0

بیانات مقام معظم رهبری

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

سخنرانی در دیدار با اقشار مختلف مردم (روز سی‌ام ماه مبارک رمضان)

تاریخ: 1369/02/06

 

سخنرانی در دیدار با اقشار مختلف مردم (روز سی‌ام ماه مبارک رمضان)


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


الحمدللَّه ربّ‌العالمین والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم محمّد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین سیّما بقیّةاللَّه فی‌الارضین السّلام علیک یا شهراللَّه الاکبر و یا عید اولیائه‌

 


اول، تذکر کوتاهی درباره‌ی مسایل مربوط به عید فطر مطرح میکنم. یک مسأله، مسأله‌ی فطریه است که مکرر گفته شده، واجب است که هر کس برای خود و هر کدام از عایله‌اش، تقریباً به قدر سه کیلو از قوت غالب ادا کند. قوت غالب، یعنی آن چیزی که مردم غالباً از آن برای تغذیه استفاده میکنند؛ مثلاً گندم.

 


در باب این‌که آیا غیر از غلات اربع، جنس دیگری را میشود داد یا نه، یا کدام ترجیح دارد، نظرات مختلفی هست. چون در وضع کنونی مردم ایران، تقریباً این مسایل تفاوتی ایجاد نمیکند، لذا اگر برای هر فطریه، به قدر سه کیلو گندم، یا قیمت آن را درنظر بگیرید، قطعاً مجزی است. این واجب، از غروب روز آخر ماه - یعنی شب عید فطر - به عهده‌ی مکلف می‌آید و احتیاط این است که آن را قبل از ادای نماز عید فطر - برای کسی که در نماز عید فطر شرکت خواهد کرد و آن را بجا خواهد آورد - تأدیه کند. بنابراین، اگر شما امشب حساب کنید که چه‌قدر به عهده‌ی شماست و پولش را کنار بگذارید و فردا صبح قبل از آن‌که به نماز عید بروید، آن را ادا کنید، بهترین وجه است. البته اگر در آن موقع ادا نکردید، بعد از نماز عید فطر هم ادا کنید، ایرادی ندارد.

 


احتیاط این است که اهل هر شهر، زکات فطر خودشان را به فقرای همان شهر بدهند. دستگاههایی مثل کمیته‌ی امداد، که این پولها از مردم میگیرند و در موارد خودش مصرف میکنند - که کار مثبت و خوبی است - بهتر آن است که این جهت را رعایت کنند؛ یعنی موافق احتیاط است.

 


مسأله‌ی دیگر در مورد هلال ماه شوال است. حساسترین هلالهای دوازده ماه، همین هلال ماه شوال است. البته این را برادران وخواهران بدانند که در جستجوی هلال برآمدن و اول ماه را معلوم کردن، در همه‌ی ماهها و در همه‌ی شرایط، یک کار مثبت، بلکه لازم است؛ چون همه‌ی محاسبات شرعی و اسلامی ما، بر اساس همین محاسبه‌ی ماههای قمری است.فرض بفرمایید، اگر شما بخواهید فضیلت ایام متبرک اول رجب، سیزدهم رجب، بیست‌وهفتم رجب و نیمه‌ی شعبان را - که هر کدام اعمال مستحبه‌یی دارد - درک کنید، باید آن روز را بشناسید؛ آن هم نمیشود، مگر با دانستن هلال آن ماه. از طرف دیگر، اعمال واجبی مثل همین روزه‌ی ماه رمضان، ایام حج، روز عرفه، روز قربان و واجبات متعدد دیگری وجود دارد که متوقف بر این است که شما ماه را بشناسید.

 


اما مسأله‌ی ماه شوال، از این جهت بیش از ماههای دیگر اهمیت دارد که امر دایر بین وجوب و حرمت است؛ یعنی اگر شما دیشب هلال را دیده بودید، روزه‌ی امروز حرام بود؛ حالا که ندیده‌اید، روزه‌ی امروز واجب است. پس، دوران امر در روز عید فطر، بین وجوب و حرمت است. بنابراین، استهلال - یعنی در جستجوی هلال برآمدن و تلاش کردن برای دیدن ماه شب اول - واجب است؛ مگر این‌که شما بدانید دیگرانی هستند که میبینند.

 


در حال حاضر، متأسفانه خیلی کم معمول است که استهلال کنند؛ سابق بیشتر بود. بخصوص من در مشهد میدیدم که استهلال خیلی رایج بود. معمول بود که در شب مظنون به اول شوال، مردم دسته دسته در گذرها، در خیابانها، سر بازارها، روی پشت بامها، مخصوصاً پشت بام مساجد جمع میشدند، تا ماه را ببینند. پس، یادتان باشد که باید این عادت را در خودمان به وجود بیاوریم که همه‌ی ماهها، بخصوص این ماههای حساس - مثل ماه شوال، ماه رمضان و ماه ذیحجه - را مواظب باشیم و اول ماه را به دست بیاوریم.

 


البته من پارسال این نکته را گفتم و امسال هم بحمداللَّه تاحدود زیادی عمل شد؛ لیکن کافی نیست. ما دستگاهی لازم داریم، برای این‌که در همه‌ی ماهها، آدمهای متخصص، با دستگاههای فنی و چشمهای مسلح، در مظان پیدا کردن هلال بروند جستجو کنند و پیدا نمایند و به ما بگویند؛ ما هم به مردم بگوییم که اول ماه، کدام روز است.

 


تکلیف شرعی، بر اساس ماههای قمری است. یعنی دختر، وقتی که نه سال قمریش تمام شد، مکلف است. پسر هم وقتی که پانزده سال قمریش تمام شد، مکلف است. بعضیها سن شرعی فرزندان خود را به حساب ماههای شمسی حساب میکنند. شهریور به دنیا آمده، محاسبه میکنند که تا شهریورِ نه سال یا پانزده سال بعد، فرزندشان به سن تکلیف میرسد. نه، باید ببینید که در کدام روز از کدام ماه قمری به دنیا آمده است؛ آن را مبدأ قرار بدهید و حساب کنید، تا معلوم بشود.

 


غرض، استهلال چیز مهمی است. اول ماه، برای انسان چگونه ثابت میشود؟ در این خصوص، چند راه ذکر کرده‌اند: یکی رؤیت است. البته به شرط این‌که جای ماه را بدانید و وارد باشید؛ یک مقدار آشنایی لازم دارد.

 


یکی از علمای تهران - که خداوند رحمتش کند - میگفت: روی پشت بام مدرسه‌ی بزرگ آخوند در نجف، روز آخر ماه رمضان طلبه‌ها استهلال میکردند. مرد مسنی هم نشسته بود و بساط افطارش را پهن کرده بود؛ ولی او استهلال نمیکرد. طلبه‌های جوان یک طرف ایستاده بودند و به گوشه‌یی نگاه میکردند؛ بعد هم ماه را دیدند و به همدیگر نشان دادند. وقتی که خواستند از پشت بام پایین بروند، از کنار آن مرد مسن عبور کردند. یکی گفت که - مثلاً - آشیخ محمّد! تو نیامدی استهلال بکنی؟ گفت: شما ماه را دیدید؟ گفتند: بله. گفت: کجا بود؟ گفتند: آن‌جا. پیرمرد سری تکان داد و گفت: حالا آن طرف را نگاه کنید. وقتی که طلبه‌ها نگاه کردند، دیدند که ماه آن‌جاست! جالب است که همه نیم ساعت خودشان را سرگرم کرده بودند، چیزی هم دیده بودند، به همدیگر هم نشان داده بودند و باورشان هم آمده بود که ماهِ خیلی بلند و خوب و روشن و بیغباری را دیده‌اند!

 


غرض، یکی رؤیت خود انسان است که ماه را ببیند و یقین کند که ماه را دیده است. حتّی اگر حکم حاکم هم برخلاف این بود، انسان بایستی به علم خودش عمل کند؛ یعنی همان چیزی که خودش دیده، ملاک است.

 


دوم این است که تواتر یا شیاعی باشد که برای انسان یقین بیاورد؛ یعنی معروف شده باشد که امشب اول ماه است. همه میگویند، افراد زیادی دیده‌اند، همه نقل میکنند، انسان اینها را از هر کسی میشنود، تا این‌که اطمینان و یقین پیدا میکند.

 


سوم این‌که دو نفر شاهد عادل شهادت دهند. مورد وثوق کافی نیست؛ باید عادل باشد. دیشب که ما از نقاط مختلف کشور تفحص میکردیم، بعضی جاها میگفتند که یک نفر پیش آقایی آمده و گفته است که من دیده‌ام. دو، سه جا چنین چیزی گفته شد؛ لیکن از لحاظ شرعی، هیچکدام معتبر نیست؛ زیرا که خبر دهندگان، متصف به عدالت نبودند و کسی نمیدانست که اینها عادلند.

 


این، امر کوچکی نیست؛ روز عید مسلمین است. وقتی که انسان بخواهد طبق آن عمل بکند، یا حاکم بخواهد حکم بدهد، نمیشود پا را جایی بگذارد که لغزان و لرزان است و اطمینانی نیست. نه، باید عادل باشد؛ آن هم نه یک نفر، بلکه دو نفر انسان عادل و البته بااطلاع که به هیچ‌وجه دروغ و خلاف نمیگویند. باید آدمهایی باشند که ماه را بشناسند و از حرفهایشان بشود فهمید که اینها درست فهمیده‌اند.

 


گاهی افراد روی پشت بام میروند و ماه را میبینند؛ ولی اشتباه میکنند. من سابق دیده بودم که آدمهای خبره، شهود میخواستند و از افراد میپرسیدند، ماه را که دیدی، چگونه بود؟ مثلاً میگفت، ماه این‌گونه بود؛ یعنی دو طرف ماه، طرف پایین بود. معلوم بود که او ماه را ندیده است. ماه شب اول که این‌طوری نیست. در شب اول، دو طرف ماه، به طرف بالاست. پس، اگر کسی عادل هم است، اما آمد و گفت که من ماه را دیده‌ام، این‌طوری بود - دو طرف هلال را به سمت پایین نشان داد - روشن است که دروغ نمیگوید؛ اما اشتباه کرده است؛ این هم مورد قبول نیست. باید دو شاهد عادلی باشند که اشتباه نمیکنند.

 


راه دیگر، حکم حاکم است. وقتی حاکم اسلامی حکم کرد که امروز اول ماه است، همه‌ی کسانی که قضیه برایشان روشن نشده است، ملزمند که به حکم او عمل کنند؛ مگر کسی که خودش دیده باشد، یا کسی بداند که حاکم در این حکم، به شهادت فلان کس استناد میکند که او عادل یا خبره نیست و اشتباه کرده است. اگر کسی این را بداند، واجب نیست به حکم حاکم عمل بکند؛ اما همه‌ی مردمی که در کوچه و بازار راه میروند و دنبال هلال نرفته‌اند، یا اطلاعی پیدا نکرده‌اند و نمیدانند که اوضاع واحوال چگونه است، یا تفحص هم کرده‌اند، ولی چیزی برای آنان ثابت نشده است، به مجرد این‌که حاکم حکم کرد که امشب یا امروز شب یا روز عید فطر است و یا اول ماه میباشد، بر همه‌ی آنها واجب است که اطاعت کنند؛ فرق هم نمیکند که مجتهد یا مقلد، عامی یا عالم یا جاهل باشند؛ همه موظفند که طبق حکم حاکم عمل کنند.

 


البته یک بحث دیگر هم، بحث نماز عید فطر است، که نماز بسیار بافضیلت و باحالی است. در این نماز، دعا، تضرع، گریه و توجه به خدا هست. نماز عید فطر، خوب نمازی است. البته نظرات مختلفی وجود دارد که آیا در مثل این زمان، نماز عید فطر واجب است، یا مستحب است، و به جماعت چگونه است؟ به‌هرحال، اگر شما به قصد رجا در نماز عید فطر شرکت کنید و به جماعت بخوانید، قطعاً ثواب خواهید برد.

 


پس از ذکر این چند مسأله، بحث اصلی خودم را مطرح میکنم. جسم انسان بدون ورزش، ضعیف و لاغر و بیقدرت خواهد بود. هرکسی باشید، هرچه بنیه‌ی قوی و نیرومند داشته باشید، اگر ورزش نکردید و خوردید و خوابیدید، بدن ضعیف میماند؛ شکی در این نیست. همچنانی که اگر ورزش نکنید، بدن شما آن رشد لازم را نمیکند، زیباییهایی هم دارد که ورزش آنها را آشکار خواهد کرد؛ بدون ورزش نمیشود. روح شما هم عیناً همین‌طور است. بدون ورزش، بدون تمرین و ریاضت، ممکن نیست شما قوی بشوید.

 


ای بسا انسانهایی هستند با جسمهای نیرومند و زیبا، ولی با روحهایی لاغر، زشت، ناتوان و ضعیف؛ این به درد نمیخورد. تمام عبادات برای این است که ما ورزش کنیم، تربیت بشویم و پیش برویم. البته باید عبادات را شناخت. عبادات هم جسم و روحی دارند. جسم عبادات، به تنهایی کافی نیست. نماز را که انسان بخواند، ولی در حال نماز، توجه به خود ذکر نداشته باشد، ملتفت نباشد که چه میگوید و با چه کسی حرف میزند، مضامین نماز را بکلی از روی غفلت ادا بکند، این نماز، نماز بی‌فایده‌یی است.

 


البته کسانی که عربی نخوانده‌اند و معنای این جملات را نمیدانند، اگر در حال نماز، همین اندازه توجه پیدا کنند که با خدا حرف میزنند و به یاد خدا باشند، این هم بهره‌ی خوبی است؛ ولی سعی کنید که معنای نماز را بدانید. یاد گرفتن معنای نماز، کار خیلی آسانی است؛ خیلی زود میتوانید ترجمه‌ی این چند جمله را یاد بگیرید. نماز را با توجه به معنای آن بخوانید. این نماز است که (قربان کلّ تقیّ)(1) خواهد بود. نماز، نزدیک کننده‌ی انسان به خداست؛ اما نزدیک کننده‌ی انسان باتقوا.

 


روزه، موجب تقوا و به وجود آورنده‌ی تقواست؛ اما روزه‌ی باتوجه. در جلسات اول این مجلس، من به روایات روزه اشاره کردم؛ بعضی از آقایان دیگر هم که به این‌جا آمدند و افاضه کردند، اشاره نمودند. روزه فقط این نیست که انسان نخورد و نیاشامد؛ روزه یک نوع پرورش روح شماست. شما میتوانید اندامهای روحتان را با روزه پرورش بدهید و تصفیه و پاکیزه بشوید و طهارت پیدا کنید.

 


این زکات و انفاقی هم که یک عبادت بزرگ محسوب میشود، دارای جسم و روحی است. (و من یوق شحّ نفسه فاولئک هم المفلحون)(2). این زکات، باید آن حرص و بخل درونی ما را بشکند و آن دلبستگی ما به مال و به زخارف دنیوی را ازبین ببرد. این زکات، زکات خوبی است.

 


امسال بحمداللَّه روزه‌ی ماه رمضان، سی روز شد. چند سال بود که ماه رمضان، بیست‌ونه روز بود و سی روز نمیشد؛ ولی امسال یک روز زیادتر شد. شما سی روز روزه گرفتید و نماز باتوجه خواندید و دعا کردید. این، قطعاً در وجود شما دارای محصولی است. همت ما باید این باشد که این محصول را حفظ کنیم. این، محصول باارزشی هم است. اگر نماز و روزه‌ی باتوجه و ذکرِ آگاه‌گر و هشیارگر انسان، برای ما وجود داشته باشد، آن وقت مسلمانی خواهیم بود که روزبه‌روز به سمت هدفهای اسلام پیش میرویم. اگر میبینید که در جوامعی مسلمانانی بودند یا هستند که به هدفهای اسلام نزدیک نشده‌اند و دور شده‌اند، یکی از عیوب کارشان این‌جاست. شاید عیبهای متعددی باشد، که این، یکی از آنهاست.

 


اگر در حال عبادت، توجه نبود و روح عبادت - که همان عبودیت و انس به خدا و تسلیم در مقابل اوست - مورد توجه قرار نگرفت، آن وقت خطرهای گوناگونی در سر راه انسان قرار میگیرد، که تحجر یکی از آنهاست.

 


بعضی از همین خوارجی که در این ایام اسمشان را زیاد شنیدید، آن‌چنان عبادت میکردند و آیات قرآن و نماز را باحال میخواندند، که حتّی اصحاب امیرالمؤمنین(ع) را تحت تأثیر قرار میدادند! در همان ایام جنگ جمل، یکی از یاران امیرالمؤمنین عبور میکرد، دید که یکی از آنها عبادت میکند و نصف شب، این آیات را با صدای خوشی میخواند: (امّن هو قانت اناء اللّیل)(3). منقلب شد و پیش امیرالمؤمنین آمد. حتّی انسانهای هوشمند و زیرک و آگاه - که اصحاب نزدیک امیرالمؤمنین(ع) غالباً این‌طور بودند - نیز اشتباه میکردند.

 


بیمورد نیست که امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) فرمود: هیچ‌کس نمیتوانست این کاری را که من کردم، بکند و این فتنه را بخواباند. این کار، واقعاً شمشیر و آگاهی و آن ایمان علی به خودش و راه خودش را میخواست. حتّی گاهی خواص متزلزل میشدند. امیرالمؤمنین(ع) به آن صحابه‌ی خود فرمود - طبق این نقلی که شده است - فردا به تو خواهم گفت. فردا وقتی که جنگ تمام شد و کمتر از ده نفر از مجموعه‌ی خوارج زنده ماندند و بقیه در جنگ کشته شدند، حضرت به عنوان وسیله‌یی برای عبرت و موعظه‌ی یاران و اصحاب خودش، در بین کشته‌ها راه افتاد و با بعضی از آنان به مناسبتی حرف زد. به یکی از این کشته‌ها که به پشت افتاده بود، رسیدند. حضرت گفت، این را برگردانید؛ برگرداندند. شاید فرمود، او را بنشانید؛ نشاندند. بعد به همین کسی که از یاران نزدیکش بود، فرمود: او را میشناسی؟ گفت: نه، یا امیرالمؤمنین. فرمود: او همان کسی است که دیشب آن آیات را میخواند و دل تو را ربوده بود!

 


این، چه قرآن خواندنی است؟! این، چه نوع عبادت کردنی است؟! این، دوری از روح عبادت است. اگر انسان با روح عبادت و نماز و قرآن آشنا باشد، میفهمد که وقتی موجودیت و حقیقت و لبّ اسلام - که در علی بن ‌ابی طالب مجسم است - در یک طرف قرار گرفته است، همه‌ی شبهه‌ها را از خودش دور میکند و به او میپیوندد. این دوری از قرآن و دوری از دین است که کسی نتواند این موضوع را تشخیص بدهد و نتیجتاً به روی علی(ع) شمشیر بلند کند.

 


پس، یک طرف قضیه، همین تحجرها و نیندیشیدنها و اشتباههای عمده و بزرگ است که ما در طول دوران خلافت بنیامیه و بنیعباس، آن را مشاهده میکنیم. بعضیها آدمهای مقدس‌مآب و متدین و اهل عبادت و اهل زهد بودند و در کتابها اسمشان در شمار عبّاد و زهّاد و اخلاقیون و آدمهای حسابی ثبت شده است؛ اما اشتباه میکردند؛ اشتباهی به عظمت اشتباه جبهه‌ی حق با باطل. بزرگترین اشتباهها این است. اشتباههای کوچک، قابل بخشش است. آن اشتباهی که قابل بخشش نیست، این است که کسی جبهه‌ی حق را با جبهه‌ی باطل اشتباه کند و نتواند آن را بشناسد.

 


عظمت امثال عمار یاسر، به همین است. عظمت آن اصحاب خاص امیرالمؤمنین(علیه‌الصّلاةوالسّلام) در همین است که در هیچ شرایطی دچار اشتباه نشدند و جبهه را گم نکردند. من در موارد متعدد در جنگ صفین، این عظمت را دیده‌ام؛ البته مخصوص جنگ صفین هم نیست. در بسیاری از آن‌جاهایی که برای جمعی از مؤمنین، نکته‌یی مورد اشتباه قرار میگرفت، آن کسی که میآمد و با بصیرت نافذ و با بیان روشنگر خود، شبهه را از ذهن آنها برطرف میکرد، عمار یاسر بود. انسان در قضایای متعدد امیرالمؤمنین - از جمله در صفین - نشان وجود این مردِ روشنگرِ عظیم‌القدر را میبیند.

 


جنگ صفین ماهها طول کشید؛ جنگ عجیبی هم بود. مردم افراد مقابل خود را میدیدند که نماز میخوانند، عبادت میکنند، نماز جماعت و قرآن میخوانند؛ حتّی قرآن سرنیزه میبرند! خیلی دل و جرأت میخواست که کسی روی این افرادی که نماز میخوانند، شمشیر بکشد.

 


در روایتی از امام صادق(علیه‌الصّلاةوالسّلام) نقل شده است که اگر امیرالمؤمنین(ع) با اهل قبله نمیجنگید، تکلیف اهل قبله‌ی بد و طغیانگر تا آخر معلوم نمیشد. این علی بن ‌ابی طالب بود که این راه را باز نمود و به همه نشان داد که چه‌کار باید کرد. بچه‌های ما، وقتی که به بعضی از سنگرهای جبهه‌ی مهاجم وارد میشدند و آنها را اسیر میگرفتند، در سنگرهایشان مهر و تسبیح پیدا میکردند! بله، درست مثل همان کسانی که مقابل امیرالمؤمنین(ع) قرار داشتند و نماز هم میخواندند و نتیجتاً یک عده هم به شبهه میافتادند. آن کسی که سراغ اینها میرفت، عمار یاسر بود. این، هوشیاری و آگاهی است و کسی مثل عمار یاسر لازم است.

 


اگر روح اعمال و عبادات - که عبارت از همان توجه به خدا و عبودیت اوست - برای انسان حل و روشن نشود و انسان سعی نکند که در هریک از این واجبات، خودش را به عبودیت خدا نزدیک کند، کارش سطحی است. کار و ایمان سطحی، همیشه مورد خطر است و این چیزی است که ما در تاریخ اسلام دیده‌ایم.

 


قبلاً اشاره کردم، کسانی از متدینان، مقدسان، عبّاد و زهّاد، میرفتند در کنار خلیفه‌ی ظالمِ غاصبِ فاجرِ خبیثِ دروغگوی ده‌رو و ده‌رنگ مینشستند و او را چهار کلمه نصیحت میکردند؛ او هم یا از روی تقلب و ریا، یا شاید هم در گوشه‌ی قلبش چیزی تکان میخورد و اشکی میریخت. بعضیها هم که مست بودند و در حال مستی، هیجان و احساسات پیدا میکردند، یک نفر را میآوردند که برایشان یک خرده حرف بزند؛ با حرفهای او گریه میکردند! آن‌گاه این آدمهای ساده‌لوح نادان - ولو عالم به ظواهر دین - مرید این خلیفه میشدند!

 


در تاریخ اسلام، انسان چیزهای عجیبی از این قبیل میبیند. همین (عمروبن‌عبید) عابدِ زاهدِ معروف، کسی است که خلیفه‌ی عباسی درباره‌ی او اظهار ارادت میکرد و میگفت: (کلّکم یمشی روید کلّکم یطلب صید غیر عمروبن‌عبید)؛ یعنی حساب (عمروبن‌عبید)، از دیگر مدعیان تقوا و زهد جداست! شما اگر همین (عمروبن‌عبید) و (محمّدبن‌شهاب‌زهری) و امثال آنها را نگاه کنید، میبینید که آنها در زمان خودشان، از جمله‌ی دردسرهای بزرگ جریان حق بودند. میرفتند با حضور خودشان، جبهه‌ی باطل را تقویت میکردند و جناح حق - یعنی جناح اهل‌بیت پیامبر - را تنها و مظلوم میگذاشتند و بر اثر همین ندانستن، دست دشمن را روی اینها دراز میکردند.

 


غرض، این‌که روح عبادت، بندگی خداست. برادران و خواهران! ما باید سعی کنیم که روح بندگی را در خودمان زنده نماییم. بندگی، یعنی تسلیم در مقابل خدا، یعنی شکستن آن بتی که در درون ماست. آن بت درونی ما - یعنی من - در خیلی جاها خودش را نشان میدهد. وقتی که منفعتت به خطر بیفتد، کسی حرفت را قبول نکند، چیزی مطابق میل تو - ولو خلاف شرع - ظاهر بشود، یا سر دو راهی قرار بگیری - یک طرف منافع شخصی، یک طرف وظیفه و تکلیف - در چنین تنگناها و بزنگاههایی، آن منِ درونی انسان سر بلند میکند و خودش را نشان میدهد.

 


اگر ما بتوانیم این من درونی، این هوای نفس، این فرعون باطنی، این شیطانی را که در درون ماست، مهار کنیم، یا اقلاً قدری مهار کنیم، همه‌ی امور اصلاح خواهد شد. قبل از هر چیز، خود ما آدم خواهیم شد و به فلاح خواهیم رسید. ماه رمضان، مقدمه‌ی این است. روزه، نماز باتوجه، انفاقات، حتّی جهاد فی‌سبیل‌اللَّه، برای رسیدن به چنین دنیایی است که مردم بنده‌ی خدا باشند. پروردگارا ! به محمّد و آل محمّد، ما را بنده‌ی خودت قرار بده.

 


امروز ماه رمضان تمام میشود. برادران و خواهران! سعی کنید این دستاوردی که در این ماه به دست آورده‌اید، حفظ کنید. حفظش هم به این است که از گناهان اجتناب کنید و یاد خدا را در دل خودتان زنده بدارید. هرچه میتوانید در حالات گوناگون - در هنگام کار، در برخورد با مردم، در برخورد با منافع مادّی، در برخورد با شهوات و غیره - سعی کنید که یاد خدا را در خودتان زنده بدارید.

 


نسئلک اللّهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم یا اللَّه یا اللَّه یا اللَّه. اللّهم یا حمید بحقّ محمّد و یا عالی بحقّ علی و یا فاطر بحقّ فاطمه و یا محسن بحقّ الحسن و یا قدیم الاحسان بحقّ الحسین‌

 


پروردگارا ! به محمّد و آل محمّد و به کرم و لطفت، از همه‌ی ما قبول کن. پروردگارا ! این اعمال ناقابل و حقیر و ناقص ما را، به فضل و لطف خودت، مقبول درگاهت قرار بده. پروردگارا ! ما را موفق به شکستن نفس شیطان‌صفت و کافرکیش بفرما. پروردگارا ! به محمّد و آل محمّد، ما را به محمّد و آل محمّد مأنوس و نزدیک بگردان؛ زندگی و مرگ ما را همسان زندگی و مرگ آنها قرار بده. پروردگارا ! به محمّد و آل محمّد، قلب مقدس ولیّ‌عصر را از ما راضی کن. پروردگارا ! روح مقدس امام عزیزمان را محفوف به برکات و الطاف و تفضلات خودت قرار بده. پروردگارا ! او را با اولیایش محشور بفرما و از ما راضی کن. پروردگارا ! آنچه گفتیم و شنیدیم و آنچه در این ماه انجام دادیم، همه را برای خودت و در راه خودت قرار بده و همه را قبول کن. پروردگارا ! این ماه رمضان را، ماه رمضان آخر عمر ما قرار مده. پروردگارا ! توفیقات خودت را از ما سلب نفرما. پروردگارا ! مرگ ما را جز به شهادت در راه خودت قرار مده. و عجّل فی فرج مولانا صاحب‌الزمان.

 


والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 


 

 


 

 


 


 

 


1) نهج‌البلاغه، کلمات قصار، ش 136

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

سخنرانی در دیدار اقشار مختلف مردم در روز بیست‌وسوم ماه مبارک رمضان

تاریخ: 1369/01/30

 

سخنرانی در دیدار اقشار مختلف مردم در روز بیست‌وسوم ماه مبارک رمضان


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


الحمدللَّه ربّ‌العالمین والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم محمّد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین سیّما بقیّةاللَّه فی‌الارضین‌
طی مسافتی به قدر هشت فرسنگ، موجب میشود که نماز انسان در حال سفر، قصر بشود و روزه هم برداشته شود. البته، چه به صورت مستقیم این سفر هشت فرسنگ طی بشود - یعنی در حدود 44 یا 45 کیلومتر - و چه به صورت رفت‌وبرگشت هشت فرسنگ بشود؛ یعنی چهار فرسنگ بروید و همان راه، یا به قدر آن راه را برگردید. این را همه میدانند که اگر در ماه مبارک رمضان، کسی سفر کرد - با شرایطی که دارد - و این مقدار فراسخ را رفت، روزه از او برداشته است؛ یعنی طبق نظر شیعه، روزه‌ی در حال سفر حرام است. البته اهل سنت هم در سفر روزه را واجب نمیدانند؛ اما حرام هم نمیدانند و میگویند، میشود انسان در سفر روزه بگیرد. علمای شیعه معتقدند که نه، در حال سفر روزه جایز نیست.
حالا اگر این سفر بخواهد تحقق پیدا کند، شرایطی دارد که در رساله‌ها آن را مفصلاً ذکر کرده‌اند. یکی از شرایطی که من امروز خواستم عرض بکنم، این است که انسان باید از حد ترخص خارج گردد، تا احکام سفر مترتب بشود. فرض کنید شما از شهری که در آن ساکن هستید، یا قصد اقامه‌ی ده روز کرده‌اید، میخواهید روز ماه رمضان به مسافرت بروید. مادامی که از حد ترخص خارج نشده‌اید، اگر نماز خواندید، حق ندارید شکسته بخوانید و حق ندارید روزه‌تان را بشکنید. وقتی از حد ترخص عبور کردید و گذشتید، آن‌وقت احکام سفر، بار خواهد شد. حد ترخص هم این است که شما به جایی برسید که دیوارهای شهر را دیگر نبینید و شبح شهر در آن‌جا دیده نشود.
بعضیها وقتی میخواهند در روز ماه رمضان مسافرت کنند، مثلاً ساعت 8 صبح قصد دارند سفر بروند، چون میدانند که بعد از سفر، روزه‌ی آنها شکسته خواهد شد، از صبح که هنوز سفر نرفتند، احکام روزه را دیگر بر خودشان مترتب نمیکنند. صبح مینشینند صبحانه میخورند و هنوز سفر شروع نشده، یا از حد ترخص خارج نشده، آثار سفر را بار میکنند! این، درست نیست. آن روزی که شما قصد دارید مسافرت کنید، هنوز روزه هستید. بعد از آن‌که اذان صبح گفته شد، شما صائم هستید و تا وقتی که سفر شروع نشده است و از حد ترخص خارج نشده‌اید، حق ندارید هیچیک از مبطلات را انجام بدهید.
یکی از صفاتی که مانع راه کمال انسانی است و در قرآن، به عبارات گوناگون و در جاهای فراوان و همچنین در روایات و فرمایشهای ائمه (علیهم‌السلام)، نسبت به آن صفت پرهیز داده شده‌ایم و بر حذر داشته شده‌ایم، صفت تکبر و خودبزرگ‌بینی است. این صفت، برای پیشرفت انسان در مدارج معنوی، چیز بسیار خطرناکی است. هدف نهایی از این‌همه جنجالهایی که از اول تاریخ بوده است - یعنی آمدن پیامبران، مبارزات فراوان، دوصف شدن حق و باطل، جنگها، نبردها، درگیریها، صبرها بر مشکلات، تلاش عظیم اهل حق، حتّی تشکیل حکومت اسلامی و استقرار عدل اسلامی - تکامل و کمال انسان و نزدیک شدن او به خداست. همه چیز، مقدمه‌ی این است؛ ولی تکبر حالتی است که اگر در کسی وجود داشت، او دچار خودشگفتی میشود و وقتی خودش، کارش، معلوماتش و خصوصیاتِ فردیش را مورد توجه قرار میدهد، حس اعجاب به او دست میدهد و به نظرش بزرگ و زیبا و مطلوب می‌آید. شاید بشود گفت که بزرگترین مانع و بدترین درد و بیماری در راه تکامل بشری، عبارت از خود را بزرگ دیدن، خود را پاک و بیغش دیدن، خود را قدرتمند و توانا دیدن و خود را برتر از دیگران مشاهده کردن است.
یکی از خصوصیات تکبر، این است که انسان خودش را از دیگران بزرگتر ببیند. معنای تکبر این نیست؛ این یکی از خصوصیات تکبر است. این، چیز خیلی خطرناک و عجیبی است. انسان وقتی آیات قرآن را ملاحظه میکند، میبیند روی این صفت - که با اسمهای گوناگونی هم از آن یاد شده: استعلا، علوّ، استکبار، تکبر - خیلی تکیه شده و انسان مؤمن که در راه خدا حرکت میکند، از این خصوصیت خیلی برحذر داشته شده است.
برای کسی که خود را مقتدر ببیند، تکبر فرق نمیکند. این، نوعی از تکبر است. انسان خود را دارای قدرت و غنا و بینیازی احساس کند، یا خود را دارای علم و دانش احساس کند و هر چیزی که به او عرضه میشود، چون به علم و دانش خود خیلی معتقد است، همه چیز را با دانش خود تطبیق بکند؛ هرچه در دایره‌ی علم او گنجید، آن درست است؛ هر چیزی در دایره‌ی علم او نگنجید، آن را رد خواهد کرد! این هم شعبه‌یی از تکبر و یکی از انواع خطرناک آن است. حتّی برای کسانی هم که اهل عبادت و زهد و توجه به خدا و تلاش معنوی هستند، تکبر در کار و رشته‌ی خودشان وجود دارد. همان عُجبی که انسانِ عابد و زاهد، به عبادت خود پیدا میکند، یکی از شعب تکبر است؛ خود را بزرگ دیدن، خود را پاک دیدن، خود را برتر از دیگران دیدن.
شب قدر را کسی به دعا و مناجات و گریه و توجه به خدا و نماز و استغفار و امثال اینها بگذراند، بعد فردای آن روز، وقتی که در بین جمع می‌آید و مردم را در خیابانها مشغول کار خودشان میبیند، در دل خود بگوید: ای بیچاره‌ها! شما دیشب در چه حالی بودید، ما چه حالی داشتیم؛ شما غافل بودید! یعنی خود را از دیگران بالاتر حساب کند و این چنین بپندارد. هرکدام از اینها باشد، برای پیشرفت تکاملی انسان، سم قاتل است.
امثال ما افراد معمولی، دچار تکبرهای عامیانه هستیم. آن کسانی که در درجات معنوی سیر میکنند و مقامات بالاتری را میبینند، آنها هم در هر رتبه و شأنی که باشند، ممکن است دچار تکبر و اعجاب به نفس و خودبزرگ‌بینی بشوند، که برای آنها خطر عظیمی است. این، برای هر کسی در هر مرتبه‌یی، خطر است.
قدم اول در راه خدا، شکستن خویشتن و خود را فقیر و تهیدستِ مطلق دیدن است. یعنی انسان در عین قدرت و ثروت و علم و برخورداری از مزایا و محاسن و خصوصیات مثبت و در اوج دارایی و توانایی، واقعاً - نه به صورت تعارف - خود را در مقابل خدا، نیازمند و تهیدست و محتاج و کوچک و حقیر ببیند. این، آن روحیه‌ی کمال انسانی است که البته باید با تمرین به این‌جاها رسید.
شنیدم مرحوم حاج میرزا جواد آقای تبریزی معروف - که از بزرگان اولیا و عرفا و مردان صاحبدلِ زمان خودش بوده است - اوایلی که برای تحصیل وارد نجف شد، با این‌که طلبه بود، ولی به شیوه‌ی اعیان و اشراف حرکت میکرد. نوکری دنبال سرش بود و پوستینی قیمتی روی دوشش میانداخت و لباسهای فاخری میپوشید؛ چون از خانواده‌ی اعیان و اشراف بود و پدرش در تبریز ملکالتجار بوده یا از خانواده‌ی ملکالتجار بودند. ایشان، طلبه و اهل فضل و اهل معنا بود و بعد از آن‌که توفیق شامل حال این جوان صالح و مؤمن شد، به درِ خانه‌ی عارف معروف آن روزگار، استاد علم اخلاق و معرفت و توحید، مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی - که در زمان خودش در نجف، مرجع و ملجأ و قبله‌ی اهل معنا و اهل دل بوده است و حتّی بزرگان میرفتند در محضر ایشان مینشستند و استفاده میکردند - راهنمایی شد.
روز اولی که مرحوم حاج میرزا جوادآقا، با آن هیأتِ یک طلبه‌ی اعیان و اشراف متعین، به درس آخوند ملاحسینقلی همدانی میرود، وقتیکه میخواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسینقلی همدانی، از آن‌جا صدا میزند که همان‌جا - یعنی همان دمِ در، روی کفشها - بنشین. حاج میرزا جواد آقا هم همان‌جا مینشیند. البته به او برمیخورد و احساس اهانت میکند؛ اما خودِ این و تحمل این تربیت و ریاضت الهی، او را پیش می‌برد. جلسات درس را ادامه میدهد. استاد را - آن‌چنان‌که حق آن استاد بوده - گرامی میدارد و به مجلس درس او میرود. یک روز در مجلس درس، او که در اواخر مجلس هم نشسته بود، بعد که درس تمام میشود، مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی، به حاج میرزا جوادآقا رو میکند و میگوید: برو این قلیان را برای من چاق کن و بیاور! بلند میشود، قلیان را بیرون می‌برد؛ اما چه‌طور چنین کاری بکند؟! اعیان، اعیان‌زاده، جلوی جمعیت، با آن لباسهای فاخر! ببینید، انسانهای صالح و بزرگ را این‌طور تربیت میکردند. قلیان را می‌برد، به نوکرش که بیرون در ایستاده بود، میدهد و میگوید: این قلیان را چاق کن و بیاور. او میرود قلیان را درست میکند و میآورد به میرزا جوادآقا میدهد و ایشان قلیان را وارد مجلس میکند. البته این هم که قلیان را به‌دست بگیرد و داخل مجلس بیاورد، کار مهم و سنگینی بوده است؛ اما مرحوم آخوند ملاحسینقلی میگوید که خواستم خودت قلیان را درست کنی، نه این‌که بدهی نوکرت درست کند.
این، شکستن آن منِ متعرض ِ فضولِ موجب شرکِ انسانی در وجود انسان است. این، آن منیت و خودبزرگ‌بینی و خودشگفتی و برای خود ارزش و مقامی در مقابل حق قایل شدن را از بین می‌برد و او را وارد جاده‌یی میکند و به مدارج کمالی میرساند که مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی به آن مقامات رسید. او در زمان حیات خود، قبله‌ی اهل معنا بود و امروز قبر آن بزرگوار، محل توجه اهل باطن و اهل معناست. بنابراین، قدم اول، شکستن منِ درونی هر انسانی است که اگر انسان، دایم او را با توجه و تذکر و موعظه و ریاضت - همین‌طور ریاضتها - پَست و زبون و حقیر نکند، در وجود او رشد خواهد کرد و فرعونی خواهد شد.
همه‌ی مفاسد عالم، زیر سر منیتهای افراد بشر است. همه‌ی ظلمها، همه‌ی تبعیضها، همه‌ی جنگها و خونریزیها، همه‌ی قتلهای نابه‌حقی که در دنیا اتفاق میافتد، همه‌ی کارهایی که زندگی را بر بشر تلخ میکند و انسان را از سعادت خود دور مینماید، زیر سر این منیت و فرعون درونییی است که در باطن من و شماست. اگر او را مهار نکنیم و این اسب سرکش را که در وجود ماست، دهنه نزنیم، بسیار خطرناک خواهد بود. نه فقط برای خود انسان خطرناک است، بلکه به قدر شأن و تأثیر و شعاع وجودی هر کسی، برای دنیای خارج از وجود و باطن خود او، خطرناک است. این منیت که خود انسان را به خاک سیاه مینشاند، به هر اندازه‌یی که یک انسان قدرت دارد در دنیای خارج و واقعی تأثیر بگذارد، به همان اندازه فساد ایجاد خواهد کرد. به همین خاطر است که در قرآن میفرماید: (أ لیس فی جهنّم مثوی للمتکبّرین)(1): جهنم جایگاه متکبران است. گناهها، فسادها و بدبختیها، از تکبر ناشی میشود. کبرِ انسانهاست که دنیایی را در باطن خود آنها و همچنین در فضای محیطِ به آنها به وجود میآورد که در آن دنیا، شیطان مسلط و همه‌کاره است.
در این سوره‌ی مبارکه‌ی نمل، من تأمل میکردم. ماجرای سلیمان پیامبر(علی نبیّناوعلیه‌السّلام) که در این سوره، مقداری از آن ذکر شده، خیلی عجیب است. تقریباً همه‌ی قضایا، دور همین محور دور میزند. سوره، با ماجرای موسی شروع میشود و به فرعون - که علوّ و استکبار فرعونی را ذکر میکند - منتهی میشود. یعنی این‌که یک انسان، به قدرت و عزت ظاهری خود، آن‌قدر ببالد که دنیایی از او به‌وجود بیاید که از فرعون به‌وجود آمد. بلافاصله وارد قضایای سلیمان و داود میشود: (و لقد اتینا داود و سلیمان علما)(2). خدای متعال، علم و مُلک و قدرت را به اینها داد؛ تا جایی که سلیمان به مردمی که در اطرافش بودند، خطاب کرد و گفت: (و اوتینا من کلّ شیء)(3). همه‌ی امکاناتی که برای یک قدرت یگانه لازم است، خدای متعال به سلیمان عطا کرده بود. مُلک سلیمانی، حکومت سلیمانی، محصول تلاش چندصد ساله‌ی بنیاسرائیل است؛ یعنی حق، همان حقی که موسی آن را بر فرعون عرضه کرد. آن کلمه‌ی توحیدی که در بنیاسرائیل، سالیان درازی تعقیب شد، مظهر حکومت این حق و کلمه‌ی توحید، حکومت داود است و بعد از او، حکومت سلیمانِ پیامبر که حکومت عجیبی است.
تمام داستان سلیمان، از اول تا آخر - تقریباً آن مقداری که خدای متعال در این سوره ذکر میکند - پیرامون این نکته است که این انسان مقتدرِ عظیم‌الشأنی که نه فقط کلیدهای قدرت مادّی و معمولی و عادی، بلکه کلیدهای قدرت معنوی و همچنین کلیدهای قدرت غیرمعتاد و غیرمعمولی، در اختیار او بوده و یک قدرت بی‌نظیر داشته که هیچ‌کسی قبل از سلیمان و بعد از سلیمان، به چنین حکومت و قدرتی نرسیده؛ در اوج این قدرت، این انسان در مقابل پروردگار عالم، خاضع و خاشع است: (نعم العبد انّه اوّاب)(4). در آیات متعددی از قرآن - چه در سوره‌ی نمل، چه در سوره‌ی سبا، چه در سوره‌ی صاد، چه در سوره‌ی بقره - پروردگار عالم، از سلیمان اسم آورده و او را به عنوان (اوّاب) و بنده‌یی که برای خدا تواضع میکند و به خدا برمیگردد و همه‌ی امور خود را به خدا محول مینماید، توصیف میکند.
در این بخش از داستان سلیمان هم که در سوره‌ی نمل آمده، همین‌طور است. اول، از داستان مورچه‌ها شروع میکند: (حتّی اذا اتوا علی واد النّمل قالت نملة یا ایّها النّمل ادخلوا مساکنکم لایحطمنّکم سلیمان و جنوده)(5). سخن مورچه‌یی به مورچه‌هاست که میگوید: (و هم لا یشعرون)(6). یعنی سپاهیان سلیمان، در حالی که آنها نمیدانند و نمیفهمند و توجه ندارند، شما را لگد نکنند. سلیمان پیامبر، این سخنان را میفهمد. این، قدرت الهی است. حالا این پیامبر، چگونه امواجی را که از مورچه‌ها ساطع میشود و وسیله‌ی ارتباط یک مورچه با مورچه‌های دیگر است و برای انسان، غیرقابل فهم و درک است، درک میکند؟ این، جزو قدرتهای الهی است که (علّمنا منطق الطّیر)(7). سلیمان پیامبر، سخن گفتن پرندگان را میفهمد و خصوصیات سخنان پرندگان را درک میکند. اینها چیزهایی است که هرچه علم پیشتر میرود و خصوصیاتی از پرندگان و جانوران و گیاهان را برای ما روشن میکند، بیشتر قابل فهم و قابل قبول میشود.
یک روز بود که هرکدام از این حرفها مطرح میشد، ذهن مادّی مردم و حتّی علما، آن را رد میکرد. تقریباً در حدود صد سال پیش، مفسران و روشنفکرانی با تفکرات صددرصد مادّی و نفی معنویت، در هند و مصر بودند که با افکار قرن نوزدهمی اروپا، مأنوس و آشنا بودند. اینها هر چیزی از این قبیل را دیدند، به معنای دیگری حمل کردند؛ درحالیکه هیچ احتیاجی به این نیست. پیشرفت دانش برای ما، چیزهای زیادی از این قبیل را ثابت کرده که میشود فهمید. ادعا کرده‌اند که آنها را هم فهمیده‌اند و قابل درک است! علی ایّ‌ حال، قرآنِ ناطقِ صریح، جای شبهه‌یی ندارد و ما آن را قبول داریم و این معنا، برای ما قابل فهم است.
بعد از آن‌که آن قدرت عظیم، سخن مورچه را میشنود، (فتبسّم ضاحکا من قولها)(8): از سخن مورچه تبسم میکند! این، یک چیز خیلی شیرین و سمبلیک است. مورچه، مظهر ضعف و خُردی و حقارت است و سلیمان، مظهر قدرت انسانی و مظهر عظمت است. از این عظمت، بیشتر نمیشود. در مقابل سخن طعن‌آمیزِ حقیرترین موجودات، خشمناک نمیشود و درصدد مقابله و انتقام برنمی‌آید. این، روحیه‌ی خیلی عجیبی است. البته در پیامبر، چنین روحیه‌هایی قابل تصور است؛ اما برای انسانهای معمولی، این مقدار حلم و ظرفیت روحی میسور نیست.
نکته‌یی در همین داستانهای مربوط به سلیمانِ پیامبر هست که در قرآن کریم، روی آن تکیه شده و قابل توجه است. آن نکته هم در همین روال میباشد. عرض کردم که این بخش مربوط به سلیمان در این سوره، کأنّه همه‌اش در اطراف همین قضیه است؛ یعنی نشان دادن این‌که انسانهای قدرتمند، چگونه ممکن است در مقابل خدای متعال خاضع و خاشع بشوند، خودشان را نبینند، حیثیت و منیت خود را به حساب نیاورند، در مقابل خدا هیچ باشند و چگونه این، مایه‌ی کمال انسانی است. سعی شده، این نشان داده بشود.
وقتی سلیمان اطلاع پیدا کرد که حکومت ملکه‌ی سبا - بلقیس - وجود دارد، پیغام فرستاد که (الّا تعلوا علی و اتونی مسلمین)(9). یعنی این قدرت فایقه‌ی الهی، همه‌ی قدرتهای فرعونی و شخصی و شیطانی را از بین می‌برد و همه را در مقابل خدای متعال تسلیم میکند. شهر سبا، حدوداً محلی در یمن یا نزدیک شمال آفریقا بوده که البته محل دقیق آن، مورد اختلاف است. سلیمان به بلقیس پیغام میدهد که بایستی در مقابل قدرت سلیمانی تسلیم بشوید. بلقیس، هدیه‌یی به خدمت سلیمان میفرستد؛ ولی سلیمان هدیه‌ی آنها را رد میکند. نشان میدهد که مسأله، مسأله‌ی مبادلات مالی و معامله نیست؛ مسأله‌ی ایمان و تسلیم در مقابل خداست.
وقتی بلقیس وارد منطقه‌ی قدرت سلیمان و مشرف به قصر او میشود، سلیمان دستور میدهد که یک قصر و ایوان و محل مُعْظمی از جنس شیشه درست کنند؛ چون قدرت مافوق عادت در اختیار سلیمان بود: (یعلمون له ما یشاء من محاریب و تماثیل)(10). قصر یا ایوان با عظمتی از جنس شیشه درست کردند. وقتی که بلقیس خواست وارد آن محوطه بشود، از شفافیت این شیشه‌ها، خیال کرد اینها آب است. و چون ناچار بود که وارد بشود - گفته بودند باید وارد بشوی - لباسش را بلند کرد که به آب تر نشود. وقتی لباسش را بلند کرد، سلیمان به او فرمود: (انّه صرح ممرّد من قواریر)(11): اینها آب نیست، شیشه است. برو، نمیخواهد لباست را بلند کنی!
در این‌جا، این عظمت سلیمانی - که علم و قدرت و عزت و ثروت و همه چیز را جمع کرده بود و در اختیارش قرار داده بود - ناگهان غرور بلقیس را شکست و آن مانع اصلی برای اسلام و مسلمان شدن و ایمان آوردنِ او را از سر راه برداشت. به‌هرحال، او هم پادشاه و فرد قدرتمندی بود. وقتی قدرتمندان در مقابل یکدیگر قرار میگیرند، بیشتر تکبر میورزند و روح کبرآلود و آن نفس سرکش خودشان را بیشتر میدان و پرورش میدهند؛ معارضه است دیگر. در مقام معارضه، خصوصیت فرعونی انسان، بیشتر ظاهر میشود. با این وضعیت، ممکن نبود که بلقیس ایمان بیاورد. اگر ایمان هم میآورد، ایمان ظاهری و ایمان از روی ترس بود. چرا؟ چون حالت سلطنت و قدرت و جبروت، در باطنش اجازه نمیداد که او ایمان بیاورد. وقتی در مقابل این عظمت قرار گرفت - عظمتی که در کمال قدرت و پیچیدگی، در یک انسان جمع شده است؛ اما در عین حال، این انسان خودش را بنده‌ی خدا میداند - ناگهان آن شیشه‌ی عجب و غرور درون بلقیس شکسته شد؛ (قالت ربّ انّی ظلمت نفسی)(12). بعد از آن‌که این آیت عظیم را دید، این‌جا بود که بلقیس، زبان به مناجات پروردگار باز کرد و گفت: پروردگارا ! من به خودم ظلم کردم. (واسلمت مع سلیمان)(13). از روی دل، اسلام آورد؛ یعنی آن مانع برطرف شد.
در این‌جا هم خدای متعال نشان میدهد که یک انسان، مادامی که اسیر طلسم کبر و کبریایی و جبروت درونی خودش است، ممکن نیست ایمان بیاورد. وقتی این طلسم شکست، ایمان آوردنِ او هم آسان میشود. این، آن درس بزرگ قرآنی و اسلامی است. تمام مشکلاتی که در دنیا پیدا شده، به خاطر همین کبریاییها پیدا شده است. افرادی که امروز در دنیا دارای قدرت هستند - قدرتهای بزرگ پوشالی، قدرتهایی که هیچ‌چیز نیست - امروز قدرتمندند؛ اما فردا به خاک سیاه نشسته‌اند. امروز یک سلطان است؛ اما دو روز بعد، یک هفته‌ی بعد، موجود عاجز و ناتوانی است که قدرت دفاع از جان خودش را هم ندارد! چه‌قدر تاریخ از این قضایا پُر است. این، چه قدرتی است؟ این، چه جبروتی است که انسان به آن بنازد و ببالد؟ غنیهایی که به غنای خودشان متکی هستند، غافل از آنند که این، غنا و بینیازی نیست. این، همان حالتی است که در سوره‌ی شریفه‌ی (علق) میفرماید: (انّ الانسان لیطغی. ان راه استغنی)(14). وقتی انسان طغیان میکند که خود را غنی ببیند، غنی بیابد و بینیاز احساس کند. مایه‌ی طغیان، این است.
ای بسا کسانی که پول زیاد و ثروت و امکاناتی دارند، اما خودشان را بینیاز احساس نمیکنند و تکیه‌یی به این ثروت ندارند و خودشان را وابسته‌ی به خدا میدانند. این آدم، طغیان نخواهد کرد. سلیمانِ پیامبر - که همه‌ی ثروت دنیا در اختیار او بود - مظهر کامل چنین چیزی است. حکومتهای الهی در طول تاریخ و هرکدام از پیامبران و اولیا که به حکومت رسیدند، همین‌طور بوده‌اند. ثروتها و امکانات جامعه در اختیار آنها بوده، ولی خود را از آن جدا میکرده‌اند؛ مثل امیرالمؤمنین (علیه‌الصّلاةوالسّلام) که ثروت شخصی هم داشت و دایماً تحصیل میکرد و صدقه میداد. ثروتهای جامعه و بیت‌المال هم در اختیار او بود، هرچه که میخواست، میتوانست مصرف بکند؛ اما از این غنا و ثروت، خودش را جدا میکرد.
آن چیزی که برای انسان خطرناک است، همین احساس استغنا و بینیازی و قدرت و اتکا به دانایی خویشتن است. قرآن کریم، داستان قارون را نقل میکند و میگوید، وقتی که به او نصیحت میکردند، او در جواب میگفت: (انّما اوتیته علی علم)(15): من از روی علم و دانش، این ثروت را به دست آوردم و متعلق به خودم است. این غرور، فخر، تکبر، تکیه به آنچه که در انسان هست و چیز کم و ناچیزی است و انسان آن را چیزی میانگارد و خیال میکند زیاد است، بزرگترین بلیه‌هاست.
در جمهوری اسلامی، همه‌ی قشرها، چه کسانی که مسؤولیتی در نظام جمهوری اسلامی دارند - که البته نسبت به اینها، تکلیف سنگینتر و فوریتر و واجبتر است - چه مردم معمولی جامعه که سمت و منصب و شغل و اعتباری ظاهری را یدک نمیکشند، اگر سعی کنند همین یک خصوصیت را - تواضع، زدودن روح تکبر و استعلا و علو، که موجب طغیان است - در خودشان به وجود آورند، بسیاری از مشکلات حل خواهد شد و جامعه، جامعه‌ی حقیقتاً اسلامی خواهد شد. باید این کارها را بکنیم؛ منتظر چه هستیم؟ آن احساس و وسوسه‌یی که درون من و شما وجود داشته باشد، دایم به ما بگوید که ما از دیگران بالاتریم، حرف ما از حرف دیگران قابل قبولتر است، شأن ما از شأن دیگران بیشتر است؛ این، موجب فساد و اختلاف و گسستن همه چیز در نظام اسلامی است؛ این را باید از بین برد. اگر ما این صفت شیطانی را در وجود خودمان و در صحن جامعه از بین بردیم، برادری و همکاری به وجود خواهد آمد و روزبه‌روز، وحدت بهتر و بیشتری ایجاد خواهد شد و جامعه، التیام الهی و اسلامی خودش را به دست خواهد آورد.
امیرالمؤمنین(صلواةاللَّه‌وسلامه‌علیه) در کتاب شریف نهج‌البلاغه، درباره‌ی صفت تکبر و در مقام علاج و زدودن آن، مطالب عجیبی بیان فرمودند و کلمات دُررباری از آن بزرگوار نقل شده و زندگی آن حضرت هم، مظهر همین عبودیت برای خدا و در راه خدا بود. شاید بشود نقطه‌ی مقابل آن کبر و علوّ و استعلا در وجود انسان را، عبودیت و بندگی و خضوع محض در مقابل خدا دانست، که پذیرفتن احکام الهی و تسلیم در مقابل خدا را به همراه دارد.
این، خصوصیت اولیای الهی است و وجود مقدس امیرالمؤمنین(علیه‌الصّلاة والسّلام) بیشتر از همه کس، به این خصوصیت آراسته بود. وجود آن بزرگوار، از اول زندگی و از اول مبارزاتِ در راه اسلام، تا زمانی که پیامبر خدا(ص) در جامعه حضور داشتند و همچنین بعد از رحلت پیامبر، تا وقتی که حکومت و خلافت در اختیار آن بزرگوار قرار گرفت و همچنین در دوران خلافت و حکومت آن بزرگوار، در عین مبارزه‌ی با طاغوتها و متکبران و مستکبران صحنه‌ی سیاست، با آن روحیه‌ی استکباری که در درون انسانها هست، نیز مبارزه میکرد. عمل شخصی او، این‌طور بود. در وجود خود آن بزرگوار، خضوع و خشوع و تواضع در مقابل پروردگار، یک چیز عجیب و استثنایی بود و در دیگران هم این حالت را ایجاد میکرد.
امیدواریم که خدای متعال، به برکت آیات کریمه‌ی قرآن و کلمات مولای متقیان (علیه‌الصّلاةوالسّلام) در این روزهایی که متعلق به آن بزرگوار است، همه‌ی ما را توفیق بدهد که بتوانیم در راه عبودیت الهی قدم برداریم و خودمان را بندگان شایسته‌ی خدا کنیم.
نسئلک اللّهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعزّ الاجلّ الاکرم یا اللَّه یا اللَّه یا اللَّه‌اللّهم یا حمید بحقّ محمّد و یا عالی بحقّ علی و یا فاطر بحقّ فاطمه و یا محسن‌ بحقّ الحسن و یا قدیم الاحسان بحقّ الحسین‌
پروردگارا ! به محمّد و آل محمّد، توفیق تربیت شدن برای عبودیت خودت را به همه‌ی ما عنایت کن. پروردگارا ! بت درونی ما را بشکن. پروردگارا ! نفس سرکش ما را حقیقتاً بنده‌ی خود قرار بده؛ فضل و رحمت خودت را بر ما نازل کن. پروردگارا ! به محمّد و آل محمّد تو را سوگند میدهیم، ما را پیروان واقعی محمّد و آل محمّد قرار بده. پروردگارا ! صفات رذیله و ناپسندی که ما را از تو دور میکند و ما را محجوب میکند و راه کمال را به روی ما میبندد، در ما ریشه‌کن بفرما. پروردگارا ! ما را عامل به آنچه میگوییم و آنچه میدانیم، قرار بده. پروردگارا ! به حق محمّد و آل محمّد تو را سوگند میدهیم، فضل و رحمت خاص خودت را در این ایام متبرک و در این ماه مبارک رمضان، بر ملت مسلمانِ مخلص ما نازل بفرما؛ آنها را بر دشمنانشان پیروز کن؛ دشمنان آنها را مخذول و منکوب بفرما. پروردگارا ! به حقّ محمّد و آل محمّد، روح مطهر امام عزیز و بزرگوار ما را با ارواح طیبه‌ی محمّد و آل محمّد محشور بفرما. پروردگار ! مقامات او را در نزد خود، روزبه‌روز بالاتر و بهتر بگردان. پروردگارا ! به حق محمّد و آل محمّد، از این ملت، از این اجتماعات، از طرف یکایک ما، فضل و رحمت و هدیه‌یی به روح آن بزرگوار نازل بفرما. پروردگارا ! به حق محمّد و آل محمّد، شهدای گرانقدر ما را با شهدای صدر اسلام محشور کن؛ خانواده‌های شهدا را مشمول رحمت و برکات و فضل خود قرار بده. پروردگارا ! به حق محمّد و آل محمّد تو را سوگند میدهیم، خیرات و برکات خودت را بر جامعه‌ی ما نازل کن؛ مشکلات را برطرف کن؛ دستهای آشکار و پنهان دشمن را قطع نما؛ ما را با یکدیگر مهربانتر و نزدیکتر بگردان و به‌طور کامل، عامل به احکام خود قرار بده. پروردگارا ! قرآن کریم و عزیز را در جامعه‌ی ما به‌طور کامل تحقق ببخش؛ اخلاق ما را اخلاق قرآنی قرار بده. پروردگارا ! اموات ما را بیامرز؛ پدر و مادر ما را بیامرز. پروردگارا ! ما را بیامرز؛ ما را مشمول رحمت و مغفرت خود قرار بده. پروردگارا ! اگر در ایام گذشته‌ی این ماه، ما را مشمول مغفرت و آمرزش خود نکرده‌یی، در باقیمانده‌ی این ماه، ما را مشمول مغفرت و آمرزش خود بفرما. پروردگارا ! به حق محمّد و آل محمّد، قلب مقدس ولیّ‌عصر را از ما راضی و خشنود بگردان؛ ما را مشمول دعا و رضای آن بزرگوار بفرما؛ ما را از یاران آن بزرگوار - در حضور و در غیبتش - قرار بده. پروردگارا ! توفیق شهادت در راه خودت را به ما عنایت کن.
رحم‌اللَّه من قرأ الفاتحة

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار شعرای سازمان تبلیغات اسلامی

تاریخ: 1369/01/31

 

بیانات در دیدار شعرای سازمان تبلیغات اسلامی


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


خیلی لطف فرمودید که تشریف آوردید. مدتها بود که آقایان را زیارت نکرده بودیم. از این‌که این قرار را با آقایان داریم، واقعاً ممنون هستیم؛ مخصوصاً از جناب آقای اوستا که کسالت هم داشتند، ولی تشریف آوردند. ایشان سالهای متمادی است که به ما لطف دارند و همواره از اشعارشان بهره‌مند میشویم؛ بقیه‌ی آقایان هم همین‌طورند.
شعرهایی که در این محفل خوانده میشود، چنانچه اظهار محبتی به بنده باشد، من را در محذور میگذارد؛ از این جهت که میخواهم به زیبایی شعر عکس‌العمل نشان بدهم، منتها نمیتوانم. شعری باشد که آدم بتواند احسنت و آفرینی بگوید. (۱)
من به مناسبت شعر آقای عزیزی، این جمله را عرض میکنم که در جمع شعرای امروز - چه آقایانی که این‌جا تشریف دارند، چه بعضی دیگر که نیستند - جوهرهای خیلی ممتازی مشاهده میشود. آقایان اساتید و قدیمیها که به جای خود، اما این جوانان شاعر هم انصافاً جوهر ممتازی دارند. این برهه‌ی از زمان، هنوز شعر خودش را ارایه نکرده است و هنوز ما حقیقتاً شعر این دوره را نمیشناسیم و قادر نیستم که حد و مرزی برای آن تعیین کنیم؛ در حالیکه میشود دوره‌های مختلف - فرضاً دوره‌ی صفویه تا انقلاب اسلامی - را در نظر گرفت و مشخصات هر دوره را تعیین کرد. همین‌طور هم که جلوتر بروید، تکه‌تکه میشود و میتوان مشخصات و ممیزات شعر هر دوره را واقعاً مشخص کرد. همین الان که آدم بنشیند، میتواند بگوید که مشخصه‌های این شعر چیست.
به نظر من، هنوز مشخصه‌ی شعر انقلاب به دست نیامده است. شاید عللی هم دارد که تحلیل آن نیز به عهده‌ی شما آقایان است. یعنی افرادی که اهل تحقیق و مطالعه‌ی در شعرند، بایستی این را روشن کنند.
آنچه که امروز مشاهده میشود، استعدادهای خوب و گاهی یک پروازهای بلند است. انسان میبیند که این شعرها، مضامین بسیار ممتازی دارند؛ چه مضامین انقلابی و اجتماعی، و چه مضامین دینی و اسلامی و عرفانی؛ مثل مضمونی که در شعر آقای عزیزی بود. آن چیزی که من الان به صورت یک انتظار احساس میکنم که واقعاً برای شعردوستها و شاعردوستهای این روزگار وجود دارد، این است. من، هم شعر را دوست دارم، هم شعرا را. یعنی هرکسی که شعر خوب میگوید و شاعر است، واقعاً من بیاختیار احساس محبت قلبی نسبت به او میکنم. میخواهم عرض بکنم که من قدر این نعمت را در وجود شماها میدانم. طبیعتاً به همین نسبت هم انتظاراتی دارم.
یکی این‌که الان ما باید ببینیم، این دوره‌ی از زندگی ملت و تاریخ ما، چه چیزی را میطلبد. این، یک مسأله است. نمیشود هم به شاعر گفت که شما فقط همین را بگو. نه، شاعر تابع احساسات و عواطف و درک عقلانی خود و تابع مسایلی است که در سر راه زندگی او پیش می‌آید؛ اما در کنار آنها میشود به شاعر گفت که این را هم محاسبه کن. ببینید که واقعاً امروز چه چیزی از شما توقع میرود.
این چیز بدی نیست که آدم ببیند چه چیزی از او توقع میرود؛ چون توقع، توقع یک ملت است. شاعر که نمیتواند بگوید من از ملتم جدایم، یا به ملتم اعتنا نمیکنم. اگر کسی بگوید من با ملت نیستم، آن‌قدر ارزش ندارد؛ یعنی واقعاً در مقیاس و معیار تاریخ، یک چیز بیارزش است. کسی که به مردم خود و به آن انتظار درست زمانه پشت کند، ولو چند روزی هم جلوه‌یی داشته باشد، اما جرقه‌یی بیش نیست. واقعاً این نکته‌ی مهمی است که آدم ببیند الان حیات اجتماعی این ملت از او چه میطلبد؛ دنبال آن برود.
من گاهی که آثار مخالفان انقلاب و اسلام را - از هر گروهی که هستند - مطالعه میکنم، میبینم که اینها روی چند مسأله متمرکز شده‌اند. آقایان باید این چند مسأله را پیدا کنند. شاعرِ امروز، باید این چند مسأله را پیدا کند و روی آنها متمرکز بشود و حق زمان عمومی را نسبت به این چند مسأله ادا کند. به نظر من، این یکی از آن خلأهاست که وجود دارد. البته چیزهای بسیار خوبی وجود دارد که آدم میشنود. در همین جلسه هم چیزهای خیلی خوبی خوانده شد؛ لیکن به نظر من، توجه جدیتری را میطلبد.
یک وقت شاید به بعضی از آقایان این قضیه را دوستانه گفته باشم که در سالهای اول انقلاب که شور و هیجان و جوشش عجیبی وجود داشت، با یکی از این شعرای سابق صحبت میکردم. او حقاً آدم بیارزشی بود و ثابت کرد که از لحاظ ارزشهای انسانی و اجتماعی و معنوی و تاریخی، واقعاً بیارزش است. افرادی همچون او، نه پس از پیروزی انقلاب، که در دوران مبارزات مردم هم نشان دادند که خیلی سبک و کم‌وزن هستند؛ هرچند طبع شعرشان بعضاً خوب بود. من به او گفتم: الان واقعاً انتظار مردم و انقلاب و کشور از شما، این است. او به من گفت: ما فکر میکنیم که شاعر بایستی بر سلطه باشد، نه با سلطه! این، معیاری شده بود که باید بر سلطه بود، نه با سلطه. یعنی اگر پیامبر(ص) یا امیرالمؤمنین(ع) هم در رأس کار بودند، آدم باید به آنها بد بگوید؛ چون باید بر سلطه بود، نه با سلطه! خود این معیار، نشان‌دهنده‌ی بیماری و عدم سلامت شخص است. من به او گفتم: اشکالی ندارد، شما بر سلطه باش. امروز ملت ایران، مجموعه‌ی مستضعفی هستند که با سلطه‌های ظالم جهانی دارند میجنگند. سالها به ما زور گفتند، قرنها به ما ستم کردند. بعد از قرنها، این ملت سری بلند کرده‌اند و با فداکاری و با خطر کردن، راهی را انتخاب کرده‌اند و دارند میروند؛ اما نمیگذارند، اذیت میکنند، روی مردم فشار وارد می‌آورند، واقعاً نامردمی میکنند و قوانین انسانی را زیر پا میگذارند. به او گفتم: این سلطه است؛ با این سلطه بجنگ. البته معلوم بود که آماده نیستند و نمیخواهند چنین کاری را بکنند؛ به خاطر این‌که هیچ‌وقت با مردم همدلی نداشتند. این آقایانی که در آن دوران اختناق، داعیه‌ی مبارزه‌ی فرهنگی داشتند، غالباً اهل مبارزه نبودند. ادعایشان یک دروغ و یک فریب بود، وسایل فریب هم آن روز در این‌جا فراهم بود، بعد هم همین‌طور ادامه پیدا کرد.
من عرض میکنم که آن کسانی که تعهد شعر دارند، واقعاً بایستی به تعهد خود عمل کنند. توصیف امام در این شعرهایی که گفته شد، خیلی خوب بود؛ اما آن نکات برجسته‌ی زندگی امام - مثل تزکیه‌ی آن بزرگوار - باید روشن بشود و این‌قدر تکرار گردد که به صورت حرف آخر، عمیقاً در ذهنیت جامعه رسوخ کند.
مطلب دوم این است که برادرانی هستند که استعدادهای خیلی خوب دارند و اصلاً از آنها شعر میجوشد. در همین یکی، دو ماه اخیر، اثر چند نفر از اینها - مثل آقای میرشکاک و آقای احمد عزیزی - را خواندم و به این‌که اینها واقعاً شاعرند و دارای سلیقه‌ی فیاض و جوشانی هستند، اذعان قلبی پیدا کردم. البته شاید من کتابهای آقایان دیگر را نخوانده باشم و اثر این چند نفر را تصادفاً دیده باشم.
آقایانی که این خصوصیات را دارند، به نظر من نباید اکتفا کنند که شاعر خوبی در حد کنونی هستند؛ بلکه همتشان را بگذارند که در حد حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی بشوند. عقیده‌ام این است که میشود؛ منتها شروطی دارد که باید عمل بشود. اگر کسی بگوید که ما کجا و حافظ کجا، ما که حافظ نمیشویم، باید گفت که اگر حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی نمیتوانید بشوید، سلمان ساوجی و صائب تبریزی که میتوانید بشوید؛ اگر چه من صائب را کمتر از آن اولیها نمیدانم. به نظر من، مایه‌های استعدادی در این حد هست که در رده‌های جوان، یک شاعر ماندگار تاریخ داشته باشیم. البته این شرایطی دارد.
بایستی به اصول شعر پایبند بود. من به شعر نو و کهنه کاری ندارم. من شعر نو را هم اگر واقعاً شعر باشد، قبول دارم. اشکال خیلی از شعرای شعر نو در این است که اصلاً شعرشان، شعر نیست. آنها چون نمیتوانند شعر کلاسیک بگویند، به چیزی میپردازند که وزن و قافیه نخواهد؛ خودشان را راحت میکنند! شعر نو، اگر واقعاً شعر باشد، گاهی از شعرهای کلاسیک هم خیلی بهتر است. همین شعرای معروف سبک نوی نیمایی که در این بیست، سی سال اخیر معروف بودند، چهار، پنج نفرشان حقیقتاً شعرای بزرگی هستند که شعرشان هم همه‌ی خصوصیات یک شعر خوب را دارد. بنابراین، فرقی نمیکند؛ لیکن قواعد شعر باید محفوظ بماند. اگر قواعد شعر محفوظ نماند، فایده‌یی ندارد و اصلاً شعر خوب نیست.
منظور از قواعد، قواعد لفظی به معنای وزن و قافیه نیست که در سبکهای مختلف یکسان نمیباشد؛ بلکه یک چیزهای دیگر است. شعر بایستی انسجام طولی داشته باشد؛ یعنی از اول تا آخر شعر را که شما خواندید - جز غزل، که البته غزل هم حتّی به یک معنا آن ارتباط را دارد؛ اگرچه معروف شده که ندارد - آن انسجام و ارتباط را بیابید. یک قصیده، انسجام میخواهد. یک مثنوی، به طریق اولی انسجام میخواهد. نمیشود که ما دو بیت را پشت سر هم بخوانیم؛ ولی ربط بیت دوم به بیت اول معلوم نباشد، یا آسان نباشد و نشود آن را خواند. این، اصلاً خروج از قواعد شعر است.
شما باید روشن کنید که چه میخواهید بگویید. الان مثنویهای دشواری مثل (گلشن راز) داریم که ملاحظه میکنید، چه‌قدر برای آن شرح نوشته‌اند. کسی مثل لاهیجی - که فیلسوف است - نشسته برای (گلشن راز) شرح نوشته است. اگر کسی مطلبی را بلد باشد، شعر را که نگاه کرد، بالاخره خواهد فهمید که این شعر، گویای آن مطلب است. طوری نباشد که شعر، گویای مراد شاعر نباشد. یعنی اگر ذهن من گنجایش دارد که آن مطلب را بفهمد، باید از گفته‌ی شما آن را بفهمم. اگر گفته‌ی شما آن را نرساند، این خروج از قواعد است.
ما یک وقت با آقای معلم راجع به این بیت (بیدل) :
حیرت دمیده‌ام گل داغم بهانه‌یی است‌
طاووس جلوه‌زار تو آیینه‌ی خانه‌یی است‌
صحبت میکردیم. قرار شد که ایشان شرح خود را بنویسند و برای ما بفرستند؛ ولی بالاخره به وعده‌شان هم وفا نکردند! این بیت یقیناً در دیوان (بیدل) معنا دارد؛ کمااین‌که معلوم شد که در شعر آقای عزیزی، حیرت و آیینه و امثال آن هم با دیوان (بیدل) مرتبط است. اینها واژه‌هایی است که (بیدل) به کار می‌برد؛ لیکن الان در دنیای زبان فارسی، غیر از برادران افغانی - که در افغانستان، به (بیدل) ارادت صوفیگرانه دارند و من نمیدانم که همانها هم چه‌قدر میفهمند - در هیچ جای دیگری از جهان زبان فارسی، شعر (بیدل) رواج ندارد. اگرچه بالاخره عده‌یی به این اشعار نگاه میکنند؛ مثلاً برادر شاعری میخواند و در آن غرق میشود و چیزی میفهمد؛ اما این‌که ملاک شعر قابل فهم نیست.
شما که شعر میخوانید، باید من بفهمم. الان شما شعر میخوانید؛ ولی من نمیفهمم که چه میگویید. این، یک ایراد است. یا فارسی من باید ضعیف باشد که نفهمم، یا باید مطلبی فراتر از گنجایش ذهن من باشد، یا من باید به زبان شعر آشنا نباشم. اما اگر من فارسی بلدم، به زبان شعر آشنایم، فنون گوناگون ترصیع و مصنوعات شعر را هم کم و بیش میدانم، این مطلب هم مطلب خیلی غیرقابل فهمی نیست و درعین‌حال شما میخوانید و من نمیفهمم، این یک عیب است.
مخاطب شما، فارسی زبان است. بالاخره شما باید با مخاطبتان ارتباط بگیرید. هنرمند باید قادر بر ارتباطگیری با مخاطب خودش باشد؛ والّا هنرمندی که نتواند مخاطبش را به خودش وصل کند، این چه هنرمندی است؟ شما که نمیخواهید با یک قشر خاص، یا با چند نفر معدود حرف بزنید؛ شما میخواهید با یک ملت حرف بزنید؛ زیرا مایلید شعرتان ماندگار بماند. به نظر من، اینها جزو قواعد حتمی شعر و جلوتر از قواعد عروض و قافیه است؛ چون قاعده‌ی عروض و قافیه را شکستند، اما این قابل شکستن نیست؛ اینها قواعد محاوره است.
در خصوص شعر آقای عزیزی، یک نکته‌ی دیگر را مطرح میکنم؛ چون من شعر ایشان را خیلی میپسندم. شعری هم که امشب خواندند، انصافاً شعر خیلی زیبایی بود. این دیوان مثنوی هم که اخیراً چاپ کرده‌اند، خیلی از آن را خوانده‌ام. چون به شعر ایشان علاقه دارم، از این جهت این نکته را تذکر میدهم. شما باید مایه‌های عرفانی را پخته‌تر کنید. میدانید که در وحدت وجود، شش، هفت قول وجود دارد. این وحدت وجودی که شما بیان کردید، هر شش، هفت قول در آن بود. چیزهایی هم در آن بود که جزو هیچیک از این اقوال در وحدت وجود نیست. شما باید اینها را یک کاری بکنید.
مرحوم آقای داماد(رضوان‌اللَّه‌علیه)، از مدرّسان بزرگ قم و یک ملای حسابی بود. فضلای درجه‌ی یک قم، شاگردان ایشان بودند. یکی از شاگردان برجسته‌ی ایشان میگفت که ادبیات عرب مرحوم آقای داماد، خیلی ضعیف بود و غالباً کلمات را غلط میخواند. وی در مقام شوخی مبالغه‌آمیزی نسبت به ایشان گفته بود که اگر کلمه‌یی مثلاً چهار، پنج وجه داشته باشد - فرضاً کلمه‌ی زید را میشود زِید و زُید و زَیَد و زَید و زُیُد خواند - آنچه که آقای داماد خواهد گفت، وجه ششمی است!
شما بالاخره باید بگویید که وحدت وجود چیست و به کدامیک از این سلایق و طرق وحدت وجود معتقدید؛ همان را انتخاب کنید و در این قالب شعر زیبایی که شما دارید و قشنگ هم میخوانید - این هم یک حسن دیگر است - بریزید. شعر آقای عزیزی خوب است و اگر در جلسه هم بخوانند، بدون تردید به‌به خواهند شنید؛ اما بدانید که این شعر، آن شعری نیست که دویست سال بعد در کاغذی بنویسند و بگویند عزیزی چنین گوید.
یک مسأله‌ی دیگر، مسأله‌ی زبان است. واقعاً این یک هنر است که انسان، هم درست حرف بزند، هم بعد از هفتصد سال وقتی که غزل و گلستان و بوستانش را میخوانی، آن را بفهمی و هیچ مشکلی نداشته باشی؛ خیلی عجیب است. زبان امروز، همان زبانی است که حافظ و سعدی با آن حرف میزدند. زبان امروز، زبان فردوسی نیست؛ ولی در خراسان این مستثناست و در آن‌جاها رایج است. البته این‌طور نیست که بخواهم مدح خراسانیها را بگویم. نه، خیلی از کلماتی که فردوسی در شاهنامه استعمال کرده، در مشهد ما جزو کلمات رایج است؛ یعنی استعمال میشود و در همین گویش معمولی وجود دارد.
غرضم این است که این واقعاً هنر است که آدم طوری حرف بزند که یقیناً در آینده هم مخاطب داشته باشد. این اشعار را نه‌فقط افراد فارسیزبان میشناسند، بلکه در همه‌جای دنیای اسلام شناخته شده است. آن‌وقتها ظاهراً دمشق و بغداد و سایر نقاط جهان اسلام را زیر پر گرفته بود؛ امروز هم وقتی که شما آن کتابها را باز میکنید و میخوانید، در فهمیدنش اصلاً مشکلی ندارید؛ به شرطی که فارسی را بلد باشید. چنانچه کسی فارسی بلد نباشد، بحث دیگری است. البته ما زبان سعدی و حافظ را توصیه نمیکنیم؛ زبان فصیح امروز را توصیه میکنیم.
به نظر من، گاهی اوقات ترکیبهای زیادی درست میشود، که باید قدری جلویش گرفته شود. ترکیب‌سازی هم شرایطی دارد. درست است که زبان ما، زبان ترکیبی است؛ اما بالاخره این ترکیب را چه کسی باید بسازد؟ زبان فارسی، خصوصیتش ترکیب‌پذیری است و میتواند بینهایت مفهوم را در خودش جای بدهد. گمان میکنم که هیچ زبانی مثل زبان فارسی نیست - حالا زبانهایی که ما تا حدودی بلد هستیم؛ مثل عربی و ترکی - که بشود راحت دو یا سه کلمه را با هم ترکیب کرد و مثلاً چیزی مثل (شترگاو پلنگ) درآورد. واقعاً شترگاو پلنگ یک حیوان است؛ اما موجودی که هم شتر، هم گاو و هم پلنگ باشد، در عالم خارج وجود ندارد؛ درعین‌حال شما قشنگ میتوانید شترگاو پلنگ را در ذهنتان ترسیم کنید.
گاهی اوقات مثلاً میبینیم که یک شاعر فصیح، در آخر دیوان خود - که واقعاً اشعارش بسیار خوب است - چند کلمه نثر مینویسد که بعضی از عبارات آن، اشتباه واضح است. فرضاً از تعبیر (لازم به ذکر است) استفاده میکند که غلط است. بایستی همپای شعر، در زمینه‌ی نگارش نثر درست هم تلاش نمایید.
ان‌شاءاللَّه که آقایان موفق و مؤید باشند.

 


والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار اعضای حزب وحدت اسلامی افغانستان‌

تاریخ: 1369/01/22

 

بیانات در دیدار اعضای حزب وحدت اسلامی افغانستان‌


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


در ابتدا، خدا را سپاسگزاری میکنیم که توفیق عنایت کرد، یک بار دیگر شما برادران عزیز را با هم در یک مجلس و بحمداللَّه با نظرات واحد یا متقارب در امر وحدت و اتحاد، زیارت کنیم. بخصوص که در این جمع ما، عده‌یی از برادرانی هستند که بخش مهمی از وقت و عمرشان را در جبهه‌های جهاد نظامی گذرانده‌اند و حامل حقایق داخل میهن اسلامی افغانستانند. به همه‌ی شما برادران خوش‌آمد عرض میکنیم و دعا میکنیم که شما و ما را در راه خود ثابت‌قدم بدارد و ان‌شاءاللَّه ما را بر تسویلات شیطانی و هواهای نفسانیمان غالب کند.
به نظر من، یکی از حوادث مهم عالم در این دوران، قضیه‌ی افغانستان است. دو امر عجیب، پیدرپی در کار افغانستان اتفاق افتاد که هیچ‌کدام از این دو امر، پیش‌بینی نمیشد و به ما نشان داد که چه‌قدر تقدیر الهی، گاهی دور از محاسبات عادی ما و صددرصد بر طبق سنن الهی حرکت میکند و از معتاد تفکرات ما خارج است. در این دو حادثه‌یی که اتفاق افتاد، این مطلب ثابت شد.
یکی از دو حادثه، عبارت از پیروزی شما بر سیاست اشغالگر مقتدر عالم بود. یعنی شما بودید که اشغالگر را وادار کردید برود. این، واقعاً یک حادثه‌ی عجیب بود. یک قدرت جهانی با آن عظمت، نیامده بود که برود. روسها مگر آمده بودند وارد افغانستان بشوند که این‌همه کشته و خسارت بدهند، بعد هم بروند؟! اینها آمده بودند که بمانند. چه عاملی آنها را وادار کرد که بروند؟ جهاد. اگر کسی غیر از این تصور کند، قطعاً اشتباه کرده است. خیلی عوامل از لحاظ سیاسی و بین‌المللی و اجتماعی قابل تحلیلند؛ لیکن آنچه که آن عوامل را به وجود آورد، چیزی نبود، مگر جهاد شما؛ والّا اگر شما جهاد نمیکردید، جای دشمن گرم بود و در آن‌جا میماند؛ چرا برود؟
ما باید اعتراف بکنیم که وقتی میخواستیم با عقلمان مسایل را ببینیم، این را نمیدیدیم. البته با ایمان و اعتقاد قاطعمان به حاکمیت و سلطه‌ی سنن الهی و تاریخی، این را حدس میزدیم؛ اما وقتی میخواستیم با عقلِ سیاسی قضایا را تحلیل کنیم، نه. خروج روسها از افغانستان، قابل پیش‌بینی نبود. این حادثه، حادثه‌ی بسیار عجیبی بود.
حادثه‌ی دوم که آن هم از لحاظ عجیب بودن، کمتر از اولی نیست، این است که بعد از آن‌که روسها رفتند و دولت صوری افغانستان تنها ماند، تحلیل همه این بود که با یک حمله‌ی مجاهدان، قضایا تمام خواهد شد و مجاهدان پیروز خواهند گردید. حادثه‌ی دوم این بود که مجاهدان شکست خوردند و پیروز نشدند. این عدم پیروزی، شکست بود؛ ما که نمیتوانیم خودمان را فریب بدهیم. این مورد هم قابل پیش‌بینی نبود. این هم جز با اطلاع از سنن الهی، ممکن نبود کسی پیش‌بینی کند. سنن الهی این است که اگر در خط او و برای او و با تمسک به اراده‌ی او حرکت کردید، پیش میروید؛ والّا نمیروید.
من این آیه‌ی شریفه را مکرر در باب قضایای افغانستان و ایران خوانده‌ام. درباره‌ی قضایای افغانستان هم این آیه صادق است: (بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم. و لقد صدقکم اللَّه وعده اذ تحسّونهم باذنه)(1). اول شما دشمن را بیچاره کردید، (حتّی اذا فشلتم و تنازعتم فیالامر و عصیتم من بعد ما أراکم ما تحبّون منکم من یرید الدّنیا و منکم من یرید الاخرة ثمّ صرفکم عنهم لیبتلیکم)(2). خوشبختانه دنباله‌ی آیه میفرماید: (و لقد عفا عنکم)(3)؛ این است دیگر.
باید با همان نواخت اول، حرکت ادامه پیدا میکرد. وقتی که مجاهدان، در لحظه‌یی که باید بیش از همه، مخلصانه وارد عمل بشوند، با دیدِ سیاسیِ مصلحت‌اندیشانه و سودجویانه به قضایا نگاه کردند؛ این گروه خواست آن گروه را پس بزند؛ آن گروه خواست فلان قِمّه را تصرف کند، کار خراب شد. حالا هم راه همان چیزی است که در این ده، یازده سال، بلکه اگر یک مقدار از جلوتر ببینیم، در این پانزده، شانزده سالی که مبارزات شما برادران افغانی با دولتهای جائر حاکم بر افغانستان شروع شده؛ همان‌طور که حرکت میکردید، همان‌طور حرکت کنید؛ یعنی با نیت خالص برای خدا و عملی که در آن، هیچ اثر و نشانه‌یی از اهوای نفسانی نباشد. این، راه پیشرفت است.
مسأله‌ی وحدت بین شما برادران شیعه، یک امر ضروری است؛ همچنان‌که بین همه‌ی مسلمین و بین همه‌ی مجاهدان در افغانستان ضروری است؛ منتها (ما لا یدرک کلّه لایترک کلّه). اگر در راهِ یک هماهنگیِ کاملاً مخلصانه بین همه‌ی نیروهای جهادی در افغانستان، موانعی وجود دارد، لااقل بین شما برادران شیعه بایستی موانع برداشته بشود و این، قدمی برای همکاری در چارچوب وسیعتری باشد. لذا وحدت چیز ضرورییی است؛ نمیشود گفت چیز مستحسنی است؛ فوق مستحسن است.
نباید هم خودمان برای این وحدت، این‌قدر شرطوشروط قایل بشویم که تحقق پیدا نکند. وحدت، وحدت است دیگر. همکاری، یعنی همکاری؛ والّا اگر همین موضوعی که حسنش این است که متفقٌ‌علیه همه است، برایش شرطوشروط و موانع قایل شدیم و هر کسی از یک طرف سر درآورد و گفت نه، فلان جهت را هم باید رعایت کنید؛ آن یکی هم گفت، فلان جهت هست؛ این‌که دیگر وحدت نشد! باید بر مباحثات فایق بیایید.
شورای ائتلاف را هم که ما تلاش کردیم آن روز تشکیل بشود، به همین نیت بود که همکاری و وحدت باشد. آن روز هم بعضی از برادران، اشکال ایجاد میکردند. خیلی از شماها در آن جلسه حضور داشتید و خاطرتان است که من با بعضیها اوقات‌تلخی کردم؛ برای خاطر این‌که دیگر وقتی قرار است کاری بر وتیره‌ی صحیحی انجام بگیرد، بایستی بر مباحثات فایق آمد.
کار را باید انجام بدهید. با طول بحث و جدل و بگوومگو، مصلحت کار تفریط نشود. حالا هم که من احساس میکنم شما آقایان، چه آن کسانی که از داخل آمده‌اند، چه کسانی که در این‌جا بوده‌اند، متفق هستید که شورای ائتلاف را به یک وحدت سازمانی و تشکیلاتی تبدیل کنید - حزب وحدت، معنایش این است دیگر - من موافقم، کار خوبی است؛ مشروط بر این‌که گروه‌گراییها دیگر دخالت نکند. البته این کار، یک مقدار به نصیحت حل میشود، یک مقدار هم به نصیحت حل نمیشود و بایستی جمعی را به عنوان داور بی‌طرف بگذارید که اگر در جایی گروه‌گرایی مشاهده شد، با آن مقابله کند.
من این کار را تأیید میکنم و ارتباط آن با خودم را قبول مینمایم. جناب آقای ابراهیمی را که مورد اعتماد من هستند و با قضایای افغانستان هم کاملاً آشنا شده‌اند، کمافیالسابق به عنوان رابط میگذارم. آن جمع شش نفری، اصلش را من قبول میکنم. اگر افراد با انتخابات و به شکل معقول و قابل دفاعی انتخاب شده باشند، حق است و ما موافقیم. یعنی شش نفر باشند که در همه‌ی امور سیاسی و شرعی، قِمّه‌ی تشکیلات باشند و کارها به آنها مراجعه بشود. آنها هم با نماینده‌ی ما ارتباط مستمر و تنگاتنگی داشته باشند. البته ارتباط با بدنه هم باید محفوظ باشد. هم وزارت خارجه، هم سپاه، هم جناب آقای ابراهیمی، باید ارتباط با بدنه را برقرار داشته باشند که نباید غافل از بدنه شد. ممکن است در آن‌جا حرفی، نظری و یا بحثی باشد؛ اما به نظر ما، آن جمع بالا چیز مثبتی است. ما به‌طور قاطع نمیگوییم این کار را بکنید، اما اگر شما آقایان قبول و تصدیق کردید و آن را خواستید، ما تأیید میکنیم؛ کار خوبی است.
آنچه که من همیشه در جلسات متعدد روی آن تأکید کرده‌ام و الان هم تأکید میکنم، اصل قضیه - یعنی وحدت - است. اگر بخواهید جهاد کنید، وحدت میخواهید. منظور ما از وحدت، هماهنگی و یکنوایی و همصدایی است، تا برادران دیگر در مقابل هم قرار نگیرند و لوله‌های تفنگ، از دشمن به دوست منصرف نشود. اگر ان‌شاءاللَّه این هماهنگی باشد، خدا هم کمک خواهد کرد. (من کان للَّه کان اللَّه له)(4). این را صادق مصدَّق گفته است و ما نمیتوانیم در آن شکی داشته باشیم. برای خدا باشیم، تا خدا هم برای ما باشد. (والّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا)(5). این حرفها، معلوم و واضح است و مطالبی بوده که همیشه ماها میگفتیم؛ حالا در عمل باید تجربه بکنیم و به آن عمل نماییم. گفتن، دیگر کافی است.
علی ایّ‌ حال، ما دعا میکنیم و امیدواریم که خداوند شما را تأیید کند. بدون جهاد، هیچ دشمنی از صحنه عقب‌نشینی نخواهد کرد، و جهاد هم جز با اتحاد و وحدت و هماهنگی، امکان‌پذیر نیست. جهاد، عبارت از جهاد نظامی، جهاد سیاسی و جهاد فرهنگی است. این هر سه، جهاد است. هیچ‌کدام را شما مغفولٌ‌عنه نگذارید. مبادا کسانی که در جبهه هستند و به جهاد نظامی مشغولند، کار سیاسی و تعارف بین‌المللی را دست کم بگیرند. سرتان کلاه خواهد رفت؛ این را بدانید. اگر این را دست کم بگیرید و نادیده بینگارید، مطمئناً ضرر خواهید کرد. فعالیت سیاسی، به تنهایی و بدون پشتوانه‌ی نظامی، هیچ کاری از آن بر نخواهد آمد. اگر کارِ نظامی نباشد، بهترین کار سیاسی هم به نتیجه‌یی نخواهد رسید. کار نظامی باید پشتوانه باشد؛ البته برای کسانی که اهل حقند. کسانی که اهل باطل و سازشند، اصلاً به کار جهادی احتیاج ندارند. بروند سازش کنند و مشکلاتشان را - اگر حل شد - حل کنند. کسانی که اهل حقند، این‌طور نیستند. بدون کار جهادی، کار سیاسی و تحرک، هیچ فایده‌یی ندارد. کار سیاسی، باید پشتوانه‌ی جهاد نظامی داشته باشد و هر دوی اینها، بدون کار فرهنگی بیثمر خواهد بود. کار فرهنگی، مردم را با شما نگه خواهد داشت. اکثرتان یا جمع کثیری از شما، بحمداللَّه عالم، فاضل، درس‌خوانده، زحمت‌کشیده و واردِ به مفاهیم اسلامی و قرآنی هستید. کار فرهنگی را ان‌شاءاللَّه دنبال کنید. ان‌شاءاللَّه که خداوند همه‌ی شماها را موفق و مؤید بدارد.

 


والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در روز پانزدهم ماه مبارک رمضان

تاریخ: 1369/01/22

 

بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در روز پانزدهم ماه مبارک رمضان


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


الحمدللَّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما بقیةاللَّه فی الارضین‌
اگر کسی در روز ماه رمضان، عمداً بخورد و بیاشامد، هم روزه‌ی او باطل است و باید قضای آن را بعد از ماه رمضان بجا آورد و هم باید کفاره بدهد. کفاره، عبارت از شصت روز روزه است که سیویک روز آن باید پیدرپی باشد. اگر نتواند این مقدار روزه بگیرد، شصت مسکین - یعنی بشدت فقیر، یا فقیر از کار افتاده - را باید اطعام بکند. این، در صورتی است که عمداً بخورد و بیاشامد؛ اما اگر فراموش کرد که روزه است و از روی نسیان چیزی خورد، روزه‌ی او باطل نیست و چیزی هم به گردن او نمیباشد.
در روز ماه رمضان، اگر پیش از ظهر از وطن یا محل اقامت سفر کردید، روزه‌ی آن روز شما باطل خواهد شد. اگر پیش از ظهر سفر کردید، اما همان پیش از ظهر هم به وطن یا به محل اقامت برگشتید، چنانچه در حال سفر چیزی نخورده باشید، بعد از برگشتن میتوانید نیت روزه کنید و آن روز را روزه باشید. مثل این‌که شما فرضاً پیش از ظهر، از تهران حرکت کنید و به کرج بروید و بعد به تهران برگردید؛ درحالیکه هنوز پیش از ظهر است. اگر چیزی در این خلال نخورده و نیاشامیده باشید و دیگر مفطرات را انجام نداده باشید، بعد از برگشتن به تهران، چنانچه نیت روزه کردید، روزه‌تان درست است.
البته در حال سفر، نیت روزه نمیشود کرد. در حالی که میروید و برمیگردید، شما روزه نیستید. روزه در سفر، حرام است. اگر چیزی هم خواستید بخورید، میتوانید؛ در سفر اشکالی هم ندارد. لیکن اگر برگشتید و چیزی نخورده بودید، میتوانید روزه‌تان را تا شب بگیرید.
کسانی که روز ماه رمضان، به خاطر بیماری یا سفر و یا هر دلیل دیگر، روزه نیستند، مناسب و مقتضی و شاید مستحب است که سیر غذا نخورند و شکمشان را از غذا پُر نکنند؛ مگر این‌که از لحاظ بیماری، احتیاج به این معنا باشد. بهتر این است که روز ماه رمضان، حتّی کسانی هم که روزه نیستند، به قدر ضرورت بخورند و بیاشامند و نه بیشتر، تا حیثیت ماه رمضان، از این جهت هم حفظ بشود.
امروز، روز پانزدهم ماه مبارک رمضان و روز ولادت امام مجتبی(علیه‌الصّلاة والسّلام) است. در مجلس ما، هر سال عادت بر این جاری شده که مثل امروزی، من راجع به امام مجتبی(علیه‌السّلام) و غالباً راجع به مسأله‌ی صلح، صحبت کنم. من هم مکرر درباره‌ی این مسأله، از جمله در همین جلسات، صحبت کرده‌ام و از ابعاد گوناگونی، این حادثه‌ی عجیب و عظیم را مورد بررسی قرار داده‌ام. اگر ما بخواهیم امسال حرفهای گذشته را تکرار نکنیم، خوب است که به قدر گنجایش وقت، بُعد جدیدی از این مسأله را بررسی کنیم.
دوران امام مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) و حادثه‌ی صلح آن بزرگوار با معاویه، یا آن چیزی که به نام صلح نامیده شد، حادثه‌ی سرنوشت‌ساز و بی‌نظیری در کل روند انقلاب اسلامیِ صدر اول بود. دیگر ما نظیر این حادثه را نداشتیم. توضیح کوتاهی راجع به این جمله عرض کنم و بعد وارد اصل مطلب بشوم. انقلاب اسلام، یعنی تفکر اسلام و امانتی که خدای متعال به نام اسلام برای مردم فرستاد، در دوره‌ی اول، یک نهضت و یک حرکت بود و در قالب یک مبارزه و یک نهضت عظیم انقلابی، خودش را نشان داد و آن در هنگامی بود که رسول خدا(صلّیاللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم)، این فکر را در مکه اعلام کردند و دشمنان تفکر توحید و اسلام، در مقابل آن صف‌آرایی نمودند؛ برای این‌که نگذارند این فکر پیش برود. پیامبر، با نیرو گرفتن از عناصر مؤمن، این نهضت را سازماندهی کرد و یک مبارزه‌ی بسیار هوشمندانه و قوی و پیشرو را در مکه به وجود آورد. این نهضت و مبارزه، سیزده سال طول کشید. این، دوره‌ی اول بود.
بعد از سیزده سال، با تعلیمات پیامبر، با شعارهایی که داد، با سازماندهییی که کرد، با فداکارییی که شد، با مجموع عواملی که وجود داشت، این تفکر، یک حکومت و یک نظام شد و به یک نظام سیاسی و نظام زندگی یک امت تبدیل گردید و آن هنگامی بود که رسول خدا(ص) به مدینه تشریف آوردند و آن‌جا را پایگاه خودشان قرار دادند و حکومت اسلامی را در آن‌جا گستراندند و اسلام از شکل یک نهضت، به شکل یک حکومت تبدیل شد. این، دوره‌ی دوم بود.
این روند، در ده سالی که نبیّ‌اکرم(ص) حیات داشتند و بعد از ایشان، در دوران خلفای چهارگانه و سپس تا زمان امام مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) و خلافت آن بزرگوار - که تقریباً شش ماه طول کشید - ادامه پیدا کرد و اسلام به شکل حکومت، ظاهر شد. همه چیز، شکل یک نظام اجتماعی را هم داشت؛ یعنی حکومت و ارتش و کار سیاسی و کار فرهنگی و کار قضایی و تنظیم روابط اقتصادی مردم را هم داشت و قابل بود که گسترش پیدا کند و اگر به همان شکل پیش میرفت، تمام روی زمین را هم میگرفت؛ یعنی اسلام نشان داد که این قابلیت را هم دارد.
در دوران امام حسن(ع)، جریان مخالفی آن‌چنان رشد کرد که توانست به صورت یک مانع ظاهر بشود. البته این جریان مخالف، در زمان امام مجتبی(ع) به وجود نیامده بود؛ سالها قبل به وجود آمده بود. اگر کسی بخواهد قدری دور از ملاحظات اعتقادی و صرفاً متکی به شواهد تاریخی حرف بزند، شاید بتواند ادعا کند که این جریان، حتّی در دوران اسلام به وجود نیامده بود؛ بلکه ادامه‌یی بود از آنچه که در دوران نهضت پیامبر - یعنی دوران مکه - وجود داشت.
بعد از آن‌که خلافت در زمان عثمان - که از بنیامیه بود - به دست این قوم رسید، ابوسفیان - که در آن‌وقت، نابینا هم شده بود - با دوستانش دور هم نشسته بودند. پرسید: چه کسانی در جلسه هستند؟ پاسخ شنید که فلانی و فلانی و فلانی. وقتی که خاطر جمع شد همه خودی هستند و آدم بیگانه‌یی در جلسه نیست، به آنها خطاب کرد و گفت: (تلقّفنّها تلقّف الکرة)(1). یعنی مثل توپ، حکومت را به هم پاس بدهید و نگذارید از دست شما خارج بشود! این قضیه را تواریخ سنی و شیعه نقل کرده‌اند. اینها مسایل اعتقادی نیست و ما اصلاً از دیدگاه اعتقادی بحث نمیکنیم؛ یعنی من خوش ندارم که مسایل را از آن دیدگاه بررسی کنم؛ بلکه فقط جنبه‌ی تاریخی آن را مطرح میکنم. البته ابوسفیان در آن‌وقت، مسلمان بود و اسلام آورده بود؛ منتها اسلامِ بعد از فتح یا مشرف به فتح. اسلامِ دوران غربت و ضعف نبود، اسلامِ بعد از قدرتِ اسلام بود. این جریان، در زمان امام حسن مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) به اوج قدرت خودش رسید و همان جریانی بود که به شکل معاویةبن‌ابیسفیان، در مقابل امام حسن مجتبی(ع) ظاهر شد. این جریان، معارضه را شروع کرد؛ راه را بر حکومت اسلامی - یعنی اسلام به شکل حکومت - برید و قطع کرد و مشکلاتی فراهم نمود؛ تا آن‌جایی که عملاً مانع از پیشروی آن جریان حکومت اسلامی شد.
در باب صلح امام حسن(علیه‌السّلام)، این مسأله را بارها گفته‌ایم و در کتابها نوشته‌اند که هر کس - حتّی خود امیرالمؤمنین(ع) - هم اگر به جای امام حسن مجتبی(ع) بود و در آن شرایط قرار میگرفت، ممکن نبود کاری بکند، غیر از آن کاری که امام حسن کرد. هیچ‌کس نمیتواند بگوید که امام حسن، فلان گوشه‌ی کارش سؤال‌برانگیز است. نه، کار آن بزرگوار، صددرصد بر استدلال منطقیِ غیر قابل تخلف منطبق بود.
در بین آل رسول خدا(صلّیاللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم)، پُرشورتر از همه کیست؟ شهادت‌آمیزترین زندگی را چه کسی داشته است؟ غیرتمندترین آنها برای حفظ دین در مقابل دشمن، برای حفظ دین چه کسی بوده است؟ حسین‌بن علی(علیه‌السّلام) بوده است. آن حضرت در این صلح، با امام حسن(ع) شریک بودند. صلح را تنها امام حسن نکرد؛ امام حسن و امام حسین این کار را کردند؛ منتها امام حسن(ع) جلو بود و امام حسین(ع) پشت سر او بود.
امام حسین(علیه‌السّلام)، جزو مدافعان ایده‌ی صلح امام حسن(ع) بود. وقتی که در یک مجلس خصوصی، یکی از یاران نزدیک - از این پُرشورها و پُرحماسه‌ها - به امام مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) اعتراضی کرد، امام حسین با او برخورد کردند: (فغمز الحسین فی وجه حجر)(2). هیچ‌کس نمیتواند بگوید که اگر امام حسین به جای امام حسن بود، این صلح انجام نمیگرفت. نخیر، امام حسین با امام حسن بود و این صلح انجام گرفت و اگر امام حسن(علیه‌السّلام) هم نبود و امام حسین(علیه‌السّلام) تنها بود، در آن شرایط، باز هم همین کار انجام میگرفت و صلح میشد.
صلح، عوامل خودش را داشت و هیچ تخلف و گزیری از آن نبود. آن روز، شهادت ممکن نبود. مرحوم (شیخ راضی آل یاسین)(رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه)، در این کتاب (صلح الحسن) - که من بیست سال پیش، آن را ترجمه کردم و چاپ شده است - ثابت میکند که اصلاً جا برای شهادت نبود. هر کشته شدنی که شهادت نیست؛ کشته شدنِ با شرایطی، شهادت است. آن شرایط، در آن‌جا نبود و اگر امام حسن(علیه السّلام)، در آن روز کشته میشدند، شهید نشده بودند. امکان نداشت که آن روز کسی بتواند در آن شرایط، حرکت مصلحت‌آمیزی انجام بدهد که کشته بشود و اسمش شهادت باشد و انتحار نکرده باشد.
راجع به صلح، از ابعاد مختلف صحبت کرده‌ایم؛ اما حالا مسأله این است که بعد از صلح امام حسن مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام)، کار به شکلی هوشمندانه و زیرکانه تنظیم شد که اسلام و جریان اسلامی، وارد کانال آلوده‌یی که به نام خلافت - و در معنا سلطنت - به وجود آمده بود، نشود. این، هنر امام حسن مجتبی(علیه‌السّلام) بود. امام حسن مجتبی کاری کرد که جریان اصیل اسلام - که از مکه شروع شده بود و به حکومت اسلامی و به زمان امیرالمؤمنین و زمان خود او رسیده بود - در مجرای دیگری، جریان پیدا بکند؛ منتها اگر نه به شکل حکومت - زیرا ممکن نبود - لااقل دوباره به شکل نهضت جریان پیدا کند. این، دوره‌ی سوم اسلام است.
اسلام، دوباره نهضت شد. اسلام ناب، اسلام اصیل، اسلام ظلم‌ستیز، اسلام سازش‌ناپذیر، اسلام دور از تحریف و مبرّا از این‌که بازیچه‌ی دست هواها و هوسها بشود، باقی ماند؛ اما در شکل نهضت باقی ماند. یعنی در زمان امام حسن(علیه الصّلاةوالسّلام)، تفکر انقلابیِ اسلامی - که دوره‌یی را طی کرده بود و به قدرت و حکومت رسیده بود - دوباره برگشت و یک نهضت شد. البته در این دوره، کار این نهضت، به مراتب مشکلتر از دوره‌ی خود پیامبر بود؛ زیرا شعارها در دست کسانی بود که لباس مذهب را بر تن کرده بودند؛ درحالیکه از مذهب نبودند. مشکلیِ کار ائمه‌ی هدی(علیهم‌السّلام)، این‌جا بود.
البته من از مجموعه‌ی روایات و زندگی ائمه(علیهم‌السّلام) این‌طور استنباط کرده‌ام که این بزرگواران، از روز صلح امام مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) تا اواخر، دایماً درصدد بوده‌اند که این نهضت را مجدداً به شکل حکومت علوی و اسلامی در بیاورند و سر پا کنند. در این زمینه، روایاتی هم داریم. البته ممکن است بعضی دیگر، این نکته را این‌طور نبینند و طور دیگری ملاحظه بکنند؛ اما تشخیص من این است. ائمه میخواستند که نهضت، مجدداً به حکومت و جریان اصیل اسلامی تبدیل بشود و آن جریان اسلامی که از آغشته شدن و آمیخته شدن و آلوده شدن به آلودگیهای هواهای نفسانی دور است، روی کار بیاید؛ ولی این کار، کار مشکلی است.
در دوران دوم نهضت - یعنی دوران خلافت خلفای سفیانی و مروانی و عباسی - مهمترین چیزی که مردم احتیاج داشتند، این بود که اصالتهای اسلام و جرقه‌های اسلام اصیل و قرآنی را در لابلای حرفهای گوناگون و پراکنده ببینند و بشناسند و اشتباه نکنند. بیخود نیست که ادیان، این‌همه روی تعقل و تدبر تکیه کرده‌اند. بیخود نیست که در قرآن کریم، این‌همه روی تفکر و تعقل و تدبر انسانها تکیه شده است؛ آن هم درباره‌ی اصلیترین موضوعات دین، یعنی توحید.
توحید، فقط این نیست که بگوییم خدایی هست، آن هم یکی است و دو نیست. این، صورت توحید است. باطن توحید، اقیانوس بیکرانه‌یی است که اولیای خدا در آن غرق میشوند. توحید، وادی بسیار با عظمتی است؛ اما در چنین وادی با عظمتی، باز از مؤمنین و مسلمین و موحدین خواسته‌اند که با تکیه به تفکر و تدبر و تعقل، پیش بروند. واقعاً هم عقل و تفکر میتواند انسان را پیش ببرد. البته در مراحل مختلف، عقل به نور وحی و نور معرفت و آموزشهای اولیای خدا، تجهیز و تغذیه میشود؛ لیکن بالاخره آنچه که پیش میرود، عقل است. بدون عقل، نمیشود هیچ جا رفت.
ملت اسلامی، در تمام دوران چندصدساله‌یی که چیزی به نام خلافت، بر او حکومت میکرد، یعنی تا قرن هفتم که خلافت عباسی ادامه داشت (البته بعد از انقراض خلافت عباسی، باز در گوشه و کنار، چیزهایی به نام خلافت وجود داشت؛ مثل زمان ممالیک در مصر و تا مدتها بعد هم در بلاد عثمانی و جاهای دیگر) آن چیزی که مردم احتیاج داشتند بفهمند، این بوده که عقل را قاضی کنند، تا بدانند آیا نظر اسلام و قرآن و کتاب الهی و احادیث مسلّمه راجع به اولیای امور، با واقعیت موجود تطبیق میکند، یا نه. این، چیز خیلی مهمی است.
به نظر من، امروز هم مسلمانان همین را کم دارند. امروز، جوامع اسلامی و کسانی که گمان میکنند در نظامهایی که امروز در دنیا به نام اسلام وجود دارد، تعهدی دارند؛ مثل بسیاری از علما و متدینان، بسیاری از توده‌های مردم، مقدسان و غیرمقدسان - به آنهایی که لاابالیند و به فکر حاکمیت دین نیستند و تعهدی برای خودشان قایل نمیباشند، کاری نداریم و فعلاً در این بحث، وارد نیستند - اگر اینها فقط فکر کنند ببینند، آیا آن نظامی که اسلام خواسته، آن مدیریتی که اسلام برای نظام اسلامی خواسته - که این دومی آسانتر است - با آنچه که آنها با آن روبه‌رو هستند، تطبیق میکند یا نه، برایشان مسأله روشن خواهد شد.
دوران خلافت مروانی و سفیانی و عباسی، دورانی بود که ارزشهای اسلامی از محتوای واقعی خودشان خالی شدند. صورتهایی باقی ماند؛ ولی محتواها، به محتواهای جاهلی و شیطانی تبدیل شد. آن دستگاهی که میخواست انسانها را عاقل، متعبد، مؤمن، آزاد، دور از آلایشها، خاضعِ عنداللَّه و متکبر در مقابل متکبران تربیت کند و بسازد - که بهترینش، همان دستگاه مدیریت اسلامی در زمان پیامبر(ص) بود - به دستگاهی تبدیل شد که انسانها را با تدابیر گوناگون، اهل دنیا و هوی و شهوات و تملق و دوری از معنویات و انسانهای بیشخصیت و فاسق و فاسدی میساخت و رشد میداد. متأسفانه، در تمام دوران خلافت اموی و عباسی، این‌طور بود.
در کتابهای تاریخ، چیزهایی نوشتند که اگر بخواهیم آنها را بگوییم، خیلی طول میکشد. از زمان خود معاویه هم شروع شد. معاویه را معروفش کردند؛ یعنی مورخان نوشتند که او آدمی حلیم و باظرفیت بوده و به مخالفانش اجازه میداده که در مقابلش حرف بزنند و هرچه میخواهند، بگویند. البته در برهه‌یی از زمان و در اوایل کارش، شاید همین‌طور هم بوده است؛ لیکن در کنار این بُعد، ابعاد دیگر شخصیت او را کمتر نوشته‌اند: این‌که او چه‌طور اشخاص و رؤسا و وجوه و رجال را وادار میکرد که از عقاید و ایمان خودشان دست بکشند و حتّی در راه مقابله‌ی با حق، تجهیز بشوند. اینها را خیلیها ننوشته‌اند. البته باز هم در تاریخ ثبت است و همینهایی را هم که ما الان میدانیم، باز یک عده نوشته‌اند.
مردمانی که در آن دستگاهها پرورش پیدا میکردند، عادت داده میشدند که هیچ‌چیزی را برخلاف میل و هوای خلیفه، بر زبان نیاورند. این، چه جامعه‌یی است؟! این، چه‌طور انسانی است؟! این، چه‌طور اراده‌ی الهی و اسلامی در انسانهاست که بخواهند مفاسد را اصلاح کنند و از بین ببرند و جامعه را جامعه‌یی الهی درست کنند؟ آیا چنین چیزی، ممکن است؟
(جاحظ) و یا شاید (ابوالفرج اصفهانی) نقل میکند که معاویه در دوران خلافتش، با اسب به مکه میرفت. یکی از رجالِ آن روز هم در کنار او بود. معاویه سرگرم صحبت با آن شخص بود. پشت سر اینها هم عده‌یی میآمدند. معاویه مفاخر اموی جاهلی خودش را نقل میکرد که در جاهلیت، این‌جا این‌طوری بود، آن‌طوری بود، پدر من - ابوسفیان - چنین کرد، چنان کرد. بچه‌ها هم در مسیر، بازی میکردند و ظاهراً سنگ میانداختند. در این بین، سنگی به پیشانی کسی که کنار معاویه اسب میراند و حرکت میکرد، خورد و خون جاری شد. او چیزی نگفت و حرف معاویه را قطع نکرد و تحمل کرد. خون، روی صورت و محاسنش ریخت. معاویه همین‌طور که سرگرم صحبت بود، ناگهان به طرف این مرد برگشت و دید خون روی صورت اوست. گفت: از پیشانی تو خون میریزد. آن فرد، در جواب معاویه گفت: خون؟! از صورت من؟! کو؟ کجا؟ وانمود کرد که از بس مجذوب معاویه بوده، خوردن این سنگ و مجروح شدن پیشانی و ریختن خون را نفهمیده است! معاویه گفت: عجب، سنگ به پیشانیت خورده، ولی تو نفهمیدی؟! گفت: نه، من نفهمیدم. دست زد و گفت: عجب، خون؟! بعد به جان معاویه و یا به مقدسات قسم خورد که تا وقتی تو نگفتی، شیرینیِ کلام تو نگذاشت که بفهمم خون جاری شده است! معاویه پرسید: سهم عطیه‌ات در بیت‌المال، چه‌قدر است؟ مثلاً گفت: فلان قدر. معاویه گفت: به تو ظلم کرده‌اند، این را باید سه برابر کنند! این، فرهنگ حاکم بر دستگاه حکومت معاویه بود.
کسانی که در این دوران، تملق رؤسا و خلفا را میگفتند، کارها در دست آنها بود. کارها بر اساس صلاحیت و شایستگیشان واگذار نمیشد. اصولاً عرب، به اصل و نسب خیلی اهمیت میدهد. فلان کس، از کدام خانواده است؟ پدرانش، چه کسانی بودند؟ اینها حتّی رعایت اصل و نسب را هم نمیکردند. (خالدبن عبداللَّه قصری) که در زمان عبدالملک، مدتی حاکم عراق و کوفه بود و خیلی هم ظلم و سوء استفاده کرد، در کتابها نوشته‌اند که آدمِ بیسروپایی بود و کسی نبود که او را به خاطر اصل و نسبش به این کار گماشته باشند؛ اما صرفاً چون نزدیک بود، به این سمت رسیده بود.
درباره‌ی (خالدبن عبداللَّه قصری) نوشته‌اند که کسی بود که میگفت، خلافت از نبوت بالاتر است: (کان یفضل الخلافة علی النّبوّة)! استدلال هم میکرد و میگفت: وقتی شما به مسافرت بروید، کسی را به عنوان خلیفه و جانشین خودتان میگمارید که به کارهای خانه و دکانتان رسیدگی کند؛ این خلیفه است. بعد که به مسافرت رفتید، مثلاً کاغذی هم میفرستید و پیغامی هم به یک نفر میدهید که میآورد؛ آن رسول است. حالا کدام بالاتر است؟! کدام به شما نزدیکتر است؟! آن کس که شما در رأس خانواده‌تان گذاشتید، یا آن کس که یک کاغذ دادید، تا برای شما بیاورد؟! با این استدلال عوامانه‌ی ابلهانه، میخواست ثابت بکند که خلیفه از پیامبر بالاتر است! به چنین آدمی که چنین ایده‌یی را تبلیغ میکرد، پاداش میداد.
در زمان عبدالملک و بعضی پسرهای او، یک نفر به نام (یوسف‌بن عمر ثقفی) را مدتهای مدید بر عراق گماشتند. او سالها حاکم و والی عراق بود. این شخص، آدم عقده‌ییِ بدبختی بود که از عقده‌یی بودنش، چیزهایی نقل کرده‌اند. مرد کوچکجثه و کوچک اندامی بود که عقده‌ی کوچکیِ جثه‌ی خودش را داشت. وقتی که پارچه‌یی به خیاط میداد تا بدوزد، از خیاط سؤال میکرد که آیا این پارچه به اندازه‌ی تن من است؟ خیاط به این پارچه نگاه میکرد و اگر مثلاً میگفت این پارچه برای اندام شما اندازه است و بلکه زیاد هم می‌آید، فوراً پارچه را از این خیاط میگرفت و دستور میداد که او را مجازات هم بکنند! خیاطها این قضیه را فهمیده بودند. به همین خاطر، وقتی پارچه‌یی را به خیاط عرضه میکرد و میگفت برای من بس است یا نه، خیاط نگاه میکرد و میگفت نه، این پارچه ظاهراً برای هیکل و جثه‌ی شما کم بیاید و باید خیلی زحمت بکشیم، تا آن را مناسب تن شما در بیاوریم! او هم با این‌که میدانست خیاط دروغ میگوید، ولی خوشش میآمد؛ این‌قدر احمق بود! او همان کسی است که زیدبن‌علی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) را در کوفه به شهادت رساند. چنین کسی، سالها بر جان و مال و عِرض مردم مسلط بود. نه یک اصل و نسب درستی، نه یک سواد درستی، نه یک فهم درستی داشت؛ ولی چون به رأس قدرت وابسته بود، به این سمت گماشته شده بود. اینها آفت است. اینها برای یک نظام، بزرگترین آفتهاست.
این جریان، همین‌طور ادامه پیدا کرد. در کنار این،جریان مسلمانیِ اصیل، جریان اسلام ارزشی، جریان اسلام قرآنی - که هیچ‌وقت با آن جریان حاکم، اما ضد ارزشها کنار نمیآمد - نیز ادامه پیدا کرد که مصداق بارز آن، ائمه‌ی هدی(علیهم‌الصّلاةو السّلام) و بسیاری از مسلمانانِ همراه آنان بودند. به برکت امام حسن مجتبی(علیه الصّلاةوالسّلام)، این جریان ارزشی نهضت اسلامی، اسلام را حفظ کرد. اگر امام مجتبی این صلح را انجام نمیداد، آن اسلام ارزشیِ نهضتی باقی نمی‌ماند و از بین میرفت؛ چون معاویه بالاخره غلبه پیدا میکرد.
وضعیت، وضعیتی نبود که امکان داشته باشد امام حسن مجتبی(علیه‌السّلام) غلبه پیدا کند. همه‌ی عوامل، در جهت عکس غلبه‌ی امام مجتبی(علیه‌السّلام) بود. معاویه غلبه پیدا میکرد؛ چون دستگاه تبلیغات در اختیار او بود. چهره‌ی او در اسلام، چهره‌یی نبود که نتوانند موجه کنند و نشان بدهند. اگر امام حسن(ع) صلح نمیکرد، تمام ارکان خاندان پیامبر(ص) را از بین می‌بردند و کسی را باقی نمیگذاشتند که حافظ نظام ارزشی اصیل اسلام باشد. همه چیز بکلی از بین میرفت و ذکر اسلام برمیافتاد و نوبت به جریان عاشورا هم نمیرسید.
اگر بنا بود امام مجتبی(علیه‌السّلام)، جنگ با معاویه را ادامه بدهد و به شهادت خاندان پیامبر منتهی بشود، امام حسین(ع) هم باید در همین ماجرا کشته میشد، اصحاب برجسته هم باید کشته میشدند، (حجربن‌عدی)ها هم باید کشته میشدند، همه باید از بین میرفتند و کسی که بماند و بتواند از فرصتها استفاده بکند و اسلام را در شکل ارزشیِ خودش باز هم حفظ کند، دیگر باقی نمی‌ماند. این، حق عظیمی است که امام مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) بر بقای اسلام دارد.
این هم یک بُعد دیگر از زندگی امام مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) و صلح آن بزرگوار است که امیدواریم خداوند به همه‌ی ما بصیرتی عنایت کند، تا بتوانیم این بزرگوار را بشناسیم و نگذاریم پرده‌ی جهالت و غبار بدشناختییی که تا مدتها بر چهره‌ی آن بزرگوار بوده، باقی بماند. یعنی حقیقت را باید همه بفهمند و بدانند که صلح امام مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام)، همان‌قدر ارزش داشت که شهادت برادر بزرگوارش، امام حسین(علیه‌الصّلاةوالسّلام) ارزش داشت. و همان‌قدر که آن شهادت به اسلام خدمت کرد، آن صلح هم همان‌قدر یا بیشتر به اسلام خدمت کرد.
نسئلک اللّهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعزّ الاجلّ الاکرم‌
یااللَّه یااللَّه یااللَّه‌
پروردگارا ! به محمّد و آل محمّد، ما را در زمره‌ی تابعان و پیروان این خاندان قرار بده. ما را قدردان اسلام و قرآن قرار بده. پروردگارا ! مروّجان و حامیان اسلام و قرآن، در هر نقطه‌یی از نقاط عالم که هستند، آنها را پیروز و موفق بدار. پروردگارا ! این نظام مقدس را که نظامی قرآنی و اسلامی است و آرزوی برآورده شده‌ی اولیای خدا در این زمان است، به ظهور ولیّ و حجتت(عجّل‌اللَّه‌تعالیفرجه) متصل بفرما. پروردگارا ! روح مطهر بنیانگذار این نظام و این دستگاه را با ارواح مطهره‌ی انبیا و اولیا محشور بفرما. پروردگارا ! این ملت را که سخت‌ترین امتحانها را در راه تو و برای حفظ دین تو داده‌اند، همواره مؤید و منصور بدار. فضل و رحمت خودت را بر این مردم نازل کن. دشمنان آنان را سرکوب و منکوب بگردان. پروردگارا ! مشکلات آنها را یکیپس‌ازدیگری حل بفرما. پروردگارا ! به محمّد و آل محمّد، دلهای ما را با یکدیگر متصلتر و وابسته‌تر بگردان. پروردگارا ! به حق محمّد و آل محمّد، دستها و سر انگشتهای دشمن را از میان ما قطع کن. پروردگارا ! ما را در راه خودت، ثابت‌قدم بدار. قلب مقدس ولیّ‌عصر(ارواحنافداه) را از ما راضی و خشنود بگردان. پروردگارا ! آنچه که گفتیم و شنیدم و کردیم و انجام خواهیم داد، در راه خودت، برای خودت و مقبول درگاهت قرار بده.

 


والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در پایان مراسم قرائت قاریان قرآن‌

تاریخ: 1369/01/19

 

بیانات در پایان مراسم قرائت قاریان قرآن‌


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


خدا را سپاسگزاریم که یک ماه رمضان دیگر مهلت و فرصت داد، تا روزی از روزهای مبارکمان را - مثل سالهای قبل - در جمع شما قرّای قرآن و حَمَله‌ی کلام الهی بگذرانیم. همچنین خدا را سپاسگزاریم که شما امسال، هم کمّاً و هم کیفاً، از پارسال بهتر هستید. انسان، هم چهره‌های جدیدی در عرصه‌ی تلاوت قرآن میبیند، هم آن کسانی که چند سال است ما آنها را میشناسیم و تلاوتشان را شنیدیم و مبْلغ آشنایی آنها را با کلام‌اللَّه عزیزِ حمید دانستیم، میبینیم که بحمداللَّه پیشتر رفته‌اند و پخته‌تر و کاملتر شده‌اند. اینها همه از برکات انقلاب است.
انقلاب، ما را وارد وادیِ آشنایی با قرآن کرد. ما تازه وارد این وادی شده‌ایم. وقتی در کشوری، مثلاً بیست یا بیست و پنج میلیون جوان از زن و مرد هست، جا دارد که در میان اینها، اقلاً یک دو، سه میلیون تالی قرآن، با آداب و شرایطش باشد؛ اقلاً یک میلیون از این جوانان، حافظ کلام خدا باشند؛ تعداد معتدٌبهی از جوانان، عارف به معانی قرآن و قادر به فهم الفاظ و ظواهر قرآن باشند؛ تعداد معتدٌبهی، عالم به قرائات مختلف و نوافل قرائت و زینتهای تلاوت قرآن باشند و بدون استثنا، همه‌ی مردم در این کشور، قادر به روخوانی قرآن باشند. این، قاعده است. نمیشود قبول کرد، در کشوری که مردمش معتقد به اسلام هستند، احدی از آحاد مردم - غیر از اطفال بسیار کوچک - باشند که نتوانند قرآن را بخوانند؛ چه رسد به این‌که در نظامی، مردم بر پایه‌ی اسلام زندگی کنند.
این دوری ما از قرآن را رژیم کافر ملحد معاند پهلوی به وجود آورد. لذا وقتیکه من میگویم اگر ما پنجاه میلیون نفر هستیم - غیر از چند میلیون بچه‌های کوچکِ زیر پنج سال - بقیه باید بتوانند قرآن را از رو تلاوت کنند، شما تعجب میکنید؛ در حالی که تعجب ندارد. مگر این‌طوری نبود؟ قبل از دوران رژیم گذشته، تقریباً این‌گونه بود. بیسوادها اکثریت قاطع بودند؛ اما غالب آنها قرآن را بلد بودند. شما جوانان ندیده‌اید؛ ولی من و کسانی که در سنین من هستند، به تکرار و تکرار، کسانی را دیده‌ایم که سواد روخوانی نداشتند و حروف فارسی را نمیشناختند؛ لیکن میتوانستند قرآن را از رو بخوانند.
مکتبهای قرآن، بچه‌های چهارساله و پنج‌ساله را قرآن درس میداد. من خودم در سن پنجسالگی به مکتب رفتم و قرآن یاد گرفتم. امثال من، در همان مکتبی که ما میرفتیم، زیاد بودند و اصلاً مکتبخانه‌ها همین‌طور بود. این مکتبخانه‌هایی که رژیم منحوس پهلوی، شجاعت و شهامت بخرج داد! و رعد و برق کرد و آنها را برچید، خانه‌هایی برای تعلیم قرآن بودند. یک زن یا مردی مینشست، بچه‌های مردم را قرآن یاد میداد، بعد این بچه‌ها در جامعه‌یی میافتادند که در آن، سواد و علم و فرهنگ، متعلق به عده‌ی خاصی بود؛ اما قرآن را بلد بودند. جامعه‌ی اسلامی، این‌طوری است. جایی که مسلمانان هستند، این‌گونه‌اند.
باید همه قرآن را بلد باشند. امروز، فردی دارای تحصیلات عالیه و احیاناً قادر به نطق به چند زبان بیگانه، بلد نیست یک سطر قرآن را بخواند! شما را به خدا، این در جامعه‌ی ما طبیعی است، یا تصنعی و تحمیلی؟! طبیعی نیست. مگر این میشود؟ انسان میبیند که کاسب، تاجر، کارگر، دانشجو، حتّی طلبه، در صحیح‌خوانی قرآن کمبود دارند. این، نقص بزرگی است؛ این را باید برطرف کنیم. قبل از انقلاب، کسی از ما توقع نداشت. همان‌قدر که میتوانستیم، در یک گوشه یا در یک مسجد، چهارنفر بچه‌ی کوچک یا جوان را دور هم جمع میکردیم که اینها قرآن یاد بگیرند؛ اما امروز چه؟
همت را بر این مسأله بگمارید که تمام مردم بتوانند قرآن را یاد بگیرند. شما آقایانی که قرآن را بحمداللَّه میخوانید و انصافاً خوب هم میخوانید و دیگر راحت میشود به بعضی از شما برادران، استاد قرآن گفت - یعنی هیچ بحثی در آن نیست - موظف و مسؤولید. شما باید این کار را بکنید. سازمانها - سازمان تبلیغات و اوقاف و بقیه‌ی مراکز - هم باید این کار را انجام دهند. این، مقدمه برای فهم قرآن است. آن‌وقتی که انس عمومی با قرآن باشد، فهم قرآن ممکن و آسان است.
البته در هر جامعه‌یی، اگر ما بخواهیم رسمی را رواج بدهیم (کسانی که در فلسفه‌ی این خواندنها و این تشویقها تردید دارند، این نکته را توجه کنند) باید از آن رسم، نقطه‌های اوجی در این جامعه داشته باشیم؛ والّا این رسم رواج پیدا نخواهد کرد. ممکن نیست شما در جامعه‌یی بگویید که مثلاً همه‌ی مردم باید روزی ده دقیقه نرمش و ورزش کنند؛ اما رسم پهلوانی را در این جامعه بکلی براندازید. این‌طور نمیشود. مردم ورزش نخواهند کرد. حرکت عمومی، فقط با استدلال و بیان و اثبات عقلانی که نیست؛ چیزهای دیگری هم در کنارش لازم است. احساسات و تشویقها و ایجاد شوق به قله‌ها لازم است. لذا ما باید قله‌هایی را داشته باشیم، تا همه‌ی مردم به دامنه‌ها برسند. پس، اگر میخواهیم همه‌ی مردم در قرآن اوج پیدا کنند، باید قله داشته باشیم. قله، یعنی همین شماهایی که امروز در این‌جا بحمداللَّه بعضی تلاوت کردید و اکثراً تلاوت نکردید. من شما آقایان را که در این‌جا تشریف دارید و تلاوت هم نکردید، میشناسم و غالباً با تلاوتها و صدای شما آشنا هستم. بحمداللَّه در جامعه‌ی ما، نعمت زیاد است.
حالا که شما در این رشته پیشرفت کردید، بعدش چه؟ طریقه‌ها را که یاد گرفتید، حروف را که خوب از مخرج ادا میکنید، زیر و بمهای صدا را که بلد شدید، نفستان هم که الحمدللَّه روی دست بعضی از نفسدارها و پیشکسوتهای شما زده است، حالا بعدش چه؟ آیا در همین‌جا متوقف میمانید؟ نه، شما هنوز اول راهید. همین شما خوبها - که میدانید هم من چه‌قدر به شماها علاقه و ارادت دارم - یکی، دو نقص عمده در تلاوتهای شماست که باید آنها را برطرف کنید. من به مناسبت این مسابقاتی که بود و تلاوتهایی که در این چند ماه اخیر شنیدم، لازم دانستم که این نکات را متذکر شوم. البته قبلاً هم به این نتیجه رسیده بودم و در همین جلسه هم بارها اینها گفته شده است؛ لیکن حالا بر این معنا مصممتر هستم.
یکی این است که قطع و وصلهایتان، همیشه بمیزان نیست. من در این‌جا، همین مواردی را که شما خواندید، یادداشت کرده‌ام که البته وقت نیست همه‌ی آنها را مطرح کنم. اگر وقت بود، به شما میگفتم که کجا را اشتباه وصل کردید، یا اشتباه قطع کردید. گاهی این اشتباه دیده میشود و معنا خراب میگردد؛ گاهی هم معنا خراب و ضایع نمیشود، اما آن زیبایی را دیگر ندارد. وقتی شما میگویید: (و قالوا اتّخذ اللَّه ولدا سبحانه)(1)، از این عبارت، ما یکطور چیزی میفهمیم؛ اما وقتی میگویید: (و قالوا اتّخذاللَّه ولدا سبحانه) - با یک فاصله‌ی کم، نفس را میکشید - طور دیگری میفهمیم. این دومی درست است. وقتی شما به شکل اول میگویید، میتوان این معنا را استنباط کرد که (سبحانه) هم مقول قول همان کسانی است که گفتند: (اتّخذ اللَّه ولدا). البته اگر وصل کردید، غلط نیست؛ زیرا که آن استنباط، استنباط خیلی واضحی نیست. لذا قاعدتاً در قرآن (م) یا (قف) نگذاشته‌اند.
شما که به این قشنگی میخوانید، شما که این‌قدر خودتان را زحمت میدهید، برای این‌که خوب بخوانید، چه‌طور میخواهید چیز به این واضحی را رعایت نکنید؟ این، به میزان زیادی از زیبایی تلاوت شما خواهد کاست. اگر در جمع کسانی که قرآن را میفهمند، بخوانید، حتّی نه فقط قطع و وصل، بلکه لحن شما مورد دقت قرار میگیرد. این قرّای خوبی که در دنیا هستند و معاریفی که خواص، اینها را میپسندند و دوست میدارند، همه‌اش به خاطر این نیست که صدایشان خوب است؛ مقدار زیادی مربوط به این چیزهاست.
مثلاً فرض کنید، وقتی که از قول فرعون نقل میکند: (فقال انا ربّکم الاعلی)(2) - که الان یکی از برادران میخواندند - باید شما طوری این (انا ربّکم الاعلی) را ادا کنید که آن‌چنان نباشد که وقتی خدای متعال میگوید: (لمن الملک الیوم للَّه الواحد القهار)(3)، آن‌طوری ادا بشود. یعنی (انا ربّکم الاعلی) را باید طوری ادا کنید که کسی که میشنود، بفهمد این حرف، حرف دروغی است و آن کسی که گفته - یعنی فرعون - دروغ گفته است. این، ممکن است. این، چیزی است که در نوارهای (شیخ مصطفی اسماعیل) شنیده میشد. اصلاً اهمیت کار شیخ مصطفی اسماعیل، در همین است. او، این‌طوری میخواند. باید این‌طوری بخوانید. و این نمیشود، مگر این‌که معنای قرآن را بدانید.
الان یکی از آقایان، سوره‌ی شریفه‌ی مزّمّل را میخواندند که انصافاً خیلی هم خوب بود. (قم اللّیل الّا قلیلا. نصفه او انقص منه قلیلا. او زد علیه و رتّل القران ترتیلا. انّا سنلقی علیک قولا ثقیلا)(4). این (انّا سنلقی)، به قبلیها ارتباط پیدا میکند. آماده شو؛ (انّا سنلقی). نمیشود شما (و رتّل القران ترتیلا) را بگویید و یک نفس بکشید و یک خرده استراحت بکنید، بعد بگویید: (انّا سنلقی علیک قولا ثقیلا). نه، در این‌جا قطع بکنید، اما آیه‌ی بعد را زود شروع کنید و فاصله نیندازید.
یا فرض بفرمایید، آیات شریفه‌ی آخر سوره‌ی بقره را که آقای محمّدی خواندند و خیلی هم قشنگ خواندند، بعد از این‌که میگویید: (و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانک ربّنا و الیک المصیر)(5)، درست است که شما قطع کردید، اما البته در این‌جا نوشته شده است که اگر وصل بکنید، بهتر است؛ (الوصل اولی). اما حالا گاهی قطع هم ایرادی ندارد؛ مثل این‌جا که مانعی ندارد. این چیزهایی که نوشتند، بعضی از موارد اشتباهاتی دارد؛ لیکن یکوقت شما میگویید: (اطعنا غفرانک ربّنا)، این غلط است و معنا درست نیست؛ یکوقت هم میگویید: (و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانک ربّنا، و الیک المصیر). ببینید چه‌قدر لحن تفاوت میکند. نمیتوانید این‌طوری بخوانید، مگر این‌که معنا را بدانید.
خداوند ان‌شاءاللَّه موفقتان بدارد. راجع به این تواشیح و همخوانیها هم - که انصافاً برادران خیلی خیلی خوب خواندند - من نظراتی دارم که دیگر وقت گذشت؛ ولی اگر لازم شد، بعد به برادران پیغام میدهم که ان‌شاءاللَّه مورد توجه قرار بدهند.

 


والسّلام علیکم و رحمةاللَّه‌

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در روز یازدهم ماه مبارک رمضان

تاریخ: 1369/01/18

 

بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در روز یازدهم ماه مبارک رمضان


بسم‌‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
الحمدللَّه ربّ‌العالمین والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم محمّد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین سیّما بقیّةاللَّه فی‌الارضین‌
اول و دوم از مبطلات روزه، خوردن و آشامیدن است؛ اگر عمداً انجام بگیرد. حالا اگر آب دهان جمع بشود، آیا فرو دادنِ آن اشکالی دارد و آشامیدن یا خوردن - که مبطل روزه است - محسوب میشود؟ جواب این است که نه؛ ولو آب دهان، به‌خاطر یادآوری غذا در دهان جمع شده باشد. اگر اخلاط سینه یا غیر سینه، داخل آن محوطه‌یی که به آن دهان گفته میشود، وارد گردد، فرو دادنِ آن اشکال دارد و مبطل روزه است. اگر خرده‌ها و ذره‌های غذا، در لابلای دندان مانده باشد، بعد اینها روی زبان شما بیاید و عمداً فرو بدهید، مبطل روزه است و در حکم خوردن میباشد. حتّی اگر کسی مثل خیاط که نخ خیاطی را داخل دهان کرده و آن را با آب دهان آغشته نموده، بیرون بیاورد و طبق عادت، دوباره همان را داخل دهان ببرد، اشکال دارد. البته این درصورتی است که رطوبتی که به آن نخ خیاطی متصل میشود، رطوبت قابل توجهی باشد که نتوانیم بگوییم در داخل رطوبت دهان، گم شد و احساس نشد.
غرض این است که در روز ماه رمضان - که قرار است شما نخورید و نیاشامید - باید کمال دقت و مراقبت بشود، تا این نخوردن و نیاشامیدن، به وجه درست و با دقت انجام بگیرد. در همه‌ی شؤون روزه، همین دقت لازم است و نسبت به بقیه‌ی مبطلات روزه هم، فروعی هست که ان‌شاءاللَّه آقایان در روزهای آینده، آنها را خواهند گفت.
امسال، جلسه‌ی ما دیر شروع شد. هرسال از روز اول ماه، ما این جلسه را داشتیم و امسال، ده روز عقبیم. خدا کند که در فهم معنای ماه مبارک رمضان و استفاده از ضیافت الهی در این ماه، عقب نباشیم و عقب نمانیم.
مسأله‌ی اساسی در باب ماه رمضان، این است که بشر - که در میان انواع عوامل و موجبات غفلت از خدا و از راه او محاصره شده و انگیزه‌های گوناگون، او را به‌سمت پایین و تنزل و سقوط میکشاند - فرصتی پیدا کند که در آن بتواند روح را - که روح انسان و باطن بشر، به عروج و اعتلا تمایل دارد - به سمت عروج و اعتلا سوق دهد و به خدا تقرب جوید و به اخلاق الهی، تخلق پیدا کند. ماه رمضان، چنین فرصتی است.
البته غیر از ماه رمضان، فرصتهای دیگری هم هست. مثلاً همین نمازهای پنجگانه، فرصتهایی است که ما میتوانیم با استفاده‌ی از آنها، عروج کنیم؛ خودمان را اصلاح نماییم و زنگارها و پوسیدگیها و غفلتها و بیماریهای معنوی را از خودمان دور کنیم. نماز، فرصت بسیار خوبی است. شما اگر امتحان نکرده‌اید - که قاعدتاً امتحان کرده‌اید و ان‌شاءاللَّه عمل دایمی شما، همین‌طور باشد - امتحان کنید. توجه بکنید که در حال نماز، اگر متوجه خودتان و کاری که از شما سر میزند، باشید، قطعاً بعد از نمازِ شما، با قبل از نمازِ شما متفاوت خواهد بود. شرطش همین است که توجه کنید در حال نماز، مشغول چه کاری هستید. بهترش این است که اذکار نماز را بفهمید؛ کارِ بسیار آسانی است.
نباید بگوییم که ما فارسی‌زبانیم و نمی‌توانیم عبارات عربی را بفهمیم. مجموع عباراتی که در نماز خوانده میشود - از اول تا به آخر - یاد گرفتن آن برای آدمهای متوسط، یک ساعت هم کار ندارد؛ خیلی آسان است. کتابهایی هم نوشته شده که اینها را ترجمه کرده‌اند. اگر به معانی توجه کنید و بفهمید که مضمون این کلمات چیست و در آنها تدبر کنید، البته بهتر است. اگر این مقدار هم ممکن نشد، حداقل وقتی در حال سجده‌اید، بدانید که با خدا حرف میزنید؛ وقتی در حال رکوعید، بدانید که پروردگار عالم را تعظیم میکنید؛ وقتی در حال قرائت و ذکر هستید، بدانید که با چه کسی حرف میزنید. نفس همین توجه، مهم است.
اگر این توجه حاصل بشود و یاد خدا در نماز تأمین گردد - که (و لذکراللَّه اکبر) (۱) - این نماز برای شما (معراج‌المؤمن) خواهد بود و شما را عروج خواهد داد. عروج، همین است که شما در باطن خودتان، صفا و لطافت و نورانیت بیشتری را بعد از نماز احساس میکنید. عبادات مالی هم، همین‌طور است. انواع عبادات، فرصتهایی برای ما هستند؛ لیکن ماه رمضان، یک فرصت استثنایی در دوران سال است.
در این سی روز یا بیست و نه روز به‌طور مداوم، غیر از نمازهای موظف پنجگانه و نوافلی که همیشه انسان میتواند آنها را بخواند، دعاهایی هست که توجه به آن دعاها و خواندنشان، انسان را نورانیت مضاعفی میبخشد. این دعاها را در اختیار ما گذاشته‌اند. کیفیت حرف زدن و مناجات کردن با خدا را به ما یاد داده‌اند. معین کرده‌اند که چه حرفهایی را میشود با خدا زد. بعضی از این جملاتِ ادعیه‌ی مأثوره از ائمه(علیهم‌السّلام) هست که اگر اینها نبود، آدم نمیتوانست خودش تشخیص بدهد که میشود با خدا با این زبان حرف زد و این‌طور از خدا خواست و التماس کرد.
علاوه‌ی بر اینها، همین نفس روزه‌ی ماه رمضان است که یک زمینه‌ی روحانیت و نورانیت، برای روزه‌دار میباشد و او را برای کسب فیوضات الهی، آماده میکند. این، مجموعه‌ی ماه رمضان، با نماز و با وظایف مقرره‌ی همیشگی و با روزه و با دعاهایش است که اگر شما به اینها توجه کنید و تلاوت قرآن را هم به آن اضافه نمایید - که گفته‌اند ماه رمضان، بهار قرآن است - یک دوره‌ی بازسازی و بازیابی و نجات خود از پوسیدگیها و فسادها و امثال اینها خواهد بود؛ دوره‌ی خیلی مغتنمی است.
اصل قضیه این است که ما بتوانیم در ماه رمضان، این سیرِ الی‌اللَّه را بکنیم و میشود. عرض کردم، گاهی که پس از پایان ماه رمضان، خدمت امام(رضوان‌اللَّه تعالیعلیه) میرسیدم، برایم محسوس بود که ایشان نورانیتر شده‌اند و حرف زدن و نگاه و اشاره و حرکت دست و اظهارنظرشان، با قبل از ماه رمضان فرق کرده است. دوره‌ی ماه رمضان، برای یک انسان مؤمن و والا، این‌طوری است. آن‌قدر به او و به‌قلب و باطنش، نورانیت میبخشد که انسان این را در مشاهده‌ی حضوری او حس میکند و از حرف‌زدنش میفهمد که نورانیتر شده است. بندگان خدا همین‌طورند. ما باید از این فرصت، خیلی استفاده کنیم.

یک نکته را در زندگی عملی خودمان عرض میکنم که شاید ان‌شاءاللَّه برای خود من و برای همه‌ی شما برادران و خواهران، وسیله‌یی برای تحرک بهتر و بیشتر باشد. آن نکته، این است که برای نزدیکی به خدا، اصل قضیه، ترک گناهان است. انجام مستحبات و نوافل و توسلات و دعا و بقیه‌ی امور، فرع است. اصل قضیه، این است که انسان از صدور گناه و خلاف از خود، مانع بشود. این، همان تقوا را میطلبد. تقوا و پرهیزگاری، مهمترین - یا بگوییم اوّلیترین - مظهری است که وجود انسان باید داشته باشد. همین است که مانع از گناه انسان میشود. گناه نمیگذارد که انسان، حتّی خود را به لبه‌ی دریای عظیم مغفرت الهی برساند و از آن استفاده کند. گناه نمیگذارد که ما حال دعا و توجه پیدا کنیم. گناه نمیگذارد که ما به فکر بازنگری و بازسازی خودمان بیفتیم. کوشش بکنیم از گناه فاصله بگیریم. این، شرط اول قضیه است.
البته گناهان مختلفند؛ گناههای گوناگونِ فردی و اجتماعی، گناههایی که به‌وسیله‌ی دست یا چشم یا زبان و از طرق گوناگون حاصل میشود. برای افراد مسلمان، شاید گناهان، مخفی نباشد و میدانند که چه چیزی گناه است. آن کسی که دعا هم میخواند، مستحبات را هم انجام میدهد، وظایف شرعیش را هم انجام میدهد؛ اما در کنار آنها، از گناه هم اجتناب ندارد، مثل آن کسی است که در حال سرماخوردگی و تب، هم داروهایی را که ضد سرماخوردگی است و شفابخش است، میخورد و هم از غذاهایی که برای سرماخوردگی مضر است، استفاده میکند. معلوم است که آن داروها، اثر نخواهد کرد. معلوم است که اگر آدم بیمار، آن غذایی که برای او مضر است، آن عملی که برای او زیان‌آور است، به آنها ارتکاب بکند، برای او، دارو اثری نخواهد کرد.
باید زمینه‌ی استفاده از رحمت و مغفرت و افاضات معنوی الهی را آماده کرد و آن، با ترک گناه است. لذا شما در دعای کمیل میبینید که امیرالمؤمنین(علیه‌الصّلاة والسّلام) میفرماید: (اللّهم اغفر لی الذّنوب الّتی تحبس الدّعاء) (۲). یعنی خدایا! آن گناهانی که دعای مرا حبس خواهد کرد، آنها را بیامرز. گناهان، مانع از اجابت دعا میشود. در همین شبها و سحرها، در دعای شریف ابوحمزه میخوانید: (فرّق بینی و بین ذنبی المانع لی من لزوم طاعتک) (۳): خدایا! میان من و گناهم فاصله بینداز؛ آن گناهی که مانع از انجام وظایفم میشود و باعث میگردد که نتوانم خودم را به تو نزدیک کنم. اصل قضیه، مسأله‌ی ترک گناه است.

مهمترین حُسن یک نظام و حکومت اسلامی در این است که فضا را، فضای گناه‌آلود نمیکند. در نظامهای طاغوتی، فضا گناه‌آلود است. اگر انسان هم بخواهد گناه نکند، گویی برای او میسور نیست و همه چیز، انسان را به طرف گناه سوق میدهد. در نظام اسلامی، این‌طور نیست. در نظام اسلامی، فضا گناه‌آلود نیست. گناهکار هست، در سطوح مختلف و در مشاغل متعدد هم هست، با اختیارات گوناگون هم هست - نه این‌که نیست - اما گناه، ممکن است فقط جاذبه‌ی شخصی داشته باشد؛ یعنی هوی و هوس انسان، او را به طرف گناه بکشاند. این نظام، غیر از نظام طاغوتی و شیطانی است که گناه، معیار پیشرفت اجتماعی هم است! در نظام اسلامی، گناه نه فقط معیار پیشرفت نیست، بلکه ضد پیشرفت و ضد ارزش و معیار تنزل است.
گناه، از هر کسی که صادر بشود، نباید گفت چون این شخص انجام میدهد، پس اشکالی ندارد، یا لابد اشکالی ندارد. نه، گناه را بایستی شناخت و گناهکار را به‌وسیله‌ی گناه باید شناخت. هر کسی گناه را انجام داد، گناهکار است؛ هر که میخواهد باشد. این تصور غلط است که ما بگوییم چون فلانی این کار را میکند، لابد اشکالی ندارد که میکند؛ اگر اشکال داشت، که نمیکرد. البته حمل بر صحت، ایرادی ندارد؛ بلکه خوب و مستحسن است. در کار همه‌ی مؤمنین، انسان باید حمل بر صحت بکند. تا آن‌جایی که ممکن است، نباید حمل بر فساد کرد؛ اما وقتی یک عملِ خلافِ بیّن و واضح از کسی سر زد، هیچ تفاوت نمیکند که این کس، چه کسی باشد. هر کسی باشد، گناه، گناه است؛ بلکه وقتی افراد ممتاز گناه را انجام بدهند، جرم گناه در آن افراد، بیشتر هم خواهد بود.
بنابراین، اصل قضیه، اجتناب از گناه است که باید سعی کنیم در این ماه رمضان، ان‌شاءاللَّه با تمرین و حدیث نفس و ریاضت، گناه را از خودمان دور کنیم. اگر گناه از ما دور شد، آن‌وقت راه برای عروج و پرواز در ملکوت آسمانها ممکن خواهد شد و انسان خواهد توانست، آن سیرِ معنوی و الهی و آن طیرانِ معین‌شده برای انسان را انجام بدهد؛ اما با سنگینی بار گناه، چنین چیزی ممکن نیست. این ماه رمضان، فرصت خوبی برای دور شدن از گناه است.
امیدواریم که ان‌شاءاللَّه خداوند، هم به شما برادران و خواهرانی که در این‌جا حضور دارید و هم به همه‌ی مسلمین و مؤمنین در سرتاسر کشور و همه جای عالم، این توفیق را عنایت کند که از این ماه رمضان بتوانند استفاده کنند و خودشان را متخلق به اخلاق الهی کنند. لااقل این سیر را شروع کنند که با پیشرفت انسان در این سیر، همه‌ی مشکلات بشریت هم کاسته خواهد شد و از بین خواهد رفت.
من بیش از این، دیگر صحبت را طول ندهم. برنامه‌ی امسالمان هم مثل سالهای گذشته، نماز و سخنرانی است و گویندگانی هم که ان‌شاءاللَّه خواهند آمد، همه را موظف و مقید کرده‌ایم که زمان صحبتشان طولانی نشود، تا همه بتوانیم استفاده کنیم. برادران و خواهرانی که حضور پیدا میکنند و حضور دارند، کوشش کنند که از سخن گویندگان - که حدود نیم ساعت ادامه خواهد داشت - لبّ کلام را استفاده کنند و گوش کردن حرف منبری را، فقط به‌عنوان این‌که یک مشغولیت است، به حساب نیاورند؛ بلکه در ماه رمضان، این را یک وظیفه و یک فریضه بدانند. یکی از فرایض، همین فریضه‌ی تعلیم و تعلم است که ان‌شاءاللَّه در این ماه هم انجام بگیرد.
نسئلک اللّهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعزّ الاجلّ الاکرم یااللَّه یااللَّه یااللَّه. اللّهم یا حمید بحقّ محمّد و یا عالی بحقّ علی و یا فاطر بحقّ فاطمه و یا محسن‌
بحقّ الحسن و یا قدیم‌الاحسان بحقّ الحسین. اللّهم بحقّ حجّتک المهدی
صلّ علی محمّد و ال محمّد
پروردگارا! به محمّد و آل‌محمّد تو را سوگند میدهیم، روزبه‌روز ما را به‌خودت نزدیکتر و به کمالات انسانی و معنوی، نزدیکتر بفرما. پروردگارا! توفیق خودسازی، به‌طور کامل به ما عنایت کن؛ توفیق انجام وظیفه‌ی دیگرسازی را هم به ما عنایت فرما. پروردگارا! توفیق فهم معارف اسلامی را به ما مرحمت کن؛ توفیق اجتناب از گناهان را به ما عنایت کن؛ توفیق انجام واجبات و مستحبات را - مخصوصاً در این ماه مبارک - به ما عنایت کن. پروردگارا! ما را به قرآن نزدیک کن. پروردگارا! جامعه‌ی ما را جامعه‌ی اسلامیِ به معنای کامل کلمه قرار بده. پروردگارا! روزبه‌روز بر عزت و شوکت جمهوری اسلامی بیفزا. پروردگارا! دشمنان این انقلاب و این نظام مقدس را مورد خشم و سخط خود قرار بده. پروردگارا! به‌حق محمّد و آل‌محمّد، امام عزیز و راحل و رهبر فقید ما را - که حق حیات بر گردن این نظام و این کشور و آحاد مسلمانِ باوجدان عالم دارد - در دریاهای رحمت و فیض خود، غریق بفرما. پروردگارا! به حق محمّد و آل‌محمّد، انوار لطف و فیض و رحمت خود را بر روح آن بزرگوار نازل بگردان. پروردگارا! روح مطهر او را از ما راضی کن. پروردگارا! آنچه گفتیم و شنیدیم و انجام دادیم، برای خودت و در راه خودت قرار بده؛ به فضل و کرمت آن را از ما قبول بفرما. پروردگارا! زندگی ما را زندگی طیبه‌یی قرار بده؛ مرگ ما را مرگ طیبه‌یی قرار بده. و عجّل فی فرج مولانا صاحب‌الزّمان.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

۱) عنکبوت: ۴۵
۲) مفاتیح‌الجنان، دعای کمیل‌
۳) مفاتیح‌الجنان، دعای ابوحمزه‌ی ثمالی
 

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار اعضای ستاد برگزاری کنفرانس جهانی اهل‌بیت(ع)

تاریخ: 1369/01/26

 

بیانات در دیدار اعضای ستاد برگزاری کنفرانس جهانی اهل‌بیت(ع)


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


اولاً از آقایان که زحمت کشیدند و با این که ماه رمضان است، این جلسه را تشکیل دادند - مخصوصاً از جناب آقای مسعودی که قاعدتاً از قم تشریف آورده‌اند - خیلی متشکرم؛ همچنان‌که به خاطر قبول مسؤولیت در بخشهای مختلف این کارِ دسته‌جمعی تشکر میکنم. ثانیاً هدف از این حرکت باید همیشه به‌طور دقیق در مقابل چشم باشد؛ والّا ممکن است خدای نکرده تصمیمی بگیریم، چیزی را اضافه یا کم کنیم که اصل هدف را خراب کند.
البته این فکر را دوستان متعددی در طول زمان با من مطرح کردند؛ بخصوص بعضی از آنان روی این قضیه خیلی هم تأکید میکردند. از مدتها پیش این معنا در ذهنم آمده بود و قصد داشتم که آن وقتها خدمت امام هم مطرح کنم و میدانستم که ایشان هم این‌طور کارها را میپسندند.
هدف از این کار آن است که با شعار وحدت مسلمین، که شعار درست و ضرورییی هم است و من از قدیم این اعتقاد و تفکر را داشتم و دارم و آن را یک مسأله‌ی استراتژیک میدانم - یک مسأله‌ی تاکتیکی و مصلحتی هم نیست که حالا بگوییم مصلحت ما ایجاب میکند که با مسلمین غیر شیعه ارتباطات داشته باشیم - مسلمانان، بتدریج این اختلافات مذهبی و طایفه‌یی را کم کنند و از بین ببرند؛ چون در خدمت دشمنان است. ما با این انگیزه‌ی صحیح، مسأله‌ی وحدت مسلمین را در جمهوری اسلامی، یک مسأله‌ی اساسی قرار داده‌ایم. امام بارها فرمودند، ارگانهای مختلف جمهوری اسلامی نیز بر این اساس برنامه‌ریزی و طراحی و تلاش کردند و ماها هم سخنرانی کردیم.
این کار درست و دسته‌جمعی موجب شد که ما از یک چیز واضح غفلت کنیم و آن، این است که شیعه را - که در دنیا جمعیت عظیمی هستند و در امور سیاسی و اجتماعی مناطقی از عالم تأثیر دارند و خودشان را به جمهوری اسلامی و به ایران شیعی متصل میدانند - بتدریج با خودمان بیگانه کنیم. یعنی کسانی در دنیا پیدا میشوند که به نام شیعه و به‌عنوان داعیه و مرکزیت شیعه حرف بزنند و کسانی از ضعاف هم به آنها توجه کنند؛ این خسارت است.
مرکز شیعه این‌جاست. علم شیعه، فقه شیعه، معارف شیعه، علمای شیعه، و حالا که بحمداللَّه حکومت شیعه و این سیاست به این عظمت و این قدرت هم در این‌جاست - یعنی اغلبیت قطعی شیعه - آن‌وقت درعین‌حال افراد و یا احیاناً سازمانهای کوچکی در گوشه و کنار عالم پیدا بشوند و به نام شیعه حرف بزنند و قبض و بسط کنند و به خیال خودشان از حقوق ضایع‌شده‌یی که آنها ادعا میکنند، دفاع کنند و تصور برود که در منظر و مرئای جمهوری اسلامی، این حقوق ضایع میشود. اگر چنین تصور و توهمی بشود، اصلاً خسارت بزرگی است.
ما وظیفه داریم در کنار آن شعار و عمل به وحدت - که یک برنامه و یک عمل قطعی است - شیعه را در همه جای عالم، به‌عنوان یک مجموعه‌ی متصل و ملحق به جمهوری اسلامی جمع کنیم. وقتی که ما شعار وحدت اسلامی میدهیم، چرا شعار وحدت شیعی ندهیم و در داخل شیعه، به فکر ایجاد یک وحدت نباشیم؟
البته شیعه در نگاه وسیعتر، شیعه‌ی اثنیعشری، شیعه‌ی زیدی و شیعه‌ی اسماعیلی را شامل میشود که اینها در دنیا هستند و مشترکات زیاد و تأثیرات سیاسی هم دارند؛ ولی متفرقند. البته در بین آنان، آدمهای ناباب و بد نیز هستند؛ کمااین‌که در داخل جمهوری اسلامی هم که افراد شیعه‌ی دوازده امامی خاص و خالصی زندگی میکنند، آدمهای بدی هم وجود دارند که با انقلاب و نظام و سیاست بدند؛ اما با دشمن اسلام خوبند! چنین کسانی، هرجا و هرطور باشند، از ما نیستند. آن بحث دیگری است؛ لیکن شیعه در دنیا باید مرکزیت خودش را پیدا کند.
الان در هند و پاکستان و کشورهای عربی، میلیونها شیعه وجود دارد و غالباً اقلیتهایی هستند که به آنان فشار می‌آید؛ چه آن‌جاهایی که مسلمین در فشارند، چه آن‌جاهایی که حتّی مسلمین در فشار نیستند، اما آنان در فشارند. بنابراین، جایی لازم است که از آنها حمایت بکند و آن، این‌جاست. ما اگر بخواهیم این مرکزیت را تثبیت و تحکیم بکنیم، باید با شیعه‌ی دنیا تعارف داشته باشیم، آنان را بشناسیم، بیایند، بروند و بدانند که با جایی ارتباط دارند. ما از اوایل انقلاب، حتماً از این کار غفلت داشتیم. این کاری که الان انجام میگیرد، کاری است که خیلی دیر دارد انجام میگیرد.
پس، ما هدف جمع و اجتماع و جذب داریم؛ اما هدف دفع و پراکندنِ بیش از آنچه که هست، نداریم. هر برنامه‌یی که انجام میگیرد، بایستی به‌طور کامل، یا نزدیک به کامل و به شکل متکامل، این اهداف را تضمین کند. یعنی اگر ما اجتماعی درست میکنیم، بایستی این اجتماع موجب بشود که جذب گردند؛ نه این‌که گروههایی از شیعه دفع بشوند، تبعیضی بشود، بیاعتنایی و تحقیری صورت گیرد و خدای نکرده تفکر و حرف ضعیفی مطرح بشود و احساس کنند که در این‌جا عمق نیست؛ درحالیکه عمیقترین معارف اسلامی - نه فقط معارف شیعی - در ایران است.
شاید برادران به این نکته توجه داشته باشند، آنچه که الان متفکران ایرانی در باب مسایل اسلامی بحث کرده‌اند - معارف کلی اسلامی، مثل تفکرات مرحوم شهید مطهری - به مراتب عمیقتر و قویتر است از آنچه که متفکران روشنفکر معروف دنیا، از اخوان‌المسلمین، سیّد قطب، رشید رضا، عبده و دیگران مطرح کرده‌اند. تفکرات مرحوم طباطبایی و مرحوم مطهری - این متفکران شیعه - در زمینه‌های اجتماعی و مباحث عمومی اسلام، عمیقتر از همه است؛ مباحث تخصصی، مثل فقه و عرفان و فلسفه و اینها که جای خود دارد. نباید این‌گونه باشد که ما در باب مسایل شیعه، ناگهان بحثی را ارایه کنیم که بحث سبک و کم‌مایه و رقیقی باشد؛ بحث خیلی عمیقی نباشد. این کار ممکن است به جای جذب، موجب دفع بشود. پس، نکته‌ی اول این است که هدف از این اجتماع بایستی دایماً مورد نظر باشد.
نکته‌ی دوم این است که هر کار مثبت، آن جنبه‌ی اثباتیش مورد نظر است؛ جنبه‌ی نفییی آن - یعنی نفی افراد و چیزهای دیگر - اصلاً باید در آن نیاید. مثلاً در برگزاری همین کنفرانس، هیچ نبایستی مسأله‌ی وحدت اسلامی که این‌همه روی آن سرمایه‌گذاری کرده‌ایم و واقعاً هم امر بسیار مهمی است و در درجه‌ی اول اهمیت قرار دارد، نقض بشود.
به این معنا توجه بکنید که در سمینار، در مباحث، در شعارها، در سخنرانیهایی که انجام خواهد گرفت و در قطعنامه‌ی سمینار، مرتب باید بر روی وحدت اسلامی تکیه بشود. شاید بتوان این را یکی از اهداف سمینار قرار داد و در جمع اعلامش کرد. ما باید بگوییم که میخواهیم در این تجمع، شیعه را که یکی از اطراف قضیه‌ی وحدت است، برای وحدت آماده‌تر کنیم. ما در خانواده‌ی اسلامی، یک عضو حجیم هستیم. تأثیر ما شیعیان در ایجاد وحدت، تأثیر زیادی است. ما میتوانیم تأثیر زیادی در همه‌جای دنیا بگذاریم.
این مجموعه دور هم جمع شده‌اند که درباره‌ی وحدت - از جمله، وحدت اسلامی - تصمیم خودشان را بگیرند. در سخنرانیهای این سمینار، مرتب باید خطرات تفرقه و اطماع استکباری دشمن را از ایجاد تفرقه و تقویت گرایشهای طایفه‌یی تذکر بدهیم. مرتب میخواهند گرایشهای منفی را رواج بدهند. ما هم گرایشهای مثبت داریم، هم گرایشهای منفی. گرایش مثبت این است که من خودم را وابسته‌ی به مجموعه‌یی میدانم. گرایش منفی یا نافی این است که وابستگی خودم را به معنای لگد زدن به دیگران بدانم؛ مثل ناسیونالیسم منفی یا نافی.
ما ناسیونالیسم را به معنای مثبتش قبول داریم. هر کس باید به میهن خودش علاقه داشته باشد. مگر میشود کسی از میهن خودش دور باشد؟ ناسیونالیسم به این معنا چیز خوبی است؛ اما به این معنا که چون من اهل این‌جا هستم، پس بایستی علیه همه‌ی ملتهای دیگر توطئه کنم و بدخواه آنان باشم و علیه آنان کید و مکر داشته باشم، این بد است؛ یعنی اثبات وابستگی من به این‌جا، جزییت من از خانواده‌ی عمومی و جهانی را نفی کند. معمولاً این ناسیونالیستها، وقتی که گرایش ناسیونالیستی در یکجا خیلی قوی میشود، این‌طوری هستند. علی ایّ‌ حال، توجه بکنید که این، آن را نقض نکند؛ یعنی در برنامه‌ها مورد توجه باشد. ...(1)
نکته‌ی آخر این است که اگر سمینار مایه داشت، یعنی حرف حسابی در آن وجود داشت، اینهایی را که آمده‌اند، بیش از هدیه و پول و پذیرایی و هتل و از این قبیل، خوشحال خواهد کرد؛ والّا اگر برای آنان هتل خیلی عالی گرفتید و آمدند و بعد هم وقت رفتن، مقداری هدایا و کیف یادگاری و تجملات و خودکار و امثال آن به آنان دادید، میروند و میگویند که هدایای زیادی دادند؛ اما سمینار، سمینار پوچی بود. آدمهای حسابی آنها، این‌گونه خواهند گفت. مثل این‌که گاهی شماها خودتان به یکجای دنیا میروید و میگویید حرفی نداشتند؛ حرفِ مفت بود. این، آبروریزی است.
اما اگر یک چیز پُرمغز و درست و حسابی بود، و لو کیف یادگاری و نظیر آن هم به آنها ندادید، مثلاً میگویند علمشان زیاد است، اخلاقشان خوب است، ولی گدا هستند، یا به‌قول ایشان یک خرده کنسکند! البته من نمیخواهم که به اسلام و به جمهوری اسلامی کنسک هم بگویند؛ این هم مصلحت نیست. کنسک نبودن یک چیز است، ولخرج بیعقل بودن هم یک چیز دیگر است. به این نکته هم باید توجه بکنید که این‌طور نشود که بگویند پول دستشان است، اما نمیفهمند چه‌کار بکنند. همه کار بمیزان باشد؛ منتها در کنار این‌کار، بایستی کارهای درست و حسابی دربیاید.
من از قبل هم این صحبت را با آقایان کرده‌ام که ما بعداً به یک مجمع دروس فقهی احتیاج داریم که بایستی ان‌شاءاللَّه در کنار این کنفرانس ایجاد بشود. این کنفرانس باید هر چند وقت یک بار تشکیل بشود؛ اما در کنار آن، باید یک مجمع تحقیقات دروس فقهی به وجود بیاید.
این کارهایی که بعضی از کشورهای دیگر میکنند، کارهایی است که اصلاً کار ماست؛ یعنی آنها ظرفیتش را ندارند. این مباحث فقهی که در دنیا مطرح است و باید حل فقهی بشود، اگر بتواند از لحاظ علمی در جایی در دنیا حل بشود، آن‌جا ایران است. جاهای دیگر واقعاً حل نمیشود؛ آقایان این را بدانند. از لحاظ علمی، یعنی از لحاظ فن فقاهت و توانایی قدرت استنباط از کتاب و سنت، رب‌النوع آن این‌جا پیش ماست؛ انبارش ایران است. اگر یک وقت هم در گوشه و کنار، آدم بااستعدادی در فلان دانشگاه دینی یا علمی فلان کشور باشد، یک مورد نمونه است؛ قدرت حل علمی مسایل را ندارند.
واقعاً اگر یک فقیه خوب ما به مجمع آنها برود، از همه‌ی آنها سر است. این، یک چیز واقعی است که شاید بعضی از آقایان ندانند؛ لیکن بدانید که این‌طور است. در این‌جا علما و فقهای ما، خیلی بالاتر از فقهای خوب آنها هستند. آنهایی که سواد ندارند که هیچ؛ از با سوادهای آنها هم خیلی بالاتر و بهترند. فرض کنید که شما بخواهید یکی از فضلای قم را با مفتی دیار مصر مقایسه کنید. قطعاً فضلای دست‌به‌کار فعلی قم ما، به مراتب بهتر از آن آقا هستند. نه این‌که یک ذره بهترند؛ خیلی بهترند؛ درس‌خوانده و فاضل و خوشفکر و قوی و اهل استنباطند.
خلاصه، این‌کارهای فقهی باید در این‌جا انجام بگیرد؛ جایش تهران و قم و ایران ماست. اگر آنها مجامعی تشکیل داده‌اند و توانسته‌اند چنین کارهایی بکنند، چون زمینه خالی بوده و کسی نبوده است؛ ولی باید ما این‌کارها را انجام بدهیم. بایستی ان‌شاءاللَّه زمینه‌ی این کار هم در این‌جا فراهم بشود، و این نمیشود، مگر این‌که این سمینار از لحاظ علمی، سمینار موفقِ پُراستخوانِ پُرمغزی باشد. ما همیشه اصرار هم داریم که هرچه میتوانید، این چیزها را کم‌خرجتر دربیاورید. این، بهتر و با مصلحت واقعی مغتنمتر است.

 


والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و بر کاته‌

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار شعرای مشهد

تاریخ: 1369/01/06

 

بیانات در دیدار شعرای مشهد


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


هر شعری، پیامی دارد. هنوز ذهنیت جامعه‌ی ما، تحلیل درستی از شعر سپید و شعر آزاد ندارد. البته برای من خیلی روشن نیست که این کار چه‌قدر ضرورت دارد. میدانید که شعر نو و همین شعرهای نیمایی را ما با ضرورتی قبول کرده‌ایم؛ والّا بیخودی که نمیآییم یک قالب مطلوب را بشکنیم. قالب شعر کلاسیک، قالب مطلوبی است. اگر کسی بگوید نامطلوب است، حرف درستی نزده است. این وزن و قافیه، چیز خوب و مثبتی است؛ یک چیز منفی که نیست.
اگر آدم بیاید به خاطر سنت‌شکنی، چیز مثبتی را بشکند و چیز دیگری دربیاورد، برای این کار علتی لازم دارد. اصلاً نفس سنت‌شکنی، هیچ ایده‌ی مطلوبی نیست. سنت‌شکنی، حرفی است که هیچ پشتوانه‌ی منطقی ندارد؛ مگر این‌که سنت غلط باشد، یا چیز بهتری در پیش باشد؛ آن‌وقت آدم سنت را میشکند. حالا که میخواهیم این وزن و قافیه را بشکنیم، آن چیز بهتر چیست؟ یا ضرورت کدام است؟
شعر نیمایی، آن ضرورت را بیان میکرد و میگفت من میخواهم مطالب و مفاهیمی را که جدید است، بیان کنم؛ ولی اینها در آن قالبها نمیگنجد. بنابراین، من مجبورم که این افاعیل را کم یا زیاد کنم. یعنی به کمک کم و زیاد کردن افاعیل، هم مقصود خودم را بیان کنم و هم اصلاً دستم باز باشد و یک وقت وزن و قافیه، من را محدود نکند. بنابراین، آن درست است؛ اما این شعر سپید - که البته ما اسم آن را شعر آزاد میگذاریم، زیرا شعر سپید وزن دارد؛ یعنی همان شعر نیمایی - چه ضرورتی را ایجاب میکند که ما بکلی وزن را بشکنیم؟ شما میتوانید همین مضمون را در یک چیز موزون بیاورید.
این مسأله، برای بنده‌ی حقیر که با شما صحبت میکنم، حل نشده است. البته سالهاست که این فکر وجود دارد و متعلق به حالا هم نیست. حدود سال 40 در این فکر بودیم و روی آن، بحث و مطالعه و صحبت کردیم؛ ولی به نتیجه‌یی دست پیدا نکردیم. درعین‌حال، چون شعر و عروض نیمایی وزن دارد، آن را قبول داریم.
نکته‌ی دیگری که عرض میکنم و مخصوصاً برادران جوان توجه کنند، مربوط به محتواست؛ دیگر مربوط به قالب نیست. آن نکته این است که قوام و خمیرمایه‌ی شعر، همین خیالی است که شما آن را پرواز میدهید. شما چیزهایی را میبینید که چشم معمولی آنها را نمیبیند. آن رقت خیالتان، خیلی چیزها را به شما نشان میدهد که ما در چشم معمولی، آنها را نمیبینیم. اصلاً شعر، یعنی این. اگر این نباشد، شعر وجود ندارد. وقتی که خیال را به سراغ مفاهیمی میفرستید که میخواهید آنها را بیاورید، این مفاهیم را سبک و سنگین کنید. خیال، جسور و بیمنطق است؛ طبیعتش این است. خیال در جایی میرود مینشیند، که جای نشستن نیست. شما وقتی میخواهید آن را به داخل ذهن خودتان بیاورید، برایش لفظ درست میکنید؛ ولی حتماً سبک و سنگینش کنید؛ زیرا هریک کلمه شعر شما، اگر بناست در جایی اثر بگذارد، شما با آن همراهید.
ببینید چه میخواهید بگویید؛ آن چیز درست را بگویید. مثلاً فرض کنید در همین شعری که الان خوانده شد، شما به فرودستان میگویید که خون فرادستان را بریزند؛ در حالی که به این کلیت، اصلاً درست نیست. ما اسلامی فکر میکنیم؛ آنارشیستی که فکر نمیکنیم. این، تفکر آنارشیسم است؛ حتّی تفکرات چپ و افراطی و مارکسیستی و امثال اینها هم نیست؛ آنها هم این‌طوری نمیگویند. من یقین دارم و برایم روشن است که شما هم این را نمیخواهید بگویید. جوان انقلاب، نمیتواند این فکر را داشته باشد؛ اما حرف شما این را میگوید. میگوید شما برو دستت را تا مرفق به خون فرادست خضاب کن! فرودست و فرادست، حدی که ندارد. یعنی در این سلسله مراتب اجتماعی و اقتصادی، هر کسی در هرجایی که ایستاده، هم فرودست و هم فرادست است. وانگهی، ما کدام فرادست رامیزنیم؟ ما آن کس را که ظالم و کافر و طاغی و متعرض به دیگران است، میزنیم. ملاک، اینهاست. اگر نباشد، فرودست یا فرادست باشد، فرقی نمیکند.
شما الان این کمند خیال را پرتاب کرده‌اید و مفاهیم را صید میکنید. خیال به هرجا که میخواهد، میرود و شما گاهی نمیخواهید؛ اما او میرود. لیکن هرجا که او رفت، ملاک نیست و به هرجا که خیال رسید، آدم آن را نمیکِشد. ممکن است شما تور را به دریا بیندازید و عوض ماهی، لنگ کفش بیرون بیاید. در این صورت، شما آن را بالا نمیکشید و رهایش میکنید.
غرضم این است که مخصوصاً شما جوانان به این نکات توجه بکنید؛ چون قاعده‌ی یک دنیای جدید هستید. آدم خودش را درست ارزیابی نمیکند. من تا حدی شاید بتوانم شماها را ارزیابی کنم؛ ولی شماها بیش از این هستید که حتّی من ارزیابی بکنم. یعنی الان گوشت نویی بالا می‌آید و شما آن گوشت نویید. آن گوشت نو، بعداً همه‌کاره‌ی این دست است. تمام خطوط را او معین میکند، علامت انگشت را او معین میکند، اوست که به آب و آتش میخورد، و اوست که حس میکند. بنابراین در آینده، همه کار دست اوست. مواظب این گوشت نو باشید. شما که پایه‌ی این قاعده‌ی اصلی هستید، به آن کاری که انجام میدهید، توجه بکنید.
جمع کردن جوانان و طلاب شاعر، کار بسیار خوبی است. بایستی به قدر همه‌ی استعداد و تا جایی که امکان دارد، این ذهن کشانده بشود. به نظر من، بینهایت هم است و خیلی میشود کار کرد؛ منتهای مراتب، کار صرافی و نقادی شعر را جدی بگیرید.
انقلاب، خصوصیاتی دارد. یکی از آنها این است که هر کسی احساس آزادی میکند. طبع انقلاب این است که زنجیرها را میگسلد و هر کسی احساس آزادی میکند. البته زنجیرهایی از قانون را میبندد؛ اما آن زنجیرهایی که به مروز زمان به وجود آمده، انقلاب که اینها را نمیبندد، اینها هم که خودش به وجود نمی‌آید. بنابراین، همه احساس آزادی میکنند و این چیز خوبی است؛ منتها من و شما باید توجه داشته باشیم که این آزادییی که احساس میشود، یکجا - مثلاً در شعر - خرابکاری نکند.
در سابق، اگر کسی در محیطهای ادبی، شعری میخواند که به‌هرحال مورد تأیید نبود، به‌طور طبیعی آن را طرد میکردند. البته نمیخواهم بگویم که در سابق هرچه شعر بود، خوب بود. نه، در سابق هم شعر چرند و شاعر بیربط زیاد داشتیم؛ کم هم نبودند، فراوان بودند و خیلی از آنها هم در حال حاضر هستند. این، هیچ به معنای آن نیست که بخواهم بگویم در آن‌وقت از جهتی بهتر بود؛ اما این بود که در آن‌وقت شعرای جوان، با اساتید خودشان همسو بودند. الان بسیاری از شعرای جوان، با اساتید شعر همسو نیستند؛ پس، راه استفاده‌ی از آنها بسته است. مثلاً همین اخوان (امید)، درست است که شعر کلاسیکش واقعاً شعر بسیار متوسطی است - هرچند خودش خیال میکند که شعر کلاسیکش خیلی خوب است - اما شعر نوی او خوب است و وی جزو اکابر این فن میباشد. با این حال، شماها نمیتوانید از او استفاده کنید؛ نمیتوانید بروید با او بنشینید؛ چون او اصلاً شماها را نفی میکند؛ شماها هم او را بکلی از رگ و ریشه نفی میکنید. میبینید که این راه بسته است. این است که الان چون آن راه وجود ندارد، شما در میان خودتان باید مسأله‌ی نقادی و صرافی و تصحیح شعر را جدی بگیرید و نگذارید که خدای نکرده کسی با تصور شعر گفتن، همین‌طور مدتی رشد کند و گروهی هم با او رشد نمایند. این را خیلی دقت کنید.


ان‌شاءاللَّه که خداوند توفیقتان بدهد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در جمع فضلا و طلاب و روحانیون مشهد

تاریخ: 1369/01/04

 

بیانات در جمع فضلا و طلاب و روحانیون مشهد


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


خدای بزرگ را سپاسگزارم که مجدداً این توفیق را یافتم که در جمع شما عزیزان، علمای عظام و مدرّسان بزرگوار و فضلا و طلاب پُرشور و انقلابیِ این حوزه‌ی عریق و خوش‌سابقه باشم و توفیق دیدار شما را داشته باشم.اولاً سال نو و ثانیاً به صورت اهم، اقتراب ایام مبارک ماه رمضان را تبریک عرض میکنم و امیدوارم برکات الهی بر این حوزه - که دوران بسیار عبرت‌انگیزی را در طول دهها سال اخیر گذرانده است - شامل بشود و رکنی از ارکان گسترش و حیات نوین اسلام در عالم باشد.
در ابتدا، وضع روحانیت در دوران حاضر را در چند جمله بازنگری کنیم. حرف جدیدی نیست، اما مهم است. هیچ‌وقت جامعه‌ی علمی شیعه در طول تاریخ، به قدر امروز، از لحاظ کمیت بزرگ نبوده است. هیچ‌وقت از لحاظ قدرت، به قدر امروز، کارآمد و صاحب قدرت سیاسی و اجتماعی نبوده است. هیچ‌وقت به قدر امروز، تمکن مالی و سایر امکانات مرغوب جامعه - مثل رسانه‌ها و منبرها و مطبوعات و امثال اینها - نداشته است. هیچ‌وقت به قدر امروز، در دنیا معروف نبوده است. هیچ‌وقت به‌قدر امروز، مورد احترام و تجلیل آحاد انسانها - اعم از مسلمان و غیرمسلمان - و مسلمین - شیعه و غیرشیعه - نبوده است. هیچ‌وقت به قدر امروز، دشمن نداشته است؛ چه کمیت دشمنان، چه کیفیت و قدرت و مکانت سیاسی و اجتماعی و نظامی قدرتها. و بالاخره هیچ‌وقت به قدر امروز، مسؤولیت بر دوش خود نداشته است.
اگر امروز قدرت و معروفیتمان از همیشه بیشتر است، رسانه و وسیله‌ی گفتگوی با مخاطبان و مستمعان، بیشتر در اختیارمان است، دوستان بیشتری داریم، پول و قدرت مالی بیشتری داریم و بقیه‌ی اموری که امروز بیشتر داریم - مثل جمعیتمان، آحاد روحانیون از بزرگ و کوچک و از این قبیل - به همین نسبت، مسؤولیتمان هم بیشتر است.
در بینش اسلامی، هیچ‌وقت امکانات از مسؤولیت جدا نیست. اینهایی که عرض شد، واقعیاتی است. تاریخ گذشته هم که مشخص است؛ یعنی از زمانی که چیزی به عنوان طبقه‌ی دینیِ علمی، در میان شیعه به وجود آمده است - که معمولاً تاریخ تشکیل حوزه‌ها را به زمان شیخ‌الطایفه، شیخ طوسی (رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه) میرسانند و شاید قبل از آن هم بشود این تاریخچه را پیش برد - تا امروز چنین پیشرفتی در امور حوزه‌ها نبوده است. پس، ما امروز این خصوصیات را داریم. این مسؤولیت چیست؟ در این باره هم مختصری عرض میکنم.
مهمتر از همه، مسؤولیت شخص خود ماست. یعنی (من نصب نفسه فیالنّاس اماما فلیبداء بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره)(1). اول، تأدیب نفس است که بدون این، برداشتن بار مسؤولیت، ممکن نخواهد شد و یکجا خراب خواهد شد و بار بر زمین خواهد ماند و مدعیِ خود و غیر خود را بدنام خواهد کرد. اگر بخواهیم که بار، سالم به مقصد برسد، باید همه خودمان را اصلاح کنیم. من خودم را بیش از همه و پیش از همه، مستحق اصلاح میدانم.
در همه‌ی شؤون روحانیت و وظایفی که علمای دین و روحانیون و ملبسان به این لباس دارند، این اصلاح نفس لازم است و ما باید این مسؤولیت را حس کنیم. قدم اول این است که ما احساس بکنیم مسؤولیت اصلاح نفس را داریم؛ اصلاح از لحاظ اخلاقی و روحی و تدارک کردن اخلاص و قصد قربت و اجتناب از گناه؛ همان‌که امیرالمؤمنین(علیه‌الصّلاةوالسّلام) فرمود: (و لکن اعینونی بورع و اجتهاد و عفّة و سداد)(2)؛ یعنی تلاش دایم برای درست حرکت کردن و منحرف نشدن و عفت و سداد. این احساس را باید بکنیم و به اصلاح فکر و اصلاح بینش و اصلاح سلیقه‌ی معوج - اگر خدای نکرده در ما هست - و اصلاح مذاق و مشرب دینی و فقهی و کلامی و سیاسی و غیره توجه کنیم.
امام فقید عظیم‌الشأن(رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه) که حقاً از همه جهت اسوه بودند - این کلمه‌ی (همه جهت) را من باتوجه عرض میکنم - واقعاً ازهربعدی انسان نگاه میکند، میبیند جا دارد که انسانها وطلاب علم و روّاد طریق هدایت مردم، به‌ایشان اقتدا کنند. آن بزرگوار در قم، اولین روزی که برای درس روی منبر نشستند، من در درسشان حاضر بودم. ایشان قبلاً روی زمین مینشستند و درس میگفتند و بعد از چندی که جمعیت زیاد شد و طلاب میخواستند چهره‌ی ایشان را زیارت کنند و صدایشان را درست بشنوند، اصرار کردند که روی منبر بنشینند. گمان میکنم ایشان بعد از رحلت مرحوم آیةاللَّه‌العظمی بروجردی(رضوان‌اللَّه‌علیه) این را قبول کردند. تا آن بزرگوار حیات داشتند، ایشان منبر ننشستند. این بزرگوار، آن روز را تماماً به نصحیت گذراندند. اولین مطلبی که بعد از (بسم‌اللَّه) فرمودند، این بود که مرحوم آقای نائینی(رحمةاللَّه‌علیه)، روز اولی که برای درس روی منبر نشست، گریه کرد و گفت: این همان منبری است که شیخ انصاری(ره) روی آن نشسته، حالا من باید روی آن بنشینم. ایشان از همین‌جا، شروع به نصیحت کردن طلاب کردند که بفهمید چه کاری میکنید و چه‌قدر این مسؤولیت سنگین است. البته جزییات فرمایشهای آن روز، الان در ذهنم نیست. ایشان در آن روز که این صحبتها را میکردند، در حد یک مدرّس بزرگ و یک فقیه عالی‌مقامِ مهیای مرجعیت بودند. احساس مسؤولیت، این‌قدر مهم است. از آن‌جا بگیرید، تا معممان و روحانیونی که در طبقات پایینتر هستند، تا برسد به یک مرثیه‌خوان و یک روضه‌خوان معمولی، که او هم در آن کاری که برعهده گرفته، باید احساس مسؤولیت بکند. اگرچه رتبه‌ی وجودی شغل در مورد چنین کسی، به مراتب ضعیفتر از رتبه‌ی وجودی شغل در مورد یک مدرّس عالی‌مقام است، لیکن این فرد هم باید احساس مسؤولیت بکند.
یکوقت در جمع آقایان گفتم، شاید هم خودتان دیده باشید که محدّث عالی‌مقام، مرحوم آقا میرزا حسین نوری(رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه)، کتابی به نام (لؤلؤ و مرجان) دارند. دنباله‌ی اسم لؤلؤ و مرجان، این است: در شرایط پله‌ی اول و دوم منبر روضه‌خوانان. ایشان یک کتاب نوشته است که نگویند حالا ما که ادعای علم و اجتهاد و ارشاد مردم را نداریم؛ فقط روضه‌خوانیم! سابق که این منبرهای چند پله بود، همه نمیرفتند که آن بالای منبر بنشینند. وعاظ درجه‌ی اول این کار را میکردند، لیکن متوسطان و پایینها، همین پله‌ی اول مینشستند و این حرمت را نگه میداشتند. کار خوبی هم بود، حالا هم خوب است که همین مراعاتها بشود و هر کسی حد خودش را رعایت بکند. تا همین زمانهای ما هم بود. مثلاً یک نفر که فقط مسأله میگفت، آن بالا نمیرفت. همین فرد، اگر میخواست از روی کتاب مسأله‌یی بگوید، یا اگر یک نفر میخواست روضه بخواند، پله‌ی اول و دوم مینشست. همین هم شرایطی دارد. پس، ببینید که احساس مسؤولیت باید باشد.
چرا ما باید این احساس مسؤولیت را بکنیم؟ به خاطر همان خطورت مسؤولیتی که در ما هست. روی این (هیچ‌وقت) هایی که در اول صحبتم عرض کردم، دقت کنید. هرکدام از این تحدیدها، لازمه‌یی دارد. یک روز بود که حداکثر شعاع وجودی یک روحانی، عبارت از این بود که رساله‌یی بنویسد که در آن، فقط احکام عملیِ فردی - و نه اجتماعی - مندرج است؛ یا تعدادی از این رساله‌ها را بین مقلدانش منتشر کند، که بخش کوچکی از زندگی مقلدان، برطبق این رساله‌ها عمل میشد. آنها هر کاری که میکردند، بر اساس اقتضای روز و سیاستها و نظام اجتماعی و حکومت بود. تمام امور اقتصادیشان، زندگیشان، اخلاقشان، رفتارشان، در چارچوب آن سیاستها و اقتضائات رقم میخورد.
در رساله‌های عملیه‌ی ما، مسأله‌ی حکومت و نظام اقتصادی اسلام مطرح نبود. آن خمس و زکاتی که ما مسأله‌اش را به صورت ریز و مسألةٌ میگوییم، به‌هیچ‌وجه به معنای اداره‌ی نظام اقتصادی که نبود. اداره‌ی نظام اقتصادی، دست وزارت دارایی و برنامه‌ریزان بود. قرض بگیرند، قرض بدهند، برنامه‌ریزی کنند، بودجه ببندند، پولی که درآمد مملکت است، بین بخشهای مختلف تقسیم کنند، کشاورزی یکطور، صنعت یکطور، وابستگی یکطور، خودشان را به غرب یا به شرق نزدیک کنند. این بود دیگر. نظام اقتصادی، اینها بود.
الان ما چند وزارتخانه داریم که با هزاران نفر کارمند و میلیاردها تومان پولی که خرج میکنند، نظام اقتصادی را برنامه‌ریزی و هدایت میکنند. وزارت دارایی، برنامه و بودجه، وزارت صنایع سنگین، وزارت معادن و فلزات، وزارت کشاورزی و وزارت بازرگانی، این کارها را برعهده دارند. معمولاً رؤسای دولتها در این ده، یازده سال اخیر هم، خودشان بشخصه دخالت میکردند. این، اداره‌ی امور اقتصادی کشور میشود. تاجری که همه‌ی زندگیش محکوم برنامه‌ریزی دستگاه حاکم است، حالا یکپنجم درآمدش را هم که به یک عالم بدهد - اگر بدهد - این‌که سیستم اقتصادی اسلام نیست. این، یک گوشه‌ی کوچک است.
بله، هم خمس، هم زکات، هم کتاب تجارت، هم بقیه‌ی کتب معاملات، مزارعه و مساقات و رهن و سایر عقود، میتواند فراهم کننده‌ی نظام اقتصادی کشور باشد؛ کمااین‌که در حال حاضر در بانکهای ما جریان دارد. ما الان بانکهای خود را با نظام مضاربه اداره میکنیم. مضاربه در سابق، غیر از حالا بود. در رساله‌ی عملیه، مضاربه فقط این بود که یک نفر پیش یک نفر دیگر برود و بگوید من این پول را میدهم، تا شما با آن تجارت بکنی، بعد حاصلش را هم با یکدیگر تقسیم کنیم. این کجا، و این‌که مضاربه مبنا و پایه‌یی برای اداره‌ی یک بخش عظیم از امور مالی کشور - یعنی بانکها - بشود، کجا؟ اصلاً این دو با هم، یکی است؟
از اعلیمرتبه‌ی نفوذ یک روحانی در گذشته، این بود که امور فردیِ محض را - که تازه همه هم عمل نمیکردند و دلبخواهی بود - روی کاغذ بنویسد و پخش کند و آنهایی که دلشان میخواست بگویند ما مقلد آن آقا هستیم، به همه و یا به بخشی از آن عمل کنند. این کجا، آن‌که امروز هست، کجا؟ امروز، روحانیت است که بر تمام دستگاههای اقتصادی کشور مشرف است. امروز، اگر آن شخص روحانی که سیاستهای کشور را او باید بگذارد - یعنی مقام رهبری - بگوید که مثلاً شما در بخش صنعت با فلان خصوصیات، حق ندارید یک ریال سرمایه‌گذاری کنید، دولت در آن بخش، یک ریال سرمایه‌گذاری نخواهد کرد. امروز، سیاستگذاری روحانی میتواند مملکت را به سمت کشاورزی بکشاند، به سمت صنعتی بکشاند، خدای نکرده به سمت وابستگی بکشاند، یا به سمت خودکفایی و استقلال و شکوفایی اقتصادی سوق دهد، یا به سمت رکود اقتصادی بکشاند. این کجا، آن کجا؟ اصلاً قابل مقایسه است؟ سعه‌ی کار شما و حوزه‌های علمیه، این‌قدر تفاوت کرده است.
وقتی که ما میگوییم روحانیت این عظمت و قدرت و امکان را پیدا کرده، معنایش این نیست که حالا تکتک روحانیون، دارای این اختیارند. نه، این اختیار در میان جامعه‌ی روحانیت است. این، مسأله‌ی بسیار مهمی است. امروز مثلاً از شما سؤال میکنند که آیا حیل ربای به آن شکل جایز است، یا جایز نیست؟ شما با یک نیش قلم - که البته متکی به استنباط و فتوا و بررسی جوانب فقهی مسأله است - میتوانید بخش عظیمی از چیزهایی که به عنوان حیل ربا به کار میرود، تعطیل کنید، یا راه بیندازید. از شما میپرسند که حکم زمینهای بایر یا دایر یا مثلاً انواع و اقسام زمینهایی که امروز در کشور ما هست؛ آنهایی که در اختیار طاغوتیها بوده و امروز در اختیار افرادی به عنوان کشت موقت قرار گرفته؛ آنهایی که در اختیار هیأت هفت نفره است، چیست؟ اینها چه کار باید بشود؟ به افرادتملیک بشود؟ با چه شرایطی؟ این کار، کار روحانیت است؛ یعنی بینش فقهی اسلام است که امروزاین مسایل را تعیین میکند. اینها مسؤولیت است. به همین جهت است که عرض کردیم، هیچ‌وقت در طول تاریخ روحانیت، این قشر به قدر امروز، دوست و دشمن نداشته است.
چه موقع سردمداران عالم، از علمای دین در ایران یا جاهای دیگر، یادشان بود؟ بله، آن وقتی که علمای دین وارد میدان مبارزه میشدند؛ مثل مشروطیت در ایران، مثل نهضت آزادیخواهی در شبه قاره‌ی هند - که تقریباً در صدوپنجاه سال قبل شروع شد - مثل حرکت علما و مراجع نجف در مقابل نفوذ انگلیسیها در سال 1920، اسمشان سر زبانها میافتاد. یک نفر، دو نفر را نشان میکردند و با او مقابله مینمودند؛ والّا چه کسی به فکر علما بود که حالا یک عده از آنها در این‌جا زندگی میکنند؟
ولی امروز چگونه است؟ امروز بسیاری از همت و پول و ابتکار و طراحی و برنامه‌ریزی استکبار جهانی، مصروف این میشود که ببیند چگونه میتواند همین شما طلاب و فضلا و علما را از راه راست انقلاب منحرف کند. برای این کار، پول خرج میکنند؛ چون میدانند اگر علما، همچنان‌که تا امروز پیشگام این انقلاب بوده‌اند و در صفوف مقدم، در جنگ، در صحنه‌های انقلابی و در صحنه‌ی سیاست حضور داشته‌اند، باز هم حضور داشته باشند، به‌هیچ‌وجه استکبار نمیتواند با این انقلاب روبه‌رو بشود. میخواهند این مانع - یعنی شما جامعه‌ی علمای اسلام - را از سر راه بردارند. برای این کار، برنامه‌ریزی میکنند.
هر کسی که به خط انقلاب و اسلام ناب محمّدی (صلّیاللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم) نزدیکتر است، به ضربات و حملات و تهمتها و هوچیگریها و سوءقصدها و بدجنسیها و موذیگریهای جناح استکبار هم نزدیکتر است. با هر آخوندی بد نیستند؛ با بعضی از آخوندها خیلی هم خوبند؛ همچنان‌که در دستگاه سلطنت هم همین‌طور بود. آن دستگاهی که میخواست ریشه‌ی روحانیت را بکند، خاطر بعضی از آخوندها را هم میخواست! به آخوندهای درباری پول میداد و به آنها سفارش میکرد که عمامه‌تان را یک مقدار بزرگتر و ریشتان را هم یک مقدار بلندتر کنید! اینها را دیده بودیم، ما از اینها خبر داریم. رژیم طاغوت، خاطر این‌گونه روحانیون را هم میخواست و با آنها ملاقات هم میکرد.
البته چون ذات آن دستگاه، ذات متکبر و خبیث و رذلی بود، محبت و نوکریِ آن علما را، آن‌چنان‌که باید و شاید هم قدردانی نمیکرد. همانهایی که نوکر آن دستگاه بودند، به مردم و به بقیه‌ی روحانیون، زبانشان دراز بود و زور میگفتند؛ اما به خود دستگاه نه! خود آن رأس طغیان و نوکران رده‌ی بالایش، تحقیر و بیمحلی و بیاحترامیشان هم میکردند. میدیدند که اینها چه‌قدر پَستند! این را هم ما اطلاع داشتیم.
امروز هم همین‌طور است. امروز هم با علمای خوب بدند. امروز هم با امام بزرگوار(ره) که یک لحظه در راه خدا درنگ نکرد؛ یک ذره از نیروهای خودش را در پیمودن این راه، بیاستفاده نگذاشت؛ با تمام وجود و در تمام آنات زندگی، به سمت آن هدف عالی و مقدس رفت و خدا هم او را کمک کرد، بد بودند. با فلان آخوندِ ضد انقلابِ مرتجعِ نوکرصفت، خوب هم بودند.
هر کسی را که دستگاه قضایی اسلام، دیروز و امروز، به خاطر جرم و فسادی محکوم کند، فوراً دستگاههای خارجی طرفدار او میشوند! ما افتخار میکنیم که دستگاه قضایی ما - که بحمداللَّه عمدتاً متشکل از علما و روحانیون و فضلا و مدرّسان است - نسبت به خاطییی که در لباس روحانیت هم باشد، اغماض نمیکند. این، از افتخارات ماست. هیچ‌کس نمیتواند این تهمت را به روحانیت بزند که اینها هم‌لباسهای خودشان را رعایت میکنند. نخیر، ابداً؛ میبینید دیگر. ملبس به لباس روحانیت، خطایش دیده میشود، سنجیده میشود، محاکمه میشود و به حسب عِظَم یا صِغَر جرم، مجازات معین میگردد. البته در مواردی، چون معمم است، مجازات هم سنگینتر از غیرمعمم است؛ این را هم داریم.
گاهی بعضی از محترمان و آقایان صاحب صدق نیت که غرض سویی ندارند، به ما مراجعه میکنند و میگویند: اگر این جرم را غیرروحانیون داشته باشند، همین‌طور با همین شدت با او رفتار میکنند؟ ما میگوییم: آن‌جایی که مجازاتِ مشخصی است، کیفر نسبت به همه یکسان است؛ اما آن‌جایی که قاضی در سعه است و در مجازات میتواند خفیف و یا ثقیل و شدید بگیرد، یکی از عوامل مشدده در مجازاتها، تلبس به این لباس است. این - به قول قضات - از علل مخففه نیست؛ از علل مشدده است و همین‌طور عمل میکنند.
تا یک نفر به خاطر توطئه، کودتا، زمینه‌چینی کودتا، مخالفت با نظام اسلامی، قیام علیه انقلاب و نظام، دچار شدن به فساد و لغزش اخلاقی، تهمت و اهانت به رزمندگان و فداکاران و توطئه و خباثت علیه این جوانان پاک و مقدس - که در این دوران به اسلام آبرو دادند - مورد محاکمه قرار گرفت و مجازات شد، فوراً میبینید که دستگاههای خارجی، عاشق این روحانیِ فاسد و مجازات‌شده میشوند، برایش تبلیغ میکنند، مظلومش میشمارند و دستگاه را زیر سؤال میبرند که چرا این فرد را کشتید؟! اگر مسن باشد، یکطور؛ اگر مقام بالا باشد، یکطور؛ اگر مقام پایین باشد، یکطور. پس، با هر روحانییی بد نیستند؛ با روحانیِ راه خدا بدند. این، وضع امروز شماست. به خاطر چه؟ به خاطر همان اهمیت حضور و مسؤولیت شما.
در این زمینه، بحث طولانی شد. البته بحث طولانی هم است، ولی من نمیخواهم در این زمینه، بیش از این صحبت بکنم. پس، ما این را بدانیم که امروز مسؤولیت روحانیت، بسیار سنگین است. اولین مسؤولیت شما، عبارت از پاسداری از اسلام و نظام اسلامی است. آن کسانی که با نظام اسلامیِ با این عظمت، که اسلام را عزت بخشید، مسلمین را سربلند کرد، اسلام را در دنیا مطرح نمود، ملتهای مسلمانِ تحقیرشده و فراموش‌شده را به یاد اسلام انداخت - که میبینید چه‌طور ملتها یکی پس از دیگری، به سمت اسلام گرایش پیدا میکنند - بلکه در سطح جهان، آزادی ملتها را به دنبال آورد، مخالفت کنند، مورد عفو و اغماض قرار نخواهند گرفت. ما برخورد میکنیم؛ هر کس که میخواهد باشد، در هر حدی که میخواهد باشد. این برای ما، از آن مناطقی که جای اغماض باشد، نیست.
البته یک مرحله پایینتر، آن بیتفاوتها هستند. واقعاً کسانی هستند که نسبت به انقلاب بیتفاوتند. این هم به نظر ما پسندیده نیست. بعضی امروز، همان‌طور صحبت میکنند، همان‌طور مینویسند، همان‌طور منبر میروند، همان‌طور تبلیغ میکنند که قبل از انقلاب میکردند! انگارنه‌انگار که در این مملکت، انقلابی به وجود آمده، اسلام زنده و مطرح شده، قرآن احیا شده و شریعت اسلامی مبنای نظام اداره‌ی کشور قرار گرفته است. انگار که این چیزها اتفاق نیفتاده است! نسبت به نظام بیتفاوتند؛ ولی نسبت به بعضی از اشکالات و نارساییها، خیلی تیز و دقیقند!
ما کسانی را میشناسیم که در تمام دوران تسلط طاغوت، در مقابل آن همه مفاسد، یک کلمه حرف به عنوان نهی از منکر بر زبانشان جاری نشد؛ ولی حالا در نظام اسلامی که جلّ و عمده‌ی امور، در جهت صلاح و رشد و تقوا و حاکمیت دین است، اینها حساس شده‌اند و تا اشکالی در گوشه‌یی به وجود بیاید، فوراً زبان به اعتراض بلند میکنند! البته ما از اعتراض نمیترسیم - اعتراض بکنند - اما ارزش این افراد پایین است. اینهایی که نسبت به نظام اسلامی، آن حساسیت دفاع را ندارند، پایینند.
شما ببینید ما در دوران حاکمیت امیرالمؤمنین(علیه‌الصّلاةوالسّلام)، دو گونه از صحابه و بزرگان اسلام داریم. بعضیها کسانی بودند که تا دیدند امیرالمؤمنین سر کار آمد، حق را شناختند و آمدند با تمام وجود در خدمت قرار گرفتند. البته بعضی به آن شدت نبود، اما باز هم بودند. عده‌یی هم بودند که در این‌جا شک کردند. از رحلت پیامبر(ص) بیست وسه سال گذشته، در طول این مدت، در هیچ‌چیز شک نکردند؛ حالا که امیرالمؤمنین(ع) سر کار آمد، اینها شک کردند! بعضیها گفتند: (انّا قد شککنا فی هذا القتال)(3). امیرالمؤمنین با اینها برخورد قاطع کرد.
در مسجد مدینه، بعد از بیعت با امیرالمؤمنین، ایشان گفتند که متخلفان از بیعت را یکییکی آوردند. فرمود: شما چرا بیعت نکردید؟ گفت: آقا من منتظرم بقیه بیعت کنند، بعد من بیعت میکنم! فرمود: خیلیخوب، برو. دیگری و دیگری هم همین‌طور. در بین این بزرگوارانی که بیعت نکرده بودند، (عبداللَّه‌بن عمر) بود. ایشان را به مسجد آوردند. امیرالمؤمنین(ع) پرسید: چرا شما بیعت نکردی؟ او دستی به هم مالید، تأملی کرد و - مثلاً - گفت: حالا بله، خوب! (مالکاشتر) که آن‌جا ایستاده بود، گفت: یا امیرالمؤمنین! شما اجازه بدهید، من سر این یکی را - که پسر خلیفه‌ی اسبق هم است - از تن جدا کنم، تا دیگران حساب کار خودشان را بکنند و بفهمند که مسأله، مسأله‌ی قاطعیت است. امیرالمؤمنین(ع) خندیدند و فرمودند: نه، این فرد در جوانیهایش خوش‌اخلاق نبود، حالا هم که پیر شده، اخلاقش خراب است؛ ولش کنید برود. در آن روز، (مالکاشتر) آن جمله را به امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد. او گفت: یا امیرالمؤمنین! اینها نمیدانند که تو هم شمشیر و تازیانه داری. خیال میکنند که تو شمشیر و تازیانه نداری. بگذار من این را مجازات کنم، تا بفهمند تو هم شمشیر و تازیانه داری.
این اشتباه است که کسی خیال کند نظام اسلامی، شمشیر و تازیانه ندارد و برخورد نمیکند. نخیر، بیملاحظه‌تر برخورد میکند؛ چون برای خداست. کاری که برای خداست، در آن ملاحظه نیست. آن کسانی که این‌طور مقابله میکنند، آن کسانی که مقابله نمیکنند، اما در خدمت هم نیستند؛ اینها هم انصافاً باید تجدید نظر کنند و قدر این نظام اسلامی را بدانند. در طول این قرون متمادی، چه موقع اسلام مثل امروز، مبنای حاکمیت قرار گرفته و این‌قدر در دنیا عزت پیدا کرده است؟ باید مغتنم بشمارند.
من به شما برادران عزیز و آقایان محترم عرض میکنم که ماه رمضان در پیش است. این ماه رمضان و ماه رمضانها و ایام معدّ برای تبلیغ را خیلی باید قدر بدانیم. در این ایام، مردم آماده‌اند. البته رسانه‌ها، رادیو، تلویزیون و روزنامه‌ها در خدمت تبلیغ اسلام هستند و تبلیغ میکنند؛ اما سنت منبر ما - یعنی نشستن جلوی مستمع و چهره‌به‌چهره با او حرف زدن - یک چیز استثنایی است؛ این را از دست ندهید. این، چیز خیلی با عظمت و با ارزش و مهمی است.
در اظهاراتی که در منبرها میشود، رعایت چند چیز را بکنید:
اول، نیاز مردم است. امروز مردم چه چیزی را بیشتر احتیاج دارند؟ آن را پیدا کنید. امروز مردم به اخلاق و عمق تفکر انقلابی احتیاج دارند. این انقلابی که به وجود آمد، بر پایه‌ی چه مبانییی استوار است؟ این را مردم احتیاج دارند. باید روی این، فکر کنید. بهترین مرجع هم، کلمات و فرمایشهای امام(رضوان‌اللَّه تعالیعلیه) و بعضی از نوشته‌ها و گفته‌های قیمی است که در طول این یازده سال، بحمداللَّه ما بزرگانی داشته‌ایم که آنها بیان کرده‌اند. البته برای اهل تحقیق، مراجعه‌ی به قرآن و حدیث در باب حاکمیت و جامعیت اسلام و این‌که اسلام دین زندگی است، پس به آن نیاز است، ضروری میباشد.
دوم، اعتدال را رعایت کنید. اعتدال، یعنی در هیچ جهت دچار افراط نشوید. بعضی در منبرها دچار افراط میشوند؛ حالا یا در طرف جهات اخلاقی، یا در طرف جهات سیاسی؛ فرق نمیکند. علی ایّ‌ حال، افراط مذموم است؛ مستحسن نیست. البته مردم به اخلاقیات خیلی احتیاج دارند. ما احتیاج به یک انقلاب اخلاقی داریم؛ برای این‌که در خودمان و در آحاد مردممان، صفات رذیله را ریشه‌کن کنیم و اخلاق مُسلِم حقیقی را با همان خصوصیاتی که در روایات و آیات کریمه‌ی قرآن هست، در مردم رشد بدهیم. اخلاق، خیلی لازم است؛ اما این‌طور نباشد که ما وقتی اخلاق میگوییم، یا برای مردم حدیث میخوانیم، بکلی از مسایل روز، مسایل انقلاب، مسایل جهان، مسایل زندگی و تاریخچه‌ی این یازده سالِ پُر از حادثه بر کنار باشیم. همان‌طور که عرض کردم، بعضی که منبر میروند، وقتی انسان پای منبرشان مینشیند، گویی در این کشور انقلابی رخ نداده، گویی رهبری مثل امام راحل (رضوان‌اللَّه‌علیه) ظهور نکرده، گویی این جنگ اتفاق نیفتاده است! این‌طور حرف میزنند و بکلی از اوضاع برکنارند! این، از آن طرف افراط است.
در جهت سیاسی هم افراط خطاست. بعضی در منبر و سخنرانی خود، همه‌ی مطلب را - من البدو الی الختم - مصروف به امور سیاسی میکنند و یک کلمه اخلاق و نصیحت و تهذیب و احکام، در گفتارشان نیست! حتّی مثلاً میبینید که آقا در فلان ده منبر رفته و درباره‌ی انقلاب نیکاراگوئه بحث میکند و این‌که چه‌طور شد ساندنیستها در نیکاراگوئه شکست خوردند! یا مثلاً درباره‌ی علل پیدایش کشور نامیبیا و این‌که سابقه‌اش چه بوده است، بحث میکند! حالا این بحثها چه اهمیتی دارد، او دیگر فکر نمیکند و توجه ندارد که این مباحث، در رادیو، تلویزیون و روزنامه‌ها مطرح میشود و همه آن را میگویند. این هم از این طرف افراط است. افراط، از هیچ طرف مناسب نیست.
در ماه رمضان، منبر را بین احکام دینی - همین احکام عملی، فردی و جمعی - نصایح و اخلاقیات متخذه از آیات کریمه‌ی قرآن و احادیث شریفه و تکیه‌ی روی اینها و استفاده‌ی صحیح از آنها، و نیز بیان مسایل روز و تکالیف مردم در جنب انقلاب و کشور و شناساندن دوست و دشمن تقسیم کنید. پس، اعتدال و عدم افراط هم، یکی از آن شرایط است.
چیز دیگری که باید رعایت کنید، اقتضای حال است. گاهی مطلبی صحیح است، اما گفتن آن در بعضی از تریبونها مستحسن نیست و باور مستمع را جلب نخواهد کرد. ما حرفِ گفتنی خیلی داریم. بعضی از نقلهای ضعیف، بعضی از روایات یا حکایات ضعیف و بعضی از استنتاجهای ضعیف را مطرح نکنید. هرجا منبر میروید، منبر باید قوی باشد؛ ولو در سطح پایین. من همیشه مثال میزنم، میگویم: کتابی که برای کلاس اول یا دوم دبستان در باب یک مسأله‌ی ریاضی مینویسند، همان مطلبی را میگوید که کتابی در باب ریاضیاتِ استدلالیِ درجاتِ بالای این علم بیان میکند؛ مطلبش یکی است. این‌جا هم میگویند اگر دو عدد سیب را با دو عدد سیب دیگر جمع کردی، چهار عدد میشود. تا ده سال، بیست سال بعد هم که این کودک رشد میکند و درس میخواند، باز هم همین است، عوض نمیشود؛ ولو در این‌جا سطحی و با زبان ساده صحبت شده و در آن‌جا با سطح و زبان دیگری بیان شده باشد. باید این‌طور باشد. ساده بگویید،اما غلط ابداً. البته این جلسات منبری که در سابق معمول بود، خیلی خوب است که امروز هم باشد؛ برای این‌که از لحاظ قالب و محتوا اصلاح بشود.
در باب تحصیل در حوزه و برنامه‌های حوزه‌ی مقدسه‌ی علمیه - چه مشهد، چه قم و چه سایر حوزه‌ها - حرفهای زیادی هست که مجال و وقت طرح آن نیست. همین‌قدر عرض کنم که برای مواجه شدن با مسایل بیشمار و پیچیده‌ی دنیایی که در پیش ماست، برنامه و ترتیبی غیر از آنچه که امروز در دست‌وبال ماست، لازم است. این برنامه، برای این نیازها طراحی نشده است. شاید هم اصلاً طراحی نشده و به صورت خودرو به این شکل در آمده است. اگرچه بحمداللَّه علمای بزرگی با همین برنامه در طول زمان تربیت شده‌اند، اما برنامه‌ریزی و تنظیم مواد و شکل برنامه و تقسیم علوم و فنون اسلامی در حوزه‌های علمیه به حسب نیازها و شعبه شعبه کردن و زمان معین کردن و دقت در فراگیری و بقیه‌ی موارد، چیزهای ضروری و لازمی است که باید هرچه زودتر این کارها انجام بگیرد.
در قم بحمداللَّه کارهایی در حال انجام است. در این‌جا هم همان‌طور که حضرت آقای طبسی (ادام‌اللَّه بقائه و حفظه‌اللَّه) - که وجود مغتنم و نازنینی هستند - بیان کردند، کارهایی انجام میگیرد. امیدواریم که ان‌شاءاللَّه این کارها سرعت پیدا کند و هرچه زودتر به مرحله‌ی عمل برسد. امیدواریم که خداوند متعال ان‌شاءاللَّه به شماها توفیق بدهد و شما و حوزه‌ها و همه‌ی ما را مشمول نظر لطف حضرت بقیةاللَّه (ارواحنافداه) قرار بدهد.


والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در حرم مطهر رضوی در آغاز سال 69

تاریخ: 1369/01/02

 

بیانات در حرم مطهر رضوی در آغاز سال 69


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


الحمدللَّه ربّ‌العالمین والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم محمّد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةاللَّه فی‌الارضین‌
خدا را شکرگزارم که این توفیق را نصیب فرمود، تا در این ایام شروع سال جدید هجری شمسی، در سایه‌ی مرقد منوّر حضرت ثامن‌الحجج(علیه‌الاف‌التّحیّةوالثّناء) و در کنار شما مردم مؤمن و مبارز و پیشگام و انقلابی شهر مشهد باشم و در زمره‌ی زوار مشتاق این بزرگوار قرار گیرم. از خداوند متعال خواستارم که ما را همواره در سایه‌ی ولایت و رهبری و محبت این بزرگوار قرار بدهد و کشور ایران عزیز را - که کشور حضرت صاحب‌الزّمان(عجّل‌اللَّه‌تعالیفرجه) و متعلق به این خاندان عزیز خدا و محبوب نبیّ‌اکرم میباشد - همواره از برکات این بزرگواران مستفیض بفرماید.
من مناسب میدانم که در جمع شما مردم مشهد و زوار مشتاق و بااخلاص این بارگاه مقدس عرض بکنم که امام فقید عظیممان، مانند همه‌ی آحاد محب اهل‌بیت در دنیای اسلام، این اشتیاق را داشتند که در زمره‌ی زوار امام هشتم(علیه‌الصّلاة والسّلام) قرار بگیرند. امیدوارم که خداوند، آن امام عظیم و مجاهد بزرگ دنیای اسلام و رهبر بی‌نظیر را با ائمه‌ی هدی و انوار مقدسه‌ی اهل‌بیت(علیهم‌السّلام) محشور بفرماید و روزبه‌روز بر درجات آن بزرگوار بیفزاید.
من امروز یک نکته را عرض میکنم و آن، این است که خداوند متعال درباره‌ی انقلاب اسلامی شما ملت ایران، حجت را بر همه‌ی مردم دنیا و کسانی که مشتاق حقیقتند، تمام کرده است. شاید بسیاری از انسانهای پاک و مخلص در عالم باشند که در مقابل یک حادثه، دچار تردید باشند و نتوانند آن حادثه را تحلیل کنند و یا درباره‌ی آن قضاوت نمایند. برای خود ما هم گاهی اتفاق میافتد که حادثه‌یی در دنیا پیش می‌آید، ولی نمیتوانیم به طور قاطع درباره‌ی آن حادثه اظهار نظر کنیم. فرضاً حکومتی در یک کشور بر سر کار می‌آید، یا در جایی از دنیا، نزاعی بین دو جناح درگیر میشود که گاهی دلایل کافی و شواهد روشنگر در دسترس قرار نمیگیرد؛ لذا انسان نمیتواند درباره‌ی آن قضیه قضاوت کند.
من عرض میکنم که هیچ‌کس در دنیا نیست که نتواند درباره‌ی انقلاب اسلامی ملت ایران درست قضاوت کند و دچار تردید بماند. خدا درباره‌ی این انقلاب، حجت را بر همه تمام کرد. آن‌قدر دلایل روشن برای شناسایی این انقلاب وجود دارد که اگر کسی در دنیا واقعاً بخواهد حق را پیدا کند و بشناسد، یقیناً دچار تردید نخواهد ماند. به آنهایی که از روی غرض حرف میزنند، کاری نداریم. به آنهایی که منافعشان بر اثر این انقلاب تهدید شده، یا از بین رفته است، کاری نداریم. به آن حکمرانان مستبد و ظالم که از بیداری مردم و ملت خودشان میترسند و به این جهت با این انقلاب دشمنند و درباره‌ی آن بد قضاوت میکنند، کاری نداریم. صحبت بر سر انسانهای بیغرض و بیمرض و حقجو و کسانی است که واقعاً دنبال حقیقت میگردند، تا حقیقت را بشناسند. این‌گونه آدمها در هرجای دنیا که باشند، اگر نامی از این انقلاب و خبری از آن شنیده باشند، درباره‌اش دچار تردید نیستند و قضاوتشان نسبت به آن، قضاوت واضح و روشنی است.
من دو دلیل از دلایلی را که خدا برای راهنمایی انسانهای جویای حق در دنیا مجسم کرده و در معرض دید همه گذاشته است، میگویم؛ دلایل بیش از اینهاست.
یک دلیل، عبارت از دشمنی اشرار عالم با این انقلاب است. این، یک شاخص است. شما هرجا در دنیا، کسی یا دستگاهی را پیداکنید که شریر و شرآفرین باشد، مجسمه‌ی شیطان و منشأ بدی و فساد باشد - چه شرق، چه غرب، چه در میان کشورهای پیشرفته، چه در میان کشورهای عقب افتاده، چه در میان سیاستمداران، چه در میان فرهنگیان و قلم‌به‌دستان و از این قبیل افراد - نسبت به این انقلاب، دشمنیِ آشتیناپذیر دارند. من هیچ انقلاب دیگری را در دنیا و در طول تاریخ انقلابها - یعنی از حدود هفتاد سال پیش به این طرف - از این قبیل و به این شکل سراغ ندارم.
ابرقدرتها با انقلاب ما مخالفند. آنها مجسمه‌ی شر و فسادند. شریر واقعی و درجه‌ی اول، ابرقدرتها هستند؛ یعنی حکومتها و سردمدارانی که بخشی از دنیا در قبضه‌ی قدرت آنهاست و در امور ملتها هم - غیر از ملت خودشان - دخالت میکنند. البته یک روز در دنیا دو ابرقدرت وجود داشت؛ ابرقدرت غرب که امریکا بود، و ابرقدرت شرق که شوروی بود. امروز این تقسیم‌بندی وجود ندارد و ترکیب و تشکیل سیاسی عالم، به شکل دیگری است. اما امروز هم مثل همیشه، سران قدرتهای بزرگ شیطانی، که وجود آنها مجسمه‌ی شر و فساد است، از بن دندان با این انقلاب مخالفند.
چه کسی در این شک میکند که دولتی مثل دولت امریکا، مظهر شر و فساد است؟ چه عمل شرارتباری را در دنیا سراغ دارید که اینها انجام نداده باشند؟ دیدید که در طول این سالهای متمادی، در آفریقا، در آسیا، در امریکای لاتین، در خاور میانه، در دریا و صحرا، هرجا که امریکاییها احساس کردند منافعی در آن‌جا دارند و آن منافع، متوقف بر این است که عده‌یی انسان کشته بشوند، دریغ نکردند! با این‌حال، شعار طرفداری از حقوق بشر را هم میدهند! شیطانهای عالم، همیشه همین‌طور بوده‌اند.
این‌که کسی ادعا کند ما طرفدار حقوق بشریم، قضیه را تمام نمیکند. طرح قضیه‌ی حقوق بشر از طرف سردمداران امریکا، چه حالا و چه در روزهای قبل، یک دکان و یک وسیله برای استفاده‌ی بیشتر است. اینها به حقوق بشر اعتقاد ندارند. اینها کسانی هستند که در مقابل چشمشان، حکومت صهیونیستی در کشور فلسطین، مردم فلسطین را به بدترین وجهی زیر فشار و کشتار و اختناق و شکنجه قرار میدهد و آنها حاضر نیستند حتّی به زبان، عمل او را محکوم کنند. فلسطینیها انسان نیستند؟! حقوق بشر شامل فلسطینیها نمیشود؟!
اینها کسانی هستند که مرتجعترین و مستبدترین حکومتهای دنیا متکی به آنهایند، از آنها مدد و کمک میگیرند و انسانها را نابود میکنند. شما در دنیا نگاه کنید، ببینید کشورهایی که حتّی یک مجلس شورا - ولو به صورت شکلی و اسمی - ندارند، کدامند؟ الان کشورهایی هستند - احتیاجی به اسم آوردن نیست؛ همه‌ی شما این کشورها را میشناسید - که اداره‌ی امور آنها، بدون کوچکترین دخالت و آرای مردم انجام میگیرد. حکومتهای آنها، فردیِ مطلق است. پارلمان و انتخابات ندارند و در نتیجه مردم نماینده‌ی قانونگذار و رئیس جمهوری هم که انتخابش بکنند، ندارند. یک نفر یا یک خانواده، بر مردم و ثروت و نفت این کشورها حکومت مطلق میکند و هر کاری دلشان بخواهد، از کشتار و اختناق و حبس و زجر و بقیه‌ی توهینها و اهانتها، با مردم این کشورها انجام میدهند. این دولتهای این‌قدر مختنق و مرتجع، این‌قدر دور از پیشرفتهای سیاسی عالم و بیاعتنا به حقوق انسان، نورچشمیهای امریکایند و امریکا بزرگترین مدافع این کشورهاست! امریکا طرفدار حقوق بشر است؟ اگر این‌طور است، چرا به این دولتهای زوریِ اختناقیِ فاسدِ بیاعتنای به دمکراسی و حقوق بشر، یک یادداشت کوچک اعتراض نمیفرستد که حقوق بشر در کشور شما مورد بیاعتنایی قرار گرفته است؟!
یکی از حساسترین مناطق عالم، همین منطقه‌ی استراتژیک کشور آفریقای جنوبی است که سر دماغه‌ی (امیدنیک) در منتهیالیه جنوب آفریقا واقع شده است؛ محلی که امروز از لحاظ سوق‌الجیشی و در دوره‌های گذشته از لحاظ سیاسی و اقتصادی، اهمیت بسیار زیادی داشته است. مدتها قبل یک عده سفیدپوست به آن‌جا رفتند و حاکم شدند؛ از جهالت مردم بومی سوء استفاده کردند و حکومت و اداره‌ی آن کشور را به دست گرفتند؛ معادن قیمتی الماس و طلا و بقیه‌ی چیزها را مالک شدند و سیاه‌پوستان را در شرایط حیوانی نگهداشتند. درعین‌حال، امریکا و انگلیس و بسیاری از کشورهای غربی مدعی حقوق بشر، هیچ حرکت جدی علیه آفریقای جنوبی نکردند! من نمونه‌یی از کیفیت حکومت آفریقای جنوبی را در کشور دیگری که در همسایگی این کشور است، از نزدیک دیده‌ام. البته آن کشور توانسته به استقلال دست پیدا کند و سفیدپوستان طرفدار تبعیض نژادی را بیرون کند. من دیدم که سفیدپوستان در دوران حاکمیت، با مردم بومی و مالک آن سرزمین، به جرم سیاه‌پوست بودن، چگونه رفتار میکردند؛ به آنها چه‌قدر اهانت و تحقیر و فشار و شکنجه تحمیل میشد.
شما گاهی در تلویزیون مناظری را میبینید که مردم سیاه‌پوست آفریقای جنوبی، به‌وسیله‌ی پلیس سفیدپوست حاکم بر آن‌جا، کتک میخورند. این، چه‌طور حقوق بشری است؟! حقوق بشر، یک حقه است. امریکا و بسیاری از قدرتهای بزرگ، اصلاً به حقوق بشر اعتقاد ندارند؛ دروغ میگویند. طرح مسأله‌ی حقوق بشر، برای فریب و وسیله‌ی فشار است؛ برای این است که اگر خواستند دولتی را زیر فشار افکار عمومی قرار بدهند، با تهمت نقض حقوق بشر زیر فشار قرار بدهند وخودشان را متولی حقوق بشر در دنیا معرفی کنند؛ آن‌جایی هم که لازم میدانند، به‌عنوان طرفداری از حقوق بشر، حتّی قوای نظامی وارد یک کشور بکنند و حکومت آن کشور را تغییر بدهند!
کدامیک از جنایتهای عمده است که حکام امریکا انجام نداده باشند؟ آنها چه‌قدر حکومت ملی را سرنگون کردند؟ دستگاه جاسوسی امریکا - سیا - چه‌قدر در آفریقا، در امریکای لاتین، در قاره‌ی امریکا، در خاورمیانه و در آسیا، آن‌جایی که لازم دانسته است، وارد شده و حکومتی را که با آن موافق نبوده، توطئه و دسیسه‌چینی کرده، تا آن را سرنگون کند؟ از این قبیل فراوان است. همین رئیس جمهوری فعلی امریکا - آقای بوش - که یک وقت در رأس دستگاه امنیتی و جاسوسی امریکا بوده است، خود او میداند که در این دستگاه چه کارها کرده‌اند. شاید خود ایشان، بسیاری از این کارها را انجام داده است؛ غارت ملتها، حمله‌ی به ملتها، دروغ‌پراکنی، توسعه‌ی فساد در عالم، تحمیق بسیاری از قشرهای مردم، حتّی در کشور امریکا. اینها کارهایی است که سردمداران امریکا و بقیه‌ی قدرتمندان ظالم و ستمگر عالم انجام داده‌اند.
این‌گونه دستگاههای شیطانی، دشمنان جمهوری اسلامی هستند. این خودش، حجتی در دنیاست. هرکسی که در دنیا با نگاه بصیرت و دقیق نگاه بکند، از مخالفت همین عناصر شریر و فاسد، میتواند حقانیت جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی را تشخیص بدهد. خیلی خوب میشود فهمید که آن حکومت و انقلاب و نظامی که دستگاههای شیطان‌صفت عالم این‌قدر با آن دشمنند، لابد نظام حق است. لابد این کشور و این انقلاب، دشمن خلافکاریهای آنهاست که این‌قدر با آن بدند. این، امر واضحی است.
البته ملت شریفِ هوشمندِ فداکارِ ما بدانند، کسانی هستند که متأسفانه اسمشان هم ایرانی است، متعلق‌به همین آب و خاکند، ادعای فهم سیاسی و روشنفکری هم میکنند، اما نمیتوانند این حجت واضح و روشن را ببینند. با جمهوری اسلامی مخالفت میکنند؛ درحالیکه میببینید شیاطین و شریرها و قلدرها و دستگاههای منفور عالم، با جمهوری اسلامی بدند. باید میفهمیدند که وقتی نظامی مثل جمهوری اسلامی هست و شیطانها در مقابل آن صف کشیده‌اند، هر انسانی که ضد شیطانها و شیطان‌صفتهاست، بایستی پشت سر این نظام قرار بگیرد و از آن دفاع کند.
من تعجب میکنم از کسانیکه ادعا میکنند شم سیاسی دارند، یا ادعای روشنفکری میکنند و دشمنیِ دشمنان بشریت را با جمهوری اسلامی میبینند، درعین‌حال از این‌که با جمهوری اسلامی اظهار مخالفت کنند، خجالت نمیکشند. اینها وجدانشان مرده و چشم دلشان کور شده است؛ اگرچه ممکن است دارای فهم سیاسی و به اصطلاح جزو قشرهای روشنفکر هم باشند.
من معتقدم، این حجت خداست که به نفع جمهوری اسلامی تمام کرده است. هرجا جناح خبیث و پلید و منفوری هست، با جمهوری اسلامی بد و مخالف و دشمن است؛ درست مثل زمان رسول اکرم(صلّیاللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم) که اشراف فاسد و زورگوها و دشمنان طبقات مظلوم و محروم و کسانی که خودشان به این طبقات ظلم میکردند و منافقان که در دلشان مرض بود، با دعوت پیامبر مخالفت کردند. امروز عیناً همان جناحها در برابر جمهوری اسلامی ایستاده‌اند؛ چون جمهوری اسلامی راه پیامبران را طی میکند.
مطلب دوم که آن هم بسیار حایز اهمیت است، این است که با وجود این‌همه مخالفتها از اول پیروزی انقلاب و قبل از آن تا امروز، انقلاب و جمهوری اسلامی و ملت ایران، بر تمام دشمنان گوناگون و رنگارنگ خود فایق آمده‌اند و آنها را شکست داده‌اند. خود این، یک حجت الهی است. حکومت و نظام و ملتی که همه‌ی قدرتمندان رذل و پلید و خبیث دنیا با آن مخالفند، زور و پول و سلاح هم دارند، تبلیغات و رادیو و روزنامه هم دارند، نوکر و مزدور و دستگاه جاسوسی و اطلاعاتی هم دارند، توطئه هم میکنند، مقدمات کودتا هم راه میاندازند، دشمنان را هم تقویت میکنند، درعین‌حال نمیتوانند این ملت و این انقلاب و این جمهوری را متزلزل کنند. این خود، از آیات الهی و نشانه‌ی حقانیت شما ملت انقلابی و مسلمان است.
آنها روز اول فکر نمیکردند که نتوانند ما را شکست بدهند؛ اما نتوانستند. مرتب وعده دادند و گفتند شش ماه دیگر جمهوری اسلامی سقوط خواهد کرد؛ اما بعد که دیدند نمیشود، زمان را زیاد کردند و گفتند یک سال دیگر؛ اما باز وقتی که دیدند امکان ندارد، تمدید کردند و گفتند دو سال دیگر، پنج سال دیگر!
قدرت ملت ایران، دشمنان را وادار کرد که از حرفهایشان عدول کنند. آن را به امری که زمانش معلوم نیست، موکول نمایند. گفتند بعد از رحلت امام، جمهوری اسلامی شکست خواهد خورد. امام بزرگوار ما رحلت کردند و به جوار رحمت الهی رفتند؛ اما همچنان‌که هر ثانیه و هر آنی از آنات عمر آن وجود مقدس در دوران انقلاب، مایه‌ی تقویت انقلاب بود، بر اثر آن معنویت عظیم و آن محبوبیت بزرگ، ارتحال آن بزرگوار هم اسلام و انقلاب را بیشتر تقویت کرد. آن اخلاص و محبتی که مردم به امام راحلشان نشان دادند، آن تشییع جنازه، آن پیروی از وصیت، آن احترام به رهنمود و خط امام، آبروی انقلاب و ملت ایران را در دنیا چند برابر کرد؛ همچنان‌که آبروی امام بزرگ را هم در دنیا مضاعف نمود. بحمداللَّه روزبه‌روز انقلاب راسختر، جمهوری اسلامی مستحکمتر، و ملت ایران مقاومتر شده‌اند و باز هم خواهند شد.
من میخواهم به شما ملت بزرگ و شجاع عرض کنم که بدانید، دشمن قادر بر شکست دادن این انقلاب و این ملت نیست؛ که البته شما میدانید و رفتارتان نشان داده است که به این حقیقت واقفید. مادامیکه ملت در صحنه است و احساس مسؤولیت میکند - همچنان‌که امروز همه‌ی قشرهای ملت ما در صحنه‌اند و احساس مسؤولیت میکنند - مادامیکه ملت متمسک به اسلام و قرآن است - که تمسک به اسلام و قرآن، در میان ملت ما روزافزون است - مادامیکه وحدت کلمه در میان ملت ما حکمفرماست - که بحمداللَّه وحدت کلمه در میان ملت ما چشمگیر است - دشمن هیچ چاره و سرانجامی جز ناکامی و یأس ندارد. شما دشمن را مأیوس کرده‌اید.
امروز در دنیا، دولت و نظام جمهوری اسلامی، مردمیترین دولت و نظام است. آرای حقیقی مردم، محبت و عواطف، احساسات و قلبهای مردم، پشت سر این نظام و مسؤولان آن است. دشمنان میخواهند وانمود و منعکس کنند که مردم از اسلام فاصله گرفته‌اند. مردم از اسلام فاصله نمیگیرند؛ بلکه روزبه‌روز به اسلام نزدیکتر میشوند. مردم دنیا، آنهایی که هفتاد سال از اسلام دور بودند و فاصله داشتند، به برکت قیام و حرکت اسلامی شما مردم، به اسلام نزدیک میشوند. امروز مسلمانان دنیا، از اسلام خودشان احساس عزت میکنند؛ درحالیکه در گذشته احساس حقارت و سرشکستگی میکردند.
بحمداللَّه امروز مسؤولان کشور، به فکر رفع نیازهای مردم و کمبودها هستند و امکان هم در اختیار مسؤولان است و نشانه‌هایش را شما میبینید. به فضل الهی، من با اطمینان کامل میگویم که پیشرفت جمهوری اسلامی در مسایل مادّی و معنوی، روزبه‌روز دشمنان را عصبانیتر و مأیوستر خواهد کرد.
البته مردم نباید فراموش بکنند که ما هرچه داریم، به برکت اسلام ناب و اسلام انقلابی است؛ اسلامیکه به فکر طبقات مستضعف و محروم است، نه اسلامی که در خدمت قدرتمندان و اغنیاست. بله، در دنیا کسان دیگری هستند که ادعای اسلام میکنند؛ اما اسلام آنها اسلام محمّد نیست؛ اسلام ابوجهل و ابولهب است؛ اسلام امریکاست. کسانی هستند که ادعای اسلام و اسم اسلام را وسیله‌یی برای چاپیدن و سوء استفاده و تحمیق بیشتر قرار داده‌اند. آن اسلام، اسلامی است که به نفع سرمایه‌داران و زراندوزان و صاحبان میلیاردها دلار در بانکهای خارجی است. ما آن اسلام را قبول نداریم.
اسلامی که رسول اکرم و اولیای الهی برای آن جان دادند و حسین‌بن‌علی(ع) خون خود و عزیزانش را در راه آن نثار کرد، اسلامی که امام بزرگوار ما عمرش را در دعوت به آن گذراند، اسلام ضعفا و طبقات پابرهنه، اسلامی که به پایین‌دستهای جامعه، قدرت و عزت و آقایی میدهد و آنها را از ذلت و مسکنت خارج میکند، اسلامی که زورگویان و قلدران و قدرتمندان ظالم را از سریر قدرت به زیر میکشد - که در دنیا میبینید و دیدید که محمّدرضا و خاندان منحوس پهلوی را به زیر کشید - آن اسلام مورد نظر ماست.
هرچه دارید، از اسلام است. هرچه دارید، از توجه و اتکال به خدا و ارتباط با اوست. ارتباط و اتصال با خدا را فراموش نکنید. ماه رمضان، بهار خودسازی و عبادت، بهار قرآن، بهار توجه و ذکر و استغفار و استغاثه‌ی به خدا، در پیش است؛ آن را قدر بدانید. همه‌ی قشرهای مردم - مخصوصاً جوانان - ماه رمضان را مغتنم بشمارند، به خدا پناه ببرند، هدایت و عنایت او را طلب کنند، به او اتکال نمایند و از دشمنانش ذره‌یی واهمه نکنند. ان‌شاءاللَّه فضل و رحمت الهی و هدایت و کمک پروردگار، شامل حال شما ملت عزیز و بزرگ خواهد بود.


والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار مسؤولان کشوری و لشکری در نخستین روز از سال نو

تاریخ: 1369/01/01

 

بیانات در دیدار مسؤولان کشوری و لشکری در نخستین روز از سال نو


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 

 


متقابلاً این عید سعید را به آقایان محترم و به همه‌ی ملت ایران و به ایرانیان مستقر در همه‌جای عالم و به سایر مسلمین، مخصوصاً به مسلمانان بیدارشده‌ی آذربایجان شوروی - که آنها هم امسال عید نوروز را جشن گرفتند - تبریک عرض میکنم و امیدوارم که این عید و این بهار، سرآغازی برای پیشرفتها و نیکروزیها و خوشبختیهای بیشتر و دیگری برای ملت مسلمانمان باشد که حقاً این ملت، با این همه فداکاری و اخلاص و گذشت، شایسته‌ی برکات روزافزون الهی است.
آنچه مهم است، عمل و نیت ماست. نوروز، به‌معنای روز نو و حالت نو بوده و هست. از لحاظ طبیعت، روز اول حَمَل - که اول بهار حساب شده است - روزی نو محسوب میشود؛ لیکن روز نو، منحصر به تجدید وضعیتی در طبیعت نیست؛ همچنان‌که در بعضی از روایاتِ وارد شده‌ی در باب نوروز از ائمه‌ی هدی(علیهم السّلام)، انسان خوب احساس میکند که آن بزرگواران هم، بنا به رسم اسلام - که همه‌جا رسوم و سنتها و واژه‌ها را گرفت و محتوای آنها را عوض کرد - در مورد کلمه‌ی نوروز و روز نوروز، درصدد چنین کاری بودند. وقتی از امام(علیه‌السّلام) سؤال میکنند که (ما النّیروز؟)، حضرت - طبق بعضی از تعبیرات - میفرمایند: (ا تدری ما النّیروز؟): میدانی که نوروز چیست؟ نمیگویند، میدانی نوروز چه وقتی است؛ میفرمایند، میدانی نوروز چیست؟
آن‌وقت در معنای نوروز و این‌که نوروز چیست، در روایات مختلف، تعبیرات مختلفی هست. مثلاً آن روزی که رسول اکرم(صلّیاللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم)، امیرالمؤمنین را به خلافت منصوب کرد، آن روز، نوروز بود. یا در روایت دیگر، آن روزی که دجّال در آخرالزمان، به‌دست حضرت مهدی(ارواحنافداه) به قتل برسد، آن روز، نوروز است. یا حتّی در بعضی از روایات آمده، آن روزی که آدم هبوط کرد، آن روز، نوروز بود. نوروز، یعنی روزی نو در تاریخ بشر و حالتی نو در زندگی انسانها. علیالظاهر در این روایات، امام نمیخواهند بفرمایند که آن روزی که این وقایع در آن اتفاق افتاده است، یا خواهد افتاد، با روز اول حَمَل، مصادف بوده یا خواهد بود. نه، خیلی مستبعد است که مراد این باشد؛ مراد این است که معنای نوروز را بفهمیم.
نوروز، یعنی روزی که شما با عمل خودتان، با حادثه‌یی که اتفاق میافتد، آن را نو میکنید. روز بیست‌ودوم بهمن که ملت ایران، حادثه‌ی عظیمی را به کمک خدا تحقق بخشید، روز نویی (نوروز) است. آن روزی که امام امت، قاطعاً به دهانِ مستکبرِ قلدرِ گردن‌کلفت دنیا - یعنی امریکا - مشت کوبید، آن روز، روز نو و راه نویی (نوروز) بود؛ حادثه‌ی نویی بود که اتفاق میافتاد و افتاد. ما باید نوروز را، نو روز کنیم. نوروز به حسب طبیعت، نوروز است؛ جنبه‌ی انسانی قضیه هم به دست ماست که آن را نوروز کنیم.
امسال اتفاقاً بهار طبیعت، با بهار دعا و قرآن، همزمان شده است. چند روز دیگر، ماه مبارک رمضان شروع خواهد شد که بهار نوسازی و خودسازی انسان و بهار انس با خداست. مگر میشود از این جنبه‌ی کار، غافل ماند؟ همه‌ی خطاها و اشتباهات، ناشی از نپرداختن به این جنبه‌ی کار است. آن‌که خطایش کمتر بود، آن‌که دلش به نور معرفت و هدایت خدا منوّر بود، آن‌که اشاره‌اش برای این ملت و برای ما و برای عشاق اسلام در عالم، راهگشا و راهنما بود - یعنی امام راحل عظیم ما - به این جهت این‌طور بود که رابطه‌ی او با خدا، تأمین شده بود.
در دنیا، انقلابها، حکومتها، اداره‌ها و ریاستها از آن‌جا عیب پیدا میکند و منحرف میشود که از این جنبه - یعنی جنبه‌ی معنویت، جنبه‌ی رابطه‌ی با خدا، جنبه‌ی ارتباط و اتصال قلب به خدا - غافل ماندند و غافل میمانند. ما هم اگر دقت کنیم، آن‌جایی که پیش رفتیم، موفق شدیم، خوب عمل کردیم و راضی هستیم، آن‌جایی است که این جنبه را تأمین کردیم. هرجا هم ضربه خوردیم، به‌خاطر ضعف در این جنبه‌ی کار است.
ارتباط با خدا را نباید دست‌کم گرفت. همه چیز ما، در گروی این رابطه است. این رابطه است که دل ما را قرص میکند، تا از دشمنیها هراس نکنیم. این رابطه‌ی با خداست که دلهای ما را از محبت به مؤمنین و پویندگان راه خدا پُرمیکند، تا اختلاف‌نظرها و اختلاف سلیقه‌ها را نبینیم. این رابطه‌ی با خدا و اتصال به خداست که موجب میشود، ما برای اهوای خودمان، حقیقت را زیر پا نگذاریم و مصلحت را فدای غرض شخصی نکنیم. این رابطه‌ی با خداست که موجب میشود، ما از راه خدا منحرف نشویم و از پیمودن این راه، پشیمان و خسته و ملول نگردیم. این رابطه‌ی با خدا، همیشه ممکن است و هیچ‌وقت دیر و محال نیست.
زندگی انسان، دایماً روی دو جاده‌ی موازی است. یک جاده آن است که روندگانِ روی آن، دایم به سمت بالا میروند. جاده‌ی دیگر، آن راهی است که روندگان آن، به طرف سِفل، به طرف پایین، به طرف دره و به طرف جهنم حرکت میکنند. این دو جاده، در کنار هم و موازی با یکدیگرند. خط سیر این دو جاده، کاملاً مثل هم است. آنهایی که به طرف سقوط و نزول و سِفل حرکت میکنند، از همان‌جایی دور میشوند که پویندگانِ آن جاده‌ی دیگر، به آن‌جا نزدیک میشوند. آنها، از خدا دور میشوند و به شیطان و دوزخ، نزدیک میگردند. آن کسانی که به طرف عِلو، به طرف بالا، به طرف تعالی، به سمت نور، به سمت خدا، به سمت توحید و نزاهت اخلاقی و طهارت جان حرکت میکنند، از همان جایی دور میشوند و فاصله میگیرند که آن گروه دیگر، به سمت آن سقوط میکنند.
این دو جاده، در طول مسیر با یکدیگر همسایه‌اند و حرکت از یکی به آن دیگری، در کمال آسانی است. راه، راه نزدیکی است. اگر ما که خدای نکرده، در جاده‌ی دوم حرکت میکنیم و از لحاظ اخلاق نفسانی و شخصی، به سمت پایین میرویم، اراده کنیم که وارد آن جاده‌ی دیگر بشویم و به سمت بالا و تعالی حرکت کنیم، در هر آنی، این کار میسور است. (و انّ راحل الیک قریب‌المسافة)(1). کسی که به‌سمت خدا حرکت میکند، راه او نزدیک است. اگر بخواهیم وارد راه خدا بشویم، مسافت بسیار نزدیکی است. اگر یک قدم بردارید، از این جاده‌یی که اهل آن، به‌سمت سقوط و به سمت پایین میروند، وارد آن جاده‌یی میشوید که اهل آن، به‌سمت سعادت ابدی، به سمت نور، به سمت جایگاه صدیقین و ملأ اعلی، شتاب میکنند.
از آن طرف هم، همین‌طور است. آن لحظه‌یی که ما به خواهش نفسمان گوش میدهیم و عملی که انسان را از خدای متعال دور میکند - العیاذ باللَّه - انجام میدهیم، در آن لحظه، پا را از آن جاده به این جاده‌یی که ما را به طرف پایین می‌برد، گذاشته‌ایم. در آن لحظه‌یی که ما تصمیم میگیریم برخلاف اهوای نفسانی خود حرکت کنیم و با این خودخواهی و غرور و تبعیت از شیطان نفس مخالفت کنیم - که امام بزرگوار ما، دایماً در طول این ده سال و اندی، ما را از آن برحذر میداشتند و در همه‌ی قضایا، به همه‌ی ما و به همه‌ی ملت ایران، از جمله به ما مسؤولان میگفتند: مواظب باشید، اسیر آن نشوید - همان لحظه، از این مسافت قریب که (انّ راحل الیک قریب‌المسافة)(2)، پا را در آن جاده گذاشته‌ایم و به سمت بالا میرویم. و این، در ماه رمضان امکان‌پذیر است. کنترل اهوای نفسانی، در ماه رمضان آسانتر از همیشه است. پس، امسال نوروز ما، حقیقتاً میتواند نوروز باشد؛ نه فقط نوروز در طبیعت، بلکه نوروز در ذات و وجود و حرکت خود ما. و امروز، این بسیار مهم است.
امروز چشم جهانی، نگران من و توست. دنیایی متوجه این ملت است. میلیونها دل، در هوای این ملت و هدفهای او، میتپند. شما الگو شدید. شما (شهداء علیالنّاس)(3) شدید. شما پرچمدار آزادی و ایستادگی در مقابل تحمیلِ قدرتهای ظالم و مستکبر جهانی شدید. امروز، ملتها جرأت میکنند اظهار کنند که میخواهند زیر بار قدرتهای بزرگ نباشند. روزی بود که این جرأت، از ملتها گرفته شده بود و به آنها اجازه داده نمیشد. شما این راه را باز کردید.
این ملت، به دنیا شجاعت داد. رفتار این ملت بود که همراه با قاطعیت و هدایت قویِ آن امام ملکوتی و رهبر بی‌نظیر، راه را باز کرد؛ ملتها را تشجیع نمود؛ استکبار را کوچک کرد؛ به او احساس حقارت داد و معلوم شد که انسانها و ملتها، دارای قدرتند. قدرت ذاتی ملتها را انکار میکردند و آنها را به دست قدرتهای پوشالی کشورها - که عروسکهایی در دست قدرتهای جهانی بودند - سپرده بودند. امروز، آن‌طور نیست که ملتها قدرت ذاتی خودشان را نفهمند. امروز، ملتها بیدار شده‌اند. البته به‌حسب قدرت ظاهری، امروز استکبار در میدان سیاست و اقتصاد، خیلی قوی و درشت شده؛ اما به همین نسبت، آسیب‌پذیرتر، توخالیتر و در واقع، از قدرت ملتها ترسانتر است.
این، وضع ملت ماست که دنیا را این‌گونه به وظایف و حقوقشان آشنا کرده است. بار این مسؤولیت، بر دوش شما، بخصوص مسؤولان است. باید احساس کنیم که چه مسؤولیت سنگینی بر دوش ماست. باید مسؤولیت به سرانجام رساندن این بارِ سنگین را درک کنیم. ما باید لحظه‌یی غفلت و کوتاهی نکنیم؛ لحظه‌یی سردی و یأس و افسردگی را در هیچ‌کس - حتّی در خودمان - تحمل نکنیم.
ما باید با امید پیش برویم؛ همچنان‌که افق هم نورباران از امید است. همه چیز، نشان‌دهنده‌ی امید است و امروز وضعیت ما، با امکاناتی که در اختیارمان است، وضعیت بسیار خوبی است. بحمداللَّه دولتی قوی، زمام امور را در دست دارد. این هم از نعم الهی است که در رأس دولت، یک عالم، یک فقیه، یک مبارز سابقه‌دار، یک چهره‌ی شناخته شده و محبوب و امتحان‌داده و مورد تأئید و محبت دایمی امام، با همکارانی خوب، با برنامه‌یی محکم و امیدبخش و با حمایتی عمومی از سوی مردم، قرار دارد. بحمداللَّه مجلس هم بیدار، آگاه، مسؤولیت‌شناس، بکلی فارغ و مبرا از تأثیر توطئه‌های جهانی و مستقل، در کنار دولت قرار گرفته است. این، وضعیتِ فوق‌العاده ارزنده‌یی است که در اختیار ملت ماست. کافی است که ما با نیت پاک و نیک، عمل کنیم و برای خدا اقدام نماییم.
این درس را هم امام(ره) به ما آموختند که عمل و اقدام، برای نتیجه نیست. نتیجه، در آن نیت خالصی است که شما در حین اقدام دارید. نتیجه با خداست؛ ما باید تکلیفمان را انجام بدهیم. خوشبختانه، این انجام تکلیف در طول این یازده سال، همراه با نتایج بوده است.
ما امروز، ملتی آگاهتر، هوشیارتر، کارآمدتر و مجربتر داریم و میتوانیم پیش برویم. دشمن هم باید بداند که این ملت، آن روزی که اولِ کارش بود، استکبار را درست آزمایش نکرده بود، ممکن بود تهدید و ارعاب و تطمیع دشمنانِ جسیم و علیالظاهر بزرگ خود را در دنیا جدی بگیرد و فریب بخورد، آن روز از تهدید و تحبیب و تطمیع دشمنان، فریب نخورد. امروز که مجرب شده، راهی طولانی پشت سر گذاشته، آگاهیهای مضاعفی پیدا کرده، دوستان و دشمنان را در صحنه‌ی بین‌المللی، بیش از همیشه شناخته؛ به طریق اولی، گول تهدید و تطمیع دشمنان بزرگ را نخواهد خورد.
امیدواریم که خداوند توفیقاتش را شامل حال همه‌ی شما برادران و خواهران عزیز بفرماید و قلب مقدس ولیّ‌عصر(ارواحنافداه) را از ما راضی کند و روح مطهر امام عزیز را هم از ما خشنود بگرداند.

 


والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار مسؤولان کشوری و لشکری در نخستین روز از سال نو

تاریخ: 1369/01/01

 

بیانات در دیدار مسؤولان کشوری و لشکری در نخستین روز از سال نو


بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
 

 


متقابلاً این عید سعید را به آقایان محترم و به همه‌ی ملت ایران و به ایرانیان مستقر در همه‌جای عالم و به سایر مسلمین، مخصوصاً به مسلمانان بیدارشده‌ی آذربایجان شوروی - که آنها هم امسال عید نوروز را جشن گرفتند - تبریک عرض میکنم و امیدوارم که این عید و این بهار، سرآغازی برای پیشرفتها و نیکروزیها و خوشبختیهای بیشتر و دیگری برای ملت مسلمانمان باشد که حقاً این ملت، با این همه فداکاری و اخلاص و گذشت، شایسته‌ی برکات روزافزون الهی است.
آنچه مهم است، عمل و نیت ماست. نوروز، به‌معنای روز نو و حالت نو بوده و هست. از لحاظ طبیعت، روز اول حَمَل - که اول بهار حساب شده است - روزی نو محسوب میشود؛ لیکن روز نو، منحصر به تجدید وضعیتی در طبیعت نیست؛ همچنان‌که در بعضی از روایاتِ وارد شده‌ی در باب نوروز از ائمه‌ی هدی(علیهم السّلام)، انسان خوب احساس میکند که آن بزرگواران هم، بنا به رسم اسلام - که همه‌جا رسوم و سنتها و واژه‌ها را گرفت و محتوای آنها را عوض کرد - در مورد کلمه‌ی نوروز و روز نوروز، درصدد چنین کاری بودند. وقتی از امام(علیه‌السّلام) سؤال میکنند که (ما النّیروز؟)، حضرت - طبق بعضی از تعبیرات - میفرمایند: (ا تدری ما النّیروز؟): میدانی که نوروز چیست؟ نمیگویند، میدانی نوروز چه وقتی است؛ میفرمایند، میدانی نوروز چیست؟
آن‌وقت در معنای نوروز و این‌که نوروز چیست، در روایات مختلف، تعبیرات مختلفی هست. مثلاً آن روزی که رسول اکرم(صلّیاللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم)، امیرالمؤمنین را به خلافت منصوب کرد، آن روز، نوروز بود. یا در روایت دیگر، آن روزی که دجّال در آخرالزمان، به‌دست حضرت مهدی(ارواحنافداه) به قتل برسد، آن روز، نوروز است. یا حتّی در بعضی از روایات آمده، آن روزی که آدم هبوط کرد، آن روز، نوروز بود. نوروز، یعنی روزی نو در تاریخ بشر و حالتی نو در زندگی انسانها. علیالظاهر در این روایات، امام نمیخواهند بفرمایند که آن روزی که این وقایع در آن اتفاق افتاده است، یا خواهد افتاد، با روز اول حَمَل، مصادف بوده یا خواهد بود. نه، خیلی مستبعد است که مراد این باشد؛ مراد این است که معنای نوروز را بفهمیم.
نوروز، یعنی روزی که شما با عمل خودتان، با حادثه‌یی که اتفاق میافتد، آن را نو میکنید. روز بیست‌ودوم بهمن که ملت ایران، حادثه‌ی عظیمی را به کمک خدا تحقق بخشید، روز نویی (نوروز) است. آن روزی که امام امت، قاطعاً به دهانِ مستکبرِ قلدرِ گردن‌کلفت دنیا - یعنی امریکا - مشت کوبید، آن روز، روز نو و راه نویی (نوروز) بود؛ حادثه‌ی نویی بود که اتفاق میافتاد و افتاد. ما باید نوروز را، نو روز کنیم. نوروز به حسب طبیعت، نوروز است؛ جنبه‌ی انسانی قضیه هم به دست ماست که آن را نوروز کنیم.
امسال اتفاقاً بهار طبیعت، با بهار دعا و قرآن، همزمان شده است. چند روز دیگر، ماه مبارک رمضان شروع خواهد شد که بهار نوسازی و خودسازی انسان و بهار انس با خداست. مگر میشود از این جنبه‌ی کار، غافل ماند؟ همه‌ی خطاها و اشتباهات، ناشی از نپرداختن به این جنبه‌ی کار است. آن‌که خطایش کمتر بود، آن‌که دلش به نور معرفت و هدایت خدا منوّر بود، آن‌که اشاره‌اش برای این ملت و برای ما و برای عشاق اسلام در عالم، راهگشا و راهنما بود - یعنی امام راحل عظیم ما - به این جهت این‌طور بود که رابطه‌ی او با خدا، تأمین شده بود.
در دنیا، انقلابها، حکومتها، اداره‌ها و ریاستها از آن‌جا عیب پیدا میکند و منحرف میشود که از این جنبه - یعنی جنبه‌ی معنویت، جنبه‌ی رابطه‌ی با خدا، جنبه‌ی ارتباط و اتصال قلب به خدا - غافل ماندند و غافل میمانند. ما هم اگر دقت کنیم، آن‌جایی که پیش رفتیم، موفق شدیم، خوب عمل کردیم و راضی هستیم، آن‌جایی است که این جنبه را تأمین کردیم. هرجا هم ضربه خوردیم، به‌خاطر ضعف در این جنبه‌ی کار است.
ارتباط با خدا را نباید دست‌کم گرفت. همه چیز ما، در گروی این رابطه است. این رابطه است که دل ما را قرص میکند، تا از دشمنیها هراس نکنیم. این رابطه‌ی با خداست که دلهای ما را از محبت به مؤمنین و پویندگان راه خدا پُرمیکند، تا اختلاف‌نظرها و اختلاف سلیقه‌ها را نبینیم. این رابطه‌ی با خدا و اتصال به خداست که موجب میشود، ما برای اهوای خودمان، حقیقت را زیر پا نگذاریم و مصلحت را فدای غرض شخصی نکنیم. این رابطه‌ی با خداست که موجب میشود، ما از راه خدا منحرف نشویم و از پیمودن این راه، پشیمان و خسته و ملول نگردیم. این رابطه‌ی با خدا، همیشه ممکن است و هیچ‌وقت دیر و محال نیست.
زندگی انسان، دایماً روی دو جاده‌ی موازی است. یک جاده آن است که روندگانِ روی آن، دایم به سمت بالا میروند. جاده‌ی دیگر، آن راهی است که روندگان آن، به طرف سِفل، به طرف پایین، به طرف دره و به طرف جهنم حرکت میکنند. این دو جاده، در کنار هم و موازی با یکدیگرند. خط سیر این دو جاده، کاملاً مثل هم است. آنهایی که به طرف سقوط و نزول و سِفل حرکت میکنند، از همان‌جایی دور میشوند که پویندگانِ آن جاده‌ی دیگر، به آن‌جا نزدیک میشوند. آنها، از خدا دور میشوند و به شیطان و دوزخ، نزدیک میگردند. آن کسانی که به طرف عِلو، به طرف بالا، به طرف تعالی، به سمت نور، به سمت خدا، به سمت توحید و نزاهت اخلاقی و طهارت جان حرکت میکنند، از همان جایی دور میشوند و فاصله میگیرند که آن گروه دیگر، به سمت آن سقوط میکنند.
این دو جاده، در طول مسیر با یکدیگر همسایه‌اند و حرکت از یکی به آن دیگری، در کمال آسانی است. راه، راه نزدیکی است. اگر ما که خدای نکرده، در جاده‌ی دوم حرکت میکنیم و از لحاظ اخلاق نفسانی و شخصی، به سمت پایین میرویم، اراده کنیم که وارد آن جاده‌ی دیگر بشویم و به سمت بالا و تعالی حرکت کنیم، در هر آنی، این کار میسور است. (و انّ راحل الیک قریب‌المسافة)(1). کسی که به‌سمت خدا حرکت میکند، راه او نزدیک است. اگر بخواهیم وارد راه خدا بشویم، مسافت بسیار نزدیکی است. اگر یک قدم بردارید، از این جاده‌یی که اهل آن، به‌سمت سقوط و به سمت پایین میروند، وارد آن جاده‌یی میشوید که اهل آن، به‌سمت سعادت ابدی، به سمت نور، به سمت جایگاه صدیقین و ملأ اعلی، شتاب میکنند.
از آن طرف هم، همین‌طور است. آن لحظه‌یی که ما به خواهش نفسمان گوش میدهیم و عملی که انسان را از خدای متعال دور میکند - العیاذ باللَّه - انجام میدهیم، در آن لحظه، پا را از آن جاده به این جاده‌یی که ما را به طرف پایین می‌برد، گذاشته‌ایم. در آن لحظه‌یی که ما تصمیم میگیریم برخلاف اهوای نفسانی خود حرکت کنیم و با این خودخواهی و غرور و تبعیت از شیطان نفس مخالفت کنیم - که امام بزرگوار ما، دایماً در طول این ده سال و اندی، ما را از آن برحذر میداشتند و در همه‌ی قضایا، به همه‌ی ما و به همه‌ی ملت ایران، از جمله به ما مسؤولان میگفتند: مواظب باشید، اسیر آن نشوید - همان لحظه، از این مسافت قریب که (انّ راحل الیک قریب‌المسافة)(2)، پا را در آن جاده گذاشته‌ایم و به سمت بالا میرویم. و این، در ماه رمضان امکان‌پذیر است. کنترل اهوای نفسانی، در ماه رمضان آسانتر از همیشه است. پس، امسال نوروز ما، حقیقتاً میتواند نوروز باشد؛ نه فقط نوروز در طبیعت، بلکه نوروز در ذات و وجود و حرکت خود ما. و امروز، این بسیار مهم است.
امروز چشم جهانی، نگران من و توست. دنیایی متوجه این ملت است. میلیونها دل، در هوای این ملت و هدفهای او، میتپند. شما الگو شدید. شما (شهداء علیالنّاس)(3) شدید. شما پرچمدار آزادی و ایستادگی در مقابل تحمیلِ قدرتهای ظالم و مستکبر جهانی شدید. امروز، ملتها جرأت میکنند اظهار کنند که میخواهند زیر بار قدرتهای بزرگ نباشند. روزی بود که این جرأت، از ملتها گرفته شده بود و به آنها اجازه داده نمیشد. شما این راه را باز کردید.
این ملت، به دنیا شجاعت داد. رفتار این ملت بود که همراه با قاطعیت و هدایت قویِ آن امام ملکوتی و رهبر بی‌نظیر، راه را باز کرد؛ ملتها را تشجیع نمود؛ استکبار را کوچک کرد؛ به او احساس حقارت داد و معلوم شد که انسانها و ملتها، دارای قدرتند. قدرت ذاتی ملتها را انکار میکردند و آنها را به دست قدرتهای پوشالی کشورها - که عروسکهایی در دست قدرتهای جهانی بودند - سپرده بودند. امروز، آن‌طور نیست که ملتها قدرت ذاتی خودشان را نفهمند. امروز، ملتها بیدار شده‌اند. البته به‌حسب قدرت ظاهری، امروز استکبار در میدان سیاست و اقتصاد، خیلی قوی و درشت شده؛ اما به همین نسبت، آسیب‌پذیرتر، توخالیتر و در واقع، از قدرت ملتها ترسانتر است.
این، وضع ملت ماست که دنیا را این‌گونه به وظایف و حقوقشان آشنا کرده است. بار این مسؤولیت، بر دوش شما، بخصوص مسؤولان است. باید احساس کنیم که چه مسؤولیت سنگینی بر دوش ماست. باید مسؤولیت به سرانجام رساندن این بارِ سنگین را درک کنیم. ما باید لحظه‌یی غفلت و کوتاهی نکنیم؛ لحظه‌یی سردی و یأس و افسردگی را در هیچ‌کس - حتّی در خودمان - تحمل نکنیم.
ما باید با امید پیش برویم؛ همچنان‌که افق هم نورباران از امید است. همه چیز، نشان‌دهنده‌ی امید است و امروز وضعیت ما، با امکاناتی که در اختیارمان است، وضعیت بسیار خوبی است. بحمداللَّه دولتی قوی، زمام امور را در دست دارد. این هم از نعم الهی است که در رأس دولت، یک عالم، یک فقیه، یک مبارز سابقه‌دار، یک چهره‌ی شناخته شده و محبوب و امتحان‌داده و مورد تأئید و محبت دایمی امام، با همکارانی خوب، با برنامه‌یی محکم و امیدبخش و با حمایتی عمومی از سوی مردم، قرار دارد. بحمداللَّه مجلس هم بیدار، آگاه، مسؤولیت‌شناس، بکلی فارغ و مبرا از تأثیر توطئه‌های جهانی و مستقل، در کنار دولت قرار گرفته است. این، وضعیتِ فوق‌العاده ارزنده‌یی است که در اختیار ملت ماست. کافی است که ما با نیت پاک و نیک، عمل کنیم و برای خدا اقدام نماییم.
این درس را هم امام(ره) به ما آموختند که عمل و اقدام، برای نتیجه نیست. نتیجه، در آن نیت خالصی است که شما در حین اقدام دارید. نتیجه با خداست؛ ما باید تکلیفمان را انجام بدهیم. خوشبختانه، این انجام تکلیف در طول این یازده سال، همراه با نتایج بوده است.
ما امروز، ملتی آگاهتر، هوشیارتر، کارآمدتر و مجربتر داریم و میتوانیم پیش برویم. دشمن هم باید بداند که این ملت، آن روزی که اولِ کارش بود، استکبار را درست آزمایش نکرده بود، ممکن بود تهدید و ارعاب و تطمیع دشمنانِ جسیم و علیالظاهر بزرگ خود را در دنیا جدی بگیرد و فریب بخورد، آن روز از تهدید و تحبیب و تطمیع دشمنان، فریب نخورد. امروز که مجرب شده، راهی طولانی پشت سر گذاشته، آگاهیهای مضاعفی پیدا کرده، دوستان و دشمنان را در صحنه‌ی بین‌المللی، بیش از همیشه شناخته؛ به طریق اولی، گول تهدید و تطمیع دشمنان بزرگ را نخواهد خورد.
امیدواریم که خداوند توفیقاتش را شامل حال همه‌ی شما برادران و خواهران عزیز بفرماید و قلب مقدس ولیّ‌عصر(ارواحنافداه) را از ما راضی کند و روح مطهر امام عزیز را هم از ما خشنود بگرداند.

 


والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار مسئولان کمیته‌ی امداد امام خمینی(ره)

تاریخ: 1370/12/14

 

بیانات در دیدار مسئولان کمیته‌ی امداد امام خمینی(ره)


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 برادران عزیز! خیلی خوش آمدید. خوشحالیم که بحمداللَّه کمیته‌ی امداد - که متبرک به اسم مبارک امام (رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه) است - همچنان در راه درست و صحیحی که پیش گرفته، پیش میرود و امروز از گذشته خیلی هم تواناتر و مجرب‌تر و شاید هم پوشش و شمول وسیعتر و بیشتری دارد.

 


 بنده در باب کمیته‌ی امداد مکرر عرض کرده‌ام که شاید بشود گفت کمیته‌ی امداد یک دستگاه نمونه است؛ از جهت این‌که در آن، روح کار و حقیقت کار، بر اَشکال ظاهری و سازماندهی و پرسنل‌گیری و کار اداری غلبه دارد؛ حتّی بعد از انقلاب، ما کمتر دستگاهی را داریم که از این جهت مثل کمیته‌ی امداد باشد. در کمیته‌ی امداد، اصل قضیه آن کاری است که میخواهند انجام بدهند؛ و بودجه‌یی که در اختیارشان قرار میگیرد و آن امکانی که دارند، در کمترین حدش صرف مقدمات آن کار میشود. گاهی در بعضی از سازمانها انسان میبیند که مقدمات کار، مخارج بیشتری برمیدارد، تا اصل آن کار؛ سفرهای بیخودی، عضوگیریهای بیخودی، سازماندهیهای بیخودی و توسعه‌های بیمعنی و بیهدف! بحمداللَّه دستگاه شما این‌گونه نیست؛ این حاکی از حسن‌نیت و سلامت کار شما برادران عزیز است؛ که البته جز این هم انتظاری نیست. آقایانی که سالهای متمادی است که من آنها را در خط درست و راه خدا شناخته‌ام و کارشان را از نزدیک دیده‌ام، طبعاً همین انتظار هم از آنها هست. خداوند ان‌شاءاللَّه به شماها توفیق بدهد و بتوانید هرچه بیشتر کار را پیش ببرید.

 


 در برنامه‌های اقتصادی دولت، آن نقطه ضعفی که خیلی زود به چشم انسان می‌آید، این است که از لحظه‌ی شروع مقدمات، تا وقتی که دولت بخواهد به نتایج مورد نظر خودش برسد، در اواسط کار، به ضعفای جامعه خیلی سخت میگذرد؛ این کاملاً محسوس است. اگرچه الان وفور هست، اما وفور همراه با گرانی است. تا وقتی که سیاستهای اقتصادی دولت به ثمر برسد و عرضه و تقاضا به نقطه‌ی تعادل نزدیک شود و همه بتوانند به نحو صحیحی از تولیدات استفاده کنند، شاید فاصله‌یی وجود داشته باشد. در این بین راه، آن قشرهایی که علی‌العجاله صدمه میخورند، قشرهای ضعیف و افراد کم‌درآمدند؛ که متأسفانه تعدادشان هم زیاد است. الان وقتی میخواهند اسم اقشار کم‌درآمد را بیاورند، قشر کارمندان و کارگران را مطرح میکنند - که واقعاً هم ضعیف هستند - اما انسان وقتی به متن جامعه میرود، میبیند که در خود تهران و شهرهای بزرگ - حالا چه برسد به جاهای دوردست - انصافاً افراد ضعیف زیادند؛ کسبه‌ی ضعیف، دستفروشان، مشتغلان به مشاغل کم‌اهمیت و احیاناً کاذب، خانواده‌های پُرجمعیت و کم‌درآمد، و محرومیتهای بسیار بالا؛ واقعاً اینها در جامعه‌ی ما وجود دارد و همه‌ی اینها برخلاف مقاصد انقلاب است؛ اصلاً انقلاب برای این بود که اینها برداشته و برافکنده بشود. من میدانم که برای رسیدن به آن مقصود، راههای طولانییی را باید طی کرد.

 


پس از تشکیل حکومت حقه‌ی نبیاکرم (صلّیاللَّه‌علیه‌واله) و حتّی سالها بعد از آن بزرگوار - که تا حدود زیادی همان خط و همان طریق در خطوط بارز جامعه رعایت میشد - هنوز در جامعه افراد ضعیف و فقیر دیده میشدند؛ امیرالمؤمنین (علیه‌الصّلاةوالسّلام) را مشاهده میکنیم که به خانه‌ی ایتام و فقرا میرفتند؛ کسانی که بچه‌هاشان شب شام نداشتند و مادر با آب گرمی که روی چراغ گذاشته بود، آنها را سرگرم میکرد! این حوادث مربوط به چه سالهایی است؟ چه‌قدر از انقلاب پیامبر گذشته بود؟ نزدیک به چهل سال از هجرت پیامبر گذشته بود و این حوادث اتفاق افتاده بود.

 


 البته روال، درست و صحیح است؛ حرکت، حرکت خوبی است؛ اما تا این حرکت به زوایا شمول پیدا کند و زوایا را بپوشاند، انسان واقعاً باید راهی طولانی را طی کند. حالا در این راه طولانی چه باید کرد؟ اگر ما بخواهیم جامد و یکسونگر و بیانعطاف فکر کنیم، باید بگوییم که برنامه‌ها بایستی این شمول را پیدا کنند و همه‌ی نقاط محروم را بپوشانند؛ و اگر دیدیم برنامه‌یی علی‌العجاله نپوشانده، آن برنامه را محکوم کنیم! به نظر ما، این جمود و بیانعطافی است؛ اسلام برای این مورد حکم دارد: صدقه، احسان، انفاق. این انفاقی که در اسلام هست، اعم از انفاق واجب - که مالیات نام دارد - و انفاقات مستحب است. انفاق واجب، یعنی آن چیزی که در تنظیم سیستم مالی شرکت میکند. اگر این انفاق کافی بود، انفاق مستحب، کمک به همسایه، صله‌ی رحم، کمک به ایتام و کمک به سائل دیگر چه بود؟

 


 ما دیده بودیم که بعضی از روشنفکران قبل از پیروزی انقلاب میگفتند چرا به سائل کمک میکنید! حتّی بعضی از افراد مذهبی هم تحت تأثیر آن فکر قرار گرفته بودند و میگفتند چرا به این فقرا کمک میکنید! غافل از این‌که این یک حکم الهی است؛ یعنی در حکومت حق هم باز یک جای خالی برای کمک به سائل و محروم باقی میماند؛ (و فی اموالهم حقّ للسّائل و المحروم).(1) شما بحمداللَّه بخش سازمانیِ این کار را به عهده گرفته‌اید.

 


 البته اگر بخواهید حقیقتاً این کار به سامان واقعی برسد، باید کاری کنید که در مردم جوشش انفاق به وجود بیاید. اگرچه بودجه‌ی دولت و کمک دولتی حتماً لازم است، و اگرچه همین کمکهای مراکزی مثل بنیاد مستضعفان و غیره لازم است - اینها پولهایی است که اصلاً برای همین کارهاست و باید صرف بشود - لیکن آن جوشش اصلی که مانع خشکیدنِ حتّی یک لحظه‌ی جریان خواهد بود، اینها نیست؛ این است که جیبهای مردم به صندوق شما راهی پیدا کند.

 


ما همیشه از اسلام این‌طور فهمیده‌ایم که کسب درآمد - البته از طرق مشروع - آزاد است و مانعی ندارد؛ منتها این اجازه همراه با ایجاب و الزام انفاق است؛ یعنی اگر کسی درآمدی کسب کرد، ولی حتّی انفاق مستحب نکرد، او پیش خدای متعال مؤاخَذ است. ما نمیتوانیم بگوییم که انفاق واجبمان را کردیم، مالیاتمان را دادیم، خمس و زکاتمان را هم دادیم، از این پول نمیخواهیم خرج کنیم؛ در حالی که میدانیم در جامعه فقر و کمبود هست؛ نخیر، این آدم پیش خدای متعال سعادتمند نیست؛ مرضی عنداللَّه نیست؛ برای خاطر این‌که آن حسابهای الزامی جداست؛ باب دیگر و جریان دیگری است. انفاقات استحبابی را هم برای ما قرار داده‌اند. مستحب است، یعنی آن حکم واجب را ندارد که من در هر موردی لزوماً این کار را بکنم؛ اما اگر کسی بالمرّة باب این مستحب را بر روی خودش ببندد، بلاشک خلاف اراده و خلاف اقتضای احکام الهی کار کرده است؛ ما باید این را به مردم تفهیم کنیم. باید کاری بشود که هرکس خودش را موظف بداند که انفاق کند. آن کسانی که بیشتر درآمد دارند، نسبت انفاق را بیشتر کنند. آن کسانی که کمتر درآمد دارند، باب را نبندند؛ به همان نسبت انفاق کنند. اگر این کار راه بیفتد، البته خوب خواهد شد.

 


 ما گفتیم که مردم جیب خود را به صندوق شما وصل کنند - این سازمان‌یافته‌تر و تمرکزیتر است - اما اگر حتّی این کار هم نشود و هرکس همان چهل همسایه‌یی را که در شرع مقدس اسلام هست، رسیدگی کند، باز هم به نتیجه‌ی خوبی خواهیم رسید. البته حالا واقعاً لازم هم نیست که هر چهل خانه را برویم و رسیدگی کنیم؛ چون دایره‌ی وسیعی میشود؛ اما بالاخره یک همسایه، دو همسایه، سه همسایه را در نظر بگیریم و آنها را یا تأمین کنیم، یا کمک کنیم، یا راه بیندازیم و از دیگران مستغنیشان بکنیم. اگر این روح نیکوکاری و انفاق در مردم به وجود بیاید، خوب است. آن چیزی که ما در جوامع غیرمسلمان میبینیم، این کمبود است؛ والّا در این‌گونه جوامع گاهی یک نفر پیدا میشود و همه‌ی ثروت عظیم خودش را، حتّی از وراث خودش باز میدارد و به فلان مؤسسه‌ی خیریه میبخشد. این‌طور نیست که در جوامع جامد و آهنین و ماشینیِ غربی هیچ‌کس نباشد که انفاق کند؛ چرا، بنیادهای خیریه‌ی خیلی پُرپول و خیلی عالییی وجود دارد که به افراد کمک میکنند؛ به مؤسسات کمک میکنند؛ به حیوانات کمک میکنند! آن چیزی که در آن‌جا نیست، همگانی و همه‌گیر بودن این روحیه است. یک روز در کشور ما و سایر کشورهای اسلامی این روحیه همه‌گیر بوده است؛ یعنی هرکسی موظف بوده که پولی برای انفاق کنار بگذارد؛ یا رایج بوده که در ماه رمضان به نیازمندان افطاری بدهند؛ نباید بگذاریم این کارها کم بشود.

 


 الان در بعضی از کشورهای اسلامی سنت خوبی وجود دارد که در تمام ماه رمضان، اغلب مساجد افطاری میدهند؛ یعنی هرکس برود و وارد مسجد بشود، پذیرایی میشود. البته خانواده‌ها محروم میمانند؛ فقط مردان افطاری میخورند و برمیگردند! اگر بشود در این‌جا هم همین سنت در خصوص افراد تحت پوشش شما رواج پیدا کند - البته با حضور تمام افراد خانواده - خوب است. در زمان رژیم گذشته، این ارتباطات معنوی، کم و یا منجمد شده بود؛ که البته متأسفانه بقایایش همچنان باقی است. ما بایستی در دوران اسلامی، این ارتباطات را زنده کنیم.

 


 امروز درآمدها با گذشته قابل مقایسه نیست؛ درآمدها از سابق خیلی بیشتر است. سابق کجا این همه درآمد بود؟ آیا این همه امکان درآمد بود؟ این کارخانه‌ها و این وسایل مکانیزه نبود؛ طبعاً درآمدها خیلی محدود بود؛ درآمد یک فرد بود. امروز هر فردی ممکن است درآمد یک مجموعه یا شبیه یک مجموعه را داشته باشد؛ بنابراین درآمدها بیشتر است؛ به همین نسبت باید انفاقها بیشتر باشد. جامعه بزرگتر شده و سطح زندگیها هم بالا رفته است؛ هرکس که چیزی از این سطح عالی را نداشته باشد، قهراً فقیر است. بنابراین، روح انفاق و نیکوکاری بایستی در جامعه توسعه پیدا کند و جزو ایمان مردم بشود و هرکس بنا را بر این بگذارد که در اموالش - (و فی اموالهم حقّ للسّائل و المحروم)(2) - واقعاً برای محرومان حق قائل باشد؛ یعنی این را حق آنها بر خودش بداند؛ تفضل خودش بر دیگران نداند؛ قرآن این‌طوری میگوید؛ نمیگوید که شما به دیگری تفضل میکنید؛ میگوید او در مال شما حق دارد؛ (حقّ للسّائل و المحروم).(3) در جای دیگر میفرماید: (حقّ معلوم. للسّائل والمحروم).(4) به‌هرحال، ما در جامعه‌ی اسلامی باید این را به عنوان یک فرهنگ دربیاوریم.

 


جامعه‌ی اسلامی به این است که رفتارهای اسلامی، یا به معنای وسیعتر، احکام اسلامی هم وجود داشته باشد. حکم اسلامی، فقط بکن و نکن به صورت واجب نیست؛ بلکه بکن‌های مستحب و نکن‌های مکروه هم جزو احکام اسلامی است، که شامل رفتارها و خُلقیات و نفسانیات ما میشود؛ ما باید به این طرف برویم. در جامعه‌ی اسلامی دایماً باید صیرورت و تحول وجود داشته باشد، تا در این تزریقات بیگانه یا رسوبات گذشته، افراد استحاله نشوند.

 


 بحمداللَّه شما موفقید. بنده از این‌که کمیته‌ی امداد هست و این‌طور خوب کار میکند و در رأسش شما آقایانی هستید که بحمداللَّه همیشه در همین فکرها و در همین کارها و در همین راهها بوده‌اید، حقیقتاً خوشحالم. اثر کار هم پیداست؛ اگر شماها نبودید، لابد معلوم نبود که این‌طور بشود؛ بحمداللَّه حالا خیلی خوب است.

 


 دولت و بنیاد مستضعفان هم باید کمک کنند؛ دستگاههای دیگر هم باید همکاری کنند. من شنیدم که وزیر تعاون(5) میگفت که میخواهند این تعاونیهای گسترش(6) را - که اول انقلاب به ابتکار آقای هاشمی در وزارت کشور به وجود آمد - توسعه بدهند. این تعاونیها تاکنون خیلی کم‌پیشرفت و بیحرارت بوده است؛ اما در عین حال چیز خیلی خوبی است؛ میتوانند اینها را به نهاد شما وصل کنند. من به وزیر تعاون گفتم که شما سعی کنید در ظرف دو، سه سال، اقلاً صدهزار از این تعاونیها را به وجود بیاورید؛ اما در این دوازده، سیزده سال، حدود شش هزار تعاونی به این شکل به وجود آمده است. اگر بتوانند این صدهزار تعاونی را از همین کسانی که تحت پوشش شما هستند، به وجود بیاورند و باز شما سراغ دیگران بروید، ببینید چه خواهد شد. شما باید به این منابع جوشش و کار و تولید وصل بشوید، تا ان‌شاءاللَّه مشکلات حل بشود.

 


 خداوند ان‌شاءاللَّه به شما توفیق بیشتری بدهد. ما خیلی خوشحالیم که شما را در این هفته‌ی نیکوکاری زیارت کردیم. من به آقای رفیقدوست(7) سفارش هم کرده‌ام که به مناسبت هفته‌ی نیکوکاری به شما کمک کند؛ ایشان هم جداگانه کمک خواهد کرد؛ اما ما خودمان هم حرفی نداریم و کمک میکنیم. ان‌شاءاللَّه موفق باشید.

 


 والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 


 

 


 

 


1) ذاریات: 18

 


2) و 2. ذاریات: 18

 


3)

 


4) معارج: 24 و 25

 


5) مهندس شافعی

 


6) در اجرای بند دوم اصل چهل‌وسوم قانون اساسی و بر اساس مصوبه‌ی شورای انقلاب، در سال 1358 (مراکز گسترش خدمات تولیدی و عمرانی) تأسیس شد. وظیفه‌ی این مراکز - که فعالیت آنها زیر نظر استانداریها پیش‌بینی شده بود - این بود که با تهیه‌ی وسایل و سرمایه‌ی لازم برای گروههای چند نفری، زمینه‌ی خوداشتغالی افراد را در قالب تعاونی فراهم آورد.

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دیدار اعضای کادر مرکزی حزب‌اللَّه لبنان‌

تاریخ: 1370/12/13

 

بیانات در دیدار اعضای کادر مرکزی حزب‌اللَّه لبنان‌


 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 


 به نظر من، آنچه که برای شهید عزیزمان - آقای سیّدعباس موسوی(۱) - پیش آمد، بهترین سرانجامی است که برای یک مجاهد فی‌سبیل‌اللَّه ممکن است پیش بیاید. برای کسی که در راه خدا تلاش میکند، بهتر از این نمیشود چیزی را فرض کرد. ما هم همین آرزو را داریم؛ اما ایشان موفق شد و زودتر به مقصد رسید. البته فقدان ایشان برای ما مصیبت است؛ و برای صحنه‌ی لبنان و بخصوص حزب‌اللَّه، یک قربانی دادن در راه خداست. مرحوم شهید سیّدعباس موسوی شخص برجسته‌یی بود؛ در او خصوصیات بسیار خوبی با هم جمع شده بود؛ دین و تقوا و متانت را، با هوش و شجاعت همراه کرده بود. ما فداکاری او را در صحنه‌ی لبنان تجربه کرده بودیم. ما در این‌جا خودمان از نزدیک جوش و خروش و همّ و غم او را برای مسأله‌ی لبنان لمس کرده بودیم. من آن روزهای سخت و محنت‌بار درگیریهای داخلی لبنان را فراموش نمیکنم که ایشان این‌جا پیش ما آمد و تقریباً هفت ساعت با ما در یک جلسه نشست، برای این‌که به نتیجه‌یی برسیم؛ و من میدیدم که چه‌قدر ایشان پُرخروش و مهتم به مسائل مردم و مجاهدان بود. خداوند او را رحمت کند و با اولیایش محشور نماید و به این مظلومیتی که علاوه بر شهادت برای او پیش آمد، اجر وافری به او و به کسانش بدهد. من به خانواده و کسان و دوستان و والدین آقای موسوی، به خاطر شهادت ایشان و همسر و فرزندشان، مجدداً تبریک و تسلیت میگویم.

 


 این مسؤولیت، امروز بر دوش شما برادر عزیز ما - آقای سیّد حسن نصراللَّه(۲) - است. ما شما را هم با همان چشم نگاه میکنیم و همیشه از صمیم قلب دوست میداشتیم و شایسته میدانستیم. خدا را بر این انتخابِ خوب شکر میکنیم و برادرانه عرض میکنیم که بار مسؤولیت خیلی سنگین است. اگرچه شما بحمداللَّه آماده‌اید، اما باید روزبه‌روز خودتان را بیشتر آماده کنید. مردم - همان‌طور که گزارش کردید - روح و جسم خودشان را در اختیار گذاشته‌اند؛ لذا مسؤولیت خیلی سنگین است. دشمن هم خشن و وحشی است؛ باید با رعایت همه‌ی جوانب حرکت کرد. اولاً بایستی جهاد را اصل دانست؛ ثانیاً باید حزم و احتیاط را در این کار به کار گرفت؛ ثالثاً بایستی با صحنه‌ی پیچیده‌ی لبنان هوشمندانه برخورد کرد. در جهاد، مردم اصلند؛ هرچه ممکن است، بایستی اعتماد آنها جلب بشود. افزایش کمی و کیفی که بحمداللَّه در برنامه‌ی شما هست، صددرصد مورد تأیید ماست.

 


 به اعتقاد من بایستی مهمترین امر در ذهنتان این باشد که به خدا توکل کنید و حقیقتاً - به معنای واقعی کلمه - از او کمک بخواهید و از او استغاثه کنید. اشخاصِ ما عجزه‌یی بیش نیستیم؛ این عجز را بایستی به قدرت بینهایت پروردگار وصل کنیم، تا بکلی آسیب‌ناپذیر شویم. من طهارت و صفای شما را میدانم؛ اما روزبه‌روز باید این بیشتر بشود. توسلات و توجهاتتان را به پروردگار بیشتر کنید. نوافل - مخصوصاً نافله‌ی شب - وسیله‌ی مهمی است. شما ببینید که خداوند متعال در سوره‌ی مزمل با پیامبر خودش چگونه حرف میزند. بعد از آن‌که او را به برخاستن در شب و تضرع در نیمه‌ی شب امر میکند، میفرماید: (انّا سنلقی علیک قولا ثقیلا).(۳) البته قیام او با قیام امثال ما فرق میکند؛ طبعاً آن ثقلی که بر دوش آن بزرگوار بود، با ثقلهایی که بر دوش لاغر و ضعیف ما هست، فرق میکند؛ به همان نسبت، خود ما هم کوچک و ضعیفیم و همان تمرین برای ما هم لازم است. من در زندگی امام بزرگوارمان (رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه) این را یافتم که وقتی بار عظیمی بدون سابقه بر دوش او قرار میگرفت، با اتصال و ارتباط معنوی و قلبی، خودش را تقویت میکرد. در این اواخر، معمولاً ایشان در ماه رمضان با کسی ملاقات نمیکردند. من بعد از ماه رمضان که ایشان را زیارت میکردم، بوضوح میدیدم که نورانیتر شده‌اند؛ به خاطر همین نورانیت بود که ایشان تا آخرین ماههای عمرشان مثل کوه ایستاده بودند. سن پیری معمولاً فصل ضعف و انحطاط جسمی و روحی در انسان است؛ ولی جوان از لحاظ روحی و جسمی - هر دو - قوی است؛ اما این را بایستی به خدای متعال وصل کند، تا در او هیچ چیزی نفوذ نکند. به‌هرحال، در این مبارزه‌ی عظیمی که در مقابل شماست و باید آن را ادامه بدهید، من تقویت جانب معنوی را واجب میدانم.

 


 نکته‌ی دیگر این است که این شور و هیجان مردم، شور و هیجان صادقی است؛ اما این احساسات صادقه معلوم نیست تا کی به خودی خود باقی خواهد ماند. گذشت زمان همه چیز را کهنه میکند؛ لذا آنچه را که امروز وجود دارد و در دسترس شماست، بایستی به عنوان یک سرمایه‌ی عظیم به کار بزنید. آنچه که انجام گرفته - این درگیریها و این مقاومتها - خوب بوده؛ لیکن بایستی از این وضع برای سازماندهی قویتر و محکمتر، ایجاد وحدت در صحنه، و پایه‌گذاری اصول غیرقابل تخلف استفاده کرد.

 


 ما شما را دعا میکنیم و امیدواریم که خداوند ان‌شاءاللَّه دعای ما را در حق شما و مردم لبنان و در حق اوضاع عمومی مسلمین مستجاب کند. از شما هم ملتمس دعا هستیم؛ شما هم ما را دعا بفرمایید.

 


 والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 


 

 


 

 


۱) دومین دبیرکل جنبش انقلابی حزب‌اللَّه لبنان

 


۲) سومین دبیرکل جنبش انقلابی حزب‌اللَّه لبنان‌

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  9:32 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها