👤ویکتور فرانکل (روانپزشک اتریشی) پس از گذراندن سه سال اسارت در اردوگاه «آشویتس» و اردوگاه کار اجباری «داخائو» به یک نتیجهٔ مهم علمی دست یافت که بعدها به یکی از مکاتب روانشناسی مدرن به اسم «معنا درمانی» تبدیل شد.
این دانشمند در پی سه سال تجربهٔ شخصی و مشاهدهٔ نحوهٔ تعامل دیگر زندانیان این کمپها با مشکلات روزمرهشان نتیجه گرفته بود که:
👤آدمها قادر هستند هر رنج و مشقتی را تحمل کنند، مادام که در آن رنج و مشقت «حکمت» و معنایی بیآبند.
به عنوان مثال، اگر دو برادر همسان را به مدت سه سال هر روز به بدترین شکل کتک بزنید و به اولی بگویید کتک خوردنش جزئی از یک «تمرین» برای یک ورزش رزمی است و به دومی هیچ دلیلی برای کتک خوردنش ارائه ندهید، به احتمال بسیار قوی برادر اول بعد از سه سال به یک رزمی کار سالم و با اعتماد به نفس تبدیل شده است
و برادر دوم به یک انسان تلخِ تحقیر شده که سرشار از عقدهها و کینههاست.
عمل کتک خوردن یکی است. رنج و درد هم یکی است
اما تفاوت این دو تنها در «حکمت» و «معنایی» است که به رنج کشیدنشان بخشیدهاند.
یکی به امیدِ رشد و تعالی و در پی روزهای بهتر (ولو برای دیگران) کتک خورده و رنج کشیده و دیگری با هر ضربه خرُدتر و حقیرتر و منفعلتر شده است.
حال به گفته فرانکل و بسیاری از عُرفا و معلمان معنوی مشرقزمین که پیش از او به این مقولهها پرداختهاند;
اینکه چگونه با سختیها و مشقتهای زندگی کنار بیاییم و به آنها واکنش نشان دهیم، نهایتاً محصول یک «تصمیم شخصی» است.
میتوانیم تصمیم بگیریم به سختیها و مصائب اجتنابناپذیر زندگی از منظر «معنا و حکمت» نگاه کنیم تا در پسِ هر ضربه ی روحی و هر لطمه ی جسمی تنومندتر، مقاومتر و آگاهتر بیرون بیاییم؛
یا اینکه تصمیم بگیریم راه معناگریزی و پوچگرایی را پیش بگیریم و در بهترین حالت - به مثابه یک «قربانی منفعل» - زندگی را با تلخی و غم و افسردگی سپری کنیم.