0

صدزن صد داستان

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:صدزن صد داستان

ملا فتح الله کاشانی در تفسیر منهج در ذیل آیه شریفه:  «و انک لعلی خلق عظیم» 2  نقل می کند: پیرزنی چادر نشین که راهش به مدینه منوره دور بود علاقه عجیبی به اسلام پیامبر (ص) داشت.  چندبار به فرزندانش گفته بود مرا به مدینه ببرید تا به زیارت حضرت محمد (ص) مشرف شوم، ولی فرزندان او موفق به این سفر نشدند، پیرزن در آتش فراق رسول خدا می سوخت و در اشتیاق دیدار پیامبر در حسرت و اندوه و غم و غصه به سر می برد. دیدار رسول الله را برای خود بهشت برین می دانست، و زیارت حضرتش را بهترین عبادت به حساب می آورد.  فرزندانش هر روز به صحرا می رفتند و او در تهیه وسایل استراحت و فراهم آوردن آب و غذا می کوشید، و در قلب خود هم با خدای مهربان برای پیدا کردن توفیق زیارت حبیب خدا مناجات می کرد.  روزی برای آوردن آب، همراه با یک مشک به سر چاهی که در بیابان بود آمد، از عنایات خدا حضرت محمد (ص) با دو سه نفر از یاران و اصحاب از آن منطقه عبور می فرمودند.  چون به سر چاه رسید و پیرزن را دید که بند مشک به دست دارد و برای آب کشیدن از چاه آماده می شود، به او فرمودند:  این کار برای تو زحمت دارد، مشک را به من بده تا از چاه به کمک تو آب بیرون بیاورم، پیرزن در پاسخ گفت:  اگر این زحمت را از دوش من برداری برایت دعا می کنم.  پیامبر اسلام(ص) مشک را پر از آب کرد، سپس به دوش مبارک گذاشت وبه سوی خیمه و چادر آن زن شد، گرمای هوا بیداد می کرد، بار سنگین بود، عرق بر پیشانی رسول خدا جاری شده بود، یاران به آن جناب عرضه داشتند: مشک را به ما بده تا به در خیمه این پیرزن برسانیم.  در جواب اصحاب با قلبی سرشار از عاطفه و محبت فرمودند:  « دوست دارم بار امتم را خود به دوش بکشم!»  به خیمه رسیدند، مشک آب را بر زمین نهادند، از صاحب خیمه خداحافظی کرده و به سوی مقصد حرکت کردند، در این هنگام فرزندان پیرزن از راه رسیدند به آنان گفت: آن مردی که به این علامت در بین آن چند نفر است به من کمک کرد و آب از چاه کشید و تا درون خیمه آورد، بروید و از وی سپاسگذاری کنید. بچه ها دویدند، چشمشان به دیدار جمال الهی رسول خدا روشن شد، به آن جناب عرضه داشتند:  مادر ما در آتش شوق دیدار شما می سوزد، برگردید تا وجود مبارکتان را زیارت کند، او شما را نشناخته.  حضرت رسول (ص) برگشتند، فرزندان آن زن، به سوی وی دویدند و فریاد زدند: مادر، آن شخصی که آب را از چاه کشید و به خیمه آورد رسول خدا بود، پیرزن نزدیک بود از شوق این خبر قالب تهی کند، به محضر رسول خدا رسید و خدا را بر این نعمت آسمانی و معنوی و ملکوتی شکر کرد 1 .  
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  2:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:صدزن صد داستان

در کتاب رجال کشی می گوید که سلیمان بن جعفر گفت:  علی بن عبید الله روزی به من گفت که دوست دارم خدمت امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا(ع) برسم من به او گفتم چرا به خدمتش نمی روی؟  گفت: بخاطر هیبت و عظمتی که دارد خجالت می کشم به خدمتش مشرف شوم چیزی نگذشت که حضرت علی بن موسی الرضا(ع) مختصر کسالتی پیدا کرد ومردم دسته دسته به دیدنش می رفتند من علی بن عبید الله را دیدم و به او گفتم آنچه می خواستی وقتش رسیده است، حضرت رضا (ع) کسالت دارد مردم به دیدنش می روند او حرکت کرد و به خدمت حضرت رضا (ع) مشرف شد آن حضرت او را زیاد احترام کرد که علی بن عبید الله خیلی خوشحال شد، اما بعد از مدتی علی بن عبید الله مریض شد حضرت رضا (ع) از او عیادت کرد و من هم با آن حضرت بودم حضرت آن قدر نشست تا هر که در خانه بود بیرون رفت زنی با ما بود او می گفت وقتی حضرت رضا (ع) نشسته بودند ام سلمه زن علی بن عبیدالله از پشت پرده به حضرت رضا نگاه می کرد وقتی آن حضرت از منزل بیرون رفت ام سلمه خود را در محلی که آن حضرت نشسته بودند انداخت و می بوسید و دست می کشید و به صورت می مالید.  سلیمان بن جعفر می گوید: من این موضوع را به امام هشتم گفتم فرمودند: علی بن عبیدالله بن حسن بن علی السجاد(ع) و زنش و فرزندانش اهل بهشت اند سپس فرمود کسی که از اولاد علی و فاطمه (ع) مساله امامت را بشناسد مانند مردم عادی نیست 1 .
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  2:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:صدزن صد داستان

 

یکی از نوادگان امام حسن (ع) به نام سیده نفیسه، زنی زاهد و عابد بود. روزها روزه می گرفت و شب ها نیز به عبادت حق تعالی می پرداخت. روزی با شوهرش اسحاق به زیارت ابراهیم خلیل رفت و در مراجعت به مصر مشرف شد و برای مدتی در آنجا سکونت گزید.  در همسایگی آنها خانواده یهودی زندگی می کردند که دخترشان نابینا بود. آن دختر به آب وضوی سیده تبرک جست و بینائی خود را به دست آورد. به واسطه این کرامت، یهودیان بسیاری مسلمان شدند، اهالی مصر از ایشان خواستند که در آنجا سکونت دائمی داشته باشند ایشان پذیرفتند 2 .  یکی از دیگر از کرامتهای سیده که موجب شد مردم مصر به او بیشتر علاقه پیدا کنند این بود که آب رود نیل کم شد و مردم نگران شدند در این هنگام از آن بانوی معظم درخواست کردند که از خداوند بخواهد بار دیگر آب رود نیل را زیاد گرداند و مزارع و باغات آنها را سرسبز کند. نفیسه خاتون مقنعه خود را به مردم داد و گفت این را در رود نیل بیاندازید آنان همین کار را کردند و آب دوباره زیاد شد. همه مردم راخوشحال نمود 3 .  کرامتی دیگر اینکه پسر یک زن ذمیه در یکی از شهرهای روم اسیر شد آن زن نزد نفیسه آمد گفت: از خداوند بخواهید که فرزند اسیرمرا برگرداند. آن زن از منزل نفیسه بیرون شد و در همان شب فرزندش رسید مادرش جریان کار از او پرسید گفت: ای مادر من نفهمیدم و فقط دیدم دستی آمد و زنجیری را که بر پایم قرار داده بودند باز کرد و گوینده ای گفت او را رها کنید که نفیسه دختر امام حسن(ع) درباره او شفاعت کرده است.  ای مادر من این سخن را شنیدم و نفهمیدم پس از آن چه شدتا آنگاه که خود را در این جا دیدی هنگام صبح زن دمیه نزد سیده نفیسه رفت و داستان را نقل کرد و خود و فرزندش مسلمان شدند. روایت کردند آن سیده بزرگوار برای خود قبری درست کرده بود و همیشه داخل آن قبر و قرآن می خواند و نماز به جا می آورد تا اینکه شش هزار بار قرآن را ختم کرد و سرانجام در ماه مبارک رمضان 208 هجری وفات کرد.  در هنگام احتضار او را به افطار توصیه کردند ولی ایشان فرمود: سی سال است که از خداوند می خواستم که مرا با حال روزه از دنیا ببرد و حال که این افتخار نصیبم شده آن را از دست بدهم؟  سپس شروع به خواندن سوره انعام کردند و چون به آیه:  لهم دارالسلام عند ربهم... رسید فوت کرد.  مصر در سوگ او یکپارچه سوگوار و ماتم زده شد او را در همان قبر که نماز می خواند، دفن کردند و برای زیارت به آنجا رو می آوردند. بعداز مدتی شوهرش تصمیم گرفت که بدن مبارکش را به قبرستان بقیع منتقل کند، اما مصریان راضی نمی شدند تا اینکه شبی جدش رسول الله(ص) را به خواب دید به او می فرمایند: بگذار بدن او در مصر باقی بماند تا بواسطه آن بدن رحمت خدا برای اهل مصر نازل شود. مردم مصر از این آرامگاه کرامات بسیار دیده اند که بعضی آن را در کتابی به نام «مناثر النفیسه» نوشته اند 1 .  2. کرامات سادات، ص53.  3. زندگانی سیده نفیسه،ص83.  1. منتهی الآمال، ج2، به نقل از کرامات سعادت، ص54. 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  2:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:صدزن صد داستان

روایت شده است که روزی حضرت امیر (ع) در مسجد کوفه به جماعت مسجد فرمود: که هر کس که ما و اولاد و اهل بیت ما را دوست می دارد، برخیزد، همه جماعت بر بلند شدند، مگر یک نفر زن پیری که بلند نشد پس حضرت به آن زن فرمود: مگر تو، ما و اولاد ما را دوست نمی داری؟ که پا نشدی؟  عرض کرد فدایت شوم من نیز تو را و اهل بیت تو را با جان دل دوست می دارم، حتی اینکه پسر مرا در محبت و دوستداری تو معاویة بن ابی سفیان مدتی است که محبوس نموده و از غم فراغش دلم چنان سوخته، و غصه و اندوهش مرا به مرتبه بی قراری و بی اختیاری نموده که صبر و توانائیم از دست رفته حالت بر پا شدن ندارم، معذورم فرما!  حضرت علی (ع) فرمود: اگر من الساعد در همین مسجد فرزند تو را به تو برسانم، چه می کنی؟ عرض کرد: جان و فرزند خود را فدای دو نور دیده تو حسن و حسین (ع) می کنم پس آن حضرت به مصداق  «السلام علی یدالله الباسط و عین الله الناظرة»  دست یداللهی خود را در پیش چشم جماعت دراز کرد، دست و بازوی فرزندش را گرفته به نزد مادرش به زمین گذاشت، چون آن ضعیفه، فرزند خود را نزد خود دید دو دست خود را به گردن فرزندش حمایل نمود، چون خواست جوانش را به آغوش بکشد به رویش بوسه زند! پسر گفت: ای مادر! دستهایت را از گردنم بردار به جهت اینکه معاویه امر نموده بود در مدت محبوسی زنجیری به گردنم افکنده بودند و زنجیر گردنم را مجروح نمود و دستهایت جراحت گردنم را به سوزش آورده و ناراحت می شوم.  در این هنگام ضعیفه به شدت گریه نمود، و از گریه اش آن حضرت نیز به گریه در آمد یکی از حضار عرض کرد پدر و مادرم به فدایت تو چرا گریستی؟ فرمود: به خاظر آوردم حالت لیلا مادر علی اکبر را در روز عاشورا 1 .
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:صدزن صد داستان

علامه طباطبایی می فرمایند: عیال ما زن بسیار مومن و بزرگواری بود، (ایشان دختر آیت الله میرزا مهدی تبریزی بودند.)  به همراه ایشان برای تحصیل به نجف اشرف مشرف شدیم، و ایام عاشورا را برای زیارت به کربلا می رفتیم. پس از آن به تبریز مراجعت کردیم، روز عاشورایی ایشان در منزل نشسته و مشغول خواندن زیارت عاشورا بود و گفت: ناگهان دلم شکست و با خود گفتم: ده سال در کنار مرقد مطهر حضرت ابا عبد الله الحسین(ع) در روز عاشورا بودیم وامروز از این فیض محروم شده ایم.  یک مرتبه دیدم که در حرم مطهر در زاویه بین بالا سر و روبرو ایستاده و رو به قبر مطهر مشغول خواندن زیارت هستم، و حرم مطهر و خصوصیات آن مثل گذشته بود، ولی چون روز عاشورا بود و مردم غالباً برای تماشای سینه زنان می آمدند، فقط در پایین پای مبارک، مقابل قبر سایر شهداء چند نفی ایستاده بودند و بعضی از خدام مشغول زیارت خواندن بودند.  چون به خود آمدم دیدم در خانه نشسته و در همان محل مشغول خواندن بقیه زیارت هستم 2 .
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:صدزن صد داستان

 

علامه طباطبایی می فرمایند: عیال ما زن بسیار مومن و بزرگواری بود، (ایشان دختر آیت الله میرزا مهدی تبریزی بودند.)  به همراه ایشان برای تحصیل به نجف اشرف مشرف شدیم، و ایام عاشورا را برای زیارت به کربلا می رفتیم. پس از آن به تبریز مراجعت کردیم، روز عاشورایی ایشان در منزل نشسته و مشغول خواندن زیارت عاشورا بود و گفت: ناگهان دلم شکست و با خود گفتم: ده سال در کنار مرقد مطهر حضرت ابا عبد الله الحسین(ع) در روز عاشورا بودیم وامروز از این فیض محروم شده ایم.  یک مرتبه دیدم که در حرم مطهر در زاویه بین بالا سر و روبرو ایستاده و رو به قبر مطهر مشغول خواندن زیارت هستم، و حرم مطهر و خصوصیات آن مثل گذشته بود، ولی چون روز عاشورا بود و مردم غالباً برای تماشای سینه زنان می آمدند، فقط در پایین پای مبارک، مقابل قبر سایر شهداء چند نفی ایستاده بودند و بعضی از خدام مشغول زیارت خواندن بودند.  چون به خود آمدم دیدم در خانه نشسته و در همان محل مشغول خواندن بقیه زیارت هستم 2 .  2. قصه های بانوان، ص46. 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:صدزن صد داستان

 

روایت شده است که روزی حضرت امیر (ع) در مسجد کوفه به جماعت مسجد فرمود: که هر کس که ما و اولاد و اهل بیت ما را دوست می دارد، برخیزد، همه جماعت بر بلند شدند، مگر یک نفر زن پیری که بلند نشد پس حضرت به آن زن فرمود: مگر تو، ما و اولاد ما را دوست نمی داری؟ که پا نشدی؟  عرض کرد فدایت شوم من نیز تو را و اهل بیت تو را با جان دل دوست می دارم، حتی اینکه پسر مرا در محبت و دوستداری تو معاویة بن ابی سفیان مدتی است که محبوس نموده و از غم فراغش دلم چنان سوخته، و غصه و اندوهش مرا به مرتبه بی قراری و بی اختیاری نموده که صبر و توانائیم از دست رفته حالت بر پا شدن ندارم، معذورم فرما!  حضرت علی (ع) فرمود: اگر من الساعد در همین مسجد فرزند تو را به تو برسانم، چه می کنی؟ عرض کرد: جان و فرزند خود را فدای دو نور دیده تو حسن و حسین (ع) می کنم پس آن حضرت به مصداق  «السلام علی یدالله الباسط و عین الله الناظرة»  دست یداللهی خود را در پیش چشم جماعت دراز کرد، دست و بازوی فرزندش را گرفته به نزد مادرش به زمین گذاشت، چون آن ضعیفه، فرزند خود را نزد خود دید دو دست خود را به گردن فرزندش حمایل نمود، چون خواست جوانش را به آغوش بکشد به رویش بوسه زند! پسر گفت: ای مادر! دستهایت را از گردنم بردار به جهت اینکه معاویه امر نموده بود در مدت محبوسی زنجیری به گردنم افکنده بودند و زنجیر گردنم را مجروح نمود و دستهایت جراحت گردنم را به سوزش آورده و ناراحت می شوم.  در این هنگام ضعیفه به شدت گریه نمود، و از گریه اش آن حضرت نیز به گریه در آمد یکی از حضار عرض کرد پدر و مادرم به فدایت تو چرا گریستی؟ فرمود: به خاظر آوردم حالت لیلا مادر علی اکبر را در روز عاشورا 1 .  1. داستانهایی از انوار آسمانی، ص36. 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:صدزن صد داستان

 

بعد از رحلت رسول خدا(ص) جنگ بزرگی بین مسلمانان با رومیان در گرفت، جمعیت دشمن چند برابر مسلمین بود، خالد بن ولید فرمانده ارتش اسلام، شخص به نام «ضرار بن ازور» را برای شناسایی به سوی لشکر دشمن فرستاد، او رفت و برگشت و در گزارش خود لشکر دشمن را از نظرات مختلف بسیار مجهز توصیف کرد، خالد گفت: پس بهتر است عقب نشینی کنیم.  ضرار گفت: قرآن می فرماید:« ای مومنان وقتی در برابر دشمن قرار گرفتید از روی ترس پشت به آنها نکنید.» 1 چه بسیار گروه کم بر گروه بسیار پیروز خواهد شد.» 2  به فرمان ضرار جنگ آغاز و خود پیشاپیش به قلب لشکر زد، و به جنگ ادامه داد تا او را اسیر کردند.  طولی نکشید دیدند از ناحیه مسلمانان رزمنده ای به پیش می رود و صحنه را با گرد و غبار و شمشیر و شعار پر کرده و می جنگد، همه تعجب کردند که این کیست این چنین دلاوی می کند، پس از مدتی دیدند بدنش پر از خون شده و به جنگ همچنان ادامه می دهد، خالد نزد او رفت و گفت: تا به کی خود را در پوشش نگه می داری بگو بدانم تو کیستی؟ او گفت: من شرم دارم خود را بشناسانم، زیرا کاری که شایسته من است انجام نداده ام، من «خوله» خواهر «ضرار» هستم، نمی دانم برادرم را چه کرده اند، می جنگم تا او را به دست آورم، سخنانش که تمام شد بار دیگر به قلب دشمن زد، و در حالی که رجز می خواند به جنگ ادامه داد ولی علاوه بر این جنگ در جنگهای دیگر نیز شرکت داشت 3 .  1. سوره انفال، آیه مبارکه 150.  2. سوره بقره، آیه مبارکه 249.  3. زنان مرد آفرین تاریخ، ص112. 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:صدزن صد داستان

 

خانم نوحه گری به نام زره، در مجالس زنانه شرکت می کرده و عزای حضرت سید الشهداء اباعبدالله الحسین(ع) را بر پا می نموده است.  وی خانمی متقی و پرهیزکار و اهل ولاء بود و مخذورات دیگر را ترغیب به عزاداری و گریه می نموده و خلاصه برای عزاداری اهل بیت (ع) هر کاری از دستش بر می آمده انجام می داده است.  یک شب بعد از جلسات عزاداری به منزلش برمی گردد، با حال خسته به بستر می رود و به خواب می رود و در عالم خواب می بیند که به محضر مقدس حضرت فاطمه زهرا(ع) شرفیاب شده است.  حضرت صدیقه (ع) نزد قبر مقدس سید الشهداء و نشسته اند و گریه و زاری می کنند و بعد با چشم گریان رو به این مخدره کردند فرمودند: ای رزه! در مجالس عزا دلبندم الشهداء این اشعار را بخوان.  ایها العینان فیضا و الستها لا تغیضا  و ابکیا بالطف میتاً ترک الصدر رضیضاً  لم امرضه قتیلاً! لا و لاکان مریضاً  یعنی: ای دو چشمان! اشک بسیار فرو ریزید!زیاد گریه کنید، و به اشک کم اکتفا نکنید! و گریه کنید بر آن شهیدی که در زمین کربلا افتاده است و سینه اش زیر سم اسبها شکسته شده است!  مریض نبود و از دار دنیا رفته است و کسی برای او بیمار داری و زخم بندی نکرد 1 .  1. آثار و برکات حضرت امام حسین (ع)، ص212. 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:صدزن صد داستان

روایت است که یکی از خلفای بنی عباس قرار گذاشته بود که هر کس به زیارت امام حسین (ع) برود باید صد اشرفی پول به دیوان بدهد با این وجود شیعیان جان نثار فرزند مظلوم حیدر کرار در هر سال با جمعیت بسیار به زیارت می رفتند.  یک روز خلیفه بغداد در قصر خود نشسته بود و قصرش مشرف به بیرون بود دید که زوار می آیند و هر یک صداشرفی می دهند و در این هنگام پیرزنی از عقب زوار را پای برهنه پیاده و انبانی در پشت رسید و از بغل خود کیسه ای بیرون آورده صدر اشرفی شمرد و به موکلان خلیفه داد خواست که از عقب زوار برود خلیفه حکم کرد او را گرفته پیش خلیفه بردند خلیفه گفت ای پیرزن تو که اینقدر پول داشتی پس چرا پای پیاده آمده ای گفت بخاطر ثواب بسیار و تاسی به اهل بیت سید الشهداء سرگردان لشکر یزد با حالت اسیری بعضی از ایشان مرا پیاده می بردند خلیفه گفت به زیارت چه کسی می روی؟  زن گفت به زیارت مولای خودم حضرت سید الشهداء و حضرت عباس(ع) می روم گفت:  از ایشان چه منفعتی دیده ای که اینقدر پول را در راه ایشان صرف می کنی؟ زن گفت اصلاح جمیع کارهای دنیا و آخرت من وابسته به شفاعت و عنایت ایشان است و در هنگام شدائد و مصائب دستگیر دوستان و زائران خود می باشد.  خلیفه گفت اگر من به تو ظلم کنم آقایان تو به فریادت می رسند؟  گفت آری.  پس آن ملعون حکم کرد که دست و پای آن عجوزه ضعیفه را محکم بستند و به فرات انداختند و نگاه می کردند که آیا از مهلکه چه کسی او را نجات می دهد آن زن پیر بیچاره به آب غوطه زده آب او را بالا آورد در آن حال رو به طرف روضه حضرت عباس کرد یک مرتبه گفت یا ابالفضل العباس به فریادم برس دوباره غوطه ور شد دفعه دیگر نیز آب او را بالا آورد باز حضرت عباس را ندا کرد درآن حال که نزدیک بود غرق شود دیدند سواره ای چون برق رسید خود را به زن پیر رسانید و او را برداشته ردیف ساخته از آب نجاتش داد آن زن رو به گماشتگان خلیفه کرده گفت به خلیفه بگوئید که مولای من مرا در شماتت نگذاشته چطور مرا نجات داد، پس از این قضیه زن پیر به سواره گفت ای بنده خدا تو چه کسی هستی که مرا از ورطه هلاکت نجات دادی گفت در وقت افتادن در اآب نام چه کسی را فریاد می زدی گفت مولای خودم ابالفضل العباس را صدا می زدم من ابالفضل العباس هستم پس در اندک زمانی ضعیفه را به زوار رسانید غایب شد و چون خلیفه از نجات یافتن ضعیفه با خبر شد آن قرار صد اشرفی را از زوار برداشت حکم کرد که هیچ کس متعرض زوار نشود که این راه را نتوان بست 1 . 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:صدزن صد داستان

 

در تحفة الاخوان حکایت شده است که مردی منافق زن مومنی داشت که در تمام امور زندگی خویش به اسم باری تعالی استعداد می جست و در هر کاری «بسم الله الرحمن الرحیم» می گفت و شوهرش از توسل و اعتقاد راسخ او به بسم الله بسیار خشمناک می شد و از منع او چاره نداشت تا آنکه روزی کیسه کوچکی از زر به آن زن مومنه داد و گفت آن را نگاه بدار! زن کیسه را گرفت و گفت:« بسم الله الرحمن الرحیم» آن را در پارچه ای پیچید و گفت:« بسم الله الرحمن الرحیم» و آن کیسه در مکانی پنهان نمود و بسم الله گفت.  فردای آن روز شوهرش کیسه زر را سرقت نمود و به دریا انداخت تا آنکه او را بی اعتبار و شرمنده کند.  پس از انداختن کیسه در دریا به دکان خود نشست و در بین روز صیادی دو ماهی آورد که بفروشد. مرد منافق آن دو ماهی را خرید و به منزل خود فرستاد که آن زن غذایی را برای شب او طبخ کند. چون زن شکم یکی از آن ماهیان را پاره کرد کیسه را در میان شکم او دید! بسم الله گفت و آن را برداشت در مکان اول گذاشت. چون شب شد و شوهرش به منزل آمد زن ماهیان بریان را نزد او حاضر ساخنه، تناول نمودند. انگاه مرد گفت: کیسه زر را که نزدت به امانت گذاشتم بیاور. آن زن مومنه بدون معطلی برخاسته، «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت و آن را در پیش شوهرش گذاشت.  شوهرش از مشاهده کیسه بسیار تعجب نمود و سجده الهی را به جای آورد و از جمله مومنان گردید 2 .  2. قرینً الجواهر، به نقل از چهل داستان از عظمت قرآن کریم، ص28. 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:صدزن صد داستان

 

بی بی شطیطه زن مومنه ای بود در نیشابور در زمان حضرت موسی بن جعفر شیعیان نیشابور اموالی را خدمت حضرت می فرستادند این زن هم یک درهم با مقداری خامه نخ که خودش ریشته بود که چهار درهم ارزش داشت، برای حضرت فرستاد، و امام هم قبول فرمود:  حضرت به آورنده هدایا فرمود: به شطیطه سلام مرا برسان و این کیسه را به او بده که چهل درهم ارزش داشت و قسمتی از کفن خودم را که پنبه اش از روستای (صیدا) روستای فاطمه (ع) است و دست بافت خواهرم حلیمه است به او هدیه نمدم. هنگامی که بی بی شطیطه از دنیا رفت حضرت سوار شترش شد و آمد برای تجهیز این زن و همین که فارغ شد سوار بر شترش شد و به طرف بیابان حرکت نموده و فرمود:  من و هر کسی که در جایگاه من است از ائمه (ع)، باید حضور پیدا کنیم برجنازه های شما در هر شهری و هر کجا که بوده باشید، پس از خدا بترسید درباره خودتان 1 .  پیامبر اسلام می فرمود: یا علی دوستان تو در سه جا خوشحالند، اولی موقع قبض روحشان که توشاهد آنهائی.  دوم موقع سوال و جواب در قبر، که تو آنها را تلقین می کنی.  سوم موقع دیدار پروردگار تو آنها را معرفی می کنی 2 .  1. سرگذشت روح از ابتدای خلقت تا قیامت، ص124.  2. همان مدرک. 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:صدزن صد داستان

 

عموره، همسر صالحه حضرت نوح(ع)، مادر سام و یکی از اجداد پیامبر بزرگوار اسلام، حضرت محمد بن عبدالله است.  عموره اولین زنی است که به حضرت نوح ایمان آورد عموره قبل از این که به عقد حضرت نوح(ع) در آید، شنید که حضرت نوح با صدای بلند می گوید: ای مردم بگوید:« لا اله الا الله» و شعادت دهید که آدم و ادریس، دو پیامبر برگزیده، خدا بودند و بعد از من، ابراهیم می آید که او نیز خلیفه خداوند است، بعد از او، حضرت موسی و عیسی مسیح می آید که عیسی از روح القدس خلق خواهد شد، حضرت محمد مصطفی (ص) آخرین پیامبر خداست و او گواه من بر شماست که برای تبلیغ رسالت الهی بپا خاستم.  در این هنگام ندای حضرت نوح کوه ها را به لرزه درآورد، آتشکده هاخاموش شدند، و عموره نیز با شنیدن آن صدا، نور ایمان گرفت و به انوار الهی مزین شد.  پدر عموره، از این عمل دخترش عصبانی شد. وی را تنبیه کرد و گفت: می ترسم که پادشاه از جریان آگاه شود و ترا بکشد!  عموره گفت: ای پدر! کجاست عقل و دانش مگر مشاهده نمی کنی.  این مرد تنها و ضعیف، با یک فریاد، همه شما را هراسان کرد؟ اگر او پیامبر الهی نبود، هرگز جرات نمی کرد که چنین سخنانی را بگوید.  ایمان راسخ عموره، باعث یک سال زندانی شدن او توسط پدرش شد.  در زندان از غذا خبری نبود، پس از یک سال که او را از زندان بیرون آوردند، نور عظیمی سرتاسر وجودش را احاطه کرده بود.  پدر از حالت نیکویش تعجب کرد و پرسید: چگونه بی طعام، در زندان به سر برده ای و باز نورانی و زنده ای؟  دختر گفت: من در زندان به پروردگار نوح استغاثه کردم و حضرت نوح با استفاده از اعجاز، برایم غذا می آورد!  پس از آزادی از زندان، حضرت نوح (ع) با عموره ازدواج کرد و ثمره آن، فرزند صالحی به نام «سام» بود که جانشین حضرت نوح (ع) شد 1 .  1. زنان نمونه، ص183. 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:صدزن صد داستان

 

از یکی بزرگان دین نقل شده: از گورستان می گذشتم، زنی را دیدم میان چند قبر نشسته و اشعاری می خواند بدین مضمون:  صبر کردم در حال که عاقبت صبر را می دانم عالی است، آیا بی تابی بر من سزاوار است که من بی تابی کنم؟ صبر کردم بر امری که اگر قسمتی از آن به کوهای شروری وارد می شد متزلزل می گردید. اشک به چشمانم وارد شد، سپس آن اشکها را به دیدگان خود برگرداندم و اکنون در قلب گریانم. آن مرد دین می گوید: از آن پرسیدم بر تو چه شده و چه مصیبتی وارد گردیده که می گویی صبری که کردم در عهده همه کس نیست.  زن صابره در جواب گفت: روزی شوهرم گوسپندی را برابر کودکانم ذبح نمود و پس از آن کارد را به گوشه ای پرتاب کرد و از منزل خارج شد یکی از دو فرزندم که بزگتر بود به تقلید شوهرم برادر کوچک خود را بسته و خوابانید و به او گفت:  می خواهم به تو نشان دهم که پدرم اینطور گوسپند ذبح کرد، در نتیجه برادر بزرگتر سر برادر کوچکتر را برید و من پس از اینکه کار از کار گذشته بود فهمیدم، از دست پسرم سخت خشمگین شدم، به او حمله بردم که وی را بزنم به طرف بیابان فرار کرد، چون شوهرم به خانه برگشت و از جیان آگاه شد به دنبال پسر رفت و او در بیابان دچار حمله حیوانات مشاهده کرد، که مرده است، جنازه او را به زحمت به خانه آورد و از شدت عطش جان سپرد، من در این هنگام خود را سراسیمه به جناه شوهر و پسرم رساندم، در این اثنا کودک خردسالم خود را به دیگر غذا که در حال جوش بود می رساند و دیگ بر روی او واژگون شده او را می کشد.  خاصه من در ظرف یک روز تمام اعضای خانواده ام را از دست دادم، در این حال فکر کردم که اگر خدا در این حوادث عظیم صبر کنم ماجور خواهم بود آنگاه دنباله آن اشعار، شعری را به این مضمون خواند:  تمام امور از جانب خداست و واگذار به اوست و هیچ امری واگذار به عبد نیست 1 .  1. عارفانه، ج5، ص151. 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:صدزن صد داستان

 

در بصره زنی بود عیاش به نام شعوانه هیچ مجلس فسادی از او خالی نبود. از راه های حرام و نامشروع ثروتی فراوان جمع آوری کرده و کنیزان زیادی را در خدمت گرفته بود.  روزی با چند کنیزک از کوچه ای گذر می کرد، در خانه مردی صالح که از زهاد و وعاظ آن عصر بود رسید، شیون و ناله زیادی از آن خانه بیرون می آمد.  همان جا ایستاد و از روی تعجب گفت: چه هیاهویی است؟ این عزای مردگان است یا عزای زندگان؟ در بصره چنین ماتمی هست و ما از آن خبر ندایم؟  کنیزکی را، داخل فرستاد تا ببیند چه خبر است. او داخل خانه رفت و مدتی گذشت و بیرون نیامد. کنیز دیگری فرستاد، که بعد از مدتی از او هم خبری نشد، کنیزک سوم را فرستاد و گفت: تو هم اگر می خواهی نیای اشکالی ندارد ولی به من خبر بده که این غوغا برای چیست؟ آنان چه کسانی هستند؟  کنیز رفت و بعد از مدتی برگشت و گفت: ای خانم! این مجلس مردگان نیست بلکه مجلس زندگان، ماتم بدکاران است.  شعوانه با خود گفت: ای وای! من هم یکی از بدکاران و مجرمانم.  چه خوب است خود به داخل خانه روم ببینم چه خبر است، وقتی که داخل شد منظره عجیبی را مشاهده کرد.  دید مردی زاهد و صالح و واعظی بالای منبر نشسته و عده ای از زنان و مردان اطراف منبر گرد آمدند و آنها را موعظه و نصیحت می کند و از عذاب جهنم می ترساند. وقتی وارد شد دید واعظ این آیات را تفسیر می کند:  اذا راتهم من مکان بعید سمعوا لها تغیظا و زفیراً و اذاالقوا منها مکاناً ضیفا مقرنین دعوا هنالک ثبوراً لا تدعوا الیوم ثبوراض واحداً و ادعواً ثبوراً کثیراً 2 .  2. سوره فرقان، آیه مبارکه 12 تا 15.  چون آتش دوزخ مجرمان را از مکان دور بیند جوش وخروش و فریاد خشمناک دوزخ را از دور به گوش خود می شنوند، چون آن کافران را با زنجیر به هم بسته و در مکان تنگی از آن در افکندند در آن حال فریاد همه آنان به آه و واویلا بلند شده.  به آنان خطاب می شود. امروز به فریاد آمدید، امروز فریاد حسرت و ندامت شما یکی نیست بلکه بسیار و از این آه و واویلا از دل برکشید.  این آیات چنان بر قلب شعوانه نشست که لرزه به اندامش انداخت بی اختیار شروع به گریه کرد و گفت: ای شیخ! من یکی از روسیاهانم، آیا اگر توبه کنم حق تعالی مرا میامرزد؟ شیخ با نفس پاکش گفت:  خداوند گناهان تو را می آمرزد اگر چه به اندازه گناهان شعوانه باشد!  گفت: ای شیخ شعوانه منم اگر توبه کنم خدا مرا می آمرزد؟ شیخ گفت: از زن خداوند ارحم الراحمین است از رحمت او ناامید مباش، البته توبه کنی، آمرزیده می شوی.  شعوانه از کارهای بد خود دست برداشت و توبه کرد، به صومعه ای رفت، مشغول عبادت شد، مدام در حال ریاضت و سختی بود بنحوی که بدنش گداخته شد، گوشتهای بدنش آب گردید و به نهایت ضعف و نقاهت رسید.  روزی آینه به دستش آمد نظری به وضع و حال خود انداخت دید تمام گوشت های بدنش آن شده و آن طراوت و جمال و زیبایی از بین رفته، پوست به استخوان او چسبیده، بسیار ضعیف و لاغر شده است.  آه سردی کشید و گفت: آه، آه در این دنیا این طور گداخته شدم و به این حال و روز افتادم، نمی دانم در آخرت چگونه خواهم بود؟  ناگهان از غیب ندایی به گوشش رسید که: ای شعوانه دل خودش دار و ملازم درگاه خداوند باش، ما را پذیرفتی و به سرای ما آمدی، ما هم تو را قبول کردیم. منتظر باش تا ببینی روز قیامت تو چگونه خواهد بود 1 .  1. تاثیر قران در جم و جان، ص271، و عاقبت بخیران عالم، ص48. 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 18 فروردین 1396  2:20 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها