پاسخ به:☻☻☻ لبخند پشت خاکریز (طنزهای جبهه) ☻☻☻
پیرمرد نگاهم کرد و جواب داد.
حتماً فکر مى کرد از آن بچه هایى هستم که ننه باباش توصیه مى کردند باادب باش و به بزرگتر سلام کن.
این جا،این « : مِن و مِن کنان گفتم »؟ چیه بچه، کارى دارى « : اما وقتى دید هنوز تو کوکش هستم و به چشم خریدار نگاهش مى کنم گفت
قصد فضولى ندارم. - »! فضولُ بردند جهنم گفت هیزمش تره، تو را سننه « : براق شد که »؟ جا چه مى کنید
منظورم این است که...
و خلاصه شروع کردم به زبان ریختن و مخ تیلیت کردن تا این که با خوشحالى فهمیدم که حدسم درست بوده و کارگر است و سن و
سالى گذرانده و دیگر کمتر استادکارى، او را سرکار مى برد و حالا بیکار است و تو جیبش، شپش پشتک وارو مى زند.
چشمانش گرد شد. »؟ چقدر مى گیرى براى یک امر خیر کمک کنى « : آخر سر گفتم
بنده خدا منظورم را اشتباه متوجه شد و فکر کرد لات و بى سروپا هستم و مى خواهم نامه عاشقانه به او بدهم تا دست کسى برساند.
با هزار مصیبت آرامش کردم و به او گفتم که بیاید جاى پدرم در پایگاه اعزام نیرو، رضایت نامه ام را امضا کند.
اول کمى فکر کرد و بعد سر بالا انداخت که نه! افتادم به خواهش و تمنا و چهل، پنجاه تومنى که تو جیبم بود را به زور کردم تو جیبش.
بعد سر قیمت چانه زدیم و من جیب هاى خالى ام را نشان دادم تا راضى شد، همراه من آمد.
کارى ندارم که بنده خدا چند بار بین راه و تو پایگاه ترسید و مى خواست عقب گرد کند و من با هزار مکافات دوباره دلش را نرم کردم.
رسیدیم به اتاق دریچه دار.
پیرمرد را به مسئول اعزام نشان دادم و گفتم که ایشان پدرم هستند.
تا چشم پیرمرد به جوان افتاد نیشش باز شد و هر دو شروع کردند به چاق سلامتى و قربان صدقه رفتن و سراغ فک و فامیل را گرفتن.
شَستم خبردار شد که پیرمرد خان دایى مسئول اعزام است.
آسمان به سرم سقوط آزاد کرد.
حسین جان قربان قد و بالات کار این پسرك را جور کن. « : داشتم دست از پا درازتر برمى گشتم که پیرمرد متوجه شد و رو به جوان گفت
ثواب دارد.
نفرستیتش جبهه وا.
بگذار پیش خودت سرش گرم بشه یا فوقش بفرست آشپزخانه کمک حال آشپزها بشه. بچه خوبیه.حسابى هم هندوانه زیر بغلم گذاشت و هم حالم را گرفت. ». بخشنده و باادب است
فهمیدم از این حرف ها واسه سر کچل من نمدى کلاه نمى شود.
بیا شازده پسر. « : دوباره قصد رفتن داشتم که حسین جان! صدایم کرد و خنده خنده فرمى طرفم دراز کرد و گفت
از خوشحالى مى خواستم سر به سقف بکوبم. ». به خاطر گل روى خان دایى ام
بله، من با دادن چهل پنجاه تومان رشوه رزمنده شدم.
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
پنج شنبه 3 فروردین 1396 8:08 PM
تشکرات از این پست
mty1378
ravabet_rasekhoon
omiddeymi1368
mehdi0014