0

بیانات مقام معظم رهبری

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار جمعی از مهمانان خارجی

تاریخ: 1370/11/14

 

بیانات در دیدار جمعی از مهمانان خارجی


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 از این‌که شما را در این جلسه‌ی متواضع و بیریا، گرد هم برادرانه زیارت میکنیم، خیلی خوشحالیم. ان‌شاءاللَّه روزبه‌روز دلها به هم نزدیکتر بشود؛ که امروز دنیای اسلام به این تقارب دلها خیلی احتیاج دارد. هرکدام از جمع ما که در این‌جا نشسته‌ایم، بایستی بر دوش خودمان مسؤولیت تقارب دلهای میلیونها مسلمان را حس کنیم. جای تعجب نیست که همین روش قدیمی ایجاد تفرقه، امروز هم یکی از بزرگترین حربه‌ها، و شاید بشود گفت بزرگترین حربه‌ی استکبار در مقابل مسلمین است؛ راهش این است که آنچه را که دشمن میخواهد، ما ضد آن عمل کنیم. ما باید پیوندها را بیشتر کنیم و واقعاً در این فضای تفرقه‌آمیز، تصمیم درستی بگیریم. ما میخواهیم در این جلسه از شما برادران استفاده کنیم؛ لذا من آماده هستم که از شما بشنوم.

 


 احمد حسین یعقوب:(۱) از این‌که ما را به حضور پذیرفتید، صمیمانه متشکریم؛ توفیقی است که نصیب ما شد، تا هم در مراسم سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی شرکت کنیم، و هم با جناب‌عالی دیدار نماییم. ما به حضور شما رسیدیم تا اعلام بیعت مجدد خود و خانواده‌ی خویش را به حضرت‌عالی عرض کنیم و آمادگی خود را برای اطاعت و فداکاری جهت تحقق آرمانهای اسلامی اعلام نماییم. ما همچنین برای دولت اسلام، قدرت و شکوه و عظمت آرزو میکنیم و امیدواریم که در راه اهداف والایش همواره پیروز و موفق باشد.

 


 بارک اللَّه فیک و فی اولادک و اهلک ایّها الأخ العزیز. تا آن‌جا که به شخص من مربوط میشود، من در خور و قابل هیچ ستایشی نیستم؛ یک طلبه‌ی ضعیف و یک انسان کوچک هستم که وظیفه‌ی بزرگی بر دوش من گذاشته شده است؛ اما تا آن‌جا که به اسلام و دولت اسلامی و حکومت اسلامی مربوط میشود، البته وظیفه‌ی آحاد مسلمین هم هست که در حد توان، از قدرت و شوکت اسلام دفاع کنند؛ این نمونه‌یی است که تحقق پیدا کرده است.

 


 وهب الزحیلی:(۲) من انقلاب اسلامی ایران را میستایم و مورد تأیید قرار میدهم. به نظر من سرنوشت مسلمانان آگاه، با سرنوشت این انقلاب یکی است؛ به همین خاطر، توطئه‌های زیادی علیه آن صورت میگیرد. در حکومت اسلامی، پدیده‌هایی مانند حجاب، اجرای حدود، نظام اقتصادی و ... وجود دارد که مواضع بین‌المللی خاصی درباره‌ی اینها گرفته میشود؛ ولی تبیین صحیحی از آن به عمل نمی‌آید؛ لذا به نظر من در این زمینه، تشکیل (شورای عالی تبلیغات اسلامی) در سطح جهان اسلام میتواند تا حدودی راهگشا باشد. از این فرصت مغتنم استفاده میکنم و خواهش میکنم جناب‌عالی بفرمایید افق آینده را چگونه ترسیم میکنید و مسیر آینده‌ی انقلاب اسلامی چگونه طی خواهد شد؟

 


 شما سؤال میکنید که ما از حالا به بعد چه خواهیم کرد؛ من به شما میگویم که ما در اول راهیم. آن تصویری که از جامعه‌ی اسلامی در ذهن ماست، با وضع کنونی ما فاصله‌ی زیادی دارد. ما توانستیم حصاری را بشکنیم و مانع را از سر راه حرکت به سمت دولت اسلامی و جامعه‌ی اسلامی و دنیای اسلامی برداریم. آنچه را که میتوانیم بین خودمان و خدا بگوییم، این است که ما تلاش کردیم و مردم ما صادقانه حرکت کردند و امام ما خوب رهبری کرد و خوب پیش برد؛ اما آنچه را که در اثنای این جاهلیت مظلم طی کردیم، نسبت به آنچه که بعداً باید طی کنیم، مطمئناً خیلی کم است.

 


 اولین و مهمترین کاری که پیش روی ما قرار دارد، تحول معنوی و روحی انسانهاست. ما متأثر از تربیتهای طولانی غیراسلامی هستیم. آنچه که هیجان عظیم انقلاب و دوران جنگ انجام داد، البته معجزه‌آسا بود؛ اما تا این پدیده عمق پیدا بکند، و تا وقتی که اعماق ضمایر را متحول نماید، کار زیادی لازم است.

 


 در یک صحنه‌ی دیگر، ما به فهم مباحث اسلامی به شکل کارساز برای مسائل دنیای این قرن نیاز داریم. امت اسلامی در طول قرنها - یعنی در دوران انزوای اسلام - کمتر با مسائل واقعی مواجه شد؛ اما امروز ما با مسائل بسیاری - که وضع زمان و پیشرفتهای علمی بر ما تحمیل میکند - مواجهیم؛ ما باید برای اینها از متن اسلام جواب پیدا کنیم. اسلام مطمئناً برای همه‌ی نیازهای بشر پاسخ دارد؛ این ما هستیم که بایستی با ابتکار و استعداد، این جوابها را پیدا کنیم و در مقابل بشرِ سؤال‌کننده بگذاریم؛ این کارِ علما و متفکران است.

 


 البته در این کار بایستی بشدت مراقب بود که تحت تأثیر فشارهای تحمیل‌شده‌ی از طرف فرهنگ رایج جهانی قرار نگیریم. آنچه که ما به دست میآوریم، باید در چارچوب عبودیت خدا باشد؛ چون صراط مستقیم، صراط عبودیت است؛ (و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم)؛ (۳) در این هیچ تردیدی نیست. اگر کسانی هستند که به مفاهیم اسلامی ایراد میگیرند - چون اصل عبودیت انسان در مقابل خدا را قبول ندارند - ما طبعاً با آنها بحثی نداریم؛ اما وقتی ما قبول داریم که آنچه را که میگوییم و آنچه را که میکنیم و آنچه که به نام اسلام انجام میگیرد، بایستی در چارچوب عبودیت الهی باشد، طبعاً باید بگردیم و حکم خدا را پیدا کنیم.

 


 ما میبینیم که بعضیها از سُمعه‌ی(۴) بعضی از احکام الهی فرار میکنند! همین مسأله‌ی حجابی که شما اشاره کردید، بعضیها هستند که دم از مسلمانی هم میزنند، اما از حجاب اسلامی پرهیز میکنند! کسانی هستند که قرآن را هم دوست میدارند، اسلام را هم دوست میدارند، اما وقتی که بحث (و السّارق و السّارقه فاقطعوا ایدیهما) (۵) میشود، پایشان میلرزد! ما میگوییم که اگر اسلام را قبول داریم، بایستی حقیقتاً حل مشکلات را در خود اسلام پیدا کنیم و در مقابل تهاجم اخلاقییی که غرب نسبت به چنین موضعی به خود میگیرد، دست و پایمان نلرزد.

 


 شما الان ملاحظه بفرمایید، در این سالهای طولانی بعد از انقلاب - در این سیزده سال - عمده‌ی تکیه‌ی غرب نسبت به جمهوری اسلامی، بر روی چه چیزهایی بوده است؟ بر روی همین چیزهایی بوده که در آن حکم اسلامی اجرا میشده است. آنها حرفی ندارند که اسم اسلام، بلکه تشریفات اسلام هم در جایی عمل بشود؛ اما آن‌جایی که اسلام بخواهد تحقق پیدا بکند و عمل بشود، برای آنها غیر قابل تحمل است. آن وظیفه‌یی که من امروز احساس میکنم، این است که ما ملتهای اسلامی را نسبت به این احساس، مصونیت ببخشیم. این احساس هزیمتی که در نفوس مسلمین و بخصوص در بعضی از علما یا نویسندگان یا کُتّابشان هست، باید از بین برود.

 


 غرب در حالی که دم از آزادی فکر میزند، مصراً اصرار دارد که فرهنگ خودش را بر همه‌ی ملتها در دنیا تحمیل کند. خیلی چیزها جزو فرهنگ غرب و جزو فرهنگ اروپاست؛ اما اصرار دارند که اینها را بر همه‌ی ملتهای عالم - از جمله ملتهای مسلمان - تحمیل کنند. ملاکشان در پذیرش و عدم پذیرش افراد و گروهها و دولتها، اندازه‌ی قبول اینها در مقابل فرهنگ غرب و آن شاخصهای فرهنگ غربی است! امروز بلندگوها هم در دست آنهاست، و طبیعی است آن کسانی که حاضر نباشند هضم آن فرهنگ بشوند، مورد تهاجم شدید قرار میگیرند.

 


 ما مسلمانان بایستی در مقابل تهاجم و هوچیبازی غرب و تبلیغات غربی بایستیم، تا بتوانیم راهمان را پیش ببریم. این‌طور نباشد که اگر آنها به ما گفتند شما مرتجعید، خود ما هم واقعاً باور کنیم که مرتجعیم؛ کأنه در دلمان قبول کرده‌ایم که مرتجع هستیم! ما میبینیم که غرب، با آن چیزی که اسمش حقیقتاً ارتجاع است، در موارد بسیاری سر سازگاری دارد! الان دولتهایی هستند که مرتجعترین نظامها بر آنها حاکم است؛ اما با غرب هم‌پیمان‌های قابل قبولی هستند؛ غرب آنها را کاملاً قبول دارد و با آنها مشکلی ندارد! مسأله، مسأله‌ی مقابله‌ی با اسلام و فرهنگ اسلامی است که بشدت از آن گریزانند.

 


 امروز خوشبختانه بیداری وسیعی در دنیای اسلام به وجود آمده است؛ بایستی این بیداری را به سمت صحیحی هدایت کرد؛ مسؤولیت این کار با علما و متفکران و اندیشمندان عالم اسلام است؛ باید کاری کنند که این بیداری به سمت حاکمیت اسلام منتهی بشود. البته کار مشکل است؛ شما نمونه‌اش را در الجزایر مشاهده کردید. (۶) در الجزایر انتخابات آزادی برگزار شد که یک گروه بکلی جدای از حکومت بَرنده شدند؛ و گروهی که خودشان انتخابات را اجرا میکردند، مغلوب شدند؛ این خودش بهترین دلیل برای این است که انتخابات، انتخابات صحیحی بود؛ درعین‌حال این انتخابات را به هم زدند! البته استدلالی هم درست میکنند؛ میگویند این دمکراسییی است که به سمت استبداد خواهد رفت! در حالی که آنها حکومتهای استبدادی را در کشورهای دیگری که با خودشان همپیمانند، کاملاً پذیرفته‌اند و شاید هم میدانند که حکومت اسلامی، حکومت استبدادی نیست؛ لیکن بالاخره باید بهانه‌یی آورده بشود، و آن بهانه این است! اینها احتمال میدهند که این وضعیت در کشورهای دیگر اسلامی هم تکرار بشود؛ لذا زمزمه‌ی حضور سازمان ملل در برگزاری انتخابات کشورها را میکنند. سازمان ملل، یعنی امریکا؛ یعنی دولتهای دارای (حق وتو) و در رأسشان امریکا! این معنایش آن است که اگر در کشورهایی احتمال این وجود دارد که اسلام با انتخابات پیروز بشود، بایستی امریکا یک طریق به ظاهر قانونی درست کند، آن‌جا حضور پیدا کند و مانع از این کار بشود! مسلمانان باید در مقابل چنین توطئه‌یی بایستند. تا چه اندازه میشود به یک قلدرییی و یک قلدری میدان داد که برای انجام مقاصد سلطه‌جویانه‌ی خودش، تا این حد پیش برود؟ باید جلوی اینها ایستاد، و ملتها میتوانند بایستند.

 


 فتحی یکن:(۷) من هم از دیدار مسرت‌بخش امروز بسیار خرسندم و خدا را بر این توفیق سپاسگزار. به نظر من، امروز اسلام با یک طرح پیشرفته‌ی جهانیِ مخالف اسلام روبه‌روست، که از جمله‌ی اهداف آن، جدا کردن جمهوری اسلامی ایران از مسلمانان دیگر کشورهاست، تا بدین وسیله دولت اسلامی را تضعیف کرده، آن را از بین ببرند. بر این اساس است که میباید گروههای اسلامی را دعوت کرد تا با جمهوری اسلامی ایران رابطه‌ی مستحکم برقرار کنند. از این طریق است که هم جمهوری اسلامی تقویت میشود، و هم این گروهها با اتکاء به قدرت یکدیگر، توان بیشتری پیدا میکنند.

 


 بسیار خوب؛ همین‌طور که شما میگویید، باید عمل بشود. حقیقتاً ما این احساس را داریم که بایستی با مجموعه‌های اسلامی و ساحات(۸) اسلامی در همه‌ی دنیا ارتباط وثیقی داشته باشیم؛ برای این تلاش هم کرده‌ایم، بعد از این هم باید بکنیم.

 


 من امروز خلأیی را احساس میکنم که وجود دارد. وقتی ما قدری واقعی صحبت بکنیم - نمیخواهیم در ذهن صحبت کنیم - میبینیم که فرضاً در الجزایر یک تجربه‌ی با این عظمت اتفاق میافتد و مخالفان اسلام از همه‌ی اکناف عالم بسیج میشوند، برای این‌که این تجربه را لااقل در عالم ذهن و تبلیغات بکوبند - طبعاً افکار عمومی را آماده میکنند - و واقعیت در الجزایر همین چیزی میشود که شد؛ یعنی ذبح یک دمکراسی به این وضوح و به این روشنی، جلوی چشم همه‌ی مردم دنیا! من میگویم چرا در چنین موقعیت حساسی که یک حادثه‌ی به آن عظمت در آن‌جا اتفاق افتاده، متفکران و گویندگان و مبلّغان در همه‌ی اقطار عالم، یک حرکت تبلیغاتی را به نفع این حادثه شروع نمیکنند؟ منظور، یک حرکت است، نه اشخاص؛ یعنی آن چیزی که قائم به ملت است.

 


 البته ما به عنوان جمهوری اسلامی، در عالم تبلیغات و اظهار مواقف سیاسی، آن چیزی که در وسع و توانمان بوده، انجام داده‌ایم. البته ضرورتهایی که دولتها دچار آن هستند، حتّی ما این ضرورتها را هم تا حدودی شکستیم و کنار گذاشتیم؛ لیکن درعین‌حال ما یک دولت هستیم؛ یعنی وقتی که مسأله از ناحیه‌ی ما باشد، صرفاً یک مسأله‌ی سیاسی تلقی خواهد شد؛ لااقل این‌طور وانمود میشود. من میگویم در دنیای اسلام بایستی صدها نویسنده در صدها نشریه و خطابه و تریبون و مقاله، مسأله‌ی الجزایر را برای افکار عمومی دنیا بشکافند و آنان را نسبت به این مسأله روشن کنند. الان سکوت بدی بر علیه منافع ملت الجزایر حاکم است.

 


 حسین حبشی:(۹) اندونزی با این‌که یک کشور اسلامی است، اما متأسفانه تبلیغات مسیحیت با همکاری غرب صلیبی و حرکت لاییک جهانی و صهیونیزم بین‌الملل در این کشور روزافزون شده است؛ که ضرورت بررسی راههای مقابله با این حرکت تهاجمی را ایجاب میکند. نظر حضرت‌عالی در این خصوص چیست و به‌نظر شما بهترین روش مردمی جهت برپایی دولت اسلامی کدام است؟

 


 آنچه که من حالا میتوانم به شما بگویم، این است که شما بایستی تلاش خودتان را بکنید و من اعتقادم این است که خدا هدایت میکند. تجربه نشان داده که راه برای حاکمیت اسلام یکی نیست؛ شاید بشود به عدد هر کشوری یک تجربه فرض کرد. با شرایط هر جایی، طبعاً وضع فرق میکند. آنچه که برای علمای دین لازم است که به آن توجه کنند، این است که به زمان و مکان خودشان عالم باشند. ما علمای دین، سالهای طولانی فریب خوردیم؛ دیگر بس است! بایستی به این کلام نبیاکرم (صلّیاللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم) توجه کنیم که فرمود: (العالم بزمانه لاتهجم علیه الّلوابس).(۱۰) بایستی این علمِ به زمان را پیدا کنیم و پیش برویم. من به تجربه به این آیه‌ی شریفه رسیده‌ام که میفرماید: (والّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا).(۱۱) امیدواریم که ان‌شاءاللَّه خداوند همه‌ی ما را هدایت کند.

 


 عمر ناکیچویچ:(۱۲) ما از مواضع شما در خصوص مسائل کشورمان سپاسگزاری و قدردانی میکنیم. به نظر میرسد با حجم عظیم مصایبی که در بوسنی جریان دارد، متأسفانه تبلیغات کشورهای اسلامی و عربی در جهت طرفداری از مسلمانان آن منطقه بسیار ضعیف است. در عمل هم آن‌گونه که باید، کمکهای چندانی از سوی این کشورها به مردم بوسنی نمیشود. شاید لازم باشد کمیته‌یی اسلامی تشکیل شود، تا مشکلات مسلمانان را بررسی کند و راه‌حلها و کمکهای لازم را ارائه نماید.

 


 بنده آمدم و بوسنی و هرزگوین را از نزدیک دیدم. اولاً در آن‌جا نشانه‌های اسلامی و یادگارهای اسلامی بسیار برجسته است؛ ثانیاً عواطف اسلامی هم در آن‌جا بسیار سرشار است. من میدیدم که مردم با وجود سلطه‌ی حکومت الحادی در طول سالهای متمادی، عواطف اسلامیشان به حال خود باقی است. البته عواطف، کافی هم نیست؛ بایستی تفکرات اسلامی در ذهنهای مردم باشد، یا به‌وجود بیاید. متفکران و افراد برجسته‌ی مسلمان در آن‌جا، بایستی به جنبه‌ی فکری مردم هم اهمیت بدهند.

 


 البته این‌که کشورهای اسلامی به فکر شما نبودند، ما این را تصدیق میکنیم؛ این یکی از مضرات تفرقه‌ی عظیمی است که بین ما مسلمین ایجاد شده است. ما ملتهای اسلامی متأسفانه کمتر به فکر همدیگر هستیم؛ هر کسی به فکر خودش است! البته ملتها را نبایستی متهم کنیم؛ دولتها مقصرند.

 


 به‌هرحال ما قضایای بوسنی و هرزگوین را دنبال میکنیم و یقیناً بدانید که برادران خودمان را در آن‌جا فراموش نمیکنیم. نمیدانم چه خواهیم کرد، اما میدانم که مسلّم ما از فکر آنها خارج نخواهیم بود و آنچه که مصلحت و ظرف زمان اقتضاء بکند، آن را انجام خواهیم داد. امیدواریم که آنچه تکلیف شرعی ماست، آن را زودتر بفهمیم. ان‌شاءاللَّه هرچه که به آن برسیم، بدون ملاحظه بر طبق آن اقدام خواهیم کرد. بدانید که ما در تصمیم‌گیریهای بین‌المللی هم رعایت چیزی غیر از تکلیفمان را نمیکنیم. اگر بدانیم چیزی به نفع مسلمانان است، آن را عمل میکنیم. فعلاً من از شما خواهش میکنم که اگر به آن‌جا رفتید، سلام من را به برادران مسلمانمان برسانید.

 


 والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 


 

 


 

 


۱) از کشور اردن‌

 


۲) از کشور سوریه‌

 


۳) یس: ۶۱

 


۴) شهرت، آوازه‌

 


۵) مائده: ۳۸

 


۶) ر. ک: پاورقی صفحه‌ی ۸۵ همین مجلد

 


۷) از کشور لبنان‌

 


۸) ناحیه‌ها

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:36 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار قاریان

تاریخ: 1370/12/27

 

بیانات در دیدار قاریان


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 خدا را بر ادراک یک ماه رمضان دیگر و درک فرصت تلاوت و استماع قرآن سپاسگزاریم. خدا کند که بتوانیم این فرصت الهی را که یک بار دیگر هم به ما داده شد، قدر بدانیم و جواب خدای متعال را از اعطای این فرصت - که آن را در چه راهی صرف کردیم و از آن چه استفاده‌یی کردیم - آماده داشته باشیم. از برادران عزیز قاری هم تشکر میکنیم که امسال در این جلسه شرکت کرده‌اند؛ بخصوص برادرانی که از راههای دور تشریف آورده‌اند. امیدواریم که خداوند به همه‌ی شما توفیق بدهد و کمک کند که باز هم بتوانید در این راه پیش بروید.

 


 آنچه که در مجموع، هم از این جلسه و هم از تلاوتهای دیگری که گاهی از طریق صدا و سیما یا جلسات دیگر به گوش خورده، به دست می‌آید، این امیدواری را به ما میدهد که بحمداللَّه از لحاظ تلاوت و قرائت، پیشرفتمان خوب بوده است. اگر خودمان را با سالهای اول انقلاب مقایسه کنیم، باید بگوییم که هم کیفاً و هم کمّاً پیشرفت کرده‌ایم؛ یعنی تعداد کسانی که استعداد خودشان را برای تلاوت نشان میدهند و صداهای خوش، حنجره‌های قوی و قدرت ابتکار و خلاقیت در خوانندگی دارند، زیادتر شده‌اند؛ از این جهت ما خوشحالیم. امروز بحمداللَّه ما بعضی از اصوات گرم را از جوانانی شنیدیم که آن تازگیِ صدای جوانی در تلاوتشان کاملاً محسوس است؛ اینها باید بدانند که میدان برای پیشرفتشان خیلی باز است و به‌هیچ‌وجه حق ندارند در یک حد متوقف بمانند. توقف، یعنی سرازیر شدن و تنزل.

 


 از جهت حفظ هم همین‌طور بالنسبه پیشرفت داشته‌ایم. اگرچه در این جلسه با حُفاظ محترم مواجه نشدیم، لیکن آن‌طور که مشهود است، جوانان و نوجوانان ما به حفظ اقبال کرده‌اند؛ منتها کم است. ما که در یک جامعه‌ی بزرگ و در یک کشور پهناور زندگی میکنیم، بایستی هزاران نفر حافظ قرآن داشته باشیم. کسانی که در سنین بالا هستند، شانس حفظ کردنشان کمتر است؛ اگرچه شانسشان منتفی نیست. البته بعضیها وقت نمیکنند؛ اگر وقت میکردند، میتوانستند تجربه و آزمایش کنند. من خودم وقت نمیکنم؛ والّا در همین سن هم شروع به حفظ قرآن میکردم. جوانان این را بدانند که حتّی در سنین ما اگر وقت و مجال بود، جا داشت و بهتر بود که کسی برای حفظ قرآن صرف وقت میکرد؛ در سنین جوانی این کار لازم است. اصلاً بهتر این است که همه‌ی مردم ما انسشان با قرآن به گونه‌یی باشد که آیات قرآن به گوششان آشنا باشد؛ وقتی آیه‌یی را میخوانند، صدر و ذیل و قبل و بعد آیه برایشان آشنا باشد.

 


قرّاء محترم هم باید توجه کنند که قاریِ حافظ امتیاز زیادی بر قاریِ غیرحافظ دارد. این جوانان و نوجوانانی که تازه شروع به تلاوت قرآن کرده‌اند - مثل همین نوجوان عزیزمان،(1) یا بعضی دیگر که صداشان خوب است و آینده‌ی خوبی هم خواهند داشت؛ البته اگر زحمت بکشند - اینها باید از حالا برنامه‌ریزی کنند و حافظ قرآن باشند.

 


 البته در تجوید هم الحمدللَّه پیشرفت قاریان ما خیلی خوب است؛ آدم میبیند کأنه تجوید دارد جزو طبیعت قرآنیون ما میشود؛ این فایده‌ی محیط قرآنی است. من یادم هست پیش از انقلاب که ما در مشهد جلسات قرآن داشتیم - این برادرانی که در این‌جا تشریف دارند، اکثرشان یا خیلیشان در آن جلسات بودند - گاهی اوقات برای آن‌که این قاری ادای یک حرف یا ادای تجویدی را به شاگرد بیاموزد؛ مثلاً یک تفخیم و یا یک ترقیق بجا را یاد بدهد، جلساتی وقت صرف میشد؛ اما این‌طرف هم با آن‌که جوان بود، یاد نمیگرفت، یا به زحمت یاد میگرفت؛ مگر کسانی که استعداد داشتند؛ چون محیط، محیط تلاوت قرآن نبود و این صوت با گوشها انس نداشت؛ باید کسی در آن جلسات مدتها میماند، تا یواش یواش به این سبک خواندن مأنوس میشد و میتوانست درست ادا کند. امروز این‌طور نیست؛ انسان میبیند که این نوجوان این‌طور بخوبی تلاوت میکند و صدای صاد و ضاد و طاء و ظاء را مثل خود عرب‌زبانها ادا میکند؛ گویا اصلاً او عرب متولد شده است! این قرّاء عربی که به این‌جا میآیند، مکرر به من میگویند که ما تعجب میکنیم که قاریان شما چه‌طور این کلمات و حروف را - که صدایش با زبانشان بیگانه است - ادا میکنند! این برای چیست؟ برای آن است که محیط، محیط تلاوت قرآن شده است. ما سالهای متمادی این حرف را تکرار میکردیم که اگر جریان به سمتی حرکت کرد، تربیت آسان میشود؛ این از برکات جمهوری اسلامی است. چون جهت حرکت، جهت قرآنی است، خیلی راحت و آسان، فرم و شکل قرآنی در جوانان و حتّی در استعدادهای متوسط به وجود می‌آید. بنابراین، از جهت تجوید و ادای حروف و کلمات هم ما مشکلی نداریم؛ الحمدللَّه روزبه‌روز دارد بهتر هم میشود؛ مخصوصاً این جوانانِ با استعداد و خوبی که دارند میخوانند؛ اصلاً هر دفعه که میخوانند، میبینم ماشاءاللَّه از دفعه‌ی قبل بهتر شده‌اند.

 


 نکته‌یی که بنده میخواهم روی آن تأکید بکنم، این است که همه - چه افراد سابقه‌دار، چه افراد متوسط، و چه افراد تازه‌کار و تازه وارد میدان شده - باید احساس کنند این‌جایی که هستند، بالاترین نیست؛ جاهای بالاتری هم وجود دارد؛ باید سعی کنند آن‌جاها را تصرف و قبضه کنند؛ بنابراین رشد باید متوقف نشود. این جوانانی که با تشویقها مواجه میشوند و بجا هم تشویق میشوند - مثل همین نوجوان عزیزمان(2) که ماشاءاللَّه خیلی هم خوب خواندند - باید متوجه باشند که این تشویقها نباید آنها را به اشتباه بیندازد؛ خیال کنند که دیگر حالا یک قاری شده‌اند! نه، هنوز خیلی کار دارد؛ هنوز این بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم است؛ و این هنوز ابجد این میدان عظیم است؛ این شروع کار است؛ منتها شروع بسیار خوبی است. اگر بخواهیم این شروع را با مثلاً شروع آقای شحات انور مقایسه کنیم، این شروع، بهتر از شروع شحات انور است؛ به شرط این‌که مرتب زحمت مناسب بکشند. البته منظور این نیست که حنجره را خسته کنند و دایماً این طرف و آن طرف بروند و مرتب از اینها کار نمایشی بکشند؛ این هم درست نیست؛ من با این کار موافق نیستم. کار باید واقعاً منظم باشد؛ البته نمایش هم مقداری در کار منظم جا دارد. اگر ایشان(3) پانزده سال کار منظم و خوب بکنند، از این آقایی که حالا از او تقلید میکنند، بهتر خواهند خواند؛ اما اگر بخواهیم الان را مورد قضاوت قرار دهیم، تفاوت زیادی وجود دارد.

 


 حالا از ایشان عبور میکنیم و به سراغ این جوانان خوبی که میخوانند، میآییم. امروز یک نفر از این جوانان خواندند که صدای خیلی تازه و خوبی داشتند.(4) انسان در آن زنگ صدا، واقعاً آن بکارت صدای جوانی را حس میکند و درمییابد که این صداها چه‌قدر قشنگ است. شما جوانان مبادا خیال کنید که وقتی صداتان بلند میشود و حضار اللَّه اللَّه و احسنت احسنت میگویند، معنایش این است که دیگر قضیه تمام شده است؛ نه، شما هنوز در اول راه قرار دارید؛ منتها استعداد و صداتان خیلی خوب است و اگر زحمت بکشید، خیلی خوبتر خواهید شد؛ معنای این تشویقها این است. من خیلی از شماها را میشناسم. برادری هست که هفت سال، هشت سال، ده سال است که دارد مرتب و منظم و جدی میخواند؛ این فرق دارد با برادری که چهار، پنج سال است دارد میخواند؛ لیکن همه‌ی شما برادران باید به این خصوصیت توجه کنید.

 


 ببینید، ما احتیاج داریم که در داخل کشور قرّایی پیدا بشوند که در قرائت صاحب سبک باشند؛ حالا به همین قرائت مشهوری که ما میخوانیم - که قرائت (حفص) باشد - یا در کنارش هم قرائتهای دیگری که مثلاً در شمال آفریقا معمول است. این‌که شما میبینید مصریها دایماً قرائت (ورش) و (قالون) را میخوانند، به این دلیل است که این دو قرائت در آن‌جاها رایج است. مثلاً در لیبی و الجزایر و تونس، قرائت (ورش) در مکتبخانه‌ها تدریس میشود، نه قرائت (حفص). البته در دنیای اسلام قرائت (حفص) - همین قرائتی که حالا معمول ماهاست و آن را میخوانیم - معروفتر است. من موافقم که برادران قرائتهای دیگر - بخصوص قرائات معروف؛ مثل قرائت (ورش) - را یاد بگیرند و بخوانند. ما باید به آن‌جا برسیم که وقتی قاری ما شروع به خواندن میکند، کیفیت ادا و بیان کلمات قرآنی توسط او به‌گونه‌یی باشد که حضار به‌همان اندازه که با زبان عرب آشنا هستند، تحت تأثیر قرار بگیرند؛ که هدف اصلی قرائت هم این است. شما که الحمدللَّه صدا و تجوید و قرائتتان خوب است، باید تلاش کنید به آن‌جا برسید که مثل شیخ مصطفی اسماعیل - که این آقایان قرّایی که به این‌جا میآیند، کمتر مثل او میخوانند - بتوانید کلام خدا را آن‌چنان ادا کنید که مستمع به همان اندازه‌یی که ظرفیت دارد، تحت تأثیر کلام الهی قرار بگیرد و آن فضا را احساس کند. شما باید در این زمینه صاحب سبک بشوید و دیگر مقلد این و آن هم نباشید؛ این آن حد اعلایی است که فعلاً مورد نظر ماست؛ این زحمت و تلاش و نوآوری لازم دارد.

 


 نکته‌ی آخر راجع به این تواشیح است. من خیلی خوشحال شدم از این‌که دیدم برادران مشهدی ما(5) الحمدللَّه این نوآوری را کردند و آمدند شعر نو و آهنگ نو خواندند. البته چیزهایی از این تواشیح خیلی عربی است و ماها نمیفهمیم؛ عیبی هم ندارد و ما هم نفی نمیکنیم؛ اما آن چیزی که بسیار خوب است، این است که سبک، نوست؛ شعر، نوست؛ دیگر تقلید محض از دیگران نیست. من غالباً به این برادرانی هم که در تهران مشغول هستند و همین گروههای تواشیح و همخوانی را دارند - که انصافاً هم بسیار خوبند - گفته‌ام که این قرآن‌خوانیِ مشترکی که شماها دارید، خیلی عالی است؛ واقعاً در دنیا کم‌نظیر است که این‌طور هفت، هشت نفر با هم همخوانی دارند؛ اما در زمینه‌ی این آهنگها و سرودهایی که درباره‌ی توحید و حضرت ختمی مرتبت (علیه‌وعلیاله‌السّلام) و یا راجع به موضوعات دیگر است، باید نوآوری کنید. شما این قصیده‌ی (بُرده)(6) و (لامیّة العجم)(7) و قصاید شیخ کاظم اُزری(8) و این قصاید معروف عربی را که در هر محفل عربی بخوانید و در آن‌جا چهار نفر آدم عربیدان باشند، تا بیت اولش را خواندید، همه میفهمند که اصلاً شما چه میخواهید بخوانید؛ قصیده برایشان روشن است؛ این قصیده خوب است؛ آن وقت شما این را با آهنگ ابتکاری بخوانید؛ همین‌طور که الان این برادران با آهنگ جدید خواندند. صداهای شما هم الحمدللَّه از صداهای آنها کمتر نیست. هیچ لزومی ندارد که چون (طه الفشنی) یا دیگران این قصیده را خوانده‌اند، ما هم همیشه تا آخر همین را بخوانیم. البته اگر در شروع کار از آنها یاد گرفتیم، عیبی ندارد؛ اما انسان تا آخر که نباید همیشه تقلید بکند؛ باید نوآوری بکند. در مدح رسول اکرم و در مدح ائمه(علیهم‌السّلام)، در مدح ماه رمضان، در مدح قرآن، درباره‌ی قرآن، و در مناجات باری‌تعالی‌، شعرهای بسیار خوبِ عربیِ ممتازی وجود دارد؛ اینها را بخوانید. امیدواریم که ان‌شاءاللَّه روزبه‌روز این کار پیشرفت کند.

 


 بنده اعتقاد قاطعم این است که ما اگر بخواهیم قرآن در ذهنیت و فضای جامعه جا بیفتد، باید تلاوتگر قرآن زیاد داشته باشیم؛ به این خاطر ما دنبال تلاوت قرآن هستیم. این آهنگهای قرآنی دلها را متوجه قرآن میکند؛ صداهای خوش را باید در این چیزها استخدام کرد. هیچ مضمونی از مضمون کلام خدا شایسته‌تر نیست، برای این‌که در صدای خوشی جا بگیرد و صدای خوش حامل این کلام و بیان بشود؛ این از هر شعر و سخن ادیبانه‌یی بالاتر است.

 


 مجدداً از برادران عزیزی که زحمت کشیدند و بخصوص از راههای دور تشریف آوردند، تشکر میکنیم و توفیقات همه‌ی شما را از خداوند متعال خواستاریم.

 


 والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 


 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار مسئولان کمیته‌ی امداد امام خمینی(ره)

تاریخ: 1370/12/14

 

بیانات در دیدار مسئولان کمیته‌ی امداد امام خمینی(ره)


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 برادران عزیز! خیلی خوش آمدید. خوشحالیم که بحمداللَّه کمیته‌ی امداد - که متبرک به اسم مبارک امام (رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه) است - همچنان در راه درست و صحیحی که پیش گرفته، پیش میرود و امروز از گذشته خیلی هم تواناتر و مجرب‌تر و شاید هم پوشش و شمول وسیعتر و بیشتری دارد.

 


 بنده در باب کمیته‌ی امداد مکرر عرض کرده‌ام که شاید بشود گفت کمیته‌ی امداد یک دستگاه نمونه است؛ از جهت این‌که در آن، روح کار و حقیقت کار، بر اَشکال ظاهری و سازماندهی و پرسنل‌گیری و کار اداری غلبه دارد؛ حتّی بعد از انقلاب، ما کمتر دستگاهی را داریم که از این جهت مثل کمیته‌ی امداد باشد. در کمیته‌ی امداد، اصل قضیه آن کاری است که میخواهند انجام بدهند؛ و بودجه‌یی که در اختیارشان قرار میگیرد و آن امکانی که دارند، در کمترین حدش صرف مقدمات آن کار میشود. گاهی در بعضی از سازمانها انسان میبیند که مقدمات کار، مخارج بیشتری برمیدارد، تا اصل آن کار؛ سفرهای بیخودی، عضوگیریهای بیخودی، سازماندهیهای بیخودی و توسعه‌های بیمعنی و بیهدف! بحمداللَّه دستگاه شما این‌گونه نیست؛ این حاکی از حسن‌نیت و سلامت کار شما برادران عزیز است؛ که البته جز این هم انتظاری نیست. آقایانی که سالهای متمادی است که من آنها را در خط درست و راه خدا شناخته‌ام و کارشان را از نزدیک دیده‌ام، طبعاً همین انتظار هم از آنها هست. خداوند ان‌شاءاللَّه به شماها توفیق بدهد و بتوانید هرچه بیشتر کار را پیش ببرید.

 


 در برنامه‌های اقتصادی دولت، آن نقطه ضعفی که خیلی زود به چشم انسان می‌آید، این است که از لحظه‌ی شروع مقدمات، تا وقتی که دولت بخواهد به نتایج مورد نظر خودش برسد، در اواسط کار، به ضعفای جامعه خیلی سخت میگذرد؛ این کاملاً محسوس است. اگرچه الان وفور هست، اما وفور همراه با گرانی است. تا وقتی که سیاستهای اقتصادی دولت به ثمر برسد و عرضه و تقاضا به نقطه‌ی تعادل نزدیک شود و همه بتوانند به نحو صحیحی از تولیدات استفاده کنند، شاید فاصله‌یی وجود داشته باشد. در این بین راه، آن قشرهایی که علی‌العجاله صدمه میخورند، قشرهای ضعیف و افراد کم‌درآمدند؛ که متأسفانه تعدادشان هم زیاد است. الان وقتی میخواهند اسم اقشار کم‌درآمد را بیاورند، قشر کارمندان و کارگران را مطرح میکنند - که واقعاً هم ضعیف هستند - اما انسان وقتی به متن جامعه میرود، میبیند که در خود تهران و شهرهای بزرگ - حالا چه برسد به جاهای دوردست - انصافاً افراد ضعیف زیادند؛ کسبه‌ی ضعیف، دستفروشان، مشتغلان به مشاغل کم‌اهمیت و احیاناً کاذب، خانواده‌های پُرجمعیت و کم‌درآمد، و محرومیتهای بسیار بالا؛ واقعاً اینها در جامعه‌ی ما وجود دارد و همه‌ی اینها برخلاف مقاصد انقلاب است؛ اصلاً انقلاب برای این بود که اینها برداشته و برافکنده بشود. من میدانم که برای رسیدن به آن مقصود، راههای طولانییی را باید طی کرد.

 


پس از تشکیل حکومت حقه‌ی نبیاکرم (صلّیاللَّه‌علیه‌واله) و حتّی سالها بعد از آن بزرگوار - که تا حدود زیادی همان خط و همان طریق در خطوط بارز جامعه رعایت میشد - هنوز در جامعه افراد ضعیف و فقیر دیده میشدند؛ امیرالمؤمنین (علیه‌الصّلاةوالسّلام) را مشاهده میکنیم که به خانه‌ی ایتام و فقرا میرفتند؛ کسانی که بچه‌هاشان شب شام نداشتند و مادر با آب گرمی که روی چراغ گذاشته بود، آنها را سرگرم میکرد! این حوادث مربوط به چه سالهایی است؟ چه‌قدر از انقلاب پیامبر گذشته بود؟ نزدیک به چهل سال از هجرت پیامبر گذشته بود و این حوادث اتفاق افتاده بود.

 


 البته روال، درست و صحیح است؛ حرکت، حرکت خوبی است؛ اما تا این حرکت به زوایا شمول پیدا کند و زوایا را بپوشاند، انسان واقعاً باید راهی طولانی را طی کند. حالا در این راه طولانی چه باید کرد؟ اگر ما بخواهیم جامد و یکسونگر و بیانعطاف فکر کنیم، باید بگوییم که برنامه‌ها بایستی این شمول را پیدا کنند و همه‌ی نقاط محروم را بپوشانند؛ و اگر دیدیم برنامه‌یی علی‌العجاله نپوشانده، آن برنامه را محکوم کنیم! به نظر ما، این جمود و بیانعطافی است؛ اسلام برای این مورد حکم دارد: صدقه، احسان، انفاق. این انفاقی که در اسلام هست، اعم از انفاق واجب - که مالیات نام دارد - و انفاقات مستحب است. انفاق واجب، یعنی آن چیزی که در تنظیم سیستم مالی شرکت میکند. اگر این انفاق کافی بود، انفاق مستحب، کمک به همسایه، صله‌ی رحم، کمک به ایتام و کمک به سائل دیگر چه بود؟

 


 ما دیده بودیم که بعضی از روشنفکران قبل از پیروزی انقلاب میگفتند چرا به سائل کمک میکنید! حتّی بعضی از افراد مذهبی هم تحت تأثیر آن فکر قرار گرفته بودند و میگفتند چرا به این فقرا کمک میکنید! غافل از این‌که این یک حکم الهی است؛ یعنی در حکومت حق هم باز یک جای خالی برای کمک به سائل و محروم باقی میماند؛ (و فی اموالهم حقّ للسّائل و المحروم).(1) شما بحمداللَّه بخش سازمانیِ این کار را به عهده گرفته‌اید.

 


 البته اگر بخواهید حقیقتاً این کار به سامان واقعی برسد، باید کاری کنید که در مردم جوشش انفاق به وجود بیاید. اگرچه بودجه‌ی دولت و کمک دولتی حتماً لازم است، و اگرچه همین کمکهای مراکزی مثل بنیاد مستضعفان و غیره لازم است - اینها پولهایی است که اصلاً برای همین کارهاست و باید صرف بشود - لیکن آن جوشش اصلی که مانع خشکیدنِ حتّی یک لحظه‌ی جریان خواهد بود، اینها نیست؛ این است که جیبهای مردم به صندوق شما راهی پیدا کند.

 


ما همیشه از اسلام این‌طور فهمیده‌ایم که کسب درآمد - البته از طرق مشروع - آزاد است و مانعی ندارد؛ منتها این اجازه همراه با ایجاب و الزام انفاق است؛ یعنی اگر کسی درآمدی کسب کرد، ولی حتّی انفاق مستحب نکرد، او پیش خدای متعال مؤاخَذ است. ما نمیتوانیم بگوییم که انفاق واجبمان را کردیم، مالیاتمان را دادیم، خمس و زکاتمان را هم دادیم، از این پول نمیخواهیم خرج کنیم؛ در حالی که میدانیم در جامعه فقر و کمبود هست؛ نخیر، این آدم پیش خدای متعال سعادتمند نیست؛ مرضی عنداللَّه نیست؛ برای خاطر این‌که آن حسابهای الزامی جداست؛ باب دیگر و جریان دیگری است. انفاقات استحبابی را هم برای ما قرار داده‌اند. مستحب است، یعنی آن حکم واجب را ندارد که من در هر موردی لزوماً این کار را بکنم؛ اما اگر کسی بالمرّة باب این مستحب را بر روی خودش ببندد، بلاشک خلاف اراده و خلاف اقتضای احکام الهی کار کرده است؛ ما باید این را به مردم تفهیم کنیم. باید کاری بشود که هرکس خودش را موظف بداند که انفاق کند. آن کسانی که بیشتر درآمد دارند، نسبت انفاق را بیشتر کنند. آن کسانی که کمتر درآمد دارند، باب را نبندند؛ به همان نسبت انفاق کنند. اگر این کار راه بیفتد، البته خوب خواهد شد.

 


 ما گفتیم که مردم جیب خود را به صندوق شما وصل کنند - این سازمان‌یافته‌تر و تمرکزیتر است - اما اگر حتّی این کار هم نشود و هرکس همان چهل همسایه‌یی را که در شرع مقدس اسلام هست، رسیدگی کند، باز هم به نتیجه‌ی خوبی خواهیم رسید. البته حالا واقعاً لازم هم نیست که هر چهل خانه را برویم و رسیدگی کنیم؛ چون دایره‌ی وسیعی میشود؛ اما بالاخره یک همسایه، دو همسایه، سه همسایه را در نظر بگیریم و آنها را یا تأمین کنیم، یا کمک کنیم، یا راه بیندازیم و از دیگران مستغنیشان بکنیم. اگر این روح نیکوکاری و انفاق در مردم به وجود بیاید، خوب است. آن چیزی که ما در جوامع غیرمسلمان میبینیم، این کمبود است؛ والّا در این‌گونه جوامع گاهی یک نفر پیدا میشود و همه‌ی ثروت عظیم خودش را، حتّی از وراث خودش باز میدارد و به فلان مؤسسه‌ی خیریه میبخشد. این‌طور نیست که در جوامع جامد و آهنین و ماشینیِ غربی هیچ‌کس نباشد که انفاق کند؛ چرا، بنیادهای خیریه‌ی خیلی پُرپول و خیلی عالییی وجود دارد که به افراد کمک میکنند؛ به مؤسسات کمک میکنند؛ به حیوانات کمک میکنند! آن چیزی که در آن‌جا نیست، همگانی و همه‌گیر بودن این روحیه است. یک روز در کشور ما و سایر کشورهای اسلامی این روحیه همه‌گیر بوده است؛ یعنی هرکسی موظف بوده که پولی برای انفاق کنار بگذارد؛ یا رایج بوده که در ماه رمضان به نیازمندان افطاری بدهند؛ نباید بگذاریم این کارها کم بشود.

 


 الان در بعضی از کشورهای اسلامی سنت خوبی وجود دارد که در تمام ماه رمضان، اغلب مساجد افطاری میدهند؛ یعنی هرکس برود و وارد مسجد بشود، پذیرایی میشود. البته خانواده‌ها محروم میمانند؛ فقط مردان افطاری میخورند و برمیگردند! اگر بشود در این‌جا هم همین سنت در خصوص افراد تحت پوشش شما رواج پیدا کند - البته با حضور تمام افراد خانواده - خوب است. در زمان رژیم گذشته، این ارتباطات معنوی، کم و یا منجمد شده بود؛ که البته متأسفانه بقایایش همچنان باقی است. ما بایستی در دوران اسلامی، این ارتباطات را زنده کنیم.

 


 امروز درآمدها با گذشته قابل مقایسه نیست؛ درآمدها از سابق خیلی بیشتر است. سابق کجا این همه درآمد بود؟ آیا این همه امکان درآمد بود؟ این کارخانه‌ها و این وسایل مکانیزه نبود؛ طبعاً درآمدها خیلی محدود بود؛ درآمد یک فرد بود. امروز هر فردی ممکن است درآمد یک مجموعه یا شبیه یک مجموعه را داشته باشد؛ بنابراین درآمدها بیشتر است؛ به همین نسبت باید انفاقها بیشتر باشد. جامعه بزرگتر شده و سطح زندگیها هم بالا رفته است؛ هرکس که چیزی از این سطح عالی را نداشته باشد، قهراً فقیر است. بنابراین، روح انفاق و نیکوکاری بایستی در جامعه توسعه پیدا کند و جزو ایمان مردم بشود و هرکس بنا را بر این بگذارد که در اموالش - (و فی اموالهم حقّ للسّائل و المحروم)(2) - واقعاً برای محرومان حق قائل باشد؛ یعنی این را حق آنها بر خودش بداند؛ تفضل خودش بر دیگران نداند؛ قرآن این‌طوری میگوید؛ نمیگوید که شما به دیگری تفضل میکنید؛ میگوید او در مال شما حق دارد؛ (حقّ للسّائل و المحروم).(3) در جای دیگر میفرماید: (حقّ معلوم. للسّائل والمحروم).(4) به‌هرحال، ما در جامعه‌ی اسلامی باید این را به عنوان یک فرهنگ دربیاوریم.

 


جامعه‌ی اسلامی به این است که رفتارهای اسلامی، یا به معنای وسیعتر، احکام اسلامی هم وجود داشته باشد. حکم اسلامی، فقط بکن و نکن به صورت واجب نیست؛ بلکه بکن‌های مستحب و نکن‌های مکروه هم جزو احکام اسلامی است، که شامل رفتارها و خُلقیات و نفسانیات ما میشود؛ ما باید به این طرف برویم. در جامعه‌ی اسلامی دایماً باید صیرورت و تحول وجود داشته باشد، تا در این تزریقات بیگانه یا رسوبات گذشته، افراد استحاله نشوند.

 


 بحمداللَّه شما موفقید. بنده از این‌که کمیته‌ی امداد هست و این‌طور خوب کار میکند و در رأسش شما آقایانی هستید که بحمداللَّه همیشه در همین فکرها و در همین کارها و در همین راهها بوده‌اید، حقیقتاً خوشحالم. اثر کار هم پیداست؛ اگر شماها نبودید، لابد معلوم نبود که این‌طور بشود؛ بحمداللَّه حالا خیلی خوب است.

 


 دولت و بنیاد مستضعفان هم باید کمک کنند؛ دستگاههای دیگر هم باید همکاری کنند. من شنیدم که وزیر تعاون(5) میگفت که میخواهند این تعاونیهای گسترش(6) را - که اول انقلاب به ابتکار آقای هاشمی در وزارت کشور به وجود آمد - توسعه بدهند. این تعاونیها تاکنون خیلی کم‌پیشرفت و بیحرارت بوده است؛ اما در عین حال چیز خیلی خوبی است؛ میتوانند اینها را به نهاد شما وصل کنند. من به وزیر تعاون گفتم که شما سعی کنید در ظرف دو، سه سال، اقلاً صدهزار از این تعاونیها را به وجود بیاورید؛ اما در این دوازده، سیزده سال، حدود شش هزار تعاونی به این شکل به وجود آمده است. اگر بتوانند این صدهزار تعاونی را از همین کسانی که تحت پوشش شما هستند، به وجود بیاورند و باز شما سراغ دیگران بروید، ببینید چه خواهد شد. شما باید به این منابع جوشش و کار و تولید وصل بشوید، تا ان‌شاءاللَّه مشکلات حل بشود.

 


 خداوند ان‌شاءاللَّه به شما توفیق بیشتری بدهد. ما خیلی خوشحالیم که شما را در این هفته‌ی نیکوکاری زیارت کردیم. من به آقای رفیقدوست(7) سفارش هم کرده‌ام که به مناسبت هفته‌ی نیکوکاری به شما کمک کند؛ ایشان هم جداگانه کمک خواهد کرد؛ اما ما خودمان هم حرفی نداریم و کمک میکنیم. ان‌شاءاللَّه موفق باشید.

 


 والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 


 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار اعضای کادر مرکزی حزب‌اللَّه لبنان‌

تاریخ: 1370/12/13

 

بیانات در دیدار اعضای کادر مرکزی حزب‌اللَّه لبنان‌


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 به نظر من، آنچه که برای شهید عزیزمان - آقای سیّدعباس موسوی(۱) - پیش آمد، بهترین سرانجامی است که برای یک مجاهد فی‌سبیل‌اللَّه ممکن است پیش بیاید. برای کسی که در راه خدا تلاش میکند، بهتر از این نمیشود چیزی را فرض کرد. ما هم همین آرزو را داریم؛ اما ایشان موفق شد و زودتر به مقصد رسید. البته فقدان ایشان برای ما مصیبت است؛ و برای صحنه‌ی لبنان و بخصوص حزب‌اللَّه، یک قربانی دادن در راه خداست. مرحوم شهید سیّدعباس موسوی شخص برجسته‌یی بود؛ در او خصوصیات بسیار خوبی با هم جمع شده بود؛ دین و تقوا و متانت را، با هوش و شجاعت همراه کرده بود. ما فداکاری او را در صحنه‌ی لبنان تجربه کرده بودیم. ما در این‌جا خودمان از نزدیک جوش و خروش و همّ و غم او را برای مسأله‌ی لبنان لمس کرده بودیم. من آن روزهای سخت و محنت‌بار درگیریهای داخلی لبنان را فراموش نمیکنم که ایشان این‌جا پیش ما آمد و تقریباً هفت ساعت با ما در یک جلسه نشست، برای این‌که به نتیجه‌یی برسیم؛ و من میدیدم که چه‌قدر ایشان پُرخروش و مهتم به مسائل مردم و مجاهدان بود. خداوند او را رحمت کند و با اولیایش محشور نماید و به این مظلومیتی که علاوه بر شهادت برای او پیش آمد، اجر وافری به او و به کسانش بدهد. من به خانواده و کسان و دوستان و والدین آقای موسوی، به خاطر شهادت ایشان و همسر و فرزندشان، مجدداً تبریک و تسلیت میگویم.

 


 این مسؤولیت، امروز بر دوش شما برادر عزیز ما - آقای سیّد حسن نصراللَّه(۲) - است. ما شما را هم با همان چشم نگاه میکنیم و همیشه از صمیم قلب دوست میداشتیم و شایسته میدانستیم. خدا را بر این انتخابِ خوب شکر میکنیم و برادرانه عرض میکنیم که بار مسؤولیت خیلی سنگین است. اگرچه شما بحمداللَّه آماده‌اید، اما باید روزبه‌روز خودتان را بیشتر آماده کنید. مردم - همان‌طور که گزارش کردید - روح و جسم خودشان را در اختیار گذاشته‌اند؛ لذا مسؤولیت خیلی سنگین است. دشمن هم خشن و وحشی است؛ باید با رعایت همه‌ی جوانب حرکت کرد. اولاً بایستی جهاد را اصل دانست؛ ثانیاً باید حزم و احتیاط را در این کار به کار گرفت؛ ثالثاً بایستی با صحنه‌ی پیچیده‌ی لبنان هوشمندانه برخورد کرد. در جهاد، مردم اصلند؛ هرچه ممکن است، بایستی اعتماد آنها جلب بشود. افزایش کمی و کیفی که بحمداللَّه در برنامه‌ی شما هست، صددرصد مورد تأیید ماست.

 


 به اعتقاد من بایستی مهمترین امر در ذهنتان این باشد که به خدا توکل کنید و حقیقتاً - به معنای واقعی کلمه - از او کمک بخواهید و از او استغاثه کنید. اشخاصِ ما عجزه‌یی بیش نیستیم؛ این عجز را بایستی به قدرت بینهایت پروردگار وصل کنیم، تا بکلی آسیب‌ناپذیر شویم. من طهارت و صفای شما را میدانم؛ اما روزبه‌روز باید این بیشتر بشود. توسلات و توجهاتتان را به پروردگار بیشتر کنید. نوافل - مخصوصاً نافله‌ی شب - وسیله‌ی مهمی است. شما ببینید که خداوند متعال در سوره‌ی مزمل با پیامبر خودش چگونه حرف میزند. بعد از آن‌که او را به برخاستن در شب و تضرع در نیمه‌ی شب امر میکند، میفرماید: (انّا سنلقی علیک قولا ثقیلا).(۳) البته قیام او با قیام امثال ما فرق میکند؛ طبعاً آن ثقلی که بر دوش آن بزرگوار بود، با ثقلهایی که بر دوش لاغر و ضعیف ما هست، فرق میکند؛ به همان نسبت، خود ما هم کوچک و ضعیفیم و همان تمرین برای ما هم لازم است. من در زندگی امام بزرگوارمان (رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه) این را یافتم که وقتی بار عظیمی بدون سابقه بر دوش او قرار میگرفت، با اتصال و ارتباط معنوی و قلبی، خودش را تقویت میکرد. در این اواخر، معمولاً ایشان در ماه رمضان با کسی ملاقات نمیکردند. من بعد از ماه رمضان که ایشان را زیارت میکردم، بوضوح میدیدم که نورانیتر شده‌اند؛ به خاطر همین نورانیت بود که ایشان تا آخرین ماههای عمرشان مثل کوه ایستاده بودند. سن پیری معمولاً فصل ضعف و انحطاط جسمی و روحی در انسان است؛ ولی جوان از لحاظ روحی و جسمی - هر دو - قوی است؛ اما این را بایستی به خدای متعال وصل کند، تا در او هیچ چیزی نفوذ نکند. به‌هرحال، در این مبارزه‌ی عظیمی که در مقابل شماست و باید آن را ادامه بدهید، من تقویت جانب معنوی را واجب میدانم.

 


 نکته‌ی دیگر این است که این شور و هیجان مردم، شور و هیجان صادقی است؛ اما این احساسات صادقه معلوم نیست تا کی به خودی خود باقی خواهد ماند. گذشت زمان همه چیز را کهنه میکند؛ لذا آنچه را که امروز وجود دارد و در دسترس شماست، بایستی به عنوان یک سرمایه‌ی عظیم به کار بزنید. آنچه که انجام گرفته - این درگیریها و این مقاومتها - خوب بوده؛ لیکن بایستی از این وضع برای سازماندهی قویتر و محکمتر، ایجاد وحدت در صحنه، و پایه‌گذاری اصول غیرقابل تخلف استفاده کرد.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار جمعی از روحانیون

تاریخ: 1370/12/14

 

بیانات در دیدار جمعی از روحانیون


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 در طلیعه‌ی ایام پُربرکت ماه مبارک رمضان، زیارت حضرات آقایان علما و ائمه‌ی محترم جماعات و طلاب و فضلا را به فال نیک میگیریم و از خدای متعال متضرعانه و خاشعانه مسألت میکنیم که ان‌شاءاللَّه ماه رمضان برای ما حقیقتاً ماه رحمت و برکت و مغفرت باشد.

 


چند مطلب به نظر رسید که در خدمت آقایان عرض بشود: اولین مطلب به مناسبت گذشت یک قرن از رحلت میرزای شیرازی(۱) است؛ آن عالم بزرگ تاریخ روحانیت و پرچمدار یک مبارزه‌ی پُرمغز و پُرمعنا علیه مراکز فساد و کانونهای طغیان و انحراف. حرکت میرزای شیرازی - که برخلاف بسیاری از حوادث صدوپنجاه سال اخیر، متأسفانه هنوز کار درست و کاملی درباره‌ی آن نشده است - یک حرکت ذوابعاد و پُرمعنا و بسیار پُربرکت بوده است. آن یک سطری که میرزای شیرازی نوشت و آن روز بساط کمپانی انگلیسی را از ایران برچید و سلطه‌ی استعماری را موقتاً از کشور قطع کرد، یک مبارزه‌ی چند جانبه بود:

 


 اولاً، مبارزه با دستگاه استبدادی سلطنت مطلقه‌ی ناصرالدین‌شاهی بود که در اوج خود هم بود؛ یعنی تا آن روز چهل و چند سال بود که آن پادشاه ظالم بر ایران حکومت مطلقه میکرد و حقیقتاً هیچ چیز هم جلودار او نبود. مفاسد حکومت ناصرالدین‌شاهی، هم دامنه‌ی اقتصادی داشت، هم دامنه‌ی سیاسی داشت، هم دامنه‌ی معارفی و دینی داشت؛ مثلاً یکی از اهداف ناصرالدین شاه - طبق اسنادی که امروز در اختیار هست - این بود که نفوذ علما را در جامعه کم کند. بعضی از غربزده‌ها و قدرتزده‌های زمان ما میخواستند مبارزه‌ی رضاخان با روحانیت را به حساب جریانات روشنفکری بگذارند؛ که بله، رضاخان میدید که علما مرتجعند، و چون میخواست کشور را نوسازی کند، لذا با علما مبارزه میکرد! معلوم میشود که این قضیه این‌طورها نیست؛ مسأله‌ی مبارزه‌ی با علما، در دستور کار همه‌ی سلاطین مستبد بود؛ نمیتوانستند در کنار و روبه‌روی خود کانون قدرتی را تحمل کنند که تا اعماق دل مردم نفوذ دارد. رضاخان با همان انگیزه‌یی با علما برخورد میکرد که ناصرالدین شاه میخواست برخورد کند. در همین قضیه، میرزای بزرگ (رضوان‌اللَّه‌علیه) قبلاً یکی، دو نامه به ناصرالدین شاه نوشت و او را از این کارها نهی کرد؛ اما او با تعبیرات توهین‌آمیز و سبکی به میرزا جواب داد: شما مشغول درس و کار خودتان باشید؛ به این کارها کاری نداشته باشید! میبینید که این عبارت هم عبارت آشنایی است و در طول این صد و چند سال، طرفداران قدرت مطلقه‌ی شخصی، بارها آن را به علما گفتند: بروید مشغول مدرسه و مسجد خودتان باشید؛ به سیاست چه کار دارید!؟ پس ناصرالدین شاه دارای یک حکومت مطلقه و مستبده‌ی فردی بود که با اخلاق و اقتصاد و دین و روحانیت محبوب مردم معارضه و ناسازگاری داشت. بنابراین، یک بعد فتوای میرزای شیرازی، مبارزه با این خودکامه و کشیدن دندان قدرتمند این پلنگ تیزدندان بود؛ و حقیقتاً دندان او کشیده شد و قدرت او کم شد. این قضیه مربوط به سال ۱۳۰۸ هجری است؛ یعنی چهار سال پیش از رحلت میرزا، و تقریباً پنج سال پیش از مرگ ناصرالدین شاه.

 


 ثانیاً، مبارزه‌ی با استعمار و نفوذ خارجیها در این کشور بود. در چند سال آخر عمر ناصرالدین شاه - سالهای اول قرن چهاردهم؛ یعنی از سال ۱۳۰۰ به بعد - کار دربار ناصرالدین شاه، امتیاز دادن به این دولت و آن دولت، این کمپانی و آن کمپانی، و گرفتن پول و فروختن مملکت شده بود؛ مثل امتیاز رویتر و همین امتیاز تنباکو و غیره! با آن حرکت عظیم میرزا و آن فتوای کوبنده، جلوی این انحصارها و امتیازها و دخالتهای خارجی هم گرفته شد.

 


 ثالثاً، مبارزه‌ی با غربزدگانی بود که در همان ایام، تازه شروع به ایجاد جریانهای فکری در داخل کشور کرده بودند و روی خودشان نام (روشنفکر) گذاشته بودند؛ از قبیل میرزا ملکم‌خان(۲) و امثال او؛ که اینها نه فقط با این حرکت خیانت‌بار ناصرالدین شاه مبارزه نکردند، بلکه همین شخص نامبرده - که او را به اصطلاح بنیانگذار و پدر روشنفکری در ایران دانسته‌اند - حتّی خود دلال انحصارات خارجی هم بود! آنهایی که دم از روشنفکری و دفاع از منافع ملت میزدند، آن‌طور برخورد کردند؛ اما روحانیت و در رأس آن میرزای بزرگ، این‌گونه قاطع و کوبنده با همه‌ی اینها مبارزه کرد؛ این پرچم پُرافتخاری است که میرزای شیرازی آن را بلند کرد و بعد از او این پرچم نخوابید. اگرچه قبل از میرزا هم از این‌گونه قضایا بود - زمان میرزای قمی، (۳) زمان کاشف‌الغطاء(۴) و دیگران و دیگران، که در دفاع از منافع ملت اسلامی و اسلام و مسلمین و ورود در مسائل اجتماعی سعی وافری داشتند - لیکن نمونه‌ی کامل آن، این حرکت بود. بعد از میرزا نیز شاگردان او و بزرگان حوزه‌ی علمیه‌ی نجف و کربلا و سامرا و قم و بقیه‌ی مراکز اسلامی، هرجا که محل حضور یک رهبر اسلامی و حضور قدرتمندانه‌ی اسلام بود، اینها حضور داشتند؛ و این یکی از عجایب تاریخ ایران است؛ و عجیب‌تر این است که این حادثه برای مردم ما شناخته شده نیست! مردم ما نمیدانند که وقتی ایتالیاییها وارد لیبی شدند و آن کشور را اشغال کردند، مرحوم سیّدمحمّد کاظم طباطبایی(۵) - صاحب عروه - و بعضی دیگر از مراجع قم، به نفع مردم مسلمان لیبی و علیه ایتالیاییها فتوای جهاد دادند. مردم نمیدانند که وقتی انگلیسیها در بوشهر نیرو پیاده کردند، مرحوم آیةاللَّه‌العظمی سیّد عبدالحسین لاری(۶) - آن ملای مجاهد طراز اول - اعلام جهاد داد و مردم را مسلح کرد و خودش نیز مسلح شد و پیشاپیش مردم حرکت و جهاد کرد. مردم ایران نمیدانند که مرحوم شیخ‌الشریعه‌ی اصفهانی(۷) - مرجع تقلید بزرگ ساکن نجف - فتوا داد که استعمال اجناس مصنوعه‌ی در داخل کشور لازم است و مردم باید از استفاده از مصنوعات خارجی اجتناب کنند، تا به این ترتیب دیگران در داخل کشور نفوذ نکنند. همه میدانند که در ژاپن، حدود صد سال پیش از این گفتند که مردم حق ندارند از مصنوعات خارجی استفاده کنند، تا در داخل آن کشور چرخ اقتصاد به کار بیفتد؛ اما نمیدانند که در همان زمان، بلکه زودتر از آن، عین همین پیشنهاد و همین فتوا، از طرف مراجع و علمای شیعه صادر شد؛ منتها متأسفانه در داخل کشور، هیچ کس از سرجنبانها و اهل قلم و اهل سیاست و روشنفکران کمکشان نکرد! فتوای میرزای شیرازی دوم - مرحوم میرزا محمّدتقی شیرازی(۸) - در مقابله‌ی با انگلیسیها، و فتوای تحریم انتخابات قلابی انگلیسیها در عراق، نمونه‌یی دیگر از حضور علما در صحنه‌ی سیاست است. آن روز مرحوم شریعت اصفهانی فتوا داد که شرکت در انتخابات قلابی انگلیسیها حرام است؛ کار سیاسی از این روشن‌تر، از این قویتر، از این روشن‌بینانه‌تر؟ امروز مسأله‌ی آن انتخابات یواش یواش دارد از لابلای کتابها خارج میشود! آن علما و مراجع، سلف صالح شما هستند. این است معنای آن مطلبی که امام بزرگوار ما مکرر میفرمودند که علما پیشوایان نهضت مردم علیه ظلم و استبداد در طول سالیان متمادی بوده‌اند؛ و اینهاست که به شخصیتهایی مثل مرحوم سیّدحسن مدرس(۹) و مرحوم آیةاللَّه کاشانی(۱۰) منتهی شد؛ اینها طلبه‌های همان مدرسه و شاگردان همان اساتید بودند که این‌طور در ایران درخشیدند.

 


 مطلب بعدی، مطلب خود ماست. (تلک امّة قد خلت لها ما کسبت)؛ (۱۱) اجر آنها با خدا، نام نیک آنها در تاریخ ماندگار، و تأثیر سازنده‌ی جهاد آنها ان‌شاءاللَّه برای همیشه باقی خواهد ماند؛ اما حالا نوبت من و شماست؛ (روزگار عشق را بازیگران دیگر شدند)؛ ما باید ببینیم امروز در این میدان چه خواهیم کرد. امروز تمام سطوح علمای اسلامی یک وظیفه‌ی مضاعف دارند - از سطح یک طلبه‌ی کوچک یا یک منبریِ تازه‌کار بگیرید، تا سطح علمای بزرگ و طراز اول حوزه‌ها - و آن وظیفه عبارت از حمایت از اسلام است که امروز به شکل حاکمیت اسلامی در این کشورِ مورد نظر ولیّ‌عصر (ارواحنافداه) تحقق پیدا کرده است؛ این یک وظیفه‌ی عمومی است که به عهده‌ی همه است؛ استثناءبردار هم نیست. آن بزرگواران قصدشان این بود که حرکت بکنند تا مردم را بیدار کنند؛ امروز مردم بیدار شده‌اند، قیام کرده‌اند، انقلاب کرده‌اند و حکومتی بر پایه‌ی اسلام تشکیل داده‌اند.

 


امروز وظیفه‌ی جهاد هست؛ منتها هدف کوتاه‌مدت آن جهاد، با هدف کوتاه‌مدت این جهاد متفاوت است. البته هدف بلندمدت، اعلای کلمه‌ی اسلام در همیشه‌ی زمانهاست. آنها میخواستند جلوی نفوذ دشمن را بگیرند، شاید بتوانند در این کشور اسلام را پیاده کنند؛ اما امروز در این کشور اسلام پیاده شده است و قانون اسلام حکمفرماست؛ اعضای دولت اسلامی و مجریان و مدیران کشور انسانهایی هستند که برطبق معیارهای اسلامی، شایسته‌ی این منزلت و مقامند. آن روز اگر علمای ما میتوانستند افسدی مثل ناصرالدین شاه را کنار بزنند و یک نفر را که نسبت به او اقلّ فساداً است، سر کار بیاورند، تأمل نمیکردند؛ اما امروز مسأله، مسأله‌ی بندگان صالح خداست که در رأس کارها قرار گرفته‌اند و امور اجرایی این کشور را در دست دارند. این دولت ماست، این مجلس ماست، این قوه‌ی قضاییه‌ی ماست؛ این نظام است که توانسته این مجموعه را به وجود بیاورد.

 


 البته تحقق آرزوهای اسلامی، کار ده سال و بیست سال نیست؛ تحقق آرزوهای اسلامی، کار بلندمدت است و باید بتدریج انجام بگیرد و همه‌ی عوامل دست به دست هم بدهند. معلوم است که آرزوهای اسلامی در مدت کوتاه تحقق پیدا نمیکند؛ معلوم است که در این‌جا و آن‌جا تخلفی پیدا میشود؛ معلوم است که همه‌ی دستگاهها هنوز با نوای اسلامی حرکت نمیکنند؛ در این تردیدی نیست؛ غیر از این هم انتظاری نیست. اگر شما به صدر اسلام هم نگاه کنید، میبینید حتّی زمانی که نَفَس مطهر پیامبر هم به مردم میخورد، این‌طور نبود که همه‌ی مردم یکشبه مسلمان بشوند و همه‌ی کارها در مدت کوتاهی اصلاح بشود. اصلاح کلی و عمومی، حرکت بلندمدت لازم دارد، که آن هم به عهده‌ی همه است؛ و از جمله‌ی این همه، ما معممان و روحانیون هستیم که بیشترین تکلیف به عهده‌ی ماست. پس وظیفه‌ی اول، حفظ نظام است. هیچ کس نمیتواند به اتکای این‌که فلان‌جا فلان تخلف شده، حرکتی انجام بدهد یا حرفی بزند که این نظام اسلامی را تضعیف کند. البته برای اصلاح مفاسد، همه باید از طرق معقول خودش کار کنند. امر به معروف و نهی از منکر یک واجب اسلامی است و باید در میان مردم رایج بشود.

 


 مسأله‌ی مهمی که به نظرم میرسد عرض بکنم، مسأله‌ی پایگاههای اسلامی - یعنی مساجد و مجالس تبلیغ - است. ما با مساجد و مجالس تبلیغ چه کرده‌ایم و چه میخواهیم بکنیم؟ این سؤالی است که ما باید از خودمان بکنیم. در همه‌ی مراحلِ این تاریخ پُرافتخار، مساجد همیشه پایگاه دینداری و حرکت مردم در جهت دین بوده است. شما خودتان یادتان است که انقلاب از مساجد شروع شد؛ امروز هم در هنگامی که حرکت و بسیج مردم مطرح میشود - چه سیاسی و چه نظامی - باز مساجد کانونند؛ این برکت مساجد است؛ لیکن مساجد که فقط در و دیوار نیست. این سؤال واجبی است که ما باید از خودمان بکنیم، و اگر نکنیم، دیگران از ما سؤال میکنند که شما برای تحول بخشیدن و پیشرفت دادن به مساجد چه کارهایی میخواهید بکنید و چه برنامه‌هایی در پیش دارید.

 


 در دوره‌های پیش از انقلاب، عالمی به مسجد میرفت، نمازی میخواند و مسأله‌یی میگفت؛ در ایام مخصوص هم یک منبری دعوت میشد و سخنرانی میکرد. اگر امروز - که روز حاکمیت اسلام و ارزشهای اسلامی است - مساجد به همان شکل، بلکه در مواردی با افت کیفی و کمی اداره بشود، آیا این مقتضای حق و مصلحت است؟ آیا این پیشرفت است؟ پس (من استوی یوماه فهو مغبون) (۱۲) یعنی چه؟

 


ما باید برای مساجد برنامه‌ریزی کنیم. غیر از خود علما و روحانیون و ائمه‌ی جماعات، چه کسی باید برنامه‌ریزی کند؟ من نمیگویم حتماً بیاییم در مساجد از وسایل و دستگاههای تبلیغاتیِ جدید مثل فیلم و این‌طور چیزها استفاده کنیم - حالا اگر در موردی امام جماعتی مصلحت دانست، بحث دیگری است - اما من عرض میکنم که همان شیوه‌ی گذشته را هم میتوان با محتوای بهتر ادامه داد؛ این کار را باید بکنیم.

 


 چرا بنده باید بشنوم که در تهران با این عظمت، برای نماز صبح در اول اذان، چندان مسجدی باز نیست و چندان نماز جماعتی برقرار نمیشود!؟ ما باید صبحها و ظهرها و شبها برویم و با مردم نماز بخوانیم؛ این اوّلیترین و ضروریترین کار ما در مساجد است. چرا باید در این شهر با این عظمت، با این همه هیاهوهای گوناگون از اطراف و اکناف، نغمه‌ی اذان در همه جای شهر شنیده نشود!؟ اذان، علامت مسلمانی است. چه کسی گفته باید در پشت بام مساجد یا در مساجد بزرگ و عمده، حتّی در سحرها - ظهر و شب که جای خود را دارد - از طریق بلندگو اذان نگویند؟ وقت اذان که میشود، باید تهران یکسره صدای اذان باشد. مگر این‌جا قبةالاسلام نیست؟ مگر ما این حرف را نمیگوییم؟ این‌که ظهر بشود، از ظهر یک ساعت هم بگذرد، کسی در خیابان راه برود، اما احساس نکند که ظهر شده است، آیا این قضیه با آن ادعا میسازد!؟ اگر ما مساجد را گرم نگه نداریم، در مساجد حضور نداشته باشیم و در حد توان و امکانِ یک روحانی و پیشنماز به مسجد نرسیم، چه‌طور میتوانیم توقع کنیم که به هنگام اذان ظهر مردم دکانهاشان را ببندند و بیایند پشت سر ما نماز بخوانند!؟ ما باید آن‌جا باشیم تا زمینه برای آمدن مردم فراهم بشود. البته آمدن مردم هم تبلیغات و گفتن میخواهد؛ اما زمینه و مقتضی آن، عبارت از حضور ما در آن‌جاست، که متأسفانه ضعیف شده است؛ ما باید اینها را علاج کنیم.

 


 در خصوص منبر و مطالبی هم که در آن مطرح میشود، باید یک فکر اساسی کرد. امروز، روز بیداری ذهنهاست. انقلاب ذهنها را بیدار کرد و در ذهنها سؤال به‌وجود آورد. طول دوران استبداد موجب خمودگی ذهنها شده بود. قبل از انقلاب جوانان ما سرشان پایین بود؛ میآمدند و میرفتند و کاری به کار کسی نداشتند؛ مگر آن‌که یک نفر انقلابی میرفت و آنها را با مفاهیم انقلابی آشنا میکرد؛ اما امروز این‌طور نیست؛ امروز رادیو، تلویزیون، اخبار، سخنرانیها و چهره‌ی باز حکومت و دولتمردان در برخورد با مردم، آنها را متوجه قضایا کرده است. خود انقلاب اساساً مردم را بیدار کرده، اما سؤال در ذهنها هست. مگر میشود در آن منبری که ما میرویم، به این سؤالها پاسخ داده نشود؟

 


 امروز جریان ظلم در دنیا، حقیقتاً یک جریان بیسابقه است. امروز این قدرتهای بزرگ با وسایل تبلیغاتیِ همه‌گیر و با امکاناتی که حق را به صورت باطل و باطل را به صورت حق جلوه میدهد، در دنیا مسلطند؛ قدرتهایی که برای ارزشهای انسانی و الهی ذره‌یی ارزش قائل نیستند و به آن اعتنایی ندارند؛ چه کسی میخواهد در مقابل اینها بایستد و مطلب حق را بیان کند؟ ببینید امروز در دنیا چه میکنند و چه‌قدر ملتها - بخصوص ملتهای مسلمان - مظلوم واقع میشوند؛ آن وقت آقایان مینشینند و دم از طرفداری از حقوق بشر میزنند و شرم هم نمیکنند! این وضع مردم مظلوم فلسطین است با آن فشارهایی که حکومت غاصب صهیونیستی بر آنها وارد میکند؛ که در خانه‌ی خودشان هم نمیتوانند براحتی زندگی کنند و آزادانه رفت و آمد نمایند. این وضع مردم لبنان است؛ این وضع مسلمانان کشمیر است؛ این وضع مسلمانان مستضعف بیچاره‌ی میانماری است که دهها هزار نفر از آنها امروز با بدترین وضع در بنگلادش زندگی میکنند. نمایندگان ما به آن‌جا رفتند و آمدند و خبرهایی به ما دادند که واقعاً خواب از چشم انسان میپرد! (۱۳) چه‌قدر امروز دنیا نسبت به حقوق بشر - به معنای واقعی - بیاعتناست! مگر در دنیا صدایی از کسی بلند شد!؟ یک مشت چکمه‌پوش دهها هزار مسلمان میانماری را با فجیع‌ترین وضع از خانه‌ی خودشان بیرون کردند؛ بچه‌ها و زنان و مردانشان را کشتند؛ اموالشان را غارت کردند؛ هر کس توانسته جان خودش را بردارد، فرار کرده؛ در دنیا هم کسی به کسی نیست؛ نه سازمان ملل حرفی میزند، نه کمیته‌ی حقوق بشر فریادی میکشد، نه صلیب سرخ جهانی احساس مسؤولیتی میکند، نه این کنفرانسها و مؤسسه‌های دروغیِ دفاع از حقوق بشر و دفاع از صلح و غیره حرفی میزنند؛ کأنه اینها انسان نیستند! این، دشمنی دنیا را با اسلام و مفاهیم و ارزشهای اسلامی نشان میدهد؛ این نشان میدهد که چه‌قدر نسبت به انسان بیاهتمام و بیاعتنایند و آنچه که درباره‌ی حقوق بشر و این‌گونه تعبیرات میگویند، حربه‌یی سیاسی است؛ برای این‌که کسی را در جایی بکوبند؛ کسی را بزرگ کنند؛ دولتی را تضعیف کنند و مردمی را از صحنه خارج نمایند.

 


 متأسفانه این حرفها به گوش افکار عمومی اروپا و امریکا نمیرسد تا بفهمند که زمامدارانشان در دنیا چه دارند میکنند. مردم ما این حقایق را میدانند؛ میدانند که اینها در بیان ادعاهای بشردوستانه و طرفداری از حقوق بشر، چه‌قدر دروغگو هستند. آن ساده‌لوحهایی که به این حرفها دل خوش کرده‌اند، آنها باید این مطالب را بشنوند. اگر اینها طرفدار حقوق بشر بودند، در مقابل شهادت این شهید عزیز - مرحوم سیّدعباس موسوی - که همراه با زن و بچه‌اش توسط موشک اسرائیلیها در داخل خاک لبنان به شهادت رسید، یک کلمه اعتراض میکردند؛ اما اعتراضی نکردند! بعضیها آن‌قدر بیشرمی بخرج دادند که حتّی این حرکت را تأیید کردند! اینها تجاوز اسرائیل به لبنان را محکوم نمیکنند؛ تجاوز اسرائیل به مردم مسلمان صاحب فلسطین را محکوم نمیکنند؛ قضایای کشمیر را به زبان نمی‌آورند؛ مسائل مسلمانان میانماری را اصلاً بکلی کأن‌لم‌یکن فرض میکنند؛ چرا!؟ مگر جرم اینها چیست!؟ جرم اینها این است که مسلمانند. آنها با اسلام دشمنند و از اسلام میترسند. امروز کار به جایی رسیده است که مبارزه‌ی با اسلام، زیر پوشش انجام نمیگیرد! در الجزایر تصریح میکنند که ما با گرایشهای اسلامی مبارزه میکنیم! الجزایر یک کشور اسلامی است؛ وقتی در آن‌جا این‌طور بگویند، شما از دولتهای غیراسلامی و ضداسلامی، دیگر چه انتظاری دارید!؟

 


 تنها دریچه‌ی امیدی هم که برای ملتهای مسلمان باقی مانده، جمهوری اسلامی است؛ آیا ما این دریچه را ببندیم و امید ملتها را کور کنیم؟ آیا ما هم سکوت کنیم؟ آیا ما هم در مقابل فشار قلدرمآبانه‌ی قدرتهای بزرگ تسلیم بشویم؟ آیا حکم خدا این است؟ آیا خدا به این راضی است؟ آیا سنت جهاد در مقابل ظلم، و امر به معروف و نهی از منکر در اسلام، اجازه‌ی چنین فکری را به ما میدهد؟ حاشا و کلّا. این‌جا پرچم مبارزه‌ی با ظلم را حفظ خواهد کرد. ما در مقابل هر قدرت سلطه‌طلب و ستمگری که در برابر ملتها به سرنیزه‌ی خود تکیه میکند، میایستیم؛ هرکس میخواهد باشد. امریکا که هیچ؛ اگر قدرت و دولتی قدرتمندتر از امریکا هم باشد، در مقابلش میایستیم؛ کمااین‌که ایستادیم. ما یک روز در مقابل قدرت متحد امریکا و شوروی علیه خودمان، ایستادیم. امریکا و شوروی دو ابرقدرت بودند که مجموعاً قدرتشان از امریکای فعلی به مراتب بیشتر بود و هر دو علیه ما همدست و متحد بودند؛ ولی ما در مقابل آنها ایستادیم و باز هم میایستیم؛ اما این ایستادگی، به عمیق‌تر شدن و پُررونق شدن ایمان مردم احتیاج دارد؛ و این از جمله در دست شما علماست که باید با قول و عملِ خودتان آن را محقق کنید. عمل هم در کنار قول است. ما بایستی با عملمان، با تقوایمان، با پارساییمان، با بیاعتناییمان به دنیا، با وابسته نشدنمان به این زخارف ظاهری دنیوی - که اهل دنیا را به خود مجذوب میکند و گول میزند - و با فکر کردن و با سخنِ سنجیده‌مان و نیز ارشاد و هدایت مردم، به این ایمان عمق بدهیم.

 


 ملت بحمداللَّه ایستاده‌اند. ملت ما، ملت خوب و قوی و مقاوم و شجاع و فداکاری هستند. این بچه‌بسیجیها، این جوانان فداکار، این پدران و مادران فداکار، این خانواده‌های شهدا، این قشرهایی که در دوران سیزده‌ساله‌ی گذشته این همه امتحان دادند، باز هم هستند. اگر کسی خیال کند که اینها مأیوس شده‌اند یا رو برگردانده‌اند، خطاست؛ به‌هیچ‌وجه این‌طور نیست. شما در بیست‌ودوم بهمن و در همه‌ی مراسم دیدید و هرجا هم لازم باشد، خواهید دید که این ملت ایستاده‌اند. روحانیت هم بایستی وظیفه‌ی خودش را بداند که در میدانهای کار و تلاش و بخصوص خطر، پیشاپیش مردم باشد؛ امیدواریم که خداوند به همه‌ی ما این توفیق را عنایت کند.

 


 پروردگارا! به حق محمّد و آل محمّد، قلب ولیّ عصر را از ما خشنود کن؛ ما را مشمول ادعیه‌ی زاکیه‌ی آن بزرگوار قرار بده؛ ما را جزو یاوران آن حضرت در حضور و غیبتش قرار بده. پروردگارا! روح مقدس امام را از ما شاد کن. پروردگارا! آنچه را که گفتیم، برای خودت و در راه خودت قرار بده و از ما قبول کن.

 


 والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 


 

 


 

 


۱) ۱۳۱۲ - ۱۲۳۰ ق)

 


۲) ۱۸۳۳ - ۱۷۶۹ م)

 


۳) ۱۲۳۱ - ۱۱۵۱ ق)

 


۴) ۱۲۲۸ - ۱۱۵۴ ق)

 


۵) ۱۳۳۸ - ۱۲۴۷ ق)

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار اعضای گروه ویژه و گروه معارف اسلامی صدای جمهوری اسلامی ایران‌

تاریخ: 1370/12/13

 

بیانات در دیدار اعضای گروه ویژه و گروه معارف اسلامی صدای جمهوری اسلامی ایران‌


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 برادران عزیز و خواهر گرامی! خیلی خوش آمدید؛ ان‌شاءاللَّه که موفق باشید. کار شما، کار بسیار مهمی است. در باب گروه معارف اسلامی، بعد از حذف مقدمات، باید عرض کنم که کار این گروه، اگر نگوییم مهمترین کار رادیوست، حداقل یکی از مهمترینهاست؛ برای خاطر این‌که جامعه، جامعه‌ی اسلامی است و میخواهد بتدریج بر مبنای یک فکر ساخته بشود. حکومتی بر مبنای یک اعتقاد و مکتب به‌وجود آمده است و البته این مکتب در بین مردم وجود دارد. مردم نمیخواهند کسی آنها را مسلمان کند؛ اما میخواهند دایماً حقایق و نظرات و تفکرات تازه‌یی از این مکتب بدانند و استدلالهایی درباره‌ی نقاط مبهم و تار این مکتب به ذهنشان برسد؛ چه کسی اینها را متصدی میشود؟ یکوقت هست که رادیو میگوید ما کاری به معارف نداریم؛ بالاخره آقایان علما و منبریها و مداحها هستند؛ خودشان بکنند. اگر این باشد، یک مقوله‌ی دیگر است و باید بنشینیم بحث کنیم که آیا مصلحت است یا مصلحت نیست؛ اما اگر رادیو پا جلو میگذارد و میگوید من هم در قضیه‌ی معارف حضور دارم، آن وقت بایستی چیزی را بدهد که مورد نیاز جامعه است.

 


شما به سطح معارف اسلامی کنونی کشور نگاه کنید؛ رادیو باید آن عالیترین و بهترین سطح را ارائه بدهد. مثلاً فرض بفرمایید ما در عالم منبر، دیگر از آقای فلسفی منبریِ بهتری نداریم. آقای فلسفی با این‌که مرد هشتادوچندساله‌یی است، اما هنوز منبریِ درجه‌ی یک ایران است. شما ببینید آقای فلسفی در هنر گویندگی چه میکند؛ شما باید از او بهتر باشید، یا حداقل مثل او باشید. یا فرض بفرمایید از لحاظ معارف عقلانی و فلسفی اسلامی، ما امروز چه کسی را داریم؟ مثلاً آقای مصباح و آقای جوادی آملی را در قم داریم. آنچه که شما ارائه میدهید، باید از سطح اینها کمتر نباشد. درباره‌ی زندگی ائمه - که یک بخش عمده از کار شماهاست - در جامعه‌ی ما آن سطح بالا کجاست؟ آن را پیدا کنید، عرضه کنید و سعی کنید بر آن چیزی بیفزایید.

 


 در این‌جا بحثی مطرح میشود که مخاطبان ما خواص و علما که نیستند؛ عامه‌ی مردمند؛ این‌را چه‌کار کنیم؟ اتفاقاً هنر این‌جاست. فرق است بین این‌که ما چیزی برای عموم درست کنیم، و چیزی برای عوام درست کنیم. معنای لغوی (عوام) با (عموم) یکی است؛ اما معنای اصطلاحی (عوام) و (عموم) فرق میکند. مثلاً اگر شما بخواهید برای عامه‌ی مردم یک موسیقی پخش کنید، نمیروید موسیقی چرند و بیربطی را پخش کنید؛ میروید موسیقی خوبی را انتخاب میکنید؛ منتها موسیقییی که مورد علاقه‌ی مردم باشد و آن را بپسندند. ما اگر بخواهیم فرضاً برای سال اول دبستان کتاب معارف بنویسیم، شما فکر میکنید چه کار میکنیم؟ این یک هنر است. چرا تدریس در کلاس اول دبستان سخت‌تر از کلاس ششم است؟ دلیلش همین نکته است. مطلبی که داده میشود، باید درست‌ترین و عالیترین حرف باشد؛ منتها به زبان ساده؛ در همه‌ی علوم این‌طور است. شما برای آموزش ریاضی به بچه‌های دبستان، بر چه مبنایی عمل میکنید؟ دو بعلاوه‌ی دو مساوی با چهار، واضحترین و درست‌ترین و غیر قابل خدشه‌ترین پایه‌ی ریاضی است؛ شما این را در کلاسِ اول درس میدهید؛ در کلاسِ دوم درس میدهید؛ تا آخر هم که کسی بالاترین معارف ریاضی و ریاضی استدلالی و جبرهای پیچیده را میخواند، باز دو بعلاوه‌ی دو همان چهار است؛ حتّی یکصدم هم اضافه نمیشود. شما باید ببینید که درست‌ترین حرف درباب توحید چیست، آن را بگویید؛ درست‌ترین و غیرقابل خدشه‌ترین و متین‌ترین حرف در باب قرآن و زندگی ائمه چیست، آن را بگویید.

 


 البته من با همه‌ی گروههای رادیو صحبت کرده‌ام؛ این‌که در باب معارف با شما دارم صحبت میکنم، از یک بُعد به خاطر مسؤولیت من است. من به آقایان دیگر هم عرض کردم(1) که شما هر کلمه‌یی که در رادیو میگویید، یا مینویسید تا گفته بشود، بنده که در این‌جا نشسته‌ام و از کار شما خبر ندارم و خود شما را هم تا امروز ندیده‌ام، مسؤولیت و سنگینی بار حرف شما را بر دوش خودم احساس میکنم. من مسؤولم؛ من که نمیتوانم خودم را از مسؤولیت کنار بگیرم. هرچه شما در آن‌جا میگویید، بنده مسؤولم و باید جواب آن را پیش خدا بدهم؛ بنابراین موظفم که نظراتم را به شما بگویم و آنچه را که حقیقتاً صالح و مصلحت به نظر میرسد، به شما عرض کنم.

 


 در باب معارف، یک بُعد دیگر هم وجود دارد؛ من خبره‌ی این کار شمایم؛ یعنی اگر شما آقایان بخواهید با یک نفر به‌عنوان کارشناس درباره‌ی معارف صحبت کنید، باید با من صحبت کنید. بنده طلبه‌یی هستم که عمرم به تبلیغ معارف - نه فقط به دانستن معارف - گذشته است. اگر مبالغه نباشد، من در طول سالها شاید به اندازه‌ی روزهای عمر بعضی از شماها وقتم را در جلسات پیچیده‌ی جورواجوری که در آن عامی محض هم بوده، دانشمند و استاد و شخصیت علمی هم بوده است، گذرانده‌ام و با همه‌ی قشرها روبه‌رو بوده‌ام. من میدانم که معارف، بیان معارف، تبلیغ معارف و ادای معارف یعنی چه و چه‌قدر اهمیت دارد.

 


 شما برادران و خواهرمان که مشغول این کارها هستید، برنامه‌های خوبی تهیه میکنید. من برنامه‌های شما را میشنوم؛ بعضی از آنها واقعاً خوب است و آدم فکر میکند که در رادیو بهتر از این نمیشود ارائه کرد؛ یا حالا اگر این‌طور نگوییم - چون هرچه که بهتر باشد، از آن بهتر هم میشود ارائه کرد - باید بگوییم در حد معقول و منطقی است. بنابراین، من از شما برادران و خواهرمان تشکر میکنم که زحمت میکشید و کار میکنید. بعضی از برنامه‌ها خوب از آب در می‌آید؛ اما هرچه هم که خوب نیست - لااقل بخشهایی از برنامه‌ها خوب نیست - آنها هم خوب خواهد شد؛ این قدمهای ابتدایی است.

 


 این رادیو و این وسیله‌ی ارتباطی که از قدیم در اختیار ما نبوده؛ تازه چند سال است که در اختیار اسلام و دین قرار گرفته است. گروهی از جوانان مؤمن و متدین مثل شما به آن‌جا رفتند و دارند از سر احساس وظیفه این کار را انجام میدهند. هیچکدام از شما هم دوره‌ی تبلیغ مذهب را ندیده‌اید؛ اما دارید از روی شوق این کار را میکنید.

 


البته من در این‌جا باید اعتراف بکنم: من در غیاب شما معمولاً با آقایان روحانیون و علما و حوزه‌ییها این حرف را میزنم و میگویم که این آقایان حق دارند از شما گله کنند و بگویند که این حوزه‌ی علمیه کجاست و چرا به ما کمک نمیکند. شما این بار سنگین را بر دوش دارید؛ حقیقتاً باید به شما کمک کنند؛ این حق شماست که این را بخواهید. ما باید اعتراف کنیم که کمک نمیشود؛ اما حالا فارغ از این‌که چه کسی باید چه کار میکرده و نکرده، داریم حرف میزنیم. چه باید باشد؛ این را داریم عرض میکنیم.

 


 من خواهش میکنم که هم خود آقای مهاجرانی(2) - برادر عزیزمان - هم آقا(3) که مسؤول این گروه هستند، و هم یکایک برادران به این نکته توجه کنند که معارف بایستی در سطح راقی و اعلی ارائه بشود. معنای اعلی، پیچیده بودن نیست - پیچیده‌ترین حرفها را میشود ساده بیان کرد - منظور ما متین‌ترین حرفهاست. باید متین‌ترین و صحیح‌ترین و پیشرفته‌ترین حرفها گفته بشود.

 


من خاطره‌یی را برای شما بگویم. سال 57 در ایرانشهر تبعید بودم؛ یک روز مرحوم باهنر به دیدن من آمد. قبل از تبعید، به اتفاق یک جمع ده، پانزده نفری کاری را شروع کرده بودیم؛ اما در دوره‌ی تبعید، دنباله‌ی کارها را به ایرانشهر برده بودم تا از فراغت زمان تبعید استفاده کنم. آقای باهنر که به دیدن من آمد، به عنوان سوغاتی، چند جلد از این کتابهای تعلیمات دینی - که آن وقت تازه درآمده بود - برای من آورد. در آن موقع این کتابها را شهید باهنر و شهید بهشتی (رحمةاللَّه‌علیهما) و آقای جلال‌الدین فارسی و امثال اینها مینوشتند. در حقیقت مرحوم آقای بهشتی برنامه‌ریزی و عنوان‌بندی میکرد و سپس مرحوم باهنر و آقای فارسی تدوین میکردند؛ کار عمده هم بر دوش مرحوم دکتر باهنر بود. ایشان آن کتابها را آورد و به من داد و گفت شما اینها را ببینید؛ ما سطح معارفی که داریم به بچه‌های دبیرستان میدهیم، اینهاست؛ اگر شما چیزی میخواهید بدهید، باید بالاتر از اینها باشد. آقای بهشتی نشسته بود و تمام محتوای ذهن خودش را که میتوانست از مطالب اسلامی خارج کند، به زبان جوان‌پسند درآورده بود و در این کتاب تعلیمات دینی ریخته بود و مرحوم باهنر هم کار را ادامه داده بود؛ این سطح کمی نیست؛ این سطح خیلی بالایی است.

 


 البته خیلی از این حرفهایی که در کتابهای بینش دینی هست، اعماقی دارد؛ ظاهرش را آن معلم میفهمد و به متعلم تفهیم میکند؛ اما آن کسی که آن را نوشته، از این حرف اعماق بیشتری مییابد، تا آن کسی که دارد آن را میخواند؛ لیکن بگذارید همین مطالب داده شود، تا اگر او عمق پیدا کرد و در همین چیزی که در ذهنش هست، تعمق کرد، بتواند به آن ژرفا دست پیدا بکند؛ این خیلی مهم است. شما سخن متین پُرعمقی را که خودتان توی هفتم آن را میبینید، به زبان ساده‌یی درمیآورید و به مخاطبتان میگویید؛ اما او توی اول آن را میبیند؛ بعد که قدری ذهنش وسیعتر شد و معلوماتش بیشتر گردید، چون آن سخن در ذهنش نقش بسته است، در آن تعمق میکند و توی دوم و سوم را میبیند. هرچه علم او پیش میرود، میبیند که این حرف، حرف درستی است؛ دایماً تعمق پیدا میکند و آن حرفها در ذهن او جاگیرتر میشود؛ لذا این ایمان هرگز از کسی گرفته نخواهد شد. اگر آن حرفها اندکی غلط و خدشه‌پذیر و سطحی باشد، بعد از آن‌که علم او زیاد شد، تعمق میکند و میبیند که عجب حرف پوچی به دستش داده‌اند؛ برای ذهن دوران کودکی درست بوده است؛ اما الان که او دانشمندی شده، یا لااقل ذهن بالایی پیدا کرده، این حرف دیگر برایش معنایی ندارد، یا غلطش بر او آشکار شده است؛ در این‌صورت این خطر وجود دارد که ایمان از انسانها گرفته بشود. آن چیزی که من از معارف توقع دارم، این است.

 


 ممکن است شما بگویید که ما این را چگونه تأمین کنیم. شما باید یک گروه مشاوره‌ی محتوایی از مناسبترین شخصیتهایی که امروز میتوانید پیدا کنید، داشته باشید؛ مثلاً از آقای مصباح دعوت کنید و اصرار هم بکنید؛ یا مثلاً از شاگردان آقای مصباح دعوت کنید. خوشبختانه یکی از موفقیتهای آقای مصباح یزدی در قم این است که ایشان برخلاف خیلی از فضلای ما که فضلشان در خودشان منحصر مانده، فضلش در شاگردانِ خوب سرریز شده است؛ فرضاً از همین آقای محمّدی عراقی که از شاگردان آقای مصباح است و طلبه‌ی بسیار فاضل و چیزفهمی هم است، استفاده کنید. سراغ شخصیتهایی هم که کنار هستند و در صحنه‌ی معارف مذهبی خیلی حضور پیدا نمیکنند، اما آماده هستند که به شما کمک کنند، بروید؛ مثلاً سراغ آقای محمّدرضا حکیمی بروید و از ایشان استفاده کنید. بنابراین، یک گروه مشاوره درست کنید و از اینها خوراک فکریِ محتوایی بخواهید؛ اینها هم برنامه‌ریزی کنند و اصلاً به شما بگویند که امروز چه چیزی لازم است. فرضاً گاهی برنامه‌یی مثل (با محرمان خلوت انس) هست که در آن مسائل عرفانی مطرح میشود و به دل انسان مینشیند و من بعضی اوقات فرصت پیدا میکنم و آن را گوش میکنم؛ اما گاهی هم برنامه‌یی هست که اصلاً با نیاز فعلی فضای فرهنگی و مذهبی جامعه‌ی ما بکلی بیگانه است. بحث زندگی ائمه هم همین‌طور است. زندگی ائمه، عرض عریضی دارد؛ از تاریخ تولد و عدد فرزندان و نام ازواج و سالهای عمر گرفته، تا بحثهای علمی، مباحثات، مناظرات، مجادلات، ورود در معرکه‌های سیاسی، برخورد با حکام، فرارها، تبعیدها، زندانها و تحریکها.

 


سال 38 و 39 که بنده تازه به قم رفته بودم، مرحوم آقای طباطبایی - آن فیلسوف و عارف بزرگ - جلسه‌ی خواصی داشتند که روی روایتهای مختلفی بحث میکردند؛ مثلاً یک روایت را که آدم خیال میکرد روایت معروفی است و همه‌ی زوایای آن شناخته شده است، از (کافی) انتخاب میکردند، بعد آن‌چنان در آن تعمق میکردند که ابعاد جدیدی از آن روایت برای حاضران در جلسه مکشوف میشد.

 


ما واقعاً در برنامه‌های معارفیِ خود کدام قسمت از این معارف عجیب را میخواهیم بیان کنیم؟ کدامیک بیشتر مورد نیاز مردم است؟ با چه زبانی میخواهیم آن را بیان کنیم؟ اینها مسائلی است که از عهده‌ی کسی که حالا مثلاً چند تا مدرک و مرجع و کتاب را نگاه میکند و مطالبی را جمع‌آوری میکند، برنمی‌آید؛ این محقق مذهبی میخواهد. شما نمیتوانید در زمینه‌ی ادبیات کسی را بیاورید که اصلاً از ادبیات سابقه‌یی ندارد؛ مثلاً یک گلستان و یک بوستان و یک شاهنامه و یک خمسه‌ی نظامی در دستش باشد و بخواهد مطالبی را از آنها انتخاب کند؛ مگر میشود؟! پس امکان ندارد؛ باید کسی باشد که متخصص باشد، تا محتواها را معین کند و به برنامه‌سازان شما بدهد.

 


 برنامه‌سازان هم باید یک محصول باب طبع دربیاورند؛ یعنی از آن چک تضمینییی که برنامه‌ریزان در اختیار اینها میگذارند، مقداری اسکناس دویست تومانیِ نو و قشنگ در بیاورند که قابل خرج کردن باشد؛ تا هرکس که نگاه میکند، خوشش بیاید؛ این مهم است. پس از آن‌که برنامه‌سازان کار خود را به اتمام رساندند، مجریان هم آن را به بهترین وجهی اجرا کنند؛ مجریانی که حنجره‌های خوب و بیانهای خوبی دارند.

 


البته در بعضی از برنامه‌ها این منظور تأمین شده است؛ مثلاً همین برنامه‌ی (گنجینه) که الان به آن اشاره شد، از برنامه‌های نسبتاً خوب است؛ آدم میبیند که برنامه، هوشمندانه تنظیم میشود؛ بعضی از برنامه‌های دیگر هم همین‌طور است؛ اما گاهی چنین کیفیتی در برخی از برنامه‌ها مشاهده نمیشود.

 


 چند سال قبل از این - که مدیر رادیو یک نفر دیگر از آقایان بود - یک روز من در ماشین نشسته بودم و داشتم از جایی به جای دیگر میرفتم؛ رادیو را باز کردم، دیدم که گروه معارف دارد برنامه پخش میکند. با شنیدن آن برنامه، اعصاب من به هم ریخت و واقعاً آشفته شد! وقتی به ساختمان ریاست جمهوری برگشتم، گفتم به این آقا بگویید این‌جا بیاید ببینم آخر این چه وضعی است! وقتی که آمد، گفتم مسؤول گروه معارفتان کیست؛ بگویید بیاید با من صحبت کند، تا ببینم چرا این برنامه‌ها این‌طوری است! البته آنها هم تغییراتی دادند و برنامه‌های خود را اصلاح کردند. غرض، گاهی اوقات آدمی که اهل فن است، وقتی این‌گونه برنامه‌ها را میشنود، آشفته میشود؛ اما آن کسی که اهل فن نیست، آشفته نمیشود؛ ولی نمیپسندد و خوشش نمی‌آید. آن کسی هم که به هر صورت آن برنامه را گوش میدهد - حالا چه بپسندد، چه نپسندد - از آن استفاده نمیکند؛ یعنی چیزی گیرش نمی‌آید.

 


 آدم باید مطالعه کند. من خودم برای یک ساعت خطبه‌ی نماز جمعه، گاهی چهار ساعت، پنج ساعت مطالعه میکردم. ما باید برای رادیویی که بناست صدای آن در سطح میلیونها انسان پخش بشود، به‌طور دقیق برنامه‌ریزی و سرمایه‌گذاری بکنیم. من خواهش میکنم که روی گروه معارف برنامه‌ریزی کنید. همین آقایانی که تشریف دارند، کار کنند. شما مجرب و کارکشته هستید و کار را بلدید؛ اما باید با یک پشتوانه‌ی آن‌چنانی که عرض کردم، جلو بروید. دنبال این قضیه بروید و از آنها بخواهید؛ اصلاً بگویید مخصوص شما بنویسند؛ این کار میارزد. اگر شما به چنین افرادی پیشنهاد کردید، اما قبول نکردند، به آنها بگویید که وقتی شما کتاب مینویسید، تیراژ آن چه‌قدر است و چند نفر خواننده دارد. مثلاً اگر ده سال پیش شما کتابی نوشتید و تاکنون ده بار هم تجدید چاپ شده باشد - فرضاً پنجاه‌هزار یا صدهزار نسخه از آن چاپ شده باشد - آیا میتوانید قسم بخورید که صدهزار نفر این کتاب را خوانده‌اند؟ بعضیها کتاب را میخرند و در قفسه میگذارند؛ لذا همه‌ی کتابها خوانده نمیشود. اگر انسان چیزی بنویسد که در یک روز چند میلیون نفر آن را گوش کنند، این مگر چیز کمی است؟ جا دارد که تمام ذخیره‌ی فرهنگیِ معنویِ دینی ما به سمت رادیو سرازیر بشود؛ من با این چشم به گروه معارف نگاه میکنم.

 


البته بعضی از برنامه‌ها اصلاً چنین چیزی را برنمیتابد؛ فرضاً همین برنامه‌های پیش از اذان ظهر - که من گاهی فرصت پیدا میکنم و آنها را گوش میکنم - خوب است؛ مثلاً به مسجدی میروند و با امام جماعت و افراد آن مسجد صحبت میکنند؛ یا دعا و قرآنی خوانده میشود و مسائلی گفته میشود؛ اینها اصلاً چنان پشتوانه‌یی را نمیطلبند. برنامه‌های قبل از اذان مغرب هم همین‌طور خوب است. البته متأسفانه من فرصت پیدا نمیکنم که برنامه‌های پیش از اذان صبح را هم بشنوم؛ گاهی سابقها گوش میکردم، اما الان مجال پیدا نمیکنم که در این موقع رادیو را باز کنم و ببینم برنامه‌های آن چیست.

 


 در طرح احکام شرعی در برنامه‌ی پیش از ظهر، باید سفارش کنید که مسائلی گفته بشود که در حواشی آن، برداشت نادرستی صورت نگیرد. مثلاً گروه نظارت ما گزارشی به من دادند که در یکی از همین برنامه‌ها، موقع طرح یک مسأله‌ی شرعی در خصوص اختلاف زن و مرد در زمینه‌ی مهریه، از تعداد زیاد سکه‌ها مثال زده شده بود؛ مثلاً اگر زن گفت مهریه‌ی من صدوپنجاه سکه‌ی بهار آزادی است، اما مرد گفت نخیر، صد سکه‌ی بهار آزادی است، در این‌جا چه باید کرد! اصلاً چرا شما اسم مهریه را با صدوپنجاه سکه میآورید؟! بنده حداکثر چهارده سکه را برای قرائت خطبه‌ی عقد تعیین کرده‌ام؛ اگر یک عدد سکه هم اضافه کنند، خطبه‌ی عقد را نمیخوانم. مگر صدوپنجاه عدد سکه شوخی است؟! اصلاً نباید اسمش را آورد. مثلاً باید گفت اگر زن ادعای ده سکه داشت، ولی مرد گفت نخیر، نُه سکه است، چه کار باید کنیم. یا فرضاً شنیده بشود که برخی از تعبیرات نادرست را در طرح مسأله‌ی بین زن و شوهر به کار برده‌اند؛ مثلاً گفته بشود که زن اسیر مرد است! زن اسارتی ندارد؛ انسان آزاد است. این‌گونه تعبیرات با این‌که تعبیرات حساب‌شده‌یی هم نیست، اما حالا به زبان آمده است. در هنگامی که میخواهند این‌گونه برنامه‌ها را پخش کنند، باید این دقت را بکنند و این موارد را اصلاح کنند.

 


 واقعاً شماها گروه عزیز و جلیل‌القدری هستید. به لحاظ جایگاه کاری، قدر و اندازه‌ی شماها خیلی بالاست. عرض ما این است که هرچه میتوانید، کیفیت این گروه را بالا ببرید؛ چیزهایی بگویید که من هم که گوش میکنم، استفاده کنم؛ چه برسد به یک آدم معمولی که اهل این کار نیست. بهترین گویندگان، باید بهترین مطالب را در گروه معارف بیان بکند.

 


 و اما بیان چند تذکر: یک مسأله راجع به همین قرآن صبح است.(4) قبلاً هم این قرآن پخش میشد،(5) اما بهتر از حالا! برنامه‌ها باید روزبه‌روز تکامل پیدا کنند. من هر وقت که صبحها قدم میزدم یا به کوه میرفتم، حتماً در آن ساعت آن برنامه‌ی قبلی را گوش میکردم؛ و شاید حمل بر مبالغه بشود، اما باور کنید که استفاده میکردم؛ یعنی وقتی گوش میکردم، چیزی بر معلومات من اضافه میشد؛ اما الان متأسفانه آن‌طور نیست! من حتّی به مسؤولان رادیو سفارش کردم که همان برنامه را بگذارند؛ اما نمیدانم چه شد! البته آن برنامه کامل نبود - نه این‌که بخواهیم بگوییم بهتر از آن نمیشد - اما برنامه‌ی خوبی بود؛ نیم ساعت قرآن و ترجمه پخش میشد و مفید بود؛ اما الان برنامه‌ی قرآن صبح، آن کیفیت قبلی را ندارد. علاقه‌ی من به آن برنامه‌ی قبلی به اندازه‌یی بود که وقتی دیدم تمام شد، به دفتر گفتم به رادیو اطلاع بدهند که من میخواهم به عنوان ختم قرآن، یک هدیه به این آقایان بدهم. سابقها در مکتبخانه‌ها معمول بود که وقتی قرآن را ختم میکردند، هدیه‌یی میدادند؛ گفتم من حالا به همان رسم و سنت، چون این آقایان قرآن را ختم کردند، میخواهم هدیه‌یی به آنها بدهم.

 


 بیان آیات قرآن، گویش ترجمه‌ی قرآن و نظم نوشتنیِ آن ظرافتهایی دارد؛ باید به طور مخصوصی نوشته بشود و به‌طور مخصوصی هم بیان گردد؛ نسبت به این قضیه نمیشود سرسری برخورد کرد. البته من الان در مقام بیان جزییات برنامه‌ی قرآن صبحگاهی نیستم؛ اما شما میتوانید این دو برنامه را کنار هم بگذارید و مقایسه کنید و ببینید امتیازهاشان چیست. آن آیه‌یی که در ابتدا میخوانید، هم غیرفنی خوانده میشود، هم بسم‌اللَّه ندارد - اگر بخواهید بسم‌اللَّه را هم بخوانید، طولانی میشود - هم اصلاً آهنگ ندارد. این آقا(6) اهل موسیقی است؛ این را پیش ایشان ببرید و ببینید آیا آن آهنگ درست است یا درست نیست؛ ایشان هرچه قضاوت کرد، همان‌طور عمل کنید. بنده اهل موسیقی نیستم؛ اما گوشم میزان است. من میدانم که اگر یک آدم اهل موسیقی هم این را بشنود، نمیپسندد. اصلاً لزومی ندارد که شما آن‌طوری شروع کنید؛ (بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم) را بگویید و شروع به خواندن کنید.

 


 برنامه‌ی (سیمای فرزانگان) از برنامه‌های بسیار خوب شماست؛ هم موضوع برنامه خوب است، هم تنظیم برنامه خوب است؛ بخصوص که گوینده‌ی خوبی(7) هم آن را بیان میکند. گرچه به گمانم آن گوینده‌ی قبلی(8) نیست، اما درعین‌حال این گوینده‌یی هم که الان این برنامه را اجرا میکند، گوینده‌ی خوش‌صدای خوبی است که گرم صحبت میکند. شما در این برنامه گاهی با برخی از آقایان مصاحبه میکنید و در نیم ساعت برنامه‌ی خودتان، مثلاً یک ربع ساعت از صحبت اینها استفاده میکنید؛ به نظر من این هیچ لزومی ندارد؛ زیرا اولاً بعضی از صحبتها تکرار میشود - گوینده مطلبی را گفته، آن آقا هم آن را تکرار میکند - ثانیاً مصاحبه شونده چون خودش را برای این کار آماده نکرده و اهل گویندگی نیست، دارد یک خاطره نقل میکند که در آن، اضافات و حشو و چیزهای غیرلازم هست. شما با این آقایان مصاحبه بکنید، عمده‌ی آن مصاحبه را خلاص کنید و در قالبهای خودتان بریزید و بگویید. اگر نکته‌ی جالبی در بیان آنها بود، به قدر یکی، دو دقیقه از صدای خود آنها استفاده کنید؛ البته به شرطی که آن صدا سندیت داشته باشد. مثلاً من دیدم که چند ماه قبل از این، موضوع برنامه راجع به شیخ بهایی بود که با آقای حسن‌زاده آملی در همین زمینه مصاحبه شده بود. ایشان اهل این کارند، اما فصل مشبعی را در مقدمه ذکر کرده بودند. بیان فصل مشبع در مقدمه، به جای خود خوب هم است، اما نه در مقام بیان شرح حال شیخ بهایی. واقعاً بیان آن همه تفصیلات چه لزومی داشت؟ اگر ایشان آن مقدمه‌ی مفصل را گفتند، شما آن را بگیرید و از آن هم استفاده بکنید - یعنی نکات مهمش را در تدوین برنامه‌ی خودتان بگنجانید - اما لزومی نداشت که اصل آن حرف را از اول تا وسط برنامه، یا از وسط تا آخر برنامه بگذارید؛ به نظر من این استفاده‌ی زیاد از کلمات است. گاهی بعضیها تعبیر خوبی ندارند، لهجه‌ی خوبی ندارند، تکیه کلامهای نابجایی دارند؛ با این کار برنامه‌تان را خراب میکنید. بنابراین مصاحبه انجام بگیرد و از معلومات آقایان استفاده بشود؛ اما از اصل مصاحبه در برنامه خیلی کم استفاده شود.

 


یادم هست که چند سال قبل درباره‌ی مرحوم شیخ آقا بزرگ(9) با آقای حاج آقا موسی زنجانی مصاحبه کرده بودند. ایشان خبره‌ی این کار است؛ اصلاً فن رجال و علم تراجم در دست اوست؛ اما حالا که با آقایانِ برنامه‌ی (سیمای فرزانگان) روبه‌رو شده، قضیه‌یی مربوط به شیخ آقا بزرگ یادش آمده که مثلاً از شط دجله در سامرا عبور میکرد و کتابهایش افتاد و ...؛ طرح این طور قضایا هیچ لزومی ندارد. آقای شبیری زنجانی واقعاً استاد بزرگ و یکی از محققان بنام حوزه است؛ آن وقت با طرح مستقیم این‌گونه مطالب از ایشان، این مرد را در حد این گفتارِ بیاهمیت پایین آوردند! حرفهای ایشان را بشنوید و نکاتی را که ایشان میداند و واقعاً هیچ‌کس نمیداند - نکاتی هست که این آقای زنجانی در رجال میفهمد و آدم میتواند بگوید که لااقل در این زمان احدی غیر از او نمیداند و مخصوص خود ایشان است - جمع کنید و گوینده‌یی هم با صدای خوب همانها را بیان کند؛ بنابراین مستقیماً از صدای آقایان استفاده نشود. یا مثلاً آقای استادی، استادِ در همین تراجم است. من دیدم که ایشان داشتند راجع به این خانواده‌ی مسجدشاهیهای اصفهان و این آقا نجفی(10) - که خانواده‌ی مفصلِ عریقی هستند و همین‌طور از چند طرف ده شعبه پیدا میکنند - شرح کاملی میدادند. یک آدم رجالی، در مقام بیان علم رجال، این مطالب مفصل را میگوید. هنر آقای استادی این است که این چیزها را بلد است و به یادش میماند و بدون مراجعه به کتاب میتواند اینها را بگوید. واقعاً اگر آدم بخواهد اینها را بگوید، باید چه‌قدر مطالعه کند؛ ولی ایشان همه را حاضر است؛ اما این مربوط به برنامه‌ی شما نیست. شما باید اینها را بگیرید، آن زوایدش را حذف کنید و لبّ مطلب را در برنامه بیاورید؛ تا اگر انسان گوش میکند، استفاده کند.

 


 در خصوص برنامه‌های مربوط به زندگی ائمه (علیهم‌السّلام) هم همین‌قدر بگویم که آنچه شما در رادیو در مورد ائمه پخش میکنید، حتّی با سطح مطالب پایین‌تر از راقی کنونی هم فاصله‌ی زیادی دارد! من خودم قبل از انقلاب در باب زندگی ائمه کار میکردم؛ جزو رشته‌هایی بود که من به آن علاقه داشتم. سخنرانیهای فراوانی برگزار میشد و کسانی بودند که آن حرفها را میگرفتند و منتشر میکردند. من الان میبینم که در دوران بعد از پیروزی انقلاب، از آن حرفهایی که بنده مثلاً در سالهای 50 تا 53 راجع به زندگی ائمه میگفتم، اصلاً اثری نیست؛ اقلاً برنامه‌ی رادیو را به آن سطح برسانید. آدم تأسف میخورد؛ انصافاً برنامه‌های مربوط به زندگی ائمه خیلی ضعیف است! در خصوص جوانب گوناگون زندگی اجتماعی و علمی ائمه باید مطالبی بیان کنید که وقتی کسی گوش میکند، لااقل به اندازه‌ی فهمش، به جایگاه امام نزدیک بشود؛ حالا نمیگوییم که انسان آن جایگاه را درک کند؛ آن‌که خیلی سخت است و خیلی فاصله دارد.

 


 مسأله‌ی دیگر، مسأله‌ی روضه‌هاست. روضه‌خوانی و سینه‌زنی باید باشد؛ اما نه در هر عزایی. این را بدانید که روضه خواندن و گریه کردن - آن سنت سنیه - مربوط به همه‌ی ائمه نیست؛ متعلق به بعضی از ائمه است. حالا یک وقت در جمع و مجلسی کسی روضه‌یی میخواند، عده‌یی دلشان نرم میشود و گریه میکنند؛ این عیبی ندارد. اصلاً عزاداری کردن یک حرف است، روضه‌خوانی و سینه‌زنی راه انداختن یک حرف دیگر است. روضه‌خوانی و سینه‌زنی راه انداختن، مخصوص امام حسین است؛ حداکثر مربوط به بعضی از ائمه است؛ آن هم نه به این وسعت. مثلاً در شب و روز تاسوعا و عاشورا بخصوص، در شب و روز بیست‌ویکم ماه رمضان، سینه‌زنی و عزاداری و برپایی جلسات خوب است؛ ولی مثلاً در مورد حضرت موسیبن جعفر (علیه‌السّلام) - با این‌که وفات آن بزرگوار از وفاتهای دارای روضه‌خوانی است - من لزومی نمیبینم که سینه‌زنی بشود؛ یا مثلاً در سالگرد شهادت حضرت زهرا (سلام‌اللَّه‌علیها) مناسبتی ندارد که ما بیاییم نوحه‌خوانی و سینه‌زنی کنیم؛ بهتر این است که در آن موارد، شرح مصایبشان گفته بشود. شرح مصایب، گریه‌آور است.

 


من خودم الان در ایام ماه محرّم که نمیتوانم روضه بروم، چون آن احساس و عشقی که در دل هر شیعه هست و دلش میخواهد در عزاداری شرکت کند، لذا من این را با خواندن (نفس‌المهموم) حاج شیخ عباس قمی(11) - که یک کتاب عربی است - اشباع میکنم؛ این خودش گریه‌آور است و برای من کار چند نفر روضه‌خوان را میکند. حتماً لازم نیست که عزاداری به همان شکل سنتیِ روضه‌خوانی باشد که اولش چیزی میخوانند و بعد هم احیاناً آخرش دمی میگیرند و سینه‌یی میزنند؛ نه، شرح حال را بیان کنید؛ مثلاً یک نفر با بیان خوب و لحن محزونی، وضع زندان رفتن حضرت موسیبن‌جعفر را بیان کند؛ حوادث تلخ زندان را بیان کند؛ بعد شهادت حضرت را بیان کند؛ بعد مراسم تشییع را بیان کند؛ در این صورت هر کس که آن‌جا نشسته باشد، دلش نرم میشود.

 


 شبیه همان صداهای ناهنجار، نوای شیپوری است که معمولاً در ایام عزا بین دو برنامه گذاشته میشود؛ که آن هم انصافاً گوشخراش است. من یک وقت به برخی از دوستان گفتم که شما میتوانید برای ایجاد فاصله بین دو برنامه، از صدایی شبیه برخورد یک قاشق با یک کاسه‌ی فلزی استفاده کنید؛ واقعاً چه لزومی دارد که حتماً یک موسیقی باشد، که ما چون موسیقی را در این روزها حرام میدانیم و نباید بگذاریم - روزهای دیگر که حرام نیست - آن وقت بیاییم از شیپور بدصدایی، آن هم صدای گرفته‌ی خش‌داری استفاده کنیم؟! باید چیز مناسبی انتخاب بشود. در زمان رژیم گذشته هم از این صدا استفاده میشد. من دیده بودم که در ایام وفات، بین برنامه‌ها از شیپوری استفاده میشد که حالا هم گذاشته میشود! چیز جدید و خوبی ابداع کنید. البته نباید افراط بشود و عده‌یی از آن طرف بروند و بگویند فلانی گفت که این شیپور بد است؛ پس بیاییم مثلاً سنتور یا ویولونی بیاوریم و بگذاریم! نه، من میگویم اصلاً لزومی ندارد که موسیقی باشد. اگر نمیخواهید موسیقی بگذارید - که عیبی هم ندارد - اصلاً موسیقی نگذارید؛ اما اگر یک چیز مناسب عزا دارید، آن را بگذارید.

 


 آن‌جاهایی هم که سینه‌زنی و نوحه‌خوانی هست، از مداح خوش‌صدا استفاده کنید. گاهی آدمهای بدصدایی میآیند و شما صداهای ناهنجار نکره‌یی را در آن‌جا میگذارید که با شنیدن این صداها آدم ناگهان از جا میپرد و اصلاً بدش می‌آید که این صداها چیست! بروید خواننده‌های خوش‌صدایی را بیاورید و در برنامه‌های خودتان از صدایشان استفاده کنید. همین خواننده‌های معمولی بیایند شعر عزاداری بخوانند، یا در مدح ائمه شعر بخوانند؛ مگر ننگشان میکند؟! شعرای بزرگ ما در مدح و عزای ائمه شعر گفته‌اند. این دوازده بند محتشم، از لحاظ هنر شعری، جزو شعرهای درجه‌ی یک است. محتشم، دیگر هم شعر به این خوبی ندارد. من دیوان محتشم و غزلیاتش را دیده‌ام؛ این دوازده بند چیز فوق‌العاده‌یی است؛ از لحاظ شعری، حد اعلای شعر است. شعری مثل شعر محتشم، در حد بالای هنری سروده شده است؛ اما مثلاً آقایی ننگش بکند آن را بخواند! خوشبختانه ما خواننده‌های جوان داریم. بعضی از جوانانی که تازه روی کار آمده‌اند، صداهای خوبی هم دارند؛ این‌گونه اشعار را در اختیارشان بگذارید تا بخوانند.

 


 نکته‌ی بعدی در زمینه‌ی جشنهای مربوط به سالگرد ولادت ائمه در رادیوست. جشن باید شاد باشد؛ منتها جشن ائمه را باید با شادی روز سیزده‌بدر تفاوت گذاشت. اگر بنا باشد که روز تولد ائمه طوری شادی را تأمین کنیم که مثلاً در سیزده‌بدر تأمین میکنیم؛ یکی بیاید لطیفه‌یی بگوید و جمعی را بخنداند؛ هر چند من این را منع نمیکنم، اما آن را به‌حساب معارف نگذارید. البته برنامه‌های شما به مناسبت ولادت ائمه، اصلاً نباید جنبه‌ی مصیبت و روضه‌خوانی و غم داشته باشد. اگر میخواهید تحلیل هم بکنید - که عیبی ندارد - در آن جنبه‌هایی تحلیل کنید که این چیزها نباشد. در روزهای ولادت باید مناقب و معجزات ائمه گفته بشود؛ البته معجزاتی که قابل قبول و قابل فهم باشد و سنگی در ذهن مخاطب نیندازد.

 


 یک نکته هم در خصوص برنامه‌های عرفانی شماست. آن برنامه‌یی که گفتم یک روز اعصاب من را آشفته کرد، یک برنامه‌ی عرفانی بود! البته در این برنامه‌ی (با محرمان خلوت انس) هم مطالب عرفانی وجود دارد؛ اما منظورم این برنامه نیست؛ اگرچه گاهی آن هم در این عیبی که میخواهم بگویم، شرکت دارد. گاهی در مباحث عرفانی حرفهای قلمبه سلمبه‌یی زده میشود که واقعاً کسی نمیفهمد معنی این حرفها چیست؛ یعنی استفاده از اصطلاحات عرفا و احیاناً به‌کار بردن آنها در موارد نه چندان بجا ! مباحث عرفانی باید دل انسان را به خدا نزدیک کند؛ عرفان واقعی یعنی این؛ یعنی آن ذکر و یاد الهی را در انسان به‌وجود بیاورد و بصیرت لازم را برای حضور در مقابل خدا ایجاد کند. این حضور هم درجاتی دارد. آدم هر وقت به خدا توجه میکند، حضوری پیدا میکند؛ اما در انسانهای عارف و والامرتبه، این حضور خیلی عمیق‌تر و پُرمعناتر و پُرصفاتر است. عرفان باید در انسان صفایی ایجاد کند؛ این صفا با الفاظ خشکِ این‌طوری به‌وجود نمی‌آید؛ چون هیچ معنایی پشتش نیست. به نظر من با طرح بعضی از داستانها از جاهای خوب، و بیان کلماتی از بعضی از بزرگان - همانهایی که واقعاً عارف و اهل معنا بودند - عرفان واقعی را در برنامه‌ی خودتان مطرح کنید.

 


 حالا ما عیب این برنامه‌های عرفانی را گفتیم، به هنرش هم اشاره میکنیم. من یک بار داشتم به یکی از همین برنامه‌های عرفانی شما گوش میکردم، دیدم جمله‌یی را از کتاب (چهل حدیث) امام نقل میکند؛ آن جمله برای من خیلی مؤثر و گیرا بود. عجیب است که من کتاب (چهل حدیث) امام را دارم و نگاه هم کرده‌ام؛ اما آن جمله را ندیده بودم. آن جمله راجع به این بود که انسان نباید به خدای متعال بگوید که با عدالت با من برخورد کن؛ چون خدای متعال بر او سختگیری خواهد کرد. همان عبارت ساده‌ی امام در آن‌جا، بسیار گیرا و مؤثر بود؛ اینها عرفان است. خود امام اهل معنا و اهل حال بود؛ آن چیزی که میگفت، واقعاً آن را احساس کرده بود؛ لذا آن چیزی هم که از او صادر شده است، همان اثر را میگذارد.

 


 آن برنامه‌یی(12) هم که شما(13) پارسال در ماه رمضان در تلویزیون اجرا میکردید، واقعاً همین‌طور بود؛ از یک انسان بزرگ و اهل معرفت، جمله‌یی گیرا به زبانی ساده نقل میشد و انسان را منقلب میکرد. برنامه‌های عرفانی بایستی این‌گونه باشد؛ والّا از لفاظی کردن و دایماً ملکوت و جبروت را به‌هم بستن، چیزی در نمی‌آید!

 


 یکی از چیزهایی که در گروه معارف جایش خالی است، تاریخ تحلیلی اسلام است. بایستی آدمهایی که متخصص و اهل این کارند، به این امر بپردازند. البته یادم هست که در گذشته یک دوره‌ی تاریخ اسلام به صورت سخنرانی گذاشته بودند و یک نفر از فضلای قم هم هفته‌یی یک بار آن را ادا میکردند که به نظر من جالب نبود؛ نه ادا خوب بود، نه محتوا خیلی خوب بود، و نه خیلی تعریف داشت. کسانی هستند که در تاریخ تحلیلی اسلام دست دارند و واقعاً میتوانند مسائل اسلام و جنگهای پیامبر را تحلیل و بیان کنند.

 


من میخواهم به شما عرض بکنم که مردم ما از زندگی و جنگهای پیامبر تقریباً چیزی نمیدانند؛ همین‌طور جسته و گریخته چیزی شنیده‌اند؛ مثلاً اگر یک منبری داشته درباره‌ی موضوعی صحبت میکرده، بعد به مناسبت، چیزی از جنگ خندق نقل کرده، مردم فهمیده‌اند که جنگ خندقی هم بوده است؛ اما این جنگ خندق چه بود، چه موقع بود، با چه کسانی بود، شروعش به چه علت بود، حضرت تا کجا آن را ادامه دادند، چه کسی کشت و چه کسی کشته شد و سرانجام چه شد، واقعاً مردم نمیدانند! یا مثلاً جنگ حنین که در قرآن از آن نام برده شده - (و یوم حنین اذ أعجبتکم کثرتکم)(14) - چه جنگی بوده است، مردم از ابعاد گوناگون آن اطلاع چندانی ندارند؛ حتّی از جنگ احد - که به خاطر حساسیت آن خیلی تکرار شده است - هنوز شناخت کامل و درستی ندارند! مردم باید بدانند که پیامبر چند جنگ داشته است؛ در چند مورد از این جنگها خود پیامبر حضور داشته است؛ در چند مورد حضور نداشته است؛ با چه گروهها و چه عناوینی جنگیده است؛ شعارشان در جنگ چه بوده است. این وقایع را دنبال کنید؛ آن وقت به تاریخ دوره‌ی فترت برسید؛ یعنی بعد از رحلت پیامبر و دوره‌ی خلفای ثلاثه، تا امامت امیرالمؤمنین.

 


مردم ما از دوران خلافت امیرالمؤمنین هم چیز زیادی نمیدانند؛ مختصری از جنگها را میدانند؛ اما از تفصیلات آن اطلاعی ندارند. مردم همچنین از صلح امام حسن چیز زیادی نمیدانند؛ فقط چند تا کلمه‌ی شعاری میدانند؛ درحالیکه درباره‌ی این صلح کتاب نوشته شده و بحث و تحلیل شده است. من خودم چندین سال قبل از این، کتابی از شیخ راضی آل یاسین(15) - از بزرگان علمای عراق - ترجمه کردم.(16) ترجمه‌ی این کتاب در سال 1348 منتشر شده است؛ الان باید محتوای آن کهنه باشد. درباره‌ی امام حسن، ذهنها و فکرها باید حرف نو بگویند؛ اما همانها هم گفته نمیشود؛ اینها مایه‌ی تأسف است!

 


 بعضیها خیال میکنند که اگر بخواهند راجع به دوره‌ی خلفا تحلیل کنند، حتماً باید با طعن به آنها همراه باشد؛ نه، طعن به خلفا در رادیو جایز نیست. اگر تاکنون این نکته را در جلسات قبل نگفته‌ام، الان عرض میکنم که طعن به خلفا در رادیو مطلقاً جایز نیست؛ الان حرام شرعی است. داعیه‌ی ما این است که میخواهیم انقلابمان را به دنیا صادر کنیم؛ کدام دنیا؟ در درجه‌ی اول، دنیای اسلام است. آن‌وقت دنیای اسلام که یک میلیارد و دویست میلیون نفر جمعیت دارد و حدود چهارپنجم‌شان کسانی هستند که به چیزهایی به شکل مقدسات اعتقاد دارند، شما بیایید به این مقدسات اهانت بکنید؟! آیا این انقلاب صادر میشود؟!

 


 خوب است بدانید - و لابد بعضی میدانند - که در الجزایر وقتیکه بوادر و نشانه‌های این نهضت فعلی ظاهر شد، یکی از کارهایی که کردند، این بود که یک رساله در باب عقاید شیعه نسبت به خلفا منتشر کردند، تا خوب رابطه‌ی آنها را با انقلاب قطع کنند! حالا اگر یک وقت کسی عقیده‌اش چیزی بوده و در جایی آن را گفته است، این به من و شما ارتباطی ندارد؛ ما باید مواظب باشیم که در رادیو چنین چیزهایی منعکس نشود. ما الان در حال اداره‌ی جامعه‌ی اسلامی هستیم؛ نباید به مقدسات سایر مسلمین اهانت بشود.

 


بد نیست من خاطره‌یی را برای شما نقل کنم؛ هرچند که به خیلی از دوستان هم این را گفته‌ام. امام یک وقت در اوایل انقلاب در سخنرانیهایشان از معاویه به صورت طعن‌آمیزی اسم می‌آورند. شما میدانید که من مدتی را در بلوچستان بودم و با خیلی از علمای آن‌جا دوست نزدیک هستم. مردم و علمای سنی آن منطقه، معاویه را مقدس میدانند. به امام عرض کردم که در طرف شرق کشورمان، چند صد میلیون نفر معاویه را محترم میشمارند و او را خال‌المؤمنین میدانند - البته بحق یا بناحق آن، مربوط به جلسه‌ی بحث است - یعنی مسلمانان هند، پاکستان، بنگلادش و افغانستان اغلب سنی حنفیاند؛ اینها معاویه را محترم میشمارند. امام گفتند عجب، من نمیدانستم! من بعد از آن در طول این ده، یازده سال یک جمله‌ی طعن‌آمیز از امام راجع به معاویه نشنیدم. من خودم در نماز جمعه راجع به جنگ صفین و سایر جنگهای امیرالمؤمنین صحبت میکنم؛ اما اهانت نمیکنم. تاریخ‌گویی، یک حرف است؛ اهانت، حرف دیگری است. تاریخ بیست‌وسه‌ساله‌ی بعد از رحلت پیامبر تا خلافت امیرالمؤمنین، یک تاریخِ قابل بررسی است؛ باید بررسی شود؛ اما در آن اهانت و جسارت به خلفا به‌هیچ‌وجه نباید باشد.

 


 مطلب بعدی راجع به سخنرانیهاست. در سابق هر روز هفته - غیر از جمعه - قبل از اخبار ساعت 14 در رادیو سخنرانی میگذاشتند، که بعضاً سخنرانی آدمهای نه چندان شایسته‌ی این کار هم از آن‌جا پخش میشد! من یک وقت به مسؤول رادیو گفتم که شما سخنرانیِ سخنرانهای ممتاز را بگذارید؛ نه کسی که وقتی سخنرانی میکند، مثل کسی است که دارد تمرین منبر میکند! واقعاً چه لزومی دارد که شما سخنرانی این آقایی که به اصول و ارکان سخنرانی واقف نیست، به صرف این‌که وجهه‌ی سیاسی دارد، از رادیو پخش کنید؟! این غلط است.

 


به نظر من قطع سخنرانی هم - که چند سال است در رادیو معمول شده - کار خوبی نیست؛ ظاهراً بعدازظهرهای جمعه یکی، دو تا سخنرانیِ این‌طوری میگذارند. بعدازظهر جمعه وقتی است که شنونده‌های دیگری دارد. باید از آدمهای حسابی سخنرانی گذاشته بشود؛ آن هم نه هر سخنرانیِ آن آدمِ حسابی؛ بلکه آن سخنرانی او که به درد شما میخورد؛ باید بگردید و این‌گونه سخنرانیها را پیدا کنید و بگذارید.

 


البته آن بخشهایی از فرمایشهای امام که پیش از خبر ساعت 14 پخش میشود،(17) خیلی خوب و مناسب است. واقعاً من احساس میکنم که هرکس به این یک قطره از آن مقویِ فرمایش امام احتیاج دارد. ما باید هر روز یک قطره مصرف کنیم؛ چون آدم ویتامینش کم میشود. حرفهای مناسب و خوبی هم انتخاب میشود. البته قدری به شکل کار توجه بشود؛ گاهی احساس میشود که ناگهان وسط فرمایش امام صدا قطع میشود؛ چنین فراز و نشیبهایی هم باید ملاحظه بشود.

 


 نکته‌ی دیگر راجع به قرآن و تواشیح است. من مدتی پیش در همین زمینه بلبشویی را در صدا و سیما احساس کردم؛ مثلاً یک نوار قرآن را چهار روز پشت سر هم میگذارند؛ این چه لزومی دارد؟! گاهی اوقات چیزهای بدتری هم بود که چون مربوط به تلویزیون است، آنها را رها میکنیم. در همین زمینه، جمع متخصصی را معین کرده‌ام تا راجع به تلاوتهایی که در رادیو و تلویزیون گذاشته میشود، نظر بدهند؛ شما بایستی نظر این جمع را رعایت کنید. من به‌طور کلی عرض میکنم که اگر میخواهید قرآن بگذارید، بگردید بهترین تلاوت را بگذارید. این‌طور نباشد که ما برای این‌که بخواهیم جوانی را تشویق کنیم، قرآن او را بگذاریم! البته گاهی نوجوانانی مثل جواد فروغی هستند که قرائت قرآنشان در حد بالاست؛ این نه به عنوان تشویق، بلکه به‌عنوان یک قرائتِ خوب میشود از آن استفاده کرد؛ البته نه همه‌ی قرائتهایش؛ بعضیهایش را که من دیده‌ام، انصافاً عالی است.

 


 نکته‌ی دیگر در این زمینه، همین مطلبی است که ایشان(18) گفتند؛ یعنی رعایت موازین موسیقی در این تواشیحها؛ که الحمدللَّه معلوم میشود شما این کار را شروع کرده‌اید؛ این بسیار مهم است. من گاهی اوقات میبینم که فارسها بدون توجه به موسیقی عربی، یک نغمه‌ی عربی را میخوانند! البته دستگاهها، همان دستگاههاست؛ آنها هم وقتی میخواهند بخوانند، در همین دستگاههای بیات ترک و همایون و شور میخوانند؛ عجیب این است که همین اسمها را هم بیان میکنند. مرحوم امیری فیروزکوهی - که در موسیقی وارد بود - میگفت هرکس هر صدایی از دهانش دربیاورد، در یکی از این دستگاههاست؛ ولو این‌که موسیقیِ غربی باشد؛ منتها اصول و مبادی خوانندگی آنها فرق دارد. لابد حرف مرحوم امیری فیروزکوهی حجت است. در موسیقی ایرانی، اگر کسی به هنگام خواندن از دستگاهی خارج بشود، اهل موسیقی میگویند گناه کبیره‌یی مرتکب شده است؛ اما موسیقی عربی اصلاً یکی از لوازمش این است که از یک دستگاه به دستگاه دیگر بروند؛ غیر از این گناه کبیره است! لذا موسیقیدانهای ایرانی از این‌گونه قرآن خواندنها خوششان نمی‌آید؛ میگویند از دستگاه خارج شد؛ غافل از این‌که اصلاً خارج شدن و از یک دستگاه به دستگاه دیگر رفتن، یکی از مبادی خوانندگیِ قرآن‌خوانهای عرب است؛ خودشان هم این را میدانند؛ از اول که شروع میکنند، گاهی پنج دستگاه را طی میکنند، تا وقتی که به آخر میرسند و مجدداً به دستگاه اول برمیگردند؛ مثلاً از بیات ترک شروع میکنند، وارد همایون میشوند و سپس به شور میروند؛ بعد آخر سر مجدداً به همان بیات ترک برمیگردند؛ لذا شما میبینید که (صدق‌اللَّه‌العلیّ‌العظیم)شان، با (بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم)شان دارای یک آهنگ است. در چنین حالتی، اگر ما بیاییم قرآن عربی یا سرود عربی را بدون رعایت موازین آنها بخوانیم، چیز ناجوری از آب درمی‌آید و اصلاً به گوش نمیچسبد. اگر بناست تواشیح خوانده بشود، باید همان‌طور خوانده بشود.

 


 از تواشیحهای آنها هم خیلی نباید استفاده بشود. من میبینم که این جوانان ما وقتی همخوانی میکنند، عین همان چیزی را که آنها خوانده‌اند، تکرار میکنند؛ واقعاً این تقلید محض لزومی دارد؟ این همه شعر عربی و دعا هست که میتوان از آنها استفاده کرد؛ مثلاً میتوانند قصیده‌ی (بُرده)(19) را بخوانند که خیلی ممتاز و خیلی خوب است. درباره‌ی پیامبر و ائمه، عربها چه‌قدر اشعار خوب سروده‌اند که در حد اعلای فصاحت و بلاغت است؛ از اینها در تواشیح استفاده کنید.

 


 البته این نکته‌یی که عرض کردم، شامل دعاهایی که بعد از اذان صبح خوانده میشود، یا دعای روزها - که قبلاً خوانده میشد و الان مدتی است آن را قطع کرده‌اند و ما هم گفتیم که قطع نکنند - نمیشود. اگر این دعاها را با سبک قرآن‌خوانیِ فارسی بخوانند - همین سبکی که در مسجدها میخوانند - مطلوبتر است؛ آن آهنگهای کشیده خیلی مناسب نیست. البته همین دیروز یا پریروز بود که دیدیم بعد از اذان دعایی با لحن عربی خوانده شد که خوب و دلنشین بود؛ اما اگر بخواهند آن را بِکِشند، چیز مطلوبی نخواهد شد. البته استثناهایی هم وجود دارد؛ مثلاً آن (ربّنا)هایی که شجریان خوانده و در ماه رمضان قبل از اذان مغرب میگذارند، یک کار هنری است؛ یک کار حالی نیست؛ مناسب نیست که بعد از اذان، کسی بخواهد آن‌طور چیزی را بگذارد؛ نه، بعد از اذان، به نظرم میرسد که همین صدای معمولیِ مسجدیِ ما بهتر و مناسبتر باشد.

 


 یک نکته را هم در خصوص اذانهایی که از صدا و سیما پخش میشود، متذکر میشوم. شما(20) به اذان غلوش اشاره کردید؛ اما عیب اذان غلوش این است که آهسته گفته شده است؛ اذان استودیویی است؛ مثل این‌که برای خودش حدیث نفس کرده است. اذان ابوزید هم همین‌طور است؛ او هم برای خودش گفته است؛ اینها برای دیگران اذان نگفته‌اند. ما در این‌جا به آقایان قرّاء مصری گفتیم که اذان باید از دل کنده بشود؛ یعنی اذان گلدسته‌یی بگویند؛ اذان استودیویی به درد ما نمیخورد! اذان گلدسته‌یی، مثل همان اذانی است که شما گفته‌اید؛ یا اذان آقای شریف که انصافاً از آن اذانهای بسیار خوب و درجه‌ی یک است. البته این اذان آقای شریف، نسخه‌ی بدل است؛ اصلش را یک عرب گفته است و من سالها پیش این اذان را شنیده‌ام. مرحوم عطاءاللَّه زاهد(21) میگفت که موسیقی متن فیلم محمّد رسول‌اللَّه را از اللَّه‌اکبر آن اذان گرفته‌اند. اذان طوخی و اذان مؤذن‌زاده هم خوب است؛ اذان پُرحرارت و پُرمغزی است.

 


بنای ما بر این نبوده که در رادیو و تلویزیون، از اول تا آخر، همین چهار تا اذان را بگذاریم؛ نه، بنا بر این بوده است که اذان گفتن را نظمی بدهند؛ منتها برای این‌که خیلی شلوغ نشود، گفته شد که مرزی بگذارند. البته ممکن است گاهی بعضی از اذانها را هم بگذارند؛ اما توجه داشته باشید که اذان رسمی و دایمی رادیوی ایران که ما میخواهیم در دنیا پخش بشود، باید - به قول شماها - یک اذان استاندارد باشد؛ یعنی بتوانیم آن را عرضه کنیم و بگوییم ما این‌طوری اذان میگوییم.

 


 اذان چون عربی است، باید آن را به لهجه‌ی عربی گفت؛ مثل قرآن، که اگر آن را با لهجه‌ی غیرعربی بخوانیم، درست نیست. بعضیها در تقلید زبانهای خارجی مقیدند که حتماً لهجه را رعایت کنند - که البته این لازم هم است؛ بالاخره اگر شما بخواهید با کسی به زبان انگلیسی یا عربی حرف بزنید، نمیشود مثل همان لهجه‌ی فارسی با او حرف بزنید؛ باید به لهجه‌ی خودش باشد - اما وقتی به نماز و قرآن میرسند، متأسفانه وسوسه‌شان میگیرد و میگویند چه لزومی دارد که ما این (ولاالضّالین) را مَد بدهیم؛ همین‌طور مثل سایر کلمات به صورت عادی ادا کنیم! اینها غافل از این هستند که این (ولاالضّالین) بدون مَد، آن چیزی نیست که نازل شده است؛ اصلاً (ولاالضّالین) با مَد نازل شده است. اصول زبان این را به ما دیکته میکند که این‌طوری بگوییم؛ اگر این‌طوری نگفتیم، مثل این است که اصلاً آن را نگفته‌ایم! البته اگر یک وقت کسی نمیتواند این‌طور بگوید، گریبانش را نمیگیرند؛ اما بایستی درست گفت. نمیشود ما رعایت لهجه را نکنیم؛ لهجه خیلی مهم است.

 


 یک نکته هم مربوط به زمان پخش اذان صبح در روزهای مختلف سال است. چون زمان پخش اذان صبح در همه‌ی ایام سال یکسان نیست، شما ملاک زمانی را برنامه‌ی (شیرخدا)(22) قرار داده‌اید؛ یعنی قبل از ساعت 6 باید ضرب (شیرخدا) زده بشود. اگر از نظر زمانی طوری شد که اذان یک ساعت با برنامه‌ی (شیرخدا) فاصله داشت، اذان و دعا را به صورت مفصل میگذارید؛ اما در ایام زمستان - که اذان نزدیک همان ساعت 6 است - زمان پخش اذان را کوتاه میکنید و دعا نمیگذارید و همان برنامه‌ی (شیرخدا) را پخش میکنید! در جمهوری اسلامی برنامه‌ی (شیرخدا) ملاک نیست. آن ضرب زورخانه یک جنبه‌ی سنتی و سمبلیک دارد؛ والّا هیچ‌کس با آن ضرب ورزش نمیکند. من خودم چند سال زورخانه رفته‌ام؛ اصلاً این ضرب، ضربی نیست که بشود با آن ورزش کرد؛ مخلوطی از ضربهای مختلف است که مردم فقط آن را گوش میکنند؛ این غیر از دستورالعمل آن ورزشِ نرمشِ فرنگی است. پس این برنامه نمیتواند اصل باشد؛ اصل، اذان و دعاست.

 


 چون ماه رمضان در پیش است، باید خیلی حواستان جمع باشد. چند روز پیش مدیران مراکزِ صدا و سیما در استانها این‌جا بودند؛ به آنها هم گفتم که برنامه‌های سحر را باید خوب تنظیم کنید.(23) من دیدم دعای سحر که خوانده میشود، اصراری هست که هر شب صدای کسی را بگذارند؛ این کار لزومی ندارد. اگر دو نفر با صدای خوب و با حالِ خوب دعای سحر را خواندند، همان را بگذارند؛ چه لزومی دارد که هر شب صدای یک نفر را بگذارند که دلش را به دست آورده باشند؟!

 


 خیلی اهمیت دارد که در قرائت دعاها، قطع و وصل جملات، صحیح و بجا باشد؛ تا آن کس که معنای دعا را میفهمد، حالش خراب نشود! مثلاً خوانده میشود: (بأبی انتم و امّی طبتم، و طابت الأرض الّذی فیها دفنتم)؛ در صورتی که باید گفته شود: (بأبی انتم و امّی، طبتم و طابت الأرض الّذی فیها دفنتم).(24) این دعاها عبارات زیبایی است که اگر در قطع و وصل آن دقت نشود، واقعاً به زیبایی آن لطمه میخورد.

 


من یادم می‌آید که یک وقت در مشهد منزل مرحوم فرخ جلسه‌یی در روزهای جمعه تشکیل میشد و ما هم گاهی در آن شرکت میکردیم. در یکی از آن جلسات، یک نفر هندی - که از اساتید زبان فارسی بود - شرکت کرده بود. در آن جلسه تعریف کردند که ایشان از هند آمده‌اند و استاد زبان فارسیاند و بر دیوان حافظ مسلط هستند؛ طرف هم به رویش بالا رفت و شروع به خواندن یک غزل از حافظ کرد؛ اما به قدری آن غزل را بد خواند که بیاختیار همه خنده‌شان گرفت! حالا وقتی من میبینم که بعضی از آقایان دعاها را این‌طوری میخوانند، به یاد آن جلسه و آن غزل حافظ میافتم که آن استاد هندی خوانده بود!

 


 به‌هرحال، از شما که این زحمت را قبول کرده‌اید و این بار سنگین را بر دوش میکشید و مسؤولیتهایش را هم پذیرفته‌اید، خیلی متشکرم. ان‌شاءاللَّه خداوند کمکتان کند و توفیقتان بدهد که بتوانید این کار را ادامه بدهید.

 


 والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 


 

 


1) بیانات در دیدار با اعضای (گروه اجتماعی) صدای جمهوری اسلامی ایران (29/11/1370)؛ ر.ک: صفحه‌ی 56 همین مجلد

 


2) مدیر وقت صدای جمهوری اسلامی ایران‌

 


3) آقای واعظی، مدیر وقت گروه (معارف اسلامی) صدای جمهوری اسلامی ایران‌

 


4) برنامه‌ی (ارمغان نور)

 


5) برنامه‌ی (قرآن و ترجمه)

 


6) آقای آزرم‌

 


7) . ؟

 


8) . ؟

 


9) 1348 - 1255 ش)

 


10) 1332 - 1262 ق)

 


11) 1319 - 1254 ش)

 


12) . ؟

 


13) آقای باقری

 


14) توبه: 25

 


15) 1953 - 1896 م)

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار مدیران مراکز سازمان صدا و سیما در استان‌ها

تاریخ: 1370/12/07

 

بیانات در دیدار مدیران مراکز سازمان صدا و سیما در استان‌ها


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 برادران عزیز و مسؤولان محترم و بردارندگان این بار سنگین! خیلی خوش آمدید؛ ان‌شاءاللَّه که خداوند کمک کند و توفیقتان بدهد تا بتوانید این مسؤولیت بزرگی را که به عهده گرفته‌اید، بسلامت و بخوبی به پایان ببرید و به نتیجه برسانید.

 


 آن مطلبی که ما خدمت آقایان عرض میکنیم، از آن حرفی که بنده به‌طور کلی راجع به صدا و سیما دارم و به دوستان عزیزمان هم در مسؤولیتهای بالای صدا و سیمای کشور مکرر عرض کردیم و میکنیم، جدا نیست؛ حرف همان است. اعتقاد بر این است که امروز در همه جای دنیا، با گسترش دایره‌ی ارتباطاتِ این‌طوری و از طریق رادیو و تلویزیون، این وسیله در خدمت هدفها و اغراض معتبر برای هر گروه و دسته‌یی است که آن را اداره میکند. مثلاً اگر یک دستگاه استعماری در دنیا رسانه‌یی را اداره میکند، بیگمان تمام آنچه که از این رسانه صادر میشود، در خدمت آن هدف استعماری است. یا مثلاً اگر یک یا چند کمپانی بر یکی از کشورهای امریکای لاتین یا آفریقا تسلط دارند - که البته هست و الان کمپانیهای بزرگ امریکایی و بین‌المللی بر کشورهایی تسلطهای غیر رسمی دارند؛ خیلی از آنها هم هستند که رسانه‌های همان کشورها را یا اداره میکنند، یا تغذیه میکنند، یا رسانه‌های اختصاصی دارند - کاری را میکنند که هدف آنها را در آن کشور تأمین میکند؛ ولو آن هدف، یک هدف مادّی یا یک هدف غیرانسانی باشد؛ اما مثل تاجر و سرمایه‌داری که اجازه نمیدهد پولش در غیر جهت اهداف شرکت یا کمپانیش به‌کار برود، عمل میکنند؛ صدا و سیما هم سرمایه‌ی عظیمی از همین قبیل است. یا مثلاً صهیونیستها که امروز تقریباً بیشترین رسانه‌ها و عمده‌ترین خبرگزاریهای دنیا در دست آنهاست و شبکه‌های تلویزیونی بزرگی را در امریکا و اروپا اداره میکنند، اینها اهداف مورد نظر خودشان را طراحی و طبقه‌بندی میکنند و برنامه‌هایی که زیر نظر آنهاست، دقیقاً طبق آن اهداف شکل میگیرد؛ کارشناسهای خبری هم استخدام میکنند، برای این‌که بتوانند آن اهداف را درست اداره کنند. انسان کاری را که میخواهد بکند، همیشه نمیتواند آن را انجام بدهد؛ یا مطلبی را که در ذهنش هست، همیشه نمیتواند آن را به بهترین وجهی ادا کند؛ این یک کارِ تخصصی است؛ لذا اینها متخصصان را دعوت و استخدام میکنند که آن اهداف را تأمین نمایند.

 


امروز یکی از اهداف عمومی و مشترک قدرتمندان دنیا - عمدتاً در اروپا و امریکا و تا حدودی در ژاپن - مقابله با موج اسلامگرایی است. شماها در جریان اخبار و امواج دنیا هستید؛ ملاحظه میکنید که اینها نمیگذارند از رسانه‌هاشان چیزی خارج بشود، مگر این‌که در خدمت این هدف باشد.

 


 مقصود من از این مقدمه‌ی واضح این است که ما در جمهوری اسلامی اهدافی داریم و ارزشهایی برای ما مطرح است. تشکیل این نظام و ادامه‌ی این نظام و مقررات این نظام بر اساس هدفهایی بوده است؛ ما نباید اجازه بدهیم که این رسانه‌ی عظیمی که امروز در دنیا تنها هم است، حتّی اندکی از جهتگیری و سمتگیری این اهداف تخطی کند. البته این معنایش آن نیست که ما دایماً در رادیو و تلویزیونمان سخنرانی یا بیانیه‌ی اسلامی و دینی پخش کنیم که صریحاً مبانی و مفاهیم ما را ترویج کند؛ این‌که راه تبلیغ نیست. شیوه‌های رایج تبلیغ - شیوه‌های غیرمستقیم، استفاده‌ی بهینه از هنر و روشهای هنری؛ همان کارهایی که امروز پیشرفتهای زیادی هم داشته است - باید تماماً در خدمت اهداف انقلاب و اسلام باشد؛ یعنی اگر ما بازی فوتبال هم پخش میکنیم، مواظب باشیم که این بازی فوتبال در جهت ضد آن اهداف به‌کار نرود. کاملاً واضح است که بازی فوتبالی که در دنیا یا در ایران اتفاق افتاده، گزارش آن میتواند دو گونه باشد: یکطور این است که در جهت ضد هدفهای ما باشد، یکطور هم این است که در جهت ضد هدفها نباشد و احیاناً در جهت خدمت به این هدفها باشد؛ آن اصل اساسی در باب اداره‌ی رادیو و تلویزیون این است. این هدفها روشن است: دینی شدن مردم، یکی از هدفهاست؛ ارتباط مستحکم مردم با نظام و مبانی اصلی نظام، یکی از هدفهاست؛ حفظ روحیه و شور انقلابی در مردم و دچار نشدن آنها به یأس و دلمردگی و سرخوردگی، یکی از این هدفهاست؛ حفظ ارتباط و اعتماد مردم به دولتی که بر سر کار است - هر دولتی که سر کار است و مورد قبول مردم و مجلس و رهبری قرار گرفته - یکی از هدفهاست. البته طبیعی است که حفظ اعتماد مردم به دولت هدف اوّلی نیست؛ اما یک هدف ثانوی است که در خدمت هدفهای اوّلی قرار میگیرد. امکان ندارد که ما بخواهیم مملکت را به شکل درستی بسازیم، درعین‌حال اجازه بدهیم که ارتباط فیمابین مردم و دولت گسسته بشود. اگر این اعتماد گسسته شد، کدام عنصری خواهد توانست مملکت را اداره کند و به سمت اهداف پیش ببرد؟ آیا جز دولت کس دیگری را برای این کار داریم؟

 


 وقتی شما به کارهایی که امروز دشمنان ما در دنیا میکنند، نگاه کنید - که حالا گاهی اندکی هم در داخل کشور از دهان این و آن صادر میشود؛ یا با توجه، یا بیتوجه - میبینید که درست مقابل همین اهدافی است که عرض کردم: یا میخواهند اعتماد مردم را به دولت از بین ببرند و دولت را یک موجود ناتوان و ناشی و ناموفق در هدفگیری و در حرکت معرفی کنند؛ یا میخواهند شور انقلابی و روح دینی و دلبستگی مردم را به نظام کم کنند و بین مردم و نظام جدایی بیندازند؛ رؤوس مطالب تبلیغاتشان اینهاست؛ باید کاملاً مراقب باشید که در تمام برنامه‌ها، درست جهت مقابل را انجام دهید؛ هیچ برنامه‌یی خارج از این نیست. یک نمایشنامه‌ی محلی که شما تنظیم میکنید و در تلویزیون محلی یا در تلویزیون سراسری پخش میشود، یک مصاحبه که راجع به یک سنت محلی با یک نفر میکنید، این میتواند بار منفی یا مثبت داشته باشد. وقتی شما هوشیارانه به قضیه نگاه کنید، میبینید که عجب، همه جا همان نقطه‌ی اصلی و حساس است که انسان میتواند روی آن انگشت بگذارد. توقع اصلی ما از آقایان محترم و برادران عزیزی که مسؤولیتی را بر دوش دارند، این است که به این نکته توجه کنند؛ اساس کار این است.

 


 البته امروز ما در همسایگی خود با دیگر کشورها مسائلی داریم که این برنامه‌ریزیِ بسیار هوشمندانه‌یی را میطلبد؛ هم در خراسان این مسأله هست، هم در آذربایجان این مسأله هست، هم در مازندران این مسأله هست؛ حتّی در مرزهای غربی ما به مناسبت عراق تا حدود زیادی این مسأله هست؛ هم در قسمت شرق ما و قسمت افغانستان این مسأله هست؛ منتها این شرق و غرب به حدت و فوریت مسائل شمال کشور - که عمدتاً شامل خراسان و مازندران و آذربایجان شرقی و غربی میشود - نیست. شما در خراسان برای مردم تاجیک - چه تاجیکهای شمال افغانستان که فارسیزبانند، چه مردم تاجیکستان که الان بعد از هفتاد، هشتاد سال دارند احساس فارسی بودن میکنند - برنامه پخش میکنید. هیجانی در آن مردم وجود دارد که میخواهند زبان فارسی را، زبان رودکی را - که متعلق به خودشان هم است - یا زبان شعرای برجسته و ادبای قدیمی ما را به خودشان نسبت دهند؛ این را شما باید توجه داشته باشید و جذب کنید. هرچه بشود برنامه‌ی فارسیِ خوب پخش کنید، هرچه بشود بخصوص در آن منطقه از زبان فارسیِ صحیح و بدون غلط استفاده کنید، این به نفع ماست؛ یعنی به نفع همان هدفهایی است که عرض شد. حتّی در ازبکستان و ترکمنستان عده‌یی فارسیزبان هستند؛ به مناسبت سیاستهایی که اتحاد جماهیر شوروی داشته، اینها تقسیم شده‌اند. سمرقند و بخارا جزو تاجیکستان نیست؛ ولی زبانشان تاجیکی و فارسی است. فارسیزبانهایی که الان در منطقه‌ی آسیای میانه هستند، متفرقند و در یک جا جمع نیستند. همین‌طور به طرف غرب که میرویم، زبان ترکیِ آذربایجانی اهمیت پیدا میکند. جمهوری آذربایجان جزو این کشور و این مجموعه بوده و به دلایلی حدود صدوپنجاه سال است که از ایران جدا شده است. انسان وقتی نگاه میکند، میبیند که آنها هدفهایی دارند، برای این‌که احساسات آذربایجانیهای این طرف را تحریک کنند. البته اصل اینهایند؛ همیشه فرع به اصل برمیگردد؛ همیشه جزء به کل برمیگردد؛ همیشه کوچکتر به بزرگتر جذب میشود؛ اما اینها میخواهند قضیه را بعکس کنند؛ بزرگتر را به کوچکتر جذب کنند!

 


 البته مردم آذربایجان مردمی نیستند که آدم بخواهد آنها را در مقابل این مسائل واکسینه کند؛ آنها خودشان را صاحب انقلاب میدانند؛ حق هم با آنهاست؛ آنها در چند انقلاب، پیشروان انقلاب بودند؛ در انقلاب ما که بلاشک پیشرو انقلاب بودند؛ یعنی اگر آنها چهلم مردم قم را برگزار نمیکردند و آن حوادث پیش نمیآمد، من نمیدانم چه میشد. اگر به حسب قرار طبیعی نگاه کنید، میبینید که آنها جزو پایه‌گذاران و اولین فداییان این انقلابند. اگر مردم تبریز در فتنه‌ی (حزب خلق مسلمان) و آمدن عده‌یی از جاهای مختلف به آن‌جا برای فتنه‌گری، ایستادگی نمیکردند، من نمیدانم چه میشد. یا در قضیه‌ی مشروطیت، اگر آن مبارزات عظیم مردم تبریز نبود، ما نمیدانیم اصلاً قضایا چگونه پیش میرفت. بنابراین، این مردم، مردمی نیستند که شما خیلی دغدغه‌شان را داشته باشید؛ اینها وفادار و اصیل و انقلابیند و به مبانی انقلاب بسیار پایبندند؛ منتها همواره افرادی پیدا میشوند که جزو مردم اصیل نیستند؛ جنجالها مربوط به آن عناصر ناباب است؛ باید برای آنها فکری کرد.

 


 الان باید برنامه‌های بسیار هوشمندانه‌یی در آذربایجان به‌وجود بیاید. بنده قبول ندارم بعضی از فکرهایی را که خیال میکنند ما اگر خواستیم در خصوص آذربایجانِ ملحق به شوروی سابق بحث کنیم، چون آنها مثلاً حمد و سوره‌شان را هم بلد نیستند، برویم اولیات دین را به آنها یاد بدهیم، یا مراسم سینه‌زنی و امثال اینها را برایشان بگذاریم؛ این‌طوری نیست. هفتاد سال شلاق فرمولهای خیلی خوش‌ظاهر و براق ایدئولوژیک مارکسیسم روی سر اینها بوده است؛ هفتاد سال آن دستگاه تبلیغاتیِ بسیار کارآمد کمونیستها اینها را بمباران تبلیغاتی کرده است. کمونیستها در دو چیز فوق‌العاده بودند: یکی در سازماندهی، که یک چیز سنتی بین کمونیستها بود و در این چند ساله انصافاً در سازماندهی نظیر نداشتند و احزابشان را سازماندهی میکردند؛ یکی هم در تبلیغات، که در دنیا اصلاً نمونه بود. با وجودی که امکاناتشان کمتر از غربیها بود، اما در موارد بسیاری بر تبلیغات غربیها غلبه میکرد. اینها با تبلیغاتشان، در جاهایی مثل آفریقا و امریکای لاتین و همین خاورمیانه و قضیه‌ی فلسطین، پدر غربیها را درآوردند! همین تبلیغات، هفتاد سال بالای سر مردم کوچه و بازار و پیر و جوان این منطقه بوده است؛ و هنر دین و احساس دینی را ببینید که بعد از این همه تبلیغات، این‌طور سر میکشد. خیلی از اینهایی که امروز دارند فریاد دین میکشند، دوران دینیِ این منطقه را اصلاً ندیده‌اند؛ در همین دوران الحاد و بیدینی به‌دنیا آمده‌اند و آن تبلیغات بالای سرشان بوده است. منظور این است که آنچه گفته میشود، باید شسته، رُفته، متین، دقیق، حساب شده و با کلماتِ مرتب و منظم باشد.

 


 نکته‌یی که به مناسبت زمانی باید عرض بکنم، در خصوص ماه رمضان است. سال گذشته در ایام ماه رمضان فرصتی پیش آمد که در سفر به بعضی از مناطق، برخی از برنامه‌های سحر و افطار و نصف‌شب رادیوهای شهرستانها را بشنوم. به نظرم میرسد که آقایان بایستی برای ماه رمضان یک برنامه‌ریزی قوی بکنند. مسأله‌ی ماه رمضان مسأله‌یی نیست که ما آن را رها کنیم تا افرادی آن‌جا بنشینند و چیزی سر هم بکنند؛ یک نفر بخشی از مناجات ابوحمزه را بخواند، یک نفر آوازی بخواند، یک نفر هم سازی بزند! این‌طوری نمیشود. ماه رمضان، فصل بسیار مهمی است؛ همان‌طوری که فصل قرآن و توجه به خدا و ذکر و یاد و قدری رها شدن و سبک شدن از تعلقات مادّیِ محض و شکم و این چیزهاست، فصل یادگیری هم هست. همین دعاها اصلاً درس است. ایکاش شما آقایان ترجمه‌ی دعاها را میدانستید؛ شاید هم حداقل بعضی از شماها میدانید. واقعاً این دعاها پُر از معارف است؛ که اگر اینها را از حالت دعا بیرون بیاورند، معارف اسلامیِ متین و اصیل و قوییی را تشکیل میدهند که نظیرشان در روایات ما کم است؛ منتها به دلایل گوناگون، با زبان نیایش بیان شده است. این دعاها را که گفته‌اند بخوانید، برای این است که ما درس بگیریم؛ ضمن این‌که به خدا توجه کنیم و به او نزدیک شویم؛ ما باید از این فرصت استفاده کنیم.

 


 برنامه‌های رادیو را باید تنظیم کنید. در سحرهای ماه رمضان چه برنامه‌یی پخش خواهید کرد؟ چه لزومی دارد که ما در سحرهای ماه رمضان فرضاً در رادیو یک تکنوازی بگذاریم و یک نفر بیاید ویولون یا سنتور بزند؟! از اینهایی که سحرها بلند میشوند، کدامشان چنین توقعی دارد؟! البته در ایام دیگر و در برنامه‌های عادی، مردم بالاخره موسیقی میخواهند؛ نمیشود که بکلی درِ موسیقی را بست؛ اما در سحرهای ماه رمضان، اینهایی که بلند میشوند دعای ابوحمزه بخوانند، یا مناجات بشنوند، یا نمازی بخوانند و بعد سحری بخورند و بخوابند، کدامشان از شما توقع تکنوازی دارد؟ به‌نظر بنده، این از چیزهای غیر لازم است.

 


 این هم که ما خیال کنیم حتماً بین دو برنامه باید سازی زده بشود، اشتباه است. ما موارد زیادی دیده‌ایم که در رادیوها و تلویزیونهای بیگانه، خیلی از بخشهایشان اصلاً موسیقی و ساز ندارد؛ یک برنامه تمام میشود، بلافاصله یک برنامه‌ی دیگر شروع میشود؛ اصلاً لازم نیست که ساز باشد. من در سابق گاهی به دوستان در رادیو میگفتم که برای ایجاد فاصله بین دو برنامه، صدایی شبیه برخورد یک قاشق با یک کاسه‌ی فلزی کافی است - دنگ - هیچ لزومی ندارد که حتماً بین دو برنامه، قطعه‌یی از یک موسیقی معروف یا غیر معروف را بگذارید. بنابراین، در سحرهای ماه رمضان اصلاً فضای موسیقی لازم نیست. اگرچه موسیقی نوع حلالی دارد که لهوی و غافل‌کننده نیست و آن نوع حلال را شما صبح تا شب در برنامه‌های گوناگون به مردم میدهید - این اشکالی ندارد - اما همین حلالش هم در سحرهای ماه رمضان لازم نیست.

 


 این‌که ما فرض کنیم با این صدای ساز یا نی، این فرد به خدا نزدیک میشود، به نظر من مقدار زیادی از اینها حرف است؛ بیش از آنچه که واقعیت داشته باشد. البته انکار نمیکنیم که کسانی در سطح خاصی از روحیات و افکار، با چیزی از این قبیل ممکن است توجهی پیدا کنند؛ اما این عمومیت ندارد. عامه‌ی مردم ما موسیقیشناس و موسیقیفهم نیستند؛ ماها هم نیستیم؛ عده‌ی خاصی هستند که موسیقی را میفهمند. اگر ما از موسیقی هم چیزی را میفهمیم، بخش کلامیِ موسیقی است؛ مثلاً شعر حافظ را میخواند و هرکس بنا بر استعداد خود، چیزی میفهمد؛ اما از آن سازی که بغلش میزنند، ماها نمیفهمیم. شما ببینید در این کنسرتهای موسیقییی که در دنیا - بخصوص در اروپا - معمول است، افراد پول میدهند، بلیط میخرند و یک ساعت در آن‌جا مینشینند تا فرضاً فلان قطعه‌ی آهنگ بتهوون(1) را بشنوند؛ این مربوط به آن‌جاهاست؛ این‌جا اصلاً نیست؛ نه این‌که حالا در دوره‌ی اسلامی نیست؛ هیچ وقت نبوده است؛ آیا شما چنین چیزی سراغ دارید؟ غالب مردم ما زبان موسیقی را نمیشناسند و با موسیقی انس ندارند. در دنیای شرق تقریباً این‌طوری است که موسیقی متعلق به خواص است و عده‌ی خاصی موسیقی میدانند؛ اما شعر و آهنگهای شعرگونه عمومیتر است. عامه‌ی مردم ما زبانِ ساز را نمیفهمند؛ حالا شما بگویید با این زیر و بمهای ساز و با این قطعه‌یی که ساخته‌ام، میخواهم این موضوع را القاء کنم. اگر آن سازنده‌ی قطعه نباشد، من و شما نمیفهمیم که این قطعه‌ی موسیقی چه دارد میگوید؛ اما وقتی که یک نفر بگوید به به، این ساز فلان حالت را القاء کرد، ما هم میگوییم بله، واقعاً درست فرمودید! غالب مردم ما این‌طورند. مردمی که نسبت به موسیقی برخورد و احساسشان این است، ما چرا بیخود بیاییم چیزی را که نوعی از آن مشتبه است و اشکال دارد، در سحرهای ماه رمضان قاطی برنامه‌های مردم بکنیم و آن حال عبادت را از آنها بگیریم؟!

 


 بعکس، هرچه میتوانید، دعا و ترجمه‌ی دعا و مفاهیم دعا را که به زبانِ خوب بیان شده باشد، بگذارید. البته من نگاه میکنم، میبینم که این سبک دعاخوانیِ عربی هم که گاهی بعد از اذان پخش میشود، نه مردم ما خیلی از آن چیزی میفهمند، نه از آن خوششان می‌آید و نه در آنها حال ایجاد میکند؛ همان سبک دعاخوانیِ فارسی - که مدتها بعد از اذان صبح در شبکه‌ی سراسری رادیو میگذاشتند و حالا هم مدتهاست که متأسفانه مرتب نمیگذارند - بیشتر حال ایجاد میکند. مقصود این است که هرچه بیشتر بتوان آن مفاهیم را به مردم رساند. فقط صرف دعاخوانی هم نباشد؛ چنانچه همان مفاهیم دعا بیان بشود، بسیار مفید است.

 


 در سحرهای ماه رمضان از برنامه‌هایی استفاده کنید که دل مردم را نرم میکند. به عنوان مثال، سال گذشته شبکه‌ی دوم سیما بعد از افطار یک برنامه‌ی کوتاه نیم‌ساعتی(2) داشت که چیزهای خوبی در آن مطرح میشد؛ مثلاً مجری از کتاب شیخ عطار یا (فیه ما فیه) مولانا داستانی را در توجه، در توکل، در دل دادن به محبت پروردگار، یا یک تجربه‌ی زندگی در همین زمینه‌ها نقل میکرد که انسان را بعد از افطار بکلی تحت تأثیر قرار میداد. بنده خودم با این‌که آن چیزهایی که میگفت، غالبش را خوانده بودم و میدانستم - چیز جدیدی برای من نبود - درعین‌حال گوش میکردم؛ استفاده میکردم و لذت می‌بردم. البته گاهی پیرایه‌هایی هم به آن بسته میشود که آنها مورد قبول نیست؛ چون متأسفانه هنرمندانه نیست. در تلویزیون منظره‌های بیخودییی را نشان میدهند که هیچ ربطی به این مضمون ندارد و انسان در آن خیلی احساس کار هنری نمیکند؛ اینها حاکی از سردستی و ازسربازکنی و کار به دست کوچکها دادن است. اگر کار هنریِ خوبی باشد، تصویر هم اضافه بشود، عیبی ندارد؛ منتها عرض کردم، تقریباً همه‌ی کارهای هنریِ تصویری که در هنگام دعا و اذان از تلویزیون پخش شده - با استثنای خیلی کمی - ناشیانه بوده و از محتوای دعا کمتر برخوردار بوده و فاقد ارزش هنری و تأثیرگذاریِ هنری بوده است. چون خودم وارد نیستم، مطلع هم نیستم، نمیتوانم در این زمینه توصیه‌یی بکنم؛ اما اگر بشود در حد بالا کاری کرد، خوب است. اجمالاً، سراغ هنرمندان بروید و ببینید چه کار میتوانند برایتان انجام بدهند.

 


 امسال ایام ماه رمضان با عید نوروز هم همراه است؛ پارسال هم این مسأله را داشتیم. سال گذشته آقایان صدا و سیما آمدند و ما قدری راجع به تلفیق عید نوروز و ماه رمضان با هم بحث کردیم.

 


عید نوروز هم حقیقتی است. ما با عید نوروز موافقیم. کسی خیال نکند که عید نوروز از لحاظ اسلامی چیز بدی است؛ هرکس چنین تصوری بکند، واقعاً اشتباه کرده است. اسلام عید نوروز را رد نکرده است. البته ممکن است در زمان خلفای اول، عده‌یی تحت تأثیر تفکرات خاصی قرار گرفته باشند و نسبت به این قضیه به‌عنوان یک تهاجم فرهنگی برخورد کرده باشند و احتمالاً در بعضی از روایات رد شده باشد - که البته آن هم مسلّم نیست - اما امروز عید نوروز چیز خوبی است؛ اولِ بهار است و مردم عادت کرده‌اند که این ایام را عید بگیرند و تعطیل باشند و شادی کنند و به دیدن یکدیگر بروند و به هم عیدی بدهند و قهرها آشتی کنند و دورها نزدیکی کنند؛ این چیز بسیار خوبی است و بنده صددرصد با عید نوروز و با جشن گرفتن این ایام موافقم.

 


هر کاری هم که در این ایام به جشن مردم کمک کند و آن را معنا ببخشد، خیلی خوب است و هیچ ایرادی ندارد؛ یعنی کسی که دارد برای عید نوروز برنامه‌ریزی میکند، نباید احساس گناه و جرم و کمبودی بکند؛ منتها شاد کردن مردم یک چیز است، مبتذل کردن فضا یک چیز دیگر است. من گاهی میبینم که به‌عنوان شاد کردن مردم، فضا را مبتذل میکنند! مثلاً اگر میخواهند جوک و لطیفه‌یی بگویند، لات‌بازی میکنند! لات‌بازی بد است؛ هرجا باشد، بد است؛ در تلویزیون هم بد است، در رادیو هم بد است. تیپهای متین و شسته و رُفته میتوانند همان مقصود را به شکلهای خوب کاملاً برآورده کنند؛ لزومی ندارد که در این زمینه آدم به پَستی گرایش پیدا کند. بنابراین، عید نوروز را شاد کنید؛ منتها چون ماه رمضان است، در تلفیق بین این دو، هنری لازم است. مانعی ندارد که شما سحرها را کلاً رمضانی باشید؛ اما شبها رمضانی و نوروزی با همدیگر.

 


پارسال اوایل ساعت تحویل بود که داشتم به‌سمت مرقد حضرت امام (رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه) میرفتم. ابتدای سال بود و من احساس خودم این بود که دارم میروم به روح مطهر امام سال نو را تبریک بگویم. در آن لحظه من حضور و حالی داشتم؛ رادیو را باز کردم، دیدم برنامه‌های بسیار خوبی در لحظات سال تحویل دارد پخش میکند. برنامه، برنامه‌ی نوروزی بود؛ اما حال و حضور و ذکر در آن احساس میشد؛ بنابراین، این‌طور نیست که نشود انجام داد؛ من معتقدم که خیلی بیش از اینها هم میشود کار انجام داد.

 


 ما در دایره‌ی محدودی هستیم، خیال میکنیم که همین‌طوری باید قالبی همه چیز را قبول کنیم؛ نخیر، در این برنامه‌ها واقعاً میشود بینهایت کار کرد؛ چون بشر بینهایت است. شما همین حجم محدود که نیستید؛ شما بینهایتید؛ حتّی جسم انسان هم به بینهایتی میزند. من یک بار به جمعی از دوستان میگفتم که من و شما جسمی داریم که راه میرود، می‌آید و یک حرکت معمولی را انجام میدهد؛ اما شما یک ژیمناست را نگاه کنید، ببینید او با همین جسم چه حرکاتی میکند. شما ببینید این سیرکبازها چه کارهای عجیب و غریبی میکنند؛ اصلاً تصورش هم برای انسان مشکل است. آیا احساس نمیکنید که واقعاً حدی وجود ندارد؟ ما خیال میکنیم که حد جسم ما همین حرکاتی است که انجام میدهیم؛ احیاناً خیلی همت کنیم، صبحها چند دقیقه نرمش و ورزشی بکنیم؛ اما شما نگاه کنید، ببینید یک ژیمناست چه کار میکند. میدانید فاصله‌ی کار او با کار روزمره‌ی ما چه‌قدر است؟ فاصله‌ی عظیمی است. بشر تا این‌جاها پیش میرود؛ از آن بیشتر هم میتواند پیش برود. پس، این جسم محدود هم گویا میخواهد بگوید که من در امکانات و تمکنِ قدرتیِ خودم بینهایتم. روح و مغز انسان هم که دیگر فوق‌العاده و واقعاً بینهایت است. میشود خیلی کارها کرد؛ میشود خیلی ابتکارها بخرج داد؛ عمده این است که شما عناصر کارآمد را استخدام کنید؛ البته جهتگیری هم باید حفظ بشود.

 


 من استفاده‌ی از هنرمندان و نویسندگان و گویندگان و مجریان خوب را بشدت حمایت میکنم. البته در همه‌ی اینها مواظب باشید، اگر از یک آدمِ ناباب استفاده کردید، ممکن است آن‌جایی که شما به او توجه ندارید، از خطی که مورد نظر شماست، خارج بشود. اگر در ما این ظرفیت به‌وجود بیاید - البته هنوز متأسفانه این ظرفیت به‌وجود نیامده است - که بتوانیم از یک نفر که صددرصد طاغوتی است، استفاده‌ی خوب بکنیم، خواهیم کرد؛ اما الان این ظرفیت را نداریم.

 


 الان من میدانم، متأسفانه در تشکیلات ما، آن نظارت قوی، آن دقت نظر، آن هوشیاری کامل و آن بیرودربایستیگریِ لازم وجود ندارد؛ لذا یک نفر هنرمند را می‌آورند، بعد یک میکرفن به دست او میدهند و این مال او میشود؛ دیگر او تعیین کننده و حاکم است! اگر روزی اتفاق افتاد که وقتی این میکرفن را به دست کسی دادیم، دایماً دکمه‌اش در دست ما بود، ما به دست همه کس میدهیم و هیچ باکی هم نداریم؛ منتها امروز متأسفانه این‌طوری نیست؛ لذا عناصر ناباب میآیند و جهتی را که عرض شد، عوض میکنند؛ به این جهت شما باید مراقب باشید و عناصر مورد اعتماد را بیاورید و برای این مردم استفاده کنید.

 


 من یادم می‌آید که چندین سال قبل در زمان ریاست جمهوری، برای شرکت در یک مراسم نظامی به دزفول رفته بودم؛ اوقات جنگ بود و دزفول هم وضع خیلی خاصی داشت. در دزفول به من گفتند که ما میتوانیم یکی، دو ساعت در روز برنامه‌سازیِ رادیویی کنیم؛ بعد گویا میخواستند این را به ما نشان بدهند که میتوانند؛ واقعاً هم نشان دادند. من در آن فاصله‌یی که آن‌جا بودم، چند نفر آمدند و برنامه‌ی خود را اجرا کردند؛ اجراهای بسیار خوب و قوی؛ مضمونها و محتواهای بسیار خوب؛ قالبهای هنریِ بسیار خوب؛ مقاله‌های ادبیِ بسیار زیبا. در زمینه‌ی مقاله‌های ادبی و شعر و این حرفها، رودربایستی هم با کسی ندارم؛ اما آن برنامه‌یی که اجرا شد، انصافاً خوب بود؛ در حدی که با این برنامه‌های معمولی که رادیوی ما پخش میکند، قابل مقایسه نبود؛ این در حالی بود که دزفول شهر کوچکی هم است؛ ولی معلوم بود که نویسنده‌ی خوب دارد؛ مجریِ خوب دارد؛ هنرمند دارد؛ خوش‌صدا دارد که این برنامه را قشنگ اجرا کند و انسان از حرف زدنش لذت ببرد. بنابراین، از این عناصر محلی حتماً استفاده بشود.

 


 من مشهد را میشناسم. مشهد شهری است که من در آن بزرگ شدم و میدانم که این شهر، لبالب از هنر و ذوق و شعر و توانایی ادبی است؛ ولی آیا استفاده میشود؟ من نمیدانم آیا استفاده میشود یا نه. باید بروید این عناصر را شناسایی کنید. تبریز هم همین‌طور است. بنده چند سال قبل از این به تبریز رفته بودم؛ مرحوم شهریار - خدا رحمتش کند - جلسه‌یی با ما داشت. جمعی از این شعرای تبریز را دعوت کرده بودند؛ من دیدم که واقعاً یک عده شعرای قوی و خوب در تبریز هستند؛ اما بنده اصلاً خبر نداشتم که در تبریز این همه شاعر هست. با این‌که من به یک معنا ترکزبان هستم و ترکی میفهمم و صحبت میکنم و با آنها احساس خویشاوندی میکنم و به آن‌جا رفت‌وآمد هم داشته‌ام، در عین حال نمیدانستم که در آن‌جا این‌قدر شاعر و گوینده‌ی خوب وجود دارد؛ اینها را باید شناسایی کرد و از وجودشان استفاده نمود. در حوزه‌های علمیه گاهی افراد خیلی خوبی هستند. در حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد افراد بسیار خوبی هستند؛ جاهای دیگر هم همین‌طور است.

 


 این امانتی که در دست شماست - این بلندگوی دستگاه - متعلق به دولت است. این حرفهایی که گاهی میزنند و میگویند چرا ما باید حرفهای دولت را بزنیم، این حرفها بیمحتواست؛ این‌جا متعلق به دولت است؛ منتها دولت هم متعلق به مردم است؛ دولت هم حرف ضد مردم که نمیزند. این بلندگوی دولت و بلندگوی دستگاه است؛ هدفهای دستگاه هم باید به‌طور کامل در این رسانه تأمین بشود. هدفهای دستگاه عبارت است از همینهایی که گفتم: بهروزی مردم، پیشرفت مردم، ترقی مردم، تعالی فکر و اندیشه‌ی مردم، تدین مردم، ایجاد شور انقلابی در مردم، واکسینه شدن مردم در مقابل تبلیغات سوء دشمنانی که این‌طور از همه طرف سر این انقلاب ریخته‌اند و هرکسی مشتی میزند؛ که خوشبختانه انقلاب هم مثل یک صخره است و با این مشتها و تلنگرها از پا در نمی‌آید؛ هرکس مشت میزند، خودش هم ضربه‌یی میبیند.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار مسئولان سازمان تبلیغات اسلامی

تاریخ: 1370/12/05

 

بیانات در دیدار مسئولان سازمان تبلیغات اسلامی


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 برادران عزیز! خیلی خوش آمدید. بنده هم مثل جناب آقای جنتی(۱) از همه‌ی شما برادران به خاطر زحماتی که در این چند سال کشیدید و ان‌شاءاللَّه در آینده هم استمرار خواهد داشت، و بخصوص با توجه به همین کمبودهایی که اشاره کردند - که بنده هم تا حدود زیادی وجود چنین کمبودهایی را تصدیق میکنم - صمیمانه و از ته دل تشکر میکنم.

 


 نکته‌ی اولی که امروز میخواهم عرض کنم، این است که آنچه برای ما طلبه‌ها همیشه شوق‌آفرین بوده، احساس انجام وظیفه بوده است. عالم طلبگی، با شکل و فرم و ساخت و محتوای دستگاههای صرفاً اداری فرق دارد. یک وقت انسان آشپزی را میآورد و استخدام و اجیر میکند، برای این‌که مثلاً در یک میهمانی، طعامی را برای جمعی فراهم کند. معمولاً آشپزها مقدار زیادی روغن، گوشت و جنس عالییی از برنج میطلبند و یک فهرست طولانی هم میدهند که اینها را برای ما فراهم کنید؛ آدم میداند هم که اگر فراهم نکند، هنر اینها به کار نخواهد افتاد و بالاخره آن کاری را که باید بکنند، نمیکنند! یک وقت هم این است که شما در مجموعه‌یی هستید؛ افراد خانواده و دوستانتان هم هستند؛ مثلاً در جبهه‌ی جنگ هستید و در نقطه‌یی گیر افتاده‌اید و دوستانتان هم گرسنه هستند و شما هم هنر آشپزی دارید؛ این‌جا دیگر شرط و شروط و قید و قیودی ندارید؛ عاشقانه، سراسیمه، دستهابالا، دامنها به کمر، با همه‌ی توان و قدرت و ابتکار، غذا را تهیه میکنید؛ که گاهی این غذا بهتر از آن غذا هم در می‌آید؛ چون از روی عشق و شور و محبت و احساس وظیفه است. ما طلبه‌ها از اول این‌طوری کار کرده‌ایم.

 


 آن وقتی که در دوران مبارزات و نهضت اسلامی، طلبه‌یی از مرکزی مأمور میشد، یا حتّی بدون مأموریت از مرکز خاصی حرکت میکرد، برای این‌که پیامی را به جایی برساند، مردمی را از اوضاع مطلع کند و اعلامیه‌یی را در جایی تولید یا تکثیر کند، کمترین چیز و آخرین مطلبی که به یادش میآمد، امکانات بود؛ اصل قضیه این بود که راه بیفتد؛ راه هم میافتاد و خدای متعال هم به حرکت او برکت میداد و شد آنچه که شد. این نقل از جای دوری نیست؛ زندگی خود شماست که آن را شاهد بودید.

 


 درس خواندنها و تبلیغات دینیِ معمولی ما هم همین‌طور بوده است. برای منبر گاهی دعوت میکردند، گاهی هم بیدعوت میرفتیم - و هذا هو الغالب - دنبال این بودیم که بالاخره این مطلبی که فراهم کرده‌ایم، این مطالعه‌یی که کرده‌ایم، این منبری که آماده کرده‌ایم، به گوش مردم برسد. ما با آن کسانی که وقتی برای منبر دعوتشان میکردند، میگفتند که این مقدار باید بدهید، یا چِکش را قبلاً باید بدهید، فرق داشتیم؛ آن عالم طلبگی نبود.

 


امروز هم همین‌طور است. نفرمایید که حالا ما تشکیلات و حکومت و دولت و بودجه و خزانه و درآمد نفت داریم؛ بله، معلوم است؛ لیکن یک کشور بر این امکانات استوار است. اگر شرکای ما در کارهای کشور - آنهایی که غیر کار ما را بر عهده دارند - قیودی، حدودی، امتیازاتی، شرط و شروطی در کارشان هست و سهم ما برای تبلیغات کم میشود، بسیار خوب، فلنرجع الی اصلنا؛ با همان روحیه، همان نشاط و همان تلاش.

 


 اشاره کردند(۲) که شماها چه‌قدر در میدان جنگ بودید. من گاهی این خاطرات رزمندگان را میخوانم - که خوشبختانه این روزها به همت حوزه‌ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی دارد چاپ میشود - وقتی که آنها خاطرات خودشان را نقل میکنند، میبینیم که حضور یک روحانی و یک طلبه‌ی جوان در مقدم‌ترین خطوط، در خطرناکترین سنگرها و کمینگاهها، در دشوارترین مواقف، در لحظه‌های تعیین کننده و حساس، چه‌قدر بابرکت و پُرفایده و اثربخش بوده است؛ در حالی که وقتی آن طلبه حرکت میکرد، نه بودجه‌یی برایش در نظر گرفته بودند، نه او یادش بود که بودجه‌اش کجاست؛ نمیگفت برای ما چه بودجه‌یی در مجلس تصویب شده، یا از طرف دولت و خزانه چه بودجه‌یی تخصیص داده شده است. شما و امثال شما به آن‌جا رفتید و همین خدمات را انجام دادید و در دورانی که از جهاد و از اسلام هیچ خبری نبود، به این بنای عظیمی که نامش حماسه‌ی جهاد اسلامی است، کمک کردید؛ کاخی به عظمت تاریخ ساختید و سرچشمه‌یی جاری کردید که ان‌شاءاللَّه برکات آن تا ابدالدهر باقی خواهد ماند؛ یعنی شما هم در اجرای این سرچشمه سهیم بودید و چه‌قدر نیروهای مقدس و مؤمن و این جوانان بسیجی و بقیه‌ی نیروهای رزمنده و مسلح در این جهت کار کردند.

 


 البته این حرفها معنایش این نیست که ما و هرکسی در جمهوری اسلامی، درصدد نباشد که برای کار تبلیغات، امکانات بیشتری را فراهم بکند - این وظیفه‌ی ماست؛ وظیفه‌مان را هم باید انجام بدهیم - اما شما هم منتظر انجام این وظیفه از سوی مسؤولان نمانید؛ شما حرکت را علی باب‌اللَّه و متوکلاً علی اللَّه و قاصداً لوجهه الکریم ادامه دهید، تا ان‌شاءاللَّه خدای متعال از شما قبول کند؛ که اگر قبول کرد، از همه‌ی اینها عظمتش بیشتر است. غصه و درد آن‌جاست که تلاشی بکنیم، اما خدا آن را قبول نکند؛ به خاطر این‌که اخلاص ما در آن کم است. مخلصاً، موقناً و متوکلاً علی اللَّه راه بیفتید، خدای متعال ان‌شاءاللَّه کمک خواهد کرد؛ هم کمک مادّی، و هم کمک غیرمادّی.

 


 البته گاهی هم خدا کمک مادّی نمیکند. این‌طور هم نیست که ما فرض کنیم در همه‌ی حالات خدای متعال موظف است کمک مادّی کند؛ نه، طبیعت عالم هرچه هست، نقشه‌ی الهی کار خودش را میکند. زکریای نبی را با اره به دو نیم کردند. من ذیل این آیه‌ی شریفه‌ی (الّذین قال لهم النّاس انّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا اللَّه و نعم الوکیل. فانقلبوا بنعمة من اللَّه و فضل لم یمسسهم سوء) (۳) سابقاً روایتی دیدم که این (فانقلبوا بنعمة من اللَّه و فضل لم یمسسهم سوء) مربوط به همانهایی است که در راه خدا کشته شدند. کشته شدن در راه خدا، (سوء) نیست. معنای (لم یمسسهم سوء) این نیست که یک سیلی هم به ما نخواهد خورد؛ چرا، سیلی هم میخورد؛ بالاتر از سیلی هم میخورد؛ منتها این (سوء) نیست. با معیار الهی که نگاه کنید، (لم یمسسهم سوء)؛ اما با معیارهای مادّیِ بشری که نگاه کنید، همه‌اش (سوء) است. خدای متعال با معیارهای خودش حرف میزند؛ با معیار محدود ما مادّیدلها و مادّیذهنها که حرف نمیزند.

 


به‌هرحال ان‌شاءاللَّه خدا کمک میکند. حرکت شما باید برای قبول و رضای خدا باشد. در مناجات شعبانیه میخوانیم: (ما اضنّک تردّنی فی حاجة قد افنیت عمری فی طلبها منک).(۴) آن چیزی که ما عمر خود را برای آن فنا کردیم، چیست؟ آن ان‌شاءاللَّه کسب رضا و مغفرت الهی است؛ اصل کار این است؛ این باید به دست بیاید.

 


 نکته‌ی دوم در باب معنای تبلیغ است. تبلیغ، یعنی رساندن. ابزار رساندن، به حسب شرایط متفاوت است. یک وقت هست که شما میخواهید چیزی را به اتاق بغلی برسانید؛ میشود آن را در مشت گرفت و به آن‌جا برد؛ اما گاهی یک فرسخ فاصله هست؛ گاهی تا آن طرف دنیا باید بروید؛ گاهی حجابها و دیوارها هست؛ گاهی از کوهها و گردنه‌ها باید عبور کنید؛ گاهی آنچه را که بردید، طرف طوعاً و رغبتاً میپذیرد؛ گاهی باید با لطایف‌الحیل آن را به او بدهید؛ گاهی دیگری آن‌جا ایستاده و نمیگذارد آن چیزی که شما بُرده‌اید، به او برسد؛ بنابراین، تبلیغ انواع و اقسامی دارد. در هر شرایطی، نحوه‌ی رساندن به گونه‌یی است. آن چیست که تشخیص میدهد ابزار و نحوه‌ی رساندن کدام است؟ آن، ابتکار و ذوق و سلیقه و فهم و سرعت انتقال شماست.

 


اگر آن‌جایی که آبی را باید به یک فرسخی برد، شما لیوانی به دست بگیرید و آب را در آن بریزید و راه بیفتید، عقلا وقتی نگاه کنند، دچار شگفتی خواهند شد: این چه‌طور آب بردن است!؟ آن‌جا باید کوزه و یا قمقمه‌یی پیدا کنید؛ لااقل سطلی پیدا کنید؛ چون یک فرسخ باید طی بشود. آب در یک لیوان تکان و لب‌پَر میخورد؛ یا لیوان میشکند و آب میریزد؛ آب را این‌طوری نمیبرند؛ چه برسد به این‌که همان‌طوری که آب را با دو دست از جایی برمیداریم و به لب خودمان نزدیک میکنیم، بخواهیم با دو دست آن را بگیریم و ببریم؛ عقلا بر این کار، بیشتر میخندند!

 


 نباید گفت که یک روز این‌طوری تبلیغ میکردیم و خیلی هم مؤثر بود. بله، یک روز شیخ جعفر شوشتری(۵) (رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه) در یکی از مدارس تهران روی منبر میآمد و به مردم میگفت: مردم! همین‌قدر بدانید خدایی هست. با این تذکر، در دلهای مردم، انقلابی درست میکرد. حالا نَفَس او بود، کمک خدا بود، فضای آن روز بود، قابلیت مستمع بود؛ به‌هرحال تأثیر خودش را میکرد. امروز اگر من و شما برویم روی منبر بنشینیم و بگوییم مردم! همین‌قدر بدانید خدایی هست، مردم هم مثل ما سری تکان میدهند و میگویند عجب! آنگاه ما پا میشویم و میرویم، آنها هم پا میشوند و میروند؛ کأن لم یکن شیئا مذکورا!

 


 یک روز مرحوم مجلسی(۶) (رضوان‌اللَّه‌علیه) در کتاب (حق‌الیقین) و (عین‌الحیاة) و امثال اینها، اخلاق و عقاید دینی را با همان زبانِ خودش میگفت و دنیایی را به تفکر اعتقادیِ شیعی نزدیک میکرد. شما خیال نکنید که این کتب مجلسی بیهوده نوشته شده است؛ نخیر، پایه‌های تشیع را - در آن زمانی که تشیع در کشور ما تازه بود - همین کتابها قرص کرده است. به کتابهای (حیاةالقلوب) و (حق‌الیقین) و (عین‌الحیاة) مجلسی به چشم حقارت نگاه نکنید و نگویید اینها چه اثری دارد؛ نخیر، اینها یک روز خیلی اثر داشته است. مجلسی وقتی آمده است که در همان شهر، یک قرن و نیم قبل از آن، برای این‌که مردم را به عقاید شیعه وادار کنند، چه کارهای حتّی غیرانسانییی کرده بودند؛ مجلسی و امثال او آمدند این عقاید را در دلهای مردم محکم کردند. آن روز آن مطالب به درد میخورد؛ اما امروز من و شما نمیتوانیم (حق‌الیقین) و (حیاةالقلوب) را تجویز کنیم؛ بگذارید در قفسه به عنوان تاریخ بماند؛ اگر هنر داریم، آن مضمون را با زبانِ امروز بنویسیم. بنده امروز (حق‌الیقین) و (حیاةالقلوب) را برای مردم تجویز نمیکنم؛ به درد مردم نمیخورد. ممکن است خیلی از شماها اصلاً (حق‌الیقین) را نخوانده باشید؛ اما بنده خوانده‌ام. (حیاةالقلوب)، (حق‌الیقین)، (عین‌الحیاة) - این کتب فارسی مرحوم مجلسی - پُر از مطلب است؛ اما نه مطلب باب جوان امروز؛ نه مطلب باب تفکر روشنفکریِ امروز که در زمان مجلسی از این حرفها عین و اثری نبود.

 


 آن‌قدر سخن نو، حرفِ فکربرانگیز و حواس‌جذب‌کن در دنیا وجود دارد که با رادیوها و کتابها و ترجمه‌ها به این‌جا می‌آید؛ نمیشود که من و شما هر یک خطی که در جایی نوشته شد یا گفته شد، فوراً عزا بگیریم و جنجال راه بیندازیم که فلان کس فلان چیز را ترجمه کرده یا فلان چیز را گفته است؛ گفته باشد؛ فکر است، میگویند. شما خیال میکنید روزی که شبهه‌ی ابن‌کمونه(۷) را رفع میکردند، به صرف این‌که کسی شبهه‌ی ابن‌کمونه را در کتابهایش بنویسد، او را تکفیر میکردند؟ مگر میشود مردم را بیخودی تکفیر کرد؟ مگر میشود هرکس حرف جدیدی زد، ما بگوییم شما مخالفید، شما ضدید؛ این مطلب را نگویید؟ با نگفتن که مشکل ما حل نمیشود.

 


 قرآن کریم با این عظمت، افکار الحادیها و مادّیها را در خودش نقل میکند؛ دشنام آنها را به پیامبر نقل میکند؛ (قالوا ساحر او مجنون)؛ (۸) ولی حالا کسی جرأت نمیکند بگوید که فلان کس به فلانی - که رئیس این تشکیلات است - چنین اهانتی کرده است! اما قرآن با صراحت این را نقل میکند؛ چون به خودش معتقد و متکی است؛ (لاریب فیه)؛ (۹) در آن هیچ شکی نیست.

 


همه‌ی ما باید (لاریب فیه) باشیم؛ عقاید ما باید (لاریب فیه) و قرص و محکم و استوار باشد و آن را با زبان مناسب بیان کنیم؛ آن وقت خواهیم دید که (سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار).(۱۰) دیگر غصه نخورید؛ معجزه را به میدان بیاورید؛ سحر به خودی خود جمع خواهد شد و آن عِصیّ(۱۱) و حبالشان(۱۲) را خواهد خورد و برد. مهم این است که ما این ید بیضا را از جَیبمان بیرون بیاوریم و نشان بدهیم؛ مهم این است که ما این عصای موسوی را بیندازیم؛ این همان ابتکار را لازم دارد.

 


 میخواهم این را عرض بکنم که تبلیغ - رساندن - مقدماتی دارد؛ باید محتوا را آماده کرد؛ ابزار را هم به تناسب انتخاب کرد و پشت سر این محتوا و ابزار، همت و شوق و اراده‌ی قوییی هم قرار داد و با سعه‌ی صدر جلو رفت. این‌که عرض میکنیم محتوا، یادمان باشد که ما معممان سالهای متمادی منتظر بودیم که گوشه‌یی از شهری، در مسجد یا حسینیه‌یی، چهار نفر جمع بشوند و ما یک کلمه حرف بزنیم؛ بیش از این‌که نبوده است. در شهری، عالمی، پیشنمازی، منبریِ خوب و فاضلی بود و کسی غیر او نبود، یا اشخاص چندانی غیر او نبودند؛ جوش میزد، غصه میخورد، زحمت میکشید، به این متوسل میشد، به آن متوسل میشد، رفع تهمت میکرد، ایجاد زمینه میکرد؛ برای چه؟ برای این‌که همین یک وجب مسجد را از او نگیرند - به عنوان مثال، مسجد سقاخانه‌ی آقای پورمحمّدی در رفسنجان؛ یا فلان مسجد در فلان شهر دیگر - چرا؟ چون فکر میکرد که الان پایگاه اشعاع فکری همین‌جاست؛ اگر این‌جا را هم بستند، هیچ چیز باقی نمیمانَد. آیا امروز هم همین‌طور است؟ امروز شما در این شهر دارید تبلیغ میکنید و میدانید که در صدوسیوچند شهر دیگری که فرمودند، (۱۳) مثل شما دارند تبلیغ میکنند؛ وانگهی رادیو و تلویزیون هم همین تبلیغ شما را دارد میکند؛ روی دیگر سکه‌ی رادیو و تلویزیون این است؛ حالا چهار تا ساز و آواز و چهار تار مو که بیرون می‌آید، همه جنجالشان بلند میشود؛ اما دیگر این را نمیبینند که رادیو صبح تا شب قرآن و سخنرانی و مفاهیم اسلامی پخش میکند؛ شروع مطلب با بسم‌اللَّه، و ختم مطلب با آیه‌ی قرآن است. پس امروز ما فرصت خوبی داریم؛ آیا از این فرصت باید استفاده کنیم یا نه؟ باید از این فرصت استفاده کنیم.

 


 این‌طوری نمیشود که منبرِ بیمطالعه برویم. منبرِ بیمطالعه، یعنی این‌که همّ و غمّ آنچه که میخواهیم بیان کنیم و به مردم بگوییم، در دل ما نباشد؛ بگوییم حالا بالاخره میرویم ببینیم چه به یادمان میافتد و چه به زبانمان می‌آید! این‌که نمیشود؛ باید برنامه‌ریزی کرد. حداقلِ قضیه این است که از بهترین گفته‌هایی که گویندگان بزرگ و متفکرانی مثل شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر و اینهایی که در گذشته چیزهایی گفتند و نوشتند، مطالبی در ذهن من و شما ثبت باشد؛ یعنی هر جا رفتیم، بتوانیم مفاهیمی را که آقای مطهری در طول این چندساله بیان کرده، مطرح کنیم. الان بیش از چهل عنوان کتاب از آقای مطهری موجود است؛ این کتابها هم غالباً سخنرانی است - در میان اینها کتابی که ایشان نوشته باشد، کمتر وجود دارد - همینها را ما روان باشیم؛ خوانده باشیم؛ فهمیده باشیم؛ در ذهنمان نشسته باشد؛ اینها را بیان کنیم؛ امروز اینها حرفهای نویی است؛ حرفهای کهنه‌یی نیست. البته مطالب بعضی دیگر هم همین‌طور است؛ اما بخصوص مطالب شهید مطهری (رضوان‌اللَّه‌علیه) هنوز مطالب نویی است؛ مطالبی است که در نظام ما لازم است. مثلاً شما میخواهید درباره‌ی تقوا بحث کنید. آقای مطهری حدود سی سال قبل - در سال ۱۳۳۹ - در تهران چند سخنرانی درباره‌ی تقوا کردند که در همین (گفتار ماه) (۱۴) منتشر شده است؛ نگاه کنید ببینید چه‌قدر پایه‌اش بالاست و چه‌قدر با مطالبی که ممکن است ما در یک منبرِ بیمطالعه بگوییم، متفاوت است؛ اینها را ما باید بلد باشیم.

 


 همه‌ی کار هم فقط منبر نیست؛ استفاده از ابزارهای مختلف و ابزارهای هنری هم لازم است. منبر دو گونه است؛ هنری و غیرهنری. این منبریهای خوبی که شما دیده‌اید منبرهاشان میگیرد، همه‌اش به لبّ مطالب نیست؛ به هنرمندی در بیان است. در گذشته، افرادِ وارد میگفتند که بعضی از منبریهای معروف زمان ما یک هنرمند واقعیند. باید هنر سخن گفتن، هنر بیان کردن و تبلیغ کردن را فرا گرفت. باید کتابهای خوب در اختیار مردم گذاشت. باید قشرها را از هم تفکیک کرد؛ دختران جوان، پسران جوان، کودکان، اساتید علوم جدید، دانشمندان، توده و عامه‌ی مردم، زنانِ در خانه؛ هر کدام از اینها مطالبی میخواهند.

 


 برادران عزیز! ما باید پایه‌های نظام را قرص کنیم؛ تبلیغ یعنی این؛ سازمان تبلیغات یعنی این؛ یعنی یک مجموعه‌ی پُرتحرک و فعال. البته من بایستی حقیقت را عرض بکنم. حقیقتاً سازمان تبلیغات - تا آن‌جایی که من اطلاع دارم - در گوشه و کنار تلاشهای بسیار باارزشی کرده است؛ اما ظرفیت این سازمان بیش از اینهاست. این همه روحانیِ خوب، وجود شخص باارزش و بافضیلت و سابقه‌دار و موجه و عالمی مثل جناب آقای جنتی در رأس این سازمان، و وجود عناصر خوب در داخل کشور - بحث خارج کشور، بحث دیگری است - انتظار از این سازمان را بالا می‌برد. ما که در فلان گوشه‌ی سازمان مشغول کار هستیم، دایم باید آن شغل را جدی بگیریم و به آن برسیم؛ آن را همان کار مهمی بدانیم که به ما محول شده است؛ خودمان را در آن شغل بسازیم؛ نباید فکر کنیم که حالا دیگر مثلاً چند سال است که در فلان شهر مشغول این کارها هستیم؛ نه، واقعاً چه فرقی میکند؟ در جبهه به یکی میگویند سر برانکار را بگیر و مجروحان را ببر؛ به یکی میگویند آر. پی. جی بزن؛ به یکی میگویند برو نگاه کن، هر وقت دیدی کسی می‌آید، ما را خبر کن. بنابراین، هرکسی کاری میکند. چنانچه هر کدام این کار را نکردند، جبهه شکست خواهد خورد. نمیشود ما بگوییم این هم کار شد که به دست ما داده‌اند؛ برو مجروحان را بردار حمل کن! در حقیقت، اهمیت حمل مجروح در جای خود، کمتر از زدن آر. پی. جی که نیست.

 


 در جمهوری اسلامی، هر جا که قرار گرفته‌اید، همان‌جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه‌ی کارها به شما متوجه است. چند ماه قبل از رحلت امام (رضوان‌اللَّه‌علیه)، مرتب از من میپرسیدند که بعد از اتمام دوره‌ی ریاست جمهوری میخواهید چه‌کار کنید. من خودم به مشاغل فرهنگی زیاد علاقه دارم؛ فکر میکردم که بعد از اتمام دوره‌ی ریاست جمهوری به گوشه‌یی بروم و کار فرهنگی بکنم. وقتی از من چنین سؤالی کردند، گفتم اگر بعد از پایان دوره‌ی ریاست جمهوری، امام به من بگویند که بروم رئیس عقیدتی، سیاسی گروهان ژاندارمری زابل بشوم - حتّی اگر به جای گروهان، پاسگاه بود - من دست زن و بچه‌ام را میگیرم و میروم! واللَّه این را راست میگفتم و از ته دل بیان میکردم؛ یعنی برای من زابل مرکز دنیا میشد و من در آن‌جا مشغول کار عقیدتی، سیاسی میشدم! به نظر من بایستی با این روحیه کار و تلاش کرد و زحمت کشید؛ در این‌صورت، خدای متعال به کارمان برکت خواهد داد.

 


 غرض این است که ابزار هنری را هم اضافه کنید؛ در پی محتوای عالی هم باشید و به کم و متوسط هم قانع نشوید. اگر شما اهل فکر و تراوش فکری و سازندگی و خلاقیت در مفاهیم هستید، فبها و نعمت؛ اگر نیستید، از آن فردی که هست، بگیرید؛ کتابی که دارد، آن را بخوانید و حفظ کنید. دوم، انتخاب و استفاده از ابزارهای مناسب، با ذوق و سلیقه، ابتکار، خلاقیت، فهم موقع و بیانِ طبق مقتضای حال است. سوم، همت و ایمان و اراده‌یی که پشت سر اینها باشد؛ یعنی خسته نشدن.

 


 ان‌شاءاللَّه که خداوند متعال این توفیق را هم به بنده بدهد که این مطالبی را که عرض کردم، خودم اقلاً مقداری از آن را عمل کنم. خداوند شماها را هم که بحمداللَّه موفق هستید، موفق‌ترتان بکند. ان‌شاءاللَّه بتوانیم از مجموعه‌ی تبلیغاتِ سازمان تبلیغات، برای بالا بردن سطح فکر مردم و عمق بخشیدن به تفکرات آنها، استفاده‌ی بهترین را بکنیم. ان‌شاءاللَّه که موفق باشید. مجدداً از همه‌ی آقایان تشکر میکنم.

 


 والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 


 

 


 

 


۱) رئیس وقت سازمان تبلیغات اسلامی

 


۲) آیةاللَّه جنتی

 


۳) آل‌عمران: ۱۷۳ و ۱۷۴

 


۴) مفاتیح‌الجنان، مناجات شعبانیه‌

 


۵) ۱۳۰۳ - ۱۲۳۰ ق)

 


۶) ۱۱۱۱ - ۱۰۳۷ ق)

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار اعضای هیأت مرکزی نظارت بر انتخابات مجلس

تاریخ: 1370/12/04

 

بیانات در دیدار اعضای هیأت مرکزی نظارت بر انتخابات مجلس


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 خیلی خوش آمدید و لطف فرمودید. بنده هم از آقایانی که تشریف آوردند و این فرصت را به ما دادند که راجع به مسائل انتخابات قدری بیشتر صحبت کنیم، تشکر میکنم. همچنین از این‌که بار سنگینی بر دوش گرفته‌اید، تشکر میکنم؛ هم از خود جناب آقای رضوانی، (۱) هم از سایر اعضای شورای نگهبان، و هم از آقایانی که در این قضیه‌ی بخصوص همکاری میکنند. بله، واقعاً بار سنگینی است و همان‌طور که اشاره کردید، یقیناً حسن عمل و دقت در این کار و رفتار کردن به مُرّ وظیفه - اعم از آنچه در جزییات قانون، یا خارج از جزییات قانون وجود دارد؛ به‌هرحال گاهی اوقات (وظیفه) چیزهایی را برای انسان املاء میکند - لازمه‌ی آن است. اینها کارهای بسیار سختی است؛ ان‌شاءاللَّه که خداوند به شماها اجر بدهد و تلاش و زحمتی که میکشید، مقبول درگاه خداوند متعال باشد.

 


بنده نسبت به آن سه موردی که جناب آقای رضوانی سؤال فرمودند، (۲) نظری عرض خواهم کرد؛ لیکن این جلسه، جلسه‌ی مهم و مغتنمی است. من کلیاتی را راجع به مسائل مربوط به قضیه‌ی نظارت یادداشت کرده‌ام که عرض کنم. البته آنچه که من عرض خواهم کرد، مطمئنم که برای آقایان محترم اعضای شورای نگهبان و همچنین برای آقایانی که در این سطح عالی با آنها همکاری میکنند، جزو واضحات است و هیچ چیزی بر معلومات آنها نخواهد افزود؛ لیکن در عین حال برای کسانی که بعد ممکن است بخواهند این حرفها را بشنوند یا از خبرش اطلاع پیدا کنند، تذکرتاً عرض میکنم.

 


 آنچه را که میخواهم عرض کنم، در چهار محور خلاصه میشود:

 


 محور اول این است که شورای نگهبان مطمئن‌ترین دستگاه و ارگانی است که انقلاب به نظام کشور بخشیده است. ما برای این‌که به طور کلی از سلامت نظام مطمئن باشیم، مهمترین و رساترین و فعالترین و مؤثرترین مجموعه‌ی ما همین شورای نگهبان است. در قانون اساسی ما، شورای نگهبان حتّی نقشی مهمتر از طراز اولی که در صدر مشروطیت گذاشته شد، دارد. اولاً طراز اول، به مسائل قانون اساسی و امثال اینها کاری نداشت؛ فقط به مسأله‌ی شرع کار داشت؛ ثانیاً این کسانی که امروز در شورای نگهبان هستند، با مسائل کشور و مسائل انقلاب و مشکلاتی که بر سر راه انقلاب هست، واقفترند، تا آن کسانی که در آن روز میخواستند در نقش طراز اول کار کنند. البته دیدیم که در آن روز دشمنان اسلام و دشمنان آزادی ایران نتوانستند طراز اول را تحمل کنند و چه زود آنها را از صحنه خارج کردند؛ اول وجودشان را، بعد خودِ اعیانشان را بیاثر کردند و این ارگان را بکلی حذف کردند! بدون طراز اول، دهها سال مشروطیت ادامه پیدا کرد و شد آنچه شد: مشروطه به استبدادی از طراز استبدادهای درجه‌ی اول تبدیل شد؛ یعنی از استبداد ناصرالدین شاهی بالاتر! هیچ کس نمیتواند بگوید که استبداد رضاخان از استبداد ناصرالدین شاه کمتر است؛ بلکه بلاشک بیشتر از آن است. ناصرالدین شاه در قضیه‌ی تنباکو وقتی که حرکت مردم را دید، عقب نشست؛ اما رضاخان در سال ۱۳۱۴ هنگامی که حرکت مردم و علما را دید، حرکت مردم را سرکوب کرد و علما را دستگیر نمود و واقعه‌ی مسجد گوهرشاد را پیش آورد! به اعتقاد ما، همه‌ی اینها ناشی از عدم حضور طراز اول در آن‌جاست؛ والّا اگر علمای پیش‌بینی شده‌ی در متمم قانون اساسی - که همان طراز اول باشند - حضور میداشتند و میتوانستند نقش خودشان را ایفا کنند، ما امروز از آنچه که هستیم، خیلی جلوتر بودیم. خوشبختانه حضور امام(رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه) در انقلاب، با آن قاطعیت و آن بصیرت و آن حزم(۳) و آن حکمتی که در ایشان بود، اجازه نداد که دشمنان بخواهند نسبت به شورای نگهبان همان کاری را بکنند که با طراز اول کردند.

 


 امروز هم بحمداللَّه شورای نگهبان در اوج اقتدار قانونی و معنوی است؛ و هم در قضیه‌ی قوانین، و هم در قضایای فرعی - از قبیل این قضیه‌یی که امروز شما به آن دچار هستید - مورد قبول مردم و مورد اعتماد و توجه دستگاهها و پشتیبان نظام است. هرکس که این موقعیت را برای شورای نگهبان نپسندد و با آن معارضه و مقابله بکند، آگاهانه و یا ناآگاهانه در همان خطی قرار گرفته که یک روز قبل از رضاخان و در زمان رضاخان، در راه حذف آن طراز اول اقداماتی انجام گرفت و نتایجی به بار آورد. شورای نگهبان در حرف و اقدام و کار خودش، امین و مؤتمن است و همه موظفند که به چشم امین به آن نگاه کنند. هر قاضی عادلی هم وقتی که قضاوت میکند، ممکن است یک نفر در دلش به او اعتراض داشته باشد - چون بین ماها عصمت که نیست - و آن اعتراض بحق هم باشد؛ اما حکم قاضی، حکم یک امین مؤتمن است و بایستی عملاً مورد اعتماد قرار بگیرد. امروز وضع شورای نگهبان این‌طور است؛ هم در قوانین، هم در تصرفات اجرایی و شبه اجرایی - از این قبیلی که ما در باب انتخابات مشاهده میکنیم - بایستی مورد اعتماد و قبول و ائتمان مردم باشد و بحمداللَّه هست و هیچ کس نباید به خودش اجازه بدهد که از این موقعیت و مقام شامخ معنوییی که قانون برای شورای نگهبان معین کرده، حَطّی(۴) انجام بدهد و نسبت به آن خدشه‌یی وارد کند. با علم و معرفت و بصیرت به این موقعیت است که ما در باب تصرفات شورای نگهبان حرف میزنیم و نسبت به آن تصمیم‌گیری میکنیم.

 


 محور دوم این است که کار نظارت بر انتخابات، کار بسیار بااهمیتی است؛ زیرا که سلامت انتخابات، سلامت مجلس را به دنبال دارد؛ و سلامت مجلس، سلامت قوانین و مایه‌های کار را در کشور به دنبال دارد. یک دستگاه اجرایی هرچند هم که کارآمد باشد، اگر قوانینی که در اختیار آن قرار میگیرد، قوانین رسا و سالم و صحیحی نباشد، بالاخره در آن انحراف پیدا خواهد شد. صحت نظام ما به حفظ جهت اسلامی و رعایت قانون اساسی در آن است؛ و این با شورای نگهبان تأمین میشود. اگر سلامت نظام به این است که قوانین صحیحی باشد و اسلام در آن رعایت بشود، چنانچه خدای ناکرده مجلس نتواند قوانینِ آن‌چنانی را که منطبق با اسلام است، ارائه بکند و تصرفات مجلس، تصرفات خوب و درستی نباشد، بلاشک این در وضع دولت و اداره‌ی اجرایی کشور اثر خواهد گذاشت. بنابراین، سلامت نظام، به سلامت مجلس وابسته است. یک مجلس سالم و قوی و کارآمد و دارای اعضای مؤمن و منطبق با ضوابط، خواهد توانست پشتیبانیِ قانونی نظام را به شکل صحیحی انجام بدهد. بنابراین، شما که الان در آستانه‌ی رعایت این ضوابط در انتخابات هستید، کار بسیار مهمی را انجام میدهید؛ لذاست که بایستی ضوابط را بدقت رعایت کنید.

 


 آن نماینده‌یی که وارد مجلس میشود، بایستی یک انسان صالح باشد؛ حالا در چه حدی از معرفت و علم و توانایی باشد، آن چیزهایی است که قانون معین کرده و مردم طبق آنچه که صلاحشان هست، ان‌شاءاللَّه تشخیص خواهند داد و تصمیم‌گیری خواهند کرد؛ لیکن شما به عنوان یک ابزار اطمینان، نگذارید که خدای ناکرده در این طریق اختلالی به وجود بیاید. اگر کسی فاسد است - فساد مالی، یا فسادهای گوناگون اخلاقی، یا فساد عقیدتی و سیاسی - اگر کسی فتنه‌گری میکند، نظام را تضعیف میکند و کارایی دستگاهها را از آنها میگیرد - به تعبیر رسایی که بین مردم رایج است: چوب لای چرخ دستگاه میگذارد - واقعاً نمیتواند در آن تریبون به آن عظمت حضور پیدا کند؛ او نباید وارد مجلس بشود. آن کسانی که واقعاً رفتار و اعمال و گفتار آنها حاکی از این است که برای خاطر هر انگیزه‌یی - یا به انگیزه‌های سیاسی، یا به انگیزه‌های شخصی و خصلتی - با نظام مقابله دارند، اینها نباید وارد مجلس بشوند؛ از این جهت بایستی خیلی رعایت کرد.

 


این مسأله‌ی فساد مالی و فساد اخلاقی و فتنه‌گرییی که عرض کردم، یک مسأله‌ی جدی است. انسان کسانی را میبیند که وقتی در تریبونی قرار میگیرند، از آن تریبون برای فتنه‌گری استفاده میکنند؛ برایشان خلاف واقع گفتن و دروغ گفتن، بلکه مردم را بناحق تهییج کردن، حق را باطل و باطل را حق جلوه دادن، اهمیتی ندارد! واقعاً اگر چنین کسانی باشند، باید جلوی آنها را گرفت و نباید گذاشت به مجلس راه پیدا کنند.

 


 جناب‌عالی(۵) به مسأله‌ی قاچاق اشاره کردید. قاچاق، یک عنوان عام و وسیع و یک طیف است. مثلاً یک وقت هست که یک نفر فرضاً به خارج از کشور رفته و حالا آمده و یک دستگاه ضبط صوت هم با خودش آورده که مثلاً قاچاق محسوب میشود؛ یا مثلاً موقع خروج از کشور، فلان جنس را همراه خودش خارج کرده است. هرچند ورود و خروج آن اجناس طبق مقررات نبوده و البته این یک قانون‌شکنی و تخلف از قوانین است؛ اما معلوم نیست که این خیلی اهمیت داشته باشد که کسی را از صلاحیت بیندازد؛ بخصوص بعد از آن‌که آثار توبه و انابه هم ظاهر بشود. اما یک وقت هست که یک نفر با یک باند قاچاق ارتباط دارد و اصلاً کارش تمهید مقدمات و تسهیل طرق برای انجام قاچاق است؛ اینها یکسان نیستند. باید واقعاً نگاه کرد، حدود را مشخص کرد و فهمید که صرف عنوان کافی نیست. یا مثلاً یک نفر در یک معامله تخلف کوچکی داشته، اما یک نفر هم در امر معامله و تصرفات مالیش اصلاً آدم فاسد و سوء استفاده‌چی است؛ بناحق به دست میآورد، بناحق خرج میکند و بناحق به این و آن میدهد؛ اینها فساد مالی است. بنابراین، کار اهمیت دارد و باید ضوابط را در این کار بشدت رعایت کرد. من در قضیه‌ی انتخابات خبرگان هم خدمت آقایان عرض کردم(۶) که به نظر من مُرّ قانون خیلی مهم است. البته شما اهل قانون هستید و میدانید که قانون زبان دارد؛ زبان قانون را باید دانست و حدود قانون را باید کشف کرد. گاهی اوقات کلمات و الفاظ برای بیان آن مغزها و محتوای حقیقیِ قانون کافی نیستند؛ قانون‌شناسی مثل شماها میتواند درک کند که واقعاً قانون چه دارد میگوید.

 


 محور سوم، مسأله‌ی رعایتهای اخلاقی است که در این کار لازم است. البته در سطوح شما آقایان، این حرفها به ساحت شما اصلاً نزدیک هم نمیشود؛ اما وقتی کار وسیع میشود، بایستی خیلی روی این مسأله دقت و رعایت کرد؛ دایم بایستی این را گفت، تا این‌که همه‌ی عوامل و افرادی که هستند، آن را رعایت کنند.

 


جهات اخلاقی را باید رعایت کرد؛ از جمله یکی از آنها این است که مسائل شخصی افراد را نباید با آن مسائل عمده خیلی مخلوط کرد؛ مثلاً مسائل خطی و سیاسی را نباید با مواضع واقعی انقلابی و ضد انقلابی مخلوط کرد. ممکن است یک نفر باشد که از لحاظ سیاسی مذاقی داشته باشد؛ کسی است که طرفدار انقلاب و علاقه‌مند به انقلاب است و تلاش هم میکند؛ اما حالا در انقلاب زید را قبول دارد، عمرو را قبول ندارد؛ در حالی که ما عمرو را قبول داریم، زید را قبول نداریم؛ یا ما هر دوی زید و عمرو را قبول داریم، اما او یکی از آنها را قبول ندارد؛ این‌که جرم نیست. اگر اعضای هیأتهای نظارت دچار مسائلی شوند که امروز به آنها مسائل خطی گفته میشود، این واقعاً مسأله‌ی مهمی است؛ این شبیه گروه‌گرایی و قبیله‌گرایی و قوم‌وخویش‌گرایی است. یک نفر را برای خاطر این‌که جزو یک مجموعه است، قبول بکنیم؛ یک نفر دیگر را به خاطر این‌که جزو مجموعه‌ی دیگری است، رد بکنیم؛ نباید اجازه بدهیم که چنین چیزی در حوزه‌ی کار ما وارد بشود. حب و بغضها هم همین‌طور است؛ گاهی یک نفر از کسی خوشش می‌آید، از دیگری بدش می‌آید؛ باید واقعاً مواظبت کرد که در هیچ سطحی از سطوح، این مسأله دخالت نکند. بعضیها هستند که سروصدایشان زیاد است؛ بدون این‌که در آن فتنه‌گرییی وجود داشته باشد. در مقابل، بعضیها هستند که بدون سروصدا فتنه‌گری میکنند! اینها را باید حقیقتاً از همدیگر تفکیک کرد. شناختن افراد و تشخیص مصادیق فتنه‌گری و مصادیق کار سیاسی و کار خطی و تفکیک اینها از همدیگر، به نظر خیلی مهم می‌آید.

 


 آن چیزی که من قبلاً هم عرض کرده‌ام و الان هم تأکیداً و تأییداً عرض میکنم - با این‌که شما هم قبلاً به من گفته‌اید که این جهت حل شده است - این است که در هیچ جایی از جاها در سطح کشور، در رد و قبولها، این جهات خطی و سیاسی و این‌که فلانی نسبت به فلان کس چه موضعی دارد، مطلقاً نبایستی دخالت بکند. بدون تحقیق نبایستی افراد را متهم کرد. به ظواهرِ خیلی ابتدایی نبایستی نسبت به وجود جرمی در کسی حکم کرد؛ مثلاً الان رایج شده که بعضیها را به اندک چیزی (ضد ولایت فقیه) میگویند! معلوم نیست اگر کسی یک وقت در جایی یک کلمه حرفی زد، این ضدیت با ولایت فقیه باشد. البته ضدیت با ولایت فقیه، یعنی ضدیت با اصیل‌ترین و رکین‌ترین اصول و ارکان نظام جمهوری اسلامی - شکی نیست - منتها ضدیت معنایی دارد. مثلاً یک نفر هست که علیه این معانی مینویسد یا حرف میزند، یا با موقفها و مواضعی که از طرف دستگاه رهبری یا از طرف رهبری گرفته میشود و طبق قانون اساسی سیاستهای اصلی نظام را تشکیل میدهد، صریحاً و غالباً - ولو نه دایماً - مخالفت میکند، یا در مواقع حساس مخالفت میکند؛ اینها ضدیت است؛ لیکن آن کسی که حالا یک وقت در جایی یک کلمه حرفی زده، یا مثلاً نسبت به چیزی عکس‌العملی نشان داده، این ضدیت محسوب نمیشود.

 


 در زمان امام(رضوان‌اللَّه‌علیه) ما میدیدیم که ایشان مطلبی را میفرمودند، اما در مجلس همه به آن رأی نمیدادند؛ نمیشود گفت اینها ضد ولایت فقیه‌اند. من یادم هست که یک وقت راجع به رادیو و تلویزیون یک نظر این بود که رؤسای سه قوه، شورای عالی رادیو و تلویزیون باشند؛ همان شورای سرپرستییی که سابق بود. بنده خودم با ایشان صحبت کرده بودم و میدانستم که نظرشان این است که رئیس جمهور و رئیس مجلس و رئیس قوه‌ی قضاییه، اعضای شورای سرپرستی را تشکیل بدهند. قاعده‌اش هم همین بود که وقتی میگویند سه قوه نظارت کنند - که در قانون اساسی قبلی، تعبیر این‌گونه بود - باید شورایی با این ترکیب تشکیل شود؛ آسانترین وجهش این است. وقتی این پیشنهاد به مجلس آمد، آقای هاشمی آن را مطرح کردند؛ اما با اکثریت قاطعی رد شد! با این‌که ایشان هم گفتند که این نظر امام است، اما فقط عده‌ی معدودی به آن رأی دادند! واقعاً نمیشود به آن اکثریت گفت که شما ضد ولایت فقیه هستید؛ نه، همه‌شان هم فدایی امام و علاقه‌مند به امام و مخلص امام بودند؛ خیلیهایشان هم جبهه‌برو بودند؛ اما این حرف را قبول نداشتند؛ بنابراین باید واقعاً این چیزها از هم تفکیک بشود. در همان وقت ما کسانی را میشناختیم که به فلان مرکز میرفتند و صحبت میکردند و در اصلِ اعتبار نظر ولایت فقیه خدشه میکردند! این حرفها مربوط به امروز نیست که حالا کسی خیال کند بعضیها امروز این حرفها را میزنند؛ نه، همان زمان میزدند؛ ما در جریان بودیم و افرادش را میشناختیم؛ الان هم یقیناً آثار و نوارها و حرفهایشان هست. غرض، رمی به (ضدیت با ولایت فقیه) چیز آسانی نیست که ما تا اندک چیزی از کسی دیدیم، فوراً این مُهر را به پیشانی او بزنیم؛ ضدیت با ولایت فقیه، شواهد و ضوابطی دارد.

 


 علی ایّ‌ حال، این جهات اخلاقی باید خیلی با دقت رعایت بشود. البته آقایانی که بحمداللَّه در رأس هستند - چه خود آقایان شورای نگهبان، چه آقایانی که همکاری میکنند - نزاهت و طهارتشان اظهر از این است که کسی بخواهد درباره‌ی آن چیزی بگوید، یا چنین توصیه‌هایی بکند؛ لیکن در سطح عام این معنا هست.

 


 محور چهارم هم که به عنوان فذلکه(۷) و تتمه‌یی برای این حرفهاست، همان چیزی است که من یک وقت حضوراً هم به جناب آقای رضوانی و بعضی از آقایان عرض کردم و آن، گزینش افراد است. اینهایی که ما در سطح کشور به‌عنوان ناظر انتخاب میکنیم، چه‌طور آدمهایی هستند؟ این خیلی مهم است. بایستی هیچ بهانه‌یی برای این‌که کسی ایراد و خدشه‌یی وارد کند، وجود نداشته باشد. باید افراد پاکِ طاهر، حتّی ترجیحاً بدون گرایش واضح به یک جناح و جریان، به‌عنوان ناظر گزینش شوند. بعضیها آدمهای خوبی هم هستند؛ اما واضح است که حرکت آنها، حرکت خطی است؛ که حرکت خطی، حرکت خوبی نیست. حرکت خطی، غیر از این است که انسان مواضعی را به طور مدون قبول کرده باشد. حرکت خطی، یعنی گروه‌گرایی؛ یعنی کسی را که داخل یک مجموعه است، قبول میکند؛ به صرف این‌که در این مجموعه قرار دارد.

 


در سال ۶۲ که دو جریانیِ خیلی عمیقی در حزب جمهوری اسلامی به وجود آمده بود و کنگره‌ی مفصلی هم در مدرسه‌ی عالی شهید مطهری درست کرده بودیم، من صحبت کردم و از این دو جریان، به دو قبیله و دو طایفه تعبیر کردم! اصلاً بحث گروه و حزب نیست؛ چون دو حزب با مواضع فکریشان از هم جدا میشوند؛ اما این دو مجموعه، با خود افراد مجموعه از هم جدا میشوند، نه با مواضعشان؛ زیرا کسانی در این مجموعه هستند که خیلی هم مواضع این مجموعه را قبول ندارند، اما جزو اینهایند؛ کسانی هم در مجموعه‌ی آن طرفی هستند که باز همه‌ی آن مواضع را قبول ندارند، اما جزو آنها هستند؛ کأنه بحث بر سر تعصبات فامیلی و قبیله‌یی است! به عبارت دیگر، وقتی کسی جزو آن عده باشد، این عده نگاه نمیکنند که خصوصیات اخلاقی او چیست و معیارها چه‌قدر بر او منطبق است؛ ردش میکنند؛ آن عده هم کاری ندارند که معیارها و ضوابط چیست؛ قبولش میکنند؛ این غلط است؛ بعضی این‌طوری عمل میکنند؛ ولو این‌که در تصرفات شخصیشان آدمهای بدی هم نیستند. هرچه بشود انسان این تقسیم‌بندیها را در این مجموعه‌ها نیاورد، خیلی بهتر است؛ کسانی بیایند که معروف به این معانی نباشند، تا اطمینانی ایجاد بشود.

 


 آخرین جمله این‌که بالاخره شورای نگهبان همچنان که واقعاً وسیله‌ی اعتماد عمومی بوده است، باید مظهر این اعتماد هم باشد. هرچه افراد از جهات و جناحهای مختلف بیشتر در انتخابات شرکت کنند، این برای نظام بهتر است؛ برای شورای نگهبان هم بهتر است. ما باید کاری کنیم که این امکان و وسیله برای ورود اشخاصِ بیشتر فراهم بشود. نباید طوری باشد که یک جریان، ولو در یک شهر خاص، احساس بکند که در این انتخابات وارد نیست؛ باید طوری باشد که در همه جا همه احساس کنند که میتوانند آن فرد مورد نظر خودشان را واقعاً آزادانه انتخاب بکنند؛ یعنی شورای نگهبان و حرکتی که در این مقطع انجام میدهد، باید مظهر و آینه‌ی اعتماد عمومی باشد. البته من شخصاً به آقایان در حد اعلای اعتماد، اعتماد دارم. من شماها را از لحاظ اخلاقی و علمی، عادل و زکی و نزیه میدانم و مطمئنم که مصلحت هم آن‌طوری که هست، در ذهن آقایان واقعاً وجود دارد و ضوابط کاملاً رعایت خواهد شد؛ لیکن به هر حال اینها کلیاتی است که لازم است گفته بشود، تا برای عمل و موارد شبهه، وضع روشنی وجود داشته باشد.

 


 در مورد آن قضیه‌یی که فرمودید دلایل و مدارکی هم نیست، اما آدم میداند، عرض میکنم که اگر انسان میداند، باید طبق علمش عمل کند - از قبیل آنچه که مثلاً در مورد علم قاضی میگویند - منتها بایستی واقعاً ضوابط را رعایت کرد. نمیگوییم ضوابط، یعنی ملفوظ و منطوق قانون؛ لیکن میگوییم ضوابطی که شرعاً و قانوناً معتبر است، باید رعایت بشود. حالا اگر با آن ضوابط، واقعاً انسان علم پیدا کرد، طبعاً طبق علمش عمل خواهد کرد؛ این چیز قهری است.

 


 خداوند ان‌شاءاللَّه وجود شریف آقایان را محفوظ بدارد.

 


 والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 


 

 


 

 


۱) رئیس هیأت مرکزی نظارت بر انتخابات شورای نگهبان‌

 


۲) سؤالاتی به شرح زیر مطرح شد:

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار اعضای گروه ادب و هنر صدای جمهوری اسلامی ایران‌

تاریخ: 1370/12/05

 

بیانات در دیدار اعضای گروه ادب و هنر صدای جمهوری اسلامی ایران‌


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 
آقایان و خانمها! خیلی خوش آمدید. با برنامه‌های شما تا حدودی آشنا هستم. بعضی از برنامه‌ها را وقت کرده‌ام که گاهی گوش بکنم؛ اما بعضی را هم متأسفانه مجال نکرده‌ام که یا مرتب بشنوم، یا این‌که با گوش تدبر و با حضور قلب بشنوم؛ لیکن از بیشتر این برنامه‌هایی که ذکر شد، (۱) می‌شود گفت که اندکی چشیده‌ام.
 
به نظر بنده، برنامه‌های گروه (ادب و هنر)، برنامه‌های مهمی است. جایگاه ادب و هنر باید به‌وسیله‌ی آن کسانی که مدعی ادب و هنر و بانی این کارند، حفظ و تثبیت بشود. البته هنر با ادبیات قدری فرق دارد. به یک معنا همه قبول دارند که هنر در داخل زندگیشان باشد - مثلاً هرکسی از صدای خوش، حظ روحی می‌برد - اما ادبیات به معنای عام خودش این‌طور نیست که مورد قبول همه باشد. آنهایی که بیرون از محیط ادبیاتند، اصلاً ادبیات را یک چیز جدی و یک کار به حساب نمی‌آورند. فرض کنید مهندسی مشغول کارهای فنی و غرق در چرخ و پَر و پیچ و مهره است، در همین حال به او بگوییم که مثلاً به نظر شما این ترجمه یا این رمان یا این شعر چگونه است؛ اصلاً به ذهن او، این یک کار بچه‌گانه و یک کار غیر جدی می‌آید! حتّی مردم معمولی کوچه و بازار هم همین‌طورند. با این‌که مردم ما - بخصوص در بعضی از مناطق کشور - غالباً ذوق هنری و ادبیِ رقیقی دارند، لیکن اگر مثلاً گفته بشود که در فلان‌جا بحثی در ادبیات خواهد شد، برایشان باورکردنی نیست؛ یعنی ادبیات را دور از مسائل جدی می‌دانند؛ در حالی که واقع قضیه این نیست.
 
ادبیات در حقیقت رابط میراث فرهنگی یک کشور از نسلی به نسل دیگر است؛ که اگر نباشد، ما می‌توانیم پزشک و مهندس و صنعتگر و عالم داشته باشیم، اما برای دنیای دیگری؛ نه برای دنیای این جامعه و این مرز و بوم. ادبیات مثل آن ژنهای انتقال خصوصیات است که اصلاً وراثت و نسل را اینها حفظ می‌کنند. ادبیات است که اتصال یک ملت را به گذشته‌ی خودش، و فرزندی را به پدر نسلی خودش، ایجاد و حفظ و ثبت می‌کند. یک زمانی ادبیات ما ربطی به ادبیات امروز ما نداشته است؛ مثلاً دوران قبل از اسلام که ایران ناگزیر ادبیاتی داشته، آن ادبیات، این ادبیات امروز ما نبوده است و ما از آن ادبیات خبری نداریم؛ حتّی شاهنامه هم که دارد از آنها حرف می‌زند، یک چیز دیگر است؛ ادبیات ماست که دارد از زمانی چیزی را گزارش می‌کند؛ که حالا راست و دروغش هم به‌عهده‌ی خودش است. بنابراین، از آن زمانی که ایران ادبیاتش همین ادبیاتی است که امروز ما داریم، وحدت نسلهای مختلف، با ادبیات حاصل می‌شود؛ یعنی با شعر، با کلام، با سخن. البته هنر - و یکی از اجزای آن، یعنی همین موسیقی‌یی که شما(۲) گفتید - یکی از بهترین وسایل انتقال ادبیات است.
 
این نکته را هم همین‌جا متذکر بشوم که این سازِ تنها هم که به آن اشاره شد، (۳) مردم ما با آن آشنا نیستند؛ شما بی‌خود خودتان را زحمت می‌دهید! در بعضی از کشورهای خارجی - آن‌طور که من شنیده‌ام - اصلاً مردم می‌روند پول می‌دهند و بلیط می‌خرند، تا آهنگی را که توسط فلان نوازنده و آهنگسازِ معروف ساخته شده است، گوش کنند؛ شما در داخل کشور ما این را سراغ ندارید؛ نه این‌که بین توده‌ی مردم و متدینین سراغ ندارید؛ نه، بین آن کسانی هم که دیانت در زندگی آنها نقش ندارد، سراغ ندارید که بروند جایی بنشینند، برای این‌که سازی بشنوند و چیزی از آن بفهمند و بعد بیرون بیایند؛ لذا موسیقی در کشور ما قاعدتاً موسیقیِ باکلام است و مردم از کلامش بیشتر می‌فهمند. اگر این ساز با کلام همراه شد، آن‌وقت ساز هم برای ما مفهوم پیدا خواهد کرد؛ والّا اگر کلام نباشد، ما از ساز چیزی نمی‌فهمیم. حالا من که نمی‌فهمم، دلیل نیست؛ من یک آخوند هستم و با این چیزها ارتباطی نداشته‌ام؛ آنهایی هم که ارتباط داشته‌اند، نمی‌فهمند! من که به شما عرض می‌کنم، چون تفحص و سؤال کرده‌ام و فهمیده‌ام که از ساز چیزی نمی‌دانند؛ یعنی زبان موسیقی را با کلامش بیشتر می‌فهمند، تا با آن نغمه‌یی که از ساز بیرون می‌آید. منظور من این است که آن موسیقی، آن‌جایی که زبان گویایی داشته باشد - یا به‌خاطر کلامی بودنش، یا به‌خاطر این‌که مردم با زبان آن ساز آشنا هستند - همین خاصیت ربط و انتقال را دارد.
آن دستگاههایی که مباشر امور ادبیات هستند، باید اثبات کنند که ادبیات، فقط یک سرگرمی و یک امر تشریفاتی و زایده‌یی در زندگی نیست؛ بلکه یک چیز ضروری است. فرض بفرمایید ما امروز مایلیم که آن ملتهایی که در اطراف عالم با فرهنگ و ادبیات ایرانی آشنا بودند، این ارتباط و اتصالشان محفوظ بماند. می‌دانید که استعمار دهها سال متمادی - شاید در بعضی جاها قرنها - تلاش کرد تا آثار فرهنگ ایرانی را که در خیلی از نقاط دنیا وجود داشت، بزداید؛ مثلاً در هند این معنا کاملاً واضح است. آن وقتی که کمپانی انگلیسی هند شرقی وارد هند شد، یکی از اولین تلاشهایش این بود که زبان فارسی را کنار بزند. این زبان اردو را که ملاحظه می‌کنید، ابتدا رسمی کردند، برای این‌که زبان فارسی را کنار بگذارند؛ بعد خودِ زبان اردو را هم کنار زدند و زبان انگلیسی را زبان رسمی کردند! از اوایل قرن نوزدهم این کار شروع شده و تا امروز هم ادامه دارد. اگر شما امروز به هند تشریف ببرید و با مردمِ غیر طبقات پایین انگلیسی حرف بزنید، همه آن را می‌دانند؛ چون زبانشان است. زبان رسمی، زبان دولتی و زبان اداری، زبان انگلیسی است؛ یک روز همینها زبان فارسی بوده است؛ یعنی زبان رسمی، زبان حکومت، زبان دیوان، زبان مراسلات و احکام و قوانین، فارسی بوده است. حالا ما می‌خواهیم این را برگردانیم؛ به چه وسیله‌یی می‌شود این زبان را برگرداند؟ ما گلستان سعدی و دیوان حافظ و کتابهای فارسیِ همان چیزهایی که از نسلهای گذشته، این زبان و ادبیات و فرهنگ را دارند منتقل می‌کنند، می‌فرستیم؛ آنها هم استقبال می‌کنند و می‌خوانند؛ این نقش ادبیات است، که به نظر بنده بسیار حایز اهمیت است؛ این را شما باید در محیطهای ادبیاتی اثبات کنید.
 
در مورد برنامه‌های شما هم اعتقادم این است که دو چیز را باید خیلی اهمیت بدهید. این دو چیز اگر در مجموعه‌ی برنامه‌های شما نباشد، توفیق برنامه‌ها کامل نیست:
 
اول، مایه‌ی فنیِ ادبی برنامه‌های شماست؛ یعنی ادب شما باید ادب فاخری باشد؛ چون آن‌جا رادیوست. فرق است بین آن روزنامه‌یی که فرضاً شعری را از یک شاعر چاپ می‌کند و وقتی شما آن را نگاه می‌کنید، می‌بینید شعر بی‌ربطی است - خیلی خوب، روزنامه است؛ دلش خواسته آن شعر را درج کند؛ اگر کسی نمی‌خواهد، این روزنامه را نخرد و نخواند؛ یا بخرد و این صفحه را نخواند - و بین رادیو که یک رسانه‌ی عمومی و متعلق به همه‌ی مردم است. مردم رادیو را باز می‌کنند، به شما احترام می‌گذارند و برنامه‌تان را گوش می‌کنند؛ شما باید چیزی در اختیارشان بگذارید که بهترین باشد؛ یعنی شعر سست و بیان سست و تحلیل و نقد سست باید نباشد؛ هرچه داده می‌شود، باید قوی باشد.
 
البته معنای قوی بودن، قلمبه سلمبه بودن نیست. مواظب باشید بیانهای شما قلمبه سلمبه نباشد. بعضی اوقات برای بیانات عرفانی، چیزهایی را می‌گویند که ما که اینکاره‌ایم، وقتی گوش می‌کنیم، می‌بینیم چیزی نمی‌فهمیم! من می‌گویم وقتی منِ آخوندی که در میان این کتابها و این تعبیرات بزرگ شده‌ام، نمی‌فهمم که این آقا چه می‌خواهد بگوید، پس یک آدم معمولی که مطالعه‌ی چندانی هم ندارد، چگونه می‌خواهد بفهمد!؟ پس ما برای چه کسی برنامه می‌سازیم!؟ بنابراین، لفاظیهای بی‌مغز نباید باشد؛ لیکن سخن باید استوار، رسا، شیوا و محکم باشد؛ یعنی محتوا و قالب - هر دو - باید مورد نظر باشد و شما به کم راضی نشوید. اگر نقد می‌کنید، نقدِ خوب بکنید؛ اگر شعر می‌خوانید، شعرِ خوب بخوانید.
 
این چیزی که شما(۴) راجع به نقد گفتید، اشکال کار این است که متأسفانه (نقد) انجام نمی‌گیرد. اگر نقد حقیقتاً انجام بگیرد و نقاد بی‌رودربایستی کار (نقد) را انجام دهد، سطح کارهای فرهنگی ارتقاء پیدا می‌کند.
 
شما باید آدمهایی داشته باشید که بنشینند مثلاً کار جمالزاده، (۵) هدایت، (۶) چوبک(۷) و ... را واقعاً نقد کنند و نقاط قوّت و ضعفش را بگویند؛ این کار نباید همه‌ی برنامه‌ی شما را فرا بگیرد؛ باید بخشی از برنامه را بگیرد. شما خیال می‌کنید که شخصیت قاآنی(۸) از شخصیت جمالزاده خیلی بهتر بوده است؟ قاآنی، الدنگ زمان خودش بوده؛ اما جمالزاده بنده‌ی خدا پیرمردی است که دارد نان خدا را می‌خورد و نفس می‌کشد! نه، محدودیتهای شما اینها نیست؛ شما محدودیتهای دیگری دارید. شما اگر محدودیتهای طبیعی نداشته باشید، اینها مشکلی نیست.
 
یک روز در کشور چیزی مُد می‌شود و هرکس سعی می‌کند مطابق آن رفتار کند؛ مثلاً یک روز صادق هدایت در این کشور مُد بود - البته حالا این‌طور نیست؛ این مربوط به حدود بیست سال پیش است - هرکس می‌خواست راجع به قصه حرف بزند، حتماً باید اسم صادق هدایت را می‌آورد! البته صادق هدایت نقاط قوّتی دارد؛ اما نقاط ضعفی هم دارد. صادق هدایت که جزو نویسندگان بزرگ دنیا نیست. اگر شما صادق هدایت را با نویسنده‌های معروف دنیا مقایسه کنید - چه نویسنده‌های روسی، چه نویسنده‌های فرانسوی، چه نویسنده‌های انگلیسی؛ اینهایی که رمانهای معروف را خلق کردند و داستانهای بزرگ را نوشتند - در مقابل آنها بچه‌ی کوچکی است! البته او در ایران جایگاهی دارد؛ اما در همان حد باید او را تفخیم کرد، و نه بیشتر؛ آدم نباید اسیر مُد باشد.
 
آقایی برداشته ده جلد رمان نوشته، که علی‌الظاهر کار قشنگی است؛ اما - به قول ما مشهدیها - توی بحر کار که می‌روید، می‌بینید کار پوکی است؛ این را نقد کنید. حالا مُد شده است که بردارند مرتب تعریف بنویسند؛ فلان کس یک رمان ده جلدی نوشته و چنین و چنان کرده؛ خیلی خوب، یک آدم نقادِ واردِ دارای چشم بصیر این را بخواند و عیوبش را پیدا کند؛ عیوبی که در زبانش هست؛ عیوبی که در محتوایش هست؛ عیوبی که در تاریخش هست؛ عیوبی که در انسجام داستانیش هست. داستان که فقط گزارش نیست؛ چفت و بند داستانی هم مهم است. اهمیت (جنگ و صلح) تولستوی، یا (دُن آرام) شولوخف، به خاطر این است که چفت و بند داستانی اینها خیلی محکم است؛ یعنی همه جای این داستان، صحیح پیش آمده است.
 
یک شعر هم همین‌طور است. یک شعر، غیر از انسجام عرضی، انسجام طولی لازم دارد؛ حتّی در غزل. یکی از خصوصیاتی که برای غزل نقل می‌کنند، این است که ابیات آن به هم ربطی ندارد؛ البته این تعریفِ خیلی ناقصی است؛ این‌طوری نیست. در غزل، هر بیتی دنبال بیت دیگر نیست؛ اما در قصیده، هر بیتی دنبال بیت دیگر است؛ چون قصیده است. قصیده، یعنی مایقصدُ به چیزی. قصیده از قصد است؛ یعنی شما مقصدی دارید؛ مثلاً اگر می‌خواهید کسی را مدح کنید، آن مدح را در قصیده می‌آورید؛ اگر می‌خواهید فلان منظره را توصیف کنید، آن توصیف را در قصیده می‌آورید؛ بنابراین، هر بیتی دنبال بیت دیگر است و یک توالی طبیعی دارد. در غزل، این توالیِ طبیعی وجود ندارد؛ اما به این معنی نیست که به هم ربط نداشته باشد؛ مگر می‌شود به هم ربط نداشته باشد؟ اگر غزل انسجام نداشت و چفت و بستش محکم نبود، امکان نداشت که این‌طور جا بیفتد. اصلاً زیبایی به میزان زیادی به انسجام و هماهنگی و همنواختی و همصدایی ارتباط دارد؛ بدون این اصلاً درست نیست. من دیدم که بعضی از این شعرای نزدیک به زمان ما اشتباه می‌کنند؛ دو مطلب در دو بیت می‌گویند که اصلاً به هم ربطی ندارد؛ بلکه ضد هم است؛ خیال می‌کنند که این از خصوصیات غزل است! علت این است که نکته را نفهمیده‌اند و نمی‌دانند که مقصود استاد فن از بی‌ارتباطی چیست. شما نگاه می‌کنید، می‌بینید که ابیات یک شعر، از بیت بالا تا بیت پایین، به هم ربطی ندارد؛ یک جا می‌بینید که بین دو بیت چیزی جا افتاده؛ معلوم است که این دو بیت به هم وصل نمی‌شود؛ در داستان هم عیناً همین‌طور است. اگر از قطعات این چهل تکه‌ی داستان - که از این چهل تکه، یک پارچه‌ی زیبا و مصوری درست شده - یک قسمت جا افتاده باشد، این نقش ناتمام است؛ درست مثل این‌که از مجموع تکه‌های یک داستان، یک نقاشیِ بزرگ به وجود بیاید؛ که هم باید بخشهایش زیبا باشد، و هم ربط این بخشها با یکدیگر زیبا باشد. آن رمانی که اشاره کردم، این ویژگی را ندارد؛ این اشکال بر آن وارد است؛ یعنی چفت و بستهای داستانیِ آن قابل دفاع نیست. چه‌طور شد که آدمی در ظرف هشت ماه، از یک شخصیت به شخصیت ضد خودش تبدیل شد!؟ نویسنده‌ی داستان برای این پرسش جوابی ندارد. این‌طور باید نقد کنید. در نقد خود، اسم طرف را هم بیاورید؛ اسم کتابش را هم بیاورید؛ نقاط قوّتش را هم بگویید.
 
مشکل این است که نقد، درست انجام نمی‌گیرد. من حقیقتاً گاهی از این‌که چرا ما در بخشهای حساس ادبیاتی خودمان - که مظهر ادب است - نمی‌توانیم آن کار ادبیِ قوی را ارائه بکنیم، جوش می‌خورم! البته در جاهایی انصافاً وجود دارد و خوب است؛ مثلاً گاهی نقد شعر وجود دارد. یک وقتهایی ایشان(۹) نقد شعر می‌کردند و من البته تصادفاً آن برنامه(۱۰) را گوش می‌کردم؛ خیلی خوب بود؛ از نقد فنیِ ظریفِ معقولِ خوبی که می‌کردند، خیلی خوشم می‌آمد.
 
پس نکته‌ی اول این است که باید مایه‌ی ادبی کامل باشد؛ یعنی آن شخص ادیب - آدمی که اهل شعر و قصه است - باید از مایه‌ی ادبیِ کامل برخوردار باشد. البته این به معنای آن نیست که شخص اهل شعر، لزوماً شاعر هم باشد. ای‌بسا شما می‌توانید در باب این شیرجه‌یی که شخصی از روی دایو می‌زند، قضاوت کنید - مثلاً می‌گویید هنگام شیرجه، پایش کج شد - در حالی که خودتان نمی‌توانید شیرجه بزنید. ای‌بسا غیر شاعری که هنر نقدش از یک شاعر بیشتر است؛ یا غیر نویسنده‌یی که هنر نقادیش از یک نویسنده بیشتر است. وقتی یک آدم اهل ادبیات و اهل نقد، این متنی را که شما خواندید، گوش کرد و دید درست است، شما می‌توانید امیدوار باشید که کارتان در مسیر درستی پیش می‌رود. نمی‌خواهم بگویم طوری باشد که مردم عادی چیزی نفهمند و فقط به درد ادبا و اساتید بخورد؛ نه، بلکه باید متقن و عالی باشد و سطح فاخری داشته باشد.
 
نکته‌ی دوم این است که جنبه‌های ارزشی را در ادبیات رعایت بکنید؛ این حرفی است که من با همه‌ی گروههای رادیو در میان می‌گذارم. رسانه‌های ما - از جمله رادیو - تشکیلات ما، گفتن و نشستن ما، اجرای نقش ما، همه برای این است که می‌خواهیم این نظام را کامل کنیم؛ هرچه بهتر، هرچه اسلامی‌تر، هرچه انسانی‌تر و هرچه به هدفهای عالیش نزدیکتر؛ هدف غیر از این‌که نیست. وقتی ملتی حرکت عظیم و انقلاب بزرگی را انجام می‌دهد، یک جمهوری با این عظمت را بنا می‌گذارد و در مقابل این همه تهاجمات، این طور از آن دفاع می‌کند، اهدافی دارد؛ این اهداف را ما باید با همه‌ی وسایل تعقیب بکنیم. ممکن است یک جا این اهداف در حال تضییع باشد؛ ما باید جبران بکنیم. منطقه‌ی ادب و هنر، یکی از جاهایی است که شما خیلی خوب می‌توانید در این زمینه کار کنید. مسائل ارزشی نظام را باید در نظر داشته باشید. آن‌جاهایی که با ارزشهای نظام برخورد می‌کند، آن‌جاها را حتماً حذف کنید.
 
خوشبختانه ادبیات سلف ما همه‌اش در جهت ارزشهای الهی و اسلامی است؛ از جمله همین شاهنامه که شما(۱۱) به آن اشاره کردید. اول انقلاب عده‌یی از مردمِ بااخلاصِ بی‌اطلاع رفته بودند قبر فردوسی را در توس خراب کنند! وقتی من مطلع شدم، چیزی نوشتم و فوراً به مشهد فرستادم؛ که آن را بردند و بالای قبر فردوسی نصب کردند؛ نمی‌دانم الان هم هست یا نه. بچه‌های حادی که به آن‌جا می‌رفتند، چشمشان که به شهادت بنده می‌افتد، لطف می‌کردند و می‌پذیرفتند و دیگر کاری به کار فردوسی نداشتند! حقیقت قضیه این است که فردوسی یک حکیم است؛ تعارف که نکردیم به فردوسی، حکیم گفتیم. الان چند صد سال است که دارند به فردوسی، حکیم می‌گویند. حکمت فردوسی چیست؟ حکمت الهیِ اسلامی.
 
شما خیال نکنید که در حکمت فردوسی، یک ذره حکمت زردشتی وجود دارد. فردوسی آن وقتی که از اسفندیار تعریف می‌کند، روی دینداری او تکیه می‌کند. می‌دانید که اسفندیار یک فرد متعصبِ مذهبیِ مبلّغ دین بوده که سعی کرده پاکدینی را در همه جای ایران گسترش بدهد. تیپ اسفندیار، تیپ حزب‌اللهی‌های امروز خودمان است؛ آدم خیلی شجاع و نترس و دینی بوده است؛ حاضر بوده است برای حفظ اصولی که به آن معتقد بوده و رعایت می‌کرده، خطر بکند و از هفت‌خان بگذرد و حتّی با رستم دست و پنجه نرم کند. وقتی شما شاهنامه را مطالعه می‌کنید، می‌بینید که فردوسی روی این جنبه‌ی دینداری و طهارت اخلاقی اسفندیار تکیه می‌کند. با این‌که فردوسی اصلاً بنا ندارد از هیچیک از آن پادشاهان بدگویی کند، اما شما ببینید گشتاسب در شاهنامه چه چهره‌یی دارد، اسفندیار چه چهره‌یی دارد؛ اینها پدر و پسر هستند. فردوسی بر اساس معیارهای اسلامی، به فضیلتها توجه دارد؛ در حالی که بر طبق معیارهای سلطنتی و پادشاهی، در نزاع بین گشتاسب و اسفندیار، حق با شاه است. (به نیروی یزدان و فرمان شاه) یعنی چه؟ یعنی هرچه شاه گفت، همان درست است؛ یعنی حق با گشتاسب است؛ اما اگر شما به شاهنامه نگاه کنید، می‌بینید که در نزاع بین اسفندیار و گشتاسب، حق با اسفندیار است؛ یعنی اسفندیار یک حکیم الهی است. فردوسی از اول با نام خدا شروع می‌کند - (به نام خداوند جان و خرد / کزین برتر اندیشه بر نگذرد) - تا آخر هم همین‌طور است؛ فردوسی را با این چشم نگاه کنید. فردوسی، خدای سخن است؛ او زبان مستحکم و استواری دارد و واقعاً پدر زبان فارسی امروز است؛ او دلباخته و مجذوب مفاهیم حکمت اسلامی بود؛ شاهنامه را با این دید نگاه کنید.
 
البته بعضیها زردشتی‌مسلکند، بعضیها هم زردشتی‌مسلک نیستند. آنهایی که زردشتی‌مسلکند، خوششان می‌آمد که به زردشتیگری تظاهر کنند و چیزی درباره‌ی فردوسی بگویند؛ اما حقیقت قضیه که این نیست. این شاهنامه‌ی فردوسی در مقابلمان است. شما خیال می‌کنید که اگر در شاهنامه‌ی فردوسی چیزی برخلاف مفاهیم اسلامی وجود داشت، این‌قدر در جوامع اسلامی جا می‌افتاد؟ شما می‌دانید که در این نسلهای گذشته، مردم ما چه‌قدر دینی بوده‌اند. در کدام خانه و کدام ده و کدام محله، شاهنامه نبود یا خوانده نمی‌شد؟ همه جا می‌خواندند و منافاتی هم با مفاهیم اسلامی نمی‌دیدند. حافظ هم همین‌طور است. در دیوان حافظ هم با این‌که سخن از می و معشوق و پیاله و این حرفهاست، در عین حال مردم بین آن اشعار و مفاهیم مذهبی منافاتی نمی‌دیدند؛ یعنی از اشعار حافظ واقعاً همان برداشت عرفانی را می‌کردند؛ اگرچه بنده به آن شدت قبول ندارم که همه‌ی شعرهای حافظ عرفانی است. علی‌ایّ‌حال، هم در نقدهایتان، هم در برنامه‌سازیهایتان، هم در گزینش متنهایتان، آن جنبه‌های ارزشیِ اسلامی را رعایت کنید.
 
به نظر من، در کار شما دو چیز اساسی وجود دارد: یکی مایه‌ی کار، یکی هم جهتگیری کار است. در موسیقی هم همین‌طور است. البته بحث درباره‌ی موسیقی، واقعاً یک بحث دشوار و طولانی است؛ نمی‌شود با یک کلمه مسأله‌ی موسیقی را حل کرد. در موسیقی، دو مصداق روشن وجود دارد؛ یک مصداق حرام قطعی، یک مصداق حلال قطعی؛ بین این دو محدوده هم موارد مشتبه است. حرام قطعی، آن موسیقی‌یی است که انسان را از خود بی‌خود می‌کند؛ از حقایق بی‌خود می‌کند؛ از خدا بی‌خود می‌کند و به شهوات سوق می‌دهد. موسیقی لهوی - که درباره‌ی آن از ما سؤال می‌کنند و ما هم جواب می‌دهیم که موسیقی لهوی حرام است - این کار را با انسان می‌کند. لهو، یعنی (ما یلهی عن اللَّه)، (۱۲) (ما یلهی عن ذکر اللَّه).(۱۳) آن چیزی که انسان را از حقایق عالم غافل می‌کند و به عالم توهمات و خیالات می‌برد، یا به شهوات می‌کشاند، لهو و حرام است. موسیقی‌یی که وقتی برای دختر و پسر جوان، یا حتّی غیر جوان نواخته بشود، یا عرضه بشود، یا خوانده بشود و او را به ملاهی و مناهی و فساد و شهوات بکشاند و از آن نزاهت مطلوب اسلام خارج کند، حرام است؛ این می‌تواند موسیقی سنتی باشد، می‌تواند موسیقی غربی باشد، می‌تواند موسیقی محلی - یا به قول شماها موسیقی مقامی - باشد؛ فرقی نمی‌کند؛ هر موسیقی‌یی که این‌طوری باشد، مصداق بارز حرام است. آن موسیقی‌یی که این خصوصیات را ندارد، حلال است؛ مثلاً خواننده‌ی خوب و خوش‌صدایی، شعر خوش‌مضمونی را می‌خواند و نوازنده‌یی هم می‌نوازد و آن مضمون شعر، شنونده را به سمت حقایق اسلامی و الهی و عرفانی و حقایق زندگی - ولو خارج از مسائل عرفانی و الهی باشد - نزدیک می‌کند؛ این قطعاً اشکال ندارد و حرام نیست. مثلاً در اوایل جنگ صدای شجریان را می‌گذاشتند که این‌طور می‌خواند: (بشنوید ای گروه جانبازان / سرنوشت وطن به دست شماست)؛ هیچ‌کس نمی‌گوید این حرام است؛ با این‌که آن نوازنده هم همان سازهای معمولی را می‌زند؛ اما این مضمون، یک مضمون حلال است و احدی ادعا نمی‌کند که این حرام است؛ در حالی که از لحاظ موازین فنی، صدای این بهتر از تاج اصفهانی است؛ آن نوازنده‌یی هم که در کنارش می‌نوازد، معلوم نیست که خیلی با آن گذشته فرق داشته باشد.
 
در همین برنامه‌ی (چکاوک) شما، گاهی از موسیقی‌یی استفاده می‌شد که آدم می‌دید اصلاً باب غفلت از زندگی است! کسانی بوده‌اند که برای این‌که اصلاً از حقایق زندگی غافل بشوند، به موسیقی پناه می‌بردند؛ اسلام این را نمی‌پسندد؛ اسلام می‌خواهد ما را به متن زندگی برگرداند. اسلام، غافل شدن و غرق شدن و رفتن در توهمات و پندارها و گیج شدن و از حقایق زندگی غافل ماندن را اصلاً قبول ندارد و نمی‌پسندد. قاعدتاً آن‌طور موسیقی هم با مسکرات همراه است؛ یعنی مکمل هم هستند! این‌گونه موسیقی‌یی که من می‌گویم، ضد آن است؛ اصلاً در جهت مقابل موسیقی لهوی است. موسیقی حلال، بیدار کننده و هشیار کننده است.
 
بانگ گردشهای چرخ است این‌که خلق‌
 
می‌سرایندش به طنبور و به حلق‌
 
(بانگ گردشهای چرخ است)، یعنی چه؟ می‌خواهد بگوید که موسیقی جزو حقایق و طبیعت عالم است.
 
ما همه اجزای آدم بوده‌ایم‌
 
در بهشت آن لحنها بشنوده‌ایم‌
 
در بهشت اینها را شنیده‌اند؛ حالا هم که می‌شنوند، احساس شوق می‌کنند. البته این فلسفه‌ی غیرمقبولی است؛ اما حاکی از این است که موسیقی یکی از حقایق عالم است. حالا این موسیقی‌یی که جزو حقایق عالم است، آن چیزی نیست که انسان را از حقایق عالم غافل می‌کند و در پندارها و خیالات و توهمات و احیاناً در شهوات غرق می‌کند.
 
ببینید، همان خواننده‌ی قدیمی هم دو گونه شعر خوانده است: یک‌طور شعری که اگر شما چشمتان را ببندید و گوش کنید، فکر می‌کنید که او داشته بشکن می‌زده؛ یا مثلاً در مجلس فلان خانِ الدنگِ عیاشِ عرق‌خور نشسته و می‌نواخته و می‌خوانده است! طور دیگر این‌که حالی داشته، معنویتی داشته و مثلاً شعر فیض کاشانی و حزین لاهیجی را خوانده و یک نفر هم نواخته است. ببینید، این دو گونه نواختن است؛ آنهایی را که از نوع اول است، پخش نکنید. شما نگاه کنید، آن آهنگی که مردم را به یاد معنویت و حقیقت و خدا می‌اندازد، آن را پخش کنید؛ یا با شعری همراهش کنید که آن شعر این خصوصیت را داشته باشد. مثلاً یکی از خواننده‌های خوب ما(۱۴) غزل علامه‌ی طباطبایی(۱۵) را خوانده است - (همی گویم و گفته‌ام بارها / بود کیش من مهر دلدارها) - این غزلی است که عارفی، فیلسوفی، اهل معنایی گفته و پُر از معنویت است. یا مثلاً وقتی شعر آمیرزا حبیب خراسانی(۱۶) - (امروز امیر درِ میخانه تویی تو / فریادرس ناله‌ی مستانه تویی تو) - را پخش می‌کنند، مرد و زن مسلمان معاصر ما احساس تقرب و معنویتی می‌کنند؛ این درست است؛ اگر این‌طور نیست - یعنی شعری در عکس این جهت است، یا آهنگی در نقطه‌ی مقابل این جهت است - آن را پخش نکنید؛ معیارها را رعایت کنید.
 
موارد مشتبه و مشکوک هم به جای خود حکمی دارد. باید مصداق حلال و مصداق حرام را از هم تفکیک کرد؛ رودربایستی هم گیر نکنید که حالا از ما این را می‌خواهند؛ نه، ببینید واقعاً تکلیفتان چیست؛ آن را انجام بدهید. بعضی از آن خواننده‌های گذشته آدمهای خوبی بودند - خوب به معنای نزیه و نوکر این و آن نبودن - بعضیها هم این‌طور نبودند؛ نوکر اعیان و سلاطین و خوانین بودند؛ واقعاً اینها چه ارزشی دارند!؟ به نظر من، شما اگر جهتگیریها را در نظر بگیرید، مشکلات حل خواهد شد. موسیقی باید به جهت درست آن کشانده بشود. شما دیدید که امام در باب موسیقی فتوای جدیدی دادند که واقعاً هیچیک از فقها با این استحکام و با این صراحت در باب موسیقی نظر نداده بودند؛ این، آن موسیقی است؛ باید نگذارید به آن چیزهایی که از نظر شرع اشکال دارد، آلوده و آمیخته بشود.
 
البته در برنامه‌های شما نکات فرعی هم وجود دارد که به نظر من آنها هم مهم است؛ از جمله، اجراهای برادران و خواهران. بعضی از اجراها، انصافاً بسیار خوب است. اجرای آن خانم(۱۷) در برنامه‌ی (در انتهای شب)، اجرای بسیار خوبی است؛ بعضی از اجراهای دیگر هم خیلی خوب است. صداها، صداهای قوی، درستگو و درستخوان است؛ بعضی هم این‌طور نیست و واقعاً آن استحکام لازم را ندارد. البته اجراهای شما - تا آن‌جا که من شنیده‌ام - غالباً خوب است.
 
قبلاً بعدازظهرها برنامه‌یی(۱۸) داشتید که من گاهی آن را می‌شنیدم؛ ولی ظاهراً الان آن برنامه را ندارید؛ آن برنامه، برنامه‌ی بدی نبود. برنامه‌ی (هفت اقلیم) را هم که به جای این برنامه پخش می‌شود، شنیده‌ام؛ این هم برنامه خوب و متنوعی است. البته من متأسفانه برنامه‌های شما را نه می‌توانم مرتب بشنوم، نه می‌توانم یک برنامه را از اول تا آخر بشنوم؛ همین‌طور بخشهایی از یک برنامه را می‌شنوم. اگر فرصت می‌کردم و یا مثلاً در روز تعطیل می‌توانستم برنامه‌های شما را بشنوم، بیشتر می‌توانستم راجع به جزییات برنامه‌هایتان نظر بدهم.
 
در برنامه‌ی (پهلوانی سرود) هم لابد داستانهای شاهنامه را خواهید گفت - آنها خوب است - منتها مواظب باشید که فقط وارد مسأله‌ی یک پهلوان نشوید؛ چون یک پهلوان به خودی خود چیزی نیست. این رستمی که شما می‌بینید یک چهره‌ی ملی شده، خصوصیاتی که در شاهنامه برای او ذکر گردیده، در واقع به آن شکل که نبوده - پیداست که افسانه است - اما درعین‌حال همین انسان افسانه‌یی، الان یک قهرمان ملیِ ایرانی است؛ یعنی اسم رستم جزو اسمهای محبوب است؛ علتش چیست؟ آیا فقط این است که چون به هنگام راه رفتن، زمینِ زیر پایش فرو می‌رفته است؟ من گمان می‌کنم که مجموعه‌ی خصلتهای انسانی رستم است که از رستم یک چهره‌ی محبوب ساخته است؛ باید روی این خصلتها تکیه کرد. نباید فقط به جنبه‌ی پهلوانی تکیه کرد؛ مگر این‌که شما برای پهلوانی عنوان خاصی قائل باشید و بخواهید روی خصلتهای پهلوانی در ایران تکیه کنید - این عیبی ندارد - مثل خصلتهای جوانمردی که در بین عربها رسم بود؛ یا مثلاً خصلتهای شوالیه‌های بعضی از مناطق اروپا، که خصوصیات اخلاقی هم در این نام گنجانده شده بود. اگر مراد این است، اشکالی ندارد که در حقیقت نوعی قهرمانی مورد نظر باشد. اگر جنبه‌های ارزشی مورد تأکید قرار گیرد، بسیار خوب است. جنبه‌های ارزشی را از آنها انتزاع و مطرح کنید؛ این می‌تواند ان‌شاءاللَّه بسیار مفید باشد.
 
البته برنامه‌های جدیدی هم می‌شود گذاشت؛ مثل برنامه‌ی معرفی کتاب خوب. شما برنامه‌ی نقد کتاب هم دارید - من گاهی آن را شنیده‌ام - اگر بتوانید به معرفی کتاب هم بپردازید، مفید و مؤثر خواهد بود. البته این کارِ ظریف و سختی هم است که کتابهایی را برای گروههای مختلف تحصیلی و اجتماعی و سنی انتخاب بکنید. اگر بتوانید این کتابها را به مناسبتهایی انتخاب و معرفی کنید، کار خوبی است. اگر بتوانید کتابهایی را خلاصه کنید - یک کتاب در یک گفتار کوتاه، همراه با چیزهایی که خسته کنندگی‌اش را از بین ببرد - خیلی خوب است. واقعاً کتابهایی هست که مردم نیاز دارند اینها را بدانند؛ منتها اصلاً مجال پیدا نمی‌کنند که بخوانند؛ اگر این کار انجام شود، ان‌شاءاللَّه چیز مفیدی خواهد بود.
 
در خصوص معرفی مترجمان و کارهای آنها هم می‌توانید فعال باشد. ما ترجمه‌های خوب و مترجمان خیلی خوبی داریم؛ اینها چهره‌های معروفی هستند؛ هیچ اشکالی ندارد که کارهاشان معرفی بشود. مثلاً به‌آذین(۱۹) و محمّد قاضی(۲۰) مترجمان خوبی هستند؛ چه عیبی دارد که ما ترجمه‌های اینها را معرفی کنیم؟ مشکلی در کار به‌آذین وجود ندارد؛ او از خیلی از نویسندگان و مترجمانی که الان هستند، بهتر است. به‌آذین مترجمی بسیار قوی است؛ به نظر من او از قاضی هم چیره‌دست‌تر است. شعرایی از این قبیل هم هستند؛ مثلاً در شعر، عِدل به‌آذین، ابتهاج(۲۱) است. ابتهاج شاعر خوبی است؛ شعر خوبی از او بخوانید؛ مانعی ندارد.
 
نکته‌ی بعدی، توجه به ادبیات انقلاب است. رشد ادبیات انقلاب، خیلی بیشتر از رشد ادبیات معمولی ما در این دهها سال گذشته است که بنده آشنا هستم؛ خیلی خوب رشد کرد. الان داستانهایی که این بچه‌های انقلابی ما در همین حوزه‌ی هنری می‌نویسند، از خیلی از آثار نسل گذشته بهتر است. یک نسل از هنرمندان و ادبای ما به‌خاطر این‌که با انقلاب بد بودند، خودشان را از تاریخ رو به رشد آینده منقطع کردند؛ جداری کشیدند و نگذاشتند که تبادل و تعاطی‌یی انجام بگیرد؛ به پیشرفت کار کمک نکردند و متوقف ماندند؛ در عین حال این جوانان ما رشدشان بسیار خوب بوده است؛ شعرشان هم همین‌طور است. الان همین بچه‌های انقلابی ما شعرهایی می‌گویند که از بسیاری از اشعار شعرای گذشته‌یی که متأسفانه معروف هم بودند، بهتر است. من همان وقت قبل از انقلاب هم تعجب می‌کردم که چرا این آقایان معروف هستند؛ الان هم وقتی که مجدداً نگاه می‌کنم، باز تعجبم به حال خودش باقی است! برای من شکی باقی نمی‌ماند که دستهایی کمک می‌کردند تا اینها رواج پیدا کنند و در دست و بال افرادی که به این چیزها علاقه‌مند بودند، بیفتند؛ والّا کارشان از لحاظ ادبی و هنری ارزشی ندارد؛ این جوانان ما از بعضی از آنها خیلی بهترند.
 
انصافاً شعر انقلابی دارد در ایران رشد پیدا می‌کند. انقلاب افقهای جدیدی را در مقابل چشم ما باز کرد و حقایقی را نشان داد و واقعاً شعر را از آن حالت ذهنی و تخیلیِ محض و غیرواقعی خارج کرد. حافظ که آن غزلیات را می‌گفت - (دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند)، یا (دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود) - غزلیاتش واقعی بود؛ تخیلی نبود. بنده اکثر غزلیات حافظ را عرفانی می‌دانم؛ یعنی حقیقتاً او دوش دیده بود که ملائک درِ میخانه زدند. او مکاشفه و درکی داشت و حقیقتی را می‌دید که آن حقیقت با زبانهای معمولی اصلاً قابل گفتن نیست. در زبان معمولی، هر تعبیری را به‌کار ببرند، نمی‌تواند عظمت آن مفاهیم و حقایق را بیان کند، یا حتّی به آن اشاره‌یی بکند. اشعاری که امام می‌سرود، با توجه به همین مفاهیم و حقایق بود. امام خمینی، یک فقیهِ ورعِ مقدسِ آن‌طوری، می‌بینید که از خال لب و از کمان ابرو و امثال این واژه‌ها حرف می‌زد؛ اینها اشعار واقعی است؛ اما این چیزی که در زمان ما از شعر حافظ تقلید می‌شود، پنداری است؛ چون شاعر اصلاً درک و حس نکرده و دارد به تقلید از شعر او شعر می‌گوید - ببینید کار تصنعی و تقلیدی، چه‌قدر بد از آب درمی‌آید - در حالی که بعد از انقلاب، سوژه‌ها و مفاهیم و مضمونهای شعری، عیناً واقعی شد؛ یعنی افراد به جبهه و میدان مبارزه و میدان انقلاب رفتند و جوانان و پدران و مادران حماسه آفریدند و به مسأله‌ی شهادت توجه خاصی شد؛ اینها اصلاً افق جدیدی را باز کرد که هم مفاهیم و تعبیرات شعری در آن هست، و هم مطالب واقعی است؛ اینها را شاعر حس کرده، لمس کرده و احساسات واقعی خودش را در قالب شعر ریخته است؛ این می‌شود شعر واقعی؛ یعنی صرفاً نظم لفظ نیست؛ واقعاً شعر است؛ لذا شعر رشد کرده است. حتّی در قصه هم که ما متأسفانه عقبیم - آن وقت هم عقب بودیم، الان هم همین‌طور - باز حالا بهتر از گذشته است؛ از اینها و از این خاطره‌های خوبی که می‌نویسند، خیلی باید استفاده کرد.
 
ان‌شاءاللَّه که شما برادران و خواهران موفق و مؤید باشید و بتوانید این کار مهم را بخوبی انجام بدهید و کارها را آن‌طوری که رضای خدا در آن هست، پیش ببرید و در برنامه‌هاتان نفع مردم را بیش از پیش تضمین کنید.
 
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌
 
 
 
 
 
 
 
۱) آقای مهاجرانی - مدیر وقت صدای جمهوری اسلامی ایران - نام برنامه‌ها را به این شرح عنوان کرد: سرود روشنی، جُنگ کتاب، پهلوانی سرود، چکاوک، در انتهای شب، هفت اقلیم، در خلوت بیداران‌
 
۲) آقای خسروی، مدیر وقت (گروه ادب و هنر)
 
۳) اشاره به استفاده از این‌گونه قطعات در برنامه‌ی (چکاوک)
 
۴) آقای خسروی، مدیر وقت (گروه ادب و هنر)
 
۵) ۱۳۷۶ - ۱۲۷۰ ش)
 
۶) ۱۳۳۰ - ۱۲۸۱ ش)
 
۷) ۱۳۷۷ - ۱۲۹۵ ش)
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار آیت‌اللَّه العظمی اراکی(ره)

تاریخ: 1370/12/02

 

بیانات در دیدار آیت‌اللَّه العظمی اراکی(ره)


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


ما دعاگوی وجود شریف حضرت‌عالی هستیم. خداوند ان‌شاءاللَّه ادعیه‌ی زاکیه‌ی حضرت‌عالی را در حق ما و مردم مستجاب کند. خداوند ان‌شاءاللَّه وجود شریف حضرت‌عالی را برای ما محفوظ بدارد. خدا را شکر میکنیم که ما را روحاً و قلباً قدردان وجود حضرت‌عالی و این نعمتهای بزرگی که امروز بحمداللَّه در اختیار مردم ایران هستند - که شما ذخیره‌ی الهی بودید و هستید - قرار داده است. ان‌شاءاللَّه که وجود شریفتان همیشه سالم و بانشاط باشد و مردم از انوار وجود شما استفاده کنند. ما محتاج دعای شما هستیم. این‌که میفرمایید ما را دعا میکنید، واقعاً از ته دل ما را خوشحال میکند.

 


خدا حافظ شما

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار آیت‌اللّه العظمی گلپایگانی(ره)

تاریخ: 1370/12/02

 

بیانات در دیدار آیت‌اللّه العظمی گلپایگانی(ره)


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
  
برکات این شهر مقدس و این افاضات معنوییی که همیشه در این شهر هست، خستگیهای ما را رفع کرد. من با این‌که در این چند روز یک مقدار اشتغال داشتم، اما اصلاً هیچ احساس خستگی نمیکنم. بله، الحمدللَّه این شهر از همه جهت محفوف(۱) به برکات است؛ و یکی از بالاترین برکاتش، وجود آقا(۲) و امثال ایشان است که واقعاً از وجودهای استثنایی هستند. دعا میکنیم که خداوند ان‌شاءاللَّه ایشان را محفوظ و برکاتشان را مستدام بدارد. این حال نشاط روحی هم که بحمداللَّه در ایشان هست و هنوز هم مطالعه میکنند، خیلی مغتنم است.
 
... دیروز ما توفیق پیدا کردیم و رفتیم کتابخانه‌ی فیضیه را دیدیم؛ متأسفانه آن‌جا یک انبار کتاب است! این آقای حاج آقا مجتبی عراقی خیلی زحمت میکشند؛ لیکن واقعاً آن‌جا یک انبار است! انسان خیلی تأسف میخورد؛ حیف است که این کتابخانه با این نسخ نفیس و خطی و خطوط بزرگان، به این شکل درآمده است. البته آقای فاضل چند ماه پیش از این در تهران گفتند که آن طرف فیضیه زمینی را در نظر گرفته‌اند؛ بناست چند طبقه در آن‌جا ساخته شود؛ ما هم گفتیم حرفی نداریم. امروز بعد از دیدن این کتابخانه، برای ساختن یک کتابخانه‌ی مستقل، عزم من جازمتر شد. واقعاً کتابخانه‌ی به این عظمت، حیف است؛ صدهزار کتاب دارد، چند هزار کتاب خطی نفیس دارد؛ و اینها همین‌طور مثل انباری، مملو از کتاب شده است. سالن مطالعه‌اش هم با این نسبت طلبه - بیش از بیست هزار نفر طلبه‌ی قم - در حقیقت سالن مطالعه نیست!
 
... بنده یادم هست که در این حوزه‌ی شریف، آن وقتی که ما این‌جا مشغول درس و بحث بودیم، اولین مدرسه‌ی منظم و برنامه‌دار را - حتّی قبل از مدرسه‌ی حقانی - حضرت‌عالی ایجاد کردید؛ ما این را همیشه در مجامع گوناگونی هم که در تهران بوده، گفته‌ایم؛ این‌جا هم در جلسه‌یی(۳) بحث بود، به آقایان گفتیم. این نشاندهنده‌ی آن است که نظر شریف حضرت‌عالی از قدیم به نظم و ترتیب و امتحان و اداره‌ی مرتب و منظم طلاب بوده است. بیش از بیست هزار نفر طلبه در این حوزه‌ی بزرگ هستند که خیلی احتیاج به رسیدگی از لحاظ این جهات دارند؛ حضرت‌عالی ان‌شاءاللَّه به این آقایان فضلا و بزرگان حوزه بفرمایید که این کارها را بکنند. این حوزه مثل انبار بزرگی از معلومات شده؛ مادامی که اینها طبقه‌بندی نگردد و از اینها استفاده‌های خوب نشود، نمیتواند پابه‌پای نیازهای زمان پیش برود. ما الان در هزاران جا محتاج مبلّغ هستیم؛ مبلّغ را باید حوزه بدهد؛ اما آقایان فضلا که از حوزه تکان نمیخورند و هیچ‌کس از حوزه بیرون نمی‌آید؛ بعضی از طلبه‌ها هم که میآیند، ما نمیخواهیم؛ چون نیازها را برآورده نمیکنند!
 
... امتحان، قدم اولی بوده که ایشان(۴) برداشتند. امتحان چیز لازمی است؛ لیکن یکی از صد کاری است که باید در حوزه بشود. بزرگان ما در گذشته به این مسائل و نیازهای روز واقعاً خیلی توجه نداشتند. مرحوم آقا سیّد حسن تهامی(۵) که از شاگردان خوب مرحوم میرزا(۶) و هم‌عرض و هم‌قران با آقای خویی(۷) و آقای میلانی(۸) و ملای حسابییی بود، میگفت که ما ده، دوازده نفر شدیم - که اسم آقای خویی و آقای میلانی و مرحوم آسیّد علیمدد قاینی(۹) و خودش و چند نفر دیگر را میآورد - و بعد از این‌که مرحوم میرزا فوت کرد، چند صباحی دور و بر مرحوم آسیّد ابوالحسن(۱۰) رفتیم و گفتیم که ترتیبی به حوزه داده بشود؛ طلبه‌ها از مسائل جدید مطلع بشوند و احیاناً زبان خارجی بخوانند؛ آن وقتهایی بود که تازه این افکار اروپاییها راه افتاده بود و به همه جا میآمد. ایشان میگفتند که جلسه‌ی اول مرحوم سیّد از حرف ما استقبال کرد؛ اما جلسه‌ی دوم که برای نتیجه‌گیری رفتیم، به نتیجه نرسیدیم! ایشان میگفتند که بین بیرونی و اندرونیِ سیّد اتاق کوچکی بود که اتاقِ نشستن خود ایشان بود؛ دیدیم در باز شد و در حالیکه عبا روی دوشش نیست و دکمه‌های قبایش را هم نبسته است - پیدا بود که برای نشستن نیامده بود - وارد جمع ما شد؛ ما بلند شدیم و احترام کردیم؛ گفت نه، من داخل نمیآیم؛ خواستم همین قدر بدانید که این وجوهاتی که من میدهم، ملک شخصی من است؛ برای این‌که من قبلاً قرض میکنم و شهریه را میدهم؛ بعد که وجوهات می‌آید، قرضم را ادا میکنم؛ بنابراین آن وقتی که این شهریه داده میشود، ملک شخصی من است که داده میشود و من راضی نیستم که جز فقه و اصول، طلبه به کار دیگری اشتغال داشته باشد و بخواهد شهریه بگیرد. این را گفت و در را بست و رفت! حالا در این فاصله‌ی یک هفته، ده روز چه کسی خدمت ایشان رفته بود و چه گفته بود، آدم نمیداند.
 
میخواهم عرض بکنم که این قضیه مربوط به پنجاه، شصت سال قبل است؛ اما امروز بحمداللَّه این‌طور نیست؛ امروز آقا(۱۱) که در رأس حوزه‌های علمیه هستند و بحمداللَّه مقام عالی و شامخی هم دارند، به نظم و ترتیب در حوزه معتقدند. ایشان در لندن برای تبلیغات مرکز دارند؛ اینها خودش افکار نو و تجدد در امور است. ایشان در دستگاهشان کامپیوتر آورده‌اند؛ اینها خیلی مغتنم است. در سابق علما با کامپیوتر کاری نداشتند؛ اگر دنبال مطلبی بودند، باید کتابهای زیادی را ورق میزدند؛ کتابهایی که بعضاً نه فهرست داشت و نه حتّی شماره‌ی صفحه! من کتاب (مسالک) دارم که شماره‌ی صفحه ندارد! به نظر من امروز فضلای حوزه اگر حوزه را نظم ندهند، هیچ عذری ندارند. فضلا باید از وجود و از افکار و از حمایت ایشان استفاده کنند و حوزه را درست کنند.
 
... این قضیه‌ی آسیّد ابوالحسن، زمانی است که اوج نفوذ مارکسیسم در دنیاست؛ همان زمانی است که آشیخ جواد بلاغی در نجف به تنهایی مشغول رد افکار دهریون و مادّیون بود. بنده اطلاع دارم - البته اطلاع شخصی نیست؛ ثبت شده است - که جوانان طلبه‌ی نجف؛ کسانی که حتّی از بیوت مهم اهل علم و از بیت صاحب جواهر و امثال اینها برخاسته بودند، به بغداد رفتند و برای سوسیالیستها شعر گفتند! بر آسیّد ابوالحسن که اشکالی وارد نیست - او فقیه و مجتهدی بود که تکلیفش را میدانست و بر طبق تکلیفش عمل میکرد؛ اشکال شرعی بر او وارد نیست - اشکال بر مجرای امور بود؛ امور این‌طوری جریان پیدا کرده بود. بله، امروز واقعاً هیچ عذری پذیرفته نیست.
 
... حضرت‌عالی با ما فرمایشی - نصیحت و توصیه‌یی - ندارید؟ به‌هرحال ما همیشه منتظر هستیم که نظرات شریف و ارشادات جناب‌عالی را بشنویم؛ ما آن را مغتنم میشماریم. ان‌شاءاللَّه خداوند توفیق بدهد که تکلیف و وظیفه‌مان را درست بشناسیم و بتوانیم بر طبق آن درست عمل کنیم.
 
مرحمت عالی زیاد، خدا حافظ شما
 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری

تاریخ: 1370/12/12

 

بیانات در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 خدا را شکرگزارم که مجدداً این توفیق را به بنده عنایت کرد که در جلسه‌یی با این صمیمیت و صفا، در خدمت جمع عظیم‌الشأن علمای محترم و خبرگان مورد اعتماد مردم باشم و این فرصت پیش بیاید که مطالبی بگویم و بشنوم و ان‌شاءاللَّه استفاده کنم. همچنین خدا را شاکر هستم بر این حسن ظنی که نسبت به این حقیر ناقابل در بیانات حضرت آقای مشکینی (ادام‌اللَّه‌برکاته) موج میزد و وجود داشت؛ این لطف الهی و اتمام حجت پروردگار بر ماست؛ (و کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته).(1) ان‌شاءاللَّه که بتوانیم آن‌چنان که حق این حسن ظن است، عمل بکنیم و وظایفمان را بشناسیم؛ به سمت تکالیف و وظایف بزرگ هدایت بشویم و توفیق انجام آنها را به دست بیاوریم؛ و البته در این راه به دعای آقایان هم شدیداً محتاج هستیم.

 


 تشکیل مجلس خبرگان، یکی از مظاهر حرکت اسلامی و پایه‌ی اسلامی جامعه و نظام ماست و ما به آن افتخار میکنیم. این‌که بر اساس تعالیم و ارزشهای الهی جامعه‌یی تشکیل بشود و یک حکومت و قدرت سیاسی به وجود بیاید، خود یکی از معجزات اسلام است که در این زمان اتفاق افتاد و ملت شجاع ما پشت سر امام بزرگوار و عظیم‌الشأن توانست این واقعیت را تحقق ببخشد و معلوم شد که بحمداللَّه این سرآغازی برای یک حرکت عظیم جهانی است؛ همچنان‌که مشاهده میشود که از اول انقلاب تا امروز، در همه‌ی مناطقی که مسلمانان زندگی میکنند، احساسات اسلامی و ایمان اسلامی و شوق به زندگی و حیات اسلامی روزبه‌روز افزایش پیدا کرده است. حوادث دنیا را ملاحظه میکنید؛ کشورهای اسلامی شاهد حرکتهای مردمی با نام اسلام و با گرایش اسلامی هستند؛ و این بیشک از برکات تشکیل حکومت اسلامی در این نقطه از عالم است. در داخل کشور هم خدای متعال در مقاطع مختلف به این ملت و برگزیدگان آن توفیق داده که راه را آن‌چنان بروند که به سمت زندگی و حیات طیبه‌ی اسلامی حرکت کنند.

 


 ما ادعا نمیکنیم که آنچه امروز داریم، به طور کامل یک زندگی اسلامی است؛ اما ادعا میکنیم که به سمت یک زندگی اسلامی داریم حرکت میکنیم. از اول انقلاب تا امروز هرچه تلاش شده، بلاشک خطوط اصلی این تلاشها اسلامی و قرآنی است و جامعه‌ی ما بحمداللَّه روزبه‌روز به سمت یک جامعه‌ی اسلامی پیش رفته و این حرکت هرگز متوقف نشده و امیدواریم هرگز متوقف نشود.

 


البته وقتی ما میگوییم زندگی اسلامی، اعتقاد ما این است و واقعیت تعالیم اسلام هم این را نشان میدهد که ارزشهای اسلامی همه‌ی نیازهای زندگی بشر را تأمین میکند؛ یعنی ایجاد عدالت، ایجاد رشد مادّی و معنوی، ایجاد فضایی که انسانها در آن احساس آسایش و آزادی و استقلال - به معنای کامل کلمه - بکنند و احساس سلطه‌ی بیگانگان را نداشته باشند؛ امروز بحمداللَّه این روح در جامعه‌ی ما وجود دارد. البته ما حرکت خود را بر پایه‌ی درستی پیش‌بینی کردیم؛ یعنی این کشور و این ملت و امام (رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه) و شما آقایان و بقیه‌ی علمای اعلام و همه‌ی قشرهای مردم که در خدمت انقلاب بودند، بر اساس درستی حرکت را شروع کردند و ادامه دادند.

 


 ممکن است در همه‌ی مراحل دشمن بخواهد از همه‌ی موفقیتهای ما یک نقطه‌ی منفی بتراشد و هر نقطه‌ی قوّتی را نقطه‌ی ضعف وانمود کند؛ ما از دشمن جز این انتظاری نداریم. از روزی که حرکتهای اسلامی در دنیا شروع شده، حرکت استعماریِ تبلیغاتی علیه جمهوری اسلامی و نظام اسلامی هم شروع شده است؛ یعنی همان‌طور که جاذبه‌ی حرکت ملت ما، ملتهای دیگر را به حرکت آورد، کوشش استکبار این است که کاری کند که یک ضد جاذبه درست شود. هر جا مردم، متحرک به حرکت اسلامی و با انگیزه‌ی اسلامی هستند، این تبلیغات بیشتر و غلیظتر و همه‌جانبه‌تر است. عرض کردم، ما از دشمن توقع هم نداریم که علیه ما تبلیغات نکند. ما توقع نداریم که دشمن به وجود یک نظام مردمی - به معنای حقیقی کلمه - اعتراف کند؛ اگر دشمن به این معنا اعتراف نکرد، این خلاف انتظار ما نیست. ما انتظار نداریم که دشمن وجود خفقان و اختناق و انتفاء آزادی را در این کشور ادعا نکند؛ باید هم بگوید؛ جز این انتظاری نیست. ما میبینیم که دشمن آن‌جا که به حرکت اسلامی میرسد، چگونه به‌طور بارز و آشکار، حق‌کشی و حق‌پوشی خودش را غلیظتر از همیشه میکند و شرم هم نمیکند!

 


 در کشور ما بحمداللَّه از روز اول پیروزی انقلاب تاکنون، حضور مردم در ایجاد و پیشرفت این نظام، و در تمهید و وضع و اجرای قوانین، محسوس بوده است. در قوه‌ی مجریه و قوه‌ی مقننه و در قضیه‌ی رهبری، حضور مردم محسوس است. با این کیفیت و با این وضوح، ما در دنیا کشوری را که مردمِ آن این‌طور آزادانه و با میل و با شوق و با احساس ایمان و با پشتوانه‌ی دینی، حضوری همه‌جانبه داشته باشند، سراغ نداریم. یک چیز به این واضحی را تبلیغات دشمن انکار میکند؛ ما غیر از این هم از دشمن انتظاری نداریم. امروز ما انتظار نداریم که بلندگوهای استعماری به ما بدگویی نکنند؛ نظام را زیر سؤال نبرند؛ نقاط منفییی را که وجود ندارد، ادعا نکنند؛ ضعفهایی که به طور قهری و طبیعی در هر کشوری هست و بسیاری از آنها متأثر از حضور ابرقدرتهاست، آنها را چند برابر نکنند؛ تعجب ما آن وقتی است که دشمن به‌جای دشمنی، دوستی کند.

 


اگر امروز بلندگوها و تبلیغات جهانی، به جای این حرکت خباثت‌آلودی که نسبت به حقایق جمهوری اسلامی انجام میدهند، طور دیگر عمل بکنند، بدیهی است که شوق مردم به اسلام در جهان بیشتر خواهد شد؛ اما آنها نمیخواهند؛ این برخلاف مقاصد آنهاست. اگر امروز در شمال آفریقا - در الجزایر - و در مناطقی که گرایشها و شور و شوق اسلامی زیاد است، علیه جمهوری اسلامی حرف زده نشود و تبلیغات نشود، بدیهی است که مردم بیش از آنچه که هستند، منجذب خواهند شد؛ و این برای دستگاه استکبار یک خسارت جبران‌ناپذیر است؛ بنابراین، کاملاً مورد انتظار است که علیه ما بدگویی کنند.

 


 آنچه که مهم است، این است که ما در داخل، حرکت خودمان را به‌طور منطقی ادامه بدهیم. دستگاه در سطوح تصمیم گیری، سیاستگذاری، قانونگذاری و اجرا - در هر جایی که دستگاه به‌صورت اصولی دارد عملی انجام میدهد - همین هدف اسلامی را با قوّت و قدرت پی میگیرد. ما تکلیف و وظیفه‌ی خودمان میدانیم که هر گامی که بر میداریم، ان‌شاءاللَّه خود را یک گام به اهداف اسلامی نزدیکتر کنیم؛ این وظیفه را ان‌شاءاللَّه با قوّت و قدرت انجام میدهیم؛ از تبلیغات و جنجال و عصبانیت دنیای استکباری هم مطلقاً بیمی نداریم. البته شرط موفقیت در این راه، اتحاد و هماهنگی و وحدت کلمه‌ی ملت است؛ لذا مقاصد دشمن هم این است که ملت را دچار انشقاق کند و اگر بتواند، ملت را از نظام و از دولت و از مسؤولان جدا نماید؛ که بحمداللَّه تاکنون نتوانسته و ان‌شاءاللَّه بعد از این هم نمیتواند.

 


 اگر امروز بخواهیم برای علمای دین و کسانیکه در بین مردم نفوذ کلمه دارند، تکالیف عمده‌ی سیاسی را مشخص کنیم، بلاشک یکی از آن تکالیف این خواهد بود که به اعتماد و اطمینانی که مردم به حرکت اسلامی نظام دارند، روزبه‌روز افزوده بشود. در حقیقت اعتماد مردم است که پشتیبانی آنها را به وجود میآورد؛ و پشتیبانی و اتصال مردم به دست‌اندرکاران نظام است که توفیق این حرکت اسلامی را با اهداف اسلامی تضمین میکند؛ و اگر این باشد - که بحمداللَّه تا امروز بوده و ان‌شاءاللَّه بعد از این هم همیشه خواهد بود - دشمن هیچ کاری نمیتواند بکند. یقیناً پنجه‌ی فولادین ابرقدرتها و صاحبان سلاح و دانش در جهت ضد مردم، نخواهند توانست با همه‌ی قدرت و قوّتی که دارند، این ملت را از این راه منصرف کنند و ما را از پیگیری اهداف اسلامی باز بدارند؛ اما شرطش همین نکته‌یی است که عرض کردم؛ باید وحدت کلمه بماند؛ باید اعتماد متقابل دستگاه و مردم بماند. مسؤولان باید به مردم اعتماد کنند؛ کمااین‌که بحمداللَّه تاکنون این اعتماد بوده است. مردم هستند که پشتیبان واقعی نظامند؛ این پشتیبانی، متوقف به اعتماد است و این اعتماد هم باید باقی بماند. ان‌شاءاللَّه بایستی وحدت کلمه از بین نرود. وحدت کلمه‌ی ملت، رمز پیشرفت و آسیب‌ناپذیری است.

 


 اعتقاد ما این است که خدای متعال هم کمک خواهد کرد؛ کمااین‌که تا امروز هم کمک کرده است؛ ما این را بوضوح میبینیم. جاهایی هست که انسان احساس میکند آن کاری که انجام میگیرد و آن موفقیتی که پیش می‌آید، جز به تأیید الهی و پشتوانه‌ی پشتیبانی پروردگار نیست. مَبلغ ابزار و اسباب مادّی، گاهی کمتر از آن چیزی است که محصول این اسباب است؛ انسان میفهمد که خدای متعال کمک غیبی و پشتیبانی و حراست میکند.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار جمعی از روحانیون

تاریخ: 1370/12/01

 

بیانات در دیدار جمعی از روحانیون


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 
الحمدللَّه ربّ العالمین والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم‌ محمّد و علی اهل بیته الأطهرین الأطیبین المنتجبین شجرة النّبوّة و موضع الرّسالة و مختلف الملائکة و مهبط العلم و الکهف الحصین و غیاث المضطرّ المستکین و ملجأ الهاربین و عصمة المعتصمین لاسیّما بقیّةاللَّه فی‌الأرضین قال‌اللَّه الحکیم فی کتابه: الم تر کیف ضرب اللَّه مثلا کلمة طیّبة کشجرة طیّبة أصلها ثابت و فرعها فیالسّماء. تؤتی أکلها کلّ حین بأذن ربّها و یضرب‌اللَّه الأمثال(۱)
 
مجمع شما طلاب و فضلای حوزه‌ی علمیه‌ی قم، شما شاگردان مکتب اهل‌بیت و ره‌پویان همان راه، محفل بسیار دلنشین و شیرینی است؛ آن هم در این مدرسه(۲) که خاستگاه انقلاب و مرکز مقاومت و ایثار و جهاد و شهادت بوده است؛ مدرسه‌یی که در هر گوشه‌ی آن، یادگار ارزنده‌یی از ستارگان درخشان علم و معنویت و معرفت است؛ مدرسه‌ی مرحوم آیةاللَّه حائری؛ (۳) مدرسه‌ی مرحوم آیةاللَّه خوانساری؛ (۴) مدرسه‌ی مرحوم حاج میرزا جواد آقا؛ (۵) مدرسه‌ی دوم فروردین؛ مدرسه‌ی پانزده خرداد؛ مدرسه‌ی شجاعت و ایثار؛ مجمع افکار و احساسات و انگیزه‌هایی که توانست نه فقط حوزه‌ی علمیه را در مقابل طوفانهای حوادث حفظ کند و بالنده نگه دارد، بلکه توانست نور معنویت و معرفت را به سراسر کشور، بلکه سراسر آفاق اسلامی منتشر سازد؛ و آن هم در مثل امروزی که روز شهدای روحانیت است؛ روزی است که به نام خونهای بناحق‌ریخته از طلاب بسیجی و فضلای معروف و غیرمعروف - آن نفوس طیبه، آن دلهای پاک و آن انگیزه‌های نورانی - نامگذاری شده است. زمان و مکان و مجموعه‌ی شما عزیزان، همگی خاطره‌انگیز و به‌یادماندنی و پُرجاذبه و دلنشین است.
 
من قبل از آن‌که وارد صحبتی بشوم که فکر کردم در این‌جا عرض بکنم، از مردم عزیز قم تشکر کنم که دیروز در هنگام ورود و بعد از ورود و در مراسم سخنرانی و در طول این ساعات پُربرکتی که ما در این شهر مقدس حضور داشتیم، مانند همیشه آن روح جوشان و انگیزه‌های پُرفوران دینی و انقلابیِ خودشان را نشان دادند؛ از شما طلاب عزیز و فضلای محترم و اساتید و مدرّسان هم تشکر میکنم. خداوند به همه‌ی شما و به همه‌ی مردم این شهر قیام و جهاد و اجتهاد و شهادت، توفیقات و تفضلات خود را به‌طور متواصل و متواتر نازل بفرماید.
  
آنچه که محور عرایض امروز ماست، حوزه‌ی علمیه است. البته امروز حوزه‌ی علمیه مثل گذشته جدا از مسائل و حوادث عالم نیست؛ امروز حوزه‌ی علمیه حقیقتی است که با همه‌ی دنیا - مستقیم و غیرمستقیم - مرتبط است؛ بنابراین، سخن از حوزه‌ی علمیه، بیشک با مسائل جاری جهان اسلام هم مرتبط است؛ همچنان که با مسائل کشور و مسائل دولت دارای ارتباط تام است. عرض کرده‌ایم که نظام جمهوری اسلامی، نظامی نیست که ممکن باشد مجموعه‌یی از علمای دین از آن جدا باشند؛ آن هم مجموعه‌ی عظیم حوزه‌ی علمیه‌ی قم که خود پدید آورنده‌ی این انقلاب و زمینه‌ساز پیروزی آن و پشتیبان و پشتوانه‌ی معنوی آن در طول سالهای گذشته بوده است و ان‌شاءاللَّه همواره خواهد بود.
  
آنچه که ما امروز در مسائل جهان اسلام مشاهده میکنیم، برای کسانی که با انگیزه‌ی انقلاب و فکر انقلاب آشنا هستند، چیزهای جدید و نامنتظری نیست. انقلاب اسلامی، انقلابی نبود که فقط تغییر یک رژیم حکومتی را به یک رژیم دیگر هدف بگیرد؛ همچنان که بالاتر از آن بود که فقط مسائل مجموعه‌یی از مسلمانان را که در چارچوب جغرافیاییِ یک کشور زندگی میکنند، هدف بگیرد. از روز اولی که انقلاب پیروز شد، بلکه پیش از آن - امروز که حرفهای پیش از انقلاب را میشنویم، به یاد میآوریم که حتّی پیش از پیروزی انقلاب، برای مجموعه‌ی انقلابیون و دست‌اندرکاران این نهضت عظیم - نه فقط مسائل ملت ایران، بلکه مسائل مسلمین نیز مطرح بود.
 
البته شکی نیست که در سازندگی، مسائل ملت ایران - به دلایل مختلف - تقدم و ارجحیت دارد. این نظام و این دولت باید بتواند یک الگو درست کند، تا فعل او، قول او را تأیید کند؛ باید بتواند در این کشور اسلام را تحقق ببخشد، تا نهضت اسلامی، صادق شناخته شود؛ باید شعارها را به واقعیت بدل کند، تا آن شعارها، دل شعاردهندگانِ سایر کشورها را گرم کند. پس، مسائل کشور ایران تقدم و اولویت دارد؛ اما بلاشک در هدفهای اصلی حرکت اسلامی و نظام اسلامی، مسائل مسلمین مطرح است. اگر در گوشه‌یی از جهان، جمعی از مسلمین حرکتی میکنند، تصمیمی میگیرند، سودی میبرند، یا زیانی میبینند، ملت ایران و انقلاب و نظام ما نمیتواند موضع منفی و بیتفاوت بگیرد. لذا از روز اول که انقلاب ما به یک دولت و یک نظام تبدیل شد، این نظام در زبان امام و معلم و معمارش، و در زبان مسؤولان و گویندگانش، همواره مسائل ملتهای مسلمان را مطرح و به آن اعتنا کرده است. امروز اگر شما میبینید که مثلاً در آفریقا ملتها کاری کرده‌اند که حواس استکبار جهانی بکلی پریشان شده است؛ اگر میبینید که سیاستگذاران استکباری دارند فکر میکنند که اگر مسائل الجزایر به فلان کشور و فلان کشور سرایت کرد، ما چه میکنیم؛ اگر میبینید که ملتهای مسلمان جمهوریهای آسیای میانه، احساسات اسلامی خود را ابراز میکنند و اسلام را میخواهند - تا آن‌جا که رهبران و مسؤولان و زمامدارانشان هم چاره‌یی جز این ندارند که دم از گرایش به انگیزه‌های اسلامی بزنند - و همین‌طور موارد دیگر، اینها را باید به عنوان آن جرقه‌هایی که از این کانون آتش منتشر شده است، ملاحظه کنید.
 
بلاشک دنیا، دنیای دیگری شده است. آن روزی که این انقلاب به پیروزی رسید، وضع اسلام در دنیا این نبود که امروز هست؛ خیلی متفاوت بود. آن روزی که این نهضت شروع شد، وضع اسلام و دین و دینداری در داخل همین کشور هم این نبود که شما امروز مشاهده میکنید؛ دین، غریب و مظلوم و منزوی بود؛ از دین برائت میجستند؛ حتّی دیندارها از دینداری خجالت میکشیدند! وضع فرهنگ غیردینی - بلکه ضد دینی - به جایی رسیده بود که بزرگترین تعریف دینی از یک جوان این بود که بگویند فلان جوان نمازخوان است! همه چیز به سمت دوری از اسلام و دوری از خدا بود. در و دیوار این کشور را به گناه آلوده کرده بودند. بعضی از ظواهر محفوظ بود؛ اما از بواطن دین، از روح دین، از حرکت عمومی به سمت هدفهای دین خبری نبود؛ و این در ایران بود که مردمش یکی از متدین‌ترین مردمان مسلمان در کشورهای گوناگون بودند. در بعضی کشورهای دیگر اسلامی، وضع مثل این‌جا بود؛ در بعضی جاها هم وضع بدتر بود. سران کشورهای اسلامی یادشان نمیآمد که مسلمانند! در مجامع سیاسی و رسمیِ اسلامی، چیزی که مطلقاً به یاد کسی نمیآمد، این بود که یک حرکت و یک تظاهر اسلامی انجام بگیرد، یا از یک تظاهر ضد اسلامی جلوگیری بشود؛ اصلاً چیزی به عنوان اسلام مطرح نبود!
 
امروز کار به جایی رسیده است که دشمنان اسلام و دین - منظور، دشمنان فردی و شخصی و اعتقادی نیست؛ دشمنان سیاسی است؛ آنهایی که دینداری مردم را سدی در مقابل اطماع و هوسها و شهوات خود میبینند - از گسترش دین در سطح عالم، به عنوان یک پدیده‌ی خطرناک یاد میکنند! ما باید به این واقعیت خیلی توجه کنیم؛ این کارِ کیست؟ این کارِ شماست؛ این کارِ جهاد عظیمی است که ملت ما انجام داد.
 
از سخن بدون عمل، کسی درس حقیقی و ماندگار نمیگیرد. ملت ایران کاری کردند که عملشان، قولشان را تأیید کرد و بر آن صحه گذاشت؛ لذا این قول برکت پیدا کرد. منش الهیِ آن امام خالص و مخلص، آن انسان باصفا که در تمام وجود و حرکات و سکنات خود، خدا را در نظر میگرفت، کار خود را کرد. برادران عزیز! جوانان عزیز! اینها برای ما درس است؛ اینها راه آینده‌ی ما را روشن میکند.
 
ما که هنوز به اهداف خودمان نرسیده‌ایم؛ ما که هنوز با آن صحنه‌ی عظیمی که از گسترش تفکر اسلامی پدید می‌آید و خدای متعال در آیات قرآنی آن را ترسیم کرده است - که (لیظهره علی الدّین کلّه و لو کره المشرکون) (۶) - خیلی فاصله داریم. راه، همین راه است: راه جهاد، راه تلاش، راه علم و عمل، راه اخلاص، راه صفا، راه ذکر و توجه به خدا، راه توسل به اهل‌بیت، راه زنده نگهداشتن یادگارها و ارزشهای اسلامی؛ نه فقط در دل و ذهن، بلکه حتّی در عمل؛ اینهاست که ما را به نتایج خواهد رساند.
 
پس، امروز وقتی که حوزه‌ی علمیه نگاه میکند، باید احساس کند که حرکت این چند ده سال گذشته‌ی او، یک حرکت مثمر بوده؛ و اساساً حوزه‌ی علمیه، یک وجود مثمر و دارای برگ و بار بوده است؛ (کلمة طیّبة کشجرة طیّبة أصلها ثابت و فرعها فی السّماء. تؤتی أکلها کلّ حین بأذن ربّها)؛ (۷) و تا امروز این‌گونه بوده است.
 
در سال ۱۳۴۰ قمری - یعنی هفتادودو سال قبل از این - آن روزی که مرحوم آیةاللَّه حائری (رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه) وارد این شهر شد، از این همه برکات خبری نبود؛ نه در این شهر، نه در این کشور، و نه در سراسر عالم. او این حوزه را پایه‌گذاری کرد و تقریباً چهل سال بعد از آن تاریخ - یعنی در سال ۱۳۸۱ و ۱۳۸۲ قمری - این نهضت آغاز شد؛ ببینید چه‌قدر این ثمره به اصل نزدیک است و چه‌طور آن اخلاصی که نشاننده‌ی این نهال - یعنی نهال حوزه‌ی علمیه - در وجود خود داشت، به ثمر نشست، تا این نهضت پدید آمد و نشاننده‌ی نهال نهضت - یعنی آن معلم نسل کنونی و نسلهای آینده‌ی بشر، آن مرد خدا، آن بنده‌ی صالح، آن رهرو راه پیامبران - با اخلاص خود چه کرد که این نهال تا امروز این همه ثمرات بخشیده است که شما آنها را در سراسر عالم میبینید؛ و یکی از ثمرات آن تلاش در کشور ایران، تشکیل جمهوری اسلامی با همه‌ی برکاتش است؛ و در جاهای دیگر، بیداری مسلمین و بقیه‌ی قضایاست که میدانید.
 
امروز هم من و شما باید با اخلاص و با تلاش و با جهاد حرکت کنیم تا این درخت، ثمربخش بماند و ثمربخش‌تر بشود؛ این باری است که ما دست‌به‌دست میگردانیم. پس حوزه‌ی علمیه یک وجود مثمر بوده است؛ بعد از این هم باید مثمر باشد؛ والّا حوزه‌ی بیثمر فایده‌یی ندارد و به دردسرِ نگهداشتنش نمیارزد. هیچ درختی اگر ثمری نداشته باشد، یا لااقل سایه‌یی بر سر کسی نیفکند، هیچ باغبانی زحمت نگهداری از آن را بر خود هموار نمیکند.
 
حوزه‌ی علمیه یک موجود زنده است؛ افراد در این حوزه میآیند و میروند. یک روز شما این‌جا را پُر کردید؛ یک روز هم قبل از شما جمع دیگری این فضا و صحن را پُر میکردند؛ آنها رفتند و شما آمدید؛ من و شما هم خواهیم رفت و دیگرانی خواهند آمد و ان‌شاءاللَّه متلألئ‌تر و پُرشکوه‌تر از زمان ما این‌جا را پُر خواهند کرد. ماها عوض میشویم؛ اما آنچه میماند، حوزه‌ی علمیه است. حوزه‌ی علمیه، یک موجود همیشه زنده است؛ اما حیات آن به دست ما و به دست هر نسل دیگر است. اگر من و شما زندگی و جوهر حیات را در حوزه تزریق نکنیم، حیات حوزه ضعیف خواهد شد و به نسلهای بعد نخواهد رسید. حوزه مربوط به افراد نیست - افراد میروند، حوزه میماند - اما حیات مستمر و تاریخی حوزه، وابسته به جهاد و تلاش افراد است. ما میتوانیم بد عمل کنیم - العیاذ باللَّه - و نتیجه‌ی بد بگیریم؛ یا خوب عمل کنیم و نتیجه‌ی درخشان بگیریم. پس عمل ماست که تأمین کننده و تعیین کننده‌ی آینده و آثار و ثمرات حوزه است.
 
حالا چه بکنیم که این حوزه مثمر بماند؟ یک مسأله این است که طلاب علوم دینی و فضلای جوان، آیا برای سازندگی و برای آینده‌ی حوزه نقشی دارند یا نه؛ جواب این است که بلی، دارند. هرکسی نقش خودش را دارد. در یک مجموعه، همه‌ی افراد دارای نقشند. در یک بدن سالم، هر سلولی مشغول کار است. اگر هر کدام ما در آن‌جایی که هستیم، کار خود را خوب انجام بدهیم، به سلامت مجموعه کمک کرده‌ایم؛ اما اگر هر کدام ما کار خود را خوب انجام ندهیم، به قدر شعاع وجودی خود، به سلامت مجموعه ضربه زده‌ایم؛ (رحم اللَّه امرء عمل عملا صالحا فأتقنه).(۸) کار را باید متقن و خوب انجام داد؛ درس را باید خوب خواند؛ اخلاق را باید رعایت کرد؛ تدین را باید در زندگی خود اصل دانست؛ ممشای بزرگان را در آداب زندگی، در خلقیات عبادی و عملی باید اسوه و الگو قرارداد. چیزهایی هم هست که البته به تطور زمان متطور میشود؛ آنها را هم باید متطور و متحول کرد. پس افراد حوزه، از بزرگ و کوچک، تا طلبه‌ی تازه به حوزه آمده، در عمل شخصی خود میتوانند نقشی ایفا کنند که آن نقش در سلامت حال و آینده‌ی حوزه اثر خواهد گذاشت.
 
اگر طلبه‌ی امروز ما به درس خواندن بیاعتنایی کند، یا به دیانت و تعبد و تلاش فردیِ اخلاقی خود بیاعتنا بماند، یا استعداد خود را به کار نیندازد، یا هدف خود را گم کند - مثل کسی که به طرف مقصدی در حال حرکت است، اما وقتی وسط راه به قهوه‌خانه‌ی خوش‌آب‌وهوایی رسید، همان‌جا پیاده بشود و لنگر بیندازد و همان‌جا بماند و هدف را فراموش کند - یا اگر در اثنای راه منظره‌یی به چشمش خورد، نشناخته و ندانسته به سمت آن راه بیفتد و از هدف غافل بشود، همه‌ی اینها آفات راه ماست.
 
طلبه باید راه را با معرفت و علم و یقین انتخاب کند و با معرفت و علم و یقین هم آن را ادامه دهد؛ آنچه که مربوط به فرد طلبه است، اینهاست. البته مسؤولیتهای دیگری هم هست که به‌طور طبیعی کار کسان دیگری است؛ کار مدیران و کار استادان و بزرگان است - که آن هم داستان دیگری دارد - کار طلبه‌ها نیست.
  
در خصوص آنچه که در حوزه‌ی علمیه باید دچار تحول و تطور بشود - که بخش بسیار مهمی است - اگر بخواهم به‌طور اجمال و خلاصه مطلبی عرض بکنم - که البته تفصیلش را با جزییات و ریز مسائل، در مجموعه‌ی علما و فضلا و اعاظم حوزه عرض کرده‌ام(۹) - این است که این مجموعه‌ی عظیمی که امروز مایه‌ی اتکاء و امید نظام جمهوری اسلامی و آینده‌ی کشور است و به منزله‌ی راهنمایی برای حرکت کلی کشور، نه فقط امروز، بلکه برای فردا و فرداهاست - که هر کدام از شما در یک بخش باید این راهنمایی را انجام بدهید و ان‌شاءاللَّه در میان شما کسانی باید راهنمایی کل مجموعه را در دوران و زمانِ خودش انجام بدهند - این مجموعه‌یی که امروز به یک معنا چشم امید جهانی به اوست، باید خودش را با شرایط و امکانات و پیشرفتهای زمان هماهنگ کند؛ همین درس را بخواند، همین علم را بیاموزد، همین سلوک اخلاقی و معنوی را داشته باشد؛ اما از ابزارهای جهان هم استفاده کند.
 
این نمیشود که در دنیا کامپیوتر باشد؛ سرعت از ساعت و دقیقه به ثانیه رسیده باشد؛ برای ذره ذره‌های وقت و انرژی حساب باز بشود؛ دانشگاهها و مراکز پژوهشی عالم برای دانشجویان و محققان و خرده‌محققانِ خودشان امکانات تحقیق را فراهم کنند؛ اما ما طبق همان شیوه‌های قدیمی که یک روز بزرگان ما(قدّس‌اللَّه‌اسرارهم‌الشّریفة) عمل میکردند - چون دستشان خالی بود - عمل بکنیم؛ مگر چنین چیزی ممکن و رواست؟ اصلاً جایز نیست. اینها چیزهایی است که باید تطور پیدا کند. نمیشود شما امروز که میخواهید از این‌جا به تهران بروید، الاغی پیدا کنید و سوار آن بشوید و قدم به قدم از این‌جا به کوشک نصرت، از آن‌جا به علیآباد و نقاط دیگر بروید، تا بعد از چهار، پنج روز به تهران برسید؛ چنین چیزی امکان ندارد. شما یک ماشین پیدا میکنید و سوار آن میشوید و یک ساعت، دو ساعت دیگر به تهران میرسید؛ این وسیله در اختیار ماست. ما فقه هم میخوانیم، اما از وسیله‌ی سریع‌السیر هم استفاده میکنیم؛ مگر مانع و منافاتی دارد؟ ما فقه هم میخوانیم، اما از کامپیوتر هم برای فقه استفاده میکنیم. ما فقه هم میخوانیم، اما از شیوه‌های جدید تحقیق هم استفاده میکنیم. در دنیا روشهای ویژه و بسیار جدیدی برای تحقیق علوم غیرتجربی وجود دارد - فقه از علوم تجربی که نیست - از آنها هم استفاده میکنیم. ما فقه هم میخوانیم، اما از ابزارهای کار دست‌جمعی هم استفاده میکنیم.
 
کارهای ما دست‌جمعی نیست. من یک وقت عرض کردم که از این جهت، مثل جناب ابی‌ذر (سلام‌اللَّه‌علیه) هستیم که (یعیش وحده و یموت وحده).(۱۰) همه‌ی کارهای ما تنهاست: از استاد، تنها درس میگیریم و تنها مطالعه میکنیم. گرچه مباحثه‌مان هم کار دو نفری است، اما تنهاست؛ یعنی اشتراک فکری نیست. یک روز زید میخواند، عمرو شاگرد او میشود و گوش میکند؛ فردا عمرو میخواند، زید شاگرد او میشود و گوش میکند؛ یعنی کار فردی است. کار دست‌جمعی، اشتراک مساعی و ابزارهای مناسب را جمع کردن و آوردن، کارهای جدید دنیاست. جدید که عرض میکنیم، این بخش آن خیلی هم جدید نیست؛ تقریباً قدیمی است؛ اما در عین حال ما هنوز با آن چندان آشنا نیستیم!
 
استعدادهای درخشان را در میان حوزه جمع‌آوری و طبقه‌بندی کنیم؛ این از کارهایی است که امروز در دنیا رایج است. نمیشود بگوییم که این درس هست؛ هرکس میخواهد بیاید، بیاید؛ هرکس هم نمیخواهد، نیاید؛ ما این‌طوری درس میدهیم و ملاحظه‌ی اضعف مأمومین را میکنیم! مگر چنین چیزی میشود؟ باید برای اقوای مأمومین هم یک درس ویژه گذاشت. استعدادها باید شناسایی و طبقه‌بندی بشود؛ آن استعداد درخشان برکشیده شود و به او آموخته شود و از او استفاده شود؛ اینها کارهایی است که در جمله‌ی کارهای جدید قرار میگیرد؛ اینها باید در حوزه انجام بگیرد.
 
تخصصی شدن و رشته رشته کردن و امتحان کردن و کارهای گوناگون دیگر هم از همین قبیل است. نیایند بگویند که بزرگان ما همان‌طور درس خواندند و به آن‌جاها هم رسیدند. در حقیقت، بزرگان ما ابزار و وسیله‌یی نداشتند. اگر کسی مثل ابن‌سینا در دنیای امروز با امکانات امروز درس میخواند، کاری میکرد که تا هزار سال دیگر دنیا مدیون او باشد؛ همچنان که در آن دوران و به حسب آن زمان کاری کرد که هزار سال دنیا مدیون او شد. آنها امکانات نداشتند، همان‌طور زندگی کردند؛ اما امروز امکانات و پیشرفتها هست؛ ما از پیشرفت که نباید فقط لامپ مهتابیش را در اتاقمان بیاوریم! بایستی به دنبال ابزار کار باشیم؛ و این چیز بسیار حائز اهمیتی است؛ نمیشود از اینها گذشت. غرض، اینها چیزهایی است که مربوط به بزرگان حوزه است؛ ان‌شاءاللَّه اینها را بایستی انجام بدهند.
  
حوزه به یک مدیریت متمرکز احتیاج دارد که از طرف بزرگان حوزه، مراجع معظم حوزه، فضلای حوزه و جامعه‌ی مدرّسین حوزه مورد حمایت باشد و طلاب آن مدیریت را به‌عنوان یک مدیریت شامل بپذیرند. جمعی آدمهای کارآمد بنشینند و دامنها را به کمر بزنند و از این مجموعه‌ی عظیم که چشم جهانی به اوست، آن‌چنان که میشود و باید و شاید، استفاده کنند؛ این از جمله‌ی کارهایی است که در حوزه باید انجام بگیرد؛ آن‌وقت حوزه مثمر خواهد شد.
 
یک مسأله، مسأله‌ی ارزشها در حوزه است. طلاب باید ارزشهایی را به عنوان ارزشهای ثابت و زوال‌ناپذیر همواره به یاد داشته باشند؛ که از جمله‌ی آنها، ارزش علم و ارزش جهاد است. ارزش جهاد را دست کم نگیرید. طلبه‌ی جهادگر، طلبه‌ی تلاشگر، طلبه‌ی بسیجی، طلبه‌یی که آماده است تا در میدانهای خطر حضور پیدا کند، این طلبه است که اگر با ابزار علم مجهز شد، آن وقت دنیایی در مقابل او دیگر تاب نمیآورد. این کتابی را که درباره‌ی خاطرات بسیجیهای تیپ ۸۳ است و اخیراً چاپ شده، (۱۱) میخواندم؛ چه‌قدر لذتبخش و زیباست. طلبه‌ی امام صادق، در دفاع از حریم امام صادق - یعنی نظام جمهوری اسلامی؛ چون جنگ ما دفاع از حریم امام صادق و دفاع از حریم اسلام و قرآن بود - در میدانهای خطر بی‌محابا پیش میرود و حماسه‌هایی خلق میکند که گویی افسانه است؛ این‌قدر از ذهن مردمِ امروز دور است؛ اینها ارزشهای تمام‌نشدنی است؛ هیچ چیزی با اینها معادل نیست؛ نظام حوزه بایستی این ارزشها را رشد بدهد و پیش بیاورد. ارزش تدین و تعبد و ذکر، ارزش بسیار بزرگی است.
 
ما همیشه افتخار میکردیم که حوزه‌های علمیه آن‌چنان است که وقتی کسی وارد آن میشود، اگر بار معنوی و دینی و اعتقادی و عملی زیادی هم نداشته باشد، وقتی خارج میشود، پُربار و متدین است؛ و همواره از دانشگاههای کشور - دانشگاههای سبک جدید - توقع کرده‌ایم که این‌طور باشند که اگر جوانان وارد میشوند و متدین نیستند، وقتی خارج میشوند، متدین خارج بشوند؛ این باید در حوزه‌ی علمیه به حد اعلی برسد.
 
طلبه باید با دعا، با ذکر و با مناجات انس پیدا کند. طلبه باید زندگی خود را یک زندگی دینیِ محض بکند. طلبه باید دل خود را پاک و صاف کند، تا وقتی در مقابل انوار معرفت و توفیقات الهی قرار گرفت، تلألؤ پیدا کند؛ برادران! بدون اینها نمیشود. ما کسانی را داشتیم که از لحاظ علمی، مراتب بالایی هم داشتند و مغزشان قوی بود؛ اما دل و روحشان ضعیف و آسیب‌پذیر بود. وقتی این‌جا آن بنیه‌ی معنوی و دینی ساخته نشود، آن‌جا که پای مقام و امکانات مادّی به میان می‌آید، انسان میلرزد؛ آن‌جا که پای فداکاری به میان می‌آید، انسان میلرزد و نمیتواند جلو برود؛ آن وقت چه‌طور میشود یک ملت و یک مجموعه را هدایت کرد؟
 
باید عمل کنیم، تا بتوانیم اثر بگذاریم. امام را دیدید؟ امام در این شهر در زمان مرحوم آیةاللَّه بروجردی(۱۲) مدرّس عالی‌مقامی بود که فقط طلاب ایشان را میشناختند. طلاب جوان و فضلا به ایشان علاقه داشتند و همان وقت درس ایشان، درس شلوغی بود؛ اما در بیرونِ حوزه‌ی علمیه، کسی در شهر قم هم ایشان را درست نمیشناخت، چه برسد در سطح کشور؛ مگر یک عده خواص کمیاب و بسیار معدود که در گوشه و کنار با اخلاق و درس اخلاق ایشان، یا آشنا بودند و یا شنیده بودند. همین انسان که در گوشه‌ی حوزه‌ی علمیه یک زندگی شبه منزوی و یک زندگی علمی محض را دنبال میکرد، آن وقتی که پای عمل به میان آمد، آن‌چنان قرص و محکم وارد شد که حقیقتاً قدرتهای پولادین دنیا را متزلزل و متلاشی کرد. این صاحبان قدرتهای مادّی دنیا با آن همه باد و بروت، با آن همه تظاهر و تشریفات، با آن همه پیشرو و پسروها، هیچکدامشان نتوانستند در مقابل آن نَفَس سوزان، آن پای استوار و آن انسان ثابت‌قدم و محکم، مقاومت کنند؛ درشتهایشان هم سینه سپر کردند؛ اما همه یکی پس از دیگری مجبور به عقب‌نشینی شدند. آن مرد این استقامت را از چه چیزی به دست آورد؟ از ایمان و تقوا و اخلاص و پاکیش. او انسانی پاک و بااخلاص بود و دنیا برایش اهمیتی نداشت؛ حفظ آن مقام برایش ارزش و هدف نبود؛ به تکلیف الهی فکر میکرد.
 
برادران عزیز! طلاب و فضلای جوان! این بنیه در جوانی شکل میگیرد. در جوانی خودتان را بسازید؛ شما روزگارهای مهم و حساسی را در پیش خواهید داشت. این کشور و این نظام و این نهضت عظیم اسلامی در سطح عالم، به شماها احتیاج خواهد داشت؛ از لحاظ معنوی باید خودتان را بسازید. البته نقشه، نقشه‌ی آسانی است؛ اما پیمودنش اراده میخواهد. نقشه، یعنی تقوا؛ تقوا، یعنی پرهیز از گناه؛ یعنی اتیان واجبات و ترک محرمات؛ کار را با اخلاص انجام دادن و از ریا و فریب دور بودن. برخلاف آنچه که تصور میشود، این کارها در دوران جوانی بسیار آسانتر است؛ به سن ماها که برسید، کار مشکلتر خواهد شد. بنابراین، ارزش تدین، یکی از آن ارزشهاست؛ این ارزش بایستی رعایت شود. نماز شب خواندن، نافله خواندن، دعا خواندن، ذکر گفتن، متوجه خدا بودن، زیارت رفتن، توسل کردن و به مسجد جمکران رفتن، سازنده است؛ اینها شما را پولادین خواهد کرد. نمیشود یک حوزه‌ی ایده‌آل داشته باشیم؛ در حالی که این چیزها در طلابش نباشد.
 
یکی دیگر از ارزشها، پیشرفت دادن به دانش در این حوزه است. آن کسانی که در سطوحی هستند که میتوانند به علم پیشرفت بدهند، باید این کار را بکنند. علم را باید پیش برد؛ فقه را باید پیش برد. فقه ما اسلوب بسیار متقن و محکمی دارد؛ آن اسلوب همان چیزی است که به آن فقاهت میگوییم. فقاهت، یک شیوه برای استنباط و درک احکام الهی و اسلامی است. شیوه‌ی فهم معارف احکام از کتاب و سنت، که چگونه و با چه ابزاری مطلب را بفهمیم، شیوه‌ی فقاهت نام دارد. این شیوه، شیوه‌ی بسیار رسایی است و این منبع عظیمی که در اختیار ماست - یعنی کتاب و سنت و دستاوردهای فکری گذشتگان - مواد اولیه‌ی آن است. با این شیوه و در این قالبها، میشود تمام نیازهای بشر را استخراج کرد و در اختیار بشریت گمراه گذاشت. امروز ما خیلی احتیاج داریم که از این شیوه استفاده‌ی بهینه کنیم.
 
البته کسانی که از فضل و مراتب بالای علمی برخوردارند، خود این شیوه را هم باید تکمیل کنند. هیچ چیزی نیست که تکمیل‌پذیر نباشد؛ همه چیز در این عالم به سمت تکامل پیش میرود؛ حتّی ذوات مقدسه‌ی معصومین روزبه‌روز کاملتر میشدند و تکامل پیدا میکردند. وجود مقدس معصوم با آن عظمتی که برای ما حتّی قابل تصور هم نیست - که امروز شما نگاه میکنید میبینید از لحاظ عظمت، خورشیدی است که اصلاً ابعادش را هم ما نمیتوانیم بفهمیم؛ درست نگاه هم بکنیم، چشممان را خواهد زد - فردای او از امروزش کاملتر است. پس میبینید که حتّی در آن مراحل، تکامل هست. در همه چیز و در همه‌ی شیوه‌ها تکامل هست. ما باید شیوه‌ی فقاهت را هم تکامل بدهیم؛ بعد این شیوه که در دست قرار گرفت، آن وقت وارد بشویم، کتاب و سنت را باز کنیم و از آنها استفاده کنیم.
 
برادران عزیز! امروز کارهای نشده و سؤالهای بیجواب خیلی هست. از اولی که این انقلاب پیروز شد، هرجا رفتیم و هرکس آمد، دیدیم به ما میگوید شما چه میگویید؛ حرفتان چیست. ما باید پایه‌های تفکر اسلامی و جهان‌بینی اسلامی و مبانی نظام اسلامی و ارکان و خطوط اصلی انقلاب اسلامی - یعنی این تحول و از شکلی به شکل دیگر شدن - را توضیح بدهیم؛ بعد ارکان نظام جمهوری اسلامی و اقتصاد و سیاست و روابط جمعی و روابط فردی و اخلاق و فرهنگ و جایگاه علم را در آن توضیح بدهیم؛ همه‌ی اینها کار لازم دارد؛ جای بسیاری از این کارها خالی است؛ اینها باید از حوزه‌ی علمیه بجوشد و سرریز بشود.
 
امروز در دنیا افکاری ارائه میشود و فلسفه‌هایی در زمینه‌های گوناگون - در ذهنیات، در مسائل اجتماعی، در تاریخ، در اقتصاد - مطرح میشود که پاسخهایی هم در این زمینه وجود دارد. هر چند صباحی یک نفر در دنیا سر بلند میکند و کتابی مینویسد؛ کتاب او را به زبانهای دیگر ترجمه میکنند و چهار نفر هم مروجش میشوند؛ ما چه کار کنیم؟ ما این‌جا در مدرسه‌ی فیضیه، یا در حوزه‌ی قم، یا در مسجدمان در فلان شهر کشور بنشینیم، تا ببینیم چه حرفی از خارج آمد که فلان نقطه‌اش اشاره یا تعریضی به مسائل دینی دارد و بنا کنیم همان نقطه را رد کردن!؟ این درست است!؟ بعد از آن‌که کسانی آن را خواندند، دانستند، تدریس کردند، تفهیم کردند؛ یکی هم پیدا شد و آن را ترجمه کرد؛ مدتها هم گذشت و آن ترجمه به دست منِ روحانی رسید؛ تازه حالا بفهمم که در ده سال پیش، بیست سال پیش، چهل سال پیش، در اروپا دانشمندی یا متفکری یا فیلسوفی یا فیلسوف‌نمایی آمده و به فلان نقطه‌ی اعتقادات من تعرض کرده و من حالا به او جواب بدهم! آیا این روش درستی است!؟ یا نه؛ حوزه باید در متن حوادث علمی عالم باشد.
 
امروز شما باید بدانید و در جریان باشید که مثلاً در مقوله‌ی جامعه‌شناسی، در دنیا چه نظرات و چه ایده‌هایی هست و چه فکرهایی دارد میجوشد. گاهی در این فکرها عناصر مطلوبی هست؛ آن را جذب کنید؛ عناصر نامطلوبی هم هست؛ قبل از آن‌که بیاید، دفاع مناسبش را آماده کنید و ذهنیت جامعه را واکسینه نمایید. این‌طور نباشد که وقتی آمد و یک عده رفتند و خواندند و طرفدار شدند، ما بگوییم بله، فلان کس در فلان قضیه این‌طور گفته و این مطلب به این دلیل و این دلیل و این دلیل، درست نیست؛ این‌که راه برخورد نیست! پس، تحقیق و پژوهش و اطلاع و آگاهی از حقایق و معارف عالم و وضع علمی دنیا، از چیزهایی است که برای حوزه‌ی علمیه لازم است.
 
حوزه‌ی علمیه نباید از مسائل و جریانات علمی دنیا منزوی باشد؛ باید در متن جریانات علمی باشد. البته این حرف به معنای آن نیست که فردا تکتک طلاب قم بگویند خیلی خوب، ما میخواهیم حالا در متن جریانات علمی قرار بگیریم، پس درسهامان را زمین بگذاریم و اول یک خرده زبان یاد بگیریم و بعد بیاییم! نه، حوزه باید باشد، نه تکتک طلاب. مجموعه‌ی حوزه باید مثل یک استخر جدا افتاده‌ی از جریانات علمی و فکری جهان نباشد؛ دریای عظیمی باشد که جریانهایی به آن وارد بشوند و جریانهایی هم از آن خارج گردند؛ فکرهایی در آن وارد بشوند و فکرهایی هم از آن خارج گردند. شما باید دنیایی را سیراب کنید؛ حوزه نمیتواند کنار بماند. اینها چیزهایی است که در مورد حوزه‌ی علمیه‌ی قم هموم ماست. من گاهی که راجع به مسائل حوزه‌ی علمیه فکر میکنم، حقیقتاً یک حال سراسیمگی پیدا میکنم! حوزه خیلی مهم است.
  
البته خوشبختانه در قم مراجع معظم تقلید هستند. امروز در حوزه‌ی علمیه بزرگانی هستند. این دو مرجع بزرگی که امروز در حوزه‌ی علمیه هستند(۱۳) - این استخوانهای قدیمی حوزه؛ این کسانی که هر کدام شصت سال، هفتاد سال به این حوزه خدمت کرده‌اند - وجودشان خیلی بابرکت است. غیر از آنها، فضلا و مدرّسان و شخصیتها و آدمهای دلسوز هستند. گاهی انسان اینها را که میبیند، میگوید ما هم به کارهای خودمان مشغول باشیم؛ این کارها بالاخره انجام میگیرد؛ ولی از طرفی انسان میبیند که حوزه‌ی علمیه است؛ شوخی نیست. واقعیتهایی که در حوزه‌ی علمیه هست، جاهای خالییی که انسان احساس میکند، اینها چیزهایی نیست که انسان بتواند آنها را ببیند و نسبت به آنها دچار فکر نشود؛ همّ انسان متوجه این امور نشود. باید تلاشِ خیلی سریع و وسیع و همه‌جانبه و پُرمغز و پُرمحتوا و پخته‌یی - نه عجولانه و سرسری - در قم انجام بگیرد؛ طلاب و فضلا هم باید کمک کنند؛ اساتید و مدرّسان هم ان‌شاءاللَّه باید پیشقدم بشوند.
 
یکی از چیزهایی که امام بزرگوار روی آن تأکید میکردند، ارتباط حوزه و دانشگاه بود؛ حوزه‌ی علمیه در این مورد چه کار میخواهد بکند؟ چه‌طوری ارتباط حوزه و دانشگاه تشکیل خواهد شد؟ ما دفتر همکاری حوزه و دانشگاه داریم - که البته کارهای بسیار باارزش و خیلی خوبی هم کرده است - اما نسبت به آن کار عظیم، فقط بخش کوچکی را اشغال کرده است. تحقیقات مشترک، پژوهشهای مشترک و کارهای مشترک، میتواند وجود داشته باشد.
 
طلاب باید با معارف روزگار خودشان آشنا بشوند و علوم روز را بشناسند؛ البته این به معنای آن نباشد که درسهای خودشان را رها کنند. برنامه‌های حوزه باید فراگیر باشد و به قدر لازم و کافی طلاب را آشنا کند.
 
نکته‌ی آخر هم این‌که طلاب همواره در میدان تبلیغ، بسیجیهای نظام بوده‌اند. کمک به نظام، کمک به مسؤولان، کمک به دولت و کمک به این کسانی که با همه‌ی وجود دارند تلاش میکنند، جزو چیزهایی بوده که بحمداللَّه طلاب همیشه آن را انجام داده‌اند؛ الان هم باید انجام دهند.
 
مراقب باشید که دسته‌بندیها و جناح‌بندیهای سیاسی در حوزه نفوذ و رشد نکند. جهت سیاسی طلاب، همان جهت سیاسی نظام و انقلاب است؛ همان جهت انقلاب را باید ان‌شاءاللَّه در تبلیغات و در برخورد با مردم - قولاً و عملاً - پی بگیرید. ان‌شاءاللَّه بایستی تصویر خوبی از انقلاب و تلاش مسؤولان و خدماتی که امروز دولتمردان ما بحمداللَّه دارند انجام میدهند، در اختیار مردم بگذارید؛ خداوند هم به شما کمک خواهد کرد.
 
امیدواریم که قلب مقدس ولیّ‌عصر (ارواحنافداه) از شما راضی و خشنود باشد و سربازان همیشگی و واقعی آن بزرگوار باشید.
 
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌
 
 
 
 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در جمع اعضای شورای اداری شهرستان قم‌

تاریخ: 1370/12/01

 

بیانات در جمع اعضای شورای اداری شهرستان قم‌


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 
به همه‌ی برادران عزیزی که در این شهر مقدس و در حقیقت مرکز معنوی و روحی کشور مشغول خدمت و تلاش هستند، خسته‌نباشید عرض میکنیم. امیدواریم که خداوند متعال به شماها توفیق بدهد تا بتوانید ان‌شاءاللَّه این وظایف مهمی را که برعهده دارید، به بهترین وجه انجام بدهید.
 
قم، اولاً شهری زیارتی است - که شهرهای زیارتی به‌طور قهری مرکز توجه آحاد مردم کشور است - ثانیاً دارای حوزه‌ی علمیه است؛ که بزرگترین حوزه‌ی علمیه‌ی جهان اسلام است. در هیچ شهر و در هیچ کشوری، حوزه‌یی با این عظمت، با این همه ارکان، استخوانهای علمی، شخصیتهای ممتاز و برجسته، با این کمیت طلاب و دانشجویان، وجود ندارد؛ خود این بر حساسیت این شهر میافزاید و طبعاً رفت‌وآمدها و توجهات و توقعاتی را نسبت به این شهر ایجاد میکند. سوم این‌که قم مرکز انقلاب است. قمیها سربازان اول این نهضتند. آن وقتی که هیچ جای این کشور هنوز از وقوع این نهضت خبر نداشتند، این قمیها بودند که جوانشان، پیرشان، بازاریشان، سال 41 سر درس امام(رضوان‌اللَّه‌تعالی علیه) آمدند و حضور خودشان را نشان دادند؛ وابستگی و دلبستگی و آمادگیشان را اعلام کردند و راست هم گفتند؛ یعنی با نهضت در دوران قبل از پیروزی انقلاب، و با جمهوری اسلامی و نظام اسلامی بعد از پیروزی انقلاب، صادقانه برخورد کردند. جوانان، پُرشور؛ مردان و زنان، در صحنه؛ قم کانون انقلاب بود. قبل از همه جا، اینها مقدمات پیروزی انقلاب را فراهم کردند؛ قبل از همه جا، اینها شهید دادند؛ بعد هم وقتی که امام از تهران به این‌جا تشریف آوردند، مرکز سیاسیِ جمهوری اسلامی شد؛ الان هم در دنیا نسبت به قم با این چشم نگاه میکنند؛ قم را مرکز معنوی و کانون حقیقی نظام به حساب می‌آورند. این سه خصوصیت با هم، در هیچ شهری از شهرهای کشور ما جمع نشده است؛ این مخصوص قم است. این است که خدمت در این شهر، ویژگیها و خصوصیاتی دارد که ارزش کار را بالا می‌برد.
 
این کمبودهایی هم که آقای فرماندار اشاره کردند، من همه‌ی آنها را تصدیق میکنم. واقعاً مسأله‌ی آب قم و بافت شهریِ این‌جا مسأله است. آدم وقتی که در خیابان ارم و صفاییه و این‌طور جاها راه میرود، این‌جاها را مثل سالهای دهه‌ی 30 میبیند؛ یعنی همان زمان طلبگی ما در شهر قم! این جمعیت و این عظمت، اقتضائاتی دارند. البته در زمینه‌ی مسائل شهری هر کاری که میخواهد انجام بگیرد، حتماً نظر شریف بزرگان حوزه و بخصوص مراجع محترم و معظم کسب بشود؛ حمایت و پشتیبانی و تأیید آنها برای شما لازم است؛ بدون نظر آنها نمیتوانید کار صحیحی انجام بدهید؛ باید با جلب نظر و همکاری و قبول و تصدیق آنها باشد. مدرسه‌سازی و امثال این کارها هم واقعاً کارهای مهمی است.
 
من قبل از این‌که به این سفر بیایم، گزارشی از اوضاع قم گرفتم و خواندم و مسائل این‌جا را مطالعه کردم. غیر از آنچه که در طول زمان به وسیله‌ی خود ایشان،(1) یا دوستانمان، یا گاهی که بزرگان حوزه به تهران تشریف می‌آورند و برای ما میگویند، این گزارش هم ما را به بعضی از حقایق و واقعیاتی که در این‌جا هست، راهنمایی کرد. البته اینها باید اصلاح بشود؛ این دوندگی لازم دارد. مسؤولان میخواهند کار و تلاش کنند؛ باید وضع قم برای آنها تشریح و به طور جدی دنبالگیری بشود، تا ان‌شاءاللَّه این کارها در طول چند سال آینده به ثمر برسد. این مردم عزیز شایستگی خدمات زیادی دارند؛ نباید دیگر این‌طور مشکلات ابتدایی در زندگی مردم قم وجود داشته باشد. امیدواریم که خداوند به شماها کمک کند تا کارها را خوب انجام بدهید.
 
یکی از مشکلات مردم - نه فقط مردم قم؛ اما مردم قم هم این مشکل را دارند - وضع ادارات است. مردم به ما که مراجعه میکنند، از وضع ادارات مینالند؛ حق هم دارند؛ چون بنده که دارم با شما حرف میزنم، از فضای زندگی مردم مطلعم؛ خود من همه‌ی عمرم را در آن فضا تنفس کرده‌ام؛ حالا هم از این فضا بیگانه نیستم. شماها خوبید؛ اما خوب بودن شما معنایش این نیست که آن مجموعه‌ی تحت مدیریت شما هم صددرصد خوب است. طهارت شما معنایش این نیست که آن مجموعه، صددرصد طاهر است. باید برسید، باید دقت کنید؛ بخصوص باید نسبت به مراجعان و کار مردم اهتمام بورزید. هر جا که احساس شد مردم مثلاً از شهرداری، از بازرگانی، از فلان اداره‌ی مشخص، گله‌یی دارند، تا آن اعماقش بروید، ببینید اشکال مردم چیست؛ آن را برطرف کنید. باید بنا را بر این بگذارید که ادارات روال صحیحی در کار داشته باشند. دستگاه اداری ما خیلی نرمتر و سریعتر و روانتر از این باید کار کند؛ اما چون آن شکل قدیمی وجود دارد - شکل اسلامی و جمهوری اسلامی که نیست؛ همان شکل سابق است؛ منتها ما عناصرش را عوض کردیم - خیلی روان نیست؛ باید روانش کنید. شما اگر بخواهید یک ماشین را روان کنید، چه‌کار میکنید؟ یک مقدار روغنکاری میکنید؛ یک مقدار پیچ و مهره‌هایش را جابه‌جا میکنید؛ بالاخره باید کاری بکنید. عمده این است که آن مدیر بالا سر این تشکیلات، با چشم نافذی تا آن اعماق تشکیلات را ببیند؛ از خطاها آسان نگذرد و اصل را بر راضی کردن مردم قرار بدهد.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:40 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها