0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

هربار در یک رابطه شکست میخوریم ،
افسرده و خشمگین شده و
سخنانی مانند :
"دیگر نمی توانم به کسی اعتماد کنم "
" زندگی چقدر پوچ است ! "
" هرگز اجازه نمی دهم کسی اینکار را دوباره با من انجام دهد ! "
را بارها از ذهن می گذرانیم ..
ولی ؛
وجه بدتر داستان این است که چون ما، برای شروع ارتباط های جدید، به خودمان فرصت رسیدگی و التیام دردهای درونی مان را نمی دهیم،
این شکست ها را دوباره و دوباره تجربه خواهیم کرد ...


📚جدایی معنوی
👤دبی فورد

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 2 اردیبهشت 1396  6:03 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

افرادى كه آنقدر ديوانه هستند كه فكر ميكنند ميتوانند دنيا را تغيير دهند، كسانى هستند كه واقعا اين كار را ميكنند.

👤استيو جابز

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 2 اردیبهشت 1396  6:03 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

من هیچ وقت از دست دیگران
ناراحت نمی شوم،
فقط نظرم را موردشان
عوض می کنم.

👤آلپاچینو

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 2 اردیبهشت 1396  6:03 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

از درد های کوچک است که آدم ها می نالند ،
ضربه اگر سهمگین باشد
درد اگر بزرگ باشد
آدم خودش لال میشود ...

👤فروغ فرخزاد

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 2 اردیبهشت 1396  6:04 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

خری و اشتری دور از آبادی به آزادی می زيستند. نيم شبی چرا كنان به شارع عام نزديك شدند. اشتر گفت: ساعتی دَم فرو بند تا از آدميان دور شويم. نبايد گرفتار شويم. خر گفت: اين نشايد كه درست همين ساعت نوبت آواز من است و در ترك عادت رنج جان و بيم هلاك تن. و بي‌محابا آواز برداشت. كاروانيان به دنبال بيامدند و هر دو را در قطار كشيده بار نهادند. فردا آبی عميق پيش آمد كه عبور خر از آن ميسر نبود. خر را بر اشتر نشانيده، اشتر را به آب راندند. اشتر چون به ميان آب رسيد، دستی برمی افشاند و پای مي‌كوفت. خر گفت: رفيق اين مكن، وگرنه من در آب افتم و غرقه شوم. شتر گفت: چنانكه دوش نوبت آواز نابهنگام تو بود، امروز گاه رقص ناساز من است...

📚لطائف االطوائف

👤فخرالدين على صفى

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 2 اردیبهشت 1396  6:04 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

👤لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد. او میبایست "خیر و نیکی" را به شکل "عیسی" و بدی را به شکل "یهودا"(که از یاران عیسی (ع) بود و هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند) تصویر میکرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدلهای آرمانیش را پیدا کند.
روزی در مراسم همسرائی ، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن جوانان یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هائی برداشت.

سه سال گذشت. تابلوی "شام آخر" تقریبا تمام شده بود ، اما 👤داوینچی برای "یهودا" هنوز مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال ، مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند ، 👤داوینچی پس از مدتها جست وجو ، جوان شکسته ، ژنده پوش و مستی را در جوی آبی یافت ! ازدستیارانش خواست تا اورا به کلیسا آورند ، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت.

گدا را که نمی دانست چه خبر است به کلیسا آوردند. دستیارانش او را سرپا نگه داشتند و درهمان وضعیت 👤داوینچی از خطوط بی تقوائی ، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند ، نسخه برداری کرد.

وقتی کار تمام شد ، گدا که دیگر مستی ازسرش پریده بود ؛ چشمهایش را باز کرد و نقاشی را پیش رویش دید و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت :
"من تابلو را قبلا دیده ام !!!"

 👤داوینچی شگفت زده پرسید :
 کجا ؟!

 جوان ژنده پوش گفت :
 "سه سال پیش ، قبل ازاینکه همه چیزم را از دست بدهم ، موقعی که در یک گروه همسرائی آواز میخواندم ، زندگی پراز رویائی داشتم و هنرمندی از من دعوت کرد که مدل نقاشی چهره "عیسی" شوم !"


از این رو به قول 👤پائولو کوئيلو در کتاب 📚شیطان و دوشیزه پریم میتوان گفت نیکی و بدی یک چهره دارند؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام کی سر راه انسان قرار بگیرند.

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 2 اردیبهشت 1396  6:04 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

مامان من یواشکی پیر شد، مثلا این‌جوری که در فاصله‌ی بینِ سماور و بهشت و سجاده. بابا ولی نه، احتمالا یک‌دفعه. یا یک‌دفعه پیر شد، یا من یک‌دفعه متوجهش شدم. این‌جوری بود که وقتی کنکور داشتم، یه شب از اتاق اومدم بیرون و گفتم بابا می‌شه تلویزیونو یه ذره کم کنین؟ گفت آره آره حتما. با یه دستپاچگیِ خفیف کنترل رو برداشت و صداشو پایین آورد. برگشتم تو اتاق. چند دقیقه بعد در زد. گفت اگه یکم صداشو بلند کنم اذیت می‌شی؟ گفتم نه، اذیت نمی‌شم بابا جان. یکم صداشو بلند کرد، مثلا از سی، بُرد سی‌وپنج. الان شده نزدیکای پنجاه. مامان می‌گه وقتی داره نماز می‌خونه صدای بلند تلویزیون اذیتش می‌کنه. یه بار خواهرم به بابا گفت می‌آین بریم سمعک بگیریم؟ خیلی محکم گفت نه، نه، سمعک چرا، من گوشام سالمه. اما گوشاش سالم نیست. خیلی وقته که سالم نیست. مامان می‌شینه کنار سماور تا آب جوش بیاد و چای بریزه. خیره می‌شه به بخارِ رقیقی که از سوراخای بالای سماور به آسمونِ کهنه‌ی آشپزخونه پر می گیره. بابا از توی اتاق می‌گه «چای داریم؟». مامان سینی به دست می‌ره پیشش و می‌پرسه که حاجی جان چرا داد می‌زنی خب. بابا با تعجب جواب می‌ده، که من داد نزدم، آروم گفتم. آروم هم گفت. توی سرش، همه‌چیز آرومه الان. داره آروم‌تر هم می‌شه. توی سرش، نشسته روی یک نیمکتِ سیمانی و به درختای خشکیده‌ی باغ نگاه می‌کنه. می‌بینه که باد بین شاخه‌های درخت می‌پیچه اما صدای باد رو نمی‌شنوه. مامان رو صدا می‌کنه. «خانوم از کی دیگه باد بی‌صدا می‌وزه؟». بابا دیگه صدای باد رو نمی‌شنوه. واسه همینه که طوفان لازمه. طوفان لازمه تا بابا نفهمه پیر شدن رو.

👤حامد توکلی

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 2 اردیبهشت 1396  6:04 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

كار هايي هست كه ؛ ديگران هم ميتوانند انجام دهند، آن را انجام نده حرف هايي هست كه ديگران هم ميتوانند بزنند، آن را بيان نكن و چيز هايي هست كــــه ديگران هم مي توانند بنويسند، آن را ننويس كاري را بكن كه فقط تو ميتواني انجامش بدهي فقط تو این تفاوت باعث موفقیت و پیشرفت است... 👤آندره ژيد

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 2 اردیبهشت 1396  6:05 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

👤آدم‌های دنیای هرکس دو دسته هستند.
👤آدم‌های داشته و نداشته...
👤آدم‌های داشته همان کسانی هستند که کنارشان غذا می‌خوری، راه می‌روی و حتی می‌خندی... 👤آدم‌های داشته یعنی همان 👤آدم‌های روزمره!
هر روز میبینی‌شان... چشم توی چشم می‌شوید... اما...
دسته دوم 👤آدم‌های نداشته هستند... همان‌ها که حسرت داشتن‌شان توی دلت مدام بالا و پایین می شود اما نباید که داشته باشی‌شان!
چون اگر به تو تعلق داشته باشند، می‌شوند 👤آدم روزمره!
اصلا قشنگی این 👤آدم‌ها به نداشتن‌شان است.
باید از دور نگاه‌شان کنی...
بعد بودن‌شان را قاب بگیری و بچسبانی بهترین جای دلت!
واقعیت این است که ما بیشتر از 👤آدم‌های داشته، با 👤آدم‌های نداشته‌مان زندگی می‌کنیم.
همین‌ها هستند که به زندگی‌مان عمق می‌بخشند.
همین‌ها هستند که امید را در دل‌مان زنده می‌کنند.
گریه و خنده‌مان را میفهمند و سکوت‌مان را ترجمه می‌کنند.
نداشتن این 👤آدم‌ها درد دارد اما قشنگی زندگی به همین نداشتن 👤آدم‌هاست...
به این است که از دور نگاه‌شان کنی و لبخند بزنی و بگویی:
 👤آدم نداشته!
اگر بدانی چقدر دوستت دارم...

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 2 اردیبهشت 1396  6:05 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

افسردگی بهایی است که
انسان برای شناخت خود می پردازد.
هرچه عمیق تر به زندگی بنگری؛
به همان مقدار هم عمیق تر رنج میکشی...

👤اروین یالوم

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 2 اردیبهشت 1396  6:06 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

بزرگ شدیم و فهمیدیم که دوا، آب میوه نبود.
بزرگ شدیم و فهمیدیم که پدر همیشه با دستان پر باز نخواهد گشت آنطور که مادر گفته بود.

بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست!

بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده ی مادر هزار گریه بود و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته!

بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات كودكانه ما ديگر بازى كودكانه نيست!

بزرگ شديم و دیگر دستهای ما را برای عبور از جاده نخواهند گرفت!

بزرگ تر که شدیم، فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم؛
بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند!
شاید هم رفته باشند...!

خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم که دلیل چین و چروک صورت مادر و پدر نگرانی از آینده ما بود.

خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود،
غضبش عشق بود،
و تنبیه اش عشق...
و خیلی بزرگتر شدیم تا فهمیدیم زیباتر از لبخند پدر، انحنای قامت اوست!

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 2 اردیبهشت 1396  6:06 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

بچه که بودیم پدر و مادرامون مث الان ما جوون و شاداب بودن
هر روز چندین بار جلوی آینه دستی به سر و صورتشون میکشیدن
اونام مث الان ما فک میکردن هوووووو هنوز خیلی مونده تا پیر بشیم
حالا یه سوال
چقد طول کشید تا بزرگ شدیم ؟
انگار دیروز بود آره !؟
انگار همین چن روز پیش بود بچه بودیم نه ؟
به همون انداره که طول کشید تا ما از بچگی در بیایم اونا از جوونی رفتن سمت سالمندی
به همین راحتی و زودی
ما واسه پدر و مادرمون چیکار کردیم ؟
اونا چیکار کردن واسمون ؟
اونا مارو بزرگ کردن
ما اونارو پیر کردیم
به همین راحتی


👤هاشم شریعتی

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 2 اردیبهشت 1396  6:06 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

ميدانی جانم!
صبح ها همين كه
صدایِ سوت کشیدنِ کتری رویِ اجاق را بشنوی،
بویِ نانِ سنگکِ تازه يِ صبحِ زودِ پدر به مشامت برسد،
و صدايِ صبحانه حاضر کردنِ مادر از آشپزخانه بیاید،

يا وقتی عطرِ قرمه سبزی هايِ ظهرِ جمعه اش تويِ خانه ميپيچد و هوش از سَرت ميبرد،
همين كه چشمت ببينتشانُ
گوشَت نفس هايشان را بشنود،
همین که آغوشِ گرمشان را لمس كنیُ
بگویی "چقدر دوستشان داری"
يعنی "صبحت بخير" شده!
جمعه و شنبه اش فرقی نمیکند،
صبح هایِ بودنشان همیشه بخیر می شود ...

👤منيره بشيرى

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 2 اردیبهشت 1396  6:07 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

قبل از حرف زدن فكر كنيد كه آيا اون حرف :
درسته ؟
كمكى ميكنه ؟
الهام بخشه ؟
لازمه ؟
مهربانانه هست ؟

👤بہ نام آدم

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 2 اردیبهشت 1396  6:07 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

Nobody makes you angry; you decide to use anger as a response

هيچ كس شما رو عصبانى نميكنه شما هستيد كه تصميم ميگيريد از عصبانيت به عنوان يك پاسخ استفاده كنيد

👤برايان تريسى

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 2 اردیبهشت 1396  6:07 PM
تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها