0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

✍روزبه معین

سه تا پنجره کنار هم بودن که رو به یه کوه باز می شدن، پنجره قرمز، پنجره زرد و پنجره آبی.
پنجره ها عاشق کوه بودن، اون ها هر روز کوه رو صدا می زدن و واسش آواز می خوندن، کوه هم جواب اون ها رو می داد، پنجره ها سال های زیادی طلوع و غروب خورشید رو از پشت کوه می دیدن، شب ها ستاره ها رو می شمردن، زیر بارون خیس می شدن. پنجره ها می دونستن که کوه هیچ وقت نمیره.
تا اینکه یه روز روبروی اون پنجره ها یه ساختمون بلند می سازن، پنجره ها دیگه نمی تونستن کوه رو ببینن، کوه رو صدا می زدن، اما دیگه جوابی نمی شنیدن...
پنجره زرد و قرمز کوه رو فراموش کردن ولی پنجره آبی هنوز به یاد کوه بود و با اینکه کوه رو نمی دید و جوابی ازش نمی شنید همیشه واسش آواز می خوند و صداش می کرد.
پنجره زرد و قرمز به پنجره آبی می گفتن: حالا که دیگه دیوار بلندی بین ما و کوه کشیده شده و کوه رو از دست دادیم، تو هم باید کوه رو فراموش کنی، چون دیگه هیچ وقت نمی تونی ببینیش، ولی پنجره آبی دست بردار نبود، اینقدر آواز خوند و خودش رو به هم کوبید تا اینکه یه روز از اون ساختمان برداشتنش و انداختنش دور.
پنجره ی آبی حتی وقتی که بین آهن قراضه ها زندگی می کرد هم به یاد کوه بود و اون رو صدا میزد.
یه شب سرد زمستونی، یه کولی می آد توی آهن قراضه ها تا واسه خودش دنبال یه پنجره بگرده، تا اینکه پنجره آبی رو پیدا می کنه، پنجره آبی رو می ندازه پشتش و میره سمت خونه اش، یه خونه ی خیلی کوچک توی دل کوه!
پنجره آبی وقتی کوه رو دید، تو اون سرما خندید و گریه کرد و به کوه گفت:
اینکه نبودی و نمی دیدمت، سخت بود، اما نمی شد فراموشت کنم و دوست نداشته باشم...
کوه خندید و جواب داد:
اینکه نبودی و نمی دیدمت
سخت بود
اما نمی شد فراموشت کنم و
دوست نداشته باشم...

✍روزبه معین

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 5 فروردین 1396  12:57 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

دیل کارنگی

در دوران نوجوانی با یک چوبدستی دم در آغل گوسفندان می‌ایستادم و برای سرگرم کردن خودم، هنگام خارج شدن گوسفندان، چوبدستی را جلوی پایشان می‌گرفتم جوری که مجبور به پریدن از روی آن می‌شدند. پس از آنکه چندین گوسفند از روی آن می‌پریدند، چوبدستی را کنار می‌کشیدم، اما بقیه گوسفندان هم با رسیدن به این نقطه از روی مانع خیالی می‌پریدند.
تنها دلیل پرش آنها این بود که گوسفندان جلویی در آن نقطه پریده بودند. گوسفند تنها موجودی نیست که از این گرایش برخوردار است. تعداد زیادی از آدم‌ها نیز مایل به انجام کارهایی هستند که دیگران انجامش می‌دهند؛ مایل به باور کردن چیزهایی هستند که دیگران به آن باور دارند، مایل به پذیرش بی‌چون و چرای چیزهایی هستند که دیگران قبولش دارند.
وقتی خودت را همصدا با اکثریت می‌بینی، وقت آن است که بنشینی و عمیقاً فکر کنی.


 دیل کارنگی

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 5 فروردین 1396  1:02 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

مردی شیک‌پوش داخل بانکی در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت. وقتی شماره‌اش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را دارد و به همین دلیل به یک وام فوری به مبلغ 5000 دلار نیاز دارد. کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی دارد و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید و مدارک ماشین فراری جدیدش را که دقیقاً جلوی در بانک پارک کرده بود به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو با وام مرد موافقت کرد آن هم فقط برای دو هفته. کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گران‌قیمت را گرفت و ماشین را به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.

مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت و 5000 دلار + 15.86 دلار کارمزد وام را پرداخت کرد. کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت: «از این که بانک ما را انتخاب کردید متشکریم.» و گفت: «ما چک کردیم و معلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید. ولی فقط من یک سوال برایم باقی مانده که با این همه ثروت، چرا به خودتان زحمت دادید که 5000 دلار از ما وام بگیرید؟»

مسافر نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت: «تو فقط به من بگو کجای نیویورک می‌توانم ماشین 250.000 دلاری را برای 2 هفته با اطمینان خاطر و با فقط 15.86 دلار پارک کنم!»

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 5 فروردین 1396  1:07 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

ﻣﺘﺮﺳﮏ: ﻣﻦ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺗﻮ ﺳﺮﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﺎﻟﻪ!
ﺩﻭﺭﻭﺗﯽ: ﺍﮔﻪ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﯼ، ﭘﺲ چطوری ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ؟
ﻣﺘﺮﺳﮏ:خب...
بعضی ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻐﺰ ﯾﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻦ؛ نمیزنن؟!

 

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 5 فروردین 1396  1:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

رضایت درون

چند نفری که در جستجوی آرامش و رضایت درون بودند، نزد یک استاد رفتند و از او پرسیدند: «استاد شما همیشه یک لبخند روی لب‌تان است و به نظر ما خیلی آرام و خشنود به نظر میرسید. لطفاً به ما بگویید که راز خشنودی شما چیست؟»

استاد گفت: «بسیار ساده! من زمانی که دراز می‌کشم، دراز می‌کشم. زمانی که راه می‌روم، راه می‌روم. زمانی که غذا می‌خورم، غذا می‌خورم.»

این چند نفر عصبانی شدند و فکر کردند که استاد آنها را جدی نگرفته است. به او گفتند: «تمام این کارها را ما هم انجام می‌دهیم, پس چرا خشنود نیستیم و آرامش نداریم؟»

استاد به آنها گفت: «زیرا زمانی که شما دراز می‌کشید به این فکر می‌کنید که باید بلند شوید، زمانی که بلند شدید به این فکر می‌کنید که باید کجا بروید، زمانی که دارید می‌روید به این فکر می‌کنید که چه غذایی بخورید. فکر شما همیشه در جای دیگر است و نه در آنجایی که شما هستید! زمان حال، تقاطع گذشته و آینده است و شما در این تقاطع نیستید بلکه در گذشته و یا آینده هستید. به این علت است که از لحظه‌هایتان، لذت واقعی نمی‌برید زیرا همیشه در جای دیگر سیر می‌کنید و حس می‌کنید زندگی نکرده‌اید و یا نمی‌کنید.»

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 5 فروردین 1396  1:12 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

کودکانه زندگی کنید .

ﺍﺯ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺮﻭﯼ درزندگی ﭼﯿﺴﺖ؟

ﮔﻔﺖ : ‏« ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ‏» ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﮔﻔﺘﻨﺪ :
ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻨﺪ ، ﮔﻔﺖ : ﺳﺨﺖ ﺩﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯿﺪ ،ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺷﺶ ﺧﺼﻮﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻫﯿﭻﮔﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ....
ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﯽﺩﻟﯿﻞ ﺷﺎﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺖ
ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ
ﺗﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﺭﻧﺪ
ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ : ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﺑﻨﺪﻧﺪ.
ﭘﻨﺠﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ : ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
ﺳﺮﯾﻊ ﺁﺷﺘﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻢ ﮐﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﻧﺪ  
وﺷﺸﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.

پس : کودکانه زندگی کنید .

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 5 فروردین 1396  1:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

روزبه معین

وقتی بچه بودم، پدرم هر شب به من نصیحتی می کرد که باعث شد زندگیم نابود شه، اون می گفت: وقتی یه راهی رو انتخاب می کنی، هرچقدر هم که سختی داره تحمل کن، نا امید نشو، تا تهش برو.
اون می خواست من رو شجاع و سخت کوش بار بیاره، غافل از اینکه من متخصص انتخاب کردن راه های اشتباه بودم!
اشتباهی رفتم تو تیم بسکتبال و با وجود قد بلندی که داشتم، همیشه ذخیره وایسادم، من حتی نمی تونستم از یه متری توپ رو بندازم تو سبد، اما باز تلاش کردم و نا امید نشدم. در حالی که شاید من می تونستم یه تنیس باز حرفه ای شم!
رشته تحصیلیم هم اشتباه انتخاب کردم، و با وجود اینکه توش هیچ استعدادی نداشتم ولی تا تهش رفتم و چند سالی عمرم رو هدر دادم.
من اشتباه های مسخره زیادی کردم اما تلخ ترینش دوست داشتن اشتباهی بود، همه اطرافیانم بهم می گفتن که این دوست داشتن نتیجه ای نداره، اما من گوشم بدهکار نبود، هیچ وقت نمی خواستم قبول کنم که راه رو اشتباهی اومدم، فکر می کردم آخرش همه چیز درست میشه، اما نشد.
آخر سر یه روز به خودم اومدم و دیدم یه عمره دارم واسه چیزهای بی ارزش تلاش می کنم، گاهی با خودم میگم کاشکی پدرم بین نصیحت هاش، حداقل یه بار می گفت اگه فهمیدی یه راه رو اشتباه اومدی، الکی سماجت به خرج نده، همون لحظه بذارش کنار و از نو شروع کن...


 
 روزبه معین

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 5 فروردین 1396  1:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

طبقه دوم راننده ندارد!!!

سم، کارمند عادی یک شرکت کوچک است. روزی او به خاطر کارهای اضافه بسیار دیر به ایستگاه اتوبوس رسید. او بسیار خسته بود و مجبور بود بیست دقیقه برای اتوبوس بعدی منتظر بماند. یک اتوبوس دو طبقه آمد. سم وقتی دید در طبقه دوم کسی نیست بسیار خوشحال شد و گفت: «آه، می توانم دراز بکشم و کمی بخوابم.»

او سوار اتوبوس شد و در حالی است که به طبقه دوم می‌رفت، پیرمردی که کنار در اتوبوس نشسته بود به او گفت: «بالا نرو، بسیار خطرناک است.»

سم ایستاد. از قیاقه جدی پیرمرد دریافت که او دروغ نمی‌گوید. نیمه شب بود و حتماً پیرمرد چیز خطرناکی دیده بود. سم قبول کرد و در انتهای اتوبوس جایی پیدا کرد. با این که جایش کمی ناراحت بود اما به نظرش امنیت از هر چیزی مهم‌تر بود. او روز بعد هم دیر به خانه برمی‌گشت و سوار همان اتوبوس شد و از این که پیرمرد دیشبی همان جا نشسته بود متعجب شد. پیرمرد با دیدن او گفت: «پسرم بالا نرو، بسیار خطرناک است.»

سم در پایین پله‌ها به بالا نگاه کرد، بسیار مخوف به نظر می‌رسید. دوباره در انتهای اتوبوس جایی پیدا کرد و نشست. شب‌های بعدی هم که سم دیر به ایستگاه می‌رسید همین اتفاق تکرار می‌شد.

یک شب پسری سوار اتوبوس شد و داشت به طبقه دوم می‌رفت که پیرمرد به او گفت: «پسرم بالا نرو، خطرناک است.»

پسر پرسید: «چرا؟»

پیرمرد گفت: «مگر نمی‌بینی؟ طبقه دوم راننده ندارد!»

پسر در حالی که بلند می‌خندید به طبقه بالا رفت.

هیچ وقت بدون دلیل و سؤال کردن، چیزی را قبول نکنید. چه بسیارند کارهایی که با دانستن علت آن، از انجام دادن یا ندادن آنها پشیمان می‌شوید.

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 5 فروردین 1396  1:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

بهترین شمشیر زن کیست ؟

جنگجویی از استادش پرسید :
 بهترین شمشیر زن کیست ؟

استادش پاسخ داد : به دشت کنار صومعه برو. سنگی آنجاست. به آن سنگ توهین کن.
شاگرد گفت : اما چرا باید این کار را بکنم ؟ سنگ پاسخ نمی دهد !!!
استاد گفت خوب با شمشیرت به آن حمله کن.
شاگرد پاسخ داد : این کار را هم نمی کنم. شمشیرم می شکند و اگر با دست هایم به آن حمله کنم ، انگشتانم زخمی می شوند و هیچ اثری روی سنگ نمی گذارند. من این را نپرسیدم. پرسیدم بهترین شمشیرزن کیست ؟
استاد پاسخ داد : بهترین شمشیرزن به آن سنگ می ماند ، بی آن که شمشیرش را از غلاف بیرون بکشد نشان می دهد که هیچکس نمی تواند بر او غلبه کند.

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 5 فروردین 1396  1:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

الوین تافلر

وقتی پدر پنجاه ساله ای از پسر پانزده ساله اش می خواهد که دو سال دیگر صبر کند تا صاحب اتومبیلی برای خودش شود، این فاصله ی 730 روزه، فقط 4 درصد عمر پدر را تشکیل می دهد اما این دو سال، 13 درصد از عمر پسر را در بر می گیرد.
پس عجیب نیست اگر برای پسر، این مدت، سه یا چهار بار  طولانی تر باشد.

به همین صورت، دو ساعت از زندگی یک کودک 4 ساله، مساوی است با دوازده ساعت از زندگی مادر 24 ساله اش.
اگر از کودک بخواهیم که برای گرفتن یک آب نبات، دو ساعت صبر کند، مثل این است که از مادرش بخواهیم برای خوردن یک فنجان قهوه، دوازده ساعت انتظار بکشد.

 الوین تافلر

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 5 فروردین 1396  1:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

حلوا

می گویند روزی ملا نصرالدین به همسرش گفت: " برایم حلوا درست کن که تعریف آن را فراوان از ثروتمندان شنیده ام."

همسرش می گوید: " آرد گندم نداریم." ملا می گوید: " از آرد جو استفاده کن." همسرش می گوید: " شیر هم نداریم." ملا جواب می دهد: " به جایش آب بریز." همسر ملا می گوید:" شکر هم نداریم." ملا پاسخ می دهد: " شکر نمی خواهد. "

همسر ملا دست به کار می شود و با آرد جو و آب، به اصطلاح حلوا می پزد. ملا بعد از خوردن، چهره درهم می کشد و می گوید:

" چه ذائقه ی بدی دارند این ثروتمندها."
حالا ببینید حکایت بسیاری از ما برای رسیدن به موفقیت چیست !

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 5 فروردین 1396  1:22 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

الگو

سگ شما رو گاز بگیره شما هم سگ رو گاز میگیرین؟
جواب من مسلماً نه هستش!
جمله ی بالا الگوی زندگیه منه در برابر خیلی ها...

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 5 فروردین 1396  1:23 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

ناتوردشت

یه چیزی که خیلی روم تاثیر گذاشت این خانومه بود که بغلم نشسته بود و همه ش گریه می کرد. هر چی فیلمه مزخرف تر میشد بیش تر گریه می کرد. آدم فکر می کرد چون آدم مهربونیه داره گریه می کنه ولی از این خبرا نبود. من بغلش نشسته بودم و خوب می دونم. یه بچه همراهش بود که طفلک خیلی خسته شده بود و می خواست بره دستشویی ولی خانوم هی بهش می گفت آروم بگیره و مواظب رفتارش باشه. اندازه یه گرگ مهربون بود.
بعضیا اینطورین واسه یه فیلم چرت و پرت اشک میریزن ولی تو بیش تر موارد انسانهاي پستی ان!

 جروم دیوید سلینجر
 ناتوردشت

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 5 فروردین 1396  1:24 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

تا ذهنت را باز نکردی ، دهانت را باز نکن.

این جمله بو علی سینا را باید با طلا نوشت ..
که میفرمایند :
هر چیزی کمش دارو است
متوسطش غذا است
و زیادش سم است
حتی محبت کردن
۱- هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش شوخی نکن... حرمتها "شکسته" میشود.
۲- هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن... تبدیل به "وظیفه" میشود.
۳ - هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش عشق نورز... "بی ارزش" میشی...  

از ذهن تا دهن فقط یک نقطه فاصله است... پس تا ذهنت را باز نکردی ، دهانت را باز نکن.

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 5 فروردین 1396  1:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

این دو تعریف را به خاطر بسپارید!

ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﯾﻌﻨﯽ:
ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!

ﮐﯿﻨﻪ ﯾﻌﻨﯽ:
ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!

 

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

شنبه 5 فروردین 1396  1:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها