0

بیانات مقام معظم رهبری

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

مصاحبه با شبکه دوم تلویزیون درباره خاطرات دوران مبارزات انقلاب اسلامی

تاریخ: 1363/11/11

 

مصاحبه با شبکه دوم تلویزیون درباره خاطرات دوران مبارزات انقلاب اسلامی


خبرنگار: جناب آقای خامنه‌ای شما در طول مبارزات خودتان قطعاً خاطرات بسیاری را دارید، از آن روزهایی که در مشهد تشریف داشتید در مسجد کرامت بودید که مسجد کرامت خود نقطه‌ای برای حرکت بود در مشهد و همچنین در طول تاریخ مبارزات و تظاهرات مردمی و همچنین در روز ۲۲۲ بهمن. اولین سؤال و مطلبی که می‌خواستم خدمتتان بگویم این است که اگر از آن روزها، روزهای پر التهاب مشهد و یا تظاهرات خاطره‌ای به نظرتان می‌رسد بفرمایید.
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم
خیلی سؤال دشواری است برای من و این بدان علت است که من از سال ۱۳۴۳ رفتم مشهد یعنی از قم برگشتم مشهد و در مشهد سکونت اختیار کردم تا سال ۱۳۵۷ که از مشهد خارج شدم. غیر از مدتهایی که حالا در بازداشت و یا تبعید و اینها مثلاً بودم بقیه‌ی اوقات را در مشهد گذراندم و تمام این دوران لبالب از خاطره‌های دوران انقلاب است برای من، یعنی شاید کمتر زمانی از آن) مدت ۱۳، ۱۴ ساله‌ی اقامت من در مشهد را می‌شود در ذهنم جستجو کنم و پیدا کنم که در او یک نشانی و ردپایی از مسائل انقلاب نباشد. البته می‌دانید انقلاب در دوره‌های مختلف یک حرکت را در حقیقت تعقیب می‌کرد و این حرکت در زندگی ما و وضع ما در این ۱۳، ۱۴ سال هم همین‌طور مشهود بود یعنی من وقتی نگاه می‌کنم مثلاً فرض کنید سال ۱۳۴۳ که رفتم مشهد برای سکونت را در نظر می‌گیرم، یا قبل از آن، سال ۴۱ که شروع مبارزات بود و بعد ۴۲ که اوج اشتعال مبارزه بود در اول کار و زندانهایی که بازداشتهایی که مثلاً آن وقتها می‌شد و اینها و بعد که در رابطه با قم بود همه‌ی اینها یعنی در سال ۴۱ و ۴۲ من طلبه‌ی قم بودم، اگر مشهد می‌آمدم در رابطه‌ی با قم کار داشتم و همچنین سال ۴۳. در این دوران مبارزه را و وضع خودم را در این مبارزه یک جور می‌بینم بعد سال ۴۶، ۴۷، ۴۸ یک جور است، سال ۴۹ - ۵۰ یک جور است، از ۵۰ به بعد تا ۵۴ مثلاً، ۵۴ - ۵۵ یک جور است و ۵۵ و ۵۶ و ۵۷ هم باز یک جور است یعنی اینها یک تاریخی را تشکیل می‌دهند یعنی یک سیری را، یک مسیری، یک روندی را به اصطلاح نشان می‌دهند به انسان که یک جریانی است، به قول آنهایی که دلشان می‌خواهد لغت فرنگی یک پروسه‌ای است که از اول تا آخر آدم نگاه می‌کند، کاملاً مشخص است مراحلش چیه، از کجا شروع شده، چه جوری یک دوره به یک دوره تبدیل شده، آن روز ما نمی‌فهمیدیم حالا که داریم به پشت سرمان نگاه می‌کنیم می‌بینیم که داستانها بوده هر کدامش هم یک خاطره‌ای دارد که خیلی مشکل است که انسان از بین این همه خاطره‌ی گوناگون و بعضی تلخ و بعضی شیرین در حین وقوع که البته الان همش شیرین است یعنی هر چه من نگاه می‌کنم آن شدتها و تلخیها هم همه در کام من شیرین می‌آید و اگر غیر از آن گذرانده بودم زندگی را، یقیناً برای من مایه‌ی تأسف بود و آن روز تلخ و شیرین و اینها همه جور آمیخته بود. اشاره کردید به مسجد کرامت بد نیست که حالا از این قسمت بگویم، من قبلاً در یک مسجد دیگری به نام مسجد امام حسن نماز می‌خواندم و امام جماعت مسجدی بودم به نام مسجد امام حسن مجتبی که در نزدیک منزلمان بود و در یک خیابان نسبتاً خلوتی، تا یک حدودی هم دور افتاده‌ای خیلی هم دور افتاده نبود اما خیلی هم محل رفت و آمد جمعیت نبود، آن‌جا نماز را شروع کردم و مسجدی که برای اول بار من را دعوت کردند برای امام جماعت که همین مسجد باشد، به این شکل بود که یک اتاقکی بود از این اتاقی که الان شما توش نشستید کوچکتر و مستمعینش هم دو صف ۵، ۶ نفره، دو سه صف ۵، ۶ نفره از پیرمردها و آدمهای متوسط آن حول و حوش مسجد بودند، یک باربر بود به نام ملا که نمی‌دانم حالا زنده است یا فوت شده. زنده است؟ حاجی از رفقای همان مسجد است می‌داند، بله یک ملا بود، یک قهوه‌چی بود آن نزدیک، یک شاگرد مکانیک بود، غالباً هم در سنین مسن یا متوسط، یک حاجی خیری بود که مسجد را او ساخته بود، همسایه‌ی مسجد بود، یک عده‌ای بودند در حدود مثلاً شاید ۲۰ نفر ۱۸ نفر بعد من که رفتم آن‌جا به مردم شب اول که نماز خواندیم پا شدم، دو سه شب که گذشته بود پا شدم رو کردم به مردم گفتم که با این چند شبی که ما با هم دور هم جمع شدیم یک حقی شما بر گردن من پیدا کردید یک حقی من بر گردن شما پیدا کردم. حق شما بر گردن من این است که من یک قدری برایتان حرف بزنم و یک حدیثی چیزی برایتان بخوانم که شما گوش کنید. حق من هم بر گردن شما این است که شما آن حرفهای من را گوش کنید و یاد بگیرید من حق خودم را عمل می‌کنم شماها هم حاضرید حق خودتان را ادا کنید؟ خیلی خوششان آمد و گفتند آره. در طول مدت خیلی کمی این مسجد کوچولو پر شد به طوری که جا کم شد و همان حاجی همسایه‌ی مسجد همت کرد و از عقب مسجد یک مقدار را اضافه کرد و مسجد شد بزرگتر و در مدت شاید دو سه ماه آوازه‌ی این مسجد در مشهد به خصوص در میان جوانها پیچید به طوری که وقتی مسجد کرامت که مزین‌ترین و بهترین و بزرگترین مسجد محله در مشهد محسوب می‌شد ساخته شد و آراسته شد و کامل شد، بانی آن مسجد و کسبه‌ی دور و بر آن مسجد فکر کردند که مناسب هست که بیایند و بنده را که توی این مسجد پیش نماز بودم ببرند آن‌جا و در این صورت آن مسجد اجتماعی خواهد شد، همین جور هم شد، من را بردند آن مسجد و اجتماع خیلی زیادی شد که حالا شما مثل این‌که آن‌جا بودید و دیدید اجتماعات آن مسجد را و مبدأ واقعاً یک حرکت فکری در بین قشرهای متوسط شد. قبل از او با دانشجوها و اینها ما ارتباطات زیادی داشتیم، من کلاس داشتم کلاسهای متعددی داشتم برای جوانها و دانشجوها و طلبه‌ها و اینها لکن قشرهای متوسط شهر و مردم کوچه و بازار که از مسائل انقلاب به خصوص مسائل بنیانی انقلاب چندان اطلاعی نداشتند و از سال ۴۲ که مسائل همه‌گیر بود چند سالی گذشته بود و مسائل فراموش شده بود، از مسجد کرامت مجدداً این فضای انقلاب را حس کردند و یک تحولی در مشهد به وجود آوردند و البته مسجد کرامت خاطرات زیادی دارد از جمله‌ی آن خاطرات هم یکی این است که به من اطلاع دادند که از ساواک اعلام کردند که من حق دیگر ندارم بروم، بعد از مدتی که در آن مسجد چند ماهی هم بیشتر نشد که آن مسجد ما به طور مرتب می‌رفتیم، البته بعد از آن من در طول سالیان دراز ارتباط داشتم با آن مسجد لکن رفت و آمد مرتب من که ظهر بروم، نماز شب بروم، هم ظهر صحبت می‌کردم، هم شب صحبت می‌کردم خیلی پر کار آن‌جا کار می‌کردیم و شاید در هفته ۶ شب در آن مسجد صحبت می‌کردم و ۷ روز یعنی ۷ روز صحبت می‌کردم و ۶ شب، اینجوری بود، روز و شب در آن مسجد صحبت بود بعد مردم هم زیاد می‌آمدند. به‌هرحال ساواک تعطیل کرد و برگشتیم ما به مسجد امام حسن منتها دیگر مسجد امام حسن این دفعه گنجایش آن جماعتی که با من بودند را نداشت لذا بود که اهل محل و همان حاجی سابق الذکر که خدا ان‌شاءاللَّه حفظش کند خیرش بدهد مرد خیر و خوبی بود، او همت کرد و یک مسجدی بزرگتر از مسجد کرامت در همان محله مسجد امام حسن بوجود آورد که الان آن مسجد هست مسجد نسبتاً بزرگ خوبی است.
 
خبرنگار: دومین سؤالی که می‌خواستم خدمتتان بگویم این‌که روز ۲۲ بهمن یوم‌اللَّه، شما کجا تشریف داشتید؟ و یک خاطره‌ی ویژه از آن روز الطفات بفرمایید تعریف کنید.
 
خیلی رابطه‌اش ضعیف است با آن بحثی که قبلاً می‌کردم اینی که شما سؤال می‌کنید، یعنی کم رابطه است. اگر بخواهید یک خرده رابطه‌اش بیشتر بشود بد نیست که برگردیم به بعد از چند سال به مسجد کرامت باز، این خوب است. مسجد کرامت بعد از گذشت چند سال در سال ۵۷ مجدداً شد مرکز تلاش و فعالیت و آن هنگامی بود که من از تبعید برگشته بودم از جیرفت، و ماه آبان بود گمانم یا اواخر مهر بود یا توی آبان بود که برگشتم، وقتی بود که تظاهرات مشهد و جاهای دیگر آغاز شده بود. چیزی می‌خواستید بپرسید؟ ... بله و شروع شده بود و یواش یواش اوج هم گرفته بود. ما آمدیم یک ستادی تشکیل شد در مسجد کرامت برای هدایت کارهای مشهد و مبارزات در آن مرحوم شهید هاشمی‌نژاد و برادرمان جناب آقای طبسی و من و یک مشت از برادران طلبه‌ی جوانی که همیشه با ما همراه بودند که دو نفرشان از آنها هم الان شهید شدند یکی شهید موسوی قوچانی یکی هم شهید کامیاب، این دو نفر هم جزو آن طلبه‌هایی بودند که دائماً در کارهای ما با ما همراه بودند. در آن‌جا جمع می‌شدیم و مردم هم در رفت و آمد دائمی بودند و آن‌جا شد ستاد کارهای مشهد و عجیب این است که نظامیها و پلیس از چهارراه نادری که مسجد هم سر چهارراه بود جرأت نمی‌کردند این طرف‌تر بیایند از هیجان مردم، لذا ما توی این مسجد روز را با امنیت می‌گذراندیم و هیچ واهمه‌ای که بریزند این مسجد را تصرف کنند یا ماها را بگیرند نداشتیم، ولیکن شب که می‌شد آهسته از تاریکی شب استفاده می‌کردیم و می‌آمدیم بیرون و در یک منزلی غیر از منازل خودمان می‌رفتیم شب را هر چند نفری می‌ماندیم و خیلی شب و روزهای پرهیجان و پرشوری بود تا این‌که مسائل آذر ماه مشهد پیش آمد که مسائل بسیار سختی بود، یعنی اولش حمله به بیمارستان بود که ما رفتیم در بیمارستان متحصن شدیم، در روزی که حمله شد در همان روز ما حرکت کردیم که ماجرای این رفتن به بیمارستان هم خیلی ماجرای جالبی است، اینها چیزهایی هم هستش که هیچ کس هم متعرضش نشده یعنی چون کسی نمی‌دانسته، در همه‌ی شهرها یعنی جریانات پرهیجان و تعیین‌کننده‌ای وجود داشته از جمله در مشهد؛ و کسی اینها را به زبان نیاورده متأسفانه که اینها تکه تکه سازنده‌ی تاریخ روزهای انقلاب است. وقتی که ما خبر به ما رسید ما در مجلس روضه بودیم و من را پای تلفن خواستند، من رفتم تلفن را جواب دادم و من دیدم از بیمارستان است و چند نفر از دوست و آشنا و غیر آشنا از آن طرف خط دارند با کمال دستپاچگی و سراسیمگی می‌گویند حمله کردند، زدند، کشتند و به داد برسید ... بچه‌های شیرخوار را زده بودند بله درست است، من آمدم آقای طبسی را صدا زدم آمدیم این اطاق، عده‌ای از علما در آن اطاق جمع بودند، یک چند نفر از معاریف مشهد هم بودند و روضه هم در منزل یکی از معاریف علمای مشهد بود. من رو کردم به این آقایان گفتم که وضع در بیمارستان اینجوری است و رفتن ما به این صحنه احتمال زیاد دارد که مانع از ادامه‌ی تهاجم و حمله‌ی به بیماران و اطباء و پرستارها و اینها بشود و من قطعاً خواهم رفت و آقای طبسی هم قطعاً خواهند آمد ما با ایشان قرار هم نگذاشته بودیم اما خب می‌دانستم که آقای طبسی پهلوی هم نشسته بودیم، گفتم ما قطعاً خواهیم رفت اگر آقایان هم بیایید خیلی بهتر خواهد شد و اگر هم نیایید ما به‌هرحال می‌رویم. لحن توأم با عزم و تصمیمی که ما داشتیم موجب شد که چند نفر از علمای معروف و محترم مشهد گفتند که ما هم می‌آییم از جمله آقای حاج میرزاجواد آقای تهرانی و آقای مروارید و بعضی دیگر، ما گفتیم پس حرکت کنیم. حرکت کردیم و راه افتادیم به طرف بیمارستان و گفتیم هم پیاده می‌رویم. وقتی که ما از آن منزل آمدیم بیرون و جمعیت زیادی هم در کوچه و خیابان و بازار و اینها جمع بودند دیدند که ما داریم می‌رویم گفتیم به افراد که به مردم اطلاع بدهند ما می‌رویم بیمارستان و همین کار را کردند گفتند، مردم افتادند پشت سر این عده و ما پیاده راه از حدود بازار تا بیمارستان را در حدود شاید مثلاً سه ربع تا حالا یک ساعت راه بود این راه را پیاده طی کردیم و هر چه می‌رفتیم جمعیت بیشتر با ما می‌آمد و هیچ تظاهر و یعنی شعار و کارهای هیجان‌انگیز هم نبود، فقط همین حرکت می‌کردیم به طرف یک مقصدی، تا این‌که رسیدیم نزدیک بیمارستان. آن خیابانی که، بیمارستان امام رضای مشهد می‌دانید یک فلکه‌ای جلویش هست، یک میدانی هست جلویش که حالا اسمش فلکه‌ی امام رضاست و یک خیابانی است که منتهی می‌شود به آن فلکه، سه تا خیابان یعنی به آن فلکه منتهی می‌شود ما از آن خیابانی که خیابان آن وقت اسمش جهانبانی بود، نمی‌دانم حالا اسمش چیه، داشتیم می‌آمدیم به طرف آن خیابان از دور دیدیم که سربازها راه را سد کردند. یعنی یک صف کامل و تفنگها هم دستشان ایستادند و ممکن نیست از اینها عبور کنیم، من دیدم که جمعیت یک مقداری احساس اضطراب کردند من آهسته به برادرهای اهل علمی که بودند گفتم که ما باید در همین صف مقدم با متانت و بدون هیچگونه تغییری در وضعمان برویم پیش تا مردم پشت سرمان بیایند و همین کار را کردیم، سرها را انداختیم پایین، بدون این‌که به رو بیاوریم که اصلاً سربازی و مسلحی کسی وجود دارد در مقابل ما، رفتیم نزدیک به مجرد این‌که به مثلاً یک متری این سربازها رسیدیم من ناگهان دیدم که مثل این‌که بی‌اختیار این سربازها از جلو پس رفتند و یک راهی به قدر عبور سه چهار نفر باز شد ما رفتیم. فکر آنها این بود که ما برویم بعد راه را ببندند اما نتوانستند این کار را بکنند، به مجرد این‌که ما از این خط عبور کردیم جمعیت ریختند و اینها نتوانستند کنترل بکنند، شاید در حدود مثلاً چند صد نفر آدم با ما تا دم در بیمارستان آمدند بعد هم گفتیم که در را باز کنند دیدیم بله طفلکها بچه‌های دانشجو و پرستار و طبیب و اینها که توی بیمارستان بودند با دیدن ما جان گرفتند، گفتیم در بیمارستان را باز کردند و وارد شدیم. رفتیم به طرف آن جایگاه وسط بیمارستان که یک جایگاهی بود آن‌جا و یک مجسمه‌ای چیزی هم به نظرم بود که بعدها آن مجسمه را هم فرود آوردند و شکستند. لکن آن وقت به نظرم مجسمه هنوز بود ... اوائل بیمارستان بود، بله یعنی اول اول هم نه، یک مقداری آن اوائل که سر یک چهارراهی بود و یک جای وسیعی بود، بیمارستان امام رضا خب بیمارستان خیلی بزرگی است. به آن‌جا که رسیدیم به مجرد این‌که رسیدیم آن‌جا ناگهان دیدیم که رگبار گلوله‌هایی که بعد که پوکه‌هایش را پیدا کردیم دیدیم کالیبر ۵۰ بوده، چقدر واقعاً اینها گستاخی در مقابل مردم به خرج می‌دادند با کالیبر، در حالی که برای متفرق کردن مردم یا کشتن یک عده‌ی مردم کالیبرهای کوچک مثلاً ژ۳ یا این چیزها هم کافی بود اما با کالیبر ۵۰ که یک سلاح بسیار خطرناکی است و برای کارهای دیگری به درد می‌خورد اینها به کار بردند روی مردم. من بعدها که در آن بیمارستان متحصن شدیم آن کالیبرها را جمع کرده بودم از زمین، این پوکه‌ها را، خبرنگارهای خارجی که آمده بودند من این پوکه‌ها را نشان می‌دادم می‌گفتم که این یادگاری‌های ماست ببرید به دنیا نشان بدهید که با ما چگونه رفتار می‌کنند. به‌هرحال رفتیم آن‌جا یک، یک ساعتی آن‌جا بودیم بعد خب معلوم نبود که چیکار می‌خواهیم بکنیم، رفتیم توی یک اطاقی ما چند نفر از معممین و چند نفر از افراد بیمارستان که ببینیم حالا چه باید کرد چون هیچ معلوم نبود، معلوم شد تهاجم ادامه دارد حتی ماها را و مردم را و همه را گلوله‌باران کردند. من آن‌جا پیشنهاد کردم که ما این‌جا متحصن بشویم یعنی اعلام کنیم که همین جا خواهیم ماند تا خواسته‌هایی برآورده بشود و خواسته‌ها را مشخص کنیم، توی جلسه ۸، ۹ نفر ۱۰ نفر از اهل علم مشهد حضور داشتند من برای این‌که مطلب هیچگونه تزلزلی، خدشه‌ای پیدا نکند بلافاصله یک کاغذ آوردم و نوشتم که ما جمع مثلاً امضاءکنندگان زیر اعلان می‌کنیم که در این‌جا خواهیم بود تا این کارها انجام بگیرد که یادم نیست حالا این کارها چی بود یکی دو تایش را یادم است، یکی این‌که فرماندار نظامی مشهد عوض بشود، یکی این‌که عامل گلوله‌باران بیمارستان امام رضا محاکمه بشود یا دستگیر بشود، یک چنین چیزهایی را مثلاً و اعلان تحصن کردیم و این تحصن، عجیب اثر مهمی بخشید هم در مشهد و هم در خارج از مشهد یعنی، بعد معلوم شد که آوازه‌ی او جاهای دیگر هم گشته و این یکی از مسائل، یا یکی از آن نقطه عطفهای مبارزات مشهد بود که بعد آن وقت آن هیجان‌های بسیار شدید و تظاهرات پرشور مردم مشهد به دنبال این بود و کشتار عمومی‌ای که بعد از آن در مشهد نمی‌دانم یازدهم یا دوازدهم ... دهم دی، بله اتفاق افتاد جلوی استانداری که مردم را زدند و بعد هم توی خیابانها راه افتادند و صفهای نفت و صفهای نان و اینها را گلوله‌باران کردند ... با تانک و ماشین می‌رفتند.
 
خبرنگار:  حالا اگر این سیر را ادامه بدهید تا زمانی که به تهران تشریف آوردید و قضیه‌ی ۲۲ بهمن
آمدن ما به تهران قبلاً قرار بود که خیلی زودتر انجام بگیرد یعنی من وقتی که از تبعید برگشتم و آمدم مشهد یک مدتی مشهد بودم، کارهای مشترکی را با دوستان تهران داشتیم و اینها اصرار داشتند که من تهران فعلاً بمانم. من هم قصدم این بود منتها چون محرم و صفر پیش آمد که دو دستور امام نسبت به محرم و صفر، ما رفتیم مشهد که کارهای محرم و صفر را با دوستان همکاری کنیم و سامان بدهیم و چون کارها خیلی مثل همه جای دیگر دست و پاگیر و در ارتباط با مردم و اینها بود، تظاهرات فراوان و سازمان دادن راهپیمایی‌های چند صد هزار نفری مشهد که خیلی مهم و بی‌سابقه بود، طبعاً من هر چی می‌خواستم هی بیایم نمی‌توانستم. تا این‌که از تهران آقای مرحوم شهید مطهری بارها برای من پیغام فرستادند که برای یک کار مهمی من باید بیایم تهران و من دوستان مشهد را راضی کردم که بیایم تهران و آمدم، که آن کار مهم هم عبارت از این بود که امام من را به عنوان عضو شورای انقلاب معین کرده بودند و من خبر نداشتم از این قضیه و اینها می‌خواستند به من ابلاغ کنند و این طبعاً ایجاب می‌کرد که من در تهران بمانم، تا این‌که آمدم تهران. تهران خب در کمیته‌ی پیشواز، استقبال در مدرسه‌ی رفاه بودیم تا آن روزهای بسیار حساس قبل از ۱۲ بهمن، قبل از آمدن امام. یکی از خاطراتی که در این رابطه من یادم هست که شاید برای شما جالب باشد خاطره‌ی آن شبی است که اعلان شد که فردای آن روز فرودگاه را بستند یعنی ... قبل از تحصن دانشگاه بله، آن شبی بود که ظاهراً همان روز قبلش بود که بختیار اعلامیه‌ای داده بود و می‌خواست این اعلامیه در رادیو خوانده بشود، قبلاً با دوستان خودش در شورای انقلاب چون می‌دانید که بختیار چند نفر از اعضای شورای انقلاب با بختیار دوست بودند، سوابق دوستی داشتند و شاید یک خرده رودروایستی هم داشتند و به وسیله‌ی آنها این اعلامیه را فرستاد در شورای انقلاب که ببینند شورای انقلاب با این اعلامیه موافق است یا نه؟ البته شاید آن روز اسم شورای انقلاب را هنوز بر این جمع منطبق نمی‌دانستند، البته می‌دانستند شورای انقلابی هست، شاید نمی‌شناختند که این جمع شورای انقلاب است اما به‌هرحال کسانی که معلوم بود با امام ارتباط دارند که شخص بارز آنها مرحوم شهید بهشتی و شهید مطهری و اینها بودند اشخاص بارزی که معلوم بود با امام در ارتباط هستند دائماً و بعضی از برادران دیگرمان مثل آقای برادرمان آقای هاشمی، شهید باهنر، اینها کسانی بود که مشخص بود که مشخص بود با امام در ارتباط هستند در زمینه‌ی مسائل تظاهرات و اینها. آن اعلامیه را فرستاد آن روز عصری در مدرسه‌ی رفاه بودیم که آن اعلامیه را یکی از همان آقایانی که با آن گروه ارتباط داشت آورد آن‌جا و گفت بله این اعلامیه را بختیار داده و گفتند که امام هم موافقت کردند با این اعلامیه ... بله همان اعلامیه‌ای بود که در او گفته بود که من می‌خواهم برای پاره‌ای از گفتگوها و تبادل‌نظر بروم پاریس و با آیت‌اللَّه خمینی صحبت کنم. که ما برایمان خیلی غیر قابل باور بود که امام ملاقات با بختیار را با این شرط به این سادگی بپذیرند، چون ما می‌دانستیم قبلاً که اذن دخول زیارت امام استعفا از مقامات و حتی یک خرده بالاتر، تبری کردن از نظام پادشاهی و این چیزهاست، اصلاً این آن وقت ما می‌گفتیم این اذن دخول خدمت امام است، آن وقت چطور ایشان با این چیز مثلاً بی‌رمق و ضعیف، این متنی که خیلی ضعیف بود چنین اجازه‌ای پیدا کرده باشد برای ما غیر قابل تصور بود، لکن از طرفی آن آقایی که این را آورده بود و جزو خودمان هم بود دیگر، جزو شورای انقلاب بود، به تحقیق می‌گفتش که نخیر این کار حتماً انجام گرفته و اینها. مرحوم شهید بهشتی اول توی جلسه نبود بعد ایشان آمد، قبل از آنی که ایشان بیاید شهید مطهری یک اصلاح در این عبارت کرد بعد که شهید بهشتی آمد یک اصلاح هم ایشان کرد که این دو تا اصلاح تقریباً محتوا را عوض می‌کرد، مثلاً برای کسب نظر او نوشته بود فرض کنید کردند کسب تکلیف، که این خیلی فرق می‌کرد کسب نظر با کسب تکلیف، مثلاً یک چنین تغییراتی را که به کلی عوض می‌کرد محتوای آن نامه را این دو برادر، مرحوم شهید مطهری و شهید بهشتی در این عبارت آوردند گفتند اگر این جور باشد شاید مثلاً مورد قبول قرار بگیرد لکن باز هم به نظر آنها و به نظر همه‌ی ما بعید بود اصلاً که امام با یک چنین چیزی قبول کنند، لکن آنها به طور قطع می‌گفتند که اینجور است. در اثنای صحبت بود یکی از حضار از خودهایمان از آن چند نفری که ما با هم بودیم گفت خوب است ما برویم خودمان از پاریس سؤال کنیم این مشکلی ندارد، تلفن توی اطاق دیگری بود شهید مطهری پا شد رفت آن‌جا و گفتش که من می‌روم صحبت می‌کنم رفت و بعد از اندکی ایشان برگشت گفتش که بله، حالا آن طرف خط با ایشان کی صحبت کرده بود من درست نمی‌دانم، بین یکی دو نفر در ذهنم مردد است چون یقین ندارم ... نه هیچ کدام از این دو نفر نبودند، نخیر، نه آقای فردوسی بود نه آقای محتشمی، حالا یکی دو نفر دیگر از آن طرف صحبت کرده بودند و گفته بودند که بله امام قبول کردند و شما هم بیخود اصرار نکنید و اینها، ایشان گفته بود که ... دیگر حالا لابد کرده بودند، من آنی که پیش خودمان اتفاق افتاده آن را من نقل می‌کنم، یعنی روایتی است که از حادثه‌ی مشهود خودم دارم می‌گویم ... احتمال دارد دیگر، لابد اینجور بوده. آن آقایی که پشت خط بود به شهید مطهری گفته بود که شماها بیخود اصرار می‌ورزید که این راهی تغییرش بدهید امام همان را قبول کردند، ایشان گفته بود ما خب این دو تا تغییر که بهتر است که ما این را توانستیم به گردن بختیار بگذاریم و بقبولانیم آن طرفی که پشت خط بود گفته بود که نه، اصرار خیلی نکنید و کاری کنید که به ساعت ۸، اخبار بعدازظهر که ساعت ۸ هست برسد این، ایشان برگشت گفت بله امام قبول کردند و می‌گویند اصرار هم نکنید ما گفتیم خب حالا این دو تا اصلاحی که ما کردیم لااقل این دو تا اصلاح پس باشد. همان ساعت علمای قم و آیت‌اللَّه منتظری و همه، علمایی که از شهرستانها آمده بودند و عده‌ای که به احتمال ورود امام آمده بودند تهران، اینها همه در دبیرستان علوی دخترانه، دبیرستان علوی اسلامی آن‌جا جمع بودند و قرار بود که ما هم برویم آن جا. ما بلند شدیم رفتیم آن‌جا توی آن جلسه و به عنوان یک خبر جدید این مطلب را یادم نیست حالا یا شهید بهشتی یا شهید مطهری گفتند در آن مجلس، که بله یک چنین اعلامیه‌ای بختیار داده و ظاهراً امام هم قبول کردند. در مجلس برادرانی از جمله آیت‌اللَّه‌العظمی منتظری گفتند نه، امام این را قبول نمی‌کند، قبول نکرده، خب این همان نظر ماها بود یعنی ما هم فکر می‌کردیم که این غیر قابل قبول است برای امام، اما آن تلفنی که شده بود، طبعاً آن تلفن نشان می‌داد که امام قبول کردند. دوستان ما که در آن جلسه بودند گفتند که نه این را ما خودمان با پاریس تماس گرفتیم قبول کردند امام، ایشان می‌گفتش که آقای منتظری می‌گفتند که نخیر، من باور نمی‌کنم تا خودم صحبت بکنم با پاریس و جلسه طول کشید و بگومگوهایی توی آن جلسه شد سر همین قضیه که آیا امام حالا این متن جدید و اصلاح شده را قبول می‌کنند یا نمی‌کنند، همه‌ی ما معتقد بودیم که اگر قبول بکنند امام، کار عجیبی انجام گرفته، این را همه دانستند منتها چون آن جمع موجود توی آن جلسه سابقه‌ی آن تلفن را هم نداشتند و خودشان با پاریس صحبت نکرده بودند مایل بودند که خودشان مستقیم صحبت بکنند. به نظرم می‌رسد که آقای منتظری تلفن کردند به پاریس و گفتند اینی که من می‌گویم بنویسید ... یا شاید هم ضبط کردند من حالا آنی که توی ذهن من است این است، که ایشان گفتند که آنی که من می‌گویم بنویسید و خدمت امام بگویید و جواب ایشان را به من بگویید و ما رفتیم مدرسه‌ی رفاه منتظر جواب امام بودیم که نیمه شب آن اعلامیه‌ی کوتاه حضرت امام رسید که نخیر من به کسی قول ندادم قبول هم نمی‌کنم، تا استعفاء هم ندهد تا چه نکند من قبول نخواهم کرد که آن پخش شد در همه‌ی کشور و فردا در روزنامه‌ها نوشتند و نمی‌دانم در رادیو هم، رادیو گمان نمی‌کنم گفته باشند اما در روزنامه‌ها که نوشتند. این آن تکه‌ی جالب و ناگفته‌ی این خاطره بود که چون نشنیده بودم من که کسی گفته باشد. بعضی‌ها هم توی بعضی از نوشتجات و اینها دیدم که یک ذره هم توأم با تحریف و اینها هم گفتند، بله این مال آن شب بود و اما مسأله‌ی تحصن. آن شبی که قرار بود ما صبح برویم تحصن بکنیم آن روزی بود که امام قرار بود بیایند، نیامدند و ما رفتیم در بهشت زهرا و شهید بهشتی سخنرانی کردند و بنده قطعنامه را خواندم، آن روز بهشت زهرا این جوری بود دیگر؟ یک سخنرانی شهید بهشتی کردند بعد هم یک قطعنامه‌ای تهیه کرده بودیم من هم رفتم قطعنامه را خواندم و برگشتیم. وقتی که برگشتیم صحبت شد که حالا قدم بعدی چی باشد؟ فکر تحصن در تهران بی‌ارتباط به تجربه‌ی تحصن در مشهد نبود، یعنی تجربه‌ی موفق تحصن بیمارستان مشهد تشویق‌کننده بود به این تحصنی که در تهران انجام گرفت. مدتی بحث شد که کجا تحصن انجام بگیرد، بعضی می‌گفتند در مسجد بازار مسجد امام که آن وقت اسمش مسجد شاه بود آن‌جا تحصن انجام بگیرد، بعضی جاهای دیگر را پیشنهاد می‌کردند یک وقت پیشنهاد دانشگاه هم شد که دیدیم بسیار جالب و از همه جهت این خوب هست لذا بود که حرکت کردند صبح، برادرها صبح زود رفتند دانشگاه منتها خوف این بود که دانشگاه را ببندند، قبلاً ما فرستادیم با آن رئیس آن وقت، رئیس نه، رئیس دانشگاه نخیر، با یکی از مسؤولین دانشگاه آن شخصی بود که بعدها به نظرم رئیس دانشگاه شد آن وقت یکی از دست‌اندرکارهای دانشگاه بود تفاهم کردیم مشکلات زیادی هم سر راه ما انصافاً درست کردند اما مسجد خوشبختانه باز بود، ما رفتیم داخل مسجد و فوراً آن اطاقک سر مسجد را آن‌جا را ستاد کارها قرار دادیم و بلافاصله یک اعلامیه منتشر کردیم یعنی اولین کاری که کردیم یک اعلامیه نوشتیم گفتیم که این اعلامیه پخش بشود و ما حضورمان در این‌جا آن وقتی فایده خواهد داشت که زبان و بیان همراهش باشد و این کار را کردیم و این سیاست را ما تا آخر هم ادامه دادیم و همین بود که اثر کرد، زیرا که اگر سخنرانی‌ها و اعلامیه‌ها نبود مفهوم نمی‌شد که چکاری انجام گرفته، نه مردم در جریان قرار می‌گرفتند و تبلیغات دستگاه هم می‌توانست شاید آن را جور دیگری جلوه بدهد لذا بود که چند تا برنامه در دانشگاه بود یکی سخنرانیهایی بود که مستمراً در مسجد دانشگاه انجام می‌گرفت که همه‌ی ماها هر کدام یک برنامه‌ی سخنرانی را این‌جا گذاشتیم و دیگران سخنرانی می‌کردند، یکی اعلامیه‌ها بود، یکی هم یک نشریه، یک بولتن روزانه ما منتشر می‌کردیم، الان درست یادم نیست، دو تا بولتن ما منتشر کردیم یکی در دانشگاه، گمانم اسمش تحصن بود، گمانم اسمش تحصن، اصلاً گذاشتیم تحصن، یکی هم در هنگام تشریف آوردن امام، یعنی هنگام ورود امام، بعد از ورود امام در مدرسه‌ی رفاه دادیم که آن را من یکی دو شماره‌اش را دارم، یک وقتی توی کاغذهایم دیدم که از این دومی یکی دو شماره هست که نشان‌دهنده‌ی سبک روحیات و افکار و آن هیجانات و احساسها و دیدهای خیلی ابتدایی نسبت به حوادث بی‌سابقه و سریع آن روز ماست که آدم حالا نگاه می‌کند می‌بیند که با مسائل چگونه برخورد می‌کرده. به‌هرحال مسأله‌ی تحصن هم به این شکل آغاز شد.
 
خبرنگار:  روز ۲۲ بهمن شما کجا تشریف داشتید؟
روز ۲۲ بهمن یک سابقه‌ای دارد. روزهایی که امام تشریف آورده بودند می‌دانید دیگر، مقر کارها در مدرسه‌ی رفاه بود، امام محلشان در دبستان علوی شماره‌ی ۲ بود؛ که باید خیابان ایران را یعنی کوچه‌ی مستجاب را باید طی می‌کردیم و از خیابان ایران هم مقداری می‌گذشتیم می‌رفتیم می‌رسیدیم آن‌جا و تمام این مسیر هم می‌دانید دیگر پر بود از جمعیت تمام ساعات روز، یعنی گروههایی که ... فشرده، که نمی‌شد آن‌جا بمانند، بله. ساعتهای متمادی مردم در تمام سطح خیابان و کوچه‌های اطراف همین‌طور ایستاده بودند منتظر، که گروه گروه، دسته دسته بروند امام را تا حیاط پر می‌شد امام را زیارت می‌کردند یک دستی تکان می‌دادند و مردم امام را می‌دیدند و به هیجان می‌آمدند و عده‌ای غش می‌کردند و آنها می‌رفتند از منزل بیرون، عده‌ی دوم می‌آمدند و تمام ساعات روز تقریباً پیش از ظهر مردها بودند، بعدازظهر زنها، به نظرم این جوری بود، پر بود. ما یک ستاد جدید هم تشکیل دادیم در دبیرستان علوی اسلامی برای کارهای تبلیغات و مسائل همین اعزام افرادی به کارخانه‌ها برای این‌که کارگرها را توجیه بکنند و از نفوذ بعضی از عناصر در کارخانه‌ها که داشت انجام می‌گرفت جلویگری کنند و کارهای تبلیغاتی گوناگون دیگر، که آن مادر دفتر تبلیغات امام هست که سازمان تبلیغات اسلامی و مدرسه‌ی شهید مطهری و دفتر تبلیغات امام همه از همان تشکیلات کوچولوی آن روز سرچشمه گرفت و منشعب شد. یک روز من داشتم بین این دو سه تا مقر را برای یک کاری با سرعت با عجله می‌رفتم یکی از دوستان من را نگه داشت گفت شماها این‌جا مشغول کارهای خودتان هستید توی این کارخانه‌ها عوامل کمونیست رفتند دارند کارگرها را تحریک می‌کنند، دارند تخریب می‌کنند، دارند کارهای بد انجام می‌دهند، من خیلی به نظرم جدی نیامد، اصلاً حساس نشدم نسبت به این مسأله از بس کار زیاد بود. می‌دانید آن روزها لحظات آن قدر پر حادثه بود که قدرت ذهنی و حتی چشم انسان قادر نبود که همه‌ی این حوادث را ببیند، تمام مشکلات و فتوحات و حوادث و تازه‌های کشور در این محدوده‌ی مکانی کوچک و در آن چند روز داشت خودش را نشان می‌داد و بر یک عده‌ی معدودی تحمیل می‌شد که اینها باید اینها را حل و فصل می‌کردند، لااقل می‌دیدند و واقعاً چنین قدرتی وجود نداشت برای هیچ کس، خیلی مشکل بود، خیلی روزهای دشوار و پر حادثه‌ای بود. من خیلی برایم این مطلب حساس نیامد، رفتم در آن محلی که داشتیم توی همان دبیرستان علوی، یک نفر دیگر یا همان برادر آمد یک گزارش مفصل‌تری داد من احساس کردم که یک حادثه‌ای است و بروم ببینم، پرسیدیم کجا بیشتر حساس است، یک کارخانه‌ای را اسم آوردند گفتند توی این کارخانه عده‌ای هستند و اینها، من گفتم من خودم بروم ببینم که چه خبر است. رفتم توی کارخانه دیدم بله کارگران این کارخانه ۸۰۰ نفر بودند، ۵۰۰ دختر و پسر کمونیست بر اینها اضافه شده بودند و می‌دانید خانواده‌ای تشکیل می‌شود در منطقه‌ی کارگری یک بخشی از منطقه‌ی کارگری تهران، یعنی کارخانه‌های زیادی نزدیک هم‌اند که هر حادثه‌ای در یکی از این کارخانه‌ها می‌توانست که با سرعت سرایت کند به جاهای دیگر و معلوم شد که یک پایگاه اینها می‌خواستند درست کنند و همین جا را پایگاه قرار دادند با یک حرکات تند و سختی، تهدید به قتل، مثلاً مدیر یا مدیر فنی یا مثلاً مدیرعامل یا این طور چیزها که حالا نسبت به مدیرعامل و اینها که ما فراری هم بودند، مدیرعامل و اینهایش ظاهراً نبودند هم خیال می‌کنم آن جا، لکن نسبت به همه‌ی کسانی که توی آن‌جا یک مسؤولیتهایی داشتند که به یک نحوی به مدیرعامل ارتباط پیدا می‌کرد یک نوع شدت عمل بوجود بیاید که کارگرها احساس پیروزی بکنند و با یک نقطه‌نظر خاص و با یک جهت‌گیری خاصی چیز بکنند. من رفتم آن‌جا دیدم وضع این جوری است و مشغول حل و فصل قضایا شدم روز من آن‌جا گذشت، این روز مثلاً ۲۱ بهمن بود. روز ۲۲ بهمن من در این کارخانه بودم یعنی توی این کارخانه بودم که خبر پیروزی بر آن گروهی که رفته بودند نیروی هوایی را چیز بکنند را شنیدم که از لشکر گارد حمله کرده بودند به نیروی هوایی و شکست خوردند به وسیله‌ی مردم و به وسیله‌ی نیرو تار و مار شدند آن را شنیدم و در راه بازگشت از آن کارخانه بود که دیدم که رادیو گفتش که صدای انقلاب اسلامی ایران، ماشین را نگه داشتم از ماشین آمدم پایین روی زمین خیابان افتادم زمین و سجده کردم، یعنی به قدری برای من عجیب بود این حادثه اگر چه بعد از آمدن امام خب معلوم بود که حادثه اتفاق افتاده، اما این‌که از صدای ایران، از فرستنده‌ی رسمی کشور این صدا به گوش من برسد این برای من یک چیز اصلاً باورنکردنی بود و این حرف خنده‌آور را هم به شما بگویم که من تا مدتها شاید تا چند هفته دائماً این فکر و این شک برای من پیش می‌آمد که من نکند خواب باشم و کاری می‌کردم که اگر خوابم از خواب بیدار بشوم، دیدم نخیر از خواب بیدار نمی‌شوم و معلوم شد که نخیر بیداری است و واضح‌ترین و جدی‌ترین و اصیل‌ترین حوادث بیداری دوران عمر ما هم هست و در این راه بودم من.
 
خبرنگار: در طول انقلاب شما با شخصیتهای زیادی که الان میان ما نیستند و به ملأ اعلی پیوستند بودید، خوب است که الان یک یادی هم از آنها بشود اگر خاطره‌ی خاصی از این شهدا در ارتباط با آن روزها دارید این را بفرمایید.
این از آن سؤال قبلی هم سختر است، خب من با خیلی از این شهدای نامدار و معروف معاشرت داشتم، مأنوس بودم، روزها و شبهای زیادی را با اینها گذراندیم، با هم بودیم و در همین ایام هم ما تقریباً دائماً با هم بودیم، کمتر ساعاتی بود که ما چند نفر از هم جدا بشویم. چند چیز ما را به هم متصل می‌کرد یکی شورای انقلاب بود که تمام کارها و بارها آن روز بر دوش شورای انقلاب بود حتی بعد از تشکیل دولت موقت هم باید در حقیقت همین عده بودند که کارها را روبراه می‌کردند. رادیو را باید مواظب می‌بودیم، پادگانها را باید مواظب می‌بودیم، مردم همین کسانی شاید عده‌ای به تحریک گروهکها، اسلحه‌خانه‌ها را غارت می‌کردند باید مواظب بودیم، از جاهای مختلف مراجعه می‌کردند مشکلات فراوانی وجود داشت باید مراقبت می‌کردیم، تمام مسائل به این جمع مربوط می‌شد لذا بود که ما دائماً با هم بودیم و با همه‌ی اینها من خاطره دارم و واقعاً عاجزم از این‌که بتوانم یکی از این خاطرات را جدا کنم. البته آن شب ۲۲ بهمن یا شب ۲۱ بهمن یادم نیست حالا یکی از این شبها بود، این شبها این شبهای از هفده هیجدهم بهمن تا آن طرف و به خصوص از ۱۹ بهمن که نیروی هوایی آن رژه را در حضور امام راه انداختند که خب خیلی مسأله جدی‌تر شد احتمال کودتا و این چیزها بود دیگر، خب می‌دانید دیگر گمان کودتا... بله کاملاً گمان کودتا می‌رفت و بعدها هم در خلال این نوشتجاتی که بعضی از این فراریها نوشتند و البته راست و دروغ سر هم کردند چیزهایی را نوشتند، از لابه لای حرفهای آنها آدم با این‌که انکار می‌کنند می‌شود فهمید که واقعاً اینها قصد داشتند که یک حرکتی اگر بتوانند انجام بدهند اگر چه نمی‌توانستند، یعنی چنین امکانی نداشت، کودتا به معنای سرکوب میلیونها آدم بود خب ... بله یعنی مثلاً می‌توانستند بیایند چند تا تانک دیگر توی خیابانها بیاورند، بود تانکها، یا یک چند تا مثلاً گلوله بیشتر به مردم بزنند، چند جا را بمباران کنند، چیزی که حاجت آنها را برآورده کند اصلاً برایشان ممکن نبود چون همه‌ی مردم را بایستی از بین می‌بردند لکن نسبت به مقر حضرت امام و همچنین مدرسه‌ی رفاه که محل اجتماع ما بود و دولت موقت هم که روز ۱۵ بهمن تشکیل شده بود ۱۴ یا ۱۵ بهمن تشکیل شد در همان مدرسه‌ی رفاه کارهای خودش را شروع کرده بود، نسبت به این دو جا احتمال حملات بیشتری وجود داشت ممکن بود مثلاً می‌گفتند ممکن است بیایند بمباران کنند یا چتربازهایی را پیاده کنند آن‌جا یک کارهایی را انجام بدهند به خصوص بعد از آنی که [نقص] مثلاً فرض کنید که خمپاره بود، شاید بعضی از چیزهای خطرناک بود، ممکن بود با یک آتش‌سوزی ناگهان یک انفجار بزرگ بوجود بیاید یک چنین چیزهایی احتمالش بود یعنی یک خطرهای اینجوری به‌هرحال جدی بود. شبها که می‌شد مصراً از ما می‌خواستند که ما برویم و در جاهای مختلفی قرار بگیریم، در یک جا نباشیم برای این‌که اگر چنانچه یک حادثه‌ای پیشامد کرد همه با هم از بین نروند و چند نفری بمانند. ما البته خودمان ترجیح می‌دادیم برویم مدرسه‌ی علوی و در همان جایی که امام اقامت دارند ما هم همان جاها باشیم، دوست می‌داشتیم، شنیدیم، خبر آوردند برای ما که امام گفتند نه، این‌جا جمع نشوند همه و متفرق بشوند. دو تا از آن شبهای جدا جدا در منازل گوناگون خوابیدن را من با مرحوم شهید بهشتی و شهید باهنر بودم یعنی دو شب را با هم بودیم، منزل آقای حاج معینی نجف آبادی که از برادران خیلی قدیمی و از مخلصین این مبارزه است، ما نه، ببخشید منزل حاج معینی برادرهای دیگر بودند ما منزل حاجی لبانی بودیم، حاج محسن لبانی، من و مرحوم شهید بهشتی و شهید باهنر دو شب را در منزل ایشان که همان نزدیک بود چون خانه‌هایی را انتخاب می‌کردیم که نزدیک به آن‌جا باشد و هر جمعی توی یک خانه‌ای زندگی می‌کردند. آن شبها را من فراموش نمی‌کنم که ما فکر می‌کردیم، مطالعه می‌کردیم، با هم بحث می‌کردیم که فردا را چگونه برنامه‌ریزی کنیم و چه بکنیم و دائماً صدای انفجار و گلوله و حتی گلوله‌های منوری که به طرف، تصور ما این بود که به طرف بیت امام پرتاب می‌شود آنها را دائماً مشاهده می‌کردیم، خیلی شبهای هیجان‌انگیز و بی‌نظیری بود واقعاً.
 
خبرنگار: تشکر می‌کنم که وقت عزیزتان را به ما دادید و ما و بیننده‌ها را مستفیض کردید. با آرزوی پیروزی برای رزمندگان اسلام و با طلب طول عمر برای امام  عزیز و یاری بقیه‌ی یاوران امام و به امید این‌که همه‌ی مسؤولین ما در خدمت به اسلام و مسلمین موفق باشند و با آرزوی ظهور حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌شریف با همه‌ی شما خداحافظی می‌کنیم.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در گفتگوی انتخاباتی تلویزیونی

تاریخ: 1364/05/14

 

بیانات در گفتگوی انتخاباتی تلویزیونی


بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم
 
طبق مقررات کاندیداهای ریاست جمهوری چند دقیقه‌ای باید با مردم صحبت کنند. من هم برابر همین مقررات فرصت را مغتنم میشمارم و عرایضی را به ملت عزیزمان عرض میکنم. البته شاید ما که زیاد مزاحم شما میشویم و - چه در نماز جمعه، چه در دیدارهای مردمی، چه در دیدارهای با مسئولین - حرفهایی میزنیم که در تلویزیون و رادیو هم پخش میشود، نقطه نظرهایمان روشن باشد برای شما، و احتیاجی نداشته باشید که باز دوباره به مناسبت نامزدی ریاست جمهوری حرف بزنیم. لکن من میخواهم رعایت مقررات را بکنم و همان‌طور که گفتند مطالبی را خواهم گفت. اوّلاً از این فرصت استفاده میکنم برای این‌که خدمت امام عزیزمان و رهبر بزرگوار و عظیم‌الشأنمان که از جانمان برای ما عزیزتر هست سلامم را عرض کنم، و از رهبریهای پیامبرگونه و قاطع و راهگشا و در مواردی معجزه‌آسایی که برای ملت داشتند و من در این چهارسال به عنوان مسئول همیشه از آنها بهره‌مند بودم تشکر کنم. همچنین از یکایک برادران و خواهران، هم‌میهنان در سراسر کشور، مردان، زنان، پیران، جوانان، نوجوانان، حتی کودکان در شهرها، در روستاها، در جبهه‌ها، در مزرعه‌ها، در مدرسه‌ها، در کارخانه‌ها در هر نقطه‌ی کشور که هستند به یکایک این عزیزان سلام عرض کنم و از محبتشان، لطفشان، حمایتشان در دوران چهارساله‌ی مسئولیتی که داشتم تشکر کنم. بدون شک اگر کمک شما نبود، اگر راهنمائیهای راهگشای عمومی ملت در مواقع حساس نبود، ما نمیتوانستیم این راهی را که رفتیم برویم، این کاری را که انجام شده انجام بدهیم. من در این فرصت به همه‌ی شما عزیزان عرض سلام و ارادت میکنم و از محبتهایی که تاکنون کردید تشکر میکنم. مخصوصاً از آن عزیزانی که در جبهه‌های جنگ، در خطوط مقدم خطر و جانبازی و ایثار مشغول خدمت بوند و هستند، و در حقیقت کلید حل بیشتر مشکلات ما آنها بودند. درباره‌ی مسائل مربوط به ریاست‌جمهوری و گذشته و آینده و حال کشور بحثهای زیادی هست، که به اهّم آنها من اشاره خواهم کرد. البته در همین دو- سه نوبت که بناست در تلویزیون و رادیو صحبت بکنیم. امروز من به دو نکته اکتفا میکنم، یکی در اهمیت مسأله‌ی انتخابات ریاست جمهوری و شرکت مردم؛ البته همه‌ی حرفها را امام فرمودند. آنچه که به عنوان بیان وظیفه و وجه این وظیفه امام بیان کردند همه‌ی حرف بود، و بیش از آن و فراتر از آن واقعاً بحثی نیست که من بخواهم این‌جا بکنم. همچنین عزیزانمان در نماز جمعه مطالبی را بیان کردند، خود من هم در آخرین نماز جمعه‌ای که آمدم مطالبی را گفتم. در این‌جا به دو مطلب کوتاه درباره‌ی اهمیت مسأله‌ی انتخابات من اکتفا میکنم. مطلب اول این است که ما میگوئیم نظاممان مردمی است، ما که میگوئیم مردم در سرنوشت این کشور و اداره‌ی کشور شریکند یعنی چه؟ به نظر من مهمترین مظهر شرکت مردم در اداره‌ی کشور انتخابات ریاست‌جمهوری است، یا لااقل یکی از مهمترین آنهاست. مردم در انتخابات ریاست‌جمهوری چه میکنند؟ یک فردی را انتخاب میکنند که رئیس قوه‌ی مجریه است؛ یعنی رئیس دستگاه عظیم اداری کشور. این شخص هست که نخست‌وزیر را معین میکند، این شخص هست که وزراء را معین میکند، و نخست‌وزیر و وزراء هستند که مملکت را با نصب مدیران اداره میکنند و اجرائیات کشور را عملاً عهده‌دار میشوند و به دوش میکشند. شما مردم در انتخاب نخست‌وزیر نقشی ندارید، در انتخاب وزراء نقشی ندارید - البته نقش مستقیم ندارید، نمایندگان شما در مجلس چرا، آنها هم تأثیر دارند و نقش دارند - اما آن جائیکه مردم به طور مستقیم در تعیین زمامدار کشور شرکت میکنند انتخابات ریاست جمهوری است. وقتی مردم انتخابات ریاست جمهوری را انجام میدهند میتوانند احساس کنند و میتوانند به دنیا بگویند که این ما هستیم که داریم مدیران کشور را انتخاب میکنیم، و نظام جمهوری اسلامی میتواند افتخار کند که این مردم هستند که دارند زمامداران کشورش را انتخاب میکنند. امام هم که تنفیذ میکنند ریاست جمهوری را، رأی مردم را در حقیقت تنفیذ میکنند، و میبینید که این کلید راهگشا و در حقیقت مدخل اصلی برای اداره‌ی کشور و تعیین زمامداران و مدیران کشور است. مطلب دیگر در باب اهمیت انتخابات این است که وقتی مردم شرکت میکنند، وقتی آراء زیادی به منتخب خودشان و رئیس جمهور میدهند، آن رئیس جمهور این توان و قدرت را در خودش مییابد که دست به اصلاحات بزند؛ آنچه را که لازم میداند، مفید میداند به دولت توصیه کند، دنبال آن را بگیرد، خطوط اصلی سیاست اقتصادی، سیاست خارجی، سیاست فرهنگی، و سیاستهای گوناگون کشور را ترسیم کند، و از دولت و مسئولین اجرائی و مدیران بخواهد که آنها را انجام بدهند. رئیس جمهوری که با آراء بالای مردم انتخاب میشود میتواند برود به مجلس شورای اسلامی نظرش را بگوید، از آنها کمک بطلبد، و به اتکاء آراء مردم اقدام قاطع بکند، و قاطعانه در مسائل مهم و حساس عمل کند. پس میبینید که رئیس جمهور به‌هرحال رئیس جمهور است، اما رئیس جمهوری که با آراء بالای مردم انتخاب میشود یک رئیس جمهور تواناست، یک رئیس جمهور مقتدر است، یک رئیس جمهور تصمیم‌گیرنده است. اما اگر چنانچه نه آراء کمی مردم بدهند به‌هرحال طبق قانون با آراء کم هم یکنفر رئیس جمهور میشود، اما یک رئیس جمهوری که نمیتواند از زبان مردم حرف بزند، نمیتواند به مردم متکی باشد، نمیتواند بگوید که مردم خواستند. این دو مطلبی بود که درباره‌ی اهمیت انتخابات ریاست جمهوری خواستم به شما عرض بکنم؛ و من همان‌طور که امام فرمودند - که یک وظیفه‌ی شرعی است، یک وظیفه‌ی سیاسی و اخلاقی است - میخواهم تأکید بکنم که این وظیفه‌ی سیاسی و اخلاقی و وظیفه‌ی شرعی را همه‌ی مردم، همه‌ی آحاد انجام بدهند. هر کسی را که میپسندند، هر کسی را که میخواهند به او رأی بدهند، وقتی که آراء مردم بالا بود و آن رئیس جمهوری که انتخاب میشود با آراء بالاتری انتخاب شد این در اداره‌ی کشور، در انجام اصلاحات، در پیشرفت در کارها، در برداشتن قدمهای بلند یقیناً مؤثر خواهد بود؛ این نکته‌ی اول.
نکته‌ی دوم یک مقایسه‌ی کوتاهی میخواهم بکنم بین وضع کشور در آغاز این دوره‌ی ریاست جمهوری - که الان رو به اتمام هست - و پایان این دوره - که حالا باشد - نمیخواهم درباره‌ی جزئیات بحث کنم، و نمیخواهم درباره‌ی مسائل ریز اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی و این چیزها وارد بشوم. اما یک ترسیم کلی از چهره‌ی کشور اگر بشود و ما قیافه‌ی ایران را در سال 1360 - اواسط 1360 - که انتخابات قبلی انجام گرفت - و حالا - که اواسط 1364 است - بکنیم خیلی حقایق بر ما روشن خواهد شد. چهار سال پیش در اواسط سال - که آن انتخابات انجام میشد - کشور ما در چه وضعی بود؟ اگر من بخواهم در چند جمله خلاصه کنم باید بگویم آن روز ما یک کشوری داشتیم به معنای واقعی کلمه متلاطم، دچار هرج و مرج، وضع اقتصادی در نهایت بدی، وضع ذخائر ارزی به یک وضع تأثرانگیز و وحشت‌انگیز - که من فراموش نمیکنم در اولین هفته‌هایی که من انتخاب شده بودم و این مسئولیت را به عهده گرفته بودم، یکی از برادران مسئول آمد یک آماری به من داد که واقعاً مثل یک پتک بر سر من وارد شد. مسئولین بانک مرکزی ما، مسئولین امور ارزی ما در قبل از این جریانات یک کسانی بودند که ملت در تعهد آنها و در صداقت آنها تردید داشت و شک داشت و بعد هم این تردید ملت معلوم شد به جا بوده، گذاشتند و در رفتند - یک میراث این چنینی برای ما گذاشته بودند. صادرات نفت ما در کمترین اندازه‌ی طول دوران شاید صادرات نفتی ما بود، در حدود سیصد هزار بشکه در روز که اصلاً بهیچ‌وجه قابل ذکر برای یک کشوری مثل کشور ما با این منابع با این اتکائی که به نفت داشتیم و برای ما درست کرده بودند نبود، واقعاً وحشت‌انگیز بود. وضع امنیت مرزها، امنیت مناطق مختلف کشور، حتی امنیت شهرها به شکل بسیار بدی بود، مردم در هر جا که بودند احساس عدم ثبات میکردند. هیچکس توی مملکت ما احساس نمیکرد که این کشور یک کشور باثباتی است. تبلیغات جهانی علیه ما این بیثباتی و این تزلزل را روزبه‌روز بیشتر در ذهن مردم فرو میکرد. قدرتهای بزرگ جهانی مثل کفتارهای مردارخواری که منتظرند یک طعمه‌ای پیدا کنند و بروند و شکمهای خودشان را سیر کنند از اطراف کشور را تهدید میکردند. ضد انقلاب ناتوان و نالایق و مطرود و منفور مثل شغالهایی که زوزه میکشند از اطراف دنیا بوسیله‌ی رادیوها و بلندگوهایی که استکبار جهانی در اختیارشان گذاشته بود، زوزه میکشیدند و برای این مردم دائماً رجز میخواندند، و خودشان را به دو ماه دیگر به سه ماه دیگر که به این کشور خواهند برگشت نوید میدادند، و دل مردم را خالی میکردند، و اوضاع را هر چه بیثبات‌تر جلوه میدادند. وضع فرهنگی ما چه‌جوری بود؟ دانشگاه نداشتیم، دانشجوئی در این مملکت وجود نداشت، بساط کار آموزش عالی - که اساس سازنده‌ی آینده‌ی کشور هست - در حال تعطیل و رکود کامل بود. البته برادران و عناصر مفید و عزیزی داشتند برنامه‌ریزی میکردند که آینده‌ی کشور را بسازند، اما آن روز ما هیچی نداشتیم. وضع ارتش ما به یک شکل گریه‌آوری بود، یک مدتی ارتشیهای ما دل خوش کرده بودند به شعارهایی که آن فراری از کشور و مطرود ملت برایشان شعارهایی داده بود، چیزهایی گفته بود، اینجور وانمود کرده بود که همه دشمن ارتشند و او فقط حامی ارتش است. حالا او معزول شده بود فراری شده بود، ارتش در یک حال حیرتی به سر می‌برد که آیا چه خواهد شد؟ ارتش میماند؟ از بین میرود؟ حمایت میشود؟ نمیشود؟ در یک حال افسردگی و بیدلی مطلق که بنده که در امور ارتش یکقدری وارد بودم، آن وقت میدیدم که چه روحیه‌ای حاکم است. وضع جنگ که واقعاً یک وضع تأسف‌انگیزی بود، ده- پانزده تا شهر ما زیر آتش توپخانه‌ی مستقیم دشمن بود. اهواز بزرگ، دزفول شجاع و مقام،اندیمشک، شهرهای فراوان دیگر بودند که زیر آتش توپخانه‌ی دشمن بودند، و دشمن اینها را میکوبید. یک چنین وضعی بود، دولت یک دولت بیثباتی بود. البته کابینه‌ی شهید رجایی خب برادران خوبی بودند، کابینه‌ی شهید باهنر برادران خوب و عزیزی بودند - اما خب با شهادت شهید باهنر یک تکانی خورده بود این کابینه، بعد برادر بزرگوارمان جناب آقای مهدوی نخست‌وزیر شده بودند، یک تغییری در کابینه ایشان داده بودند. آن کابینه‌ای که بود باز با تغییر کابینه یک حالت بیثباتی بود، طبعاً انتخابات یک اعلام تغییر کابینه‌ای به حساب میآمد و وزراء نمیدانستند که چقدر دیگر خواهند بود؛ بعد هم که ما آمدیم و کابینه معرفی کردیم باز وزرایی که آمده بودند واقعاً نمیدانستند که اینها یک ماه خواهد ماند، دو ماه خواهند ماند، خود من - که انتخاب شده بودم - حتی مسئولین امنیتی و انتظامی واقعاً نمیدانستند که این دوران ریاست جمهوری یک ماه طول خواهد کشید، دو ماه طول خواهد کشید. یادم نمیرود یک روز یکی از مسئولین انتظامی کشور سراسیمه آمد پیش من، داشت مسافرتی میکرد طرف اصفهان یا کجا، در قم یک خبری شنیده بود سراسیمه برگشته بود، آمد پیش من خلاصه‌ی این خبر این بود که شما تا یکی- دو ماه دیگر بیشتر زنده نیستی. یک چنین وضع بیثباتی، یک چنین وضع تزلزل، یک گسیختگی، یک نابسامانی، در همه‌ی جهات بر کشور حاکم بود. دشمن در خاک ما بود، هزارها کیلومتر مربع در اختیار دشمن بود، در اشغال دشمن بود، این وضع چهار سال پیش ما بود، امروز شما نگاه کنید به وضع کشورما. امروز همه چیز در نقطه‌ی مقابل قرار دارد. از لحاظ وضع سیاسی و اعتبار جهانی آن روز هیچکس خیال نمیکرد این نظام و این کشور حتی ممکن است تا یکسال دوام بیاورد. امروز ما در دنیا جزو سیاستهای تعیین‌کننده به حساب میآئیم. آن روز امریکا ما را در محاصره‌ی اقتصادی و سیاسی و تبلیغاتی خودش قرار داده بود؛ از همه طرف روی ما فشار میآورد. امروز امریکا اعتراف میکند که در محاصره‌ی سیاسی ماست؛ ریگان صریحاً اعلام میکند که از ناحیه‌ی ایران و چند کشور دیگر تهدید میشود. این معنایش این است که ما امریکا را در یک محاصره‌ی معنوی سیاسی قرار دادیم، و دارد روی این سیاست بزرگ جهانخوار و سلطه‌طلب فشار می‌آید. آن روز حتی کشورهای جهان سوم برای ما اعتباری قائل نبودند، با ما ارتباطی نداشتند، ما را به حساب نمیآوردند. اما هنوز یکسال از  انتخابات چهار سال پیش نگذشته بود که یکی از رؤسای جمهوری که کشور ما آمده بود بعد از آنی که یکی - دو روز در کشور ما بود، جلساتی گفتگوهایی شد، به من گفت من امروز احساس میکنم که کشور شما نظم دارد، قبلاً هم آمده بود - زمان قبل از انتخابات چهار سال پیش، بعد از انقلاب آمده بود - و اوضاع ما را دیده بود، در جلسات شرکت کرده بود، میگفت امروز من احساس میکنم شما رئیس جمهوری دارید، دولتی دارید، تشکیلاتی دارید، سیاستی دارید، حرفی برای گفتن دارید. امروز دنیا روی ما حساب میکند، ما هر جا برویم با آغوش باز از ما استقبال میکنند، ارتباط با ما برای کشورها و دولتها یک چیز مرغوب و مطلوب است. افتخار میکنند و استقبال میکنند. بسیاری از رؤسای جمهور دنیا مایلند ما از آنها دعوت کنیم بیایند کشور ما، ارتباط داشتن با ما برای آنها پیش ملتهایشان، پیش دولتهای جهان، حتی پیش ابرقدرتها مایه‌ی آبروست، مایه‌ی وجه است؛ وضع وزانت ما اینجوری است. امروز ما یک کشور باثباتی هستیم، امروز هم مردممان احساس میکنند در یک نظام آرام و باثبات زندگی میکنند، هم مسئولین احساس میکنند که دارند کار انجام میدهند. نهادهای انقلابی ما و دولتی ما جا افتاده، وزارتخانه‌ها کار خودشان را میدانند، نهادهای انقلابی کار خودشان را میدانند، سیاستها ترسیم شده است، البته من نمیخواهم بگویم همه‌ی این سیاستهایی که امروز ما داریم اعمال میکنیم درست است، نه، ممکن است بعضی از سیاستهای ما غلط باشد، محتاج تجدیدنظر باشد، محتاج اصلاح باشد، حتماً هم اینجور است، ما که ادعا نمیکنیم معصوم هستیم، اما روال کارها بحمدلله درست است. در جنگ آن روز اگر ده- پانزده تا شهر ما در تهدید توپخانه‌ی عراق بود، امروز ده- پانزده تا شهر عراق در تهدید توپخانه‌ی ماست، ما هر وقت که اراده کنیم میتوانیم ده تا پانزده تا شهر عراق را با توپخانه بزنیم. یعنی سرزمینهایمان را پس گرفتیم، در داخل خاک عراق نفوذ کردیم، برتری نظامی امروز با ماست، در این چهار سال یک چنین وضعی پیدا شده. آن روز ارتش افسرده بود، دلمرده بود، امروز ارتش احساس افتخار میکند، احساس حضور میکند، امروز ارتش احساس میکند که در سرنوشت کشور مؤثر است، احساس میکند که مورد محبت مردم است. فرماندهان هر سه نیروی ما مردمان متعهدی هستند، کسانی که در فرماندهی نیروها دارند کار میکنند و مسئولین بالا از عناصر حزب‌اللهی، از عناصر مؤمن، از عناصر علاقمند به این نظام هستند و ارتشیهای ما امروز در خطوط مقدم جبهه‌ها دارند کار میکنند. سپاه پاسداران آن روز با زحمت زیاد بایستی مختصر تجهیزاتی را به دست میگرفت. امروز سپاه پاسداران یکی از مراکز عمده‌ی تولید و سازندگی پیشرفته‌ترین سلاحهای ماست. پیچیدگی نظامیاش، پیچیدگی انقلابی و سیاسیاش، پیچیدگی تکنیکیاش امروز یک واحد عظیم و باارزش و افتخارآمیزی برای ما در انقلاب و در پیش جهانیان بوجود آورده. امروز ضدانقلاب مأیوسانه حرف میزند؛ آن خانه به دوشهایی که در پاریس و در واشنگتن و در کشورهای دنیا غریب‌وار و مأیوس دارند از این‌جا به آن‌جا میروند و خانه عوض میکنند و هی حرف میزنند، آنچه را که میگویند خودشان هم میدانند که پوچ و بیمغز و بیمحتواست. کشور یک کشور باثباتی است، سیاست یک سیاست جا افتاده است. بین مسئولین کمال هماهنگی وجود دارد، من این نکته را خوب است به شما برادران و خواهران عزیز در سراسر کشور بگویم، امروز بین مسئولین بالای کشور نهایت صمیمیت و هماهنگی است. شاید برای شما جالب باشد که بدانید ما جلسه‌ی رؤسای سه قوه که از رؤسای سه قوه بنده، برادر عزیزمان جناب آقای هاشمی، برادر عزیزمان جناب آقای موسوی اردبیلی و برادر عزیزمان آقای مهندس موسوی نخست‌وزیر و برادر عزیزمان آقای حاج‌احمدآقا - فرزند محترم و بزرگوار امام - که شرکت میکنند در این جلسه و ما خواهش کردیم که ایشان شرکت کنند که مسائل این جلسه در حضور امام منعکس بشود، این جلسه هفته‌ای یکبار تشکیل میشود، ما ، برادرانی که در این جلسه شرکت می‌کنند همیشه خوشحالند که آن شبی که جلسه ما در آن شب تشکیل می‌شود نزدیک بشود و خشنودند و از این جلسه لذت می‌برند و بهترین جلسات ماست. البته خوب تحلیلهای ضد‌ انقلاب و استکبار جهانی -حالا ضد انقلاب که قابل ذکر هم نیست-  حتی سیاستگذاران و دستگاههای سیاسی جهانی هم مینشینند راجع به مسئولین بالا اختلافاتی که بین اینها هست درگیریهایی که وجود دارد، همین‌طور هی میبافند و حرف میزنند، حرفهای آنها توی جلسات رؤسای سه قوه - که ما مینشینیم - جزو جُکهای جلسه‌ی ماست، که فلانی و فلانی با هم مخالفند، فلانی و فلانی با هم معارضند، و ما آن صمیمیت و صفایی که بحمدلله در بین مسئولین هست فکر میکنم در دنیا و در بین مسئولین کشورها کم‌نظیر باشد اگر نگوئیم بی‌نظیر. الحمدالله با یک انسجامی کشور دارد حرکت میکند و این وضعی است که امروز ما داریم. من به طور خلاصه بگویم دستاورد این چهار سال دستاورد بسیار ارزشمندی است، البته این مربوط به من نیست؛ این مربوط به شما ملت است، مربوط به مسئولین عزیز ماست که با تلاششان با زحمات خستگیناپذیرشان این دولت، نخست‌وزیر، وزراء، مدیران و دستگاههای مختلف در سطوح مختلف واقعاً شب و روز تلاش کردند، کار کردند و مخصوصاً رزمندگان عزیز ما در جبهه‌ها که بیشترین افتخار مال آنهاست، بیشترین هنر را آنها به خرج دادند و ما توانستیم به برکت حمایت شما مردم و به برکت فداکاری آن رزمندگان و تلاش خستگیناپذیر عزیزانمان در سطوح مختلف، کشور را از آن وضع برسانیم به این وضع و این مایه‌ی افتخار ماست. من این خلاصه‌ای بود که خواستم عرض بکنم. حالا البته مطالب دیگری هم ممکن است در فرصتهای دیگر، یک فرصت تلویزیونی ظاهراً، یکی- دو فرصت رادیویی هم در اختیارمان هست اگر مطالبی باشد باز هم عرض خواهم کرد.
 
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

خطبه‌های نماز جمعه تهران

تاریخ: 1362/05/14

 

خطبه‌های نماز جمعه تهران


 ‌بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 الحمد للَّه ربّ العالمین. الحمد للَّه بجمیع محامده کلّها علی جمیع نعمه کلّها و نشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شریک له شهادة ایمان و ایقان و نشهد انّ محمّداً عبده و رسوله و صفیه و خیرته فی خلقه و حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته. اللّهمّ صلّ و سلّم علیه و علی آله و اصحابه الاکرمین المنتجبین الهداة المهدیین سیما بقیةاللَّه فی الارضین. اللّهمّ اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات الاحیاء منهم و الاموات تابع بیننا و بینهم بالخیرات. قال اللَّه الحکیم: هو الّذی ایدک بنصره و بالمؤمنین.(۱)
 روز رحلت و شهادت امام صادق است؛ روز بسیار باعظمت و حامل تاریخ فراموش‌نشدنیِ دوران امامت و یادآور خاطره‌های شکوهمند و افتخارانگیز اسلاف طیبین و طاهرین ما است. امیدوارم در این روز شریف و در این مجمع عظیم بتوانیم از این دیدار بهره بگیریم و آنچه مورد رضای خدا است و مورد نیاز ما است، با شما برادران و خواهران در میان بگذاریم. در خطبه‌ی دوّم راجع به امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام) مطالبی را عرض میکنم. و امّا بحث خطبه‌ی اوّل، ادامه‌ی سخنی است که در باب مسائل حکومت اسلامی و مردمی بودن این حکومت قبلاً عرض کرده‌ام؛ امروز هم بخشی بر مطالب گذشته اضافه میکنم تا این مطلب به طرف هرچه روشن‌تر شدن پیش برود.
 اولاً این نکته‌ی کوتاه را عرض بکنم که وقتی ما میگوییم حکومت اسلام یک حکومت مردمی است، معنای این حرف این نیست که حکومت اسلامی، حکومت خدا نیست. معلوم است که همه‌ی ادیان الهی به حکومت خدا دعوت کرده‌اند و همه‌ی پیغمبران و جانشینان آنها مردم را به نظامی الهی که در آن حاکمیت از آنِ خدا و قوانین خدا است، فراخوانده‌اند؛ امّا در اسلام حکومت (اللَّه) با حاکمیت مردم بر سرنوشت خود منافاتی ندارد. حکومت مردم به معنای حکومت مردم، آن‌چنان که در دمکراسیهای غربی بیان میشود، نیست و در این‌باره مختصری قبلاً عرض کرده‌ام. حکومت مردم به همان اندازه‌ای است که بر طبق فرمان خدا به مردم اجازه و امکان تصمیم‌گیری و اقدام داده شده است و لذا در قرآن درباره‌ی بنیاسرائیل میفرماید: وَ نُریدُ اَن نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ استُضعِفوا فِی الاَرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَّهً؛(۲) یعنی حکومت، حکومت مستضعفان است و این منافاتی ندارد که حکومت مستضعفان به معنای حکومت خدا و در چهارچوب احکام الهی باشد.
 و امّا یک بخش دیگر و یک گوشه‌ی دیگر از این بحث گسترده این است که مردمی بودن حکومت اسلامی به دو معنا است: یکی این است که مردم در اداره‌ی حکومت و تشکیل حکومت و تعیین حاکم و شاید در تعیین رژیم حکومتی و سیاسی نقش دارند. مردمی بودنِ حکومت یعنی نقش دادن به مردم در حکومت. یک معنای دیگر برای مردمی بودنِ حکومت اسلامی این است که حکومت اسلامی در خدمت مردم است؛ آنچه برای حاکم اسلامی مطرح است، منافع عامّه‌ی مردم است؛ نه منافع اشخاص معین یا قشر معین و طبقه‌ی معین. اسلام به هر دو معنا دارای یک حکومت مردمی است؛ امّا مادامی که حکومت مردمی به معنای اوّلی تأمین نشود، یعنی مردم نقشی در حکومت نداشته باشند، نمیشود گفت که حکومت به معنای دوّمی - یعنی آن حکومت در خدمت مردم است  - مردمی است. نمیشود از هر حکومتی در دنیا این ادّعا را باور کرد که در خدمت مردم خود است. امروز در دنیا حکومتهایی که ادّعا میکنند در خدمت مردمند، زیادند؛ هم حکومتهای وابسته به بلوک شرق که خود را مردمی، سوسیالیستی، وابسته‌ی به عموم افراد جامعه قلمداد میکنند، درحالیکه مردم در تعیین این حکومت، در تشکیل این نظام، هیچ نقشی نداشته‌اند. مردم خبر ندارند که بعد از حاکمی که مرده است، چه کسی قرار است به حکومت برسد! اگر خبر هم داشته باشند، از او چیزی نمیدانند، تمایلی به او و به حکومت او ندارند، و شاید و به گمان قوی رضایتی هم از کارهای او ندارند. امروز [اگر] شما مثلاً از ملّت بزرگ شوروی بپرسید آیا به اشغال افغانستان راضی هستند؟ آیا به صرف میلیاردها برای نگهداشتن یک حکومت تحمیلی در یک کشور همسایه راضیاند؟ یقیناً یا به احتمال زیاد، اکثر مردم کشور پهناور شوروی از این قضیه یا خبر ندارند - چون در چنین کشورهایی اطلاع هم درست به مردم داده نمیشود - یا اگر خبر دارند، از آن سودی نمیبرند و راضی نیستند. همچنین در کشورهای غربی که ادّعا میکنند در خدمت مردم و برای مردمند، مردم هیچ اراده‌ای، اختیاری در کاری که دستگاه حکومت انجام میدهد، ندارند. این ادعا که حکومتی بدون اینکه با مردم خود ارتباط مستقیم داشته باشد، بدون اینکه به آرای مردم متّکی باشد، ادّعا کند که در خدمت مردم است، ادّعای پذیرفته‌ای نیست. این سخنی است که همه‌ی مدّعیان حکومت مردمی بر زبان جاری میکنند، امّا نمیتوانند ثابت کنند که مردمیاند؛ همه‌ی حکومتهای تحمیلی هم خودشان را مردمی به حساب می‌آورند. پس مادامی که مردم با حکومت و با دستگاه حاکم همکاری نکرده باشند، در صحنه‌های فعّالیت اجتماعی در کنار این دستگاه حاضر نباشند، این ادّعا پذیرفته نیست که دولتی و رژیمی بگوید ما مردمی هستیم؛ [امّا ]حکومت اسلامی به معنای واقعی کلمه یک حکومت مردمی است.
 در صدر اسلام حکومت پیغمبر و تا مدّتی بعد از رحلت پیغمبر، حکومت جامعه‌یاسلامی یک حکومت مردمی بود. در دوران امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) مردم در صحنه‌ی حکومت به معنای واقعی دخالت داشتند، نظر میدادند، رأی میدادند، تصمیم میگرفتند و حقّ مشورت - که قرآن پیغمبر را به آن امر کرده است - متعلّق به مردم بود که: وَ شاوِرهُم فِی الاَمرِ؛(۳) مردم حق دارند که با آنها مشورت بشود. بنابراین اگر یک حکومتی ادّعا میکند که مردمی است، باید به معنای اوّل هم مردمی باشد؛ یعنی مردم در این حکومت دارای نقش باشند: اوّل، در تعیین حاکم. در حکومت اسلام، مردم در تعیین شخص حاکم دارای نقش و تأثیرند. البتّه در حکومتهای دینی و حکومت اسلامی، یک مقطعی از زمان و یک برهه‌ای از زمان، حکومت یک حکومت تعیین شده‌ی خدایی است؛ این را همه‌ی مسلمین قبول دارند؛ در آنجا در تعیین حاکم، مردم نقشی ندارند. البتّه اهل‌سنّت این فاصله را مخصوص به زمان پیغمبر میدانند، امّا شیعه آن را غیر از دوران نبوّت، شامل دوران امامت هم میداند. در دوران نبوّت و دوران امامت، حاکم جامعه‌ی اسلامی از سوی خدا تعیین شده، مردم نقشی ندارند. مردم چه بدانند، چه ندانند؛ چه بخواهند، چه نخواهند؛ پیغمبر، امام و پیشوای جامعه است؛ رهبر و حاکم مردم است. البتّه اگر مردم دانستند و پذیرفتند، این حاکمیتِ حقیقی و این حاکمیتِ حقوقی، جنبه‌ی واقعی هم پیدا میکند؛ امّا اگر مردم ندانستند، نشناختند، یا نپذیرفتند، آن کسی که بحق، حاکم مردم است، از منصب حکومت برکنار میماند؛ امّا حاکم او است. لذا ما معتقدیم در دوران ائمّه‌ی معصومین (علیهم الصّلاة و السّلام) با اینکه آنها در جامعه به‌عنوان حاکم شناخته نشده بودند و پذیرفته نشده بودند، همه‌ی شئون حاکم، متعلّق به آنها بود و لذا بود که تلاش هم میکردند، فعّالیت هم میکردند و ما در مورد زندگی ائمّه (علیهم‌السّلام) و از جمله در مورد زندگی امام صادق از روی شواهد و قرائن تردیدناپذیر میدانیم که این بزرگواران تلاش میکردند تا حکومت را که متعلّق به آنها و از آنِ آنها است، قبضه کنند.
 امّا بعد از این دوران، آنجایی که یک شخص معینی به‌عنوان حاکم از طرف خدای متعال معین نشده است، حاکم دارای دو پایه و دو رکن است: رکن اوّل، آمیخته بودن و آراسته بودن با ملاکها و صفاتی که اسلام برای حاکم اسلامی معین کرده است؛ مانند دانش، تقوا، توانایی، تعهّد و صفاتی که برای حاکم است، که البتّه در این باره هم بعداً یک روزی ان‌شاءاللَّه صحبت میکنیم. رکن دوّم، قبول مردم و پذیرش مردم است. اگر مردم، آن حاکم و شخصی را که دارای ملاکهای حکومت است نشناختند و او را به حکومت نپذیرفتند، او حاکم نیست. اگر دو نفر که هر دو دارای این ملاکها هستند، یکی از نظر مردم شناخته شد و پذیرفته شد، او حاکم است. پس قبول مردم و پذیرش مردم، شرط در حاکمیت است و این همان چیزی است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی حتّی در مورد رهبر مورد نظر بوده و بر روی آن فکر شده و تصمیم‌گیری شده است. رهبر بر طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی، آن مجتهدِ عادلِ مدیرِ مدبّرِ صاحب‌نظرِ صاحب‌بصیرتی است که مردم او را شناخته باشند، به [عنوان‌] مقام مرجعیت تقلید، از او تقلید کنند و به او گرایش پیدا کنند و رو بیاورند. اگر مردم چنین کسی را نشناختند، خبرگان امّت جستجو میکنند، چنین کسی را پیدا میکنند، به مردم معرفی میکنند. باز در اینجا هم اوّلاً خبرگان، نمایندگان مردمند، ثانیاً خود مردم بعد از معرّفی خبرگان، او را میپذیرند، بعد او میشود امام. در مورد رئیس‌جمهور هم همین‌جور است؛ انتخابات انجام میگیرد، مردم کسی را که واجد شرایط بدانند، انتخاب میکنند.
 میبینید مردم در تعیین حاکم اسلامی در سطوح طراز اوّل حاکمیت و ولایت در جامعه‌ی اسلامی دارای نقشند و میتوان گفت که مردم در اصلِ تعیین رژیم اسلامی هم دارای نقش هستند. البتّه این را به‌عنوان یک شرط حقیقی بیان نمیکنیم؛ یعنی اگر مردم رژیم اسلامی را نپذیرفتند، رژیم اسلامی از اعتبار نمیافتد، امّا قاعدتاً چون رژیم اسلامی به ایمان مردم متّکی است، مردم در آن هم دارای نقش هستند. پس حکومت اسلامی، حکومت مردمی است و به این معنا [است‌] هم که مردم در انتخاب شخص حاکم دارای تأثیرند. وقتی که مردم حاکم را انتخاب کردند، در کنار او هم قرار میگیرند. مردم از آن زمامداری بیزار یا نسبت به او بیاعتنا هستند که در انتخاب او نقشی نداشته‌اند. شما در میان حکومتهای سلطنتی عالم، کدام حکومت را پیدا میکنید که عامّه‌ی مردم، توده‌ی مردم، نسبت به زمامدار علاقه‌مند باشد، در خدمت او قرار بگیرد، با حرف او حرکت کند، به او اعتماد بکند. مردم حق دارند اعتماد نکنند، زیرا در تعیین این حاکم نقشی نداشته‌اند. پادشاهی مرده است، کسی بعد از او به وراثت منصب پادشاهی را به ارث گرفته است. و همین‌طور است رژیمهای غیر پادشاهی که در تعیین حاکم - که یا با کودتا روی کار آمده، یا با تقلّب روی کار آمده - مردم نقشی نداشته باشند؛ امّا وقتی مردم خودشان نقش داشتند و این رژیم را، این شخص حاکم را، این سیاستمدار را به این مقام رساندند، همان‌طور که امام بارها فرمودند، [آن‌وقت‌] مردم ولینعمت دولتمردانند؛ چون خود آنها این دولتمردان را به این مسئولیتها و این مأموریتها گماشته‌اند. وقتی این‌جور شد، مردم در کنار این دولتمردان هم قرار میگیرند.
 و لذا شما امروز در کشور جمهوری اسلامی که پرتوی از حاکمیت اسلام در آن هست، میبینید مردم در همه‌ی صحنه‌ها حضور دارند. امروز شما در زیر آفتاب در هوای گرم، روز جمعه، در این محشر عظیم، برای اقامه‌ی نماز جماعت و جمعه جمع شده‌اید و برادران شما و عزیزان شما [هم‌] در جبهه‌های جنگ با همین فشردگی و استحکام آن وظیفه‌ی بزرگ را انجام میدهند؛ برادران دیگر شما، گروه‌های دیگری در بیابانها، در روستاها مشغول جهاد سازندگی، مشغول خدمت به مردمند؛ و همچنین در همه‌ی صحنه‌ها: در کارخانه‌ها، در نیروهای مسلّح، در دانشگاه‌ها، در هر جایی که تأثیری در سرنوشت این نظام دارد، مردم مخلصانه و پاکباز دارند کار میکنند و بارهای سنگین را از دوش دستگاه حاکم برمیدارند. این به‌خاطر همین است که مردم احساس میکنند در ایجاد حکومت و در تعیین حاکمان و زمامداران و در ترسیم خطّ مشیای که این زمامداران باید بپیمایند، دارای نقش بوده‌اند. [بنابراین‌] همه خود را سهیم میدانند؛ زنهای در خانه، پیرمردها، نوجوانها، از همه‌ی قشرها، خودشان را در کنار این حکومت میدانند. این حکومت، حکومت بندگان خدا، حکومت مؤمنان، حکومت صالحان است، و این بزرگ‌ترین نقطه‌ی قوّت این حکومت است؛ و برای همین است که ما میبینیم بذرهای تبلیغاتی دشمن هم در میان مردم ما اثری نمیکند.
 شما میدانید امروز دنیا به دنبال کوچکترین حادثه‌ای در کشور ما چه هیاهویی به راه می‌اندازد. ده‌ها رادیو و صدای تبلیغاتی بیگانه، ده‌ها روزنامه و مجلّه و نشریات گوناگون به زبانهای مختلف، هر هفته صدها خبر و مقاله، شامل تحلیل‌های دروغ و غیر واقعی را از مسائل ایران، از جنگ، از صلح، از دولت، از مسائل اقتصادی، از مسائل عمومی، از مسائل مردمی، و راجع به اشخاص پخش میکنند؛ شکلی را ترسیم میکنند که فکر میکنند ترسیم این شکل برای تضعیف نظام جمهوری اسلامی مفید است؛ [یعنی] ایجاد اختلاف میکنند در ذهن و در فرد، جریانهای اختلافی در مقابل هم درست میکنند، دولتمردان را در مقابل هم به صف‌آرایی ذهنی وامیدارند و در خبرهاشان و در رادیوهای بیگانه و در خبرهای از بیرون رسیده این‌جوری ترسیم میکنند: اختلاف، غوغا؛ فقط برای اینکه شاید بتوانند در ذهنیت مردم ما، در فکر آرام و اندیشه‌ی مخلصانه‌ی ملّت ما تأثیر بگذارند و آنها را تجزیه و تقسیم کنند؛ امّا مردم ما تحت تأثیر این همه تبلیغات قرار نمیگیرند. بیگانگان و تبلیغاتچیهای بیگانه که همان شبکه‌ی صهیونیستی خبری[اند] که همه‌ی شما بارها از آنها مطالبی شنیده‌اید، این [جریان‌] را پیشقراولی و هدایت میکنند و سعی میکنند ذهن مردم ما را مشوّش کنند. خیلی دلشان میخواست این نماز جمعه‌ها با این شور و هیجان نباشد. خیلی مایل بودند مردم ما به جای فعّالیت، به جای تلاش در جبهه و پشت جبهه، بین خودشان اختلاف به‌وجود بیاید، به جان هم بیفتند؛ خیلی دلشان میخواهد دولتمردان و مسئولان کشور به جای پرداختن به وظائفشان که خدمت به این مردم و تلاش برای پیشبرد اسلام است، علیه هم و در مقابل هم قرار بگیرند؛ و همه‌ی اینها را در رادیوها، در مجلّه‌ها، در روزنامه‌ها، در صداهای کاذب که از حنجره‌های خائنشان برمی‌آید، تبلیغ میکنند؛ امّا در واقعیت خارجی از این همه اختلافی که آنها میخواهند در اینجا باشد، خبری نیست؛ از این همه دشمنی و خصومتی که آنها سعی میکنند در میان مردم ما به‌وجود بیاورند، خبری نیست؛ از آن همه شایعه‌ای که آنها سعی میکنند در میان مردم منتشر بکنند، خبری نیست؛ یا اگر شایعه هست، اثری بر آن شایعه‌ها مترتّب نیست. هر حادثه‌ای که در کشور ما، در دولت ما، در بخشی از بخشهای این کشور به‌وجود می‌آید، دشمنان خارجی، آن بوقهای خائن و خبیث و به دنبال آنها کسانی در داخل، که یا آگاهانه یا ناآگاهانه راه آنها را میروند، سعی میکنند از آن چیزهایی بسازند، داستانهایی درست کنند. برادران و خواهران عزیز در تهران، در این مجمع عظیم و در سراسر کشور! من به شما میگویم: بدانید مادامی که شما در صحنه هستید، مادامی که میان شما و دولت خدمتگزار جمهوری اسلامی مهربانی و صمیمیت هست، و مادامی که شما مانند امروز در همه‌ی مسائل کلّی و خطّمشیهای این دستگاه خدمتگزار سهیم هستید، هیچ‌یک از این تبلیغات، نه در ملّت و نه در دولت اثری نخواهد گذاشت. و من به همه‌ی آن کسانی که تلاش میکنند مردم ما را نگران و افسرده و ناراحت و بیمناک از وضع حال و آینده کنند، و همچنین به کسانی که در داخل صفوف مردم، آگاهانه آن شایعه‌پراکنیها و آن دروغها را رواج میدهند، هشدار میدهم؛ و به همه‌ی آن کسانی که ناآگاهانه در خدمت این اهداف خبیث و پلید قرار میگیرند نصیحت میکنم: ملّت ما در مقابل این خباثتها، در مقابل این حرکتهای موذیانه، مواضع قاطع خود را حفظ خواهد کرد. ما در داخل هیچ مسئله‌ای نداریم؛ همه‌ی مسائل ما بحمداللَّه رو به بهبودی است؛ هیچ مشکلی نداریم. برادران خدمتگزار ما در دولت جمهوری اسلامی هرکدام به کار خودشان مشغول هستند؛ ترمیم کابینه، آمدن و رفتن چند وزیر، درحالیکه هم آنها که خدمت میکنند، هم آنها که میآیند، هم آنها که میروند، همه فرزندان مؤمن و مخلص این انقلابند، هیچ مسئله‌ای نیست. برادران خدمتگزاری با هم دارند کار میکنند؛ یک روز اینجا کار میکنند، یک روز جای دیگر میروند کار میکنند. چهره‌های مؤمنی که در خدمت این جمهوری بوده‌اند، الان هم هستند، باید با همان قداست در ذهنها و دلهای مردم باقی بمانند؛ کمااینکه شایسته‌ی آن هستند. اگر دستهایی سعی کند این یا آن چهره‌ی خدمتگزار را در جامعه زشت بکند، یقیناً با عکس‌العمل ما مواجه خواهد شد. مردم! بدانید کسانی مایلند این یا آن چهره‌ی خدمتگزار را زشت کنند، درحالیکه اینها خدمتگزاران این ملّتند، خدمتگزاران این کشورند. هرکس دارد کار میکند، در هرجا که کار میکند، در هر سنگری که پایفشاری میکند، بنده‌ی صالح خدا است، مورد لطف و عنایت پروردگار است و مورد احترام ما است و باید هم مورد احترام بماند.
 بیشترین چیزی که آحاد ملّت و ما مسئولان دولت را، در مواضع درست و اسلامیمان استوار خواهد داشت، تقوای خدا است؛ از روی بیتقوایی حرف نزنید، از روی بیتقوایی شایعه پخش نکنید، از روی بیتقوایی سخن بدخواهان را نپذیرید، از روی بیتقوایی به این یا آن انسان مؤمن و فداکار که دارای چهره‌ی منوّری پیش خدا و خلق خدا است، بدگویی نکنید. ای برادران و خواهران! تقوای خدا را در همه‌ی گفته‌ها و همه‌ی کردارها پیشه‌ی خود کنید.
 پروردگارا! ما را با تقوا زنده بدار و با تقوا بمیران.
    بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
    والعصر. انّ الانسان لفی خسر.
    الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(۴)
 
۱) سوره‌ی انفال، بخشی از آیه‌ی ۶۲
۲) سوره‌ی قصص، بخشی از آیه‌ی ۵
۳) سوره‌ی آل عمران، بخشی از آیه‌ی ۱۵۹
۴) سوره‌ی عصر

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

مصاحبه پیرامون شهادت حاج آقا مصطفی خمینی در سال ۶۲

تاریخ: 1362/07/02

 

مصاحبه پیرامون شهادت حاج آقا مصطفی خمینی در سال ۶۲


لطف کنید بفرمائید شما از چه زمان و در کجا با آیت‌اللَّه شهید آشنا شدید؟
 
بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم.
 
آشنایی من با مرحوم آقای حاج آقا مصطفی آقای خمینی رحمةاللَّه‌علیه از خیلی دیروقت هست. از اوقاتی که من هنوز قم برای تحصیل هم نرفته بودم، ایشان را می‌شناختم و با ایشان آشنا بودم. طلبه‌ی فاضلی بود و هر سال، هر سال البته شاید نه، خیلی از سالها برای زیارت، در تابستان مشهد می‌آمدند. من در مشهد ایشان را می‌دیدم و می‌شناختم ایشان را که چه شخص فاضل و مطلّع و طلبه‌ی هوشمندی است. تا بعد آمدم قم، در قم با ایشان از نزدیک آشنا شدیم و این آشنائی، حالا دقیقاً یادم نیست بالخصوص از کِی و کجا بود، اما می‌دانم که در اولین ماهها یا اولین سال ورود من به قم، این آشنائی خیلی صمیمانه و گسترده شد. بارها ایشان اتاق من مدرسه‌ی حجتیه می‌آمدند و یکی دو نفر از دوستان ایشان هم بودند که غالباً در این دیدارها آنها هم بودند و من همیشه از فضل و معنویت و اخلاق این بزرگوار محظوظ می‌شدم و از ایشان استفاده می‌بردم.
 
 بله، ایشان از نظر سجایای اخلاقی چگونه بودند؟
 
اخلاقیات ایشان یک اخلاقیات جالب و مخصوصی بود. اولاً یک فرد خیلی پارسا و بی‌اعتنا به این ظواهر دنیوی و زخارف و اینها بود. معمولاً کسانی که مثل ایشان مثلاً در حوزه از یک معروفیتی برخوردار بودند، پدرشان شخصی بود، به قول معروفِ بین طلبه‌ها آقازاده بودند، در وضعیت لباس و زی‌ّ و حرکات و منزل و اینها، یک اختصاصاتی داشتند و مشخص بود که این آقا، آقازاده است وقتی که راه میرفت تو طلبه‌ها، از لباسش، از نشست و برخاستش معلوم میشد که این آقازاده است. مرحوم حاج آقا مصطفی مطلقا آقازادگی نداشت. نه لباسش، نه عبایش، نه - نمی‌دانم - کفشش، نه زندگی خصوصیش، خانه‌اش، مطلقا هیچ بوی آن تفاخر آقازادگی و اینها ازش نمی‌آمد. اولی که ایشان ازدواج کرده بود، ظاهراً اوائل ازدواجش که من آن وقتها قم هم نبودم، امام از سرِ منزل خودشان یک حیاط کوچک چندمتری واقعاً باید بگویم، همچین چهل، سی چهل متری، چهل پنجاه متری گمانم بیشتر نبود، جدا کرده بودند با دو تا اتاق کوچک، این منزل حاج آقا مصطفی بود. بعدها که امام رفت و آمدشان زیاد شده بود در اوقات مبارزه و این حیاط به عنوان بیرونیِ امام مورد استفاده قرار می‌گرفت، یک خانه‌ی آن نزدیکی برای حاج آقا مصطفی اجاره کرده بودند، یعنی حاج آقا مصطفی اجاره کرده بود که حیاط خیلی متوسطی بود. زندگی ایشان خیلی زندگی محقری بود به خواست خودش. پارسا بود، بی‌اعتنا بود که این در نجف هم شنیدم همین وضع ادامه داشته تا آخر و حتی در این اواخر یعنی در هنگام بودن ایشان در نجف، این، شدت هم پیدا کرده بوده. یک خصوصیت دیگر ایشان تواضع بود. بسیاری از اوقات تقدم به سلام می‌کرد نسبت به کسانی که از خودش، هم سنّاً هم علماً پائین‌تر بودند. اصلاً هیچ نشانه‌ی یک مقدار بزرگتری، در ایشان مشاهده نمیشد و این خصوصیت را هم داشت که واقعاً فوق‌العاده بود. اهل معنویت و عبادت بود. اهل نماز شب بود. من بارها اتفاق افتاده بود که با ایشان بودیم و شب را مثلاً در یک جایی گذراندیم، من دیده بودم ایشان نماز شب می‌خواند. شاید بتوانم بگویم هیچ وقت اتفاق نیفتاده بود از دفعات بسیار مکرری که ما با ایشان با هم بودیم مثلاً یک شب را تا صبح یک جا گذراندیم، که ایشان نماز شب نخوانده باشد، ایشان نماز شب میخواند و اعتقادش هم این بود در مورد نماز شب، یعنی فتوای فقهی خودش این بود که هشت رکعت نماز شب را می‌شود از هر یک از نمازهای مستحبی مشخص دیگر، انتخاب کرد و مشخص کرد یعنی آن هشت رکعت را چون اسم مشخصی ندارد، لازم نیست ما حتماً دو رکعت دو رکعت به جا بیاوریم، مثلاً هشت رکعت نماز باید بخوانیم ولو یک نماز مستحبی مثلاً باشد، نماز مستحبی دیگری هم باشد که منطبق بر این هشت رکعت بشود، مانعی ندارد و میخواند، همین‌طور نماز را. اهل نافله بود، اهل تهجد بود. خیلی خصوصیات اخلاقی ممتازی واقعاً در ایشان وجود داشت.
 
 شما که از نزدیک با این شهید والا مقام آشنا بودید، از نظر مسائل عبادی سیاسی چگونه بودند؟
 
از لحاظ مسائل عبادی که اشاره کردم، مرد متعبدی بود و در این اواخر که من البته ایشان را سالها بود ندیده بودم یعنی از هنگام تبعید ایشان به ترکیه و سپس به نجف، من دیگر ایشان را زیارت نکرده بودم تا هنگام شهادتشان. لکن شنیدم که در این اواخر حتی این جنبه‌های عبادی زیاد هم شده بود. ایشان روزه میگرفته مثلاً یا زهد و تقوای بیشتری در حالات ایشان مشهود بوده. از لحاظ سیاسی، مرحوم حاج آقا مصطفی یک فرد فوق‌العاده بااستعدادی بود. در هر کاری، در هر چیزی که وارد می‌شد، آن استعداد و هوشمندی فوق‌العاده در ایشان محسوس بود و در آن کار خودش را نشان می‌داد. در زمینه‌های سیاسی هم البته قبل از این مبارزات، من هیچ سابقه‌ای که ایشان اهل مسائل سیاسی باشند، من اطلاع ندارم. اگر بوده، در جریانی که من بدانم نبوده. بعد از آنی که همه‌ی روحانیت قم به تبع امام وارد میدان مبارزه شدند و امام محور این مبارزه بودند، خب، ایشان هم فرزند امام بودند و مثل همه وارد مقولات سیاسی و مبارزی شدند. بسیار خوب می‌فهمید. من یادم می‌آید که ایشان بعضی از اعلامیه‌های امام را تفسیر می‌کرد. در همان زمانِ سال اواخر 41 و اوائل 42 و اینها، بعضی از اعلامیه‌های امام را یک معانی‌ای می‌کرد، تفاسیری می‌کرد که خیلی جالب و شیوا بود. درک سیاسی خوبی داشت، البته متأسفانه دوران زندگی سیاسی ایشان در ایران کوتاه بود و من خیلی نتوانستم این دوران را درک کنم جز همان یکسال‌ونیم دو سال تقریباً از اول مبارزه، یعنی از اواخر سال 41 تا اواسط سال 43 حدود نزدیک دو سال تقریباً بود، در آن مقداری که و حدودی که من می‌دانستم، بسیار درک سیاسی ایشان بالا و واقع‌بینانه و تیز بود.
 
 همان‌طور که بر همگان روشن است، این شهید از یک استعداد خدادادی و ارثی برخوردار بودند. چنانکه میدانیم ایشان در مدت عمر کوتاهشان بست‌وشش جلد کتاب به زبان عربی نوشته‌اند. شما لطف کنید یک مقدار از بعد علمی ایشان بیان کنید.
 
ایشان همان‌طور که اشاره شد بسیار بااستعداد بودند. بر این استعداد افزوده شده بود، کار علمی. بین ما طلبه‌ها از قدیم گفته می‌شد که آن کسانی که استعداد زیاد دارند خیلی اهل تلاش علمی نیستند به اتکاء استعدادشان. ایشان اینجور نبود؛ هم مستعد بود، باذکاوت بود، هم کار می‌کرد. ایشان نشستهای دوستانه داشتند با یک مشت دوستان نزدیکشان، معروف بود، همه‌ی رفقا و دوستان می‌دانستند که حاج آقا مصطفی نشست دوستانه دارد زیاد. هیچ وقت اتفاق نمی‌افتاد که این نشستهای دوستانه به کار مطالعه و کارهای درسی ایشان لطمه‌ای وارد کند. شبها تا دیر وقت ایشان مطالعه می‌کردند تو اتاق خودشان مشغول مطالعه و کار بودند و لذا بود که از لحاظ علمی واقعاً یک برجستگی پیدا کرده بود. در قم آن سالهایی که من قم رفته بودم یعنی سال سی‌وهفت، از سی‌وهفت به بعد، حاج آقا مصطفی یکی از فضلای ممتاز قم شناخته میشد و همه ایشان را به عنوان یک فرد فاضل میشناختند. در یک برهه‌ای از این زمان، ایشان درس فقه امام می‌آمدند و جزو اشکال‌کنندگان آن درس بودند و چقدر باشکوه و جالب بود مشاهده‌ی این پدر و پسر که پدر بر مسند تدریس برای حدود شاید هفتصد هشتصد نفر، هزار نفر طلبه تدریس می‌کرد و این پسر، یکی از برجسته‌ترین شاگردهای این حوزه محسوب میشد و همین‌طور که رسم حوزه‌های ما و درسهای ماهاست طلبه هنگام درس به استاد اشکال میکند و مطالبی را که به ذهنش می‌رسد به عنوان اشکالِ بر حرفهای استاد یا به عنوان تأیید حرف استاد، غالباً اشکال ذکر می‌کند و گاهی بین استاد و شاگرد بگو مگوهای طولانی و گاهی شدیدی در می‌گیرد. همین بگو مگوهای طولانی بین امام و حاج آقا مصطفی غالباً پیش می‌آمد و من گاهی آن نزدیک نشسته بودم، می‌دیدم که حاج آقا مصطفی می‌خواهد اشکال کند، هنگامی که می‌خواست اشکال کند یک‌جور مخصوصی می‌نشست روی پا و همچین بلند_ چون عقب هم می‌نشست_ با صدای بلند شروع می‌کرد اشکال کردن، خیلی منظره‌ی باشکوه و هیجان‌انگیزی بود. ایشان بله، عالم بود، فاضل بود، مجتهد بود یقیناً و مدرّس بود، درس هم ایشان فقط در مقولات منقول و فقه و اصول و اینها نمی‌گفت بلکه در معقول هم ایشان استاد بود، فلسفه خوانده بود و درس فلسفه میگفت و یک عده شاگرد داشت و به‌هرحال در قم یکی از چهره‌های فاضل و موفق در آن دورانی که ما بودیم، مرحوم حاج آقا مصطفی بود و بعدها که ایشان نجف رفته بودند من شنیدم که توفیق کار بیشتری پیدا کرده بودند و همان‌طور که شما اشاره کردید تألیفات زیادی که حالا شما می‌گوئید بیست‌وشش جلد بوده، من تعداد رقم مجلدات را دقیقاً نمی‌دانم اما می‌دانم که ایشان تألیفات زیادی در فقه و اصول و در تفسیر دارند و ای کاش یک صاحب همتی این تألیفات را سر جمع کند، پیراسته کند و آن مقدارش را که برای عموم مردم قابل استفاده است به زبان فارسی برگرداند، آن مقداری که برای فضلا و علما و اهل تحقیق {فایده است }مفید فایده است به زبان عربی منتشر بکند و اینها در مجامع علمی ان‌شاءاللَّه حضور آن شهید عزیز عالِم را تأمین کند.
 
 شما لطف کنید در رابطه با مبارزات این شهید بزرگوار در 15 خرداد و نقششان در رابطه با قیام امام امت بیان بفرمائید.
 
نقش ایشان دو قسمت دارد. یک قسمت قبل از حوادث 15 خرداد است که ایشان به عنوان یک شخصیت فاضل، باسواد، فهیم و با ذکاوت در دستگاه امام بود، طبیعی است که یک شخصی که دور و ور یک شخصیت بزرگی مثل امام در این حدِ از استعداد و هوش باشد در جهت‌گیری‌ها و روند کار مبارزه اثر می‌گذارد، این یک چیز طبیعی بود و وجود حاج آقا مصطفی مؤثر هم بود. مرحوم حاج آقا مصطفی در دوران مبارزه، از شروع مبارزه، در بیت امام همیشه حاضر بود. من این‌جا خیلی خوب است این را بگویم که ای کاش این را در بخش اخلاق مرحوم حاج آقا مصطفی یادم میآمد اما حالا هم مناسب است، ایشان در بیت امام وقتی که آشکار می‌شد و می‌نشست توی جمعیت، مثل یک طلبه می‌نشست نه انگار که این آدم، {پسر و} پسر برجسته‌ی این شخص صاحبِ این بیت هست که همه به خاطر او و به احترام او آمدند این جا. هنگامی که مبارزه شروع شده بود منزل امام محل رفت و آمد بود. طلاب، فضلا، از تهران، کسبه که توی مبارزه بودند به این خانه مرتب در حال رفت و آمد بودند. اعلامیه‌های امام در این‌جا پخش می‌شد، تقسیم می‌شد، پلی‌کپی شده‌اش می‌آمد بیت امام، آن‌جا بین افراد توزیع می‌شد خیلی فعالیت در داخل خانه‌ی امام و بیرونی امام انجام می‌گرفت. هر وقت ما میرفتیم آن‌جا که غالباً هم ما از هر فرصتی استفاده می‌کردیم_ هر روز تقریباً آن‌جا منزل امام می‌رفتیم مینشستیم، محل بحث بود آن‌جا بحثهای سیاسی میشد دو به دو با هم حرف میزدند، یک کانون مبارزه بود. البته خود امام در میان این جمع نبودند، تو اتاق خودشان بودند. ملاقاتهایی با ایشان انجام میگرفت گاهی خصوصی، گاهی هم عمومی، اما منهای ملاقات با امام، این جمع در بیرونی امام مرتب حضور داشتند. حاج آقا مصطفی توی این جمع بود و من یادم نمیرود آن منظره‌ی نشستن حاج آقا مصطفی را که در این گونه مواقع غالباً پسرِ مثلاً آقایان، علماء، بزرگان، یک حالت صاحبخانگی، همه‌کارگی و محور شدن پیدا میکنند، افراد را به خودشان جذب کردن، تحکم کردن، این را رد کردن، آن را قبول کردن، یکی را بالا آوردن، یکی را پائین بردن و خلاصه به خود رسیدن، در بین آن بیوتی که آن وقتها ما دیده بودیم یک چنین چیزهایی معمول بود و مطلقا از حاج آقا مصطفی چنین چیزی در بیت امام با آن همه شلوغی و رفت و آمد و رونقی که این بیت داشت مشهود نبود. خب، ایشان حضورش در آن‌جا محسوس بود خط می‌داد، رأی می‌داد، نظر می‌داد، با امام هم لابد قاعدتاً صحبت میک‌رد، ماها هم که میرفتیم می‌آمدیم، همیشه مرتبط بودیم و نظراتش را می‌شنیدیم بحث می‌کردیم، بحث می‌شد، هر کسی یک چیزی می‌گفت ایشان هم صاحب‌نظر بودند.
یک نقش دیگر ایشان از بعد از حادثه‌ی 15 خرداد بود که ایشان راوی و شاهد نزدیک این حادثه بود. هنگامی که امام را دستگیر کرده بودند، ایشان اولین کسی بود که این فریاد را بلند کرد، مردم را در جریان گذاشت مردم قم را، و مردم با فریاد برانگیزاننده‌ی حاج آقا مصطفی بود که به هوش آمدند، بیدار شدند فهمیدند که چه حادثه‌ای واقع شد و امامشان را بردند. بعد هم_ البته من آن وقت قم نبودم من در آن حادثه‌ی 15 خرداد در مأموریت منبر بودم که مسائل قم را در منبر بیان کنم، شرح این را یک جاهایی گفتم، در قم نبودم لکن آن روز شنیدم، اطلاع دارم_ آن روز مردم جمع می‌شوند در صحن قم و چند نفر از طلبه‌های فعال و جوان و مبارز و همچنین از کسبه‌ی قم چند نفر مشخصی که به نام و نشان معلوم هستند، اینها مردم را از لحاظ اجتماعی که داشتند و شعار و این حرفها هدایت می‌کردند و کمک می‌کردند، در این بین حاج آقا مصطفی هم می‌آید روی منبر و حضور حاج آقا مصطفی در صحن، آن هم صحنی که از آن خون و آتش می‌بارید و بوی مرگ در آن‌جا می‌آمد واقعاً یک حرکت عجیبی بوده. آن‌طور که نقل می‌کنند و مردم را به هیجان آورده بوده و کانون مبارزه این‌جا شروع می‌شود که حاج آقا مصطفی می‌آید در صحن و در میان جمعیت حاضر می‌شود. مرد شجاعی بود حاج آقا مصطفی. واقعاً فرزند امام بود حقاً و انصافاً یک کسی بود که شایسته‌ی این بود که ما او را پسر یک چنین مرد عظیم و چهره‌ی بزرگی بدانیم و شجاعتش را هم داشت که در موضع پسر امام ظاهر می‌شد. بعدها هم ایشان زندان رفت، مدتی زندان بود در همین حادثه، خب ظاهراً بعد از همین حادثه‌ی 15 خرداد بود گمانم، به نظرم بعد از حادثه‌ی 15 خرداد بود یا بعد از {بعد از آن‌} تبعید امام بود، به نظرم بعد از تبعید امام بود بعد از 15 خرداد نبود، الان دقیقاً یادم نیست به‌هرحال ایشان مدتی هم در زندان بودند و آن وقتی که در قم بودند دستگاه شدیداً روی ایشان حساس بود و خائف بود از وجود حاج آقا مصطفی، زندان رفتن هم تأثیری نکرد. حاج آقا مصطفی آدمی نبود که از زندان بشکند، بلکه زندان او را هر روز آب‌دیده‌تر و قویتر هم می‌کرد، لذا بود که مجبور شد ایشان را تبعید کند. در اوقاتی که امام در تهران بودند چون می‌دانید دیگر امام بعد از 15 خرداد زندان بازداشت شدند و پس از بازداشت، بعد از این‌که دو، سه ماهی در زندان بودند ایشان را آوردند در یک منزلی بازداشت کردند که در آن منزل محصور بودند با همه‌ی خانواده‌شان تقریباً یعنی هر تعدادی از خانواده‌شان که با ایشان بودند در آن منزل محصور بودند، حاج آقا مصطفی هم در خدمت امام بود و من یک خاطره‌ی خیلی لذت‌بخشی دارم از سال 42 حدود اسفند 42، یا شاید هم اوائل 43 یادم نیست، بود که من از زندان آزاد شده بودم_ در تهران در قزل قلعه زندان بودم _آزاد شدم و خیلی مشتاق بودم که بروم امام را زیارت کنم. آمدم با زحمت منزل امام را که در یکی از این محلات شمران بود - نمی‌دانم - چیذر بود، کجا بود، الان درست یادم نیست، پیدا کردم و آمدم آن‌جا دیدم بله پاسبانها آن‌جا هستند و نمی‌گذارند آدم برود خدمت امام. گفتم به پاسبانها، خیلی ساده گفتم من زندان بودم از زندان آزاد شدم امام را مدتهاست ندیدم و شاگرد ایشانم به ایشان ارادتمندم و می‌خواهم بروم ببینم و اصرار کردم که بروم خدمت امام. یکی‌شان مخالفت کرد، یکی‌شان موافقت کرد بالأخره با یک مناظری وادارشان کردیم که موافقت کنند. گفتند پس ده دقیقه، گفتم باشد. با عجله دویدم یک زمینِ افتاده‌ای بود طرف بیت امام و درِ منزل ایشان را زدم یک وقت دیدم حاج آقا مصطفی در را باز کرد که خیلی برای من جالب بود دیدن حاج آقا مصطفی در آن‌جا که مدتی بود ایشان را هم ندیده بودم و ایشان من را برد خدمت امام و دقایقی خدمت امام بودم و آمدیم بیرون یک قدری با حاج آقا مصطفی صحبت کردیم و آمدم پهلوی پاسبانها و برگشتم. به‌هرحال ایشان در خدمت امام بود، یعنی جزو آن لحظات حساس زندگی امام محسوب میشود خاطره و یاد این عزیز. بعد هم که ایشان را تبعید کردند به ترکیه باز در خدمت امام بود و دیگر ماند سالهای متمادی تا هنگام شهادت.
 
 با تشکر از شما که در این مصاحبه شرکت فرمودید.
 
موفق باشید ان‌شاءاللَّه

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران

تاریخ: 1364/01/23

 

خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 الحمدللَّه ربّ العالمین احمده و استعینه و استغفره و اتوکّل علیه و اصلّی و اسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته بشیر رحمته و نذیر نقمته سیّدنا ابی‌القاسم‌ محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین المعصومین الهداة المهدیّین سیّما بقیّةاللَّه فی الارضین. اللّهمّ و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
    قال اللَّه الحکیم فی کتابه: یا ایّها الّذین امنوا اتّقوا اللَّه و قولوا قولا سدیدا. (۱)
 فضای معنوی و روحانی همیشگی نماز جمعه که با انفاس مطهر و مقدس شما برادران و خواهران نمازگزار معطر است، امروز با حضور جمعی از برادران عزیز که از کنار مرقد مطهر حضرت ثامن الحجج (علیه الاف التّحیّة و السّلام) به عنوان ابراز همدلی و هماهنگی با شما برادران و خواهران نمازگزار تهرانی به اینجا آمده‌اند، شکوه معنوی بیشتری یافته است. این یک نشانه‌ای و نمونه‌ای از فضای معنویای است که امروز بر سراسر جامعه‌ی ما حکمفرماست. این همان چیزی است که روح همه‌ی تبلیغات و تعلیمات و مجاهدتهای چندین هزار ساله‌ی پیغمبران و صلحا آن را از بندگان خدا و از مردم خواسته است؛ دل بریدن از هویها و هوسها و خواسته‌های شخصی و مادی و دل بستن به انجام تکلیف الهی؛ لبیک گفتن به آن چیزی که زمان و لحظه از آدمی میطلبد. قرار گرفتن در شط خروشان نیروهای متکامل انسانی که به سوی خدا حرکت میکنند. بنده ضمن ابراز تشکر فراوان از این ابتکار برادران عزیزی که از شهر شهادت و از کنار مرقد امام بزرگوارمان به اینجا آمده‌اند و ضمن تأکید براین مطلب که این روحیه، روحیه‌ی عمومی مردم ما در سراسر کشور است، اعلام میکنم که اکثریت قاطع این ملت به برکت انقلاب و به برکت انفاس قدسیه‌ی این عبد صالحِ ربانیِ الهی، این فرزند و سلاله‌ی پیغمبران، این بازمانده‌ی صالحان و شهیدان - امام عزیز و بزرگوارمان - در این حد و در این مرتبه و در این راه قرار دارند.
 همه‌ی شما عزیزان را با استفاده از این فضای معنوی، دعوت میکنم به هرچه بیشتر دل بستن به هدفهای الهی و تمسک به تقوا. آنچه شما فهمیده‌اید، آنچه شما عمل میکنید، آنچه شما امروز شعار آن را میدهید، همین درست است. باید پایه‌های تقوا را در دلمان و سپس در عملمان در هر جا که هستیم و به هر کاری که سرگرم هستیم، محکمتر و راسختر کنیم. این جلوه‌ای که نماز جمعه‌ی تهران بخصوص در این هفته‌های اخیر از خود نشان میدهد، یکی از جلوه‌های تقواست. یعنی توجه به خدا، دل دادن به همان چیزی که خدا از بندگان خواسته است. اگر روح تقوا و عمل بر طبق تقوای الهی -  همان طوری که جلوه‌ها و نشانه‌های آن امروز در زندگی مردم ما بوضوح مشاهده میشود - گسترش و عمق بیشتری پیدا بکند، هدف پیغمبران و هدف مجاهدتهای مرارتبار و دشوار امامان بزرگوار ما تحقق پیدا کرده است و خدای متعال از ملت ما راضی خواهد بود و رحمت او بر ما نازل خواهد شد و هدفهای انقلاب بزرگ اسلامی ما به فضل الهی تحقق پیدا خواهد کرد. پروردگارا! ملت ما را، مرد و زن ما را، دلهای مشتاق این نمازگزاران را مورد لطف و تفضل خاص خود قرار بده و ما را بر تقوای الهی موفق بدار.
 بحثی که در خطبه‌ی اول امروز در نظر است که عرض شود، بحثی در باب زندگی موسی‌ بن جعفر (علیه الصّلاة و السّلام) است. اول قصدم این بود که این بحث را درخطبه‌ی دوم به مناسبت نزدیکی وفات آن حضرت عرض کنم، بعد احساس کردم که این فرصت لازم است بیشتر مورد استفاده قرار بگیرد و جامعه‌ی ما و ذهنیت مردم ما نسبت به زندگیِ همچنان مبهم و نگفته مانده‌ی ائمه(علیهم السّلام) بیش از پیش روشن بشود. حقیقت این است که علی‌رغم عشق و علاقه‌ی وافری که مردم ما به ائمه (علیهم السّلام) دارند و ابراز میکنند، معرفت نسبت به زندگی ائمه و هدف جهاد و مبارزه‌ی پیگیر آنها بسیار کمتر از آن چیزی است که باید باشد. امروز درباره‌ی تاریخ زندگی موسی‌ بن جعفر حتی یک کتاب که بتوان گفت تشریح کننده‌ی زندگی سیاسی موسی‌ بن جعفر است، ما نداریم و این واقعاً خسارت بزرگی است. کتابهای زیادی نوشته شده است، حرفهای زیادی زده شده است، منابع زیادی در باب زندگی ائمه از گذشته در اختیار ماست، اما حقاً و انصافاً زندگی ائمه و تلاش سیاسی آنها و حیات سیاسی آنها هنوز برای مردم ما روشن نیست و این خسارت است.
 ما امروز برآورنده‌ی همان مقصودی هستیم که ائمه (علیهم السّلام) برای آن مبارزه کردند و به خاطر آن به شهادت رسیدند. ائمه (علیهم السّلام) مبارزه‌شان و تلاش بلند مدتشان برای این بود که حکومت اسلامی، یعنی حاکمیت اسلام در جامعه تأمین بشود. با توضیحی که امروز به اندازه‌ی وقت یک خطبه مختصراً عرض خواهم کرد، این مطلب روشن خواهد شد. این مقصود در طول تاریخ اسلام بعد از صدر اول تا امروز برآورده نشده است. یعنی در هیچ دورانی از دوره‌های تاریخ اسلام بعد از صدر اسلام در هیچ کجای دنیا، آن جامعه‌ای که منشأ و مبدأ احکام و قوانین و مناسبات اجتماعی و مقررات زندگی را قرآن کریم و تعالیم اسلام قرار داده باشد و صادقانه در پی آن باشد که اسلام را پیاده کند، تحقق پیدا نکرده و ائمه‌ی ما برای این مبارزه میکردند. امروز ما توانسته‌ایم اسکلت این جامعه را به وجود بیاوریم. تا این اسکلتِ کلی با همه‌ی خصوصیات و ریزه‌کاریها یک جامعه‌ی اسلامی بشود، راه زیادی در پیش است بلاشک؛ اما مهم این است که جامعه‌ای و نظامی با این خصوصیات و با این چهارچوب در دنیا بنیانگذاری شد؛ این افتخار مال شماست، شما ملت ایران. پس ما برای اینکه قدر این نعمت را بدانیم و برای اینکه جهت و سمت صحیح حرکت خودمان را پیدا کنیم، باید بدانیم برای این هدف و مقصود چه مجاهدتهائی در طول تاریخ انجام گرفته، چه نفوس طیبه‌ای قربانی شدند، چه تلاشهای زیادی در این باب انجام شده و یکی از این تلاشها، تلاش سی و پنج ساله‌ی موسی‌ بن جعفر(علیه‌السّلام) است. سی و پنج سال مبارزه، مجاهدت، زندان رفتن، بارها تبعید شدن، در یک محیط رعب زندگی کردن، دوستان زیادی را با زحمت جمع کردن، احکام الهی را در زیر فشار اختناق دستگاه حاکم آن روز منتشر کردن و عمری را با این شیوه گذراندن. این یک خصوصیت از خصوصیات زندگی موسی‌ بن جعفر است و من امروز اگر این را بحث نکنم و در نماز جمعه‌ی تهران این حرف را نزنم، کی و کجا این حرفها گفته بشود؟ البته بنده از چند سال قبل از این در باب زندگی ائمه و زندگی موسی‌ بن جعفر (علیه‌السّلام) از جمله، بحثهائی کردم در دائره‌های محدود و محیطهای کوچک، امروز ترجیح دادم که اینجا این بحث را بکنم. البته یادم هست که در سال گذشته برادر عزیز و دانشمند و فاضلمان جناب آقای هاشمی رفسنجانی در مثل چنین روزی با همین مناسبت بحث بسیار شیرین و جالبی را در زندگی موسی‌ بن جعفر در همین تریبون انجام دادند که من از رادیو این بحث را میشنیدم، بحث بسیار خوبی بود. من امروز سعی میکنم که تکرار نکنم مطالبی را که ایشان بیان فرمودند. مجموع این بحثها باید یک شبحی و یک چهارچوبی از زندگی موسی‌ بن جعفر را در اختیار ما بگذارد.
 اولاً یک مقدمه‌ای را من عرض کنم که تا آن مقدمه معلوم نشود، زندگی هیچ یک از ائمه معلوم نخواهد شد. اینکه شما به کتابی که پانصد روایت، هزار روایت در باب زندگی موسی‌ بن جعفر هست، مراجعه کنید، این زندگی موسی‌ بن جعفر را به شما نشان نخواهد داد. باید اول معلوم بشود چهارچوب زندگی موسی‌ بن جعفر چه بود. اصلاً ائمه (علیهم السّلام) آیا یک زندگی سیاسی داشتند یا نه؟ آیا زندگی ائمه (علیهم السّلام) فقط این بود که یک عده شاگرد، یک عده مرید، یک عده علاقه‌مند را دور خودشان جمع کنند احکام نماز و احکام زکات و احکام حج و اخلاقیات اسلامی و معارف و اصول دین و عرفان و این چیزها را به آنها بیان کنند و همین و بس؟ یا نه، غیر از این چیزهائی که گفته شد و روح آنچه که گفته شد، یک چهارچوب دیگری در زندگی ائمه است که آن همان زندگی سیاسی ائمه (علیهم السّلام) است؛ این یک مطلب بسیار مهمی است که باید روشن بشود. البته در فرصتهای کوتاه جای بحث استدلالی و مشروح نیست. من رئوس مطالب را عرض میکنم برای اینکه آن کسانی که شوق دارند، دنبال این مسئله بروند، با این چهارچوب یک بار دیگر روایات را نگاه کنند و کتب تاریخ را ببینند. آنوقت معلوم میشود که زندگی موسی‌ بن جعفر یا ائمه دیگر ما (علیهم السّلام) چه حقیقتی است که امروز هم همچنان مبهم و ناگفته و ناشناخته است. ائمه (علیهم السّلام) بعد از آنیکه احساس کردند در محیط امامت و محیط اهل بیت هدف پیغمبر برآورده نشد، یعنی (یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة) (۲) انجام نگرفت، بعد از آنی که دیدند تشکیل یک نظام اسلامی، تشکیل یک دنیای اسلامی آنطوری که پیغمبران خواسته بودند، بعد از دوران صدر اول بکلی فرمواش شد و جای نبوت و امامت را سلطنت گرفت، کسریها و قیصرها و قلدرها و اسکندرها و دیگر نامداران ظالم و طاغی تاریخ در لباس جانشینی و خلافت با نام سلسله‌ی بنیامیه و بنی‌عباس روی کار آمدند و قرآن به آن شکلی که ارباب مُلک و قدرت میخواستند، تفسیر شد و ذهنهای مردم تحت تأثیر عملکرد خائنانه‌ی آن عالمانی که سر در آخور مطامع و محبتهای مادیِ ارباب حکومت و مُلک داشتند قرار گرفت، یک نقشه‌ی کلی در زندگی ائمه به وجود آمد.
 اینی که میگویم ائمه، یعنی همه‌ی ائمه؛ از امیرالمؤمنین تا امام عسگری (علیهم السّلام). بنده بارها گفته‌ام زندگی ائمه (علیهم السّلام) را که دویست و پنجاه سال طول کشیده، زندگی یک انسان به حساب بیاورید؛ یک انسان دویست و پنجاه ساله؛ از هم جدا نیستند، (کلّهم نور واحد). هر کدام از اینها که یک حرفی زدند، این حرف در حقیقت از زبان آن دیگران هم هست. هر کدام از اینها که یک کاری انجام دادند، این در حقیقت کار آن دیگران هم هست. یک انسانی که دویست و پنجاه سال گوئی عمر کرده است. تمام کارهای ائمه در طول این دویست و پنجاه سال، کار یک انسان با یک هدف، با یک نیت و با تاکتیکهای مختلف است. ائمه (علیهم السّلام) وقتی که احساس کردند که اسلام رو به غربت افتاد و جامعه‌ی اسلامی تشکیل نشد، چند هدف را اهداف اصولی خود قرار دادند: یکی تبیین اسلام به شکل درست. اسلام از نظر آن کسانی که در رأس قدرت در طول این سالیان طولانی و درازمدت قرار داشتند، یک چیز مزاحم بود. اسلام پیغمبر، اسلام قرآن، اسلام جنگ بدر و حنین، اسلام ضد تجمل‌پرستی، اسلام ضد تبعیض، اسلام طرفدار مستضعفان، اسلام کوبنده‌ی مستکبران، به درد آن کسانی نمیخورد که میخواستند با ماهیت فرعونی، لباس موسوی بپوشند؛ با ماهیت نمرودی، لباس ابراهیمی بپوشند؛ امکان نداشت، مجبور بودند اسلام را تحریف کنند. امکان نداشت که اسلام را از دل مردم، از ذهن مردم یکباره دور کنند؛ چون مردم مؤمن بودند؛ مجبور بودند اسلام را از روح و محتوا و ماهیت خودش عوض کنند و خالی کنند.
 عین همان کاری که شما یادتان هست و شاهد بودید در دوران رژیم گذشته نسبت به مظاهر اسلامی انجام میگرفت. در رژیم گذشته با تظاهرات اسلامی مخالفت نمیشد، اما با معنای اسلام و با روح اسلام چرا؛ با جهاد اسلام چرا؛ با امر به معروف و نهی از منکر اسلام چرا؛ با بیان حقایق اسلامی چرا؛ اما با ظواهر اسلامی که به گاو و گوسفند آنها صدمه‌ای نزند، مخالفت نمیشد. این حالت در دوران خلافتهای اموی و عباسی هم وجود داشت. لذا برای اینکه اسلام را از روح و حقیقت خود خالی کنند، عده‌ای مزدور قلم به مزد و زبان به مزد داشتند. پول میدادند، حدیث درست میکردند؛ پول میدادند، منقبت برای آنها درست میکردند؛ پول میدادند، کتاب برای آنها مینوشتند. میگوید وقتی سلیمان‌بن عبدالملک از دنیا رفت، ما دیدیم کتابهای فلان عالم بزرگ - که اسمش را نمیآورم - بر حیوانات بار شد، بر استرها بار شد و از خزانه‌ی سلیمان‌بن عبدالملک بیرون آمد. یعنی این کتاب‌نویس، این محدث بزرگ، این عالم معروف که این همه نام او در کتابهای اسلامی وجود دارد، این برای سلیمان‌بن عبدالملک کتاب مینوشت! خب، کتابی که برای سلیمان‌بن عبدالملک نوشته بشود، شما توقع دارید در این کتاب چیزی باشد که سلیمان‌بن عبدالملک را ناخوش بیاید؟ خب سلیمان‌بن عبدالملکی که ظلم میکند، شراب میخورد، با کفار میسازد، مسلمین را زیر فشار قرار میدهد، بین مردم تبعیض قائل میشود، فقرا را رویشان فشار میآورد، اموال مردم را میگیرد، این چه جور اسلامی را میپسندد؟ این درد بزرگ جامعه‌ی ما، جامعه‌ی اسلامی در طول قرنهای اول بود. ائمه (علیهم السّلام) این را میدیدند، احساس میکردند که میراث ارزشمند پیغمبر - یعنی احکام اسلامی که باید برای طول تاریخ بماند و انسانها را در تمام ادوار تاریخ هدایت بکند - دستخوش تحریف شده. یکی از هدفهای ائمه که خیلی هم مهم بود، تبیین درست اسلام و تفسیر حقیقی قرآن و افشاگری تحریفها و تحریف کننده‌ها بود. نگاه کنید در کلمات ائمه (علیهم السّلام)، میبینید آنچه که گفته شده، در موارد بسیاری ناظر به آن چیزهائی است که به نام اسلام، علما و فقها و محدثین وابسته‌ی به دستگاه‌های حکومت و دربارهای سلطنتی گفته بودند. ائمه آنها را رد میکردند و حقایق را بیان میکردند؛ این یک هدف اصلی و بزرگ برای ائمه، که تبیین احکام اسلامی بود؛ این یک. خب خود همین کار یک ماهیت سیاسی دارد. یعنی وقتی که ما میدانیم که تحریف با تحریک دستگاه سلطنت و خلافت انجام میگیرد و قلم به مزدها و مزدورهای علیالظاهر عالم، برای خاطر سلاطین و حکمرانان تحریف میکنند، طبیعی است که اگر کسی علیه آن تحریفها اقدام بکند، یقیناً کاری برخلاف سیاست آن حکام و سلاطین انجام داده.
 امروز که در بعضی از کشورهای اسلامی، بعضی از قلم به مزدها و نویسندگان مزدور و عالمان مأجور از طرف دستگاه‌ها کتاب مینویسند تا ایجاد تفرقه‌ی بین مسلمانها بکنند یا چهره‌ی برادران مسلمان خودشان را زشت نشان بدهند، اگر تو این کشورها یک نویسنده‌ی آزادمنش پیدا بشود که کتابی بنویسد و درباره‌ی وحدت اسلامی و درباره‌ی برادری بین جماعات اسلامی در آن قلم فرسائی کند، این کار یک کار سیاسی است در حقیقت، ضد دستگاه‌های حاکم است. ائمه یکی از قلمهای درشت فعالیتشان این بود، احکام اسلامی را که بیان میکردند، معنایش این نبود که احکام اسلامی در آن روز در جامعه‌ی اسلامی گفته نمیشد. چرا، در هر گوشه و کناری از دنیای اسلام کسانی بودند که قرآن میگفتند، حدیث میگفتند، از پیغمبر نقل میکردند، هزاران حدیث را بعضی از محدثین بلد بودند، مخصوص مکه و مدینه و کوفه و بغداد و اینها هم نبود؛ در تمام اقطار عالم اسلامی، شما نگاه کنید به تاریخ. در خراسان، فلان جوان دانشمند چندین هزار حدیث مثلاً تدوین میکند. در طبرستان فلان عالم بزرگ چندین هزار حدیث از پیغمبر و از صحابه نقل میکند. حدیث وجود داشت، حکم اسلامی بیان میشد. آنچه بیان نمیشد، تفسیر و تبیین درست اسلام در همه‌ی شئون و امور جامعه اسلامی بود که ائمه (علیهم‌السّلام) میخواستند جلو این را بگیرند؛ این یک کار از کارهای مهم ائمه (علیهم السّلام) بود. کار مهم دیگر تبیین مسئله‌ی امامت بود. امامت یعنی زمامداری جامعه‌ی اسلامی. مسئله‌ی عمده‌ای که برای مسلمانها آن روز روشن نبود و عملاً و از لحاظ تئوری دچار تحریف شده بود، مسئله‌ی امامت بود. امامت جامعه‌ی اسلامی با کیه؟ کار به جائی رسیده بود که کسانی که به اغلب احکام اسلامی عمل نمیکردند و بیشتر محرمات را علناً انجام میدادند، ادعا میکردند که جانشین پیغمبرند و مینشستند در مسند پیغمبر و خجالت هم نمیکشیدند. یعنی اینجور هم نبود که مردم ندانند. مردم میدیدند که یکی به نام خلیفه، مست و لایعقل به محل نماز جمعه می‌آید و پیشنماز مردم میشود و بهش هم اقتدا میکردند. مردم میدانستند که یزیدبن معاویه دچار بیماریهای بزرگ اخلاقی و عامل به گناهان بزرگ است، درعین‌حال وقتی بهشان گفته میشد که علیه یزید قیام کنید، میگفتند ما با یزید بیعت کردیم، نمیشود قیام کنیم! مسئله‌ی امامت بر مردم روشن نبود. مردم خیال میکردند که امام مسلمین و حاکم جامعه‌ی اسلامی میتواند با این گناهان، با این خلافها، با این ظلمها، با این اعمالی که برخلاف صریح قرآن و اسلام هست، آمیخته و آلوده باشد؛ برای مردم مسئله‌ی مهمی نبود؛ این یک مشکل بزرگی بود که با توجه به اهمیت مسئله‌ی حکومت در یک جامعه و تأثیر حاکم در جهتگیری جامعه، بزرگترین خطر برای عالم اسلام بود. لذا ائمه (علیهم السّلام) لازم میدانستند دو چیز را به مردم بگویند: یکی اینکه بگویند امام دارای این شرایط است، حاکم اسلامی دارای این خصوصیات است. این عصمت، این تقوا، این علم، این معنویت، این رفتار با مردم، این عمل در مقابل خدا؛ خصوصیات امام یعنی حاکم اسلامی را برای مردم بیان کند؛ این یک و دوم مشخص کنند که آن کسی که دارای این خصوصیات هست، امروز کیه، که معرفی میکردند و خودشان را بیان میکردند؛ این هم یک کار بزرگ ائمه. و میبینید که این یکی از مهمترین کارهای سیاسی و تبلیغات و تعلیمات سیاسی است. اگر ائمه (علیهم السّلام) غیر از این دو تا کاری که گفتم هیچ کار دیگر نداشتند، کافی بود که ما بگوئیم زندگی ائمه از اول تا به آخر یک زندگی سیاسی است. آنجائی که تفسیر هم میگویند، بیان معارف اسلامی را هم میکنند، در حقیقت یک عمل سیاسی انجام میدادند. آنجائی هم که درباره‌ی خصوصیات امام حرف میزنند، باز یک عمل سیاسی دارند انجام میدهند. یعنی ائمه تعلیماتشان اگر در همین دو خصوصیت، دو عنوان و دو موضوعی که گفتم خلاصه هم میشد، باز ائمه زندگیشان یک زندگی سیاسی بود، اما به این هم اکتفا نمیکردند. علاوه‌ی بر همه‌ی اینها، ائمه (علیهم السّلام) حداقل از دوران امام حسن مجتبی به بعد، یک حرکت زیر زمینی همه جانبه‌ی سیاسی و انقلابی را به قصد قبضه کردن حکومت شروع کرده بودند. هیچ شکی باقی نمی‌ماند برای کاوشگر زندگی ائمه که ائمه (علیهم السّلام) این حرکت را داشتند. آنی که من عرض میکنم، ناشناخته است. این نکته‌ی قضیه است که متأسفانه در کتابهائی که در زندگی ائمه نوشته شده، درباره‌ی زندگی امام صادق، در زندگی موسی‌ بن جعفر، در زندگی بسیار از ائمه‌ی دیگر، این نکته معرفی نشده است. اینی که ائمه (علیهم السّلام) یک حرکت سیاسی تشکیلاتی وسیع و گسترده را انجام میدادند، با اینکه این همه شواهد وجود دارد، این ناگفته مانده و ذکر نشده و این مشکل عمده‌ی فهم زندگی ائمه (علیهم السّلام) است. حقیقت این است که ائمه این کار را شروع کردند. البته شواهد خیلی زیادی هست. ممکن است بعضی اشکال کنند که ائمه (علیهم السّلام) چطور برای قبضه کردن حکومت مبارزه میکردند، در حالی که با علم الهی خودشان میدانستند که به حکومت نخواهند رسید؟ خب معلوم است دیگر، زندگی ائمه (علیهم السّلام) نشان داد که اینها نتوانستند به حکومت دست پیدا کنند و جامعه‌ی اسلامی را و نظام اسلامی را آنطوری که میلشان بود و وظیفه‌شان بود، آن را تشکیل بدهند. چطور ائمه با اینکه این را میدانستند و به الهام الهی از آن واقف بودند، این کار را انجام دادند؟ ممکن است این به ذهن بعضی برسد. در جواب این فکر باید بگویم دانستن اینکه به هدف نخواهند رسید، مانع از انجام وظیفه نمیشود. در زندگی پیغمبر شما نگاه کنید: پیغمبر اکرم میدانستند در جنگ احد شکست خواهند خورد. پیغمبر اکرم میدانستند آنهائی که در شکاف کوه نشاندند، آنها نخواهند نشست و به طمع غنیمت پایین خواهند آمد. پیغمبر آن روزی که به طائف رفت تا بنیثقیف را هدایت کند و از شر مکیها به طائفیها پناه برد، میدانست که طائفیها با پاره سنگ از او استقبال میکنند. اینقدر سنگ به او میزنند که ساق مبارکش خونی میشود و مجبور میشود برگردد؛ ائمه (علیهم السّلام) همه‌ی اینها را میدانستند. آن کسی که علم ائمه (علیهم السّلام) و علم معصومین را میخواهد دلیل بگیرد بر اینکه اینها مبارزه‌ی سیاسی نمیکردند، با علم پیغمبر چه میکند، که پیغمبر اکرم همه‌ی اینها را میدانست. امیرالمؤمنین میدانست که در بیست و یکم ماه رمضان به شهادت خواهد رسید، اما در عین با اینکه میدانست، اندکی قبل از ماه رمضان یک اردوگاه وسیعی درست کرد در بیرون کوفه برای اینکه به ادامه‌ی جنگ خود با معاویه بپردازد. اگر دانستن امیرالمؤمنین موجب میشود که او برطبق روال عادی و معمولی عمل نکند، چرا این اردوگاه را درست کرد، چرا این لشکرکشی را کرد؟ مردم را برد بیرون کوفه منتظر نگه داشت، چرا؟ چه فایده‌ای داشت؟ اینکه ائمه میدانستند که به حکومت نمیرسند، نباید موجب آن بشود که تلاش خودشان را نکنند. باید تلاش بکنند، مبارزه بکنند. آنجوری عمل کنند؛ مثل آن کسی که نمیداند، مثل آن کسی که اطلاع ندارد چه پیش خواهد آمد. تمام آن کارهائی را که یک آدمی که نمیداند چه پیش خواهد آمد، ائمه (علیهم السّلام) باید انجام بدهند. علاوه‌ی براین در باب آنچه مقدر است و در تقدیر الهی است، حرفهای زیادی هست، که پروردگار عالم یک چیزهائی را تقدیر میکند و بعد بر اثر مصالحی آنها را عوض میکند، که در باب زندگی امام صادق (علیه السّلام) بنده این حدیث را گمان میکنم یا در اینجا یا در جای دیگری گفته باشم که یک حدیثی است که امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام) فرمود که خداوند این امر را برای سال هفتاد معین کرده بود؛ یعنی قرار بود که حکومت اسلامی در سال هفتاد هجری به وسیله‌ی ائمه (علیهم السّلام) انجام بگیرد. (فلمّا قتل الحسین اشتدّ غضب اللَّه علی اهل الارض) ، (۳) وقتی که واقعه‌ی کربلا پیش آمد و حادثه‌ی فجیع عاشورا پیش آمد، این مطلب تأخیر افتاد برای سال ۱۴۰؛ سال ۱۴۰ یعنی درست در اوج تلاش تبلیغاتی امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام). آنجا هم باز یک حوادثی پیش آمد که این تقدیر الهی را به عقب انداخت که تو خود این روایت هست که شماها افشا کردید، شما شیعیانی که دور و بر ما هستید گفتید مطلب را، کتمان نکردید، این بود که مطلب باز تأخیر افتاد؛ باز تأخیر افتاد. بنابراین همان طور که ملاحظه میکنید، هیچ اشکالی ندارد که خدای متعال یک مقصودی را تقدیر فرموده باشد برای یک زمان معینی، بعد به خاطر پیش آمدن یک حوادثی آن را عقب بیندازد. پس تلاش ائمه برای گرفتن حکومت و ایجاد رژیم اسلامی و حاکمیت اسلامی یک تلاشی است که با دانستن آنها حقایق را و آینده را، هیچ منافاتی ندارد. خب پس این را به طور خلاصه همه‌ی برادران و خواهران بدانند که ائمه (علیهم السّلام) همه‌یشان بمجرد اینکه بار امانت امامت را تحویل میگرفتند، یکی از کارهائی که شروع کردند، یک مبارزه‌ی سیاسی بود، یک تلاش سیاسی بود برای گرفتن حکومت. این تلاش سیاسی مثل همه‌ی تلاشهائی است که آن کسانی که میخواهند یک نظامی را تشکیل بدهند، انجام میدهند و این کار را ائمه (علیهم السّلام) هم میکردند و امام موسی‌ بن جعفر (علیه الصّلاة و السّلام) هم این کار را شروع کرد از سال ۱۴۸، یعنی سال وفات امام صادق (علیه‌الصّلاةوالسّلام) و ادامه پیدا کرد تا سال ۱۸۳، یعنی سال وفات موسی‌ بن جعفر؛ سی و پنج سال تلاش موسی‌ بن جعفر ادامه پیدا کرد؛ این به طور خلاصه.
 و اما زندگی موسی‌ بن جعفر یک زندگی شگفت‌آور و عجیبی است. اولاً در زندگی خصوصی موسی‌ بن جعفر مطلب برای نزدیکان آن حضرت روشن بود. هیچ کس از نزدیکان آن حضرت و خواص اصحاب آن حضرت نبود که نداند موسی‌ بن جعفر برای چی دارد تلاش میکند و خود موسی‌ بن جعفر در اظهارات و اشارات خود و کارهای رمزیای که انجام میداد، این را به دیگران نشان میداد؛ حتی در محل سکونت، آن اتاق مخصوصی که موسی‌ بن جعفر در آن اتاق مینشستند اینجوری بود که راوی که از نزدیکان امام هست، میگوید من وارد شدم، دیدم در اتاق موسی‌ بن جعفر سه چیز است: یکی یک لباس خشن، یک لباسی که از وضع معمولی مرفه عادی دور هست، یعنی به تعبیر امروز ما میشود فهمید و میشود گفت لباس جنگ، این لباس را موسی‌ بن جعفر را آنجا گذاشتند، نپوشیدند، به صورت یک چیز سمبولیک، بعد (و سیف معلق) ؛ (۴) شمشیری را آویختند، معلق کرده‌اند، یا از سقف یا از دیوار. (و مصحف)؛ و یک قرآن. ببینید چه چیز سمبلیک و چه نشانه‌ی زیبائی است، در اتاق خصوصی حضرت که جز اصحاب خاص آن حضرت کسی به آن اتاق دسترسی ندارد، نشانه‌های یک آدم جنگی مکتبی مشاهده میشود. شمشیری هست که نشان میدهد که هدف جهاد است. لباس خشنی هست که نشان میدهد وسیله، زندگی خشونت بار رزمی و انقلابی است و قرآنی هست که نشان میدهد هدف این است؛ میخواهیم به زندگی قرآنی برسیم با این وسائل، و این سختیها را هم تحمل کنیم. اما دشمنان حضرت هم این را حدس میزدند. اولاً زندگی موسی‌ بن جعفر یعنی امامت موسی‌ بن جعفر در سخت‌ترین دورانها شروع شد. هیچ دورانی به گمان من بعد از دوران امام سجاد به سختی دوران موسی‌ بن جعفر نبود. موسی‌ بن جعفر در سال ۱۴۸ به امامت رسیدند، بعد از وفات پدرشان امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام). سال ۱۴۸ اینجوری است اوضاع که بنی‌عباس بعد از درگیریهای اول، بعد از اختلافات داخلی، بعد از آن جنگهائی که بین خود بنی‌عباس در اول خلافتشان به وجود آمد، از گردن‌کشان بزرگی که خلافت آنها را تهدید میکردند، مثل بنیالحسن، محمّدبن عبداللَّه حسن، ابراهیم بن عبداللَّه بن الحسن و بقیه‌ی اولاد امام حسن که جزو مبارزین و شورشگران علیه بنی‌عباس بودند، فارغ شدند و همه‌ی اینها را منکوب کردند، سرکوب کردند. تعداد بسیاری از سران و گردن‌کشان را بنی‌عباس کشتند که در آن مخزن و انباری که بعد از مرگ منصور عباسی باز شد، معلوم شد که تعداد زیادی از شخصیتها و افراد را کشته بود و جسدهایشان را در یک جائی گذاشته بود که اسکلتهای آنها در آنجا آشکار بود. اینقدر منصور از بنیالحسن و بنی‌هاشم، از خویشاوندان خودش، از کسانی که جزو نزدیکان خودش بودند، آدمهای سرشناس و معروف را از بین برده بود که یک انبار اسکلت درست شده بود. از همه‌ی اینها فارغ شد، نوبت به امام صادق رسید. امام صادق را هم با حیله مسموم کرد. در فضای زندگی سیاسی بنی‌عباس هیچ غباری دیگر وجود نداشت؛ در کمال قدرت. در یک چنین شرایطی که منصور در کمال قدرت و در اوج سلطه‌ی ظاهری زندگی میکند، نوبت به خلافت موسی‌ بن جعفر (علیه‌الصّلاةوالسّلام) رسید که یک جوانی است تازه سال و با آن همه مراقب، به طوری که کسانی که میخواهند بعد از امام صادق بفهمند که دیگر حالا به کی باید مراجعه کرد، با زحمت میتوانند راه پیدا کنند و موسی‌ بن جعفر را پیدا کنند و موسی‌ بن جعفر به آنها توصیه میکند که مواظب باشید اگر بدانند که از من حرف شنفتید و از من تعلیمات دیدید و با من ارتباط دارید، (الذبح)؛ کشتن هست، مراقب باشید. در یک چنین شرایطی، موسی‌ بن جعفر به امامت میرسد و مبارزه را شروع میکند. حالا اگر شما سئوال کنید که خب موسی‌ بن جعفر وقتی به امامت رسید چه جوری مبارزه را شروع کرد، چه کار کرد، کیها را جمع کرد، کجاها رفت، در این سی و پنج سال چه حوادثی برای موسی‌ بن جعفر پیش آمد، متأسفانه بنده جواب روشنی ندارم و این همان چیزی است که یکی از غصه‌های آدمی است که در زندگی صدر اسلام تحقیق میکند، هیچی نداریم. یک زندگی مرتب و مدوّنی از این دوران سی و پنج ساله در اختیار هیچ کس نیست. اینکه عرض میکنم کتاب نوشته نشده، کار تحقیقاتی انجام نگرفته و باید بشود، به خاطر همین است. یک چیزهای پراکنده‌ای هست که از مجموع اینها میتوان چیزهای زیادی فهمید. یکیاش این است که چهار خلیفه در دوران امامت موسی‌ بن جعفر در این سی و پنج سال به خلافت رسیدند. یکی منصور عباسی است، که ده سال از دوران اول امامت موسی‌ بن جعفر بر سر کار بود، بعد پسر او مهدی است که او هم ده سال خلافت کرد، بعد پسر مهدی هادی عباسی است که یکسال خلافت کرد، بعد از او هم هارون الرشید است که در حدود دوازده، سیزده سال هم از دوران خلافت هارون، موسی‌ بن جعفر (علیه الصّلاة و السّلام) مشغول دعوت و تبلیغ امامت بودند. هر کدام از این چهار خلیفه یک زحمتی و یک فشاری بر موسی‌ بن جعفر وارد کردند. هم منصور حضرت را دعوت کرد، یعنی تبعید کرد، احضار اجباری کرد به بغداد؛ از مدینه آورد بغداد - البته اینهائی که عرض میکنم، بعضی از آن حوادث است. وقتی انسان نگاه میکند زندگی موسی‌ بن جعفر را، میبیند که از این حوادث زیاد است - مدتی در بغداد حضرت را تحت نظر نگه داشته، بر حضرت فشار آورده، آنطور که در روایات به دست می‌آید، حضرت را در محذورات فراوانی قرار داده. این یک نوبت است؛ چقدر طول کشیده، معلوم نیست. یک نوبت در همان زمان منصور ظاهراً حضرت را آوردند به یک نقطه‌ای در عراق به نام (ابجر) که مدتی در آنجا حضرت تبعید بوده، راوی میگوید من خدمت موسی‌ بن جعفر رسیدم در آنجا در این حوادث، حضرت چنین فرمودند و چنین کردند. در زمان مهدی عباسی حداقل یک بار حضرت را از مدینه به بغداد آوردند. راوی میگوید من در (فی المقدمة الاولی)؛ در دفعه‌ی اولی که حضرت را می‌بردند بغداد - معلوم میشود چند دفعه حضرت را برده بودند، که من احتمال میدهم دوبار، سه بار در زمان مهدی حضرت را به بغداد برده بودند - خدمت امام رسیدم، اظهار تأسف کردم، اظهار ناراحتی کردم، فرمودند: نه، ناراحت نباش، من از این سفر سالم برمیگردم و در این سفر اینها نمیتوانند به من آسیب برسانند. این هم زمان مهدی. در زمان هادی عباسی باز حضرت را خواستند بیاورند به قصد کشتن که یکی از فقهای دوروبر هادی عباسی ناراحت شد، دلش سوخت که فرزند پیغمبر را اینجور زیر فشار قرار میدهند، وساطت کرد، هادی عباسی منصرف شد. در زمان هارون هم که حضرت را در چند نوبت آوردند به بغداد و در جاهای مختلف زندان کردند و بعد هم در زندان سندیبن شاهک، و حضرت را به شهادت رساندند. شما ببینید در طول این سی و پنج سال، سی و چهار سال که موسی‌ بن جعفر مشغول تبلیغ امامت و مشغول انجام وظیفه و مبارزات خودشان بودند، دفعات مختلف حضرت را آوردند. علاوه بر اینها، چندین بار خلفای زمان موسی‌ بن جعفر حضرت را به قصد کشتن برایشان توطئه چیدند. مهدی عباسی پسر منصور، اولی که به خلافت رسید، به وزیر خودش یا به حاجب خودش - ربیع - گفت که باید یک ترتیبی بدهی که موسی‌ بن جعفر را از بین ببری، نابود کنی؛ احساس میکرد که خطر عمده از طرف موسی‌ بن جعفر است. هادی عباسی همان طوری که گفتم در اوایل خلافتش یا اول خلافتش تصمیم گرفت. حتی شعری سرود، گفت: گذشت آنوقتی که نسبت به بنی‌هاشم ما سهل‌انگاری میکردیم، من دیگر عازم و جازم هستم که از شماها کسی را باقی نگذارم و موسی‌ بن جعفر اول کسی خواهد بود که از بین خواهم برد. بعد هم که هارون الرشید همین کار را میخواست بکند و کرد و این جنایت بزرگ را مرتکب شد. ببینید چه زندگی پرماجرائی زندگی موسی‌ بن جعفر است. علاوه بر اینها یک نکات بسیار ریز و روشن نشده‌ای در زندگی موسی‌ بن جعفر است. موسی‌ بن جعفر یقیناً یک دورانی را در خفا زندگی میکرده است. اصلاً زندگی زیرزمینی که معلوم نبوده کجاست، که در آن زمان خلیفه‌ی وقت افراد را میخواست، از آنها تحقیق میکرد که موسی‌ بن جعفر را شما ندیدید؟ نمیدانید کجاست؟ و آنها اظهار میکردند که نه؛ حتی یکی از افراد را آنطور که در روایت هست، موسی‌ بن جعفر به او گفتند که تو را خواهند خواست. و راجع به من از تو سئوال خواهند کرد که تو کجا دیدی موسی‌ بن جعفر را، بکلی منکر بشو، بگو من ندیدم؛ همین‌جور هم شد. آن شخص زندانش کردند، بردند برای اینکه از او بپرسند موسی‌ بن جعفر کجاست. شما ببینید زندگی یک انسان اینجوری، زندگی کیست. یک آدمی که فقط مسئله میگوید، معارف اسلامی بیان میکند، هیچ کاری به کار حکومت ندارد، مبارزه‌ی سیاسی نمیکند، که زیر چنین فشارهائی قرار نمیگیرد. حتی در یک روایتی من دیدم که موسی‌ بن جعفر (علیه‌السّلام) در حال فرار و در حال اختفا در دهات شام میگشته: (وقع موسی‌ بن جعفر فی بعض قری الشّام هاربا متنکرا فوقع فی غار) (۵) که توی حدیث هست، روایت هست، که موسی‌ بن جعفر مدتی اصلاً در مدینه نبوده است؛ در روستاهای شام تحت تعقیب دستگاه‌های حاکم وقت و مورد تجسس جاسوسها، از این ده به آن ده، از آن ده به آن ده، با لباس مبدل و ناشناس که حضرت به یک غاری میرسند و در آن غار وارد میشوند و یک فرد نصرانی در آنجاست، حضرت با او بحث میکنند و در همان وقت هم از وظیفه و تکلیف الهی خودشان که تبیین حقیقت هست، غافل نیستند؛ با آن نصرانی صحبت میکنند و نصرانی را مسلمان میکند. زندگی پرماجرای موسی‌ بن جعفر یک چنین زندگی است که شما ببینید این زندگی چقدر زندگی پرشور و پرهیجانی است. ما امروز نگاه میکنیم موسی‌ بن جعفر، خیال میکنیم یک آقای مظلوم بیسروصدای سربه زیری در مدینه بود و رفتند مأمورین این را کشیدند آوردند در بغداد، یا در کوفه، در فلان جا، در بصره زندانی کردند، بعد هم مسموم کردند، از دنیا رفت، همین و بس؛ قضیه این نبود. قضیه یک مبارزه‌ی طولانی، یک مبارزه‌ی تشکیلاتی، یک مبارزه‌ای با داشتن افراد زیاد در تمام آفاق اسلامی بود. موسی‌ بن جعفر کسانی داشت که به او علاقه‌مند بودند. آنوقتی که پسر برادر ناخلف موسی‌ بن جعفر که جزو افراد وابسته‌ی به دستگاه بود، درباره‌ی موسی‌ بن جعفر با هارون حرف میزد، تعبیرش این بود که (خلیفتان یجبی الیه ما الخراج)؛ گفت هارون تو خیال نکن فقط تو هستی که خلیفه در روی زمین هستی در جامعه‌ی اسلامی و مردم به تو خراج میدهند، مالیات میدهند. دو تا خلیفه هست؛ یکی توئی، یکی موسی‌ بن جعفر. به تو هم مردم مالیات میدهند، پول میدهند؛ به موسی‌ بن جعفر هم مردم مالیات میدهند، پول میدهند و این یک واقعیت بود. او از روی خباثت میگفت؛ او میخواهد سعایت کند. اما یک واقعیت بود؛ از تمام اقطار اسلامی کسانی بودند که با موسی‌ بن جعفر ارتباط داشتند، منتها این ارتباطها در حدی نبود که موسی‌ بن جعفر بتواند به یک حرکت مبارزه‌ی مسلحانه‌ی آشکاری دست بزند که خود این یک بحث مفصلی دارد که جایش در بحث در زندگی امام صادق (علیه‌السّلام) است، که اگر یک وقتی فرصت کنم، توفیق پیدا کنم در زندگی امام صادق صحبت کنم، آنجا باید گفته بشود که چرا ائمه (علیهم السّلام) و چرا مشخصاً امام صادق (علیه السّلام) که وضعش از این جهت بهتر از بقیه ائمه بود، به یک قیام مسلحانه دست نزد و حرکت نکرد که آن خودش یکی از بحثهای شنیدنی و بسیار مهم زندگی ائمه است؛ این وضع زندگی موسی‌ بن جعفر بود.
 تا نوبت به هارون الرشید میرسد. وقتی نوبت به هارون‌الرشید رسید، اوقاتی است که اگر چه در جامعه‌ی اسلامی دستگاه خلافت معارضی ندارد و تقریباً بیدردسر و بی‌دغدغه مشغول حکومت هست، اما با این حال وضع زندگی موسی‌ بن جعفر و گسترش تبلیغات امام هفتم جوری است که علاج این مطلب برای آنها اینقدر هم آسان نیست. و هارون یک خلیفه‌ی سیاستمدار و بسیار با ذکاوتی بود. یکی از کارهائی که هارون کرد این بود که خودش بلند شد رفت مکه که طبری مورخ معروف احتمال میدهد - درست الان یادم نیست، چون نتوانستم حالاها مراجعه کنم به این منابع، از دور در ذهنم هست - یا به طور یقین میگوید هارون‌الرشید حرکت کرد به عزم سفر حج، در خفا مقصودش این بود که برود مدینه، از نزدیک موسی‌ بن جعفر را ببیند چه جور موجودی است. ببیند این شخصیتی که این همه درباره‌ی او حرف هست، این همه دوستان دارد، حتی در بغداد کسانی از دوستان او هستند، این چه جور شخصیتی است؛ آیا باید از او ترسید یا نه؟ که آمد و چند ملاقات با موسی‌ بن جعفر دارد که از آن ملاقاتهای فوق‌العاده مهم و حساس است. یکی در مسجد الحرام است که ظاهراً به صورت ناشناس موسی‌ بن جعفر با هارون برخورد میکند و یک مذاکرات تندی بین آنها رد و بدل میشود و موسی‌ بن جعفر ابهت خلیفه را در مقابل حاضران میشکند؛ او آنجا موسی‌ بن جعفر را نمیشناسد. بعد که می‌آید مدینه، چند ملاقات با موسی‌ بن جعفر دارد که اینها ملاقاتهای مهمی است. البته اگر من بخواهم اینها را شرح بدهم و حتی همین ملاقاتها را بیان کنم که چه گذشته، وقت را زیادی خواهد گرفت. من همین قدر اشاره میکنم برای اینکه کسانی که اهل مطالعه‌اند، اهل تحقیقند و علاقه‌مند به این مسائل هستند -  مظانش اینها است - بروند دنبالش پیدا کنند. از جمله اینکه حالا در این ملاقاتها هارون‌الرشید تمام آن کارهائی را که باید برای قبضه کردن یک انسان مخالف و یک مبارز حقیقی انجام داد، همه را انجام میدهد: تهدید، تطمیع، فریبکاری؛ همه‌ی اینها را انجام میدهد. یکی از حرفهائی که آنجا با موسی‌ بن جعفر میزند، این است که میگوید شما بنی‌هاشم از فدک محروم شدید، آل‌علی. فدک را از شماها گرفتند، حالا من میخواهم فدک را به شما برگردانم. بگو فدک کجاست، حدود فدک چیه، تا من فدک را به شما برگردانم. خب معلوم است که این یک فریبی است که میخواهد فدک را برگرداند، به عنوان کسی که حق از دست رفته‌ی آل محمّد را میخواهد به آنها برگرداند، چهره‌ای برای خودش درست کند. حضرت میگوید بسیار خب، حالا میخواهی فدک را به بدهی، من حدود فدک را برای تو معین میکنم. بنا میکنند حدود فدک را معین کردن؛  آن حدودی که امام موسی‌ بن جعفر برای فدک معین میکنند، تمام کشور اسلامی آن روز را در بر میگیرد؛ فدک یعنی این.  یعنی اینکه تو خیال کنی که ما دعوامان در آن روز بر سر یک باغستان بود، چند تا درخت خرما بود، این  ساده‌لوحانه است. مسئله‌ی ما آن روز هم مسئله‌ی چند تا نخلستان و باغستان فدک نبود، مسئله‌ی خلافت پیغمبر بود؛ مسئله‌ی حکومت اسلامی بود. منتها آن روز آن چیزی که فکر میشد ما را از این حق بکلی محروم خواهد کرد، گرفتن فدک بود. لذا ما در مقابل این مسئله پافشاری میکردیم. امروز آن چیزی که در مقابل ما تو غصب کردی، باغستان فدک نیست که ارزشی ندارد. آنچه که تو غصب کردی، جامعه‌ی اسلامی است، کشور اسلامی است. حدود چهارگانه‌ای را ذکر میکند موسی‌ بن جعفر (علیه الصّلاة و السّلام)، میگوید این فدک است. یا اللَّه، حالا اگر میخواهی بدهی، این را بده. یعنی صریحاً مسئله‌ی داعیه‌ی حاکمیت و خلافت را آنجا امام موسی‌ بن جعفر مطرح میکند. آنوقتی که هارون الرشید در ورود به حرم پیغمبر در مدینه - در همین سفر - میخواست در مقابل مسلمانهائی که دارند زیارت خلیفه را تماشا میکنند، یک تظاهری بکند و خویشاوندی خودش را به پیغمبر نشان بدهد، میرود نزدیک، وقتی میخواهد سلام بدهد به قبر پیغمبر، میگوید: (السّلام علیک یابن عمّ)؛ نمیگوید: (یا رسول اللَّه)، ای پسر عمو سلام بر تو. یعنی من پسر عموی پیغمبر هستم. موسی‌ بن جعفر بلافاصله میآیند در مقابل ضریح میایستند، میگویند: (السّلام علیک یا ابّ)؛  سلام بر تو ای پدر. یعنی اگر پسر عموی تو است، پدر من است. درست آن شیوه‌ی تزویر او را در  همان مجلس از بین می‌برد. مردمی که دوروبر هارون الرشید بودند، آنها هم احساس میکردند که بزرگترین خطر برای دستگاه خلافت، وجود موسی‌ بن جعفر است. یک مردی از دوستان دستگاه حکومت و سلطنت ایستاده بود آنجا، دید که یک شخصی سوار بر یک درازگوشی آمد بدون تجمل، بدون تشریفات، بدون اینکه بر یک اسب قیمتی سوار شده باشد که حاکی باشد که جزو اشراف هست. تا آمد، راه را باز کردند -  ظاهراً در همین سفر مدینه بوده، گمان میکنم - و او وارد شد. پرسید این کی بود که وقتی آمد اینطور همه در مقابلش خضوع کردند و اطرافیان خلیفه راه را باز کردند تا او وارد بشود. گفتند این موسی‌ بن جعفر است. تا گفتند موسی‌ بن جعفر است، گفت ای وای از حماقت این قوم - یعنی بنی‌عباس - کسی را که مرگ آنها را میخواهد و حکومت آنها را واژگون خواهد کرد، اینجور احترام میکنند؟ میدانستند. خطر موسی‌ بن جعفر برای دستگاه خلافت، خطر یک رهبر بزرگی بود که دارای دانش وسیع است؛ دارای تقوا و عبودیت و صلاحی است که همه‌ی کسانی که او را میشناسند، این را در او سراغ دارند؛ دارای دوستان و علاقه‌مندانی است در سراسر جهان اسلام؛ دارای شجاعتی است که از هیچ قدرتی در مقابل خودش ابا ندارد، واهمه ندارد. لذاست که در مقابل عظمت ظاهری سلطنت هارونی آنطور بی‌محابا حرف میزند و مطلب میگوید. یک چنین شخصیتی؛ مبارز، مجاهد، متصل به خدا، متوکل به خدا، دارای دوستانی در سراسر جهان اسلام و دارای نقشه‌ای برای اینکه حکومت و نظام اسلامی را پیاده بکند، این بزرگترین خطر برای حکومت هارونی است. لذا هارون تصمیم گرفت که این خطر را از پیش پای خودش بردارد. البته مرد سیاستمداری بود، این کار را دفعتاً انجام نداد. اول مایل بود که به یک شکل غیرمستقیم این کار را انجام بدهد. بعد دید بهتر این است که موسی‌ بن جعفر را به زندان بیندازد، شاید در زندان بتواند با او معامله کند، به او امتیاز بدهد، زیر فشارها او را وادار به قبول و تسلیم بکند. لذا بود که موسی‌ بن جعفر را از مدینه دستور داد دستگیر کردند، منتها جوری که احساسات مردم مدینه هم جریحه‌دار نشود و نفهمند که موسی‌ بن جعفر چگونه شد. لذا دو تا مرکب و مهمل درست کردند، یکی به طرف عراق، یکی به طرف شام که مردم ندانند که موسی‌ بن جعفر را به کجا بردند. و موسی‌ بن جعفر را آوردند در مرکز خلافت و در بغداد زندانی کردند و این زندان، زندان طولانی بود. البته احتمال دارد - مسلّم نیست - که حضرت را از زندان یک بار آزاد کرده باشند، مجدداً دستگیر کرده باشند. آنچه مسلم است، بار آخری که حضرت را دستگیر کردند، به قصد این دستگیر کردند که امام (علیه‌السّلام) را در زندان به قتل برسانند و همین کار را هم کردند. البته شخصیت موسی‌ بن جعفر در داخل زندان هم همان شخصیت مشعل روشنگری است که تمام اطراف خودش را روشن میکند، ببینید حق این است. حرکت فکر اسلامی و جهاد متکی به قرآن یک چنین حرکتی است، هیچ وقت متوقف نمی‌ماند، حتی در سخت‌ترین شرایط، که ما در زمان خودمان هم، در دوران اختناق شدید رژیم، دیدیم کسانی بودند در تبعید، در زندان زیر شکنجه، در شرایط سخت، بلکه در سخت‌ترین شرایط، اما در همان حال هم نه فقط نمیشکستند خودشان، بلکه دشمنشان را میشکستند. نه فقط تحت تأثیر قرار نمیگرفتند، بلکه زندان‌بانها را تحت تأثیر قرار میدادند و این همان کاری بود که موسی‌ بن جعفر کرد که در این‌باره داستانهای زیادی و روایات متعددی هست که یکی از جالبترین آنها این است که سندیبن شاهک معروف که شما میدانید که یک زندان‌بان بسیار غلیظ و خشن و از سرسپردگان بنی‌عباس و از وفاداران به دستگاه سلطنت و خلافت آن روز بود، این زندانبان موسی‌ بن جعفر بود و موسی‌ بن جعفر را در خانه‌ی خودش در یک زیرزمین بسیار سختی زندانی کرده بود. خانواده‌ی سندی بن شاهک گاهی اوقات از یک روزنه‌ای زندان را نگاه میکردند، وضع زندگی موسی‌ بن جعفر آنها را تحت تأثیر قرار داد و بذر محبت اهل بیت و علاقه‌مندی به اهل بیت در خانواده‌ی سندی بن شاهک پاشیده شد، یکی از فرزندان سندیبن شاهک به نام (کشاجم) از بزرگان و اعلام تشیع است. شاید دو نسل یا یک نسل بعد از سندیبن شاهک یکی از اولاد سندی بن شاهک، کشاجم است که از بزرگترین ادبا و شعرا و از اعلام تشیع در زمان خودش است که این را همه ذکر کرده‌اند؛ اسمش کشاجم السندی است. این وضع زندگی موسی‌ بن جعفر است که در زندان، موسی‌ بن جعفر اینجور گذراند. البته بارها آمدند در زندان حضرت را تهدید کردند، تطمیع کردند، خواستند آن حضرت را دلخوش کنند؛ اما این بزرگوار با همان صلابت الهی و با اتکا به پروردگار و لطف الهی ایستادگی کرد و همان ایستادگی بود که قرآن را، اسلام را تا امروز حفظ کرد.
 این را بدانید که استقامت ائمه‌ی ما در مقابل آن جریانهای فساد موجب این شد که امروز ما میتوانیم اسلام حقیقی را پیدا کنیم. امروز نسلهای مسلمان و نسلهای بشری میتوانند چیزی به نام اسلام، به نام قرآن، به نام سنت پیغمبر در کتب پیدا کنند، اعم از کتب شیعه و حتی در کتب اهل تسنن. اگر این حرکت مبارزه‌جویانه‌ی سرسخت ائمه (علیهم السّلام) در طول این دویست و پنجاه سال نبود، بدانید که قلم به مزدها و زبان به مزدهای دوران بنیامیه و بنی‌عباس اسلام را تدریجاً آنقدر عوض میکردند و میکردند که بعد از گذشتن یک دو قرن از اسلام هیچ چی باقی نمی‌ماند؛ یا قرآنی نمی‌ماند، یا قرآن تحریف شده‌ای میماند. این پرچمهای سرافراز، این مشعله‌های نورافشان، این مناره‌های بلند بود که در تاریخ اسلام ایستاد و شعاع اسلام را آنچنان پرتو افکن کرد که تحریف کنندگان و کسانی که مایل بودند در محیط تاریک حقایق را قلب کنند، آن تاریکی را نتوانستند به دست بیاورند. شاگردان ائمه (علیهم السّلام) از همه‌ی فرقه‌های اسلامی بودند، مخصوص شیعه نبودند؛ از کسانی که به آرمان تشیع - یعنی به امامت شیعی - اعتقاد نداشتند، کسان زیادی بودند که شاگردان ائمه بودند؛ تفسیر و قرآن و حدیث و سنت پیغمبر را از ائمه یاد میگرفتند. اسلام را همین مقاومتها بود که تا امروز نگه داشت.
 بالاخره موسی‌ بن جعفر را در زندان مسموم کردند. یکی از تلخیهای تاریخ زندگی ائمه همین شهادت موسی‌ بن جعفر است. البته میخواستند همان جا هم ظاهرسازی بکنند؛ در روزهای آخر سندیبن شاهک عده‌ای از سران و معاریف و بزرگان را که در بغداد بودند، آورد دور حضرت، اطراف حضرت، گفت ببینید وضع زندگیاش خوب است، مشکلی ندارد؛ حضرت آنجا فرمودند بله، ولی شما هم بدانید که اینها من را مسموم کردند. و حضرت را مسموم کردند با چند دانه‌ی خرما و در زیربارسنگین غل و زنجیری که برگردن و بر دست و پای امام بسته بودند، امام بزرگوار و مظلوم و عزیز در زندان روحش به ملکوت اعلی پیوست و به شهادت رسید. البته باز هم میترسیدند، از جنازه‌ی امام موسی‌ بن جعفر هم میترسیدند، از قبر موسی‌ بن جعفر هم میترسیدند. این بود که وقتی که جنازه‌ی موسی‌ بن جعفر را از زندان بیرون آوردند و شعار میدادند به عنوان اینکه این کسی است که علیه دستگاه حکومت قیام کرده بوده، این حرفها را میگفتند تا اینکه شخصیت موسی‌ بن جعفر را تحت‌الشعاع قرار بدهند؛ آنقدر جوّ بغداد برای دستگاه جوّ نامطمئنی بود که یکی از عناصر خود دستگاه که سلیمان‌بن جعفر باشد -  سلیمان‌بن جعفربن منصور عباسی، یعنی پسر عموی هارون که یکی از اشراف بنی‌عباس بود - دید به این وضعیت ممکن است که مشکل برایشان درست بشود، یک نقش دیگری را او به عهده گرفت و جنازه‌ی موسی‌ بن جعفر را آورد؛ کفن قیمتی برجنازه‌ی آن حضرت پوشاند، آن حضرت را با احترام بردند در مقابر قریش، آنجائی که امروز به عنوان کاظمیین معروف هست و مرقد مطهر موسی‌ بن جعفر در نزدیکی بغداد، دفن کردند و موسی‌ بن جعفر زندگی سراپا جهاد و مجاهدت خودش را به این ترتیب به پایان رساند.
 پروردگارا! درود و سلام فراوان و عمیق ما را به تربت پاک این امام بزرگوار نثار بفرما.
۱) احزاب: ۷۰
۲) جمعه: ۲
۳) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۰۵
۴) بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۰۰؛  (دخلت علی ابیالحسن الاوّل (علیه السّلام) فی بیته الّذی کان یصلّی فیه فاذا لیس فی البیت شیء الّا خصفة و سیف معلّق و مصحف)
۵) بحارالانوار، ج ۴۸،   ص ۱۰۵

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در مراسم سالگرد شهادت دکتر مفتح

تاریخ: 1364/09/26

 

بیانات در مراسم سالگرد شهادت دکتر مفتح


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم
خیلی محفل و مجلس گیرا سرشار از صمیمیتی است. بی‌شک خاطره‌ها، یادها و گذشته‌ها و فضا در این جو معنوی و روحانی مؤثر هست. و حضور حضرت آقای میرمحمدی عالم فاضل ارزشمند زحمت‌کشیده در این دانشکده، در این محیط و در این محضر، بر جوّ صمیمیت و صفا و معنویت این‌جا می‌افزاید. و خوشحالم که این توفیق را پیدا کردم در خدمت برادران و خواهران عزیز، دانشجویان، اساتید محترم و مسؤولین، این یاد را و این خاطره را با هم گرامی بداریم. بسیار بجاست که در وحله‌ی اوّل از شهید عزیزمان مرحوم آیت‌اللَّه مفتح رحمةاللَّه‌علیه یاد کنیم که این روز و این مجمع، از برکات خون آن شهید بزرگوار ماست. خود آن عزیز در زندگیش هم همین‌طور بود. کم‌نمود و کم‌تظاهر اما پرحضور و پرتحرک. اسمش کمتر برده می‌شد اما آثارش خیلی جاها بود. یکی از آنها دانشگاه بود و یکی از آنها حوزه. آنها که یاد آن عزیز را گرامی داشتند و با او انس گرفتند می‌دانند که حضور شهید مفتح در سالهای تاریک اختناق در پایگاههای مقاومت و معرفت و فرهنگ انقلابی، یعنی مساجد، یک حضور نمایان و کم‌نظیر بود، هر جا او بود پایگاه بود. همان وقتها مسجد قبا معروف بود، مسجد جاوید معروف بود، که آثار شهید مفتح بود. اسم خود این عزیز کمتر آورده می‌شد. با این‌که آنها از برکات او بودند. حالا هم همانجور است، هفته‌ی (وحدت حوزه و دانشگاه) معروف است. مفتح لابلای یادهای این هفته گم می‌شود، یادش فراموش می‌شود. این جزو افتخارات اوست که آثارش از اظهاراتش از منیت‌هایش همیشه بیشتر و مشهودتر بوده است. بد نیست بدین جهت و برای این‌که بنده به سهم خودم، به عنوان کسی که مدتهای مدیدی آن شهید عزیز را می‌شناختم و سالهایی با ایشان دوست بودم، از نزدیک برای رفع این فضای غربت‌آلود چند جمله‌ای عرض بکنم.
شهید مفتح یکی از مظاهر آن فرهنگی بود که اسلام را در مرحله‌ی عمل، به فردها و زاویه‌ها و خلوت‌ها محدود نمی‌کرد و در مرحله‌ی معرفت و تحصیل به حوزه‌ها و مسجدها، اسلام را با همان شؤون و همه‌جانبگی‌اش در اعتقاد و عمل، در معرفت و تحقق می‌فهمید و به دنبال او تلاش می‌کرد. بنده از وقتی رفتم قم و شهید مفتح را شناختم، که البته آن وقت ایشان جزو فضلا بودند، سال سی‌وهفت، من تازه از مشهد رفته بودم. یکی از چهره‌های فاضل و برجسته بود و یکی از روحانیون متجدد بود. یعنی جزو کسانی بود که معتقد بود، حوزه‌ی علمیه باید این حصاری را که به دور خودش کشیده، باز کند. هم راه بدهد، هم راه بیاید، هم بر ابعاد بینش جهانی خودش بیفزاید، دنیا را بشناسد، دانشها را، دانشمندها را، جریانها را، مسائل سیاسی را، مسائل فرهنگی نوین را، چیزهایی را که در میان آنها دشمنهای ما و دشمنی‌های ما و دوستها و دوستی‌های با ما را وجود دارند، اینها را بداند. معتقد به مبارزه بود. آن روزها هنوز مبارزه‌ی سیاسی قوی و عمیقی در حوزه نبود. و انقلاب و نهضت روحانیت هنوز شروع نشده بود، اما مبارزه‌ی برای گسترش فکر اسلامی و مبارزه برای پیدا کردن مفاهیم جدید در اسلام وجود داشت. مبارزه بود، این هم یک مبارزه بود. چون یک عده‌ای با همین هم مخالفت می‌کردند، چه در داخل حوزه‌ها و چه در بیرون از حوزه‌ها، واقعاً یکی از دشوارترین مبارزه‌ها همین بود که اسلام‌شناسان، آگاهان به معارف الهی و قرآنی گفتگو کنند تا آفاق جدید زندگی را، تا جهاد را، تا سیاست را، تا جامعه را، تا نظام اجتماعی را، تا انسان را و زندگی انسان را در قرآن و در اسلام پیدا کنند. و این چیزی بود که آن روز متخصصین فرهنگ دین و معرفت دینی به آن اهتمام زیادی نداشتند. یک عده‌ای تلاش می‌کردند و این افکار جدیدی را که در دنیای اسلام مطرح شده بود، آنها را یاد بگیرند و در قرآن جستجو کنند. و روایح زندگی‌بخش قرآنی را درک کنند. یک عده‌ای با این مخالفت می‌کردند، هم در بیرون از حوزه‌ها، آن درسهایی که با بیداری روحانیت و بیداری پرچمداران دین و فقه مخالف بودند، هم در داخل حوزه‌ها، آن کسانی که دیدگاههای وسیعی آنچنانکه شایسته‌ی معرفت اسلامی بود نداشتند. پیشروان این حرکت، همین عده‌ی معدودی بودند که اسم آنها در صدر سلسله‌ی شهدای انقلاب ما هم به صورت افتخارآمیزی ثبت و ضبط است. البته علمای بزرگ اسلام و آگاهان از معارف عمیق اسلامی هیچ وقت غافل از معارف انسان‌ساز و جامعه‌ساز و جهان‌ساز اسلام نبودند. یعنی همان وقت ما در میان چهره‌های بزرگ، روشنفکرترین روحانیون را مشاهده می‌کنیم. هم مرحوم آیت‌اللَّه بروجردی یک روحانی روشنفکر و آگاه بود، هم در میان مؤلفین و محققین مرحوم علامه‌ی طباطبائی یک چهره‌ی آشنا به مسائل جدید اسلامی بود و آگاه از مفاهیم نو اسلامی بود. و شاید از همه‌ی اینها روشن‌بین‌تر و کیس‌تر در مفاهیم و معارف اسلامی و آمیخته‌تر از لحاظ روحی و فکری با روح و محتوای انقلابی اسلام امام عزیزمان بود، که از دوران جوانی با نهضت اسلامی، با نهضت اجتماعی بر مبنای اسلامی خو گرفته بود، در این باره کتاب نوشته بود، برای این هدف والا تلاش کرده بود، برای تحقیق نظام حوزه با این هدف زحمت کشیده بود، و حتی ترکیب تمرکز ریاست حوزه به وسیله‌ی مرحوم آیت‌اللَّه بروجردی را با دوستانشان داده بودند. اینها بود اما حقیقت این‌که جو و فضای عمومی حوزه اینجوری نبود.
حوزه‌ها علی‌رغم وجود یک چنین مشعلداران روشنگری‌ها و روشنفکریهای اسلامی، در آن سطحی و حدی که مناسب زمان بود در زمینه‌های روشنفکری واقعاً نبودند. یک عده‌ای بودند افراد فاضل، مؤمن، روشن‌بین، آگاه، جوان، فعال، نترس، با محرومیتهای خاص حوزه بساز و از خیلی چیزها پرهیزنکن که خیلی‌ها پرهیز می‌کردند. و اینها در حقیقت پیشروان حقیقی حرکت فکری جدید حوزه‌اند. این شهدای عزیزی که ما از اوّل انقلاب تا حالا داریم جزو اینهایند. مرحوم شهید مطهری از این جمله است، مرحوم شهید بهشتی، مرحوم شهید مفتح، مرحوم شهید باهنر، و شگفتا که پیشروترین عناصر روشنفکری انقلابی حوزه‌ها اولین شهدای هنگام به ثمر رسیدن این انقلاب را هم تشکیل دادند و این نشانه‌ی صداقت این دلها و زبانها و حقانیت این راه است.
مرحوم مفتح یک چنین چهره‌ای بود. بعدها هم هنگامی که نهضت روحانیت و نهضت اسلامی شروع شد و مبارزات حادّ روحانیت در سالهای چهل‌ویک، چهل‌ودو و بعد از آن یکی از روحانیون با نام و نشان که عملاً در صحنه‌های مبارزه بود و با سخنرانی و بیان حقایق تلاش خودش را به صورت خیلی قوی ابراز می‌کرد، مرحوم مفتح بود. ایشان منبر گرم و گیرائی هم داشتند ظاهراً من ندیده بودم، آن وقتها مسافرت می‌کردم، آبادان می‌رفتم که جای حساسی بود و دستگاه هم روی آن جاها خیلی حساس بود و جاهای دیگر مسافرت می‌کردم، تهران هم که بودند یا می‌آمدند سخنرانی می‌کردند. یکی از آن گویندگان پرشور فاضل روشنفکر و آگاه به مسائل اسلام و انقلاب، یک چنین عنصری بود از ابعاد کار انقلابی و کار مبارزی.
در دانشکده‌ی الهیات حضور این شهید عزیز در دوران اختناق یک حضور بسیار بابرکتی بود. هم از نظر رشد و اشاعه‌ی تفکرات اسلامی عمیق و جدید، هم از لحاظ مقابله‌ی با امواج خنثی‌سازی حرکت دانشکده‌ی الهیات، در خود این دانشکده یک امواج ضد اسلامی وجود داشت. شاید به عمد مراکز فکری ضد اسلامی در این‌جا کاشته شده بود، بوجود آورده شده بود. برای این‌که از داخل خود دانشکده‌ی الهیات که دانشکده‌ای برای ساختن عالم ضد الهی یا لااقل کم‌اعتقاد به الهیات بیرون بیاید، اینکار شده بود و وجود داشت. بنده همان وقت هم باور نمی‌کردم که حضور بعضی از اساتیدی که جزو پایگاههای الحاد، از لحاظ فکری شمرده می‌شدند در دانشکده‌ی الهیات یک چیز تصادفی باشد. به نظر من یک چیز تعمدی می‌آمد. و این یک واقعیتی بود که آن روز وجود داشت.
مرحوم شهید مفتح و همچنین شهید مطهری جزو کسانی بودند که ملجأ و ملاز جوانهای دانشجوی مسلمان بودند. آن کسانی که می‌خواستند واقعاً اسلامی باشند، اسلامی بیاندیشند، اسلام را یاد بگیرند، الهیات را بفهمند، و آن چیزی که فرض می‌شد که دانشکده‌ی الهیات برای آن بوجود آمده، آن بشوند، این دو شهید عزیز سالیان متمادی این‌جا ملجأ بودند، و تحرک داشتند، و مخصوصاً مرحوم شهید مفتح خیلی هم بی‌پروا که مرحوم مطهری برای من نقل می‌کردند از برخورد شدید ستیزه‌آمیز بعضی از اساتید با ایشان و ایشان با بعضی از اساتید این‌جا به مناسبت همین مسائل بنیانی فکری و اعتقادی و این‌که این‌جا اهانت می‌شد به بعضی از مقدسات حتی بوسیله‌ی همان کسانی که به گمان من تعمّد بود در گذاشتن اینها، و این شهید عزیز بی‌مهابا و بدون رعایت بعضی از ملاحظات و با کنار گذاشتن آن متانت ظاهری‌ای که یک استاد برای خودش قائل است. برخورد کرده بود و در مقابل آن مسائل ایستاده بود. یک چنین شخصیت انصافاً همه‌جانبه‌ای بود، این عزیز بزرگوارمان. بعد از انقلاب هم حقاً شخصیت نافع و مفیدی بود. اگر چه از ایشان کم بهره گرفته شد و عمر بابرکت ایشان کفاف نداد که بمانند و انقلاب را بهره‌مند کنند. لکن شمع وجود ایشان روشنی‌بخش بود، وجود مبارکی بود و زندگی او مبارک بود و مرگ او هم مرگ مبارکی بود. شهادت مبارکترین حادثه‌ی یک انسانی است که به شهادت می‌رسد. ما این هفته را و این روزهای حساس وحدت حوزه و دانشگاه را و این ایده را که با ایام شهادت ایشان همراه هست از برکات آن شهید عزیز می‌دانیم و امیدواریم که این فکرها و این ایده‌ها به ثمر برسد. و آن روح مطهر هم بهره‌ی معنوی و اخروی خودش را ببرد.
در مورد مسأله‌ی وحدت حوزه و دانشگاه من تصور خودم این است که آن مقداری که راجع به این قضیه حرف زده شده یا بگوئیم شعار داده شد، در عمل، کار چشمگیری، کار نمایان و مشت پُرکنی انجام نشده است. دانشگاهها، این چیزها را نمی‌توانیم ما جزو مظاهر وحدت حوزه و دانشگاه بدانیم. اینها چیزهایی است که لازمه‌ی یک تحوّل با این عظمت و با این محتوا در جامعه‌ی ماست. اگر شعار وحدت حوزه و دانشگاه هم سر داده نشده بود این مقدار اختلاف و آمیختگی بوجود می‌آمد. آن چیزی که در زیر این عنوان عظیم و پرمغز و پرمحتوا می‌تواند وجود داشته باشد آن چیه؟ و در راه آن چه قدمهایی برداشته شده و چه هدفی از وحدت حوزه و دانشگاه مورد نظر و مورد توجه می‌تواند باشد؟ اینها یک مسائلی است که به نظر من خوب است که در این جلساتی که این‌جا هست روی اینها بحث بشود. بنده سال گذشته هم در همین جلسه که البته این‌جا تشکیل نشده بود، یعنی جلسه‌ای به مناسبت وحدت حوزه و دانشگاه که همین ایام بود، شرکت کردم، و خواهش کردم از برادران مسؤول و دست‌اندرکار که یک کمیته‌ی ویژه‌ای تشکیل بدهند برای پی‌گیری از روشهای وحدت حوزه و دانشگاه. یک عده‌ی مخصوصی بنشینند اصلاً مشخص کنند که راه وحدت حوزه و دانشگاه چیه و روی آن کار بشود، من نمی‌دانم آن کمیته تشکیل شد یا نشد. و کاری کردند یا نه، و اگر شد آن کار چیه؟ لکن جا دارد و مناسب است که این مسأله به صورت یک سؤال مطرح باشد توی این گردهمائی به عنوان بزرگداشت این روز و این شخصیت و برادران و خواهرانی که در این زمینه ایده‌ای دارند، نظری دارند، و اساتیدی که یک راهی را پیشنهاد می‌کنند و کسانی که فکری در این باره کردند، این را مطرح کنند ما یک حرکتی بکنیم، یک قدمی برداریم، تا حالا گفته شده. اوّلاً باید دید مقصود از وحدت حوزه و دانشگاه چیه. خیلی طبیعی است که این وحدت مقصود ادغام حوزه در دانشگاه یا دانشگاه در حوزه نیست. مقصود همچنین این نیست که ما بیاییم برنامه‌های حوزه را و برنامه‌های دانشگاه را یک چیز بکنیم، این معنی ندارد. حوزه دانشگاهی است برای یک کار و دانشگاه حوزه‌ای است برای یک کار دیگر، حوزه جایگاه پرورش فقیه و عالم دین است و احیاناً مبلّغ است. دانشگاه مرکز پرورش عالِمِ به علوم معمولی‌ای که انسان و جامعه برای اداره‌ی خودشان به آنها نیاز دارند، هست. دو تا کار دارند، دو تا برنامه قهراً خواهند داشت. بنابراین ادغام این دو تا در هم و این‌که حوزه بشود یک دانشگاه دیگری با همین خصوصیات و دانشگاه بشود حوزه با این خصوصیات. یقیناً این مراد نیست. ما هم حوزه لازم داریم هم دانشگاه، وحدت از آن طرف به این معنا هم نیست که اینها یک وحدت جهت‌گیری کلی داشته باشند، چون این حاصل است. انقلاب این را بوجود آورده است. انقلاب فرهنگی به خصوص در دانشگاه یک چنین چیزی را بوجود آورده و باید بیاورد. ما اگر شعار وحدت حوزه و دانشگاه را هم سر نمی‌دادیم جهت دانشگاهایمان هم باید عوض می‌کردیم باید اسلامی می‌کردیم. باید به سمت هدفها و آرمانهای انقلاب دانشگاه را هدایت می‌کردیم و بر اساس آنها باید برنامه‌ریزی می‌کردیم، این یک چیز طبیعی است. بنابراین وحدت حوزه و دانشگاه که می‌گوئیم یک چیزی بیش از اینها و زائد بر اینها بایستی باشد. والّا اینها بطور طبیعی وجود دارد. ما اگر بعد از آنی که یک انقلاب بر مبنای اسلام کردیم و مردم ما در راه این انقلاب این همه فداکاری کردند، تلاش کردند، شهید دادند، سرمایه‌گذاریهای بسیار گران قیمت کردند، با استکبار جهانی به خاطر تکیه‌ی به اسلام و محور قرار دادن اسلام ما درافتادیم، دشمنیهای قطبهای عظیم قدرت را در دنیا به سمت خودمان متوجه کردیم، به خاطر این‌که دم از اسلام زدیم. اگر بعد از همه‌ی این ماجراها یکهو این ملت ببیند که دانشگاهش، محل پرورش انسانهای اداره‌کننده‌ی کشور در آینده‌اش، جهت این انقلاب و این آرمانها و این اسلامها را ندارد، این‌که نقض غرض است. این‌که قابل قبول نیست، قابل تَوَفُّه نیست، طبیعی است که دانشگاه انقلاب و دانشگاه جامعه‌ی اسلامی باید همان جهت‌گیریها را و همان هدفها را داشته باشد. این هم بنابراین مقصود از وحدت حوزه و دانشگاه این نمی‌تواند باشد، یک چیز دیگر باید باشد. شاید بتوان گفت که وحدت حوزه و دانشگاه عبارت از این است که ما این دو کانون علمی، این دو مرکز تعلیم و تعلّم را از لحاظ اخلاق حاکم بر آنها، از لحاظ سیستم و سازماندهی حاکم بر آنها، و از لحاظ برخی از محتواها به هم نزدیک کنیم. این یک چیزی است که می‌تواند تحت عنوان و تحت نام وحدت حوزه و دانشگاه به عنوان یک هدف مورد توجه قرار بگیرد و برایش کار بکنند و چیز کمی هم نیست، چیز خیلی مهمی است.
اخلاق حوزه و دانشگاه به طور طبیعی و قهری دو اخلاق است. دو نوع خلقیات حوزه و دانشگاه دارد. این دو نوع خلقیات در حوزه و دانشگاه موجب این می‌شود که انسانهایی که در این دو محیط بار بیایند با دو فرهنگ بار بیایند. دو جور قیافه و ترکیب روحی و شکل روحی و خلقی و شغلی داشته باشند. این در اداره‌ی آینده‌ی کشور تولید مشکل می‌کند. اگر قرار باشد که دانشگاه ما در عین این‌که دانشگاه اسلامی است -یعنی علوم اسلامی در آن‌جا تدریس می‌شود، مسائل ضد اسلامی در آن جاها نمی‌آید، قیافه و شکل ظاهری دانشگاه هم اسلامی است- اما همان اخلاق دانشگاه غربی و سوغات فرنگی را باز هم داشته باشد و حفظ کند این چیز مطلوبی نیست، چیز خوبی نیست. چون غیر از محتوای درسی و علمی محتوای اخلاقی که بخش عمده‌ای از فرهنگ انسان را و یک مجموعه را تشکیل می‌دهد این چیز قابل توجهی است، باید به آن توجه بکنید. اخلاق حوزه یک اخلاق دیگری است. البته در مقایسه‌ی این دو اخلاق با همدیگر می‌توان گفت یک نقاط مثبتی اخلاق حوزه‌ای دارد و یک نقاط مثبتی هم اخلاق دانشگاهی دارد که شاید در حوزه آنها یا نیست یا کم است یا خیلی ریشه‌دار نیست. و این دو نوع فرهنگ، دو نوع خلقیات بایستی با هم نزدیک بشوند به سمت تکامل، البته اخلاق حوزه در مجموع مطلوبتر هست تا اخلاق دانشگاه. و با تفکر اسلامی و گرایش اسلامی و روشهای اسلامی نزدیکتر و مأنوس‌تر و متناسب‌تر. یا از جنبه‌ی سیستم و نظام آموزشی، ما در حوزه یک خصوصیات آموزشی داریم که اینها در دانشگاهها هنوز هم نیست. که اگر ما فهرست کنیم خصوصیات آموزشی حوزه‌ای را، خصوصیات مثبت آموزشی حوزه‌ای را، یقیناً چیزهایی است که برای دانشگاه چیز مهمی است. برای سازندگی انسان دانشگاهی یک چیز بسیار جالب و ارزنده‌ای است. با همه‌ی اینها به نظر من بحث تفصیلی و دقیق و ریز می‌شود کرد و باید هم بشود. چه توی جلسات عمومی این‌جا و چه در کمیسیونها، اگر کمیسیونهایی هست، روی اینها می‌شود بحث کرد. و کسانی که در حوزه بودند، سالهایی را گذراندند خیلی راحت این موارد را پیدا می‌کنند. در سیستم درسی دانشگاهی هم باز به نوبه‌ی خود یک نقاط مثبتی وجود دارد که اینها می‌تواند منتقل بشود به حوزه، و حوزه را تکمیل کند. یا استفاده از شخصیتهای یکدیگر، دانشگاه از شخصیتهای حوزه و حوزه برای کارهای لازم خودش از شخصیتهای علمی دانشگاه استفاده کند.
من دو، سه تا نکته از خلقیات و روشهای درسی در حوزه و دانشگاه را این‌جا به طور فهرست یادداشت کردم که عرض بکنم. که اینها ببینید اگر این تفکر، این اخلاق، که در حوزه‌ها الان هست و جزو طبیعت حوزه‌هاست، اگر اینها در دانشگاهها رواج پیدا کند و عمومی بشود، می‌بینید چه دنیای خوبی، چه چشم‌انداز زیبائی از آینده ترسیم می‌شود. البته اینهایی که می‌گویم خصوصیات اخلاقی حوزه به صورت طبیعی است، یعنی حوزه طبیعتاً این است. ممکن است یک نفر توی حوزه اینجوری فکر نکند، با این انگیزه و با این خُلق نیامده باشد، اما حوزه‌ها به طور معمولی و بطور طبیعی اینجور هستند. درس در حوزه‌های علمیه یک عبادت محسوب می‌شود. تربیت طلبگی از اوّل این است، درس یک عمل عبادی است. لازمه‌اش این است که این کار مقدس به حساب بیاید. اساتیدی که قبل از درس وضو می‌گیرند تا با وضو بروند سر درس و طلابی که پیش از رفتن به جلسه‌ی درس وضو می‌گیرند تا با وضو در درس حاضر بشوند، در حوزه‌ها کم نیستند. این یکی از چیزهای معمولی و رائج است که وضو بگیرند بروند درس. درس را آن روزی که در حوزه‌ها هیچ امتحانی وجود نداشت و هیچکس از کسی نمی‌پرسید که شما چقدر درس خواندید و بیا ببینم چی خواندید. درس را در همان روزها هم طلبه‌ی حوزه با شوق و رغبت و به صورت خستگی‌ناپذیر و با فراموش کردن بسیاری از جلوه‌های زندگی دنبال می‌کرد هیچ انگیزه‌ای جز انگیزه‌ی معنوی و اخروی و الهی نمی‌تواند یک طالب علم را آن وقتی که از او نمی‌پرسند آقا شما چی خواندید و پیش کی خواندی؟ اینجور وادار به درس خواندن نمی‌کند. ما متأسفانه یک تحلیل درست و حسابی از زندگی طلبگی نداریم. تا این نکات و ظرائف توی آن منعکس شده باشد. معمولاً شرح حالهایی که هست متوجه به این خصوصیات و این نکات نیست. این کتاب زندگی مرحوم آقانجفی قوچانی که به اسم سیاحت شرق منتشر شده خیلی چیز جالبی است. من به برادران و خواهران توصیه می‌کنم کتاب را بخوانند. خود مرحوم آقا نجفی یک شخصیت بسیار ممتازی بوده، یک انسان معنوی بوده. مرحوم شهید مطهری ایشان را دیده بود در قم. و به من می‌گفت ایشان اهل مکاشفه و اهل معنا بودند. کتاب دیگری ایشان دارد به نام سیاحت غرب که در احوال عالم برزخ و پس از مرگ نوشته شده به شکل داستانی. مرحوم مطهری می‌گفتند من احتمال قوی می‌دهم که اینها مکاشفات این مرحوم هست، که به این شکل در کتاب سیاحت غرب آن را ثبت کرده. یک چنین شخصیتی. آن‌جا منعکس است، که طلبه چه‌جوری درس می‌خواند و چه‌جوری تلاش می‌کند و چه‌جور پای درس استاد می‌رود، و استاد را انتخاب می‌کند و چه‌جور عبادت می‌کند و چه‌جور گرسنگی می‌کشد، البته زمان آقانجفی با حالا یک مقداری فرق می‌کند، و ما نمی‌گوئیم صد در صد آنجور است، نه، خیلی چیزها هست که زمان مرحوم آقا نجفی نبود و خوب هست، امروز، هست. بهتر از آن هم هست. آن روز طلبه‌ها جهاد در راه خدا و مبارزه‌ی در راه خدا را مثل امروز بلد نبودند و حضور در میدانهای خطر را. و همتهای این چنین بلند که ناظر به اداره‌ی دنیای اسلام است و حاکمیت اسلام در کل دنیای بشریت. از آن طرف هم البته تجرد و غنای نفس طلبه‌های آن روز شاید بیشتر بود. توجهاتشان یک مقداری بیشتر بود. طبعاً جلوه‌های زندگی صنعتی یک تأثیراتی می‌گذارد روی روحها و فکرها. اما عبادت دانستن درس و به عنوان یک کار عبادی یک وظیفه‌ی شرعی و الهی درس خواندن، این یک چیز فوق‌العاده مهمی در حوزه‌های علمیه هنوز هم هست. هنوز هم شما ببینید آن جوانی که پا می‌شود می‌رود طلبه می‌شود، از دانشگاه می‌رود، از دبیرستان می‌رود، از روستا می‌رود، از شهر می‌رود. می‌روند طلبه می‌شوند. وقتی که شما بروید از او بپرسید چرا طلبه شدی؟ می‌خواهی چکار بکنی؟ می‌بینید که این، یک هدف معنوی این را کشانده آورده، البته استثنا دارد. مواردی ممکن است کسانی استثنا باشند، انگیزه‌های دیگر داشته باشند اما روال این است، رنگ عمومی این است. به دنبال یک هدف معنوی آمده. می‌گوید آمدم اسلام را بفهمم، اسلام را تحقیق کنم. آمدم راهنمائی کنم مردم را یاد بگیرم راهنمائی کنم مردم را. اصلاً از اوّل انگیزه این است. در حالی که در دانشگاه قبلی ما و فرهنگ دانشگاهی ما این نبود. اگر از یک دانشجو می‌پرسیدند آقا شما چرا آمدی دانشجو بشوید؟ می‌گفت، آمدم تا یک شغل خوب پیدا کنم، آمدم بشوم مثلاً پزشک، بشوم مهندس، بشوم نمی‌دانم چه، و هیچ ابائی نبود از این‌که بگوید که آدم تا یک مثلاً درآمد خوبی در آینده داشته باشم، زندگی‌ام را می‌خواهم خوب تأمین بکنم. در عرف حوزه‌ی علمیه این عیب است، اگر از یک طلبه‌ای بپرسند آقا شما برای چی آمدی؟ اگر در دلش هم تأمین زندگی آینده باشد، جرأت نمی‌کند به زبان بیاورد، این یک عیب محسوب می‌شود که اِ یک نفر بیاید طلبه بشود برای این‌که زندگی‌اش را تأمین بکند! این یک ارزش منفی است، یک نقطه‌ی منفی و سیاه است. ببینید همین خُلق، همین روحیه، اگر بیاید توی دانشگاه، اگر ما بتوانیم همین یک قدم را برداریم؛ کانال بزنیم بین حوزه و دانشگاه روحیه‌ی درس را، عبادت دانستن و به عنوان وظیفه‌ی الهی انجام دادن، این را ما منتقلش کنیم به دانشگاه که البته این انتقال کار آسانی هم نیست. اما ببینید چه قیامت عظیمی برپا خواهد شد. چه تحوّلی در کار تحصیل و علم بوجود خواهد آمد. آن جوانی که می‌آید توی دانشگاه و درس می‌خواند برای این‌که عبادت کرده باشد، یک وظیفه‌ی الهی را انجام داده باشد، این چه جوری درس می‌خواند؟ چه درسی می‌خواند؟ چه جوری فضای اطراف خودش را می‌سازد؟ یا از آن تأثیر می‌پذیرد؟ وقتی فارغ‌التحصیل شد چه جوری توی جامعه کار می‌کند؟ امروز هنوز هم در جامعه‌ی انقلابی و اسلامی ما آن کسانی که در دانشگاههای گذشته درس خواندند، جامعه‌ی تحصیل‌کرده‌ها و درس‌خوانده‌ها -یک مجموعه‌ای را فرض کنیم تحصیل‌کرده‌ها و درس‌خوانده‌ها- کسانی که متخصص شدند و مدرک گرفتند، این مجموعه، که البته این مجموعه توی آن همه جور آدم هست. از بهترین آدمها ممکن است توی اینها باشد، آدمهای متوسط هم باشند، آدمهای منفی هم باشند، اما این مجموعه بطور کلی -مثل بقیه‌ی مجموعه‌هایی که در خدمت انقلاب قرار گرفتند- نمی‌تواند بگوید در خدمت انقلاب قرار گرفته. یعنی توی تحصیل‌کرده‌های ما آن کسانی که رفتند در جبهه‌ها شهید شدند، آن کسانی که بارهای سنگین را بر دوش گرفتد، آن کسانی که توی دانشگاه درس را برای پیشرفت انقلاب یک وظیفه و یک هدف دانستند و رویش کار کردند، تلاش کردند، اینها زیادند، کم نیستند. اما کسانی هم در کنار اینها هستند که از همین دانشگاه‌ها بهره بردند؛ از همین بیت‌المال، از همین منبع ثروت معنوی این ملت. اما الان برای این ملت دل نمی‌سوزانند، برای این ملت کار نمی‌کنند. نمی‌گوئیم از پشت خنجر می‌زنند، البته آنجوری توی همه هست، توی همه‌ی قشرها هست. توی روحانیون هم هست، توی غیر روحانیون هم هست. اما دل برای انقلاب سوزاندن یک چیزی است که، یک خصیصه‌ای است دیگر. دل نمی‌سوزانند برای انقلاب، هستند کسانی اینجوری. با کارِ انقلاب کاری ندارند، در حالیکه می‌توانند برای انقلاب خیلی مفید باشند؛ برای مردمشان، برای کشورشان. خیلی می‌توانند، اینها بیش از همه مدیون این مردمند. زیرا که اینها از این ذخیره‌ی ثروت معنوی و مادی این مردم استفاده کردند. دانشگاه مظهر تلاش و زحمت این مردم زحمتکش است دیگر، زحمت کشیدند این دانشگاه بوجود آمده، اینها هم همین جا تحصیل کردند. اما به درد این مردم خیلی‌هایشان نخوردند. حالا اگر درس برای عبادت خوانده شده بود به عنوان یک وظیفه‌ی الهی و عبادی. شما ببینید وضعیت چه جوری بود اصلاً و چقدر متفاوت بود. این یک قلم از خصوصیات حوزه است.
یک چیز دیگری که به نظر من توی حوزه‌های علمیه وجود دارد و به آن توجه می‌شود و اهتمام می‌شود و خوب است که در دانشگاهها بیاید، احساس وظیفه کردن در این درس خواندن است. غیر از این جنبه‌ی الهی و معنوی. اینی که واقعاً احساس یک خلائی بکند و برای پر کردن آن خلاء برود درس بخواند. یک خلائی احساس بشود، این نوع درسهایی را که می‌شود دانشجو و طلبه بخوانند این احساس خلاء اگر وجود داشته باشد نوع آن درسها را معین می‌کند، خیلی از چیزها هست که لازم نیست اینها خوانده بشود. یعنی نیازی به آنها نیست، یا نیازهای درجه‌ی یک نیست، اولویت ندارد. اما همچنان وجود دارد و در مراکز درسی ما و تحصیلی ما هست اینها، وجود دارد. با این‌که به اینها نیازی هم وجود ندارد. امروز حوزه به میزان زیادی از این جهت خودش را اصلاح کرده و درست کرده. آن درسهای غیر لازم یا مباحث غیر مفید، آن تحقیقات پیچیده‌ای که سابق به آن توجه می‌شد، اهتمام می‌شد، در حالی که هیچ اثری نداشتند و امروز آنها چندان به آن بها داده نمی‌شود، و دلیل فضل شمرده نمی‌شود. اما در مقابل به علومی که به آنها احتیاج هست، مثل تفسیر که در حوزه‌ها معمول نبود، مثل معارف که در حوزه‌ها معمول نبود. تاریخ که در حوزه‌ها معمول نبود. به این چیزها امروز رسیدگی می‌شود، و خوب است. در دانشگاه‌ها هم می‌تواند با همین انگیزه یک حرکت اینجوری بوجود بیاید؛ حوزه و دانشگاه با همدیگر همکاری کنند و هدفشان را این قرار بدهند که درسها را طبقه‌بندی کنند. ببینند که چه چیزهایی لازم است، چه چیزهایی لازمتر است، چه چیزهایی اصلاً لازم نیست. این طبقه‌بندی خیلی مهم است در هم حوزه و هم دانشگاه، یک همکاری‌ای بین حوزه و دانشگاه می‌تواند انجام بگیرد و یکی از چیزهایی است که به عنوان یک اخلاق درسی و تحصیلی هم برای حوزه لازم است هم برای دانشگاه لازم است. متقابلاً در دانشگاه تخصص‌گرائی هست، البته تخصص‌گرائی به صورت افراطی‌اش یک عیب است. و امروز این ثابت شده و روشن شده است که تخصصی بار آمدنِ به معنای صد در صد یک نقطه‌ی منفی است. انسان یک موجود ذوابعاد است و اگر در یک بعد فقط به او توجه بکنند و بها بدهند ناقص بار می‌آید. و تخصصی به معنای دید محدود خشک چیز مطلوبی نیست. اما توجه به این معنا که کارها را باید تقسیم کرد و درس خواندن را هم بر اساس تقسیم کار باید قرار داد یک توجه خیلی خوبی است. این توجه را معارف جدید و فرهنگ جدید به آن بهاء داد و از اوّل مبنای کار خودش را بر این قرار داد. حوزه‌ها خیلی به این مسأله توجهی نداشتند. البته در سابق تو حوزه‌ها هم بود اینجور که حالا یک کسانی بودند که فقط در ادبیات مُلّا می‌شدند یا فقط مثلاً به فلسفه می‌پرداختند. اما یک چیز استثنائی و نادری بود. درسهای واحدی را همه می‌خواندند و برای هدفهای گوناگون. به نظر ما در حوزه‌های علمیه بایستی اهداف جداگانه‌ای را مورد توجه قرار داد. یک هدف، ساختن مجتهد فقیه متخصص فنی، باید فقهائی باشند و مجتهدینی باشند؛ این یک هدف، افرادی با استعدادهایی در حدّ خاص، و با شوق و علاقه بایستی بروند طرف اینجور درس خواندن و به سمت آن رفت. در کنار اینها کسانی باشند که قدرت استنباط پیدا کنند و بتوانند از منابع اسلامی معارف الهی را به دست بیاورند، اما نه به قصد اِفتاء. نه به قصد این‌که در فقه یک انسان متبحر متخصص در فقه بشوند، نه! به قصد این‌که بتوانند معارف اسلامی را که بحثهای فراوان و کتابهای فراوان و مباحث لازم برای به خصوص جامعه‌ی امروز ما در آنها هست اینها را استخراج بکنند و دراختیار مردم بگذارند، در اختیار نظام بگذارند. و ما امروز چقدر احتیاج داریم به اینجور استنباطها. در حقیقت مجتهدین درجه‌ی دو که اینها اگر چه از لحاظ عمق فقهی و درسی درجه‌ی دو هستند اما ممکن است از لحاظ سعه‌ی نظر و مُتِحَنِّن بودن از آن دسته‌ی اوّل حتی قویتر و بالاتر و همه‌جانبه‌تر باشند.
یک هدف دیگر برای مبلغین آن کسانی که می‌توانند اسلام را تبلیغ کنند، تبیین کنند برای مردم، درس بخوانند برای این‌که بشوند یک مبلّغ، ممکن است مجتهد هم اصلاً نشوند. لازم هم نیست، قدرت اجتهاد و استنباط پیدا کند. تا حالا هم همینجور بوده، یعنی آنهایی که متخرجین حوزه‌ی علمیه بودند بعضی مجتهدین عالی‌مقام سطح بالا شدند همه آنجور نشدند. بعضی مجتهدین درجه‌ی دو شدند که به کار همان رفع نیازهای آنچنانی می‌آمدند. بعضی‌ها هم مبلغین شدند اما بی‌برنامه اینکار انجام گرفته، لذا ریخت و پاش زیاد داشته است. هدر دادن امکانات و نیروها زیاد توی آن وجود داشته. از اوّل این را مشخص کنند، پایه‌ای را معلوم کنند همه، تا آن پایه برسند، بعد راهها منشعب بشود و عوض بشود. تخصص‌گرائی یک اخلاق دانشگاهی است که می‌تواند وارد حوزه‌ها بشود و با هدفهای مختلف، رشته‌های درسی گوناگون و روشهای گوناگون بوجود بیاید. و بنده تصور می‌کنم دانشکده‌ی الهیات به خصوص می‌تواند یک حلقه‌ی رابط بین حوزه و دانشگاه باشد. البته خب همان‌طور که جناب آقای میرمحمدی رئیس محترم این دانشکده فرمودند، وضع کنونی دانشکده با آنی که قبلاً بوده و برای او اصلاً این دانشکده بوجود آمده بوده خیلی فرق دارد. این دانشکده در اولی که بوجود آمده چه در دوران معقول و منقول آن اوائل و چه حتی قبل از آن و دوران وعظ الخطابه یا وعظ التبلیغ با هدفهای معلوم نیست خیلی خیرخواهانه‌ای این‌جا بوجود آمده بود، و زمان رضاخان تشکیل یک چنین دستگاهی احتمالاً با هدفهای درستی نبود. اما علی‌رغم خواست آن بنیانگذاران، دانشکده‌ی الهیات منشأ برکات خیلی زیادی بود. همان‌طور که فرمودند این شهدای عزیز و متخرجین زیادی، انسانهای وارسته، پاکیزه، خوب از این‌جا آمدند بیرون. اساتید خیلی خوبی از حوزه‌ها آمدند این‌جا تدریس کردند، حتی از خود حوزه‌های علمیه آمدند این‌جا تدریس کردند. شخصیتهای عالِم، فاضل، وارسته‌ای همیشه این‌جا بودند، درس گفتند و عده‌ی زیادی هم این‌جا درس خواندند که انسانهای پاکی بودند. به‌هرحال امروز دانشکده‌ی الهیات یک چیز دیگر است و می‌تواند یک مسؤولیت بسیار سنگین و حساسی را بر دوش بگیرد و دانشجویانی را این‌جا تربیت کند که اینها به معنای حقیقی کلمه بتوانند حامل معارف اسلامی باشند. ما برای انتقال معارف اسلامی به اعماق جامعه و به دبیرستانها، به دانشجویان دانشگاهها، به دانش‌آموزان دبیرستانها و به خیلی از نقاط این جامعه احتیاج داریم به انسانهایی که از اسلام و از مبانی اسلامی و از تفکر الهی اسلام آگاه باشند. در یک حد لازم و مشبهی از فلسفه‌ی اسلامی، از تفسیر قرآن، از معارف گوناگون اسلامی، مطّلع باشند. و این دانشکده می‌تواند یک چنین انسانهایی را تربیت کند. البته همان‌طور که عرض کردید اگر مبنای کار توی این دانشکده، مبنای علم را عبادت دانستن باشد و بر این مبنا حرکت بکنند؛ ما فکر می‌کنیم که می‌تواند یک حلقه‌ی وصلی و یک وسیله‌ی ربطی بین حوزه و دانشگاه خود این‌جا محسوب بشود. و هم حوزه و هم دانشگاه روی این دانشکده سرمایه‌گذاری کنند و متخرجین این دانشکده را یک افرادی بسازند که اینها برای رساندن رسالت اسلام و پیام اسلام نقش بسیار ارزنده‌ای را ایفا کنند.
بنده در پایان صحبتم باز هم به این مسأله اهتمام می‌کنم که روی روشهای وحدت حوزه و دانشگاه با همین مفهومی که عرض شد باید کار بشود. ببینیم چکار می‌شود کرد برای این‌که بتوانیم اخلاق مثبت حوزه را در دانشگاه و نقاط مثبت اخلاق دانشگاهی را در حوزه رواج بدهیم، بتوانیم از معارف این دو برای همدیگر استفاده کنیم، بتوانیم از شخصیتهای این دو مرکز و دو کانون برای تکمیل و غنی کردن هر چه بیشترِ آن دیگری استفاده کنیم. و بالأخره بتوانیم یک وحدت‌روش، وحدت سیستم بین این دو مرکز علمی بوجود بیاوریم تا متخرجین حوزه و متخرجین دانشگاه از همدیگر احساس بیگانگی نکنند. در آینده در سالهای آینده که بناست همین جوانها و آن جوانهای این جامعه را بسازند و این مردم را اداره کنند، با همدیگر احساس اُنس بکنند، احساس غربت از یکدیگر نکنند، این یکی از وظائف بسیار مهم است. ان‌شاءاللَّه که این اجتماع و گردهمائی بتواند در این راه قدمهای مؤثری را بردارد. بنده بار دیگر درودهای فراوان خودم را به روح پاک شهید عزیزمان مرحوم مفتح و همچنین ارواح شهدای عزیز دیگری که در این دانشکده و در این محیط تدریس کردند، یا درس خواندند و به‌هرحال حضور داشتند، نثار می‌کنم و برای مسؤولین این دانشکده و همچنین برای شما برادران و خواهرانی که این‌جا تحصیل می‌کنید، تقاضای توفیق از پروردگار عالم می‌کنم.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در پنجمین کنگره‌ی بین‌المللی نهج‌‌البلاغه

تاریخ: 1364/01/19

 

بیانات در پنجمین کنگره‌ی بین‌المللی نهج‌‌البلاغه


بسم الله الرحمن الرحیم
مایه خوشوقتی بسیاری است که شاهد تشکیل یک مجمع دیگر درباره نهج البلاغه به همّت برادران عزیز در (بنیاد نهج البلاغه) هستیم. بنده به عنوان یک فرد مسلمان و به عنوان کسی که مدتی از زندگی فکری و مطالعاتی خودم را در زمینه مباحث نهج البلاغه گذرانده‌ام، و به عنوان یک مسئول در نظام جمهوری اسلامی، این حرکت را یک حرکت مبارک و لازم و خوش‌عاقبت، و مرحله کنونی را برای رسیدن به مراحل نهایی، مرحله‌ای ابتدایی و فرخنده میشمارم. همّت برادران در خور تقدیر بسیار است و به اینجا هم نباید بسنده بشود و خدمت به نهج البلاغه باید همچنان ادامه پیدا کند. البته در فاصله بین این کنگره و کنگره سال گذشته، کارها و تلاشهایی در زمینه‌های مختلف انجام گرفته است که بنده در جریان بعضی از آنها قرار گرفته‌ام. اما میخواهم تأکید کنم که این اجتماعات باید مقدمه‌ای برای کارهایی عظیم باشد. ما زمان بسیاری را با عدم ارتباط با نهج البلاغه گذرانده‌ایم. باید امروز با فرصتهایی که هست آن نقایص را جبران کنیم. البته کسانی که در زمینه نهج البلاغه کار کرده‌اند کم نیستند، چه در ایران و چه در بعضی دیگر از کشورهای اسلامی، اما کارهای اصولی و اساسی که بتواند مدرسه‌ نهج البلاغه را در کل فضای جهان اسلام گسترش بدهد، همچنان باقی است، اگر چه پایه‌های آن کارهای اصولی، دارد تدریجا انجام میگیرد. واقعا نهج البلاغه گنجینه عظیمی است که به این سادگی، حتی به موجودی آن نمیشود دسترسی پیدا کرد، یعنی آن را فهمید، و بعد از این که چنین موجودی را شناختیم، نوبت کار اصلی یعنی بهره‌برداری است. ما هنوز موجودی نهج البلاغه را هم نمیدانیم، البته بسیاری از منابع غنی اسلامی همین وضعیت را دارند، اما نهج البلاغه با رتبه و پایه والایی که دارد در حقیقت یک استثناء است و باید به صورت یک گنجینه استثنایی با آن برخورد کرد.
وقتی تأمل میکنم، میبینم آرزویی که، داشته‌ایم و داریم این است که جامعه ما با این کتاب عزیز الفت و انس پیدا کند. از امثال ما نمیشود حالا انتظار کارهای تحقیقاتی داشت. مگر این که خدای متعال توفیق دهد روزی به حجره طلبگی خودمان برگردیم و از این کارها داشته باشیم. من در باره توجهی که ما باید به نهج البلاغه پیدا کنیم میخواهم هشدار بدهم. ما این توجه را امروزه کم داریم، مثل این که نمیدانیم چه گنجینه معرفت بیپایانی در این کتاب هست، یا هنوز برای مردم ما، حتی برای محققین ما، اهمیت دستیابی به منبع عظیم این کتاب بی‌نظیر به طور کامل کشف نشده است.
اولا این کتاب یک کتاب دست اول اسلامی است و در این شرایط تاریخی، که با صدر اسلام تقریبا ۱۴۰۰ سال فاصله داریم، منابع دست اول و اصیل اهمیت ویژه‌ای دارد، چرا که با طول زمان میل به تأویل و برداشتهای تأویل‌گونه افزایش پیدا میکند و این یکی از آفات تفکرات الهی است. وقتی زمان از منبع جوشش دین قدری فاصله پیدا میکند، ذهنها، خلاقیتها، و ابتکارات و جوشش‌های درونی انسانهای هوشمند آنها را به استنباط‌هایی که بیشتر متکی به سلیقه‌هاست سوق میدهد، و همین امر به صورت نامرئی ادیان را منحرف میکند. ادیان گذشته که منحرف شده‌اند، یکی از اصیل‌ترین آفات آنها این بوده که متون اولی و اصلیشان به طور کامل و سالم باقی نمانده است. ما البته قرآن را دست نخورده داریم، همین خود امتیاز بسیار بزرگی است و همین موجب شده که محوری برای استنباطهای گوناگون اسلامی، با همه آفاق وسیع اختلاف سلیقه‌ها، وجود داشته باشد. یعنی بالأخره نقطه‌ای هست که آراء و عقاید مختلف به‌ آن نقطه متکی باشند و آن قرآن است، لکن این کافی نیست، کافی نیست برای این که جلوی تأویل و اظهار نظرها و سلیقه‌گراییها و احیانا هوی و هوس‌گراییها را بگیرد. خود امیرالمؤمنین علیه السلام به ابن عباس فرمود: (لا تخاصمهم بالقرآن فانّ القرآن حمّال ذو وجوه).(۱) راستی کسانی که (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ)(۲) را که درباره امیرالمؤمنین علی نازل شده، تطبیق میکنند با ابن ملجم، و این قدر ذهنشان از راه حق منحرف است، با اینها میشود به قرآن استناد کرد اما در زمان خودمان هم این حقیقت را دیدیم، کسانی بودند که به آیات قرآن استناد میکردند اما با ابزاری از تأویل. در چنین شرایطی، هرچه متون اسلامی و آثار رسیده از صدر اسلام بیشتر باشد، امکان محققان برای استنباط صحیح دین بیشتر است. در گذشته خود ما شاهد بودیم که مؤوّله، یا به تعبیر دیگر التقاطیون، به روایات و احادیث هیچ کاری نداشتند. تا ما میگفتیم حدیث میگفتند: مگر شما قرآن را قبول ندارید، مثل این که بین اعتقاد به قرآن و استناد به حدیث تعارضی وجود دارد. اوایل ما تعجب میکردیم و خیلی حساس نبودیم، بعد که دیدیم اینها با قرآن چگونه معامله میکنند و چگونه حدیث صحیح صریح را رد میکنند، آن وقت فهمیدیم که علت مخالفتشان با حدیث چه بوده است. در آنجا هم امیرالمؤمنین  به ابن عباس میفرماید: که با خوارج به سنّت احتجاج کن، زیرا که قابل تأویل نیست، روشن است.
اگر ما در شرایط کنونی جهان اسلام که عدد مسلمانها عدد کثیری است و اقطار وسیعی از جغرافیای عالم را گرفته‌اند و آراء و عقاید و نظرات، اجتهادها و مکتبهای گوناگون بر ذهن و روحشان حاکم است، اگر بتوانیم متون صدر اسلام را احیاء کنیم کمک زیادی به ایجاد یک محور اصلی برای این اجتهادها کرده‌ایم. نهج البلاغه را از این دیدگاه نگاه کنید. نهج البلاغه با این دیدگاه هرگز با کتاب حدیث فلان صحابی یا تابعی که پنجاه سال، شصت سال، صد سال، صد و چهل سال بعد از هجرت بوده قابل مقایسه نیست. نهج البلاغه کلام اولین مؤمن به وحی محمدی است. و کلام خلیفه پیغمبر، خلیفه‌ای که همه مسلمانها بر او اتفاق نظر دارند، و امامی که به اعتقاد شیعه و بسیاری از اهل سنت افضل صحابه است. یعنی انسانی در این حد عظمت و اهمیت، سخنانش، سخنرانیهایش، خطبه‌هایش، عینا باقی مانده و این میتواند نشان دهنده متنی عظیم و اصیل از معارف اسلامی باشد. اخلاق هست، زهد هست، رهبری در جامعه هست، نظام سیاسی هست، نظام اجتماعی هست، عرفانی هست. ما میتوانیم پایه‌های اعتقاد کامل و جامع به اسلام را در این کتاب پیدا کنیم.
این کتاب وقتی در کنار قرآن قرار بگیرد، یقینا تالی قرآن است. یعنی ما دیگر کتابی نداریم که دارای این حد از اعتبار و جامعیت و قدمت باشد. لذا احیای نهج البلاغه وظیفه ما شیعیان تنها نیست، وظیفه همه مسلمان‌هاست، یعنی هر کس علی بن ابی طالب علیه السلام را قبول دارد، و مسلمان است-  چون در اسلام کسی نیست که این بزرگوار را قبول نداشته باشد-  همه مسلمانها به عنوان احیای یک میراث بی‌نظیر اسلامی باید نهج البلاغه را زنده کنند. و این احیا نه فقط به معنای کثرت چاپ، که خوب زیاد هم چاپ شده، بلکه به معنای کار کردن و تحقیق کردن در زمینه آن است، همچنان که در زمینه قرآن کریم کار شده، تفسیرهای زیادی نوشته شده، در علوم قرآنی کار شده، درباره نهج البلاغه هم باید این کارها انجام گیرد. همان طور که قرآن خوانده میشود نهج البلاغه هم باید خوانده شود. چون تالی قرآن است، دنباله قرآن است. همان طور که مسلمانها خودشان را موظف میدانند با قرآن انس پیدا کنند و ندانستن قرآن را برای خود نقص میشمارند، ندانستن نهج البلاغه هم باید نقص به حساب بیابد.
نکته دیگری که فوق العاده مهم است و به نظر من تکلیف همه ماست، این است که ما موقعیت صدور این سخنان و احوال گوینده آنها را به خوبی بشناسیم و بدانیم که این آگاهی و شناخت برای بسیاری از بیماریهای جامعه ما شفایی عاجل است. زیرا وقتی گوینده این سخنان را مورد مطالعه قرار میدهیم، میبینیم یک انسان عادی نیست، بلکه دو خصوصیت دارد که سخن او را، از این جنبه‌ای که میخواهم بگویم، به اهمیت فوق العاده‌ای میرساند. آن دو خصوصیت یکی حکمت و دیگری حاکمیت اوست. علی اولا یک حکیم است، از آن کسانی که (یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ).(۳) یعنی حکمت الهی به او داده شده، جهان را و انسان و حقایق آفرینش را و دقایق هستی را میشناسد، حکیم یعنی این. به حقایق جهان واقف است، حالا به عقیده کسانی که او را امام معصوم میدانند، به الهام الهی، و به عقیده آنهایی که او را امام معصوم نمیدانند به تعلیم از پیغمبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم) و از اسلام. به هر حال در این که انسان بصیر و حکیمی است بهره‌مند از حکمت پیغمبران، و به حقایق آفرینش و آنچه در گنجینه‌های خداوند است آشنا است، کسی تردید ندارد، این خصوصیت اول ایشان بود. خصوصیت دوم این که آن حضرت در زمانی خاص حاکم جامعه اسلامی بود، و مسئولیت حکومت داشت. این دو خصوصیت یعنی حکمت و حاکمیت که در امیر المؤمنین (علیه الصلاة و السلام) وجود داشته، سخنان او را از یک سخن حکمت‌آمیز معمولی بالاتر می‌برد، یعنی خصوصیت و بعد جدیدی به سخنان او میدهد.
اما راستی سخن او چیست؟ امیرالمؤمنین در سخنرانیهای خود چه میگوید؟ این امیری که هم حاکم جامعه اسلامی است، و هم آن چنان پایه و مایه‌ای از حکمت دارد چه گفته است؟ بدیهی است که سخن او مطابق با نیازهاست، و چیزی را که نیاز قطعی آن مرحله از تاریخ اسلام آن را طلب میکند میگوید. ممکن نیست غیر از آن چیزی بگوید. ممکن نیست که آن طبیب حاذق دلسوز نسخه‌ای بنویسد، که بیمار او به آن احتیاج ندارد، بنابراین ما از نسخه امیر المؤمنین یک چیز دیگر پیدا میکنیم، آن چیست آن وضعیت آن روز جامعه اسلامی است. هیچ تأویلی نمیتواند این قدر گویا باشد. هیچ گزارشی نمیتواند این قدر دقیق باشد و بگوید که جامعه آن روز در چه شرایطی زندگی میکرده، چنان که علی بن ابی طالب آن را بیان کرده است. ما امروز در دورانی زندگی میکنیم که مایلیم آن را تشبیه کنیم به دوران صدر اسلام، یعنی ولادت دوباره اسلام. آن روز، روز ولادت نخستین اسلام بود، امروز روز ولادت دوم اسلام است. آن روز احکام اسلامی عمل و اجرا شد، امروز هم ما داریم خودمان را به طرف مرّ احکام اسلامی میکشانیم، آن روز دشمنان اسلام یعنی دشمنان این معارف و این احکام، با مجتمع نبوی مخالف بودند، و آنهایی هم که با انقلاب ما مخالفت میکنند، با جمهوری مخالف نیستند با اسلام مخالفند، و البته نه با نام اسلام بلکه با روح و واقعیت اسلام، و این یک چیز ساده‌ای نیست. آنها حق هم دارند مخالف باشند، ابرقدرتها، سلطه‌گرها، زورگوها، استثمارگرها، تبعیض‌گرها، تحقیر کنندگان انسان، توطئه کنندگان علیه ارزشهای بشری و انسانی، نفی کنندگان ارزشهای الهی، اگر از اسلام خائف و نگران نباشند جای تعجب است، چون این ضد همه آن جهت‌گیریها است، و این خصوصیت آن روز هم وجود داشته است.
خوب ما، ملت ایران، به عنوان کسانی که پایه‌های این نظام را روی دوشمان گرفته‌ایم اگر امروز به نهج البلاغه مراجعه کنیم در آن چیز جالبی خواهیم یافت. بیماریهایی که در این موقعیت ما را تهدید میکند و درمان این بیماریها، برای ما ارزنده و حیاتی است که برویم و این درمانها را جستجو کنیم. نمیخواهم بگویم همه آن حوادثی که در صدر اسلام اتفاق افتاده، امروز هم همانها موبه‌مو اتفاق میافتد، نه. اما جهت‌گیریها یکی است. دل مؤمنین با دل مؤمنان آن روز است، امید مؤمنین امروز با امید مؤمنان آن روز، تردید منافقین و ضعاف الایمان امروز همانند تردید منافقین و ضعاف الایمان آن روز است. همدستی مخالفان و توطئه‌گران امروز همانند همدستی مخالفان و توطئه‌گران آن روز است. محوری بودن نظام ما مانند محوری بودن نظام صدر اسلام، مردم‌گرایی نظام ما مانند مردم‌گرایی نظام صدر اسلام است. قبول قرآن به عنوان سند اصلی، نسخه کامل و مجسم کننده وضعیت آرمانی و ایده‌آل، اینها جهت‌گیریهای کلی است و این جهت‌گیریها یکی است. پس طبیعی است اگر ما منتظر بیماریهایی باشیم مشابه بیماریهای آن روز که اگر آن بیماریها را از پیش بشناسیم خودمان را برای مقابله با آنها آماده خواهیم کرد. نهج البلاغه آن بیماریها را یکی یکی به ما معرفی میکند. با این که علی الظاهر کتاب گزارش تاریخی نیست، اما سخن امیرالمؤمنین گزارش تاریخی است، البته اگر من میخواستم در این زمینه شاهد ذکر بکنم و بگویم که امیرالمؤمنین چطور جامعه معاصر خودش را با بیان دردها و درمانها ترسیم میکند، اگر میخواستم تشریح کنم که چطور امیرالمؤمنین‌ نسخه‌ای به دست ما میدهد که وقتی آن نسخه را مطالعه میکنیم، میفهمیم مخصوص چه نوع بیماری است، و ما امروز بیماریش را میشناسم، اگر میخواستم این را بگویم، بایستی یک رساله بنویسیم. متأسفانه همانطور که گفتم از ما دیگر نباید توقع داشت، برادرانی که فراغت دارند دنبال این کارها بروند. اما باید بگویم که جستجوی این مسأله از نهج البلاغه خیلی زحمت هم ندارد، بگردید، همینطور تورّق بکنید خودش را به شما نشان خواهد داد.
اما نمونه‌وار چند فقره از بیماریهای آن روز را که امیر المؤمنین (علیه السلام) در صدد معالجه آنهاست، ذکر میکنم: یکی از این بیماریها مسأله دنیا است. در نهج البلاغه چه بسیار علیه دنیا و دنیاطلبی و دنیافریفتگی، علیه خطرات و کمینهای دنیا هشدار داده شده است، و یکی از بخشهای مهم نهج البلاغه زهد آن است. این زهد برای چیست این کدام واقعیت آن دوران را نشان میدهد آن دورانی که پیغمبرش میگفت: (الفقر فخری)(۴) و افتخار میکرد که فقیر است، مردمش افتخار میکردند که به مال دنیا آلوده نیستند، ابوذرها و سلمانها و عبداللّه بن مسعودها و اصحاب صفّه‌شان جزو اشراف آن امت بودند، و اصلا به دنیا، و طلا و نقره و زر و زیور و زخارف مالی اعتنایی نداشتند، اصلا زخارف مالی در برابر زخارف غیرمالی چیزی به حساب نمیآمد، که پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: (أشراف أمّتی أصحاب اللّیل و حملة القرآن)،(۵) اشراف امت من، اشراف جامعه اسلامی آنهایی هستند که شب با خدا سر و کار دارند و خدمت و عبادت میکنند، آنهایی که با قرآن آشنا هستند. در جامعه اسلامی چه حادثه‌ای روی داده که از صد کلمه سخنان امیرالمؤمنین تقریبا پنجاه کلمه‌اش در باره زهد است. این که نهج البلاغه پر است از زهد و ترغیب به زهد چه چیز را نشان میدهد؟ بله، بیماری را نشان میدهد، این نسخه امیرالمؤمنین که این قدر راجع به دنیا گرم و پرشور و پرهیجان و زیبا و بلیغ حرف میزند، نشان میدهد که مردم بدجوری گرفتار دنیا شده بودند، بیست و سه سال پس از رحلت پیامبر بدجوری مردم اسیر شده بودند، و این دست گره‌گشا سعی میکند گره‌های این کمند را از دست و پای آنها باز کند. در نهج البلاغه وقتی ما به ذکر دنیا میرسیم اوجی میبینیم، احساس میکنیم کلام امیرالمؤمنین در باب دنیا اصلا یک لحن و لون دیگر است، البته از صدها نمونه که در این زمینه وجود دارد من نتوانستم که این چند سطر را یادداشت نکنم و اینجا نخوانم از بس زیباست.(فانّ الدّنیا رنق مشربها، ردغ مشرعها، یونق منظرها، و یوبق مخبرها، غرور حائل، و ضوء آفل، و ظلّ زائل و سناد مائل، حتّی اذا أنس نافرها، و اطمأنّ ناکرها، قمصت بأرجلها، و قنصت بأحبلها، و أقصدت بأسهمها، و أعلقت المرء أوهاق المنیّة قائدة له الی ضنک المضجع و وحشة المرجع). ببینید چقدر زیبا است، البته قابل ترجمه نیست، باید بلغا و شعرا بنشینند کلمه کلمه اینها را بسنجند و ترجمه کنند، آن که توجه انسان را جلب میکند، یعنی توجه من را جلب کرد این بود که وقتی در باره دنیا صحبت میکند میفرماید: (غرور حائل، وضوء آفل، و ظل زائل، و سناد مائل). بعد نکته‌ای را ذکر میکند (حتی اذا آنس نافرها) آن چنان دنیا با جلوه‌هایش و فریبندگیهایش خودنمایی میکند که آنان که از دنیا میگریختند و از آن وحشت داشتند، به آن انس میگیرند (و اطمأن ناکرها)(۶) آنها که حاضر نبودند به دنیا دست بزنند، در کنار دنیا احساس آرامش میکنند. این همان بیماری است، یعنی همان انسانهایی که در دوران پیغمبر خانه و زندگی و باغهای مکه و ثروت و تجارت، و حتی زن و بچه را رها کردند و برای اسلام در کنار پیامبر به مدینه آمدند، با گرسنگی ساختند، با سختی ساختند، همین‌ها بعد از بیست - سی سال پس از رحلت پیامبر وقتی از دنیا میروند طلاهایی را که از اینها مانده برای تقسیم بین وارث باید با تبر بشکنند، اینها مصداق (حتی اذا آنس نافرها و اطمأن ناکرها) است. این اوج سخن امیر المؤمنین است. این یک نمونه از سخنان آن حضرت در مورد دنیاست.
یک موضوع دیگر که در نهج البلاغه بارها تکرار شده است تکبر است، یعنی همان که محور اصلی خطبه قاصعه است، و البته مخصوص خطبه قاصعه هم نیست، خیلی جاها هست. مسأله تکبر یعنی خود را از دیگران بالاتر دانستن، همان آفتی است که اسلام را و نظام سیاسی اسلام را منحرف کرد، خلافت را به سلطنت تبدیل کرد، یعنی به کلی نتایج زحمات پیامبر را تقریبا در برهه‌ای از زمان از بین برده است. این است که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه به آن بسیار اهمیت میدهد. در همین خطبه قاصعه‌ای که میدانید و معروف است، امیرالمؤمنین چقدر زیبا و پرمغز و برانگیزاننده و هشداردهنده سخن گفته است. قسمتی از آن خطبه را یادداشت کرده‌ام: (فاللّه اللّه فی کبر الحمیّة، و فخر الجاهلیّة، فانّه ملاقح الشّنآن، و منافخ الشّیطان الّتی خدع بها الأمم الماضیة، و القرون الخالیة، حتّی أعنقوا فی حنادس جهالته و مهاوی ضلالته، ذللا عن سیاقه، سلسا فی قیادة... الا فالحذر الحذر من طاعة ساداتکم و کبرائکم الّذین تکبّروا عن حسبهم و ترفّعوا فوق نسبهم).(۷) این هشدار امیرالمؤمنین  است، افراد جامعه را از دو چیز به شدت پرهیز میدهد: یکی از تکبر و کبر ورزیدن و خود را برتر از دیگران دانستن. دوم از قبول این تصور غلط از دیگران، یعنی نه خودتان خود را از دیگری بالاتر بدانید نه این تصور غلط را اگر دیگری داشت شما قبول کنید. اینها ضامن اجرای اخلاق اسلامی بین مردم و بین مسؤولان در جامعه اسلامی است. امیرالمؤمنین تأکید میفرماید که هرگز از دیگران ترفع و تکبر قبول نکنید و حضرت امیرالمؤمنین نه خودش کبر میورزید و نه از کسی کبر و خیلاء را قبول میکرد.
خوب این هم حاکی از این است که آن روز این بیماری و در واقع هر دو بیماری وجود داشته است، برای این که مسلم بشود، بروید تاریخ را نگاه کنید، آنها که به تاریخ آن دوره آشنایند میدانند که سهمگین‌ترین بیماری مردم آن روز همین دو چیز بوده: عده‌ای خودشان را بالاتر از دیگران میدانستند، قریش از غیر قریش، وابستگان به فلان قبیله عربی از وابستگان به فلان قبیله دیگر. و متأسفانه این بیماری و این که کسانی خود را برتر از جمعی دیگر بدانند بعد از پیغمبر خیلی زود پیدا شد، و نتیجه این حال همان بود که امیرالمؤمنین فرمود: (فانه ملاقح الشّنآن...) وقتی کسی خودش را بالاتر از دیگری دانست، قشری خودش را از قشر دیگر بالاتر دانست، آن روز اول اختلاف است، اول جدایی است، وقتی به این نکات در سخنان امیرالمؤمنین توجه کنید میبینید تمام خصوصیات را ذکر کرده است. دومی بیماری کبرپذیری بود، یعنی گروه محکوم قبول کنند که محکومند و باید محکوم باشند، حالا بروید شما به تاریخ آن وقت مراجعه کنید. آن قدر نشانه‌های ظلم‌پذیری، کبرپذیری و رجحان‌پذیری در زندگی آن مردم، میبینید که واقعا تأسف میخورید. آن عده مردمی که سری بلند میکردند و نمیپذیرفتند، همیشه مورد تهاجم بودند، و همیشه یکی از خصوصیات مردم عراق همین بود. البته کوفیها را از قدیم نقل میکردند که بیوفایی کرده‌اند و این خصلتی است که از چیزهای بسیاری ناشی میشود. اما مردم عراق آن روز، مردم بلند طبعی بودند و حکام شام را قبول نمیکردند. من گمان میکنم یکی از علل این مسأله حضور امیرالمؤمنین در میان آنها بود، و در برهه‌ای از زمان این خلق اسلامی را از امیرالمؤمنین آموخته بودند. به هر حال مشاهده میکنیم که در طول حکومت تقریبا ششصد ساله بنی امیه و بنی عباس، اساسی‌ترین ضربت‌گاه و نقطه‌ ضعف و آسیب‌پذیری جامعه اسلامی همین بوده، و از اینجا فساد وارد شده است. لذا دستورات امیرالمؤمنین در موارد بسیاری راجع به مخالفت با مسأله تبعیض‌پذیری یعنی همان کبرپذیری است، این مضمونی است که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه به آن بسیار توجه دارد.
مسأله دیگر مسأله فتنه است، باز حضرت جملات عجیبی در مورد فتنه دارد. این جملات چنان پرمغز، زیبا و جامع‌الاطراف بیان شده است که انسان حیرت میکند که درباره آن چگونه فکر کند. فتنه یعنی چه؟ یعنی اشتباه و اختلاف صفوف، اختلاط صفوف، مخلوط شدن حق و باطل. (و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولی الشّیطان علی اولیائه)(۸) مسأله مخلوط شدن حق و باطل، استفاده از شعارهای حق برای افاده مرام باطل و استفاده از نمادهای حق برای محکم کردن قواعد و پایه‌های باطل، از بلاها و بیماریهایی بود که در روزگار امیرالمؤمنین وجود داشت، لذا آن حضرت افشاگری میکند. در باب فتنه، امیرالمؤمنین در نهج البلاغه دوگونه حرف دارند. یکی مطلبی است که درباره کل عنوان فتنه بحث فرموده‌اند. باز دو سه جمله اینجا یادداشت کرده‌ام. در خطبه دوم، به نظرم آنجا که راجع به ظهور پیامبر اکرم حرف میزند، اشاره میکند به وضع مردم و از جمله میفرماید: (فی فتن داستهم باخفافها، و وطئتهم باظلافها، و قامت علی سنابکها، فهم فیها تائهون حائرون جاهلون مفتونون فی خیر دار، و شرّ جیران، نومهم سهود و کحلهم دموع.)(۹) این باز از همان جملاتی است که واقعا قابل ترجمه نیست، شعرا و اهل ذوق باید بنشینند و برای هر کلمه یک معادل پیدا کنند، برای هر ترکیبی یک ترکیب پیدا کنند. حضرت درباره فتنه حرف میزند: اسب وحشی فتنه این طور مردم را زیر پا انداخته بود، با لگد آنها را خرد میکرد، با سم سر آنها را میکوبید، بعد با وحشیگری سربلند میکرد، و مردم آنجا خوابشان بیداری و سرمه چشمشان اشک بود. سخن از فتنه پیش از ظهور پیغمبران است، وضع جوامعی را که انبیاء از آنجا ظهور کرده‌اند و مبعوث شده‌اند بیان میکند و در حقیقت اشاره میکند به وضع زمان خودش و مردم را از فتنه پرهیز میدهد و میترساند.
مورد دیگر آن جایی است که فتنه مشخصی را ذکر میکند مثل تمام حرف‌هایی که راجع به مخالفین خودش، که آن جنگ‌ها را راه انداختند، بیان فرموده، راجع به معاویه، راجع به طلحه و زبیر، راجع به عایشه، راجع به کسانی دیگر، راجع به خوارج، مشخصا آن چیزهایی را بیان فرموده که در دیدگاهش فتنه به حساب میآمده است. این نوع دوم در حقیقت افشاگری است، امیرالمؤمنین برای این که فتنه را از بین ببرد و بخواباند بر آن است که چهره‌ها را روشن کند، این بهترین راه است. فتنه یعنی چه؟ دو گروه به هم افتاده‌اند، گرد و غبار است، چهره‌ها شناخته نمیشوند، گاهی انسان به برادر خودش شمشیر میزند، از برادر خودش خنجر میخورد، گاهی هم با یک دشمن در کنار هم راه میروند به او اعتماد میکند، و این فتنه است. علاج فتنه چیست؟ افشاگری، اصلا هیچ چیزی مثل افشاگری فتنه را علاج نمیکند و امیرالمؤمنین افشاگری میکند، این افشاگری حاکی از وجود این بیماری در آن روز است.
من در بحث خود سه نکته یا مفهوم را مطرح کردم: دنیا، کبر، فتنه، صدگونه موضوع از این دست در نهج البلاغه پیدا میکنید. من احصاء نکرده‌ام که بگویم دقیقا صد موضوع. به حدس و تخمین تصور میکنم که شاید بیش از صد موضوع کلی از این دست بشود پیدا کرد. امیرالمؤمنین اشاره میکنند به درمانی که آن درمان حاکی از وجود یک بیماری است، و اگر آن بیماری نبود، آن حکیمی که مسئولیت مضاعف نسبت به این جامعه داشت این حرفها را نمیزد، مسلما چیز دیگر در منبر میگفت. گفتن این حرفها حاکی از این است که آن مردم به آن بیماریها مبتلا بوده‌اند و علاجش این توصیه‌هاست. اکنون بعد از گذشت هزار و سیصد و چند ده سال از آن روز، به نسخه درمان احتیاج داریم، هم برای خود آن درمان و هم برای این که بدانیم کدام بیماریها ما را تهدید میکند. امروز ما هم در شرایط مشابهی هستیم، ما را هم دنیاطلبی تهدید میکند، ما را هم ابتلاء به کبر و خودپرستی و تبعیض تهدید میکند، طوفانهای فتنه‌های اجتماعی ما را هم به فرو ریختن تهدید میکند. بنابراین ما هم به آن درمانها احتیاج داریم، و بیش از همیشه به نهج البلاغه احتیاج داریم، مخصوصا از این دیدگاه، و من ندیده‌ام از این دیدگاه کسی دنبال نهج البلاغه رفته باشد. میدانید که البته خیلی کار شده اما این یک دیدگاه جدید است. اینک در آیینه نهج البلاغه نگاه کنید و ببینید شما از وضع کنونی خودتان چه چیزی را در آن میبینید، کدام درد را، کدام خطر را میبینید کدام هشدار متوجه ماست و بدانید که درمانش در نهج البلاغه موجود است. امروز بسیار لازم است که محققان، نهج البلاغه را از این جهات تفسیر کنند.
در پایان سخن، اولا تشکر میکنم از برادران عزیزی که به احیای نهج البلاغه برخاسته‌اند و به پژوهش‌های نهج البلاغه ابعاد علمی جدی بخشیده‌اند، و به طرح و مداوم آن اهمیت داده‌اند و این کتاب مقدس و زندگی آموز و دوران‌ساز را از زیر غبارهای نسیان خارج کرده‌اند، و تشکر میکنم از محققینی که درباره نهج البلاغه کوشیده‌اند، تفسیر و شرح نوشته‌اند، ترجمه کرده‌اند، لغت‌نامه ساخته‌اند و کوشش‌های ارجمند دیگر. اما خواهش میکنم که مسأله نهج البلاغه را از این هم جدیتر بگیریم. امروزه برای ما نهج البلاغه از جهات مختلفی حساس است، من اینجا دو بعدش را ذکر کردم، و خیلی بیش از اینها هم هست. تأکید میکنم که این کتاب، گنجینه بی‌نظیری است، تمام نشدنی است و امروز هم بیشتر از همیشه ملت ما و جامعه اسلامی ما به آن نیازمند است، ما امروز به این کتاب احتیاج داریم.
و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.
۱) نهج البلاغه: نامه ۷۷
۲) بقره: ۲۰۷
۳) بقره: ۲۶۹
۴) بحار الأنوار، ج‌ ۶۹، ص ۴۹
۵) بحار الانوار، ج ۸۴، ص ۱۳۸
۶) نهج البلاغه: خطبه ۸۳
۷) نهج البلاغه: خطبه ۱۹۲
۸) نهج البلاغه: خطبه ۵۰
۹) نهج البلاغه: خطبه ۲

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران

تاریخ: 1365/11/17

 

خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران


    بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 الحمدللّه ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نستهدیه و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین سیّما بقیّةاللّه فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
 قال اللّه الحکیم فی کتابه: الّذین یتّبعون الرّسول النّبیّ الامّیّ الّذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التّوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم.(۱)
 همه‌ی برادران و خواهران نمازگزار را دعوت و توصیه میکنم به رعایت تقوا و پرهیزگاری و اجتناب از تبعیت از هوای نفس و توجه به خدا در همه‌ی گفته‌ها و اعمال و حتی اندیشه‌ها و خواطر. بحثی که امروز در خطبه‌ی اول عرض خواهم کرد، دنباله‌ی بحث در باب آزادی و وظائف دولت اسلامی در تأمین انواع آزادیهاست. بعد از تبیین مفهوم آزادی از دیدگاه اسلام و ریشه‌های آزادی، عناوینی که در باب آزادیها بر روی آن تکیه میشود را - چه در معارف اسلامی و چه در معارف کنونی جهان - یکی پس از دیگری مطرح میکنیم و اوّلین عنوان که امروز درباره‌ی آن بحث کوتاهی خواهم کرد، بحث در باب آزادی فکر و عقیده است که یکی از مباحث مهم هم در اسلام است و هم در فرهنگ کنونی جهان. و کوشش میکنم امروز به طور کوتاه چهارچوبی از این بحث را ارائه بکنم و شاید در یک یا دو خطبه‌ی دیگر لازم باشد که در باب برخی جزئیات و نکات مطالبی عرض شود.
 اولاً آزادی عقیده، آزادی فکر و آزادی مذهب امروز یک شعار پذیرفته شده‌ی جهانی است. یعنی در دنیا حتی حکومتها و کشورهائی که به آزادی اعتقادی هم ندارند و انواع آزادیها را، بخصوص آزادی فکر را در جامعه‌ی خودشان بشدت محدود کرده‌اند، دم از آزادی فکر و آزادی عقیده و آزادی مذهب میزنند و شعارش را میدهند؛ گاهی هم تظاهراتی که نشانه‌ی این است که در این کشور مثلاً مذهب یا عقیده آزاد است، انجام میدهند. مثلاً در کشورهائی که شدیداً روی عقیده‌ی اسلامی و دین اسلام حساسیت دارند، بعضی از ظاهرکاریها انجام میشود تا در دنیا منعکس بشود که در این کشور آزادی فکر و عقیده تأمین شده است. نظر اسلام به طور کلی باید تبیین بشود. البته در آنچه که دنیا شعار آن را میدهد حرف زیاد است؛ اینکه آیا واقعاً در دنیا آزادی فکر که ادعا میشود، هست یا نیست، این در خور بحث و تفصیل است که من لااقل امروز به خاطر اینکه خطبه‌ی دوم مطالب بیشتری دارد، به آن نمیپردازم؛ اما اجمالاً نظر اسلام را در سه محور عرض میکنم.
 محور اول این است که اصل فکر کردن و اندیشیدن در اسلام نه فقط آزاد است، بلکه لازم و واجب هم هست و شاید در بین کتابهای آسمانی و نوشته‌های مذهبی هیچ کتابی را نشود پیدا کرد که به قدر قرآن انسانها را به تفکر و تعقل و مطالعه‌ی در پدیده‌های حیات و امور مادی و معنوی و انسانی و تدبر در تاریخ و امثال اینها دعوت کرده باشد. این در هیچ کتاب دیگری شاید یا حتماً نیست. حتی تفکر در باب اصول مذهبی واجب است و پیدا کردن یک استدلال بر توحید یا نبوت یا بقیه‌ی اصول برای هر کسی لازم است. حتی بالاتر از این، اگر کسی در تفکرات مذهبی خود دچار وسوسه و تردید و شک و شبهه بشود، این هم از نظر اسلام چیز ناشایسته‌ای نیست. البته در شک نباید بماند و موظف است که با تلاش و تفکر و ادامه‌ی جستجو و بررسی به یک نقطه‌ی یقین‌آور و قابل اعتمادی خود را برساند. اما اصل اینکه در یک امری، در یک اصلی از اصول دینی در ذهن کسی شک به وجود بیاید، این چیزی نیست که در دین مقدس اسلام مرز ایمان به حساب آمده باشد و ممنوع باشد؛ اختیاری هم نیست، قابل منع هم نیست. لذا در روایات متعددی میبینیم که کسانی مراجعه میکنند به پیغمبر یا ائمه (علیهم السّلام) و از آنها گله‌مندانه میپرسند که ما درباره‌ی برخی از اصول دینی شک کرده‌ایم. شک در باب توحید، شک در باب وجود خدا، شبهه در این امور و خود آنها تصور میکنند که این شبهه، این وسوسه‌ی ذهنی موجب شده است که از دین خارج بشوند؛ به آنها گفته میشود نه، این موجب خروج از دین نیست. البته باید این گونه افراد راهنمائی بشوند؛ خود آنها هم باید دنباله‌ی مطالعه و تحقیق را رها نکنند. کسی آمد خدمت پیغمبر اکرم عرض کرد: (یا رسول اللّه هلکت)؛(۲) ای رسول خدا هلاک شدم، بیچاره شدم. حضرت فهمیدند که او در مطالعات اسلامی خود به یک بن‌بست رسیده است؛ آن بن‌بست را برایش بیان کردند. گفت درست است، همین است. فرمودند: (هذا محض الایمان)؛(۳) این عین ایمان است؛ این ایمان ناب است که تو در مسائل فکر کنی و دچار شبهه و تردید بشوی و آن شبهه و تردید را به کسانی رجوع کنی. پس اصل تفکر و اندیشیدن ولو در اصول مذهبی و پایه‌های حتمی و تثبیت شده‌ی دینی ممنوع نیست، بلکه لازم است و پیدا شدن شبهه و شک هم ایرادی ندارد. در حدیث معروف رفع که: (رفع عن امّتی تسعة)؛(۴) نه چیز از امت من برداشته است، یعنی مورد مؤاخذه قرار نمیگیرد؛ یکی از آنها: (و الوسوسة فی التّفکّر فی الخلق)؛(۵) یعنی حالت وسوسه در اندیشه‌ی انسانی نسبت به جهان و آفرینش که اگر کسی یک چنین وسوسه‌ای در ذهنش پیدا شد، این ممنوع نیست، این مذموم نیست، موجب گناه نیست و موجب مواخذه‌ی از او نخواهد بود. این محور اول که البته در این محور بحثهای زیادی هست که بنا بر اختصار است و آنها را مطرح نمیکنم.
 محور دوم این است که عقیده‌ی مذهبی هم تا آنجائی که در صدد مبارزه‌ی با عقیده‌ی اسلامی نباشد، دارا بودن آن عقیده ممنوع نیست؛ یعنی مجازات ندارد. البته (ممنوع نیست) یا (آزاد است)، بعد در بحثهای بعدی باید درست شکافته بشود تا حدود این مسئله آشکار بشود. به طور اجمال اگر کسی در جامعه‌ی اسلامی عقیده‌ی غیر اسلامی داشت، اما عقیده‌ای که او را امر به مخالفت و معارضه‌ی با نظام اسلامی نمیکند، دارا بودن آن عقیده اشکالی ندارد. لذا در جامعه‌ی اسلامی یهودیان، مسیحیان، زردشتیان، صابئیان و دیگر مذاهب که مسلمان نیستند، زندگی میکنند، از حقوق خودشان استفاده میکنند و طبق اصل بیست و سوم قانون اساسی اینها آزاد در عقیده‌ی خودشان هستند و عقیده در جامعه‌ی اسلامی و بنا بر اسلام ممنوع نیست. در ذیل این آیه‌ی شریفه‌ی (لا اکراه فی الدّین)،(۶) اینجور نوشتند که عده‌ای از جوانان یثرب قبل از آمدن پیغمبر به مدینه که هنوز مردم مدینه مسلمان نشده بودند و مدینه یثرب نامیده میشد، عده‌ای از این جوانها با یهود که در اطراف مدینه سکنا داشتند، معاشرت پیدا کردند و چون یهودیها با فرهنگتر از کفار و مشرکین بودند، این جوانها به مقتضای جوانی به آن یهودیها گرایش پیدا کردند. بعضی از آنها یهودی شدند، بعضی هم که به دین یهود در نیامدند، اما قلباً نسبت به آنها اعتقاد و گرایش پیدا کردند. بعد که رسول خدا به مدینه آمدند و مدینه، مدینه‌ی اسلام شد و مردم مسلمان شدند و چند سالی هم با یهود پیغمبر مماشات کرد، بعد به خاطر اینکه قبیله‌ی بنیالنظیر علیه پیغمبر و اسلام توطئه میکردند، خدای متعال دستور داد که بنیالنظیر را از اطراف مدینه دور کنند و آنها را وادار به جلای این منطقه کنند. پیغمبر آنطوری که در سوره‌ی حشر هم آمده، اینها را از اطراف مدینه اخراج کرد و یهودیان بنیالنظیر رفتند. وقتی که یهودیها میرفتند، عده‌ای از این جوانها که خانواده‌هایشان هم مسلمان شده بودند و خود این جوانها هنوز به اسلام نگرویده بودند، اظهار علاقه کردند که با یهودیها آنها هم جلای وطن کنند. خانواده‌هایشان مانع میشدند، به آنها میگفتند باید بمانید و باید مسلمان هم بشوید. اینجا آیه‌ی شریفه وارد شد که: (لا اکراه فی الدّین قد تبیّن الرّشد من الغیّ).(۷) اکراه و اجبار در ایمان مذهبی وجود ندارد؛ چون امروز روزی نیست که حقیقت بر مردم پنهان مانده باشد و راه اسلام و راه هدایت از راه کفر آشکار شده. این جوانها را حق ندارید شما اجبار کنید که باید مسلمان بشوید؛ بلکه میتوانند بمانند و مسلمان هم نباشند. این آیه‌ی شریفه‌ی (لا اکراه فی الدّین قد تبیّن الرّشد من الغیّ) هست و این هم حدیثی است که در ذیل آن آیه وارد شده. البته این نکته هم گفتنی است که (این عقیده آزاد هست) بدین معناست که آیا اسلام موافق و راضی است به اینکه کسانی به غیر عقیده‌ی حق باشند؟ قهری است که نه. (آزاد است) یعنی مؤاخذه‌ای دنبال این کار نیست؛ مجازاتی نمیکنند؛ کسی را که در جامعه‌ی اسلامی عقیده‌ی غیر اسلامی را داشته باشد، مادام که آن عقیده در صدد معارضه و مبارزه‌ی با نظام اسلامی و عقیده‌ی اسلامی نباشد؛ با نکات و تفاصیلی که در خطبه‌ی دیگری باید عرض بشود.
 محور سوم فکر سیاسی است که گرایشهای سیاسی و اندیشه‌های سیاسی در جامعه‌ی اسلامی آزاد است. هیچ کس را به جرم داشتن یک فکر سیاسی یا یک فکر علمی نمیتوان مورد تعقیب قرار داد و اسلام اجازه‌ی این کار را نمیدهد. آنطوری که در قرون وسطی در اروپا رایج بود و دانشمندانی را به خاطر اعتقاد به کشفیات جدید و اکتشافات علمیِ روزبه‌روز زیر فشار قرار میدادند، عده‌ای را میکشتند، بعضی را به خاطر عقاید سیاسی از بین می‌بردند، هیچ کدام از اینها در اسلام نیست و اجازه‌ی این سختگیریها هم به مسلمانها داده نمیشود. علاوه‌ی بر همه‌ی اینها، تفتیش عقاید در اسلام نیست. اینکه کسی را زیر فشار قرار بدهند، که تو عقیده‌ات راجع به فلان کس، فلان جریان سیاسی، فلان عقیده‌ی مذهبی چیست؟ این یک فکر غلط است. یعنی همان چیزی که در اروپا بود، سالهای متمادی بلکه قرنهای متمادی و اروپا آن روزی که علیه تفتیش عقاید در نهضت علمی اروپا - که اصطلاحاً رنسانس به آن میگویند - شورید، خیال کرد چیز جدیدی را در دنیا آورده. در حالی که در دنیای اسلام از این مسائل خبری نبود. در دنیای اسلام همیشه افرادی بودند با عقایدی بر ضد یا خلاف عقاید دستگاه‌های مسلمان حاکم، کسی متعرض آنها نمیشده. یهود و نصاری بودند، ادیان دیگر بودند. البته برهه‌هائی را هم ما در تاریخ، چه تاریخ خلفای بنیعباس و بنیامیه و چه تاریخ سلاطین سلجوقی و غزنوی در کشور خودمان داشتیم که با عقاید گوناگون مبارزه میشده و نسبت به آنها فشار وارد میآمده؛ لکن این از اسلام نیست. اسلام سلطان محمود غزنوی مثلاً مثل اسلام بسیاری از رهبران و زمامداران مسلمان امروز است که به پای اسلام نمیشود گذاشت آنها را. اسلام اجازه‌ی سختگیری در عقاید سیاسی را نمیدهد، تفتیش عقاید ممنوع است، مؤاخذه‌ی کسی به خاطر عقیده و زیر فشار قرار دادن او ممنوع است، کما اینکه در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم به این همه تصریح شده.
 خب، پس خلاصه‌ی صحبت کوتاه امروز ما این شد که آزادی تفکر در اسلام تأمین شده است، آزادی عقاید مذهبی تضمین شده است، آزادی عقاید سیاسی و علمی و غیره هم تضمین شده است؛ اما ضدیت و معارضه‌ی با نظام اسلامی و سعی در به انحراف کشاندن مردم در جامعه‌ی اسلامی این البته قابل قبول نیست و اجازه‌ی این کار داده نمیشود. یک مواردی هم وجود دارد از قبیل ارتداد و غیره که اینها را باید بحث کنیم و ان‌شاءاللّه در خطبه‌ی آینده نسبت به این مسئله، بحث مشروحتر و مفصلتری را خواهیم کرد.
    بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
    والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات‌
    و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(۸)
 
۱) اعراف: ۱۵۷
۲) کافی، ج ۲، ص ۴۲۵
۳) در کافی (ذاک و اللّه محض الایمان) آمده.
۴) بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۸۰
۵) در بحارالانوار (و التّفکّر فی الوسوسة فی الخلق) آمده.
۶) بقره: ۲۵۶
۷) همان‌
۸) عصر: ۱-۳

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران

تاریخ: 1365/12/15

 

خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران


    بسم‌اللّه‌الرحمن‌الرحیم‌
 الحمدللّه ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نستهدیه و نتوکّل علیه و نصلّی و نصلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه و حافظ سرّه و مبلّغ رسالته سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المعصومین سیّما بقیّةاللّه فی‌الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
 قال اللّه الحکیم فی کتابه: بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحیم. الّذین یتّبعون الرّسول النّبیّ الامّیّ الّذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التّوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم.(1)
 همه‌ی برادران و خواهران عزیزِ نمازگزار را توصیه میکنم به استفاده از این ایام و لیالی متبرک، ماه رجب، ماه دعا و تضرع و خشوع و اظهار بندگی و کسب ذخیره‌ی تقوا. فرصت مغتنم این ماه و ماه شعبان و ماه رمضان را باید برای تسویه‌ی دلها و جانها مغتنم شمرد و گوش دل را به الهام ربانی و معنوی این ماه‌های مبارک داد و جان و دل را ان‌شاءاللّه به ذکر خدا زنده کرد. بحثی که در هفته‌های گذشته عرض شد درباره‌ی آزادی و اخیراً آزادی عقیده در اسلام و از نظر اسلام بود. به طور خلاصه عرض شد که اسلام طرفدار آزادی عقیده در جامعه‌ی اسلامی است. یعنی کسی را به خاطر داشتن عقیده‌ی غلط و باطل مورد تعقیب و فشار و زور قرار نمیدهد؛ هرچند که عقیده‌ی باطل از نظر اسلام مطرود و نامقبول است. درباره‌ی این بحث، چون بسیار بحث اساسی و مهمی است و تکلیف ما به عنوان دولت اسلامی را باید معین بکند، امروز هم مطالبی عرض میکنم. ممکن است در آن مطلبی که در هفته‌ی قبل گفته شد، تردیدهائی به مناسبت برخی از مسائلی که در اسلام مطرح هست، به وجود بیاید، من بعضی از آن نکات لازم را در این زمینه عرض میکنم.
 یک تردید از ناحیه‌ی آیاتی که در قرآن مربوط به کفار و مشرکین و طرفداران عقاید باطل است؛ ممکن است کسی بگوید اگر اسلام آزادی عقیده را در جامعه‌ی خود تأمین میکند، پس این همه آیات قرآنی درباره‌ی این عقاید باطل چیست؟ جواب این است که این آیات هیچ کدام - تا آن‌جائی که بنده مراجعه کردم - به مسلمانها دستور نمیدهد که کافر را به خاطر اعتقادش، نه به خاطر عملش، مورد تعرض و آزار قرار بدهند. جنگ با کفار مربوط است یا به آن صورتی که کافر علیه نظام اسلامی و ایمان اسلامی دست به مبارزه و حمله زده است که وظیفه‌ی اسلام و مسلمین در اینجا دفاع از حوزه‌ی اسلام و جامعه‌ی اسلامی است یا مربوط است به مبارزه با سران کفر و سردمداران نظام‌های ملحد و طاغوتی که ملتها را اسیر خود کرده‌اند. اما در مورد خود اعتقاد کفر ما در قرآن آیه‌ای داریم که بخصوص مسلمانها را امر میکند که با دارندگان این اعتقاد اگر تجاوز و تعرضی علیه‌اسلام و مسلمین نکردند، حتی نیکوکاری هم بشود. آن آیه در سوره‌ی مبارکه‌ی ممتحنه است که میفرماید: (لا ینهکم اللّه عن الّذین لم یقاتلوکم فی الدّین و لم یخرجوکم من دیارکم أن تبرّوهم و تقسطوا الیهم انّ اللّه یحبّ المقسطین)؛(2) یعنی آن کفاری که بر سر ایمان شما و دین شما با شما به جنگ برنخواستند، خدا نمیگوید به آنها نیکی نکنید و خدا نمیگوید با آنها قسط و عدل را رعایت نکنید، بلکه خدای متعال میگوید که به آنها نیکی هم بکنید و خدای متعال نیکوکاران را دوست میدارد. قسط و عدل در جامعه‌ی اسلامی قاعدتاً به معنای رعایت حقوق افراد آن جامعه است که آن کافر هم یکی از همان افراد است یا حتی کفاری که در خارج از آن جامعه زندگی میکنند، ولی با نظام اسلامی، با مسلمین و با اسلام ستیزه‌ای نمیکنند.
 مورد بعد در مورد بت‌شکنیهای معروف تاریخ است. همان طوری که میدانید، در تاریخ نبوتها، تاریخ توحید، به موارد برجسته‌ای برخورد میکنیم که پیغمبران به بت‌شکنی پرداختند و بت را که مایه‌ی تقدس و ایمان جمعی از مردم بوده، از بین بردند؛ یک نمونه در مورد ابراهیم خلیل‌اللّه است، یک نمونه در مورد رسول اکرم هنگام ورود به شهر مکه است و پس از فتح مکه که این را هم ممکن است کسانی تصور کنند که با آزادی عقیده در اسلام منافی است. لکن در مورد بت‌شکنی ابراهیم باید توجه کنیم که حرکت ابراهیم برای بیدار کردن ذهن به خواب رفته و تخدیر شده‌ی مردم آن جامعه‌ی جاهلی بود. مردمی که در طول زندگی خود هرچه شنیدند، درباره‌ی شرکت و نظام شرکآلود شنیدند. اصلاً صدای حقی در میان این جامعه بلند نشده و به گوش آنها نرسیده است. اگر باید این مردم را از این خواب گران بیدار کرد، این کار فقط به وسیله‌ی یک حرکت بزرگ ممکن است. لذا ابراهیم به داخل بت خانه رفت در وقتی که جوانکی بیش نبود و تبر را برداشت و بتها را شکست و بت بزرگ را نشکست و تبر را به گردن بت بزرگ آویخت. این کار را برای بیدارکردن وجدان مردم بود. بعد هم در صحبت کوبنده‌ای که ابراهیم با آن مردم کرد و هوشمندی و زیرکیای که این بنده‌ی صالح خدا به کار برد، آنچنان پتکی بر سر ذهن خواب‌آلود آنها زد که قرآن میفرماید: (فرجعوا الی انفسهم فقالوا انّکم انتم الظّالمون)؛(3) یعنی بعد از آنی که ابراهیم این حرکت را انجام داد، این فریاد رسا را کشید، آن اثری را که میخواست بگیرد، گرفت. مردم به خودشان مراجعه کردند، میان خودشان به گفتگو پرداختند، وجدانشان بیدار شد و به خود و خودهایشان گفتند که ما ستمگریم؛ خود ما ظالم هستیم و نباید ابراهیم را ملامت کنیم. در مورد رسول خدا هم بت‌شکنی پیغمبر به معنای اعمال زور نسبت به مردم مکه نبود. پیغمبر بتها را شکست، در حقیقت سنبل و نشانه و رمز نظام طاغوتی را میشکست. درست مثل همین‌که مردم در یک کشور وقتی انقلاب میکنند، نشانه‌های رمزآمیز رژیم گذشته را از بین میبرند. شما در کشور خودتان همه‌ی علامات حکومت ستم شاهی را از صحنه‌ی جامعه، از میدانها، از ساختمانها، از کاغذها پاک کردید؛ پیغمبر هم بتها را که نشانه و رمز حکومت مشرکانه بودند، از فراز کعبه به زیر انداخت و منهدم کرد؛ والّا ما در تاریخ نداریم که پیغمبر وقتی وارد مکه شد، مردم را اجبار کرده باشد که باید همه‌ی شما به اسلام بگروید، یا جستجوی خانه به خانه را شروع کرده باشد که ببیند در کدام خانه یا صندوق‌خانه بت کوچکی هست که آن را بگیرد و بشکند و از بین ببرد. پیغمبر سنبل‌ها و نمودهای نظام باطل و جاهلی را شکست. پس این هم به معنای اعمال زور برای پذیرفتن یک ایمان و عقیده‌ی قلبی نبود.
 در مورد ارتداد یک شبهه‌ای در بعضی از ذهنهاست که اسلام درباره مرتد، شدت عمل به خرج میدهد. کسانی که ایمان آوردند و سپس از ایمان منصرف شدند و به کفر گرایش پیدا کردند، شدت عمل اسلام در مقابل این افراد زیاد است که ممکن است به معنای اعمال زور در اعتقاد به حساب بیاید. این هم با توجه به آیات مربوط به ارتداد شاید اینجور به نظر میرسد که اسلام با این‌کار درصدد آن هست که حصار ایمان اسلامی را حفظ کند. در حقیقت اسلام بعد از آنی که مردم ایمان آوردند، نظام اسلامی را مکلّف کرده است که از ایمان مردم حفاظت و حراست بکند. این وظیفه‌ی نظام اسلامی و حکومت اسلامی است که در باب تبلیغات ضداسلامی هم عرض خواهم کرد. بخصوص در آیه‌ی مربوط به ارتداد - (من کفر باللّه من بعد ایمانه الّا من اکره و قلبه مطمئنّ بالایمان)(4) که درباره‌ی عمار یاسر وارد شد - در آخر این آیه میفرماید: (ذلک بانّهم استحبّوا الحیاة الدّنیا علی الاخرة)؛(5) علت این خشم الهی بر مرتدین و کسانی که از دین خارج شده‌اند، این است که اینها زندگی دنیا را، عشرت دنیوی را، هواهای نفسانی را بر خواست معنوی و قلبی خود و فطرت انسانی خود و بر آخرت ترجیح دادند. معلوم میشود مسئله، مسئله‌ی عوض شدن یک اعتقاد فقط نبوده است. مسئله این بوده که کسانی به خاطر جاذبه‌های مادی، به خاطر تأمین هواهای نفسانی، حاضر شدند به حیثیت نظام اسلامی لطمه بزنند و پشت کنند و ایمان اسلامی را رها کنند، که این یک مقوله‌ی دیگری است و سختگیری اسلام درباره‌ی این افراد از این مقوله است.
 البته این نکته هم مورد توجه باید قرار بگیرد که اگر ما میگوئیم که عقیده، عقیده‌ی مذهبی و ایمان در جامعه‌ی اسلامی آزاد است، این به معنای این نیست که اسلام اجازه بدهد که فریبگرانی و خدعه‌پیشگانی در جامعه‌ی اسلامی به راهزنی ایمان مردم بپردازند. این را قطعاً اسلام اجازه نمیدهد. دستهائی که میتوانند با ارائه‌ی جاذبه‌های مادی، با تأمین هوسهای بشری، دلهای سست و ضعیفی را به سمت خودشان جذب کنند، اگر در جامعه‌ی اسلامی آزادی عمل داشته باشند، مردم ضعیف را و انسانهای ساده‌دل را تحت تأثیر قرار خواهند داد و آنها را گمراه خواهند کرد و از بهشت به دوزخ خواهند برد؛ (و الّذین کفروا اولیائهم الطّاغوت یخرجونهم من النّور الی الظّلمات).(6) اسلام اجازه نمیدهد که مردمی که دلشان به نور ایمان منور شده است، به وسیله‌ی چنین ایادیای به سمت ظلمت باز هم کشیده بشوند. لذا اسلام با تبلیغات ضداسلامی و فریبگرایانه، نه با بحث و جدل استدلالی، با خدعه و فریب تبلیغاتی درباره‌ی مسائل اعتقادی که موجب سست شدن ایمان مردم و راهزنی دلهای مردم میشود، مقابله میکند که نشانه‌های این را در احکام متعددی از اسلام ما میبینیم.
 من یک جمع‌بندی کوتاهی بکنم این بحث مربوط به اعتقاد را در سه جمله: اسلام با ایمان باطل و غلط مخالف است، اما اسلام با کسانی که مؤمن به باطل هستند و اعتقاد باطلی آورده‌اند، با اعمال زور مقابله نمیکند، بلکه آنها را به وسیله‌ی حکمت، به وسیله‌ی موعظه، به وسیله‌ی تبلیغ و بیان حقیقت، به سمت ایمان صحیح جلب و جذب میکند؛ و علاوه‌ی بر اینها، اگر آن کسی که مومن به غیرحق هست، این ایمان او در عمل او آثار تخریبی علیه جامعه به‌جا بگذارد، با این هم اسلام مقابله میکند؛ این سه نکته‌ی اساسی و اصولی در باب آزادی عقیده است که خط مشی نظام جمهوری اسلامی هم همین است.
 در جامعه‌ی اسلامی ما وظیفه داریم که ایمان اسلامی را برای مردم تشریح کنیم، جاذبه‌های ایمانی را برای مردم روشن کنیم. برای رسوخ ایمان جامعه، دولت اسلامی موظف است فعالیت بکند. این یک نکته. اما در همین جامعه‌ی اسلامی با کسانی که ایمان غلط دارند، نظام اسلامی و دولت اسلامی با زور و قدرتمداری و قهر و غلبه برخورد نمیکند. اینی که گاهی در رسانه‌های دنیا نسبت به فشار بر اقلیتها در کشور ما جنجال راه میاندازند، این یک دروغ واضح و آشکاری است. در جامعه‌ی اسلامی اقلیتهای مذهبی و صاحبان عقاید و ایمانهای مختلف زندگی خودشان را میکنند. کسی آنها را مجبور به پذیرفتن عقیده‌ی حق نمیکند، آنها خودشان هستند که در این جو عظیم اجتماعی قدرت انتخاب دارند. اگر انتخاب درست کردند، به نفع خود آنهاست. و اگر انتخاب درست هم نکردند، دولت اسلامی و جامعه‌ی اسلامی با آنها نه فقط کاری ندارد، بلکه از حقوق اجتماعی هم برخوردارد هستند؛ اما در مقابل تخریب، در مقابل وسوسه‌ها و رهزنی دلها البته جمهوری اسلامی خودش را موظف میداند که از ایمان قلبی مردم حراست کند و محافظت کند. این هم یک وظیفه‌ی دیگر است که همان طور که ملاحظه کردید، از اصول مسلم اسلامی و از آیات قرآن و از سیره‌ی مسلمانان صدر اسلام و ائمه (علیهم‌السّلام) این معنا را ما استفاده کردیم. ان‌شاءاللّه در ادامه‌ی بحثها به انواع دیگر آزادی و نظر اسلام و وظائف دولت اسلامی خواهیم پرداخت.
    بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
    والعصر. انّ الانسان لفی خسر.
    الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(7)
 
1) اعراف: 157
2) ممتحنه: 8
3) انبیاء: 64
4) نحل: 106
5) نحل: 107
6) بقره: 257
7) عصر: 3 - 1

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران

تاریخ: 1365/10/19

 

خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران


    بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 الحمدللّه ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستهدیه و نستغفره و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةاللّه فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. قال اللّه الحکیم فی کتابه: الّذین یتّبعون الرّسول النّبیّ الامّیّ الّذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التّوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم والاغلال الّتی کانت علیهم.(1)
 در بحث آزادی از نظر اسلام و مرزبندی تکالیفی که دولت اسلامی برای تأمین آزادیهای اساسی اسلامی در جامعه دارد، عرض کردیم که در اصل مفهوم آزادی بین فرهنگ غربی و فرهنگ اسلامی یک اختلاف و تفاوت اساسیای وجود دارد. تفاوتهائی هست، اما به سه تفاوت عمده در این بحثها اشاره میکنیم.
 یکی از آنها را در هفته‌ی قبل عرض کردم و آن به طور خلاصه این بود که در فرهنگ غربی، آزادی دارای موانع بُرونی است؛ موانع اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و امثال آنها. اما از نظر اسلام غیر از موانع بُرونی مثل همین محدودیتهای سیاسی و اقتصادی و موانع آزادی؛ حکومتها، دولتها، رژیمهای جبار، نظامهای اقتصادی ظالمانه، علاوه‌ی بر اینها، یک سلسله موانع درونی هم وجود دارد که آزادی بشر را محدود میکند، بشر را اسیر و زندانی و برده میسازد و موانع درونی از موانع برونی مهمتر، خطر آن بیشتر و رفعش مشکلتر است و تنها آن انسانهائی میتوانند موانع بیرونیِ آزادی را برطرف بکنند و محدود کنندگان آزادی را به زانو در بیاورند که قبلاً توانسته باشند موانع درونی را یا بعضی از آنها را از سر راه خودشان بردارند و در دل و جان خود آزاد بشوند. در این باره هم چند حدیث خوانده شد و مطالبی در ذیل آن احادیث که از کلمات پیشوایان بزرگ اسلام بود، به عرض برادران و خواهران رسید. اینجا فقط یک نکته را اضافه میکنم و آن این است که این واژه‌ی مقدس تقوا و نیز واژه‌ی مقدس دیگر تزکیه که این همه در اسلام بر روی آن تکیه شده است، در حقیقت همان فائق آمدن بر موانع درونی آزادی است. تقوا عبارت است از اینکه انسان هوشیارانه از خود محافظت کند و مانع شود از اینکه هویها و هوسها و جهالتها و لغزشها او را از راه صحیح الهی و انسانی دور کند و تزکیه عبارت است از اینکه انسان خود را از آلایشها و فسادها و گرفتاریهای روحی و قلبی پاک کند، خود را پاکیزه از دنائتها و رذالتها و پستیها بکند. اگر تقوا و تزکیه در کسی پیدا شد، او در حقیقت آزاد است و او میتواند بر قدرتهای بزرگ عالم هم پیروز بشود. و اگر در ملتی تقوا و تزکیه پیدا شد، ولو به طور نسبی، به همان اندازه میتواند بر قدرتهای تهدید کننده‌ی آزادی او غلبه کند. این داستان معروف دیوجانس حکیم را شاید بسیاری از شما شنیدید که نقل میکنند اسکندر مقدونی که فاتح بخش عظیمی از دنیای زمان خودش بود با تبختر(2) از راهی عبور میکرد، همه در مقابل او تعظیم میکردند و به خاک میافتادند و ستایش او را میکردند، دید یک مرد ژنده‌پوش فقیری در سر راه نشسته و به او اعتنائی نکرد. پرسید این کیست؟ رفتند نزدیک، دیدند مرد فقیر ژولیده‌ای است که هیچ اعتنائی به اسکندر نمیکند. گفت او را آوردند، پرسید چرا به من احترام نکردی؟ او در جواب گفت که من نباید به تو احترام کنم؛ زیرا تو غلامِ غلامان منی. اسکندر تعجب کرد. گفت تو مگر دیوانه‌ای، به کسی مثل من غلام میگوئی، آن هم غلامِ غلامان تو! گفت: تعجب نکن ای اسکندر! زیرا که تو اسیر و برده‌ی شهوت و غضب خود هستی و شهوت و غضب در دست من اسیرند.
 این آن انسان آزاد است که اگر شهوت و غضب او، تمایلات نفسانی او در دست او اسیر بودند و او اسیر شهوت و غضب نبود، آن وقت او قویتر است از هر آن کسی و هر آن تشکیلاتی که دارای قدرت مادی باشد، اما اسیر و برده‌ی تمایلات نفسی خود باشد. و لذا در تاریخ هم وقتی شما نگاه کنید، میبینید حکما و دانشمندان و انبیا و اهل معرفت علی‌رغم ضعفهای ظاهریشان و نداشتن قدرت بر اسکندرها و کوروش‌ها و بقیه‌ی سلاطین و جهانگیران عالم، پیروز شدند؛ در زمان خود پیروز نشدند، اما در تاریخ پیروز شدند. از سلاطین و جهانگیران عالم جز نامی، آن هم همراه با طعن و لعن انسانهای هوشیار چیزی در تاریخ نمانده، اما بشر آنجا که زندگی میکند، آنجا که میفهمد، آنجا که دانش دارد، آنجا که ایده‌های شریف را مطرح میکند، آنجا که خصوصیات نیک انسانی از او سر میزند، در حقیقت دنباله‌رو پیغمبران و حکیمان و عارفان و همان کسانی است که فکرشان را بر تاریخ و بر بشریت عرضه کردند و پایش ایستادند و مبارزه کردند؛ اگرچه خودشان رفتند، اما فکرشان ماند و تیرشان به هدف نشست. این تفاوت اساسی بین آزادی در فرهنگ غربی رایج امروز دنیا و آزادی در فرهنگ اسلامی که ما راجع به آن بحث میکنیم و شقوق آن را بیان خواهیم کرد.
 یک فرق اساسی دیگر عبارت است از ریشه‌ی آزادی. این بحث را من کوشش میکنم تا آنجا که ممکن است، کوتاه و فشرده و درعین‌حال ساده کنم، اما جزو بحثهائی است که جا دارد اگر صاحبان علاقه‌ی به مباحث فکری و اهل تأمل و تفکر در مسائل اسلامی دنبال آن کار و مطالعه‌ی فراوانی را انجام بدهند. منشاء آزادی و ریشه‌ی آزادی در فرهنگ غربی با منشاء و ریشه‌ی آزادی در بینش اسلام و در فرهنگ اسلامی بکلی متفاوت است. اینی که شما میبینید در تمدن کنونی غرب میگویند بشر باید آزاد باشد، این یک فلسفه‌ای دارد، یک ریشه و منشاء فکری دارد و اینی که اسلام میگوید بشر و انسان باید آزاد باشد، فلسفه‌ی دیگری دارد و ریشه و منشاء دیگری. ریشه‌ی آزادی در غرب عبارت است از خواست انسان، تمایلات انسان. وقتی میگوئیم خواست و تمایلات انسان، مقصود همه، تمایلات عقلانی و منطقی هم نیست؛ یعنی انسان یک سلسله خواستها دارد، تمایلات دارد، بعضیاش مهم است، بعضیاش حقیر است؛ بعضیاش منطقی است، بعضیاش پوچ و واهی است، بعضیاش مربوط به مسائل شهوانی است، بعضی مربوط به مسائل فکری و روحی و چیزهای دیگر است، اما هر چه هست، چون انسان دارای یک خواستی هست، یک تمنائی هست، یک میلی هست، باید بتواند این میل خود و تمنای خود و خواست خود را اعمال کند. این به طور کوتاه و خلاصه فلسفه‌ی آزادی در غرب است. لذا در تمدن غربی و فرهنگ غربی وقتی نگاه میکنید، صحبت از آزادی که میکنند، آزادی سیاسی را هم شامل میشود، یعنی فعالیت سیاسی و پارلمانی و حق انتخاب و حق قانونگذاری و حق کسب و کار و بقیه‌ی امور، فعالیتهای فردیِ شهوانی را هم شامل میشود. اگر بگویند چرا فلان زن یا فلان مرد در ملاء عام، در خیابان با آن وضع ناهنجار و نادرست ظاهر میشود و یک حرکاتی میکند که وجدان مردم معمولی از آن شرم میکند، میگویند آقا او دلش میخواهد، آزاد است، میخواهد بکند، بگذاریم بکند. فلسفه‌ی آزادی، خواستن است، خواستن دل، تمنای دل انسانی؛ این اساس آزادی در غرب است. اگرچه در غرب میگویند که آزادی با قانون محدود میشود، اما خود آن قانون هم محصول آرزوها و تمنیّات و تمایلات افراد است. قانون را کی در تمدن غربی و دموکراسی غربی معین میکند؟ اکثریت مردم. اکثریت مردم بر اساس چه چیزی به این قانون یا به این فرد یا به این دستگاه رأی میدهند؟ چون دلشان میخواهد، چون فکر میکنند که این خوب است. دلیل خوبی او انطباق با ارزشهای انسانی لزوماً نیست. آرزوها و تمنیّات اکثریت افراد جامعه، قانون را و نظام را به وجود میآورد و این قانون و نظام آزادیهای عمومی را در چهارچوب خود محدود میکند. پس ریشه‌ی آزادی در تمدن غربی و فرهنگ غربی عبارت است از خواهشهای قلبی انسانها، از تمایلات و تمنیّات انسانها. این منشاء آزادی است.
 البته این نکته را نگفته نگذارم که این ظاهر قضیه است. همین هم در تمدن کنونی غربی به صورت واقعی و حقیقی نیست. اگر کسی در مسائل جهان غرب، امروز تأمل کند و مشکلات آنها را مطالعه بکند، خیلی روشن خواهد فهمید که رأی اکثریت را و میل اکثریت را هم یک دسته‌ی مخصوصی از مردم به وجود می‌آورند: باندهای اقتصادی، باندهای سیاسی، در بعضی از کشورها مثل مثلاً آمریکا، باندهای قوی صهیونیستی یا وابستگان به تشکیلات گوناگون سیاسی و اقتصادی مختلف. اگر ریشه‌ی آزادی غربی را بخواهید پیدا کنید، یعنی آنی که در قرن هجدهم در فرانسه پایه‌گذاری شد و در آمریکا و اروپا و بقیه‌ی مناطق تحت تأثیر فرهنگ غرب رواج پیدا کرد، ریشه‌ی این آزادی عبارت است از خواست طبقات ممتاز جامعه، سرمایه‌دارها، صاحبان شرکتها، صاحبان کارتل‌ها و تراستهای فعال اقتصاد بین‌المللی، شرکتهای چند ملیتی، آنهائی که وقتی لازم میدانند که یک فردی بر سر کار بیاید، رئیس جمهور بشود تا طرحها و نقشه‌های اقتصادی آنها را پیاده بکند، تمام امکاناتشان را صرف میکنند و رسانه‌های عمومی را استخدام میکنند که در اختیار خودشان هم غالباً هست و به کار میاندازند، برای اینکه افکار عمومی را به سمت فلان حزب یا فلان شخص معطوف کنند و رأی مردم را سرازیر کنند به سمت آن شخص مورد نظرشان. امروز در عرف سیاست دنیا این یک چیز روشن و شناخته شده‌ای است که در آمریکا اگر کسی با کمپانیهای بزرگ و باندهای اقتصادی معروف و قوی در بیفتد، آینده‌ی سیاسی او به خطر خواهد افتاد، حزب او در انتخابات پیروز نمیشود، خود او سر کار نمی‌آید. اگر سرکار آمد، بر خلاف خواسته‌های آنها عمل کرد، او را از اریکه‌ی قدرت به زیر می‌آورند یا ترور میکنند یا یک بازیای سرش در می‌آورند، کما اینکه در آن نظام و آن رژیم از این قبیل حوادث گاه گاه اتفاق افتاده و همه شاهدش بودند.
 پس ریشه‌ی آزادی غربی اگرچه در ادعا این آزادی مبتنی است به اراده‌ها و تمنیات و خواستهای افراد بشر - که خود او هم یک چیز غیر قابل قبول و غیر منطقی است که عرض خواهم کرد - اما ریشه‌ی حقیقی او حتی خواست و تمنای افراد بشر و افراد جامعه هم نیست، بلکه ریشه‌ی طبیعی این آزادی که قانون را و نظام را به وجود میآورد، عبارت است از خواستهای کمپانیدارها و تراستها و کارتلها و شخصیتهای اقتصادی و باندهای گوناگون سیاسی و اقتصادی. این ریشه‌ی آزادی است در غرب که بر اساس همین تصور و تفکر اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر به وجود آمد که شما اگر به آن اعلامیه نگاه کنید، میبینید که آزادیهای گوناگونی را در عقیده و فکر و رفتار و انواع و اقسام آزادیها را برای افراد بشر در همه جای جهان پیش‌بینی کرده و من به شما عرض میکنم که در هیچ کشوری از کشورهای دنیا همان امضا کنندگان اوّلی اعلامیه‌ی حقوق بشر و کسانی که دم از آزادی هم میزنند، شما یک کشور را سراغ ندارید که آنچه را که در منشور جهانی حقوق بشر نوشته شده و امضا شده، پیاده کرده باشند؛ و نکردند. آن آزادی، آزادی است که در حدود زیادی قابل پیاده شدن هم هست، اگرچه که در آن حدود برای بشر نافع هم نیست، اما چون با منافعشان اصطکاک داشته، حتی همان را هم که خودشان قبول دارند، به نامش شعار میدهند، پیاده نکردند. این آزادی در فرهنگ غربی است. لذا شما میبینید آن کشورهائی در نظر بینندگان و نویسندگان غربی آزادترند که در آنها رواج بر آوردن تمنیات جنسی از همه بیشتر باشد. وقتی میپرسند کدام کشور دنیا از همه آزادتر است، بعضی از کشورهای اسکاندیناوی و اروپای شمالی و شمال شرقی را که در آنها آزادی جنسی به صورت بیبند و بار رواج دارد، نام میبرند و آنها را به حساب آزادی میگذارند، میگویند اینها آزادترین کشورهای دنیایند! پس آزادی اساساً در مفهوم غربیاش همین است که تمنیات انسانی و خواستها و شهوات و هوی و هوس و قوه‌ی شهویه و غضبیه‌ی او آزاد باشد و بتواند هر کاری میخواهد انجام بدهد، در چهارچوب آن قانونی که آن قانون هم باز برآمده‌ی از همین تمنیات و خواستهاست.
 اما آزادی در مفهوم اسلامی و فرهنگ اسلامی اینجور نیست. ریشه‌ی آزادی در فرهنگ اسلامی، جهان‌بینی توحیدی است. اصل توحید با اعماق معانی ظریف و دقیقی که دارد، آزاد بودن انسان را تضمین میکند؛ یعنی هر کسی که معتقد به وحدانیت خداست و توحید را قبول دارد، باید انسان را آزاد بگذارد. لذا شما میبینید در دعوت انبیا در سوره‌های مختلف قرآن، در سوره‌ی انبیا، در سوره‌ی اعراف، در چند سوره که از پیغمبران مختلف حرف میزند، مثلاً میگوید: (و الی عاد اخاهم هودا قال یا قوم اعبدوا اللّه)؛(3) اول آنها را از خدا میترساند و دنبال سرِ او اطاعت از خدا و اطاعت از خودش را که نماینده‌ی خداست، به مردم پیشنهاد میکند و مطرح میکند. تمام پیغمبران اولین حرفشان عبارت بوده از اینکه از خدا اطاعت کنید و از طاغوت، از کسانی که غیر خدا هستند و میخواهند انسان را اسیر کنند و برده کنند، اجتناب کنید؛ (ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطّاغوت)،(4) در قرآن با همین لفظ و این مفهوم مکرر ذکر شده. بنابراین آزادی اسلامی متکی بر توحید است. این همان بحثی است که عرض کردم دامنه‌ی بسیار وسیعی دارد و خود ما، خود بنده در بحثهای توحیدی در سالهای گذشته، وقتی که اینجاها را و این موضوع را میخواستیم بحث کنیم، ساعتهای متمادی و روزهای متمادی آیات و مفاهیم قرآن و حدیث را در اینجا ذکر میکردیم؛ واقعاً یک دریائی از معارف اسلامی است. اینجا من به طور خلاصه و مجمل عرض میکنم که روح توحید عبارت است از اینکه عبودیت غیر خدا باید نفی بشود. یعنی توحید در هر دینی و در دعوت هر پیغمبری معنایش این است که انسان باید از غیر خدا - چه آن غیر خدا یک شخص باشد، مثل فرعونی، نمرودی؛ چه غیر خدا یک تشکیلات و یک نظام باشد، یک نظام غیر الهی؛ چه غیر خدا یک شیء باشد؛ چه غیر خدا هویها و هوسهای خود او باشد؛ چه غیر خدا عادتها و سنتهای رایج غیر الهی باشد - و از هرچه غیر خداست، اطاعت و عبادت نکند و فقط از خدای متعال اطاعت کند. اطاعت از خدا به این معناست که احکام الهی را عمل کند؛ نظامی را که الهی است و متکی بر تفکر الهی است، قبول کند؛ رهبر و زمامداری را که ارزشهای الهی را دارد، رهبر و زمامدار بداند، از او اطاعت کند؛ پیامبری را که از سوی پروردگار می‌آید، واجب‌الاطاعه بداند؛ ولیّ امری را که خدا معین کرده، مورد قبول بداند و اطاعت کند و در همه‌ی حرکات و رفتار در این چهارچوب فقط زندگی کند و از غیر این چهارچوب هیچ اطاعتی نکند؛ فقط بنده‌ی خدا باشد. انسان در جهان‌بینی اسلام آن موجودی است که در او استعدادهای فراوانی نهفته است. این انسان میتواند در میدانهای علم و دانش و کشف رمزها و حقایق خلقت تا بینهایت پیش برود؛ در سیر مراتب معنوی و مراحل روحی میتواند تا بینهایت پیش برود؛ از فرشتگان میتواند بالاتر بزند؛ از لحاظ انواع و اقسام قدرتمندیها میتواند به اوج قله‌ی قدرت برسد. اگر عبودیت خدا کرد، اطاعت خدا کرد، این راه‌ها در مقابل او باز خواهد شد. اگر اطاعت غیر خدا کرد، بالهای او بسته خواهد شد و از پرواز باز خواهد ماند در همه‌ی رشته‌ها؛ حتی علم و دانش هم با توحید در سر راه انسان قرار میگیرد و انسان با او آشنا میشود. شما ببینید مسلمان صدر اسلام که علی‌رغم جهالت حاکم بر آن روز دنیا و شرک حاکم بر آن روز دنیا به توحید گرایش پیدا کرد، آنچنان آزادی و فتوحی پیدا کرد که درهای علم و دانش به روی او باز شد و جلو افتاد و همه‌ی بشریت به دنبال او وارد وادی علم شدند که امروز دنیا و بشریت دانش خودش را مدیون اسلام است و مدیون توحید مسلمانهائی است که اولْ‌بار قدم در وادی دانش گذاشتند. این آزادی اسلامی است. پس ریشه‌ی آزادی در اسلام عبارت است از شخصیت و ارزش ذاتی انسان که بنده‌ی هیچ کس غیر خدا نمیشود و در حقیقت ریشه‌ی آزادی انسان توحید و معرفت خدا و شناخت خداوند است. ریشه‌ی آزادی در اسلام انواع و اقسام آزادیهای تازه‌ای را برای انسان به بار میآورد. دیگر انسان آزاد در فرهنگ اسلامی نمیتواند و حق ندارد از غیر خدا اطاعت کند - که در آن تفاوت سوم با آزادی غربی بعداً این را مشروحتر عرض خواهم کرد - لذا شما میبینید انبیا همه و بخصوص اسلام بر روی عبودیت انحصاری پروردگار تکیه کرده. قرآن خطاب به اهل کتاب - یعنی یهود و نصاری - این پیشنهاد را در زمان پیغمبر مطرح میکند: (قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم)؛(5) ای اهل کتاب، ای یهود و نصاری، بیائید بر یک کلمه با هم توافق کنید و آن این است که: (ألّا نعبد إلّا اللّه)،(6) به غیر خدا هیچ کسی دیگر را عبادت نکنید. این چیزی است که در ادیان یهود و مسیحیت بوده و در همه‌ی ادیان الهی بوده؛ اسلام هم که پرچمدار این توحید خالص است. بعد به این اکتفا نمیکند، با جمله‌ی دیگری عبودیت خدا را روشنتر میکند: (و لا نشرک به شیئا)؛(7) هیچ چیزی را - نه فقط هیچ کسی را - شریک خداوند قرار ندهید. یعنی خواستها، هویها، هوسها، خودخواهیها، خودرأییها، استبدادها، سنتها، و آداب و عادات غلط جاهلی، هیچ کدام از اینها را ما شریک خدا در عبودیت قرار ندهیم. باز مطلب را در صحنه‌ی زندگی روشنتر و عینیتر میکند: (و لا یتّخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه)؛(8) هیچ کدام از ما آن دیگری را پروردگار خودمان و ارباب خودمان و سرور خودمان نگیریم، مگر خدا؛ یعنی فقط سرور همه‌ی ما خدا باشد و بس؛ هیچ انسانی هیچ سرور و بالاسر دیگری غیر از خدا نداشته باشد. این آن شعار اسلام است و منشور جهانی اسلام این است. آزادیای که ما دعوت میکنیم بشریت را به آن، این است. اگر امروز هم بشر بتواند این آزادی را مورد توجه قرار بدهد و عمل بکند، اگر نظامهای فاسد نتوانند بر دوش بشر سنگینی بکنند، اگر انسانهای ظالم و خودکامه در سراسر عالم نتوانند انسانها را اسیر و برده‌ی خودشان بکنند، اگر کمپانیهای اقتصادی بزرگ دنیا و شرکتهای چند ملیتی و کسانی که به خاطر پول و به خاطر سود میلیونها انسان را در سراسر دنیا حیران و سرگردان و زندانی خودشان کردند، اگر بشر بتواند سنگینی بار اینها را از دوش خودش بردارد، همان آزادی است که اسلام میخواهد. آزادیِ اسلامی یعنی آزادی از غیر خدا و اسلام که انسان را بنده‌ی خدا میداند، این رجحان را بر همه‌ی ادیان و مکاتب دیگر دارد. در بعضی از ادیان انسان فرزند خداست، این فرزند خدا بودن یک تعارف است، فرزند خداست و اسیر هزاران انسان دیگر؛ این چه جور فرزند خدائی است؟ اسلام میگوید انسان بنده‌ی فقط خداست، یعنی بنده‌ی هیچ کس نباش؛ فرزند هر کی میخواهی باش، از کس دیگری اطاعت نکن. جهاد اسلامی اصلاً برای همین است و امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) درباره‌ی جهاد اسلامی میفرماید: (لیخرج النّاس من عبادة العباد الی عبادة اللّه و من طاعة العباد الی طاعة اللّه و من ولایة العباد الی ولایة اللّه)؛(9) اصلاً جهاد برای این است؛ جهاد برای کشورگشائی نیست، برای فتح سرزمین نیست، برای به دست آوردن غنائم جنگی نیست، جهاد برای این است که انسانها را از بردگی بندگان به عبودیت خدا سوق بدهند؛ از اطاعت و فرمانبری بندگان و نظامهای ساخته‌ی دست بندگان به اطاعت خدا بکشانند؛ از ولایت و حاکمیت و سرپرستی بندگان و انسانهای ضعیف که خودشان برده‌ی هوا و هوس و شهوت و غضب خودشان هستند، انسانها را خارج کنند و به ولایت‌اللّه و سرپرستی خدا ببرند. کدام افتخار برای انسان از این بالاتر است؟ این آن انسان آزاد ایده‌آل است که میتواند ادعا بکند که من آزادم. آن انسانی که ادعا میکند من آزادم، فقط آزادیاش در این است که توی خیابان مثل حیوانات جلوی چشم مردم میتواند جفتگیری بکند یا آزادیاش در این است که یک صندوقی را آنجا میگذارند و تمام امکانات فهم و شعور او را در دست میگیرند و او را هُل میدهند که برود توی این صندوق به نام یک کسی، یک کارتی، یک ورقه‌ی رأیی بیندازد، آزادی او فقط همین است، اما هزاران اسارت دست و پای او را بسته، این آزاد نیست. این انسان چطور ادعا میکند من آزادم؟ اسارت شغل، اسارت نظامهای فاسد، اسارت هوی و هوس، اسارتهای پلیسی، اسارتهای گوناگون ناشی از فشار قدرتها، اسارت اقتصادی به دست تشکیلاتهای گوناگون اقتصادی دنیا، این ملتهائی که این همه اسارت دارند، چطور میتوانند بگویند ما آزادیم؟ چطور میتوانند ادعا بکنند که آنی که دارند این آزادی است، این چه آزادی است؟ این همان چیزی است که اسلام قبول ندارد. آزادی اسلام، ریشه‌اش آزادی انسان از عبودیت هر آنچه غیر خداست. در حالی که آزادی غربی ریشه‌اش عبارت بود از تمنیات و تمایلات و خواستهای پست انسانی یا همه جور خواست انسانی.
 این فرق دوم میان آزادی در فرهنگ اسلام و در فرهنگ غرب و دنباله‌ی بحث را میگذارم برای یک خطبه‌ی دیگر ان‌شاءاللّه و خواهش میکنم که با توجه و تأمل در بحث، کار روی خودمان را هم ما شروع کنیم. یعنی اگر ما میخواهیم این بحث، بحث آزادی، به معنای حقیقی یک بحث مفید باشد، باید علم را با عمل همراه کنیم. یعنی آزادی را برای خودمان کسب کنیم. اولین قدم، آزادی از هوی و هوس نفسانیمان است و این همان تقواست و من توصیه میکنم به همه‌ی برادران و خواهران عزیز نمازگزار که سعی کنند خودشان را از قید هوسها و هویها و شهوات و صفات رذیله و خودخواهیها و غرورها و بددلیها و بدبینیها نجات بدهند و خدای متعال به همه‌ی ما توفیق بدهد که بتوانیم خودمان را و من خودم را از این منجلابی که هویها و هوسهای نفسانی در دل ما و جان ما به وجود میآورد، خودمان را خلاص کنیم و نجات بدهیم.
    بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
    والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات‌
    و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(10)
 
1) اعراف: 157
2) خودبینی
3) اعراف: 65
4) نحل: 36
5) آل‌عمران: 64
6) همان‌
7) همان‌
8) همان‌
9) در بحار الانوار، ج 74، ص 367 اینگونه آمده: (لیخرج عباده من عبادة عباده الی عبادته و من عهود عباده الی عهوده و من طاعة عباده الی طاعته و من ولایة عباده الی ولایته)
10) عصر: 1-3

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران

تاریخ: 1365/11/03

 

خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران


بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 الحمدللّه ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستهدیه و نستغفره و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم محمّد و علی الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةاللّه فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. قال اللّه الحکیم فی کتابه: الّذین یتّبعون الرّسول النّبیّ الامّیّ الّذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التّوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم.(1)
 برادران نمازگزار و خواهران نمازگزار را توصیه میکنم به حفظ و رعایت تقوای الهی که سرمایه‌ی تلاش موفق مؤمن در دنیا و نجات نهائی او در آخرت است.
 بحثی که در خطبه‌ی اول امروز عرض خواهم کرد، دنباله‌ی مباحث مربوط به تأمین آزادی در جامعه‌ی اسلامی و وظیفه‌ی حکومت اسلامی در این باره است. در معنای آزادی و حدود آزادی مقداری صحبت کردیم و دو فرق اساسی بین آزادی در فرهنگ اسلامی و آزادی در فرهنگهای بشری و بخصوص در فرهنگ غربِ امروز را ذکر کردم که دومی آن عبارت بود از اینکه در مفهوم آزادیِ اسلامی توحید و عبودیت انحصاری پروردگار نهفته است و این ریشه‌ی آزادی است و گفتم که آزاد بودن انسان بدین معناست که از هر آنچه غیر خداست، چه قانون، چه آداب و عادات، چه قدرتها و سلطه‌ها باید رها باشد و فقط تحت فرمان خدای متعال باشد و این است که به انسان کرامت و ارزش میدهد و آزادی او را به معنای واقعی کلمه تأمین میکند و لذا اسلام به خاطر اهمیتی که برای آزادی بدین معنای وسیع و درخشان قائل است، جهاد آزادیبخش را جزو احکام اصلی دین قرار داده است و جهاد در حقیقت یک وسیله‌ای است برای کسب و حفظ آزادی. تفاوت سومی هم هست که عرض میکنم، البته به اختصار تا اولاً بتوانیم به مباحث جزئیتر و عینیتر در مسئله‌ی آزادی بپردازیم و ثانیاً چون امروز مباحث و مسائل خطبه‌ی دوم احتمالاً طولانی است، این خطبه را کوتاه‌تر بکنم.
 تفاوت سوم این است که در اسلام قانون که محدود کننده‌ی آزادی انسان است، فقط در زمینه‌ی مسائل اجتماعی نیست، بلکه شامل مسائل فردی و شخصی و خصوصی انسان هم میشود. توضیح این مطلب را در چند جمله‌ی کوتاه عرض کنم. در فرهنگ غربی که قانون مرز آزادی را معین میکند، این قانون ناظر به مسائل اجتماعی است. بدین معنی که قانون میگوید آزادیِ هیچ انسانی نباید آزادی دیگران را تهدید کند و منافع آنها را به خطر بیندازد. در اسلام مرز فقط این نیست، یعنی قانونی که آزادی انسان را محدود میکند، به انسان میگوید که استفاده‌ی از آزادی علاوه‌ی بر اینکه باید آزادی دیگران را به خطر نیندازد و منافع جامعه را و دیگران را تهدید نکند، باید منافع خود او را هم، خود انسان و خود آن شخص را به خطر نیندازد. قوانین بشری برای انسان تا آنجائی که هیچ گونه کار او رابطه‌ای با جامعه نداشته باشد، تکلیفی معین نمیکند؛ توصیه چرا، اما تکلیف و الزام نه. اسلام و ادیان الهی علاوه بر اینکه به فکر حفظ حقوق و آزادیهای دیگران هستند و میگویند یک انسان نباید به بهانه‌ی آزاد بودن، حقوق دیگران را تهدید کند و به خطر بیندازد، همچنین میگویند که یک انسان به بهانه‌ی آزاد بودن و اختیار داشتن، حق ندارد و نمیتواند منافع شخص خودش را هم به خطر بیندازد. خود او هم نباید از قِبل آزادی او ضرر ببیند. لذا ضرر زدن به خود در اسلام ممنوع است، خودکشی ممنوع است. بر اساس فکر اسلامی هیچ کس نمیتواند بگوید که من آزادم، پس اموال خودم را از بین میبرم، جان خودم را نابود میکنم یا به سلامتی خودم ضرر میزنم. او همان طور که موظف است که با حرکات خود و اعمال خود و رفتار خود و گفتار خود، حقوق دیگران و آزادی آنها را محدود نکند و به خطر نیندازد، موظف است آزادی خود و حدود خود و حقوق خود را هم به خطر نیندازد. این یک مرز اساسی و اصلی بین آزادی از دیدگاه اسلام و آزادی از دیدگاه‌های دیگر و در فرهنگهای بشری است. لذا در اسلام انظلام هم جایز نیست، یعنی زیر بار زور رفتن هم ولو به خود یک شخص مربوط بشود، حرام است. در اسلام عمل نکردن به واجبات و نپیمودن راه تکامل هم حرام است. در اسلام راکد گذاشتن استعدادهای خود حتی در آنجائی که فقط به شخص خود او مربوط میشود و به اجتماع ربط پیدا نمیکند، ممنوع و حرام است. خودکشی، خودزنی و خودآزاررسانی هم ممنوع و حرام است. بنابراین یک انسان نمیتواند بگوید من اختیار خودم را دارم و به اختیار خودم میخواهم آزادی خودم را سلب کنم یا خودم را در اختیار دیگران قرار بدهم یا فلان تحمیل را و زور را تحمل کنم یا روح خودم و دل خودم را تربیت و تکامل نبخشم.
 البته یک نکته‌ی بسیار مهم و قابل توجه این است که این ممنوعیت آزادی او در رابطه‌ی با حقوق خود او و ضرر وارد کردن به خود او، خود این حفظِ آزادی، باز یک تکلیف شخصی است. یعنی هیچ دولتی و حکومتی و قانونی حق ندارد کسی را بر اینکه او حفظ حقوق خودش را بکند، اگر به جامعه مربوط نیست، مجبور کند یا او را تعقیب کند و یا محاکمه کند. لذا اسلام در آن مواردی که آسیب‌رسانی کسی فقط به خود او است، تجسس را و تفحص و پیگیری را و افشاگری را ممنوع میکند. بعضی از کارهای خلاف و حرام در شرع مقدس اسلام وجود دارد که ضرر آنها به اجتماع فقط در آن صورتی است که در جامعه این کار افشا بشود؛ اگر افشا نشود، کار مضری است، اما فقط به خود آن گناه کننده و مرتکب این عمل ضرر خواهد رساند، نه به دیگران. در یک چنین مواردی اسلام دستور نمیدهد که تفحص کنید، تجسس کنید، ببینید آیا این آدم در خانه‌ی خود، در خلوت خود کار حرامی، خلافی انجام میدهد یا نه؟ مردم وظیفه ندارند که کار خلاف دیگران را تحقیق و تفحص کنند، مادامی که آن کار خلاف به خود آن شخص بر میگردد. اما به خود او این تکلیف الهی هست، یعنی خدا او را مجازات خواهد کرد. حفظ خود و حفظ حقوق خود یک واجب است. قرآن به انسانها میفرماید یا به مؤمنین: (قوا انفسکم و اهلیکم نارا)؛(2) جان خودتان را، وجود خودتان را و همین طور اهل خود را، یعنی آن کسانی که تحت تأثیر شما هستند، حفظ کنید؛ نگذارید در آتش غضب الهی بسوزند؛ نگذارید به مجازات الهی مبتلا بشوند. (یا ایّها الّذین امنوا علیکم انفسکم)؛(3) بر عهده‌ی شما، حفظ نفوس خود شماست. آنجا که به جامعه ارتباط پیدا میکند، قانون، دولت، دستگاه اجرائی، دستگاه قضائی، باید مواظب باشد و مرتکب را طبق قانون ممنوع کند یا مجازات کند. اما آنجائی که استفاده‌ی از امکانات به ضرر خود انسان فقط تمام میشود، قانون تکلیفی ندارد، اما انسان مسلمان از نظر اسلام آزادیِ وارد آوردن این ضربه بر خود را هم ندارد؛ نابود کردن حقوق خود را هم مجاز نیست که انجام بدهد. این یک فرق اساسی است بین آزادی از نظر اسلام و آزادی در مفهوم و فرهنگ غربی.
 با این سه تفاوتی که عرض شد، ما به طور اجمال و به صورت جمع‌بندی میتوانیم بگوئیم آزادی با همین مفهوم درخشانی که امروز دنیا از او یاد میکند، یعنی آزادی از قید عبودیتها و رقّیّتها و اسارتها و سلطه‌ها و ارزش دادن به اراده‌ی انسان، با همین مفهوم، در اسلام هست. اینی که بعضی تصور کردند که آزادی با این مفهوم، دو سه قرن است که در دنیا پیدا شده، این اشتباه است. در آیات و در روایات همان طور که در اولِ این بحثها عرض کردم، آزادی درست با همین مفهوم - مفهوم کلی - در اسلام سابقه دارد؛ بلکه در ادیان دیگر هم، منتها مفهوم آزادی صددرصد منطبق با آزادی اسلامی نیست؛ آزادی اسلامی یک دامنه‌ی وسیعتری دارد؛ در یک جهاتی دقیقتر و حساستر است و لذا تفاوتهای آزادی از نظر اسلام با آزادی از نظر فرهنگ غربی امروز رایج را عرض کردیم و حالا باید وارد بشویم در انواع و اقسام آزادیها: آزادی فردی، مسئله‌ی برده‌داری، آزادی تفکر و اندیشیدن، آزادی عقیده، آزادی فعالیتهای سیاسی، آزادی ابراز عقیده و بیان و قلم و آزادیهای گوناگون دیگر. اینها را ان‌شاءاللّه در مباحث آینده عرض خواهم کرد و امیدوارم بتوانیم یک ترسیم درستی از آزادی در فرهنگ اسلامی که یقیناً تأمین آن یکی از وظایف حکومت اسلامی است، در این سلسله مباحث در اختیار برادران بگذاریم.
    بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
    قل هو اللّه احد. اللّه الصّمد. لم‌یلد و لم‌یولد. و لم‌یکن له کفوا احد.(4)
 
1) اعراف: 157
2) تحریم: 6
3) مائده: 105
4) اخلاص: 1-4

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

خطبه‌های نماز جمعه تهران

تاریخ: 1365/09/14

 

خطبه‌های نماز جمعه تهران


 2 ربیع الثانی 1407
 بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 الحمد للّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا و حبیب قلوبنا ابی‌القاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةاللّه فی الارضین.
 قال اللّه الحکیم فی کتابه: و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم.(1)
 اوصیکم عباد اللّه بتقوی اللّه و مراقبة امره و نهیه و المجانبة عن عصیانه.
 همه‌ی برادران و خواهران نمازگزار را به رعایت تقوای الهی و حفظ نفس از هویهای شیطانی و ذکر و یاد دائمی پروردگار توصیه میکنم و امیدوارم که با تقویت روح ایمان بتوانیم از دامهای شیطان در نفس خودمان و در رابطه‌ی با اعمال خودمان، خود را محافظت کنیم.
 بحثی که امروز در این خطبه و در خطبه‌های اول تا چندین جمعه ان‌شاءاللّه ادامه خواهم داد، یک بحث تازه‌ای است که البته به مباحث قبلی مرتبط و متصل است، اما درعین‌حال یک بحث مستقلی هم هست و آن بحث در باب آزادی از نظر اسلام و قرآن است که یکی از بحثهای مهم اسلامی و اجتماعی است و لازم است که یک بار - ولو به صورت مجمل - در این تریبون عمومی این مسئله مطرح بشود. ارتباط این بحث با مباحث گذشته به صورت فهرست‌وار عرض میشود که رشته‌ی مطلب در ذهن شنوندگان عزیز گسسته نشود و آن به این ترتیب است که بحث ما در وظائف حکومت اسلامی در رابطه‌ی با جامعه بود و عرض کردم که این وظائف دو نوع است: یک نوع وظائف مربوط به امور معنوی و یک نوع وظائف مربوط به رفاه مادی. در وظائف معنوی، یکی از وظائف را که عبارت بود از تعلیم و تربیت و تزکیه‌ی جامعه، به تفصیل عرض کردم و نقش صدا و سیما را در این باب مشروحاً بیان کردم و عرض شد که دولت اسلامی موظف است که جامعه را با فرهنگ بالاتر و معلومات عمیق‌تر و آگاهیهای همگانی مجهز کند و بدین وسیله جلوِ نفوذ فرهنگ بیگانه را بگیرد. و برای اینکه تأثیر رسانه‌های عمومی از جمله صدا و سیما و همچنین روزنامه‌ها و مطبوعات روشن بشود، دو نمونه و دو مثال را عرض کردم از تبلیغات ننگین رژیم گذشته که به وسیله‌ی صدا و سیما و مطبوعات در جامعه گسترش و عمق پیدا کرده بود: یکی در باب اسراف و فرهنگ مصرف‌گرائی بود و دیگری در باب فساد و فحشاء جنسی. و این بحثها به همان بحث اصلی مربوط میشد که عبارت بود از وظائف دولت اسلامی در باب تعلیم مردم و تربیت آنها و تزکیه‌ی آنها و تقویت مبانی آگاهی و فرهنگی آنها. وظیفه‌ی دیگر دولت در رابطه‌ی با وظائف معنوی در جامعه، همین وظیفه‌ی تأمین آزادی است برای افراد جامعه و زمینه‌های رهائی انسان از عیوب مخرب، مفسد و متوقف کننده و همه‌ی موانع حرکت و رشد و جهش انسانها؛ مبارزه‌ی با اینها - که همان مبارزه برای آزادی افراد جامعه است - این هم یکی از تلاشهای لازم و واجب برای دولت اسلامی است که یقیناً نمیشود جمهوری اسلامی و حکومت اسلامی باشد و این تلاش نباشد.
 برای اینکه این بحث روشن بشود، ناچار باید درباره‌ی اصل مفهوم آزادی و نظر اسلام در باب آزادی و اینکه آزادی چه معنائی دارد، یک بحثی انجام بگیرد، که همین بحثی است که من امروز شروع میکنم و در هفته‌های بعدی که به نماز بیایم، ان‌شاءاللّه آن را ادامه میدهم و امیدوارم مجموعه‌ی بحثی که انجام میگیرد، یک بحث مفیدی برای آگاهیهای جامعه و همچنین برای عمل ما مسئولان جامعه باشد.
 اولاً باید مفهوم آزادی را روشن کنیم. آزادی یعنی چه؟ چون تقریباً همه‌ی دولتهائی که در دنیا نامی و عنوانی و هیاهوئی دارند و بلوکهای شرق و غرب، دم از آزادی میزنند. هم دموکراسیهای غربی، مدعی آزادیاند؛ منتها آزادی در آنجا آزادی فردی است و یک معنای خاصی برای آزادی قائلند و همچنین کشورهای بلوک شرق و رژیمهای سوسیالیستی یا مدعی سوسیالیستی، آنها هم دم از آزادی و دموکراسی میزنند. همان طوری که ملاحظه میکنید، بیشتر کشورهای شرقی و وابسته‌ی به بلوک شرق، در نام و عنوان دولتشان کلمه‌ی (دموکراتیک) را به کار میبرند که همان به معنای آزادی و آزاد هست و میخواهند ادعا کنند که در این‌جا هم، در این کشورها هم یکی از هدفها آزادی است، که البته در آنجا مقصود آنها از آزادی، آزادی فردی نیست، بلکه آزادی در مقیاس جامعه است و حل شدن و هضم شدنِ آزادی فرد در آن چیزی که آنها آن را آزادی جامعه میشمرند. پس میبینید که در دنیا ادعای آزادی هست و هر دولتی، هر رژیمی، هر مکتبی و هر دستگاهی، آزادی را به یک نحو خاصی معنا میکنند و همه هم مدعی این هستند که آزادی را در جامعه‌ی خودشان تأمین کرده‌اند.
 در داخل اجتماعات اسلامی و از جمله اجتماع خود ما هم عده‌ای هستند که دم از طرفداری از آزادی میزنند؛ چه افراد انقلابی و مؤمن که نام آزادی را به عنوان یک شیء مقدس بر زبان می‌آورند و طرفدار تأمین آزادیها به شکلهای مختلف هستند - بعضی آزادی سیاسی، بعضی آزادی اقتصادی و انواع آزادیهای دیگر - چه کسانی که آزادی را و طرفداری از آزادی و مطالبه‌ی آزادی را یک وسیله‌ای قرار داده‌اند برای اینکه اغراض سیاسی خودشان را در زیر آن بپوشانند. پس در داخل جامعه هم در بین گروه‌های روشنفکر، آگاه، مردم معمولیِ ما که بحمداللّه این روزها از آگاهیهای سیاسی بالائی برخوردار هستند، باز کلمه‌ی آزادی به معانی مختلف و با تعبیرات مختلف تکرار میشود؛ هر کسی از آزادی یک معنائی و یک مفهومی را در ذهن خود میآورد. باز اینجا حدود آزادی مشخص نیست. البته بعضیها هم هستند از افرادی که طرفدار بیبندوباریهای گوناگون هستند - بیبندوباریهای جنسی، بیبندوباریهای اخلاقی - که اینها هم باز با شعار آزادی و اینکه ما آزاد هستیم که هر کاری میخواهیم بکنیم و با مطرح کردن همان نوع آزادیای که در غرب است - متأسفانه آن چیزی که اسم او را آزادی گذاشتند - باز اسم آزادی را می‌آورند که غالباً وقتی در جامعه‌ی ما گفته میشود آزادی، همان معنای آزادی غربی در ذهنها تداعی میکند، که ما حالا درباره‌ی آن آزادی ان‌شاءاللّه صحبت خواهیم کرد و شاید اگر معنای آزادی و تعریف درست آزادی را بنده توفیق پیدا کنم که درست بیان کنم، شاید بسیاری از این ادعاهای آزادی در دنیا زیر سؤال برود. یعنی ما ببینیم که نه، در کشورهای غربی، در همین دموکراسیها، همین جاهائی که علیالظاهر روزنامه‌ها میتوانند هر حرفی را بنویسند یا تلویزیونها چیزهائی را بگویند - که نمایش و دکور آزادی وجود دارد - این در حقیقت یک بَزک غلیظی است که بر چهره‌ی زشت نظامهای مستبد و دیکتاتور کشیده شده و در واقع آزادی آنجا هم وجود ندارد. شاید آن آزادیها با بیانی که بعد ان‌شاءاللّه خواهم کرد و معنای آزادی که بیان میکنیم و بحثی که میکنیم، اصلاً زیر سؤال برود و شاید بتواند این بحث یک سررشته‌ای بشود برای اینکه خیلی از ملتهای کشورهای به‌اصطلاح آزاد، در آزاد بودن خودشان شک کنند و مطالبه‌ی آزادی را بکنند.
 اولاً قبل از آنی که ما حالا وارد اصل بحث بشویم و آزادی را معنا بکنیم و حدود آزادی را معین بکنیم، یک مطلب کوتاهی را باید عرض کنم - که شاید امروز بیش از آن در این خطبه نگنجد - و او این است که ببینیم آیا اساساً در معارف اسلامی و در متون اسلامی چیزی به نام آزادی هست یا نه. ممکن است بعضی اینجور تصور بکنند که اصلاً ادیان با آن چیزی که اسم آن حریت و آزادی است، هیچ موافقتی ندارند و آزادی اجتماعی، آزادیهای فردی، آزاد بودن انسان، در اروپا اولْ‌بار به وجود آمد و حدود دویست سال قبل مثلاً در انقلاب کبیر فرانسه، مسئله‌ی آزاد بودن انسان و آزاد متولد شدن هر انسان اولْ‌بار مطرح شد و بگویند اینی که شما میخواهید مسئله‌ی آزادی را به اسلام بچسبانید، این یک تلاش بیهوده است؛ اصلاً اسلام و بقیه‌ی ادیان با آزادی سر و کاری ندارند و این مفهوم اجتماعی و سیاسی که امروز در دنیا رائج هست، این یک مفهوم اروپائی است، یک مفهوم غربی است و ناشی از انقلاب کبیر فرانسه و انقلابهای غربی است، مکاتب غربی است؛ به اسلام چه ربطی دارد؟ ما ببینیم آیا اساساً هیچ مفهومی در اسلام به عنوان آزادی هست یا نه؟
 در پاسخ به این سؤال باید عرض بکنم که بعکس، مفهوم آزاد بودن انسان، قرنها پیش از آنکه در اروپا مطرح بشود، در اسلام مطرح شد و قرنها پیش از آنکه متفکرین و روشنفکران و انقلابیون و رهبران اروپائی به فکر بیفتند که آزادی بشر را یکی از حقوق اساسی بشر بدانند، این در اسلام مطرح شده. حالا اگر آزادی را با آن معنای راقی و لطیف و بلند آن مطرح کنیم، که آزادیِ روح انسان از آلایشها، از هویها و هوسها، از رذائل، از قیدوبندهای مادی است، اگر این را بگوئیم که این تا امروز هم هنوز در انحصار مکاتب الهی است و اصلاً مکاتب غربی و اروپائی آن را استشمام نکرده‌اند و آن آزادیای که در فرانسه در انقلاب کبیر در قرن هیجدهم مطرح شد و همچنین بعد از او در دنیای غرب، این آزادی مطرح شد، او خیلی کوچکتر و محدودتر و کم‌ارزش‌تر از آن آزادیای است که انبیای الهی و مکاتب الهی درباره‌ی او بحث کرده‌اند، اگر آزادی را به این معنا بگیریم، این، مخصوص مکاتب الهی است. اما اگر آزادی را با همان معنا و مفهومی که امروز در مکاتب سیاسی مطرح میشود، آزادیهای اجتماعی، آزادیهای سیاسی، آزادیهای اقتصادی، آزادی فکر و اندیشیدن و عقیده، اگر به همین معنا هم آزادی را بگیریم، البته با تفاسیر مختلفی که در زیر هر یک از این مطالب و عناوین هست، در همین هم اسلام قرنها قبل از انقلابهای اروپائی و مکاتب اروپائی، این آزادی را به ارمغان آورده. این آیه‌ای که من در اول این خطبه تلاوت کردم، یکی از آن آیاتی است که شایسته است بر لوحه‌های زرینی نوشته بشود و در سردر همه‌ی مجامعی در دنیا که برای حقوق انسانها مبارزه میکنند، نصب بشود: (الّذین یتّبعون الرّسول النّبیّ الامّیّ الّذی یجدونه عندهم مکتوبا فی التّوراة و الانجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم). این آیه درباره‌ی پیغمبر است و یکی از آن توصیفهائی است که از شخصیت رسول گرامی اسلام در قرآن شده. چون در قرآن چند آیه است که درباره‌ی شخصیت پیغمبر و یاران پیغمبر توصیف شده، هر کدام از این آیات یک بُعدی از ابعاد عظیم آن شخصیت را بیان میکند، یکی از برجسته‌ترینهایش این آیه است. از جمله‌ی مطالبی که در این آیه آمده این است که: (و یضع عنهم اصرهم)؛ بندها را از پای آنها برمیدارد - انسانها - (و الاغلال الّتی کانت علیهم)؛ آن غل‌هائی که به پای آنهاست و سنگینی میکند و مانع از تحرک انسان میشود، مانع از پرواز آدمی میشود، مانع از اوج گرفتن انسان و تکامل انسان میشود، اینها را از گردن و پای انسان باز میکند. (اصر) را من در لغت نگاه کردم، دیدم به معنای آن ریسمانهائی است که پایه‌ی خیمه را به وسیله‌ی او با میخها میکوبند به زمین، که تا آن ریسمانها به خیمه بسته است، این خیمه تکان نمیتواند بخورد؛ به پای انسانها آنقدر از این ریسمانها بسته‌اند، آنقدر او را چهارمیخه کرده‌اند در زندگی که انسان تکان نمیتواند بخورد در نظامهای طاغوتی. انواع و اقسام تحمیلها، انواع و اقسام تبعیضها، انواع و اقسام محدودیتها، انواع و اقسام تلقین‌ها و تزریقهائی که امروز به صورت مدرن در دنیا مطرح است و انسانها را به صورت یک حیوان در میآورد. انسان در بسیاری از جوامع غربی به صورت یک حیوان، مثل یک گوسفند، مثل یک خوک، مثل یک گرگ زندگی میکند؛ اصلاً از رشحات انسانی در او اثری نیست. چی او را اینجور اسیر کرده؟ مگر این همان انسانی نیست که یک نفرش گاهی یک ملت را، یک کشور را، یک جامعه را آزاد میکند
 که:
 بسا باشد که مردی آسمانی
به جانی سر فرازد ملتی را
 نهد جان در یکی تیر و رهاند
ز ننگ تیره‌روزی کشوری را
 گاهی یک چنین انسان اوج میگیرد، اما همین انسان را شما در این مجامع غربی میبینید اسیر تمایلات پست مادی، اسیر ظلم‌ها، اسیر تبعیض‌ها، اسیر تلقین‌های پست کننده، اسیر خفتها، ذلتهاست؛ این چه چیزی است که انسانها را اینجور اسیر میکند؟ این همان (اصر)هاست؛ این همان غلها و زنجیرهاست. پیغمبرها وقتی وارد جامعه میشوند، اولین کارشان این است که غلها را، زنجیرها را از گردن این زندانی باز کنند. لذا شما میبینید که وقتی رسول گرامی اسلام می‌آید و دعوت خودش را میگوید و لااله‌الّااللّه را میگوید، یک غلام سیاه که در آن جامعه آنقدر محکوم هست به ذلت و نکبت و حقارت، در مقابل ارباب خودش که یک آقازاده‌ی بزرگ یا یک آقای متنفذ هست می‌ایستد، حرفش را میزند، سخن دلش را ابراز میکند و با او مقابله میکند، با او بحث میکند. این در زندگی همه‌ی پیغمبران بوده. چی این انسان را اینجور رها کرد؟ همین که غلها و زنجیرها را از پای او باز کردند؛ آزادی یعنی این. پس مفهوم آزادی در قرآن کریم، در روایات، در متون اسلامی آمده؛ حالا این آزادی چی هست، عرض کردم، بعدها، در بحثهای بعدی، حدود و مرزهای این آزادی را ان‌شاءاللّه مشخص میکنیم که معلوم بشود این آزادی با بیبندوباری یکی نیست؛ با گمراهی یکی نیست؛ با خودرأیی و خودکامگی یکی نیست؛ با وحشیگری و بیضابطگی یکی نیست.
 آزادی یعنی آزادی؛ بیبندوباری و وحشیگری و فساد و گمراهی و خودکامگی، هر کدام معانی خودشان را دارند؛ آزادی هم یعنی آزادی. این را بعد ان‌شاءاللّه روشن میکنیم. اما نفس آزادی، خود این مفهوم متعالی و راقیای که حداکثر دویست سال است توی مطبوعات و کتابها و اندیشه‌های غربی راه پیدا کرده، این در قرآن کریم هست و یقیناً در مکتب بسیاری از انبیای الهی هست. در وصیت امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) به فرزندش امام حسن مجتبی، با خودِ همین کلمه‌ی آزادی آمده که: (لاتکن عبد غیرک و قد جعلک اللّه حرّا).(2) بنده‌ی غیر خودت نباش که خدا تو را آزاد آفریده. ببینید! هر انسانی آزاد به دنیا آمده که در سندهای بسیار مهم انقلاب کبیر فرانسه امروز در دنیا حفظ میشود و دهن به دهن گفته میشود و از حرفهای منتسکیو و امثال او از نویسندگان و متفکران، ذکر میشود و نقل میشود که هر انسانی آزاد به دنیا می‌آید، این در هزار و چهارصد سال قبل به صورت یک سند مکتوبِ نوشته شده‌ی غیر قابل خدشه وجود دارد. (لاتکن عبد غیرک)؛ بنده‌ی غیر خودت نباش؛ غلام نباش، در حالی که خدا تو را آزاد آفریده.
 قبل از اسلام حضرت موسی به فرعون میگوید که: (و تلک نعمة تمنّها علیّ ان عبّدت بنیاسرائیل)؛(3) که این را هم قرآن نقل میکند. این منتی است سر من میگذاری که بنیاسرائیل را برده‌ی خودت کرده‌ای، آزادی آنها را سلب کردی؟! باز اینجا مسئله‌ی بردگی و آزادی مطرح است. و در معارف صدر اسلام و در تاریخ صدر اسلام، اینقدر این مفهوم با همین نام، با همین واژه و با همین خصوصیات تکرار شده که جای شک باقی نمی‌ماند.
 در زمان خلیفه‌ی دوم، استاندار مصر عمروعاص بود و پسر عمروعاص در یک ماجرائی، در یک گفتگوئی با یک جوان دهاتی حرفشان شد، یک سیلی بر صورت آن جوان روستائی مصری زد - حالا شما ببینید یک روستائی مصری که نمیدانم حالا عرب بوده یا غیر عرب بوده، شاید آنوقت هنوز عرب هم نبودند، آن هم نماینده‌ی خلیفه و استاندار مطلق - پسر به پدرش شکایت کرد. پدرش آمد پیش عمروعاص، گفت باید قصاص کنی؛ پسر من کتک خورده و بایستی پسر تو که زده، او هم کتک بخورد. او هم اعتنائی نکرد و اینها را بیرون کرد. بلند شدند آمدند مدینه در زمان خلیفه‌ی دوم و پیش خلیفه توی مسجد، ماجرا را مطرح کردند. خلیفه فوراً نوشت تا آن حاکم یعنی عمروعاص و پسرش هر دو بیایند. آوردشان توی مسجد گفتش که این پسر دهاتی، آن پسر استاندار را قصاص کند، خود استاندار هم تعزیر بشود. گفت چرا خود من تعزیر بشوم؟ گفت برای خاطر اینکه به میخ قدرت تو، پسرت این کار را کرد و این حرکت را انجام داد؛ تو رو دادی به او. بعد یک جمله‌ای از قول خلیفه نقل شده که آن هم جملاتی است که توی تاریخ هست و او این است که خطاب میکند به عمروعاص میگوید: (متی استعبدتم النّاس و قد ولدتهم امّهاتهم احرارا؟)(4) از کی شما این مردم را بنده‌ی خودتان و برده‌ی خودتان قرار دادید، در حالی که مادرهاشان اینها را آزاد آفریدند؟ این منطق اسلام است. اگر این در اسلام به صورت یک فرهنگ رائج نبود، خلیفه برای یک کار به این مهمی که استاندار خودش را میخواهد مجازات کند، به این جمله، به این معرفت اسلامی استناد نمیکرد؛ پیداست این یک مطلبی بوده که همه این مطلب را میدانستند، جزو فرهنگ رائج و شناخته شده‌ی ملت اسلام در آنوقت بوده که انسانها آزادند، انسانها دارای حق آزادی هستند و از مادرها آزاد متولد شدند و کسی حق ندارد انسانها را برده و اسیر و بنده‌ی خودش بکند و حق آزادی آنها را سلب کند که البته اینجا جرج جرداقِ مسیحی که درباره‌ی امیرالمؤمنین کتاب نوشته، بین این جمله و جمله‌ی امیرالمؤمنین یک مقایسه‌ی جالبی میکند که جای بحثش اینجا نیست و نشان دهنده‌ی این هست که این مفهوم، این فرهنگ در اسلام وجود دارد. پس فرهنگ آزادی، مفهوم آزادی در اسلام یکی از آن مفاهیم قطعی و حتمی است. اگر کسی تصور بکند یا به ذهنش خطور بکند که اسلام دینی است که آزادیهای اجتماعی را سلب میکند، آزادیهای فردی را سلب میکند و در فرهنگ اسلامی آزادی نیست، نه، این یک حرف بیخودی است. البته آزادی غیر از بیبندوباری است. همان طور که عرض شد، آزادی غیر از گمراه کردن افراد و اغواگری است. آزادی غیر از خودرأیی و خودکامگی است. آزادی غیر از این است که کسی هر کاری دلش خواست انجام بدهد ولو با چهارچوبهای پذیرفته شده‌ی جامعه یا حقوق جامعه یا حقوق افراد دیگر در تضاد باشد. یک مرزهائی دارد آزادی. آزادی غیر از این است که کسی به استناد آزادی هر سوء استفاده‌ای خواست بکند، کمااینکه در دنیا این کار شده؛ کمااینکه به نام آزادی بزرگترین بارها بر انسانها تحمیل شده؛ به نام آزادی بزرگترین جنایتها انجام گرفته؛ به نام آزادی نسلهای انسانی به فساد اخلاقی و شهوانی دچار شدند؛ به نام آزادی، آزادی حقیقی از ذهنهای انسانها در فرهنگ غربی و در مکاتب غربی گرفته شده؛ به نام آزادی چشمهای انسانها را بسته‌اند، عقلهای آنها را بسته‌اند و هرچه خواسته‌اند در ذهن آنها و در دل آنها نفوذ داده‌اند و رسوخ داده‌اند که این حقیقتی است که امروز ما در دنیا داریم مشاهده میکنیم؛ هم در بلوکهای غرب و نظامهای دموکراسی که طرفدار آزادی فردیاند، هم در نظامهای شرقی و دستگاه‌های سوسیالیستی که طرفدار آزادیهای اجتماعی و هضم آزادی فردی در آزادی اجتماعیاند. به نامهای گوناگون، مکاتب گوناگون: اومانیسم و غیره و غیره، هر کدام یک لطمه‌ای به این آزادی زده‌اند. بنابراین باید این مفهوم اسلامی که مفهوم بسیار راقی و عالی و افتخارآمیزی هست، درست معنا بشود. این هم از قبیل همان مطلبی است که در باب حقوق زن و وظائف زن و حدود معاشرت زن در اینجا من عرض کردم که گفتم ما در مقابل دنیا باقیدار نمیشویم اگر نظر خودمان را در باب زن بگوئیم. دنیا نمیتواند علیه ما حرف بزند، اگر مفهوم حدود زن و وظائف زن در جامعه مشخص بشود. ما هستیم که زبانمان سر دنیا دراز خواهد بود. اگر ما در باب آزادی هم نظر اسلام را درست تبیین کنیم و تشریح کنیم، ما باقیدار نمیشویم در دنیا و پیش کشورهائی که دم از آزادیهای دروغین و تقلبی و گمره‌ساز میزنند. ما هستیم که زبانمان سر دنیا دراز است که چرا این آزادیها به انسانها داده نمیشود و چرا به نام آزادی بر انسانها ظلم میشود و جفا میشود. لذا باید نظر اسلام در باب آزادی دانسته بشود. این یک بحثِ لازم است؛ برای مردم ما هم این بحث لازم است، برای کسانی که با مسائل جهانی هم در ارتباطند، لازم است و ان‌شاءاللّه راهگشای خود ما مسئولین کشوری هم خواهد بود که بتوانیم بر اساس این حدود وظائفمان را هرچه بیشتر بفهمیم.
بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
والعصر. انّ الانسان لفی خسر.
الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(5)
1) اعراف: 157
2) نهج البلاغه، نامه‌ی 31
3) شعراء: 22
4) تفسیر فی ظلال القرآن (سید قطب)، ج 8، ص 95 (کتاب از منابع اهل سنت است)
5) عصر: 3 - 1

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

خطبه‌های نماز جمعه تهران

تاریخ: 1365/10/05

 

خطبه‌های نماز جمعه تهران


 23 ربیع‌الثانی 1407
 بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 الحمدللّه ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نستهدیه و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةاللّه فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
 قال اللّه الحکیم فی کتابه: الّذین یتّبعون الرّسول النّبیّ الامّیّ الّذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التّوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم.(1)
 اوصیکم عباداللّه بتقوی اللّه و نظم امرکم و ان تکونوا للظّالم خصما و للمظلوم عونا.
 همه‌ی برادران و خواهران نمازگزار را دعوت میکنم و توصیه میکنم به رعایت تقوای الهی و رعایت ذکر و یاد پروردگار؛ نه فقط در حال نماز، بلکه در همه‌ی احوال و همراه با همه‌ی حرکات و سکنات و گفتن‌ها و سکوت‌ها.
 بحثی که از هفته‌ی گذشته به مناسبت وظائف دولت اسلامی و حکام مسلمین مطرح شد، یعنی بحث تأمین آزادی برای افراد جامعه، به اینجا رسید که اصل تعبیر آزادی و مفهوم آزادی با همین عنوان و با همین تعبیر در اسلام دارای سابقه است. خطاست اگر کسی تصور کند که مسئله‌ی آزادی و آزادیهای اجتماعی و آزادیهای فردی از غرب و از فرهنگ غربیان وارد کشور ما و جوامع اسلامی شده است؛ نه، در اسلام و در آثار اسلامی مسئله‌ی آزادی دارای اهمیت زیادی است، با یک ابعاد بسیار وسیع و حتی وسیعتر از آنچه که امروز در دنیا مطرح است و در خطبه‌ی گذشته، من دو سه فراز از قرآن و حدیث را عرض کردم، امروز هم یک حدیث دیگر در این باره عرض میکنم و آن جمله‌ای است از امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) که فرمود: (انّ ادم لم‌یلد عبدا و لا امة و انّ النّاس کلّهم احرار)؛(2) یعنی آدم، غلام و کنیز به دنیا نیامده است؛ همه‌ی انسانها آزادند. این یک جمله‌ی کوتاه و بسیار پرمعناست که همه‌ی آزادیهائی که امروز غرب و شرق و تمدنها و فرهنگهای جهانی از آن دم میزنند، در این وجود دارد و این افتخار، متعلق به ادیان است و متعلق به اسلام است که اعلان آزادی بشر را کرده‌اند. مباحثی که باید در این باره گفته بشود، مباحث زیادی است، من چون مایل هستم که به مباحث اصلی زودتر برسیم، برخی از مطالب را به صورت خلاصه و فشرده عرض میکنم و در مرتبه‌ی اول مفهوم آزادی را که یکی از مسائل اصلی است، اینجا مطرح میکنم.
 اولاً باید بدانیم که آزادی به معنای رها بودن از هر قید و بند و ندیدن مانع بر سر راه خود و اینکه هر کسی هر کاری که مایل هست و دوست میدارد، آن را بتواند انجام بدهد، این در هیچ یک از مکتبها و فرهنگها و نظرات فلسفی و اجتماعی، به صورت یک ارزش ذکر نشده. آزادی بیبند و بار، آزادی مطلق را هیچ کس در دنیا طرفداری نکرده و ممکن هم نیست. در جامعه‌ی بشری اگر ما فرض کنیم که یک انسان در هر کاری که مایل است انجام بدهد آزاد باشد و هیچ مانعی بر سر راه او نباشد، نفس این آزادی طبیعی است که آزادیِ بسیاری از مردم دیگر را محدود خواهد کرد؛ راحتی آنها را، امنیت آنها را، آزادی آنها را سلب خواهد کرد. بنابراین آزادی انسانیت و جامعه‌ی انسانی به صورت مطلق اصلاً نه ممکن است و نه کسی طرفدار اوست؛ حتی آنارشیستهائی که در قرن نوزدهم و بیستم در اروپا پیدا شدند و شعار آزادی از تمام قوانین اجتماعی و قیود اجتماعی را سر دادند، آنها هم باز یک حدودی و یک قیودی را بهش معتقد بودند و در عمل رعایت میکردند. خلاصه، آزادی به معنای مطلق یعنی اینکه انسان هر کاری که مایل بود، هر چیزی که اراده کرد، برایش مباح باشد، یله باشد، رها باشد، این نه منطقی است، نه ممکن است و نه هیچ کس در دنیا از آن طرفداری کرده. بحثی که وجود دارد، بر سرِ حدود آزادی است. بالاخره این آزادی مطلق یک جا محدود باید بشود، این انسان اگر بخواهد زندگی مطلوب و راحتی داشته باشد، یک مقدار از آزادیها را باید قبول کند و بپذیرد که از او بگیرند و یک جا متوقف بشود. بحثی که بین متفکرین و فلاسفه‌ی اجتماعی و کسانی که در این باب حرف زده‌اند و نظری داده‌اند وجود دارد، در این (حد) است؛ مرز آزادی کجاست؟ یعنی انسانها تا چه حد و در چه محدوده‌ای و در چه چهارچوبی آزادند و به کجا که رسیدند، آزادی آنها باید محدود بشود و جلو آزادی آنها گرفته بشود؟ بحثی که در باب آزادی و مفهوم آزادی وجود دارد، در اینجاست.
 در اینجا فلاسفه‌ی اجتماعی غرب، اولْ‌بار در فرهنگ رائج جهانی نظراتی ابراز کردند و کتابهائی نوشتند که کتابهاشان هم معروف است. اسم این نویسندگان و متفکرین هم معروف است و همان اصول غالباً در اعلامیه‌ی حقوق بشر هم که امروز یکی از سندهای جهانی به حساب می‌آید و مورد قبول خیلیهاست، ذکر شده. اینها یک نظراتی را در باب حدود آزادی و مرزهای آزادی ذکر کرده‌اند. مثلاً مرز آزادی، قانون است که اگر چنانچه کسی میخواهد آزاد باشد، باید در چهارچوب قانون آزاد باشد؛ یا مرز آزادی تا آنجائی است که به آزادی دیگران لطمه‌ای نزند. اینها حرفهای معروفی است که فلاسفه‌ی اجتماعی غرب گفته‌اند، نویسندگان مسلمان هم خیلیهاشان از آنها تقلید کرده‌اند و گرفته‌اند و بدون اینکه روی نظر اسلام یک تجزیه و تحلیلی بشود، یک مطالعه‌ای بشود، آیات قرآن دیده بشود، نظرات اسلامی مشاهده بشود، همان شعارها را سر داده‌اند. البته برخی از حرفها درست هم هست، لکن برخی از حرفها، حرفهای نادرستی است، حرفهای غیر قابل دفاعی است و غیر منطقیای است که در جزئیات این مطالب اگر بخواهیم وارد بشویم، از حیطه‌ی حوصله‌ی بحث نماز جمعه خارج خواهد شد؛ این باید در جاهای دیگری و محدودتری بحث بشود.
 آنچه که من اینجا میخواهم عرض بکنم، تفاوتهائی است که در شکل کلی، آزادی از نظر اسلام دارد با آزادیهائی که متفکرین غربی ذکر کرده‌اند. من اول فهرست بحثی را که چه در این خطبه و چه در خطبه‌های دیگر خواهم کرد، عرض کنم تا آن کسانی که مایلند بحثها را تعقیب کنند و رویش فکر کنند، روال بحث دستشان باشد. ما به طور کلی آن تفاوتها و نکات اساسیای که میان مفهوم آزادی یا حدود و مرزهای آزادی بین اسلام و غیر اسلام هست یا به تعبیر بهتر بین ادیان الهی و غیر آنهاست، آنها را خلاصه ذکر میکنیم که شاید امروز تمام بشود؛ بعد میپردازیم به تفصیل در برخی از جزئیات مثل آزادی فکر، آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی فعالیتهای گوناگون اجتماعی، فعالیتهای سیاسی، فعالیتهای اقتصادی که حدود آزادی در این زمینه‌ها از نظر اسلام چقدر است که آن بحثها نسبتاً تفصیلی خواهد بود. این بحثی که امروز در بیان تفاوتهای اساسی مرزهای آزادی در اسلام و غیر اسلام عرض میکنم، یک بحث اجمالی است.
 به طور خلاصه در تفکر اسلامی، سه تفاوت اصلی و اساسی وجود دارد در بیان مرزهای آزادی و تعیین چهارچوب آزادی. همان طور که اشاره شد، در منطق مکاتب اجتماعی غرب، آزادی را محدود میکنند به مثلاً قانون یا به اینکه به آزادی دیگران لطمه‌ای وارد نیاید. اسلام در برخی از زمینه‌ها دائره را از این تنگتر میکند و در بعضی از زمینه‌ها دائره را گسترش میدهد و به‌اصطلاحِ طلبگی ما، بین نظر اسلام و نظر رائج در دنیای غرب در باب آزادی، عموم و خصوص من وجه است: در برخی از چیزها ما نظر غرب را بسیار محدود و تنگ میدانیم، در بعضی از چیزها آن را بیش از حد وسعت یافته و نزدیک به بیبندوباری. آن سه تفاوتی که وجود دارد، یکی این است که در اسلام علاوه بر موانع بیرونیای که آزادی انسان را محدود میکنند مثل قدرتها، استعمارگران، ظالمها، قلدرها که آزادی افراد ضعیف و زیردست خودشان را محدود میکنند، یک عده موانع درونی هم فرض شده که آنها هم آزادی انسان را محدود میکنند. یعنی طرفداران آزادی در غرب با آن عواملی مبارزه میکنند که از بیرونِ وجود انسان با آزادی او میجنگد و آزادی او را محدود میکند؛ مثلاً اختناقی که در برخی از جوامع هست؛ زور و سلطه‌ی قدرتهائی که نمیگذارند ملتها نفس بکشند؛ آن اربابی که برده‌ی خودش را مثلاً زیر شلاق میگیرد یا محدود میکند و همین طور بقیه‌ی عواملی که از وجود خود انسان بیرون هستند و مانع آزادی او هستند. غرب در مفهوم آزادی وقتی بحث میکند، به این موانع توجه میکند و علاج آنها را میخواهد ارائه بدهد. در اسلام غیر از اینکه به این موانع توجه میشود - که حالا آن را هم باز عرض خواهم کرد - یک دسته موانع دیگر را هم در نظر میگیرد که اینها هم مانع آزادی انسانند و آنها موانع درونیاند. آنها چیاند؟ آنها عبارتند از برخی از خصوصیات بشری که او را به ضعف و به ذلت و به زیر دست ماندن و به انفعال میکشاند؛ اخلاقیات فاسد، هوی و هوسها، منیتها، بغضها، حب‌های بیجا و خلاصه، عوامل درونی وجود انسان؛ اینها هم از نظر اسلام انسان را محدود میکنند. یک انسان برای اینکه آزاد باشد، کافی نیست که زیر سلطه‌ی یک انسان دیگر یا یک حکومت جبار نباشد، بلکه برای آزادی یک انسان لازم است که زیر سلطه‌ی قوه‌ی غضبیه و شهویه‌ی خودش هم نباشد. آن انسانی که بر اثر ضعفها، بر اثر ترس، بر اثر طمع، بر اثر حرص، بر اثر شهوات نفسانی مجبور میشود تحمیلاتی را و محدودیتهائی را قبول کند، آن انسان هم در حقیقت آزاد نیست.
 در همین نظامهای زیر ستم دنیا و آنجاهائی که انسانها در زندان دستگاه‌های جبار حاکم به سر میبرند شما نگاه کنید؛ ملتها نیرومندند، ملتها دارای قدرت فعاله هستند، در عین حال امروز شما در دنیا ملتهای زیادی را میبینید که بر هر کدام از آنها یک دستگاه قدرت متشکل از چند انسان، آن هم انسانهائی که از خود این مردم قویتر نیستند، دارند حکومت میکنند و مثل یک بچه‌ای که مهار شتری را به دست بگیرد و هر جا که میخواهد او را ببرد، شتر رام این ملت را به هر جا که دلشان میخواهد میبرند و مصالح او را هم در نظر نمیگیرند. خلقهای مسلمان و غیر مسلمان در دنیا وضعشان همین جور است. خب، چرا این ملتها این وضع را تحمل میکنند؟ یکی از عوامل اسارتهای ملتها در یک چنین کشورهائی، همان اسارت درونی است. وقتی در درون خودشان دچار ترسند، دچار طمعند، به چند صباح بیشتر زندگی کردن در این دنیا اهمیت میدهند، به چند وعده بیشتر غذا خوردن یا چربتر و بهتر غذا خوردن اهمیت میدهند، به آسایش خودشان و تن‌آسانی خودشان اهمیت میدهند، وقتی از یک پلیس موظف از قِبل آن قدرتها میترسند و از او حساب میبرند و جرئت اظهار وجود نمیکنند و جرئت نفس کشیدن نمیکنند، وقتی از مرگ میترسند، از بیکاری میترسند، از گرسنگی میترسند، از ناراحتی و سختی میترسند، یعنی وقتی اسیر این احساسات و ضعفهای درونی خود هستند، لازمه‌ی طبیعیاش این است که اسیر اسارتها و زنجیرهای بیرون از وجود خودشان هم میشوند. شما به ملت خود ما نگاه کنید. آن روزی که این ملت در زیر اختناق رژیم ستمشاهی نفس نمیکشید، از کسی صدا در نمیآمد، انسانی جرئت نمیکرد که به وضع و به آن همه بدی و شرارت و ظلم اعتراض بکند، آن دستگاه جبار و ظالم با خیال راحت میراند، سواری میگرفت؛ چرا نگیرد؟ وقتی دلی با خدا آشنا نیست، با انسانها، با بندگان خدا رحمی ندارد، لطفی ندارد، محبتی ندارد. آن روزی که مردم ما حصار ترس را شکستند، حصار طمع را شکستند، کاسب از درآمد روزانه‌اش صرف‌نظر کرد، دانشجو از درس این ترمش صرف‌نظر کرد، کارگر از درآمد اندک و ناچیزش صرف‌نظر کرد، نظامی از آن امتیازاتی که داشت صرف‌نظر کرد، حصار طمع دریده شد، حصار ترس دریده شد، از بین رفت، مردم از زنجیرهای درونی خودشان وقتی آزاد شدند، لازمه‌اش این شد که ریختند توی خیابانها، مشتها را گره کردند، آن وقت دستگاه جبار ستمشاهی دید در مقابل این مردمی که آزاد شده‌اند، از زنجیرهای روح خودشان و نفس خودشان رها شده‌اند، هیچ وسیله‌ای در مقابل اینها ندارد که اینها را سر جای خودشان بنشاند. ...(3)
 در سطح جهانی هم همین جور است؛ آن ملتی که خلاصه اسیر احساسات پست کننده و ذلیل کننده‌ی خودش نباشد، اسیر خصلتهای منفی خودش نباشد، اسیر هوی و هوس و شهوات خودش نباشد، اسیر ترس و طمع خودش نباشد، آن ملت اسیر قدرتهای بیرون از وجود خودش، قدرتهای جبار، قدرتهای ظالم و ستمگر هم نخواهد بود و این یک نسخه‌ای است که برای تمام ملتهای عالم علیالسواء قابل اجراست و دوای درد همه‌ی ملتهاست؛ یعنی آزادی درونی، آزادی معنوی، آزادی از زنجیرهائی که بازدارنده‌ی انسان هستند از حرکت، از فعالیت، از اراده؛ اما این زنجیرها بیرون از وجود او نیستند، در درون خود او هستند؛ آزادی از اینها. این یکی از فرقهای اساسی میان نظر اسلام در باب آزادی و نظر مکاتب غربی است. مکاتب غربی به این نکته اهمیت نمیدهند، توجه نمیکنند. چرا، معلمین اخلاقشان - که اخلاق آنها هم از معنویت دور است، از بنای معنوی و فکر معنوی الهی جداست و لذا یک اخلاق خشک و بیمحتوائی است - یک توصیه‌هائی میکنند، یک حرفهائی میزنند، کتابهائی مینویسند، لکن جدای از بحث آزادی. این را آزادی انسان نمیدانند. اسلام این را آزادی انسان میداند.
 من دو، سه تا جمله از کلمات رهبران اسلام را اینجا برای شما عرض بکنم تا ببینید که اسلام به این آزادی که در حقیقت رهائی معنوی انسان است و آزادی از قیدها و زنجیرهای درونی بشر هست، چگونه نظر میکند و درباره‌ی او چی میگوید. یک جمله این است: (لا یسترقّنّک الطّمع و قد جعلک اللّه حرّا)؛(4) یعنی ای انسان، طمع و آز تو را اسیر نکند، برده نکند، در حالی که خدا تو را آزاد آفریده. آن آزادیای که طمع او را سلب میکند و از بین می‌برد، این چه جور آزادی است؟ طمع انسانی و آز و حرص انسانی، او را اسیر میکند. این ضد آزادی است، این در مقابل آزادی است. نمیشود انسان آزاد باشد، آزادیخواه باشد، خودش را آزاد بداند، اما اسیر بند طمع باشد. این خودش او را برده خواهد کرد.
 یا این جمله‌ی دیگر؛ (من ترک الشّهوات کان حرّا)؛(5) آن کسی که شهوتهای خودش و هوسها و تمایلات نفسانی خودش را رها میکند، او آزاد و حر است. آن کسی که اسیر شهوات است، غرق در تمایلات نفسانی است، این چه آزادیای دارد؟ این همان نقطه‌ای است که ملاحظه میکنید آزادی از بینش و دیدگاه اسلام را بکلی جدا میکند از آن آزادیای که در بینش غرب هست. آنها میگویند اگر کسی اسیر تمایلات دل خودش هست و برده‌ی هوسها و شهوتهای خودش هست، این را آزاد بگذارید. این آزادی نیست، این اسارت است، این بردگی است. هیچ عاملی از بیرون نمیتواند یک انسان را آنجور برده کند که یک شهوت درونی، یک هوی و هوس درونی او را برده میکند، او را اسیر میکند. لذا شما امروز میبینید در دنیا استعمارگران برای اسیر کردن ملتها، برای مطیع کردن شخصیتها حتی مبارزین، از این راه استفاده میکنند و آنها را در دام شهوت میاندازند. یکی از کارهائی که امروز دستگاه‌های جاسوسی دنیا مشغولند در همه جای دنیا، همین است؛ شخصیتهائی را که از اینها حساب میبرند، از اینها میترسند، فکر میکنند ممکن است براشان مزاحمتی ایجاد کنند، اینها را با تدابیر خاصی، با شیطنتهای خاصی هل میدهند - بدون اینکه خود اینها بفهمند - در دام یک امر شهوانی؛ در دام زن، در دام پول، در دامهای گوناگون اینها را میاندازند؛ آن انسانی که آنجور آزاد بود، آنجور فریاد میکشید، آنجور اظهار وجود میکرد، ناگهان میبینید مثل یک برده و اسیر، مثل یک غلام میشود مطیع آنها. پس شهوات اسیر کننده‌ی انسان است.
 یک روایت دیگر؛ (من زهد فی الدّنیا اعتق نفسه و ارضی ربّه)؛(6) آن کسی که به جلوات دنیا و تمایلات دنیوی بیاعتنا باشد، او جان خودش را آزاد کرده، خدای خودش را خشنود کرده. یک روایت دیگر؛ (الحرّ حرّ علی جمیع احواله ان نابته نائبة صبر لها و ان تداکّت علیه المصائب لم تکسره)؛(7) انسان آزاد در همه حال آزاد است؛ اگر سختیای به او رو بیاورد، تحمل میکند، صبر میکند؛ یعنی چه؟ یعنی زبون سختیها نمیشود؛ زبون و اسیر و مقهور ترس و ناراحتی و مصیبت نمیشود. (و ان تداکّت علیه المصائب لم تکسره)؛ اگر مصیبتها از همه طرف بر او هجوم بیاورند و او را زیر فشار قرار بدهند، او نمیشکند. این را میگویند آزاد. این آن آزادی در مفهوم اسلامی است. این یک تفاوت بین مفهوم آزادی از نظر اسلام و مفهوم آزادی از نظر مکاتب غربی، که عبارت بود به طور خلاصه از اینکه: در اسلام آزادی فقط آزادی از قید و بندهای خارج از وجود انسان نیست، بلکه آزادی از قیدهای درونی انسان هم بزرگترین آزادیهاست و اگر کسی آن را داشته باشد و این را نداشته باشد، در حقیقت آزاد نیست. چون وقت گذشته، بقیه‌ی این بحث را میگذارم برای خطبه‌ی بعد.
 بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(8)
1) اعراف: 157
2) کافی، ج 8، ص 69
3) تکبیر
4) غرر الحکم، ص 298
5) تحف العقول، ص 88
6) غرر الحکم، ص 277
7) کافی، ج 2، ص 89
8) عصر: 3 - 1

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران

تاریخ: 1365/12/01

 

خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران


    بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحیم
 الحمدللّه ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نتوکّل علیه و نصلّی علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین سیّما بقیّةاللّه فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
 قال اللّه الحکیم فی کتابه: الّذین یتّبعون الرّسول النّبیّ الامّیّ الّذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التّوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم والاغلال الّتی کانت علیهم.(1)
 برادران و خواهران عزیز نمازگزار را توصیه میکنم به تقوای الهی و پرهیز از گناه و تسلیم شدن در مقابل الهام معنوی و ربانی احکام قرآن و مخالفت با وسوسه‌های نفس اماره. بحثی که امروز در خطبه‌ی اول عرض خواهم کرد، دنباله‌ی بحث آزادی فکر و عقیده در اسلام است که در هفته‌ی قبل درباره‌ی آن به طور مجمل مطالبی عرض شد و سه محور در باب این نوع از آزادی ارائه شد: یکی، محور آزادی تفکر و تعقل در اسلام که درباره‌ی آن بحثی انجام گرفت. دوم، محور آزادی عقیده‌ی مذهبی و سوم، آزادی تفکرات و عقائد و سلائق سیاسی.
 درباره‌ی محور دوم یعنی آزادی عقائد مذهبی لازم است قدری بحث را توسعه بدهیم و این مسئله را که امروز در دنیا هم مطرح است، از دیدگاه اسلام تا حدودی که ظرفیت این مجمع اجازه میدهد، باز کنیم. مسئله‌ی آزادی عقیده در اسلام یک مسئله‌ی مهم و اساسی است که نظر متفکران اسلامی هم به صورت جمع‌بندی شده در این زمینه و مبسوط ارائه نشده است و بعضی از متفکرین و نویسندگان و محققین در آن باره بحث کرده‌اند، لکن به اعتقاد بنده این بحث باز هم محتاج بررسی و دقت نظر بیشتری است. بعضی تحت تأثیر موج آزادی عقیده در غرب و اینکه اینجور رایج شده است که هر عقیده‌ای محترم است و به هیچ عقیده‌ای نباید تعرض کرد قرار گرفتند و نظر اسلام را به سمت آزادی عقیده با همان معنای غربی سوق دادند. بعضی دیگر در طرف مقابل با توجه به بعضی از آیات کریمه‌ی قرآن و روایات مسئله را بسیار محدود و مضیّق گرفتند و کلاً عقیده‌ی مذهبی آزادِ غیر عقیده‌ی اسلامی حق را از دیدگاه اسلامی دور میدانند. شاید هر یک از این دو دسته نویسندگان و محققان نظر واقعی و بحث مستوفایشان - اگر این بحث را بخواهند بکنند - نتیجه‌ای غیر از آنچه که از گفته‌های آنها استفاده میشود باشد، ولی به هر حال آن مطلبی که بنده با مراجعه‌ی به آیات و بعضی از روایات و گفته‌های بزرگان در این زمینه به نظرم رسیده و فعلاً در حد یک عقیده‌ای است که جای بحث و مطالعه و تبادل نظر دارد، این چیزی است که امروز عرض خواهم کرد و همان طور که عرض کردم، باب بحث بسته نیست، این چیزی است که بنده فعلاً از منابع اسلامی و شرعی استفاده میکنم.
 اولاً عقیده‌ی قلبی چیزی که بتوان آن را مورد فشار و زور قرار داد، نیست. آنچه که میتواند مورد زور و فشار و تحمیل قرار بگیرد، او عمل انسانی است، منش انسانی است، نه عقیده‌ی قلبی. لذا شما میبینید سختگیریهائی که در قرون وسطی در اروپا نسبت به عقاید مذهبی و سیاسی و اجتماعی و علمی انجام گرفت و به کشته شدن و زنده در آتش افکنده شدن هزاران نفر انجامید، نتوانست آن عقاید را از بین ببرد و منسوخ کند و آن عقاید مثل دیگر عقایدی که در طول تاریخ مورد فشار قرار گرفتند، در جامعه ماند. عقیده زور بردار نیست. عقیده را با ابزار خاص خودش میشود تغییر داد یا در کسی ایجاد کرد. ما میتوانیم در یک جمله بگوئیم عقیده در اسلام آزاد است، منتهی این آزادی عقیده را باید باز کنیم و معنا کنیم. یعنی چه آزاد است؟ آزادی عقیده به این معنا نیست که اسلام اجازه میدهد و جایز میشمارد و روا میداند که انسانها از عقیده‌ی حق، از بینش درست منحرف بشوند و یک اعتقاد غلط و نادرست را در قلب و فکر خود بپذیرند. اگر کسی بگوید آزادی عقیده در اسلام معنایش این است که هرکسی از نظر اسلام میتواند و برایش مباح و رواست که هر نوع عقیده‌ای را ولو باطل و غلط انتخاب بکند، این یقیناً راه ثواب را نپیموده است (طبیعی است که همچنانی که اعضا و جوارح انسان وظائفی دارند و اعمالی را باید انجام بدهند، قلب و فکر انسان هم وظیفه‌ای دارد که در روایات هم به وظائف قلب و روح اشاره شده است و آن وظیفه عبارت است از اینکه خدای متعال را به وحدانیت و صفات حسنی بشناسد و درباره‌ی نبوت و درباره‌ی معاد و درباره‌ی بقیه‌ی معارف اسلامی همان عقیده‌ی حق و صحیح را بپذیرد.) پس، معنای آزادی عقیده این نیست. معنای آزادی عقیده در اسلام این است که حالا اگر کسی این وظیفه‌ی اسلامی و قلبی خود را انجام نداد و یک عقیده‌ی غلط و باطلی را به عنوان اعتقاد خود انتخاب کرد، آیا اسلام با اینگونه انسانی چگونه رفتار میکند؟ آیا در برابر او بزور متوسل میشود که باید از عقیده‌ی خود برگردی؛ شمشیر را بالای سر او میگیرد که باید به عقیده‌ی حق ایمان بیاوری؟ او را از حق حیات در جامعه محروم میکند؟ او را از حقوق شهروندان در جامعه‌ی اسلامی محروم میکند؟ او را از میان خود اخراج میکند؟ نه. اسلام هر چند آن عقیده را قبول ندارد و آن را ناروا و ناجایز میداند، اما دارنده‌ی عقیده باطل و غلط را نه فقط از حق حیات محروم نمیکند، بلکه از حقوق اجتماعی هم در حد مقررات و چهارچوبهای آن جامعه محروم نمیکند. این یک مطلبی است که ما هم در آیات قرآن، هم در سیره‌ی پیغمبر و تاریخ صدر اسلام بروشنی آن را مشاهده میکنیم. پس آزادی عقیده به این معناست که هیچ کس در جامعه‌ی اسلامی به خاطر عقیده‌ی غلط و باطل خود زیر فشار قرار نمیگیرد. اسلام مثل اروپای قرون وسطی نیست که کسی را به خاطر یک عقیده‌ای تهدید به قتل کند؛ مثل روش نظام اُموی و عباسی نیست در صدر اسلام که کسانی را به خاطر داشتن عقایدی که دستگاه حکومت آنها را قبول نداشت و غلط میدانست، زیر فشار قرار بدهد و از حق زندگی محروم کند یا تحت تعقیب قرار بدهد یا کیفر کند یا مالیات و مجازات مالی برای یک عقیده‌ای معین کند. هیچ یک از اینها در اسلام نیست، بلکه اسلام کفار را و کسانی را که به اعتقاد او معتقد نیستند و از دایره‌ی عقاید اسلامی بیرونند، در جامعه‌ی اسلامی تحمل میکند، برای آنها حق قائل است، از آنها دفاع میکند، اگر دزدی خانه‌ی آنها را بزند هم، مجازاتش میکند و امنیت و سلامت و بقیه‌ی حقوق اجتماعی را برای آنها هم در صورتی که آنها به شرایط زندگی در این جامعه عمل کنند - که اشاره خواهم کرد - مجرا میداند. در یکی از خطبه‌ها درباره‌ی هجوم سپاهیان اموی به شهر انبار امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) میفرماید: (بلغنی انّ الرّجل منهم کان یدخل علی المراة المسلمة و الاخری المعاهدة)؛(2) شنیدم که این غارتگران، این مهاجمین وارد خانه‌ی زن مسلمان یا زن اهل کتاب میشدند که مسلمان نیست و زیور آلات او را از او میگرفتند و دستبند و پا بند او را که طلا بوده، از پایش خارج میکردند. و بعد در آخر همین بیان، امیرالمؤمنین میفرماید که جا دارد اگر انسان مسلمان از این غم بمیرد؛ غمِ تهاجم دشمنان و متجاوزین به خانه‌ی زن مسلمان یا زن یهودی و نصرانی که در زیر سایه‌ی اسلام و در جامعه‌ی اسلامی زندگی میکند. این یک مطلب.
 و در کنار این، چند مطلب دیگر را هم باید دانست. اولاً آنچه که اسلام روی او حساسیت به خرج نمیدهد، خود عقیده است، اما آثاری که در عمل آن شخص مترتب بر عقیده بشود و مخالف مصالح نظام اسلامی باشد، چرا، در مقابل آنها حساسیت زیادی را اسلام نشان میدهد. یعنی اگر این شخصی که عقاید حق را قبول ندارد، بر طبق عقاید خود عمل بکند، اما آن عمل به حیثیت جامعه‌ی اسلامی، به امنیت جامعه، به سلامت جامعه، به یکپارچگی جامعه و به دیگر مصالحی که در این جامعه مورد نظر هست، ضربه‌ای نزند، اشکالی ندارد. برای خودش، بر طبق عقاید خودش عمل میکند. مثلاً در معابد خودشان، در کلیساهای خودشان حاضر میشوند و اعمال دینی را انجام میدهند، اما اگر اعمالی بر طبق عقاید خودشان انجام بدهند که حیثیت جامعه را، سلامت اخلاق را در جامعه، یکپارچگی جامعه را، استقلال جامعه را و جهات گوناگونی را که دولت اسلامی برای یک جامعه در نظر میگیرد خدشه دار بکند، اینجا دولت اسلامی عکس‌العمل نشان میدهد و آنها را از آن کار باز میدارد و اگر اصرار کردند، آنها را مجازات خواهد کرد. پس بنابراین، این آزادی صرفاً در محوطه‌ی عقیده و نیز اعمالی است که با چهار چوب جامعه‌ی اسلامی منافاتی ندارد، اما اگر اعمالی از آن شخص مخالف با عقیده‌ی نظام اسلامی سر بزند که با مصالح جامعه‌ی اسلامی و با چهار چوبها و مقرراتی که از آن عقاید اسلامی سرچشمه گرفته منافات دارد، با آنها معارضه دارد، نه، اینجا دیگر نظام اسلامی آن را تحمل نمیکند و با او معارضه میکند. این به معنای مخالفت با آزادی عقیده نیست، این به معنای حراست از مرزهای جامعه است؛ مرزهای فرهنگی، مرزهای اقتصادی، مرزهای سیاسی، و این وظیفه‌ی دولت اسلامی است و بایستی آن را رعایت کند. در همه‌ی عقاید و سلائق دیگر هم همین طور است. در همین مسائل روزمره‌ی معمولی خودمان در جامعه ملاحظه کنید، من یک مثال بزنم: ممکن است شما معتقد باشید که سرعت زیاد مثلاً برای انسان بهتر است. وقتی سوار اتومبیل و وسیله‌ی نقلیه میشوید، با سرعت زیاد دوست دارید حرکت کنید، این را دوست میدارید، به او اعتقاد دارید؛ یک فلسفه‌ای برایش دارید. بسیار خوب، این عقیده‌ی شما برای خودتان، کسی کار به این عقیده ندارد، اما اگر شما بخواهید این عقیده را در عمل اعمال کنید و توی خیابانهای شهر با فوق سرعت مجاز حرکت کنید، جلوی شما را میگیرند. یا عقیده دارید که سرعت زیاد چیز بدی است و باید با سرعت کم حرکت کرد. این هم اعتقاد شماست، مانعی ندارد، اما اگر در یک اتوبان وسیعی که سرعت یک حداقلی دارد و از آن کمتر سرعت جایز نیست، خواستید با سرعت کم حرکت کنید، باز اینجا جلوی شما را میگیرند و نمیگذارند. ببینید در مسائل معمولی و روزمره‌ی زندگی مسئله اینجور است. در مسائل کلی و عقاید هم نظر اسلام این است: عقیده‌ی شما برای خودتان، اما اگر عملی بر آن عقیده بخواهد مترتب بشود، این در صورتی مجاز هست که با چهارچوب جامعه منافاتی نداشته باشد.
 نکته‌ی دیگر در زمینه‌ی آزادی عقاید این است که علی‌رغم این بلند نظری و سعه‌ی صدری که اسلام در برابر عقیده‌ی باطل و خلاف به خرج میدهد، اینجور هم نیست که اسلام دوست بدارد و راضی بشود که انسانها دستخوش عقاید باطل و غلط و انحرافی و کج باقی بمانند. عقیده‌ی یک انسان پایه‌ی زندگی اوست. عقیده‌ی یک انسان سرنوشت ساز حرکت اوست. محبت به انسان که در اسلام یک امر مسلّم هست، اجازه نمیدهد که اسلام راضی بشود که انسانها در ورطه‌ی عقاید باطل غرق بشوند و به کمک آنها نشتابد. چرا، اسلام کمک میکند، منتهی این کمک کردن، کمک کردن بزور نیست - همان طور که گفتیم - ریشه‌ی عقاید فاسد چند چیز است، اسلام این ریشه‌ها را از بین می‌برد و میخشکاند. گاهی ریشه‌ی یک اعتقاد غلط، خصوصیات نفسانی یک انسان است. بعضی انسانها لجوجند، بعضی متعصبند، بعضی خودخواهند، بعضی در انتخاب یک فکر و یک عقیده عجولند، با صبر و حوصله و همه جانبه نگریستن، با مطالعه و تفکر آن عقیده را انتخاب نمیکنند. این خصوصیات نفسانی است که انسانها را دچار انحراف عقیده میکند. اسلام با این مقابله میکند. اسلام در نظام تربیتی خود مردم را وادار به تفکر میکند، مردم را از لجاجت در عقاید و در اعمال باز میدارد، مردم را از تعصب به آنچه که از گذشتگان شنیده‌اند منع میکند، مردم را از اینکه با عجله یک فکر را بپذیرند و جوانب آن را مطالعه نکنند باز میدارد و منع میکند. ریشه‌ی آنگونه انحرافهای اخلاقی را و خلقی را در انسانها از بین می‌برد. بعضی از انحرافات ناشی از هوسرانیها و هواپرستیها و شهوت‌رانیهاست، سود پرستی است، بعضی به خاطر منافع خودشان هست که یک عقیده‌ی درست را قبول نمیکنند. اسلام در نظام اجتماعی جلوی سوء استفاده‌های گوناگونی از این قبیل را میگیرد، راه بهره‌برداریهای غلط و ظالمانه، چه اقتصادی و چه فرهنگی، را سد میکند تا ریشه‌ی آن نوع گرایشهای انحرافی هم خشکیده بشود. گاهی دور ماندن از شنیدن سخن حق و تبلیغ سخن حق، تک ماندن، تنها ماندن، انسانها را دچار انحراف فکری و عقیدتی میکند. اسلام در بافت اجتماعی خود اجازه نمیدهد انسانها از شناخت سخن حق و تبلیغ سخن حق دور بمانند، آنها را با حقایق آشنا میکند و اجازه نمیدهد که کسانی در هر گوشه‌ی دنیا که زندگی میکنند، سخن حق به گوش آنها نرسد. وظیفه‌ی تبلیغ دین را که همان رساندن پیام دین هست، بر عهده‌ی همه‌ی مسلمانها میگذارد که این وظیفه وسیله‌ای است برای اینکه کسی در ابهام، در کج فکری نماند و راه برای پیدا کردن عقاید حق جلوی او باز بشود و بالاخره با فتنه‌گری و اعمال فشار روی عقاید حَقّه هم اسلام بشدت مقابله میکند که مسئله‌ی ارتداد به اینجا ارتباط پیدا میکند که من در یک خطبه‌ی دیگری ان‌شاءاللّه در این زمینه باز یک قدری بیشتر صحبت میکنم.
 به طور خلاصه آنچه که امروز عرض کردم، در یک جمع‌بندی این میشود که اسلام کسی را بزور و اجبار وادار به پذیرفتن یک عقیده‌ای یا اعراضی از یک عقیده‌ای نمیکند، اما از اینکه آن عقیده‌ی غلط و باطل منشأ فساد در جامعه بشود جلوگیری میکند و راه‌های اعتقاد درست را روی انسانها باز میکند و راه‌های اعتقاد غلط را روی انسانها میبندد. در جامعه‌ی اسلامی اگر به این ترتیب مشی بشود، انسان میداند و میتواند درک کند که در مدت کوتاهی عقاید عمیق اصیل روشن و ناشی از تفکر سالم در همه‌ی افراد جامعه‌ی انسانی به وجود می‌آید و آگاهی و روشنفکری در جامعه پیدا میشود. تا ان‌شاءاللّه دنباله‌ی این بحث را در یک خطبه‌ی دیگری عرض کنم.
    بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
    قل هو اللّه احد. اللّه الصّمد. لم‌یلد و لم‌یولد. و لم‌یکن له کفوا احد.(3)
 
1) اعراف: 157
2) نهج البلاغه، خطبه‌ی 27
3) اخلاص: 4 - 1

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در مصاحبه با خبرنگار صداوسیما درباره دلایل ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر

تاریخ: 1365/06/26

 

بیانات در مصاحبه با خبرنگار صداوسیما درباره دلایل ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر

 


http://farsi.khamenei.ir/ndata/home/1390/13900303125158d3e.jpg


به مناسبت سالگرد فتح خرمشهر پایگاه اطلاع‌رسانی رهبر انقلاب (Khamenei.ir) به بازخوانی سخنان حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (به عنوان رییس جمهوری و رییس شورای عالی دفاع در آن زمان) می‌پردازد. این بیانات که دلایل ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر را مطرح میکند، در گفتگو با خبرنگار صداوسیما و در تاریخ 1365/6/29 ایراد شده که در سوم خرداد 90 منتشر شده است.
 


سوال: آقای خامنه‌ای سؤالی که میشود مطرح کرد مسأله‌ی دفاعی بودن جنگ است. ما از ابتدای جنگ و شروع تجاوز عراق اعلام کردیم که در حال دفاع هستیم و بعد از این‌که وارد خاک عراق هم شدیم این مسأله را عنوان میکنیم که باز جنگ ما یک جنگ دفاعی است. شما این مسأله را چگونه تعبیر میکنید؟
بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم
جنگ ما از آغاز به صورت دفاع شروع شد و تا این ساعت هم ما در حال دفاع هستیم. علت هم این است که حتی ورود ما به خاک عراق، در ادامه‌ی دفاع مقدس ماست. البته دشمن طبعاً مایل است که هنگامی که میتواند و احساس قدرت میکند، وارد مرزهای ما بشود، تا هر وقتی که میتواند در آن‌جا بماند، ویرانگری بکند، تخریب بکند، افراد نظامی و غیرنظامی را به قتل برساند، زندگی را ناامن بکند، هر وقت هم که تاب نیاورد و نتوانست بماند، برگردد و داخل مرزهای خودش بشود و ما هم با فداکاری و با توانائی مردم، وقتی که توانستیم او را از مرزها بیرون برانیم، لب مرز بایستیم که نبادا وارد خاک دشمن بشویم و به حریم دشمن نبادا که قدم بگذاریم، این میل دشمن است.
اما عقل و منطق انسانی، همچنین احکام اسلامی به ما اجازه‌ی این را نمیدهند. ما دشمن را باید ببینیم که چگونه دشمنی است. یک وقت دشمنی است که آمده برای گرفتن یک تپه، تصرف یک رودخانه، یک موذیگری مرزی، بعد هم سرکوب میشود برمیگردد سرجایش و قضیه تمام میشود. این‌جا البته بعد از آنی که دشمن را ما راندیم مسأله تمام شده است. لکن یک وقت دشمن بنای بر قلدری و زورگوئی دارد. مسأله‌ی او با بیرون رفتن از مرزها، آن هم با قدرت‌نمائی نیروهای اسلامی و فداکاریهای فراوان حل شده و تمام شده نیست. دشمن خیلی این را مغتنم میشمارد که وقتی قصد تجاوز دارد و وارد خاک میشود، تا جایی که میتواند بماند، بعد هم که رفت بیرون، ما لب مرزها بایستیم او تجدید قوای خودش بکند و هنگامی که باز لازم دانست و مصلحت دانست برگردد، تجاوز خودش را آغاز کند.
من یک وقتی یک مثالی زدم، گفتم که دزدی، متجاوزی، وارد خانه‌ی شما میشود، وارد مزرعه‌ی شما میشود و ویران میکند، نابود میکند، میدزدد، میکشد. اگر تحمل کردید که میماند، اگر تحمل نکردید و با فشار و زور و قدرت‌نمائی او را بیرون کردید، هیچکس به شما نمیگوید که شما از خانه‌ات دیگر پا بیرون نگذار، پا توی مزرعه‌ی او یا خانه‌ی او نگذار که این تجاوز به حریم اوست. نه، عقل به شما حکم میکند که بروید گریبان این دشمن را بگیرید، گلوی او را بفشارید و اولاً: از او بپرسید چرا این کار را کرده و مجازاتش کنید به این کار و ثانیاً: حقتان را بگیرید، آنچه که تضییع شده از او باز پس بگیرید. این یک حکم عقلی است. این چیزی نیست که این را ما ابداع کرده باشیم. همه‌ی انسانها و همه‌ی فطرتهای سالم همین جور فکر میکنند.
اصولاً وارد شدن به حریم خاک دیگران دو نوع است: یک نوع این است که از روی تجاوز، به قصد تصرف و برای زورگوئی است؛ این تهاجم است، این تجاوز است. همان‌طور که عراق وارد خاک ما شد. دلیلی برای این کار نداشت. یک بهانه‌هایی همان اوّل ذکر کردند، اما حتی خودشان هم کاملاً واقف بودند و میدانستند که اینها بهانه است. دنیا هم این را فهمید. لذا بود که همه‌ی کسانی که توی مسأله جنگ وارد شدند، تا امروز هم بما میگویند، از اوائل هم به ما گفتند که ما میدانیم متجاوز کی است، این تجاوز است. یکجور وارد شدن به خاک دشمن هست که برای استنقاذ حق است، برای گوشمال دادن به متجاوز است، برای حفظ امنیت است. برای تأمین مرزها از حوادث مشابه بعدی از سوی همین دشمن هست، این را نمیشود گفت تجاوز.
بنابراین ما، تا وقتی که در پشت مرزهای خودمان میجنگیدیم که روشن بود داشتیم دفاع میکردیم از خاک خودمان. آن وقتی هم که وارد خاک عراق شدیم، باز به دنباله‌ی همین مسأله است. ما مجازات متجاوز و گوشمال دادن به متجاوز را یکی از هدفهای ادامه‌ی جنگ ذکر کردیم و همین هم هست. البته این را هم باید بگویم که هنوز در مرزهای ما، همه‌ی مناطق از دشمن پاکسازی نشده است. ما هنوز مناطقی را داریم که از جمله نفت‌شهر و بخشی از مراکز دیگر مرزیِ ما که هنوز در اختیار دشمن هست و ما ادامه‌ی جنگمان ولو برای پس گرفتن اینها هم که باشد، یک عمل دفاعی است. اما وقتی اینها را هم پس بگیریم، ما دنبال کردن دشمن و رفتن داخل اعماق خاک او برای گوشمال دادن او، این را همه، دفاع از خود و مجازات متجاوز میشناسند. بنابراین دفاعی بودن این جنگ یک چیز واضحی است.
البته ما این را گفتیم بارها و همه هم این را قبول کردند از ما که ما قصد ماندن در این مناطق تصرف شده‌ی از عراق را نداریم. نه فاو، نه جزیره و نه هیچ نقطه‌ی دیگر، نقاطی نیست که ما اینها را برای خودمان و جزء خاک خودمان دانسته باشیم. نه اینها مال عراق است، مال مردم عراق است، مال هر رژیم صالحی است که بعدها بر سر کار بیاید در عراق. فعلاً حرکت ما، حرکتی است که در دفاع از امنیت ما و در دفاع از آرامش و صلحی است که برای زندگی دو همسایه که ما و عراق باشیم، ضروری و لازم است.

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:40 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها