0

بیانات مقام معظم رهبری

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بیانات مقام معظم رهبری

تغییر نام ورزشگاه مشهد به‌نام «غلامرضا تختی» توسط آیت‌الله خامنه‌ای

تاریخ: 1357/08/16

 

تغییر نام ورزشگاه مشهد به‌نام «غلامرضا تختی» توسط آیت‌الله خامنه‌ای


استادیوم تختی مشهد قبل از انقلاب (سعدآباد) نام داشت. همزمان با اوج‌گیری مبارزات انقلابی، اقشار مختلف مردم مشهد به خصوص فرهنگیان این شهر در تاریخ ۱۳۵۷/۸/۱۶ اجتماعی بزرگ در این استادیوم برگزار کردند. سخنران این برنامه آیت‌الله خامنه‌ای بودند که در بخشی از سخنان‌شان نام این استادیوم محل تجمع را به نام مرحوم (غلام‌رضا تختی) تغییر دادند. بعد از این سخنان، مردم با تکبیر و صلوات، این مسأله را تأیید می‌کنند و نام این ورزشگاه از آن پس تغییر می‌کند. 
پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR این بخش از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در این تجمع بزرگ بیان شده بود، به‌مناسبت سالروز درگذشت جهان‌پهلوان غلام‌رضا تختی، برای اولین‌بار منتشر می‌کند:
(بعضی از برادران ما از دو، سه روز قبل از این‌که سخن از تشکیل این انجمن باشکوه و عظیم در این مجمع میشد، اظهار میکردند که این تاکنون بهترین اجتماعی است که در این محل تشکیل شده. تا حالا هر چه اجتماع در این‌جا بوده، یا لااقل بیشترین اجتماعاتی که در این‌جا تشکیل شده است، اجتماعاتی بوده است مخدِّر یا مخرّب یا وقت‌گیر یا وقت‌کش و خلاصه برای سرگرم کردن و بازداشتن مردم.
جامعه‌ی ورزشکاران و به خصوص جامعه‌ی کشتیگیران و همچنین همه‌ی ورزشکاران مسلماً مانند دیگرِ برادران و خواهران خود از این رنج می‌برده‌اند که یک چنین منطقه‌ای در شهر و یک چنین فضائی و این چنین تجهیزاتی هرگز نمیتوانسته است با آرمانهای مذهبی و ملی آنها هماهنگ باشد.  حتی تاکنون نمیتوانستند یک قهرمان محبوبشان را - اجازه بدهید به توصیه‌ی برادران بگویم  یک پهلوان محبوبشان را، اسم قهرمان را تکرار نکنیم - یک پهلوان محبوبشان را که نمودار آزادگی جمع ورزشکار این ملت بوده است، نمیتوانستند از او یک عکس حتی در این محوطه‌ی وسیع نصب کنند، نمیتوانستند حتی نام او را بیاورند، زیرا جرم او این بود که سالها پیش - سالها پیش شاید حدود دوازده، سیزده سال پیش - این احساسی را که امروز همگانی شده است، داشت.  در  این محیط احساس خفگی میکرد و این احساس را بروز میداد و به خاطر همین شجاعتها و شهامتها بالأخره جان خود را از دست داد.
برادران ما، هم جامعه‌ی معلمین، که میزبانان ما و میزبانان بسیار عزیز ما هستند و سپاس همه‌ی ما بر آنها و نثار آنها و همچنین جامعه‌ی ورزشکاران و به خصوص کشتیگیران پیشنهاد کردند، من این پیشنهاد را در معرض میل و دید برادران و خواهران میگذارم، اگر خواستید تصویب میکنید و اگر تصویب کردید، حق با مردم است، حق با ملت است، همان، خواهد شد. پیشنهاد میکنند که این استادیوم را به نام پهلوان غلامرضای تختی نامگذاری کنید. بهتر از این (صحیح است) و بهتر از این تصدیق، هیچ عامل و موجبی برای چنین نامگذاریهایی وجود ندارد. غالباً نامگذاریها بر اساس یکسِری اعمال غرضها و اعمال نفوذها و یکسری تصمیم‌های فردی انجام گرفته. در هیچ نامگذاریای این همه آحاد جمعیت یک‌زبان و یک‌نفس تصمیم نگرفتند و حالا که شما تصمیم گرفتید، حالا که خواستید، من با اجازه‌ی شما و از طرف همه‌ی مرد و زنی که در این‌جا حضور دارند و نیز چند برابر این جمعیت که امروز راه بر آنها بسته شد و به آنها اجازه‌ی شرکت در این مجلس داده نشد و میدانم همه با ما همصدا هستند، با اجازه‌ی همه‌ی شما و از طرف همه‌ی شما این محل را نامگذاری میکنم به استادیوم غلامرضای تختی.) ۱۳۵۷/۸/۱۶

جمعه 18 فروردین 1396  8:34 PM
تشکرات از این پست
mosadegh
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

اولین نماز جمعه‌ بعد از شروع جنگ تحمیلی

تاریخ: 1359/07/04

 

اولین نماز جمعه‌ بعد از شروع جنگ تحمیلی


خطبه‌ی اول
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
الحمدالله رب العالمین. اللهم لک الحمد قاصم الجبارین مبیر الظالمین مدرک الحاربین نکال الظالمین صریخ المستصرخین موضع حاجات الطالبین و معتمد المؤمنین. اللهم لک الحمد من مقتدر لا یغلب و ذی انات لا یأجل. هذا مقام من اعترف بسبوق النعم.
پروردگارا! تو را بر نعمتهای فراوانت، نعمتهای استثنائیت با همه‌ی دل سپاس میگوییم.
خدایا! تو را بر نعمت امامت و بر نعمت شهادت که به ما بخشیده‌ای سپاس میگوییم.
خدایا! تو را بر نعمت این اراده و عزم پولادین، بر نعمت یکپارچگی و وحدت، بر نعمت این امت هوشیار و مؤمن، بر نعمت قرآن، بر نعمت اسلام، بر نعمت انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی سپاس‌گزاریم. (هذا مقام من اعترف بسبوق النعم) ما به این همه نعمتهای بزرگ اعتراف میکنیم، از تو به خاطر آنها شکرگزاریم و خود را متعهد میدانیم که در برابر این نعمتها عمل و اخلاص تقدیم آستان تو کنیم.
اللهم صل و سلم علی حبیبک و نجیبک و صفیک و خیرتک خاتم انبیائک و رسلک ابی‌القاسم‌ محمد و علی آله الأطیبین و اصحابه المنتجبین سیما علی علی امیرالمؤمنین و الحسن و الحسین و علی‌بن‌الحسین و محمدبن‌علی و جعفربن‌محمد و موسیبن‌جعفر و علی‌بن‌موسی و محمدبن‌علی و علی‌بن‌محمد و الحسن‌بن‌علی و الحجةبن‌الحسن صلواتک علیه و علی ابائه الطیبین الطاهرین المعصومین. اللهم مُن علینا بظهوره کما مننت علینا بنصرک و قیام الجمهوریة الاسلامیة. اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین و صل علی جمیع الشهداء و الصالحین و صل علی ائمة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین سیما امامنا و قائدنا الامام الخمینی. قال الله الحکیم فی کتابه:
(قد کان لکم آیة فی فئتین التقتا. فئة تقاتل فیسبیل‌الله و اخری کافره یرونهم مثلیهم رأی العین والله یؤید بنصره من یشاء)(۱)
همه‌ی کفار، چه آنها که در اطراف مدینه بودند و زیر سایه‌ی پیغمبر زندگی میکردند و چه آنها که در مکه کینه‌ی پیغمبر را در دل میپروریدند با یکدیگر همدست شدند، گفتند بیائید کار اسلام و نظام اسلامی را یکسره کنیم، به طرف مدینه هجوم آوردند. پیغمبر در آن هوای گرم و با دهان روزه به مسلمانان فرمود تا اطراف مدینه را خندق بکنند. وقتی خود پیغمبر با یارانش کلنگ در دست، به حفر خندق مشغول بودند، تیزی کلنگ پیغمبر بر سنگی فرود آمد و برقی از آن جست. پیغمبر به اصحابش که تلاش‌کنان و عرق‌ریزان مشغول تلاش بودند گفت: من در این برق کاخهای کسری را دیدم که به دست شما گشوده خواهد شد. وقتی کلنگ دیگر بر آن سنگ سخت فرود آمد، برقی جستن کرد. پیغمبر به یارانش فرمود من در روشنی این برق کاخهای قیصر را دیدم که در قبضه‌ی شما قرار خواهد گرفت. پیغمبر به یارانش فرمود شما پس از آن‌که در این جنگ پیروز شدید، نوبت تهاجم شما به ابرقدرتها فرا میرسد. اگر تا امروز آنها به شما حمله آوردند، از امروز به بعد نوبت حمله‌ی شماست. بگذار ابرقدرتها از خودشان دفاع کنند ببینیم چگونه دفاع خواهند کرد! در میدان جنگ خندق که به نام جنگ احزاب نیز معروف است - یعنی جنگی که همه‌ی گروههای کافر در آن دست به دست هم دادند تا اسلام را به زانو درآورند - وقتی سرباز شجاع اسلام علی بن ‌ابی طالب علیه‌السلام به میدان عمربن‌عبدود وارد شد، پیغمبر فرمود: (قد برز الایمان کله الی الکفر کله) کفار همه‌ی نیروی خود را در عمربن‌عبدود متمرکز کردند، او را به میدان اسلام فرستادند و او با غرورش میاندیشید که شکست حکومت اسلامی بدست اوست. اما نیروی رزمنده‌ی مؤمنِ اسلام یعنی امیرالمؤمنین او را در خاک و خون غلتاند و همان جا بود که دروازه‌ای که نظام اسلامی را به سوی منطقه‌ی نفوذ ابرقدرتها میگشود، باز شد. همه‌ی نیروهای دست به دست هم داده منهدم شدند. وقتی عمربن‌عبدود به خاک و خون غلتید، در حقیقت کفار همه به خاک و خون غلتیده بودند. فتوحات اسلام آغاز شد. عمربن‌عبدود امروز در میدان ایران است. ای سربازان مؤمن فداکار! این مغرورِ جاهلِ متعصب امروز با پای خود به میدان مبارزه‌ای که گور او در آن کنده شده است قدم نهاده است (قد برز الایمان کله الی الکفر کله) امروز ایمان مجسم - جمهوری اسلامی - در قالب رزمندگان شجاع مسلمان، در مقابل کفر و همه‌ی کفر قرار گرفته است (قد کان لکم آیة فی فئتین التقتا) قرار است آیت خدا ظاهر شود، قرار است دروازه‌ای که ما را به سوی کاخهای قیصر و کسرای امروز یعنی کاخهای ابرقدرتهای شرق و غرب روانه خواهد کرد باز شود. ای جنودالله قرار است به سراغ فتح منطقه‌ی ابرقدرتها بروید. (فئة تقاتل فیسبیل‌الله) یک گروه در راه خدا میجنگد، برای قرآن میجنگد، برای جمهوری اسلامی میجنگد (و اخری کافرة) یک گروه کافر است، برای کفر میجنگد؛ (و الذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت)(۲) در راه امریکا میجنگد، در راه اسرائیل میجنگد، در راه هواها و هوسها و غرورهای خود میجنگد. (و الله یؤید بنصره من یشاء) خداست که پیروز میکند و تأئید میکند آن را که بخواهد و خدا مؤمنان را یاری میکند. (و کان حق علینا نصر المؤمنین) این حق و قطعی است که خدا مؤمنان را پیروز خواهد گردانید. ای برادران و خواهران من! ای ملت قهرمان و رزمنده‌ی ایران! ای به پا دارندگان نماز! این صحنه‌ی جنگ از نظر ما و از نظر دشمن ما یعنی کفر و استکبار جهانی که امروز در چهره‌ی این عمربن‌عبدودِ بدبختِ مغرورِ مفلوک ظاهر شده است، از نظر ما و از نظر دشمن ما دو تحلیل متفاوت دارد. این جنگ را امریکا و مزدورانش یکجور تحلیل میکنند و ما جور دیگری تحلیل میکنیم. امریکا و مزدورانش بعد از آنی که در طول نوزده ماه هر چه کردند نتوانستند جمهوری اسلامی را به زانو دربیاورند - حتی حمله‌ی نظامی هم کردند - با خود فکر کردند ما ایران را به جنگی تحمیلی و ناخواسته میکشانیم. عراق را تحریک میکنیم که با ایران جنگ را شروع کند و با این کار چند فایده میبریم. اولاً نیروهای نظامی ایران را تحلیل خواهیم برد، ابزار جنگی آنها را مستهلک خواهیم کر. ثانیاً مراکز حیاتی و تولیدی و اقتصادی آنها را منهدم خواهیم کرد. پالایشگاهها را منهدم میکنیم، نفت را از آنها میگیریم، سوخت را میگیریم، راه‌آهن را و ارتباطات را میگیریم، مخابرات را میگیریم، زبده‌ترین عناصر رزمنده‌ی قهرمان را میگیریم. وقتی که میان مردم نان نبود، برق نبود، رادیو تلویزیون نبود، تولید نبود، کشاورزی نبود آنوقت امور جمهوری اسلامی را متلاشی میکنیم و بعد هرکس رشته و زمام حکومت ایران در دستش باشد و حتی اگر زمامداران کنونی هم تا آن روز بمانند چاره‌ای ندارند جز این‌که دست احتیاج به سوی ما دراز کنند و ما آن وقت وارد ایران میشویم. همان‌طوری که در زمان شاه ملعون وارد ایران شده بودیم. باز هم امریکاست و غرب و ابرقدرتها همه کاره‌ی ایران، با این تحلیل به سراغ صدام حسینِ احمقِ جاه‌طلبِ مغرورِ بدبخت رفتند. جنایتکاران فراری چند ماه است روی او و رژیم پوسیده‌ی او و دولتمردان او کار میکنند. او را وادار کردند و او با این فکر و با این نیت که خواهد توانست مقابله بکند، چیزی هم به او در این میان خواهد رسید، ثروت مردم عراق را به صورت میگها و تانکها فرستاد به داخل مرزهای ایران. هر روزی هم که میگذرد با این‌که میگهای دشمن مثل برگ خزان بر روی آسمان ایران و آسمان دریا فرو میریزد و تا امروز میلیاردها ثروت مردم مستضعف عراق که در ابزار جنگی یعنی تانکها و میگها متبلور شده بود به وسیله‌ی مزدوران امریکا یعنی عوامل مفلوک (خسر الدنیا و الاخره)ی صدام یزید به داخل ایران آمده بودند در این‌جا از بین رفته بودند و با آتش نیرومند دلاوران اسلام در هوا و زمین و دریا کوبیده شدند. هر روزی هم که میگذرد و این همه خسارت روزبه‌روز بر او وارد می‌آید، باز او را دلگرم میکنند، میگویند جنگ را تو ادامه بده ما به تو پشتیبانی میرسانیم. این تحلیل کفر و استکبار جهانی یعنی امریکا و مزدورانش. آنها صحنه‌ی جنگ را این طوری که گفتم مشاهده میکنند. به میدان کشیدن ایران در یک جنگ تحمیلی و تحلیل بردن او و نیروهایش و متلاشی کردن نظامش و آنگاه روی کارآوردن یک دولتِ ضعیفِ مفلوک و آنگاه سلطه‌ی همه جانبه بر ایران، این تحلیل امریکاست. و اما تحلیل ما. تحلیل ما این است که اسلام و انقلاب اسلامی میدانی برای جولان میجست، این میدان به دست دشمن در مقابلش باز شد. ما کسی نبودیم که به خاک عراق یا هر خاک دیگری وارد بشویم و حمله را شروع کنیم. لذا ما حمله را شروع نکردیم اما دشمن که شروع کرد ما ضرب شصت را اول به این دشمن نزدیک و شروع کننده نشان دادیم. عمربن‌عبدود خودش به میدان ما آمد، ما او را دعوت نکرده بودیم اما حالا که آمد دیگر برگشتن ندارد. ملت مسلمان عراق از این‌که یک چنین حکومت خائن و فاسدی بر او مسلط است رنج می‌برد. ما خود را موظف میدانستیم که به این ملت محروم و به این برادر کمک کنیم. امروز روز آن کمک است. ما عراق را با نیروهایی که خواهم گفت این نیروها کدام است، در این منطقه مزدوران و خائنانی را که بر کرسی حکومت عراق سوارند آنها را در این منطقه دفن خواهیم کرد و آن گاه، و آن گاه نوبت دیگر مزدوران است و نوبت خود ابرقدرتهاست. دروازه‌ی فتوحات جهانی اسلام، عراق است. معبر سیل خروشانی که باید به سوی کاخهای ستم روانه شود عراق است. ما این مبارزه‌طلب دیوانه را در این‌جا به سزای خود خواهیم رسانید با دو نیرو. اول نیروی ایمان به خدا و دوم نیروی انسانی یک ملت بزرگ و استوار. این دو عامل را ابرقدرتها در محاسبات خود به حساب نیاوردند. آنها روی تانک حساب کردند، روی هواپیما حساب کردند، روی سرباز لباس پوشیده‌ی پادگانهای عراق حساب کردند، اما روی ملتها حساب نکردند. چیزی که ما را با همه‌ی حکومتهای طاغوتی متمایز میکند همین است. ملت ما چیزی دارد که صدام حسین ندارد. او ایمان و اشتراک همگانی ملت در میدان مبارزه است. وقتی امام اشاره‌ای میکند که من تکلیف مردم را تعیین خواهم کرد، سیل تقاضا از سراسر اقطار کشور برای رفتن به جبهه‌ی جنگ میرسد. این را مقایسه کنید با وضعیت آن عمربن‌عبدود پوشالیِ چوبین، که مردمش در بصره و در نجف و در کربلا و در حله و در بغداد و در مدینه الثورة و در سراسر کشور از این‌که او یک ساعت زودتر از صحنه‌ی روزگار ازاله بشود خوشحالند و کمک میکنند به این‌که او برود و نظامیانش را دیدید که چگونه به جبهه‌ی اسلام و جبهه‌ی جمهوری اسلامی پیوستند و اگر راه باز باشد، ملت عراق سیل‌آسا به جبهه‌ی جنگ به سود ایران خواهند پیوست و من امروز حرفهای لازمی دارم برای برادران عرب عراقی که در بخش عربی به آنها عرض خواهم کرد. تحلیل جنگ از نظر ما این است که جبهه‌ی اسلامی باید میتوانست در صحنه‌ی سیاست جهانی دست و پا بزند، پرواز کند و عالم‌گیر بشود. مقدمه‌ای لازم داشت، این مقدمه را دشمن ما به صورت زودرس خودش برای ما تدارک دید و فراهم کرد. ما نیروها را به میدان خواهیم آورد. همه‌ی ملت آماده است، منتظریم امام اشاره‌ای بکند، همه خواهیم رفت، همه خواهیم جنگید. ملت ما باور کرده است این سخن علی بن ‌ابی طالب را که خطاب به سلحشوران اسلام فرمود: (فلموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین)(۳) قبول کرده است و پذیرفته است که اگر زنده بماند در حالی که مقهور سلطه‌ی ابرقدرتهاست در حقیقت مرده است و اگر به خاک و خون بغلتد در حالی که چنگال خونین ابرقدرتها را قطع کرده است زنده است، ما زندگی میخواهیم، ما مرگ را میخواهیم چه کنیم؟ ما به میدان جنگ خواهیم رفت. شنیدم دستگاه تبلیغاتی مزدور عراق پیغام داده است و سخن پراکنده است که چرا آنها که میگویند خودشان به میدان نمیآیند و شنیدم اسم مرا آورده است. ما میدان آمدنمان مانند میدان آمدن خائن و کافری چون صدام نیست؛ ما به سوی میدان جنگ پرواز میکنیم. آن روزی که امام اشاره کند و اجازه دهد من اول کسی خواهم بود که به میدان خواهم رفت. ما میدان جنگ را سالهاست آزموده‌ایم. آن هم با کسی از صدام قویتر و شقیتر و بر او پیروز شده‌ایم. در میدان رفتن ما شکست نیست. ما به میدان خواهیم رفت و اگر منِ شخصی، از میدان برنگردد و در آن‌جا شهید بشود یقیناً جمعِ به میدان رفته‌ها از میدان برنمیگردد مگر آن وقت که پیروز شده باشد. خدا راه شکست را به روی ما بسته است. (قل هل تربصون بنا ایها اکفار، ایها الصدام، قل هل تربصون بنا الا احدی الحُسنِیین) شما مگر دو راه در مقابل ما بیشتر میبینید؟ این هر دو راه برای ما افتخارآمیز است. یکی راه شهادت که افتخارش همیشگی و ثابت و لایزال است و دیگری راه پیروزی، پیروزی ظاهری. و هر دو برای ما پیروزی است. این تحلیلِ این جنگ است. برادران مسلمان بدانید که همه‌ی ما ملت ایران سربازان و رزمندگان این جنگ جهانی بزرگ خواهیم بود. در این جنگ ما به این قانع نیستیم که صدام خائن خسارت جنگی به ما بپردازد و عقب بنشیند، ما در این جنگ طالب و دنبال این هستیم که رژیم پلید عراق سنگینیاش را از روی دوش ملت برادر و مسلمان ما، عراقیان عزیز بردارد. برادران عزیز، امیرالمؤمنین به ما میگوید: ({ان‌} [فان ]الجهاد باب من ابواب الجنة)(۴) جهاد دری از درهای بهشت است. (فتح الله لخاصة اولیائه) خدا این در را برای اولیای خاص خود باز کرده است. امروز خدا این در را به روی ما، همه باز کرده است؛ این را ما قدر میدانیم. امیرالمؤمنین به ما فرموده است: (الله، الله، فی الجهاد باموالکم و انفسکم و السنتکم فیسبیل‌الله)(۵) خدا را، خدا را به جهاد بگرائید با جانتان، با مالتان، با زبانتان و این وظیفه‌ی همه‌ی ماست و من تذکراتی را در خطبه‌ی دوم به شما برادران و خواهران و عموم ملت عزیز ایران برای آمادگی و کمربستگی در راه این جهاد مقدس عرض خواهم کرد. این جنگ برای ما یک جنگ مقدس و مبارک است. دشمن خیال کرد ما را با کشاندن به این جنگ نابود خواهد کرد، اما همچنانی که پس از جنگ خندق، کفار متلاشی و متفرق و نابود شدند و سلسله‌ی تهاجمات اسلامی تا سالیان درازی دنیا را تکان داد، این جنگ خندق هم ما را وارد دُر پایان‌ناپذیر فتوحات جهانی خواهد کرد. ای برادران و خواهران عزیز من! ای ملت عزیز ایران! مبارک باد بر شما این روز، مبارک باد بر شما این جهاد، مبارک باد بر ما ان‌شاءالله جهاد و شهادت؛ و مبارک باد بر این ملت پیروزی بزرگ و فتح مبین بر همه‌ی قدرتهای مهاجم. نیروی ما، نیروی ایمان و نیروی خدا و نیروی انسان است، این نیرویی فناناپذیر است. (فاتقوا الله ایها المؤمنون و المؤمنات و کونوا مع الصادقین) خدایا رحمت و درودت را بر همه‌ی شهیدان ما مخصوصاً شهیدان حوادث این چند روز و کشته شدگان به دست اشقیای صدامی و صبر و رحمتت را بر خانواده‌ی آن شهیدان مبذول بفرما.
قال الله الحکیم فی کتابه:
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
والعادیات ضبحاً فالموریات قدحاً فالمغیرات صبحاً فأثرن به نقعاً فوسطن به جمعاً ان الانسان لربه لکنود و انه علی ذلک لشهید و انه لحب الخیر لشدید افلا یعلم اذا بعثر ما فی القبور و حصل ما فی الصدور ان ربهم بهم یومئذ لخبیر
صدق الله العلی العظیم
خطبه‌ی دوم
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
الحمدالله رب العالمین و الصلاة و السلام علی اشرف الانبیاء و المرسلین، حبیب قلوب العالمین ابی‌القاسم‌ محمد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین، الهداة المهدیین المعصومین المکرمین سیما بقیه‌الله فی الأرضین و صل علی ائمة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. قال امیرالمؤمنین علیه‌السلام:
(الله الله فی الجهاد باموالکم و انفسکم و السنتکم فیسبیل‌الله)(۶)
وظائف ما در این دوران حساس و افتخارآفرین چیست؟ اولاً جهاد به جان. تا وقتی که امام اشاره و اجازه نفرموده‌اند آمادگی؛ و به محض اشاره کردن و اجازه دادن بسیج و حرکت و پایمردی و ان‌شاءالله پیروزی. دوم جهاد با مال، با انفاق کردن و در راه خدا دادن و با زیادی نخواستن. درباره‌ی جهاد مالی من توضیحاتی خواهم داد و سوم جهاد به زبان، تبلیغات. امروز شبکه‌های صهیونیستیِ جهانی علیه ما دروغ‌پراکنی میکند. من همین جا و با همین وسیله به همه‌ی خبرگزاریهای دروغ‌پردازِ جهانی از جمله خبرگزاری فرانسه و سایر خبرگزاریها اخطار میکنم. به آنها میگویم که با این شیوه‌ای که پیش گرفته‌اند و تبلیغات دروغ را در سطح جهان علیه ایران میپراکنند باید بدانند که از ملت ایران برای خود و دولتهای خود دشمنی آشتیناپذیر خواهند داشت و از وزارت امور خارجه‌ی جمهوری اسلامی مصراً و جداً میخواهم که نظر ما جمع نمازگزار و پیام ما را به همه‌ی این خبرگزاریها ابلاغ کند. سعی کرده‌اند ایران را در یک جنگ روانی تضعیف کنند و شما مردم و شما برادران و خواهرانی که این سخن را خواهید شنید در خارج از کشور و همه‌ی دستگاههای تبلیغاتی خودمان، برادران و خواهرانی که در رادیو و تلویزیون و خبرگزاری پارس و روزنامه‌ها و مطبوعات کار میکنند همه موظف هستید و همه موظف هستیم که این جهاد تبلیغاتی را با سریعترین و بهترین وجه تعقیب کنیم. باید پیاممان را به دنیا برسانیم و باز در این زمینه هم وزارت امور خارجه وظیفه و مسؤولیتی بسیار بزرگ دارد. نمایندگیهای ما در دنیا چه میکنند؟ سفارتخانه‌های ما در کشورهای غربی و کشورهای عربی و سراسر اروپا و منطقه‌ی شرق آسیا چه میکنند؟ آیا پیام ما و ملت ما و حقایق ملت ما را در اختیار مردم میگذارند یا نه؟ اگر میگذارند و دولتها با آنها همکاری نمیکنند این را باید به ما بگویند، ما ملت ایران باید بدانیم که در این موقعیت و در این لحظه کدام دولت با ما همکاری میکند و کدام دولت علیه ما کارشکنی میکند. و اما مسأله‌ی جهاد مالی؛ من به اطلاع مردم ایران میرسانم طبق تحقیقی که کرده‌ایم و اطلاعی که به دست آورده‌ایم تمام اجزاء و مایحتاج اولیه‌ی ضروری ملت ایران که برای قُوت مردم و معیشت روزمره‌ی مردم لازم است به حد کافی در ایران هست، کسری نداریم. یعنی از امروز تا مدتها، اگر هیچ‌چیز هم برای ما از خارج از این کشور نیاید مردم ما گرسنه نخواهند ماند، فقط با یک شرط. آن شرط این است که از این موجودی داخل کشور، که بعضی در انبارها موجود است و بعضی در کارگاهها روزبه‌روز تولید میشود، کسانی نخواهند برای خودشان سهم بیشتری بردارند و این اجناس را در خانه‌شان یا انبارشان برای خود احتکار کنند، فقط شرطش این است. اگر من یا شما یا آقا یا هر یک از ما مردم ایران تلاش کنیم که برای خودمان سهم بیشتری جمع کنیم و خودمان را تأمین کنیم یقیناً کسانی در این مملکت گرسنه خواهند ماند و میدانید که این چه جنایت بزرگی است؟! بنابراین دو توصیه‌ی بزرگ به ملت ایران میکنم. توصیه‌ی اول این است که هر کسی فقط به قدر مایحتاج ضروری خود و خانواده‌اش از بازار تهیه کند و نه بیشتر. توصیه‌ی دوم این است که به هیچ قیمتی نگذارید دستگاههای تولیدی ما بخوابد. دشمن مایل است شما احتکار کنید تا عده‌ای گرسنه بمانند. دشمن مایل است که کارخانه‌ها و دستگاههای تولیدی ما کار نکند تا آذوقه‌ی ما کم بیاید. مگر به خاطر کمبود آذوقه مجبور بشویم به دشمن پناه ببریم. البته او نمیداند که ما اگر از گرسنگی بمیریم هم، به دشمن پناه نخواهیم برد. پیام من به روستائیان عزیز در سراسر کشور که امسال گندم تولید کرده‌اند این است که همه‌ی موجودی گندم‌شان را به دولت بفروشند، آنها را نگه ندارید. اگر کسی به شما گفت به دولت نفروشید یقین کنید که خائن است یا جاهل. به افراد غیر مسؤول نفروشید، چون ممکن است بخرند و احتکار کنند. به دولت حتماً و حتماً بفروشید. پیام من به همه‌ی خانواده‌ها مخصوصاً به خواهران عزیز، زنهای خانه‌دار و به همه‌ی مؤسسات و سازمانها، چه دولتی و چه غیر دولتی این است که از اسراف و تبذیر آذوقه و غذا خودداری کنند. غذا را به اندازه بپزید، به اندازه تهیه کنید. آمار وحشتناکی دوستان من، به من دادند. آن آمار این است: ۳۰ درصد از گندم ما بوسیله‌ی بیات کردن و کهنه کردن و دور ریختن نان از بین میرود. ۳۰ درصد کم است؟! در ادارات هر جا غذا میپزند، در ارتش، در سپاه پاسداران، در کارخانجات و در خانه‌ها، نان همیشه یک عدد، نصف نان کمتر از مصرفتان بخرید تا حتی یک لقمه هم از نان زیادی نماند. تبذیر و اسراف را خدا در قرآن جوری تعریف میکند که گویا برای زمان امروز ما خدا این جمله را فرموده است. خدا میفرماید: (ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین)(۷) تبذیر کنندگان یعنی آنهایی که نعمتهای خدا را حرام میکنند و دور میریزند برادران شیطانها هستند. امروز شیطان بزرگ کیه؟ شیطانهای کوچک کیان هستند؟ دولتهای مرتجع منطقه و مزدوران امریکا. اگر شما تبذیر کنید شما هم برادر شیطانها هستید. - (ان المبذرین) این قرآن است دیگر - (ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین) اسراف نکنید، تبذیر نکنید. ابزار یدکی ماشین‌ها را مستهلک نکنید. نفت و بنزین، زیادی مصرف نکنید. من باید به شما بگویم در تابستان که گفته شده بود ممکن است آب تهران امسال کم بیاید، من یک روز در خطبه‌ی نماز جمعه در آن گرمای سوزنده‌ی تیرماه بود ظاهراً خطاب کردم به مؤمنین نمازگزار گفتم یک قدری در آب صرفه‌جویی کنید. همان روز یا فردای آن روز، یک برادری به من نامه نوشت بدون نام، نوشت تو گفتی در خطبه که ما در آب صرفه‌جویی کنیم ما مردم جنوب شهر و مردم فقیر و مستضعف هر چه شما بگوئید میکنیم؛ اگر بگوئید آب را با قطره‌چکان مصرف بکنید هم گوش میکنیم، اما بروید ببینید آن کسانی را که از همین آبی که شما دستور صرفه‌جوئیاش را به ما دادید چگونه باغچه‌ها و چمنهای خودشان را سیراب میکنند. قدری هم به آنها بگوئید نکنند. من در این دو سه روزه احساس کردم و دیدم کمترین کسانی که برای بدست آوردن بنزین اضافی و ذخیره کردن آن برای اتومبیلهایشان تلاش میکنند مردم متوسط و فقیر هستند. البته میدانید که بیشتر مردم متوسط و ضعیف وسیله‌ی موتوری شخصی ندارند. آنها هم که دارند خیلی تلاش نمیکنند و جوش نمیزنند. لذا من خطاب میکنم به آن کسانی که برای تفریحها و گردشها و مسافرتهای بیخودی و راحتی خود و زن و فرزندانشان فقط، مبادرت میکنند به راه‌اندازی خودروهای شخصیشان، به آنها میگویم که این کار را نکنند. هم ماشین را مستهلک نکنند، هم در بنزین صرفه‌جویی شود. فردا هم که هوا سرد بشود که البته بحمدالله از لحاظ نفت تاکنون دغدغه‌ای به ما گزارش نشده است و کمبودی نداریم اگر خدای نکرده کمبودی هم بود روز صرفه‌جوییِ در سوخت نفت خواهد بود. آن وقت همه‌ی ما بایستی کوشش کنیم هر چه میتوانیم به مراکز عمومی و مساجد برای گرم شدن برویم. در خانه‌ها زیادی بخاری مصرف نکنیم، هر خانه‌ای یک بخاری. البته امروز هنوز برای طرح این مسأله هم شاید زود است اما در آنچه که امروز مورد ابتلای ماست باید سعی کنیم کمال صرفه‌جویی انجام بشود. این مشت محکمی خواهد بود بر دهان دشمن تا دشمن در ما به خاطر نداشتن مواد ضروری زندگی طمع نبرد. امروز دین و تقوای خدا و اطاعت از فرمان خدا این است. (الله الله فی جهاد باموالکم و انفسکم و السنتکم فیسبیل‌الله) من یک نکته‌ی دیگر این‌جا اضافه بکنم، آخرین مطلبی است که به شما برادران و خواهران عرض میکنم بعد میپردازم به پیام برای برادران عرب و آن این است، در این چند روز ما فداکاریهای بسیاری دیدیدم و من به این وسیله از همه‌ی آن کسانی که در این راه فداکاری کرده‌اند، چه آن کسانی که در جبهه‌ها شهید شدند، چه آن کسانی که مجروح شدند، چه آن کسانی که موفقانه مبارزه کردند، چه آن کسانی که در ترمیم خرابیها جان خود را به خطر انداختند، آن برادرانی که در پالایشگاه نفت آبادان وسائل ترمیم خرابیها را فراهم کردند، آن کسانیکه در جاده‌ها پلها را ترمیم کردند و همه‌ی کسانی که این آبادیها و تعمیرها و عمرانها را با جان‌فشانی انجام میدهند به این وسیله به عنوان یک نفر و اگر شما اجازه بدهید به عنوان خیل نمازگزاران زن و مرد مسلمان از آنها سپاسگزاری میکنم.
پروردگارا! به حرمت محمد و آل محمد و به حق نیکان و پاکان و به خون پاک جوشنده‌ی شهیدان تو را سوگند میدهیم این آغاز پیروزی را بر ما مبارک کن.
اللهم صل علی علی امیرالمومنین و صل علی الحسن و الحسین و علی‌بن‌الحسین و محمدبن‌علی و جعفربن‌محمد و موسیبن‌جعفر و علی‌بن‌موسی و محمدبن‌علی و علی‌بن‌محمد والحسن‌بن‌علی و الحجةبن‌الحسن
اکنون پیامم را به برادران عرب که منتظر شنیدن این پیام هستند ارسال میکنم. جزو خطبه است برادران و خواهران آن را در همان حالت خطبه بشنوید...(۸)
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
و الفتح. و رأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجا. فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان توابا.
و صدق الله العلی العظیم
والسلام علیکم و رحمةالله
۱) آل‌عمران: ۱۳.
۲) نساء: ۷۶.
۳) نهج‌البلاغه، خطبه‌ی ۵۱.
۴) نهج‌البلاغه، خطبه‌ی ۲۷.
۵) نهج‌البلاغه، نامه‌ی ۴۷.
۶) نهج‌البلاغه، نامه‌ی ۴۷.
۷) اسراء: ۲۷.
۸) آغاز خطبه‌ی عربی.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در خطبه‌های نماز جمعه تهران

تاریخ: 1359/05/17

 

بیانات در خطبه‌های نماز جمعه تهران


خطبه‌ی اوّل
 
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین. الحمدلله الّذی یؤمن الخائفین و ینجی الصّادقین و یرفع المستضعفین و یضع المستکبرین و یهلک ملوکاً و یستخلف آخرین و الحمدلله قاصم الجّبارین، مبیر الظالمین، مدرک الهاربین، نکال الظالمین، صریخ المستصرخین، موضع حاجات الطالبین معتمد المؤمنین
و اشهد ان لااله‌الّاالله شهادة ایمانٍ و اخلاصٍ و ایقان و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدّین کلّه و لو کره المشرکون و اشهد انّ الائمّة المهدیّون الصادقون اهل‌بیت رسول الله و امنائه فی خلقه علی‌بن‌ابی‌طالب و الحسن و الحسین و علی‌بن‌الحسین و محمدبن‌علیٍ و جعفربن‌محمدٍ و موسی‌بن‌جعفر و علی‌بن‌موسی و محمدبن‌علیٍ و علی‌بن‌محمد و الحسن‌بن‌علیٍ و الحجّةبن‌الحسن حجج الله علی عباده و امنائه فی بلاده. اللّهم صلّ و سلّم علی رسولک و علی اولیائک صلاةً دائمةً باقیةً زاکیةً متواصلةً مترادفة. اللّهم صلّ علی جمیع الانبیاء و المرسلین و صلّ علی جمیع الشّهداء و الصّادقین و صلّ علی ائمة المسلمین و هداة المؤمنین و حماة المستضعفین سیّما امامنا و قائدنا الامام الخمینی.
 
قال‌الله الحکیم فی کتابه
(ان احسنتم احسنتم لأنفسکم و ان أسأتم فلها فاذا جاء وعد الاخرة لیسوؤا وجوهکم و لیدخلوا المسجد کما دخلوه اوّل مرّة و لیتبّروا ما عَلَوا تَتبیرا) (۱)
و صدق‌الله‌العلی‌العظیم.
 
امروز روز بزرگ و جهانی قدس است، روز تجمع آرمانهای مسلمانان جهان در یک کلمه و در یک جمله است، روز اتحاد صفوف همه‌ی مسلمانان از همه‌ی ملتها و کشورهاست، روز اسلام است، روز انسانیّت است، روز انقلاب است و روز امام ماست. پس از انقلاب پیروزمند ملت ایران، ما مردم ایران روزهای یادبود متعدّدی داشته‌ایم، روز ۲۲ بهمن، روز ۱۵ خرداد، روز ۱۷ شهریور، روز ۱۲ فروردین و روزهای دیگر. اما در میان همه‌ی این روزهای یادبود، روز قدس از دو نظر دارای امتیاز و برجستگی است. اوّل از این نظر که اگر آن روزهای دیگر مربوط به ملت ایران است، روز قدس مربوط به ملت ایران و همه‌ی ملتهای مسلمان است. در روز قدس همه‌ی ملتهای مسلمان، بلکه همه‌ی ملتهای مستضعف عالم، احساس همبستگی و همدردی با ملت ایران می‌کنند، ملت ایران مانند پیشاهنگی در ماجرای روز قدس و مسأله‌ی فلسطین، برای فداکاری آماده می‌شود و ملتهای دیگر هم باید دوش به دوشِ این ملت انقلابی و با برخورداری از تجربه‌های ما، گام به گام و بازو به بازو با ما به سوی آزاد کردن سرزمینهای اشغالی فلسطین پیش بیایند.
 
امتیاز دوم روز قدس این است که آن روزهای دیگر روز خاطره‌ی فداکاریها و پیروزیهای گذشته است، اما روز قدس، روز تصمیم و همّت گماشتن بر فداکاریها و پیروزیهای آینده است. اگر در آن روزهای دیگر، در آن خاطره‌های دیگر، ملت ما یاد از گذشته می‌کند، در روز قدس ملت ما به یاد آینده، انگیزه و همت و تصمیم در خود ذخیره می‌کند، به حرکت می‌افتد و راه را به سوی آینده باز می‌کند.
 
مسأله‌ی قدس که امروز ما درباره‌ی آن باید به یک آگاهی روشن و به یک تصمیم قاطع برسیم، برادران و خواهران! مسأله‌ی بسیار باعظمت و بااهمیّتی است. مسأله‌ی قدس و روز قدس و ماجرای فلسطین، عبارت از آن نقطه‌ای است که باید مستضعفان عالم با الهام از روح ایمان و توکل به خدای بزرگ، پشت مستکبران بزرگ جهان و در رأس آنها امپریالیزم امریکا و مزدوران صهیونیسمش را بشکند و خُرد کند. ماجرای قدس برای ملت ما و برای همه‌ی امت بزرگ مسلمان یک ماجرای تعیین‌کننده است. انقلاب ایران اگر در داخل این مرزها به پیروزی رسید، این به معنای آن نیست که ما قانع بشویم و فکر کنیم پیروزی نهائی را به دست آورده‌ایم. تا وقتی که این زخم متعفّن، این غدّه‌ی چرکین در دل سرزمینهای اسلامی و عربی به نام دولت غاصب اسرائیل وجود دارد، ما نمی‌توانیم احساس کنیم که پیروز شده‌ایم، نمی‌توانیم حضور دشمن خود را در کنارِ گوش خود، در سرزمینهای غصب شده و اشغالی خود ملاحظه کنیم.
 
اما آینده چگونه است؟ اما آینده‌ی فلسطین و قدس چگونه است؟ من در این باره به شما مقداری آگاهی بدهم تا ملت ایران بداند همچنانی که یک طلسم شکست‌ناپذیر را در این منطقه شکست، یعنی بزرگترین دژهای مستحکم را در منطقه‌ی خاورمیانه بلکه در سراسر آسیا توانست متلاشی کند، دژ بزرگ و نیرومند امپریالیست؛ یعنی حکومت جبّار و غاصب پهلوی را توانست در منطقه شکست بدهد، همچنین این طلسم دوم را که به صورت یک قدرت افسانه‌ای درآمده است، انقلاب ما خواهد شکست و از بین خواهد برد. این را باید ما از وعده‌ی خدا بیاموزیم. خدای متعال در سوره‌ی بنی‌اسرائیل خطاب به بنی‌اسرائیل می‌کند (لتفسدنّ فی الارض مرّتین و لتعلنّ علوّاً کبیرا) (۲) ای فرزندان اسرائیل! شما دو روز و دو بار در تاریخ فساد ایجاد می‌کنید و بزرگی در زمین به وجود می‌آورید و استعلاء و استکبار به خرج می‌دهید، اما در هر دو بار کسانی از بندگان خدا، از جنود پروردگار پیدا می‌شوند که شما را به سزای فساد و علوّ و استکبارتان برسانند و این قضیه‌ی همیشه زنده‌ی تاریخ است. هر امتی که با صَلاح، با سلاح حقّ و حقیقت و عدالت‌طلبی حاضر شود راه طبیعی سنّتهای تاریخ را بپیماید، خدا به او کمک خواهد کرد، اما هر ملتی که فساد کند، بر مستضعفین طغیان کند، ارزشهای انسانی را ندیده بگیرد، آن ملت محکوم به فنا و نابودی است.
امروز در سطح دنیا چه می‌گذرد؟ امروز صهیونیستها در منطقه‌ی عربی مشغول به چه کار و چه عملی هستند؟ یک نگاه ساده به منطقه بیندازید برادران و خواهران مسلمانی که دلتان به یاد برادران فلسطینی می‌تپد، یک انسان آواره جلب ترحم هر انسان آزاده‌ای را می‌کند. امروز یک ملت به نام ملت فلسطین آواره است، از خانه‌ی خود آواره است، از وطن و کشور خود آواره است. این کودکان محروم و مظلوم در زیر چادرها، در اردوگاهها متولد می‌شوند، با کمک دولتها و ملتهایی که به وظائف واقعی خود هم در قبال آنها عمل نمی‌کنند، مدّعیان، با کمک اینها این کودک بزرگ می‌شود. در زیر چادر سِلاح می‌آموزد، در زیر چادر درس می‌خواند، در اردوگاه زندگی می‌کند، یک ملت دو، سه میلیونی را از خانه، از کاشانه، از شهر، از معبد، از مسجد، از همه چیز خود و از زندگی خود محروم کردن، آنها را به کشورهای بیگانه راندن، این بزرگ‌ترین فاجعه‌ای است که در طول تاریخ بشر می‌توان سراغش را داشت، به این سبب است که ما معتقدیم مسأله‌ی فلسطین صرفاً یک مسأله‌ی عربی و حتّی صرفاً یک مسأله‌ی اسلامی نیست، یک مسأله‌ی انسانیِ بسیار بااهمیّت است، نوع فاشیسمی که امروز رهبران صهیونیستِ خائن و همین بگینِ خائن - که امروز در رأس دولت اسرائیل غاصب قرار گرفته است، نوع فاشیسمی که این دولت فاشیست جنایتکار انجام می‌دهد و اِعمال می‌کند، در دنیا بی‌سابقه است. شما ببینید در دیریاسین چه کردند، در زندانهای اسرائیل چه کردند، جوانهای مسلمان را گرفتند در زندانها بردند، آنها را شکنجه کردند، حتّی با سرنگ خون جوانهای مسلمان را کشیدند و در بانک خون برای عناصر مزدور اسرائیلی آنها را ثبت کردند و ضبط کردند. شما ببینید با ثروتهای مردم فلسطین چه کردند، با مردان و زنان و جوانان آنها چه فاجعه‌ای را بروز دادند و انجام دادند، با دولتهای مسلمان چه کردند.
این غده‌ی چرکین سرطانی را امپریالیستها، دشمنان بزرگ بشریّت در داخل وطن اسلامی و عربی ما کاشتند، امروز این غدّه رشد کرده است، مایه‌ی تفرقه‌ی دولتهای مسلمان شده است. شما ببینید در میان این سران دولتهایی که نام اسلام بر خود نهاده‌اند هیچ کدامِ از اینها را، هیچ یک از اینها را شما نمی‌توانید نشان بدهید که توانسته باشند به وظائف اسلامی و انسانی و عربی خود به طور کامل در قبال مسأله‌ی فلسطین انجام وظیفه کرده باشند، چرا؟ زیرا آنها را سرگرم کرده‌اند به مسائل داخلی کشورهای عربی. این فاجعه‌آفرینی از کجا به وجود آمد؟ از وجود همین غدّه‌ی چرکینی که به نام اسرائیل نامیده می‌شود و در قلب سرزمینهای مسلمان‌نشین و عرب‌نشین این غدّه‌ی چرکین به وسیله‌ی دولتها و قدرتهای بزرگ به وجود آمده است.
 امروز ملت فلسطین به پا خاسته است و به هوش آمده است. همان خطابی که آن روز قرآن به بنی‌اسرائیل می‌کرد که در حال یک مبارزه‌ی بزرگ بر ضدّ طغیان بودند، امروز همین خطاب به مسلمانان فلسطینی و همه‌ی مسلمانان غیور است که (ان احسنتم احسنتم لأنفسکم و ان اسأتم فلها) اگر نیکوئی کنید، اگر مجاهدت در راه خدا کنید، اگر عمل به فرمان خدا کنید، اگر در راه مبارزه‌ی با دشمنانِ انسانیت و دشمنانِ دین و حقیقت، ای مسلمانان فلسطینی! ای مسلمانان عرب! و ای مسلمانان عالم! اگر به این وظائف عمل کنید این نیکی را در حق خود کرده‌اید.
آن روزی که در این منطقه یک قدرت عظیم اسلامی به وجود بیاید و این قدرت بتواند مشت محکمی به دهان قدرتهای بزرگ متجاوز شرقی و غربی وارد کند، دیگر ملتهای اسلامی روی استضعاف، روی مستمندی، روی فقر و گرسنگی را نخواهند دید. شما ببینید در کشورهای اسلامی از فقر، از بیسوادی و جهل چه خبر است. توی این سرزمینهای با این وسعت، چندین ده میلیون مسلمان در این منطقه زندگی می‌کنند، اما هیچ یک از لوازم یک زندگی انسانی و شرافتمندانه برای این مردم فراهم نیست، چرا اینجور است؟ زیرا که قدرتهای بزرگ، مصلحت خود را در آن دیده‌اند که برای این‌که بتوانند منافعشان را تأمین کنند، این ملتها را در زیر فشار، در زیر آتش اختلاف و نفاق همواره نگهدارند، آنها را به خودشان سرگرم کنند، آنها را به مسائل داخلی‌شان سرگرم کنند و نگذارند به یک وحدت عظیم جهانی نائل بیایند و عامل و پایگاه امپریالیسم در این منطقه اسرائیل خائن است.
صهیونیسم را ما به حساب یک مرام و یک مذهب نمی‌گذاریم، به حساب یهودی‌گری نمی‌گذاریم، بسیارند در دنیا یهودیان آزاده و پاک‌نهادی که از صهیونیسم بیزارند، این یک مسلک فاشیستی سیاسی متجاوز است که جز با ستم و ظلم و تصرّف سرزمینهای متعلّق به مسلمانان مستضعف و محروم امکان ادامه‌ی حیات ندارد.
ما مردم ایران و مسلمانان انقلابی ایران، بعد از آنی که توانسته‌ایم نظر دنیای اسلام را به سوی خودمان جلب کنیم و توانسته‌ایم این مشت محکم را به دهان امپریالیزم امریکا وارد بیاوریم، حالا باید در این راه هم این قدم بزرگ را برداریم، ما باید به ملتهای عرب درس مبارزه‌ی در راه فلسطین و فداکاریِ برای فلسطین را بدهیم. برای ما مسأله‌ی فلسطین همان‌طوری که گفتم یک مسأله‌ی انسانی و یک مسأله‌ی اسلامی است. مسأله‌ی انسانی است، برای خاطر این‌که یک مشت جنایتکار ضدّ بشر در این منطقه جمع شده‌اند و جز جنایت و جز تجاوز و جز سلطه‌گری هیچ کاری ندارند، جز توطئه‌چینی بر علیه ملتها و دولتهای انقلابی. امروز هم به دشمنان ما دارند کمک می‌کنند، امروز هم دارند به آن کسانی که مرزهایشان با ما مشترک است و علیه ما توطئه می‌چینند، آنها دارند کمک می‌کنند، آنها پایگاه توطئه‌گری امریکایند علیه ایران و انقلاب ایران در این منطقه، به علاوه مسأله‌ی فلسطین، برادران و خواهران! برای ما یک مسأله‌ی اسلامی است. اسلام بر ما لازم کرده است که ما از سرزمینهای مسلمان‌نشین دفاع کنیم. بر ما واجب کرده است که ما به حقوق مظلومان و ستمدیدگان و مستضعفان برسیم، برای ما لازم کرده است که ما به مال و به جان، از مردمی که سی‌سال است فریاد می‌کشند (یاللمسلمین) و کسی به آنها جواب نمی‌دهد، به کمک اینها بشتابیم، ملت فلسطین سی سال است دارد می‌گوید (یاللمسلمین) کدام یک از این دولتهای عرب می‌توانند ادعا کنند که به (یاللمسلمین) برادارن فلسطینی جواب دادند؟ هر کدام از این دولتهای عرب که آمدند سرکار، برای این‌که مردم خودشان را جذب کنند به طرف خودشان، شعار پشتیبانی از فلسطین دادند.
 من به دولتهای شمال افریقا می‌گویم، به دولتهای خاورمیانه می‌گویم، به دولتهایی که در خط مرز اسرائیل غاصب قرار دارند می‌گویم و به دولتهایی که در خلیج فارس قرار دارند، کدام یک از اینها آنچنان که وظیفه‌ی یک دولت اسلامی است، به برادران فلسطین و به مسأله‌ی فلسطین کمک کردند؟ سی سال است ناله‌ی استغاثه‌ی چند میلیون انسان مسلمان محروم مستضعف، بلند است، کی باید به داد اینها برسد؟
رژیم غاصب و جبّار پهلوی حتی نمی‌گذاشت ما درباره‌ی مسأله‌ی فلسطین فکر کنیم، حتی نمی‌گذاشت از این مسأله سر در بیاوریم، نمی‌گذاشت احساس کنیم و مردم ما احساس کنند که مسأله‌ی فلسطین جزئی از مسأله‌ی ایران و جزئی از انقلاب ایران است. اما امروز امامِ این امت، بیدار و زنده است. امروز امامِ امت، به حق بر روی اساسی‌ترین و مهم‌ترین و اصولی‌ترین مسائل انقلاب ما انگشت گذاشته و امام امت بر روی مسأله‌ی قدس انگشت گذاشته است و این اوّلین بار در تاریخ مبارزات عربی و اسلامی و فلسطینی است که یک روز به نام روز قدس معیّن شده است. دیشب شما روی پشت بامها رفتید و صدای تکبیر را بلند کردید، در سراسر کشورهای عربی و اسلامی آن کسانی که ندای شما را شنیده بودند و دعوت شما را دانسته بودند به ندای شما پاسخ گفتند و فریاد تکبیر در سراسر آسمانهای آفاق کشورهای اسلامی گوشهای ستمگران را کَر کرد، خواب مستکبران را برآشفت و این حرکت باید پیش برود و ملت ایران باید به جدّ، به راستی نه به تعارف، نه به زبان، باید جدّاً ملت ایران و دولت ایران و دستگاههای قانونگذاری و دستگاههای اجرائی برای روز قدس و برای مسأله‌ی فلسطین باید تصمیم‌گیری کنند جهت کمک‌رسانی.
 مسأله‌ی قدس و مسأله‌ی فلسطین را جدّی بگیرید. بیت‌المقدس، این شهر باعظمتی که حرم امن پیامبران خدا بوده است، قبله‌ی نخستین مسلمانان بوده است، این در زیر سلطه‌ی اشغالگران صُهیونی و در اختیار غاصبان ضدّ بشر است، باید آزاد بشود بیت‌المقدس. سرزمین فلسطین باید آزاد بشود، باید به مردم خودش برگردد، نگویند شما چطور می‌توانید از روی نقشه‌ی جغرافیا یک کشور را بردارید، نگویند چگونه می‌توان یک دولتی را که سی سال است مورد حمایت ابرقدرتهاست از بین برد؛ اراده‌ی انسانها و عزم ناشی از ایمان، همه‌ی مشکلها را آسان می‌کند، همه‌ی معجزه‌ها را امکان‌پذیر می‌کند، شما دیدید ملت ایران با دادن دهها هزار شهید، با پذیرش مجروحها، مجروحین انقلاب ما این‌جا به عنوان نمونه و مسطوره مقابل چشم شما و مقابل چشم مهمانهایی هستند که برای روز قدس آمدند. ملت ایران صدهزار مجروحِ اینجوری داده، ملت ایران هفتادهزار شهید داده، ملت ایران باز هم آماده است که شهید و مجروح بدهد. ملت ایران برای خاطر خدا و برای اقامه‌ی نام خدا و برای احیاء اسلام، برای اقامه‌ی یک دولت بزرگ اسلامی، یک قدرت عظیم اسلامی - که بینی امریکا و شوروی را به خاک بمالد و ابرقدرتها را از این منطقه مأیوس کند - باز هم حاضر است فداکاری کند و باز هم حاضر است شهید بدهد.
 انقلاب ایران، مادر همه‌ی انقلابهای اسلامی در سراسر این منطقه شده است و خواهد شد. بعد از پیروزی انقلاب شما، احساسات اسلامی و ایمانی در سراسر این منطقه به جوش آمده است. امروز جنبشهای آزادی‌بخش بر مبنای ایدئولوژی اسلام در منطقه این‌جا و آن‌جا به وجود آمده و آتشها شعله‌ور شده است، اما شما باید ادامه بدهید، ملت ایران باید بداند که این فرزندان به کمک او خواهند شتافت. ای مادرِ انقلابهای اسلامیِ جهان عرب و جهان اسلام! ای انقلاب اسلامی ایران! و ای ملت بزرگ مسلمان در ایران! و ای رهبر عظیم‌الشأن! بی‌گمان آن کسانی که زائیده‌ی این انقلابند؛ یعنی انقلابهای دیگری که در سراسر کشورهای مسلمان‌نشین به وقوع پیوسته است و به وجود آمده است و خواهد آمد، اینها به کمک انقلاب اسلامیِ ایران می‌آیند، اما انقلاب اسلامی ایران باید راه خود را ادامه بدهد. ما باید امریکا را مأیوس کنیم و دیدیم که می‌توانیم مأیوس کنیم.
...امروز در مقابل ما دو عامل رو به روی یکدیگر قرار دارد، یک عامل امپریالیزم امریکاست که در منطقه در صورت دولت غاصب اسرائیل تجلّی و تجسّم پیدا کرده است، ما باید این دولت غاصب را - که مظهر سلطه و تجاوز امریکائی است - مورد فشار قرار بدهیم و هدف به نابودی آن بگماریم. عامل دیگر، در روبروی آن، و در مقابل آن ملتهای مستضعف عربند. این ملتهای مستضعف را ما باید برادران خود و هم‌جبهه‌گان خود بدانیم، باید اینها را دعوت کنیم به یک قیام عمومی و همگانی.
و من امروز به نام شما مردم تهران و به نام ملت ایران در این تریبون میلیونی عظیم، در این اجتماع میلیونی بزرگ در روز قدس به همه‌ی کسانی که به عنوان میهمانان عزیز ما در روز قدس به این جمعیت، به این کشور و به خانه‌ی اسلامی خود آمده‌اند اعلام می‌کنم؛ بروید سلام مسلمانان انقلابی ایران را به مردم کشورهای خود برسانید، تجربه‌ی ما و معجزه‌ی خدا درباره‌ی ما را به آنها بگوئید، آنها را وادار کنید که حرکت کنند، همچنانی که امام امت فرمودند یک میلیارد مسلمان، یک میلیارد انسان، نیروی عظیم و شگفت‌انگیزی است برای دنیای امروز، اگر هر کدامی یک ریگ، یک سطل آب، همان‌طوری که امام امت فرمودند و همان‌طوری که در سال گذشته در مثل چنین روزی مرحوم آیت‌الله طالقانی رضوان‌الله‌علیه گفتند که هر کدامِ از ما اگر یک ریگ بیندازیم به طرف دولت اسرائیل، مسلّم این شیطان را زیر تلّ ریگها دفن خواهیم کرد.
 
ای ملت مسلمان! ای ملت بزرگ و قهرمان ایران! روز قدس روز شعار بزرگ انقلاب اسلامی ما و شماست و ما باید خودمان را آماده کنیم. من به شما امروز اعلام می‌کنم باید آمادگیهای نظامی و تسلیحات و تجهیزات رزمی خود را هر روز توسعه بدهید و کیفیت آن را بالا ببرید. ما در مقابل خود مسأله‌ی فلسطین را داریم، مسأله‌ی امپریالیزم امریکا را داریم، مسأله‌ی تجاوزها و توطئه‌ها را داریم.
۱) اسراء: ۷
۲) اسراء: ۴

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در دومین مصاحبه با خبرنگار واحد مرکزی خبر در بیمارستان پس از حادثه ترور

تاریخ: 1360/04/17

 

بیانات در دومین مصاحبه با خبرنگار واحد مرکزی خبر در بیمارستان پس از حادثه ترور

 


خبرنگار: با توجه به اینکه شما مدتی است در بیمارستان بستری هستید و بسیاری از مشتاقان خصوصاً کسانی که در نماز جمعه شرکت می‌کنند و رزمندگانی که  در جبهه‌های جنگ با شما آشنایی دارند، دوست دارند که از وضعیت عمومی شما اطلاع پیدا کنند و اینکه در ارتباط با این مسائلی که در جامعه ما اتفاق می‌افتد نظر شما در مورد این نوع کارهای تخریبی -انفجار- چیست و چه هدفی دنبال می‌شود و دست چه عواملی در کار است؟
حجت‌الاسلام خامنه‌ای: 
بسم الله الرحمن الرحیم
از لحاظ حال عمومی من همان‌طوری که ملاحظه می‌کنید، خوشبختانه حال من بد نیست و حال من نسبت به آن روزهای دیگری که یادم می‌آید شما آمدید و یک فیلمی از من گرفتید، خیلی تفاوت زمین تا آسمانی کرده. کوشش پزشکان و دست‌اندرکاران و همه‌ی کسانی که در این کار محبتی لطفی داشتند، واقعاً با تفضل الهی و دعای مردم، دعای امام - بالای سر همه‌ی این‌ها- مؤثر بود.
البته در این مدت من چند روزی است -دو سه روزی است- از حوادث جدید مطلع شدم. تا مدتی این حوادث را نمی‌دانستم؛ به من نگفته بودند. یکی این مسئله‌ی حادثه‌ی انفجار بمب در محل حزب جمهوری اسلامی است و یک شهادت عظیم و خسارتی. ۷۲ نفر از کسانی که به حق باید گفت ۷۲ نفر از شایستگان این روزگار و در رأس همه‌ی آن‌ها شهید آیت‌الله بهشتی در این شهادت جانشان را از دست دادند. این البته برای من وقتی که شنیدم سنگین بود.
درباره‌ی این شهادت و درباره‌ی این‌گونه حادثه‌ها من وقتی مطلع شدم، احساس کردم که دشمن در یک شرایط بسیار بسیار دردناکی در انقلاب ما قرار دارد. وقتی که دشمن برخلاف همه‌ی اصولی که در دنیا قابل گفتن است، قابل توجیه کردن است، یک‌باره هفتاد و چند نفر انسان را مورد سوء قصد قرار می‌دهد که در میان این علما، مجتهدین، کارکنان برای این ملت، خدمت‌گزاران شبانه‌روز خستگی‌ناپذیر هستند، خود این کار کاری محکومی است، حالا کار کیست کاری ندارم؛ کار مجاهدین است، کار طرفداران بنی‌صدر است، کار کیست، آن برای من مهم نیست، نفس عمل برای من مهم است که وقتی دشمن، دشمن جهانی ما به وسیله‌ی یک گروه داخلی یک چنین فاجعه‌ی این‌طور پلید و خبیثی را سازمان‌دهی می‌کند، این حاکی از نهایت عجز دشمن است.
البته آقای بهشتی خیلی خیلی بزرگ بود و این مردم هنوزم که هنوز است، به نظر من آقای بهشتی را نشناخته‌اند. بهشتی در آینده شناخته خواهد شد. بهشتی را ماها می‌شناختیم که سالیان درازی کوشش او را در راه پیشبرد این انقلاب دیده بودیم از نزدیک که قدم به قدم چگونه این مرد، این انقلاب را پیش برد. کاری هم نداریم، اثبات هم لازم ندارد، اثبات خواهد شد.
اما یک نکته‌ای به نظرم رسید که به مردم بگویم و آن نکته این است که شهادت از خصوصیاتش این است، این یک طبیعت شهادت است که خدا این برکت را در شهادت گذاشته است که هرچه آن کسی که شهید می‌شود بزرگ‌تر باشد، درست است که آن شیء از بین می‌رود و نابود می‌شود اما هیچ خسارتی از این ناحیه عائد نمی‌شود؛ هیچ. این مثل این است که مثلاً فرض کنید که انسان در یک بازار خیلی پرعظمتی برود یک وقت یک سکه‌ی طلا را خرج بکند، خوب به قدر یک سکه‌ی طلا می‌گیرد. یه وقت به قدر هزارتا سکه‌ی طلا می‌خواهد، به قدر هزتار سکه‌ی طلا خرج می‌کند. یعنی شهادت یک عمل، یک حرکت بی‌خسارت است. آقای مطهری هم که شهید شده بود، یک عده‌ای دستپاچه بودند که حالا چه خواهد شد؟ لکن نه! الحمدالله دیدید که آقای مطهری شهادتش برای اسلام از حضورش برای اسلام کم‌فایده‌تر نبود. آقای بهشتی هم همین‌جور.
علی‌ای‌حال یکی راجع به این مسئله است که این حاکی از عجز دشمن است، حاکی از ناتوانی دشمن است. حاکی از یک نوع درماندگی دشمن است و این از آقای بهشتی و از این دوستانی که در این راه جانشان را گذاشتند، چیزی نخواهد کاست.
نکته‌ی دومی که در این‌جا باید بگویم این وظیفه مردم است. مردم باید بدانند این دشمن ما، دشمن جهانی ما، در کار این انقلاب درمانده که چه بکند. یکی از دو کار هم بیشتر ندارد. راه سوم برای او وجود ندارد؛ یا باید رجال این انقلاب را، همه را از انقلاب بگیرد که نمی‌شود. خواهید دید بهشتی‌ها درست خواهند شد و خواهند آمد، صحنه را پر خواهند کرد و همین‌طور دیگران. راه دومی که برای دشمن این انقلاب وجود دارد، خارج کردن مردم از صحنه است و این هم همین‌طور که خوب تا حالا دارید ملاحظه می‌کنید، برای دشمن امکان پیدا نکرده و إن‌شاءالله هرگز امکان پیدا نخواهد کرد. اما باید دید که مردم چگونه و به برکت چه چیزی در صحنه می‌مانند؟ این مهم است. مسأله این است که این انقلاب، انقلابی است که با اسلام مردم سر و کار دارد و این هست که مردم را در صحنه نگه می‌دارد. علت این‌ که امام این‌ همه روی اسلام و احکام اسلامی در انقلاب تکیه می‌کنند، این است. حواسشان را جمع کنند بر مسئولین. همیشه زمان امروز نیست. ما مقاومت‌ها داریم هنوز داریم. ما هنوز کارها داریم. هنوز این‌ قدر حوادث در پیش داریم، در همه‌ی این حوادث مردم باید تصمیم بگیرند. حواس مردم جمع باشد که از آن نکته‌ای که، ممری که از آن دستگاه‌های خارجی و دشمنان این انقلاب می‌خواهند اسلام را از متن این انقلاب بگیرند، از او غافل نمانند. این خیلی چیز مهمی است. بایستی اسلام در این انقلاب بماند و احکام اسلام به عنوان محور این انقلاب بماند و مردم حواسشان جمع باشد که در این مورد فریب نخورند و این همان چیزی است که در حقیقت تضمین‌کننده‌ی این هست که مردم در صحنه باقی بمانند.
خبرنگاربا توجه به مسئولیتی که شما در شورای عالی دفاع دارید و در ماه مبارک رمضان شاهد هستیم که رزمندگان اسلام همچنان فعالانه علی‌رغم توطئه‌های داخلی با صدامیان می‌جنگند، چه پیام و توصیه‌ای برای رزمندگانی که بسیاری‌شان با شما آشنایی دارند، دارید؟
حجت‌الاسلام خامنه‌ای: 
من پیامم به همه‌ی بچه‌هایی که این دو سه روزه در رادیو و تلویزیون خبرهایشان را می‌شنیدم که فلان‌جا را گرفتند و فلان‌جا را کوبیدند، پیام من به همه‌ی این بچه‌ها این است که بدانند تمام این بازی‌ها برای این است که آن‌ها آن‌جا نجنگند. حواسشان جمع باشد، بجنگند. صدام حسین و پشت سر او اربابانش، درمانده‌اند سخت؛ برای این‌ که آن‌جا را خراب کنند، بنده و امثال بنده را دارند می‌زنند. در حالی که شما سلامت باشید. بجنگید؛ با قدرت و مقاوم. تمام این مقدمات برای این است که شما در آن جنگ‌ها شکست بخورید. دنبال رو بگیرید. نظامی‌ها طراحی ‌کنند و افسران مباشر مشغول بشوند، نیروهای سپاه، پاسداران و جنگ‌های نامنظم و دیگران و دیگران با هماهنگی کامل یک لحظه این دور جنگ را نگذارند که متوقف بماند. اگر این کار شد، این بزرگ‌ترین مشت به دهان دشمن و تمام این چیزهایی هم که این‌جا ملاحظه می‌کنید، این‌ها خنثی شده است.
خبرنگار: آرزوی سلامت برای شما دارم.
حجت‌الاسلام خامنه‌ای: 
موفق و موید باشید انشالله. خداحافظ شما.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در اولین مصاحبه با خبرنگار واحد مرکزی خبر در بیمارستان پس از حادثه ترور

تاریخ: 1360/04/11

 

بیانات در اولین مصاحبه با خبرنگار واحد مرکزی خبر در بیمارستان پس از حادثه ترور


بسم‌الله الرحمن الرحیم
بعد از چهار روز که از این حادثه بر من می‌گذرد به فضل الهی و به کمک و تلاش بی‌دریغ کارکنان عزیز این بیمارستان، خودم را در وضع بسیار مناسب و خوبی می‌بینم. هر وقت به یاد این می‌افتم که این حادثه موجب شده امام عظیم‌الشأن ما اظهار لطف کنند و در پیامشان اظهار دل‌سوزی بکنند و ملت بزرگ و قهرمان ما دست به دعا بردارند و دعا کنند، در خودم احساس شرمندگی می‌کنم. در راه انجام وظیفه، این‌گونه حوادث حوادثی نیست که این همه لطف و محبت و بزرگواری را چه از سوی امام، چه از سوی امت و همچنین از سوی کارکنان و کارمندان این واحدهای پزشکی که واقعاً شب و روزشان را در این کار گذاشته‌اند، این همه اظهار شد.
من بحمدالله حالم خیلی خوب است. امروز هیچ احساس ناراحتی فوق‌العاده‌ای نمی‌کنم. بیشترین بخش از ناراحتی‌هایی که داشتم بحمدالله برطرف شده، راحت می‌توانم بنشینم، راحت می‌توانم از تخت پایین بیایم و راحت می‌توانم غذا بخورم و در همه احوال محبت و لطف کارکنان بیمارستان، پزشکان و بقیه، به من کمک کرده و می‌کنند. من بدین‌ وسیله از همین‌ جا عرض سلام و ارادت بی‌پایان خودم را خدمت امام امت می‌کنم و به ایشان عرض می‌کنم که در مقابل حوادثی این‌چنین، ما هیچ انتظاری نداریم و توقعی نداریم که کمترین رنجشی به خاطر ایشان بنشیند. ما معتقدیم که (سر خمّ می سلامت شکند اگر سبویی).
همچنین از امت مسلمان و قهرمان که این همه دارند فداکاری می‌کنند در جبهه‌ها و پشت جبهه‌ها، این همه دارند جان‌های عزیز و نفیسشان را در راه خدا می‌دهند، انتظار نداریم که در مقابل یک حوادث کوچکی از این قبیل اظهار نگرانی و احساس نگرانی کنند و ما را بیشتر از آن‌چه که شرمنده هستیم، شرمنده نکنند. از خداوند متعال توفیق همه را خواستارم.
و السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در جلسه پرسش و پاسخ در مسجد ابوذر تهران

تاریخ: 1360/04/06

 

بیانات در جلسه پرسش و پاسخ در مسجد ابوذر تهران


انفجار بمب و مجروحیت شدید حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، این سخنرانی را ناتمام گذاشت.
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
امیدواریم که این دیدار با شما برادران و خواهران، یک دیدار مفید و ثمربخشی باشد و بتواند ما و شما را به هدف‌های اسلامیمان نزدیک کند. قبلاً لازم است عذرخواهی کنم از نیامدن هفته‌ی قبل. با این که چنین قراری ما داشتیم، همان ‌طوری که میدانید، هفته‌ی گذشته روز شنبه مجلس به کار مهمی سرگرم بود و تا ساعت یک بعد از ظهر یا یکونیم جلسه ادامه داشت؛ نمیتوانستیم ما مجلس را ترک کنیم. وقتی هم که آمدیم بیرون، وقت گذشته بود و امکان آمدن نبود. حالا ان‌شاءاللَّه این هفته با کمکی که خواهرها میکنند از بالا، یعنی سکوت را در آن‌جا رعایت میکنند، ما میتوانیم کارمان را انجام بدهیم. خواهش میکنم برادرها دخالت نکنند، من وقتی از پشت بلندگو دارم با خواهرها حرف میزنم، صدایم از شما بیشتر به آن‌ها میرسد، شماها که شلوغ میکنید خودِ این بدتر میکند. خواهرهایی که بالا نشسته‌اند، خواهش میکنم توجه بکنند که همهمه‌ای که در آن‌جا هست، محیط ساکت ما را از آرامش می‌اندازد. سکوت کنید و بگذارید ما با فراغت یک ساعتی در این‌جا به پرسش و پاسخ بپردازیم.
یک مقدمه‌ای قبلاً درباره‌ی سؤال و جواب بگویم. (سؤال) چیز خوبی است. دستور شرع هم این است که انسان چیزهایی را که نمیداند، بپرسد. و بر کسانی که میدانند، واجب است که سؤالِ سؤال‌کننده را پاسخ بدهند، مگر این که در آن پاسخ دادن مفسده‌ای مترتب بشود. در روزگار ما سؤال زیاد است و این سؤال‌ها سه نوع است؛ یک نوع سؤال‌های فکری و ایدئولوژیک است راجع به اسلام، راجع به مقررات و احکام دینی. چون شعور مردم و فکر مردم پیش‌رفت کرده، برای آنها سؤال مطرح میشود، میخواهند از اسلام چیزهای زیادی را بدانند.
نوع دوم سؤالات مربوط به مسائل جاری کشور یا کلاً مسائل سیاسی است. میخواهند بدانند که سیاست دولت در زمینه‌های اقتصادی یا رفاهی یا تولیدی چیست، سخن‌گویان دولتی سرگرم کارند، نمیرسند همه‌ی سؤال‌های مردم را پاسخ بدهند. ضد انقلاب هم به شدت مشغول کار است؛ از کاهی کوهی میسازد و سؤال ایجاد میکند. در ذهن مردم ما -که خدا این مردم ما را یعنی همین شماها را حفظ کند و خیر بدهد و توفیق بدهد و از شما راضی باشد- این سؤال‌ها در ذهنشان مینشیند؛ لذاست که سؤال میکنند.
نوع سوم سؤال‌های مربوط به افراد است. آقا شما بابت نماز جمعه هر ماهی چهل هزار تومان میگیرید؟ هر هفته‌ای، یک روایت این است، چهل هزار تومان میگیرید؟ آقا آقای فلانی تو خانه‌ی عَلَم مینشیند؟ آقا آقای فلانی شرکت تولیدی دارد؟ کارخانه‌دار است؟ آقا آقای کلانتری وزیر راه داماد آقای موسوی اردبیلی است؟ و از این قبیل سؤال‌ها که بنده که اصلاً دختر ندارم تا حالا، چند تا داماد برای خود من فقط پیدا شده و هر کسی که یک جایی پیدا میشود، اگر دختر است میگویند این دختر فلانی یا فلانی یا فلانی است، چند تا را اسم می‌آورند. اگر مرد جوانی است میگویند این داماد آنهاست، در حالی که خدای متعال نه به ما دختر داده و نه هم داماد.
این سؤالات هم زیاد است، پس سه نوع ما سؤال داریم. وظیفه‌ی شما چیه؟ وظیفه‌ی ما چیه؟ وظیفه‌ی شما دو چیز است؛ اوّل، قبل از تحقیق قضاوت نکردن و منتظر روشن شدن بودن. این یک. وقتی که درباره‌ی فلان مسأله راجع به امور سیاست اطلاع ندارید، کسی را هم پیدا نکردید دم دستتان که بیاید بایستد این‌جا و جواب بدهد، یا نامه نوشتید و جواب نگرفتید، از روی حدس و گمان قضاوت نکنید. این یک. و سؤال کنید تا روشن بشود.
دوم، وظیفه این است که اگر راجع به اشخاص، افراد یا مسائلی که ارتباط به اشخاص و افراد پیدا میکند، چیزی شنیدید که باز هم برای شما محقَّق و ثابت نیست، این را دهن به دهن نگردانید. چون میشود شایعه و از قول پیغمبر اکرم،‌صلیاللَّه‌علیه‌واله‌، نقل شده است که فرموده‌اند: (کَفَی المرءُ کِذْباً أنْ یحدثَ بِکُلّْ ما یَسْمَعُ) برای دروغ‌گو بودن یک آدم همین کافی است که هر چه میشنود، نقل کند. این است دیگر. فرض بفرمائید که یک مرد سالم نجیبی کاسب سر این محل است. یک نفر می‌آید میگوید آقا خبر داری چی شد؟ میگوید، ها چی شده؟ میگوید آره، جوادآقا مثلاً شکر قاچاق میفروشد. خب [نامفهوم‌] شما میگوئید نه بابا، او هم میگوید نخیر این‌جوری است. شما میگوئید نه. آخر هم باور نمیکنید. بعد از او که جدا شدید، میرسی به رفیقت، میگوئی آره فلانی آمده بود میگفت جوادآقا شکر قاچاق میفروشد. به دومی میرسی، میگوئی شنیدم جوادآقا شکر قاچاق [میفروشد]. دست سوم و چهارم و پنجم که رسید، مسلّم میشود که جوادآقا شکر قاچاق میفروشد. یعنی شما به دست خودتان، بدون سوء نیت، بدون دشمنی با جوادآقا یک جرمی را بار گردن یک مسلمانی کردید. این هم وظیفه‌ی دوم.
شایعه را ضد انقلاب درست میکند، افراد ساده‌لوح و بیتوجه آن را این جا آن‌جا منتقل میکنند. مثل بلاتشبیه مگس که میکروب را از جایی به جای دیگری منتقل میکند. گناه آن مگس از گناه آن میکروب مختصری کم‌تر است؛ خیلی کمتر نیست. (آقا این اگر آمپلیفایر است، خاموشش کنید. یک بلندگوی رو راست بگذارید صدا ندهد.) این وظیفه‌ی شماست.
اما وظیفه‌ی ما چیه؟ وظیفه‌ی ما این است که تا آن جائی که میتوانیم سؤال را گوش کنیم تا مطلع بشویم که چه سؤالی شما دارید. که خب ما برای این کار [...] حالا این کار را بنده کردم. هفته‌ای یک مسجد. الان مدت‌هاست که من این مسجد و آن مسجد رفت و آمد میکنم. روزهای شنبه برای برادرها و خواهرها یک ساعت صرف وقت میکنم تا به سؤال‌های آن‌ها پاسخ داده بشود.
دیگران هم کارهایی مشابه این، کم و بیش انجام میدهند. دوم این که آن‌چه در آن مفسده‌ای نیست، با کمال صداقت گفته بشود و بیان بشود. برای این که مردم بدرستی بفهمند.
خب، حالا شما ذهنتان آماده شد. سؤال شما و پاسخ من اگر برای خدا باشد، عبادت است و ما بین دو نماز یک ساعت در این‌جا اگر با این نیت باشیم، مشغول عبادتیم. پس به عنوان پاسخ دادن به یک تکلیف الهی این وظیفه را انجام میدهیم و پاسخ میدهیم. در ضمنی که من سؤال میکنم، اگر از این سؤال‌هایی که این‌جا آمده وقت زیاد آمد، باز برادرها یا خواهرها سؤال‌های دیگری بدهند تا من پاسخ بدهم.
سؤال اوّل یک سؤال فقهی-اجتماعی است. البته سؤالی هم هست که ممکن است میانه‌ی ما و خانم‌ها را به هم بزند. آیا زن میتواند قاضی و مجتهد بشود؟ اگر نه، چرا؟ و طبق حدیث (زن ناقص‌العقل است)، آیا با آزادی زن منافات ندارد؟
اوّلاً این کسی که این سؤال را کرده، خیلی بیسلیقگی کرده. این حرف اوّل. توی این همه سؤال، توی این همه حرفِ لازم، یکهو چسبیده به این که زن میتواند قاضی بشود یا نه؟ خب، حالا بفرمائید ببینم توی این خانم‌های تحصیل‌کرده، تحصیلات حقوق عالیه کی دارد که برود قاضی بشود؟ توأم با عدالت کامل که شرط قاضی است، کی دارد؟ یک وقت شما پنجاه تا زن تحصیل‌کرده‌ی حقوق‌دان دارای شرائط دیگرِ قاضی آن‌جا قطار دارید، ردیف کرده، بعد میپرسید آقا این‌ها چرا نمیتوانند قاضی بشوند؟ خب، این یک جای سؤال [دارد]. بنده هم جوابش را میدهم، اما وقتی چنین چیزی زمینه ندارد، موضوع ندارد، این چه سؤالی است که این‌طور این سؤال‌کننده‌ی عزیز ما بیسلیقگی به خرج دادند این را مطرح کردند.
اما در عین ‌حال، به قول امیرالمؤمنین ([اما بعد] فَلَکَ حَقُّ الْمَسْألَةِ) سؤال کردید، بنده باید جوابش را به‌هرحال بدهم. اگر هم وقت گرفته میشود، به گردن آن برادر یا خواهری که این سؤال را به من داده. نه آقا. زن قاضی و مجتهد نمیتواند بشود. هر مردی هم قاضی و مجتهد نمیتواند بشود. مجتهد چرا، مرجع تقلید نمیتواند بشود. مجتهد یعنی کسی که درس خوانده قدرت استنباط پیدا کرده، این چه مرد، چه زن اشکالی هم ندارد برود بشود، اما مرجع تقلید نمیتواند بشود. یعنی دیگران از او تقلید نمیتوانند بکنند. هر مردی هم نمیتواند بشود. قاضی چندین شرط دارد. مرجع تقلید چندین شرط دارد. صدی هشتاد نود مردها هم این شرط‌ها را ندارند، صدی نودوپنج هم ندارند. اما اگر جائی فرض کردیم که کسانی این شرائط را داشته باشند، اما جزو خانم‌ها و زن‌ها باشند، آن وقت نمیشود. چرا؟ ها. نکته‌اش [نامفهوم‌] در یک کلمه‌ی کوتاه عرض میکنم.
نکته‌ی این حکم الهی این است که قضاوت، یک منصبی است که احتیاج دارد به این که انسان خشک و قاطع باشد. خشک بودن و تحت تأثیر عواطف قرار نگرفتن، چیزی است که به طور معمول زن‌ها این را ندارند و این نقطه‌ی قوت زن است نه نقطه‌ی ضعف زن. این را توجه داشته باشیم. زن اگر عواطفش جوشان و احساساتش پرخروش نباشد، عیب است. کمال زن در غلبه‌ی عواطف اوست و این به دلیل این است که شغل اوّل زن تربیت فرزند است. نمیگوئیم شغل دیگر نداشته باشد، داشته باشد. میتواند، هیچ مانعی ندارد داشته باشد. اسلام مانع نیست، اما اوّلین و اساسی‌ترین و پراهمیت‌ترین شغل زن، مادری است. اگر رئیس جمهور هم بشود، اهمیتش به قدر اهمیت مادری نیست. من اگر بتوانم تشریح کنم، وقت میبود و میگفتم که مادر بودن چقدر اهمیت دارد؛ یک مادر خوب بودن، قبول میکردید که از ریاست جمهوری هم بالاتر است اهمیت و ارزشش. برای این کار عاطفه لازم است. خدا این موجود را با این عواطف خروشان آفریده تا مادری لنگ نماند. اگر مادری لنگ بماند، نسل انسان منقطع میشود. یا انسان‌هائی که به جامعه وارد میشوند، انسان‌های کامل و درست و حسابی و معتدلی نخواهند بود. برای این منظور خلق شده. حالا شما میخواهید این موجودی که خدا برای خاطر همین موضوع او را عاطفی آفریده، بگذارید در رأس یک شغلی که بی عاطفه‌گی میخواهد؟ قاطعیت و خشونت میخواهد؟ خشک بودن میخواهد؟ این را خدای متعال قبول ندارد. مجتهد جامع‌الشرائطی که مرجع تقلید میشود نیز همین‌طور. مرجع تقلید باید تحت تأثیر هیچ احساس و عاطفه‌ای قرار نگیرد و این چیزی است که به طور متوسط و معمول در مردها بیشتر است از زن‌ها به این دلیل.
اما آنی که گفتند زن ناقص‌العقل است، این نخواستند بگویند که زن خدای نکرده قوه‌ی ادراک ندارد، هرگز. بسیاری از زنان از بسیاری از مردان سطح شعور و درکشان به مراتب بالاتر است؛ نه یک ذره دو ذره. من در تفسیر این جمله در نهج‌البلاغه یک بیانی کردم که این بعد هم منتشر شده. شاید هم شماها بعضیتان دیده باشید. دو احتمال درباره‌ی این هست که یکی از این دو احتمال را من این‌جا ذکر میکنم و آن این است که نظر امیرالمؤمنین در (هن ناقصات العقول‌[ان النساء نواقص الایمان نواقص الحظوظ نواقص العقول/128نهج‌البلاغه/ خطبه 80]) به طبیعت زن نیست، بلکه به زنی است که تحت تأثیر فرهنگ ستم‌آلود تمام طول تاریخ که نسبت به زنان این فرهنگ، همیشه توأم با ظلم و ستم بوده، ناقص بار آمده. در زمان امیرالمؤمنین زن در همه‌ی جوامع بشری، نه فقط در میان عرب‌ها، مظلوم بود. نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا کند. نه ممکن بود در میدان‌های...
[انفجار بمب]

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در خطبه‌های نماز جمعه تهران

تاریخ: 1360/04/05

 

بیانات در خطبه‌های نماز جمعه تهران


بسم‌اللَه‌الرحمن‌الرحیم
الحمدللَه رب العالمین الحمدللَه بجمیع محامده کلها علی جمیع نعمه کلها و نشهد ان لااله‌الااللَه وحده لا شریک له کما شهداللَه لنفسه و شهدت له ملائکته و اولو العلم من خلقه و نشهد ان محمداً عبده و رسوله و صفیه و نجیبه و حبیبه صلوات‌اللَه علیه و علی اله و اصحابه. سیما علی امیرالمومنین و الحسن و الحسین و علی‌بن‌الحسین و محمدبن‌علی و جعفربن‌محمد و موسیبن‌جعفر و علی‌بن‌موسی و محمدبن‌علی و علی‌بن‌محمد و الحسن‌بن‌علی و الحجةبن‌الحسن عجل‌اللَه‌تعالیفرجه و جعلنا من اعوانه و انصاره و شیعته و صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین و صل علی جمیع الشهداء و الصالحین و صل علی ائمة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. قال اللَه الحکیم فی کتابه: (و قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر فاعترفوا بذنبهم فسحقاً لاصحاب السعیر)(۱)
در روز قیامت طبق تصویری که قرآن برای ما در سوره‌ی مبارکه‌ی مُلک میکند در هنگامی که کافران را به عذاب خدا و دوزخ الهی وارد میکنند ملائکه‌ی خدا از آنها میپرسند ({قالوا} أ لم یاتکم نذیر)(۲) آیا شما که دچار این گمراهی شدید مگر از طرف خدا بیم دهنده‌ای به سوی شما نیامد؟ مگر کسی نبود که شما را آگاه کند؟ (قالوا بلی قد جاءنا نذیر)(۳) آنها میگویند چرا، بیم دهنده از سوی خدا آمد، به ما حقایق را هم گفت، ولی ما او را تکذیب کردیم. بعد از آنی که این گفتگو میان آنها انجام میگیرد خود آن گناهکاران و گمراهان دنیا و دوزخیان آخرت میگویند (و قالوا لوکنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر)، میگویند اگر ما در دنیا میشنیدیم و تعقل میکردیم امروز در میان اصحاب دوزخ نبودیم. بلافاصله قرآن درباره‌ی آنها قضاوت میکند، میفرماید: (فاعترفوا بذنبهم) پس خود اینها به گناه خودشان اعتراف کردند. (فسحقاً لاصحاب السعیر) یعنی آنهایی که دچار دوزخ شدند دور باشند از رحمت و فضل خدا. این یک تصویر قرآنی از روز قیامت است، اما اشاره‌ی رسایی است به یکی از اصول اساسی اسلام، که آن عبارت است از اصل تعقل و تدبر. خدای متعال به انسان قدرت تشخیص داده است؛ (تبارک الذی بیده الملک)(۴) تا آن جایی که (الذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایکم احسن عملا)(۵) خدا آفرینش را برای این قرار داد که ببیند چه کسی عمل بهتری دارد. در روایت میفرماید (لیبلوکم ایکم أشد عقلاً) برای این بود که ببیند چه کسی از نیروی تعلق و تدبر بیشتر استفاده میکند. این قدرت تشخیصی که خدا به انسان داده است برای شناختن راه خطا و صواب کافی است؛ هیچکس نیست که بشنود و بیاندیشد مگر آن‌که میتواند راه خطا را از راه صواب تشخیص بدهد. اساس جامعه‌ی اسلامی هم بر این است که به مردم فرصت فکر کردن داده بشود. یعنی آنچه گفتنی است به مردم گفته شود تا مردم بتوانند در سایه‌ی معرفتی که پیدا میکنند بنشینند با خود حساب کنند و حق را از باطل تشخیص بدهند. لذا اساس حکومتهای ظالمانه در طول تاریخ بشر و همچنین امروز در دنیا بر این بوده که وسیله‌ی تشخیص حق و باطل یعنی فکر کردن و اندیشیدن را از مردم بگیرند. ما، یعنی ملت مسلمان ایران امروز بیش از همیشه محتاج تعلق و تدبریم. یک وظیفه دستگاههای اداره کننده دارند و آن ارشاد و هدایت مردم است. یک وظیفه مردم دارند و آن شنیدن ارشادها و هدایتها و فکر کردن درباره‌ی آنهاست. دشمن که میخواهد مردم نفهمند به هر دو ضربه میزند. اولاً سعی میکند صدای هدایت کننده‌ها را در میان غوغای تبلیغاتی جهانی گم کند، نگذارد فریاد رسای هادیان امت به گوش مردم برسد. ثانیاً سعی میکنند مردم را از شنیدن باز بدارند، یعنی گوینده‌ها را تخطئه میکنند، تبلیغات را دروغ وانمود میکنند، برای این‌که ایمان مردم از آنچه هادیان و منادیان حق بیان میکنند سلب شود و مردم باور خود را به گفته‌ی دلسوزها از دست بدهند. این کار در همه‌ی تاریخ انجام گرفته، امروز هم در ایران و در جو انقلابی جامعه‌ی ما، همچنین در سطح جهان انجام میگیرد. من با طرح این مسأله اولاً یکی از اصول اسلامی را اعلام میکنم تا همه‌ی شما مردم برای امروز و برای همیشه بدانید که حکومت اسلامی آن حکومتی است که مردم را به فکر کردن دعوت میکند، و هدایت ذهن مردم را به عهده میگیرد. مردم را سرگرم هواها و هوسها و سخنان بی‌ارتباط به سیاست و زندگی مشغول نمیکند، سرگرم نمیکند؛ ثانیاً در جامعه‌ی اسلامی مردم در مقابل کسانی قرار میگیرند که آنها میخواهند مردم نشنوند صدای هادیها و منادیها را. امروز در جو ایران این اصل اساسی نظام اسلامی به شدت از سوی دشمنان مورد تهدید قرار میگیرد. دشمن با یک انقلاب عظیم مردمی و ضد شرق و غرب روبه‌رو شده. این انقلاب را چگونه خنثی کند و از بین ببرد؟ انقلاب ما بر روی دوش مردم قرار دارد، چگونه مردم را از این انقلاب دلسرد بکند؟ برای این‌که مردم از محور انقلاب دور بشوند خیلی راهها را دشمن تاکنون پیموده است. امروز شیوه‌ی دشمن این است که نگذارد مردم درباره‌ی حوادثی که در ایران و نسبت به اسلام در حال انجام شدن است فکر کنند. شما در این هفته‌ای که گذشت و به طور کلی در این ماههای اخیر حوادث عظیم و مهمی را گذرانیده‌اید. این حوادث هر کدامی در طول تاریخ اگر یکی از این حوادث در تاریخ ملتی واقع بشود به عنوان یک نقطه‌ی برجسته خواهد ماند. شما در طول چند ماه متعددی از این حوادث را گذرانیده‌اید و در تمام این حوادث موفق هم بوده‌اید؛ این برای دشمن غیر قابل تحمل است. برای این‌که این پیروزی و موفقیت برای جامعه‌ی ما نماند دشمن سعی میکند جامعه‌ی ما را از راه جلو گرفتن از نیروی فکر و اندیشه‌ی آنها به بیتفاوتی بکشاند. ما از مردم میخواهیم بشنوند و فکر کنند، این چیزی است که اسلام از مردم میخواهد. دشمن از مردم میخواهد که به سخن افراد دلسوز و هدایت کننده گوش ندهند و درباره‌ی آن فکر نکنند. چطور دشمن این کار را انجام میدهد؟ از راه ایجاد غوغا این کار را انجام میدهد. دشمن میخواهد با ایجاد جو غوغا و تشنج حالت تعقل را از مردم بگیرد. یک حرکت انقلابی عظیم در جامعه به وجود آمد بر مبنای تشخیص و فکر، و آن حرکت عبارت بود از عزل بالاترین مقام اجرایی دولت جمهوری اسلامی. این یک کار بیسابقه است؛ یک جراحی حساس و دقیقی است که در هر جای دنیا میخواست اتفاق بیفتد با خونریزی شدیدی توأم بود؛ اما دست نیرومند انقلاب این جراحی را به شکلی انجام داد که هیچ خونریزی نداشت. ضد انقلاب این را تحمل نمیتواند بکند. چه کار میکند؟ سعی میکند جو غوغا و تشنج در جامعه به وجود بیاورد تا این جراحی موفقیت‌آمیز را در دنیا، همچنین در داخل کشور ناموفق جلوه بدهد. گروهکهای بدنام و بدسابقه به عنوان دفاع از عضوی که جراحی شده و بیرون انداخته شده وارد خیابانها میشوند، غوغا به راه میاندازند، آدم میکشند، شعار ضد اسلام و مسلمین میدهند، با مردم بیسلاح روبرو میشوند، جوانهای مؤمن را نشانه میکنند و بر روی او میریزند و با انواع سلاحهای سرد و گرم شکم میدرند، سر میبرند، برای این‌که جو را متشنج کنند. مردم وقتی که در جو غوغا و تشنج قرار گرفتند فرصت فکر کردن از آنها گرفته میشود. عده‌ای در صدد مقابله‌ی با غوغا بر میآیند، عده‌ای از غوغا کناره میگیرند، آن حالتی که اسلام برای مسلمانها میپسندد از بین میرود. حضور مردم در صحنه دشمن را آنقدر ناراحت و عصبانی کرده که میخواهد این حضور را با شکل بدی پایان بدهد؛ این جاست که ما باید هوشیار باشیم. این گروهکهایی که امروز به نام دفاع از فلان و بهمان، یا به نام حمایت از خلق جان مردم را تهدید میکنند، اینها از نظر ملت و از نظر تاریخ و از نظر اسلام محکومند. اولاً با تبلیغات دروغین و اشاعه‌ی حرفهای خلاف واقع مردم را از رسیدن و اندیشیدن در واقعیات و حقایق مانع میشوند، این ضد اسلام است. ثانیاً با مردم بیپناه روبه‌رو میشوند. ثالثاً به هدفهای قدرتهای استکباری جهانی کمک میکنند. اینها - به شرحی که حالا ان‌شاءاللَه تا حدی که وقت دارم عرض میکنم - خودشان را در تاریخ و در میان کسانی که در آینده هم درباره‌ی این مسائل فکر کنند محکوم میکنند و محکوم کردند. من در این فرصت به مناسبت این‌که میدانم عده‌ی کثیری از این افراد ساده لوحی که در دام تبلیغات آنها افتاده‌اند از حقیقت خبر ندارند، به گوششان نرسیده است، در این تریبون مقدس دو، سه خطاب میکنم. چون این جوانهایی که در رابطه با مسائل هفته‌ی گذشته تعدادی بوسیله‌ی دستگاههای قضایی بازداشت شدند، وقتی برای بعضی از آنها مسائل بیان شد متنبه شدند و لذا آزاد هم شدند. اما بعضی هم آنچنان تحت تأثیر این تبلیغات محکم و پا بر جا بر جهالت و ضلالت خودشان ایستادند که حتی حاضر نیستند بشنوند و فکر کنند. اینها همانهایی هستند که در قیامت تأسف خواهند خورد و خواهند گفت (لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر)؛ تأسف میخورند که اگر گوش میکردیم و فکر میکردیم امروز در شمار اصحاب دوزخ نبودیم. من خطاب اولم به سران این گروهکهاست، مخصوصاً سران منافقین که نام مجاهدین را بر روی خود نهاده‌اند. من این سران را میشناسم، سوابق آنها را میدانم، ضعفها و خصلتهای روانی آنها را از نزدیک لمس کردم. خود آنها هم میدانند که ما آنها را به خوبی میشناسیم. من به آنها میگویم شما خودتان را در تاریخ رسوا کردید، زیرا حرفهای خودتان را تخطئه کردید. مگر قرآن نمیگوید (یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم اولیاء)(۶) یعنی ای مردمی که ایمان آوردید دشمنان من و دشمنان خودتان را با خودتان دوست و هم‌پیمان قرار ندهید. مگر شما ادعا نمیکنید که تابع قرآنید؟ چرا شما با گروههای ضد خدا همدست و هم‌پیمان میشوید؟ برای خاطر خوش کردن دل پیکار و فدایی و دموکرات حاضرید دل جوان پاسدار را بشکافید. نشنیدید که در راهپیمایی دیروز مهاباد دموکراتها چه جنایتی کردند؟ یک پاسدار شهید مهابادی جنازه‌اش بوسیله‌ی مردم تشییع میشد و مردم بر علیه دموکراتها شعار میدادند. احزاب وابسته‌ی به دموکرات، افراد وابسته‌ی به دموکرات از روی پشت بامهای شهر مهاباد تشییع کنندگان را به رگبار بستند؛ چند نفر کشته شدند. اینهایند آن کسانی که شما با آنها هم‌پیمان و دوست هستید ای آقایان سران مجاهدین! این برخلاف قرآن نیست؟ شما با پیکاریها و با چریکهای فدایی خلق که سلاح به دست میگیرند و علناً و صریحاً ضد اسلام حرکت میکنند در این جریانات اخیر دوست و هم‌پیمان شدید. این بر خلاف آیه‌ی (یا ایها الذین آمنوا لا تخذوا عدوی و عدوکم اولیاء) نیست؟ تاریخ شما را محکوم میکند. حالا شما به فرض چهار تا جوان خردسال ساده‌لوح را فریب دادید برای همیشه و برای همه‌ی مردم که این فریب ممکن نیست. شما خیال میکنید به عنوان یک گروه انقلابیِ اسلامی در تاریخ میمانید؟ اشتباه کردید، کور خواندید، شما به عنوان یک گروه منافق که ادعای اسلام میکند اما بر خلاف صریح آیه‌ی قرآن رفتار میکند در تاریخ ثبت میشوید. ثانیاً شما علی‌رغم ادعای مسلمانی از روشهای غیر اسلامی استفاده میکنید. روش اسلامی بحث و موعظه است، روش اسلامی نصیحت و توصیه‌ی به خیر است، روش اسلامی ریختن در خیابان و کشتن دختر و پسر مسلمان نیست. چرا شما با روشهای غیر اسلامی عمل میکنید و علناً میگوئید ما با اجازه‌ی ملت ایران میخواهیم مقاومت کنیم. با اجازه‌ی ملت ایران در مقابل کی میخواهید مقاومت کنید؟ در مقابل ملت ایران؟ آیا این حکومت مطابق با محبت و عشق این ملت نیست؟ این حکومت مردمی نیست؟ این حکومت و این مجلس شورای اسلامی را همین مردم سرِ کار نیاوردند؟ امام امت در قطره قطره خون دل این مردم و خونی که در رگهای این مردم جاری است نفوذ و تأثیر محبت‌آمیز ندارد؟ شما در مقابل امت و امام قیام میکنید، آن وقت از ملت اجازه میخواهید؟ شما با کی میجنگید و به نفع کی میجنگید؟ چرا در مقابل جمهوری اسلامی که با شرق و غرب و قدرتهای بزرگ در افتاده مقاومت میکنید؟ آن آقای یاوه‌گویی که امر به مقاومت میکند و شما که به بهانه‌ی حرف او به خیابانها میآئید شیشه‌های مغازه‌ها را میشکنید و جوان و دختر و پسر را با تیغ موکت‌بُری شکم میدرید و سر میبرید، شما بر طبق چه معیار اسلامی حرکت میکنید؟ ثالثاً شما میگفتید ما یک گروه مترقی و انقلابی هستیم و با این شعار با چیزی که اسمش را ارتجاع میگذارید میجنگیدید. من از شما سؤال میکنم، آیا گروههای انقلابی مسلمان و غیر مسلمان ادعای انقلابیگری را از شما باور میکنند در حالی که شما با جناح و جریان گرایش‌دار به غرب و وابسته‌ی به غرب این همه لاف دوستی و محبت میزنید؟ با توده‌های انقلابی مردم در میافتید، با جوانهای انقلابیای که در مرزها جانشان را دارند در راه خدا میدهند در میافتید، به حساب و به نفع جریان متمایل به غرب اسم خودتان را میگذارید انقلابی؟ از شما کسی باور نخواهد کرد. رابعاً شما با این دولت و حکومت که در میافتید هیچ بهانه‌ای ندارید، لذا میگوئید با ارتجاع در افتاده‌ایم. اگر بهانه‌ی دیگری داشتید، اگر خیانتی دیده بودید، اگر فسادی دیده بودید، اگر سوء استفاده‌ای در رهبران و سران این جمهوری دیده بودید آن را صد برابر بزرگ میکردید، اما ندیدید. میخواهید هم به میل اربابانتان با حکومت بجنگید، بهانه میخواهید، بهانه را ارتجاع میآورید. کجای این حکومت ارتجاع است؟ ارتجاع با منطق کی؟ آیا ارتجاع با منطق اسلام؟ یا ارتجاع با منطق کمونیسم؟ ارتجاع با منطق اسلام یعنی رجوع کردن از اسلام به کفر، این معنی ارتجاع است. ارتجاع در منطق اسلام یعنی ارتداد؛ (ذلک بانهم آمنوا ثم کفروا)(۷) این ارتجاع است که اول انسان به خدا ایمان بیاورد بعد کفر بورزد، این را میگویند ارتجاع. خب ببینید شما مرتجعید با این حساب یا دولت جمهوری اسلامی؟ دولت جمهوری اسلامی دارد به سوی هدفهای اسلامی با سرعت پیش میرود، شما هستید که بعد از آنی که از پدر و مادرهای مسلمانی متولد شدید به طرف کفر رفتید. کتابهای شما در دست است، مبانی مارکسیستی و الحادی و کفرآمیز در حرفها و کتابها و عمل شما مشهود است، شما مرتجعید، شما مرتدید؛ شما هستید که در زندان و در خارج زندان بارها و بارها دوریتان از اسلام بر عناصر مبارز انقلابی مسلمان ثابت شد. بهانه‌ی ارتجاع را به دست میگیرید که با جمهوری اسلامی بجنگید؟ اشتباه کردید، کور خواندید؛ این شواهد محکومیت شماست که همه‌ی دنیا و همه‌ی تاریخ در آینده به اینها خواهند رسید. شما نامتان هم در تاریخ نمی‌ماند، اما اگر بماند با لعن و نفرین همگانی خواهد ماند. برای خاطر این‌که یک انقلابی با این همه خونِ دل پیروز شد و امامی و رهبری با چهره‌ی استثنائی در تاریخ ما این انقلاب را هدایت کرد و امتی با این رشادت و این از خود گذشتگی پایه‌های این انقلاب را با همه‌ی موجودی خودش مستحکم کرد، آن وقت شما چهار نفر خودخواهِ جاهل جاه‌طلب پرمدعا آمدید دارید محصول این همه تلاش و کوشش را میخواهید مورد تهدید قرار بدهید و مزاحمت میکنید و ایذاء میکنید، تاریخ به شما لعن و نفرین خواهد فرستاد، مطمئن باشید. یک خطاب من هم به جوانان و نوجوانان دختر و پسر فریب خورده است که هشتاد درصد این گروهها را اینها تشکیل میدهند. به آنها میگویم ای جوانان ساده‌دل مستمند مستضعف فکری! گوش کنید و فکر کنید. آنها به شما گفته‌اند گوش نکنید به این حرفها، اما قرآن به شما میگوید گوش کنید. اگر امروز به این حرفها و به سخن نصیحت کنندگان گوش ندادید فردا در دوزخ خواهید گفت (ولو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر) تأسف خواهید خورد، خواهید گفت اگر گوش میکردیم و فکر میکردیم امروز جای ما این‌جا نبود. سازمان به شما میگوید گوش نکنید، قرآن به شما میگوید گوش کنید و بیاندیشید. این مطالبی را که من امروز به اختصار گفتم مورد تجزیه و تحلیل قرار بدهید. سازمان شما یا سازمانهای شما چرا با یک جمهوری که با امریکا و شوروی میجنگد این‌طور مقابله میکنند؟ چرا در مقابل امام امت و در مقابل آحاد امت میایستند و نام خودشان را مدافع خلق میگذارند؟ چرا در حالی که قرآن به آنها میگوید که با کفار قطع رابطه کنند با پیکاری و فدایی و دموکرات و سلطنت‌طلب و انسانهای دژخیم‌صفت هم‌پیمان میشوند؟ این بمب کار گذاشته شده‌ی در راه‌آهن قم را - که چند شهیدِ محروم داشت - کی گذاشت؟ اگر شما خودتان گذاشتید که محکومید، اگر دوستان شما هم گذاشتند شما محکومید و نمیتوانید بگوئید دوستان شما نگذاشتند. اگر راست میگوئید محکوم کنید. اگر شما از این خرابکاریها خوشتان نمی‌آید چرا یکبار در این مدت امریکا را محکوم نکردید؟ یکبار صدام را محکوم نکردید؟ یکبار خرابکارها را محکوم نکردید؟ یکبار سلطنت‌طلبها را محکوم نکردید، افتادید به جان دولت جمهوری اسلامی. آیا دلیلی واضح‌تر از این بر این‌که شما آلت دست سیاستهای بزرگ شرق و غربید؟ بچه‌های جوان غافل ساده‌دل! فکر کنید و گوش کنید. یک خطاب هم به پدر و مادرها دارم. ای پدران و مادران! مواظب بچه‌هایتان باشید. دولت جمهوری اسلامی اگر در مقابل موجهایی که از خارج هدایت میشود مقاومت نکند به جان این امت ظلم کرده، باید مقاومت کند. دادگاههای انقلاب اگر نسبت به متجاوزان به حیثیت جمهوری اسلامی و قیام کنندگان علیه حکومت اسلام و قرآن قاطعیت به خرج ندهند خیانت کرده‌اند، تاریخ از آنها سؤال میکند. اگر دادگاههای انقلاب و دستگاههای اجرایی و قضایی امروز این سرانگشتان فاسد و پلید را قطع نکنند فردا دوست و دشمن آنها را ملامت میکنند. کسی هیچ دستگاهی را مدح و ثنا نخواهد گفت به خاطر کوتاه آمدن در مقابل یک دشمن مخرب، باید قاطعیت به خرج بدهند. پدرها! مادرها! بچه‌هایتان را مراقبت کنید، نگذارید در دمِ موج خشم و عصیان این مردم قرار بگیرند. نگذارید در مقابل دولت جمهوری اسلامی واقع بشوند. آنها را به شنیدن و به فکر کردن امر کنید. خطاب آخر من هم به ملت ایران مخصوصاً به فداکاران، به شما جانبازان انقلاب، به شما معلولین انقلاب، به شما سربازانی که از جبهه‌ها نامه مینویسید و آن جمعی که از جبهه‌ی رقابیه‌ی اهواز برای من نوشتند که ما در خط ولایت فقیه تا آخرین قطره‌ی خونمان هستیم و آن جمعی که از آبادان به من خبر دادند که از وقتی که امام فرماندهی کل قوا را خودشان در دست گرفتند روحیه‌ی ما چند برابر شده، پیشرفت کردیم، خوشحال هستیم، مایلیم که تعرض کنیم، و به همه‌ی رزمندگانی که در جبهه‌ها میجنگند، به تمام عناصر ارتش شریف جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران انقلاب و همه‌ی عناصر رزمنده و همه‌ی ملت. یک خطاب هم به شما دارم، شما بدانید و میدانید که (و مکروا و مکراللَه)(۸) (و یریدون لیطفئوا نوراللَه بافواههم و اللَه متم نوره)(۹) اینها میخواهند با پف دهانشان چراغ منور و نورافکن تابان الهی را خاموش کنند، اما اشتباه کرده‌اند. نور خدا باقی است، قدرت جمهوری اسلامی رو به گسترش است. امروز دنیا از رشد شما مردم، از آگاهی و قدرت انقلابی شما مردم در تعجب و حیرت است. شما میتوانید یک جراحی عظیم بکنید، یک جراحی مغز بکنید، یک مغز فاسد را بردارید و دور بیندازید و خونریزی هم نشود. دنیا در مقابل این رشد ملت ایران و این روحیه‌ی انقلابی متحیر و مبهوت است. این تحرکاتی که میبینید، این سر و صداهای کودکانه اصلاً و ابداً نمیتواند تأثیری در روند انقلاب ما بگذارد. و ای نیروهای رزمنده! ملت همچنان پشتیبان شماست. ماه رمضان نزدیک است؛ ماه خدا، ماه عبادت، ماه ضیافت الهی، ماه تطهیر دل، ماه تطهیر روح. ای مرد و زن مسلمان! با پیروی از تقوا و زنده کردن یاد خدا به استقبال ضیافت الهی برویم. در ماه رمضان باید ما هم ایمانمان، هم صبر و استقامتمان، هم معرفتمان بالا برود. پروردگارا! ما را آماده‌ی قدوم در میهمان‌سرای رمضان بگردان. پروردگارا! وحدت و یکپارچگی این امت مؤمن و نمازگذار را حفظ کن. پروردگارا! دست دشمنان را از جان این ملت قطع کن.
اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات الاحیاء منهم و الاموات.
بسم‌اللَه‌الرحمن‌الرحیم
قل هو اللَه احد اللَه الصمد لم یلد و لم یولد ولم یکن له کفواً احد
و صدق اللَه العلی العظیم.
خطبه‌ی دوم
بسم‌اللَه‌الرحمن‌الرحیم
الحمدللَه رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا ابی‌القاسم‌محمد و علی اله و اصحابه الأطیبین الأنجبین سیما بقیةاللَه فی الأرضین.
اولاً بار دیگر خاطره‌ی سردار رشید اسلام، مالک اشتر زمان، چمران عزیز را به ولی عصر عج‌اللَه‌فرجه و به امام امت و به عموم برادران و خواهران تبریک و تسلیت میگوئیم؛ یاد او را گرامی میداریم. مرد عمل و جهاد و شهادت بود. سرباز فداکار اسلام بود. انسانی در خط حاکمیت قرآن بود. جهاد او در خوزستان دنباله‌ی جهادش در کردستان و دنباله‌ی جهاد بزرگش در لبنان بود. در همه جا یک هدف و یک خط را تعقیب میکرد، یادش گرامی و روحش با شهیدان و صالحان بزرگ محشور باد. چند تذکر به برادران و خوهران عزیزم عرض میکنم. تذکر اول به همه‌ی مردم ایران است. دشمن در رسانه‌های تبلیغاتی خود سعی میکند کشور ما را دچار هرج و مرج جلوه بدهد؛ میخواهد بگوید در ایران هیچ چیز بر نظام خود نیست؛ همان حرفی که بعضیها هم میگفتند و دروغ بودن آن ثابت شد و رسوا شدند. امروز هم روزنامه‌ها و رادیوهای خارجی میگویند. شما عملاً باید نگذارید که این ادعا راست در بیاید. همه‌ی آحاد ملت مخصوصاً عناصر مسؤول را دعوت میکنم به حفظ نظم و انضباط کامل و مراعات مقررات و قوانین. تذکر دوم باز خطاب به بخشی از ملت یعنی کشاورزان عزیز است. امسال محصولات ما مخصوصاً گندم - که مایه‌ی اصلی تغذیه‌ی ماست - بحمداللَه فراوان است. عده‌ای میخواهند با خریدن گندمها از کشاورزان و در آب ریختن آنها یا سوزاندن آنها یا احتکار کردن آنها باز هم ما را محتاج گندم امریکا کنند. کشاورزان عزیز به هوش باشید و متوجه باشید؛ گندم را به دستگاههای مسؤول و به دولت بفروشید، یا خودتان مصرف کنید. به ضد انقلاب و به کسانی که با دادن مبلغی اضافی گندم را از دست شما - یعنی از دست ملت - میخواهند خارج کنند تسلیم نشوید. نکته‌ی سوم خطاب به قشر دیگری از مردم است. پیشه‌وران و کسبه و تجار مالیاتهایشان را بدهند. بعضی شنیده شده که مالیات را در وقت و به اندازه نمیدهند؛ این امروز خیانت است. دستگاههای دولتی به دنبال مالیاتها بروند و مردم باید به دولت اسلامی بیش از مالیات هم کمک کنند؛ حداقل آنچه باید بدهند مالیات است، این یک واجب شرعی است. نکته‌ی چهارم تشکر از دادگاههای انقلاب است. من از دادستانیها و دادگاههای انقلاب به خاطر قاطعیتشان سپاسگذاری میکنم. مردم این را میخواهند؛ البته کوشش بشود، بهانه به دست ضد انقلاب داده نشود، ضوابط اسلامیو قانونی دقیقاً رعایت بشود که البته میشود و قاطعیت همچنان ادامه پیدا بکند. نکته‌ی آخر درباره‌ی کالاهایی است که از خارج، کالاهای گوناگون مورد نیاز مردم آمده و در کشتیها و در بنادر است. عده‌ای تحت تحریک عناصر مخالف از کامیون‌دارها نمیرفتند بیاورند، این بار سنگین برروی دوش کامیون‌داران مسلمان و مؤمن به انقلاب و وفاداران به جمهوری اسلامی بود و هست. من به این برادران عزیزی که این بار سنگین را بر دوش گرفته‌اند یادآوری میکنم، مبادا به خاطر گرم شدن هوا یا پیش آمدن ماه رمضان از ادامه‌ی این خدمت دست بردارید. این خدمت، خدمت لازمی است، اولاً ماندن کشتیها در بنادر مخارج گزافی را برای دولت دارد؛ ثانیاً اجناس مورد احتیاج مردم نمیرسد و مردم دچار کمبود میشوند. کامیون‌داران مؤمن، جوانمرد و کسانی که واقعاً برای مردم حاضرند خدمت کنند این کار را ادامه بدهند. آن هفته پیام خطاب به برادران عرب را نخواندم، با اجازه‌ی برادران و خواهرانی که زیر آفتاب گرم عرق میریزند چند دقیقه هم آن پیام را بخوانم.
۱) ملک: ۱۰ و ۱۱
۲) ملک: ۸
۳) ملک: ۹
۴) ملک: ۱
۵) ملک: ۲
۶) ممتحنه: ۱
۷) منافقون: ۳
۸) آل‌عمران: ۵۴
۹) صف: ۸

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

مصاحبه مطبوعاتى پیرامون حادثه هشتم شهریور

تاریخ: 1361/05/26

 

مصاحبه مطبوعاتى پیرامون حادثه هشتم شهریور


 ... بین من و آقای باهنر هم‌زبانی وجود داشت؛ یعنی خیلی نوشتنِ هم و گفتنِ هم را می‌پسندیدیم و قبول میکردیم. قبلاً هم کارهای مشترک با هم داشتیم؛ در همین مواضع ما،(۱) مسئولیّت تنظیم بخش تاریخ و انسان را من و آقای باهنر داشتیم و تنظیم کردیم. در قبل از انقلاب -سالهای ۴۸ ، ۴۹- یک جمع بزرگی در تهران تشکیل شد که مسئول تهیّه‌ی [متون] جهان‌بینی اسلامی(۲) بود؛ در آنجا هم -که البتّه آن جمع تطوّرات و تحوّلات فراوانی داشت- بعد از یک سال از شروع کار آن جمع، باز یک بخش مهمّی از انجام آن کار جهان‌بینی، به من و آقای باهنر محوّل شد که فکر میکنم باید نوشته‌های آن بحثهایی که آن‌وقت با هم کردیم هم در منزل ایشان و در اختیار خانواده‌ی ایشان باشد؛ و یک مقدارش هم در اختیار خود من است. علی‌ایّ‌حال، من و باهنر کار مشترکِ نوشتنی، زیاد کرده بودیم.
 ... من بیمار بودم و تازه از بیمارستان خارج شده بودم و در منزلی در حدود نیاوران استراحت میکردم و در جریان اوضاع و احوال هم قرار میگرفتم؛ یعنی مرحوم شهید رجائی و شهید باهنر و برادران دیگر، مسائل را با من در میان میگذاشتند، ولیکن خود من شرکت فعّالی در جریانات نمیتوانستم انجام بدهم. در این اواخر که تدریجاً حالم بهتر شده بود، گاهی در جلسات شرکت میکردم؛ کمااینکه در شب قبل از حادثه، من در جلسه‌ای در اتاق خود مرحوم رجائی شرکت کردم که در آن جلسه راجع به مسائل مهمّ مملکتی صحبت کردیم؛ بنابراین از محلّ حادثه دور بودم و بعدازظهر هم بود، من هم بیمار بودم و خوابیده بودم. از خواب که بیدار شدم، از برادرهای پاسدار که پهلوی من بودند، یک زمزمه‌هایی شنفتم. گفتم [قضیّه] چیست؟ گفتند که یک بمب در نخست‌وزیری منفجر شده. من فوق‌العاده نگران شدم. گفتم که چه کسی آنجا بوده؟ گفتند که رجائی و باهنر هم بوده‌اند؛ من فوق‌العاده نگران شدم. با حال بسیار ضعیف و ناتوانی که داشتم، خودم را رساندم پای تلفن، بنا کردم اینجا و آنجا تلفن کردن، امّا خبرها همه متناقض و نگران‌کننده بود. یکی میگفت که حالشان خوب است، یکی میگفت زنده بیرون آمده‌اند، یکی میگفت جسدشان پیدا نشده، یکی میگفت در بیمارستانند و من تا اوایل شب که خبر درستی به من نرسیده بود، در حالت فوق‌العاده بد و نگرانی به سر میبردم، تا بالاخره مطلب برایم روشن شد. فکر میکنم با آقای هاشمی یا آقای حاج احمدآقا خمینی که صحبت کردم، آنها به من گفتند که مسئله این‌جوری شده.
 احساسات من در آن موقع طبیعی است که چه احساساتی بود؛ دو دوست عزیز و قدیمی، دو انقلابی، دو عنصر طراز اوّل جمهوری اسلامی را از دست داده بودیم و من شدیداً احساس خسارت میکردم، احساس ضایعه میکردم، احساس غم میکردم و از طرفی نسبت به آن کسانی که عاملین این حادثه بودند احساس خشم میکردم و لذا هم بود که فردا صبح زود با اینکه خیلی بی‌حال بودم، پاشدم سوار ماشین شدم، آمدم برای تشییع جنازه به مجلس و با اینکه اطبّا همه من را منع میکردند که شرکت نکنم و دخالت نکنم، دیدم طاقت نمی‌آورم که در مراسم شرکت نکنم؛ آمدم آنجا روی ایوان جلوی مجلس و یک سخنرانی‌ای هم با کمال هیجان کردم که دُوروبر من را دوستان گرفته بودند که نبادا من بیفتم؛ از بس هیجان داشتم.
 
۱) مواضع ما؛ جزوه‌ی مواضع و اصول برنامه‌های حزب جمهوری اسلامی
۲) معظّمٌ‌له در بهار ۱۳۴۹ در جهت عمق بخشیدن به روند نهضت اسلامی و تقویت بن‌مایه‌های عقیدتی مبارزه با رژیم پهلوی، سلسله جلساتی را پایه‌گذاری کردند که در آن ایده‌ی مبارزاتی خود مبنی بر تدوین جهان‌بینی و ایدئولوژی اسلامی را با دعوت از افرد مختلف به بحث و بررسی گذاشتند. این سلسله جلسات به تدوین متون جهان‌بینی و ایدئولوژی اسلامی انجامید.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در خطبه‌های نمازجمعه‌ی تهران

تاریخ: 1361/03/14

 

بیانات در خطبه‌های نمازجمعه‌ی تهران


سخنرانی تحلیلی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره قیام پانزده خرداد
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

 


الحمد لله ربّ العالمین. الحمد لله قاصم الجبارین، مبیر الظالمین، مدرک الهاربین، نکال الظالمین، صریخ المستصرخین، موضع حاجات الطالبین و معتمد المؤمنین. و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا و حبیب قلوبنا ابی‌القاسم‌ محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین الهداة المهدیین المعصومین المکرٌمین، سیّما بقیّة الله فی الأرضین.

 


الّلهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات الاحیاء منهم و الاموات و اغفر لشهدائنا الابرار الاخیار.

 


الّلهم صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.

 


قال الله الحکیم فی کتابه: (هو الذی ایّدک بنصره و بالمؤمنین، لو انفقت ما فی الأرض جمیعاً، ما ألّفت بین قلوبهم و لکن الله ألّف بینهم)(۱)

 


و قال تعالی (یا ایّها النّبیّ حسبک الله و من اتّبعک من المؤمنین.)(۲)

 


دفعه‌ی گذشته‌ای که پس از ماه‌ها توفیق شرکت در این اجتماع عظیم الهی و مردمی دست داد، مصادف با آستانه‌ی عید بود و خداوند آن عید را با عیدهای متوالی دیگر، چه در صحنه‌های نبرد و چه در میدان فعالیت‌های داخلی همراه کرد. این دفعه مصادف با سالگرد خاطره‌ی پرشکوه نیمه‌ی خرداد است. نیمه‌ی خرداد هم اگر چه به اعتباری یک عزای فراموش نشدنی است، اما به اعتباری یک عید فراموش‌ نشدنی و تاریخ‌ساز است.

 


ماه خرداد ماه خاطره‌هاست؛ نیمه‌ی خرداد ۱۳۴۲، نیمه‌ی خرداد ۱۳۵۴ که حادثه‌ی خونین مدرسه‌ی فیضیه برای دومین بار پیش آمد، و حوادث خرداد سال گذشته که سرآغاز انقلاب سوم ملت ایران بود؛ کور کردن خط نفاق و التقاط و نفوذ و بیرون‌راندن خیانت‌کارانی که فرصت‌طلبانه بر این مردم جفا میکردند.

 


از تصادف‌های شگفت‌آور یکی این است که قیام میرزا کوچکخان جنگلی در پنجاه سال قبل تقریباً، که یک قیام اسلامی و مردمی بود، در خرداد واقع شده است. همچنین درگیری غم‌انگیز میان اسرائیل و اعراب در سال ۱۳۴۶، که مصادف با ۱۹۶۷ مسیحی است، در خرداد واقع شد.

 


امسال خرداد ما خاطره‌های دیگری هم دارد. اوّلاً مصادف شد طلیعه‌ی خرداد با بزرگترین پیروزیهای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و فتح خرمشهر. این خاطره هم در لیست خاطره‌های خرداد ثبت شد. و بالاخره خرداد امسال با سالگرد ولادت حضرت بقیة‌الله‌الاعظم حضرت مهدی (روحیفداه و عجل‌الله‌فرجه) مقترن و برابر است.

 


همه‌ی این خاطره‌ها به نحوی به یکدیگر مربوط میشود، اما من مایلم درباره‌ی حادثه‌ی ۱۵ خرداد قدری صحبت کنم، چون از خاطره‌های بسیار مهم و تعیین‌کننده‌ی انقلاب ماست و بعد، مطلبی را که در انقلاب ما و در ۱۵ خرداد به وضوح دیده شده است و قرآن هم به این مطلب اشاره دارد، برای شما برادران و خواهران عزیز مطرح کنم تا برای خط مشی آینده‌ی ما، ملت و هم دولت، درسی باشد.

 


۱۵خرداد یک قیام مردمی بود. علت این قیام هم این بود که در روز عاشورای آن سال که مصادف با سیزدهم خرداد میشد، امام امت حقایق افشا نشده‌ی تا آن روز را با مردم بیواسطه در میان گذاشتند، که در باره‌ی این ارتباط بیواسطه‌ی امام و امت حرفی دارم که عرض میکنم. در این گفتار، که توصیه میکنم اگر نوار قابل فهمی و سالمی از آن هست، رسانه‌های همگانی آن را پخش کنند تا مردم بفهمند که نوزده سال قبل امام چه میگفتند، حقایقی را بیان کردند که این حقایق، آن‌روز برای خیلیها حتی دست‌اندرکاران سیاست، قابل فهم نبود. اگر حافظه خطا نکرده باشد، جملات امام این‌ها بود که (اسرائیل میخواهد در ایران قرآن نباشد. اسرائیل میخواهد در ایران روحانیون نباشند. اسرائیل میخواهد در ایران اسلام نباشد.)

 


آن روز برای خیلیها این مطلب قابل فهم نبود که اسرائیل کجا، ایران کجا؟ و اسرائیل چه دشمنی با قرآن و با روحانیت دارد آن هم در ایران؟ حساسیت دستگاه در مقابل این مطالب به قدری بود که شب بعد از این سخنرانی، یعنی شب نیمه‌ی خرداد که مصادف با دوازدهم محرم بود، امام را دزدانه، نیمه‌شب از منزلشان در قم ربودند و به تهران آوردند و زندانی کردند. روز نیمه‌ی خرداد مردم به مجرد این‌ که فهمیدند که امام دستگیر و ربوده شده است، بدون این ‌که فرماندهیای، رهبریای از سوی شخصیتی، از سوی حزبی، گروهی وجود داشته باشد، به خیابان‌ها ریختند. در تهران، در قم، در شیراز، در مشهد، در بعضی شهرهای دیگر و حتی در بعضی از روستاها در ورامین.

 


و دستگاه جبار که باور نمیکرد نفوذ روحانیت و مرجعیت در این حد باشد، غافلگیر شد و دست به یک عمل تند وحشیانه‌ی حساب نشده زد. مردم را در خیابان‌ها و میدان‌ها به رگبار بستند و آن روزها رقم پانزده هزار شهید در زبان‌ها میگشت.

 


این قیام یک نقطه‌ی عطف شد. اگر چه عده‌ای را مرعوب کرد، اما خط مبارزه را روشن و واضح کرد. از آن روز حرکت انقلابی مردم ایران که از تقریباً نه ماه قبل از آن یا یک سال قبل از آن به تدریج آغاز شده بود، شکل قطعی و جدی گرفت و این قیام به انقلاب ۲۲ بهمن منتهی شد و در مئال، جمهوری اسلامی را به وجود آورد.

 


گزارش حادثه به اجمال این است، اما تحلیل حادثه بسیار تحلیل جالب و شیرینی است که باید بنشینند آنها که در متن واقعه بوده‌اند و با چشم تیزبین حوادث را دیده‌اند، شهادت خود را بنویسند تا تاریخ روی ۱۵ خرداد قضاوت کند.
در ۱۵ خرداد سه عنصر وجود داشت. یکی عنصر مردم بود، یکی عنصر رهبر و امام بود و سومی عنصر انگیزه‌ی مذهبی و روح شهادت‌طلبی و فداکاری برای خدا بود. نطفه‌ی انقلاب ما با این سه عنصر بسته شد. وقتی میگوئیم مردم بوده‌اند، معنایش این است که هیچ یک از احزاب و گروه‌ها و دسته‌جات سیاسی و سردمداران سیاسی و مدعیان مبارزه و مقاومت در این حرکت مردمی کوچکترین نقشی نداشتند. نه آن کسانی که با انگیزه‌ی ملیگرایی حرکت میکردند و نه آن کسانی که با انگیزه‌های مادی و مارکسیستی راه میرفتند و نه حتی آن گروه‌هایی که با انگیزه‌های مذهبی و اسلامی تشکلی داشتند. هیچ کدام در این خیزش عمومی خونین پرشکوه کمترین تأثیری نداشته‌اند. چرا، تأثیر منفی بعضی از گروه‌ها داشتند.

 


فردای ۱۵ خرداد تحلیلگران مادی معتقد به اندیشه‌های خرافی الحادی به کمک دستگاه جبار آن روز رفتند و برای او حادثه را تحلیل کردند. حادثه دینی بود، آن را طبقاتی و اقتصادی و از این قبیل تحلیل کردند و در حقیقت آب به آسیاب دستگاه جبار ریختند. هیچکس به کمک این قیام نیامد جز مردم و جز رهبران دینی مردم.

 


شکی در این نیست که در حادثه‌ی ۱۵ خرداد و جریان‌هایی که از آن منشعب میشد، جز علمای اسلام، روحانیون مبارز و کسانی که آماده‌ی جانبازی برای اسلام بودند، هیچکس نقش گرداننده نداشت.

 


۱۵ خرداد گذشت، این سه عنصر در جامعه باقی ماند. حرکت انقلابی ما با همین سه عنصر که نطفه‌ی اصلی انقلاب ایران را تشکیل میدادند، به راه خود ادامه داد. در طول این مدت بیشترین کسانی که کار فکری اسلامی و سیاسی میکردند و مردم را برای یک حرکت عظیم عمومی آماده میکردند، علمای اسلامی، طلاب جوان، گویندگان مبارز در سطوح مختلف علمی بودند. دیگران هم در بعضی از قشرها کمتر، در بعضی بیشتر، تلاش‌هایی داشتند، اما آن‌چه به تلاش روحانیون یک امتیاز میبخشید، این بود که آنها با مردم روبرو میشدند و ذهن مردم را آماده میکردند.

 


اگر این کار مستمر ۱۵ ساله در شهرها، دهات، دورافتاده‌ترین نقاط کشور نمیبود، انقلاب ما در ۲۲ بهمن با پاسخ عمومی ملت روبرو نمیشد. مردم بدون اطلاع و شناخت حرکتی نمیکنند. آن‌ که به این مردم اطلاع و شناخت داده بود در طول پانزده سال، همان پیام‌آوران انقلاب و اندیشه‌ی انقلابی از حوزه‌ی علمیه‌ی مقدسه‌ی قم و بعضی از حوزه‌های دیگر بودند. در طول این مدت امام رهبری کرد و در طول این مدت فکر اسلامی به‌وسیله‌ی همین رُسُل انقلاب پخته شد. در ۲۲ بهمن با آمادگیهای سال ۵۶ و ۵۷ این سه عنصر در حد رشد و کمال، انقلاب را به وجود آوردند.

 


پس انقلاب ما هم یک انقلابی بود که بر مبنای اسلام، امام و امت استوار بود. چون قیام نخستین، اسلامی و مردمی بود، انقلاب هم اسلامی و مردمی شد. و چون انقلاب، اسلامی و مردمی بود، حکومتی هم که بر مبنای آن انقلاب به وجود آمد، اسلامی و مردمی شد؛ یعنی جمهوری اسلامی. و چون رهبریِ عظیمِ بصیرِ هوشمندانه‌ی متوکلانه‌ی امام امت از آغاز با این انقلاب و قیام همراه بود و او را تغذیه میکرد، در جمهوری اسلامی رهبر آن نقشی را که همه میدانید و لمس میکنید، به خود گرفت.

 


بنابراین حرکت طبیعیِ قیام ۱۵ خرداد به آن چیزی رسید، به آن واقعیتی منتهی شد که امروز تمام دنیای کفر و الحاد را متوحش کرده است و سردمداران استکبار جهانی را به دفاع از خود واداشته است.

 


ما امروز مرهون قیام ۱۵ خردادیم. امروز جمهوری ما یک جمهوری به معنای واقعی است. یعنی مردمی است. این را شما میدانید و لمس میکنید، اما من همان دانسته‌ی شما را به زبان میآورم. این برگی از تاریخ است. حقیقتی است که باید آیندگان هم آن را لمس کنند. جمع‌بندی کارهای امروز ملت و دولت این است که جمهوری اسلامی امروز از همه جهت مردمی است، دارای جهاد مردمی است.

 


این جبهه‌های جنگ که پر است از مردم غیر موظف، یعنی غیر نظامیانی که به عشق فداکاری، سلاح به دست گرفته‌اند و در خدمت انقلاب میجنگند. انفاق مردمی در پشت جبهه‌ها، مردم هر چه دارند، میدهند. خاطره‌ی آن انگشترها و دست‌بندها و گردن‌بندهای طلای زنان جوان ما که مخلصانه و متواضعانه نثار پای رزمندگان میشود، فراموش نشدنی است.

 


خاطره‌ی پدران و مادرانی که فرزندان خود را تقدیم انقلاب میکنند و در مقابل اسلام و انقلاب آنها را قربانی میکنند، از یاد نرفتنی است. خاطره‌ی آن مرد آلاسکافروشی که پسرش را به قربانگاه عشق فرستاده است و بعد از شهادت این پسر، دو هزار تومان پول باقیمانده‌ی از او را برای رد مظالم به شخص مورد اطمینانش میدهد و وقتی از او میپرسند تو خودت که مستحقی، میتوانی برداری این پول را، استنکاف میکند و وقتی میپرسند غیر از آلاسکافروشی شغل دیگری هم داری؟ میگوید نه، دکان آلاسکافروشی را هم چون خلاف مقررات باز شده بود، بسته‌اند. گله هم نمیکند. میگوید دولت امروز سرگرم کارهای بزرگ است. اگر به کار من نرسد، مهم نیست. خاطره‌ی این انسان بزرگ و میلیون‌ها انسان بزرگ مانند او از حافظه‌ی تاریخ زدوده نشدنی است.

 


جهاد مردمی، انفاق مردمی، انتخاب مردمی. مردم انتخاب میکنند، هم افراد را برای نمایندگی از خود، برای ریاست جمهوری، هم انتخاب میکنند خط مشیها و راه‌ها را. به طوری که اگر مردم بر اساس تحلیلی که از مجموع اوضاع دارند، به یک نتیجه‌ی سیاسی و قضاوت سیاسی برسند، مسئولان از آن تصمیم سیاسی مردم تخطی نمیکنند. انتخاب مردمی. اغماض و گذشت مردمی. گرفتاریها را تحمل میکنند، کمبودها را میبینند و تحمل میکنند، زیرا میگویند مسئولان مشغول‌اند و باید اغماض کرد.

 


حکومت مردمی؛ یعنی مسئولان حکومت در شیوه و روش و منش با مردم یکسان‌اند. و این یکی از افتخارات جمهوری ماست. یعنی امروز مسئولان درجه‌ی یک کشور برای خودشان یک حیثیتی به خاطر این مسئولیت قائل نیستند. یعنی نخست‌وزیر مملکت پهلوی یک کارگر یا یک پیشه‌ور یا یک دانشجوی ساده مینشیند، با هم بحث میکنند. نه او یادش می‌آید که این نخست‌وزیر است و نه خود نخست‌وزیر یادش می‌آید؛ مثل دو تا برادر، به شکلی که در هیچ جای دنیا امروز وجود ندارد با هم برخورد میکنند.

 


این‌ها خاصیت مردمی بودن است. این مردمی بودن توانسته است جمهوری را تا امروز نگه بدارد.

 


بدانید برادران و خواهران عزیز من در سرتاسر کشور که اگر انتخاب شما و جهاد شما و انفاق شما و کمک شما و اغماض شما و حمایت شما و حضور شما در همه‌ی صحنه‌ها نمیبود، ما در مقابل دشمن این قدر احساس قدرت نمیکردیم. امروز ما در مقابل قویترین قدرت‌های عالم، یعنی در مقابل امریکا، احساس قدرت میکنیم. علت این احساس قدرت این است که شما هستید. یعنی یک نیروی لایزال و تمام نشدنی. اگر شما بیتفاوت بودید، اگر به جنگ و صلح و انفاق و آباد کردن و عمران و سازندگی بیاعتنا بودید، قطعاً هیچکس نمیتوانست از مسئولان ادعا کند که در مقابل این تهاجم عظیم همه‌جانبه‌ای که امروز از طرف قدرت‌های بزرگ به ما میشود، قابل تحمل است؛ حضور شماست.
یک مثال جنگ امسال و جنگ پارسال را میزنم برایتان. ما از امسال تا پارسال تجهیزات جنگی بیشتری نداریم، مهمات و ابزار و تانک و هواپیمای بیشتری نداریم، چرا ما پارسال در میدان جنگ در فضای حزن و اندوه به سر می‌بردیم و امسال همه جای صحنه‌ی نبرد به ما لبخند میزند؟ چرا؟ چرا پارسال خبر از پیروزیها نبود یا بسیار کم بود؟ چرا پارسال برای ما خرمشهر، خونین‌شهر بود؟ و هویزه و ایستگاه حمید و عین‌خوش و بسیاری از این مناطق دست‌نیافتنی بود؟ امسال همه‌ی این‌ها زیر پای فرزندان عزیز این کشور میخندد، چرا؟

 


علت این است که در سال گذشته مسئولان خیانت‌کار، آنهایی که سررشته‌ی امور در جنگ صد درصد به دست و تدبیر آنها بود، حاضر نبودند برای نیروهای جنگنده‌ی مردمی اعتباری قائل بشوند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، این نیروی جان برکف، سال گذشته از طرف آن فراری نگون‌بخت و همکاران و هم‌فکرانش جدی گرفته نمیشد. این بود که خود را از یک نیروی عظیم محروم کرده بودند. دشمن به ما ضربه میزد. امسال آنهایی که تدبیر و اداره‌ی این حرکت عظیم را در دست دارند، احساس کردند که یک نیروی عظیم را باید وارد کار کنند و کردند. در کنار نیروی ارتش مجهز و فداکار ما، نیروی بزرگ نیرومند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج مستضعفان وارد کار شد.

 


پارسال یک گلوله‌ی خمپاره برای سپاه گرفتن، به قدر یک میدان از دشمن گرفتن زحمت داشت. امسال سپاه و ارتش در کنار یکدیگر، با یکدیگر، با فرماندهی واحد، دوش به دوش دارند حرکت میکنند. وقتی نیروی مردم در جنگ دخالت داده میشود، که ما سپاه را از نیروهای مردمی میدانیم چون یک نهاد انقلابی است و همچنین بسیج، وقتی این وارد میدان شد، وضع میدان به این شکل عوض شد.

 


در همه‌ی صحنه‌های سیاست داخلی و خارجی ما نقش مردم همین اندازه تعیین کننده است و این جاست که ما میرسیم به مضمون آن آیه‌ای که در طلیعه‌ی خطبه تلاوت کردم که خدای متعال به رسول اکرم میفرماید: (هو الذی ایّدک بنصره و بالمؤمنین) خداوند تو را با پیروزی خودش، با یاری خودش و با مؤمنان کمک کرد. یعنی پیروزی الهی و نصرت الهی در کنار مؤمنان. مؤمنان این‌ قدر بها داده میشوند در قرآن. (یا ایّها النّبی حسبک الله و من اتّبعک من المؤمنین) خدا و مؤمنان تو را بس.

 


این حرف کوتاه انقلاب ماست. خلاصه‌ی جمهوری ما این است؛ خدا و مردم. سیاست نه شرقی و نه غربی ما بر روی این پایه استوار است؛ خدا و مردم. ما این دو عنصر شریف را که میتوانند حرکت انقلاب اسلامی ما را روزبه‌روز گسترش و عمق بیشتری بدهند، نباید از دست بدهیم.

 


خدا متجلی در نظام الهی و احکام الهی است که قانون‌گذاران و مجریان باید آن را مراعات کنند و مردم یعنی همین حضور عظیم مردم از همه‌ی قشرها و طبقات. الآن شما توی این صحنه‌ی عظیم نماز جمعه نگاه کنید. ببینید از همه‌ی قشرهای مردم در کنار شما هستند. از شهری، روستایی، عشایری، پیر، جوان، زن، مرد، دانشجو، کارگر، پیشه‌ور، روحانی، کشاورز، از همه‌ی قشرهای اجتماعی، مسطوره و نمونه‌ای در این عرصه‌ی عظیم جمع‌اند. این یک چیز استثنایی فوق‌العاده‌ای است که دنیا نظیرش را ندیده است جز در صدر اسلام.

 


صدر اسلام هم پیغمبر اکرم با مردم سر و کار داشت و امام امت این راز را کشف کرد. شما وقتی در روش و شیوه‌ی مبارزه‌ی امام مطالعه میکنید، این را میبینید. این جزو الهامات الهی است که امام از آن برخوردار شد. با مردم کار کرد. از روز اول خطاب امام به مردم بود. تا امروز هم امام خودش را از مردم جدا نمیکند. قابل جدایی نیست. امام از مردم است و مردم از امام‌اند.

 


اگر امام مثل سیاست‌بازان حرفه‌ای و آنهایی که همان روز هم اشتباه کردند و مانند آنهایی که هنوز امروز در دنیا دارند اشتباه میکنند، به سراغ برگزیدگان و زبدگان و سابقه‌داران و مدعیان میرفت، یقیناً شکست میخورد. اما امام این راز بزرگ الهی تاریخی را کشف کرد. همچنانی که همه‌ی پیغمبران این کار را میکردند: (و وضعوا اجنحتهم للمؤمنین و کانوا اقواماً مستضعفین)(۳) امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه میفرماید: (پیغمبران در مقابل مؤمنین خاضع بودند، در حالی  که آن مؤمنین از اقوام مستضعف بودند)؛ مستکبرین و متمکنین نبودند. با همین عامه‌ی مردم و قشرهای وسیع مردم که اکثریت افراد یک جامعه را تشکیل میدهند، انبیاء سر و کار داشتند. پیغمبر ما هم سر و کار داشت، امام امت هم در این روزگار سر و کار دارد. و باید این رابطه بماند میان دولت و مسئولان و مردم. باید این رابطه ضعیف نشود. رگ اصلی انقلاب ما همین رابطه است.
و من دو نکته را این‌جا بگویم که در حقیقت نتیجه‌گیری از این تحلیل و نگاه به قیام و انقلاب ماست. نکته‌ی اول این است که مسئولان دولتی باید بدانند، که البته بحمدالله میدانند، که مشروعیت آنها از مردم است. فلسفه‌ی وجود آنها مردم‌اند. تمام همت خودشان را باید به کار ببرند برای آسایش مردم و مردم یعنی اکثریت مردم. آنهایی که احتیاج به مراقبت و حمایت دارند. یعنی محرومان، ستمدیدگان، از پا افتادگان، محتاجان، این‌ها. ما مستضعف سیاسی نداریم، این را بارها گفته‌ام، اما مستضعف مالی داریم؛ مستضعفان مالی.

 


بنابراین این خط اصلی دولت است. در درجات بالای دولت این یک واقعیت است، همان‌طور که قبلاً اشاره شد، اما در مسئولان دولتی در سراسر کشور، اگر چه باز هم فرهنگ غالب همین است، لکن گاهی تخلف‌هایی دیده میشود.

 


و من این‌جا به عنوان یک برادر مسلمان و نیز به عنوان یک مسئول در جمهوری اسلامی به کلیه‌ی مسئولان ادارات و سازمان‌های دولتی و همه‌ی کسانی که از طریق اقتدار دولتی با مردم به نحوی سر و کار دارند، هشدار میدهم. نبادا مردم را از خودشان برنجانند. نبادا از مراجعه‌ی مردم خسته بشوند. نبادا کار خودشان را بر کار مردم مقدم بدارند. ممکن است مراجعه کننده‌ای که مراجعه میکند به یک اداره‌ای، در آن حرفی که میزند، ذیحق نباشد. ممکن است تندی کند. ممکن است زیادتر از حقش بخواهد. هیچ کدام از این‌ها نباید موجب آن بشود که مسئول، مراجع مردمی را از خودش برنجاند. زیرا اصل مردم‌اند. آن‌ که نمیداند، آن‌ که بیش از حق میخواهد، باید او را متوجه و متنبه کرد.

 


مطلب دوم که بسیار مخصوصاً در این روزها مهم است، این است که دشمن چون میداند که عنصر مردمی بودن نجات‌بخش این انقلاب و تضمین کننده‌ی آن است، میخواهد این را از این انقلاب بگیرد. حواستان جمع باشد. این دیگر خطاب به عامه‌ی مردم از همه‌ی قشرها و گروه‌هاست. حضور شما در صحنه‌ی جهاد، در صحنه‌ی انفاق، در صحنه‌ی انتخاب و در همه‌ی صحنه‌های دیگر در دشمن این فکر را به وجود میآورد که باید کاری کند که این حضور از بین برود. و این به چند طریق ممکن است. یا شایعه‌پراکنی میکنند؛ فلان مسئول چنین گفت، رئیس جمهور چنین کرد، نخست‌وزیر چنین کرد. یا تفرقه‌افکنی میکنند. بین گروهها اختلاف میاندازند. بین قشرها، اصناف، افراد، ادارات، اختلاف می‌اندازد. بین کارگران و مدیران، بین کارکنان سازمان‌های دولتی و مسئولان، بین انجمن اسلامی و کارکنان، بین نهادهای دولتی با هم، بین مردم و نهادهای دولتی، هر جور بتوانند اختلاف ایجاد میکنند. این را شما به گوش داشته باشید. هر حرفی، هر پیشنهادی، هر اقدامی که در آن بوی تفرقه و اختلاف هست، از سوی دشمن است. چه زننده‌ی آن حرف و دهنده‌ی آن پیشنهاد خودش بداند و چه نداند. تا دیدید چنین چیزی مطرح شد، فوراً هوشیارانه آن را دفع کنید. نگذارید اختلاف ایجاد بشود. اختلاف از شیطان است. وحدت میان مؤمنان از خداست. جند شیطان را از بین ببرید. اگر توانستید این وحدتی را که وجود دارد، حفظ کنید، مردمی بودن این انقلاب حفظ خواهد شد. یا به وسیله‌ی تفرقه‌افکنی دشمن سعی میکند مردم را از صحنه خارج کند، یا به وسیله‌ی دل‌سرد کردن مردم. کاری نشده، چه کردند؟ یا به وسیله‌ی شایعه‌پراکنی و اشاعه‌ی دروغ. احیاناً بزرگ کردن نقطه‌های ضعف کوچک. یا به وسیله‌ی تخریب، ارعاب، توی مسجد بمب‌گذاری کردن، تا مردم بترسند، مسجد نروند. غافل از این‌که این مردم به جبهه میروند، توی مسجد که دیگر بیشتر از جبهه انفجار نیست.

 


دشمن، یعنی به طور آشکار آمریکا، سلطه‌های ضد اسلامی دیگر، عوامل داخلی، گروهکها، منافقین و غیرُهِم همه درصدد این هستند که به نحوی این حضور مردمی را از ما بگیرند. ما باید در مقابل آنها بایستیم و این حضور مردمی را حفظ کنیم. مردمی بودن، راز اصلی انقلاب ماست و همه از بالاترین سطوح کشور تا مردم عادی موظفند این حضور عمومی را حفظ کنند.

 


قال الله الحکیم فی کتابه:

 


بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم. قل هو الله احد. الله الصّمد. لم یلد و لم یولد. و لم یکن له کفواً احد.

 


 


۱) انفال: ۶۲ و ۶۳

 


۲) انفال: ۶۴

 


۳) نهج‌البلاغه: خطبه، ۱۹۲

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

سخنرانى در مراسم بزرگداشت شهیدان رجائى و باهنر

تاریخ: 1362/06/08

 

سخنرانى در مراسم بزرگداشت شهیدان رجائى و باهنر


... رجائی یک خصوصیّت ممتازی داشت که این برای خود من همیشه به‌عنوان یک سرمشق بوده -ادّعا نمیکنم که این سرمشق، چیزی است که من دائماً به آن عمل کرده‌ام، امّا ادّعا میکنم که این سرمشق، چیزی است که من دائماً خواسته‌ام به آن عمل کنم- در یک سخنرانی، خیلی صریح و روشن گفت که من طرف‌دار حزب‌الله هستم. آن روز اصطلاح (حزب‌الله) مثل امروز نبود؛ امروز همه افتخار میکنند حزب‌اللهی‌اند، [امّا] آن روز آن کسانی که هنوز کاملاً از صحنه‌ی اداره‌ی فکر و سیاست این مملکت کنار نرفته بودند، حزب‌الله را یک فحش میدانستند و یک بدگویی تلقّی میکردند. کلمه‌ی حزب‌الله و حزب‌اللهی میتوانست یک حوزه‌ی انسانی و مردمیِ خاصّی را مشخّص کند. حزب‌اللهی یعنی آن آدمی که در خدمت اهداف خدایی و انقلاب اسلامی، بی‌محابا حرکت میکند و چیزی که از آن ملاحظه کند، یا ندارد، یا موجب ملاحظه‌اش نمیشود؛ این حزب‌اللهی است. اگر جنگ است، می‌شتابد به جنگ؛ اگر صدقات است برای اداره‌ی حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی و پشت جبهه، هرچه دارد میریزد در طَبَق اخلاص؛ اگر راه‌پیمایی زیر آفتاب گرم یا در زمستان سرد است، اوّل صبح می‌آید بیرون و تا آخر هست؛ اگر پاسخ گفتن به ندای مسئولان کشور و همواره تکرار کردنِ شعارهایی است که رهبر بزرگ انقلاب به این مردم داده، او جزو یکی از بهترینها است و جزو کسانی است این شعارها را تکرار میکنند. واقعاً به معنای واقعی کلمه جزو امّت بزرگِ پشت سر امام است. این معنای حزب‌اللهی است.
 [البتّه‌] عدّه‌ای هم هستند که اینها حرفی هم ندارند که برای اسلام و انقلاب، یک‌وقت یک کاری هم بکنند، امّا برایشان در درجه‌ی اوّل، مسائل شخصی خودشان است یا چهره شدنشان؛ اینها حزب‌اللهی نیستند. اینها کسانی‌اند که اگر انسان بخواهد طرف‌دار حزب‌الله باشد، به اینها در موارد زیادی بر خواهد خورد؛ یک جا به مالشان، یک جا به حیثیّتشان، یک جا به مکانت اجتماعی‌شان. شهید رجائی صریح گفت من طرف‌دار حزب‌الله هستم. بنده همان وقتی‌که این حرف را از رجائی شنیدم -که در تلویزیون و رادیو داشت سخنرانی میکرد و من هم داشتم می‌شنفتم- با خودم گفتم که این مرد، عقل و دین را با هم آمیخت؛ چون یقین است که در یک جامعه‌ای که سالیان درازی با حکومت تبعیض زندگی کرده، در آنِ واحد، دل همه‌ی مردم را نمیشود به‌دست آورد؛ باید انتخاب کرد، و رجائی انتخاب کرد؛ همان چیزی که در آن فرمان(۱) معروف امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) به مالک اشتر بود که به عامّه‌ی مردم و به توده‌های مردم رو بیاور و آنها را بطلب، آنها هستند که دلشان با خدا آشناتر و مأنوس‌تر است، بیشتر در خدمت اهداف خدایی‌اند، دنبال خواصّ مردم و گروه‌ها و قشرهای ویژه نرو. عامّه‌ی مردم هرجا هستند، آنجا اهداف الهی قابل پیاده شدن و تأمین شدن است و رهبران اسلامی این را همیشه به ما توصیه کرده‌اند.
۱) نهج‌البلاغه، نامه‌ی ۵۳

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

نطق در مجلس شورای اسلامی در جلسه بررسی کفایت سیاسی بنی‌صدر

تاریخ: 1360/03/31

 

نطق در مجلس شورای اسلامی در جلسه بررسی کفایت سیاسی بنی‌صدر


بازنشر به‌مناسبت سالگرد عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا توسط امام خمینی (۲۰ خرداد ۱۳۶۰)


دانلود نسخه موبایل | دانلود با کیفیت پایین | دانلود با کیفیت بالا
بسم‌الله الرحمن الرحیم.
لَوْ خَرَجُواْ فِیکُم مَّا زَادُوکُمْ إِلاَّ خَبَالاً ولأَوْضَعُواْ خِلاَلَکُمْ. اگر منافقان در کنار شما بمانند و به جهاد با دشمن بیایند، جز بر سستی و ناتوانی شما نخواهند افزود و در میان صفوف شما تفرقه و تشتت خواهند افکند.
 
در این لحظات حساسی که یکی از سرنوشت‌سازترین صفحات تاریخ ایران رقم زده می‌شود، از خدا میخواهم که مرا به آنچه رضای او است هدایت کند و از طغیان زبان و دل و غلبه هوی و هوس نگه دارد و اکنون که پس از یک سکوت و بردباری طولانی و دردناک فرصت و تکلیف گفتن و افشاء کردن داده است نیز مانند گذشته ما را مدد رساند و یاری کند. مخاطب این سخن شما نمایندگان مردمید و آنگاه همه ملت ایران و بالاخره تاریخ و نسل‌های آینده که در کار ما به دقت و طلبکارانه نظر خواهند کرد و من با این توجه در محضر خدا و در حضور شما و همه کسانی که این سخن را خواهند شنید اعلام میکنم که این جناب آقای بنی‌صدر رئیس‌جمهور را دارای کفایت سیاسی برای اشغال پست خطیر ریاست جمهوری نمیدانم.
 
پیش از آنکه به دلایل متعدد خود در اثبات این ادعا بپردازم لازم میدانم اول کفایت سیاسی را که در اصل یک‌صد و دهم قانون اساسی به آن اشاره شده معنا کنم.
 
پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری
کفایت سیاسی یعنی اینکه شخص برای اداره مسئولیتی که به عهده او واگذار شده کافی و صالح باشد. فقدان کفایت سیاسی در هنگامی است که وی آن شرایطی را که برای انجام این مسئولیت در قانون اساسی معین شده فاقد باشد و کمبود یا عیبی داشته باشد که با آن صفات مقرره منافی است. اصل یک‌صد و پانزدهم قانون اساسی صفات لازم برای ریاست جمهوری را از جمله امانت و تقوا اعتقاد به مبانی جمهوری اسلامی ایران مدیر و مدبر بودن میداند هرکدام از صفات بالا که در شخصی نباشد وی برای احراز این مقام فاقد کفایت و صلاحیت است.
 
با این زمینه اکنون میتوان به بررسی وضع آقای بنی‌صدر در رابطه با مقام ریاست جمهوری پرداخت درباره عدم کفایت سیاسی آقای بنی‌صدر یعنی فقدان برخی از این صفات در ایشان برادران مطالبی قبلاً اظهار کرده‌اند که هیچ جوابی از سوی مخالفان طرح به آن مطالب داده نشده است به‌عکس برخی از مخالفان بجای آنکه دلیلی بر کفایت آقای بنی‌صدر بیاورند یا دلایل موافقان طرح عدم کفایت را رد کنند غالباً بر تکیه بر شعار و احساسات سعی کرده‌اند حقیقت را بپوشانند.
 
لازم میدانم تذکر بدهم نظر من به مخالفینی است که دیروز در آغاز طرح بحث درباره مخالفت صحبت کردند و فرصت را مغتنم شمردند تا حرفهای دل خود و حتی نظرات ویژه خود در مخالفت با جریان اسلام فقاهت را که امروز در برابر تخلفات وعدم صلاحیتهای آقای بنی‌صدر مقاومت میکند به عنوان دفاع از آقای بنی‌صدر در این تریبون گفتند.
 
 این عمل تا به آنجا عجولانه و ناشیانه انجام گرفت که اولین مخالف پیش از آنکه حتی یک کلمه درباره عدم کفایت آقای بنی‌صدر در مجلس گفته شده باشد اظهار داشت که دلایل ابراز شده مربوط به تخلف آقای بنی‌صدر است نه مربوط به عدم کفایت وی و بلافاصله ایراد گرفت که این دخالت قوه مقننه در قوه قضائیه است.
 
در اظهارات مخالفان طرح اصرار عجیبی شد که اثبات عدم کفایت آقای بنی‌صدر را به یک دشمنی شخصی با بنی‌صدر یا به یک جریان حزبی و سیاسی برگردانند و این برخلاف واقع است.
 پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری
این یک خصومت شخصی یا جریان حزبی نیست یک تکلیف شرعی و مسئولیت الهی و پاسخ به یک خواست مردمی و عمومی است. اگر نگرانی حفظ انقلاب و اسلام و لزوم ادای مسئولیت در قبال مردم نبود و ما حاضر میشدیم آقای بنی‌صدر را با همه عیوب و اشکالات تحمل کنیم و از مسئولیت الهی نمی‌اندیشیدیم یقیناً نه آقای بنی‌صدر و شاید نه همین برادران ما را به انحصارطلبی و قدرت‌گرایی و امثال این تهمت‌های مبتذل و تکراری متهم نمیکردند.
 
ما به خاطر خدا و در پاسخ به اطمینانی که امام امت ابراز میفرمودند و به خاطر مسئولیت سنگینی که در شورای انقلاب بر عهده داشتیم همواره در برابر جهت‌گیری‌های مخرب و موج فرهنگ بیگانه از اسلام که به دست آنان گسترش می‌یافت مقاومت میکردیم و این برای آقای بنی‌صدر و جناحی که وی را بهترین سنگر خود میشناخت غیرقابل‌تحمل بود و همین بود که آن‌همه اتهامات و اهانتها را به دنبال می‌آورد.
 
یکی از مخالفان طرح به عنوان دفاع از آقای بنی‌صدر اظهار کردند که مخالفان وی برکناری او از فرماندهی کل قوا را مورد بهره‌برداری قرار داده و جو را متشنج کرده‌اند و مجال سخن برای او نگذاشته‌اند.
 
این برادر محترم گویا فراموش کرده است که آقای بنی‌صدر در پاسخ به اقدام امام در برکناری وی اعلامیه‌ای داد که بااینکه سرشار از کذب و قلب حقیقت بود و در آن مردم را تحریک بر مقاومت در برابر دولت و شورش و بر هم زدن نظم عمومی کرده بود اجازه یافت که از همین تریبون مجلس خوانده و از طریق رسانه‌های گروهی در سراسر کشور پخش شود و البته پیش از آن از بسیاری از رادیوهای وابسته به شبکه تبلیغاتی صهیونیستی پخش شده بود.
 
اگر آقای بنی‌صدر در مجلس حضور ندارد هستند آقایانی که همان ادعاهای بی‌دلیل و تهمتهای ناروائی را که بیش از یک سال است آقای بنی‌صدر به استفاده از همه وسایل ارتباط جمعی و بسیاری شیوه‌های تبلیغاتی کوشیده تا بر ذهن مردم تحمیل کند و بارها در سخنرانی و مصاحبه و مطالب گفته و نوشته و کوشیده تا به خورد ذهن بسیاری از بی‌خبران دهد و البته هرگز موفق هم نشده بازهم تکرار کنند و غیرمنصفانه دیگران را شکنجه‌گر واو را فریاد کننده و دیگران را متعرض واو را مدافع جلوه دهند.
 
بله آقایان جای آقای بنی‌صدر خالی نیست به‌جز شما که بلندگویان او هستید. ایشان یک سال و نیم است میگوید و مینویسد و در مقابل جوابی متناسب با آن همه هجوم تبلیغاتی نمیشنود. ایشان همه حرفهای خود را که اکنون شما هم بخشی از آن را تکرار میکنید گفته است. ای کاش ایشان شخصاً حضور می‌یافت و هر چه میخواست میگفت تا بر شما نیز یک‌بار دیگر ثابت شود که وی حرفی که نگفته باشد ندارد و این دیگران هستند که گفتنی‌های فروخورده‌ای که برای مصلحت انقلاب و اسلام ناگفته گذاشته‌اند بسیار دارند. ما از این برادران گله‌ای نمیتوانیم داشته باشیم چرا که پذیرفته‌ایم که آنچه امروز و همیشه در مقابل خط انقلاب و اسلام راستین ایستاده و با آن درافتاده یک جریان است و این برادران اگر حتی چنانچه اظهار میکنند با آقای بنی‌صدر مخالف هم باشند نمیتوانند ربط خود را به آن جریان پوشیده نگه دارند. طیفی که امروز بر محور آقای بنی‌صدر با دولت مردمی و مکتبی مبارزه میکند شامل این عناصر نیز هست.
 
برادران مخالف با اشاره به حضور مردم در خیابانها و تشویق آقای رجائی که از آنان بنام حزب‌الله نام میبرد. این کار را خلاف مصلحت و روشی غیرمنطقی دانسته اظهار داشته‌اند که با تهییج مردم هیچ مسئله‌ای حل نمیشود. این برادران گویا فراموش کرده‌اند که مردم را آقای رجائی به خیابانها نکشانید این حضور کوبنده و قاطع مردم فقط و فقط هنر شور و انگیزه ایمانی خود آنان و صدای رسا و همیشه نافذ امام امت بود و همیشه چنین بوده است در گذشته هم هیچ عامل دیگری نمی‌توانست مردم را به حضور در صحنه وادار کند نه‌فقط امروز در گذشته هم شما نه این حرکت را به‌درستی میشناختید و نه بر آن توانائی داشتید و فرق میان امام بر حق این امت با مدعیان مبارزه سیاسی از جمله در همین است او به مردم تکیه میکند از آنها مسئولیت میخواهد به آنها اعتماد میکند برای آنها ارزش قائل میشود و مدعیان سیاست از این‌همه غافل و از خیرات آن محرومند.
 
روزی که امام به ایران آمده بودند نیز بودند کسانی که از مدعیان که امام را بر صرف وقت طولانی در اجتماعات فشرده مردم ملامت میکردند و بجای آن نشست و برخاست با سیاسیون و به قول خودشان با آدمهای حسابی پیشنهاد مینمودند. حزب‌الله که آقای رجائی از آنان تشکر کرد و باید هم میکرد همین مردم کوچه و بازار و همین عامه مردم متوسط و پائین هستند که رجل سیاسی تحقیرشان میکند، مجاهد و پیکاری و غیره هم میزند و میکشد و هم متهمشان میسازد.
 
روشنفکرنمای وابسته به شرق و غرب باران تهمت و افترا را بر سرشان میبارد در عین حال بار اصلی انقلاب بر دوش آنها است ارتش و سپاه و بسیج متشکل از آنها است و امام امت پشتیبان و مدافع آنها است و من نیز به عنوان یکی از همین مردم به آنها از همین تریبون توصیه میکنم که حضور خود را حفظ کنند و صحنه را برای دشمن خالی نکنند. آخرین نکته‌ای که در این مقدمه میخواهم بگنجانم این است که عشق به جمهوری اسلامی ما را هم مثل آن برادری که دیروز سخن گفت وادار به حراست از نهاد ریاست جمهوری و حمایت از اولین رئیس‌جمهوری میکرد همین احساس موجب آن شد که با اینکه ما آقای بنی‌صدر را از اول صالح برای احراز این مقام نمیدانستیم پس از آنکه انتخاب شد از او دفاع کردیم. اینجانب در نماز جمعه بارها و بارها از او حمایت کردم و مردم را به حمایت از او دعوت کردم و علی‌رغم آن همه فشار تبلیغاتی او نسبت به جریان خط امام عکس‌العمل نشان ندادم اما جان کلام اینجا است که وقتی وجود او با استفاده از انواع روشهای تخریبی برای همین جمهوری به صورت آفتی بی‌علاج درمی‌آید و او در مقام ریاست جمهوری بزرگترین مدعی جمهوری اسلامی و تحقیرکننده آن به بلندگوی مخالفان آن میشود آیا بازهم حمایت از او به معنای حمایت از جمهوری اسلامی است؟ نه برادر منصفانه قضاوت کنید هیچ حمایتی از بنی‌صدر ارزش واقعی و عملی حمایت امام را از او نداشت.
 
اما دیدید که امام هنگامی که پس از یک سال صبر و سکوت دردآلود مشاهده کردند که همچنان خط نفاق و ارتداد و کفر و استکبار سنگر مستحکمی در وجود آقای بنی‌صدر یافته است حمایت خود را از او سلب کردند و این را برای خود تکلیف دانستند شما به حمایت امام تا اسفند ۵۹ تکیه می‌کنید چرا به سلب حمایت امام در خرداد ۶۰ تکیه نمیکنید؟ اگر عمل امام برای ما و شما حکمت‌آمیز و قابل پیروی است چرا میان دو عمل امام فرق قائل میشوید؟ بیایید به راستی بر این انقلاب بر این مردم و بر این جمهوری بر این همه خون به‌ناحق ریخته دل بسوزانیم، اختلاف‌نظرها و دودستگی‌ها را در قضاوت‌هایی که به سرنوشت ملت ما مربوط است دخالت ندهیم و خدا را شاهد و ناظر بشماریم.
پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری
اکنون به اصل مسئله میرسیم و من دلایل خودم را در موارد زیر خلاصه میکنم. البته بعضی از این دلایل شاید به همین زبانی که من خواهم گفت یا به‌زبان دیگری گفته شده لکن دلایلی هم هست که تاکنون ذکر نشده است.
۱-  رئیس‌جمهور صلاحیت و کفایت خود را باید در احترام به نهادهای قانونی ثابت کند چرا که مشروعیت او مبتنی بر حرمت قانون اساسی است که آن نهادها بخشی از تحقق خارجی آن‌ را تشکیل می‌دهند. آقای بنی‌صدر بارها به نهادهای قانونی بی‌حرمتی روا داشته و به این طریق پایه مشروعیت خود را سست کرده است. نمونه امضاء نکردن لوایح مصوبه مجلس، اهانت به شورای نگهبان و شورای عالی قضائی متهم کردن مجلس شورای اسلامی. اهانت دائمی و مستمر به کابینه و شخص رئیس دولت، مخالفت آشکار و پنهان با سپاه پاسداران و جهاد سازندگی و دیگر نهادهای انقلابی و قانونی. وقتی رئیس‌جمهور با بی‌حرمتی به این نهادهای قانونی خود را که جزئی از مجموعه دولت است از آن جدا میکند، در حقیقت قانون اساسی را که قاعدتاً وجود خود او است سست میکند و این حد اعلای بی‌کفایتی است.
 
۲- رئیس‌جمهور بالاترین مقامی است که حفظ حرمت نظام جمهوری از او انتظار میرود تحقیر جمهوری تحقیر رئیس‌جمهوری است. آقای بنی‌صدر در یک جمله کوتاه جمهوری اسلامی و نهاد ریاست جمهوری را تحقیر میکند (این جمهوری، جمهوری‌ای نیست که من فخر کنم رئیس آن باشم) در این جمله معروف و زبانزد فقط از یک‌چیز ستایش شده و آن شخص آقای ابوالحسن بنی‌صدر است هیچ فرهنگی نمیتواند شخصی را که با بزرگ قلمداد کردن خود در عین حال مقام ریاست جمهوری و نظام جمهوری اسلامی را تحقیر میکند دارای کفایت و شایستگی سیاسی بداند.
 
۳- آقای بنی‌صدر در مقابله با کسانی که وی آنها را دشمن خود فرض می‌کرد از هیچ اقدامی ابا نکرد و حتی از اینکه رویه‌های تخریبش اساس جمهوری اسلامی و استقلال کشور را خدشه‌دار کند پروایی نورزید. شاید امروز بالاخره وقت آن رسیده باشد که بپرسیم ماجرای بحران عمومی که یکی از نزدیکان و مشاوران وی در مناظره کذایی تلویزیونی مطرح کرد واقعاً چه بود؟ سندهای افشاگرانه‌ای در این زمینه در دست است بر اساس صورت یکی از جلسات جمع مشاوران و همکاران نزدیک ایشان (که این صورت‌جلسه الآن همین‌جا موجود است) بر اساس صورت یکی از جلسات جمع مشاوران و همکاران نزدیک ایشان یکی از نقشه‌های آنان این بوده است که پس از روی کار آمدن دولتی که مجلس به آن متمایل است اما آقای بنی‌صدر او را نمی‌پسندد و با کارشکنی‌ها و مخالف خوانی‌ها جلو موفقیت او را بگیرند تا بی‌آبرو و ساکت شود و با یک جدال سیاسی‌کارها را خود قبضه کنند. رفتار شخص آقای بنی‌صدر و دوستانش در مقابله با دولت آقای رجائی قدم‌به‌قدم نشان‌دهنده همین طرح است. تقوای سیاسی و تعهد اسلامی که شرط اصلی ریاست جمهوری است چنین روشی را تقبیح می‌کند و هرگز با آن نمی‌سازد.
 
۴-  در انقلاب ما و نیز در جمهوری ما که ثمره آن بود ویژگی بارز و چشمگیری که میتوانست آن را از همه تجربه‌های مشابه ممتاز کند حقیقت‌گرایی بجای سیاست‌گرایی بود. همه‌چیز در روش و رفتار امام و خطوط سیاست داخلی و خارجی ما از چنین روشی خبر میداد. آقای بنی‌صدر در مقام ریاست جمهوری این روش را نقض کرد و سیاست‌بازی را جانشین حقیقت‌گرایی کرد. نمونه این رفتار را در ایشان میتوان به‌وضوح و تکرار دید
از آن جمله است عملکرد در زمینه‌ی مسائل مورد علاقه مردم. مثلاً پیش از ریاست جمهوری در یک حمله تبلیغاتی وعده داد که بهره بانکی را حذف خواهد کرد. بعد از ریاست جمهوری خود و دستیارش، ریاست کل بانک مرکزی، حذف بهره بانکی را که از سوی آیت‌الله منتظری مطرح شده بود عملی غیرممکن و منتهی به یک فاجعه اقتصادی نامید.
از آن جمله است موضع‌گیری در مقابل گروه‌ها و گروهک‌ها. پیش از ریاست جمهوری، مجاهدین را به نحوی محکوم کرد. پس از ریاست جمهوری که به سازمان‌دهی آنان احساس نیاز می‌کرد، آن‌ها را به خود نزدیک ساخت. کارت حمل سلاح برای آنان صادر کرد و از عناصر و سازمان‌دهی آنان برای اداره‌ی اجتماعاتی که تشکیل آن را برای مقاصد خود لازم می‌شمرد، بهره گرفت. سندی به خط و امضای رجوی در دست است که حاکی از همکاری آنان با آقای بنی‌صدر در رابطه با انتخابات مجلس شورای اسلامی و نقض طرح دومرحله‌ای و بعضی مطالب دیگر است. لحن حرف در این نامه که به خط رجوی است، خطاب به آقای بنی‌صدر جوری است که حاکی از استمرار روابط ایشان و این آقایان است. خیلی صمیمی و دوستانه پیشنهاد می‌کنند و نظر می‌دهند، سؤال می‌کنند و اعلام همکاری می‌کنند.
 
از آن جمله از موضع‌گیری او نسبت به امام، همین اواخر به ظاهر خود را به امام متعهد وانمود می‌کرد. امام را پدر و مراد خود می‌نامید و نام امام، آری فقط نام را گرامی می‌داشت، اما در عمل همه‌ی جوانب دیگر ولایت فقیه را مورد تعرض قرار می‌داد. امام از سپاه با آن لحن تجلیل می‌کرد و او سپاه را مکرراً، از جمله در ۱۴ اسفند در سخنرانی و غیره، به صراحت می‌کوبید. امام تصرف لانه جاسوسی را انقلاب دوم می‌نامید و او بارها آن را رد می‌کرد. امام قبل از عاشورا به روزنامه‌ها اعتراض کرد و بر آنان به خاطر پرداختن به مسائل تفرقه‌انگیز و تشنج‌آمیز نهیب زد و او در سخنرانی عاشورا گفت که جنگ موجب آن نمی‌شود که روزنامه‌ها محدود شوند. امام هیئت سه‌نفری را حاکم ساخت و او آن را بی‌اعتبار دانست. امام شورای عالی قضائی را معتبر و مرجع شمرد، او آن را غیرقانونی اعلام کرد. امام در اسفند ۵۹ روزنامه‌ها را موظف به سکوت و عدم تعرض به همدیگر نمود، او در اولین شماره‌ی روزنامه‌اش در فروردین ۱۳۶۰ کارنامه‌ی خود را سرشار از مطالب خلاف حقیقت و تشنج‌آمیز منتشر کرد.
 
۵- یکی از اصول اخلاقی اسلام و مصداق بارز تقوا و امانت که جزء صلاحیت‌ها و شرایط رئیس‌جمهور در قانون اساسی به شمار آمده است. صداقت و راست‌گویی است. آقای بنی‌صدر این شرط را نقض کرده و اساس کار خود را بر عدم صداقت در اظهار و در عمل نهاده است.
 
مثال، بهره‌ی بانکی است که قبلاً بارها گفته‌ام و تکرار نمی‌کنم؛ اما مثال برجسته و واضح، مسئله‌ی گارد ریاست جمهوری است. به دنبال اعتراض‌هایی که در طی عملکرد روز ۱۴ اسفند نسبت به گارد ایشان در سطح جامعه مشاهده شد، ایشان بارها حضور گارد ریاست جمهوری را منکر شد و در کارنامه‌ی خود صریحاً نوشت (مرا گاردی نیست.)
 
در اختیار این‌جانب یک پرونده‌ی قطور درباره‌ی گارد ریاست جمهوری است. این پرونده بخشی از پرونده‌ی مربوط به گارد ریاست جمهوری است که دو برابر این است و آنچه در اختیار بنده است، وجود چنان گاردی که در اوایل سال ۱۳۵۹ تشکیل شد و حتی از مربیان کره‌ای برای آموزش آن کمک گرفته شده است، مدلل می‌سازد. از آن‌ همه فقط به یک برگ اکتفا می‌کنم و بقیه در دسترس است. این نامه‌ای است که آقای بنی‌صدر در تاریخ ۲۵/۳/۵۹ نوشته‌اند: (سرکار سرهنگ سیروس پرچمدار، به موجب این فرمان -توجه به تعبیرات بکنید- از تاریخ ۱۱/۲/۵۹ به سمت مسئول گارد حفاظت ریاست جمهوری اسلامی ایران منصوب می‌گردید. ضروری است هرچه سریع‌تر نسبت به سازمان‌دهی و آموزش اقدام و از بروز هرگونه بی‌نظمی در کلیه‌ی مراسم، جلوگیری به عمل آورید. رئیس‌جمهور دکتر ابوالحسن بنی‌صدر -امضای او که پای ورقه موجود است.)
 
ایشان باوجود چنین فرمانی، این‌طور صریح در کارنامه نوشته مرا گاردی نیست. عوامل ایشان هم شروع کردند مقدمه‌چینی که بله ایشان گاردی ندارند. به دنبال شایعه‌ی مسافرت دو تن از یاران ایشان به اروپا و شاید امریکا برای مقاصدی نامعلوم، ایشان روز ۱۴ اسفند با کمال صراحت و جسارت این شایعه را مطرح کرد. برای اثبات دروغ بودن آن، آن دو نفر مشارالیه را که آقایان منصور فرهنگ و سنجابی بودند، در تریبون نزد خود فراخواند و به مردم نشان داد و حضور آنان در آن ساعت را دلیل دروغ بودن شایعه‌ی مسافرت آنان قلمداد کرد.
 
سندی در اختیار هست که مسافرت آقای منصور فرهنگ را که مضمون شایعه‌ی تکذیب شده است، مسلم می‌سازد. سند: (وزارت امور خارجه، اداره‌ی گذرنامه. خواهشمند است دستور فرمایید جهت جناب آقای دکتر منصور فرهنگ و احمد تاجیک، مشاورین ریاست جمهوری که برای انجام مأموریتی عازم کشورهای فرانسه، انگلیس، ایتالیا، آلمان غربی، اتریش و سوئد هستند، گذرنامه‌ی سیاسی صادر و روادید لازم را تهیه فرمایید. فیش مبلغ چهل هزار یال پول عوارض خروج و چهار قطعه عکس و رونوشت شناسنامه مشارالیهما پیوست می‌باشد.)
 
البته بعد، در زیرش رئیس دفتر ریاست جمهوری، آقای تقوا آن را امضا کرده‌اند. در کنار این امضا هم با خط آقای تقوا نوشته است که به اداره‌ی امور مالی ایفاد می‌گردد تا نسبت به مورد مبلغ چهل هزار ریال که بابت عوارض هست، اداره‌ی امور مالی آن را بدهند و نیز بلیت رفت‌وبرگشت را تهیه کنند.
 
در مورد شایعه‌ی اقامت ایشان در یک کاخ، بارها نوشت و گفت که من هیچ خانه‌ای از خود ندارم و در هیچ کاخی سکونت نمی‌کنم. این‌جانب خود و همه اعضای شورای انقلاب سابق و یقیناً بسیاری از مسئولان دولتی و دوستان و مشاوران و محافظان و غیرهم شک نداریم و ندارند که ایشان تا آخرین روز اقامت خود در تهران، در کاخ یکی از اعضای خانواده‌ی رژیم سابق که در مجاورت کاخ نخست‌وزیری که محل کار ایشان بود زندگی می‌کرد و با همان تزئینات و همان تشریفات که دست‌نخورده باقی مانده بود، حتی آن تابلوها و اینها هم باقی مانده بود و در ایام اقامت در دزفول نیز در کاخ سلطنتی که در پایگاه هوایی دزفول است اقامت داشت. این‌جانب در هر دو محل بارها ایشان را زیارت کرده و به آن شهادت می‌دهم. این وضع تقوا و امانت و صداقت ایشان است و آیا با این وجود کسی می‌تواند مدعی کفایت و صلاحیت لازم در ایشان باشد؟ مثال دیگر وابستگی ایشان به جبهه ملی است که بارها آن را انکار کرده‌ است و مثال‌های فراوان دیگر.
 
۶-  بی‌شک چهره‌ی منور و شخصیت والای معنوی و روحانی و هوشمندی و قاطعیت امام خمینی سنگین‌ترین وزنه‌ی انقلاب و جمهوری ماست. حضور مردم در صحنه وزنه‌ی عظیم دیگری است که دشمن را مأیوس می‌کند و نظام جمهوری اسلامی صحنه‌ی اقدام و مجاهدت امام و امت است. هم‌اکنون آیا کوشش عمدی یا سهوی در بی‌قدر کردن این عظمت‌ها به چه تعبیر می‌شود؟ به خیانت یا عدم کفایت؟ فعلاً ما به دومی اکتفا می‌کنیم.
 
اکنون به شاهکارهای آقای بنی‌صدر در این مورد توجه کنید. در مصاحبه با مجله‌ی (لوماتن) خبرنگار می‌پرسد آیا امام خمینی از این وضع نگران نیست؟ بنی‌صدر: (چرا. مسلماً. من به او نامه نوشته‌ام و در این‌باره با او صحبت کرده‌ام. امام برحسب اخبار و اطلاعاتی که دریافت می‌کند و طبق طرز فکر خاص خود عمل می‌کند. از آنچه می‌بینم و تجربه‌ای که در عمل به دست می‌آورم، این نتیجه حاصل می‌شود که امام با واقعیت تماس مستقیم ندارد. شاید هم عقیده دارد که اگر از تمام این مسائل سخن گفته شود، مردم ناامید خواهند شد.)
 
در مصاحبه با (میدل ایست) هم درباره‌ی محصور بودن اطلاعاتی امام مطالبی هست که البته این مصاحبه، از مصاحبه‌های مفصل و تکان‌دهنده است. در این مصاحبه، دو بار درباره‌ی امام صحبت می‌کند و هر دو بار می‌گوید که به امام اطلاعات نادرستی می‌دهند. در این تعبیر ایشان، امام یک فرد ساده‌ای است که آنجا نشسته است، می‌روند و به او خبر می‌دهند و ایشان هم بر طبق آن خبرها هی نظر می‌دهند. -تاریخ این مصاحبه ۸/۱/۱۳۶۰ است. - در بخش دیگری از همین مصاحبه درباره‌ی نظام جمهوری اسلامی، آقای بنی‌صدر می‌گوید: (قبلاً)، یعنی در دوران شاه، (لااقل دورنمایی وجود داشت؛ دورنماهای تمدن بزرگ، امروز حتی این هم وجود ندارد.)
در بخش دیگری از همین مصاحبه درباره‌ی حضور مردم در صحنه می‌گوید: (لطیفه‌ای در ایران جاری است؛ طالقانی از بهشت تلگرامی به امام خمینی می‌فرستد که من در بهشت با شاه ملاقات کرده‌ام، اما از شهیدان انقلاب خبری نبود.) بنی‌صدر اضافه می‌کند: (این وحشتناک، ولی گویا و پرمفهوم است.) من از ملت ایران می‌پرسم آیا در ایرانِ شما چنین لطیفه‌ای هست که مضمون آن بی‌ایمانی به خون شهدای انقلاب و در مقابل، ایمان به شاه یعنی قاتل این شهدا باشد؟ آیا این لطیفه را ذهن بی‌اعتقاد آقای بنی‌صدر به انقلاب و خون‌های شهدای انقلاب نساخته و نپرداخته است؟
 
 
۷-  رئیس‌جمهور باید حیثیت جمهوری را در خارج از کشور حفظ کند. تخلف از این کار قطعاً اگر خیانت نباشد، بی‌کفایتی سیاسی و اخلاقی و خیلی بی‌کفایتی‌های دیگری است.
 
در طول ۹ ماه گذشته، یعنی اوایل تشکیل دولت جدید و پیش از آن، بزرگ‌ترین بلندگوی تبلیغاتی علیه رژیم جمهوری اسلامی، آقای بنی‌صدر بود و شگفتا که با اصرار در مطبوعات خارج نیز درج و منتشر شد. دولت رجایی را مصیبتی بالاتر از جنگ دانستن، دولت اسلامی را یک دولت بی‌قانون معرفی کردن، این‌ها عیناً تعبیرات خود ایشان است که در مصاحبه‌های خارجی ایشان وجود دارد و در نزد من هم الآن موجود است، آزادی را در ایران به‌کلی پایمال شده وانمود کردن، شایعه‌ی شکنجه را علی‌رغم گزارش صلیب سرخ و نیز کمیسیون تحقیق در سطح عالم گستردن و خلاصه رژیم کنونی را از رژیم شاه هم بدتر معرفی کردن، جزو شاه‌بیت‌های اظهارات آقای بنی‌صدر است. به گوشه‌ای از مصاحبه با لوماتن توجه کنید:
 
آقای بنی‌صدر می‌فرمایند: (اکنون دیگر قانون وجود ندارد. چون گذشته افراد را دستگیر می‌کنند. شکنجه می‌دهند. کمیسیونی برای تحقیق در این مورد تشکیل شد و گزارش مسخره‌ای نیز تنظیم کرده‌اند. انسان هیچ حقی ندارد. او را دستگیر می‌کنند و چون زباله از بین می‌برند. قبلاً لااقل دورنماهایی وجود داشت؛ دورنماهای تمدن بزرگ، امروز حتی این هم وجود ندارد.)
 
آیا واقعاً می‌توان تصور کرد که این رئیس‌جمهور یک کشور است که درباره‌ی کشور و نظام خود سخن می‌گوید؟ ملت ایران باید بداند که آقای بنی‌صدر با این اظهارات چه کسانی را در سطح جهان خشنود می‌کرد. نامه‌ی سرگشاده‌ی آقای بنی‌صدر به امام که در آن، همه‌ی این اتهاماتِ بی‌قدر کننده‌ی جمهوری اسلامی، به اضافه‌ی نسبت تلویحی خیلی از اشکالات به شخص امام گنجانیده شده است، چگونه پخش شد و چگونه در سطح جهان منتشر گشت؟
 
در دست ما سندی هست که چگونگی انتشار آن را در سطح جهان روشن می‌کند. یکی از کارمندان روزنامه‌ی (هرالد تریبون) فاش می‌کند که در دوم نوامبر ۱۹۸۰ یک ایرانی به دفتر آن روزنامه آمد و پرسید که درج یک آگهی در روزنامه‌ی مذکور چقدر خرج برمی‌دارد؟ او نمی‌خواست که مشخص شود نامه به صورت آگهی چاپ شده و مایل بود به صورت خبر درج شود. روزنامه برای این کار مبلغ گزافی مطالبه می‌کند و وی از آن امتناع می‌ورزد. در روز ۱۶ ژانویه ۱۹۸۱ در حالی که نامه‌ای از دفتر مرکزی (هرالد تریبون) در نیویورک به دست داشت، مجدداً به آن روزنامه مراجعه می‌کند. در آن نامه دستور داده شده بود که نامه‌ی بنی‌صدر بدون دریافت وجه چاپ شود و بدین ترتیب به توصیه‌ی دفتر نیویورک آن نامه تماماً در صفحه‌ی اول روزنامه درج می‌گردد.
 پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری
(در این هنگام حجت‌الاسلام خامنه‌ای، صفحه‌ی اول روزنامه‌ی هرالد تریبون را که نامه‌ی آقای بنی‌صدر در آن چاپ شده است، به نمایندگان مجلس و حضار جلسه نشان می‌دهد.)
 
کوشش آقای بنی‌صدر در بی‌آبرو کردن جمهوری اسلامی، بی‌شک با منافع دشمنان جهانی منطبق و مورد علاقه‌ی آن‌هاست. این کمک را به کمتر از عدم کفایت سیاسی نمی‌توان به چیزی تعبیر کرد.
 
۸-  کمترین حد کفایت سیاسی آن است که محدوده‌ی مشاوران نزدیک‌تر و یاران و همکاران رئیس‌جمهور از عناصر بدسابقه و بدنام و لااقل مشکوک و مورد سوءظن پاک باشند. اینجا من لازم ندانستم در مورد اطرافیان آقای بنی‌صدر توضیحات زیادی بدهم، چرا که درباره‌ی آقای تقوا همین روزها مطالبی در روزنامه افشا شده بود. درباره‌ی آقای فضلی‌نژاد و بعضی از آقایان دیگر که آن اسناد را از وزارتخانه برده‌اند، لزومی ندارد که وقت را بگیریم.
 
۹- افشای اسرار اقتصادی کشور نیز یکی دیگر از دلایل عدم کفایت آقای بنی‌صدر است. اظهار میزان نیاز ایران به صدور نفت و میزان موجودی ارزی کشور و اظهار فلج اقتصادی از آن جمله است.
وی بی‌آنکه توجه کند که موجودی ارزی در ماه هشتم سال پایین است، (که ایشان آن‌وقت این را صریحاً اظهار کردند) نمی‌توان آن را گناه دولتی دانست که در اواسط ماه ششم بر سر کار آمده است، بلکه معلول عدم کفایت دستگاهی است که بیش از ۹ ماه بر جریان اقتصاد جامعه و بانک مرکزی مسلط است و این خود او و دوستان نزدیکش را محکوم می‌کند. دولت رجایی را و در حقیقت کشور جمهوری اسلامی را در جهان بی‌اعتبار کرد و ضربه‌ی مهلکی بر اعتبار اقتصادی ایران در جهان وارد آورد.
 
ایشان صریحاً اعلان کرد که ما چقدر ذخیره‌ی ارزی داریم، برای اینکه آقای رجایی را بکوبد و بگوید که دولت از بانک مرکزی وام گرفته و چه کرده و کم شده، در حالی‌که تنظیم پول مستقیماً مسئولیتش با دستگاه اقتصادی کشور، یعنی بانک مرکزی و وزارت اقتصاد و دارایی است و اینکه آقای مهندس سحابی دیروز گفت که بنی‌صدر سه ماه وزیر اقتصاد و دارایی بود، این خلاف است. آقای بنی‌صدر بعد از آن هم که رئیس‌جمهور شد، خودش یک کفیلی گذاشت در شورای انقلاب.
 
همان وقت با تعیین یک وزیر در شورای انقلاب مخالفت شد؛ یعنی ماها مخالفت می‌کردیم و می‌گفتیم که باید به تصویب شورای انقلاب برسد و ایشان می‌خواست خودش کسی را بگذارد. تفصیلات زیادی دارد. ایشان می‌توانست به راحتی یک اکثریت ضعیفی در شورای انقلاب پیدا کند، یعنی آقای بنی‌صدر از همان وقت در شورای انقلاب یک اکثریت ضعیف یعنی نصف به علاوه یک می‌توانست برای خودش درست کند، دست و پا کند و این کار را هم کرد مثل خیلی‌ کارهای خلاف قانون دیگر.
 
۱۰- در سی‌ام شهریور ۵۹ حمله‌ی بزرگ متجاوزان عراقی به خاک ما آغاز شد. سیزده روز قبل از آن، آقای بنی‌صدر در یک سخنرانی (۱۷ شهریور) با مشتعل کردن آتش اختلافات داخلی و با طرح مسائلی که در فارغ‌ترین اوقات نیز از یک فرد مسئول، ناروا و غیر مقبول است، منشأ یک سلسله خصومت‌های داخلی میان مردم و پیدایش جو اختلاف و کدورت شد. آیا بنی‌صدر در آن هنگام از حدوث قریب‌الوقوع جنگ مطلع بود یا نه؟ به هر تقدیر یکی از دو شق، بیهوشی و بی‌تقوایی یعنی به هر حال بی‌کفایتی بر آن منطبق است. به گمان زیاد، بنی‌صدر انتظار چنان حمله‌ای را داشت. خود ایشان یک جا تصریح می‌کند که من خبر داشتم، ولی قاعدتاً او چنان کسی است که مناقشات و درگیری‌های سیاسی برای او بر هرچیزی مقدم است؛ حتی در حال جنگ. نمونه‌ای از این روحیه را که در طول جنگ نتوانست آن را هرگز پوشیده نگه دارد، در شماره‌های متوالی کارنامه و در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های عاشورا و ۱۴ اسفند و قزوین و اصفهان و غیره به‌وضوح می‌توان دید. اکنون نمونه‌ای را که در ارتباط با حادثه‌ی سقوط بخش غربی خرمشهر عزیز است، ارائه می‌دهم.
 
در نامه‌ای که اینجانب دو سه روز قبل از این حادثه‌ی دردناک به ایشان نوشته‌ام، چنین نوشته‌ام:
 
این نامه را بنده به آقای بنی‌صدر نوشتم دو سه روز قبل از سقوط خرمشهر. همان موقع این نامه را به دفتر امام فرستادم، به [مرکز] اسناد سری مجلس شورای اسلامی فرستادم، در شورای انقلاب هم بایگانی کردم گفتم این‌ها برای ثبت در تاریخ بماند؛ و البته این را به شورای عالی دفاع هم فرستادم و آنجا هم ثبت شد. البته نامه اینجوری بود که من خدمت امام رسیدم، ایشان در پیام کوتاهی که به وسیله من به همه سران نظامی دادند چند نکته را گفتند که از جمله این بود که من مضمون فرمایش ایشان را تلگراف کردم همان شب به آقای بنی‌صدر و فرماندهان که شماره سه آن این بود: اظهار فرموده‌اند که در کار آبادان و خونین‌شهر از سوی مسئولان احساس تعلل می‌کنند. فرمودند اگر نمی‌توانید به من بگویید تا خود در این باره تصمیم بگیرم. من باید به اسلام و به این ملت پاسخ بدهم. این عین عبارت امام است که من همان‌جا بلافاصله یادداشت کردم و آمدم به آقای بنی‌صدر تلگراف کردم. آقای بنی‌صدر در جواب این تلگراف من که اول صبح به دست من رسید یک تلگراف خیلی تندی به من زدند که متن تلگراف ایشان هم موجود است و از این سؤالات و اظهاراتی که بنده کرده بودم به شدت رنجیده و ناراحت و طلبکار شدند که چرا شما چنین تلگرافی زده‌اید. من در پاسخ تلگراف ایشان یک نامه خیلی مفصلی نوشتم، این قسمت مورد نظر من اینجاست:
 
(۹- در مورد خرمشهر و آبادان نظر من این بوده و هست که باید این دو شهر را با دو گردان پیاده مکانیزه یا یک گردان پیاده و یک گردان زرهی در دو سوی این شهر، یعنی یکی در محور خرمشهر-شلمچه و دیگری در تقاطع خطوط ماهشهر-آبادان و اهواز-آبادان حفاظت کنیم. تانک‌ها در سنگر قرار گیرند و از آسیب ضد تانک دشمن محفوظ بمانند و از پیش‌روی دشمن جلوگیری کنند و برای نیروهای ضد تانک ما این فرصت را فراهم کنند که به دشمن دستبرد و آسیب وارد آورد. شما در تلگراف از من پرسیده‌اید که اگر از نیروی دیگری اطلاع دارم، چرا به شما اطلاع نداده‌ام. مایه‌ی تعجب است. نیرویی که من از آن خبر دارم، نیروی ارتش است که شما فرمانده آن هستید، بلکه نیروهای پیاده و زرهی مستقر در دزفول است که شما به قول خودتان هر روز دو بار از آن بازدید می‌کنید. من می‌گویم این نیرویی که یک ماه است به تدریج جمع شده و هنوز مورد بهره‌برداری قرار نگرفته، می‌توانست بخشی از خود را به این منظور اختصاص دهد.)
این، بخشی بود که من برای آقای بنی‌صدر نوشتم؛ و ایشان در کارنامه‌ای که همان روزها نوشته بود و به خاطر مصالحی در روزنامه‌ی انقلاب اسلامی چاپ نشد، (اگر یاد برادران و خواهران باشد، یک شماره‌ی انقلاب اسلامی بدون کارنامه درآمد؛ و سؤال شد که چرا گفتند که مصلحت نیست. البته (مصلحت نیست) را آن وقت نمی‌گفتند [اما] به هر حال چاپ نشد و معاذیری آوردند. آن نسخه‌ی چاپ نشده‌ی‌ آن کارنامه الآن در اختیار من است.) [ایشان در این کارنامه] از این حادثه، مسئله‌ی خرمشهر و تکیه‌ی ما روی این مسئله چنین یاد می‌کند: (از آبادان تلفن می‌شد که خرمشهر سقوط کرده است. سرهنگ رضوی‌فر که در خرمشهر دفاع شهر را به عهده دارد، می‌گفتند حصبه دارد و پی‌درپی می‌گفت: (شما قول داده بودید که تا امروز مرا کمک کنید و نیرو برسانید. چرا نیرو نرساندید؟ در برابر خدا و در برابر ملت مسئول هستید.) (این را از قول سرهنگ رضوی نقل می‌کند) بعد دکتر شیبانی گوشی را گرفت که جیغ و داد کند. چند تشر به او زدم و گفتم مگر نیروها در کف دست من است که به سوی تو پرتاب کنم. آن روز که باید عقل به خرج می‌دادید، ندادید. حقیقت را از مردم پنهان کردید و به فرصت‌طلب‌ها میدان دادید و آن‌ها هم تیشه را برداشتند و به ریشه‌ها زدند.)
 
(منظور ایشان مسئله‌ی کشف کودتا و گرفتن عناصر کودتاچی است که از نظر ایشان، مسئول سقوط خرمشهر یا پیش‌روی دشمن در ۸۰ کیلومتر در خاک ما آن مسئله است.)
 
کی مانده است که برای شما بفرستم؟ مرا در هیچ زمینه‌ای یاری نکردید، در همه حال و در هر کاری تا وقتی پای حیات و موجودیت خودمان در میان بود، مرا تنها گذاشتید...) و تا آخر.
 
در صفحه‌ی بعد، باز می‌نویسد: (البته اگر جنگ را هم تمام کنیم، تازه اول داستان است. مشکل‌هایی از این گنده‌تر سر راه ماست. هشدارها دادم وقتی همه‌ی این‌ها بی‌فایده شد. در ۱۷ شهریور مسئله را باز در میان گذاشتم و باز هشدار دادم. متأسفانه روز بعد (سه تفنگدار) زبان به اعتراض به صورتی که همه از آن اطلاع دارند، گشودند. جوری هم رئیس مجلس عنوان مطلب کرد که پنداری امام به او گفته است این کار را بکنید. بعد معلوم شد امام گفته است که مرا با این کار کاری نیست. خود دانید، یا بکنید یا نکنید.) (که من لازم می‌دانم اینجا شهادت خودم را بدهم: من خدمت امام رسیدم. بعد از ۱۷ شهریور، ایشان بعد از مبالغی صحبت، به من فرمودند که آقای بهشتی و آقای هاشمی چیزی نگفتند. بخشی از بعضی از خلاف‌های آقای بنی‌صدر را جواب گفتند. این تعبیر امام بود که من همان‌ وقت به این برادرها و به بقیه‌ی برادرها گفتم که نظر امام و تعبیر امام این است، ایشان این‌طوری می‌گویند. حالا توجه بکنید که این حرف‌ها کی دارد نوشته می‌شود. این حرف‌ها در لحظه‌ای است که از خرمشهر دکتر شیبانی گوشی را گرفته، جیغ و داد می‌کند که نیرو بفرستید، رضوی می‌گوید نیرو بفرستید و باید نیرو بفرستند، [اما] آقا نشسته و دارد برای ملت ایران که باید همه نیروهایشان و ذهنشان و حواسشان متوجه خرمشهر باشد که دارد سقوط می‌کند این مطلب را می‌نویسد) :
 
(... آقای رجایی رفت در همین مجلس و چنان شیر شد که گفت اگر به وزرای او توهین شود، یا جای اوست یا جای من و هرگز در کنار رئیس‌جمهور بر سر یک میز نخواهد نشست. صحیح! مدعی منتخب مردم شد. بازهم از هر سوی به من فشار آمد که دیگر دنبال نکنم ... (تا می‌رسد به اینجا) خب! خود این‌ها که این ‌جور دنبال قدرت می‌دویدند، این‌ها که می‌خواستند و می‌خواهند همه‌ی ابزار عمل قدرت در دستشان باشد، کجا هستند؟ چرا به فریاد آبادان و خرمشهر نمی‌رسند؟ (خرمشهر را ایشان گذاشته است که حالا که آقای رجائی نخست‌وزیری را گرفته است، برود به فریاد خرمشهر برسد. [در حالی که] فرمانده کل قوا هم ایشان است.) گفتند نیروی مردمی به آنجا می‌برند؛ پنج هزار، ده هزار، بعد شد ۵۰۰ تا هنوز هم نرسیده است. بله آنجا که پای خطر هست، دیگر آن‌ها نیستند.)
 
که من در همین نامه، دروغ ایشان را آشکار کرده‌ام و نوشته‌ام که نیروی مردمی را پنج هزار نفر ما فرستادیم و وارد خرمشهر شدند-ما فرستادیم یعنی بنده نفرستادم، من در اینجا به کمیته و سپاه گفتم، با مشهد تماس گرفتم، با همه‌ی‌ جاهایی که ممکن بود- و پنج هزار نفر وارد اهواز شدند که خود ما در آنجا تحویل گرفتیم و رفتند ماهشهر و خرمشهر و بودند.
 
۱۱- رئیس‌جمهور باید در جهت تحقق آرمان‌های انقلاب اسلامی بکوشد و در این زمینه توجه به خط اصلی انقلاب و رهبری آن که مورد پذیرش تمام توده‌های میلیونی کشور است، حائز اهمیت فراوان است.
 
کفایت سیاسی رئیس‌جمهور در درک صحیح پایه‌های رهبری و حرکت در جهت رهنمودهای آن تجلی می‌کند. آقای بنی‌صدر نه تنها در این جهت حرکت نکرد، بلکه عملاً در مقابل رهبری ایستاد و رهنمودهای امام امت مبنی بر خط آرامش و جلوگیری از تشنج‌آفرینی را آشکارا زیر پا نهاد. اختلاف آشکار میان روش او و رهنمودهای امام در آنچه که گذشت و بیشتر از آن، در رفتار مشهود چند ماهه‌ی اخیر او قابل تشخیص است، اما بهتر آن است که از زبان و قلم خود او هم در این زمینه سخنی بشنویم. در همان شماره‌ی کارنامه‌ی منتشر نشده چنین می‌گوید:
 
(من از امام خواستم که این گروه‌ها را یا از خود براند یا بگذارد که ما با کمک مردم آن‌ها را از سر راه برداریم، ممکن نشد. هر تصمیمی به قراری و طوری بلائی به سرش آمد که نتیجه‌ی عکس داد. این آخری که شورای دفاع باشد... (ایشان حرفش این است اینجا که این را البته بارها به زبان هم آورده بود اینجا اما این را کتباً نوشته، در نامه‌ای هم به امام نوشته. ایشان نظرش این است که هر چه رفته به امام، مصلحت‌اندیشانه پیشنهاد کرده امام با نظر خودشان یک جوری [آن را] تغییر داده که نتیجه عکس داده و معتقد است که امام کارهای او را خراب کرده.) ...روز عید فطر من نزد امام رفتم. پنجاه و پنج دقیقه در منتهای هیجان و داد و فریاد همه چیز را گفتم. بعد هم گفتم و تکرار کردم و ... و... و. متأسفانه کسانی که کارشان افساد است، هر چیزی را جور دیگر وانمود کردند. نتیجه این شد که اکنون ما یک ملت تنها شده‌ایم در برابر دشمنی که از ابتدا خود را برای چنین دشمنی آماده می‌کرده است. بعد درباره‌ی مجلس گفتم که آقا من خواهان مجلس ضعیف نیستم، ولی این مجلس ضعیف است. مجلسی که انتخاباتش در وضعی انجام گرفت که گرفت، ... (نقاط نظر ایشان با امام را توجه کنید و این‌ها را برای اطلاع مردم داشته ایشان می‌نوشته) ... که کسانی انتخاب شدند که شدند، مجلسی نیست که با احساس مسئولیت و علم و اطلاع نسبت به مسائل کشور اظهار نظر کند. در این مدت که از عمر مجلس می‌گذرد، محصول کارش، دولت رجایی است؛ که در یک نامه‌ای به امام نوشته‌ام که به نظر من مصیبت این دولت از مصیبت جنگ و تجاوز دشمن، به مراتب بیشتر است و دیگر هیچ...)
و فراوان است که دیگر نمی‌خواهم وقت را به این ترتیب بگیرم.
 
۱۲- نفی قدرت مطلقه از ویژگی‌های انقلاب ما بود، طبعاً جمهوری ما از پذیرش هر قدرت دیگری ابا و امتناع داشت و قانون اساسی ما نیز بر همین پایه، پایه‌ی شکستن قدرت و تقسیم آن میان نهادهای قانونی، شکل گرفته است. آقای بنی‌صدر، درست به‌عکس، همواره جویا و تلاش‌گرِ قدرت مطلقه بود. طبیعی بود که در برابر او مقاومت می‌شود و او این مقاومت را کارشکنی می‌نامید و جای تأسف است که کسانی هنوز هم همان سخن را تکرار می‌کنند و قولاً و عملاً به قدرت‌طلبی و قدرت‌گرایی جنبه‌ی مشروعیت می‌دهند.
 
ایشان بر خلاف صریح قانون اساسی که قوا را از یکدیگر منفک و مستقل می‌شمارد و برخلاف اصول مردم‌گرایی، معتقد بود که مجلس باید هماهنگ با رئیس‌جمهور باشد. این توهینی آشکار به مجلس و نمایندگان مردم بود که بارها از طرف ایشان تکرار می‌شد. دستگاه قضایی را که حاضر نبود آلت دست ایشان شود و کسانی را که ایشان مایلند، به مناصب عالی قضائی بگمارد، بارها متهم به فساد و عدم رعایت قانون و شرع می‌کرد و اعضای شورای عالی قضائی را که همه منتخب امام و از برجستگان روحانی بودند، به قدرت‌طلبی و فسادگرایی، متهم می‌ساخت. حتی برای حفظ قدرت مطلق از تاویل و تفسیر نادرست قانون اساسی هم دریغ نکرد. ایشان در ۱۲ فروردین ۱۳۶۰ اطلاعیه‌ای دادند و استناد کردند به نص صریح قانون اساسی و بند پنج بیانیه‌ی مورخه ۲۵/۱۲/۵۹ رهبر انقلاب که گفته‌اند (مسائل مربوط به دفاع در شورای عالی دفاع مطرح و رسیدگی می‌شود و بعد از تصویب، تصمیم‌گیری با فرمانده کل قواست و بدون این نباید در ارتباط با مسائل دفاعی تصمیمی انجام بگیرد. لازم می‌داند به‌کلیه‌ی ارگان‌ها، وزارتخانه‌ها و نهادها و سازمان‌های مربوطه دولتی و رسمی یادآور شود که کلیه‌ی فعالیت‌های تبلیغاتی، نظرات، پیشنهادها، طرح‌های سیاسی درباره‌ی جنگ تحمیلی و هرگونه اقدامی در این زمینه که به نحوی از انحاء در جهان بازتاب داشته باشد (منظورش سیاست خارجی است)، باید در شورای عالی دفاع طرح تا پس از تصویب به وسیله‌ی فرماندهی کل نیروهای مسلح، ابلاغ و به اجرا گزارده بشود.) این را ایشان به صورت اعلامیه‌ای عنوان می‌کند و استناد می‌کند؛ اولاً به قانون اساسی ثانیاً به فرمان امام.
 
در قانون اساسی راجع به شورای عالی دفاع اصلاً به صورت مستقل بحث نشده است؛ به صورت تَطَفُّلی در ضمن وظایف رهبر اشاره‌ای به شورای عالی دفاع هست که در آن اشاره، شورای عالی دفاع هیچ ‌یک از آن وظایفی را که ایشان ذکر کردند، برعهده ندارد. در فرمان مورخ ۲۵/۱۲/۵۹ امام هم عیناً همین‌طور، یعنی قبلاً امام فرمانی داده بودند که طبق آن شورای انقلاب موظف و متعهد کلیه‌ی امور مربوط به جنگ بود بعد در فرمان ۲۵ اسفند، این وظایف را امام از شورای عالی دفاع گرفتند و شورای عالی دفاع را طبق قانون اساسی معمول داشتند. ایشان یک دروغ صریح و آشکاری را در اعلامیه می‌گنجاند و به آن استناد می‌کند و مقصودش این است که آقای رجایی همان وقت یک اظهاری در زمینه‌ی مسائل بین‌المللی کرده بودند که ایشان می‌گفت این به جنگ مربوط است و شما چرا در زمینه سیاست خارجی که به جنگ حالا با یک یا دو واسطه ارتباط پیدا می‌کند، این اظهار را کرده‌اید؟ این اعلامیه‌ی ایشان و نحوه‌ی بهره‌برداری ایشان از قانون اساسی است.
 
و حتی در مقابله با مردم نیز در مصاحبه‌ای اعلام کرد که این مردمند که باید خود را عوض کنند نه من؛ یعنی مردم باید طبق نظر آقای بنی‌صدر عوض شوند. به نظر می‌رسد که تنافی این خصلت باتقوا و امانت که از اهم شرایط ریاست جمهوری است، اوضح من الشمس باشد.
۱۳- عجیب‌ترین پدیده‌ای که در رابطه با عدم کفایت ایشان قابل بررسی است، اخلال و شورشگری ایشان است. این از هر کس در یک نظام اجتماعی قابل تصور باشد، از رئیس یک دولت غیر معقول است. بارها ایشان مردم را، کارگران را، نظامیان را به مقاومت در برابر نظم موجود دعوت کرده است؛ گویا به جبران غیبت از ایران در دوران مقاومت عمومی در برابر رژیم پهلوی! تا آنجا که خبرنگار خارجی که با وی مصاحبه می‌کند، او را رئیس مخالفان دولت می‌نامد؛ ایشان هم قبول دارد. آیا این دعوت با آنچه که یکی از دوستان وی در مصاحبه‌ی تلویزیونی گفت که در انتظار یک بحران عمومی است، مرتبط است؟ این اخلال‌گری که تا آخرین نظر و سخن آقای بنی‌صدر در مقام ریاست جمهوری نیز منعکس است، لزوماً به معنای جذب گروه‌های اخلال‌گر نیز هست و فقط به معنای تحریک عناصر ساده‌ی کوچه و بازار نیست. اکنون ما شاهد آشوب‌های خیابانی‌ای در تهران هستیم که بی‌شک آقای بنی‌صدر از مسئولیت آن مبرا نیست. اگر سپرده شدن یک کشور به دست آشوب، از طریق رئیس‌جمهورش عدم صلاحیت و عدم کفایت او را نتیجه نمی‌دهد، پس چه چیز را نتیجه می‌دهد؟
 
۱۴- خصلت‌های شخصی ایشان نیز هرکدام در سلب صلاحیت‌های لازم برای رئیس‌جمهوری یک دولت اسلامی دارای نقش و تأثیر است. غرور وی که خود را اندیشه‌ی بزرگ قرن و کتاب خود را بزرگ‌ترین اثر تاریخ اسلام می‌شناسد که نوار این گفته‌ی ایشان که اتفاقاً در همین‌جا در دبیرخانه‌ی کنونی مجلس گفتند موجود است. ترفند او که به ارتش وانمود می‌کند که اگر من کنار بروم، همه‌ی شما از بین خواهید رفت و به این وسیله سعی می‌کند خود را در چشم عناصر نظامی (فرشته‌ی نجات) معرفی کند تا شاید بتواند از ارتش بدین‌وسیله به صورت یک ابزار استفاده کند. در حالی ‌که ارتش پس از حمایت امام و اعلام برادری مردم، هرگز محتاج چنین واسطه‌ای میان خود و انقلاب نبود. مقام‌پرستی او که اطرافیان متملق و چاپلوس را در دایره‌ی نزدیک به او نفوذ می‌دهد. خودبزرگ‌بینی او که معتقد است پس از امام، کسی از او مناسب‌تر برای رهبری نیست و بسی خصلت‌های منفی دیگر در او عواملی هستند که از او آدمی فاقد صلاحیت‌های لازم برای احراز ریاست جمهور مسلمانان و ریاست یک کشور در جامعه‌ی اسلامی می‌سازد.
 
چند موضوع دیگر به نظرم مهم و اساسی می‌رسید که این‌ها را نرسیدم بنویسم. یک موضوع، مسئله‌ی قرارداد پیشنهادی چهار کشور غیر متعهد است که ایشان در اعلامیه‌ی اخیر خود در مورد این قرارداد یک دروغ آشکار گفته است. این قرارداد، یک قراردادی بود که در جلسه‌ی‌ شورای عالی دفاع رو شد و اگر چنانچه آن را در اینجا من مطرح کنم و نمایندگان محترم و ملت ایران اطلاع پیدا کنند که شرایطی که در آن قرارداد به ما تحمیل می‌کرد، چه بود، همه رد خواهند کرد. دو پیشنهاد در زمینه‌ی آن قرارداد در مجلس گفته شد که آن دو پیشنهاد، یکی از سوی آقای رجایی و یکی دیگر از سوی بنده مطرح شد و پذیرفته شد که اگر این دو پیشنهاد عمل بشود، آن وقت این قرارداد قابل قبول تلقی می‌شود و ما هنوز پاسخی به آن قرارداد نداده‌ایم؛ و ایشان در این اعلامیه وانمود می‌کنند که این قرارداد وجود داشته و بنا بوده که کشورهای غیر متعهد بیایند و تعقیب کنند آن را و عزل ایشان از فرماندهی کل قوا به این کار صدمه زده و پایان آبرومند جنگ را عقب انداخته است و این یک دروغ آشکار است.
 
مسئله‌ی دیگر، یکی دو تا خاطره‌ی مهم از دوران شورای انقلاب است. یکی خاطره‌ی تحویل گرفتن گروگان‌ها از دست دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و سپردن آنان به دست شورای انقلاب است. این از جمله مسائل غوغاانگیز آن روز بود در داخل شورای انقلاب. در آن روز ما معممین شورای انقلاب، مصراً با این کار مخالفت کردیم و گفتیم که این کار را ما حاضر نیستیم و تقبل نمی‌کنیم. ایشان و بعضی دیگر از آقایان که در شورای انقلاب بودند، مصراً پافشاری می‌کردند که ما بایستی گروگان‌ها را از دانشجویان بگیریم و در اختیار شورای انقلاب بگذاریم و این چیزی بود که همان وقت هیأت‌هایی که واسطه می‌شدند، این را می‌خواستند و ایشان اصرار می‌کرد که انجام شود. خاطره‌ی دوم مسئله‌ی نصب سرپرست رادیو و تلویزیون است که یکی از دوستان خود را در آنجا نصب کرد. این‌ها هرکدام یک حادثه است؛ اما این حادثه نشان‌دهنده‌ی یک جهت‌گیری در کار آقای بنی‌صدر است؛ ایشان که این همه دم از قانون اساسی می‌زند. البته از این کارها در آن دوران بارها داشته است، من سرانگشتی می‌شمارم. یکی این مسئله است. یک مسئله، مسئله‌ی پاک‌سازی است که ایشان یک فردی را به عنوان پاک‌سازی، خودش امضاء کرد و معرفی کرد و حکم شورای انقلاب به او داد و او تمام پاک‌سازی‌های کشور را انجام داده که همان آقای فضلی‌نژاد است که در دفتر ایشان است و مسئول مراجعه‌ی به وزارتخانه‌ها هم برای آوردن پرونده‌ها، همان ایشان بود؛ و ایشان را حکم داد و به امضای شخص خودش از سوی شورای انقلاب مسئول پاک‌سازی کرد و تمام کارهایی که در پاک‌سازی در سطح کشور انجام گرفته است، جز در آموزش و پرورش که مربوط به ایشان نبود، مربوط به این آقاست. این‌ها کمیته‌های پاک‌سازی در سطح کشور به وجود آوردند و در مقام پاسخ به اعتراض‌های مردم سعی کردند بهره‌ی خودشان را بپوشانند و وانمود کردند که پاک‌سازی‌ها از سوی روحانیون یا عناصری که خودشان مخالف بودند، از سوی آن‌ها انجام گرفته است.
 
مسئله‌ی آقای فراحی هم از همین قبیل است. ایشان یک روز در شورای انقلاب حاضر شدند، در حالی که چند ساعت قبل رادیو اعلام کرده بود که آقای فراحی از سوی شورای انقلاب به سرپرستی رادیو تلویزیون منصوب شده است. ما چند ساعت بعد که در جلسه شرکت کردیم و شدیداً به ایشان اعتراض کردیم که چرا این کار را کردی؟ گفت که من رأی‌گیری کردم و تصویب شد. ما گفتیم که این مسئله مطرح نشده و تصویب نشده است. گفت من رأی گرفتم. گفتیم که از کی رأی گرفتی؟ گفت که دکتر شیبانی موافقت کرده است. گفتیم آقای دکتر شیبانی شما موافقت کردی؟ گفت نه. گفت که آقای بازرگان موافقت کرده است. آقای بازرگان آمد، ایشان هم گفت که موافقت نکرده است. بعد [معلوم شد] ایشان نشسته پای تلفن به آقای بازرگان تلفن کرده و گفته آقا بقیه موافق هستند، شما موافقید که آقای فراحی سرپرست رادیو و تلویزیون باشد؟ آقای بازرگان هم گفته بود خوب. بعد تلفن کرده به آقای شیبانی که آقا بقیه موافقند، شما هم موافقید؟ تلفنی، از دور با این زبان از اعضای شورای انقلاب موافقت گرفته. البته ظاهراً از شش نفر که با خود ایشان می‌شود هفت نفر. ما این را رد کردیم و گفتیم این رأی قانونی نیست. البته چون اعلام شده بود از سوی رئیس‌جمهور و در رادیو اعلام شده بود که آقای فراحی سرپرست رادیو تلویزیون است، شورای انقلاب مصلحت نمی‌دانست که علناً و صریحاً مخالفت کند.
 
یکی دیگر از مسائل، ماجرای نظرخواهی ایشان است در مورد محبوبیت در بین مردم که ایشان یک نظرخواهی کرده بودند که نتیجه‌اش این بود که آقای بنی‌صدر (شاید ارقام را اشتباه کنم، درست یادم نیست، ولی نسبت‌ها نزدیک به این مقدار است.) در میان ۸۰ درصد مردم محبوبیت دارد، امام ۵۳ درصد در میان مردم محبوبیت دارد و بقیه هم که جای خود دارند. ایشان این را آوردند در شورای انقلاب و گفتند که نظرخواهی ما این را نشان می‌دهد که محبوبیت من از امام امروز در جامعه بیشتر است! و همین را ایشان در یک مصاحبه‌ی خارجی گفته بود و بعد در شورای انقلاب مطرح شد. آقای بهشتی سؤال کرد که شما این را گفتی؟ گفت: (نه این یک دروغ است.) یادش نبود که خودش در شورای انقلاب این را به ما هم گفته است و از اصل قضیه اظهار بی‌اطلاعی می‌کرد.
ایشان با یک چنین معرفتی نسبت به مردم و جامعه کارهای خودش را شروع کرد و ادامه داد. بنده خیال می‌کنم با این تفصیلات، یک دهمش کافی بود برای این‌که عدم کفایت ایشان را ثابت کند. بنده شاید سه برابر آنچه گفتم، الآن مطلب اینجا حاضر دارم که می‌توانم بیان کنم. مسئله‌ی عدم کفایت ایشان یک مسئله‌ی واضح و مبین است. واقعاً اگر کسی با این همه اظهارات و دلایل و شواهد قانع نشده باشد که آقای بنی‌صدر کفایت سیاسی و صلاحیت سیاسی و اخلاقی و غیره برای احراز ریاست جمهوری ندارد، باید گفت مثلاً در این مجلس نبوده و گوش نکرده، والا اگر کسی این حرف‌ها را گوش کرده باشد و به این نتیجه نرسد، برای من قابل قبول نیست.
 
اما مطلبی که راجع به هویزه دیروز خانم اعظم طالقانی یک جمله نقل کردند، وظیفه‌ی من است که بگویم آقایان، بنده روز پانزدهم دی ماه خودم در منطقه‌ی هویزه بودم. روز ۱۵ دی روز حمله‌ به نیروهای عراقی از طرف نیروهای ما بود. اینجا من لازم می‌دانم از این تریبون از فرمانده آن لشکر، سرکار سرهنگ لطفی که آن روز شجاعانه، مؤمنانه و بی‌پروا در صفوف اول حرکت می‌کرد و دائماً در میدان جنگ از آن طرف به این طرف می‌رفت، سپاس‌گزاری کنم و یاد و نام او را نیک بدارم. افسر لایق و شجاعی دیدم در این ماجرا ایشان را. میدان جنگ بود. نیروهای ما حمله می‌کردند. نیروهای دشمن منهدم شده بودند و یک لشکر ما به تمام در خطر بود و حرکت می‌کرد.
 
البته بچه‌های سپاه هم در همان حدود، ساعت دو تا دو و نیم بعد از ظهر بود. همان بچه‌هایی که شهید شدند، آن‌ها را من دیدم که مابین هویزه و آن منطقه که خط اول بود و آن‌ها به سوی خط اول حرکت می‌کردند و می‌رفتند لب کرخه‌کور؛ یعنی این‌ها از غرب به شرق می‌آمدند، نیروی دشمن هم به‌عکس حرکت می‌کرد؛ یعنی فرار می‌کردند که به نیروهای خودشان در (دب حردان) که در غرب اهواز و در شرق این نقطه‌ای که می‌گویم قرار دارد، بپیوندند؛ که من به بعضی از برادرها گفتم نیروهای ما هم دارد پیش می‌روند؛ عجله نکنید و آن‌ها گفتند که نه ما می‌خواهیم برویم. در آن ماجرا من هیچ‌کس را مقصر نشناختم. فردای آن روز، روز شانزدهم هم تا حدود ساعت سه تا سه و نیم و بعد از ظهر من بودم که آقای بنی‌صدر هم بود و نیروهای ما به تدریج شروع کردند به ضربت خوردن؛ یعنی نیروهای عراقی، نیروی کمکی بزرگی به کمکشان آمد و نیروهای ما را از پهلو مورد هدف قرار دادند که این برای ما قابل محاسبه نبود و محاسبه نشده بود برای نیروهای ما و دستگاه اطلاعاتی ما. این بود که نیروهای ما شروع کردند به عقب‌نشینی کردن. بین ساعت سه یا سه و نیم بود که با عجله آمدم شهر که در قرارگاه آن لشکر دیگر که هست، حاضر بشوم و به آن فرماندهان و افسران تأکید کنم و سفارش کنم که از یک طرف دیگر وارد شوند. بعضی از برادرهای دیگر نظامی آمدند که مهمات دست و پا کنند و همه آن ساعت، ‌ (بینی و بین الله) تلاش می‌کردند؛ یعنی من آن کسانی را که مسئولان سطح بالا هستند، نظامی یا غیرنظامی، نیافتم که تلاش نکنند. البته در آن ساعت که من آمدم، آقای بنی‌صدر نبود؛ یا غذا می‌خورد یا نماز می‌خواند یا خوابیده بود. به هر حال نبود. یکی دو ساعتی لکن بعد که ما آمدیم، ایشان بوده آنجا. حدود چند ساعت هم آنجا بود و نیروهای ما وقتی منهدم شدند، ایشان آنجا بود. شاهد بود و بعداً آمده بود برای ما نقل می‌کرد.
 
علی‌ایﱢ‌حال، در هویزه که بچه‌های ما شهید شدند، من به طور قطع نفی نمی‌کنم، ولی من به هیچ وجه از کسانی یک تعلل عمدی، سستی عمدی، خیانت، خدای نکرده، مشاهده نکردم. چون دیروز شنیده شد که عده‌ای می‌گفتند، این کار، کار آقای بنی‌صدر است، نه. درباره‌ی آقای بنی‌صدر ما آن‌قدر اشکال و ایراد وارد و منطقی داریم که محتاج این نیستیم که با این مسئله که هیچ راه اثباتی ندارد، ایشان را متهم کنیم. این را من گناه بنی‌صدر نمی‌دانم؛ یعنی طبق تشخیص من تا آنجا که من اطلاع دارم، گناه بنی‌صدر نیست. بنی‌صدر اگر گناهی داشته باشد -که حتماً دارد- در جاهای دیگر است.
والسلام علیکم و رحمه‌الله

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در اولین کنگره‌ی بین‌المللی نهج‌‌البلاغه

تاریخ: 1360/02/29

 

بیانات در اولین کنگره‌ی بین‌المللی نهج‌‌البلاغه


بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
 
بنده با تصور یک ساعت وقت میآمدم به جلسه و طبق معمول جلسات یک ساعت را به یک ساعت و نیم هم قابل افزایش میدانستم، لکن سه ربع ساعت وقت به بنده داده شده. مسأله‌ی حکومت در نهج‌البلاغه یک مسأله‌ی بسیار گسترده‌ای است. فکر میکنم برای برادران و خواهرانی که مایلند در باب نهج‌البلاغه دست به تحقیق و مطالعه بزنند در این سه ربع ساعت عناوین موضوعات را بشود گفت، و حقیقت این است که اگر از این جلسات با این ضیق وقت بشود استفاده‌ای کرد آن استفاده را باید در کارهایی دانست که به دنبال این اجتماعات انجام خواهد گرفت. از برادر عزیزمان جناب آقای مصطفوی هم - که از یاران دیرین نهج‌البلاغه هستند - به خاطر چند دقیقه وقتی که لطف کردند متشکرم.
مسأله‌ی حکومت در نهج‌البلاغه مانند ده‌ها مسأله‌ی مهم زندگی در این کتاب عظیم به شیوه‌ای غیر از شیوه‌ی محققان و مؤلفان مطرح شده. اینجور نیست که فصلی در باب حکومت امیرالمؤمنین باز کرده باشد و با ترتیب مقدمات به نتیجه‌گیری برسد. شیوه‌ی سخن در این باب هم مانند ابواب دیگر شیوه‌ی حکیمانه است، یعنی عبور از مقدمات و قرار گرفتن بر روی نتیجه. نگاه امیرالمؤمنین به این مسأله نگاه یک حکیم بزرگ الهی است که با منبع وحی متصل و مرتبط است. دیگر آن‌ که مسأله‌ی حکومت در نهج‌البلاغه به صورت یک بحث تجریدی نیست؛ علی علیه‌السلام با این مسأله درگیر بوده، به عنوان یک حاکم سخن گفته، به عنوان کسی که با مشکلات اداره‌ی کشور اسلامی، با همه‌ی مشکلاتش، با همه‌ی مصیبتها و دردسرهایش روبه‌روست، به جوانب گوناگون این مسأله رسیدگی کرده و این برای ما که در شرائطی مشابه شرائط علی علیه‌السلام قرار داریم بسی آموزنده است. بنده با یک سیر کوتاه در نهج‌البلاغه مسائلی را به عنوان رئوس مطالب در باب حکومت یادداشت کردم، چون میترسم که وقت به شرح و بسط همه‌ی اینها نرسد، یک دور این رئوس مطالب را عنوان میکنم و بعد شروع میکنم یکی یکی را بحث کردن تا به هر جا که برسیم.
معنای حکومت در نهج‌البلاغه. ابتدا باید دید که آیا حکومت از دیدگاه امام، به معنای آن چیزی است که در فرهنگ رائج متداول جهان کُهَن و نیز جهان امروز از این کلمه فهمیده میشود فرمانروایی، سلطه، تحکم، و احیاناً برخورداری حاکم یا حاکمان از امتیازاتی در زندگی، یا نه، حکومت در فرهنگ نهج‌البلاغه مفهوم دیگری دارد. در این باب از چند سرنخ مشخص در نهج‌البلاغه استفاده میکنیم. عنوان امام و والی و ولی امر برای حاکم و عنوان رعیت برای مردم.
عنوان بعدی مسأله‌ی ضرورت حکومت است، این یک بحث است که آیا برای جوامع انسانی وجود فرماندهی و حکومت امری ضروری است یا نه؟ استنتاج از این بحث به معنای التزام به یک لوازمی در زندگی جمعی است، صرفاً به این نیست که ما قبول کنیم بله حکومت برای جامعه لازم است؛ بلکه در شیوه‌ی فرماندهی و در شیوه‌ی فرمانبری و در اداره‌ی جامعه نتیجه‌ای که از این بحث گرفته میشود مؤثر خواهد بود.
مسأله‌ی سوم و عنوان سوم منشاء حکومت است، منشاء حکومت از نظر نهج‌البلاغه چیست؟ آیا یک امر طبیعی است؟ نژاد، دوده و نسب، زور و اقتدار، اقتدار طبیعی و اقتدار مکتسب؛ یا نه، منشاء حکومت و چیزی که به حکومت یک انسان یا یک جمع مشروعیت میبخشد یک امر الهی است، یا یک امر مردمی است، یا چیزی الهی و چیزی مردمی.
مسأله‌ی چهارمی که در مطالعه‌ی این بحث در نهج‌البلاغه برای انسان مطرح میشود این مسأله است که آیا حکومت کردن یک حق است یا یک تکلیف؟ حاکم حق حکومت دارد یا موظف است که حکومت کند؟ و کدام انسانی است که میتواند یا میباید حکومت کند؟ در این‌جا هم نهج‌البلاغه بیان خاص خود را دارد و از نظر نهج‌البلاغه حکومت هم حق است و هم وظیفه است. برای آن کسی که با شرائط و معیارها و ملاکهای حکومت آمیخته است و از آن برخوردار است در شرائطی وظیفه است که حکومت را قبول کند، نمیتواند این بار را از دوش بر زمین بگذارد.
مسأله‌ی بعدی این است که آیا حکومت کردن برای فرد یا جمع حاکم یک هدف است یا یک وسیله است و اگر وسیله است وسیله‌ی چیست؟ با حکومت، حاکم به چه مقصدی میخواهد برسد و جامعه را برساند؟
مسأله‌ی ششم مسأله‌ی شورانگیز روابط والی و رعیت است، بر چه مبنایی است و بر چه اساسی؟ آیا یک حق یک جانبه است که والی و حاکم را برگردن مردم سوار میکند، یا یک حق متقابل است؟ که از جمله‌ی اساسی‌ترین و پرمعناترین و پرنتیجه‌ترین مباحث حکومت در نهج‌البلاغه این مسأله است.
مسأله‌ی هفتم مسأله‌ی مردم در حکومت است. در فرهنگ نهج‌البلاغه مردم چه کاره‌اند در یک حکومت؟ تعیین کننده‌اند؟ شروع کننده‌اند؟ اختیاردار تام‌اند؟ هیچ کاره‌اند؟ چیاند؟ و این از ظریفترین مسائلی است که در نهج‌البلاغه عنوان شده و امروز فرهنگ‌هایی که بر ذهنیت مردم در بخشها و تقسیم‌بندیهای مختلف سیاسی حاکم است هیچ کدام منطبق با فرهنگ نهج‌البلاغه نیست.
مسأله‌ی هشتم یک مسأله‌ی درجه‌ی دو هست از لحاظ اصولی، اما از لحاظ عملی باز یک مسأله‌ی بسیار پرشور و پراهمیت است: نحوه‌ی برخورد دستگاه اداری با مردم؛ چگونه باید برخورد کند؟ آیا آنها طلبکارِ از مردمند؟ آیا بدهکار به مردمند؟ اخلاق دستگاه حکومت و والی با مردم چگونه است؟
مسأله‌ی نهم باز از آن مسائل بسیار جاذب و جالب هست: رفتار حاکم با خود و در نفس خود؛ آیا از حاکم میتوان به رفتار او در سطح جامعه قانع شد و میتوان به حسن رفتار او با مردم بسنده کرد یا نه؟ ماورای نحوه‌ی ارتباط حاکم با مردم چیز دیگری وجود دارد که آن نحوه‌ی ارتباط حاکم با خود هست، زندگی شخصی حاکم چگونه باید بگذرد و نهج‌البلاغه در این مورد چه نظری میدهد؟
و بالاخره مسأله‌ی دهم شرائط حاکم. چگونه انسانی بر طبق فتوای نهج‌البلاغه میتواند بر جامعه‌ی بشری حکومت کند؟ این عناوین بحثهایی بود که در نهج‌البلاغه میشود ما مطرح کنیم و بحث کنیم. نمیدانم چقدر از وقت را گرفتیم، احتمالاً یک ربع ساعت. از اول شروع میکنیم، هر مقداری از این بحثها را که توانستیم پیش برویم بحث میکنیم، هر مقداری را که پیش نرفتیم به عهده‌ی برادران و خواهران جوان میگذاریم که در نهج‌البلاغه بگردند از این چراگاه معنا و معرفت بهره بگیرند، سررشته‌ی تحقیق و تفکر را بروند دنبالش پیدا کنند به ما و به دیگران هم بیاموزند، آن مقداری هم که من بحث میکنم باز به معنای این نیست که نقطه‌ی پایانی بر بحث گذاشته میشود، نه، صرفاً میتوان آنها را به عنوان طرح بحث فقط مطرح کرد.
مسأله‌ی اول مسأله‌ی مفهوم حکومت است. در تعبیرات رائج در زبان عربی برای حاکم این تعبیرات وجود داشته و دارد، سلطان، مَلِک. کلمه‌ی سلطان در بطن خود متضمن مفهوم سلطه در حاکم است، یعنی آن کسی که حاکم هست این از این بُعد سلطه‌گری او مورد توجه است، دیگران نمیتوانند در شئون مردم و در امور مردم دخالت کنند، او میتواند. ملک، ملوکیت، مالکیت، متضمن مفهوم تملک مردم یا سرنوشت مردم است. در نهج‌البلاغه به عنوان ملک یا سلطان هرگز از حاکم جامعه‌ی اسلامی سخنی گفته نشده، این تعبیرات در نهج‌البلاغه هست: امام، پیشوا و رهبر. مفهوم رهبر با مفهوم راهنما هم فرق دارد؛ رهبر آن کسی است که اگر جمعیتی را، امتی را به دنبال خود میکشاند خود پیشقراول و طلایه‌دار این حرکت است، مفهوم حرکت و پیشروی و پیشگامی در این خطی که مردم حرکت میکنند در کلمه‌ی امام وجود دارد.
تعبیر دیگر تعبیر والی است، والی از کلمه‌ی ولایت است و با مشتقات دیگر والی که از وِلایت با وَلایت گرفته میشود می توان به بُعد مورد نظر در این کلمه توجه کرد. ولایت در اصل معنای لغت به معنای پیوند و به هم جوشیدگی دو چیز است. لغت میگوید اتصال دو شیء به همدیگر به طوری که هیچ چیزی میان آن دو فاصله نشود. در تعبیر فارسی به هم جوشیدگی، به هم پیوستگی، ارتباط تام و تمام، این معنای ولایت است. البته برای ولایت در تعبیرات مختلف معانی مختلفی ذکر شده، ولایت به معنای محبت، ولایت به معنای سرپرستی، ولایت به معنای آزاد کردن برده، ولایت به معنای بردگی یا ارباب برده بودن، نوع ارتباطاتی که در معنای ولایت ذکر میشود به نظر میرسد که کلاً مصادیق همان پیوند و پیوستگی هستند. والی امت و والی رعیت آن کسی است که امور مردم را به عهده دارد و با آنها پیوسته است، این بُعد خاصی از مفهوم حکومت را از نظر نهج‌البلاغه و امیرالمؤمنین روشن میکند.
ولی امر. ولی امر یعنی متصدی این کار، هیچ امتیازی توی کلمه‌ی متصدی این کار خوابیده نیست. جامعه‌ی اسلامی مانند یک کارخانه‌ی عظیم تشکیل شده از بخشها، از پیچها، از مهره‌ها، از قسمتهای کوچک و بزرگ، پرتأثیر و کم‌تأثیر؛ یکی از این بخشها، یکی از این قسمتها آن قسمتی است که مدیر جامعه آن را تشکیل میدهد. او هم مانند بقیه‌ی قسمتهاست، او هم مانند بقیه‌ی اجزاء و عناصر مشکله‌ی این مجموعه است، ولی امر است، متصدی این کار است. متصدی این کار هیچگونه امتیازی را طلب و توقع نمیکند و عملاً هیچگونه امتیازی به او تعلق هم نمیگیرد؛ از لحاظ وضع زندگی، از لحاظ برخورداری‌های مادی. اگر بتواند وظیفه‌ی خودش را خوب انجام بدهد به اندازه‌ای که این وظیفه و انجام آن برای او جلب حیثیت معنوی بکند به همان اندازه حیثیت متعلق به او میشود؛ بیش از آن نه. این مفهوم حکومت در نهج‌البلاغه است. حکومت بنا بر این تعبیر در نهج‌البلاغه هیچ نشانه‌ای و اشاره‌ای از سلطه‌گری ندارد، هیچ بهانه‌ای برای امتیازطلبی ندارد.
از آن طرف مردم در تعبیر نهج‌البلاغه رعیت‌اند، رعیت یعنی آن کسانی، آن جمعی، که رعایت آنان و مراقبت آنان و حفاظت و حراست آنان بر دوش ولی امر است. البته مراقبت و حفاظت یک وقت نسبت به یک موجود بیجان است این یک مفهوم پیدا میکند، یک وقت مربوط به حیوانات است این یک معنا پیدا میکند. اما حراست و حفاظت یک وقت مربوط به انسانهاست، یعنی انسان را با همه‌ی ابعاد شخصیتش، با آزادیخواهیاش، با افزایش‌طلبی معنویش، با امکان تعالی و اوج روحیاش، با آرمانها و اهداف والا و شریفش، اینها را به عنوان یک مجموعه در نظر بگیرید. این باید با همه‌ی این مجموعه مورد رعایت قرار بگیرد. این همان چیزی است که در فرهنگ آل محمد در طول زمان مورد ملاحظه بوده و کمیت اسدی میگوید (ساتتٌ لا تمن یرا رعیتة الناس سواءً و رعیة الانعامی)، سیاستمدارانی که مراعات انسانها را مانند مراعات حیوانها به نظر نمیگیرند. یعنی انسان با انسانیتش باید مراعات بشود، این مفهوم رعیت و تعبیری از مردم در نهج‌البلاغه است.
به طور خلاصه وقتی در نهج‌البلاغه میخواهیم مفهوم حکومت را به دست بیاوریم از آن طرف نگاه میکنیم میبینیم آن‌که در رأس حکومت است والی است، ولی امر است، متصدی کارهای مردم است، یک وظیفه‌دار و مکلف بزرگ است، یک انسانی است که بیشترین بار و سنگین‌ترین مسؤولیت بر دوش اوست و در سوی دیگر انسانها قرار دارند که باید با همه‌ی ارزشهایشان، با همه‌ی آرمانهایشان، با همه‌ی عناصر مشکله‌ی شخصیتشان مورد رعایت قرار بگیرند؛ این مفهوم حکومت است، نه سلطه‌گری است، نه زورمداری است، نه افزون‌طلبی است. امیرالمؤمنین در بخشهای مهمی از نهج‌البلاغه به حیطه‌ی حکومت اشاره میکند. شاید دهها جمله در نهج‌البلاغه میتوان نشان داد که مفهوم شریف حکومت را از نظر علی بن ‌ابی طالب علیه‌السلام مشخص میکند. از جمله در ابتدای فرمان مالک اشتر ( ولاه مصر جبایة خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها)(۱) این است معنای حکومت. اگر مالک اشتر به عنوان استاندار و والی و حاکم مصر معین میشود نمیرود آن‌جا تا برای خود عنوانی و قدرتی کسب کند، یا سود و بهره‌ی مادی را به خود متوجه کند؛ میرود آن‌جا تا این کارها را انجام بدهد، سهم مردم را در اداره‌ی امور مالی کشور از آنها بگیرد، با دشمنان مردم مبارزه کند، آنها را در مقابل دشمن‌هایشان مصونیت بدهد، آنها را به صلاح نزدیک کند؛ صلاح با بُعد وسیع مادی و معنویاش که از نظر علی علیه‌السلام و در منطق نهج‌البلاغه مطرح است. شهر را و حیطه‌ی حکومت خود را آباد کند. یعنی به طور خلاصه انسانها را بسازد، سرزمین را آباد کند، اخلاق و ارزشهای معنوی را بالا ببرد، وظائف مردم و آنچه را که در جنب حکومت برعهده‌ی آنهاست آنها را استنقاذ کند و استعداء کند.
مسأله‌ی بعدی مسأله‌ی ضرورت حکومت است؛ این بحث در نهج‌البلاغه در مقابل یک جریان مطرح میشود و همیشه همین‌طور است. شاید اگر از حوزه‌ی زندگی و حکومت امیرالمؤمنین خارج بشویم دو جریان در مقابل این جریانی که میگوید حکومت یک ضرورت است و لازم است قابل فرض است. یک جریان، جریان گرایش‌های قدرتمندانه است. در یک جامعه همیشه کسانی یافت میشوند که مایلند برای خود حیثیت و قدرت فردی کسب کنند، روال عمومی جامعه را برای خودشان قبول ندارند، مایلند از ضرورت‌هایی که یک زندگی جمعی بر دوش انسانها میگذارد خودشان را خلاص کنند و تن به زیر بار قراردادهای اجتماعی و جمعی ندهند. از این گرایش‌ها همیشه در جوامع وجود داشته، امروز هم هست، در آینده هم تا وقتی که اخلاق انسانی کامل و درست همه‌گیر نشود، یک چنین گرایش‌هایی وجود خواهد داشت. اینها مانند آن جمعی هستند که در یک کشتی سوارند و مایلند در آن جایی که خودشان نشسته‌اند کشتی را سوراخ کنند. در یک قطار دارند حرکت میکنند و مایلند آن واگن یا آن اطاقی که آنها را حمل میکند در یک جایی که به نظر آنها خوش آب و هواست بایستد و اگر لازم باشد که همه‌ی قطار هم با آنها بایستد حرفی ندارند. تسلیم ضرورت‌هایی که یک زندگی جمعی بر انسان تحمیل میکند به مقتضای طبیعت اجتماعی انسان نمیشوند. این گرایش‌های قدرتمندانه و قدرت‌گرایانه به هرج و مرج منتهی میشود. علی علیه‌السلام در مقابل این گرایش میگوید (لابد للناس من امیرٍ)(۲). البته این را تصحیح کنم، آنی که در زمان امیرالمؤمنین هست آن جریان دیگر است، اگر چه چنین جریانی هم در زمان علی علیه‌السلام بوده، اما این جمله در مقابل آن جریان دیگر گفته شده. جریان دیگری که ضرورت حکومت را نفی میکند آن جریانی است که اگر علیالباطن از گرایش قدرت‌مداری و قدرت‌گرایی و زورگرایی ناشی میشود، اما علیالظاهر لعابی از فلسفه‌ای بر روی این انگیزه کشیده شده و این همانی است که در زمان امیرالمؤمنین بود.
خوارج عده‌ای صادقانه و از روی اشتباه، اما یقیناً عده‌ای از روی غرض میگفتند (لاحکم الا لله) یعنی ما در جامعه حکومت لازم نداریم. امیرالمؤمنین این کلمه‌ی (لاحکم الا لله) را برایشان معنا میکند و اشتباه آنها را به آنها نشان میدهد. باور نمیکنیم ما که اشعث‌بن‌قیس هم که رئیس خوارج است دچار اشتباه بوده و باور نمیکنیم که دستهای سیاستمدار رقیبان موذی علی علیه‌السلام در ایجاد این گرایش علیالظاهر الهی و توحیدی نقش نداشتند. اینها میگفتند (لاحکم الا لله) یعنی حکومت نمیخواهیم. منظور از حکومت نمیخواهیم، یعنی مقصود واقعی این بود که حکومت علی را نمیخواهیم. آن روزی که علی تسلیم این مغلطه‌ی واضح میشد یا تسلیم هیجان اجتماعی مردمی که ساده‌دلانه این سخن باطل را قبول کرده بودند میشد و از صحنه کنار میرفت آن وقت همانهایی که گفته بودند ما حکومت لازم نداریم مدعیان حکومت میشدند و قدم در صحنه میگذاشتند. امیرالمؤمنین میگوید نه، در جامعه حکومت لازم است. (کلمة حقٍ یراد بها باطل)(۳) این یک سخن حقی است در قرآن هم هست، (ان الحکم الا لله)(۴) حکم و حکومت متعلق به خداست فقط، اما این به معنای این نیست که جامعه یک مدیر نمیخواهد. (نعم، انه لاحکم الا لله و لکن هؤلاء یقولون لا امرة الا لله) اینها میخواهند بگویند اداره‌ی جامعه را هم خدا خودش باید بیاید بکند و هیچکس غیر از خدا حق ندارد مدیر جامعه باشد، یعنی جامعه بلا مدیر بماند. (و انه لا بد للناس من امیرٍ برٍ او فاجرٍ) این یک ضرورت اجتماعی است، یک ضرورت طبیعی و انسانی است که جامعه احتیاج دارد به یک اداره کننده‌ای، به یک مدیری، یا مدیر خوب یا مدیر بد، مسأله‌ی خوب و بد بودن مدیر مسأله‌ی بعدی است، ضرورت زندگی انسان ایجاب میکند که یک مدیری وجود داشته باشد. (لاحکم الا لله)ای که اینها میگفتند در حقیقت میخواستند حکومت علی را که از آن ناراضی بودند نفی کنند، در حالی که (لاحکم الا لله) اندادالله را نفی میکرد، حاکمیت در عرض حاکمیت خدا و رقیب حاکمیت الله را نفی میکرد. حاکمیت علی حاکمیتی در عرض حاکمیت خدا نبود، محو در حاکمیت خدا بود، در طول حاکمیت خدا بود، سرچشمه گرفته‌ی از حاکمیت الله بود و امیرالمؤمنین این مسأله را روشن میکند. در یک اجتماع اگر حکومتی با این وضع یعنی منشاء گرفته‌ی از حاکمیت الله وجود داشته باشد آن وقت است که هر حرکتی که نشان‌دهنده‌ی مفهوم انحرافی (لاحکم الا لله) باشد یک حرکت ضد علوی است، یک حرکت ضد الهی است و امیرالمؤمنین با حرکات ضد علوی و ضد الهی آن روز با قاطعیت تمام برخورد کرد. خوارج را امیرالمؤمنین به شدت کوبید، همچنین آن کسانی را که اگر چه این جمله را نمیگفتند اما همان راه را میرفتند.
و اما مسأله‌ی سوم، یعنی منشاء حکومت. در فرهنگ رائج انسان در گذشته و حال، منشاء حکومت زور و اقتدار است. تمام فتوحات و لشکرکشیها به این معناست، همه‌ی سلسله‌هایی که جایگزین سلسله‌های پیش از خود میشدند در حقیقت همین داعیه را داشتند. اسکندر که ایران را فتح کرد یا مغول که به بهانه‌ای به سراسر این منطقه سرازیر شدند حرف حسابشان جز این نبود، چون میتوانیم پس پیشروی میکنیم. چون قدرت داریم پس میگیریم و میکشیم. در طول تاریخ حرکاتی که سازنده‌ی تاریخ حکومت‌هاست همه نشان‌دهنده‌ی همین فرهنگ است. از نظر حاکمان و نیز از نظر محکومان ملاک حکومت و منشاء حکومت زور و اقتدار بوده. البته آن روزی که پادشاهی یا سلسله‌ای میخواست بر سرکار بیاید، یا آنگاه که بر سر کار میآمد وجه حکومت خود را صریحاً زور بیان نمیکرد. حتی چنگیزخان مغول هم به بهانه‌ای به ایران سرازیر میشد، اما حقیقت مسأله این بوده و امروز هم هست. امروز بازی ابرقدرتها به معنای تسلیم آنها در برابر فرهنگ زورمداری است، آنهایی که کشورها را به جبر و عنف میگشایند، آنهایی که هزاران کیلومتر دور از خاک خود وارد خانه‌های مردم میشوند، آنهایی که سرنوشت ملتها را بدون اراده‌ی آنها و خواست آنها در دست میگیرند، اگر چه نه به زبان اما در عمل ثابت میکنند و اذعان میکنند که معتقدند به این‌که منشاء حاکمیت زور و اقتدار است. البته در کنار این چیزهای دیگری هم وجود دارد، این فرهنگ غالب است. افلاطون ملاک حکومت را فضل و فضیلت میداند، حکومت افاضل؛ اما فقط نقشی بر روی کاغذ است، بحثی در کنج مدرسه است. در دنیای جدید دموکراسی یعنی خواست مردم و قبول و اذعان اکثریت مردم ملاک و منشاء حکومت شمرده میشود، اما کیست که نداند که ده‌ها وسیله‌ی غیر شرافتمندانه به‌کار گرفته میشود تا خواست مردم آنچنان که زورمداران و قدرت‌طلبان میخواهند هدایت بشود؛ بنابراین میتوان در یک جمله گفت که در فرهنگ رایج انسانی از آغاز تا امروز و از امروز تا آن زمانی که فرهنگ علوی و فرهنگ نهج‌البلاغه بتواند بر زندگی انسانها پرتوافکن بشود منشاء حاکمیت را اقتدار و زور دانسته و لاغیر.
اما امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه منشاء حکومت را این چیزها نمیداند و خود او هم در عمل این را ثابت میکند. از نظر علی علیه‌السلام منشاء اصلی حکومت یک سلسله ارزشهای معنوی است؛ آن کسی میتواند بر مردم حکومت کند و ولایت امر مردم را به عهده بگیرد که از یک خصوصیاتی برخوردار باشد. نگاه کنید به نامه‌های فراوان علی علیه‌السلام به معاویه و به طلحه و زبیر و به عاملان خود و به مردم کوفه و به مردم مصر، نامه‌های فراوانی که اگر یکیاش را هم بخواهیم اینجا بخوانیم وقت زیادی را خواهد گرفت. او حکومت را و ولایت امر مردم را ناشی از یک ارزش معنوی میداند، اما فقط این ارزش معنوی هم کافی نیست برای این‌که انسان فعلاً و عملاً حاکم و والی باشد، بلکه مردم هم در اینجا سهمی دارند و آن بیعت است. امیرالمؤمنین در هر دو بخش تصریحاتی دارد که متأسفانه نمیخواهم وقت را حالا به این بگذرانم. آنچه درباره‌ی اهل بیت آمده آن را هم اضافه کنید به نامه‌های امام به رقبای حکومتش در آن زمان که اشاره کردم، در کنار این، آن بیاناتی که درباره‌ی اهل بیت وارد شده همچنین میتواند آن ارزشهای معنوی که ملاک حکومت هست اینها را بیان کند و مشخص کند. اما فقط این نیست، بلکه بیعت هم شرط است. (انه بایعنی القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیهم فلم یکن للشاهد عن یختار و لا للغائب عن یرد و انما الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجلٍ و سموه اماماً کان ذلک لله رضی)(۵) اگر مهاجر و انصار جمع بشوند و کسی را پیشوای خود بدانند و به امامت او گردن بنهند خدا بر این راضی است. بیعت منجز کننده‌ی حق خلافت است؛ آن ارزشها آن وقتی میتواند فعلاً و عملاً کسی را به مقام ولایت امر برساند که مردم هم او را بپذیرند و قبول کنند، که این مسأله در باب نقش مردم در حکومت باز مورد توجه قرار میگیرد.
مسأله‌ی بعدی که در نهج‌البلاغه باز بسیار حائز اهمیت است این مسأله است که آیا حکومت یک حق است یا یک تکلیف؟ و امیرالمؤمنین به طور خلاصه و مجمل حکومت را هم یک حق میداند هم یک تکلیف. اینجور نیست که هر کسی که برایش شرائط تولیت امور مردم فراهم شد و توانست به نحوی با کسب وجاهت، با تبلیغ، با کارها و شیوه‌هایی که معمولاً طالبان قدرت خوب بلدند آن شیوه‌ها را انجام بدهند، به هر نحوی توانست نظر مردم را جلب کند، این بتواند حکومت کند. حق متعلق به کسان معینی است، این به معنای این نیست که یک طبقه، طبقه‌ی ممتازند. در جامعه‌ی اسلامی همه فرصت و میدان دارند که خود را به آن زیورها بیارایند؛ همه میتوانند آن شرائط را برای خود کسب کنند. البته در دوران بعد از پیامبر اکرم یک فصل استثنائی وجود دارد، اما نهج‌البلاغه بیان خودش را به صورت عامی ارائه میدهد و به این حق بارها و بارها اشاره میکند. در اوائل خلافت در خطبه‌ی معروف شقشقیه (ان محلی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر)(۶) جایگاه من در خلافت جایگاه میله‌ی گرداننده‌ی سنگ آسیاب است. در هنگامی که جمع شدند شورای شش نفری با عثمان بیعت کردند (لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری)(۷) یعنی ای مردم! یا ای مخاطبان من، خود شما میدانید که من از همه کس به حکومت و خلافت اولیترم. یک حق معتقد است؛ این چیزی است که در نهج‌البلاغه واضح است. البته دنبالش بلافاصله (و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جورُ الا علی خاصه) مادامی که فقط به من ظلم میرود من صبر میکنم، تسلیمم، مادامی که کارها بر محور خود انجام بگیرد من در خدمتم، عین همان بیانی که در آغاز خلافت ابیبکر هم، یعنی نسبت به آن دوران هم ایشان بیان فرمودند. (فامسکتُ یدی حتی رأیتُ راجعةً الناس قد رجعت)(۸) اول دست از بیعت شستم، تسلیم نشدم، بیعت نکردم، اما دیدم حوادثی دارد به وقوع میپیوندد که مصیبت آن حوادث برای اسلام و برای مسلمین و برای شخص علی صعبتر و غیرقابل تحملتر است از مصیبت از دست رفتن حق ولایت؛ بنابراین ولایت را یک حق میداند و این جای انکار نیست. خوب است همه‌ی مسلمانها به این مسأله با چشم واقع‌بینی نگاه کنند؛ این کاری به بحث غوغایی و جدال‌انگیز شیعه و سنی ندارد. ما امروز معتقدیم که در آفاق عالم اسلامی باید برادران شیعه و سنی با هم و برای هم و در جوی مهربان زندگی کنند و اخوت اسلامی را از همه‌ی چیزها بالاتر بدانند، و این یک حقیقت است. امروز وظیفه همین است، همیشه وظیفه همین بوده، اما یک بحث علمی و اعتقادی در نهج‌البلاغه این را به ما نشان میدهد. ما نمیتوانیم چشممان را روی هم بگذاریم و آنچه را که نهج‌البلاغه با صراحت دارد میگوید این را ندیده بگیریم. امیرالمؤمنین حکومت را یک حق میداند، همچنانی که یک وظیفه نیز میداند. یعنی آن روزی که اطراف علی را میگیرند (فما راعنی الا و الناس کعررف الضبع الی ینثالون علی من کل جانب حتی وطیء الحسنان و شق عطفای)(۹) مردم آنچنان انبوه بر من گرد آمدند که فرزندان مرا در زیر پاهای خود لگدمال کردند. مردم مشتاقانه، نیازمندانه، از علی میخواهند که به نیاز آنها پاسخ بگوید، امیرالمؤمنین برای حکومت یک شأن واقعی قایل نیست، حکومت برای علی یک هدف نیست همچنانی که در بحث بعدی باید روشن بشود، اما با این حال حکومت را میپذیرد به عنوان یک وظیفه، و می‌ایستد و از آن دفاع میکند. (فلو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود ناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم‌ لالقیتُ حبلها علی غاربها و لسقیتُ آخرها بکأس اولها و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطه عنز)(۱۰) باز هم برای من حکومت ارزشی ندارد، باز هم حاضر نیستم برای به دست آوردن یک مقام، یک جاه از ارزشها بگذرم. باز هم حاضرم با همان جام نخستین این جمع را سیراب کنم، همچنانی که روز اول کنار نشستم باز هم کنار بنشینم. مؤکداً میگوید (دعونی والتسموا غیری)(۱۱) مرا بگذارید به سراغ دیگران بروید، اما وقتی احساس میکند که وظیفه است، احساس میکند زمینه آماده است و او میتواند این نقش عظیم و اساسی را بر عهده بگیرد، آن وقت قبول میکند.
مسئله بعدی این است که آیا حکومت برای علی یک هدف است یا یک وسیله است؟ خط اساسی فاصل میان حکومت علی و حکومت دیگران همین است، که حکومت برای علی هدف نیست، یک وسیله است آن هم برای آرمانهای معنوی.
متأسفانه از نظر من البته وقت تمام است. من خواهش میکنم محققان نهج‌البلاغه را برای این زمان بسیار قدر بدانند. حقیقت این است که اگر ما امروز داریم هزاره‌ی نهج‌البلاغه را میگیریم باید بدانیم که از این هزار سال اقلاً نهصدوپنجاه سال نهج‌البلاغه در انزوا و سکوت باقی ماند. جز دانشوران و خواص کسی نامی از نهج‌البلاغه نمیدانست. پنجاه سال - احتیاطاً میگویم پنجاه سال - اولین ترجمه‌ای که در این زمان شده، که من از آن مترجم روحانی محترمی که اول بار نهج‌البلاغه را بازاری کرد، داد دست مردم، آقای سید علی نقی فیض الاسلام قدردانی میکنم. من نمیدانم ایشان کجا هستند و چه میکنند، تا حالا هم ایشان را من زیارت نکردم، اما این کار، کار مهمی بوده. نهج‌البلاغه آمد توی بازار، آمد توی دست مردم، مردم نمیدانستند که نهج‌البلاغه‌ای هم هست؛ جملاتی از نهج‌البلاغه، بیشتر در مذمت دنیاست، بیشتر در تزهید است، بخشهای کمی از اخلاق و دیگر هیچ. بعد از آن تدریجاً نهج‌البلاغه دست به دست گشته. کسانی شرح نوشتند، کسانی برداشتهای خودشان را به نام شرح نوشتند، همه‌ی این زحمات ارجمند است، همه قابل تقدیر است، اما در حکم صفر است. همان‌طوری که حالا برادران ما این‌جا گفتند درست است، نهج‌البلاغه یک ترجمه‌ی کامل ندارد، یک شرح و تفسیر ندارد، تبویب ندارد و فصل‌بندی و باب‌بندی، به جز این فهرست بسیار ارجمندی که برادر عزیزمان، محقق و استاد عالیقدر جناب آقای مصطفوی برای نهج‌البلاغه تنظیم کردند کاری در این حد و در این مایه برای نهج‌البلاغه انجام نگرفته. نهج‌البلاغه‌ی با این عظمت این همه مورد اغماض و در حقیقت مورد تحقیر قرار گرفته. برگردید به نهج‌البلاغه. فضلا و صاحبنظران و اندیشمندان کارهای خودشان را بکنند، اما جوانها منتظر فضلا و اساتید و پیشروان اندیشه و علم و ادب نمانند؛ نهج‌البلاغه را از ابعاد گوناگون مورد نظر قرار بدهید، فصل‌بندی کنید، به آنها بپردازید، جمعها و لجنه‌ها تشکیل بدهید و البته بنیاد نهج‌البلاغه - که رحمت و فضل خدا بر کوشش کوششمندانی که این بنیاد را تشکیل دادند و توفیق خدا یار آنها - میتواند یک محوری و مرکزی باشد. از خدای بزرگ درخواست میکنم بحق روح پاک مقدس علی ما را در این کوشش موفق بدارد. قطعنامه‌ی کنگره را برادران عزیزمان میخواهند بخوانند، از همه‌ی برادران و خواهران خواهش میکنم که بنشینند این قطعنامه را که حتماً متضمن نکاتی هست بشنوند و ما هم این بحثها را حالا اگر توفیق پیدا کردیم توانستیم بعد سرجمع میکنیم میدهیم به این برادرها، که آنچه نگفتیم، نشد این‌جا گفته بشود بعد به نظر و دید برادران و خواهران ان‌شاءالله برسد.
 
والسلام علیکم و رحمةالله
 
۱) نامه: ۵۳
۲) خطبه‌ی: ۴۰
۳) خطبه: ۴۰
۴) انعام: ۵۷
۵) نامه: ۶
۶) خطبه: ۳
۷) خطبه: ۷۴
۸) نامه: ۶۲
۹) خطبه: ۳
۱۰) خطبه: ۳
۱۱) خطبه: ۹۲

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

گفتگو پیرامون شهادت استاد مطهری

تاریخ: 1363/02/10

 

گفتگو پیرامون شهادت استاد مطهری


متن گفت‌و‌شنود دکتر غلامعلی حداد عادل با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۶۳ که در پنجمین سالگرد شهادت استاد مرتضی مطهری و درباره‌ی ابعاد شخصیت ایشان انجام شده است.
 

 


حداد عادل: بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم.
جناب آقای خامنه‌ای در سالروز شهادت استاد بزرگوار آقای مطهری هستیم؛ بیش از پنج سال از پیروی انقلاب اسلامی و دقیقاً پنج سال از شهادت آن استاد بزرگوار میگذرد. در این پنج سال جمهوری اسلامیِ ما شاهد تحولات گوناگونی بوده؛ بسیاری از تجربه‌های نو پیش آمده، بسیاری از افکار و اندیشه‌ها در عمل به محک خورده، بسیاری از افراد و احزاب جذر و مدهایی داشته‌اند و در این پنج ساله شاید به اندازه‌ی پنجاه سال تجربه‌ی عملی و فرهنگی و فکری برای دست‌اندرکاران این نظام فراهم آمده. پیشنهاد شده در این پنجمین سالگرد شهادت استاد با حضرت‌عالی گفت و شنودی صورت بگیرد در خصوص استاد مطهری و مخصوصاً در پرتو این تجربه‌ی پنج ساله خصوصاً آنچه برای جنابعالی در مقام ریاست جمهوری و سایر مسؤولیتهایی که داشتید، اشرافی که داشته‌اید بر مسائل این پنج ساله‌ی اخیر یک نگاهی دوباره به زندگی استاد و به شخصیت استاد صورت بگیرد. اگر جنابعالی اجازه بفرمائید طرح بعضی سؤالات بشود و استفاده بشود از بیان جنابعالی.

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم. برای من از دو جهت این مذاکره مطلوب و دلنشین است؛ اوّلاً از این جهت که ذکر آن شهید عزیز و آن استاد بزرگوار - که بخش مهمی از فضای ذهنی من پر از خاطرات گرانقیمت آن بزرگوار هست - برای من لذتبخش است. ثانیاً از این جهت که جنابعالی بیان کردید و کاملاً هم درست است، که ما در پرتو تجربیات چند ساله میتوانیم چهره‌ی این استاد بزرگوار را خیلی روشنتر و بی‌ابهامتر از همیشه مشاهده کنیم و این فرصت برای بازنگری و تدبّر درباره‌ی این چهره‌ی ارزشمند اسلامی هست. به خصوص که این گفتگو با شما انجام میگیرد، که شما جزو افرادی بودید که شهید مطهری را به معنای واقعی کلمه می‌شناختید. بد نیست من این را هم یادآوری کنم، شاید نمی‌دانم قبلاً هم به شما گفتم یا نه که من اول‌بار اسم شما را هم از شهید مطهری شنیدم، به مناسبت مقاله‌ای که در یادنامه‌ی علامه‌ی امینی شما نوشته بودید - که مقاله‌ی بسیار خوبی هم بود - و خب شما جزو کسانی بودید که در شهادت استاد به سیاه کردن جامه اکتفا نکردید، واقعاً قلباً عزادار و مثل بسیاری از علاقمندان و آشنایان آن عزیز قلباً عزادار بودید؛ و چیزهای خیلی زیادی را قاعدتاً از این بزرگوار میدانید به مناسبتی که با ایشان نزدیک بودید. خیلی خوب است که این مذاکره را شروع کنیم و شاید این گفتگو یک مقدمه‌ای باشد برای یک بازنگری مجدد در شخصیت این استاد عزیز که به صورت منطقی و دقیق و با استفاده از خاطراتی که از ایشان هست و کتابهایی که هست واقعاً یک {شخصیت }شخصیت نگاری واقعی و صحیحی از ایشان به طور کامل انجام بگیرد.
 

 


حداد عادل: جنابعالی میدانید که آقای مطهری یک شخصیت جامع بودند و شخصیت ایشان ابعاد گوناگونی داشت. ایشان به عنوان یک روحانی - روحانی مبارز - در درجه‌ی اول شناخته شده بودند، فقیه بودند، فیلسوف بودند، استاد دانشگاه بودند، نویسنده بودند، خطیب و اهل منبر بودند؛ برای بنده بسیار مغتنم است که نظر جنابعالی را در این خصوص بدانم که از نظر شما تأثیر کدام یک از ابعاد شخصیت ایشان در جامعه‌ی ما بیش از بقیه‌ی ابعاد بوده و در درجه‌ی اول شما وقتی نام آقای مطهری به میان می‌آید {ذهنتان }ذهنتان سراغ کدام یک از جنبه‌های شخصیت آقای مطهری میرود؟

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: تصور من این است که مرحوم آیت‌الله‌مطهری رضوان‌الله‌علیه به عنوان یکی از چهره‌هایی که در احیاء تفکر اسلامی بیشترین نقش را داشتند و جزو یکی از پرچمداران این بینش نوین اسلامی و طرح دوباره‌ی اسلام در فضای فرهنگ امروزی جهان باید به شمار بیاید. همین‌طور که میدانیم از صدوبیست سال یا صدوبیست، سی سال، سی، چهل سال پیش به این طرف متفکرینی پیدا شدند که اینها درصدد طرح دوباره‌ی اسلام و مطرح کردن معارف اسلامی در میان هیاهوی تبلیغاتی فرهنگ غربی - که فرهنگ جدید و مدرن به حساب می‌آمد - بودند؛ که از این قبیل شخصیتهای معروف مثل سیدجمال‌الدین شناخته شدند. اینها را نسلهای امروز به عنوان مصلحین اجتماعی و مبارزین بزرگ و چهره‌های فکری و سیاسی و انقلابی اسلام میشناسند؛ که همه‌ی این خصوصیات را شما در سیدجمال مشاهده میکنید. هنر بزرگ سیدجمال در مبارزه‌ی سیاسی او نبود، بلکه هنر بزرگ او در این بود که اسلام را به عنوان یک دین زنده و به عنوان یک مایه‌ی زندگی و به عنوان یک مکتبی که یک نظام اجتماعی را در خودش دارد دوباره مطرح میکرد. تمام تلاش سیدجمال و حرکت او در آفاق اسلام از شرق تا غرب برای همین بود که میخواست این دوباره‌نگری به اسلام را در جوامع اسلامی زنده کند، و آن حالتی را که در گذشته - سالیان دراز - بر افکار صاحبنظران اسلامی تحمیل شده بود - حالت خمودگی اسلامی - این را از بین ببرد. ما در میان متفکرین ایرانی و غیرایرانی - چه عرب، چه هندی و غیر اینها شاید تُرک - شخصیتهایی داشتیم که این خط را دنبال میکردند؛ چهره‌های معروفی که بعضی از مؤلفین، بعضی از شعراء، بعضی از فلاسفه در این عصر جدید از این قبیل هستند. من وقتی که نگاه میکنم به این چهره‌های شناخته شده‌ی این ردیف، این روال، مرحوم شهید مطهری را یکی از برترین اینها به حساب می‌آورم؛ علت هم همین جامعیتی است که شما به آن اشاره کردید. این مرد یک فقیه بود، یعنی اسلام را وقتی میخواست تبیین کند و مسائل اسلامی را بیان کند از خودش چیزی مایه نمیگذاشت. اسلام را میشناخت، فقه اسلامی را بلد بود و همان‌طور که میدانید فقه اسلامی به معنای شیوه‌ی استنباط احکام از منابع اولیه اسلام - یعنی کتاب و سنت - است، و فقیه آن کسی است که این شیوه‌ی استنباط را بلد است؛ و درسی هم که برای فقاهت در حوزه‌ها خوانده میشود در حقیقت درس آشنایی با این شیوه است. خب مرحوم مطهری یک مجتهد بود، یعنی این شیوه را به خوبی بلد بود. اینجور نبود که به دام افکار التقاطی شرقی یا غربی بیفتد، همچنانی که بسیاری از متفکرین مصلح و طرفدار تجدید حیات دوباره‌ی اسلام در آن دام افتادند. یک فیلسوف بود - یعنی با معارف عمیق و استدلالی اسلام آشنا بود - یک سخنور بود - یعنی میتوانست همه‌ی آنچه را که بلد است به زبان بیاورد - یک نویسنده‌ی بسیار خوب بود - یعنی میتوانست همه‌ی آنها را بنویسد - تمام این جنبه‌هایی که جنابعالی اشاره کردید واقعاً ابعاد یک شخصیت زبده‌ی برجسته بود که میتوان او را یکی از متفکرین و یکی از پرچمداران احیای تفکر اسلامی به شمار آورد.
 

 


حداد عادل: یعنی حضرت‌عالی همه‌ی اینها را دستِ هم در خدمت آن احیاء تفکر اسلامی میدانید، بعد مانند ابعاد یک چندوجهی که کل آن احیاء تفکر اسلامی است این همین؟

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: یعنی آن شخصیتی که میتواند به عنوان یک مصلح، یک متفکر، یک مجدد به حساب بیاید این شخصیت طبعاً این ابعاد را باید داشته باشد. ما خب شما کاملاً آشنا هستید با چهره‌های معروف نوآور جهان اسلام، میدانید دیگر اینها غالباً یک جاهایی اشتباه کردند. معارف اسلامی را نفهمیدند، بعضی به دام تفکرات چپ افتادند، بعضی به دام تفکرات غربی افتادند، بعضی به دام تفسیر به رأیهایی از اسلام را افتادند. خب بعضی از متفکرین هندی - همان‌طور که میدانید - تفسیرشان به جوری بود که خودِ سیدجمال‌الدین‌اسدآبادی را وادار کرد به عکس‌العمل و مقابله؛ اینها همه‌اش بر اثر عدم آشنایی با معارف اسلامی بود.
این بزرگوار تمام این آشنایی را داشت. اشتباه آنها بر اثر عدم آشنایی بود بله، و این آشنایی را ایشان به طور کامل داشت در جنبه‌ی فقه، در جنبه‌ی معارف اسلامی.
 

 


حداد عادل: بله. آقای مطهری را گاهی بنده به دیده‌بان جبهه‌ی اعتقادی اسلام تشبیه میکنم از بعضی جهاتِ خصوصیاتی که ایشان داشت. که یک دیده‌بان در جبهه کارش این است که خطرها را شاید زودتر از بقیه تشخیص میدهد و میبیند، و ایشان را بنده معتقدم تخصصی داشتند در خطرشناسی، و از جمله صحبتهایی که

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: به هشدار
 

 


حداد عادل:  بله، بله؛

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: صریحاً هشدار دادن و ملاحظه نکردن.
 

 


حداد عادل:  بله و خیلی با جرأت. از جمله تک جمله‌هایی که از ایشان شفاهاً شنیدم و در جایی ندیدم که نوشته باشند این جمله است که ایشان میفرمودند که فاصله‌ی زمانی میان مشروطیت تا شهریور ۱۳۲۰ خطرناک‌ترین دوران برای اسلام در ایران بوده از آغازی که اسلام به ایران آمده تا امروز. ایشان معتقد بودند هیچ دوره‌ای برای اسلام خطرناکتر از این دوره در ایران پدید نیامده. من میخواستم که نظر جنابعالی را درباره‌ی این اعتقاد ایشان بدانم و اگر شما معتقدید نظر خودتان را بیان کنید، یعنی تحلیل بکنید که چرا مرحوم مطهری چنین عقیده‌ای داشت؟

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: بله. البته خب شهید مطهری تاریخ را خوب میدانست و دوره‌های مختلف تاریخی کشور ما را از بعد از اسلام ایشان یقیناً مطالعه کرده بودند و میدانستند، و آدمی هم نبود ایشان که بی‌حساب و بی‌مطالعه حرف بزند؛ میخواهم من این را قرینه بگیرم که ایشان در هنگامی که این جمله را میگفتند به یاد دوران مغول مثلاً بودند. دوران مغول یکی از آن دورانهای فوق‌العاده سخت است برای عالم اسلام؛ میدانید آنچه که در دوران مغول عالم اسلام از دست داد چیزی نیست که در ظرف یک قرن و دو قرن و سه قرن ممکن باشد برگردد و من شک دارم که آیا تا الان هم ما از لحاظ به دست آوردن منابع اصیل فکری اسلامی - که در حمله‌ی مغول از دست رفت - آیا توفیق داشتیم که آن را به یک کیفیتی جبران کنیم یا توفیق نداشتیم؟ شاید اگر حمله‌ی مغول پیش نمی‌آمد و این همه کتابخانه و این همه عالِم و این همه کتاب از بین نمیرفت ما یک چیزهایی امروز داشتیم که در سرنوشت جهان اسلام و تمدن اسلامی اصلاً تأثیر میگذاشت. من تصور میکنم علت این تعبیر شهید مطهری رضوان‌الله‌تعالی‌علیه با توجه به دوره‌ی مغول با این خسارت این باشد که حمله کنندگان در دوران مغول مردمانی بودند که جز مُلک‌گشایی آن هم در شکل نیمه وحشی‌اش هدف دیگری نداشتند؛ یعنی میخواستند بیایند و سرزمینها را بگیرند؛ و قصد انهدام فرهنگ و نابودی فرهنگ قائم در این کشور را نداشتند. دلیلش هم این است که بالأخره خودشان به این فرهنگ گرویدند؛ هم مسلمان شدند و تعدادیشان شیعه شدند و ما میدانیم که آثار فرهنگی اُلجایتو و نمی‌دانم گوهرشاد و این بقایای خانواده‌ی مغول و تیمور در ایران الان هست، و {سلطانیه و} گنبد سلطانیه و بقیه‌ی جاهای دیگر. یعنی آمدند این‌جا برای این‌که آب و خاک را بگیرند و خب این نتیجتاً در کشتار و خونریزی و اینها نابودی فرهنگ و فرهنگیان هم وجود داشت. در حالی که مهاجمین غربی که از بعد از آغاز مشروطیت در ایران و باید گفت از ناکامی مشروطیت در ایران - که نظر شهید مطهری هم قطعاً از شروع نهضت مشروطیت نیست، بلکه از شروع شکست مشروطیت است، از آن لحظه‌ای که معلوم شد مشروطه یک دام برای این ملت بود نه یک نهضت انقلابی - از آن لحظه تا شهریور بیست دوران اوج سلطه‌ی تفکر و فرهنگ و تمدن غربی است که با چراغ آمده بود و به قصد انهدام فرهنگ آمده بود و گزیده‌ترین کالاها را هم نابود میکرد و منهدم میکرد و میبُرد. یعنی فرق بین مغول این مهاجمین قرن بیستم فرق بین یک اقوامی بود که با گیجی و مثلاً غفلت وارد میشدند با آن مردمی که با آگاهی و هوشیاری و به قصد انهدام مراکز اصلی وارد میشدند. و البته ایشان تا شهریور بیست فرمودید گفتند؟ ... من خیال میکنم بعد از شهریور بیست را هم بایستی یکی از فصول مهم این دوره دانست؛ یعنی اگر چه که دوران رضاخان در این مملکت مثل یک بولدزر بود رضاخان که تمام زیبائیها و ظرافتها را همان‌طور بی‌مهابا خراب میکرد، اما برای خنثی کردن ریشه‌های اعتقاد - که بعد از آن ویرانی دوران رضاخان هنوز زیر خاک مانده بود - یک حرکت ظریف‌تری لازم بود که سی و چند ساله، سی‌و‌پنج، شش ساله‌ی بعد از ۱۳۲۰ به تدریج آن را شروع کرد و در این‌جا واقعاً بذر اعتقاد و فرهنگ و معرفت را - که بعد از آن انهدام رضاخانی هنوز مانده بود - داشت دانه دانه میکشید از خاک بیرون و نابود میکرد و از بین می‌برد؛ بنابراین این قسمت هم بایستی جزو آن دوره محسوب بشود.
 

 


حداد عادل: حالا من این تصور میکنم علت این‌که آقای مطهری تا شهریور بیست گفتند به این معنا نیست که بعد از شهریور بیست آن نیّت و قصدی که غرب و شرق و غربزده‌ها و شرق‌زده‌ها و حتی هیأت حاکمه در مقابله‌ی با اسلام داشت نیّت فرقی کرده بود، بلکه شاید به این اعتبار بود که از بعد از شهریور بیست یک موجی برای مبارزه‌ی با آن غربزدگی و شرق‌زدگی در بین مسلمانها و متفکرین مسلمان پیدا شد که به دلیل تحولات سیاسی بعد از شهریور بیست امکان نمود پیدا کرد. مثلاً شاید آقای مطهری اگر یک متفکری را که حرفی برای گفتن دارد در ۱۳۱۷ در نظر میگرفتند، {و ۱۳۲۳ }در ۱۳۲۳ این متفکر دستش بازتر بود در این‌که دفع حمله بکند تا در ۱۳۱۷؛ به دلیل آن حوادث سیاسی. یعنی این حرف فقط براساس جنبه‌های فرهنگی و فکری نیست بلکه امکانی که برای مبارزه هم بوده - که قبل از شهریور بیست کمتر بوده و بعد از شهریور بیست بیشتر شده - هم شاید مورد نظر ایشان [...]

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: ممکن است، یعنی یقیناً نظر ایشان به یک بخشهایی از فارقه‌هایی است که قبل از ۱۳۲۰ و بعد از این تاریخ وجود دارد؛ بدون شک خب دوران اختناق هست و شاید هم علت همین باشد که در دوران رضاخان یک به اصطلاح انهدامی به وجود آمد که بدون آن قلدری و آن به اصطلاح قاطعیت در ضلالت امکان نداشت آن اقدام به وجود بیاید. یعنی اگر سیاستهای بعد از ۱۳۲۰ میخواست قبل از این تاریخ اعمال بشود اثر کار رضاخان را در طول پنجاه سال ممکن بود به وجود بیاورد. رضاخان آمد و قلدرانه همه‌ی آن به اصطلاح بناهای فرهنگی و اخلاقی و اعتقادی و اینها را ویران کرد، صاف کرد البته. این تفاوت ممکن است وجود داشته باشد، البته {یادتان‌} [یادمان] هست که در دوران رضاخان شعله‌ی مبارزه خاموش‌تر از بعد از رضاخان نبود، یعنی در دوران رضاخان نهضت عظیم مسجد گوهرشاد را داریم، نهضت مدرس را داریم، مرحوم حاج آقا حسین قمی را داریم، حرکاتی که در قم وجود داشت را داریم، اینها را داریم، یعنی نهضتهای اسلامی و غیر اسلامی هم در زمان رضاخان کمابیش بوده. علی ای حالِ حالا، من میخواهم در توجیه نقطه‌نظر مرحوم شهید مطهری میتوانم من روی این تکیه بکنم که دوران تهاجم فرهنگی غرب - که همراه با تهاجم سیاسی و اقتصادی و طبعاً فرهنگی و اینها بود - خطرناکتر از دوران مغول بود، به خاطر این‌که مهاجمین هوشیارتر، آگاهتر و مسلحتر بودند به سلاحهای لازم، و بنابراین این فکر، فکر درستی است. خب الحمدلله که در سایه‌ی تلاش خود این شخصیت عزیز و شخصیتهایی از قبیل ایشان و تحرک عظیم این انقلابی که به وجود آمد ره صد ساله در مقابله‌ی با این تهاجم بحمدالله در دوران کوتاهی پیموده شد.
 

 


حداد عادل:  الحمدلله. من یک جمله در خصوص این تعبیر آقای مطهری عرض بکنم؛ که آقای مطهری تا جائی که من یادم هست منظورشان مبارزه‌ی سیاسی نبود، بلکه همان جهات فرهنگی بود، و شاید علت این‌که به دوران قبل از شهریور بیست - حالا با یک کمی، چون در تاریخ که نمیشود یک همچنین خط کشید و خیلی دقیق یک روزی را یک مبدأ یک تحولی درست قلمداد کرد، ولی علت این‌که ایشان روی آن دوران تکیه میکردند و بعدش خطر از نظر ایشان کم شده بود - شاید این باشد که در آن فاصله خیلی از متفکران اسلام با مشاهده‌ی این جریانات شرقی و غربی و سموم فرهنگی که از راههای مختلف وارد این بدن شد، به فکر افتادند که باید یک حرفهای تازه‌ای بزنند، یک - به فرمایش شما - احیائی باید در تفکر اسلامی صورت بگیرد؛ و {این‌} بازتابِ این تأثیر بعد از شهریور بیست در واقع ثمر داد. علت این‌که افت کرد، یعنی خطر بعد از شهریور بیست کاهش پیدا کرد این بود که آن خطر ابتدا آمد و به فکر افتادند مصلحین و متفکران که یک راههای چاره‌ای بیندیشند.

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: غالباً حمله‌ها این فایده را دارد که انسان را درصدد علاج قرار میدهد.
 

 


حداد عادل: بله. {یکی از} سؤال دیگری که میتوان مطرح کرد در این فرصت نقش شهید مطهری در خنثی کردن این توطئه‌ی خطرناک جدایی روحانی و دانشگاهی است. حضرت‌عالی میدانید که یکی از آن مبانی قلع و قمع رضاخانی این بود که بین این دو قشر جدایی بیندازد. این همان نکته‌ای است که امام بزرگوارمان از روز اول بر آن تأکید کردند و همواره هم تأکید میکنند. و اگر کسی تاریخ این پنجاه سال اخیر را بخواند میبیند که یکی از دامهای قوی رضاخان همین بود که این دو قشر را به هم بدبین بکند و تا حدود زیادی هم متأسفانه موفق شده بود. بنده خودم - که دانشجوی دانشگاه بودم - از آن روزی که وارد دانشگاه شدم و حتی قبل از این‌که وارد دانشگاه بشوم هر وقت میخواستم که از آن فضایی که ما را از اسلام دور میکرد به اسلام پناه ببرم و سراغ روحانیت بروم، سراغ اولین کسی که میرفتم مرحوم مطهری بود، و مثل من هزاران غریب در آن دیار بودند که می‌آمدند سراغ آقای مطهری و ایشان آشناتر بودند برای دانشجویان از بسیاری از روحانیون دیگر، و در واقع راه را باز میکردند، آغوش را باز میکردند. نظر جنابعالی در نقشی که آقای مطهری داشتند در خنثی کردن این توطئه چیه؟ ایشان چه کردند در مقابل این توطئه و ارزیابی چگونه میکنید کار ایشان را؟

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: بله، این یکی از نقاط برجسته‌ی شخصیت شهید مطهری رضوان‌الله‌تعالی‌علیه هست. به نظر من مرحوم مطهری {از دو، یعنی} با دو ابزار با دو وسیله میتوانستند تفاهم و نزدیکی بین دو قشر روحانیون و تحصیل‌کرده‌های جدید را به وجود بیاورند. یکی تلاش عملی و دیگری غنای شخصیت خودش ایشان. از لحاظ تلاش عملی خب ایشان در دانشگاه درس گرفتند، با دانشجوها انس پیدا کردند، در مجامع تحصیل‌کرده‌ها، مهندسین، پزشکان شرکت کردند، به عنوان یک قطب و ملجأ و پناهی برای تحصیل‌کرده‌های جدید شدند - همان‌طور که شما در مورد خودتان احساساتتان را بیان کردید - بله، واقعاً همینجور بود آن زمانها، هزاران دانشجو و فارغ‌التحصیل و کسانی که توی مسائل فرهنگ جدید درس خوانده بودند و تحصیل کرده بودند آقای مطهری را به عنوان یک ملجأ، یک پناه، یک ملاذ، یک آدمی که حرفشان را میفهمد، میتواند دردهایشان را علاج کند، سؤالاتشان را پاسخ بدهد، به او نگاه میکردند و اینها.
و ایشان نوشته‌هایش، سخنرانی‌اش در رادیو در آن سالهای اوائل، بعد هم سخنرانیهای گوناگونش در دانشگاههای مختلف، سراسر کشور در این خط بود؛ و شاید بتوانم بگویم ایشان موفق‌ترین چهره‌ی روحانی در میان محیطهای فرهنگ جدید بود، یعنی در دانشگاهها و حول و حوش دانشگاه‌ها؛ مثل تحصیل‌کرده‌ها و فارغ‌التحصیل‌ها. موفق‌ترین چهره بود، یعنی هیچ‌کدام از این چهره‌های تقریب بین روحانی و دانشگاه به قدر ایشان در این جهت موفق نبودند و ایمان {چیزها را} آن تحصیل‌کرده‌های جدید را جلب نکرده بودند. دومی غنای شخصیت خود ایشان بود؛ میدانید یکی از چیزهایی که بین این دو قشر را جدا کرده بود این بود که این دو قشر را به هم بی‌اعتقاد کرده بودند. تحصیل‌کرده‌های جدید فارغ‌التحصیل حوزه‌ی علمیه را یک آدم باسواد نمی‌دانستند، اصلاً آنچه را که او بلد بود آن را سواد نمی‌دانستند، به حساب نمی‌آوردند، علم نمی‌دانستند. روحانی در عرف و فرهنگ غربی تزریق شده‌ی به یک عده‌ی از تحصیل‌کرده‌های ما یک عنصر بی‌سواد و پرمدعایی بود و به حساب می‌آمد که اصلاً تضییع وقت بود که انسان با او بنشیند حرف بزند یا خودش را به او نزدیک کند، یعنی او را اصلاً قابل نمی‌دانستند که یک چهره‌ی یک شخصی بداند او را. متقابلاً تحصیل‌کرده‌ی حوزه علمیه تحصیل‌کرده‌های دانشگاهی را با همین چشم نگاه میکرد. علاوه بر این‌که حالا بی‌دین میدانست آنها را جاهل و عامی هم میدانست. یعنی اهل علم و عوام یک تقسیمی بود در حوزه‌های علمیه که مردم دنیا دو قسم بودند، یک قسم اهل علم، یک قسم عوام؛ و اهل علم یعنی آنی که تحصیل‌کرده‌ی حوزه است و عوام یعنی آن کسی که تحصیل‌کرده‌ی حوزه نیست؛ حالا تحصیل‌کرده‌ی هر جای دیگر هم میخواهد باشد. دو قشری که هر دو اهل علمند، هر دو اهل تحصیلاتند، هر دو با مغز و با تفکر و تعقل سر و کار دارند و همدیگر را بی‌سواد میدانند، شما طبیعی است که فرض کنید اینها اصلاً به هم نزدیک نشوند، با هم آشنا نشوند. مرحوم مطهری جزو شخصیتهایی بود، جزو پیشروان کاروان تقریب روحانی و دانشجو بود که با قوّت و صلابت شخصیت علمی خودش مخاطبین خودش را متواضع کرد در مقابل خود. یعنی هنگامی که ایشان وارد دانشگاه شد و افرادی در رشته‌های مختلفِ متناسب با شخصیت آقای مطهری وقتی با ایشان برخورد کردند، از ایشان استفهام کردند، با ایشان مسأله‌ای را مطرح کردند، با یک مغز بزرگ، با یک اندیشه‌ی عمیق، با یک ذهن باز مواجه شدند. یک مرد متفکر قوی صاحب‌نظر که در - رشته‌اش فلسفه و فقه بود، ولی بعد جامعه‌شناسی مطالعه کرده بود، اقتصاد مطالعه کرده بود، فلسفه‌های اروپایی را مطالعه کرده بود و افرادی از متخصصین و صاحب‌نظران این رشته‌ها به خود جذب کرده بود - ایشان در این اواخر یک درس جامعه‌شناسی اسلامی یا ... فلسفه‌ی تاریخ، بله فلسفه‌ی تاریخ داشت، که خب یک عده‌ای از افراد صاحب‌نظر، اساتید فن، اساتید به‌هرحال درس ایشان شرکت میکردند که خود ایشان برای من نقل کردند که دو تا درس ایشان داشتند میگفتند یکی دانشجوها شرکت میکنند یکی اساتید، این درسی بود که اساتید شرکت میکردند. فلسفه‌ی هِگِل را مثلاً ایشان آنچنان قوی و خوب آگاه بود و فراگرفته بود با آن قوّت علمی‌ای که داشت که خب کسانی که توی این رشته‌ها، توی این معقولات کار میکردند شخصیت ایشان را و ارزش ایشان را درک میکردند. پس شخصیت علمی و قوی مرحوم شهید مطهری هم بیشترین تأثیر را در نزدیکی این دو قشر داشت. یعنی وقتی که تحصیل‌کرده‌های جدید نگاه میکردند میدیدند، یک روحانی عالمِ متفکرِ فاضلی مثل شهید آقای مطهری را در مقابل خودشان دارند. از طرفی وقتی که در حوزه‌های علمیه - که خب شخصیت آقای مطهری در حوزه‌ها واضح بود برای بیشتر افرادی که در حوزه‌ها بودند - وقتی میدیدند ایشان دل به قشر تحصیل‌کرده‌ی جدید بسته و با اینها سر و کار دارد آنها هم یک حالت تقارب و تفاهمی برایشان به وجود می‌آمد. پس بنابراین آقای مطهری نه فقط با ابزارها و طراحیها و به اصطلاح ابتکار و تدبیر خودش توانست این تقارب را به وجود بیاورد، بلکه با شخصیت خودش بیشترین سهم و نفع را در این کار داشت.
 

 


حداد عادل: این نکته که فرمودید که استادان دانشگاه جذب آن ذهن قوی ایشان میشدند من را یاد یک خاطره‌ای انداخت. در همان درس فلسفه‌ای که استادان دانشگاه شرکت میکردند، بنده هم توفیق داشتم که خدمت ایشان میرسیدم. یکبار صحبت فلسفه‌ی هگل بود؛ مترجم فلسفه‌ی هگل - که از استادان خوب دانشگاه بود و به ایشان علاقه داشت - در جلسه‌ی درس حاضر بود. آقای مطهری فرمودند که من گمان میکنم خطایی که برای هگل در مسأله‌ی حرکت و در اصولاً مسأله‌ی اصل امتناع تناقض حاصل شده ناشی از این است که هگل فلسفه‌ی خود را بر اَصالت ماهیت بنا کرده. آن استاد دانشگاه پرسید که شما از کجا این نتیجه‌گیری را کردید؟ آقای مطهری بلافاصله خیلی صریح فرمودند که از کتاب خودِ شما من این مطلب را در آورده‌ام. گفتند که کجای کتاب من همچنین مطلبی از آن بر می‌آید؟ ایشان بلافاصله گفتند این‌جا که شما اینجور ترجمه کردید، اینجور ترجمه کردید، این هم نتیجه‌اش میشود. آن استاد خیلی مرد منصفی بود، تعجب کرد و گفت بله خب شما چیزهایی فهمیدید که خودِ من نفهمیدم؛ ایشان هم به شوخی و خنده گفتند بله (رُب حامل فقهٍ الی من هو افقه منه). بله، بعد داستانی را نقل کردند و به همین جهت بود که این استادان دانشگاه - بعضیها سنشان از آقای مطهری زیادتر بود که در آن مجلس حاضر بودند - شیفته‌ی عمق فکر ایشان بودند و همچنین سعه‌ی صدر ایشان.

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: البته آقای مطهری به این استاد علاقه‌مند بود، دکتر عنایت را میگوئید؟ ... بله، تعریف میکرد ایشان از این دکتر عنایت و میگفت بسیار مرد فاضل و قوی و خوبی است.
 

 


حداد عادل: بله مرحوم عنایت این کتابی هم که اخیراً از ایشان ترجمه شده به آقای مطهری تقدیم کردند و گفتند که استاد مطهری - شهید مطهری - مرا برانگیخت بر این‌که این کتاب - تفکر نوین سیاسی در اسلام - را بنویسم، خودش را وامدار آقای مطهری میدانست. بنده در خصوص نقشی که ایشان ایفا کردند نسبت به {روحانی و} تقریب بین روحانی و دانشجو یک نکته را هم میخواستم اضافه بکنم و آن این است که خیلیها خواستند این کار را بکنند ولی بسیاری از آنها موفق نشدند، به دلیل این‌که نتوانستند تشخیص بدهند که اشکال اصلی کجاست؛ و بعضی از اینها وقتی که مثلاً از حوزه آمدند سراغ جوانها عده‌ای خودشان برای این‌که تقریب ایجاد بکنند بعضی از اصول خودشان را شاید خدشه‌دار کردند. بودند مثلاً چهره‌هایی که کار آنها انسان را تا اندازه‌ای یاد این شعر می‌اندازد که:

 


شد غلامی که آب جوی آرد
آب جوی آمد و غلام بِبُرد
یعنی بعضی اشکالاتی که تحصیل‌کرده‌ها با حوزه داشتند، اینها نمیتوانستند تحلیل بکنند ببیند گیرِ کار کجاست و بنده تصور میکنم خیلیها که در این جدایی بین روحانی و دانشجو تفکر میکردند نتوانستند عیب اصلی را از عیب فرعی تشخیص بدهند. مثلاً جوانها به روحانیون انتقادهای زیادی داشتند؛ خب بعضی از این انتقادها هم وارد بود، خیلیها هم وارد نبود؛ ولی مهم این بود که روحانیت را به عنوان اصل سالم دانستن و عیبها را جزئی و فرعی و عَرَضی دانستن و کوشش کردن تا آن اصل را معرفی کردن این در واقع هنر آقای مطهری بود شاید در این قضیه.

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: بله درست است این، یعنی اعتقاد مرحوم مطهری رضوان‌الله‌علیه به نقش نهاد روحانیت منهای اشتباهاتی که ممکن است این یا آن شخص روحانی داشته باشد یکی از خصوصیات ویژه‌ی این بزرگوار بود. این جمله‌ی اسلام منهای روحانیتی که کوبیده شد به طور کامل و واقعاً در ذهنهای کسانی که مشتبه بودند پاک شد این را ایشان این هنر آقای مطهری بود که روی این مسأله، اوّلاً درک کرد که هدف آن کسانی که دارند یک سری حرفهایی را میزنند همین اسلام منهای روحانیت است، یعنی میخواهند اسلام بدون مفسر و عالم اختصاصی به اسلام وجود داشته باشد تا راه برای تعبیر و توجیه باز باشد. هم این معنا و هم این‌که این را شجاعانه و صریحاً مطرح کردن و رد کردن از خصوصیات مرحوم مطهری بود.
 

 


حداد عادل: بله، این‌جا شاید جای این باشد که سؤال کنیم که به نظر شما - گرچه شاید پاسخ این سؤال تا حالا هم معلوم شده باشد - ولی به نظر شما علت چی بود که ضد انقلاب در آغاز پیروزی استاد مطهری را به عنوان نخستین چهره از روحانیون بزرگ برای ترور انتخاب کرد؟

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: البته من نمیتوانم مطمئن باشم که ضد انقلاب با یک معرفت کامل دنبال این مسأله رفته و به طور حساب شده این قضیه را پیگیری کرده. خب آن روز یقیناً به هر یک از چهره‌های معروف و مؤثر روحانی دست پیدا میکردند این کار را میکردند؛ اما اگر آگاهانه به سراغ این انتخاب رفته باشند حقاً باید گفت که درست فهمیده بوده. مرحوم شهید مطهری یک عنصر مؤثری بود برای حفظ تداوم خط اسلام و غلبه‌ی او بر این انقلاب. از اولی که این انقلاب داشت پیروز میشد - هنوز حتی قبل از پیروزی - عده‌ای بودند که مصراً میخواستند صفت اسلامی را از این انقلاب بگیرند، و بعد از آنی هم که انقلاب به پیروزی رسید از اولین لحظات کسانی بودند که در این خط حرکت میکردند، و کسانی هم که این فکر را داشتند همه جزو آن بی‌اعتقادها و ملحِدهای آشکار و صریح نبودند، بلکه کسانی هم بودند که علی‌الظاهر مسلمان هم بودند، داعیه‌ی ضد اسلامی هم نداشتند، اما علی‌الباطن به هیچ‌وجه تحمل نمیتوانستند بکنند تفکر اسلامی را، آن هم تفکر فقاهتی اسلامی را. طبیعی است که آقای مطهری با حساسیت‌هایش، با آگاهیاش، با بصیرتش، با علم فراوانش، با آن حالت خاصی که به تعبیر شما خط شکنی باید گفت در مقابل توطئه‌ها و مثلاً حرکتهای ضد اسلامی و موذیانه، با حساسیتش روی التقاط و حرکت التقاط - که حرکت التقاط یکی از خطرناکترین حرکات در اینگونه مواقع هست. یعنی هنگامی که نهضت به پیروزی میرسد تازه نوبت تعبیر و توجیه‌های علی‌الظاهر اسلامی و علی‌الباطن غیر اسلامی است که همین التقاط معنا میدهد - با این خصوصیاتی که آقای مطهری داشت یک خطر بزرگی برای {این‌} همه‌ی این جناحها بود؛ این جبهه‌ی متحده، کفر و نفاق و الحاد و استکبار و اینها اگر میخواستند یک انسانی را که از همه‌ی جوانب یک مانع بزرگی در مقابل آنها محسوب میشود و دست هم راحت به آن میرسد پیدا کنند آقای مطهری رضوان‌الله‌تعالی‌علیه بود. در ابعاد شخصیت این بزرگوار آن جنبه‌ی عرفانی و اخلاقی شهید مطهری هم بایستی مطرح بشود؛ که خب واقعاً فصول بسیار شورانگیزی در زندگی این شهید عزیز دارد که در آن قسمت هم بد نیست که صحبتی بشود حالا یا جنابعالی خاطره‌ای بگوئید یا من یک چیزی به یادم بیاید بگویم مناسب هست.
 

 


حداد عادل: بله جنابعالی بفرمائید، من هم استفاده میکنم.

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: مرحوم مطهری رضوان‌الله‌علیه یک انسانی بود که علی‌رغم ظاهری که به او این رقتها و لطافتها خیلی در آن حالت استدلال و مثلاً منطقی برخورد کردن با مسائل نمی‌آمد و تصور نمیشد باطن بسیار رقیق و لطیفی داشت. یک وقتی ایشان در حدود سالهای شاید نمی‌دانم ۵۲ - ۵۳ آن وقتها بود به یک مناسبتی ایشان میگفتند که من مایل هستم که یک فرصتی پیدا کنم و کارهای دانشگاهی و درسی و اینها را بگذارم کنار و بروم قم و آن‌جا حالا تعبیری که ایشان میکردند شاید مثلاً این بود که مثلاً خدا را ببینم یا {حق را} مثلاً به لقاء حق برسم، یک تعبیر اینجور چیزی داشت، که مقصود ایشان این بود که بروند آن‌جا و کار فرهنگی و فکری اینجوری و توأم با خلوت مناسبِ با عبادت و ریاضت و توجه و اینها داشته باشند؛ یک چنین روحی ایشان داشت. مرد بسیار رقیق و ظریفی بود، به شدت تحت تأثیر هیجانات عرفانی و معنوی قرار داشت؛ با دیوان حافظ و اشعار عرفانی مأنوس بود، با قرآن ایشان زیاد مأنوس بود، تصور میکنم اینجور بود که هر شب ایشان تا یک مقداری قرآن نمیخواندند نمیخوابیدند، این را من دیده بودم البته در تعدادی از سفرهایی که ایشان [به] مشهد داشتند، یا با هم فریمان رفته بودیم، یا در مشهد با ایشان بودیم من دیده بودم که - بیتوته کرده بودیم با هم - دیده بودم که ایشان قبل از این‌که بخوابند حتماً قرآن میخواندند و میخوابیدند. اهل تهجد بود، نماز شب با حالی میخواند. یک شب ایشان منزل ما بودند نصف شب از صدای گریه‌ی ایشان خانواده‌ی ما از خواب پریده بود و اول ملتفت نشده بود که این چیه، بعد فهمیده بود که صدای آقای مطهری است، که ایشان نصف شب نماز شب میخواندند همراه با گریه‌ی با صدایی که از مثلاً آن اتاق میشد صدای ایشان را شنید. یک چنین حالاتی داشت، و واقعاً یک صفایی {بر خانواده‌ی ایشان }حاکم است بر محیط خانواده‌ی ایشان یک صفا و معنویتی حاکم هست که این بر اثر همان حالت معنوی ایشان است، و خانواده‌ی ایشان، همسر محترمشان، فرندانشان یک حالت معنوی، یک توجهات عرفانی و معنوی را همه‌شان دارند که اصلاً محیط خانواده‌شان اینجوری است، و این ناشی از توجهات این بزرگوار است. من خیال میکنم بسیاری از توفیقات مرحوم مطهری رضوان‌الله‌علیه بر اثر همین حالات بود، که برکات معنوی و آن حال و توجه و عبادت و عرفان و اینها ایشان را موفق کرده بود. از جمله‌ی خصوصیاتی که در این مورد من در ایشان مشاهده کردم - که خیلی برای من جالب بود - احترام عجیبی بود که ایشان برای پدرشان قائل بودند. پدرشان یک روحانی محترمی بود در فریمان، نمی‌دانم دیده بودید ایشان را یا نه؟ پیرمردی بود، دیده بودید پدر ایشان را؟ ... بله، مرد محترمی بود، آدم خوبی بود، اما ساکت بود، من هیچوقت از ایشان با این‌که مثلاً شاید ساعتهای متمادی در طول این زمانها من با ایشان هم‌مجلس شده بودم منزل مرحوم آیت‌الله‌مطهری رضوان‌الله‌علیه در مشهد مثلاً هر وقت ایشان می‌آمدند ما هم پدر ایشان را میدیدیم در رفت و آمدها، جلسات و اینها؛ هیچوقت من ندیده بودم صحبت کردن ایشان را که مثلاً از ایشان استفاده‌ای کرده باشم، لکن مرحوم مطهری عجیب برای ایشان احترام قائل بودند، در حالی که قطعاً مرحوم مطهری رضوان‌الله‌علیه رتبه‌ی فکری خب بالاتری داشتند و شخصیت ایشان قابل مقایسه شاید نبود، اما به قدری ایشان در مقابل این پدر خاضع بودند که حد نداشت؛ و علت این بود که میگفتند اول کسی که من را به مسائل معنوی و حال و عبادت و اینها هدایت کرده پدرشان بوده.
 

 


حداد عادل: همین را در جایی هم نوشته‌اند.

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: عجب، یادم نیست حالا، بله. قرآن خواندن را مثلاً، میگفتند پدرشان از دوران کودکی و جوانی ایشان را به قرآن خواندن و اینها وادار میکرده. تربیت‌های رجال معنوی که روی ایشان اثر داشته برایشان خیلی جالب بود، مثل مرحوم حاج میرزا علی آقای شیرازی بله، ایشان عکس مرحوم آمیرزا علی آقای شیرازی را توی اتاقشان زده بودند، بله آن‌جا بود که با یک حالی هم از حاج میرزا علی آقا ایشان یاد میکرد، و شانسی هم واقعاً ایشان داشتند؛ من به غبطه میخورم به حال آقای مطهری واقعاً این لطفی که خدا در حق ایشان کرده یک چیز عجیبی است. خب مثلاً در قم که ایشان میروند در اوائل کار یک استادی مثل امام خمینی را ایشان پیدا میکنند؛ خب دیگر کمتر کسانی بودند که توانسته باشند در آن برهه‌ی از زمان از این سرچشمه‌ی موّاج صفا و معنویت و عرفان و حکمت آن‌جور استفاده بکنند که مرحوم شهید مطهری رضوان‌الله‌علیه کردند که هم شرحش را خود ایشان بیان کردند، هم حضرت آیت‌الله‌منتظری که خب همدرس و شریک و هم‌حجره
 

 


حداد عادل: یک همدرسی هم مثل آقای منتظری

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: بله این هم یکی دیگر از خصوصیات است. بله، یک همدرسی مثل آیت‌الله منتظری و بعد آن وقت درس مرحوم طباطبائی و اُنس با مرحوم طباطبائی - اُنس طولانی با ایشان - استفاده‌ی از مرحوم آمیرزا علی آقای شیرازی، استفاده‌ی از مرحوم قوچانی، کی بودند؟ ... آقا نجفی بله مرحوم آقا نجفی، ایشان
من نمی‌دانستم که آقای مطهری [...(۳)]
بله آقای نجفی ایشان از، من راجع به آقانجفی صحبت شد اول‌بار سیاحت غرب را ایشان به من معرفی کردند؛ چون مرحوم آقای نجفی سیاحت شرق شرح حال زندگی‌اش است، سیاحت غرب را هم روی همان اصطلاحات عُرَفا؛ مالِ به اصطلاح تصورات عالم بعد از مرگ و برزخ و اینهاست که ذکر کردند. ایشان معتقد بودند که مرحوم آقای نجفی سیاحت غرب را از روی خیالات ننوشته، از رو مکاشفه نوشته. ایشان آقای نجفی را دیده بودند. مرحوم آقای نجفی میرفته قم و با آقای مطهری هم‌حجره میشده، ایشان تازه رفته بودند قم آقای مطهری، ظاهراً سال شانزده یا هجده ایشان قم مثل این‌که میروند. به نظرم سال ۱۳۱۶ یا ۱۸ من این را شک دارم. ایشان میروند قم، در همان سالها بوده که مرحوم آقای نجفی ایشان میگفتند که ماه رمضان که میشد - که معمولاً در ماه رمضان اهل علم توی شهرهای خودشان هستند، منبر میروند، نماز جماعت مفصل میخوانند، مردم به اینها توجه دارند - آقای نجفی با آن وجهه و اعتباری که در قوچان داشت ماه رمضان که میشد پا میشد از قوچان می‌آمد قم، و ایشان میگفتند می‌آمد مدرسه‌ی دارالشفاء و توی اتاق ایشان، حالا شاید هم حالا توی اتاق مثلاً نزدیک ایشان به نظرم می‌آید که توی اتاق آقای مطهری، آن وقت ایشان میگفتند که بزرگان آن روز قم مثل مرحوم خوانساری و مرحوم صدر و اینها دیدنِ ایشان می‌آمدند و احترام میکردند به ایشان و از ایشان میخواستند که برایشان منبر برود و تقاضا میکردند از آقای نجفی که برود نماز ایشان قبول نمیکردند، میگفت که من {از} قوچان را ول کردم آمدم این جا، این‌جا بروم نماز جماعت و نمیروم. آن‌وقت ایشان میگفتند البته، آقای نجفی هم در بین این عده از آقایان با همه‌شان رفیق بود به مرحوم خوانساری ارادت داشت، نماز مرحوم آقای خوانساری ایشان میرفت و شرکت میکرد.
 

 


حداد عادل:  این خیلی جالب بود برای من که این رابطه بین آقای نجفی و آقای مطهری را اول‌بار است من میشنوم. در ایام عید امسال من فرصت کردم این سیاحت شرق را خواندم، و دقیق خواندم؛ و هی پیش خودم میگفتم که ای کاش من این فرصت را میداشتم و این آقای نجفی را با این شخصیت ظریف و دقیق میدیدم، و گاهی پیش خودم میگفتم که ای کاش از آقای مطهری یک وقت مثلاً پرسیده بودم که این شخص را دیده یا نه، چون فکر میکردم که باید این آدم برای آقای مطهری هم خیلی آدم جالبی باشد.

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: حالا یک چیزی جالبتری برایتان بگویم، مرحوم آقا نجفی توی این کتاب اسم از رفیق چیز می‌آورد؛ چند تا رفیق دارد، رفیق نمی‌دانم اصفهانی، یکی هم رفیق ... نه غیر از یزدی، در همان ... نخیر نزدیکی خودشان مثلاً حالا سرخسی، نمی‌دانم یک همچنین چیزی، یک چیزی شبیه این است - من الان درست یادم نیست -. آقای مطهری میگفتند که احتمالاً آن رفیق پدر من است، یعنی پدر آقای مطهری، بله. البته یقین نداشتند ایشان، میگفتند که احتمالاً آن رفیق نمی‌دانم مثلاً نمی‌دانم حالا سرخسی است، محولاتی است، یک همچنین چیزی؛ میگفتند احتمالاً آن رفیق فلان جایی پدر من باشد که با ایشان دوست بوده و معاشر بوده.
 

 


حداد عادل: اینها را همه را دیده بود؟

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: بله دیده بود. آقای مطهری شخصیتی مثل آمیرزا علی آقا واقعاً شانسی داشت ایشان و خدای متعال به ایشان لطف کرده بود آن‌جور اساتیدی و آن‌جور بزرگانی که انسان مثلاً این‌طور شخصیتها را خیلی کم اتفاق می‌افتد کسی یکی، دو تا از اینها را مثلاً ببینید در مدت عمرش، ایشان اینها را همه را دیده بود و الحمدلله توفیقات الهی از همه جهت نصیب این بزرگوار بود.
 

 


حداد عادل: این نکته که فرمودید احوال روحی و معنوی ایشان شاید برای خیلی از کسانی که ایشان را یا در کلاس فقط دیده بودند یا از بعضی نوشته‌ها شناختند خیلی قابل تصور نباشد که آقای مطهری تا چه اندازه ظریف بود و پرجوش و از لحاظ روحی لطیف. بنده گاهی آقای مطهری را برای دوستان این‌طور تعریف میکنم، میگویم آقای مطهری از دور به منطق شبیه بود - خیلی آهنین - از میانه‌ی راه به فلسفه و حکمت شبیه میشد، اما از نزدیک عین عرفان بود، بله، و واقعاً انسان برایش قابل توجه است که تصور بکند یک کسی که مثلاً آن ظرافتهای فلسفه‌ی هگل را با پتک منطق میکوبد و آن‌طور سخت، منبر هم میرود و بعد برای حضرت امام حسین علیه‌السّلام روضه میخواند و خودش سرِ منبر در حالی که حالا استادهای دانشگاه، دانشجوها هم شاید پای منبر او هستند او شروع میکند زار زار گریه کردن، روضه‌ی حضرت قاسم میخواند و بعد وسط روضه میخواند که:
بر فَرَس تندرو هر که تو را دید گفت
برگ گل سرخ را باد کجا می‌برد؟
بعد شروع میکند زار زار گریه کردن. این بُعد همان‌طور که میفرمائید شاید آن سرچشمه‌ی اصلی کلید توفیق بوده برای ایشان.

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: بله به‌هرحال شخصیت انصافاً جامع و کاملی بود آقای مطهری جزو نادرترین شخصیتهایی است که همه‌ی این ابعاد مختلف در وجود ایشان بحمدالله جمع بود.
 

 


حداد عادل: حالا که این را میفرمائید بد نیست من از حضرت‌عالی بپرسم که اگر تقدیر چنین بود که آقای مطهری به شهادت نمیرسید در آن صورت به نظر شما با تجربه‌ای که شما و شناختی که جنابعالی از جمهوری اسلامی و از انقلاب دارید مناسب‌ترین مسؤولیت برای ایشان چه مسؤولیتی بود در جمهوری اسلامی؟

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: اولین چیزی که خب طبعاً از مرحوم مطهری رحمت‌الله‌علیه به ذهن می‌آید ابعاد فرهنگی شخصیت ایشان است. خب اگر ایشان میبودند یک کلید گنجینه‌های فرهنگ اسلامی بودند، میتوانستند سیاستگذار و خط بده و مسؤول یک بخشهای عظیمی از فرهنگ اسلامی این جامعه باشند و اینها؛ لکن من اتفاقاً روی این مسأله فکر کردم همیشه، با خودم فکر میکردم که اگر آقای مطهری بود امروز برای کجا خوب بود. به نظرم رسیده بود که اگر ایشان بودند یک رئیس جمهور خوب و مناسب برای این اجتماع بود. حقیقت هم همین است که انقلابی که مثل انقلاب ما با ابعاد فکری و فرهنگی عمیق و قوی و با یک پیام معنوی و با یک رسالت فلسفی دارد می‌آید و اخلاقی توی جوامع و خودش را ظاهر میکند در رأس این نظام یک شخصیتی مثل آقای مطهری لازم است. البته در رأس که میگوئیم یعنی در محدوده‌ی کار دولتی و الّا در رأس که خب طبعاً امام هست که همیشه رهبر انقلاب یک شخصیت معنوی هست دیگر، به طور طبیعی قانون اینجور است، و خداوند ان‌شاءالله وجود مبارک و شریف امام عزیزمان را - که در همه‌ی این بخشهایی که گفتیم ایشان فوق‌المقوله و سرچشمه و مثال عالی هستند - حفظ کند برای این انقلاب و برای اسلام و قرآن ایشان را خداوند محفوظ بدارد ان‌شاءالله. به‌هرحال مرحوم شهید مطهری اگر امروز میبودند من فکر میکنم مناسب‌ترین جا برای ایشان ریاست جمهوری بود که با آن ابعاد عظیم شخصیت، یک حکیم، یک فیلسوف، یک فقیه، میشد رئیس جمهور یک نظام و این خیلی برای این نظام ارزش داشت، و ما میتوانستیم به وجود او در دنیا افتخار کنیم. واقعاً میتوانست یک نمودار خوبی برای این نظام باشد این بزرگوار اگر زنده میبود.
 

 


حداد عادل:  درباره‌ی آقای مطهری اگر شاید ساعتها گفت‌وگو بشود همان‌طور که خودِ آقای مطهری میگفتند که در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است، مرتباً تو در تو جلوه‌های دیگری از شخصیت ایشان مطرح میشود. بنده دوست داشتم یک قدری هم درباره‌ی نقش سیاسی و اجتماعی و مبارزه‌ی آقای مطهری مخصوصاً در آن سال آخرِ منتهی به پیروزی انقلاب - یعنی سال ۵۷ - گفت‌وگویی میکردیم، به خصوص که جنابعالی شاید در آن سالها بیش از گذشته هم با ایشان در یک ماههایی در ارتباط بودید در خصوص مسأله‌ی مبارزه. اگر فرصتی باشد در این باب هم حالا بعد از آن بُعد عرفانی یک صحبتی بشود شاید مناسب باشد؟

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: بله، مرحوم شهید مطهری یکی از ارکان مبارزه در هنگام اوجگیری آن در تهران بودند بدون شک، و ایشان یکی از دو، سه نفر افرادی بودند که امام به ایشان نهایت اطمینان و اعتماد را در اداره‌ی قضایای ایران و تهران - که خب مرکز همه‌ی مسائل تهران بود - داشتند. من البته هنگامی که از تبعید برگشتم، {رفتم‌} آمدم تهران بعد رفتم مشهد، بعد از مدت کوتاهی آمدم تهران و همین‌طور که میگوئید با ایشان در ارتباط بودم غالباً یا غالباً دیگر بله، در ارتباط زیادی بودم تا این‌که در نزدیکیهای آن هفته‌های آخر قبل از پیروزی انقلاب بود که شورای انقلاب تشکیل شده بود و ایشان به من اطلاع دادند، من مشهد بودم و خبر هم نداشتم که بنده هم رفته بودم مشهد برای محرم، و یک مقداری طول کشیده بود، چند هفته‌ای، دو، سه هفته‌ای طول کشید، میخواستم زودتر برگردم نشد. ایشان پیغام دادند به من که من فوراً بیایم تهران و گفتند که کاری هست با من؛ و چون یکی، دو، سه روز باز تأخیر شد مجدداً ایشان یکی، دو مرتبه پیغام دادند و مؤکداً خواستند من بیایم، به من اطلاع دادند تهران که آمدم که بله امام دستور دادند که بنده هم جزو شورای انقلاب باشم. ایشان یک شخصیت سیاسی بود در این برهه‌ی از زمان و فعالیت سیاسی میکرد، فکر میکرد. از جمله‌ی خصوصیاتی که من از ایشان فراموش نمیکنم صلابت و قاطعیت ایشان هست در مقابل حرکت موذیانه‌ای که از طرف لیبرالهای میانه حال در همان روزهای پیروزی انقلاب انجام میگرفت برای خنثی کردن صُوْرَت اسلامی انقلاب. آن وقتی که بختیار {چیز کرده بود که‌} پیشنهاد کرده بود که برود خدمت امام برسد و اینها، یک شرحی را داده بود به یکی از این آقایان وابسته‌ی به جبهه‌ی ملی که بیاورند در آن جمعی که ما - شورای انقلاب - که همیشه دور هم جمع میشدیم و یک اعلامیه‌ای که بختیار مایل است که این اعلامیه را اگر شما موافقید و اگر امام قبول میکنند صادر کند؛ که این اعلامیه میتوانست وجهه برای بختیار درست کند و کار را عقب بیندازد. از جمله‌ی کسانی که، دو نفر توی آن جمع قاطعاً مخالفت کردند یکی مرحوم شهید مطهری بود، یکی مرحوم شهید بهشتی؛ این دو نفر هر کدامی یک نکته‌ای را به عنوان ایراد در این اعلامیه ذکر کردند که اگر آن نکته اصلاح میشد نظر بختیار برآورده نمیشد. لذا بود که وقتی این دو نفر اصلاحهای خودشان را ذکر کردند آن اعلامیه برگشت بختیار مایل نشد که آن را پخش کند آن اعلامیه را و {چیز نکرد} برایش فایده‌ای نداشت. یعنی یکی ایشان، یکی مرحوم شهید بهشتی این دو نفر روی دو تا نقطه‌ی اصلی انگشت گذاشتند. به‌هرحال یک بینش سیاسی عمیقی ایشان داشت. یعنی عمق طبیعی و فکری آقای مطهری در میدان سیاست هم آشکار میشد. و ایشان به همین دلائل هم شاید بود، یا یکی از دلائلش حداقل این بود، همین عمق و امانت ایشان و اینها بود که امام به ایشان به نظرم بیش از همه اطمینان میکردند، در معرفی افراد، در شناسائیها، و شاید یک تعدادی از شخصیتها و اشخاصی که در شورای انقلابی یا بعضی از مسؤولیتهای دیگر گماشته شدند و امام اینها را گماشتند با معرفی آقای مطهری و اطمینانی بود که امام به آقای مطهری داشتند؛ و به حق بود انصافاً، یعنی به نظرم میرسد همان‌طور که ایشان شاگرد خوبی برای امام بودند و قدر امام را واقعاً ایشان میدانست و امام را میشناخت، امام هم این شاگرد خوب و ممتاز خودش را واقعاً میشناخت. امام ایشان را از همه‌ی ما بهتر و بیشتر میشناخت و بیشتر از همه‌ی ما قدر ایشان را میدانست.
 

 


حداد عادل:  همان‌طور که عرض کردم انسان دلش میخواهد که درباره‌ی آقای مطهری مفصل صحبت بکند ولی مجال اندک است. خب ما باید امروز شکر بکنیم که بحمدالله سایه‌ی امام بر سرِ ما هست و آن درخت برومند سرفرازی که میوه‌هایی امثال استاد مطهری ثمر آن درخت بوده سایه افکن هست بر ایران و ان‌شاءالله که با این جمهوری اسلامی آن آرزوهایی که آقای مطهری پنجاه سال و چهل سال در دل داشتند به تمام و کمال تحقق پیدا بکند و رسیدن به اهداف ایشان تسلای دل همه‌ی داغداران شهادت ایشان باشد، ان‌شاءالله.

 


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: ان‌شاءالله.
 

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

بیانات در چهارمین کنگره‌ی بین‌المللی نهج‌‌البلاغه

تاریخ: 1363/01/26

 

بیانات در چهارمین کنگره‌ی بین‌المللی نهج‌‌البلاغه


بسم‌‌‌‌الله‌‌‌‌الرّحمن‌‌‌‌الرّحیم
 الحمدلله ربّ العالمین. و الصّلاة و السّلام علی نبیالأعظم سیّدنا محمّد و علی امیرالمؤمنین و قائد الغُرّ المحجّلین و امام‌‌‌‌المجاهدین علی‌بن‌‌‌‌‌‌‌‌ابی‌طالب علیه‌‌‌‌‌‌الصّلاةوالسّلام.
خیلی متشکرم از همه‌‌‌‌ی مسؤولان زحمتکش و دلسوزی که مسأله‌‌‌‌ی نهج‌‌‌‌البلاغه را جدی گرفتند، و بعد از یک دوران طولانی رکود و بیتوجهی این کتاب قیِّم و انسان‌‌‌‌ساز و جامعه‌‌‌‌ساز و بی‌نظیر را مجدداً مطرح کردند و زنده کردند. همچنین از همه‌‌‌‌ی برادران و خواهرانی که در این مراسم شرکت کردند - چه از سراسر کشور و چه از خارج کشور - صمیمانه متشکرم. خیلی برای این بنده دلنشین بود اگر این توفیق را پیدا میکردم که مثل یکی از شما در جلسات این کنگره‌‌‌‌ی ارزشمند شرکت فعالی میتوانستم داشته باشم؛ و مثل همیشه که نهج‌‌‌‌البلاغه یکی از قبله‌‌‌‌های امید فکری ما بود و بسیاری از اوقات مطالعه به نهج‌‌‌‌البلاغه میگذشت، و این کتاب عزیز در حوزه‌‌‌‌ی تدریس و تدرّس و فکر کردن و مطالعه کردن قرار داشت، حالا هم ممکن میشد با این کتاب عزیز شریف همینجور برخورد میکردم، و در این مجلس و محفل شریف علمی و ارزشمند هم مانند یک جستجوگر از اعماق این اقیانوس عظیم بحثی را بررسی میکردم و حاضر میشدم. اما حالا که متأسفانه آن فراغت و فرصت نیست لازم میدانم به همه‌‌‌‌ی شما برادران و خواهران و نیز به کسانی که در این مجلس حضور ندارند اما دل در گرو هدایت نهج‌‌‌‌البلاغه و امام علی‌بن‌‌‌‌ابی‌طالب علیه‌‌‌‌الصّلاةوالسّلام داشته‌‌‌‌اند و دارند درباره‌‌‌‌ی این کتاب قیِّم و اثر جاودانه مطالبی را عرض میکنم.
یک مطلب این است که کتاب نهج‌‌‌‌البلاغه - این مجموعه‌‌‌‌ای که به همت و تلاش سید بزرگوار شریفِ رضی تهیه شده و بحمدالله تا امروز محور ملاحظه و مطالعه‌‌‌‌ی خواص و اندیشمندان بوده اگر چه نه محور معرفت و کار عمومی مردم - این کتاب شاید در تمام دورانی که تألیف شده و بوجود آمده تا امروز به قدر این روزگار مورد نیاز و متناسب با اوضاع زمان و مکان نبوده. البته نهج‌‌‌‌البلاغه از جهات مختلفی حائز اهمیت است، شاید بشود گفت که نهج‌‌‌‌البلاغه یک مجموعه‌‌‌‌ای است از عمده‌‌‌‌ترین مباحث معارف اسلامی؛ و همه‌‌‌‌ی چیزهایی که برای یک انسان مسلمان و یک جامعه‌‌‌‌ی مسلمان لازم است در نهج‌‌‌‌البلاغه از آن سخنی و حرفی و به آن اشاره‌‌‌‌ای یا درباره‌‌‌‌ی آن بحثی و هدایتی هست. از توحید و عقاید اسلامی و اصول دین تا اخلاق و تهذیب و تزکیه‌‌‌‌ی نفسانی؛ و از سیاست ملکداری و کیفیت اداره‌‌‌‌ی صحنه‌‌‌‌های عظیم فعالیت اجتماعی تا تنظیم روابط اخلاقی و خانوادگی؛ از جنگ و سیاست و حکمت و علم و مغیبات و همه چیز در این کتاب شریف هست. لکن این کتاب در مجموع درس زندگی اجتماعی برای مسلمانهاست؛ مطالب این کتاب به طور مجردِ از زندگی مطرح نشده. گوینده‌‌‌‌ی این کلمات یک رئیس مملکت، یک حاکم و فرمانروای بزرگی است که سلطنت او و حکومت او بر یک کشور پهناور و عظیمی گسترش داشته و این انسان بزرگ - که مسؤولیت ملکداری و زمامداری را هم بر دوش داشته - با احساس این مسؤولیت عظیم این مطالب را بر زبان جاری کرده. مانند گفته‌‌‌‌های یک حکیمی نیست که دور از غوغای زندگی و فارغ از واقعیتها و مسائل گوناگونی که در یک جامعه ممکن است مطرح باشد مینشیند و معارف اسلامی را بیان میکند. مانند عارفی نیست که به حالات و کیفیات درونی و نفسانی خود تکیه میکند. انسانی است که بار مسؤولیت اداره‌‌‌‌ی یک جامعه‌‌‌‌ی عظیم را بر دوش خود احساس میکند، و دانای دین و بصیر به همه‌‌‌‌ی معارف اسلامی و قرآنی است؛ با این دل پرمعرفت، با این روح بزرگ و در مقام این مسؤولیت با مردم روبرو میشود، با آنها حرف میزند، از آنها میخواهد، به آنها میگوید و پاسخ سؤالها و استفهامهای آنها را میدهد؛ این شرائط صدور نهج‌‌‌‌البلاغه است.
شاید با همه‌‌‌‌ی روایاتی که ما از ائمه‌‌‌‌ی معصومین علیهم‌‌‌‌السّلام داریم از این جهت فرق میکند، آنها مربوط به دوران حاکمیت مورد قبول اسلامی از دیدگاه ائمه علیهم‌‌‌‌السّلام زندگی نمیکردند. آنها در دوران اختناق به سر می‌بردند، مسائل از دیدگاه یک حاکم و مسؤول اداره‌‌‌‌ی مملکت بر زبان آنها جاری نمیشد. اما امیرالمؤمنین به عنوان یک حاکم اسلامی حرف میزند، با یک جامعه‌‌‌‌ای که تحت اشراف و حکومت خود اوست حرف میزند، و این بیشترین سخنانی است که از امیرالمؤمنین در نهج‌‌‌‌البلاغه نقل شده. البته در کلمات آن حضرت سخنانی هم هست که مربوط به دوران حکومت ایشان نیست. ما امروز در همان شرائط قرار داریم، شرائط کنونی جامعه‌‌‌‌ی اسلامی همان شرائط است. البته نهج‌‌‌‌البلاغه مخصوص کشور ما نیست، مال همه دنیای اسلام است، اما دنیای اسلام هم امروز در حال یک بیداری و حیات دوباره‌‌‌‌ی اسلامی است، در کشور ما و در جامعه‌‌‌‌ی ما - که در سایه‌‌‌‌ی همین آموزشهای امیرالمؤمنین و با اتکاء به نَفَس نهج‌‌‌‌البلاغه این انقلاب به پیروزی رسیده، و امروز همان جامعه اسلامی و علوی تشکیل شده و همان شرائط تقریباً در بیشتر ابعاد بر جامعه‌‌‌‌ی ما و کشور ما حکومت میکند - امروز روز استفاده‌‌‌‌ی هر چه بیشتر از نهج‌‌‌‌البلاغه است. من در این مورد مختصری توضیح بدهم، حتی شرائط زندگی رسول‌‌‌‌اکرم هم با شرائط زندگی دوران حکومت امیرالمؤمنین متفاوت است.
در دوران رسول اکرم جامعه جامعه‌‌‌‌ی اسلامی صددرصد بود، یعنی جهت‌‌‌‌گیری جامعه همان جهت‌‌‌‌گیری صددرصد اسلامی بود؛ اما خصوصیتی که در آن دوران از اول تا آخر دوران زندگی ده ساله‌‌‌‌ی پیغمبر در دوران حکومت اسلامی وجود داشت این بود که در آن‌‌‌‌جا صف‌‌‌‌بندیها آشکار بود؛ شعارهای اسلامی شعارهای مشخص و واضح و تعیین کننده و مشخص کننده بود؛ جناح‌‌‌‌بندیهایی که در جانب پیغمبر و در جانب مخالفان پیغمبر قرار داشت جناح‌‌‌‌بندی واضح و آشکاری بود؛ معلوم بود که دوست و دشمن کیها هستند. حتی حرکت نفاق - که در جامعه‌‌‌‌ی اسلامی از اول تشکیل حکومت اسلامی حداقل از دوران زندگی مدینه به وجود آمد در جامعه‌‌‌‌ی اسلامی و تحقق پیدا کرد - نمیتوانست آن‌‌‌‌طوری که لازمه‌‌‌‌ی حرکت نفاق هست جامعه را تحت تأثیر قرار بدهد. خود پیغمبر بود، آیات منافقین نازل میشد، منافقین تهدید به افشاگری میشدند، خیلی از منافقین بوسیله‌‌‌‌ی پیغمبر شناخته میشدند و به دیگران شناسانده میشدند. حرکات موزیانه‌‌‌‌ی نفاق انجام میگرفت اما بر مجموع جامعه‌‌‌‌ی اسلامی یک صراحت و یک حالت افشاگری مسلط بود. کسانی که در جنگ در مقابل پیغمبر شرکت میکردند دشمنانی بودند که دشمنی آنها و ابعاد این دشمنی و میزان دوری و نزدیکی آنها از اسلام حتی معلوم بود. یهود چقدر مخالف اسلام‌‌‌‌اند، قریش چقدر مخالفند، قبائل دیگر چقدر مخالفند، کیفیت مبارزه‌‌‌‌ی آنها با اسلام و مسلمین چگونه است؛ مسلمانها دچار تردید نبودند، دچار حیرت نبودند.
دوران امیرالمؤمنین این خصوصیت را نداشت، و این یکی از بزرگترین دشواریهای حکومت کوتاه کمتر از پنج ساله‌‌‌‌ی امیرالمؤمنین است. در دوران امیرالمؤمنین وقتی که دو لشگر در مقابل هم قرار میگرفتند هر دو لشگر نماز میخواندند، هر دو لشگر اگر ماه رمضان پیش میآمد روزه میگرفتند، از میان هر دولشگر آهنگ تلاوت قرآن شنیده میشد. مسلمانها در هر دو لشگری که در مقابل هم قرار داشت احساس میکردند که صراحت و راحتی خیال دوران پیغمبر را ندارند، لذا در جنگ صفین در نیروهای امیرالمؤمنین چند بار زمزمه‌‌‌‌ی سؤال و حیرت به وجود آمد، و مسلمانهایی که اسلام قدیمی و از دوران پیغمبر را داشتند و حقایق و مسائل اسلامی را از اولین روزهای ولادت اسلام و به خصوص ولادت حکومت اسلامی تعقیب کرده بودند - مثل عمار و یاسر - میتوانستند گره‌‌‌‌گشا باشند و مشکل را برطرف کنند؛ بسیاری مردد میبودند. در ماجراهای دوران امیرالمؤمنین این حالت آشکار نبودن، اختلاط صفوف، اشتراک در شعارها به قدری فضا را تنگ کرده بود که امیرالمؤمنین بارها میفرمود (لایحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر)(۱) تنها مقاومت کافی نیست، بینایی لازم است، هوشمندی لازم است، تیزنگری لازم است، این خصوصیت ممتاز زمان امیرالمؤمنین است؛ رنجهای امیرالمؤمنین و دردسرهای امیرالمؤمنین هم ناشی از همین است.
ما امروز در دنیای عظیمی که با شعارهای زیبا در بسیاری از نقاط این دنیا شعار داده میشود کم و بیش همان وضعیت را داریم. حتی ما امروز در دنیای اسلام - که درک و دریافت و بینش اسلامی در آن گاهی با فاصله‌‌‌‌هایی به اندازه‌‌‌‌ی فاصله‌‌‌‌ی ایمان و کفر از هم دور هستند - با یک چنین واقعیتی مواجه هستیم. امروز آشکارترین و روشنترین حقایق اسلامی بوسیله‌‌‌‌ی بعضی از مدعیان اسلام در کشورهای اسلامی نادیده گرفته میشود. امروز همان روزی است که شعارها یکسان است اما جهت‌‌‌‌گیریها به شدت مغایر یکدیگر است، امروز شرائطی مشابه شرائط دوران حکومت امیرالمؤمنین است، پس روزگار نهج‌‌‌‌البلاغه است. امروز میشود از دیدگاه دقیق و نافذ امیرالمؤمنین علی علیه‌‌‌‌السّلام به واقعیتهای جامعه و واقعیتهای جهان نگاه کرد و بسیاری از حقایق را دید و شناخت و علاج آنها را پیدا کرد. لذاست که به نظر ما امروز از همیشه به نهج‌‌‌‌البلاغه ما محتاجتریم. این یک جهت که ضرورت پرداختن به نهج‌‌‌‌البلاغه و بازگشت به این مجموعه‌‌‌‌ای که از زبان امیرالمؤمنین و مولای متقیان نقل شده، و هر چه بیشتر کار کردن روی اینها از لحاظ مقدماتی که آنها را بتواند معتبرتر و قابل استنادتر و قابل فهمتر و قابل تطبیقتر بکند از همیشه ضروریتر و لازمتر است.
یک مطلب دیگری که وجود دارد - که امروز ما را هر چه بیشتر به نهج‌‌‌‌البلاغه محتاج میکند، بیشتر از گذشته - این است که ما در طول تاریخ اسلام متأسفانه با انحرافی که از کج‌‌‌‌فهمی و جهالت از یک سو و غرض‌‌‌‌ورزی و دشمنی از سوی دیگر حاصل شده، مواجه هستیم و این موجب آن شده است که ما در آنچه در اختیارمان از معارف اسلامی هست سردرگمیهایی داشته باشیم. در طول اسلام نادانیها و جهالت‌‌‌‌هایی وجود داشته، تنگ‌‌‌‌نظریها و خودخواهیهایی وجود داشته که موجب شده معارف اسلامی و حقایق اسلامی آنچنان که هستند و باید شناخته بشوند شناخته نشوند؛ و متقابلاً غرض‌‌‌‌ورزیها و خباثت‌‌‌‌ها و تعمد بر انحراف اسلام هم از اولین قرنهای پیدایش اسلام از سوی قدرتمندان و از سوی کسانی که خلوص و صفای اسلام به زیان آنها بوده است مشاهده شده. ما در طول تاریخ همواره احتیاج داشتیم به سرچشمه‌‌‌‌های خالص و زلال اندیشه‌‌‌‌ی اسلامی و ارکان فکریای که بتوان به آنها متکی شد. خوشبختانه قرآن کریم در اختیار مسلمانها همواره بوده، اگر چه در فهم قرآن هم همان بدبینیها و کج‌‌‌‌بینیها و نفهمیها و یا غرض‌‌‌‌ورزیها دخالتهایی کردند؛ اما بحمدلله متن قرآن سالم و به دور از هرگونه تصرف بدخواهانه یا جاهلانه‌‌‌‌ای در اختیار همه‌‌‌‌ی مسلمانها هست. لکن این موجب نمیشود که سرچشمه‌‌‌‌های زلال معرفت برای مسلمانها امروز به همان ضرورتی که سلامت قرآن برای مسلمانها دارد ضروری نباشد. امروز دیگر آن روزی است که با گسترش فرهنگ بشری و با عمق معرفتی که بر انسانها حاکم است،  کسانی بنشینند با گذشت زمان با وجود فاصله‌‌‌‌ی از صدر اسلام آن معارف دست نخورده‌‌‌‌ی خالصِ سالم که میتواند اطمینان و باور انسان را به خود جلب کند هر چه بیشتر جمع کنند و در اختیار استنباط و اجتهاد متفکران و صاحب‌‌‌‌نظران قرار بدهند؛ این کاری است که در احادیث هم باید انجام بگیرد.
نهج‌‌‌‌البلاغه این راه نزدیک را در مقابله پای ما میگذارد. نهج‌‌‌‌البلاغه ما را از این فاصله‌‌‌‌ی طولانی با صدر اسلام به نزدیکترین پایگاهها و امنترین دیدگاه‌ها نسبت به معارف اسلامی میرساند. اگر ما روی نهج‌‌‌‌البلاغه کار کنیم و اگر آن مقدار از خطب امیرالمؤمنین که در نهج‌‌‌‌البلاغه نیست جمع بشود و روی اینها کارهای فنی درباره‌‌‌‌ی سند و خصوصیاتی که اعتبار آنها را مشخص و مسلم و قطعی میکند انجام بگیرد، و ما بتوانیم مجموعه‌‌‌‌ای در حدود همین نهج‌‌‌‌البلاغه‌‌‌‌ی موجود یا بیش از آن به طوری که نسبت به تعداد خُطب امیرالمؤمنین شاید نزدیک به پانصد خطبه از آن حضرت سراغ داده شده برسانیم، خدمت بزرگی به معارف اسلامی در قرن پانزدهم هجری انجام شده است. با گذشت این همه مدت از صدر اسلام ما بتوانیم یک منبع غنی لایزالی که مورد قبول همه‌‌‌‌ی مؤمنین به اسلام هم میتواند باشد در اختیار مسلمانها قرار بدهیم؛ این چقدر ما را نسبت به فهم اسلام و بینش ما را نسبت به معارف اسلامی مدد خواهد کرد؟ و این امروز کاری است ممکن، به خصوص در سایه‌‌‌‌ی نظام جمهوری اسلامی - که اساساً بر مبنای قرآن و نهج‌‌‌‌البلاغه شکل گرفته - این کاری است که حتماً بایستی انجام بگیرد و این امیدواری هست که کوشش برادران عزیز ما در بنیاد نهج‌‌‌‌البلاغه و همه‌‌‌‌ی کسانی که با آنها همکاری میکنند این خدمت بزرگ را به عالم اسلام بتواند بکند.
یک بُعد دیگر از ابعاد ارزش و اهمیت نهج‌‌‌‌البلاغه ترسیم شخصیت امیرالمؤمنین علیه‌‌‌‌الصّلاةوالسّلام است، چیزی که ما امروز به آن کمال احتیاج را داریم. امیرالمؤمنین علی علیه‌‌‌‌السّلام این چهره‌‌‌‌ی ناشناخته، این انسان والا، این نمونه‌‌‌‌ی کامل مسلمانی که اسلام میخواهد انسانها همه آنچنان ساخته بشوند، در لابلای اوراق و سطور نهج‌‌‌‌البلاغه کاملاً شناسایی میشود و تعریف میشود. نهج‌‌‌‌البلاغه در حقیقت کتاب معرفی علی‌بن‌‌‌‌ابی‌طالب است؛ چگونه ممکن است به دنیاهای اسرارآمیز و شگفت‌‌‌‌آور و وادیهای گوناگون معرفتی که در نهج‌‌‌‌البلاغه هست کسی سر نزده باشد و بتواند آنها را اینجور زیبا و جالب ترسیم و توصیف کند؟ و در نهج‌‌‌‌البلاغه همه‌‌‌‌ی ابعاد یک شخصیت والای انسانی وجود دارد. از معرفت، از اخلاق، از خصلتهای ویژه‌‌‌‌ی یک انسان منهای آموزشهایی اسلامی و از اخلاق ویژه و والایی که فقط اسلام به انسانها تعلیم داده. یک انسان کامل در نهج‌‌‌‌البلاغه مجسم میشود و آن انسان کامل خودِ امیرالمؤمنین است، و این نه فقط از باب شناسایی چهره‌‌‌‌ی امیرالمؤمنین مهم است، این از باب شناسایی اسلام و این‌‌‌‌که اسلام چگونه انسانی را میخواهد بسازد حائز اهمیت است. امروز  بشریت معاصرمان از ما سؤال میکند این اسلامی که شما از او دم میزنید و فکر میکنید رسالت آن جهانی است درصدد ساختن چگونه انسانی است؟ چه کسی را بهتر و زیباتر و جامعتر و والاتر از علی‌بن‌‌‌‌ابی‌طالب میتوان به عنوان پاسخ به این سوال نشان داد؟ و چهره‌‌‌‌ی علی‌بن‌‌‌‌ابی‌طالب در هیچ جا مانند نهج‌‌‌‌البلاغه آشکار نمیشود. این نهج‌‌‌‌البلاغه است؛ البته درباره‌‌‌‌ی عظمت این کتاب و ارزش این سخنان و این نامه‌‌‌‌ها مطالب عمیق گفته شده و خیلی حرفها میتوان زد.
من فقط یک اشاره‌‌‌‌ای خواستم بکنم تا سپاس و تشکر قلبی من از کسانی که این کنگره را و کنگره‌‌‌‌های قبلی را و این حرکت به سمت شناسایی نهج‌‌‌‌البلاغه را سازمان دادند و سر و صورت دادند موجه کند، و معلوم بشود که به چه مناسبت ما این کار را اینقدر عظیم و حائز اهمیت میدانیم. اعتقاد بنده این است که، با این‌‌‌‌که مدتهاست نهج‌‌‌‌البلاغه در میان خواص تا حدود زیادی از فراموشی بیرون آمده، و نام او هم به گوش مردم رسیده، و در دسترس مردم هم به نحوی به‌‌‌‌هرحال قرار گرفته، درعین‌‌‌‌حال روی نهج‌‌‌‌البلاغه کارهای زیادی باید انجام بگیرد. البته این یک فکری است که ممکن است بسیاری از این کارهایی که باید انجام بگیرد تا حالا انجام گرفته باشد، و ما از آنها خبر نداشته باشیم، ممکن است. احتمالاً فصل‌‌‌‌بندی مطالب نهج‌‌‌‌البلاغه، شرح بخشهای عمده‌‌‌‌ای از آن، بسیاری از کارهای لازم بر روی نهج‌‌‌‌البلاغه در طول این هزار سالی که - بیش از هزار سالی که - از تدوین این کتاب شریف میگذرد انجام گرفته، شاید در کتابخانه‌‌‌‌ها نسخ خطی این آثار ارزشمند هم باشد که باید گشت پیدا کرد، احتمال هم دارد که در طول زمان دستخوش حوادث قرار گرفته باشد و از بین رفته باشد؛ به‌‌‌‌هرحال این کارها باید انجام بگیرد.
یکی از کارهایی که این کنگره میتواند انجام بدهد این است که فهرست کارهایی که روی نهج‌‌‌‌البلاغه باید انجام بگیرد را تدوین کند و تهیه کند و در اختیار اندیشمندان بگذارد. شاید بتوان دهها کار لازم را شمرد که امروز نهج‌‌‌‌البلاغه به این کارها نیازمند است و باید روی او این کارها انجام بگیرد؛ و باید اینها را تدوین کرد، اینها را در اختیار مردم بگذارید تا اندیشمندان و مؤلفان و صاحب‌‌‌‌نظران و کسانی که مأنوس با نهج‌‌‌‌البلاغه هستند اینها بدانند که چه کارهایی باید انجام بگیرد.
دو - سه تا کار به نظر من فوری و ضروری است، یکی یک ترجمه‌‌‌‌ی فارسی خوب از نهج‌‌‌‌البلاغه است؛ من البته از آنچه که انجام گرفته کم و بیش مطلعم و نمیخواهم نسبت به زحمات ارجمندی که برای برگردان نهج‌‌‌‌البلاغه به فارسی انجام گرفته تغافل کنم یا به چشم بی قدری خدای نکرده به آنها نگاه کنم. در یک کنگره‌‌‌‌ی دیگر هم - که سه سال پیش ظاهراً تشکیل شده بود، یکی از کنگره‌‌‌‌های نهج‌‌‌‌البلاغه که بنده توفیق پیدا کردم و شرکت کردم - از عالم جلیل آقای فیض‌‌‌‌الاسلام که اول بار این کتاب را به فارسی ترجمه کرد و در اختیار مردم قرار داد، و نهج‌‌‌‌البلاغه برای اولین بار به گوش مردم یک صدای آشنایی شد تشکر کردم و باز هم تشکر میکنم. همچنین از چند نفر نویسندگان محترمی که روی نهج‌‌‌‌البلاغه به عنوان ترجمه یا خلاصه‌‌‌‌گیری یا بیان محتوای این کتاب شریف کارهایی انجام دادند، تشکر می‌کنم. لکن میخواهم عرض بکنم جای یک ترجمه‌‌‌‌ی کامل و همه‌‌‌‌جانبه برای نهج‌‌‌‌البلاغه مثل جای یک ترجمه‌‌‌‌ی کامل و همه‌‌‌‌جانبه برای قرآن در جامعه‌‌‌‌ی ما همچنان خالی است؛ و این به نظرم مایه‌‌‌‌ی سرشکستگی ماست. من خواهش میکنم بنیاد نهج‌‌‌‌البلاغه این مسأله را با فوریت و با جدیت تعقیب کند، همچنانی که برای چندمین بار از این تریبون هم استفاده میکنم و از همه‌‌‌‌ی کسانی که میتوانند ترجمه‌‌‌‌ی خوبی از قرآن کریم به فارسی تهیه کنند و ارائه بدهند خواهش میکنم این کار را بکنند. جمهوری اسلامی بعد از پنج سال به نظرم قدری دیر کرده، باید این کار زودتر انجام میگرفته، و هر چه بگذرد دیرتر میشود. هیچ اشکالی ندارد که چندین نفر شروع کنند به نوشتن و چندین ترجمه‌‌‌‌ای که هرکدام به تنهایی هم میتواند کافی باشد وجود داشته باشد، چون به‌‌‌‌هرحال هیچ ترجمه‌‌‌‌ای کامل نخواهد بود. اینجور نباشد که اگر کسانی شنیدند که فلان نویسنده‌‌‌‌ی خوب و آشنا به زبان مشغول ترجمه‌‌‌‌ی نهج‌‌‌‌البلاغه یا قرآن شده آنها دست بکشند و نکنند؛ نه، هر کسی شوق این کار را در خود احساس میکند به این کار شروع کند، هیچ اشکالی ندارد. اگر ده ترجمه‌‌‌‌ی بسیار خوب هم ما از قرآن کریم و نهج‌‌‌‌البلاغه‌‌‌‌ی شریف داشته باشیم زیادی نشده، هیچ اشکالی ندارد که سلائق مختلف و ذوقهای گوناگون و دیدگاههای مختلف از یک آیه یا یک جمله بتواند خواننده را به ابعاد واقعی آن جمله قدری نزدیکتر کند. بنابراین این به نظر من در اولویت قرار دارد. این یک کار.
یکی از کارهایی که حتماً در باب نهج‌‌‌‌البلاغه ضرورت دارد فصل‌‌‌‌بندی عنوانی نهج‌‌‌‌البلاغه است، فصل‌‌‌‌بندی موضوعی؛ البته این کار انجام گرفته. بعضی از محققین و علمای بزرگ و عالیقدر زمان ما روی نهج‌‌‌‌البلاغه این کار را کردند، و مجلدات متعددی هم چاپ شده، ارزشمند هم هست. اما در زیر عناوین کلی که آن بزرگوار فکر میکنم در حدود شاید سی تا عنوان را تفکیک کردند، شاید در زیر هر عنوانی ده‌ها عنوان میتوان پیدا کرد. این کار در قرآن هم باز جایش خالی است، همچنان انجام نگرفته است. یک تفصیل‌‌‌‌الآیات برای قرآن - که شامل بیشترین موضوعاتی که ما تا امروز توانستیم به آنها برسیم و در قرآن از آن نشانی هست باشد - بایستی نوشته بشود و یک تفصیل‌‌‌‌المطالبی و تفصیل‌‌‌‌الموضوعاتی برای نهج‌‌‌‌البلاغه؛ این کار فوق‌‌‌‌العاده ضروری است. نهج‌‌‌‌البلاغه واقعاً یک اقیانوس عمیق و تمام‌‌‌‌نشدنی است؛ همه هم توفیق پیدا نمیکنند این کتاب را آنچنان که شایسته‌‌‌‌ی آن هست سیر کنند و در آن غور کنند، در حالی که بسیاری از مطالب و معارف این کتاب برای مردم لازم است، باید این امکان برای جویندگان و علاقمندان پیدا بشود که مطالب مورد نظرشان را در آن به آسانی بیابند.
یکی از کارهای دیگری که خوب است روی نهج‌‌‌‌البلاغه انجام بگیرد، فصل‌‌‌‌بندی از لحاظ اعتبار سندی است. یقیناً بعضی از بخشهای نهج‌‌‌‌البلاغه در حد اعلای اعتبار و وثوق روائی قرار دارند، بعضی هم هستند که در آن حد نیستند. روی اسناد نهج‌‌‌‌البلاغه کارهایی انجام گرفته، کتابهایی چاپ هم شده، شاید دو یا سه تألیف تاکنون چاپ شده و شاید هم بیشتر - که بنده از او اطلاعی ندارم - شاید در میان گذشتگان هم این کار انجام گرفته باشد، اما لازم است یک طبقه‌‌‌‌بندی از لحاظ سند و اعتبار سندی انجام بگیرد. هر یک از خطب یا کلمات یا نامه‌‌‌‌ها را که انسان مراجعه میکند بداند که چقدر از لحاظ سندی که این حدیث دارد مورد اعتبار است و چقدر میتوان به آن تکیه کرد. البته همه‌‌‌‌ی شواهد و قرائن را میتوان در این مورد به کار گرفت و این چیزی است که اگر برای عامه‌‌‌‌ی مردم هم مورد نیاز نیست اما برای محققان و اندیشمندان و کسانی که به این مسأله اهمیت میدهند یقیناً حائز اهمیت است.
یکی از کارهای اساسیای که روی نهج‌‌‌‌البلاغه باید انجام بگیرد ترجمه‌‌‌‌ی لغات نهج‌‌‌‌البلاغه است برای فارسی زبانها، حتی برای عربی زبانها. البته در پاورقی نهج‌‌‌‌البلاغه‌‌‌‌ها بزرگانی مثل مرحوم محمد عبده و بعضی دیگر این کار را کردند، اما کافی نیست. سیراب کننده نیست. این همه لغتی که در این کتاب گسترده است، با بارهای ادبی و مایه‌‌‌‌های هنری و فصاحت و بلاغت فوق‌‌‌‌العاده احتیاج به یک کار مستقلی دارد. از حالت شرح سر دستی برای کسی که این کتاب را مطالعه میکند بایستی بیاید بیرون، یک تفسیراللغات کامل و عمیق برای نهج‌‌‌‌البلاغه بایست تهیه بشود و بوجود بیاید.
یکی از کارهایی که از مدتها پیش من همواره احساس میکردم که این خلأی در نهج‌‌‌‌البلاغه است، پیوستن بخشهای متفرق از یک خطبه است که اینها را مرحوم سیدرضی رحمه‌‌‌‌الله از هم جدا کردند. یک جاهایی ملاحظه کردید در نهج‌‌‌‌البلاغه بعد از آنی که یک خطبه‌‌‌‌ای شروع میشود بعد گفته میشود و منها، این از جمله‌‌‌‌ی بخشهای همان خطبه است. یقیناً بین اینها یک چیزی افتاده، و الّا تعبیر منها لازم نبود. یک جاهایی معلوم است که این شروع خطبه نیست، شروع خطبه افتاده. یک جاهایی معلوم میشود که این‌‌‌‌جا پایان خطبه نیست، مطلب نیمه‌‌‌‌کاره است، یقیناً یک بخشی افتاده. شاید بعضی از بخشها را در خود نهج‌‌‌‌البلاغه بشود پیدا کرد، و یقیناً بسیاری از آنها را در کتب متفرق حدیث میتوان گشت و جستجو کرد و پیدا کرد. مرحوم سیدرضی رضوان‌‌‌‌الله‌‌‌‌علیه این کتاب را بنده تصور میکنم از دیدگاه فصاحت و بلاغت و زیبائیهای هنری بیشتر مورد توجه قرار داده، اسم کتاب هم همین را تایید میکند، نهج‌‌‌‌البلاغه. امروز برای مردم ما مسأله‌‌‌‌ی بلاغت این کلمات در درجه‌‌‌‌ی اول نیست، ما به محتواها امروز کار داریم؛ ما به مضامین احتیاج داریم؛ اصلاً مردم ما از زیبایی این کلمات چیز زیادی نمیفهمند ما فارسی زبان هستیم. شاید بسیاری از عرب‌زبانها هم با گذشت هزار و سیصد و اندی از زمان صدور این کلمات و با تحولی که لغت و زبان به طور طبیعی پیدا میکند خیلی از فصاحت و بلاغت و زیبائیهای هنری این کلام چیز زیادی درک نکند. لازم است امروز آن دیدگاهی که روز اول تدوین این مجموعه وجود داشت و از باب بلاغت و فصاحت و ارزشهای هنری به آن نگاه میشد امروز ما عدول کنیم، نمیگویم آن را با بالمره نادیده بگیریم، چیز فوق‌‌‌‌العاده ارزشمندی است و معلوم است که ارزشهای هنری همواره به ماندگاری یک سخن و تأثیر عمیق او و گسترش فراوان او کمک زیادی میکند، در این شکی نیست، اما آنی که امروز برای ما در درجه‌‌‌‌ی اول اهمیت هست مضامین است. گاهی انسان دو بخش از یک خطبه را میبیند که فوق‌‌‌‌العاده مهم هم هست اما فاصله‌‌‌‌ی اینها افتاده، این را صاحب همتانی باید بنشینند پیگیری کنند، تحقیق کنند، اینها را پیدا کنند این بخشها را به همدیگر متصل کنند. از این قبیل من خیال میکنم خیلی کار روی نهج‌‌‌‌البلاغه میتوان انجام داد که باید انجام بگیرد.
همان‌‌‌‌طور که عرض کردم آن پیشنهاد اول را باز تکرار میکنم، و خواهش میکنم مجموعه‌‌‌‌ی کارهایی را که میشود روی نهج‌‌‌‌البلاغه انجام داد فهرست‌‌‌‌بندی کنید، جمع و جور کنید، مشخص بشود که چه کارهایی روی نهج‌‌‌‌البلاغه شایسته است انجام بگیرد، البته ذوقها و ابتکارها یقیناً کارها و رشته‌‌‌‌های جدیدی را به وجود خواهد آورد. بنده بار دیگر از همه‌‌‌‌ی برادران مسؤول و دست‌‌‌‌اندرکار تشکر میکنم برای اهمیتی که به نهج‌‌‌‌البلاغه دادید، برای اهمیتی که به تشکیل این کنگره دادید، و امیدوارم همت شما بتواند این کار عظیم را برای امت اسلامی بکند، که نهج‌‌‌‌البلاغه را هر چه بیشتر مورد استفاده و بهره‌‌‌‌برداری امت بزرگ اسلامی قرار بدهد، و این سرمشق و الگوئی باشد برای همه‌‌‌‌ی مسلمانان که شاید بسیاری از آنها با نهج‌‌‌‌البلاغه هیچگونه آشنایی ندارند.
 
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
 
۱) خطبه: ۱۷۳

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:بیانات مقام معظم رهبری

تفسیر سوره ملک (آیه‌ی ۲ و ۱)

تاریخ: 1363/08/18

 

تفسیر سوره ملک (آیه‌ی ۲ و ۱)


([تبارک] الذی بیده الملک و هو علی کل شیء قدیر الذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایُّکم احسن عملاً و هو العزیز الغفور)(۱)
درباره‌ی این جزء بیست‌ونهم از قرآن کریم قبلاً گفتیم که سُوَر در این جزء بر خلاف جزء قبل مکّی هستند. در جزء بیست‌وهشتم که قبلاً تفسیر کردیم، همه‌ی سوره‌ها مدنی بودند و در این جزء همه‌ی سوره‌ها مکی هستند جز سوره‌ی (هل اتی) یا آیاتی از سوره‌ی (هل اتی). و گفتیم که سوره‌های مکی دارای چه آهنگی و چه مضمونی و چه انگیزه‌ای کلاً هستند. این را مفصلاً شرح دادم. به طور خلاصه برای این‌که وارد موضوع این سوره بتوانیم بشویم، اشاره میکنم که سوره‌های مکی که در مکه نازل شدند رسالتشان به طور عمده عبارت از این [است‌] که بینش و تفکر محدود انسان مشرک و کافر را تبدیل کنند به یک بینش وسیع، به یک آگاهی عظیم و همه‌جانبه از انسان و جهان. انسان مشرک که در محیط جاهلی رشد کرده و تربیت شده، وقتی به خودش نگاه میکند، خودش را بسیار حقیر میبیند؛ زیرا سر تا پا عجز است، سر تا پا احتیاج است. وقتی به حول و حوش خود، به قدرتها، به عظمتهای خیالی، به اجسام بزرگ نگاه میکند، آنها را در مقایسه‌ی با خود دارای عظمت میبیند، لذاست که در مقابل آنها به خضوع و خشوع میافتد. این است که شما میبینید انسان جاهل در دوره‌های خیلی قدیم از رعد و برق میترسید، از کوه میترسید، از دریا میترسید، از اسب چموش میترسید، از تاریکی میترسید، از طوفان میترسید، از بیماریهای مختلف میترسید. این ترس موجب میشد که در این اشیاء یک عظمتی و یک قداستی و یک قدرتی را تصور کند و با مقایسه‌ی با حقارت خود، یک عظمتهای دروغین و پنداری را در ذهن خودش مجسّم کند و این را مایه و وسیله‌ای برای عبادت کردن و خضوع و خشوع کردن خودش قرار بدهد. به همین نسبت عظمتهای سیاسی و مالی یعنی حکومتها، ثروتها و قدرتهای مختلف در محیط اجتماعی در جامعه‌ی جاهلی، آدمها را وادار به خضوع میکند. یعنی در محیط جاهلی، آن جایی که خدا در آن‌جا شناخته شده نیست و عبادت نمیشود و اطاعت نمیشود، در آن‌جا هر آدمی که مقداری از حقارت و ضعف رائج در آن جامعه فراتر باشد، در چشم آن افراد حقیری که در آن جامعه هستند عظمت پیدا میکند و این عظمت گاهی به ستایش و تقدیس او پایان میپذیرد. در محیط جاهلی و طاغوتی انسانها وقتی به ضعف خودشان نگاه میکنند، آنچه در مقابل آنها و نقطه‌ی برابر ضعف آنهاست، آن را درست نمیتوانند بشناسند؛ زیرا اشیاء پیرامون خودشان و اشخاص و شؤون و مناصب را در مقایسه‌ی با حقارت خودشان عظیم و دارای شأن مشاهده میکنند و در مقابل آنها به خضوع و خشوع وادار میشوند. در محیط توحیدی این‌جور نیست. بینش انسان در محیط معرفت خدا و آن جایی که خدا شناخته شده است و قدرت خدا دانسته شده است، یکجور دیگر است. آن‌جا هم انسان به خودش که مراجعه میکند، احساس ضعف میکند. حقیقت هم همین است. انسان در مقابل بسیاری از پدیده‌های عالم به طور ابتدائی ضعیف است. یک پشه انسان را گاهی به زانو در میآورد، یک مگس خواب آدم را از آدم میگیرد و ساعتها انسان را بیچاره میکند، یک باد گرم یا سرد، آسایش را از انسان سلب میکند، یک صدا انسان را آزرده میکند. انسان یک موجود آسیب‌پذیری است. این آسیب‌پذیری را انسان وقتی به خودش نگاه میکند مییابد، لکن در محیط توحیدی بعد از آنی که انسان در خود این ضعف را مشاهده کرد، در مقابل این ضعف، عظمت‌های پنداری و پوشالی را دیگر مورد اعتنا قرار نمیدهد. چرا؟ برای خاطر این‌که وقتی خدا شناخته شده، انسانی که خدا را میشناسد، همه‌ی قدرت‌ها و همه‌ی عظمت‌ها و همه‌ی مُکنت‌ها و همه‌ی ثروت‌ها و همه‌ی دانشها و بصیرت‌ها را از خدا میداند، متعلق به خدا میداند. وقتی در خودش احساس ضعف کرد، در خدای متعال احساس عظمت میکند؛ آن وقت از خدا آن عظمت‌ها را طلب میکند، آن توانائیها را درخواست میکند. به اتکاء خدا و با اتصال و ارتباط دادن خود به خدا، همه‌ی عظمت‌های دیگر در نظر او کوچک میشود؛ یعنی ناگهان انسانی که در چشم خودش مظهر ضعف و عجز و حقارت و ناتوانی بود، با ایجاد رابطه بین خود و خدا، تبدیل میشود به یک عظمت. میبیند بنده‌ی خداست، خدائی که تمام عظمت‌ها و قدرت‌ها متعلق به اوست، پس خودش را به منبع قدرت و عظمت و مکنت و ثروت متصل میبیند. این به انسان یک قدرت بینهایت میدهد، یک عظمت میدهد؛ عظمت معنوی، عظمت روحی، مناعت. همین موجب میشود که اگر بزرگترین پادشاهان دنیا هم ظاهر بشوند در مقابل او، او در مقابل آنها احساس حقارت نکند. چرا؟ چون او بنده‌ی آن قدرتمندی است که همه‌ی پادشاهان در مقابل او کوچک و حقیرند. اگر همه‌ی ثروتمندان عالم هم ثروتهایشان را مقابل چشم او بگیرند، او وادار به خضوع و خشوع نمیشود. چرا؟ چون میداند که این ثروت‌ها و میلیاردها برابر این ثروت‌ها، متعلق به خداست و مال خداست و انسانها فقط امانت‌دار این ثروتها هستند. اگر بزرگترین دانشمندان عالم هم در مقابل بنده‌ی عارف صالح خدا ظاهر بشوند، آدمی که اگر کسی یک کلمه از او بیشتر بداند، انسان او را در عظمتی مشاهده میکند و خودش را در مقابل او در حقارت میبیند، وقتی انسان عارف و صالح و سالک الیاللَّه دانشمندترین دانشمندان عالم را هم ببیند، در مقابل آن دانشمند احساس حقارت و خضوع نمیکند. چرا؟ چون میداند که این دانشها هبه‌ی الهی است. خدا به او داده و خدا به همه میتواند دانش بدهد و او هم میتواند از خدای متعال این دانش را بگیرد و این یک امانتی است در دست او، هر وقت هم خدا بخواهد این دانش را از او میگیرد و سلب میکند. ببینید ارتباط دادن خود به خدا و احساس بندگی خدا به آدم یک مصونیتی میدهد. مصونیت از چی؟ مصونیت از حقارت، از احساس حقارت. دیگر انسان احساس حقارتی را که آدم بیمعرفت به خدا آن احساس را در مقابل هر چیزی میکند، آن احساس حقارت از آدمی که بنده‌ی خداست به کلی گرفته میشود. آدمی که خدا را نمیشناسد، با خدا آشنا نیست، در مقابل یک کوه هم که قرار میگیرد احساس میکند که خیلی حقیر است. این کوه با این عظمت کجا، او کجا؟ در مقابل یک گرگ که قرار میگیرد، میبیند حقیر است. در مقابل یک پولدار که قرار میگیرد میبیند حقیر است. در مقابل یک پهلوان که قرار میگیرد، میبیند حقیر است. در مقابل یک آدمی که چهار کلمه چیز بلد است وقتی قرار میگیرد، میبیند حقیر است. در مقابل حوادث طبیعی میبیند حقیر است. در مقابل اراده‌ی اراده‌کنندگان، اخم اخم‌کنندگان میبیند حقیر است. هر جائی که یک جلوه‌ای از عظمت و لو کوچک، وجود داشته باشد، آدمی که با خدا آشنا نیست، خودش را مقابل او حقیر و کوچک میبیند. اما آدمی که با خدا آشناست، در مقابل بزرگترین جلوه‌های عظمت، خودش را حقیر نمیبیند. چرا؟ چون معتقد است که آن عظمت و هزاران و هزاران هزار برابرِ او، متعلق به ارباب خود اوست، متعلق به خدائی است که من بنده‌ی او هستم، من با او مرتبطم، من او را میشناسم، او به من لطف دارد. متعلق به خودش در حقیقت میداند و حقیقت هم همین است. کسی که با خدا آشناست، همه‌ی عظمت‌ها مال اوست، او را گیج و حیرت‌زده و دهشت‌زده نمیتواند بکند. برای همین است که آن روز گفتم، وقتی که آیات مکی قرآن نازل شد، از جُندب‌بن‌جناده‌های جاهل محدود، ابیذر غفاریهای باعظمت ساخت. از یک جوان بدویِ بیاطلاع کم‌معرفت ترسوی طماع که هر جلوه‌ی کوچکی از زندگی او را دست‌پاچه میکرد، دهشت‌زده میکرد، یک انسان مستغنی عظیمی ساخت که کاخ مدائن هم در نظرش کوچک و حقیر بود و ارزشی نداشت، برایش اهمیتی قائل نبود؛ این‌جور. پس سوره‌های مکّی این نقش را داشت که آدمها را از آن محدودیت خارج میکرد، انسانها را از آن حقارت نجات میداد، به یک عظمت میرساند. بندگان کفر و شرک و خدایان پوشالی و پنداری را به بندگان خدا تبدیل میکرد. خود این مظهر عظمت است. شما ببینید الان یک نمونه‌ی کوچکش را در وضع کنونی خودمان مثال میزنیم. آدم وقتی که در نظام پادشاهی زندگی میکند، در نظام استبدادی زندگی میکند، یک قدرت و عظمت طاغوتی را مسلط بر خودش میداند و معتقد است که او بر جان و مال و فکر و وجود و همه چیز من مسلط است، نتیجه‌اش چی میشود؟ نتیجه‌اش این میشود که از کوچکترین مظاهر قدرت، آدم تا مغز استخوانش میلرزد. یک {آژان‌} [آجودان‌] هم که دنبال آدم میآمد یا به آدم چپ نگاه میکرد، آدم احساس میکرد که او دارای عظمت است و من آدم حقیری هستم، او هر کار بخواهد، میتواند بکند. آنچنان آدمی اگر به او میگفتند آقا شما حاضرید که با فلان سیاست جهانی مثلاً مبارزه کنید؟ میگفت من! هرگز نه. چرا؟ برای خاطر این‌که او اسیر آن قفسی بود که خود آن قفس در قبضه‌ی اقتدار آن قدرتها قرار داشت. چطور ممکن بود با آنها بخواهد مقابله کند. بینش طاغوتی و تسلیم در مقابل نظام جاهلی این خاصیت را دارد. همان آدم وقتی که بینش اسلامی به او داده شد، بینش انقلابی به او داده شد، حالا اینجوری است که هر کدام از شماها به شما بگویند که آقا شما حاضرید در یک مجمع عظیم جهانی بایستید و سیاست‌های امریکا را مورد طعن و ایراد و اشکال قرار بدهید؟ یک ذره شما در دل خودتان، در وجود خودتان احساس خوف می کنید از این؟ نه. کسانی هستند از پادشاهان دنیا که همین که شما احساس ترس نمیکنی از او، هیچ ناراحت نیستی، آنها جرأتش را نمیکنند، فکرش هم حتی به ذهنشان نمیگذرد. شما تعجب هم میکنید حالا، چطور! ممکن است کسی از امریکا در دنیا بترسد؟ بله، اینقدر پادشاهان، رؤسای جمهور، سیاستمداران بزرگ هستند که از سیاست امریکا از سیاست روسیه، از سیاست - نمیدانم - قدرتهای دیگر مثل بید میلرزند. از ترس این‌که، از تصور این‌که یک روزی مثلاً سردمداران امریکا با اینها چپ بیافتند، بد بیافتند، اینها متزلزل میشوند. اگر چنانچه یک کسی در رأس آن سیاست‌ها قرار بگیرد که با اینها یک خرده‌ای خوب نباشد، سعی میکنند بروند نزدیکش تملقی بگویند، یک چیزی بگویند، بلکه دل او را به خودشان متمایل کنند، نظرش را جلب کنند. بله، در دنیا سیاستمداران درجه‌ی یک و قدرتمندان بزرگ و ممتازی که از این قدرتهای پوشالی مثل بید به خودشان میلرزند فراوانند. اما شما به خودت نگاه کن. شما میترسی؟ نه. تعجب هم میکنی [که‌] چرا باید بترسد کسی از یک قدرت طاغوتی. خب انسان در مقابلش می‌ایستد، با او مقابله میکند، توی دهان او میزند. این همان بینش الهی است. چرا؟ چون شما معتقد به خدا هستید، معتقد به منشاء و معدن و منبع همه‌ی قدرتها و عظمت‌ها هستی و خودتان را با آن منبع قدرت پیوند زده و در ارتباط میبینید، لذا نمیترسید. آنها به این چنین منبع قدرتی عقیده ندارند، او را نمیشناسند، آن را کشف نکردند، با او رابطه‌ای ندارند، لذا احساس ضعف میکنند. نقش سوره‌های مکّی که در مکه نازل شده این بوده، بیشترین نقشش البته، نه این‌که همه‌ی نقشش. یکی از مهمترین نقشهایش لااقل، اینجوری بگوئیم، این بوده که انسانهای جاهل آن روز را، انسانهای حقیر و ضعیف و کوچکْ تربیت شده‌ی آن روز را آن توده‌های توسری خورده‌ی آن روز را، ناگهان یک تحولی به ایشان بدهد، یک عظمتی به ایشان بدهد، یک احساس قدرتی در اینها به وجود بیاورد، در مقابل هیچکس احساس ضعف نکنند. الان همین بچه‌های خودمان، نیروهای انقلابی، بچه‌هایی که توی این جامعه‌ی ما رشد کردند، اینجوریاند. در مقابل قدرتها و عظمت‌ها احساس حقارت نمیکنند. هیچوقت اتفاق افتاده که شما یک شخصیتی را ببینید، بعد از انقلاب را میگویم‌ها، - قبل از انقلاب، بله، قبل از انقلاب کوچکترین مأمور وابسته‌ی به دستگاه‌ها وقتی در مقابل انسان سینه سپر میکرد، غالباً در مقابل او احساس میکردند که کوچکند؛ هر کی میخواهد باشد او - اما بعد از انقلاب، آیا اتفاق افتاده که اگر مثلاً از سران دنیا، از سیاستمداران، تو آن جایی که هستید، توی آن نقطه‌ای که کار میکنید، اگر یک وقتی یک مهمان عالیقدری از جایی آمده باشد، اتفاق افتاده که شما در مقابل او احساس کنید شما چقدر کوچکید، او چقدر بزرگ است؟ هرگز چنین چیزی اتفاق نیفتاده. ما این را مشاهده میکنیم، میبینیم. میبینیم که بچه مسلمانها در مقابل سلاطین و رؤسا و مأموران عالی رتبه و مقامات علیالظاهر عالیه‌ی دنیائی که قرار میگیرند، احساس حقارت نمیکنند. حالا در جامعه‌ی خودمان خوشبختانه آنچنان مقاماتی دیگر به آن شکل اصلاً نیست. آنی که هست، اگر چه احترام و عظمت و حرمتی در ارتباط با افراد وجود دارد، آن اگر چنین رابطه‌ای وجود دارد، آن رابطه‌ی معنوی است، یعنی در مقابل آن کسی که خیال میکنند او با تقواتر است، بیشتر معرفت به خدا دارد، آگاه‌تر به دین و احکام الهی هست، نسبت به او یک احساس کوچکیای در خودشان میکنند، چون او را به خدا نزدیکتر میبینند. اما مقامات مادی به هیچ وجه قادر نیستند که افراد را وادار به خضوع کنند. این بینش الهی است. و نقش سوره‌های مکّی در صدر اول و اول بعثت پیغمبر عمدتاً این بوده که انسانها را متحول کند، به آنها گستاخی بدهد، به آنها شجاعت بدهد، به آنها احساس عظمت بدهد، به آنها آنچنان روحیه‌ای بدهد که آنها احساس کنند که با این روحیه میتوانند این فکر خود و امانت الهی را که به آنها داده شده به تمام دنیا برسانند. از امپراطور روم واهمه نکنند، از پادشاه ایران واهمه نکنند، از قدرتهای خود آن منطقه‌ی جزیرةالعرب ترسی نداشته باشند؛ این نقش این سوره‌هاست.
خب، سوره‌ی مُلک، که همین سوره‌ی تبارک باشد که ما داریم معنا میکنیم برای شما، این مظهر کامل یک چنین احساسی است. در اول این سوره چند قلم درشت از آن چیزهایی که در چشم بنیآدم موجب عظمت هست، آنها را به خدا نسبت میدهد. یکیاش منشأ خیرات و برکات بودن است. طبیعت آدم این است که اگر چنانچه از کسی خیری و برکتی میرسد، او را بزرگ میشمارد. آدمهای بخشنده که بذل و بخشش دارند، پول میدهند، به افراد کمک میکنند، همیشه در چشم انسانها یک عظمتی دارند. آن کسی که یک جوی آبی جاری میکند، یک قناتی حفر میکند، یک چشمه‌ای باز میکند، برکات و خیراتی را به مردم میرساند، این در چشم مردم همیشه مظهر یک عظمتی است؛ یک عظمت معنوی. این را در اول این سوره به خدا نسبت میدهد. (تبارک الذی بیده الملک) تَبارک، یعنی منشاء خیرات و برکات مستمر، خداست. تمام خیراتی که در عالم وجود دارد که به بشر میرسد، از خداست. این بینش اسلامی است. شما به چه چیزهایی احتیاج دارید؟ و از چه چیزهایی استفاده میکنید؟ یک چیزهایی شما مورد استفاده‌تان هست که خودتان به آن توجه ندارید. او مثل هوا، مثل محیط قابل زیست، مثل اُنس، قدرت انس با همنوع، میلهای طبیعی و خصلت‌های طبیعی انسان، اینها همه چیزهایی است که مایه‌ی زندگی انسان است که اگر اینها نبود، انسان قدرت زندگی نداشت. مثل همین آب که مایه‌ی حیات انسان و بقیه‌ی موجودات زنده است و از این قبیل. یک چیزهایی است که انسان آنها را میشناسد و میفهمد مثل علم، مثل ثروت، مثل اولاد، مثل وسائل آسایش زندگی؛ مسکن، لباس، خوراک، از این قبیل چیزها. همه‌ی خیرات مادی و معنوی از سوی خداست که به ما میرسد و این لطف الهی است که آنها را به ما میدهد. این اراده و بخشندگی خداست که این خیرات را در اختیار ما میگذارد. این بینش اسلامی است. از هر طریقی که خیری به انسان میرسد، منشاء آن خداست و وسیله‌ی آن خداست و این خیر هم به طور استمرار هست ها، یعنی بخشندگی الهی اینجور نیست که یک پولی را به یکی بدهند، بعد خودشان بروند، که این پول را خود آدم خرج کند. نه، مثل جوی روانی است که لحظه به لحظه خیرات و برکاتش دارد میرسد پشت سر هم. یک لحظه اگر قطع بشود، امکان‌پذیر نیست. در بینش اسلامی و تصور اسلامی قضیه از این قرار است. (تبارک الذی بیده الملک) پس ببینید منشاء خیرات بودن و برکات و آثار لطف و رأفعت و محبت الهی دائماً به انسانها رسیدن، یکی از چیزهایی است که موجب میشود انسان در وجود پروردگار احساس عظمت و احساس قدرت مطلقه بکند. بعد میفرماید (الذی بیده الملک) این هم یکی از چیزهایی است که بشر، آن را نشانه‌ی عظمت میداند. مُلک، آن چیزی است که در فارسی ما آن را معادل میکنیم با پادشاهی. غیر از دارندگی است و یک معنای اخص از دارندگی را ملک دارد. ملک یعنی آن قدرت تصرف، آن چیزی که ما به آن میگوئیم پادشاهی، یعنی در زبان فارسی، یعنی آن سلطه و هیمنه و قدرت و تسلطی که بر همه چیز احاطه دارد، بر همه چیزی که در حوزه‌ی سلطنت و قدرت او هست. میگوید ملک متعلق به خداست. این را بشر در طول زندگانیاش غالباً اشتباه کرده و درست نفهمیده. مُلک و سلطنت را انسان غالباً در غیر جای خودش تصور کرده و به خاطر این تصورِ خطا، دچار اشتباهات فراوانی شده. در برهه‌ای از تاریخ انسانها اینجور تصور میکردند - البته در برخی از تمدنها و جامعه‌ها - که عالم آفرینش تقسیم شده است بین خدایان مختلف. مثلاً خدای دریاها، خدای طوفانها، خدای آتش، خدای محبت، خدای خشم، خدای بیماری، که اینها ارباب انواع بودند. صدها نوع خدا که هر کدام بخشی از عالم آفرینش را به تصور مردم آن روزگار و آن روزگاران و آن مناطق در اختیار داشتند، علیالظاهر بر زندگی مردم حکومت میکردند. ملک در حقیقت تقسیم شده‌ی بین خدایان مختلفی بود که اینها پنداری هم بود؛ تصور میکردند. بچه‌اش که مریض میشد، پیش یک خدا، یک رب‌النوع التماس میکرد. وقتی که همسری میخواست اختیار کند یا معشوقی داشت و میخواست توسل پیدا کند، پیش یک خدای دیگر میرفت. اگر در دریا طوفان بود و این کشتیاش توی طوفان گیر میکرد، به یک خدای دیگری مراجعه میکرد. مثل این‌که انسان {با هر} در زندگیاش به هر جایی کار دارد، به یک اداره‌ی مخصوصی مراجعه میکند، یک رئیس خاصّی را میخواهد، این هم سراغ یک رئیس معینی در امور آفرینش میرفت. دنیا تقسیم شده بود. آفرینش قسمت شده‌ی بین خدایان بود به تصور این مردم جاهل. یک جور دیگر، اعتقاداتی بود که آفرینش را تقسیم کرده بودند نه به اینجور؛ شهر شهر و قبیله قبیله. این خدا - یک بتی را مثلاً در نظر میگرفتند - این خدای این مملکت بود یا این شهر بود، یا این قبیله بود. باز قبیله‌های دیگر و شهرهای دیگر و مملکتهای دیگر هم خدایان دیگری داشتند. یا این یکی خدای همه‌ی قبیله بود یا خدای همه‌ی این شهر بود، یکی خدای محله بود، یکی خدای این خانه‌ی [نقص‌] دنیا و آخرت تقسیم کنند. آخرت را متعلق به یک خدا یا به یک سلسله از خداها بشمارند، دنیا را متعلق به یک یا چند خدای دیگر. این چیزی است که امروز هم در دنیا فراوان است. متدینین هم حتی در دام این‌گونه تصور افتادند که خیال میکنند که حکومت دنیا و سلطنت این عالم و اداره‌ی امور زندگی مردم به عهده‌ی خدایان متفرع، یعنی همین انسانهاست، آن وقت وضع آخرت و زندگی روحی آدم و عبادات و اینها متعلق به خدای بزرگ و رب‌الارباب است. زندگی این دنیا هم یکی از قلمروهای زندگی بشر است، آن هم مال خداست و این تقسیم هم مثل تقسیم عالم به ارباب انواع همان اندازه که آن غلط است، این هم غلط است. به‌هرحال بینش در باب مُلک و سلطنت عالم و سلطنت بر وجود انسان یک بینشی بوده که در طول تاریخ تحولات گوناگونی را گذرانده و دچار اشتباهها و غلطهای گوناگونی همواره بوده. بینش اسلامی هم یک چیزی است که این‌جا بیان میشود. ملک متعلق به خداست. (تبارک الذی بیده الملک) مُلک و سلطنت و حکومت، مخصوص خداست و در دست خداست، مال خداست. یعنی چه؟ اوّلاً سلطنت تکوینی متعلق به خداست. تمام حرکات این عالم و تحولاتی که انسان مشاهده میکند و تغییرهایی که در این عالم هست؛ به وجود آمدنها، از بین رفتنها، تغییر و تبدیلها، متعلق به خداست. اینها را خدا به وجود آورده، یعنی خالق و آفریننده‌ی همه‌ی اشیاء عالم و همه‌ی حالاتی که بر این اشیاء حاکم هست و همه‌ی قوانینی که این حالات بر طبق آنهاست، آفریننده‌ی همه‌ی اینها خداست، مثل مالکیت و سلطه‌ی یک سازنده‌ی یک دستگاه بر آن دستگاه. چطور مسلط بر همه‌ی امور آن دستگاه هست که خودش او را بوجود آورده و ساخته، که البته این تشبیه باز هم ناقصی است، چون هیچ آفریننده‌ای وجود ندارد که یک چیزی را از عدم به وجود آورده باشد. آفریننده‌های شناخته شده‌ی برای انسان، شکل را میآفرینند، مواد را نمیتوانند بیافرینند. درعین‌حال آفریننده‌ی یک ماشین که آهنش را او نیافریده، موادش را او نیافریده، بلکه او فقط شکلهای اینها را تغییر داده و تازه با نیروی عقل و اندیشه‌ای که خدا در اختیار او گذاشته بود این کار را کرده، او احساس قدرت و سلطنت بر این ماشین میکند. خدای متعال عالم را از عدم، از نیستی و نبودن آفریده. ملک و قدرت تکوینی و طبیعی در اختیار خداست، تمام قوانین این عالم در اختیار خداست. قانون جاذبه را هم خدا به وجود آورده و در اختیار خداست. همه‌ی قوانین طبیعی و تکوینی که شما میبینید که گردش این عالم متوقف بر آن قوانین هست و اگر آن قوانین نباشد، این عالم حرکتی نخواهد داشت، همه‌ی آن قوانین را خدا به وجود آورده و خود پروردگار میتواند خاصیت آن قوانین را از آنها بگیرد، مثلاً سوزندگی را از آتش. آن وقتی که خدای متعال اراده بکند، آتش که بر طبق قانون تکوینی و طبیعی سوزنده است و میسوزاند هرگاه خدا اراده بکند، اختیارش دست خود اوست، سوزندگی از آتش گرفته میشود. (یا نار کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم)(۲) ای آتش، خنک باش برای ابراهیم. برای غیر ابراهیم در همان حال همان آتش خنک نیست اما برای ابراهیم چرا. این ملک و قدرت و سلطنت تکوینی است. انسانها را به وجود میآورد، انسانها را از بین می‌برد، انسانها را بیمار میکند، انسانها را رشد میدهد، فضا را دگرگون میکند و همه‌ی تحولات عالم و تکوین در اختیار خداست و اراده‌ی الهی است که ذره ذره و دانه دانه‌ی این تغییرات و تحولات و گردشها و حرکتها را به وجود میآورد. حرکت این عالم دست خداست. این ملک تکوینی است. ملک تشریعی و قانونی، مال خداست. یعنی چه؟ یعنی وقتی که انسانها زندگی میکنند، بر طبق یک قانونی زندگی باید بکنند. قانون جزو لوازم زندگی انسان‌هاست. جامعه‌ی بیقانون موجب انحطاط انسان است و انسان اصلاً نمیتواند زندگی کند، موجب نابودی و زوال انسان خواهد شد. خیلی زود انسانها به این نتیجه رسیدند که باید قانون داشته باشند. شاید از اولین دوره‌های زندگی بشر، بشر به این نتیجه رسیده که باید با قانون زندگی کند. یعنی وقتی چهار نفر دور هم زندگی میکنند، یک قراردادی باید بگذارند بین خودشان؛ فلان وقت بخوابیم، فلان وقت بیدار شویم، این کار را فلانی بکند، این کار را فلانی بکند، میشود یک قانون. البته قوانین هر چه گذشته به طرف پیچیده‌تر شدن و جامع‌تر شدن پیش رفته. خب، این قانون را کی در زندگی انسان بگذارد؟ حاکم و مسلط بر قوانین زندگی بشر کی باشد؟ این یک سؤال بزرگی است. آن کسی که دستور زندگی و قانون زندگی را {برای انسان‌} برای انسان‌ها وضع میکند، او یک نوع سلطه‌ای بر این انسانها دارد. حالا بعد از آنی که قانون برای زندگی انسان گذاشته شد، کی اجراکننده‌ی قانون باشد؟ کی باشد که زمام این جامعه در دست او باشد؟ چون اجرای قانون و اداره‌ی کشور، هر قانونی، یک ناظر میخواهد، یک مجری میخواهد، یک زمامدار میخواهد، یک کسی را لازم دارد که اگر کسی تخطی کرد، جلوی او را بگیرد. البته یک کس که میگوئیم، مراد یک فرد خاص نیست، یک دستگاهی را لازم دارد. حالا این دستگاه گاهی فردی است، گاهی جمعی است. به‌هرحال یک دستگاهی در زندگیها، در اجتماعات، در جوامع لازم است وجود داشته باشد که این دستگاه نظارت کند بر اجرای قانون و این قانون اجرا بشود. همان قانونی که بناست توی این جامعه اجرا بشود. این کی باشد؟ خود این منشأ یک قدرت و عظمتی است. {همین چیزی است که‌} همین چیزهاست، همین سلطنتها و مُلکهاست که بین انسانها از اوّل تاریخ تا امروز، درگیریها و زد و خوردها و اختلافها را به وجود آورده، رقابتها را ایجاد کرده. پادشاهان و حکام مقتدرِ طول تاریخ در جوامع مختلف آن کسانی هستند که برای خودشان این قدرت را قائل بودند، این حق را قائل بودند. میگفتند ما هستیم که بایستی قانون بگذاریم برای زندگی مردم به مردم بگوئیم اینجوری عمل کنید، اینجوری نکنید، این کار را بکنید، این کار را نکنید، و به خاطر همین داعیه و همین تصوری که قدرتمندان برای خودشان داشتند و بُلندپروازیهایی که داشتند، جنگها، خونریزیها، انحطاطها، ضربتها بر پیکر زندگی عمومی بشر وارد شده و بزرگترین و تلخترین تجربیات انسانها به خاطر همین رقابتها و درگیریهاست. ضعف مردم و طبقات پائین جامعه به خاطر همین بوده که این قدرتها در دست آدمهای ناصالح بوده. کسانی بودند که این قدرتها را مال خودشان میخواستند برای خودشان میخواستند و این قدرت را وقتی به دست میآوردند با زحمت، هر چه میتوانستند از این قدرت استفاده میکردند برای این‌که مالها را به طرف خودشان جذب کنند، - نمیدانم - قدرت خودشان را هی بیشتر بکنند، مردم را برده‌ی خودشان بکنند و بهره‌برداری کنند برای خودشان. زندگی پادشاهان و جبابره‌ی تاریخ، شکل‌گرفته‌ی همین ملک و قدرتی است که اینها برای خودشان قائل بودند. اگر شما میبینید ندای مظلومیت و استغاثه‌ی مظلومان تاریخ هیچ وقت قطع نشده و همیشه در همه‌ی ادوار تاریخ، بیشترین تعداد انسانها توسریخور و مظلوم و محروم بودند، به خاطر همین بوده که قدرت و حکومت و سلطنت در دست انسانهائی بوده که آن را متعلق به خودشان میدانستند. نگوئید انسانهای ناصالح. هرکس قدرت را متعلق به خودش بداند، اگر صالح هم باشد، ناصالح میشود؛ این را بدانید. بسیاری از این جبارانی که تاریخ اینها را میشناسد، قبل از آنی که قدرت دستشان بیفتد و احساس قدرت بکنند و قدرت را متعلق به خودشان بدانند، آدمهای بدی نبودند، آدمهای خوبی بودند. لااقل آدمهای علیالظاهر خوب و در عرف آن روز، خوبی بودند. درباره‌ی عبدالملک مروان که خلیفه‌ی مقتدر اموی بود و حدود بیست سال هم حکومت کرده و از جبارترین پادشاهان بنیامیه هم بوده. کسی است که به کلی بساط امامت و خلافت را تبدیل کرد به سلطنت کامل. دیگر هیچ نشانه‌ای از آن جنبه‌ی معنوی هم نبود. ایشان قبل از آنی که خلیفه بشوند و انتخاب بشود برای خلافت، کان حلیف القرآن؛ رفیق و هم پیمان قرآن بود، یعنی مرتب نشسته بود قرآن میخواند. وقتی خبر آوردند که بله باباتان مُرد و شما خلیفه شدید. قرآن را بوسید، گذاشت کنار. گفت، هذا فراق بینی و بینک. دیگر این شد فراق من و تو. خداحافظ شما. همین جور هم شد. پسرش ولیدبن‌عبدالملک توی یک تاریخی من خواندم که قبل از خلافتش {در هر روزی} در هر سه روزی یک ختم قرآن میخواند. یعنی یک دور قرآن را در هر سه روزی، یعنی روزی ده جزء قرآن. هیچکدام از شماها گمان نمیکنم روزی ده جزء قرآن توفیق پیدا کنید بخوانید. ولیدبن‌عبدالملک قبل از خلافت این‌جوری بود. روزی ده جزء قرآن میخواند. بعد که خلیفه شد، یک خلیفه‌ی جبار خبیثی بود و همان کسی است که امام سجاد علیه‌السّلام‌والصلوة را به قتل رساند، حالا یا به وسیله‌ی مأمورش در مدینه یا به وسیله‌ی برادرش هُشام. قاتل امام سجاد و بسیاری همین‌جور بودند. منصور عباسی که فرعون زمان خودش بود و یکی از بزرگترین طواغیت تاریخ اسلام است، این قبل از آنی که به خلافت برسد، جزو مبارزین بود و در کنار امام صادق و بنی‌هاشم با دستگاه بنیامیه اینها هم میجنگیدند، مبارزه میکردند. بعد که به خلافت رسید، آن همه فشار و اختناق و جباریت در جامعه به وجود آورد و یکی از بزرگترین طواغیت شد، اینجوری است. نه خیال کنید که حکومت دست ناصالحان که بوده، به این وضع افتاده، نه. هر کسی که حکومت را متعلق به خودش بداند و حق قطعی خودش بداند و خود را مستقل در حکومت بداند، این همین‌طور ناصالح خواهد شد ولو صالح باشد. اسلام بزرگترین معجزه و هنرش این است که این بیماری و مایه‌ی فساد را از انسانها گرفت. مخصوص اسلام هم نیست، مال همه‌ی ادیان است، تفکر الهی اینجوری است. تفکر الهی معتقد است که حکومت و سلطنت مال هیچ انسانی نیست، مال خوبها هم نیست، مال کیه؟ مال خداست. آن خوبانی حق دارند در جامعه، زمام امور جامعه [را] به دست بگیرند که یادشان نرود که این مال خداست والّا اگر یک آدم خوبی به خاطر این‌که شرائط را دارد و خصلتهای لازمِ برای زمامداری جامعه بر طبق قانون خدا در او هست، وقتی حکومت را به دست گرفت یادش رفت که این مال خدا بوده و امانت الهی در دست او بوده، بنا کرد حکومت فردی کردن؛ این هم جبّار است، این هم طاغوت است، این هم مثل دیگران. لذاست که میفرماید (تبارک الذی بیده الملک) در دست او و در اختیار او و متعلق به اوست ملک و حکومت. پیغمبران هم بندگان او هستند که او گفته ملک او را در جامعه اداره کنند. بندگان صالح و حکام شایسته آن کسانی هستند که خودشان را بنده‌ی خدا بدانند و ملک را مال خدا بدانند و خودشان را متصدی آن ملک بدانند، که این یک راز بزرگ و یک نکته‌ی اساسی در باب حکومت اسلامی است.
بعد میفرماید (و هو علی کل شیء قدیر) که این هم یکی از نشانه‌های قدرت و عظمت است که خدا بر همه‌ی اشیاء قادر است. نه بر همه‌ی کارها، بالاتر از او. نه بر همه کاری تواناست، بر همه‌ی اشیاء تواناست. بر انسانها، بر موجودات، بر خصلتها و بر شؤونات گوناگون؛ یعنی {قدرت متعلق‌} قدرت مطلقه متعلق به پروردگار است. تا ان‌شاءاللَّه برسیم به آیات بعد که همین قدرت را کاملاً تشریح می کند.
۱) الملک: ۱-۲
۲) الأنبیاء: ۶۹

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  8:40 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها