0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

سال به سال عيد
به سراغِ اقوامى ميرويم
كه تنها دغدغه ى زندگيشان
 مدركِ دانشگاهىِ ماست
ازدواج كردنِ ما
سربازى رفتن
ميزانِ حقوق
ما صله ى رحم بجا نمى آوريم
به سراغِ فاميل ميرويم تا اطلاعاتشان را بروز رسانى كنيم

 علي قاضي نظام

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

پنج شنبه 17 فروردین 1396  11:43 AM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

ﻧﺎﻣﻪٔ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ!


ﻓﺮﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺑﺮﻭﻳﺪ ﻣﺜﻞ ﺁﺩﻡ ﺯﻧﺪﮔﻴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﻴﺪ ، ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺷﻌﺮ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﮑﻨﻴﺪ .
ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ میخواهید ﺳﺮ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﮐﻼﻩ ﺑﮕﺬﺍﺭﻳﺪ ، ﭼﺮﺍ ﭘﺎﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻭﺳﻂ ﻣﻲ ﮐﺸﻴﺪ؟
ﭼﺮﺍ ﮐﺎﺭﻱ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻋﻴﺴﻮﻱ ﺷﺮﺍﺑﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻠﻴﺴﺎ یعنی خانه خدا راحت ﺑﻨﻮﺷﺪ! ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺷﺮﺍﺏ ﺷﻼﻕ ﺑﺨﻮﺭﺩ؟
ﭼﺮﺍ ﯾﮑﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﯿﭻ ﻧﭙﻮﺷﺪ؟
ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺧﺪﺍئی که شما میگوئید ﺑﻮﺩﻡ، ﭼﺮﺍ باید بگذارم به اسم من ﮐﻠﻴﺪ ﺑﻬﺸﺖ بفرﻭﺷﻨﺪ! ﻳﺎ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﻣﻦ ﺟﻬﻨﻢ کنند؟
ﺧﺪﺍﻳﻲ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﭼﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺣﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ ، ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻭﻋﺪﻩ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ !
بخدا ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺘﻢ ! ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ايد!!!!!!!!
اگر به دنبال من میگردید مرا در عشق ،مهربانی ،بخشش ،آگاهی ، گذشت ، راستگوئی و انسانیت پیدا کنید ..البته اگر ....به دنبال من میگردید

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

پنج شنبه 17 فروردین 1396  11:43 AM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 

گفتم گرفتارم خدا         گفتی که آزادت کنم
گفتم گنه کارم خدا        گفتی که عفوت میکنم
گفتم خطا کارم خدا       گفتی که می بخشم خطا
گفتم جفا کارم خدا        گفتی وفایت میدهم
گفتم صدایت میکنم       گفتی جوابت می دهم
گفتم ز پا افتاده ام         گفتی بلندت میکنم
گفتم نظر بر من نما       گفتی نگاهت می کنم
گفتم بهشتم می بری؟    گفتی ضمانت می کنم
 
گفتم که من شرمنده ام    گفتی که پاکت می کنم
گفتم که یارم می شوی    گفتی رفاقت میکنم
گفتم ندارم توشه ای       گفتی عطایت میکنم
گفتم دردمندم خدا           گفتی مداوایت کنم
گفتم پناهی نی مرا       گفتی پناهت می دهم

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

پنج شنبه 17 فروردین 1396  11:44 AM
تشکرات از این پست
ehsan007060 siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 

مادرے در تولد
یکسالگے فرزندش نوشت:
فرزندم یک بهار
یک تابستان
یک پاییز و یک زمستان
را دیدے
 از این پس همه چیز تکراریست
جز مهربانے…

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

پنج شنبه 17 فروردین 1396  11:45 AM
تشکرات از این پست
ehsan007060 siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

اگر اشتباه کردی؛ تکرار نکن، اگر تکرار کردی؛ اعتراف نکن، اگر اعتراف کردی؛ التماس نکن، اگر التماس کردی، دیگر زندگی نکن...!

👤 ناپلئون بناپارت

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

پنج شنبه 17 فروردین 1396  11:47 AM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید: ملا، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟
ملا در جوابش گفت : بله، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم...
دوستش دوباره پرسید: خب، چی شد ؟
ملا جواب داد: بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود !!!
به شیراز رفتم: دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا، ولی من او را هم نخواستم، چون زیبا نبود...

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود. ولی با او هم ازدواج نکردم ...!

دوستش کنجاوانه پرسید: دیگه چرا ؟
ملا گفت: اين بار او مرا نخواست،
او خودش هم به دنبال چیزی میگشت، که من میگشتم !!!

هیچ کس کامل نیست!!!

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

پنج شنبه 17 فروردین 1396  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
ehsan007060
ehsan007060
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 10952
محل سکونت : خراسان رضوی

ستاد و گربه

ستاد و گربه

✳️دﺭ ﻣﻌﺒﺪﯼ ﮔﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺭﺍﻫﺐﻫﺎ، ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺁﻥﻫﺎ ﻣﯽ ﺷﺪ!
ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻪ ﺑﺎﻍ ﺑﺒﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺒﻨﺪﺩ.
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺍﻝ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺻﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﺁﻥ ﻣﺬﻫﺐ ﺷﺪ!
ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺑﻌﺪ، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ.
ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ...
ﺭﺍﻫﺒﺎﻥ ﺁﻥ ﻣﻌﺒﺪ ﮔﺮﺑﻪﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﺪ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺒﻨﺪﻧﺪ، ﺗﺎ ﺍﺻﻮﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ!
ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﺭﺳﺎﻟﻪﺍﯼ ﻧﻮﺷﺖ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ی ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺑﺴﺘﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ!...

✅ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﺻﻞ ﻭ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ...!

 



 

پنج شنبه 17 فروردین 1396  11:50 AM
تشکرات از این پست
mty1378 siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

چند وقت پیش؛
ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ میلیارد ناقابل برداشت؛
 و اون یکی دوازده هزار ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ تومن؛
ﮔﺮﻓتن ﻭ ﺭفتن؛
 و ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮنگشتن!

والان یکی دیگه 94 هزارمیلیارد و...

سی ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ،
ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ،
ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ میخواستن با جونشون  ﻣﻌﺒﺮ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻨﺪ؛

یکیشون ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﻛﻪ ﺭﻓﺖ ﺑﺮﮔﺸﺖ؛
همه فکر کردن ترسیده  !!
ﭘﻮﺗﯿﻦ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
« ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯ ﺗﺪﺍﺭﻛﺎﺕ ﮔﺮﻓﺘﻢ ؛ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻟﻪ»
ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺑﺮﻫﻨﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

پنج شنبه 17 فروردین 1396  11:51 AM
تشکرات از این پست
siryahya ehsan007060
ehsan007060
ehsan007060
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 10952
محل سکونت : خراسان رضوی

پیرمرد و کیسه آرد

✳️دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت: ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
و نشست تا گندمها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید، دانه های گندم بر روی ظرفی از طلا ریخته است!

ندا آمد که :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه

 



 

پنج شنبه 17 فروردین 1396  11:51 AM
تشکرات از این پست
mty1378 siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

راننده تاكسي گفت:
«مي‌دوني بهترين شغل دنيا چيه؟»
گفتم: «چيه؟»
گفت: «راننده تاكسي.»
خنديدم.
راننده گفت:
«جون تو...
هر وقت بخواي مياي سركار،
هر وقت نخواي نمياي،
هر مسيري خودت بخواي ميري،
هر وقت دلت خواست
يه گوشه مي‌زني بغل استراحت مي‌كني،
هي آدم جديد مي‌بيني،
آدم‌هاي مختلف،
حرف‌هاي مختلف،
داستان‌هاي مختلف...
موقع كار مي‌توني راديو گوش بدي،
مي‌توني گوش ندي،
 
مي‌توني روز بخوابي شب بري سر كار،
هر كيو دوست داري مي‌توني سوار كني،
هر كيو دوست نداري سوار نمي‌كني،
آزادي، راحتي.»

ديدم راست مي‌ گه ...
گفتم: «خوش به حالتون.»

راننده گفت:
«حالا اگه گفتي بدترين شغل دنيا چيه؟»
گفتم: «چي؟»
راننده گفت: «راننده تاكسي.»
بعد دوباره گفت:
.. هر روز بايد بري سر كار،
دو روز كار نكني
ديگه هيچي تو دست و بالت نيست،
از صبح هي كلاچ، هي ترمز،
پادرد،
زانودرد،
كمردرد،
با اين لوازم يدكي گرون،

يه تصادفم بكني كه ديگه واويلا مي‌شه،
هر مسيري مسافر بگه
بايد همون رو بري،
هرچي آدم عجيب و غريب هست
سوار ماشينت ميشه،
همه هم ازت طلبكارن،
حرف بزني يه جور،
حرف نزني يه جور،
راديو روشن كني يه جور،

راديو روشن نكني يه جور،
دعوا سر كرايه،
دعوا سر مسير،
دعوا سر پول خرد،
تابستون‌ها از گرما مي‌پزي،
زمستون‌ها از سرما كبود مي‌شي.
هرچي مي‌دويي آخرش هم لنگي.»

به راننده نگاه كردم.

راننده خنديد و گفت:
«زندگي همه چيش همين‌جوره.
هم مي‌شه بهش خوب نگاه كرد،
هم مي‌شه بد نگاه كرد»

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

پنج شنبه 17 فروردین 1396  11:53 AM
تشکرات از این پست
siryahya ehsan007060
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

از دیوید راکفلر میلیاردر پرسیدند:
چگونه به این ثروت و شوکت رسیدی؟

گفت:
از خدا خواستم
و خودم بدست آوردم!
 
گفتند چگونه؟
گفت من بیکار بودم؛
گفتم :
خدایا کاری برایم پیدا کن تا در آمد کافی برای پرداخت اجاره یک منزل نقلی را داشته باشم!

چون از طرف خدا اقدامی انجام نشد،
خودم دست بکار شدم؛
و به خدا گفتم:
خدایا تو به این نیازهای کوچک رسیدگی نکن؛
من خودم کار پیدا میکنم؛
تو فقط حقوقم را افزایش بده!
کاری در راه آهن پیدا کردم؛
کارگری در کوره لوکوموتیو ذغال سنگ می ریختم!
اما حقوق اش اندک بود؛
به خدا گفتم:
تو سرت شلوغ است و کارهای مهم تری داری؛
تو خانه نقلی مناسبی برایم پیدا کن و من تلاش ام را بیشتر میکنم و بیشتر کار میکنم تا درآمد بیشتری کسب کنم!
پس از پیاده شدن از قطار،
به ذغال فروشی پرداختم!
اندکی درآمدم اضافه شد ولی از خانه نقلی خبری نشد!
 
گفتم:
خدایا میدانم خانه نقلی پیدا کردن در مقام و شأن تو نیست؛
من خودم آن را پیدا میکنم!
در عوض تو شریک زندگی مرا پیدا کن

اگر میخواستم منتظر خدا بشوم هنوز هم مجرد بودم؛
پس دختر مناسبی پیدا کردم و با او دوست،
و سپس نامزد شدیم و ازدواج کردیم!

هرچه را از خدا خواستم،
به نوعی به من گفت:
خودت میتوانی، پس زحمت آن را به دوش من نیانداز و روی پای خودت بایست!

رابطه من و خدا؛
هنوز به همین صورت پیش میرود!
و او هنوز به من اعتماد کافی دارد؛
 که میتوانم قدم بعدی را هم خودم بردارم!

همین اعتماد او به من قوت قلب میدهد؛
و من با پای خویش جلو میروم!

خدایا متشکرم؛
که بجای گدا، مرا همچون خودت کردی تا متکی به کسی یا چیزی نشوم

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

پنج شنبه 17 فروردین 1396  11:54 AM
تشکرات از این پست
siryahya ehsan007060
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

*قديما تو قديما موند*

 قدیما
بچـــه كه بوديم...
وقتي لباس ميخريديم تا روز عيد، هر روز تنمون ميكرديم و جلوي آيينه خودمون و نگاه ميكرديم و ميگفتيم آخ كه مثل ماه شديم، بعد مامان از اون اتاق بغلي داد ميزد كه: در بيار اون لباساتو فقط همين يه دست رو داريا. ولي خب ميدونستيم كه مامان تابستوني، پاييزي يه دست ديگه هم خريده و واسمون گذاشته كنار.

روز اول فروردين اون لباس قشنگا رو ميپوشيديم و دست زير چونه به حباب هايي كه از دهن ماهي ميومد بيرون نگاه ميكرديم، بابامون هم يادمون داده بود كه قرآن رو وا كنيم و چند آيه ازش بخونيم كه سال تحويلمون نوراني بشه. همه جمع ميشديم و دوربينمون كه فقط ٣٦ تا عكس ميتونست بگيره رو ميذاشتيم رو تايمر و اين ميشد عكس ِسالمون. همه ميرفتيم خونه بزرگايي كه الان نداريمشون و ازشون عيدي ميگرفتيم، بعد ميفهميديم كه "في" عيدي امسال چقدره. مامان هامونم عيدي ها رو ازمون ميگرفتن تا مثلا جمع كنن، ولي بعدا ميديديم كه همون پول نو ها رو به بچه هاي فاميل ميدن!

 

تا سيزدهم شاد بوديم، عيدمون عيد بود، پيك شادي مون تا روز آخر سفيد ميموند اما بازم دلمون خوش بود. اما انگار چند ساله عيد فقط واسمون حكم اينو داره كه تاريخ بالاي سر برگ تقويممون يه دونه زياد تر بشه. لباس دو ماه پيشمون رو بپوشيم با كسي رفت و آمدي نداشتيم كه ديده باشه، ماهي نخريم، ميميره، سبزه نكاريم، ميخشكه. واسه فاميل هاي دور هم كه تبريك خشك و خالي ميفرستيم اما با كلي استيكر قلب و بوس كه نكنه ذوقِ نداشته مون رو بفهمن! بعد هم كلي خدا خدا كنيم كه برگرديم سر كار و دانشگاه چون حوصله مون سر رفته.

اون روزا كه زيادم دور نيست،
عيد همه چيزمون نو ميشد،
روحمون،
جسممون،
لباسامون،
پولمون
حتی و مهم تر از همه سالمون...
قديما اگه وضعمون خوب نبود
اما لااقل ذوق و بوسه و عشقمون واقعی بود
قديما تو قديما موند😞

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

پنج شنبه 17 فروردین 1396  12:00 PM
تشکرات از این پست
siryahya ehsan007060
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

تصور کنید، مردی که همسرش به شدت بیمار است و چیزی به مرگش نمانده. تنها راه نجات یک داروی بسیار گران قیمت است که در شهر فقط یک نفر هست که آن را می فروشد.
مرد فقیر داستان ما، هیچ پولی ندارد، هیچ آشنایی هم برای قرض گرفتن ندارد. به سراغ دارو فروش می رود و التماس می کند. به دست و پایش می افتد و عاجزانه خواهش می کند آن دارو را برای همسر بیمارش به عنوان وام یا قرض به او بدهد. دارو فروش به هیچ وجه راضی نمی شود. به هیچ وجه. حالا مرد ما دو راه دارد. یا دارو را بدزدد و یا نظاره گر مرگ همسرش باشد. مرد دارو را شبانه می دزدد و همسرش را از مرگ نجات می دهد. پلیس شهر او را دستگیر می کند.
کلبرگ، روانشناس و نظریه پرداز بزرگ قرن بیستم، با طرح این داستان از مردم خواست به دو سوال جواب دهند:
 
1- آیا کار آن مرد درست بود؟

2- آیا برای این دزدی، مرد باید مجازات شود؟ چرا؟

داستان معروف کلبرگ تمام بزرگان دنیا را به چالش کشید.
وی پس از طرح آن گفت از روی جوابی که می توانید به این سوال بدهید من می توانم میزان هوش و شعور اجتماعی شما را تشخیص دهم و مهمترین قسمت این سنجش، پاسخ به سوال "چرا" در سوال دوم بود.
هر کس جواب متفاوتی می داد. حتی سیاستمداران بزرگ دنیا به این سوال پاسخ دادند: -آری، باید مجازات شود، دزدی به هر حال دزدی است. - زیر پا گذاشتن مقررات، به هر حال گناه است.
فارغ از بیماری همسرش. - کار آن مرد درست نبود اما مجازات هم نشود. زیرا فقیر است و راهی نداشته.

اما هنگامی که از گاندی این سوال را پرسیدند، پاسخ عجیبی داد. گاندی گفت کار آن مرد درست بوده است و آن مرد نباید مجازات شود. چرا؟ زیرا قانون از آسمان نیامده است.
ما انسان ها قانون را وضع می کنیم تا راحت تر زندگی کنیم.
تا بتوانیم در زندگی اجتماعی کنار هم تاب بیاوریم. اما هنگامی که قانون منافی جان یک انسان بی گناه باشد، دیگر قانون نیست.
جان انسان ها در اولویت است. آن قانون باید عوض شود. گاندی گفت انسان بر قانون مقدم است.
کلبرگ پس از شنیدن سخنان گاندی گفت بالاترین نمره ای که می توان به یک مغز داد همین است.

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

پنج شنبه 17 فروردین 1396  12:02 PM
تشکرات از این پست
siryahya ehsan007060
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

وقتی میمیریم، ما را به اسم صدا نمیکنند

و درباره ما میگویند: جسد کجاست ؟
 
و بعد از غسل دادن میگویند :جنازه کجاست ؟

وبعد از خاک سپاری میگویند: قبر میت کجاست ؟

همه لقب ها و پست هایی که در دنیا داشتیم

 بعد از مرگ فراموش ميشه

مدير ، مهندس ، مسؤول ، دکتر، بازرس...

پس فروتن و متواضع باشیم...نه مغرور و متكبر...

پس به چی مینازید؟؟؟؟؟!!!!!!!

عارفی گفت : آنچه ازسر گذشت ؛ شد سرگذشت!!!

 حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!!

تاکه خواستیم یک «دوروزی» فکرکنیم!!!!!!!

بردرخانه نوشتند؛ درگذشت..‌

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

پنج شنبه 17 فروردین 1396  12:05 PM
تشکرات از این پست
siryahya ehsan007060
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

همیشه
آخر هر چیز خوب میشود
اگر نشد
بدان هنوز آخر آن نرسیده !!!

🖊چارلی چاپلین

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

پنج شنبه 17 فروردین 1396  12:05 PM
تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها