بر آن روح ریاست طلبی وآن چیزی که برای او خیلی شیرین بود یعنی رئیس شدن، فائق بیاید و تسلیم این حقیقت میشد، وضعش فرق میکرد، یعنی (فی قلوبهم مرض) بود در قلبش، اما (فزادهم الله مرضا) نمیشد. حالا چه چیزی موجب شد که (فزادهم الله مرضا) بشود؟ انتخاب خود او بود که راه درست را انتخاب نکرد، تسلیم نشد و به احساس درونی نادرست و باطل خود تن در داد و مرض او افزایش پیدا کرد. این افزایش مرض را قرآن بخدا نسبت میدهد و همانطور که گفتیم همه‌ی پدیده‌های طبیعت و همه‌ی عواملی که در سلسله علل و عوامل طبیعی و انسانی بوجود می‌آید، همه منتسب به خداست، همه مربوط به خدا و همه کار خداست، قرآن هم همه‌ی پدیده‌های آفرینش را بخدا نسبت میدهد و اینجا هم میگوید:
 
(فزادهم الله مرضا) خدا مرض آنها را زیاد کرد، همچنانیکه خدا همه چیز را زیاد میکند: حرارت را در تابستان و برودت را در زمستان و بقیه عوامل طبیعی را در همه‌ی آنات تاریخ خدای متعال به آنها میدهد، این هم پدیده‌ای است که بخدا نسبت داده میشود، اما آنچه که میبینیم، اینست که او رفتار خودش و تسلیم شدنش در مقابل هوا و هوس، را به دام افزایش مرض انداخت. این هم آیه سوم بود که بر روی افزایش گرفتاری منافق هرچه میگذرد تکیه میکرد، و الان هم همینطور است.
 
البته جریان نفاق در جامعه ما یکجور نیست و به انواع گوناگونش از راست به چپ و مختلط، به اشکال مختلف وجود داشته، الان هم دارد و این کسانی که دردل ایمان نیاورده‌اند به این حرکت و این راه و این هدفها و این نظام ارزشی، هر چه میگذرد اینها دورتر میشوند، چاره‌شان این است که تسلیم شوند و از آن علایق نفسانی و شهوانی که در وجود آنها مانع از پیوستن به این راه مقدس و نورانی شده است بکنند و به خودشان بیایند و به این گردونه عظیم که در تاریخ ملت ایران و ملت‌های مسلمان، دارد حرکت میکند قدمی مردانه بگذارند و بپیوندند. این آیه سوم بود و آیه چهارمی که امروز خواندیم: (و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون)
 
در این آیه، سخن از این گفته میشود: که کسانی به منافقین میگویند فساد نکنید در زمین، اینجا قرآن با نفس بیان این مطلب اعلام میکند که منافقین دارند فساد میکنند، خود این که میگوید: (واذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض) وقتی که به ایشان گفته شود فساد نکنید، قبل از آنکه ما به جواب آنها بپردازیم، یک قضاوتی را از قرآن احساس میکنیم، قضاوت قرآنی این است که اینها دارند در زمین فساد میکنند، حقیقت قضیه هم این است، که کدام فساد بالاتر از خدعه‌ی مؤمنین و کدام فساد بالاتر از خنجر در پشت پنهان کردن برای فرود آوردن - در کتف یک حرکت جوان پرشتاب نورانی به سمت ارزشها و هدفهای والاست؟ از این فسادی بالاتر نیست، در آن روز هم اینطور بود، امروز هم اینطور است، همیشه هم همینطور خواهد بود، وقتی یک ملتی با اتکاء به ایمان به سمت هدفهای والایی دارد حرکت میکند، طبیعی است که با زحمت دارد حرکت میکند، چون هرگز حرکت به سمت ارزشهای والای الهی آسان و بیدردسر نخواهد بود، و طبیعی است که عوامل گوناگون، چون گرگ و دزد و خار و سنگ و صخره و همه چیز سر راهش قرار میگیرد و او افتان و خیزان از همه‌ی اینها با همت حرکت میکند و میرود و با دشواری دارد این حرکت را ادامه میدهد، که اگر این دشواریها و برخورد با مشکلات نبود و بروز توانائیهای والای انسان هم نبود، آنوقت یکی از پشت بیاید به این حرکت خنجر بزند، آیا هیچ فسادی از این بالاتر هست؟
 
در صدر اسلام، بین کفر و جاهلیت آنروز عالم، نور توحید و نور آزادی انسان و نور قطع رشته‌های بردگی از گردن و دست‌ و پای انسان داشت و از اسلام همه‌جا را منور میکرد و اسلام و پیغمبر اسلام داشتند حرکت میکردند به سمت تعالی که یک مشت آدمهای حقیر و خفاشان کوردل، خودشان را پنهان کردند تا به پیغمبر ضربه بزنند. ضربه‌ها چگونه بود؟ ضربه‌ها این بود، که در جاهای متعدد قرآن هست، مسخره میکردند تا شاید روحیه مسلمان‌ها را ضعیف کنند، صبح ایمان میآوردند، شب از ایمان برمیگشتند شاید اینها را مردد کنند، مدینه آنروز اوایل کار، شاید ده پانزده هزار نفر جمعیت بیشتر نداشته آنوقت در این شرایط چند نفر بیایند اول صبح پیش پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بگویند ما ایمان آوردیم بعد وقت غروب که میشود بیایند میان اجتماعات مردم بگویند این چه ایمانی است، این حرفها را بیندازید دور، برای اینکه روحیه مردم را ضعیف کنند و این در قرآن هست، که یکی از شیوه‌های منافقین بود، یا اینکه بروند توطئه کنند، با مرکز امپراطوری روم تماس بگیرند و به آنها چرا شما نمیآیید حمله کنید به مدینه، اگر شما بیائید ما هم از داخل به شما کمک میکنیم و بساط اسلام را از بین میبریم. فسادهای اینها اینجور کارها بود، که البته طبعاً این کارها به نتیجه مطلوب نمیرسید، کما اینکه در جامعه خود ما هم همینطور بود.
 
از اوایل انقلاب تا امروز با مسخره کردن با تضعیف روحیه و با استفاده کردن از امکاناتی که در اختیار آن ناباوران هست مثل امکانات مالی، امکانات عشیره‌ای که در آن اوایل که تفتین و القائات و تحریکات عشایری میکردند یا مثلاً: امکانات هنری و امکانات علمی، که یک نفری با اتکاء به دانشی که دارد و تحصیلاتی که کرده است، استفاده کند بر ضربه زدن به ایمان آن کسانی که در اختیار او قرار میگیرند یک هنرمندی و یا یک قصه نویسی، یک شاعری یک نقاشی، یک فیلمساز، یک هنرمندی از هر شکلش از هنر خودش برای ضربه زدن به روحیه مردم استفاده کند، که همه‌ی اینها توطئه و فساد است، برای اینکه یک حرکت صحیح خوش یمن و خوش عاقبتی، بر مبنای توحید و بر مبنای ارزش‌گذاری بر روی انسان، براساس ارزش‌های الهی و براساس یک نظام درست ارزشی یک حرکت را به سمت یک اهدافی آغاز کرده‌اند و اینها دارند با این ابزارهایی که گفته شد و با انگیزه‌ای که قبلاً به آن اشاره شد مقابله میکنند، این فساد است، پس آیه قرآن از آغاز میگوید: (و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض) وقتی که به اینها گفته میشود در زمین فساد نکنید،‌ قبل از اینکه ما بپردازیم که آنها چه جواب دارند و خدا چه قضاوت کرده است؟ قضاوت قرآن را از همین آیه میفهمیم که دارند فساد میکنند. آنها در جواب وقتی به ایشان گفته میشود در زمین فساد نکنید چه میگویند؟ اینست که: (قالوا انما نحن مصلحون) ما داریم اصلاح میکنیم و حالا، قبل از اینکه من بپردازم به تشریح پاسخ آنها که گفتند ما اصلاح میکنیم، چه اصلاحی مورد نظر آنهاست که ادعایش را میکنند، این نکته را عرض بکنم که این که، در آیه قرآن گفته میشود: (و اذا قیل لهم) و چون به آنها گفته شود، معلوم نیست که حالا حتماً این اتفاق افتاده باشد و این‌را کسانی به آنها گفته باشند (لا تفسدوا فی الارض) ممکن هم هست گفته باشند، اما این به آن معنی نیست که ما تصور کنیم در صدر اسلام که منافقین بوده‌اند، یک عده‌ای میرفتند به آنها میگفتند: (لا تفسدوا فی الارض) فساد نکنید در زمین، گرچه ممکن هم هست که کسانی چنین گفته باشند، که اگر چنین چیزی اتفاق افتاده باشد، یا از مسلمانهایی بودند که اینها را میشناختند میرفتند میگفتند چرا اینقدر فتنه راه میاندازید و این چه فسادی است که شماها راه انداختید؟ شما هم بیاید بین مردم و کار آنها را بکنید، یا اینطور بوده است، به اینها میگفتند اینقدر فساد نکنید،‌ این چه کاری است که ما داریم با این مردم انجام میدهیم و با انواع و با اشکال توطئه‌ها ذهن آنها را منحرف و خراب میکنیم؟ که کسی اینطور به اینها میگفته، یا ممکن است هیچکدام از اینها نباشد بلکه یک خطاب طبیعی است در تاریخ به اینها، یعنی اگر فرض کنید صاحب دانشی و خردی و وجدان بیداری پیدا شود به اینها بگوید شما چرا اینطور فساد میکنید؟ چه میخواهید از جان یک ملتی که دارد در یک راه درستی با این اخلاص و صفا حرکت میکند؟ چرا شما میخواهید برای خاطر قدرت خودتان که حکومت دست شما باشد یا برای خاطر آن سیاست مطلوب خودتان که میخواهید با فلان قطب، مثلاً: با روم آن روز دنیا، یا با آمریکای امروز میخواهید پیوند داشته باشید یا در آن دورانی که گروههای چپ در ایران نفاق میورزیدند و مخالفت میکردند، که میخواستند مثلاً فرض کنید با امپراطوری سوسیالیستی آنروز که از هم پاشیده و نابود شد، میخواهید با او پیوند داشته باشید، چرا بخاطر اینها میآیید فساد میکنید در میان این مردمی که حالا طبق میل شما حرکت نمیکنند؟ این خطابی است که همیشه ممکن است به یک عده منافق بشود، چه داعیه‌ای دارید؟ چه مرضی دارید؟ چرا مردم را اذیت میکنید؟ چرا جلوی این ملتی که راهی را شناخته و فهمیده و دارد حرکت میکند، مانع میگذارید و فریب‌گری و اغواگری میکنید، داعیه شما چیست؟ چه انگیزه‌ای دارید؟ چرا فساد میکنید؟ اگر این سؤال بشود آنوقت انها در جواب میگویند (قالوا انما نحن مصلحون) این فساد نیست که ما داریم میکنیم ما داریم اصلاح میکنیم و کارهای خراب را درست میکنیم. یعنی با همه‌ی این خرابکاریها، داعیه‌ی اصلاحگری هم دارند، که حالا انگیزه‌ای این داعیه و متن معنای این داعیه را انشاء‌الله در هفته آینده عرض خواهم کرد.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار مسئولان دفاتر سازمان تبلیغات اسلامی

تاریخ: 1370/08/20

 

بیانات در دیدار مسئولان دفاتر سازمان تبلیغات اسلامی


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 آن چیزی که من در این دیدار و در چنین جمعی میتوانم عرض بکنم، عمدتاً تشکر از آقایان است. درباره‌ی کار، نه میشود اظهارنظری کرد، نه میشود یک دستور کلی معین کرد؛ بخصوص با توجه به این‌که شماها خودتان در منطقه هستید و از نزدیک چیزی را شاهدید که ما شاهد آن نیستیم؛ حقایقی را میبینید که در تصمیم‌گیریها و در طراحیهای آینده بشدت مؤثرند. پس، شما اهل فن هستید و متخصص این کارید؛ ما فقط میتوانیم کلیات بگوییم. لیکن به خاطر تقدیر از زحمات آقایان و تشکر از تلاش ارزشمندی که شماها کرده‌اید، من میتوانم این را عرض بکنم که واقعاً در نظام اسلامی، اگر هر بخشی از این بدنه‌ی عظیم، با اراده و همت و ابتکاری مخلصانه، پرداخته و ساخته نشود، کارها لنگ خواهد ماند. خاصیت یک نظام مردمی هم همین است.

 


 میدانید که صد سال، گاهی صدها سال میگذرد، تا نظامی در یک جامعه جا بیفتد؛ سلسله‌های حکومتی را نمیگویم. ما نظام اسلامی داریم؛ نظامی که مبتکر است، و نه در حال و نه در گذشته - الّا در گذشته‌های بسیار دور - در عالم نظیری نداشته است. اگر کسی بخواهد جامعه‌یی را با این نظام اداره بکند - آن هم جامعه‌ی بزرگ و کشور پهناوری مثل کشور ما - و فرض کند که باید بنشیند و با مدیریتی آن را طراحی کند و مأمور بفرستد و ...، بدانید که اشتباه کرده است؛ این فقط با مستحصل و مجموعه‌ی تلاشهای فراوان انسانهای متعدد و دارای این خصوصیاتی که عرض کردم - یعنی عمل و تلاش و ابتکار مخلصانه - قابل اداره کردن است. هر کس در هر گوشه، باید کاری انجام بدهد.

 


 بحمداللَّه شما این کار را کردید. نظام شما را به آن‌جا اعزام کرده، اما در واقع اگر درست نگاه کنیم، انگیزه‌ی شخصی ناشی از معرفت به یک نیاز، شما را به آن‌جا فرستاده است؛ منتها بعد خود شما تلاش کردید و این را به رشته‌یی از رشته‌های نظام وصل کردید؛ که این هم کار بسیار درست و خوبی است. هنیئاً لکم این تشخیص درست و پیدا کردن راه و کار مخلصانه‌یی که انجام دادید.

 


 من از این چند جمله گزارشی که آقای ابوالقاسمی(1) دادند، احساس کردم که ظرفیت خوبی در این کار وجود دارد، و واقعاً من خوشحال شدم. این مطلب بارها به ذهن من گذشته است که هیچ چیزی زیباتر و پُرجاذبه‌تر و شیرین‌تر از تلاش یک طلبه‌ی جوان باایمانِ باامیدِ باابتکار نیست؛ این چیز عجیبی است. کسانی که در این وادی نیستند، شاید درست نفهمند که من چه میگویم. یک طلبه، در گوشه‌یی از این دنیای بزرگ، تک میافتد و به کاری میچسبد. اگر ایمان و امید و ابتکار داشته باشد - این سه عنصر حتماً لازم است - میبینید بدون این‌که بر کسی تحمیل بشود، بدون این‌که مرتب مزاحم کسی بشود، بدون این‌که توقع زیادی داشته باشد، و بدون این‌که برای خودش فکری بکند، این کار را شسته و رُفته و تمیز و مرتب انجام میدهد. بعد که انسان نگاه میکند، میبیند واقعاً به خاطر اخلاص یک آدم مؤمن، شجره‌ی طیبه‌یی در این‌جا ایجاد شده است.

 


 البته نمیخواهم بگویم که غیرطلبه‌ها این‌گونه نیستند؛ نه، برای غیرطلبه‌ها این‌طور وضعیتی پیش نمی‌آید. یک دانشجوی جوان و مسلمان و دارای همین خصوصیات، اصلاً میدان این کار را ندارد؛ آن‌که میدان این کار را پیدا میکند، طلبه‌ی جوانی است که در حوزه درسش را میخواند؛ حالا تصادفاً برحسب حادثه‌یی، سر و کارش به فلان نقطه‌ی دوردست کشور - به بلوچستان، به کرمان، به فلان نقطه - افتاده، کاری را دیده، نیازی را احساس کرده، به این کار چسبیده، و از آن مایه‌ی ایمانی و معرفتی و دینی درون خودش تغذیه شده و این را روبه‌راه کرده است. من در طول عمرم این‌گونه موارد را زیاد دیده‌ام؛ بعد از انقلاب هم موارد متعددی را مشاهده کرده‌ام.

 


 آن وقتی که ما طلبه‌ها این‌طور کار میکنیم، برکات الهی با ماست. آن وقتی که به آن بدنه‌ی شفاف اخلاص ما، اندک خدشه‌یی وارد می‌آید، کارها طور دیگری میشود؛ یعنی فوراً میبینیم که یک گوشه‌ی کار عیب پیدا میکند. تا وقتی که اخلاص هست، تا وقتی که (خود) نیست، تا وقتی که با کمترین برداشت، بیشترین کار را میخواهیم انجام بدهیم و واقعاً به انگیزه و به سائقه‌ی همان هدایت الهی کار میکنیم، برکات الهی همراه ماست.

 


 من یک وقت این را به زنبور عسل تشبیه کردم؛ (و اوحی ربّک الی النّحل ان اتّخذی من الجبال بیوتا ومن الشّجر و ممّا یعرشون)(2). زنبور عسل در بین گلها میگردد و عسل شیرین را که (فیه شفاء للنّاس)(3) است، برای انسانها فراهم میکند. البته نیش هم دارد و در جای خودش از آن هم استفاده میکند. به شرطی که آن نیش زدن بجا باشد، عیبی هم ندارد. بدون نیش هم مثل این‌که خیلی مفید نیست؛ در جاهایی هم باید از آن نیش استفاده بشود؛ اما کار اصلیش آن نیست؛ کار اصلیش این است که عسل را فراهم کند. تا وقتی که این‌طور است، برکات الهی همراه است.

 


 من این را به شماها تبریک میگویم. ظاهراً این‌طور که احساس میشود، شما در آن منطقه همین‌گونه عمل کرده‌اید، و باید هم همین‌طور عمل کنید؛ اصلاً کار همین است و غیر از این نیست.

 


 این نکاتِ به اصطلاح عنوانی و تیتری که ایشان(4) بیان کردند و گفتند که منطقه، منطقه‌ی جنگ و دود و اینها نیست؛ بلکه منطقه‌ی صلح و صفا و شادی و شعر و هنر و ادب است، واقعیتی است؛ من هم کم و بیش در رفت و آمدهایی که به آن منطقه داشتم، این را دیدم. منطقه، منطقه‌ی هنر و ادبیات است؛ ادبیات عمیقی هم دارد.

 


 البته زبان کردی، واقعاً یک زبان مشترک نیست؛ یعنی لهجه‌ها خیلی با هم متفاوت است. کردی اورامانات، کردی مهاباد و کردی سنندج، تفاوتهای زیادی با هم دارند. اصلاً من نمیدانم که شما این مجله(5) را چگونه درست میکنید که همه بتوانند از آن استفاده کنند. اینها لهجه‌های دور از هم است؛ مثل لهجه‌های فارسی هم نیست؛ یعنی مانند لهجه‌ی مشهدی و یزدی و اصفهانی و امثال اینها نیست؛ گرچه اسم اینها به حسب اصطلاح لهجه نیست. به‌هرحال، کار باارزش و مفیدی است. ان‌شاءاللَّه خداوند به شماها توفیق بدهد که این کار را بخوبی انجام بدهید و دنبال بگیرید.

 


 البته بودجه و امکانات از ضروریات است و بیمایه هم فطیر است؛ اما خلاصه خودتان را خیلی سربند مایه نکنید. من نمیدانم چگونه میشود این حرف را بیان کرد و جا انداخت. عقیده‌ی من این است که با مایه‌ی کم و بیمایه هم میشود مقداری حرکت کرد. اگرچه مسؤولان و دستگاهها وظیفه دارند، و شکی نیست که باید به وظیفه‌ی خود عمل کنند، اما ما که حرکت میکنیم، باید بالاخره هرگونه میتوانیم، حرکت کنیم؛ یعنی (به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل). باید تلاش و حرکت کرد و پیش رفت. ان‌شاءاللَّه خداوند توفیق بدهد و روزبه‌روز پیشتر بروید.

 


 آن مسأله‌ی وحدتی هم که شما(6) گفتید، بسیار مهم است. هیچ اصرار نداشته باشید که مردم را به آنچه شما حق میدانید، دعوت کنید؛ بگذارید در آن‌جا همان مسأله‌ی اسلامی اصل باشد و احساسات جریحه‌دار نشود. از توطئه‌ها علیه خودتان واقعاً بیمناک و برحذر باشید؛ چون اندک چیزی که پیش بیاید، شما را متهم میکنند که آمده‌اند سنّیهای ما را شیعه کنند! اگر از این حرفها بزنند، آن‌وقت شما دیگر نمیتوانید در آن‌جا کار کنید. نگذارید چنین بهانه‌هایی به دست افراد بیفتد. بالاخره آن برادر سنی هم فکر و راه و فقه و نظر خودش را دارد؛ آن برادر شیعه هم فکر و راه و فقه و نظر خودش را دارد. فعلاً آنچه که مسأله‌ی ماست، این نیست که یکی به عقیده‌ی دیگری برگردد. الان مسأله‌ی کشور ما و زمان ما این نیست؛ این مسأله ممکن است بعدها مجالهای خیلی بهتری داشته باشد. فعلاً مسأله این است که آن حرکت و جهتگیری اسلامی، امروز در دنیا بزرگترین دشمنیها را در مقابل خودش دارد. شاید هیچ حرکتی - حتّی حرکت مارکسیستی در دوره‌ی گذشته - با چنین مقابله‌ی عظیم و همه‌جانبه‌یی روبه‌رو نشده باشد که حرکت اسلامی روبه‌رو شده است؛ این را من از روی تحقیق عرض میکنم. با ارزیابی خطراتی که در مقابل ما هست، باید این‌گونه بگوییم که هیچ‌وقت هیچ حرکتی، این‌چنین با صف‌آرایی مواجه نشده است. در مقابل این حرکت، باید عاقلانه، هوشیارانه، با کمال زیرکی، و البته با چالاکی و تردستی حرکت کرد. باید راههای سلامت و موفقیت را پیدا کرد و به نتیجه رسید؛ خدا هم ان‌شاءاللَّه با شماست.

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار جمعی از روحانیون استان کرمان‌

تاریخ: 1370/08/20

 

بیانات در دیدار جمعی از روحانیون استان کرمان‌


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 از شما آقایان محترم و برادران عزیز که لطف کردید و این راه طولانی را پیمودید و مجلس ما را با حضور خودتان نورانی کردید، خیلی متشکرم.
همان‌طور که جناب آقای جعفری(۱) اشاره کردند، من کم و بیش با روحانیون محترم و وضع روحانیت کرمان آشنا هستم و سفرهای متعددی که در سالهای پیش از انقلاب به کرمان آمدم، در ذهن من همواره از فصول شیرین و روشن خاطرات گذشته است. اول بار در سال ۴۲ به کرمان آمدم؛ که بحبوحه‌ی مبارزات بود، و مدرسه‌ی معصومیه مرکز مبارزات بود. در آن‌جا یک روز هم مرحوم آیةاللَّه صالحی کرمانی(۲) (رحمةاللَّه‌علیه) - که آن‌وقت محور روحانیت کرمان بودند - آمدند و من ایشان را هم از نزدیک دیدم و با وضع روحانیت کرمان و با آقایان آشنا شدم. من بعضی از آقایان حاضر در جلسه را از آن سال میشناسم. بعد در سالهای ۵۲ - ۵۱، و بعد هم در سال ۵۷ در بازگشت از تبعید - جیرفت - به کرمان آمدم و وضع کرمان و اجتماعات مردم و حضور صمیمانه‌ی روحانیون را در آن‌جا دیدم، و برادران عزیزی که در جلسه تشریف دارند، تأثیرشان در روحیات مردم، انسشان با مردم، و کار روحانیت مردمی کرمان را بخوبی مشاهده کردم. ان‌شاءاللَّه که این روال حَسَن همواره در آن شهر تابناک و روشن و پُرصفای مادّی و معنوی باقی باشد و خداوند گذشتگان را رحمت کند و شما آقایان عزیز را حفظ فرماید.

 


 آنچه برای ما روحانیون مهم است، این است که جایگاه خودمان را در روند انقلاب پیدا کنیم. به نظر من، هنر روحانیت در طول تاریخ این بوده که جای خودش را پیدا کرده است؛ بخصوص آقایان جوان و برادران پُرنشاط باید برای آینده‌ها به این نکته توجه کنند. این بینش، افق دید روحانیت را مشخص میکند.

 


 هزار سال است که روحانیت شیعه به صورت یک صنف و یک قشر باقی است. از این هزار سال، حدود چهارصد سالش دوران عدم تقیه است - که کشور، کشور شیعه؛ و روحانیت هم روحانیت شیعه بود - اما ششصد سال از این هزار سال، دورانی است که روحانیت در تقیه، در خفا، در فرار و در حبس زندگی کرده است. این تاریخ هزار ساله، دو دوران کاملاً متمایز از هم را گذرانده است.

 


 همین علامه‌ی حلی(۳) با این عظمت را که شما میبینید، یا محقق(۴)، یا شیخ طوسی(۵) با آن علو مقام - که از لحاظ علمی، در بین همه‌ی علمای شیعه از اول تا امروز، نظیرش واقعاً نیامده است - اینها در نهایت شدت زندگی کردند. خانه و کتابخانه‌ی شیخ طوسی را در بغداد آتش زدند؛ مردی که سالهای متمادی در بغداد مسند تدریس داشت، آواره کردند؛ به نجف پناه آورد و بعد از آن، سالها در نجف زندگی کرد که نجف حوزه شد؛ والّا حوزه‌ی شیعه به خاطر وجود شیخ مفید(۶) و سیّد مرتضی(۷) و شیخ طوسی، در بغداد بود؛ بعد ایشان را که آواره کردند، به نجف آمد و در آن‌جا بساط تدریس و علم را گستراند.

 


 این سلسله‌ی علمای بزرگی که شما قبل از صفویه میشناسید - شهیدین(۸)، محقق کرکی(۹)، دیگران و دیگران - در آن دوران زندگی کردند. آن دوران، دوران اختناق و شدت بود. آنان در آن دوران توانستند خودشان را حفظ کنند؛ یعنی جای خودشان را پیدا کردند. جایشان کجاست؟ جایشان در کنار مردم مظلوم شیعه. آنان میتوانستند برای خودشان، حسابی جدا از حساب مردم باز کنند؛ اما هیچ‌وقت این کار را نکردند؛ در کنار مردم باقی ماندند. بعد ناگهان تحولی انجام گرفت و صفویه روی کار آمدند و علما آزاد شدند؛ یعنی علمای شیعه در فضای واسعی قرار گرفتند.

 


 شما ملاحظه کنید، در میان علمای دوران صفویه، شیخ‌الاسلام هست، عالم معروف مورد توجه شاه هست، میرداماد(۱۰) هست، شیخ بهایی(۱۱) هست، ملامحمّدباقر سبزواری(۱۲) هست. همه‌ی آنان شیخ‌الاسلام‌ها و علمای بزرگ و مورد توجه دربارها بودند؛ اما زندگی آنان را که نگاه میکنید، میبینید مثل یک عالم غیروابسته‌ی به دستگاهها زندگی میکردند؛ یعنی درست در کنار مردم، با مردم، در خدمت مردم و برای مردم؛ این چیز خیلی عجیبی است. یا مثلاً (مجلسی) (۱۳) که شیخ‌الاسلام بزرگ اصفهان بوده و آن دستگاه باعظمت را داشته، یک روحانی بوده که مردم به او مراجعه میکردند و مسأله میپرسیدند؛ همین کارهایی که امروز روحانیون در طول این مدت میکرده‌اند. بعد هم وقتی که دوران ارتباط با سلاطین پایان گرفت (در آن اوایل، چون سلاطین صفویه به علما احتیاج داشتند، به آنها روی میآوردند و به طرفشان میرفتند؛ لذا یک مقدار ارتباط داشتند) شما میبینید که علما سلسله‌ی جداگانه‌یی شدند که باز در خدمت دین، (۱۴) در خدمت معارف و در خدمت مردم بودند و هیچ‌کس نتوانست از آنان سوء استفاده کند. این را با روحانیت بقیه‌ی فرق اسلامی - فرق گوناگون سنی، فرق اباضیه و زیدیه و امثال اینها، که به آن معنا سنی هم نیستند؛ بعضی خوارجند - مقایسه کنید؛ هیچکدام از آنها این خصوصیت شیعه و علمای امامیه (رضوان‌اللَّه‌علیهم) را نداشتند. به نظر من، این موهبت الهی است؛ یعنی ناشی از یک عقل الهی است که خدای متعال به آنان الهام کرد و آنان جایگاه را پیدا کردند.

 


 من نمیخواستم به تفصیل در این‌باره صحبت بکنم؛ منظور اشاره‌یی بر وضع کنونی بود. البته این وضعی که امروز پیش آمده - یعنی دین و فقه حاکم شده است - در طول تاریخ اسلام سابقه ندارد. این چیزی است که جز در دوره‌ی حکومت اسلامی بعد از صدر اسلام - همان چند سال معدود - دیگر وجود نداشته است. این وضع را نمیشود با وضع زمان صفویه مقایسه کرد؛ آنها یک مشت کودتاچی و قلدرهایی بودند که سر کار آمدند و تصادفاً شیعه بودند؛ مثل قاجاریه که در این کشور حاکم بودند. صفویه با قاجاریه، از لحاظ محتوای کار و سلطنت و بقیه‌ی شرایط حکومت، تفاوتی که نداشته است؛ فقط وابستگی شیعی داشتند.

 


 من میخواهم این را عرض بکنم که امروز مسأله چیز دیگری است. امروز موضع روحانیت چه باید باشد و کجا قرار بگیرد؟ حقیقت این است که امروز در جهات مختلف، روحانیت باید در موضع حراست و دفاع از نظام قرار بگیرد؛ این را هرگز نباید فراموش کرد. امروز هیچ عاملی نباید بتواند روحانیت شیعه را از دفاع از نظام جمهوری اسلامی منفک کند. هر شرایطی که پیش بیاید، این‌گونه است.

 


 جناب آقای جعفری به مسأله‌ی امنیت در کرمان اشاره کردند و همان‌طور هم که گفتند، من از جزییات قضایا مطلعم. این را هم عرض کنم که در همین مسأله، الان دستگاههای مسؤول مشغول کارند؛ یعنی احتیاج نیست که من مجدداً بگویم. آنان نمیخواستند یک کار مقطعی موقت بکنند؛ بلکه حرکت مستمری است. البته تا وقتی که نتایج کاملش به دست بیاید، مقداری زمان میطلبد؛ ولی الان مشغولند. آن منطقه، فقط کرمان که نیست؛ کرمان و سیستان و بلوچستان است؛ یعنی درحقیقت این مناطق، یک منطقه است؛ به هم متصل است و یک حکم دارد. دیروز مسؤولان این‌جا بودند؛ از کارهایی که کرده‌اند و کارهای دیگری هم که ان‌شاءاللَّه خواهند کرد، گزارش میدادند. به‌هرحال، کار دارد پیش میرود؛ یعنی پشت سر این خواسته‌ها تلاش هست و مسؤولان دارند تلاش میکنند.

 


 مسأله‌ی تورم و گرانی و دیگر مشکلاتی که فرمودید، چیزهایی نیست که مسؤولان کشور ندانند، یا فارغ و مأیوس باشند؛ نه، هیچکدام نیست؛ هم میدانند که واقعیت چیست، هم فارغ از این قضیه نیستند - یعنی مهتم به این قضیه هستند - هم مأیوس نیستند؛ فکر میکنند که دارند به سمت حل قضیه پیش میروند. بایستی واقعاً و محققاً این را دانست که چنین چیزی وجود دارد.

 


 البته این مشکلات هست. ممکن است این مشکلات عده‌یی را سرد و مسأله‌دار کند. بالاخره در یک خانواده، چنانچه غذای ظهر کمی دیرتر به دست آید، یا یک ذره نپخته‌تر باشد، یک حلقه از این مجموعه‌ی سلسله‌ی خانواده که ضعیفتر است، عصبانی میشود. آن‌که ظرفیت‌دارتر و پخته‌تر و صبورتر است و بیشتر به دورترها نگاه میکند، میگوید بالاخره یک روز غذا نپخته از آب درآمده، حالا چه کار کنیم؛ حالا ده دقیقه هم دیرتر شد، این‌که چیزی نیست. ولی آن‌که کم‌صبرتر، کم‌ظرفیت‌تر، عجله‌دارتر و بچه‌تر است، پا به زمین میکوبد، جیغ میکشد و داد و فریاد میکند؛ قهراً این هست. عده‌یی در این قضایا مسأله‌دار میشوند و برایشان مشکل پیش می‌آید. عده‌ی دومی از این مسأله‌دار شدن آنان به نحو غلط - یعنی با اهداف مغرضانه - استفاده میکنند: ببین چه‌طور غذا را بد درست میکند؛ ببین چه‌طور غذا را دیر میدهد! اینها مقاصد سیاسی دارند. البته یک دسته هم هستند که ولو دردشان هم می‌آید، اما صبر میکنند تا ببینند چه خواهد شد.

 


 در این‌جا روحانیت کجا قرار میگیرد؟ روحانیت نباید جزو دسته‌ی اول باشد؛ جزو دسته‌ی دوم و سوم هم نباید باشد. روحانیت باید در موضع کسی باشد که به مردم تفهیم میکند این قضیه ربطی به کلیت نظام ندارد: بله، ممکن است، فلان مشکل هم وجود دارد؛ اما مسؤولان هستند و ان‌شاءاللَّه درست خواهند کرد.

 


 توصیه نمیکنم که دایماً در موضع توجیه قرار بگیرید. نمیگویم که هر شهرداری هرجا غلطی کرد، فوراً بایستی امام جمعه - یا حتّی عالم محل - از کار آن شهردار دفاع کند؛ نه، این را توصیه نمیکنم. میخواهم بگویم که در ذهن مردم، این را از کلیت نظام جدا کنید. گفته بشود که بله، نظام جمهوری اسلامی است، دشمن هم زیاد دارد، مشکل هم زیاد دارد، مسؤولان خوب و دلسوزی هم دارد، باید ان‌شاءاللَّه حل بشود؛ اما قداست و استحکام نظام اسلامی بایستی در همه حال محفوظ بماند. روحانیت بایستی این موضع را بگیرد؛ و برای این‌که این کار بتواند بخوبی انجام بگیرد، اعتقاد من این است که در اختلافات سیاسی موجود خطی باید کمتر دخالت کرد، و به یک معنا اصلاً نباید دخالت کرد؛ منتها از باب این‌که بالاخره اگر فضا، فضای صددرصد سالمی نباشد، هر نفس کشیدنی هم به صورتی و به معنایی تعبیر خواهد شد، در چنین فضایی کوشش کنند که هرچه بیشتر خود را از درگیریها دور نگهدارند؛ یعنی آن جنبه‌ی پدری و عمومی را برای همه‌ی مردم داشتن؛ هر دو قشر متعارض با یکدیگر را فرزندان خود و احیاناً دارای اشتباهاتی دانستن. اینها را بایستی رعایت کرد، تا روحانیت همواره بالاتر از اختلافات بماند.

 


 البته این تشکل روحانیون، کار بسیار خوبی است؛ یعنی هر تشکلی برای روحانیون، چیز خوبی است. روحانیون بایستی دور هم باشند، همفکری کنند، اشتباهات یکدیگر را رفع کنند، کارهای یکدیگر را کامل کنند. ما مجموعه‌یی هستیم که کارهای همسانی در رابطه‌ی با مردم داریم. ممکن است همه، ظرفیت لازم را به قدر کافی نداشته باشیم؛ اما از تجربیات و از حرفهای یکدیگر استفاده کنیم. به نظر ما، این کار بسیار خوبی است؛ و این در تشکلهای روحانی انجام میگیرد.

 


 این مجموعه‌یی که جناب آقای جعفری اشاره کردند، مجموعه‌ی بسیار خوبی است؛ باید دور هم باشند. البته کوشش کنند که فراگیر باشد؛ یعنی طوری نباشد که باز یک جمع دیگر هم آن طرف بیایند و مجموعه‌ی مشابهی، یا رقیبی، یا احیاناً معارضی به وجود بیاورند؛ این مصلحت نیست؛ بهتر این است که همه با هم باشند.

 


 کدام دو نفری هستند که صددرصد مثل هم بیندیشند و بفهمند و تصمیم بگیرند؟ این عده‌یی که هستند، اگر پنجاه نفرند، مثلاً هفتاد نفر بشوند؛ ولو با بخشی از اختلافات در بعضی از امور. به‌هرحال، کلیات مورد توافق بیشتر است. روحانیت بایستی یک حیثیت فراگیر باشد؛ فراتر از بقیه‌ی حیثیتهایی که ممکن است افراد را از هم جدا کند.

 


 از زیارت آقایان خیلی خوشحال شدم. آقای فخر(۱۵) هم زحمت کشیدند و این اشعار فصیح و بلیغ و زیبا و شیوا را قرائت کردند. من با زبان شیرین ایشان سابقه‌ی آشنایی هم دارم. اشعار بسیار خوبی بود؛ الّا این‌که به نظر ما شأن نزولش ایراد داشت! وگرنه اصل شعر، واقعاً بسیار بسیار خوب بود. ان‌شاءاللَّه خداوند دل پاک و روح لطیف ایشان را همواره مشمول تفضلات و الطاف خودش قرار بدهد و برکاتش را بر ایشان و بر همه‌ی برادران عزیز نازل کند.

 


 والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 


 

 


 

 


۱) نماینده‌ی ولیّ‌فقیه و امام جمعه‌ی کرمان‌

 


۲) ۱۳۶۰ - ۱۲۷۵ ش)

 


۳) ۷۲۶ - ۶۴۸ ق)

 


۴) ۶۷۶ - ۶۰۲ ق)

 


۵) ۴۶۰ - ۳۸۵ ق)

 


۶) ۴۱۳ - ۳۳۶ ق)

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار جمعی از دانش‌آموزان و دانشجویان

تاریخ: 1370/08/15

 

بیانات در دیدار جمعی از دانش‌آموزان و دانشجویان


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 به همه‌ی برادران و خواهران عزیز، جوانان، دانشجویان، دانش‌آموزان، معلمان، مربیان و مسؤولان، مخصوصاً به خانواده‌های محترم شهیدان و جانبازان عزیز خوش‌آمد میگویم و توفیق و فضل الهی را برای همه‌ی شما مسألت میکنم.

 


 جوان در هر جامعه و کشوری، محور حرکت است. اگر حرکتِ انقلابی و قیامِ سیاسی باشد، جوانان جلوتر از دیگران در صحنه‌اند. اگر حرکتِ سازندگی یا حرکتِ فرهنگی باشد، باز جوانان جلوتر از دیگرانند و دست آنها کارآمدتر از دست دیگران است. حتّی در حرکت انبیای الهی هم - از جمله حرکت صدر اسلام - محور حرکت و مرکز تلاش و تحرک، جوانان بودند.

 


 آن کشورهایی که جوان کم دارند - کمااین‌که بعضی از کشورها امروز به خاطر بعضی از سیاستهای تنظیم نسل و خانواده و از این حرفها، دچار کمبود نسل جوان هستند - ولو در علم و تکنولوژی و ترقیات جلو باشند، کارشان لنگ است؛ مجبورند از کشورهای دیگر جوان قرض بگیرند! جوان و جوانی، یکی از درخشندگیهای آفرینش الهی است. دشمنان جوامع - از جمله جوامع اسلامی - این نکته را خوب تشخیص داده‌اند و بخصوص روی آن انگشت گذاشته‌اند. این مربوط به امروز نیست؛ از یک قرن پیش تاکنون این‌گونه بوده است.

 


 در کشورهای اسلامی، برای ضایع کردن نسل جوان، برنامه‌ی همه‌جانبه‌یی شروع شد. میدانید که دوران استعمار - یعنی دست‌اندازی کشورهای غربی به کشورهای آسیایی و آفریقایی - نزدیک به دویست سال قبل شروع شد. آنها میدانستند که این وضع ادامه پیدا نمیکند، و اگر جوانان رشد کنند، بافرهنگ بشوند، با اراده باشند، نمیگذارند آب خوش از گلوی بیگانگان و چپاولگران پایین برود؛ لذا برای فاسد کردن نسل جوان برنامه‌ریزی کردند.

 


 این‌که شاید شما در بعضی از کتابها یا مقاله‌ها خوانده‌اید که در بعضی از کشورهای امریکای لاتین یا شرق آسیا، نسل جوان غرق در فسادهای گوناگون است - از مواد مخدر و سکرآور و فساد جنسی - این‌طور نیست که روال کار از اول چنین بوده است؛ این سیاست پیاده شده است. متأسفانه در دوران ستمشاهی، ما هم از این قضیه برکنار نبودیم. در این کشور هم به دست خاندان خائن و سیه‌روی پهلوی و دستیارانشان، هرچه توانستند، این سیاست را پیاده کردند.

 


 البته کشورهای اسلامی خصوصیتی داشتند، که همان (اسلام) بود؛ و کشور ما در بین کشورهای اسلامی خصوصیت دیگری اضافه‌ی بر آن داشت، که آن (روحانیت مردمی) بود؛ و میدانید که در کشورهای دیگر اسلامی، به این شکلِ ایران نبوده، هنوز هم نیست. اسلام و تبلیغات اسلامی، جلوی آن موج سهمگین ایستاد. شعارهای انقلابی و حرکت کوبنده‌ی امام عالی‌مقام و عظیم‌الشأن، کار را بر دشمن مشکل کرد. در بحبوحه‌ی همان موج فسادآفرینی که بر این کشور حکومت میکرد، جلوه‌های ایمان و سرسپردگی به دین، باز اول در بین جوانان خود را نشان داد.

 


 من پدران و مادران متوسطی را میشناختم که طاقت همراهی کردن با احساس دینی جوان خودشان را نداشتند؛ حتّی گاهی از احساسات دینی و تعبد و زهد و بیاعتنایی به دنیا و به خوراک و به آسایشی که در جوانانشان مشهود بود، پیش ما شکایت میکردند! آن پدران و مادران، با همان تربیتهای غلط رشد کرده بودند، مسلمان هم بودند؛ اما این جوشش ایمان اسلامی در آنها نبود؛ ولی جوانشان تحت تأثیر تربیت انقلابی قرار گرفته بود؛ به همین خاطر بود که جوانان، خانواده‌ها را پشت سر خودشان میکشیدند؛ و این شد که آن قیام عظیم مردمی و آن حرکت بی‌نظیر در عالم - یعنی انقلاب اسلامی ما - به رهبری امام و با پشتیبانی قاطبه‌ی ملت و با میدانداری جوانان به پیروزی رسید. این یک فتح بود؛ هم فتح میدان مبارزه با استکبار بود، و هم بالاتر از آن، فتح سرزمین دل جوانان بود؛ که این را اسلام و انقلاب و امام کرده بودند، و این فتح‌الفتوح بود. بزرگترین کار امام، ساختن جوانان بود.

 


 بعد از آن هم در دوران جنگ، باز جوانان بودند که جنگ را با خسران دشمن تمام کردند. این شهدای جوان، این رزمندگان جوان، این دست‌اندرکاران جوان عرصه‌های جنگ، چیزی نیست که اهمیت نسل جوان را در حادثه‌ی سرنوشت‌سازی مثل جنگ از نظر دور بدارد. این حادثه اتفاق افتاد، اما چشمهای طراحان استکبار جهانی همه‌ی صحنه را دید و فهمید که جوان مؤمن در این کشور، زیر تربیت اسلام انقلابی، چه معجزه‌ها میکند.

 


 امروز همه میدانند که فکر استکبار چیست. همه فکر امریکا را - که رأس استکبار است - خوانده‌اند. فکر اینها، سلطه بر همه‌ی عالم است؛ بخصوص این منطقه‌ی حساسی که ما در آن زندگی میکنیم؛ یعنی منطقه‌ی خاورمیانه، خلیج فارس و این نقطه‌ی اساسی اقتصادی و نظامی. این فکر استکباری، دنبالش نقشه‌هاست. این نقشه‌های ضد مردمی و ضد اسلامی، سروکارش با انسانهاست. اگر استکبار بتواند موج عظیم انسانی را از مقابل خود کنار بزند، دولتها نیستند که بتوانند مقابل امریکا مقاومت کنند. دیدید که دولتها در کنفرانس خیانت(1) چه کردند. اگر کسی بتواند جلوی حرکت فرعونی و طاغوتی استکبار امریکایی و ایادیش را بگیرد، ملتها هستند و ملتها میتوانند. طراحان استکبار ممکن نیست این مطلب را نفهمند؛ ممکن نیست به ملتها و بخصوص به جوانان به چشم یک خطر بزرگ نگاه نکنند؛ ممکن نیست در مقابل این خطر، تدبیری نیندیشند و تاکتیکهای لازم را انتخاب نکنند.

 


 پس، همین‌طور که شما نشسته‌اید، میتوانید خوب تصور کنید که امروز یکی از کارهای اساسی استکبار این است که نسل جوان را در کشورهای اسلامی - و هر کشور اسلامی که بیدارتر است، بیشتر - از صحنه بیرون کند. کدام کشور اسلامی از همه بیدارتر، از همه زنده‌تر، و از همه بی‌محاباتر در مقابل استکبار ایستاده است؟ جز ایران اسلامی؟ پس، جوانان ایران اسلامی بدانند که استکبار برای بیرون راندن آنها از صحنه‌ی این مبارزه‌یی که در آن، فتح و پیروزی حتماً نصیب ملتهاست و لاغیر، مشغول پول خرج کردن و طراحی انواع نقشه‌هاست. هدف این نقشه‌ها، شما جوانان مؤمن و انقلابی و شجاعی هستید که ایستاده‌اید، تا هدفهای انقلاب و امامتان را تا آخرین رقم به تحقق برسانید و هر مانعی را از سر این راه بردارید.

 


 هر حرکتی که منجر به این بشود که نسل جوان احساس کند باید از صحنه‌ی مقاومت کناره بگیرد، این حرکت، باواسطه یا بیواسطه، مربوط به امریکا و نظام استکباری است؛ این یک معیار کلی است. هر کاری که در کشورهای دیگر کردند، این‌جا هم میخواهند بکنند: سرگرم کردن جوانان به مسائل جنسی، سرگرم کردن جوانان به مسائل شخصی، آلوده کردن جوانان به مواد مخدر و مسکر، منحرف کردن ذهن جوانان از آرمانهای انقلابی و اهداف اصلی، متوجه کردن آنها به اهداف کوچک و جزیی و صنفی و امثال اینها، متزلزل کردن ایمان نسل جوان به اسلام، متزلزل کردن ایمان نسل جوان به اصول انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و حتّی به امام، و نیز هر چیزی که در راه این مبارزه‌ی عظیم به‌کار گرفته میشود و وجودش لازم است، آن را در چشم نسل جوان، بیرنگ و بیاثر و بی‌فایده و مهمل جلوه دادن. اگر شما جایی چیزی در این مضمونها دیدید، در کتابی خواندید، در رمان ترجمه‌شده یا نوشته‌شده‌یی مطالعه کردید، در مقاله‌ی ترجمه‌شده‌یی یا در شعر و یا در فلسفه‌بافییی مشاهده کردید، حتّی در تظاهرات به اصطلاح جسورانه و پُرخشمی چیزی از این قبیل دیدید، آن را متهم کنید؛ بدانید که تصادفی نیست؛ بدانید که امریکا از شما میترسد؛ بدانید که بزرگترین پستهای استکبار عالمی، از حضور شما در صحنه، احساس ناامنی میکند.

 


 میخواهند شما را از سر راه بردارند. چگونه میشود این کار را کرد؟ با کشتار که نمیتوانند. اگر میتوانستند با یک بمب اتم یا با یک حرکت نظامی، این ملت را تار و مار کنند، میکردند؛ اما نمیتوانند؛ این به ضررشان تمام میشود؛ این را میفهمند. اگر میتوانستند این ملت را از صحنه‌ی زمین حذف کنند، میکردند؛ اما نمیتوانند و قدرتش را ندارند؛ سنت عالم این نیست. پس، باید این ملت و این جوانان باشند؛ اما سر راه تجاوزگری آنها نباشند.

 


 امروز در بعضی از کشورهای به اصطلاح اسلامی، چند میلیون جوان دستشان را در جیبشان میکنند و سوت میزنند و بیاعتنا به حوادث عظیم عالم، در خیابان راه میروند و قدم میزنند! امروز چند میلیون جوان، سرگرم مسائل حقیر در زندگی شخصیند و نمیدانند که دشمن انسانیت و دشمن آنها و دشمن شرف ملتها، با ملتها چه میکند. چنین جوانانی در دنیا هستند. استکبار با خودش میگوید که چرا ما این جوانان را هم به خیل آن جوانان ملحق نکنیم؟ دارند تلاش میکنند؛ باید در مقابل این حرکتها بایستید. در درجه‌ی اول، باید دانشجویان و دانش‌آموزان، و بعد بقیه‌ی جوانان در هر قشری - کارگر، بازاری، روستایی، شهری - این تلاشها را خنثی کنند.

 


 البته در درجه‌ی اول، جوان دانشجو و دانش‌آموز باید خودسازی کند. خودتان را با تربیت دینی بسازید. امور تربیتی خوب است، معلم تربیتی خوب است، گوینده‌ی تربیتی خوب است؛ اما آن کسی که از درون خود، موعظه کننده و تربیت کننده‌یی نداشته باشد - (واعظ من نفسه)(2) - این تربیتها به کارش نمی‌آید. خودتان را بسازید، با نفس مبارزه کنید، اجرای حکم الهی را در محدوده‌ی شخص خودتان بزرگ بشمارید و به نماز، به توجه به خدا، به دعا و به توکل اهمیت بدهید؛ این شما را پولادین خواهد کرد.

 


 چیزی که امریکا از آن میترسد، حتّی لفاظیهای سیاسی هم نیست. البته شما باید قدرت تحلیل سیاسی پیدا کنید. اگر جوانانی و ملتی بینش سیاسی نداشته باشند، فریب میخورند؛ آنها را از صحنه خارج میکنند و با ابزار دین، آنها را کنار میزنند؛ مثل خیلی از کسانی که متظاهر به دین و مقدس‌مآب هستند و بینش سیاسی ندارند و خیلی راحت اینها را برمیدارند، کنار میگذارند. هنوز هم در گوشه و کنار یک عده وجود دارند که خودشان را دیندار و متدین میدانند و با این انقلابی که براساس دین است، سر سازگاری ندارند. پس، بینش سیاسی لازم است؛ اما همه چیز نیست؛ اصل قضیه، آن ایمان الهی معنوی است که باید در دلهای شما باشد؛ خودتان را دینی بسازید.

 


 جوانان در محیط خودشان، امر به معروف و نهی از منکر کنند. چرا این واجب - امر به معروف، امر به کارهای خوب - در جامعه‌ی اسلامی هنوز اقامه نشده است؟ نگویید به من چه؛ او هم نمیتواند بگوید به تو چه؛ اگر هم گفت، شما اعتنا نکنید. بعضی خیال میکنند تا منکری دیده شد، باید با مشت به سراغش بروند! نه، ما سلاحی داریم که از مشت کارگرتر است. آن چیست؟ سلاح زبان. زبان از مشت خیلی کارگرتر و نافذتر و مؤثرتر است؛ مشت کاری نمیکند.

 


 بعضی جوانان به ما نامه مینویسند که اجازه بدهید ما با این تظاهرات منکراتی، مقابله و مبارزه کنیم. خیلی خوب، مقابله بکنید؛ اما چه‌طور؟ بریزید، طرف مقابل را تکه پاره کنید؟! نه، این نیست. حرف بزنید، بگویید؛ یک کلمه بیشتر هم نمیخواهد؛ لازم نیست یک سخنرانی بکنید. کسی که میبینید خلافی را مرتکب میشود - دروغ، غیبت، تهمت، کین‌ورزی نسبت به برادر مؤمن، بیاعتنایی به محرّمات دین، بیاعتنایی به مقدسات، اهانت به پذیرفته‌های ایمانی مردم، پوشش نامناسب، حرکت زشت - یک کلمه‌ی آسان بیشتر نمیخواهد؛ بگویید این کار شما خلاف است، نکنید؛ لازم هم نیست که با خشم همراه باشد. شما بگویید، دیگران هم بگویند، گناه در جامعه خواهد خشکید.

 


 چرا کسانی از گفتن ابا میکنند؟ یک عده بر اثر ضعف نفس از گفتن ابا میکنند، یک عده هم خیال میکنند که گفتن فایده‌یی ندارد؛ باید با دست جلو بروند! نه، زبان از دست خیلی مهمتر است. امر به معروف و نهی از منکر را اقامه کنید؛ نگذارید در جوامع جوان - چه در مدرسه‌ها، و چه در دانشگاهها - کار به فساد بکشد. این مراکز برای دشمن هدف است. بدانید که نسل جوان این جامعه و این ایران اسلامی زنده است؛ دشمن هم این را بداند. با بودن شما جوانان مؤمن، حجت بر ما تمام است.

 


 آن کنفرانس خیانت تمام شد؛ حرفهایشان را زدند و صهیونیستها و دولت غاصب را عملاً به رسمیت شناختند! عاقبت چه شد؟ چه چیزی گیر فلسطینیها آمد؟ چه چیزی گیر دنیای عرب آمد؟ دولت غاصب و دروغین اسرائیل آرزو داشت که چنین حادثه‌یی بعد از چهل‌واندی سال اتفاق بیفتد؛ درعین‌حال این طور وانمود میکرد که علاقه‌یی ندارد؛ هی ناز میکرد، هی شرط جلو قرار میداد! بعد هم به کنفرانس رفت و شدیدترین و وقیحترین حرفها را در مقابل اعراب زد و از کنفرانس جدا شد و آمد! چرا دولتهای عربی در مقابل چنین توطئه و چنین فریبی سلاح انداختند؟! تاریخ به اینها چه خواهد گفت؟ خدا در قیامت چگونه از اینها بازخواست خواهد کرد؟ ملتهایشان با اینها چه خواهند کرد؟

 


 البته راه جبران - نه جبران کامل - باقی است و دولتهای عرب میتوانند این کار زشتی که انجام شد، تا حدودی جبران کنند: همه‌ی دولتهای عرب اعلان کنند که ما اسرائیل را به رسمیت نمیشناسیم و آن حرفهایی که در آن‌جا زده شده است - چون اسرائیل در مقابل، با آن وضع رفتار کرده است - کأن‌لم‌یکن و ملغاست. با این تصمیم، ملتها را خوشحال کنند؛ میتوانند این کار را بکنند؛ اما امید به ملتها و جوانان است.

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار جمعی از بسیجیان

تاریخ: 1370/08/30

 

بیانات در دیدار جمعی از بسیجیان


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 برادران و خواهران بسیجی عزیز! خیلی خوش آمدید؛ امیدوارم که همیشه مشمول لطف و تفضلات الهی باشید.

 


 بسیج، یکی از برکات پروردگار عالم بر کشور و بر انقلاب و بر امام بزرگوار ما بود. اگر نیروهای مسلح در هر کشور به آمادگی کامل برسند، ولی از نیروهای داوطلب مردمی پشتیبانی نداشته باشند، یقیناً توانایی آنان کامل نخواهد بود. و در کشور و در انقلاب ما، اگر نیروهای بسیجی - این داوطلبان مخلص و مؤمن به هدفهای انقلاب - در گذشته پشتیبان میدانهای نبرد نمیبودند و برای همیشه نباشند - معاذاللَّه - یقیناً کار دفاع از انقلاب لنگ خواهد ماند. اساس، نیروی مردم، یعنی همین بسیج است. به همین خاطر است که شما جوانان عزیز - چه طلبه، چه دانشجو، چه اقشار دیگر - که جزو این مجموعه‌ی عظیم جهاد فی‌سبیل‌اللَّه قرار گرفته‌اید، باید به این نکته توجه کنید که محور اصلی، دفاع مسلح از انقلاب است و باید هرچه بیشتر تقویت بشود.

 


 نسبت به بسیج، یک کار برعهده‌ی مسؤولان است، یک کار هم برعهده‌ی خود نیروهای مؤمن و فداکار بسیج. ما حالا به این دومی کار داریم و اشاره خواهیم کرد. کسانی که این موهبت را به دست آورده‌اند که توانسته‌اند داوطلبانه برای رضای خدا در صفوف جهاد فی‌سبیل‌اللَّه، آن هم صفوف مقدم قرار بگیرند و خطشکنی کنند و سختیها را متحمل بشوند و انواع و اقسام کارهایی را که بسیجیان کرده‌اند و همه میدانند، انجام بدهند، باید نیتشان را با خدا خالص کنند و در رشد معنویت و اخلاق و تقوا و عمل صالح در وجود خودشان خیلی تلاش کنند.

 


 برادران و خواهران! بدانید که ما هرگز از طمع شیطان دور نیستیم. شیطان در همه حال به ما طمع میورزد. شیطان حتّی به پیامبران طمع ورزید؛ چه برسد به امثال ما ! آن چیزی که بندگان مخلص را از دیگران متمایز میکند، این است که دایماً بینی شیطان را به خاک میمالند و طمع او را ناکام میگذارند. این با چه چیزی ممکن است؟ با تقوا. تقوا هم چیز معضلی نیست که انسان نتواند بفهمد.

 


 معنای تقوا این است که هر آنچه را خدای متعال بر انسان تکلیف کرده است، انجام بدهد؛ واجبات را بجا بیاورد و محرّمات را ترک کند. این، اولین مرتبه‌ی تقواست. محرّمات الهی را باید شناخت و دور و بر آن نچرخید و نگشت. شیطان وسوسه‌گر است. وقتی که روحیه‌ی تقوا و دل‌سپردن به خدا و معامله‌ی با خدا و یاد خدا و توجه و ذکر و دعا و توکل، در دل این جوان بسیجی مؤمن - چه دانشجو، چه طلبه، چه قشرهای دیگر، چه شهری، چه روستایی - جا گرفت و رشد کرد، آن‌وقت همان صف مستحکم مرصوصی است که هیچ قدرتی توانایی تکان دادن آن را ندارد. این، ضامن پیشرفت هدفهای اسلام و انقلاب است؛ قدر این را باید دانست.

 


 شما جوانان که بسیجی و عزیز هستید و مورد علاقه‌ی امام بودید و ان‌شاءاللَّه مورد توجه وجود مقدس ولیّ‌عصر(ارواحنافداه) و مشمول دعوات زاکیه‌ی آن بزرگوار باشید، بزرگترین نکته‌ی کار شما همین حفظ تقواست؛ آماده بودن برای فداکاری در راه خدا و برای حضور در آن‌جایی که خدای متعال اراده کرده است.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دانشگاه افسری نیروی زمینی ارتش

تاریخ: 1370/08/08

 

بیانات در دانشگاه افسری نیروی زمینی ارتش


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 این یکی از شیرین‌ترین و زیباترین مراسم و آیینهای نیروهای مسلح ماست؛ یعنی وارد شدن جمعی از جوانان عزیز ما در کسوت نظامی، و فارغ‌التحصیل شدن جمعی دیگر. اولاً به همه‌ی عزیزانی که فارغ‌التحصیل شده‌اند، و آنهایی که وارد کسوت مقدس سربازی شده‌اند، تبریک میگویم. دانشگاه افسری، آن مزرعه‌ی امیدبخشی است که در آن باید نهالهای مستعد در فضای مناسب رشد کنند و به بالندگی برسند و مردان ارجمند ارتش جمهوری اسلامی ایران را در آینده به وجود آورند.

 


 دو خصوصیت در ارتش ما هست، که اگر در هر ارتشی این دو خصوصیت باشد، جا دارد به شایستگی مباهات کند:
خصوصیت اول این است که ارتش در کشور ما در دل مردم جا دارد؛ برخلاف ارتشهایی که از مردم جدایند و در مقابل مردم قرار دارند و مردم از آنها بیگانه‌اند و فخر آنها به همین زیب و زیور ظاهری است و نه هیچ چیز دیگر. در کشور ما به حول و قوّه‌ی الهی، ارتش یک پایگاه مردمی و یک جای توجه عواطف آحاد ملت ماست.

 


 خصوصیت دوم این است که شما برای هدف مقدس و والایی خود را میسازید و آماده میکنید. اگر ارتشها در هر جای عالم و متعلق به هر کشوری از کشورها، هدفشان به هدفهای ناسیونالیستی و قومی محدود میشود، شما هدفتان یک هدف انسانی است.

 


 درست است که حصن حصین دفاع از ملت هم همین نیروهای مسلح ما هستند، و درست است که معنای صحیح وطن‌دوستی و میهن‌دوستی، همان چیزی است که یک ارتش درستکار و صادق‌القول انجام میدهد - یعنی دفاع از میهن با جان، نه فقط در مقام ادعا و با نام - اما هیچکدام از اینها موجب نمیشود و موجب نشده است که تاکنون ارتش ما به هدفهای والای انسانی و الهی نیندیشد.

 


 شما در گزارش عملکرد دانشگاه افسری هم از فلسطین اشغال‌شده سخن میگویید. در دل یکایک شما جوانان مؤمن و پاکیزه، بغض دشمنان اسلام و عشق به ارزشهای اسلامی و میهن بزرگ اسلامی و برادران اسلامی و آرزوهای اسلامی موج میزند. ما مسلمانیم و ایرانی. مسلمانی ما نه تنها با ایرانی بودن ما در تضاد نیست، بلکه مکمل یکدیگر و منطبق بر هم است. امروز قبةالاسلام و پایگاه افکار بلند الهی و ارزشهای اسلامی، همین میهن خونین و قهرمانی است که سالهای متمادی جوانان نیروهای مسلح و یکایک آحاد این مردم در سلک بسیج پُرافتخار مردمی، از آن دفاع کردند. این دو خصوصیت مخصوص شماست.

 


 ما به انگیزه‌های اسلامی در هر ملتی و در هر ارتشی از ارتشهای عالم خوش‌آمد میگوییم. افسوس که این فرصت را به آنها نداده‌اند؛ اما شما این فرصت را دارید. این سوگند شما، یکی از محکمترین و مقدسترین سوگندهاست؛ و همین، استحکام بنیه‌ی دینی شما و استحکام بنیه‌ی دفاعی و نظامی این کشور را تضمین میکند. دشمنان اسلام بدانند که جمهوری اسلامی نیرومند و پایدار است؛ چون به دلها و ایمانها و اندیشه‌های آحاد ملت و جوانان غیورش متکی است و نیروهای مسلحش بازوان این ملت و عضوی از این پیکر پُرافتخارند.

 


 امروز میبینید که وضع دنیا چگونه است. این کنفرانسی که همین امروز در مادرید(1) تشکیل میشود و تصمیم میگیرد، یک زورگویی علیه ملتهای مسلمان، و یک ظلم بزرگ نسبت به ملت فلسطین است. سردمداران سیاست دنیا گمان نکنند که با نشستن و گفتن و کف زدن خواهند توانست سرنوشت ملتها را در دست بگیرند و کشورها را به میل خودشان این‌جا و آن‌جا کنند. تاریخ معاصر ما، بیبنیادی و سستی این‌گونه تصمیم‌گیریها را نشان داد. بعد از جنگ جهانی دوم هم قدرتمندانی نشستند و گفتند و برخاستند؛ ملتهایی را چند ده سالی به دنبال تصمیمات خودشان کشاندند؛ اما آخر چه شد؟ دیدید که فطرت تاریخ و سنت خدا در تاریخ، چگونه به دهن همه‌ی آنها زد؟ دیدید که چگونه گفته‌ها و تصمیمهای آنها نقش بر آب شد و در مقابل اراده‌ی ملتها و سنت تاریخ، نشانی از آن باقی نماند؟ قضیه‌ی فلسطین هم همین‌گونه است. چهل سال قبل از این نشستند، دولتی جعلی و ملیتی مجعول در وطنی مغصوب به وجود آوردند؛ امروز هم میخواهند به گمان خود قضیه را مُهر پایان بزنند؛ اما اشتباه میکنند.

 


 البته کسانی که در این خیانت شرکت بکنند، مبغوض ملتها خواهند شد؛ اما ملتها و سنتهای خدا در تاریخ، راه خود را خواهند رفت؛ این سخنی نیست که امروز ما بگوییم. نمیخواهد بیهوده تبلیغات پُرحجم و انبوه خودشان را علیه جمهوری اسلامی ایران بسیج کنند. ما در دفاع از آرزوی بزرگ و برحق فلسطین، با هیچ‌کس رودربایستی و از هیچ‌کس ملاحظه نداریم.

 


 ملتها تریبون ندارند. ملتها جایی که به آنها اجازه داده بشود سخن خود را بگویند، به دست نمی‌آورند. شما به ملتها فرصت بدهید؛ شما در خیابانهای مصر و اردن و بقیه‌ی کشورهای اسلامی، با گاز اشکآور و باتوم و سلاح گرم جلوی ملتها را نگیرید، تا معلوم بشود که ملتهای اسلامی چه میگویند و چه میخواهند. این، حرف همه‌ی ملتهای اسلامی است.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در جلسه یازدهم تفسیر سوره بقره

تاریخ: 1370/08/15

 

بیانات در جلسه یازدهم تفسیر سوره بقره


بسم‌الله الرحمن الرحیم
 
 یک سؤال این است: که چرا در بعضی از اوقات قرآن کریم اشاره به (ذلک الکتاب) کرده و بعضی از اوقات اشاره کرده به هذا الکتاب مگر دو قرآن موجود است؟
 
جواب: ما اصلاً در قرآن هیچ جا هذا‌لکتاب نداریم. اما تعبیراتی مثل: (هذا القرآن)(1)، یا (تلک آیات الکتاب)(2)، این است آیات کتاب، یا (هذا کتابنا)(3)، یا (هذا کتاب)(4) داریم. اما هذا الکتاب یعنی کتاب برای قرآن که اشاره به قرآن کرده باشد نداریم. فقط یک جا در قرآن هست ما (لهذا الکتاب لایغادر صغیرة و لا کبیرة الا احصاها)(5) که مربوط به قرآن نیست، بلکه اشاره به نامه‌ی اعمال روز قیامت است که کافر تعجب میکند که چگونه همه چیز اعمال من در این ثبت است! بنابراین کلمه‌ی هذا الکتاب در قرآن نیست که اشاره به قرآن باشد. لکن حالا بفرض باشد این اشکالی ندارد که یک جا از آن حقیقت، با اسم اشاره‌ی دور یاد کنند و یک جا با اسم اشاره و ضمیر نزدیک یعنی چیزی غلط نیست، و همانطور که عرض کردیم در (ذلک الکتاب)(6) چند جور میشود معنا کرد:

 


یکی اینکه بگوئیم: چون کتاب با عظمت است ولو پیش روی شماست اشاره‌ی به دور میکند، مثل اینکه شما با یک نفر که صحبت میکنید وقتی میخواهید او را احترام کنید، میگوئید: آنجناب چنین فرمودید در حالی که این جانبی است که در مقابل شما نشسته اما میگوئید آنجناب مثلاً. یا بگوئیم ذالک یعنی آن چیزی که در ذهن شما بود و همه منتظرش بودید ذالک الکتاب این است که جلوی شما، که ما ترجمه کردیم آنک کتاب، یعنی کتابی که در انتظارش بود اینست. بنابراین: اشکالی ندارد که ما به حقیقتی گاهی با اشاره‌ی دور و گاهی با اشاره نزدیک اشاره کنیم و معنایش این نیست که اینها دو چیزند.
 
سؤال دوم: این است: که در ذیل آیه‌ی شریفه (ان الذین کفروا سواء علیهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون)(7) چند سؤال هست:

 


الف- آیا معنای کفر میتواند خیلی وسیع‌تر از معنای کفر در برابر اسلام و پیامبر و امامت باشد؟ و آیا مراحل نازله‌ی آن که خود خیلی وسیع‌ است میتواند در خود ما مؤمنین ظاهری باشد؟
 جواب اینست که: البته به یک معنا چرا، در یک روایتی داریم که کفر را به درجاتی تقسیم کرده و بعضی از آن درجات حتی شامل بعضی از مؤمنین ضعیف‌الایمان یا مؤمنین بد عمل هم میشود همچنان که در جوامع طاغوتی بخصوص، جوامعی که با نظامهای حکومتی جابرانه و کافرانه، ازاین قبیل کفر زیاد شما پیدا میکنید که اسمشان مؤمن است، لکن باطنشان از هر کافری، کافرتر است، اما اینجا مراد آنها نیستند، بلکه در این آیه یا همه‌ی آیات، یا بیشتر آیات قرآنی که در آنها اسم کفار هست منکرین دین مورد نظرند، یعنی آنهایی که با اصل دین مقابله کردند. مثل اینکه در قرآن میگوید: (یا ایها النبی جاهد الکفار و المنافقین)(8) با کفار و منافقین مبارزه کن. در اینجا مؤمنین ضعیف‌الایمان نیستند. یعنی یکی از مراتب کفر هم بر او صدق کند این را نمیگوید مبارزه کن، بلکه میگوید هدایتش کن. اصلاحش کن، لذا اینجا مراد همان کفاری هستند که مقابل اسلام موضع‌گیری داشتند. بنابراین: نه در این آیه و نه در آیات دیگری که در آنها از کفر سخن رفته غالباً (اینکه نمیگوییم عموماً، چون یک استقراء تام و تمامی نکردم) تا آن جایی که در ذهنم هست. مراد همین معنایی است که ما بیان کردیم.

 


 ب- ‌تفاوت کفر و شرک در قرآن چیست؟

 


جواب اینست که: شرک یک مسلک و یک عقیده است، یعنی دو خدایی و چند خدایی، یک دین و یک آئین و یک نوع اعتقاد است مثلاً: فرض بفرمائید سه خدایی. بعضی منکرند و میگویند زرتشتیها موحد بودند، اما به هر حال در دورانی از تاریخ، بلاشک زرتشتیها دو خدایی بودند و لو اصلش هم یک خدایی و توحیدی باشد یا سه خدایی یا چندین خدایی که امروز در هندوستان و برخی از جوامع عقب افتاده‌ی آفریقایی در بین قبایل قدیمشان که بت پرستند.
 
در هند بت‌خانه‌های متعددی را بنده دیده‌ام. خداهای مختلف با شکل‌های مختلف در یک بتخانه هستند. وقتی از یک خیابان به خیابان دیگری میروید میبینید جند نوع بت‌خانه هست که وقتی وارد آنها میشوید میروید بالا باز چند نوع از خدا که هر کدام از آنها یک اسمی دارند، یا مثل خدایان اساطیر یونانی و رومی قدیم الهه‌ی عشق، الهه‌ی طوفان، الهه‌ی باران، الهه‌ی آتش که افسانه‌های عجیب و غریبی هم دارند، که آن نمایشنامه‌نویس قدیمی یونانی به نام سفک که قبل از میلاد بوده. مثلاً: درباره‌ی خدایان و جنگهای اینها و دعواهای اینها چیزهایی نوشته اینها مسلک است. یعنی هر دین شرکآلودی یک مسلک است. اما کفر یک معنای وسیعتری از همه‌ی اینها دارد، یعنی کافر ممکن است مشرک باشد (دو خدایی، سه خدایی باشد) ممکن هم هست اصلاً به خدایی اعتقاد نداشته باشد مثل مادیین، ملحدین، دهریین، اینها هم کافرند و به هیچ خدایی معتقد نیستند. به معنای انکار کننده‌ی راه حق و آئین درست است، اما مشرک عبارت است از آن آئین خاص که مثلاً: دو خدایی یا سه خدایی و از این قبیل است.
 
ج - آنطور که از ظاهر آیه: (ختم‌الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم)(9) بر می‌آید، خدا بر قلوب و چشمها مثلاً مهر زده و این در حالی است که اینها خود چشم و گوششان را بسته‌اند؟
 این سؤال خوبی است و من راجع به این موضوع قاعدتاً اگر سؤال هم نمیشد، اندکی بعد به یک مناسبتی صحبت میکردم: در قرآن همه‌ی پدیده‌های طبیعت و انسان که یک عامل طبیعیِ روشنی هم دارد به یک اعتبار بخدا نسبت داده میشود، مثلاً درباره‌ی مرغها و پرنده‌هایی که در آسمان پرواز میکنند میگوید: (مایمسکهن الا الله)(10): هیچکس اینها را در آسمان نگه نداشته مگر خدا در حالی که شما میدانید طبق فنون طبیعی بال اینها و وزن مخصوصشان و فشار هوا، اینها را در آسمان نگه میدارد، یا میگوید: (والله انزل من السماء ماء)(11) باران را خدا نازل میکند. در حالی که باران یک علت طبیعی دارد: از تراکم ابرها و بقیه‌ی عوامل باران بوجود می‌آید و همینطور پدیده‌های دیگر، که این معنای درستی است، چون خدا که رقیب قوانین طبیعی نیست، تا اگر شما گفتید خدا این کا را کرد معنایش این باشد که قانون طبیعی این کار را نکرده، خدا در عرض قوانین طبیعی نیست که این باشد یا آن باشد. خدا در طول قوانین طبیعی است و قوانین طبیعی را هم خدا بوجود آورده، این خاصیت را هم خدا به ابر و باد و هوا و بال مرغ و بقیه چیزهای عالم بخشیده است. خدا آن آفریننده‌ای نیست که سازنده باشد و رفته باشد گوشه‌ای نشسته باشد، مثل: ساعتی که شما کوک میکنید میگذارید روی طاقچه بعد دیگر شما رفتید کنار خود ساعت دارد کار میکند، اینطور نیست، بلکه در هر لحظه‌ای از لحظات اراده‌ی الهی در خلق و تکوین و تربیت موجودات اثر دارد و هر حادثه‌ای از کوچک و بزرگ که در عالم اتفاق میافتد طبق قوانین طبیعی و به اراده‌ی خداست و خداست که این قانون را بوجود آورده، خداست که این خاصیت را به این شئ و یا جسم داده، شما هم کاری را میکنید، در نهایت بخدا وابسته است (قل کل من عندالله)(12) همه از سوی خداست. یعنی این اراده را خدا به شما داده که شما انتخاب میکنید. این عقل را خدا به شما داده که شما براساس او میبینید. این شهوات را که شما براساس او لغزش پیدا میکنید، خدا به شما داده بنابراین: میتوان همه‌ی این چیزها را به خدا نسبت داد، البته این بحث گسترده‌تر از این است و اگر عمری بود و توانستیم جریان تفسیر را ادامه بدهیم تا برسیم به آن آیاتی که در دو سه آیه پیدرپی یک چیزی را به خدا نسبت میدهد و باز در چند آیه بعد از آن میفرماید: کار خوبش متعلق بخداست و کار بدش متعلق به شماست که اگر به آنجا برسیم من با یک ظرافتی که در بحث هست روشن خواهم کرد این یعنی چه و چگونه است که خدا یر دلهای اینها مهر زده؟ یعنی اینها با سوء انتخاب خودشان کار میکردند که نتیجه آن کار، بطور طبیعی این میشود که طبق عکس‌العمل طبیعی و قانونی بر دلهای آنها مهر خواهد خورد. حالا این قانون طبیعی را چه کسی بوجود آورده این عکس‌العمل الهی است و درباب منافقین هم میگوید:

 


(یخادعون الله والذین آمنوا و مایخدعون الا انفسهم و مایشعرون)(13): خیال میکنند میخواهند خدا را فریب دهند اما در حقیقت خودشان را فریب میدهند آنجا هم انشاء‌الله به یک مناسبتی شبیه این عرض خواهم کرد. پس بنابراین: هیچ مانعی ندارد و لسان قرآن این است که پدیده‌های طبیعی را که معلول قوانین طبیعی است، معلول اراده‌ی خدا میداند و میتوان با یک دید وسیعتر همان را بخدا نسبت داد و این را مجازات خدایی دانست در حق آن کسی که خودش مقدمات آنها را فراهم کرد.
 
 سؤال سوم: در حالی که مضمون آیه قرآن این است که خداوند بر گوش و دل و چشم کفار پرده گذاشته و آن را بسته است پس دیگر انسان مذکور، مسئولیتی در مقابل عدم قبول حقیقت ندارد و میتواند ادعا کند که چون خداوند راه دل او را بسته به این گمراهی افتاده است.
 
جواب: با این توضیحی که ما دادیم این اشکال درست نیست، وقتی شما دستت را میگذاری زمین و چاقو را محکم میزنی روی دستت و میبری چه کسی دست تو را برید؟ خدا، و میشود گفت چون خدا دستت  را بریده پس شما اینجا مقصر نیستید، لکن شما مقصرید، چون خدا در شرایطی که شما چاقو را بلند میکنی روی دستت میزنی دست شما را می‌برد. این قانون را خدا در جسم تو و در لبه‌ی تیز فولادی قرار داده. نزن تا بریده نشود. اگر گفتند خدا دست شما را بریده، یا شما وقتی کسی را با گلوله میزنید مجروح میکنید، چه کسی او را مجروح کرده؟ هم میتوان گفت شما و هم میتوان گفت خدا، هر دو هم درست است، اما چون ما این نسبت را به خدا میدهیم به همان دلیلی که خدای متعال در جسم تو و در گلوله و در این فضا این قوانین را قرار داده، آیا این موجب میشود که شما مسئول نباشید؟ چرا، شما مسئول هستید و قصاص دارد. باید مجازات شوید. ولذا اینکه خدا چشم و گوشش را بسته، بصورت جبر نیست بلکه خدا ناشی از فعل خود او و از سوء انتخاب اوست او گزینش بد کرده و نتیجه‌ی این گزینش همین است که راه دلش بسته شود و حقایق را نفهمد، هر کسی میتواند این کار را بکند. حتی یک آدم مؤمن حزب‌اللهی هم اگر یک دو، سه ماه خودش را در فساد و شهوت‌رانی بغلطاند، بعد از دو، سه ماه که به خودش مراجعه کند، میبیند آن میلی را که قبلاً به خواندن قرآن داشت حالا دیگر ندارد، یا آن شوقی که به رفتن مسجد داشت دیگر ندارد و صدای اذان که قبلاً او را به هیجان میآورد دیگر به هیجان نمیآورد و نغمه‌های دعای کمیل که او را میلرزاند دیگر نمیلرزاند دلش بسته شده، حالا چه کسی بسته است؟ خدا، آیا خود او دیگر مقصر نیست؟ چرا، عامل اصلی خود اوست، چون او با اراده‌ی خودش رفت و در شهوات غلطید و لازمه‌ی طبیعی و قانونی در شهوت غلطیدن هم اینست که دلش بسته میشود، پس خود او مسئول است.
 
اما سؤال چهارم اینست که: اصولاً چرا خداوند بر دلها و بر گوشها پرده میگذارد؟ جوابش از آنچه که گفتیم: معلوم شد به خاطر سوء انتخاب غلطی است که خود ما میکنیم. آن کسی که انتخاب غلط میکند در شرایط درونی و خداداد خودش از آن کسی که انتخاب درست میکند هیچ کسری ندارد، یعنی شما نمیتوانید بگوئید این یک چیزی از آن یکی دیگر کسر داشت که این انتخاب غلط را کرد، تا بدین‌وسیله سلسله‌ی علل را بخدا نسبت بدهید. فرض بفرمائید یک نفری که دل بستگی دارد به یک چیزی، مثلاً ثروتمندی است که به ثروت خودش دل‌بسته، این در مقابل آن دعوتی که بالنهایه موجب میشود تا ثروت از دستش گرفته شود یک امتناعی دارد. حالا آیا ممکن است یک ثروتمندی هم باشد که این امتناع را نداشته باشد و بذل کند؟ بلکه ممکن است،‌ یعنی همان حرفی که تفکرات مادی سابق میگفتند خصلت طبقاتی غیر قابل تغییر است در حالی که حرف غلطی بود، و ما، در قرآن نمونه‌اش را داریم: زن فرعون از نظر خصلت طبقاتی زن یک پادشاه و در طبقه‌ی پادشاهان بود و زن پادشاه از خود پادشاه هم راحت‌تر است، اما در عین حال به موسی ایمان آورد و از همه‌ی آنچه که داشت صرف نظر کرد. پس این اراده‌ی شماست که در مقابل یک شهوتی و یک میل نفسانی آیا از خود خویشتنداری نشان بدهید یا نشان ندهید، که اگر نشان دادید نتیجه یک چیز خواهد شد و آثار و برکاتی خواهد داشت، و اگر نشان ندهید نتیجه چیز دیگری خواهد شد. بهرحال آن کسی که نتایج را برای خودش رقم میزند شما هستید که انتخاب میکنید. شما تصور کنید جوانی در سن هیجده، نوزده سالگی بنام یوسف را، در عین شهوت و در نهایت زیبائی که مورد علاقه‌ی زنی با همین خصوصیات قرار میگیرد: اینجا دو جور میشود عمل کرد: یکی تسلیم شدن و بصورت یک آدم فاسقی درآمدن و دیگر امتناع کردن و ناگهان رشد کردن و بالا رفتن و تعالی پیدا کردن است. این از چیزهای خیلی واضح و از آن تأثیر و تأثرهایی است که انسان نتیجه‌اش را خیلی زود میبیند، شما در مقابل هر یک از شهوات مقاومت کردید اولین اثرش این است که برای مقاومت بعدی آماده‌تر و قویتر میشوید. ممکن است شما بگوئید: نه، آن آقایی که مقاومت کرد، او یک خصوصیتی داشت که این دیگری نداشت، چه خصوصیتی؟ هم او عقل داشت هم این، هم او چشم داشت، هم این میدید، منتها این خودش را رها کرد و تسلیم هوای نفس شد و تصمیم نگرفت اما او تصمیم گرفت. و لذا تصمیم گرفتن و تصمیم نگرفتن یک امری مرتبط به شماست.
 
وقتی کوس جنگ نواختند این همه جوان در این مملکت بود یک جوان از زیر کولر خانه‌اش در تابستان و کرسی گرمش در زمستان بلند شد رفت کردستان و خوزستان و یک جوان هم گفت ولش کن. این یکی انتخاب کرد و آن دیگری انتخاب نکرد، او که انتخاب کرد شد جزو اولیاء‌ الله واقعی. جوانهای ما آنهایی که با خودشان مجاهدت کردند و رفتند به جبهه و شهید شدند. عامی هم بودند در آن روزهای آخر و آن لحظات آخر واقعاً جزو اولیاء‌الله شدند، البته فرصت‌ها همیشه در اختیار همه هست.
 
سؤال پنجم: هدایت قرآنی تنزل پیدا کرده و به قلب پیغمبر وارد میشود آیا وجود نازنین ایشان در مرحله‌ی پائین‌تر از کتاب الهی قرار داشته و دنباله‌ی سؤال در مورد کلمه‌ی ثقل اکبر و ثقل کبیر توضیح داده شود؟
 
جواب: اما در مورد سؤال اول که آیا پیغمبر پائین‌تر بوده؟ به این صورت است که معارف الهی در یک سطح ربوبی است و در یک سطح بالاتر از انسان است. بعد این را خدای متعال آماده میکند برای فهم پیغمبر و نازل میکند برقلب پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و لذا آن معارف بالاتر از پیغمبر است و شکی نیست. آیا پیغمبر در راه چه چیزی مجاهدت میکرد؟ امام حسین(علیه‌السلام) در راه چه چیزی کشته شد؟ جز در راه همین معارف بود که این معارف در ذهن بشر جا بیفتد؟ انبیاء عظام، یعنی عزیزترین حقایق عالم خلقت خدام این معارفند. ولذا مثل این است که شما فرضاً چیزی را نمیدانید و از او اطلاع ندارید بعد که به شما میگویند این نازل میشود به ذهن شما، و فرود می‌آید تا به ذهن شما میرسد.
 
در مورد سؤال دوم، ثقل اکبر و ثقل کبیر: اینجا اصطلاح ثقل اکبر و ثقل اصغر است ثقل اکبر کتاب‌الله است و ثقل اصغر اهل‌بیتند و در حدیث پیغمبر هست که هم شیعه و هم غیر شیعه آن را نقل کرده‌اند.
 
(انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی)(14) من دو چیز گرانبها را میان شما میگذارم (کتاب‌الله و عترتی) البته بعضی از اهل سنت هم کتاب‌الله و سنتی روایت کرده‌اند. اما همه‌ی شیعه و بسیاری از اهل سنت (و عترتی) گفته‌اند که همین درست است (کتاب‌الله و عترتی) عترت ثقل اصغر است و کتاب ثقل اکبر.
 
سؤال ششم: در مورد وحی بیشتر توضیح بفرمائید که آیا فقط در مورد انسان است یا به جمادات و حیوانات (زنبور) هم وحی میشود؟
 
جواب: همانطور که گفتم: معنی وحی اینست که یک حقیقت والایی را فرود بیاورند تا سطح ذهن شما آنرا به شما القا کنند. وحی معارف الهی فقط بر قلب انسانهای برگزیده یعنی پیغمبران نازل میشود، البته آنها آنچه را که بر آنها نازل شده و وجودشان آنرا لمس کرده همان را با زبان قابل فهم مردم برای مردم بیان میکنند و این وحی معارف الهی است. اما اینکه اشکال کننده اشاره به زنبور کرده و در قرآن آمده: (و اوحی ربک الی النحل): خدای متعال، پروردگار تو وحی فرستاد، به زنبور عسل و ما گفتیم پیغمبران فقط قبول وحی میکنند و وحی بر آنها نازل میشود پس بر زنبور عسل هم وحی نازل شده، این وحی غیر از آن وحی است که بر پیغمبران میشود. وحی یعنی فرستادن، و بر او فرود خواندن، و به او فهماندن. تا آن چیزی که فهمانده میشود چه باشد؟ آن چیزی که به زنبور عسل فهمانده میشود آن نیست که به پیغمبر فهمانده میشد. دنباله‌ی خود این آیه میگوید: آنچه را که ما به زنبور عسل فهماندیم چیست؟

 


(ان اتخذی من الجبال بیوتاً و من الشجر و مما یعرشون)(15) برو در کوهها و دره‌ها خانه درست کن، یعنی غریزه‌ای که در او قرار داده شد وحی الهی است و این وحی را فقط به زنبور عسل نکردند، بلکه به گوسفند و مرغ خانگی و به کبوتر و به همه‌ی موجوداتی که این غریزه را دارند هم شده است. پس آن غریزه‌ای که به آنها داده شده، این هم نوعی وحی است. اما این غیر از (وحی) معارف الهی و اسماء الهی و صفات الهی است که به پیغمبر میشود. به قول امام رضوان‌الله علیه (نورالسموات)(16) که در قرآن گفته شده: خدا نور آسمان و زمین است یعنی چه؟ اینکه خدا نور آسمان و زمین است هرکسی یک چیزی در ذهنش از این نقش میبندد، اما حقیقت را چه کسی جز آنکه وحی بر او نازل شده است میفهمد؟ این از آن چیزهایی است که پیغمبر میفهمد. البته این را پیغمبر میتواند با یک زبان و یک نحوی به ما بفهماند، اما آن حقیقت و منشرح شده‌ی او به شکل کامل برای ما انسانهای معمولی قابل استفاده نیست. ولذا این را که به زنبور عسل وحی نمیکنند. به زنبور عسل وحی میکنند برو خانه بساز او هم میرود میسازد. بنابراین آن وحی که ما گفتیم مخصوص انسانهای برگزیده است، وحی معارف الهی است نه آن وحی که به حیوانات میشود و شامل غرائز حیوانات هم هست.
 
سؤال هفتم: در بحث اخیر، شما فرمودید: پیامبران احکام متفاوت بیان کرده‌اند لکن معارف و جهان‌بینیها و هدفشان یکی بوده است، لطفاً منظورتان از تفاوت در احکام را بیان بفرمائید که آیا مقصود اینست که احکام و اعمال پیروان ادیان دیگر پذیرفته است؟
 
جواب: مقصود ما این نیست.
 
و هر پیغمبری که می‌آید احکام پیغمبر قبلی را نسخ میکند یعنی نوبت احکام او دیگر تمام شد. بلاشک زمان حضرت عیسی(علیه‌السلام) در دین حضرت عیسی(علیه‌السلام) نماز بود. اما نه اینطور نمازی که من و شما میخوانیم، بلکه یکجور نماز و یکجور توجهی به خدا بود، یعنی اصل توجه بخدا جزو اصول است و چگونگی آن جزو احکام است. اصل انفاق در راه خدا جزو اصول است و چگونگی آن جزو احکام است و چگونگی عملکرد انسانها در هر دوره‌ای از زمانها متفاوت است و براین اساس است که ادیان پیدرپی میآیند تا میرسد به دین خاتم و دین خاتم یک خصوصیتی دارد که آن خصوصیت او را پایان‌ناپذیر کرده در این‌باره بحث‌هایی هست و مرحوم شهید مطهری هم مکتوبات بسیار خوبی دارند، لذا اگر وقت داشتید مراجعه کنید استفاده زیادی خواهید کرد. به هر حال آنچه ما گفتیم این است که معارف و جهان‌بینیها همه یکسان است، یعنی اگر کسی بگوید حضرت‌عیسی دردین خود همان چیزی را که مسیحیها امروز میگویند مریم مادر خداست و عیسی هم خود خداست و پدر مردم است و اینها را آورده، این دروغ محض است و حضرت عیسی نه تنها حتماً چنین چیزی را نیاورده بلکه حضرت عیسی توحید خالص و ناب و یگانگی را آورده، درباب قیامت همین‌طور، درباب انسان همین‌طور، در باب بقیه معارف دیگر همین‌طور، ولی احکام حضرت عیسی با احکام پیغمبر خاتم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) اختلاف دارد. احکام حضرت عیسی با احکام حضرت موسی هم که قبل از خودش بود اختلاف داشت و در آیات متعددی از قرآن به این معنا تصریح شده که امروز از ادیان گذشته بحث میکنیم، معارف آنها را امروز زنده میدانیم نه احکامی را که آنها آوردند، احکام آنها دیگر مرده است! امروز احکام زنده فقط احکام اسلامی است.
 
سؤال هشتم: این که دلیل و بینه‌ی صحیح موحدین دال بر وجود یگانگی خدا را باید همه بپذیرند بر هیج عاقلی پنهان نیست، امّا قول شما که حق انکار ندارد صحیح نیست. چرا؟ که فرمودند: (البینه علی المدعی و الیمین علی من انکر) و مادام که ما بینه ارائه نداده‌ایم این حق انکار همه دارند؟
 
جواب: این حرف درست نیست، اولاً آن (البینه علی المدعی و الیمین علی من انکر) به اینجا مربوط نمیشود، بلکه مربوط به دادگاه است و بحث قضاوت، یعنی اگر شما دعا کردید به یک نفر دیگر، که من از تو صد تومان طلبکارم و او منکر شد و قبول نکرد، آن کسی که باید بینه بیاورد شما هستید، یعنی دو نفر شاهد عادل، بینه در اصطلاح حقوق اسلامی به معنای مطلق دلیل برهان نیست، تا استدلال که به فلان دلیل من از تو طلبکارم، این را کسی قبول نمیکند، بلکه بینه یعنی آن کسی که ادعا میکند، در یک جاهایی دو شاهد عادل و در یک جاهایی چهار شاهد عادل باید بیاورد! اگر بینه نتوانست بیاورد آن کسی که منکر هست که انکارش هم هیچ اشکالی ندارد او باید قسم بخورد. اگر مدعی بینه آورد حرف این قبول است و اگر مدعی نتوانست بینه بیاورد به او میگویند آقا شما قسم بخور، اگر قسم خورد طلب از بین‌رفته و به حرف مدعی کسی اعتنا نمیکند. پس این یک قاعده کلی و مربوط به دستگاه قضا است و هیچ ربطی به بحث اعتقادات و معارف اسلامی ندارد. البته این حرف درست است که آن کسی که دعوی را مطرح میکند مثل پیغمبر و مثل هر صاحب دعوتی باید استدلال بیاورد و بدون استدلال از هیچکس انتظار نمیرود هر چیزی را قبول کند. پیغمبران هم که آمدند واضح‌ترین و صحیح‌ترین حرف دنیا را گفتند دلیل پای حرفشان آوردند. ما که نمیگوئیم کسی بدون دلیل قبول کند، ما گفتیم کسی حق انکار ندارد، گرچه فکر نمیکنم با این تعبیر هم گفته باشم حق انکار ندارد، به این معنا که یک حکم حقوقی صادر کرده باشیم، بلکه به این معنا که آنوقتی که بینه پیغمبر آشکار شده و حقانیت او بیان شده اینجا عقل حکم میکند که کسی انکار نکند. حالا یک عده آدم قرص و محکم بگویند نه آقاجان پدران ما گفته‌اند شما بهتر میفهمید یا گذشتگان یعنی همان چیزی که ما به آن مبتلا بودیم، در دوران مبارزات ما یک حرفهایی میزدیم و میگفتیم آقا قرآن از ما مبارزه خواسته، سکوت راقبول نکرده، اینجا سکوت حرام است، اینجا بایدگفت، اینجا باید اقدام کرد، استدلال هم میکردیم، وقتی میماندند میگفتند، شما بهتر میفهمید یا علمای بزرگتر که از شما خیلی ملاترند؟ آنجا ما میگفتیم نه ما بهتر میفهمیم. او پیش خودش وقتی حساب میکند میبیند حرف طرف حرف درستی است، ولی میگوید: این همه بزرگان و این همه آدم در دنیا نفهمیدند فقط این یک الف بچه فهمید. مثلاً؟ این، انکار از روی بیدلیلی، یا انکار از روی تعصب است، در حالی که شما اثبات میکنید بابا این کارکردن و این روش درست نیست! آنوقت‌ها یکی از چیزهایی که ما روی آن تکیه میکردیم بعضی روشهای غلطی بود که اینها در سخنرانیهای مذهبی و روضه‌خوانی بکار می‌بردند و آنها قرص و محکم میایستادند و میگفتند، اعتقادات شما سست است، یعنی تعصب ورزیدند و قبول نمیکردند. بعضی از مردم بودند که وقتی راجع به دستگاه سلطنت و پادشاه و خانواده‌اش و حکومت و دولت میگفتیم،‌ او که یک عمر شنیده بود مثلاً در یک روستای دور افتاده‌ای از کشور راجع به شاه رادیو و دیگران تعریف کرده بودند، این حرف ما را هم قبول میکرد و جوابی هم نداشت بدهد، امّا در عین حال تعصبش مانع از پذیرفتن حرف ما میشد در دل قبول میکرد، اما زبان و عملش حاضر نبود با دل همراهی کند و از دل خودش هم پس میزد. یعنی آدمی که متعصب است وقتی سخن حق را برایش میگویی که آن سخن قابل قبول است استدلال دارد یا اصلاً چیز واضحی است و محتاج به استدلال نیست، در عین حال طرف مقابل به خاطر همان تعصبات و به خاطر دل‌بستگیها، یا به خاطر قدرت یا به خاطر زر و زور یا گاهی به خاطر رودربایستی حرف او را رد میکند. لذا این کفر و انکار این چنینی مورد نظر ماست.
 
سؤال نهم: در خصوص تفسیر آیه شریفه: (والذین یؤمنون بالغیب)(17) فرمودید: میان ایمان و باور غیب و داشتن هدف رابطه‌ای وجود دارد و این دو لازم و ملزوم یکدیگرند و چنانچه متناسب با زمان تفسیر آیات میباشد برای بار دیگر این رابطه و الزام را تبیین فرمائید؟

 


 جواب: البته، با این عبارتی که ایشان گفتند فکر نمیکنم من گفته باشم. اگر کسی اعتقاد و باور خودش را محدوده‌ی مادی و صحنه‌ی ماده محدود کرد هدف او هم محدود به صحنه‌ی ماده‌ی دیگر خواهد شد و دیگر امکان ندارد ایده کل غیر مادی برای او وجود داشته باشد. اگر شما گفتید حقیقت و وجود عبارت است از آن‌چه که من آنرا میبینم و هرچه را من نبینم و هرچه را من لمس نکنم وجود ندارد، آیا میتوانید هدف خودتان را فراتر از آنچه چشم‌ها میبیند و دستها لمس میکند و گوشها میشنوند ببرید؟! پس اگر جهان بینی ما مادی بود، بطور طبیعی هدف ما هم یک هدف مادی خواهد بود، اما اگر ایمان به غیب داشتیم و ورای محسوسات به چیزی بالاتر و والاتر هم ایمان آوردیم، آن وقت هدف ما هم میتواند چیزی والاتر و بالاتر از همین مادیات باشد. این ارتباط بین ایمان به غیب و هدف یا ایمان به ماده و باز هدف است.
 
سؤال دهم: آبا انفاق غیر مسلمان نزد خداوند، سبحانه و تعالی دارای اجر و پاداش هست:
 
جواب: اجر و پاداش انفاق متقین را ندارد و آن انفاق، آن تعالی را در او بوجود نمیآورد، اما نمیشود گفت بکلی هم بیاجر است البته در یک جای قران داریم:
 
(انما یتقبل الله من المتقین)(18): خدا از متقین و پرهیزکاران فقط قبول میکند، این همان قبول عالی است که انسان را به تکامل و به مراحل بالای معنوی میرساند که متعلق به متقین است. اما اگر غیر متقین و غیر مؤمن انفاقی بکند یا یک کار خوبی انجام بدهد خدای متعال آن کار خوب را بیپاداش نمیگذارد، یعنی، یا در همین زندگی پس از مرگ به نحوی به او پاداش خواهد داد، اگر چه آن پاداش با پاداش متقین متفاوت است.
 
 سؤال یازدهم: چرا تقوای در سکون را اکثراً بطور کلی مردود میدانند ولی از نظر من این موضوع مردود نیست و انسان برای اینکه بتواند تقوای در حرکت داشته باشد. مثلاً فردی که خود، ساخته شده نباشد نه تنها نمیتواند در جامعه اثر بگذارد و جامعه را اصلاح کند بلکه این جامعه است که روی او اثر میگذارد، برای مثال: امام و حتی شما و علما مدتی را در حوزه‌ها گذرانیده‌اید و سپس وارد اجتماع شده‌اید و به اصلاح امور مردم میپردازید لذا از محضر مبارک میخواهم که نظر خودتان را بیان فرمائید؟
 
جواب: اولاً در حوزه هم مدتی گذرانده‌ایم حوزه که در مقاره‌های کوهها نبوده، حوزه هم در همین شهرها و در همین جامعه بود مثل: قم و تهران و مشهد. اینطور نیست وقتی کسی وارد حوزه میشود میرود در یک کوهی و یک مقاره‌ای در را هم بر روی خودش میبندد و آنجا مثلاً درس میخواند! حوزه را هم مثل همین دانشگاه فرض کنید، البته محیط دانشگاه طبعاً یک تفاوت‌هایی با محیط حوزه دارد.
 
اینکه ما گفتیم تقوای در حرکت معنایش این است که شما یک اقدام مثبتی بکنید و در این اقدام مثبت خویشتن‌دار باشید و خود را از خطا نگهدارید، این تقوای در حرکت است. اما تقوای در سکون این است که شما کاری نکنید. معروف است میگویند: کسی که کاری نمیکند هیچ اشتباهی هم نمیکند. شما اگر کتاب ننویسید هیچ غلطی در کتاب در هیچ جا ننوشته‌اید. اگر سخنرانی نکنید هیچ غلطی نگفتید آیا برای اینکه ما غلط نکنیم خوب است که کتاب ننویسیم، یا سخرانی نکنیم، یا اصلاً حرف نزنیم، آیا به نظر شما این درست است یا نه؟ درست آن است که حرف بزنیم،‌ اما حرف غلط نزنیم این تقوای در حرکت است و تقوای در سکون این است که برای اینکه شما دروغ نگوئید و غیبت نکنید اصلاً حرف نزنید. این درست است که برای اینکه مبادا امر به معروف نابجا نکنید اصلاً دهن باز نکنید؟ یا برای اینکه چشم‌تان به نامحرم نیفتد اصلاً به خیابان نروید؟! این که زندگی نشد، باید شما حرکت کنید، مبارزه کنید راه بروید و در صحنه‌ی زندگی مواظب باشید لغزشی به شما دست ندهد. و الا هر کسی در خانه‌اش بنشیند تا لغزشی به او دست ندهد، این لغزش دست ندادن قیمتی ندارد، این تقوای در سکون است و ما نمیگوئیم هیچ ارزشی ندارد چون هرکس برود در خانه‌اش بنشیند از این جهت که گناهی نکرده خوب است، اما یک گناه دیگر مرتکب شده و آن اینست که فعالیت اجتماعی نکرده، نهی از منکر نکرده، کارنکرده، تلاش نکرده. خدای متعال به پیغمبر اکرم فرمود: (ان الله یبغض الشاب الفارغ)(19) خدا جوان بیکار را دشمن میدارد. آیا اگر جوانی درس نخواند و کارنکند و همچنان بیکار، بیکار بگردد این خوب است؟! در حوزه هم کسی که میرود یک کاری را انجام دهد که همان درس خواندن است ما در آن سال‌های آخر که در قم بودیم مبارزه هم میکردیم حوزه آْن جایی بود که مدرسه فیضیه داشت. کتک داشت، کماندوهای شاه میآمدند میریختند، میزدند زندگی کردن در حوزه شوخی نبود.
 
سؤال دوازدهم: در مورد پذیرش کلام خداوند توسط پیغمبر آیا فقط تنزل سطح آیات و کلام خداست، یا بالا رفتن روح مجرد پیغمبر به سطح آیات کلام الله است.
 
جواب: این دیگر فرقی ندارد و مرجع یکی است، چون پائین رفتن و بالا آمدن ماده که نیست، بالاخره باید آن کلام و آن معارف الهی هم سطح قلب مقدس پیغمبر و روح مقدس پیغمبر باشد. حالا تا روح پیغمبر تعالی پیدا نکند اصلاً لایق یک چنین موهبتی نمیشود. و لذا یک ترقی و تعالی در او هست، اما در عین حال خدای متعال بر او فرود میآورد، چون فاصله‌ی بشر با خدا با هیچ مقیاسی قابل‌ اندازه گیری نیست، جز همین که بگوئیم: فاصله‌ی بشر با خدا ولی بکلی ژرفای غیر قابل وصول است.
 
سؤال سیزدهم: علت اینکه در آیه شریفه: (ختم‌الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه) به ترتیب قلب، گوش، چشم را آورده چیست؟ لابد یک علتی دارد؟
 
جواب: ممکن است یک علتی داشته باشد، اما این‌جا در مورد قلب و سمع،‌ ختم گفته یعنی مهر کردن چون جلوی دل و گوش پرده آویزان نمیکنند، و لذا گفته شد ختم، یعنی بستن لکن در مورد چشم پرده‌آویزان کردن هست، و لذا به (غشاوة) تعبیر کرده که با تعبیرات عرفی و ادبی بسیار نزدیک است و یک تعبیر هنری است، حالا اگر فلسفه‌ای هم داشته باشد بنده نمیدانم.
 
سؤال چهاردهم: چرا گفته شد که بر دلهای کافران مهرزده است و این مهر با صفت رحمانیت خدا چگونه بیان میشود؟
 
جواب: این همان اشتباهی است که قبلاً جوابش را دادم در حقیقت این خود انسانها هستند که موجب میشوند خداوند بر دل‌هایشان مهر بزند.
 
سؤال پانزدهم: در باب نزول گفته شد در جایی از قرآن در باب نزول بر جمادات لو بکار رفته است مثل: (لو انزلنا هذا القرآن)(20) به معنای نشدنی، و چرا نشدن در کار است؟
 
جواب: چون جمادات جان و روح و شعور ندارند تا بشود معارفی را به آنها داد. حتی حیوانات یک شعوری دارند، اما جمادات شعور هم ندارند و برای مثال: معارف الهی را چگونه میشود بر سنگ نازل کنند؟ لذا لو امتناعیه بکار رفته یعنی چنین چیزی نشدنی است و در باب تسبیح اشیاء که قرآن میفرماید: (و ما من شیء الا یسبح بحمده)(21) ما نمیدانیم آن تسبیح واقعاً چگونه است و بلکه اگر هم به فرض یک نوع شعوری باشد از این نوع شعوری که ماها میفهمیم نیست و چیزی نیست که او را قبول بکند تا معارف بر او نازل بشود. به هر حال اگر هم در این مورد شک داشته باشیم خود آیه‌ی قرآن میگوید: (لو) و لو در حال امتناع می‌آید.
 
سؤال شانزدهم: فرق بین حقیقت و واقعیت را بیان فرمائید؟
 
جواب: در بینش اسلامی فرقی بین حق و واقع نیست. یعنی آن چیزی که به اصطلاح در واقعیت عالم و در متن حقیقی عالم وجود دارد همان حقیقت است، منتها در تعبیرات معمولی ما حق آن چیزی است که باید باشد و واقع آن چیزی است که الان هست که گاهی منطبق با آن حق است، گاهی هم منطبق نیست.
 
سؤال: آیا اعتکاف در اسلام موجب سکون نیست؟
 
جواب: ابداً اینطور نیست، اعتکاف این است که شما غذای خانه‌ و راحتی خانه و همه چیز دست بکشید و در مسجد به تن خود و ریاضت بدهید این نه‌تنها سکون نیست، بلکه یک حرکتی است، وانگهی اعتکاف را همیشه نگفته‌اند بکنید، اگر خیلی هم همت داشته باشید هر ماهی مثلاً یک روز یا دو روز یا سه روز، اگر کسی همیشه برود اعتکاف کند این قطعاً حرام است، اما در این حد و به قدر نمک طعام انسانی که سرگرم مادیات زندگی است خودش را از مادیات و از راحتی خانه و زندگی خانه جدا کند. در یک مسجدی فرض سه روز و سه شب بماند این خودش یک حرکت معنوی و خودسازی است که خودسازی چیز بسیار مهمی است.
 

 


انشاءالله موفق باشید

 


1) اسراء : 9
 
کهف : 54 و ...
 
2) یونس : 1
 
یوسف : 1 و ...
 
3) جاثیه : 29
 
4) انعام : 92
 
همان : 155
 
احقاف : 12
 
5) کهف : 49
 
6) بقره : 2
 
7) همان : 6

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار قضات هیأت‌های هفت‌نفره‌ی واگذاری زمین‌

تاریخ: 1370/08/06

 

بیانات در دیدار قضات هیأت‌های هفت‌نفره‌ی واگذاری زمین‌


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 اگر بخواهیم به مسائل عمومی نظام جمهوری اسلامی با یک اولویت‌بندی نگاه کنیم، شاید بشود گفت که مسأله‌ی زمین و حل صحیح آن در ردیف اول قرار میگیرد. حالا یا این است که در ردیف اول، مسأله‌ی دیگری هم در کنار این مسأله قرار میگیرد، یا این‌که انحصاراً این مسأله، مسأله‌ی اول است.

 


 مشکل زمین، فقط مشکل کشور ما نبوده؛ بلکه مشکل همه‌ی کشورهایی بوده است که در آن، نظامهای غیرعادلانه و طغیانگری حاکمیت داشته است. وجه قضیه هم واضح است: کارآمدترین وسیله‌ی تولید و منبع برکات، بدون کمترین حفاظتی، همین‌طور در دسترس کسانی بوده است که قدرت داشته‌اند و توانسته‌اند آن را تصرف کنند؛ لذا قدرتمندان رفتند زمینها را گرفتند و این مایه‌ی ارتزاق روز و شب یک خانواده یا یک انسان فقیر را زیر سلطه‌ی خود درآوردند؛ خودشان از آن استفاده کردند و هرچه خواستند، برداشتند و مردم را در فقر و فلاکت باقی گذاشتند.

 


 البته این معنا در مناطقی که از آب قابل دسترس، خیلی برخوردار نبوده - مثل مناطق کم‌آب جنوب خراسان، بعضی از مناطق سیستان و بلوچستان و کرمان و نظایر آن - واضحتر است، و در مناطقی هم مثل مناطق شمال کشور و آن‌جاهایی که جو طبیعی مناسبی داشته، وضوح آن کمتر است؛ لیکن در همه جا این ظلم بزرگ بر مردم رفته است.

 


 جمهوری اسلامی بایستی این کار را در درجه‌ی اول قرار میداد - که به شکلی قرار داد - و اگرچه نه چندان کامل در آغاز کار، لیکن الحمدللَّه بتدریج کار خوب شد. شما آقایان محترم که این مسؤولیت مهم را بردوش گرفته‌اید، مطمئناً کار بزرگی را متعهد شده‌اید؛ کار تقسیم عادلانه‌ی این سرمایه‌ی اصلی و طراز اول را. ان‌شاءاللَّه گزارش جناب آقای فاضل هرندی(1) می‌آید و من هم در آن بیشتر غور خواهم کرد. آن مقداری هم که من از گزارشهای قبلی ایشان اطلاع پیدا کردم، یا حتّی از آنچه که در اخبار و رادیو و تلویزیون گفته شده و مسبوق شدم، یا آنچه از خود ایشان شنیده‌ام، بحمداللَّه والمنة کار مفیدی انجام گرفته است.

 


 البته کشتهای موقت یک مسأله است؛ ولی عمده، همان زمینهای موات و افتاده است. خیلی از این زمینهای مواتی که شما تقسیم کرده‌اید، صاحبان ادعایی داشته است؛ یعنی کسانی در زمان گذشته آمدند، از این کوه تا آن کوه را به اسم خودشان ثبت کردند و مالک شدند! این‌که شما میفرمایید اینها را - که ششصد هزار هکتار است - تقسیم کرده‌اید، انصافاً رقم خیلی بالایی است. تقسیم شدن ششصد هزار هکتار زمین بین دوازده هزار تعاونی، چیز بسیار بااهمیت و باارزشی است؛ منتها باید این قضیه را رها نکرد؛ چون طبیعت زمین در کشور ما این است که باز به هم وصل میشود. یعنی اگر الان یک قدرتمند بخواهد برود صد تا از این تعاونیها را ببیند و زمینهای آنها را بگیرد، میتواند! باید نگذاشت که این‌گونه بشود. یعنی راه فریب و راه برگشتن به آن شکل اولیه را باید از همه طرف بست، تا ولو یک روستایی و کشاورز هم که مایل نباشد زمین خود را حفظ کند - ممکن است یک وقتهایی مایل نباشد - و بخواهد این زمین را به پول تبدیل کند و فرضاً یک موتور سه‌چرخه بخرد و مشغول باربری بشود، نتواند چنین کاری بکند. نباید گذاشت چنین حادثه‌یی اتفاق بیفتد؛ یعنی بایستی سعی کرد که این زمین دست مردم بماند.

 


 البته ما باید در آینده طرحهای دیگری داشته باشیم؛ اینها طرحهای بسیار مقدماتی است. از این یک میلیون و ششصد هزار کیلومتر مربع زمینی که در کشور ما وجود دارد، به احتمال زیاد بخش عمده‌اش قابل کشت است. ما هنوز استفاده از آب کویر را تجربه نکرده‌ایم. کسی نمیتواند بگوید که در کویر امکان کشت نیست. مثلاً بلوچستان یک قلم است. بلوچستان از لحاظ مساحت، بعد از خراسان، دومین استان کشور است. تصور عمومی هم این است که بلوچستان یک منطقه‌ی خشک و بیآب و علف است؛ و حال آن‌که منطقه‌ی خشک و بیآب و علفی نیست. البته بیعلف است، اما بیآب نیست. در بلوچستان، آبهای نزدیک به سطح زمین بسیار است و قاعدتاً اگر چاههای عمیق بزنند، ممکن است آبهای تحت‌الارضی خیلی زیادی هم داشته باشد، که من از آن اطلاعی ندارم؛ اما آن‌که من اطلاع دارم، آن‌جا آبهای نزدیک به سطح زمین فراوان است؛ یعنی مثلاً در مناطقی یک متر، و در مناطقی سه متر که زمین را بکنند، آب فراوانی پیدا خواهد شد.

 


 من یادم نمیرود که در خاش یک وقت بالای سر چاهی رفتیم؛ آب آن چاه واقعاً مثل یک رودخانه‌ی عظیم میجوشید. سه متر کنده بودند و با موتور آب میکشیدند؛ یک رودخانه راه انداخته بود. در منطقه‌ی ایرانشهر هم که ما رفتیم، این‌طور بود. متأسفانه کار لازم در آن‌جا نشده است. البته خیلی کار شده است؛ چه دستگاههای رسمی دولت، چه جهاد سازندگی، و چه گروههای کوچکی که اول انقلاب خود ما در جریانش بودیم، میرفتند و کار میکردند؛ من کارهای آنها را منکر نیستم و میدانم که خیلی کار انجام شده؛ اما آن کاری که باید بشود، نشده است.

 


 من فراموش نمیکنم وقتی که ایرانشهر بودم، یک بار با لباس بلوچی با ماشین به طور قاچاق از ایرانشهر به زاهدان میرفتم، تا مسافری را که از خانواده‌ی ما به زاهدان آمده بود، بیاورم. من به طور قاچاق تردد میکردم؛ زیرا مجاز نبودم که این راه را بروم. یک تبعیدی دیگر هم از اهل نقده پهلوی من سوار بود؛ او را هم با خودم می‌بردم. وقتی که میرفتیم، من در راه همین‌طور به این دشتهای افتاده و بدون استفاده نگاه میکردم. میدانید که آن منطقه، یک مقدار کوهستانی و یک مقدار هم دشتهای بازی است که کمتر دشتی به آن خوبی هست؛ دشتهای صاف و مسطح، که واقعاً برای زراعت خیلی خیلی مناسب و مساعد است. این دشتها پُر از بوته‌های علف است؛ یعنی کاملاً حاکی از وجود رطوبت در زمینهاست که بوته‌های علف زیادی را ایجاد کرده است. در آن وقتها با این‌که واقعاً هیچ امید نقدی هم در دل نداشتیم، اما درعین‌حال همین‌طوری در حال تبعید، به شوخی - که در آن ایام از این شوخیها با دوستان و رفقا میکردیم - به همراهم گفتم: ان‌شاءاللَّه در تشکیلات آینده، تو را استاندار بلوچستان میکنیم؛ به شرط این که این زمینها را مثل (ریکه پوت) بکنی! (ریکه پوت)، باغی در نزدیک ایرانشهر است که یکوقت ایتالیاییها - حدود سی، چهل سال قبل از این - آمدند آن‌جا را سرسبز کردند؛ که وقتی انسان وارد (ریکه پوت) میشود، خیال میکند مازندران است. واقعاً (ریکه پوت) مثل مازندران است. درخت اکالیپتوس آن‌جا، بیست متر ارتفاع دارد! ما همیشه اکالیپتوس را دو متر، سه متر، چهار متر دیده بودیم؛ اما در آن‌جا این درخت بیست متر ارتفاع داشت! آن منطقه از لحاظ عظمت استعداد، چیز عجیبی است. یا مثلاً در آن‌جا گوجه‌فرنگی به‌قدر یک گرمک یا طالبی میرویید! البته چون نمیتوانستند استحصال کنند، آن را دور میریختند. یکمقدارش را آب میگرفت، و یک مقدار دیگر را بزور به ماها و به دوست و آشناها و به مردم شیعه‌ی آن‌جا میدادند؛ غالبش را هم دور میریختند. یا مثلاً پیازهای محصول آن‌جا را برای ما میآوردند، که به قدر یک طالبی بود؛ مبالغه نیست! غرض، من به همراهم گفتم که وقتی استاندار این منطقه شدی، باید این‌جا را مثل (ریکه پوت) بکنی؛ و این میشود. متأسفانه نه او - که البته توان این کارها را نداشت - بلکه آن استاندارهایی هم که بعد از تشکیلات جدید گذاشتیم، واقعاً هیچکدام نتوانستند یک (ریکه پوت) دیگر در آن‌جاها درست کنند.

 


 میخواهم عرض بکنم که مسأله‌ی زمین با این کارها حل نمیشود. حالا شما قدمی برداشته‌اید، که البته قدم بسیار مهمی است - قدم اول بود؛ قدم باارزشی است - اما این، عاقبت آنچه که ما در جمهوری اسلامی انتظار داریم، نیست. ما بایستی یک بلوچستان به آن عظمت را، به یک باغستان تبدیل کنیم؛ یعنی بلوچستان میتواند مثل جیرفت باشد. آقایان هر کدام به جیرفت رفته باشند، میدانند که شهر جیرفت تماماً یک باغ بزرگ است. همه‌ی شهر، از اولی که انسان وارد میشود، مثل این‌که وارد باغی شده است. منطقه‌ی بلوچستان میتواند آن‌طور بشود. باید این کارها بشود؛ و این نخواهد شد، مگر این‌که زمین در دست مردم باشد و مردم به این زمین دل ببندند و بفهمند که زمین متعلق به آنهاست؛ بایستی آن را آباد کنند و زندگی خود و دیگران را از این زمین اداره نمایند.

 


 در این نزدیکی تهران که صبحها گاهی من به آن ارتفاعات میروم، به نقطه‌یی رسیدم؛ با کمال تعجب دیدم افرادی آمده‌اند کوهی را علامتگذاری کرده‌اند! از یک نفر محلی که همراه ما بود، پرسیدم اینها چیست؟ گفت: صاحب باغی که باغش تا آن‌جاهاست - آن پایینها را نشان داد و گفت باغش تا آن‌جاست - دیده است که کسی به کسی نیست، این‌جا را علامتگذاری کرده و مال خودش به حساب آورده است! نباید این‌طوری بشود. البته گفتیم آن را دنبال کنند و ببینند او کیست و چیست. این یک مورد بود که ما به چشم خودمان دیدیم. وقتی در جمهوری اسلامی، با این همه انگیزه‌ی مقابله‌ی با زورگویی و قلدری و سوءاستفاده، چنین کاری انجام میگیرد، شما ببینید در دوران قدیم، این زمینها و اموال چگونه بوده است.

 


 به‌هرحال، کار آقایان، کار بسیار باارزش و مهمی بوده است؛ منتها آن نکته‌یی که در ذهن من است، اتفاقاً همان نکته‌یی است که جناب‌عالی(2) به آن اشاره کردید و گفتید کار دوم آقایان است. اتفاقاً شما آقای اراکی(3) را مثال زدید، که من چون کثرت اشتغالات ایشان را میدانم، به ذهنم رسید که قطعاً کار دومشان نبوده؛ بلکه کار سوم، چهارم ایشان بوده است! این کارها واقعاً رسیدن میخواهد. برای این کار به این عظمت، اگر همین تعداد از آقایان علما از داخل حوزه‌ها، از پای درسها و از روی منبرهای تدریس پایین بیایند و بروند به این کار بچسبند و خودشان مباشرتاً این کار را بکنند و آن را تمام نمایند، میارزد.

 


 ما در جمهوری اسلامی خیال میکنیم که اگر الان مثلاً منِ نوعی را از قم دعوت کنند و بگویند شما یک ماه رمضان به فلان ده یا فلان شهر بروید و ماه رمضان را در آن‌جا بمانید، آخر ماه رمضان هم صد هزار تومان یا هشتاد هزار تومان به شما خواهند داد، ما میرویم؛ یعنی یک مقدار مطالعه‌ی جنبی میکنیم، روزی یکی، دوتا منبر هم میرویم، آخر ماه هم صد هزار تومان میگیریم و میآییم. ما این را تضییع عمر به حساب نمیآوریم؛ چون بالاخره منبری رفته‌ایم و کاری کرده‌ایم و پولی هم درآورده‌ایم؛ اما اگر ما همین یک ماه را دنبال تقسیم اراضی مستحق للناس و مستحق للغیر - که حالا دست دیگران است، یا همین‌طوری افتاده است - برویم، خیال میکنیم عمرمان تضییع شده است! من خیال میکنم این فرهنگ، فرهنگ خیلی قابل دفاعی نباشد. به نظر من، ما باید برای این کار وقت صرف کنیم. البته اگر وقت صرف کنیم، کار متقن‌تر هم درمی‌آید.

 


 از این آقایان و چهره‌های موجه، به حسب عادت، خیلی مستبعدِ نزدیک به محال است که کارِ خلاف شرعی صادر بشود؛ یعنی مثلاً زمینی که به قراینی موات نیست، ادعا بشود که موات است و به کسی داده بشود. علیالقاعده چنین چیزی اگر از مثل این آقایان محال نباشد، قریب به محال است؛ اما وقتی کار به دیگری سپرده شود، آدم آن قسم حضرت عباسی را که حالا میخورد، در آن صورت دیگر نمیتواند بخورد. حضور و رسیدن خود آقایان به این کار، مهم است؛ بگذارید یک مقدار وقت درس و بحث و اینها تضییع بشود! وقت صرف کردن در این کارها تضییع نیست؛ کارهای خیلی مهمی است.

 


 یادم می‌آید اوایل انقلاب، قبل از این‌که مجلس شورای اسلامی تشکیل بشود، هفته‌یی یک بار در دانشگاه برای این جوانان صحبت میکردم و به سؤالات آنان پاسخ میدادم. آن‌جا گفتم که الحمدللَّه تا یکی، دو ماه دیگر کار شورای انقلاب تمام میشود و مجلس شورای اسلامی تشکیل میگردد و ما هم سراغ کارهایمان میرویم و ان‌شاءاللَّه یک درس نهج‌البلاغه و یک درس قرآن و کلاسهای دیگر برای شما میگذاریم. در آن زمان شوق ما این بود، الان هم همین است؛ اما غافل از این که آن کاری که انسان میتواند در یک صحنه‌ی اجتماعی بکند، به‌هیچ‌وجه کمتر از کار درس قرآن برای پانصد نفر دانشجو نیست. ما واقعاً این را عادت نکرده‌ایم که خیال کنیم که حالا این‌کار هم اهمیت آن کار را دارد. به نظر من، رسیدن خود آقایان خیلی مهم است. واقعاً به کارها برسند و کار را دست هر کسی ندهند؛ با کسی که مسأله‌دان است، مشورت بکنند؛ بعد هم دقیقاً برطبق موازین فقهی عمل کنند.

 


 موازین فقهی ما انصافاً موازین خیلی خوبی است؛ بخصوص در باب زمین، حرفهای بسیار قرص و منطقی و متین و غیر قابل ایراد فکری و اجتماعی وجود دارد. ما واقعاً هیچ مشکلی در باب زمین نداریم. آدم بایستی دور از احساسات و دور از تأثر از حرف زید و عمرو، همان حکمی که مطابق فقه شرعی است، بدهد.

 


 البته کشت موقت - همان‌طور که عرض کردم - به صورت دیگر است؛ یعنی به حکم حاکم بوده است. زمینهایی بود که افتاده بود؛ گفتند که افراد بروند و موقتاً کشت کنند، تا ببینیم چه میشود. یادم است که امام یکی، دو مرتبه به آقای موسوی اردبیلی اجازه دادند که ایشان برود قضایا را حل کند؛ یک بار هم خود من برای آقای موسوی این معنا را از امام اجازه گرفتم. غرض این است که این کار، کار مهمی است.

 


 آن مسأله‌ی اداری هم که جناب‌عالی(4) فرمودید، به نظر من مسأله‌ی مهمی نیست؛ حل شده است. اگر آقای وزیر کشاورزی هم اشکال قانونی داشته باشد، راهش این نیست که کار شما معوق بماند؛ کار به این اهمیت را که معوق نمیگذارند. اگر بخواهند این‌گونه ریزه‌کاریهای قانونی را در این امر دخالت بدهند، ای بسا خیلی از کارهای آقایان مسؤولان مختلف معوق خواهد ماند. کار شما را که نباید معوق بگذارند. اگر اشکالی هست، باید آن را در جایی حل کنند. حالا من به حسب نظر ابتدایی - که ملاک نیست - به نظرم میرسد آن چیزی که جناب‌عالی سؤال فرمودید،(5) اشکالی ندارد؛ اما برای این‌که دقت بیشتری در این کار شده باشد و هیچ خلاف قانونی انجام نگرفته باشد - چون ما به مسأله‌ی قانون مقیدیم - این را میشود بررسی کنید؛ مثلاً دفتر ما از آن طرف و از جناب‌عالی دعوت بکنند؛ بنشینید و قضیه را حل کنید. کار شما نباید دایماً معوق بماند.

 


 به‌هرحال، ما شخصاً از جناب‌عالی به خاطر این زحمات طولانی که در این مدت کشیدید و واقعاً دلسوزی کردید، و نیز از یکایک آقایان محترم صمیمانه تشکر میکنیم. امیدواریم که ان‌شاءاللَّه کار شما تا همین مدتی که تمدید شده است، ادامه پیدا کند و کار را تمام بکنید و ترتیبی بدهید که - همان‌طوری که عرض شد - ان‌شاءاللَّه برای مسأله‌ی زمین در کشور پایه‌ی محکمی باشد؛ به گونه‌یی که مسأله‌ی زمین حل بشود.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم

تاریخ: 1370/08/01

 

بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 به همه‌ی شما برادران و خواهران عزیز که از نقاط مختلف تشریف آورده‌اید، خوش‌آمد عرض میکنم؛ بخصوص به خانواده‌های معظم شهدا و به جانبازان عزیز و خانواده‌های محترمشان و بقیه‌ی کسانی که در آزمایش الهی امت اسلامی، از لحاظ جسمی یا از لحاظ خانوادگی، مصایبی را تحمل کردند. خداوند به همه‌ی شما توفیق عنایت کند و به همه‌ی ما افتخار قدم گذاشتن در طریق عبودیت خود را عنایت فرماید.

 


 آن مسأله‌ی اساسی که در انقلاب اسلامی هدف اعلی و والا به حساب میآمد و می‌آید، عبارت از تزکیه‌ی انسان است. همه چیز مقدمه‌ی تزکیه و طهارت آدمی است. عدالت در جامعه و نیز حکومت اسلامی در میان اجتماعات بشری هم با این‌که هدف بزرگی محسوب میشود، ولی خود آن یک مقدمه برای تعالی و رشد انسان است که در تزکیه‌ی آدمی نهفته است. هم زندگی در این عالم - اگر بخواهد به سعادت برسد - محتاج تزکیه است، و هم درجات اخروی و معنوی، متوقف بر تزکیه است. فلاح انسان - یعنی دست یافتن انسان به مقصد اعلی - وابسته‌ی به تزکیه است؛ (قد افلح من تزکّی. و ذکراسم ربّه فصلّی)(1). آن کسی که تزکیه بکند، فلاح و رستگاری را به دست آورده است.

 


 شما روش نبیّ‌اکرم(صلّیاللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم) را در تمام لحظات دعوت اسلامی خود ملاحظه بفرمایید؛ از روزهای اول که در غربت محض بودند و با تنهایی خود با همه‌ی دنیای جاهلیت و کفر مبارزه میکردند، تا اوج قدرت اسلامی، یعنی آن روزی که پیامبر مکه و طائف را فتح کرده بودند و حجاز را تماماً زیر سلطه‌ی خود درآورده بودند، در هر مناسبتی پیامبر اکرم مردم را دعوت میکردند که نفس خود را تزکیه و تطهیر کنند.

 


 برادران و خواهران! در وجود ما، هم سرچشمه‌ی همه‌ی شرارتها وجود دارد، که همان نفس ماست - که از همه‌ی بتها خطرناکتر، بت نفس و خودخواهی ماست - و هم سرچشمه‌ی همه‌ی خیرات و زیباییها و کمالات. اگر ما بتوانیم و همت کنیم خودمان را از چنگال نفس اماره‌ی به سوء و شهوات نفسانی نجات بدهیم، سرچشمه‌ی خیرات بر روی ما گشوده خواهد شد.

 


 اگر دنیا پُر از ظلم و جور است، اگر قدرتهای استکباری به مردم دنیا زور میگویند و به آنها جفا میکنند، اگر بسیاری از ملتها با سکوت خود، ذلت را به دست خود برای خود تدارک میبینند، اگر بسیاری از قدرتها و دولتها بر مردم خودشان ظلم روا میدارند، اگر فقر و بیسوادی و بیفرهنگی هست، اگر جنگهای خانمانسوز هست، اگر بمبهای شیمیایی هست، اگر ظلم و تعدی و دروغ و فریب هست، همه و همه ناشی از عدم تزکیه‌ی انسان است؛ انسانها خود را تزکیه نکرده و نساخته‌اند. انقلاب برای این است که جوانان و مردم ما در هر قشر و هر طبقه، این فرصت را پیدا کنند که خودشان را بسازند؛ خودشان را از بدیها نجات بدهند و در مقابل آتش دوزخ اخروی و دوزخهای دنیوی بیمه کنند.

 


 جامعه‌یی که تزکیه شده باشد، مردمش نفس خود را اصلاح کرده باشند، به خودشان پرداخته باشند، رذایل اخلاقی را از خودشان دور کرده باشند، دورویی و دروغ و فریب و حرص و طمع و بخل و بقیه‌ی رذایل انسانی را از خودشان جدا کرده و زدوده باشند، این‌طور جامعه‌یی، هم به سعادت اخروی، و هم جلوتر از آن، به سعادت دنیوی دست خواهد یافت.

 


 اگر بدبختیهای انسانیت را ریشه‌یابی کنید، به آلودگی نفسانی انسانها برمیگردد. آن‌جایی که ضعف و بدبختی هست، یا به خاطر اختلافات است، یا به خاطر حرص و آز و دنیاطلبی است، یا به خاطر بددلی انسانها با یکدیگر است، یا به خاطر ترس و اظهار ضعف و ترس از مرگ است، و یا به خاطر میل و رغبت به شهوات و خوشگذرانی است. اینها مایه‌ی اصلی بدبختیهای جوامع بشری است. چگونه میشود اینها را برطرف کرد؟ با تهذیب و تزکیه‌ی اخلاقی.

 


 البته تهذیب اخلاقی در حکومت طاغوت بسیار مشکل است. کمتر انسانی را میتوان پیدا کرد که در دوران حاکمیت طاغوتها بتواند به رشد معنوی و اخلاقی دست پیدا کند، تا مثلاً به مقامی روحی و معنوی برسد و کسی مثل مقام بزرگان و شخصیتی مثل امام امت به وجود بیاید؛ اما در دوران حاکمیت اسلام آسانتر است.

 


 تا وقتی که نبیّ‌اکرم(صلّیاللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم) و رسالت اسلامی نبود، ابوذرها و مقدادها و عمارها انسانهای جاهل و گمراهی بودند؛ مثل حیوانات، مثل وحشیها و مثل بقیه‌ی مردم زندگی میکردند؛ اما طلوع خورشید اسلام، از عمار آن‌چنان شخصیت بزرگی ساخت که در طول عمر طولانی خود - حدود نود سال - پیوسته در خدمت اسلام بود و دایماً برای خدا کار کرد و زحمت کشید. اسلام از مقداد و ابوذر و از بقیه‌ی انسانهای بزرگ، آن شخصیتها را ساخت. اینها چه کسانی بودند؟ اینها انسانهای بدوی و ابتدایی و جاهلی بودند.

 


 جوانان ما میتوانند رشد کنند. زنان و مردان ما میتوانند انسانهای بزرگی بشوند. جامعه‌ی ما میتواند در حدی رشد کند که رشد آن، ملتهای دیگر را به پیمودن این راه تشویق کند؛ یعنی هم رشد مادّی و هم رشد معنوی؛ چون رشد مادّی بدون رشد معنوی بی‌فایده است.

 


 الان کشورهای بزرگ دنیا رشد مادّی دارند؛ محصول زیاد، علم پیشرفته، تکنولوژی پیچیده، مصنوعات فراوان؛ هر روز چیزی از پیشرفتهای علمی در دنیا به بشریت نشان میدهند؛ اما آیا اینها خوشبختند؟ آیا زندگی آنها زندگی انسانی است؟ این‌طور نیست؛ نه خودشان خوشبختی انسانی را حس میکنند، نه اجازه میدهند که ملتها خوشبختی انسانی را درک کنند. در میان خودشان، اضطرابها، نگرانیها، قتلها، جنایتها، افسردگیها، وازدگی از زندگی مادّی و معنوی، دوری از معنویت و فضیلت، پاشیده شدن اساس خانواده و از بین رفتن پیوند فرزندان با والدین وجود دارد. اینها گرفتاریهای آنهاست؛ برای دنیا هم که میبینید چه به ارمغان آورده‌اند! برای ملتهای دیگر هم، جنگ و فقر و بیسوادی و اختلاف و بدبختی و تیره‌روزی را آورده‌اند. آنها رشد مادّی دارند، اما رشد معنوی ندارند. وقتی رشد مادّی بدون رشد معنوی شد، نتیجه این است که مشاهده میکنید. باید رشد معنوی را در کنار رشد مادّی گذاشت.

 


 شما دانشجویانی که در این محفل هستید و همه‌ی دانشجویان در سرتاسر کشور، متوجه باشید که یکی از بزرگترین وظایف شما، خودسازی اخلاقی است. اخلاق خود را تکمیل کنید؛ شما جوانان این فرصت را دارید. دوران، دوران شماست؛ شما در دوران خوبی زندگی میکنید؛ در سایه‌ی حکومت قرآنی و فرهنگ اسلامی زندگی میکنید. بنابراین، از لحاظ روحی و معنوی، فرصت برای والا و شایسته شدن دارید؛ این فرصت را مغتنم بشمارید. علم باید در کنار اخلاق، و پیشرفت صنعتی و علمی و مادّی در کنار رشد اخلاقی باشد. توجه به خدا هم مایه‌ی اصلی رشد اخلاقی به حساب می‌آید.

 


 من یک جمله هم به دانشجویان هنر عرض بکنم. هنر، بهترین وسیله برای انعکاس همین مفاهیم و همین مسائل است. متأسفانه دشمنان اسلام و ایران و شرف و عزت ما، از هنر هم سوء استفاده کردند؛ هنوز هم دارند میکنند. از شعر و نقاشی و داستان و فیلم و نمایش و بقیه‌ی شعبه‌های هنر، به عنوان ابزاری برای کوبیدن فضیلت، از بین بردن حقایق و فضایل معنوی و اسلامی، و سوق دادن به مادّیگری و عیش و عشرت مادّی، سوء استفاده میکنند. چه کسی باید این را جبران کند؟ شما جوانان. اگر انقلاب و جامعه‌ی اسلامی از هنر فاخر و برجسته برخوردار نباشد، نخواهد توانست مکنونات قلبی خود را به مخاطبان خودش برساند و با آنها ارتباط برقرار کند.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در جلسه نهم تفسیر سوره بقره

تاریخ: 1370/08/01

 

بیانات در جلسه نهم تفسیر سوره بقره


بسم الله الرحمن الرحیم

 


 یک تذکّر کوتاهی پیرامون اعتقاد مادیگرا و غیب عالم عرض میکنم: و آن این‌است که گفتیم اشتباه مادیگرا که به غیب عالم اعتقادی ندارند. در این است که، آنچه را باید بگوید نمیدانم نفی میکند نه اینکه دلیلی برای دوطرفش ندارد، بلکه دلیلی برای اثبات آن دارد. یعنی مثلاً مصداق اتم غیب عالم وجود خداست که غیب‌الغیوب است و بدیهی است که برای اثبات وجود خدا براهین آشکار و روشنی مثل آفتاب هست که اگر کسی، اصل وجود غیب را در نفس خودش قبول کرده باشد، خیلی راحت میتواند این استدلال را پیدا کند، تا چه برسد به اینکه دیگری پیدا کرده باشد و او نپذیرد.
 
 بنابراین: نمیشود گفت طرفینش را نمیتواند اثبات یا نفی کند. بله اثبات میتواند بکند، اما نفی نمیتواند بکند، لذا اگر بپرسند شما به چه دلیلی میگوئید خدا نیست؟ هیچ دلیلی ندارد و جوابش لاادری، یعنی نمیدانم است. او با ابزار و آلات و وسایل کشف مادی، یعنی همین آزمایشگاه و چاقوی جراحی و میکروسکوپ و تلسکوپ و با این وسائل در دایره‌ی محدود ماده نتوانسته است خدا را بشناسد و چیزی پیدا کند که به او بشود گفت خدا، و لذا نمیتواند بگوید خدا وجود ندارد، بلکه میتواند بگوید من نمیدانم و این هم میشود شک. این آتیتیسم (بیخدائی) کشورهای مارکسیستی که حتی شوروی موزه‌ای بنام آتیتیسم داشت، میخواست از طریق موزه نفی خدا را ثابت کند! که خیلی حرف بیمنطق و بیاستدلالی است.
 شما نهایت چیزی را که میتوانید بگوئید این است که در وجود خدا شک داشته باشید و بگوئید برهان وجود خدا برای من خدا را ثابت نکرده: و همانطور که قرآن میگوید: (ان هم الا یظنون)(1) و (ان هم الا یخرصون)(2) اینها فقط شک دارند و نمیتوانند در نفی خدا ادعای علم بکنند که این را گفتیم و در مورد انفاق هم که گفتیم اثر یقینی و اثر مشکوک، نباید ما آن اثر مشکوک را کم جلوه بدهیم. همه‌ی این خیریه‌های دنیا و همه‌ی این کارهایی که مردم پول انفاق میکنند و حجمش هم حجم عظیمی است، وصیت میکنند، ارث میگذارند برای فقرا، که در همه‌ی دنیا معمول است و از مسلمان و مسیحی و سایر ادیان حجم عظیمی برای انفاق انجام میدهند همه‌ی اینها بخاطر آن اثری است که ما میگوئیم مشکوک است و این اثر را نباید دست‌کم گرفت، منتها ما بالاتر از این، میخواهیم بگوئیم علاوه بر این اثر مشکوکی که شما حالا بالاخره پول را داخل صندوق میریزی، خودت که نمیبینی به جایش رسیده یا نه، یا اگر به دست فقیر میدهی نمیدانی در رفع نیاز واقعیاش مصرف کرد یا نه که تو را خوشحال یا متأثر کرده باشد. اما در قبال این، یک اثری بالاتر و قطعیتر و فوریتر وجود دارد، و آن اثری است که در نفس تو میگذارد، یعنی دل میکنی از این چیزی که داری آن را انفاق میکنی، و این گذشتن یک سود بزرگی است که به تو میرسد جیبت خالی میشود، اما چیزی بر وجود تو افزوده میشود که آن چیز گذشت است و قدرت بر گذشت یک چیز عظیمی است که همه کس این قدرت را ندارند و بعضی هم کمی از آن را دارند. این کسانی که قدرت در آنها به حدی میرسد که جان خودشان را حاضرند در راه خدا قربانی کنند، یعنی شهداء، اینها پرواز میکنند. یک جوان شانزده هفده ساله‌ی مجاهد فیسبیل‌الله در آن سال‌های استثنائی جنگ واقعاً یک برقی بود که در تاریخ زد و تمام شد و آن آثار عظیمی داشت. یک جوان مینشست یک وصیت مینوشت که وقتی من این وصیت‌نامه‌ها را میدیدم مثل اینکه یک عارف بزرگ آنرا نوشته، گاهی که ما این کتابها و این نوشته‌های بزرگ عرفا را نگاه میکردیم رنگ و بوی سخن این شهداء رنگ و بوی سخن آن عرفای واصل را داشت، در حالی که من یقین دارم اینها اسم آن کتابها را هم نشنیده‌اند و آن مطالب را از زبان هیچکس نشنیدند، بلکه جوشش درون خود اوست و شکوفایی آن گل وجود بنیآدم و آن حقیقت انسانیت است که با ایثار تحقق پیدا میکند.

 


من وقتی به این خاطرات نگاه میکردم، میدیدم از روزی که مثلاً از تهران رفته و شروع به نوشتن خاطرات کرده، اول یک آدم عادی است، منتها احساسات او را کشیده به طرف جبهه و از خاطره‌اش میشود فهمید 10، 20 روز به شب عملیات مانده ناگهان عوض شده و اصلاً در لحن کلام، و نوشتن یک نوری و یک تپشی وجود دارد که این همان ایثار است. یعنی خودش را آماده کرده و دارد میرود جلو و میدرخشد. به همین اندازه هم شما آن پولی را که از جیب خودتان در میآورید، یا آن لباس و تن‌پوش خودتان را به یکی میدهید، و به هر حال آن چیزی که متعلق به شماست و آن تعلق و پیوند را از خودتان میبرید اثر فوق‌ العاده‌ای دارد. و اما آیه بعد: (و الذین یؤمنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک)(3) ترجمه‌اش را قبلاً گفتیم: و آنان که به هر آنچه بر تو فرو فرستاده شده‌ است ایمان می‌آورند و به هر آنچه پیش از تو.
 
در این‌جا هم دو خصوصیت دیگر هست. اولاً: ایمان به وحی در هر دو جمله مورد توجه قرار گرفته و این دو جمله در این معنا با هم مشترکند. یعنی یکی از نشانه‌ها یا از عناصر و ارکان تشکیل دهنده‌ی آن تقوایی که مایه هدایت و مایه‌ی نورانیت انسانی است، همین است که ایمان می‌آورند به وحی و وحی را قبول میکند، منتها اینکه این وحی مطلق است به پیغمبر اسلام یا پیغمبرهای دیگر.
 
پس خصوصیت اولی که در این دو فقره و این دو عبارت وجود دارد، اصل ایمان به وحی است که این هم، در تشکیل شخصیت تقوا در انسان یک عنصر لازمی است! ممکن است کسی به‌خدا ایمان داشته باشد، لکن به وحی ایمان نداشته باشد، این کافی نیست، لذا در قرآن در موارد عدیده اطاعت پیغمبر پس از اطاعت خدا ذکر شده: (اطیعوا الله و اطیعوا الرسول)(4) خدا را اطاعت کن و پیامبر را اطاعت کنید. در حالی که شما پیرو پیغمبر هستید میگوئید: معلوم است من وقتی خدا را اطاعت کردم پیغمبر را هم اطاعت کرده‌ام. بله شما این‌جور هستید، چون به پیغمبر (یعنی به وحی) اعتقاد دارید، اما اگر کسی به وحی اعتقاد نداشته باشد آن‌وقت دیگر اطاعت از پیغمبر وجود ندارد.

 


در اینکه چگونه اطاعت از خدا تحقق پیدا خواهد کرد؟ جای صدگونه گمان و تصور باطل هست اگرکسی به خدا معتقد بود، یعنی عقلش او را در مقابل حقیقت وجود خدا خاضع کرد، دیگر نمیتواند منکر شود. آیا آفرینش را و این ماشین عجیب و پیچیده کائنات را مهندس و سازنده‌ای نیست؟ حالا اگر خدا را قبول کرد، اما وحی را و اینکه خداوند میان خودش و میان انسانها رابطه‌ای ایجاد خواهد کرد اگر قبول نکرد، آن‌وقت هرچه را به ذهن خود او رسید او را وحی الهی خواهد پنداشت، و حکم الهی خواهد دانست؟! در حالی که همیشه‌ اینطور نیست که عقل انسان به راه ثواب برود، بلکه در موارد بسیاری هم خطا خواهد کرد. عقل احتیاج به مرشد و کسی او را ارشاد کند و به او تعلیم بدهد دارد تا چگونه فهمیدن و چگونه دیدن و تشخیص حقیقت را از باطل بدهد.
 
 بسیاری از چیزهای باطل در چشم انسانهای عاقل حقیقت جلوه میکند، دلیلش هم این است که شما میبینید انسانهای گوناگونی بر سر مسائل گوناگونی با هم اختلاف تشخیص دارند. و لذا اگر درباره‌ی مسائل اساسی زندگی انسان و تکلیف اساسی، عقل‌ها با هم تصادم پیدا کردند که حتماً میکنند، راه ارشاد عقل به جز وحی خدا چیست؟
 
پس اعتقاد به وحی، و ایمان به اصل وحی، یک شرط اصلی و یک عنصر اصلی است. امّا اینکه وحی چگونه چیزی است؟ آن موکول به بحث‌های معارف است که معلوم میکند وحی و جوهر وحی و حقیقت وحی چیست؟ لذا این را ما اینجا بحث نمیکنیم. اما بطور خلاصه: وحی عبارت است از: تعلیم ویژه الهی و هدایت ویژه الهی به بنده‌ی برگزیده‌اش پیغمبر، که او هم این هدایت و این تعلیم را در اختیار انسانهای دیگر میگذارد. پس مسأله‌ی اول مسأله‌ی وحی است که در فقره‌ی اول میگوید: (و الذین یؤمنون بما انزل الیک): به آنچه بر تو نازل شده و بسوی تو فرستاده شده است ایمان می‌آورند، که منظور از آنچه فرو فرستاده شده، معارف اسلام و احکام اسلام، یعنی همین چیزهایی است که اسلام برای ساختن انسان در مرحله‌ی عقل و ذهن، و در مرحله‌ی اخلاق، و در مرحله‌ی عمل به انسان تعلیم داده چون مجموعه‌ی برنامه‌های دین، و از جمله برنامه‌های اسلام سه منطقه‌ی اساسی از وجود انسان را بایستی فرا بگیرد و پوشش بدهد. یک منطقه، منطقه‌ی عقل انسان است که عقل را از گمراهیها نجات بدهد، و لذا افکار و تصورات و فهم درست از حقایق عالم در این منطقه قرار میگیرد. تفسیرات مربوط به زندگی انسان، مربوط به آخرت، مربوط به شناخت انسان، مربوط به شناخت آفرینش و آنچه در اصطلاح به آن جهان‌بینی میگویند، اینها در منطقه‌ی عقل قرار دارند. و وحی در مجموعه‌ی خودش، این منطقه را فرامیگیرد، یعنی انسان را در زمینه‌ی عقلیات و ذهنیات هدایت میکند. همین افکار گوناگون فلسفیای که انسانها از قرنهای متمادی تا امروز بر سر او بحث‌ها کردند و مکاتب گوناگونی را بوجود آورند، در زمینه‌های اصلی زندگی انسان اشارات روشنی وحی دارد، که فلسفه‌ی اسلامی هم از این وحی سرچشمه میگیرد. پس یک منطقه منطقه ذهن و عقل است.
 منطقه‌ی دوم: منطقه‌ی روح انسانی است که به آن اخلاق میگوئیم. روان انسان دچار آلودگیها و تیرگیها و زشتیها و کج‌رویهایی میشود که از خصوصیات وجود انسان و زندگیی او سرچشمه میگیرد. فرضاً انسانها ممکن است دچار بخل بشوند و این بخل سعادت انسان را مختل میکند. اگر انسانها بخیل باشند، یعنی حاضر نباشند به یکدیگر خیر برسانند، این، زندگی انسان را تحت تأثیر قرار خواهد داد، یا اگر انسانها دچار حرص بشوند، یعنی میل به افزون طلبی خارج از حد هدایت شده و کنترل شده در فرآورده‌های زندگی و مال دنیا، و این قبیل چیزها پیدا کنند، یا انسانهای مبتلای به (جبن) ترس افراطی و بیاندازه بشوند و از ورود در میدانهای زندگی که غالباً با خطر همراه است بترسند و پرهیز کنند، یا انسانها نسبت به یکدیگر دچار کینه بشوند، یا نسبت به مسائل زندگی دیگران یا مسائل زندگی حیات دچار سهل‌انگاری بشوند، یا دچار فریب یا ریاکاری بشوند، و از این قبیل رزائل اخلاقی که اینها پستیها و دنائت‌ها و تیرگیها در روح انسان است، هدایت وحی شامل اینها هم میشود به عنوان منطقه‌ی دوم که هدایت وحی و برنامه‌ی الهی و آسمانی ادیان سعی میکند اینها را برطرف بکند.
 
منطقه‌ی سوم: منطقه‌ی عمل و منطقه‌یکارکرد آنها در زندگی است، یعنی چه کاری را بکنیم و چه کاری را نکنیم؟ که این منطقه‌ی سوم، بلاشک ارتباط مستحکمی با آن دو منطقه‌ی قبلی دارد، یعنی عقلیات و ذهنیات در چگونگی عملکرد تأثیر میگذارند همچنانکه روحیات و خصلت‌ها هم در چگونگی عملکرد تأثیر میگذارند و این سه منطقه مجموعه‌ی وحی الهی را شامل میشود. یعنی برنامه‌ی آسمانی ادیان و دین پیغمبر خاتم (ص) شامل هر سه اینهاست که باید به این سه ایمان آورد و آنچه نازل شده قرآن است که شامل این سه منطقه است.

 


در معنای انزال یک نکته‌ی کوتاهی را عرض میکنم: انزال یعنی (نازل شدن) از بالا به پائین فرو فرستادن در زبان عربی که میگویند نزول باران، چون باران از بالا می‌آید پائین، (در بالا و پائین مادی و محسوس) در یک مواردی پائین آمدن محسوس نیست و بالا و پائینی، بالا و پائینی مادی نیست. در اعتبارت عربی گفته میشود که مثلاً: پیام فلان شخص امیر را از محل او نازل کردند (فرو فرستادن) ممکن است آن جایی که امیر در آن ساکن هست یک زیرزمینی باشد، امّا نمیگویند پیام امیر از زیر زمین بالا آمد اینجا پائین و بالائی مادی مورد نظر نیست، بلکه چون مقام امیر را مقام والایی فرض کرده، میگوید: پیام او بر رعیتش که از او پائین‌تر بود نازل شد. (این تعبیر، عربی است) پس نزول قرآن و نزول وحی الهی به این خاطر تعبیر به نزول میشود که از ساحت ‌الوهیت و از پیشگاه خداوند متعال که یک ساحت والا و بالایی است،‌ به سمت انسان که در مرتبه‌ی پائین و نازلی است فرود می‌آید. این یک اعتبار است و به یک اعتبار دیگر که دقیق‌تر است، از اعتبار اول: مفاهیم کلی در کلیت خودشان در حالی که به شکل حقیقت خودشان هستند در یک سطح دست نیافتنیاند و اگر بخواهند به مغزهای انسانها منتقل بشوند بایستی به سطح کلمات تنزل کنند سطح حقیقت از سطح کلمات والاتر و بالاتر است. مثلاً: مسئله‌ی وجود خدا، یا وحدانیت خدا که در قرآن مکرر ذکر شده یک حقیقت والایی است، اگر این حقیقت بخواهد به ذهن انسانها منتقل بشوند، محتاج این است که در قالب کلمات قرار بگیرد، یعنی تنزل کند به شکل کلمات و به شکل امواج صوتی که متکی بر دهان و زبان و حنجره‌ی انسانهاست در بیابید و این را میگویند نزول.
 
معارف الهی از سطح الوهیت و ربوبیت خود که در حد نفس معارف و اصل معارف است، تنزل میکند به شکل الفاظ و کلمات در می‌آید و از دل پیغمبر بر زبان پیغمبر جاری میشود و از زبان پیغمبر در فضا پخش میشود و مستمعین آنرا میشنوند و قبل از آنکه به ذهن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بیاید، چون پیغمبر(صلی الله علیه و آله) در مرحله‌ی مادی است و یک بشر است برای اینکه به سطح پیغمبر برسد، باز از سطح ربوبی تنزل پیدامیکند (این هم خودش یک تنزل است) و از ساحت پروردگار این معرفت قرآنی فرود می‌آید تا میرسد به قلب پیغمبر، یعنی بر پیغمبر نازل میشود. پس وقتی معرفت قرآنی به شکل انسان فهم در‌می‌آید این تنزلی است که آن معرفت از جایگاه خود پیدا کرده تا رسیده به سطح قابل دسترسی انسان، و به فرض محال اگر فرض میکردیم: بنابود این معرفت را به شکلی در بیاورند که حیوانات هم بفهمند، باز یک تنزل بیشتری لازم داشت، که البته چنین فرضی واقعیت خارجی ندارد، اما چون مرتبه‌ی حیوان پائین‌تر از مرتبه‌ی انسان است، اگر قرار بود این آیات به حیوان هم برسد باز باید از این سطحی که برای انسان قابل فهم و دسترسی هست بیشتر تنزل پیدا میکرد، و اگر فرض کنیم که به جمادات هم برسد باز تنزل بیشتری لازم داشت که به این در قرآن اشاره شده میفرماید: (لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعاً متصدعاً من خشیة الله)(5)
 
اگر ما این قرآن را برکوهی (که یک جماد است) نازل میکردیم آن‌وقت میدیدی که کوه در مقابل خدا خاضع میشد و از خشیت الهی متلاشی میگشت، که البته این آیه جزو آن آیات قابل تدبّر قرآن است که خودش هم بلافاصله میفرماید: (وتلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون): این مثل‌ها را برای انسانها میزنیم تا قدری فکر کنند، که متأسفانه فکر و تدبر در آیات قرآن بین مردم ما معمول نیست، و لذا خوب است پیرامون همین آیاتی که الآن ما معنی میکنیم قدری تأمل کنید و فکر کنید. پس اینکه آیه شریفه میفرماید: کسانی که ایمان می‌آورند به آن وحی که بر تو فرستاده شده و همچنین به آنچه پیش از تو فرو فرستاده شده است، این هم یک خصوصیت است اینکه ما بگوئیم آن حقیقتی که بر پیغمبر ما نازل شده او را قبول داریم، لکن آنچه که بر پیغمبرهای دیگر نازل شده قبول نداریم، اینجا جایی برای تعصب نیست، بسیاری از انسانهای معاصر بعثت پیغمبر را همین تعصب به گمراهی کشاند و آنها را نابود کرد، قرآن از یهود این را نقل میکند (لولا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم)(6) این را مشرکین میگفتند: چرا قرآن بر ماها و بر شخصیت‌های بزرگ ما نازل نشد؟ یعنی اگر همین وحی بر او نازل میشد قبول میکرد. اما چون بر این نازل نشده قبول نمیکند. یهود چون شنیده بودند در تورات آمده است‌که پیغمبر خاتم خواهد آمد، میگفتند این خاتم باید از میان بنیاسرائیل باشد و چون از میان عرب مبعوث شده است، پس او را ما نمیپذیریم و به او ایمان نمیآوریم و این گمراهی بود در حالی که اگر او از سوی خداست، و اگر نشانه‌های وحی الهی در او مشاهده میشود و اگرمعارف و روشنائیهای درس‌های الهی در او وجود دارد چه تفاوتی میکند که بر چه کسی نازل شده و لذا مسلمانان همچنانکه به وحی نازل شده بر پیغمبر خودشان ایمان دارند به وحیی که بر پیغمبران گذشته مثل: موسی و عیسی و ابراهیم هم نازل شده ایمان دارند. که در جاهای متعددی از قرآن این معنا تکرار شده، از جمله این آیه که میفرماید: (لا نفرق بین احد من رسله)(7) ما میان پیغمبران خدا هیچ تفاوتی نمیگذاریم، یعنی ما که مسلمان هستیم، به موسی به عنوان پیغمبری میشناسیم ایمان داریم، برای آنها احترام قائلیم و آنها را بندگان والای خدا میدانیم. این یک نکته و نکته‌ی دوم که از این: (وماانزل الیک و ماانزل من قبلک) استفاده میشود این‌است که: خط روشن نبوت یک خط واحد است و خطوط جداگانه و مختلف نیست، یعنی اگر شما ایمان به همه‌ی پیغمبران دارید لازمه‌اش این است که همه‌ی پیغمبران سخن واحد یا سخنی مکمل سخن یکدیگر آورده باشند، و الا اگر بین سخن‌های آنها تناقضی وجود داشته باشد ممکن نیست به همه ایمان داشته باشید، زیرا نمیشود انسان ، هم به کسی اعتقاد داشته باشد و هم به کسی دیگر که ضد اوست، ‌چنین چیزی ممکن نیست.
 
پس وقتی قرآن به ما تعلیم میدهد باید به همه‌ی پیغمبران اعتقاد داشته باشید معنای این تعالیم و آموزش این است که همه‌ی پیغمبران سخن واحدی را میگویند، بر روی خط واحدی حرکت میکنند و به سمت مقصد واحدی حرکت میکنند و مکمل یکدیگر هستند. متأسفانه تعلیمات پیغمبران گذشته بطور کامل باقی نمانده، یعنی در همین توراة و انجیلی که الان موجود است و امروز در دسترس ماست حرفهایی وجود دارد که خیلی واضح اینها نمیتواند وحی الهی باشد مخصوصاً در انجیل، زیرا انجیل در شرایط بسیار سختی جمع‌آوری شده و تعلیمات حضرت عیسی در اختیار هیچ‌کسی نیست، خود مسیحیها این را ادعا نمیکنند. بلکه انجیل را به روایت اصحاب عیسی که بعضی از آنها حتی با زمان حضرت عیسی فاصله هم داشتند به روایت آنها نقل میکنند. یعنی هر کسی در حافظه‌ی خودش یک چیزی داشته آنرا روی کاغذ نوشته، البته منحصر به این چهار انجیلی که الان هست و به آنها میگویند اناجیل اربعه نیست، بلکه دهها انجیل نوشته شده، منتها بعد که دیدند انجیل‌ها متعدد است و هرکس می‌آید به میل خودش یک چیزی میگوید و یک چیزی مینویسد و با روایتی نقل میکند محدود کردند.

 


بنابراین چیز کاملی از پیغمبران گذشته نمانده وتوراة هم کم و بیش همین‌طور است و خیلی تحریف شده، زبور داود را هم که الان موجود است و عهد عتیق و عهد جدید را مسیحیها با هم چاپ میکنند و در اختیارشان هست آنرا مزامیر گذاشتند آن هم همینطور است. بنابراین: آنچه از معارف پیغمبران دراختیار مسلمان قرار میگیرد، مسلمان او را میپذیرد و قبول دارد، چون احکام متفاوتند،‌ اما معارف معارف یکسانی هستند، شناخت‌ها عوض نشدند و جهان‌بینی در تمام این کتابها آسمانی یکی است، اگر چه احکام بر حسب زمانهای مختلف تفاوتهای کم و بیشی کرده است و آخرین نشانه از آن شش نشانه‌ای که عرض کردیم، قرآن میفرماید:

 


و بالآخره (هم یوقنون): و آنان به آخرت یقین میورزند. یقین به آخرت نشانه‌ی ششم است و آخرت هم، آن نشأه و مرحله‌ی بعد از دنیاست که چون متأخر از دنیاست به آن میگویند آخرت و دنیا چون مرحله‌ی نزدیکتر به ماست و الان ما در ان زندگی میکنیم به آن میگویند دنیا، پس یکی از نشانه‌های باتقوا یا متقی، یقین به آخرت است، و بارها گفتیم: از ارکان و از اصول و از مایه‌های اصلی تدین و تقوا یقین به آخرت است. که یک مرحله‌ والائی است، و لذا گمان به آخرت کافی نیست.

 


اما اعتقاد در منطق اسلام باید منشأ عمل باشد، چون ما در محدوده‌ی اعتقادات اساسی اسلام، اعتقادی که به عمل ارتباط نداشته باشد نداریم و توحید، اعتقاد به وجود و وحدانیت خدا، منشأ مجموعه‌ای از قالب‌های زندگی است و آخرت هم همین‌طور است. زندگی برای کسی که اعتقاد دارد مرگ آخرین مرحله‌ی حیات اوست با هدف و با کیفیت و روحیه‌ خاصی است و برای کسی که‌معتقد است مرگ پایان بخشی از زندگی است با هدف و جهت و روحیه دیگری است. فرق میکند که انسان فردائی و ماورائی پس از پایان این ساعت برای خودش معتقد باشد یا نباشد و فرق میکند که شما درسی را که میخوانید معتقد باشید این درس پس از یک ساعت، پس از یک روز، پس از یک سال، پس از بیست سال به کار شما خواهد آمد، یا معتقد باشید که نه، هرگز به کار شما نخواهد آمد. فرق است بین این که انسان بداند در این زندگی هر حرکتی که از او سر میزند یا هر سخنی که میگوید، یا هر تلاشی که میکند، حتی هر عدم تلاشی ثبت میشود. این ثبت خواهد شد اگر هم تلاش نکردید، یعنی ایستادید، یعنی ایستادید تماشا کردید تا او بمیرد این هم ثبت میشود، حتی بالاتر از این: هر نیتی که شما بر دل میگذرانید ثبت میشود. و لذا کسی که به این اعتقاد دارد، یک جور زندگی میکند،‌آن کسی هم که معتقد است نه آقا هر کاری که خواستی بکن، حداکثر اگر قانون و حکومتی هست، مواظب باش مردم نفهمند،‌ این یک جور دیگری زندگی خواهد کرد و یقین به آخرت زندگی را در یک جهت خاصی حرکت خواهد داد. پس بزرگترین تضمین کننده‌ی سلامت عمل و سلامت اندیشه و روحیات انسان و مصلحت‌های انسانی اعتقاد به آخرت است و اعتقاد به اینکه همه‌ی این چیزها یک روز (فی رق منشور)(8) در یک دفتر گشوده شده‌ای عرضه خواهد شد. بلکه حتی طبق آیات قرآنی هر یک از این اعمال تجسم پیدا خواهد کرد. و لذا قائل بودن به آخرت صرف یک اعتقاد محض نیست که حالا بگوئیم یکی عقیده دارد، یکی هم عقیده ندارد چه فرقی میکند؟ دو نفر آدم هستند، ‌در جوار همدیگر زندگی میکنند،‌این عقیده دارد، دیگری عقیده ندارد، ‌نه این چنین نیست!

 


شما در اصول عقاید اسلامی، عقیده‌ای که منقطع باشد از زندگی و از عمل اصلاً ندارید و اعتقاد به آخرت و اعتقاد به قیامت و اعتقاد به محاسبه و پرس و جو و اعتقاد به جزا برای هر عمل و یقین به اینها، ‌تأثیرات زیادی در زندگی دارند و زندگی را شکل خواهند داد. لهذا، همانطور که در قرآن هست: یکی از اولین کارهای ادیان این است که عقیده را در ذهن مردم قرار بدهند و به مردم تفهیم کنند که زندگی شما با مرگ پایان نمیپذیرد،‌ بلکه بعد از مرگ هم، زندگی و حساب و جزا است، و به انسانها بفهمانند که اینجا صحنه‌ی عمل است و آنجا برداشت از عمل.
 پس اعتقاد و یقین به آخرت هم یک مسأله است. البته این یقین را از کجا باید حاصل کرد برای اصل قیامت؟ یعنی اینکه پس از مرگ زندگی به انسان برمیگردد و انسان مورد محاسبه قرار میگیرد و به خاطر کارهای بد مجازات میشود و به خاطر کارهای خوب پاداش میبیند، اصل این معنا با برهان عقلی قابل اثبات هست، علاوه بر اینکه نقل هم که سخن پیغمبران باشد پشتوانه‌ی این اعتقاد است. به این معنا که وقتی شما پیغمبر را قبول کردید، وحی او را قبول کردید و وقتی او به شما گفت قیامت هست، به‌طور طبیعی از او میپذیرید، و لو عقل شما هم شما را به او رهنمون نشود. ولی عقل هم رهنمون میشود. یعنی اگر کسی به خدا معتقد باشد (البته اگر بخدا معتقد نباشد مسأله قیامت منتفی است) امکان ندارد این زندگی را با مرگ تمام شده فرض کند، زیرا یک چیز ابتر و یک چیز ناتمام و یک حرکت ناقصی است. لذا حرکت کامل آن است که اولاً: پاداش کار خوبی را که میکنید ببینید‌ (در دنیا انسان پاداش نمیبیند) یا اگر کار بدی کردید سزایش را ببینید، این ظلمها، این جورها از آن طرف آن مجاهدتها و آن تلاشها و آن زحمت‌ها اگر خدایی هست باید پاداشی داشته باشد  پس اعتقاد به قیامت، از اعتقاد به خداوند قابل انفکاک نیست و اصل مسأله‌ی قیامت و مسأله‌ی آخرت این است که برهان عقلی و برهان نقلی هم دارد. اما برای جزئیات و تفاصیلش ما از عقل دلیلی نداریم، و لذا بایستی نقل به ما بفهماند چه جزئیاتی در آخرت وجود خواهد داشت و قیامت چگونه است؟ این‌ها را قرآن برای ما تصویر میکند که حساب انسان چگونه انجام میگیرد؟ و اگر قرآن نگوید، عقل ما راهی برای شناخت اینها ندارد، که بهشت چه جور جائی است؟ جهنم چگونه جائی است؟ انسانها در قیامت چه وضعیتی دارند؟ انسانها در قیامت چه میکنند؟ آنها را عقل نمیتواند بفهمد اما صحنه‌های زنده‌ی آنها را قرآن بیان کرده یکی از نویسندگان معروف مصری (سید قطب) در همین زمینه‌ها دو کتاب نوشته که یکی مشاهد القیامه است، یعنی منظره‌‌های قیامت. و او میگوید: قرآن اینجا از بیان عادی فراتر رفته و صحنه‌نگاری میکند (ترسیم میکند) واقعیت هم همین‌طور است! ان‌شاءالله با قرآن که یک قدری انس بگیرد، آیات قیامت خیلی آیات عجیبی است! وقتی انسانها آنها را باتدبر میخواند کانّه دارد صحنه‌ی قیامت را در مقابل چشم خودش از نزدیک مشاهده میکند و از طریق نقل میشود به این جزئیات رسید. این هم خصوصیات آخر، و وقتی این خصوصیات تمام شد میفرماید: (اولئک علی هداً من ربهم)‌(9) این کسانی که این شش خصوصیت را دارند از سوی پروردگارشان بر هدایتند و علاوه بر اینکه خود این خصوصیات نشانه‌ی هدایت الهی است خود اینها کمک میکند به هدایت یافتن انسان و مراتب راههای جدید و منطقه‌ای ناشناخته و حقایق تازه‌ای را به برکت این تقوایی که از اینها حادث شده از قرآن استنباط میکند و همانطور که گفتیم: این قرآن مایه‌ی هدایت متقین است این هدایت را از چه کسی و از کجا می‌آورند؟ از قرآن. (اولئک هم المفلحون) و همانانند رستگار و کامیاب شوندگان.
 
 پس، اول سوره بقره گفت: این قرآن وسیله‌ای برای هدایت است، هدایت چه کسی؟ هدایت مؤمنین، و یک تصور اجمالی از مؤمن (یعنی از متقین) در این آیات چند گانه‌ی اول سوره‌ی بقره به‌ما داد. از اینجا که فراغت پیدا کردیم، دو تصویر دیگر را دنباله‌ی همین آیات به ما نشان میدهد: اول: تصویر کافر، دوم تصویر منافق که دو سه آیه درباره‌ی کفار است. بعد ده، دوازده آیه درباره‌ی منافقین است، که ان‌شاءالله در جلسات بعدی به آنها خواهیم رسید.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:49 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها